شهید آوینی

 


 

علل و زمينه‌هاي بروز جنگ اسرائيل عليه لبنان


جنگ اسرائيل عليه لبنان و ابعاد مختلف آن (1)

محور این بحث جنگ اسرائيل عليه لبنان و ابعاد مختلف آن،‌از جلمه دلايل شروع جنگ و تاثيرات ان است.هم‌چنين نيم‌نگاهي به ايران و حركت‌هاي اسلامي از جمله حزب‌الله لبنان و برنامه‌ها و ترتيبات آينده منطقه خواهيم داشت.

سابقه مقاومت اسلامي در لبنان به دهه 1970 بر مي‌گردد. با اين حال، پس از حمله اسرائيل به لبنان در سال 1982 نطفه حزب الله منعقد شد و از سال 1988 ، اين جنبش عملا به نوعي مقاومت كيفي و خاص در جنوب لبنان دست زد. اين مقاومت بي‌سابقه با واكنش شديد رو به رو شد. اولين چالش و برخورد شديد حزب الله با اسرائيل در سال 1992 روي داد كه به نتيجه نرسيد. در دومين درگيري در آوريل 1996 ، اسرائيل به مدت 16 روز مواضع حزب الله را بمباران كرد، اما باز هم موفق به نابودي حزب الله نشد؛ زيرا حزب الله نيز تا آخرين لحظه به آتش اسرائيل پاسخ داد، لذا اسرائيل به ناچار به امضاي تفاهم‌نامه آوريل 1996 تن داد و عملا مشروعيت مقاومت در جنوب لبنان را پذيرفت. در تدوين اين تفاهم‌نامه بازيگران منطقه‌اي و بين‌المللي از جمله آمريكا، فرانسه، ايران و سوريه دخالت داشتند.

سرانجام، روند مقاومت در ماه مي سال 2000 در زمان نخست‌وزيري ايهود باراك، ارتش اسرائيل را وادار به ترك خاك لبنان كرد و براي اولين بار چنين پيروزي عظيمي به دست آمد. پيروزي مقاومت در برابر اسرائيل و وادار كردن اين رژيم به تخليه اراضي اشغالي بدون مذاكره و بدون گرفتن ام تياز، تحولي بي‌سابقه در منطقه بود. اين پيروزي بر روحيه ملل منطقه و امت اسلامي تاثير گذاشت؛ آن هم زماني كه روحيه شكست‌ناپذيري اسرائيل در منطقه غال بشده بود. لذا تاثير رواني اين پيروزي بسيار مهم بود.

بدين ترتيب، حزب الله از جريان مقاومت در چارچوب كشوري كوچك مثل لبنان به حزب مورد حمايت توده‌هاي عرب و مسلمان در كشورهاي عربي و اسلامي تبديل شد و يكي از نتايج اين پيروزي بروز و ظهور انتفاضه دوم فلسطين بود.
اسرائيل از آغاز انتفاضه مسجد الاقصي براي بهبود بخشيدن به وضعيت خود و جبران ضربه سختي كه بر پيكرش وارد آمده بود، به برنامه‌ريزي براي تغيير اوضاع پرداخت؛ البته اگر نخواهيم آ‌ن را به انتقام گرفتن تعبير كنيم.

از سال 2000 ، مسئله ايجاد توازن رعب در جنوب لبنان مطرح شد. در واقع، حزب الله با تاكتيك مقاومت و با سلاح‌هاي موشكي كه در جنوب لبنان ذخيره كرده بود، توانست با اسرائيل به توازن رعب برسد؛ به طوري كه نوعي بازدارندگي در برابر هرگونه تجاوز گسترده اسرائيل به لبنان يا حتي به سوريه ايجاد كرد. اما اسرائيل يا غرب چنين توازني را نمي‌پذيرفتند. آنها در فاصله سال‌هاي 2000 تا 2006 براي از بين بردن اين توازن برنامه‌ريز كردند. حزب الله نيز كه مي‌دانست آنها روزي به اين نقطه خواهد رسيد، براي ايستادگي در برابر حمله احتمالي آنها برنامه‌ريزي كرد. در نتيجه، اين وضعيت پيش آمد و جنگ آغاز شد.

اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا سلاح حزب الله صرفا به مسائل لبنان مربوط مي‌شود يا اينكه مسائل منطقه‌اي را هم در بر مي‌گيرد. اسرائيلي‌ها و آمريكايي‌ها بسيار تبليغ كردند تا القا كنند كه اين سلاح در خدمت لبنان نيست، بلكه در خدمت اهداف كشورهاي منطقه‌اي ، به خصوص سوريه و ايران است. سيد حسن نصرالله قبلا بارها در سخنراني‌هاي خود گفته بود كه حزب الله با سلاح خود بازدارندگي ايجاد كرده است و در سايه آن فلسطين،‌سوريه و كل منطقه را پوشش مي‌دهد و مانع تجاوز اسرائيل مي‌شود.

وي هم‌چنين به طور مشخص گفته بود كه در سه مورد،‌حزب الله از سلاح موشكي عليه اسرائيل استفاده خواهد كرد: اول، در صورت حمله گسترده اسرائيل به لبنان؛‌ دوم، اگر اسرائيل بخواهد طرح ترانسفر فلسطيني‌‌ها را اجرا كند و فلسطيني‌هاي ساحل غربي و نوار غزه را كوچ بدهد(‌طرح ترانسفر شارون) و سوم،‌در صورت حمله اسرائيل به سوريه. البته با توجه به ويژگي حزب الله و موضوع انتساب و ارتباط حزب الله با جمهوري اسلامي ايران ، همه اين تصور را داشتند كه اگر حمله‌اي به ايران صورت بگيرد، احتمال حزب الله وارد عمل خواهد شد و بيكار نخواهد نشست.

در نتيجه، سلاح حزب الله ابعاد منطقه‌اي پيدا كرد. بر اساس طرح به اصطلاح خاورميانه بزرگ و سپس طرح خاورميانه جديد جورج بوش (اين خاورميانه جديد غير از خاورميانه جديد شيمون پرز در سال 1996 است) نبايد به هيچ وجه مقاومتي در خاورميانه صورت گيرد. از ديدگاه آمريكايي‌ها، تروريسم بايد از خاورميانه ريشه‌كن شود. آنها حماس، جهاد اسلامي، حزب الله و بخشي از جنبش فتح را سازمان‌هاي تروريستي مي‌دانند و كشورهاي ايران و سوريه را حامي تروريسم معرفي مي‌كنند. بنابراين، از ديدگاه آنها كانون‌هاي تروريسم بايد سركوب شوند و دولت‌هاي ح امي تروريسم بايستي زير فشار قرار گيرند تا سياستشان را تغيير دهند. بدين ترتيب، اين جنگ در چارچوب استراتژي آمريكا براي ايجاد خاورميانه عاري از مقاومت قرار گرفت. مهم‌ترين كانون مقاومت نيز حزب الله است كه بر ساير مقاومين و جنبش‌هاي مقاومت تاثير مي‌گذارد.

از نظر اسرائيل، اعاده حيثيت اين رژيم و پايان دادن به توازن رعبي كه حزب الله توانسته است در مرز ايجاد كند، اهميت دارد. در واقع،‌منافع آمريكا و اسرائيل مشترك است و دايره منافع آنها در منطقه‌اي بسيار وسيع با يكديگر تلاقي مي‌كند. البته منظور آن نيست كه جنگ، جنگ آمريكا بود و اسرائيل مجري آن، بلكه هر دو خواستار اين جنگ بودند و به علت منافع مشترك، برنامه‌ريزي كردند. با وجود اين، دو عامل ديگر هم در اين جنگ تاثير گذار بوده است: مواضع اروپايي‌ها و جهان عرب (منظور از جهان عرب بيشتر عربستان سعودي، مصر و اردن است) كه عملا از اين جنگ حمايت كردند؛ زيرا پيروزي اسرائيل را مسلم مي‌دانستند و هيچ كس تصور نمي‌كرد كه اين طرح به چنين سرنوشتي دچار شود. لذا هم كشورهاي عربي- به خصوص عربستان سعودي كه موضع حزب الله را ماجراجويي خواند - و هم كشورهاي اروپايي، به ويژه فرانسه و انگلستان صرفا با يقين به نتايج جنگ كه همان نابودي مقاومت و حزب الله بود، به حمايت از اسرائيل پرداختند؛ اما نتايج جنگ همه را غافلگير كرد.

طرح خاورميانه بزرگ و پيامد جنگ لبنان بر حزب الله و منطقه

آمريكا پس از 11 سپتامبر طرح خاورميانه بزرگ را در دستور كار قرار داد. طرح خاورميانه در سه سطح مطرح است:
يكي، ايجاد نوعي همگوني ساختاري در منطقه خاورميانه با محوريت الگوهاي ارائه شده از سوي غرب؛
دوم، ايجاد همگرايي در منطقه با محوريت اسرائيل؛ سوم،‌اتحاد ائتلاف اين منطقه همگرا با آمريكا و نه ساير قدرت‌هاي بين‌المللي.

آمريكا براي ايجاد همگوني در گام اول به افغانستان و سپس عراق حمله كرد و ساختار‌هاي حكومتي اين دو كشور را بر اساس الگوهاي پيشنهادي خود تغيير داد. هم‌چنين با استفاده از قوه قهريه در اين دو كشور سعي كرد نوعي سياست ارعابي در منطقه ايجاد كند تا ساير كشورهاي منطقه نيز زير فشار رواني و سياسي به اصلاحات داوطلبانه در جهتي كه آ‌مريكا تعيين كرده است، دست بزنند. اما آمريكا در اجراي اين طرح با پنج كانون مقاومت در منطقه رو به رو شد: ايران، سوريه، حزب الله، حماس و جهاد اسلامي.
به اذعان آنها، براي حل اين معضل نيز كه به عنوان يكي از مهم‌ترين موانع اجراي اين طرح به شمار مي‌رود، به پرونده‌سازي براي هر يك از طرف‌ها پرداخت: پرونده اتمي براي ايران، پرونده ترور حريري براي سوريه، قطعنامه 1559 براي حزب الله و به كار بردن عنوان گروه‌هاي تروريستي براي حماس و حركت جهاد اسلامي فلسطين و در گام بعدي محاصره سياسي و اقتصايد سعي كرد از طريف افزايش و تشديد فشار، قدرت‌هاي مقاوم را در منطقه مهار و وادار به تسليم در برابر آمريكا كند. از آنجا كه اساس تلاش‌هاي سياسي و سياست فشار براي غرب، نتيجه‌بخش نبوده است غرب راهي جز اينكه وارد مرحله بالاتري شود نيافت و آن استفاده از قوه قهريه براي ايجاد تغيير است.

به نظر مي‌رسد، حمله به دولت آقاي اسماعيل هنيه يا حمله به نوار غزه و لبنان با يك هدف يعني از بين بردن كانون‌هاي مقاومت در سطح منطقه خاورميانه انجام گرفته است. در آغاز حمله به لبنان مباحثي در مورد سوريه و ايران مطرح شد. چنانچه فرصتي فراهم مي‌شد، حمله به سوريه در اولويت بود و حمله به ايران نيز- در صورت قابل تحمل بودن تبعات آن - در دستور كار قرار مي‌گرفت . زمينه‌سازي‌هاي تبليغاتي كه اسرائيل و غرب در ابتداي جنگ انجام مي‌دادند نيز مي‌تواند شاخصي براي گسترش دامن عمليات نظامي به سمت سوريه و ايران باشد. به همين دليل، حمله به فلسطيني‌ها و لبنان هدف مشترك اسرائيل و آمريكا بود؛ با اين تفاوت كه حمله به فلسطيني ها و حزب الله اولويت فوري آمريكا بوده، در حالي كه براي اسرائيل شايد فوريت قطعي نداشته باشد.

آمريكا در وضعيت كنوني شناور بودن نظام بين‌المللي- چه وضعيت فعلي را نظام سلسله مراتبي قدرت بدانيم يا تك قطبي- به دنال اين است كه به سرعت بحث خاورميانه بزرگ را سر و سامان دهد و منطقه را به يكي از مناطق همگرا و در اتحاد با آمريكا تبديل كند. به همين دليل، زمان براي آمريكا اهميت بيشتري نسبت به اسرائيل دارد؛ هر چند در اصل مساله ، انطابق كاملي بين اهداف آمريكا و اسرائيل وجود دارد.

آمريكا و اسرائيل چه طرحي داشتند كه قدم اولش حمله به حزب الله بود؟ چه بحث‌هايي را در پي داشت؟

اين جنگ پيش دستانه حزب الله عليه اسرائيل بود. آمريكايي‌ها پس از 11 سپتامبر جنگ پيش دستانه و پيشگيرانه را كه بر اساس نيت‌ها صورت مي‌گيرد در دكترينشان وارد كردند. از قضا اولين جنبشي كه در جهان اسلام از اين دكترين عليه اسرائيل استفاده كرد، حزب الله بود. ريشه اين دكترين در اسرائيل است كه براي اولين بار عليه اعراب از اين تز استفاده كرد. چنان كه گفته شد، جهان بر اساس نيت‌هاست. چرا آمريكا فكر مي‌كند كه ايران نيت بدي نسبت به اسرائيل و آمريكا دارد؟ آمريكايي‌ها ايران را دشمن خود مي‌دانند و مي‌گويند:« ما احساس مي‌كنيم كه اگر ايراني ها به سلاح اتمي دست يابند، ممكن است ما را مورد هدف قرار دهند چون نيت خيلي بدي دارند».

بر اساس اين تعبيري، حزب الله پيش دستي كرد و از آنجا كه تصور مي‌كرد اسرائيل آماده حمله به لبنان و حزب الله و نابودي اين جنبش است، وارد جنگ شد. فكر مي‌كنم اسرائيل براي اولين بار وارد جنگي ناخواسته شد. مطرح شدن اين بحث‌ها پس از جنگ كه «اجازه دهيد سربازان اسرائيل ماري جوانا مصرف كنند و داروهايي بخورند كه از خود بي‌خود شوند، چون طرف مقابلشان براي مرگ هيچ اهميت و ارزشي قائل نيست» يا اينكه « از اين به بعد اجازه بدهيم سربازها هر چه خواستند مصرف كنند تا بتوانند بيشتر مقاومت كنند» نشان از اين حقيقت دارد. اين مسائل بيانگر آن است كه اسرائيل براي چنين چنگي آماده نبوده است. اسرائيل تصور جنگ زميني و جنگ با تانك‌هاي مركاوا را نمي‌كرد. فكر مي‌كرد مي‌تواند فورا جنگ را بر اساس مدل يوگسلاوي ، يعني زدن زيرساخت‌ها و تسليم شدن ميلوشوويچ، ‌تمام كند. اكنون با توجه به عدم موفقيت اسرائيل، آنها سعي مي‌كنند با مسلح كردن سمير جعجع توازني ميان حزب الله و نيروهاي مسيحي ايجاد كنند.

برخي معتقدند كه اگر حزب الله آغازگر اين جنگ بوده، مرتكب اشتباه بزرگي شده است؛ چون حزب الله براي ايران و لبنان اهميت بسياري دارد. مشت بسته حزب الله براي ما بسيار بيشتر اهميت دارد تا اينكه مشتش باز شود، بسياي از توانش را از دست بدهد و اوضاع در آينده به نفع ايران تمام نشود. در واقع، حزب الله به اشتباه محاسبه اسرائيلي‌ها پي برد. آنها اصلا آمادگي نداشتند و وقتي به ناچار وارد درگيري شدند سعي كردند مدل يوگسلاوي را با زدن زير ساخت‌ها پياده كنند.

در مورد چارچوب نهضتي نيز اين نكته بسيار اهميت دارد كه ايران هنوز به رغم تغيير دولت‌هايش، تغيير پارادايم در حركت‌هاي نهضتي نداده است. ما در سطح منطقه بيش از آنكه با دولت‌ها ميانه خوبي داشته باشيم، با جنش‌هاي هويتي رابطه دوستانه‌اي داريم. اين نكته بسيار مهم است. البته اينكه آيا عدم تغيير در استراتژي ما كار درستي بوده يا نه و آيا بايد به دولت‌ها نزديك‌ مي‌شديم، مسئله‌اي است كه مي‌شود درباره‌ي آن بحث كرد.

