بسم الله الرحمن الرحیم
راز لذت بندگی و دوری از رنج زندگی
شب ششم محرم الحرام ۱۴۳۸ (۱۶/۰۷/۱۳۹۵)
حجت الاسلام پناهیان
لذت حقیقی در دینداریست
ما از ابتدا دنبال این هدف بودیم که چگونه میتوانیم از رنجهای دنیا عبور کنیم. ما
نمیخواهیم رنجها را از بین ببریم بلکه میخواهیم از رنجها عبور کنیم، و در بخش
دوم به تمام لذتهای دنیا برسیم.
در تبلیغات دینی از یک انسان متدین ما بهشدت ضعیف هستیم ولی زمینهی خوبی فراهمشده
است، اینکه مردم را لذت پرست کردهاند؛ در این فضا میتوانیم اثبات کنیم که چه کسی
میتواند بیشتر لذت ببرد. اگر هنرمندان ما دست یابند به اینکه راه لذت بردن بیشتر
روحی و معنوی و در فضای عینی مادی راهی است که دین نشان میدهد و این را شعارگونه
نگویند، بلکه چشیده باشند، کار تمام است. نیاز نیست که از محراب و مناره فیلم
بسازند بلکه حتی در فرانسه فیلم بسازند ولی زندگی خودشان را از زاویهای نشان دهند
که لذت اصلی در چنین زندگی است. این مردم با یک اشاره حضرت مهدی فاطمه با نتیجهی
کمال طبیعی بشر خود میفهمند که لذت برتر در چه زندگی است.
کلاس اخلاق برای برخی نیاز نیست فقط بروید کسانی که از دنسینگ ها خارج میشوند چه
حالی دارند؛ بدانید که این آخر لذایذ دنیا است پس چشم بپوشید و بروید. فکر میکنند
که در آنجا مرغ همسایه غاز است. میبینید که چه قدر حال او گرفته است. جهان جهانی
است که سعی کردهاند انسانها را هواپرست بار بیاورند همین آیهی قرآن «أَ رَأَيْتَ
مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ » (فرقان، ۴۳) در جهان حاکم است که هوای خود را برای
رسیدن به لذت، خدای خود کردهاند. و این هواپرستی را تئوری پردازی کردهاند.
لذت برای انسان آفریدهشده و انسان برای لذت آفریدهشده است. جوانی که غرق شهوت شده
است باید بداند که اگر اینگونه عمل کنی اتفاقاً از لذت جنسی کمتر لذت میبرد و
شهوت جنسی نقطهی ضعف او میشود. آمار و ارقام نشان میدهد که بشر در غرب سن لذت
بردن در زندگی از تمام ابعاد کاهشیافته است. چرا انسان نباید زیاد از زندگی خود
لذت ببرد.
حواستان باشد که خدا نمیخواهد انسان را در این دنیا عقدهای باشد و در آن دنیا به
بهشت ببرد. بلکه خداوند میخواهد انسان از سر شرمندگی او با بندگی کردن به بهشت
ببرد. مانند پدری که به پسرش میگوید: «تو درس نداری الکی داری یلری تلری میکنی»
بگذار بازیاش را بکند. وقتیکه بندگان شادی باشند خداوند دعاهای آنها را بیشتر
مستجاب میکند. البته نه شادی که نادرست باشد که در اصل شادی نیست. اطاعت از دستور
راه بندگی است.
اصلاً چرا دستور؟
اصلاً دین باید دستوری باشد؟ چرا دین اینگونه نیست که مانند برنامه تغذیهی سالم
که اطبا میدهند یا مانند برنامهی صحیح ورزشی یا برنامه صحیح تحصیلی که در آن امری
را واجب نمیکنند بلکه دستورالعملی را به ما پیشنهاد میکنند. چرا در دین دستور میدهند
و روی آن جهنم و بهشت میدهند اضافه میکنند؟ حتی برخی از این دستورها را اجبار میکنند؟
کارهای خوبی را که خودمان میفهمیم خوب است، بهعنوان دستور که انجام دهیم تا از
همهی رنجها عبور کنیم و به لذتها برسیم. چراکه این دستوری بودن غم را از دل میزداید
و قوت به دل میدهد؟
چرا خدا باید دستور دهد؟
یکی دلیل اینکه عقل و فطرت بشر خیلی کار میتواند بکند ولی میتواند فریب بخورد.
خداوند میفرماید من پیامبر را با برنامه فرستادم تا بدانی عقل تو چگونه کار میکند.
همهی دستورات دین بهگونهای است که عقل میتواند آن را بفهمد. اما قدرتهای فاسد
مانند نظرات فمینیستی که یک فکر تئوری بازی نه تئوری سازی ناشی از یک مسئلهی
امنیتی است و حتی خیر برخی از نظریات را پرورش میدهند. بدتر از همه سرفصلهای
آموزشی است که کتبی که در غرب دیگر سرفصل درسی نیست ما آن را سرفصل درسی کردهایم!
داخل فیلمها آدم را از فطرت خود دور میکنند تا جایی که حرف فطری ضد فطری مینماید
و حرف ضد فطری، فطری؛ مانند فرد سالمی که عدهای مریض که تن خود را میخاراندند
برای خوب کردن فرد سالم داخل رودخانه میشویند.
به خاطر عقل خدا ما را آفرید و سجدهی ملائکه هم به خاطر همین عقل بوده است نه برای
اینکه گوش دارد که حرف بشنود وگرنه آن حیوان زبانبسته گوش بزرگتری دارد برای ورود
فرکانس و حتی قویترین سیستم GPS برای آن حیوان است.
دین فرایند رشد را تسهیل میکند
به برخی میگوییم بیا دین به تو کمک کند تا عقلت رشد کند و بتوانی رشد کنی. میگویند
نه من میخواهم خودم باعقل خودم رشد کنم. خوب اگر میخواهی فرزندت را داخل جنگل
بگذار تا در آنجا تربیت شود. چرا آخرین دریافتهای علمی را به او میآموزی؟ چرا او
را مدرسه گذاشتی؟ او را در همان عصر غارنشینان رها کن. درصورتیکه دست او را میگیری
و راه رفتن میآموزی تا حرکت کند؛ پس خودت هم برای رشد کردن دستگیری میخواهی.
دین که عقل و فطرت را از کار نمیاندازد بلکه آن را رشد میدهد. پیامبران دفینهها
(زیرخاکی) را بیرون میآورند تا بتوانید بیشتر رشد کنید «و یثیروا لهم دفائن العقول»؛
تا گنجینههاى خرد را در میان انسانها برانگیزانند. در این روند فطرت رشد میکند.
اگر با فردی که به یک کودک ظلم میکند برخورد میکنید باید باسیاست گذارانی که به
کودکان یک جامعه ظلم میکنند هم برخورد کنید. باید از سیاستگذارانی که فقر در
جامعه تولید میکنند، متنفر باشید. اگر زشتی و زیبایی را فطری میفهمیم چرا نباید
همهی زشتی را بفهمیم.
شرف و انسانیت حکم میکند که رئیسجمهور، خواص و مسئولان و نخبگان جوامع غربی پستفطرت
هستند. اگر این را نمیفهمید پس چرا مجلس سیدالشهدا آمدهاید. فطرت میفهمد که اگر
سازمان خیرهای بسازند ولی از مسئولان کشورهای غربی نفرت نداشته باشند، احمق هستند.
شما چرا به یک فقیر کمک میکنید؟ چون دوست ندارید فقر باشد، پس بگویید مرگ بر
آمریکا نهفقط آمریکا بلکه هرکسی که تولید فقر میکند.
انسانیت ندارد کسی که از تولیدکنندگان جنگ طرفداری میکند هر احساس خوبی دارد به
درد طویله میخورد چون او پستتر از حیوان است. امام صادق میفرماید بدترین جای
جهنم به کسی میرسد که امامی را کشته باشد و اینکه از دشمنان بدش نیاید.
به آموزش و پروش اعتراض میکنم چون جوانان را انقلابی بار نمیآورند. خنثی بودن
یعنی حیوان بودن. انسان حیوان بشود بدتر از حیوان میشود. چون جوانانی که سبک زندگی
غربی دارد به او نگفتهایم که دشمن تو بیدین است و جوامع غربی دشمن او هستند. اگر
این را بداند به غیرت او برمیخورد و غربگرا نمیشود. اگر جنایتهایی که در غزه و
یمن و سوریه میشود نشان میدادیم و خبیثان عالم را معرفی میکردیم جوانان میلی به
غرب نداشتند؛ تا دشمنان بشریت و دین ایمان را نشناسیم قرآن را نمیشناسیم. بنیامیه
ایمان را آموزش میدادند ولی کفر را آموزش نمیدادند. برخی آموزشها ما مانند بنیامیهای
است. کفر را آموزش نمیدهد. قدیمیهای ما به ما گفتهاند که تو گر محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی.
حضرت امام میفرمودند بهترین دعا برای رئیسجمهور آمریکا این است که «خدایا مرگ او
را برسان» چون هم او بیشتر گناه نمیکند و هم اینکه مظلومان آزادی مییابند. از شما
خواهش میکنم که از در یک انسان مؤدب و عارف که امام است تأملکنید و کلمات امام را
ببینید.
وقتی دختربچهای میبندند و جلوی چشم او مادر و پدرش را تکهتکه میکنند و بعد هم
سر کودک را میبرند، بعدازاین واقع نخستوزیر خبیث کثیف انگلستان میگوید ما از آنها
حمایت میکنیم. چرا نباید از این افراد ما نفرت داشته باشیم.
فردی میگفت شما چرا بیبیسی نگاه میکنید ما از ۱۵ سالگی به بعد میفهمیم که بیبیسی
همه دروغ میگوید و نگاه نمیکنیم، حالا شما نگاه میکنید. حماقت کارگذاران فرهنگی
است که خباثت دشمن که به ما راهنشان میدهند را معرفی نکردهاند. بسیاری از
کارگذاران فرهنگی آدمهای بیدینی نیستند بلکه حماقت به خرج میدهند. چون خوبی و
بدی را درک نمیکنند.
چون خدا انسان را میشناسد باید هم او دستور دهد. اجازه دهید که خداوند همنظر دهد!
چون انسان را خلق کرده است. خدا میخواهد عقل انسان را به کار بی اندازد لذا دستور
میدهد و قدرتها میتواند عقل ما را فریب دهد.
چرا خداوند دستور میدهد خوب برنامه دهد؟
خداوند متعال ما را دوست دارد، چون ما را دوست دارد پس دستور میدهد. خداوند دوست
ندارد ما به جهنم برویم مانند مادری که جیغ بنفشی میکشد که کودکش به سمت آب جوش میرود.
خداوند هر که را بیشتر دوست داشته باشد مسائل بیشتری را بر او واجب میکند چون نمیخواهد
او خطا کند. اگر خدا محبتش را به ما نشان دهد ما نمیتوانیم در مقابل محبت او دوام
بیاوریم. جهنم را هم قرار داده تا ما را از اشتباه کردن نجات دهد.
دلیل دیگر اینکه اگر از بدیها دور شویم ولی باز یک خباثت پشت همهی خوبیها هست و
آن منیت و انانیت است. ام الفتنه ای است که باوجود خوبیها موجب غرور میشود و فرد
هر چه خوب میشود پلیدتر میشود.
خباثتی در وجود انسان به نام انانیت است. چه قدر زشت هستند کسانی که خوب شدهاند
ولی هنوز من دارند. اگر کارهایی خوبی انجام میدهید ولی هنوز من در او است بهتر بود
که جنایاتی میکرد. مسجدی اگر بعد از نمازش غرور داشته باشد به دردی نمیخورد.
یک گرایش فطری (گفت گفتی فطرت و کردی کبابم) داریم به نام وابسته، مطیع بودن و امر
دریافت کردن این خواستهی فطرت را باید به خدا رجوع دهیم و دستور بگیریم. دوست
داریم که عبد و بندهی خدا باشیم. میشود تو به من امرونهی کنی! اینیک کشش فطری
است که پنهان است و از دفینههای عقول است. کسی که به این برسد برای خود جشن تکلیف
بگیرد. مولا به او دستور داده است؛ ازنظر بازی گذشته به پیغاموپسغام رسیده است.
خدایا به من دستور میدهی چون یک کشش فطری درون ماست. اینکه من دوست دارم که مستقل
باشم و امری نپذیرم به خاطر این است که عبد غیر خدا نباشیم. بنده بهجایی میرسد که
میشود در عالم وجود نداشته باشد جز اشاره و امر تو.
احساس عطش و نیاز به عبد بودن و مولا داشتن باید در ما بیدار شود.
امام موسی بن جعفر از درب خانهای رد میشدند کنیزی که از خانه بیرون آمد از او
پرسیدند صاحب این خانه عبد است یا آزاد؟ کنی گفت آزاد است. صاحبخانه در آن شلوغ
بازار هرزگی از کنیز پرسید دم درب با چه کسی با صحبت میکردی؟ گفت فردی از من پرسید
که صاحب این خانه عبد است یا آزاد؟ و بعد گفت پس آزاد است که اینگونه است.
قلبش از جا کنده شد عبد خدا شد. بدو بدو پایبرهنه به دنبال حضرت دوید و پشت حضرت
روی زمین افتاد حضرت برگشتند و او را بلند کردند و تا آخر عمر دنبال دستور بود و
دیگر کفش نپوشید لذا به او میگفتند بُشر حافی. از او که میپرسیدند میگفت چون
موقعی که با مولای خود آشنا شدم پابرهنه بودم.