پيامدهاي منطقهاي جنگ «رژيم صهيونيستي» عليه لبنان
با شروع جنگ اسرائيل عليه لبنان، اكثر تحليلگران آن را با نقش ايران و پرونده هستهاي آن مرتبط دانستند. آنها مدعي شدند كه اين جنگ براي حمايت از اين نقش و پرونده بوده است. همچنين با تاكيد بر اينكه اين جنگ، جنگي پيشگيرانه در برابر قويترين همپيمان ايران در منطقه بوده است.
در آستانه جنگ اسرائيل عليه لبنان، اكثر تحليلگران و محققان مراكز مطالعاتي در اين فكر بودند كه ايالات متحده در پيشبرد «طرح خاورميانه بزرگ» كه پس از حوادث يازدهم سپتامبر آن را مدنظر قرار داده بود، در چه مسيري حركت خواهد كرد. پس از سه سال اشغال عراق، چيزي جز افزايش بحران امنيتي و سياسي در اين كشور ديده نشد. دولت عراق و نيروهاي اشغالگر نيز براي پايان دادن به هرج و مرجهاي امنيتي و انفجارهايي كه باعث مرگ هزاران عراقي شد، اقدامي انجام ندادند.
به نظر ميرسد امريكا در ايجاد عراقي جديد كه وعده آن را داده بود (امن، واحد و دموكراتيك) و نيز براي پايان دادن به مقاومتها بر ضد نيروهاي خود ناتوان است و حتي در فرايند سياسي نيز ظاهرا در مسير ثبات حركت نميكند،زيرا تاكنون عراقيها گاه درگير بحث وحدت عراق بودهاند و گاهي منافع ملي ذهن آنان را به خود مشغول كرده است. بدون اينكه پيشرفتي حقيقي در اين موارد به دست آورند. به علت بحران امنيتي و سياسي موجود در عراق، مقبوليت مردمي رئيس جمهور امريكا كاهش يافت و انتقادها از او و گروهش كه در انتقال دموكراسي به عراق شكست خورده بودند، افزايش يافت. در حالي كه نو محافظهكاران همفكر بوش دموكراسي را براي تمام كشورهاي خاورميانه ميخواستند. به رغم اين ناكاميها،بوش هنوز هم به دفاع از سياستهاي خود در عراق اصرار ميورزد و خواستار ادامه حضور نيروهايش در اين كشور است، بدون اينكه به درخواستها براي خروج اين نيروها يا كاهش تعداد آنان توجهي نشان دهد.
به نظر ميرسد كه پافشاري امريكا در نپذيرفتن شكست در عراق در چارچوب تصورات نو محافظه كاران جديد در مورد خاورميانه كاملا منطقي باشد، زيرا در ادبيان نومحافظهكاران،خاورميانه بايد خالي از رژيمهاي استبدادي باشد، امنيت رژيم صهيونيستي و ادامه موجوديت آن تضمين و تامين شود و رژيمهاي موجود در منطقه نيز سرنگون شوند. اقرار به اين شكست مستدعي اقرار به شكست مشابهي در افغانستان است كه پنج سال پس از سقوط رژيم طالبان، اين گروه دوباره اقدامات و عملياتهاي خود را عليه نيروهاي امريكايي به شكل روزافزوني از سر گرفته است (مراجعه كنيد به آخرين شماره مجله نيوزويك،سپتامبر 2006). بنابراين، دولت امريا در تغيير وضعيت سياسي و امنيتي افغانستان هم شكست خورده است، به ويژه اينكه دولت و رئيس جمهور افغانستان در يك دايره جغرافيايي محدود به حمايت امريكا كه همان پايتخت اين كشور است فعاليت ميكنند و ساير قسمتهاي كشور از كنترل و سيطره دولت خارج است.
در طرح خاورميانه مدنظر نومحافظهكاران، فلسطين هم وضعيت بهتري ندارد. پيروزي قاطع جنبش حماس در انتخاباتي دموكراتيك، محاصره سياسي و مالي اين گروه را به دنبال داشته است و تشكيلات خودگردان نيز در نابساماني به سر ميبرد. نه اين تشكيلات ميتواند در برابر حماس عقبنشيني كند و نه دولت حماس قادر است گامي براي از سرگيري مذاكرات با اسرائيل بردارد. ظاهرا ايالات متحده قصدي براي پيشبرد اين مذاكرات ندارد. علاوه بر اين، از زماني كه شارون به كما رفته، كميته چهارجانبه نيز هيچ جلسهاي نداشته است. همچنين به نظر ميرسد پس از روي كار آمدن دولت حماس، اوضاع فلسطين در مرحلهاي انتقالي است و مذاكرات فلسطينيان و اسرائيل هم در حالتي از ركود به سر ميبرد، ضمن اينكه توجه بينالمللي نيز به موضوعاتي غير از فلسطين (عراق و ايران) معطوف شده است. حتي بسياري از تحليلگران بر اين عقيدهاند كه مسئله آينده پرونده هستهاي ايران ايالات متحده و اروپا را به خود مشغول كرده است و اين مسئله بر پروندههاي ديگر منطقه خاورميانه و همپيمانان و دشمنان ايران تاثيرات مستقيمي خواهد داشت.
بنابراين، با شروع جنگ اسرائيل عليه لبنان، اكثر تحليلگران آن را با نقش ايران و پرونده هستهاي آن مرتبط دانستند. آنها مدعي شدند كه اين جنگ براي حمايت از اين نقش و پرونده بوده است. همچنين با تاكيد بر اينكه اين جنگ، جنگي پيشگيرانه در برابر قويترين همپيمان ايران در منطقه بوده است درصدد برآمدند نقش و قدرت ايران را در هرگونه مذاكره تضعيف كنند تا در صورت وقوع جنگ بين ايران و اسرائيل يا ايران و امريكا - كه برخي از مراكز مطالعاتي امريكايي آن را تشويق ميكنند - از تهديد موشكي حزبالله جلوگيري كنند.
برجستهترين پيروزي ايالات متحده امريكا در جنگي كه پس از يازدهم سپتامب ربراي پايان دادن به تروريسم و گسترش دموكراسي در خاورميانه آغاز كرد، در لبنان به دست آمد. اما اين پيروزي جزئي و در عين حال، تهديدكننده بود. [در اين پيروزي] نيروهاي سوري موجود در لبنان پس از صدور قطعنامه 1559 شوراي امنيت از اين كشور خارج شدند. اما سلاح نيروهاي حزبالله و همين طور سلاحهاي موجود در اردوگاههاي فلسطينيان همچنان وجود داشت و در گفتوگوهاي ملي نيز راه حل يا جانشين مناسبي براي اين نيروها و سلاحهاي آنان پيدا نشد. بنابراين، پيروزي امريكا به طور كامل محقق نشد و همچنان معلق باقي ماند.
بر اين اساس، ملاحظه ميشود كه اين جنگ براي آزادي دو اسير اسرائيلي نبوده،زيرا در منطقهاي بحراني رخ داده كه زمينهساز هرگونه منازعهاي است. ايالات متحده نيز نه تنها هيچ پيروزي عملي در اين منازعات به دست نياورد، بلكه در عراق كاملا به مشكل برخورد، در افغانستان اقدامات و عملياتهاي طالبان از سر گرفته شد، ايران در زمينه برنامه هستهاي تسليم اين كشور نشد و اعراب نيز از سياست امريكا در عراق رويگردان شدند، زيرا اين امكان را به ايران داد تا قدرت و نفوذ خود را در عمق منطقه عربي و حوزه خليج فارس گسترش و افزايش دهد.
اما ايالات متحده ميبايست با تحقق يك پيروزي تاثيرگذار به كاهش روزافزودن محبوبت مردمي رئيس جمهور خود و افزايش انتقادها از دونالد رامسفلد، وزير دفاع آن كه سياستهاي نامنابي براي جنگ عراق داشت، پايان و اوضاع را در لبنان، فلسطين و عراق كاملا تغيير ميداد، هم چنين بايد ايران را با خواستةهاي امريكا و اروپا و منطقه خاورميانه را با نگرشي كه نومحافظهكاران براي آن داشتند بيشتر هماهنگ ميكرد، به گونهاي كه خالي از خشونت و احساس تنفر و پذيرايي دموكراسي باشد. از سوي ديگر، اسرائيل هم در پي فرصتي بود تا شكوه و اعتبار ارتش خود را كه در پي عقبنشيني ذلت بار سال 2000، از جنوب لبنان از دست داده بود و نيز قدرت بازدارندگي آن را كه از جنگ اكتبر 1973 تا انتفاضه و مقاومت لبنان كاهش يافته و حتي نتوانسته بود در «جنگهاي كوچك» پيروزيهاي قابل توجهي به دست آورد، به آن بازگرداند.
ربوده شدن دو سرباز اسرائيلي بهانه خوبي براي اسرائيل بود تا قدرت بازدارندگي استراتژيك خود را بازيابد و امريكا نيز خاورميانه را آن گونه كه در تصور دولت آن بود، شكل دهد. نابودي حزبالله ميتوانست پيروزي امريكا را در لبنان تثبيت و سوريه، همپيمان آن، را تضعيف كند و بدون هيچ ترديدي راه را براي انتخاب گزينهاي نظامي در برابر ايران نيز هموار ميكرد. بر اين اساس، اين جنگ همان گونه كه كاندوليزا رايس در روزهاي اول آن گفته بود، درد زايمان تولد خاورميانه جديد بود. رايس حتي هرگونه صحبت كردن از آتش بس و بازگشت اوضاع به قبل از دوازدهم جولاي 2006 را رد كرده بود.
در چهاردهم آگوست 2000 و پس از گذشت 33 روز، جنگ به پايان رسيد، بدون اينكه اسرائيل به اهدافي برسد كه براي اين جنگ درنظر گرفته بود. حزبالله از بين نرفت، خلع سلاح نشد و شكست هم نخورد. خيلي ساده ميتوان نتيجهگيري كرد كه كاندوليزا رايس در حركت به سوي خاورميانه جديدي كه انتظار تولد آن را براي دوره پس از جنگ داشت، هيچ توفيقي به دست نياورد.اين جنگ نه تنها عليه لبنان نبود بلكه به علت داشتن دامنه و پيامدهاي منطقهاي با ساير جنگها عميقا متفاوت بود.*منبع:فصلنامه مطالعات منطقه اي جهان اسلام
دكتر طلال عتريسي