آمريكا براي تثبيت هژموني خود به اين جنگ نياز داشت. در واقع، اين جنگ ادامه پروژه نظم نوين جهاني است كه از دورن آن، تئوري خاورميانه بزرگ و از درون خاورميانه بزرگ، خاورميانه جديد مطرح مي‌شود. بنابراين، تفاوتي بين اين دو طرح مشاهده نمي‌شود . آنچه در مورد ذهنيت آمريكايي‌ها نسبت به حزب الله بيان شد، ديدگاه فريد ذكريا است كه بوش را محكوم كرده است.

وي مي‌گويد:« يكي از بزرگ‌ترين اشتباهات آمريكا در عصر جنگ سرد اين بود كه جنبش كمونيستي چين را مثل جنبش كمونيستي روسيه مي‌ديد و حزب كمونيست ويتنام را مثل جنبش كمونيست اروپاي شرقي» . حتي مي‌گويند اگر آمريكا مرتكب چنين اشتاهي نمي‌شد، اصلا سرنوشت جنگ ويتنام متفاوت بود. فريد زكريا به بوش حمله مي‌كند كه چرا فكر مي‌كني حزب الله مثل القاعده است؟ چرا فكر مي‌كني حزب الله مثل جنبش فارامودومارتي است؟ چرا فكر مي‌كني تمام جنبش‌هاي اسلامي مثل هم هستند؟ چرا فكر مي‌كني چچني‌ها مثل حزب الله هستند يا مثلا سني‌هاي بعثي القاعده‌اي يا بعثي‌هاي عراق مثل حزب الله هستند؟در واقع ذكريا مي‌خواهد بگويد كه اين جنبش‌ها يك پارچه نيستند و نبايد همان اشتباهي را بكنيم كه در عصر جنگ سرد مرتكب شديم.

حساب اينها را يك به يك برسيد. تفاوت خاورميانه نوين كه رايس مطرح كرد، همين‌جا بود. طرح خاورميانه بزرگ كل كشورهاي اسلامي را يكپارچه، با شدت و ضعف بيشتر و كمتر هدف قرار مي داد؛ ولي نقطه تمركز در طرح خاورميانه جديد كشورهايي مثل ايران هستند كه عمدتا چالش با قدرت هژمون را در دستور كار خود قرار داده‌اند.

القاعده با حزب‌الله فرق دارد. القاعده فراملي جنگ مي‌كند، در حالي كه حزب‌الله فقط در درون سرزمين لبنان و با كساني مي‌جنگد كه به حقوق شيعه تجاوز مي‌كنند. همچنين القاعده به شكل تروريستي رفتار مي‌كند، ولي حزب‌الله مقاومتي برخورد مي‌كند. گفته‌هاي ذكريا شبيه حرف‌هاي كساني است كه مقابل نقطه هژمون هستند و تفكرات هژمونيك دارند و در واقع، دنبال هژموني مركب هستند (مانند اروپايي‌ها در درون جامعه امريا). اينها به چند‌جانبه‌گرايي معتقدند، چيزي كه شبيه تفكر هژموني مركب اروپاست؛ زيرا اروپايي‌ها حزب‌الله را شبيه جنبش آزادي بخش ايرلند مي‌دانند كه فاز نظامي و سياسي دارند و بايد به جاي فاز سياسي با فاز نظامي آنها جنگيد.

شما با «جري آدامز» چه كار كرديد؟ آيا انگليسي‌ها آنها را بمباران و نابود كردند؟ آيا مدل يوگسلاوي را پياده كردند؟ آيا مي‌توان با بخش سياسي‌شان كار و بخش نظامي‌شان را منهدم يا محدود كرد؟ آنهايي كه دنبال مسئله ايران بودند بيشتر قصد داشتند ايران را تنبيه و دست و بازوهاي آن را قطع كنند. علت فروپاشي شوروي چه بود؟ آنها به جاي اينكه در اروپاي شرقي بجنگند و به توان ملي خود اتكا كنند در كرملين جنگيدند. سربازانشان مجبور شدند از آلمان شرقي، اروپاي شرقي و حتي از افغانستان عقب‌نشيني كنند و بدون توجه به استحكام داخلي خود، همه چيز را به داخل بكشانند. تئوريسين‌ها فكر مي‌كنند كه ايران همان نقشي را بازي مي‌كند كه شوروي سابق داشت.

*فصلنامه مطالعات منطقه اي ؛ جهان اسلام 26-27




Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo