اسرائيليها ميپرسند آيا اين جنگ ارزش شروع شدن داشت؟
براي اسرائيل چنين شكستي، بيش از آنچه غرورش را جريحه دار كرده باشد، موجوديت آن در معرض خطر قرار داده است.ارتش اسرائيل نشان داد كه قادر نيست يك گروه كوچك چريكي را ولو اينكه آموزش ديده و خوب تجهيز شده باشد و در سرزمين خود بجنگد، شكست دهد.
در گذشته جنگها پايان روشن و نتايج مشخصي داشتند. جنگها يا با تسليم شدن و دست كشيدن يكي از مقامات طرفين پايان مييافت يا به واكنش هاي صلح آميز، مارشهاي پيروزي و تشريفات مربوط به آن ختم ميشد. اما جنگهاي امروزي بر خلاف جنگهاي گذشته، پايان روش و مشخصي نداند. طرف مغلوب پذيراي شكست خود نيست و طرف پيروز خود را مسئول خرابيهاي حاصل از جنگ نميداند. نظاميان به جاي اينكه به كشور خود باز گردند و پيروزي به دست آمده را با مردم خود تقسيم كنند، به جنگ و خونريزي ادامه ميدهند. جنگ هاي نامتقارن معاصر عليه شورشيان، تروريست ها و نيروهاي چريكي داراي چنين ويژگيهاي است.
اين همان درسي است كه اسرائيليها بايد پس از جنگ با حزب الله فراميگرفتند. آنها به دشمنيهاي پايدار و پيروزيهاي نظامي قطعي،حتمي و سريع عادت كردهاند. جنگهاي طولاني مدت،باعث ميشود كه اسرائيليها نه به آن سرعتي كه انتظار دارند پيش بروند و نه به آن قطعيتي كه از نتيجه جنگ توقع دارند، برسند. لذا در چنين شرايطي آتش بس ناپديدار و شكسننده حاكم ميشود و طرفين متخاصم، هر دو پيروزي در جنگ را به نفع خود اعلام ميكنند. علاوه بر اين اگرچه اسرائيليها شكست خوردهاند هنوز از پذيرش آن امتناع ميكنند و از دور بعدي جنگ كه در حقيقت "جنگ زمان" (پيامدهاي منفي جنگ در بين اسرائيليها )نگران هستند. در اين ميان اسرائيل در معرض اتهامات و انتقادات قرار گرفت .اين در حالي است كه جامعه صهونيستي معتقدند كه بر سر جنگي به توافق رسيدند كه حاصلي جز شكست آن هم براي اولين بار از زمان شكل گيري اسرائيل نداشت.
به رغم ادعاهاي اسرائيل، بايد اذعان كرد كه نزد افكار عمومي، اين رژيم در جنگ و رويارويي با حزب الله مغلوب شده است. اين موضوع ميتواند پيامدهايي منفي براي سران اسرائيل به همراه داشته باشد. چنين شكستي نه تنها سياستهاي داخلي اين رژيم را تحت تاثير قرار خواهد داد، بلكه در استراتژي آينده اين رژيم و فرصتهاي پيش روي دولت اولمرت، در منطقه نيز تغييراتي ايجاد خواهد كرد. درسهايي كه اسرائيل از جنگ 33 روزه با حزب الله فرا ميگيرد، تعيين كننده سياستهاي آينده اسرائيل و نوع تعامل اين رژيم با فلسطينيان و ساير كشورهاي منطقه است. بنابراين، لازم است اسرائيل از جنگ با حزب الله به يك برداشت جامع و مانع دست يابد و در پرتو آن به تبيين سياستهاي خود بپردازد.
*جنگ بدون انتخاب
اسرائيليها بين دو مفهوم رايج از جنگ در جهان تفاوت قائل شدهاند:
1 -جنگ "اضطراري"
2- جنگ "اختياري" .
جنگ دوم هميشه از نوع جنگهاي بحث برانگيز و جنجالي بوده است. براي مثال، ميتوان به جنگ 1982 اسرائيل عليه لبنان اشاره كرد. جنگ اول كه از حمايتهاي عظميم مردم برخوردار است، "جنگ بدون انتخاب" لقب گرفته است. نمونههاي مختلف اين جنگ عبارت اند از: جنگ هاي 1948، 1967 و 1973 "جنگ بدون انتخاب" جنگي است كه به اسرائيل تحميل ميشود. لذا در چنين جنگي، كشور و رهبران آن از هر نوع مسئوليت اخلاقي نسبت به كشتارها و خسارتهاي ناشي از آن مبرا ميشوند.
آيا جنگ با حزب الله "جنگ بدون انتخاب" بوده است؟ در آن زمان بيشتر اسرائيليها چنين تصور ميكردند و بر سر حمايت از آن اجماع داشتند. اسرائيل در سال 2000، از جنوب لبنان عقب نشيني كرد و تمايل نداشت بار ديگر نيروهاي خود را به اين منطقه بازگرداند. در 12جولاي 2006 حزب الله با وقاحت [شجاعت] تمام پايگاهها اسرائيل را در خط آبي (مرز فلسطين و لبنان) مورد حمله قرار داد. در اين عمليات، حزب الله هشت سرباز اسرائيلي را كشت و دو نفر از آنها را به گروگان گرفت.
حزب الله علاوه بر هدايت و رهبري اين كمين در محدوده مرز، باراني از گلولههايي آرپي جي و موشكهاي كاتيوشا بر سر ارتش اسرائيل، پست هاي ديده باني و شهروندان غير نظامي ساكن در نزديكي مرز به عنوان يك تاكتيك منحرف كننده فرود آورد. علاوه بر آن، عاملي كه باعث خشم بيشتر اسرائيليها شد، اين بود كه حمله حزب الله خارج از مزارع شبعا بود. حزب الله با حمله با آن سوي مزارع شبعا و هدف قرار دادن غير نظاميان، قوانين غير رسمي بين طرفين را كه در طول شش سال گذشته حاكم بود و به وسيله هر دو طرف رعايت ميشد، نقض كرد.
بين اسرائيل و حزب الله بازدارندگي متقابلي بر اساس توازن وحشت وجود داشت كه دقت و هوشياري طرفين را ميطلبيد اما اين بازدارندگي با حمله 12 جولاي حزب الله و واكنش تند و خشن اسرائيل از بين رفت. اگر چه حزب الله به يك جنگ پيش دستانه روي آورد، اما انتظار چنين واكنش وسيعي را از جانب اسرائيل نداشت.
اسرائيل در واكنش به عمليات حزب الله تاسيسات زير بنايي را هدف قرار داد و همچنين باند فرودگاه بيروت، بزرگراه اصلي بين بيروت و دمشق و پايگاهها و پناهگاههاي حزب الله را ويران ساخت. اگر چه حمله حزب الله صرفا نقض توافقات غير رسمي و عامل تحريك اسرائيل بود، اين بار اسرائيل خواست به اين بازي خاتمه دهد. اسرائيل هميشه با اكراه به چنين بازي هايي تن ميداد، اما اين بار احساس كرد كه ادامه يافتن آن به صلاح اين رژيم نيست.
تصميم ايهود اولمرت، نخست وزير اسرائيل، به منظور شدت بخشيدن به جنگ با حزب الله ، هم ناشي از نقاط قدرت و ضعف اسرائيل و هم ناشي از فرصتها و خطرهاي پيش رو بود. فرصتهاي پيش رو كه رژيم اسرائيل قصد دارد از آن بهره برداري كند احتمالا باعث تغييرات در سياست هاي لبنان ميشود و به تبع آن، حزب الله موقعيت كنوني خود را در جنوب از دست ميدهد و دولت لبنان حاكميت خود را در آن منطقه گسترش ميدهد.
عقب نشيني نيروهاي سوريه از لبنان در سال 2005 تحت تاثير«انقلاب سرولبنان» و انتخاب دولت حامي غرب و ضد سوريه در لبنان باعث شد تا فشار به حزب الله براي رها كردن مقاومت نظامي در جنوب و تبديل شدن به يك حزب سياسي صلح طلب افزايش يابد. اگر چنين سياستي تحقق مييافت، آرامش و صلح براي سالهاي متمادي در آن منطقه حاكم ميشد. اما حزب الله در مقابل آن ايستادگي كرد و از طرفي، با حمله به اسرائيل فرصتي در اختيار اين رژيم قرار داد تا به فرايند موجود سرعت بخشد.
اسرائيل اميدوار بود كه لبنان با آسيب ديدن از ماجرا جويي هاي حزب الله ،نفوذ سياسي خود را بر مناطق تحت سيطره حزب الله گسترش دهد. اين اميدواري نشان ميدهد كه اسرائيل از قبل تصميم داشت نه تنها مناطق مربوط به حزب الله بلكه تاسيسات غير نظامي اين كشور را نيز مورد تهاجم نظامي خود قرار دهد. علاوه بر اين اسرائيل احساس كرد كه براي اولين بار در استفاده از قدرت نظامي عليه حزب الله در موقعيت ديپلماتيكي برتري قرار گرفته است؛ زيرا آن را اقدامي مشروع در مقابل خشونت طلبي حزب الله قلمداد ميكرد.
از طرفي اسرائيل ميتوانست از حمايت هاي بين المللي به خصوص حمايت امريكا و فرانسه براي خلع سلاح حزب الله و استفاده از نيروهاي ارتش لبنان به منظور جايگزيني نيروهاي حزب الله در مرز - كه در قطعنامه 1559 شوراي امنيت سازمان ملل به تصويب رسيده بود - بهرهبرداري كند.
تشديد حملات اسرائيل در حقيقت، واكنشي به بحران هاي فزاينده اين رژيم بود.در همين رابطه مهم ترين نقطه ضعف اسرائيل ،فرسايش بازدارندگي آن است كه با عقب نشيني يك جانبه اسرائيل از جنوب لبنان آغاز شد. اين عقب نشيني كه موجي از شادي و غرور را در لبنان و ساير كشورهاي عربي ايجاد كرد، در واقع، يك پيروزي براي حزب الله و نشانهاي از كاهش توانايي اسرائيل در مقابل مقاومت عربها بود. از جمله نتايج اين پيروزي ميتوان به از سرگيري حملات مسلحانه فلسطنيان در فاصله چند ماه و سپس آغاز انتفاضه دوم - دسامبر 2006، اشاره كرد. حوادث بعدي در حقيقت تقويت كننده برداشتها از نقاط ضعف اسرائيل بود.
حملات پياپي حزب الله عليه اسرائيل با واكنش متقابل اسرائيل كه به جسارت و شهامت بيش از پيش حزب الله ميانجاميد، مواجه شد، اسرائيل بيشترين آسيب را در عقب نشيني يك جانبه دوم - عقب نشيني از غزه در آگوست 2005 - ديد. در اين عقب نشيني بار ديگر شاهد پيروزي گروههاي مقاومت در برابر اسرائيل بوديم. عقب نشيني اسرائيل از نوار غزه، موجب تقويت انديشيه مقاومت شدو گروهاي فلسطيني به اين باور رسيدند كه با كنار گذاشتن تساهل و انعطاف پذيري در برابر اسرائيل و در پيش گرفتن فاز مقاومت ميتوانند به اهداف خود در آزاد سازي ساير مناطق اشغالي دست يابند.
باور اسرائيل اين بود كه وجود دشمنان زياد در منطقه و كاهش روز افزون بازدارندگي اين رژيم فاجعه بار است. از زمان تشكيل اسرائيل تاكنون، بازدارندگي نظامي اسرائيل به عنوان سنگ بناي استراتژي اين رژيم در خاورميانه مطرح بوده است. اسرائيل تاكنون از بعد نظامي اين بازدارندگي استفاده نكرده است از اين رو، دشمنان به استفاده از اين بازدارندگي ترديد دارند.
شليكهاي پي در پي موشكهاي قسام به شهركهاي صهونيستي بعد از آزاد سازي غزه، كشتن دو سرباز اسرائيلي در 25 ژوئن و ربودن يك سرباز ديگر توسط گروههاي نظامي فلسطيني جناح نظامي حماس ،حمله نيروهاي حزب الله به مرز اسرائيل و ربودن سربازان اسرائيلي تاثير فزايندهاي بر حكومت و رهبري اسرائيل داشت و نشان داد كه بازدارندگي اين رژيم كاهش يافته است. گروگان گيري سربازان اسرائيلي حاكي از آسيب پذيري جديد اسرائيل است و ضعف و آسيب پذيري ارتش اسرائيل را اثبات ميكند.واكنش نظامي محدود، مذاكرات عوامل ثالث (ميانجيگر) و تبادل سرباز ربوده شده، در حال حاضر كافي به نظر نميرسد .از اين رو، اولمرت، نخست وزير اسرائيل ، تصميم گرفت از فرصت موجود براي احياي بازدارندگي اسرائيل استفاده كند. اين موضوع نه تنها حامل پيامي روشن براي حماس و حزب الله بود، بلكه سوريه و ايران را نيز مخاطب قرار ميداد كه اسرائيل تسليم فشارها و تهديدها نخواهد شد، بلكه در پي انتقام و مقابله به مثل است.
در پشت صحنه تصميمات اسرائيل، ملاحظات استراتژيكي ديگري نيز وجود دارد كه درگيري مجدد با حزب الله را تشديد ميكند. اسرائيل به خوبي ميداند كه حزب الله داراي هزاران موشك كاتيوشا با برد كم (حدود 13 كيلومتر) ، 500 موشك ميان برد (فجر 3 و 5) و چندين موشك دوبرد (زلزال 2) است كه قادرند عمق اسرائيل را هدف قرار دهند . اين توانايي موشكي كه تهديدي استراتژيكي براي اسرائيل محسوب ميشود، حزب الله را در كشتن اسرائيليها و فلج كردن زندگي اقتصادي آنها - كه عمدتا در نوار ساحلي از تل آويو تا حيفا متمركز شده - توانمند كرده است.
به عبارت ديگر، در صورت حمله آمريكا و اسرائيل به تاسيسات هستهاي ايران، اين كشور اهرمي موثر و كار آمد و در عين حال، غير مستقيم در دست دارد. توانايي حزب الله براي حمله موشكي به شهركهاي اسرائيلي اقدامي بود كه اسرائيل نميتوانست تحمل كند. بنابراين منطق جنگ پيشگيرانه (بازدانده) عامل ديگري بود كه اولمرت را براي رهايي از محدوديتها و اقدام قاطع براي حذف يا دست كم، كاهش توانايي موشكي حزب الله در زمان مناسب، متقاعد ميكرد.
*ماموريتي پايان يافته
اگر چه نتايج جنگ اسرائيل با حزب الله هنوز به طور كامل مشخص نشده(اين مقاله پيش از تبادل اسرا نوشته شده است)، با اين حال، تا حدي اهداف جاه طلبانه اسرائيل را كاهش داده است. دولت اولمرت در هدايت جنگ دچار اشتباهات فراواني شد. منتقدان دولت، وي را به اجراي برنامه هاي ضعيف ، شكست هاي اطلاعاتي،اتكاي بيش از حد به نيروي هوايي، عدم توجه جدي به توانايي هاي نيروهاي زميني و نيز عدم ارائه تجهيزات كافي به آنها متهم كردند.
تاكتيكهاي نظامي ناشيانه باعث شد كه به مكان هاي غير نظامي آسيبهاي فراواني وارد شود، زير بناها ويران گردد، مردم در رعب و وحشت به سر برند و با سرباز گيري مجدد، نارضايتي هاي عمومي برانگيخته شود. سرانجام ناتواني نيروهاي اسرائيلي كه هم به لحاظ كمي (فن نظامي) و هم به لحاظ كيفي بسيار برتر از حزب الله بودند، سوالاتي را در مورد قدرت نظامي اسرائيل به وجود آورد.
پيشرفته ترين و مجهزترين سلاحها از رسيدن به اهداف سياسي و نظامي جاه طلبانه رهبران غير نظامي عاجزاند. حتي زماني كه اهداف ناچيزي به دست آمد، به علت توقعات بالاي مردم كه به وسيله دولت به آن دامن زده شده بود، نتوانست پاسخگوي نارضايتي هاي مردم باشد. اكنون اسرائيل در شرايطي به سر ميبرد كه خودش را پيدا كرده است. پس از 34 روز جنگ كه در آن 156 اسرائيلي كشته شدند - 39 نفر غير نظامي - و اصابت چهار هزار راكت حزب الله به شهركهاي صهونيست نشين كه باعث شد زندگي در شمال اسرائيل فلج شود و صدها هزار نفر به پناهگاه ها هجوم ببرند و بيش از نيم ميليون نفر از خانه هايشان فرار كنند، اكنون بسياري از اسرائيليها از نتايج به دست آمده از جنگ بسيار متعجب اند و ميپرسند آيا اين جنگ ارزش شروع شدن داشت؟
طبق يك نظر سنجي كه در 13 آكوست 2006 صورت گرفت، زماني كه آتش بس سازمان ملل تصويب شد، 58 درصد از اسرائيليهاي فكر ميكردند كه نظام سياسي شان تا حدي به اهداف خود در اين جنگ دست يافته است. آيا اين ارزيابي صحيح است؟به طور قطع، نتايجي كه اسرائيليها از جنگ به دست آوردند بسيار كمتر از چيزي بود كه بر اساس آن، جنگ را شروع كردند. ادبيات جنگي «اولمرت» و «عمير پرتز» وزير دفاع جنگ اسرائيل در روزهاي نخست جنگ و تعهدات آنها مبني بر از بين بردن حزب الله، سطح انتظارات عمومي را براي پيروزي قطعي افزايش داد. در جايي پرتز با خود ستايي گفت: «قصد دارم سيد حسن نصر الله، رهر حزب الله، را چنان بد نام كنم كه هرگز نام مرا فراموش نكند» تنها چند روز مانده به پايان جنگ، اولمرت طي سخنراني در كنست[اسراييل] اظهار داشت كه گاهي لحظههايي در زندگي يك ملت وجود دارد كه رهبران آن مجبورند بگويند «ما ديگر پيروز نخواهيم شد».
در حالي كه موشكهاي حزب الله بر سر اسرائيليها فرود ميآيد و مبارزان آن، سربازان ارتش اسرائيل را به قتل ميرسانند، كاملا مشخص است كه چنين پيروزي تحقق نخواهد يافت.البته حزب الله به ادامه جنگ تمايلي نداشت و مردم لبنان نيز در بيروت به حمايت از حزب الله برخواستند. در اين برهه از زمان، در لبنان كه كشوري متشكل از فرقههاي مختلف است، نفرت از اسرائيل به وجه مشترك همه فرقهها تبديل شده است.
به همين دليل، اسرائيل تنها خودش را متهم ميداند. بمباران تاسيسات و زير بناهاي لبنان و مناطق غير نظامي توسط اسرائيل ثابت كرد كه اين رژيم برآورد غلطي از محاسبات خود داشته است. اسرائيل ميخواست مردم لبنان عليه حزب الله و نيروهاي مقاومت واكنش منفي نشان دهند، اما بر عكس مردم لبنان اسرائيل را به تجاوزي گري و كشتار بي گناهان متهم كردند. اسرائيل نه تنها نتوانست حزب الله را از بين ببرد، بلكه حتي موفق نشد مقاومت اين حزب را دست كم، براي مدت كوتاهي در اين كشور كاهش دهد.
در واقع، حزب الله قوي تر از گذشته از جنگ بيرون آمد. اگر چه توانايي نظامي اين حزب به دليل حملات گسترده اسرائيل كاهش يافت اما تاثيرات سياسي آن نه تنها در لبنان بلكه در كل كشورهاي عرب و جهان اسلام افزايش يافت. نصر الله قهرمان دنياي عرب و جهان اسلام و به «جمال عبدالناصر» ديگر تبدل شد. براي اسرائيل بدتر از همه اين است كه الگوي مقاومتي كه رزمندگان حزب الله ارائه دادند - غلط يا صحيح - به طور شگفت انگيزي موفق شده است. به همين دليل ممكن است طرفداران يا حاميان ديگري را در جاهاي ديگر، به خصوص از سرزمينهاي فلسطيني به خود جذب كند.گرچه اسرائيل در بيشتر جنگها پيروز شده و خسارتهاي سنگيني به حزب الله وارد كرده است[!!!]،اما بدون شك حزب الله در جنگ تبليغاتي اخير پيروز شده است. حزب الله برنده اين جنگ شد، زيرا در ابتداي جنگ انتظار چنين موفقيت و پيروزي بزرگي را نداشت، در حالي كه اسرائيل با اطمينان بالا و اعتماد به نفس زيادي براي كسب پيروزي وارد اين جنگ شد.
نصر الله پيروزي در را حفظ موجوديت حزب الله ميدانست اما اولمرت پيروزي در جنگ را از بين بردن حزب الله و نابود كردن آن قلمداد ميكرد. بنابراين تمام آنچه حزب الله بايد انجام ميداد اين بود كه موجوديت خود را مقابل حملات اسرائيل حفظ كند، در حالي كه اسرائيل بايد حزب الله را ريشه كن و نابود ميكرد تا پيروز ميدان باشد. با اين معيار، به اين نتيجه ميرسيم كه حزب الله با حفظ مجوديت خود برنده و پيروز اين ميدان شناخته شد.براي اسرائيل برداشت از چنين شكستي، بالقوه خطرناك است و بيش از آنچه غرورش جريحه دار شده باشد، موجوديت آن در معرض خطر قرار گرفته است. مثال چنين برداشتي مقاومت حزب الله است كه اسرائيل را مجبور كرد در مي 2000 از جنوب لبنان عقب نشيني كند و همين امر باعث شد تا چريك هاي فلسطيني خود را عليه اسرائيل مسلح كنند و به انتفاضه دوم دست يازند. برداشت عميق تر اينكه حزب الله بار ديگر اسرائيل را شكست داده و همين امر ممكن است به چريك ها، اعم از سكولار ها و اسلام گرايان براي حملات بيشتر به اسرائيل جسارت ببخشد.
نبرد با حزب الله باز دارندگي اين رژيم را كاهش داد و اين جنگ به طرز چشمگيري آسيب پذيري اسرائيل را در مقابل حملات حزب الله به تصوير كشيده و چهره ارتش اين كشور را مخدوش كرد. ارتش اسرائيل نشان داد كه قادر نيست يك گروه كوچك چريكي را ولو اينكه آموزش ديده و خوب تجهيز شده باشد و در سرزمين خود بجنگد، شكست دهد. اگر ارتش اسرائيل نتواند بيش از اين در بين دشمنان خود رعب و وحشت ايجاد كند در نهايت از قدرت كمتري براي بازدارندگي و دفاع از خود برخوردار خواهد بود.
به هر حال دشمنان اسرائيل چه حزب الله حماس و سوريه باشند چه ايران - اين بدان معنا نيست كه احتمال دارد سوريه با ايران در اين شرايط حمله همه جانبه اي را عليه اسرائيل آغاز كنند - توازن سنتي قدرت هنوز در حدي بالا به نفع اسرائيل است و اين حقيقتي است كه رژيم هاي ايران و سوريه به خوبي از آن آگاه هستند. اگر چه اين امر ميتوان بدان معنا باشد كه اين دو كشور حمايتهايشان را از حزب الله و حماس افزايش خواهند داد.
نتيجه جنگ حزب الله و اسرائيل احتمالا فرصتهايي را براي افراط گرايان در منطقه به وجود آورده است. جذابيت و تاثير بالقوه مقاومت مسلحانه عليه اسرائيل بعد از موفقيت حزب الله در مقابل رژيم صهونيستي ضربه ديگري به پيكره تلاش هاي سران ميانه رو كشورهاي عربي و اسلامي كه براي تقويت مصالحه و پذيرش دولت يهودي فعاليت ميكردند، وارد كرد. مقاومت حزب الله باعث خواهد شد كه در سرزمينهاي فلسطيني، محمود عباس در مجادله قدرت با دولت حماس هوشيار شود و همچنين باعث بيداري آنهايي ميشود كه به منظور به رسميت شناختت موجوديت اسرائيل به دنبال راه حلي براي برطرف كردن دشمني بين فلسطينيها و اسرائيليها هستند.
*موفقيت ديپلماتيك
مورخان اسرائيلي اذعان ميدارند كه اين رژيم در غالب موارد در ميدان هاي نظامي و در مبارزه با دشمنان خود پيروز بوده ، اما در ميدان هاي صلح عملكرد خوبي نداشته است. بنابراين اسرائيل براي تبديل دستاوردهاي نظامي چشمگير خود به دستاوردهاي سياسي پايدار - به خصوص در توافقات صلح با دشمنان شكست خورده - هميشه عاجز و ناتوان بوده است. تنها توافق نامه صلح اسرائيل، بعد از جنگ با مصر در سال 1979 بود. در جنگ با حزب الله قضايا بر عكس شد، زيرا اگر اسرائيل پيروزي ديپلماتيك به دست آورد، براي اولين بار شكست عظيمي را در اهداف نظامي خود متحمل شد.تنها دستاورد ديپلماتيك اسرائيل قطعنامه 1701 شوراي امنيت سازمان ملل بود كه به اتفاق كل آرا در 12 آگوست 2006 به منظور پايان دادن جنگ به تصويب رسيد. پيش نويس ابتدايي اين قطعنامه را امريكا و فرانسه تهيه كرده بودند. زبان و لحن اين قطعنامه متناسب با منافع اسرائيل تنظيم و از منافع حزب الله و لبنان حمايتي نشده بود.
پيش نويس اين قطعنامه، حزب الله را به آغاز گر جنگ بودن و دشمني با اسرائيل متهم ميكرد و از آن ميخواست تا تمام حملات خود را عليه اسرائيل متوقف سازد در حالي كه اسرائيل صرفا بايد عمليات تهاجمي خود را عليه لبنان متوقف ميكرد، بدون اينكه درباره آن توضيح دهد يا مفهوم آن را روشن سازد. در واقع اين قطعنامه به اسرائيل اجازه ميداد تا تحركات نظامي خود را در لبنان به عنوان حق طبيعي خود در دفاع از كشور توجيه كند.شوراي امنيت از حزب الله خواست تا دو سرباز ربوده شده اسرائيلي را بدون هر گونه پيش شرطي آزاد كند، در حالي كه از اسرائيل خواسته شد فقط سه زنداني لبناني در بند اسرائيل را آزاد كند. شوراي امنيت در اين قطعنامه از اسرائيل ميخواست تا حضور ارتش لبنان و نيروهاي حافظ صلح سازمان ملل را تا مرز پانزده هزار نفر در جنوب لبنان بپذيرد. اساسا از ديدگاه اسرائيل، اين قطعنامه خواستار وجود يك منطقه حائل بين اسرائيل و لبنان تا رودخانه ليطاني بدون حضور هر گونه نيروي مسلح به جزب دولت لبنان و نيروهاي يونيفل شد.
اين قطعنامه هم چنين براي جلوگيري از تجهيز مجدد حزب الله توسط ايران و سوريه ممنوعيت هر گونه رفت و آمد نظامي را در اين منطقه خواستار شد. قطعنامه مذكور حضور نظامي حزب الله در جنوب لبنان را علت اصلي جنگ دانست و از دولت لبنان خواست تا با كمك نيروهاي حافظ صلح سازمان ملل كنترل كاملي بر اين مناطق اعمال كند.اسرائيل از زمان عقب نشيني خود از جنوب لبنان در سال 2000، بارها اعلام كرده بود كه حضور نيروهاي لبناني در جنوب اين كشور هيچ دستاوردي نخواهد داشت. هر چند شوراي امنيت در فوريه 2004 در قطعنامه 1559 خود خواستار حضور ارتش لبنان در جنوب شده بود، دولت لبنان تمايلي به مواجهه مستقيم با حزب الله يا هواداران شيعه آن نشان نداد. دولت لبنان تاكنون براي مواجهه با شيعيان تحت هيچ گونه فشار بين المللي نبوده است.
زماني كه بوش و دولت فرانسه و حاميان قطعنامه 1559 سازمان ملل از نقاط ضعف و شكننده دولت لبنان اطلاع يافتند ترجيح دادند صبر كنند و منتظر حوادث بعدي بمانند. قطعنامه 1701 كه پيش نويس آن را آمريكا و دولت فرانسه به شوراي امنيت ارائه كردند، باعث ايجاد تغييري در نگرش هاي جامعه بين الملل و دولت لبنان شد. به كار گيري نيروهاي نظامي لبنان در مرز اين كشور كه ممكن بود سالها به طول بينجاميد، در طول چند روز اتفاق افتاد كه اين خود موضوع داخلي و ضرورتي بين المللي بود. اين اقدام پنج روز بعد از پايان جنگ، در 17 آگوست صورت گرفت و نيروهاي لبنان به جنوب رودخانه ليطاني اعزام شدند. اهميت حضور نيروهاي لبناني در جنوب اين كشور زماني احساس شد كه ارتش اين بعد از سال ها براي اولين بار در منطقه مستقر شد.
رژيم صهونيستي همراه به سازمان ملل به عنوان ابزاري براي پيشبرد اهداف سياسي خود مينگرد، به گونهاي كه توانسته است اهداف محوري خود را تنها در اتاقهاي اين سازمان تامين كند، نه در ميدان نبرد. قطعنامه 1701 سازمان ملل زمينه را براي برقراري نظمي نوين در جنوب لبنان كه اسراييل سال ها به دنبال آن بود، به وجود آورد. بر اساس اسناد و مدارك موجود، اين قطعنامه زمينه را براي پايان دادن به استقلال حزب الله در حكومت لبنان فراهم كرد. البته بايد اذعان كرد كه بين تصويب و اجراي مواد قطعنامه تفاوت موجود دارد. بندهاي مربوط به تغيير و دگرگوني در جنوب لبنان بايد از طريق اعمال فشار به وسيله دولت لبنان و نيروهاي يونيفل صورت اجرايي به خود بگيرد و از طرف آنها حمايت شود اما به نظر ميرسد كه نبايد براي اجراي چنين اقداماتي چندان خوش بين بود.
مهم ترين چالش موجود در حمايت از قطعنامه خلع سلاح حزب الله است. حزب الله به رغم مخالفت قبل از جنگ، حضور نيروهاي نظامي لبنان را در مناطق جنوب پذيرفته است، با اين حال، هنوز در مقابل خلع سلاح نيروهاي خود ايستادگي ميكند. حزب الله هم اكنون خود را پيروز جنگ مي داند و هرگز تسليم فشارهاي دشمن نخواهد شد. در حال حاضر، دولت سنيوره به رغم عملكرد بسيار ضعيف، تصميم گرفته است براي خلع سلاح حزب الله تلاش كند .
اين دولت حتي اگر ارادهاي هم در اين زمينه داشته باشد، با توجه به اينكه دو تن از وزراي كابينه از حزب الله هستند، ابزار كافي براي خلع سلاح حزب الله ندارد. حدود 35 درصد از كل نظاميان ارتش لبنان، شيعه و اكثريت نظاميان از حاميان حزب الله هستند و به علت اشتراك قومي، مذهبي و طايفهاي نميتوانند نيروهاي حزب الله را خلع سلاح كنند. بنابراين با توجه به محدوديتهاي موجود، دولت سينوره به اين نتيجه رسيده است كه با اعمال فشار و تهديد نميتواند حزب الله را خلع سلاح كند.نيروهاي يونيفل نيز اقدامي براي خلع سلاح حزب الله انجام نخواهند داد. هر چند اين نيروها در مقايسه با نيروهاي يونيفل سال 1987 از اختيارات بيشتري در جنوب لبنان برخودارند اما به دلايل امنيتي و سياسي توسط بسياري از دولتهاي متبوع خود فلج خواهند شد؛ زيرا اين دولت ها به دليل وجود خطرات جدي عليه نيروهاي چند مليتي نميخواهند اين نيروها عليه خواستههاي دولت لبنان اقدامي انجام دهند يا به عنوان كاربران اسرائيل انجام وظيفه كنند.
ما بايد از تجربه گذشته استفاده كنيم و سرنوشت نيروهاي چند مليتي را به ياد آوريم كه از نيروهاي آمريكا، ايتاليا و فرانسه تشكيل و در سال 1982 زير حملات سنگين اسرائيل به لبنان اعزام شدند. در 23 اكتبر 1983 چريكهاي حزب الله با انفجار دو كاميون پر از مواد منفجر 241 نظامي امريكايي و 58 نظامي فرانسوي را كشتند. بعد از اين حادثه فرانسه و امريكا به رغم داشتن تعهداتي مبني بر حضور در لبنان، به سرعت خاك اين كشور را ترك كردند.در چنين وضعيتي انتظار خلع سلاح قريب الوقوع حزب الله امري غير ممكن است. به نظر ميرسد لبنان و نيروهاي سازمان ملل (يونيفل) در بهترين شرايط صرفا قادرند از شليك موشكهاي حزب الله به شمال اسرائيل جلوگيري كنند و يا با متوقف كردن ارسال سلاحهاي ايران و سوريه به جنوب لبنان به آتش بس موجود، ثبات و امنيت بيشتري بخشند. نيروهاي حزب الله در جنوب اين كشور باقي خواهند ماند، اما با پنهان كردن سلاحها و مخفي نگه داشتن خود در بين توده هاي مردم سعي ميكنند حضور كمتري در انظار مردم داشته باشند،البته اين امر باعث اطمينان و خرسندي اسراييل نخواهد شد.
عملكرد حزب الله باعث شد تا دولت اولمرت نتواند به وعدههاي خود مبني بر بازگرداندن گروگانها و از بيرن بردن حزب الله عمل كند، بنابراين منتقدان دولت نسبت به عملكرد آن ساكت نخواهند نشست. بر عكس، اگر پيروزي ديپلماتيك اسراييل پوچ و تو خالي از آب در آيد - كه ممكن است چنين بشود - اولمرت از پايان دادن به جنگي كه خود مدعي پيروزي در آن است، محروم خواهد شد. اين مسئله ميتواند براي مقام مقام صدارت و نخست وزيري وي و همچنين براي حزبش بسيار بد و نافرجام باشد.*مترجمان: حسين عسگري و علي رضايي
فصلنامه«اشنگتن كوآرتلي»