شهید آوینی

 


 

سخنرانی شهید دکتر مصطفی چمران

نگاهی به زندگی و فعالیتهای امام موسی صدر

موقعيت خانوادگی و تحصيلی
امام موسی‏ صدر حدود بيست سال پيش، از ايران به لبنان مي‏رود. مردی از خانواده نبوت، از آل بيت عليهم‏السلام. پدرش آيت‏ الله صدر، بزرگترين مرجع تقليد زمان خود در قم بود كه پس از وفات در جوار حرم مطهر حضرت معصومه(س) در قم مدفون شد. « اسماعيل صدر» نيز از بزرگترين مراجع زمان خود بود كه در نجف اشرف زندگی می ‏كرد و از نظر تقوا و علم و پاكی نمونه‏ای در تاريخ است. پس از چند نسل تبارش به يكی از بزرگترين دانشمندان شيعه لبنان به نام «سيد شرف‏ الدين» مي‏رسد، كه مزار او هم‏اكنون در لبنان موجود است. او از نزديكترين علمای سلسله تشيع در جنوب لبنان،‌ در منطقه «جبل ‏عامل» بود. حتماً‌ مي‏دانيد كه پسرعمويش « آيت ‏الله سيدمحمدباقر صدر» ، رهبر و مرجع عاليقدر شيعيان عراق بود كه انقلاب اسلامی عراق را رهبری می كرد و با پشتيبانی او از انقلاب اسلامی ايران و «امام خمينی »، همراه خواهر عاليقدرش «بنت ‏الهدي» كه از بهترين نويسندگان عراق بود،‌ زير شكنجه صدام سفّاك شهيد شدند.

بنابراين دودمانش و نسلش دارای چنين بين دوستان و هم‏درسانش،‌ به داشتن چنين خصوصياتی معروف بود. از همكلاسان و هم‏درسان او « آيت‏ الله دكتر بهشتي» و « آيت‏ الله موسوی اردبيلی» و افراد معروف دیگری هستند كه از نظر علمی و شهرت، در حال حاضر در ايران بي‏ نظيرند. امام موسي ‏صدر در فلسفه بسيار قوی بود. خود من علاقه‌ شديدی به فلسفه دارم و گاه‏گاهی با بزرگان روبرو مي‏شوم، مباحث فلسفی را طرح و كم و بيش آنان را با سؤالات و مناقشات فلسفی اذيت می ‏كنم. به ياد دارم با امام موسي‏ صدر نيز چند بار بحثی فلسفی را شروع كردم، ولی وی در عرض مدتی كوتاه مرا محكوم مي‏ كرد و من ديگر نمي ‏توانستم كلمه‏ ای بر زبان برانم.

احساس مي‏ كردم كه قدرت فلسفی او آنقدر زياد است كه در كمتر كسی ديده ‏ام. از خصوصيات او اين بود كه اولين طلبه‏ايست كه وارد دانشگاه تهران شده و در دانشكده حقوق، فوق ‏ليسانس در اقتصاد گرفت، آن‏هم در زمان اوج مبارزات ملی شدن صنعت ‏نفت كه از مبارزات ضدامپرياليستی ملت ايران بود، در ميان تظاهرات و كشمكش‏ های سياسی و مبارزه‏ های سخت، يعنی نه فقط از قم و نجف كسب فيض كرده است، بلكه در دانشگاه آن روز تهران، با افكار انقلابی و احساسات و مبارزات دانشجويان نيز آشنا شده است. من خود آن زمان در دانشگاه تهران درس مي‏ خواندم و در جريان مبارزات ضدطاغوت و ضدامپرياليستی دانشگاه قرار داشتم و شاهد حوادث خون باری نظير شانزده آذر بودم كه طی آن سه نفر از دانشجويان دانشكده ما (دانشكده فني) در مقابل ديدگان ما به شهادت رسيدند.

او اولين كسی است كه يك مجله علمی اسلامی تأسيس كرده، به نام «مكتب اسلام» كه حتی امروز هم در قم منتشر مي‏شود. خود آقای «صدر» در روزگار جوانی مقالات متعددی در اين مجله نگاشته است،‌ كه سلسله مقالات او درباره‌ اقتصاد اسلامی بعدآً بصورت كتابی منتشر شد.(1)

آقای «صدر» در همان ايامی كه به آموختن درس‏های دينی خود اشتغال داشت، سفری به لبنان كرد. رهبر شيعيان آن روز لبنان «سيد عبدالحسين شرف‏الدين»، از موسي ‏صدر بسيار خوشش آمد و او را وصيّ و جانشين خود معرفی كرد. اتفاقاً پس از يكی دو سال (1959) آن سيدجليل ‏القدر فوت كرد و شيعيان جنوب بر حسب توصيه و وصيت آن رهبر ديني، به ايران آمدند و آقای صدر را با اصرار زياد به لبنان بردند. از يكی دو سال (1959) آن سيد جليل ‏القدر فوت كرد و شيعيان جنوب بر حسب توصيه و وصيت آن رهبر ديني، به ايران آمدند و آقای صدر را با اصرار زياد به لبنان بردند. چنين شخصيتی با چنين نبوغ سابقه ‏ای رهسپار لبنان می شود. ظلم‏ها و جنايت‏ها و دربه‏دري‏ها و تحقيرها و فلاكت‏های مادی و معنوی را می بيند. تصور كنيد چگونه می‏ تواند تحمل كند؟ او به محض ورود به لبنان به منطقه‌ «جبل ‏عامل»؛ منطقه مقدس شيعيان در جنوب لبنان مي‏رود و در شهر «صور»،‌ بزرگترين شهر جنوبی «جبل‏ عامل»، اقامت مي‏گزيند و امام مسجد مي‏شود.
 

ايجاد تـأسيسـات در جنوب
در مقابل فقر و فلاكتی كه شيعيان را محاصره كرده بود، فوراً‌ به اين فكر مي‏افتد كه بايد تأسيساتی به پا كرد تا راه‏های اقتصادی را به شيعيان آموخت. بنابراين پنج مؤسسه در عرض چند سال در جنوب لبنان به پا كرد كه بزرگترين آنها مدرسه ‏ايست به نام مدرسه «صنعتی جبل‏ عامل» كه خود من هشت سال مدير اين مدرسه بودم. اين مدرسه، مدرسه ‏ايست متعلق به يتيمان، محرومان و مستضعفان شيعه كه اكثر آنها خانواده‏شان مورد هجوم اسرائيل قرار گرفته و پدر و مادرشان كشته شده‏ اند. اين زندان يتيم، در يان مدرسه شبانه‏ روزی بطور مجانی درس می ‏خوانند و هفت رشته ‌فنی مهم مانند نجاري، آهنگري، جوشكاري، برق و الكترونيك و ماشين‏های كشاورزی و غيره را می‏ آموزند و هنگامی كه درس خود را پس از چهار سال تمام كردند، وارد اجتماع مي‏شوند و حقوق مكفی دريافت مي‏ كنند تا بتوانند خانوادة خود را اداره كنند.

اين يكی از مدارس عالی است كه در جنوب لبنان از هر حيث بي ‏نظير است، از نظر عظمت و از نظر كيفيت درس. در اكثر سال‏ها شاگردان اول لبنان از اين مدرسه فارغ‏ التحصيل می ‏شدند. شاگردانی كه از نظر علمی و از نظر فكری و تئوری در لبنان بی ‏نظير بودند، شاگردانی كه با كار خود در جوشكاری،‌ در تراشكاری، در ماشين و غيره در سرتاسر لبنان سرآمد ديگران بوده ‏اند. حتی من به خاطر دارم كه مي‏ خواستيم عده ‏ای استاد بپذيريم،‌ عده زيادی از مدارس مسيحيان و حتی از اروپا آمدند. من مي ‏خواستم كه اين استادان را امتحان كنم. برای امتحان آنان به يكی از شاگردان مدرسه خود گفتم كه از آنان روی ماشين‏ تراش امتحان كند.

شاگرد مدرسه ما كه شايد سال سوم بود، از استادی كه از خارج آمده بود، به مراتب قوي‏تر كه در جنگ‏های چريكی در سرتاسر لبنان بي‏ نظير هستند؛ ستارگانی كه هيچ‏كس نمي ‏توانست در مقابل آنان مقاومت كند. خود من هشت سال مديريت اين مدرسه را به عهده داشتم. بزرگترين پايگاه ما همين مدرسه بود. اسرائيل بارها اين مدرسه را زير آتشبار خويش فرو كوبيد. توپ‏های سنگين 175 ميلي‏متری اسرائيل در وسط مدرسه فرو مي‏ آمد و ساختمان‏ها را خرد مي‏كرد و مي‏ لرزاند. از طرف ديگر مزدوران كثيف عراق، كه بعداً درباره‌ آنها بيشتر سخن خواهم گفت، بارها به اين مدرسه حمله كردند و با راكت و موشك اين مدرسه را درهم كوبيدند.

يعنی نه‏ تنها راستي ‏ها و اسرائيلي ‏ها اين مدرسه را مورد هجوم قرار مي‏ دادند،‌ بلكه چپي‏ ها،‌ كمونيست ‏ها و مزدوران عراق نيز چندين بار اين مدرسه را مورد هجوم قرار دادند و عده ‏ای از بزرگان مدرسه را كشتند. دربان مدرسه، معلم مدرسه و ديگران را به رگبار گلوله بستند و به شهادت رساندند. در جنگ‏ های خونينی كه درگرفت، هميشه اين شاگردان كوچك، اسلحه به دست مي ‏گرفتند و در پشت سنگر عليه مهاجمان – چه مزدوران عراق و چه اسرائيل- مي ‏جنگيدند و اين بزرگترين افتخار آنها بود.

به ياد دارم دو سال پيش (1978) كه اسرائيل به جنوب لبنان حمله كرد،‌ همه گريختند و جنوب لبنان را ترك گفتند، حتی فلسطينی ‏ها نيز جنوب لبنان را ترك كردند. چند اردوگاه بزرگ فلسطينی در جنوب لبنان وجود داشت كه در اين اردوگاه‏ های بزرگ يك آدم هم ديده نمي‏شد. زن و بچه، كوچك و بزرگ، حتی رزمندگان آنها گريختند. حتی عده‏ ای از رزمندگان آنها اسلحه ‏های خود، آرپي‏جی و مسلسل خود را در زير تشك شاگردان ما مخفی كردند و گريختند. اما عده‏ ای از همين بچه‏ های كوچك ماندند، جنگيدند، مبارزه كردند و با آنكه مي‏ دانستند كشته مي ‏شوند، ولی ترجيح دادند كه در مدرسه ‌خود بمانند و بميرند. برای ما چقدر سخت بود كه به اين بچه ‏ها بگوييم برای حفظ جان خود مدرسه را ترك كنند و به خانه خود بروند، يا از مدرسه دور شوند. آنان گريه مي‏ كردند،‌ اشك مي‏ ريختند كه ما بايد بمانيم و به شهادت برسيم.

در خلال جنگ‏ های داخلی لبنان تقريباً همه مدارس لبنان بسته بود، ولی اين مدرسه باز بود و به كار خود ادامه مي‏داد؛ زيرا اين شاگردان حاضر نبودند مدرسه را ترك گويند. البته اگر هم مدرسه را ترك می ‏گفتند، اغلب جايی نداشتند كه بروند. خانه و كاشانه‏ ای نداشتند؛ زيرا اغلب آنها يتيم بودند. من ترجيح مي‏ دادم كه در مدرسه بمانند تا لااقل نان و آبی و يا خوابگاهی داشته باشند. درحالی كه توپخانه سنگين و بمب ‏افكن ‏های اسرائيل، مدرسه را مي‏ كوبيد و ساختمان‏ های مدرسه، شيشه‏ های مدرسه، در و پنجره مدرسه درهم فرو می ‏ريخت، همين بچه ‏های كوچك می ‏ماندند، چنين افرادی با چنين مشخصاتی در زير آتش مقاومت می ‏كردند و نمي ‏گريختند.

در هر حال اين مدرسه ‏ای است نمونه در جنوب لبنان، كه خود هشت سال مديريت اين مدرسه را به عهده داشتم و از اين مدت داستان‏ها دارم. خانه من در مدرسه بود. مركز ما و پادگان ما، مركز تعليمات ما، مركز فرماندهی ما، در همين مدرسه بود. به همين علت بود كه اسرائيل و دست‏ راستی ‏ها و دست‏ چپي ‏ها، همگان، از هر طرف به اين مدرسه حمله مي‏ كردند و آن را می ‏كوبيدند.

اين مدرسه، مدرسه‏ ای بود برای پسران كه از سن يازده –دوازده سالگی، تا سن پانزده- بيست سالگی در اين مدرسه درس می ‏خواندند و فارغ‏ التحصيل می‏ شدند و به دنبال كار می‏ رفتند،‌ تا به خانواده‌ خود كمك كنند.
 

جدال با پدر يكی از شاگردان مدرسه!
يكی از شاگردان خوب رشته مكانيك كه يتيم نبود، در مرخصی ايام عيدفطر، به جای آنكه به خانه برود، رهسپار محور جنگ «بِنتِ جُبَيل» شد تا دوش ‏دوش برادران ديگر خود در دفاع از خاك و شرف خود عليه اسرائيل و كتابب بجنگد.

خانواده شاگرد از غيبت او ناراحت شده به مدرسه مراجعه كردند و او را نيافتند! و بالاخره دريافتند كه فرزند آنها به جنگ رفته است. با عصبانيت به مدرسه آمدند و مسئولين مدرسه را به باد ناسزا گرفتند. پدر شاگرد گفت: « من پسرم را برای درس به مدرسه فرستاده‏ ام نه برای جنگ» و همه كتاب‏ ها و لباس‏ های او را برداشت و برای هميشه فرزندش را از مدرسه بيرون برد و من نيز با اخراج او از مدرسه موافقت كردم.

دو هفته بعد پدر با چند واسطه بازگشت و گفت فرزندش از خانه گريخته و باز به محورهای جنگ رفته است و خواهش داشت كه من وساطت و يا نصيحت كنم و پسرش را به خانه پدريش بازگردانم. برای من بسيار سخت و ناراحت‏ كننده بود كه باز ببينم مردی جبان و خودخواه فرزند شجاع و مسئولش را توبيخ و تكفير مي ‏كند و به مدرسه‏ ای كه اين چنين تأثيری بر روحيه شاگرد گذاشته است ناسزا مي ‏گويد. با او شروع به صحبت كردم و عقده‏ های درونی خود را خالی نمودم. پدر شاگرد و واسطه‏ ها را به باد انتقاد گرفتم و گفتم: « آرزو مي‏كردم كه شرافت و احساس مسئوليت و حس فداكاری و ايمان جوانان شما كمی در شما پدران و بزرگان تأثير مي ‏كرد و شما كمی از فرزندان از جان گذشته خود درس مي‏ گرفتيد. جای تعجب است كه فرزندان شما با كمال رضا و رغبت، همه چيز خود را فدا مي ‏كنند و با كمال رشادت از شرف و كرامت وطن خود دفاع مي‏ نمايند، ولی شما پدران، به جای آنكه خدا را شكر كنيد، اين طور ديوانه ‏وار حق و حقيقت را به باد ناسزا مي ‏گيريد.

ما در مدرسه، كسی را به سوی جنگ نمی‏ فرستيم و به هيچ ‏وجه شاگردان را از كلاس بيرون نمي ‏كشيم كه به محور جنگ روانه كنيم، ولی شاگردان می‏ بينيد كه مديرشان شخصاً به صحنه ‌جنگ می‏ رود و فداكاری می‏ كند، بهترين استادان مدرسه به صحنه ‌قتال مي ‏روند و پاس می‏ دهند. آنان می ‏بينند كه اين مدرسه فدائيان زيادی قريانی راه خدا كرده است،‌ به ياد مي ‏آورند كه بهترين استادان و شاگردان مدرسه به شهادت رسيده ‏اند و عده ‏ای ديگر آثار جراحت جنگ را با خود حمل می‏ كنند، مدرسه ‏ای كه مؤسس آن امام موسي ‏صدر، رمز طايفه{شيعه} و استمرار مبارزه حسينی است.

آنان مي‏ بينند كه قهرمانان «امل» به شهادت مي‏ رسد و مراسم بزرگداشت آن شهيد در ميان شور و غوغايی از عشق و احترام و هيجان برگزار مي ‏شود، مي ‏بينند كه اكثريت مردم ذليل و ترسو و بی ‏شخصیت و مصلحت ‏طلب گريخته ‏اند و صحنه را برای دشمن خالی كرده ‏اند. مي ‏بينند كه عده ‏ای از افراد افراطی، با پول و سلاح بيگانه تيشه به ريشه‌وطن، استقلال و سرنوشت خود می‏ زنند و از روی جهل و يا مصالح شخصی به ملت خويش خيانت مي ‏كنند.

شاگردان اين مدرسه همه حقايق را مي ‏بينند و مي ‏فهمند و احساس مسئوليت ميهنی و تاريخی و انسانی خود را به انجام برسانند. اينان خود را رضا و رغبت، با اراده و تصميم شخصی اسلحه به دست می ‏گيرند و به محورهای جنگ می ‏روند و شهادت را با آغوش باز استقبال می ‏كنند، تا راه صحيح و مستقيم را به همه نشان دهند، تا عملاً مسئوليت و وظيفه را به همه مردم معرفی كنند و اگر به شهادت رسيدند، با خون پاك خود خود مردم خفته و ذليل و مصلحت‏ طلب را بيدار سازند.

اين جوانان ارزنده ‏ترين و مخلص ‏ترين و پاك‏ترين ثمره ‏های تاريخ دراز و زجرآلود شيعه هستند و به حق شيعه حسين و علی(عليهم ‏السلام) به حساب می‏ ‏آيند. آنان پرچم شهادت حسينی را به دوش می‏ کشند و راه پرافتخار رسالت ما را روشن می‏ كنند … و چقدر سخت و ناراحت ‏كننده است كه پدرانی همچون شما، چنين فرزندان پاك و ارزنده و از جان گذشته را توبيخ كنند! راستی كه ظلم و بي‏ انصافی است! خدا شما را نمي ‏بخشد. تاريخ شما را نمي‏ بخشد، علي(ع) شما را نمي ‏بخشد، حسين(ع) شما را نمی ‏بخشد، خون شهدای شيعه در خلال سال‏های ظلم و بدبختی شما را نمی ‏بخشد.

چه خوب بود اگر شما، ای پدران! از اين فرزندان پاك و شجاع و از جان گذشته‌ خود، درس شرف و كرامت و انسانيت می‏ گرفتيد و به چنين فرزندانی افتخار مي‏ كرديد و برای هميشه يوغ ذلت و اسارت و بدبختی را مي‏ شكستيد و اين‏چنين در برابر دشمن خود خوار و ذليل و بدبخت نمي ‏شديد. برويد و مرا تنها بگذاريد من از شنيدن سخنان شما شرم دارم و نمي ‏خواهم آدم‏هايی را اين‏ چنين بی ‏انصاف، جاهل و نافهم ببينم.» آنها نيز با عصبانيت و خجالت از مدرسه خارج شدند.

مؤسسه صنعتی «جبل ‏عامل» مدرسه‏ ای بود برای پسران، ولی برای شما نكته ديگری بگويم، كه امام موسي‏ صدر سه مؤسسه ديگر برای دختران به وجود آورد. زيرا مسئله دختران در جنوب لبنان بسيار وخيم ‏تر از پسران بود. شايد بدانيد كه بيروت، عشرت كده خاورميانه و شيخ‏ نشين‏های عرب بود. بيروت،‌ سوئيس خاورميانه به شمار می ‏رفت. 85% از فاحشه ‏های بيروت را، دختران شيعه‌ جنوب لبنان تشكيل می‏ دادند. دخترانی كه از روی فقر و فلاكت به بيروت مي ‏آمدند تا كلفتی كنند، ولی آهسته ‏آهسته به دامان فساد كشيده مي ‏شدند و ديگر نمي‏ توانستند به خانواده‌ خود بازگردند.

 اين امر، امام موسي‏ صدر را به شدت رنج مي‏ داد. برای آنان بايد كاری انجام مي ‏شد. چگونه مي ‏توان اجازه داد كه اين دختران معصوم به مركز اين فساد كشانده شوند و اين ‏چنين تباه و نابود گردند. بنابراين امام موسی ‏صدر مدرسه‏ ای برای آنان به پا كرد به نام «بِيت ُ‏الْفَتاهَ» {خانه دختران} كه در آن به اين دختران خياطی و هنرهای دستی می‏ آموختند. اين دختران پس از فارغ ‏التحصيل شدن مي‏ توانستند امور خود را اداره كنند.

 همچنين وی مدرسه ديگری برای آموزش پرستاری به دختران به وجود آورد. دخترانی كه ديپلمه بودند، وارد اين مدرسه می‏ شدند و پرستاری می ‏آموختند. او مؤسسه ديگری هم بوجود آورد برای قاليبافی، كه زير نظر خود من اداره مي‏شد و بيش از 300 دختر از جنوب لبنان در اين كارگاه كار مي ‏كردند و قاليبافی می‏ آموختند و پس از فارغ ‏التحصيل شدن دارِ قالی و ديگر وسايل لازم را به خانه ‌دختر منتقل مي‏ كردند و او در خانه خود قالی می ‏بافت و مزد ماهانه خود را از اين مؤسسه دريافت مي‏ داشت.

اين قالی در فروشگاه ‏های خيريه به فروش مي‏ رسيدند. امام ‏موسي‏ صدر از اين قبيل برای دختران به وجود آورد و متأسفانه كه بگويم همه آنها در حال حاضر بسته شده است. با مفقودشدن امام موسي‏ صدر و قطع شدن تبرّعاتي{كمك‏های مالی} كه به او می‏ شد، هم قاليبافی،‌ هم مدرسه پرستاری در شهر صور و هم «بيت ‏الفتاه» همه بسته شده ‏اند.

ايشان مدرسه ديگری برای تربيت مشايخ به وجود آورد، به نام «معهدالدّرسات‏ الاسلاميه»، كه عده زيادی از مشايخ آفريقا،‌ افغانستان، اندونزی و كشورهای ديگر در آنجا درس طلبگی می‏ خواندند و پس از آشنايی با فقه شيعه به كشورهای خويش باز می‏ گشتند. هم‏اكنون در كشورهای آفريقايی تشيعه رواج پيدا كرده است. عده زيادی از مروجان اين مكتب همان مشايخی هستند كه از اين مدرسه فارغ ‏التحصيل شدند. اين مدرسه مدرسه زيبايی بود در كنار دريای مديترانه، در شهر «صور» كه متأسفانه آن نيز بسته شده است.
 

حركت امام موسي ‏صدر به بيروت
اينها مؤسساتی بود كه امام موسي ‏صدر در جنوب لبنان به وجود آورد، ولی بعد احساس كرد كه با اين همه مشكلات، نمی‏ توان درد شيعيان را حل كرد. بايد كاری اساسی و بنيادی نمود. شيعيان از حقوق اساسی خود محرومند، آنان اصلاً انسان به حساب نمی ‏آيند، ممكن است بتوان برای آنان وسايل اقتصادی ايجاد كرد، ولی زمانی كه انسانيتشان مورد شك است، بايد به سراغ حقوق اوليه آنان رفت. به همين علت او رهسپار بيروت شد و مبارزه وسيعی را برای احقاق حقوق از دست رفته شيعيان، در شهر بيروت شروع كرد.

در آن زمان، همه طايفه ‏هايی كه برای شما برشمردم، دارای مركزيت در شهر بيروت بودند و يك مسئول، يك رهبر آنها را اداره مي‏كرد. به عنوان مثال سنّي‏ها دارای مركزی بودند به نام «دارالفتوي» و رهبر آنها «شيخ حسن خالد» مفتی بزرگ تسنن است كه هم ‏اكنون هم وجود دارد و اهل تسنن را رهبری می ‏كند. او سخنگوی طايفه سنّی در مقابل حكومت لبنان است و حقوق سنّي‏ها را از حكومت لبنان مي ‏طلبد و يك مرجع رسمی است كه قانون او را پذيرفته است. «دو روز» نيز، كه 250.000 نفرند، برای خود دارای مركزی هستند و رهبری به نام «شيخ ‏العقل» حقوق آنان را تأمين مي‏ كند. ماروني‏ها نيز برای خود دارای رهبری هستند به نام «خُريش»، كه مصالح آنان را تأمين مي ‏نمايد. تمام پانزده طايفه لبنان دارای مركزيت و رهبری بودند، بجز شيعيان. چون شيعيان به حساب نمي‏ آمدند و كسی نبود كه حقوق آنها را طلب كند.

بنابراين همان حقوق ضعيفی كه براساس پنج و سه و دو، بر آنان تعلق می‏ گرفت نيز خورده مي ‏شد و از بين مي‏ رفت. هنگامی كه شيعيان حقوق خود را طلب مي ‏كردند، كسی نبود كه به آنان جواب بدهد. می‏ گفتند، شما اصلاً مركز نداريد، شما رهبر نداريد. هنگامی كه مسئله رأی و رأی گيری مطرح مي‏ شد و مي ‏خواستند مثلاً نخست ‏وزير انتخاب كنند، يا نمايندگانی به مجلس بفرستند، شيعيان را جزء مسلمانان بحساب مي‏ آوردند. برادران سنّی می‏ خواستند كه شيعيان رأی خود را در كنار رأی سنّي‏ها بريزند تا نامزد آنها برنده شود. اما آنجا كه مسئله تقسيم مصالح امتيازات مطرح می ‏گشت، يكباره شيعه رافضی می ‏شد، شيعه كافر می‏ شد، شيعه حيوان به حساب می‏ آمد و حقی به او نمی‏ دادند.

مجلات براداران سنّی ما،‌ هنگامی كه از شيعيان سخن می‏ گفتند،‌ به نام رافضی و خارجی و خارج از دين، شيعيان را می‏ كوبيدند و حتی امروز هم گاهی مي‏ كوبند. در حال حاضر، بزرگترين متفكر و نويسنده سنّي، در بيروت شخصی است به نام دكتر «صبحی ‏الصالح» كه رئيس دانشگاه عربی بيروت است و تاريخ اسلام را در دانشگاه تدريس مي‏كند. دكتر صالح پس از مفقی اهل تسنن، بزرگترين شخصيت سنّي ‏های لبنان است. او در كتاب تدريس خود در دانشگاه(1) درباره شيعه مي‏گويد:

«شيعه در تاريخ وجود نداشت، تا اين كه «عبدالله‏ ابن سباء» آمد، و «عبدالله ‏ابن سباء» يهودی بود (يعنی می‏ خواهد بگويد از زمان وفات حضرت رسول ‏اكرم(ص) تا «عبدالله ‏ابن سباء» كه شخصی مجعول و افسانه ‏ای در تاريخ است، اصلاً اسم شيعه نبود، شيعه ‏ای وجود نداشت) شخصی آمد كه يهودی بود به نام «عبدالله ‏ابن سباء» و اين عبدالله ‏ابن سباء مكتب شيعه را اختراع كرد.»

اين كلام بزرگترين متفكر و نويسنده و دانشمند سنّی مذهب است. تصور كنيد كه ديگران چه خواهند كرد! در لبنان مجله ‏ای وجود دارد، متعلق به «دارالفتوی». دو سال پيش كه خود من در لبنان بودم، يكی از استادان دانشگاه، مقاله مفصلی درباره شيعه به رشته تحرير درآورده بود كه حدود بيست و پنج صفحه مقاله اين آدم، سرتاسر فحش و اهانت به شيعه بود. او چيزهايی نوشته است كه من بر خود مي ‏لرزيدم و ادب اجازه نمي ‏دهد اين لغات و اين كلمات را بازگو كنم. وی در طی اين مقاله می‏ خواست اثبات كند كه در طول تاريخ، شيعيان خيانت كردند، ‌خائن بودند.

البته از طرف امام موسی ‏صدر بشدّت به رهبر برادران سنّی ما اعتراض شد و مقاله ‏ای بسيار مستدل مفصل توسط دكتر «مكي»، يكی از تاريخ‏ نويسان شيعه در جواب آنها به رشته ‌تحرير درآمد، تا نشان دهد كه شيعه آن چنان كه آنها فكر مي ‏كنند نيست. بنابراين در چنين جوّی كه شيعه حق ندارد رئيس شود، رهبر ندارد، سازماندهی و مركزيت ندارد و ديگران نسبت به شيعه اين‏چنين حساب مي‏ كنند، رافضی و كافر است، خارجی است، امام موسی ‏صدر وارد بيروت شد. احساس كرد تا مركزيتی نداشته باشد و رهبری وجود نداشته باشد كه بتواند به نام شيعيان سخن بگويد، نمي‏ توان از شخص، يا دولت درخواستی كرد.
 

تأسيس مجلس اعلای اسلامی شيعی لبنان
امام موسی ‏صدر گفت همه طايفه‏ های ديگر كه پانزده طايفه ‏اند، دارای مركز و مركزيت و رهبری هستند، بجز شيعه. بنابراين شيعيان كه اكثريت مسلمانان لبنان هستند و 1.200.000 نفر را تشكيل می ‏دهند حق دارند كه برای خود مركزيتی داشته باشند. اما دنيای عرب با اين پيشنهاد بشدت مبارزه كرد؛ زيرا دنيای عرب نمی‏ خواست مكتب و مركزی به نام شيعه به وجود بيايد. دشمنان حتی چندين‏ بار می‏ خواستند كه امام موسي‏ صدر را ترور كنند. ولی امام موسي ‏صدر به كمك شيعيان بعلبك كه قوي‏ترين و رزمنده ‏ترين شيعيان لبنان هستند توانست قدرتی بوجود آورد و دولت لبنان را تحت فشار قرار دهد تا مركزيت شيعيان را بپذيرند.

بنابراين پس از چندسال مبارزه، {در سال 1969} امام موسي‏ صدر موفق شد كه تشكيل مجلس شيعيان را در پارلمان‏ لبنان به تصويب برساند. يعنی همچنان كه دستگاه‏ های ديگر، طايفه ‏های ديگر، دارای مجلس و مركز و رهبريت بودند، شيعيان نيز برای خود دارای مركزيتی و رهبری باشند. پس از كشمكش‏ های زياد و مبارزه‏ های خونين اين مركز به تصويب رسيد و خود امام موسي‏‏ صدر به رياست اين مركز انتخاب شد. و اين را «مجلس اعلای اسلامی شيعيان» نام گذاشتند، كه البته با پارلمان لبنان فرق دارد. مجلس پارلمان چيز ديگری است. مجلس اعلای شيعيان يعنی مركزيتی برای طايفه شيعه، كه رئيس آن نيز امام موسی‏ صدر انتخاب شد. اين مجلس دارای يك هيأت شرعی از 9 نفر روحانی عالم دينی و يكی هيأت اجرايی مركب از دوازده نفر مي ‏باشد، كه توسط شيعيان انتخاب مي ‏شوند.

اين اولين باری بود كه شيعيان در لبنان احساس هويت و احساس شخصيت مي‏ كردند. احساس مي ‏كردند كه كسی هستند و مي‏ توانند كه با طرف ديگر حرف بزنند. در سال 1970، يعنی يك سال پس از تأسيس رسمی اين مجلس، امام موسی ‏صدر شديداً وارد مبارزه شد و از دولت لبنان تقاضا كرد كه به درد شيعيان جنوب لبنان برسد؛ زيرا كه اسرائيل مي‏ آمد و جنوب لبنان را بمباران مي‏كرد و مردم بي‏گناه شيعه كشته مي‏ شدند. خانه ‏های آنان ويران مي‏ گرديد و هيچكس به آنان توجهی نداشت.

برای شما بگويم كه در لبنان، همه جنوب كشور را روستاهای شيعه تشكيل مي‏ دهند تنها در سه نقطه است كه فلسطيني‏ها اردوگاه دارند. اين اردوگاه‏ها از مرز اسرائيل به دور است؛ زيرا آنها را در جايی ساخته ‏اند كه اصطكاك با اسرائيل كمتر باشد. اما فلسطينی ‏ها برای آنكه به داخل اسرائيل بروند، بايد از داخل روستاهای شيعه عبور كنند و هنگامی كه از داخل روستايی شيعه ‏نشين عبور كردند، اسرائيل آن روستای شيعه‏ نشين را می‏ كوبد، بمباران می‏ كند و مردم بی گناهش را مي ‏كشد. بنابراين بدون آنكه آنهاخبری داشته باشند، بمباران های اسرائيل آنها را از هستی ساقط می ‏كند.

در اين ميان اگر يك فلسطينی به شهادت برسد، مقاومت فلسطين در ازای خون او مبلغی به خانواده‏ اش پرداخت مي‏كند؛ زيرا مقاومت فلسطين در مقابل حيات فلسطيني‏ ها مسئوليت دارد. اما شيعيان كه كشته مي‏شوند، ‌فلسطيني ‏ها مي‏ گويند، اينان لبنانی هستند، بنابراين ما نبايد پول آنها را بپردازيم. دولت لبنان نيز مي‏ گويد كه اينها به علت حضور فلسطيني ‏ها كشته شده ‏اند؛ بنابراين فلسطيني ‏ها بايد پول آنها را بدهند،‌نه دولت لبنان. بدين ترتيب دولت لبنان نيز ابا مي ‏كرد. نه فلسطيني‏ ها به شيعيان چيزی می‏ دادند و نه دولت لبنان. در صورتی كه بزرگترين كشت و كشتارها در جنوب لبنان از شيعيان است.

عده‏ ای فكر مي‏ كنند، كسانی كه در جنوب لبنان به شهادت مي‏ رسند همه فلسطينی هستند. حقيقت عكس آن است. در نبردی كه دو سال پيش در هجوم اسرائيل به جنوب لبنان رخ داد و خود من و دوستان «سازمان امل» در آن حضور داشتيم، همانطور كه قبلاً گفتم از همه فلسطينی‏ ها پانزده نفر به شهادت رسيدند، اما از شيعيان بيش از دوهزار نفر کشته شدند. دنيا نمی ‏داند، دنيا نمی‏ فهمد. همه كشته ‏ها را بحساب فلسطينی‏ ها می ‏نويسند، درحالی كه همچنان كه گفتم محل اسكان فلسطينی‏ ها سه اردوگاه نزديك «صور» است و هنگامی كه هجوم اسرائيل شروع شد، تمام آنها گريختند و حتی يك نفر آنها در جنوب باقی نماند.

 اسرائيل شيعه بدبخت را، كه در خانه خود، در ده خود نشسته است و نمي‏ تواند بگريزد، بمباران مي‏كند و او كشته مي ‏شود. جوانان شيعه نيز گريخته بودند، والاّ عده كشته‏ ها به ده‏ها هزار نفر مي ‏رسيد. تنها پيرها و زن‏ها و بچه‏ ها كشته شدند؛ زيرا نمي‏ توانستند بگريزند. در آن واقعه شهرها در جنوب لبنان آنچنان ويران شد كه حتی يك ديوار سالم باقی نماند. شهرهايی مانند «غَنْدوريِه»، «طَيِبَّه»، «عَبّاسيِّه» و غيره …

اين ظلم‏ ها و اين ستم ‏ها، از همان سال‏ های پيش بر شيعيان جنوب رفته است. آنگاه امام موسي‏ صدر از دولت لبنان درخواست كرد كه به هر حال شما مسئوليت داريد كه غرامت اين كشته‏ ها و اين تخريب را بپردازيد؛ زيرا اگر فلسطينی هم نداد چه كس ديگری بايد جواب اين دردها و ضجه ‏ها را بدهد.
 

اوليـن اعتصـاب
دولت لبنان اين مسئوليت را قبول نمي ‏كرد. امام موسي ‏صدر دست به مبارزه بزرگی عليه دولت لبنان زد و اعتصاب بزرگی در لبنان به راه انداخت. از بزرگترين مظاهر اعتصاب بستن فرودگاه توسط شيعيان {در سال 1970} بود. هنگامی كه شيعه می ‏گويم، شما چيزی می ‏شنويد، اين شيعه محرومی كه كشته شدن برای او افتخار است –زيرا زندگی روزمره او مرگ تدريجی دردناكی به حساب مي ‏آيد- هنگامی كه امام موسي ‏صدر فرمان داد، اين شيعيان به فرودگاه ريختند و تمام باندهای فرودگاه را پر كردند. هيچ هواپيمايی نه می‏ توانست بنشيند و نه بلند شود.

به هر حال بيروت را از كار انداختند و شهرهای ديگری نيز در اعتصاب سرتاسری شركت كردند و دولت لبنان مجبور شد كه در مقابل خواسته‏ های امام موسی‏ صدر تسليم بشود و برای دفاع از حقوق جنوبي ‏ها، «مجلس جنوب لبنان» با ميزانيه {بودجه} سالانه 30 ميليون ليره، برای كمك به خسارت‏ ديدگان و ايجاد برنامه ‏های عمرانی، در جنوب تشكلی شد. در آن روزگار، در سرتاسر جنوب فقط يك نيمه مدرسه وجود داشت، نه بيمارستانی بود، نه راهی، و برق، آب و زراعت تقريباً ناچيز بود.

دولت لبنان پيشنهاد كرد كه امام موسی ‏صدر مسئوليت «مجلس‏ الجنوب» را بپذيرد، ولی او رد كرد و نخواست به آلودگي ‏های دولتی و رشوه ‏خواري‏ها و پارتي‏ بازي‏ها آلوده گردد. البته «مجلس‏ الجنوب» هم نمي‏ توانست از آلودگي‏ های اداری نظام موجود لبنان، مستثنی باشد، بخصوص وقتی زير تسلط « كامِل‏ الاَسْغَدْ » رئيس پارلمان لبنان قرار گرفت. او دست‏ نشاندگان بي‏ مايه خود را بر آن مسلط ساخت و مقادير زيادی از ميزانيه «مجلس ‏الجنوب» حيف و ميل شد. ولی با تمام اينها كارهای عمرانی زيادی انجام گرفت. بيش از 70 مدرسه ساخته شد، چهار بيمارستان بزرگ بوجود آمد، حدود يكصد درمانگاه سيار به نام مجلس شيعيان شروع بكار كرد. برنامه ‏های آبياری و زراعتی (مشروع‏ الخضر) و راه ‏سازی و غيره بوجود آمد. به هرحال اقداماتی در بهبود نسبی وضع مردم جنوب صورت گرفت.

بنابراين، اين اولين پيروزی برای شيعيان بود. برای اولين ‏بار در طول تاريخ، شيعه پيروز مي ‏شود. با دولت لبنان، با هيأت حاكمه لبنان مقابله می‏ كند و حق خود را مي‏ گيرد، تا جايی كه مقرّر مي‏ شود به ازاء هر شهيد، ده هزار ليره به خانواده‏ اش پرداخت شود و هر خانه‏ ای كه زير بمباران های اسرائيل ويران شد خسارت آن را جبران كنند.

امام موسي ‏صدر معتقد بود كه اين خانه ‏های ويران شده را بايد آباد كرد تا شيعيان به خانه ‏های خود بازگردند و هجرت نكنند؛ زيرا تهجير (آواره كردن) شيعيان، برنامه اسرائيل است. اسرائيل می ‏خواهد بگويد كه در اين منطقه، انسانی زندگی نمی ‏كند، بنابراين اسرائيل كه دارای آدم ‏های زياد است بايد آدم ‏های خود را به اينجا منتقل كند و همين بهانه را برای فلسطين آورد. تمام سعی و كوشش ما در اين بوده است كه اين شيعيان برگردند و خانه و كاشانه خود را از نو بسازند و بمانند و سرزمين مادری خويش را ترك نكنند. بزرگترين افتخار ما اين است كه از نو بسازند و بمانند و سرزمين مادری خويش را ترك نكنند. بزرگترين افتخار ما اين است كه اينان سرزمينشان را ترك نكرده‏ اند و مانده‏ اند. كشته می ‏دهند، مبارزه مي‏ كنند، ولی مي ‏مانند. اين بزرگترين نقشی است كه امام موسي‏ صدر بازی كرد.

در هرحال می‏ بينيم كه امام موسي ‏صدر به بيروت می ‏آيد و مجلس شيعيان را به راه مي‏ اندازد و اولين مبارزه بزرگ و رو در رو را با هيأت حاكمه لبنان شروع می‏ كند و پيروز می‏ شود. اين پيروزی سبب می ‏شود شيعيانی كه به احزاب چپ رفته بودند به امام موسي ‏صدر توجه كنند و دريابند كه ممكن است كه شيعه بيايد و امتيازات و حقوق از دست‏رفته آنها را كسب كند. حزب كمونيست پنجاه سال در لبنان مبارزه كرد، ولی نتوانست يك امتياز برای شيعيان كسب كند.

امام موسي ‏صدر در عرض دو سال توانسته بود بزرگترين امتيازات را كسب كند و هيأت حاكمه لبنان را درهم بشكند. اين سبب شد كه شيعيان بر عقده حقارت خود تسلط يابند. عقده حقارتی كه در قلوبشان وجود داشت و آنان را زجر و شكنجه مي‏داد، با اين پيروزی كم‏كم از بين می رفت. جوانانی كه در احزاب مختلف پراكنده شده بودند، كم‏كم به دور امام موسی ‏صدر جمع مي ‏شدند و شهرت آقای صدر و عظمت مجلس شيعيان بيش از پيش گسترش می‏ يافت.
 

خواستـه ‏هـای بيست‏گانـه
ايجاد «مجلس ‏الجنوب» و برنامه ‏های عمراني، درمان دردها و نابساماني ‏های جنوب لبنان نبود، در مقابل ميزانی ه‏ای بيش از 90 ميليون ليره، صرف كارهای عمرانی كل لبنان گرديد، درآمد سرانه يك نفر در جنوب لبنان و «بعلبك» و «عكار»، در حدود هفتاد و پنج ليره در سال است، درحالی كه در «جبل» لبنان و قسمت‏های مسيحی به چند هزار ليره مي‏رسد!

امام موسي‏ صدر دائماً برای بهبود وضع شيعيان مي‏ كوشيد و درخواست‏ های جديدی می‏ كرد، تا آنكه در سال 1972، پس از آنكه قدرت زيادی كسب كرد، درخواست‏ های بيست ‏گانه ‏ای به دولت لبنان تسليم كرد؛ بيست درخواست از دولت لبنان برای محرومين و مستضعفين.

يكی از اين خواسته‏ ها، مسلح كردن جوانان شيعه در جنوب لبنان برای مبارزه با اسرائيل بود. ديگری ساختن ملجاء و پناهگاه در همه روستاها و قريه ‏های جنوب، در مقابل اسرائيل بود. يكی ديگر ايجاد راه سراتاسری بيروت به جنوب (بزرگراه) بود، برای آنكه مردم به سهولت بتوانند بيايند و بروند. از بزرگترين برنامه ‏های عمرانی امام موسی اصرار بر احداث سد «ليطاني» بود. بزرگترين رودخانه لبنان، رودخانه «ليطاني» نام دارد، كه در جنوب لبنان به دريا مي‏ ريزد. رژيم صهيونيستی می‏ خواهد اين آب را به طرف فلسطين اشغالی منحرف كند؛ زيرا احتياج به آب دارد و مدت شانزده هفده سال است كه دولت لبنان برنامه ‏ای تهيه كرده تا سدی بر روی اين رودخانه بسازد و جنوب لبنان را كه سرزمين شيعيان است آباد كند، اما اسرائيل مخالفت مي ‏كند.

اسرائيل نمي ‏خواهد كه جنوب لبنان آباد شود، در عوض مي‏ خواهد كه آب را منحرف كند و به اسرائيل ببرد. با اين كه بودجه‌ احداث سد وجود دارد و نقشه‏ های آن نيز موجود است، مدت هفده سال است كه اسرائيل با ساختن اين سد مبارزه كرده است و دولت لبنان نيز كه نوكر اسرائيل، نمي ‏تواند در مقابل خواسته اسرائيل مقاومت كند. اما امام موسی‏ صدر آمد و اعلام كرد،: اين حق طبيعی شيعيان است كه اين سد ساخته شود و از دولت درخواست كرد كه اين سد ساخته شود.

يكی ديگر از خواسته‏ ها، صدور شناسنامه لبنانی برای هزاران مسلمان بدون هويت {شناسنامه} بود، كه در دوران استعمار فرانسويان حاضر نشدند از استعمارگران شناسنامه بپذيرند و هنوز بي ‏شناسنامه هستند. تقسيم عادلانه شغل ‏های دولتی و نظامی، جلوگيری از احتكار و ظلم، توليد و توزيع عادلانه ثروت و بالاخره عدالت اجتماعی برای محرومين، ‌بخشی از اين خواسته‏ های بيست ‏گانه بود.

مسلم بود دولت لبنان در مقابل اين خواسته‏ ها تسليم نمي‏شود. دولت لبنان مي ‏گفت كه اگر بخواهيم در مقابل شيعيان تسليم شويم، بايد از «الف» تا «ي» همه خواسته‏ ها را انجام دهيم، بنابراين در مقابل همه خواسته ‏ها بايد مقاومت كرد.

در 1973 مسئله درخواست ‏های شيعه اوج يافت و تمام مطبوعات و جريانات سياسی لبنان را فرا گرفت. آقای صدر به دولت اولتيماتوم داد و از نمايندگان و وزاری شيعه درخواست كرد كه در ظرف يك مدت معين، اگر جواب مناسبی از طرف دولت نرسد، همه از شغل خود استعفا دهند و اگر بازهم دولت ترتيب اثر نداد، شروع به مبارزه منفی كرده و تاحد پيروزي، بر حسب شرايط روز تاكتيك‏ های مناسب را انتخاب كنند. تا آنجا كه جنگ رمضان سال 1973 بين اعراب و اسرائيل پيش آمد. از آنجا كه تمام نيروها می‏ بايستی متوجه دشمن خارجی كردند، مسئله خواسته‏ های شيعيان مسكوت ماند، تا شش ماه بعد در سال 1974 دوباره پس از فروكش كردن جنگ اين درخواست‏ ها مطرح گرديد.
 

تظاهـرات مسلحانـه بـعلبك
پس از اوج مبارزات شيعيات و عدم دريافت جواب مناسب از سوی دولت، امام موسي ‏صدر برای نشان دادن قدرت، اعلام تظاهرات عمومی در بعلبك كرد. هفتاد و پنج‏هزار بعلبكی با شوق و حرارتی شديد به درخواست امام موسی‏ پاسخ گفتند و رزمندگان بعلبكی با تظاهرات مسلحانه خود در آن روز {17/3/1974} پشت دولت مسيحی لبنان را به لرزه درآوردند. اكثر تظاهركنندگان مسلح بودند و صدای رگبار گلوله و توپ و خمپاره در اين تظاهرات به گوش مي‏ رسيد. يكی از سنّت‏ های اعراب اين است كه در جشن‏ها، ‌يا در مصيبت و عزا تيراندازی می ‏كنند.

اما در اين تظاهرات به جای تيراندازی، حتی با گلوله توپ و خمپاره و موشك زمين و آسمان را چراغانی كرده بودند. هفتادوپنج هزار بعلبكی در يك تظاهرات مسلحانه كه تا آن روز در تاريخ لبنان سابقه نداشت شركت كردند. ارتش لبنان دوازده هزار نفر نيرو داشت، تصور اينكه امام موسي ‏صدر توانسته است هفتادوپنج هزار بعلبكی مسله را بسيج كند لرزه به اندام حاكمه انداخت. آنان آمدند و در اين تظاهرات مسلحانه قسم خوردند كه تا آخرين قطره خون خود عليه ظلم و عليه امتيازات طائفی بجنگند و حقوق از دست‏رفته شيعيان را بازپس گيرند.

در مقابل اين قدرت، هيأت حاكمه‌ لبنان درهم لرزيد و وحشت كرد؛ زيرا جوانان بعلبكی، جوانان سلحشوری هستند كه شايد در دنيا نظير نداشته باشند. افراد ايلياتی كه از كودكی با تير و اسب بزرگ مي‏شوند. در طايفه بعلبك، اگر كسی به مرگ طبيعی بميرد مي ‏گويند سقط شده است. بايد شهيد شود، بايد در صحنة مبارزه به شهادت برسد. سلحشورهايی هنگامی كه اسلحه به ديت می‏ گيرند و در وسط شهر ظاهر می ‏شوند، هيچ قدرتی و هيچ كسی در مقابل آنها نمي‏ تواند عرض اندام كند؛ زيرا مسيحيان دارای منافع و مصالحند. يك جوان مسيحی نمی خواهد بي ‏خود و بی‏ جهت كشته شود، يك جوان سنّی نيز به همين ترتيب. اما شيعه بعلبكی از يك طرف فقير و محروم و مظلوم و مستضعف است و از طرف ديگر خون حسين(ع) در عروق او جريان دارد و رهبری مثل امام موسی‏ صدر او را رهبری می ‏كند.

هنگامی كه نعره ياعلي(ع) او بلند مي ‏شود، تانك‏ها را می‏ لرزاند. من در صحنه‏ های نبرد ديده ‏ام، هنگامی كه جنگ جوی بعلبكی ظاهر مي ‏شود، همه افسران و همه سربازان فرار مي‏ كنند، مي‏ گريزند؛ زيرا مي‏دانند اين آدمی است كه نمي ‏ترسد وفوراً به رگبار مي‏ بندد، معطل نمی ‏شود. اين قدرت بود كه هيأت حاكمه لبنان را به لرزه درآورد. هيأت حاكمه لبنان، يك هيأت هفت‏ نفری را معين كرد كه درباره خواسته‏ های شيعيان مطالعه كند. اين هيأت هفت ‏نفری كه همه از افسران عالي‏ رتبه بودند، خواسته‏ های شيعيان را مطالعه كردند و به اين نتيجه رسيدند كه همه آنها برحق است و بايد برآورده شود. اما دولت لبنان نمي ‏خواست تسليم شود، بنابراين ابا كرد و امام موسي ‏صدر برای آنكه قدرت ديگری نشان دهد، تظاهرات مسلحانه ديگری در جنوب لبنان در شهر «صور» برپا كرد،‌ كه تا مرزهای اسرائيل فاصله كمی دارد.

حكومت لبنان سعی كرد كه با مرور زمان اثرات تظاهرات بعلبك را از ياد ببرد و بخصوص بين شيعيان تفرقه بيندازد. «كامل ‏الاسعد» (شيعه)، دست‏ نشانده نظام فئودالي، به مبارزه علنی با امام موسی‏ صدر برخاست. عده‌ زيادی از عمامه به سرهای بي ‏مايه و بي ‏پايه را به دور خود جمع كرد و با مصاحبه‏ های تلويزيونی در صدد برآمد تا نشان دهد كه مبارزه بر سر اختلاف بين امام موسي‏ صدر و علمای شيعه است، تا لبة تيز حمله‌شيعيان،‌ از دولت و نظام لبنان متوجه داخل طايفه شيعه گشته و توان نيروهای آزادی خواه و عدالت ‏طلب، صرف اصطكاك‏ های داخلی گردد. اما امام موسی ‏صدر با واقع‏ بينی و بلندنظری به هيچ ‏وجه به حملات «كامل‏ الاسعد» جواب نداد و رسماً اعلام كرد كه بين بزرگان شيعه اختلافی وجود ندارد و مبارزه ما فقط با هيأت حاكمه، برای تحقق عدالت اجتماعی برای همه محرومين است.

ولی «كامل ‏الاسعد» و نظام دست‏ بردار نبودند. بخصوص برای بی ‏اثر كردن تظاهرات بعلبك گفتند، حساب بعلبك با طايفه شيعه جداست، ‌بعلبك از قديم دوستدار امام موسي‏ بوده است، ولی جنوب لبنان كه شامل اكثريت شيعيان است،‌ طرفدار بی ‏چون و چرای «كامل ‏الاسعد» بوده و لذا مخالف امام موسی هستند. برحسب اين ادعا دولت لبنان به رياست جمهوری «سليمان فرنجيه» كه آدمی بود قاتل، آدمكش و خبيث و به سختی ضد آقای صدر و شيعيان، ‌از تسليم در برابر درخواست ‏های امام موسی سرباز می ‏زد.
 

تـظاهرات صـور
برای جوابگويی به ادعای بی جای «كامل ‏الاسعد» و جلوگيری از سوء استفاده دولت از اين ادعا، امام موسی ‏صدر اعلام تظاهرات عمومی در «صور»، شهر بزرگ جنوب لبنان را نمود. «صور» تا مرزهای اسرائيل حدود چهار كيلومتر فاصله دارد. مردم جنوب لبنان هميشه مورد هجوم و ظلم و ستم بوده و از نظر روحی ضعيف بودند،‌ لذا می‏ ترسيدند. اما در چنین محلی در جنوب لبنان يكصدوپنجاه هزار نفر در تظاهرات شركت كردند{5/5/1974}. البته همه جنوب لبنان 400.000 نفر جمعيت دارد. از 400.000 نفر جمعيت،‌ يكصدوپنجاه هزار مرد در اين تظاهرات شركت كردند. به عبارت ديگر همه مردان كوچك و بزرگ به اين تظاهرات آمدند و در آنجا نيز قسم ياد كردند كه تا آخرين قطره خون خود برای احقاق حقوق از دست‏رفته شيعيان بجنگند و مبارزه كنند.

هيأت حاكمه لبنان برای آنكه مردم به تظاهرات نروند، همه راه‏ها و جاده‏ ها را ميخ ريخت، ميخ‏ های بزرگ. عده‌ زيادی كه مي ‏خواستند خود را به اين تظاهرات برسانند مجبور بودند كه از روز قبل، يا از شب قبل خود را به شهر «صور» برسانند، اما تمام ماشين‏ های آنها در راه پنچر مي ‏شد و مي‏ ماندند. خود من از همان مدرسه «جبل ‏عامل»، يكی از تراكتورهای كشاوری را كه تراكتور بزركی بود آوردم و شاخه‏ های درختان را مثل دو شاخه از دو طرف تراكتور بستيم، تا مثل جاروب روی زمين را پاك كند. تراكتورها را فرستاديم تا اين راه‏ها را تميز كنند و مردم بتوانند به شهر «صور» بيايند.

من خوب مي ‏دانستم، هنگامی كه تراكتور ما مشغول پاكسازی جاده ‏ها می ‏شود، ارتش لبنان جلوی آن را خواهد گرفت، ‌بنابراين دو نفر بعلبكی را در داخل تراكتور مخفی كردم. آنان با لباس مخصوص خود و كلاشينكف در داخل تراكتور نشسته بودند. هنگامی كه تراكتور جاروب مي‏ كرد و مي‏رفت به يك گروه سربازان برخورد كرد. افسر فرمانده آنها آمد و به راننده تراكتور با پرخاش گفت: «تو كيستي؟» او گفت: «من دانشجوی «مدرسه جبل ‏عامل» هستم.» افسر به او فحش داد، اهانت كرد كه: «تو چه حقی داری كه اين ميخ‏ها را پاك مي‏كني؟» آنقدر اهانت كرد تا دو بعلبكی كه در پشت نشسته بودند،‌ بلند شدند و كلاشينكف خود را آماده كردند و گفتند: «اگر يك لحظه در اينجا بمانی تو و همة افرادت را تكه‏ تكه خواهيم كرد.» همين افسر فوراً سلام نظامی داد و گفت: «معذرت مي‏ خواهم شما را نشناخته بودم، ما را ببخشيد.» سربازان را برداشت و همه گريختند؛ زيرا مي ‏دانستند كه با بعلبكی نمي‏ توانند درگير شوند و همان‏جا فوراً كشته خواهند شد.

اين چنين بود مبارزه ‏های وحشتناكی كه در لبنان به وقوع می ‏پيوست و جوانان اين چنين از جان گذشته و فدايی بودند كه می‏ توانستند اين برنامه‏ ها را پياده كنند و هم‏ اكنون نيز، اگر در بيروت می‏ بينيد كه در مقابل مزدوران عراقی و قدرت‏ های ديگر ايستاده‏ اند و مي‏ جنگند، يك چنين جوانانی هستند كه از مرگ نمی ‏هراسند و شهادت برای آنها افتخار است.

مزدوران «كامل ‏الاسعد» در تمام شهرهای جنوب ايجاد ترس و وحشت كردند، به اين ترتيب كه شايع كردند در روز تظاهرات نيروهای «اسعدی» مسلحانه حمله خواهند كرد و خونريزی خواهد شد، هر كسی به تظاهرات برود جانش در خطر است! نيروهای ارتشی نيز با تاكتيك ‏های خود در جنوب و مانورهای مخصوص و ايجاد حاجز {راهبندان} در نقاط مختلف، به انتشار و تقويت پروپاگاندهای اسعدي‏ها كمك كردند. به علاوه مزدوران مسلحی اجير شدند تا به دوستان امام موسي‏ حمله كنند.

يكی از اين مزدوران «محمدحيدر» يك تروريست حرفه‏ای بود؛ قاتلی كه سال‏ها در زندان به سر مي‏ برد و رژيم برای همين امر او را با سلام و صلوات آزاد كرد و با پول زياد و اسلحه فراوان و افراد مسلح خودفروخته به جان مردم انداخت. آنان هر ماشينی را كه حامل عكس امام موسي‏ صدر بود، به مسلسل بستند و عده زيادی را مجروح كردند. اما امام موسي ‏صدر برای آنكه به آن ه‏ای به دست رژيم ندهد، دستور داد كه به هيچ ‏وجه در مقابل ماجراجويان مقاومتی نشود و چه نيكو بود صبر و قدرت نفس كسانی كه مورد هجوم قرار گرفتند و حتی مجروح شدند، ولی درگيری و زد و خورد به وجود نياوردند و هيچ بهانه ‏ای به دست رژيم ندادند.

روز تظاهرات … فرار رسيد، هزاران تن از مردم، دسته‏ دسته با ماشين و تراكتور و الاغ، سواره و پياده رهسپار «صور» بودند تا وفاداری خود را –علي‏رغم تمام توطئه ‏ها- به رهبر «حركت» نشان دهند. صحرای محشری بود،‌ ارتش و نيروهای ارتجاعی در مقابل سيل جمعيت مجبور به سكوت شدند و بيش از 150.000 نفر در صور گرد آمدند. امام موسی به «خفاشان شب» حمله كرد و تزويرها و خدعه ‏های مزدوران را برملا ساخت و طايفه {شيعه} را دعوت به وحدت كرد و مردم با او قسم ياد كردند كه تا آخرين قطره ‌خون خود در راه تحقق عدالت اجتماعی و آزادی از استثمار و دفاع از لبنان در مقابل دشمن خارجی بكوشند و از هيچ نوع فداكاری در اين را ه دريغ نكنند.

به هر حال تظاهرات بزرگ دوم نيز عملی شد و هيأت حاكمه لبنان به اين نتيجه رسيد كه در مقابل سازمان شيعيان و محرومين، ضعيف است و نمي‏تواند به تنهايی عملی انجام دهد.
 

پيش‏بينی تظاهرات بيـروت
پس از تظاهرات پيروزمند صور، ادعای پوچ «كامل ‏الاسعد» و طرفدارانش همچون كف روی آب محو شد و مبارزات شيعيان با سرعت و موفقيت متوجه رژيم لبنان گرديد. درگيري‏ها روشن و بي‏ پرده بيان مي ‏شد و برای آخرين ضربه قاطع قرار بود كه تظاهرات شيعيان به قلب لبنان، يعنی بيروت كشيده شود تا اگر خفته‏ ای وجود دارد بيدار گردد. قرار بود كه تظاهرات به يك اعتصاب عمومی بپيوندد و اگر نتيجه و حاصلی نداد، دست به مبارزه منفی زده شود و با يك اعتصاب غذای عمومی و سيطره بر خيابان‏ های مركزی شهر، بيروت را از كار بيندازند. اما لبنان آبستن حوادث ديگری نيز بود و آن نقشه نابودی مقاومت فلسطينی ‏ها و يك شبيخون همه‏ جانبه بر نيروهای مترقی و آزاديخواه لبنان بود كه بنا به مصلحت عموم، مسئله درخواست‏ های شيعه و محرومين دوباره مسكوت ماند.
 

پيدايش حركت محروميـن
از سال 1971 كه به جنوب لبنان وارد شدم، كلاس‏ هايی برای درس‏ های ايدئولوژيك اسلامی، به سبك انجمن ‏های اسلامی دانشجويان،‌ به راه انداختم. از هر روستايی يك يا دو نفر از معلمان مؤمن و مسلمان را انتخاب كردم، كه مجموعاً حدود 150 نفر مي ‏شدند. آنان هفته‏ ای يك‏بار به مدرسه مي‏ آمدند و جلساتی اسلامی و عميق برپا مي ‏شد كه خود آقای صدر و « شيخ مهدی شمس‏ الدين» و «سيد محمدحسين فضل ‏الله» و رجال ديگر سخنرانی می‏ كردند و بحث و انتقاد مي ‏شد و بعد خودم نيز كم‏كم وارد بحث‏ ها شده، يك سلسله دروس ايدئولوژيك بيان مي ‏كردم … نيمی از اين عده رفتند و تقريباً نيم ديگر ماندند و هم‏ اينان بودند كه اولين هسته‏ های سازمان «حركت محرومين» درجنوب را تشكيل دادند.

در بيروت نيز نظير اين عمل را انجام داديم. در آنجا مشكلات زيادتر بود، ولی حركتی فكری به راه افتاد كه به وحدت فكری و عمق ايدئولوژيك آنان كمك زيادی نمود.

به اين ترتيب زبده‏ ترين جوانان مسلمان شيعه را مجهز و منظم كرديم و همين جوانان مؤمن بعداً كادرهای ورزيده و جنگنده «حركت محرومين» و «حركات امل» شدند … و مردم شيعه لبنان همه به سوی «حركت محرومين» و امام موسی روی آوردند.

اين شيعيان فوج‏ فوج وارد اين نهضت مي ‏شدند و سازماندهی اين «حركت» نيز با اين حقير بود. آنان احزاب را رها مي ‏كردند و به اين سازمان مي ‏پيوستند. سازمانی مكتبی، براساس ايدئولوژی اسلامی، براساس خط علی و حسين(عليهم‏ السلام). يك شيعه به خود مي ‏لرزيد، اشك می ‏ريخت و چه بسا كه در روستاها در قريه ‏های مختلف، در كنار دفتر «حركت محرومين»، مردم جمع مي ‏شدند تا نام ‏نويسی كنند و وارد نهضت شوند، وارد «حركت» شوند. ما نمي ‏خواستيم آنها را بپذيريم، ابا مي‏ كرديم؛ زيرا نمي‏ توانستيم آنان را اداره كنيم. با آنها چه كنيم؟ تنها معلمان، تحصيل كرده ‏ها، يا كسانی را كه در سال‏ های آخر مدرسه متوسطه بودند، مي‏ پذيرفتيم تا از آنان كادر بسازيم؛ زيرا مي ‏دانستيم كه همه ملت شيعه، اعضای نهضت ما هستند و دليل ندارد كه از آنان نام ‏نويسی كنيم.

ما نمي ‏خواستيم سازمان به صورت دكان درآيد و هركس و ناكسي، و يا هر فكر غلطی وارد آن شود و خدای ناكرده حزبی ديگر، همچون احزاب فاسد لبنانی به وجود آيد كه كارشان دروغ و تهمت و كارچاق كنی و به جيب زدن اموال مردم و حكومت و تقسيم منافع و .. است. لذا از همان ابتدا تأكيد كرديم كه ما ايجاد «حركت» كرده ‏ايم نه حزب و حركت از مبارزه با نفس و تربيت نفس و اخلاق شروع مي ‏شود (نه منافع مادي، و مصالح شخصي).
 

زيربنای فكـری مـا
اولين بند ميثاق «حركت»، ايمان به خداست. تا كسی خدا را درست نفهمد و ايمان نياورد، نمي ‏تواند به «حركت» وارد شود .. ايمان به خدا و عمل براساس ارزش‏ های خدايی … كسی كه هدف حيات را خدا قرار دهد، به خاطر خدا بارزه كند، خليفه خدا در زمين باشد و صفات و اعمال او، مظهر صفات خدا گردد. خلاصه نماينده علی و حسين(عليهم‏ السلام) باشد.

ايدئولوژی اسلامی، ايدئولوژی «حركت» شد. آن ايدئولوژی كه ما سخنگوی آن بوديم، نه اسلام بدون حركت، يعنی اسلام مشايخ و فئودال‏ ها و پيرزن‏ ها و پيرمردها و اسلام سنتی لبنان. اين فكر و اين حركت به سرعت توسعه يافت و بحق مي ‏گويم كه پيشرفت اين فكر و دوام اين فكر و پيروزی اين فكر، به بركت وجود آقای صدر بود …
 

ارزش انسان‏ها به حركتی است كه ايجاد مي ‏كنند
ما هر انسانی را با حركاتش می ‏سنجيم. شما می ‏دانيد در طول تاريخ افراد بزرگی هستند كه مي‏ آيند و مي ‏روند. فرض كنيم يك كشتي ‏گير بزرگ، يا يك وزنه ‏بردار معروف، مي‏ آيد شهرتی كسب مي ‏كند، اما پس از آنكه پير شد، بعد از آنكه رفت، ديگر اثری از او نمی‏ ماند. می ‏رود، تمام می ‏شود. نويسندگانی،‌ سخنورانی، ‌شخصيت ‏های سياسی بزرگی پيدا مي ‏شوند، اما مي ‏روند و تمام مي ‏شوند. در طول تاريخ از اين افراد زياد ديده‏ ايم. اما انسان‏ های ديگری می‏ آيند كه حركت ايجاد می ‏كنند، مثل نبي‏ اكرم(ص). اين مرد بزرگ حركتی تأسيس كرد كه قرن‏ها و هزارها سال پس از او، هر روز و همه روزه قدرتش افزونتر مي ‏شود؛ يعنی حركتی كه با مرگ او و با وفات او خاتمه پيدا نمي‏ كند. حركتی كه در روح انسان‏ها، در قلوب انسان‏ها امتداد پيدا مي‏ كند، ادامه پيدا مي‏ كند. اين انسان‏ها مهم‏اند، اين انسان‏ ها ارزش دارند. امام امت ما در عداد اين رهبران بزرگ است.

مي‏ دانيد رهبران بزرگی به وجود آمده ‏اند –چه مذهبی چه غيرمذهبی- كه منشاء خدماتی بودند، شهرت كسب كردند، كتاب ‏ها نوشتند اما با وفات آنها، همه كارهايشان متوقف شد. من در طول تاريخ يكی از اين نمونه‏ ها را ذكر مي ‏كنم كه «سيدجمال ‏الدين اسدآبادي» است.

«سيدجمال ‏الدين اسدآبادی» شخصيت بسيار بزرگ و بی‏ نظير تاريخ اسلام است، روشن‏ فكری مبارز و سرسخت. اما اين مرد بزرگ پس از آن كه وفات پيدا كرد، ديگر اثری و حركتی از او باقی نماند، تمام شد، رفت. اما امام خميني، امام امت ما، حركتی تأسيس كرده است كه اين حركت در تاريخ مي‏ ماند و با وجود او رابطه ندارد، حتی اگر خدای ناكرده او وفات پيدا كند، بازهم حركت او، نه تنها در ايران، بلكه در بين همه محرومين و مستضعفين دنيا، رسوخ پيدا كرده است. حركت او ابر قدرت‏ها را به لرزه درانداخته است. يك حركت اسلامی كه شعار « لاشرقيه و لاغربيه» مي‏ دهد.

هر قدر انسان بزرگتر و عظيم ‏تر باشد، حركت اجتماعی او عميق‏ تر و طولاني‏ تر خواهد بود. يك انسان بزرگ را با حركتی كه ايجاد كرده است مي ‏سنجيم. هنگامی كه بر اين سياق مقايسه مي ‏كنيم، مي ‏بينيم كه امام موسي‏ صدر نيز حركت ايجاد كرده است. يك سخنور معروف يا يك نويسنده بزرگوار، يا يك رجل سياسی منحصر به فرد نبوده است كه در حيات خود اعمالی انجام دهد، يا كارهايی خارق‏ العاده از او به ظهور برسد، بلكه ايجاد حركت كرده است و در كجا؟ در لبنان!. همچنان كه گفتم غرب‏زده‏ ترين نقطه خاورميانه، ‌لبنان است. فاسدترين حكومت‏ ها در لبنان است، بزرگترين ظلم‏ ها و جنايت‏ ها در لبنان است. زير سلطه اسرائيل،‌ فرانسه و امريكا و در سخت‏ ترين شرايط،‌ اين مرد بزرگ قادر شد كه حركت ايجاد كند.

پس از 1400 سال اين شيعه بدبخت ترسوی عقده ‏ای را، به جنبش درآورد، او را به حركت درآورد. او توانست آن چنان حركتی تأسيس كند كه هيأت حاكمه لبنان را بلرزاند. اسرائيل رابه وحشت بيندازد، نظام ‏های طاغوتی عربی از او به وحشت بيفتد. سال‏ها پيش از آنكه انقلاب اسلامی ما به پيروزی برسد، اين مرد بزرگ سازماندهی كرد. «حركت محرومان»، نهضت محرومان، براساس ايدئولوژی و خط مكتبی اسلامی در لبنان به راه افتاد. انسان ‏ها ساخته شدند. كادرها تربيت شدند و پس از آنكه مبارزه ايدئولوژيك و سياسی ادامه پيدا كرد، هنگامی كه جنگ ‏های داخلی لبنان به وجود آمد و ضرورت جنگ ‏های مسلحانه احساس شد، اين مرد بزرگ يا سازمان مسلحانه براساس ايدئولوژی اسلامی به وجود آورد، جناح نظامی حركت محرومين، به نام «حركت امل» كه به شرح آن نيز خواهيم پرداخت.(1)

بنابراين امام موسی ‏صدر، كسی است كه اين حركت را رهبری كرده و كسی است كه در ميان فقر و فشار مصيبت ‏ها و مشكلات موجود در لبنان،‌ قادر شده است كه شيعيان را تمركز دهد،‌ قدرت ببخشد و درمقابل هيأت حاكمة كثيف و اسرائيل جبار و سعدحداد مزدور، به جنگ و مبارزه بپردازد و توانسته است به شيعيان روح تازه‏ ای بدمد. شيعيان در طول تاريخ همواره مورد ظلم و ستم بوده ‏اند، هميشه بر سرشان كوفته ‏اند و در اثر ظلم و فشاری كه به آنان وارد شده است، عقده حقارت پيدا كرده‏ بودند، مي‏ ترسيدند. شما تصور كنيد اسرائيل، كه در جنوب لبنان قرار گرفته است و همه روز و همه شب آنان را مي‏ كند و مي ‏كشد و نابود مي ‏كند، ‌چه روحيه‏ ای در اين مردم به وجود مي‏ آورد.

به ياد دارم شش يا هفت سال پيش{حدود سال 1972} يك گروه كماندويی اسرائيل وارد جنوب لبنان شد و دو كشاورز لبنانی را به ظلم، به جنايت، كشت. عده ‏ای از كشاورزان لبنانی جمع شده و اعتراض كردند. فرماندة اسرائيلی به آنان اهانت‏ ها كرد، حتی گفته بود، ما برای تصرف لبنان احتياج نيست كه سرباز بفرستيم، دختران خود را مي ‏فرستيم و در هر لحظه، هرجای لبنان را توسط اين دختران تصرف مي‏ كنيم. چنان روحيه ضعيف و احساس حقارت در اين شيعيان به وجود آمده بود كه نمی ‏توانستند در مقابل هيچ دشمنی از خود عكس ‏العمل نشان بدهند.

به ياد دارم هنگامی كه در حضور امام موسي‏ صدر به اين منطقه رفتيم، او به مسجد رفت و سخت گفت و جوانان را تشويق كرد تا در مقابل اسرائيل بايستند و بجنگند. يكی از جوانان از وسط مسجد بلند شد و اعتراض كرد كه: «ای امام ما اسلحه نداريم، چگونه با دشمنی جبار، مانند اسرائيل بدون اسلحه بجنگيم؟» امام در جواب گفت: «حتی اگر اسلحه نداشته باشيد بايد با چنگ و دندان با اسرائيل مبارزه كنيد و اين لكه ننگ را از دامان خود بشوييد.» در همان لحظاتی كه امام در مسجد صحبت مي‏كرد، رگبار گلوله اسرائيل از بالای سر ما وزيدن گرفت.

آن منطقه نزديك مرز اسرائيل بود و اسرائيل، كه شايد از بلندگوی مسجد صدای او را مي ‏شنيد، برای ايجاد ترس و وحشت رگبار گلوله خود را به شهر و به مسجد گشود، ولی او همچنان روحيه مي‏داد و آنان را به جنگ و جهاد تشويق مي ‏كرد و بالاخره حالتی به وجود آورد كه برای اولين ‏بار افتخار و روحيه شهادت ‏طلبی در اين شيعيان ايجاد شد، روحيه فداكاری و حسينی در آنان زنده شد.
 

اولين مقاومت و شهادت در مقابل اسرائيل
يكی از بزرگترين افتخارات ما اين بود كه برای اولين ‏بار، حدود هفت سال پيش{1972} اولين كسی كه مسلحانه در مقابل اسرائيل ايستاد و به شهادت رسيد، جوان پانزده ساله‏ای بود از مدرسه‌ صنعتی جبل‏ عامل در شهر صور در جنوب لبنان. اين جوان به نام « فلاح شرف‏ الدين» در مسجد مدرسه اذان می ‏گفت. او صدای خوبی داشت، خانه ‏اش در شهری بود به نام «طيّبه»، در جنوب لبنان، نزديك مرز اسرائيل.

هنگامی كه اسرائيل به شهر «طيّبه» حمله كرد، پدرش در نيمه ‏های شب در خانه را باز كرد و اسرائيلي‏ ها با يك رگبار گلوله پدرش را كشتند. برادر بزرگش دويد تا اسلحه كلاشينكف خود را بردارد، ولی قبل از آن كه اسلحه را بردارد او نيز هدف رگبار گلوله قرار گرفت و به خاك و خون خويش درغلطيد. اين جوان پانزده ساله‌ شاگرد مدرسه ما اسلحه برادر را برداشت و خود را به اتاق جانبی رسانيد و از داخل پنجره اتاق به مدت نيم ساعت با اسرائيلي ‏ها جنگيد و در همان اولين‏ باری كه اسرائيل خانه آنها را محاصره كرده بود، هفت نفر از آنها را به خاك ريخت و مدت نيم ساعت مبارزه كرد، تا آنكه اسرائيل با يك موشك، يا يك راكت، اتاقی را كه اين جوان در آن مبارزه مي‏كرد به آتش كشيد و اين جوان شجاع و فداكار قطعه ‏قطعه شد.

اين اولين شهيدی است كه مسلحانه در مقابل اسرائيل قيام كرده و به شهادت رسيد. او يكی از شاگردانی است كه در مدرسه ما و در حركت امام موسي‏ صدر، با اين روحيه شجاعت و فداكاری تربيت شده بود.

همين مردمی كه از مرگ می ‏ترسيدند و در مقابل دشمن احساس حقارت مي ‏كردند، به جايی رسيدند كه شهادت افتخار آنها شد. در يكی از روستاهای جنوبی جوانی شهيد شده بود. به اتفاق امام موسی برای ديدار از خانواده اين شهيد رهسپار خانه‌ آنان شديم. مادر پيری بود شصت ساله. فرزند جوانش ليسانسی ه‏ای بود كه در مدرسه‌ شهر تدريس مي‏كرد. اين جوان كه به شهادت رسيده بود، تنها جوان خانواده محسوب مي‏شد. پيرزن شوهر نداشت، بچه ديگری نداشت و فقط يك فرزند برومند داشت و او را هم در را ه مبارزه تقديم كرده بود. به خانه ‏اش رفتيم. خانه‏ ای بود محقر و كوچك مردم نيز در خانه او و اطراف خانه جمع شدند.

امام موسي ‏صدر دركنار اتاق بر زمين نشست، عده‏ ای از بزرگان نيز در داخل اتاق جمع شدند. پيرزن سرتاپا سياه پوشيده در جلوی او نشسته بود و هيچ نمي‏ گفت. اما يكباره شروع به سخن كرد، با حالتی عصبانی و صدايی مرتعش. من فكر كردم كه مي‏خواهد به امام موسي ‏صدر پرخاش بكند و بگويد چرا فرزندم را از من گرفتی و در اين مبارزه او به شهادت رسيد، اما ديدم اين زن برخاست و شروع به صحبت كرد و با آن حالت عصبانيت فرياد برآورد كه: «ای امام موسی! تو چرا اردوگاه برای زنان تأسيس نكرده‏ ای تا من بتوانم در آن اردوگاه آيين جنگاوری بياموزم و من نيز به افتخار شهادت نائل شوم.»

از اين نمونه‏ ها زياد ديده مي ‏شود. كسانی كه عزيزان خود را در راه مبارزه از دست می‏ دهند، با چنين روحيه‏ ای در مقابل دشمن مي‏ ايستند. مردمی آن‏چنان ضعيف، عقده‏ ای و ناراحت با اين مبارزات، به چنين مردمی مبدل می ‏شوند. اين بزرگترين افتخار امام موسی است.

در شهر بعلبك از خانواده‏ ای دو جوان به شهادت رسيده بود. هنگامی كه به ديدار خانوادةه آنان گفتيم، پدر مي ‏گفت: «ای امام موسی! ناراحت مباش، من دو فرزند خودم را تقديم تو كرده ‏ام، سه پسر ديگر نيز باقی مانده‏ اند و بعد زنم و خودم پنج نفر مي ‏شويم، كه آماده شهادتيم.»

بزرگترين اصلی كه در زندگی هر انسان بايد درنظر گرفت، حركتی است كه شخص در تاريخ به وجود مي‏ آورد. تغيير و تحولی است كه در مردم زمان خود به وجود مي ‏آورد. امام موسی كسی است كه مردمی فقير و محروم و ترسو را به مردمی مبارز مبدل كرده است، كه هم ‏اكنون در مقابل تمام دشمنان داخلی و خارجی، آن‏چنان شجاعانه مي‏ جنكند و به استقبال شهادت مي‏ روند كه در تاريخ نظير نداشته است. كسانی كه لبنان را نديده‏ اند و ابعاد مشكلات و مصيبت‏ها را درك نكرده ‏اند، نمي ‏دانند و نمي‏توانند ابعاد اين مبارزه را بفهمند.

اسرائيل قدرت جبّاری است كه در عرض دو ساعت سه كشور بزرگ عربی را نابود كرد. او در سال 1967 ميلادی در آن جنگ معروف، مصر، سوريه و اردن را در عرش دو ساعت نابود كرد. جنگ آنها پنج روز به طول انجاميد، ولی نابودی ارتش آنها در همان دو ساعت اول بود. قدرتی جبّار كه سه كشور بزرگ عربی را در عرض دو ساعت نابود كند، از يك طرف و از طرف ديگر فالانژيست ‏ها و مسيحيان افراطی و متعصب لبنان، كه خود قدرتی بی‏ نظير به شمار مي‏ روند و اقلاً بيش از 80.000 رزمنده كماندو دارند. همچنين احزاب چپ لبنان كه به شرح آنها خواهيم پرداخت. در ميان اين امواج طوفانی شنا كردن و سالم بيرون آمدن كاری است بس مشكل، كه جز با اتكای به خدای بزرگ و حركت‏هايی بر مبنای اعتقاد و ايمان، ميّسر نيست. تا كسی در گرداب حوادث لبنان قرار نگيرد بُعد حركت امام موسي‏ صدر را نمي‏ تواند درك كند.

برگرقته از کتاب لبنان ، فصل پنجم صفحه 59 تا 97
بنیاد شهید چمران ، 1376

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo