شهید آوینی

 

 

((كسانى كه دلايل روشن ، و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم ، آن هم بعد از آن كه در كتاب براى مردم بيان نموديم را كتمان كنند، خدا آنها را لعنت مى كند؛ و همه لعن كنندگان نيز، آنها را لعن مى كنند)).
وقتى كه مؤ من به علوم الهى اطلاع پيدا كرد، موظف است ، اين علوم را به ديگران برساند؛ كه اگر كتمان نكند، به لعنت الهى مبتلا مى شود. آيات ديگرى هم در اين باره آمده است كه براى رعايت اختصار، از اشاره به آنها خوددارى مى كنيم .
اما در روايات ائمه معصومين عليهم السلام نيز سخنان قابل توجهى وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم . از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
مَن كَتَمَ علما فكاءنَّهُ جاهل (220).
((اگر كسى علمش را كتمان كند و به ديگران نياموزد، با جاهل تفاوتى ندارد)).
چون انسان جاهل ، قدرت آموزش ندارد، خيرش نيز به ديگران نمى رسد و عالمى هم كه در مقام تعليم برنمى آيد، با جاهلان تفاوتى ندارد.
الجواد مَن بذَل ما يُضَنُّ بمثله (221).
((بخشنده كسى است كه مى بخشد آنچه را كه ديگران نمى بخشند)).
اين را درباره مسائل دقيق علمى و علوم كمياب تفسير فرموده اند، در فرمايش ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت فرمودند:
قراءُت فى كتاب على عليه السلام انِّ اللَّه لم ياءخُذ على الجُهَّال عَهدا بطلب العلم حتَّى اءَخَذَ على العُلَمَاء عهدا بِبَذل العِلم للجُهَّال لانَّ العلم كان قبل الجهل (222).
((خدا قبل از آن كه جاهلان را نسبت به خطاهايشان محاكه كند، از علما سؤ ال خواهد كرد كه چرا شما وظيفه خود را در آموزش تعطيل كرديد)).
مطلب ، خيلى قابل توجه است ؛ در قيامت از خطاكاران مى پرسند كه چرا خطا كرديد، مى گويند: نمى دانستيم . مى گويند: چرا نياموختيد؟ اگر جواب دهند علما به ما نياموختند، در پيشگاه الهى ، عالمان جوابى نخواهند داشت . در سخن ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است ، كه حضرت فرمودند:
اءَيُّما رجل آتاه اللَّه علما فكتَمه و هو يَعلَمه ، لقى اللَّه عزوجل يوم القيامَةِ مُلجَما بِلجام مِن نار(223).
((اگر كسى مورد عنايت الهى قرار گرفت و خدا به او توفيق داد كه در رشته از علوم ، تخصص و آگاهى پيدا كرد و عالم شد و اين علم را كتمان كرد و در آموزش آن بخل ورزيد، هنگام ورود به قيامت به دهان او لجامى از آتش زده مى شود)).
بنابراين ، انسان عالم به حكم وظيفه شرعى و اخلاقى موظف است به ديگران بياموزد؛ منتها در اين آموزش و آگاهى ، نبايد اين توصيه امام سجاد عليه السلام فراموش شود كه آموزش همراه با تواضع و نرم خويى باشد؛ چرا كه منعت النَّاس علمك كنت له خائنا و لخلقه ظالما اگر علمت را از مردم دريغ كردى و يا به هنگام آموزش تندى كردى ، خيانت كرده اى . هم بايد آموزش دهد و هم اين آموزش ، آميخته با تواضع و فروتنى باشد؛ زيرا در غير اين صورت خيانت كرده است ؛ چون امام سجاد عليه السلام در ابتداى اين حقّ فرمودند كه منزلت و جايگاه معلم ، منزلت امانتدار و كليددار است و امانتدار، امينى است كه سرمايه اى در اختيار او قرار گرفته . وقتى خدا و صاحب امانت او را مكلّف به بخشيدن كرده است ، سر باز زدن او، خيانت در امانت است .
با اين توضيح معناى تعبير امام سجاد عليه السلام كه مى فرمايند كنت له خائنا و لخلقه ظالما روشن مى شود. از يك طرف به خدا و امانت خيانت كرده است و از طرف ديگر به بندگان خدا ظلم كرده است ؛ يعنى دو گناه بزرگ خيانت به خدا و ظلم به بندگان او.
بنابراين ، آموزش يك وظيفه است و بين فقها اين بحث مطرح است كه اگر ديگران به علم او علوم واجبه و مورد نياز انسان ها محتاج باشند، آيا در مقابل تاءمين اين نياز مى توان مطالبه اجر مادى كرد؟ معمولا مى فرمايند كه جايز نيست در قبال علومى كه مورد احتياج انسان ها است ، مطالبه پول شود و بر اين اساس هيچ فقيهى براى آن كه مردم را به احكام الهى آشنا كند و هيچ عالم و متكلّمى براى اين كه اعتقادات مردم را اصلاح كند، و در يك كلام هيچ معلم و مربى ، در آموزش علوم مورد نياز افراد، حقّ ندارد از آنها مطالبه پول كند. حتى درباره اطبا و پزشكان كه علمشان مورد نياز بيماران باشد نيز محل شبهه است كه بتوانند در قبال طبابت خود، اجر مادى طلب كنند.
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
قِوامُ الدِّين باربعة : بعالم ناطق مستعمِل له ، و بغنىّ لا يَبخَلُ بفضله على اهل دينِ اللَّه ، و بفقير لا يَبيع آخرتَه بدُنياه ، و بجاهل لا يَتَكَبَّر عن طلب العلم (224).
قوام دين به چهار اصل است ؛ يعنى اين استوانه ها، موجب برقرارى خيمه حيات دين و دنياى انسانند: اول ، عالمى كه آموزش دهد و خود نيز اهل عمل باشد كه اگر علمش را كتمان كند، در حقيقت قواعد دنيا را به هم ريخته است ؛ و دوم ، ثروتمند و سرمايه دارى كه بخل نورزد و سرمايه هايى را كه خدا به فضل و رحمتش در اختيار او گذاشته ، به نيازمندان برساند؛ سوم ، فقيرى كه به دليل نياز مادى دين و معتقدات خود را نفروشد؛ چهارم ، جاهلى كه در راه تحصيل از روى كبر كوتاهى نكند.
علاوه بر حقوقى كه در مباحث قبل ذكر شد معلم و مربى بايد به نكات ديگرى هم توجه داشته باشد: اول ، در آموزش ‍ به قدر استعداد و توان محصل سخن بگويد. در اين باره پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
اءِنَّا معاشرَ الاَنبياء اُمرنَا اءَن نُكلّمَ النَّاس على قدر عُقولِهِم (225).
((ما رسولان الهى ماءموريم كه با مردم ، به اندازه فهم و دركشان صحبت كنيم )).
بنابراين ، اين نكته دقيقى است كه معلم در شيوه تعليم و تدريس خود، حال محصل و متعلم را رعايت كند.
همه علوم براى همگان قابل تعليم نيست ، درباره بسيارى از علوم ، تعبير به اسرار مى شود و اگر كسانى حافظ و حامل اسرارند، نهى شده اند كه اين علوم را در اختيار ديگران قرار دهند؛ چرا كه بايد استعداد، توان و ظرفيت محصل و طالب علم ، مورد توجه و دقت معلم باشد، تا اين سرمايه هاى گرانبها بيهوده ضايع نشود.
معمولا مربيان بشر؛ يعنى ائمه هدى عليهم السلام اين علوم را در اختيار افراد خاصى قرار مى دادند يا در بسيارى از موارد، اصلا كسى نبوده است كه توان تحمل برخى علوم آنان را داشته باشد. اميرالمؤ منين عليه السلام به سينه مبارك خويش اشاره كرده ، مى فرمودند:
انَّ ههُنا لَعِلما جَمَّا لو وَجدتُ له حَمَلَة (226).
((در سينه ام علوم بسيارى است كه بايد استعداد قابل براى انتقال آنها بيابم )).
از جابر بن يزيد جعفى نقل شده است كه مى گويد:
رَوَيتُ خمسين اءَلف حديث ما سمعه اءَحد منِّى (227).
((من پنجاه هزار حديث آموخته ام ، كه هيچ كس نبايد آنها را از من بشنود؛ چرا كه همگان توان فراگيرى و درك اين علوم را ندارند)).
جابر مى گويد:
حدَّثنَى اءَبوجعفر عليه السلام تسعين اءلفَ حديث لم اءُحدِّثَ بها اءَحد قطُّ و لا اءُحدِّثُ بها اءحدا اءبَدا، قال جابر: جُعلتَ فداك انَّك قد حَمَلتَنِى وَقرا عظيما، بِما حدَّثتَنى به مِن سرِّكم الَّذى لا اءُحدِّثُ به اءَحدا، فربَّما جَاش فى صدرى ياءخذَنى منه شبهُ الجنون (228).
((امام باقر عليه السلام نودهزار حديث به من آموخته اند كه من تاكنون براى كسى بازگو نكرده ام و بعد از اين هم براى كسى نقل نخواهم كرد. بعد مى گويد: خدمت امام باقر عليه السلام عرض كردم فدايتان شوم شما يك بار دشوارى از اسرار بر گردن من نهاده ايد كه گاهى آن چنان بر من سنگينى مى كند كه از حالت اعتدال خارج مى شوم )).
حضرت فرمودند: در چنين شرايطى در بيابان حفره اى ايجاد كن و اين مطالب را در آن حفره بگو! يعنى اين كار بهتر از اين است كه اين علوم را به نااهلان و نامحرمان بگويى تا از آن سوءاستفاده كنند. شايد پذيرش اين مطالب كمى سنگين باشد، اما با بيان اين مطالب ، روشن مى شود كه آموختن برخى علوم ، موجب ظلم و ستم به جامعه بشريت مى شود. صاحبان قدرت ، از امكاناتى كه پيشرفت علوم براى آنها فراهم كرده است ، به اقتدار و سلطه علمى رسيده اند و از آن سوءاستفاده مى كنند؛ مثلا بشر در علم فيزيك آنقدر پيشرفت كرده است كه موفق به شكافتن هسته اتم مى شود و در سايه آن موفق مى شود ابزار و آلاتى را بسازد كه با فشردن دكمه اى ، ميليون ها انسان را به خاك و خون بكشد؛ در حالى كه ممكن است در آينده ، اسرار ديگرى از سخنان ائمه اطهار عليهم السلام روشن شود؛ اما دقت در وضع موجود نيز عمق سخنان اين بزرگواران را بر ما روشن مى كند.
حقّ ديگرى كه در زمره حقوق متعلم بيان شده ، اين است كه استاد و مربى ، همه تلاش خود را به كار گيرد تا او را از اشتغال به امورى كه باعث انحراف او از مسائل علمى مى شود بازدارد. او را هدايت كند كه اوقاتش را صرف يادگيرى و فراگيرى مسائل علمى كند و از اتلاف وقت بپرهيزد. در دعاى مكارم الاخلاق امام سجاد عليه السلام مى فرمياند:
اللَّهم صل على محمَّد و آله ، واكفنى ما يشغلنى الاهتمام به (229).
((خداوندا بر محمَّد و آلش درود فرست و از آنچه مورد توجه و اهتمام من است ، كفايتم كن )).
علم از ضرورى ترين امور زندگى است و امام سجاد عليه السلام از خدا مى خواهد كه او را در چيزهايى كه باعث مى شود از امور ضرورى بازماند، كفايت كند تا فقط به آن وظايفى كه او براى انسان ، تعيين كرده است مشغول باشد. استاد نيز بايد متعلم و دانش آموز را به اين نكته هاى دقيق توجه دهد كه هدف از خلقت او چه بوده است .
در مباحث قبل ، اشاره كرديم كه خداوند متعال ، علم را تشريفا به خود نسبت مى دهد؛ در حالى كه همه مخلوقات عالم از آن خداوند متعال است ؛ ولى ساير مخلوفات و خزائن آن ها را به يكى از اوصاف خود نسبت داده است . بنابراين وقتى كه علم چنين منزلتى دارد ديگر انسان نبايد وقتش را صرف امور ديگر كند.
حقوق ديگرى كه بايد معلم نسبت به دانش آموز رعايت كند، اين است كه در پاسخ به سوال ، حقّ تقدم دانشجويان را رعايت كند. اين يكى از ظريف ترين نكاتى است كه در فرمايش ائمه معصومين عليهم السلام بدان توجه شده است . مرحوم مجلسى رحمة اللَّه روايتى را اين چنين نقل مى كند:
و رُوِىَ اءَنَّ اءَنصاريا جاءَ الى النَّبى صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يساءَلُه ، و جاء رجل مِن ثَقيف ، فقال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : يا اءَخا ثقيف انَّ الانصارىَّ قد سَبَقَكَ بالمسالةِ فاجلِس كيما نُبدِى ءُ بحاجة الانصارىّ قبل حاجتك (230).
((يكى از انصار، خدمت پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم رسيد تا سوالى از آن حضرت بپرسد. بعد از او يكى از مسلمان ها از قبيله ثقيف آمده بود و چون از راه دور آمده بود متوقع بود، پيغمبر زودتر جواب او را بدهد حضرت فرمودند: اى برادر اهل ثقيف ! اين مرد انصارى قبل از تو آمده است ؛ بنشين تا پاسخ سوال او را بگويم ، بعد پاسخ تو را بدهم )).
حقّ ديگرى كه بر عهده معلم و استاد است ، اين است كه موظف است هيچ يك از دانشجويان و دانش آموزانش را در اظهار محبت و احترام بر ديگرى برترى ندهد، كه اين عمل باعث كينه ورزى و ايجاد حقد و حسادت در افراد و محصلين مى شود. بنابراين استاد موظف است ، اگر همه دانش آموزانش از نظر ديانت ، شرايط سنى و... در يك رتبه هستند، همه را با يك چشم نگاه كند و احترام و منزلت آنها را يكسان رعايت كند.
از حقوق ديگرى كه متعلم بر استاد دارد، مراقبت به تحصيل و توان تحصيلى محصل است . اگر استاد احساس كند محصل در معرض اذيت و آزار قرار گرفته است و توان آموختن علوم را در اين حد و مقدار ندارد، بايد او را از اين كار بازدارد، تا او به حال عادى و طبيعى ، به تحصيل علم بپردازد. منظور اين است كه گاه افرادى اساسا به خاطر شور و اشتياق فراوان به تحصيل ، از ساير نيازها و احتياج هاى خود غفلت مى كنند و به صورت افراطى فقط به تلاش هاى علمى مى پردازند؛ غافل از اين كه انسان بنا به آفرينش و خلقت خود موظف است كه همه نيازهاى ضرورى خود را پاسخ گويد؛ و استاد موظف است او را از اين افراط و تفريطها بازدارد.
حقّ ديگرى كه براى متعلم ذكر فرموده اند اين است كه استاد و مربى هرگز به خاطر جهل و بى خبرى خويش ، محصلان خود را از يادگيرى ساير رشته هاى علمى منع نكند؛ چرا كه به صورت طبيعى ممكن است شاگرد او علومى را نزد ديگران فراگيرد كه در وى نيست . به عبارت ديگر، اين كه انسان به يكى از رشته هاى علمى آشنايى ندارد، نبايد ديگران را از يادگيرى آن رشته بازدارد كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
النَّاس اعداء ما جهلوا(231).
((انسان ها، دشمن آن چيزى اند كه نسبت به آن جاهلند)).
مبادا استاد نسبت به آنچه كه نمى داند دشمنى كند و مانع از يادگيرى رشته هاى مورد علاقه دانش آموزان و محصلين شود و يا مانع آموختن رشته هاى مورد نياز اجتماع شود.
نكته ديگر اين كه گاهى برخى معلمان و اساتيد به خاطر اين كه نتوانسته اند خود را از نظر شخصيتى و اخلاقى به كمال لازم برسانند، از اين كه محصل و دانش آموزان نزد ديگر يعلم بياموزد، آزرده مى شوند به عبارت ساده تر، خوشحال نيستند كه شاگرد از انحصار آنها خارج شود؛ و اين يكى از سيئات اخلاقى است و معمولا اين خلق و خو در اساتيد پايه هاى بالاى علمى رخ مى نمايد؛ چرا كه در رتبه هاى ابتدايى و يا متوسطه اين رفتار نمود ندارد؛ ولى در پايه هاى علمى بالاتر؛ مثلا در حوزه يا در دانشگاه ، كه افراد در دو يا سه رشته مشغول كار علمى هستند، يا در همان رشته ، استادان متنوعى را انتخاب مى كنند، اساتيدى كه دچار ضعف نفس هستند و يا به مراتب عالى اخلاقى نرسيده اند، از اين كه طلبه يا دانشجو يا محصلشان نزد ديگرى علم بياموزد خوشحال نمى شوند و او را نهى مى كنند؛ يا به ترتيبى با برخوردهاى غيراخلاقى او را آزرده مى كنند. اين كار، دو اثر منفى مستقيم دارد: يكى در روح خود معلم و استاد و ديگرى در روح محصل و دانش آموز.
اثر مستقيم در روح استاد اين است كه او را از مراتب معنوى و انسانى به دور نگه داشته و از درك و بيان حقايق محروم ساخته و به عمق جهل او مى افزايد؛ و اثر سوء و غيراخلاقى كه براى متعلم دارد اين است كه او هم با همين ويژگى اخلاقى تربيت مى شود و به جاى اين كه استاد او را به سوى مكارم اخلاقى هدايت كند، به سوى زشتى هاى اخلاقى ، راهنمايى كرده است . در اين باره ، مولا اميرالمؤ منين عليه السلام چنان كه در مباحث گذشته به اين مطلب اشاره كرديم مى فرمايند:
مَن نَصَبَ نَفسَهُ للنَّاس اماما فَليَبدا بتَعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاءدِيبه بسيرته قبل تاءديبه بلسانه و معلِّم نفسه و مودِّبُها اءَحَقّ بالاِجلال من معلم النَّاس و مؤَدِّبهم (232).
((كسى كه خود را پيشوا و امام مردم قرار مى دهد، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران بپردازد، به تعليم خويش بپردازد؛ و بايد تاديب كردن او به عملش ، پيش از تاءديب كردن به زبانش باشد. كسى كه معلم و ادب كننده خويشتن است ، به احترام ، سزاوارتر از كسى است كه معلم و مربى مردم است )).
از ديگر حقوق متعلم بر معلم اين است كه اگر استاد در محصل و دانش آموز خود، استعداد و لياقت بازگويى و تدريس ‍ آموخته ها را دريافت ، او را به تدريس و آموزش ديگران تشويق كند. شايد بتوانيم اين مطلب را اين گونه تفسير كنيم كه وقتى معلم احساس كند كه متعلم بى نياز از آموزش و فراگيرى است ، او را تشويق كند كه اوقات خود را به كار مفيدترى كه براى مردم نيز بازدهى و منفعت دارد، صرف كند؛ يعنى دانشجو و يا طلبه را تشويق به تدريس و استقلال در تشكيل مجلس و محفل درس كند. مبادا استاد، از اين كه محصل او براى خود كرسى مستقل تدريس فراهم كرده است ، ناراحت شود.
در انتها با سخن امام سجاد عليه السلام اين بحث را به پايان مى رسانيم كه اگر استاد حقوقى را كه ذكر شد رعايت نكند:
كان حقّا على اللَّه عزَّ و جَلَّ اءَن يَسلُبَكَ العلم و بهاءَهُ و يسقط من القلوب محلَّكَ.
((حقّ الهى چنين اقتضا مى كند كه آن علم را از او بگيرد و آبرو و اعتبارى را كه خداوند در سايه اين علم به او عنايت كرده است را از او سلب نمايد)).

20 - حقّ همسر

وَ اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بِمِلكِ النِّكاحِ فاءَن تَعلَمَ اءَنَّ اللَّه جعلها سكنا و مُستَرَاحا و اءُنسا و وَاقيَة و كذلك كُلّ واحد منكُما يَجبُ اءَن يَحمَدَ اللَّه على صاحبه و يعلم اءَنَّ ذلك نعمة منه عليه و وَجبَ اءَن يُحسِنَ صُحبةَ نعمَةَ اللَّه و يُكرِمَها و يَرفَقَ بها و اءِن كان حقُّك عليها اءَغلَظَ و طاعتك بها اءَلزَمَ فيما اءَحبَبتَ و كَرِهتَ ما لم تكن معصية فانَّ لها حقّ الرحمةِ و المُؤ انِسَةِ و مَوضِعَ السُّكون اليها قضاءَ اللَّذَّةِ الَّتى لابدَّ من قضائِهَا و ذلك عظيم و لا قوَّةَ الا باللَّه .
((و اما حق همسرت آن است كه بدانى ، خداوند متعال با آفرينش او، وسيله آرامش ، رفاه ، انس و نگهدارى تو را فراهم نموده و واجب است هر كدام از شما زن و شوهر بر نعمت وجود ديگرى ، خدا را سپاس گويد و بداند كه اين نعمت الهى است بر او. و بر تو واجب است كه نعمت الهى را گرامى داشته در معاشرت با او، خوشرفتارى و رفق پيشه كنى ؛ اگرچه حقّ تو بر زن سخت تر و رعايت محبوب و مكروه تو اگر معصيت و زياده خواهى نباشد بر او لازم تر است ؛ ولى زن حقّ مهربانى و انس بر تو دارد و جايگاه آرامش و آسايش غريزه اى است كه گريزى از انجام آن نيست و اين حقّ بزرگى است )).
موضوع همسر و خانواده چون از مباحث هميشه زنده و مورد نياز زندگى روزمره انسان ها است ، مساله اى نيست كه با گذشت زمان ، فراموش شود. بنابراين ضرورى است به عنوان مقدمه ، به مباحث جديدى كه در اين يكى دو قرن اخير درباره تساوى حقوق زن و مردم مطرح شده است ، اشاره كنيم .

بررسى و تحليل تساوى حقوق زن و مرد
ما، در مقام بيان تاريخ اروپا و جنگ جهانى نيستيم ، اما مباحثى تحت عنوان حقّ يا حقوق اجتماعى در دنيا مطرح شده كه از اروپا به ساير ملل سرايت كرده است كه براى درك جايگاه ارزش هاى خودمان ريشه يابى آنها ضرورت دارد؛ چون در تقدم شرع مقدس اسلام در بيان همه اين حقوق كه امروز تحت اسم هاى زيبا، جذاب و فريبنده مطرح مى شود، جاى هيچ ترديدى نيست . بنابراين ، لازم است كه اين تاريخچه خوب مورد عنايت واقع شود.
بعد از اين كه جنگ جهانى در اروپا پايان پذيرفت ، وضعيت اجتماعى حاكم بر ملل اروپايى و غربى به صورتى بود كه نگاه و تلقى آنها از جنس زن ، موجودى فاقد روح بود و يا اگر او را صاحب روح مى دانستند، روح او را حيوانى تلقى مى كردند و در نهايت اگر براى او روح انسانى هم قائل بودند، مساوى با مرد نبود.
به تعبيرى براى زن منزلت و جايگاهى شبيه بردگان قائل بودند و در اجتماع موجودى پست تر از زن يافت نمى شد؛ و اگر در اين دوران سياه ، زنانى را مى بينيم كه اقتدارى پيدا كرده اند، به خاطر قدرت هاى خانوادگى ايشان بوده است كه ديگران را تحت تاءثير قرار مى دادند، نه از جهات ديگر.
بعد از اين كه جنگ تمام شد، در اروپا انقلاب صنعتى ، شكل جدى به خود گرفت . صاحبان صنايع و قدرت هاى اقتصادى ، احساس كردند براى تاءمين اهداف اقتصادى خود نمى توانند از وجود مردان ، به اندازه كافى ، بهره ببرند و اساسا جمعيت مرد اين كشورها، پاسخگوى احتياج و نياز آنها نبود. بنابراين ، جهت تاءمين نيروى كار خود سراغ زنها و كودكان رفتند.

زنان و استثمار اروپا
اگر امروز، غير از حقوق زن ، حقوق كودكان نيز مطرح است ، منشاء آن ، اتفاقاتى است كه در آن روزگار در اين كشورها شكل گرفت و به واسطه خودخواهى و ضعف نفسى كه در انسان هاى صاحب مال و مكنت به وجود آمد و به خصوص استفاده هاى كلان از آزادى ، زنها و كودكان را جهت رسيدن به مطامع پست حيوانى به كار گرفتند، كه براى آنها منافعى در پى داشت :
اول اين كه نيروى كار خود را تاءمين كردند.
دوم اين كه توقعات و انتظارات زن ها و كودكان به اندازه مردها نبود.
سوم اين كه زن ها را مورد سوءاستفاده جنسى هم قرار مى دادند و در اين راه ، آن چنان افراط كردند كه تدريجا صداى اعتراض انسان هايى كه اهل عاطفه و وجدان انسانى بودند، بلند شد و در مقام حمايت از كودكان و زنان ، قانون حمايت از كودكان و تساوى حقوق زنان و مردان را وضع كردند.
چهارم اين كه بعد از جنگ جهانى ، در قاره اروپا، تعداد مردها آنقدر كم شده بود كه در كشورى مثل آلمان براى تاءمين نيروى كار، علاوه بر زن ها و كودكان ، از كشورهاى ديگر نيز نيروى كار وارد مى كردند. و چون اين زنان بى سرپرست ، صاحب خانواده و فرزندانى بودند و از طرفى ، توان تاءمين هزينه هاى زندگى روزمره خود را نداشتند، به كارهاى فنى ، صنعتى و كارگرى در كارخانجات روى آوردند.
اين عوامل باعث شد كه پاى زن ها از محيط خانواده ، به محيط كار و اجتماع باز شود.
مردان متمول و عوامل آنها از بى خبرى و جهل زن ها نسبت به مسائل اجتماعى و اقتصادى ، سوءاستفاده هاى كلانى كرده و منافع خود را تاءمين كردند.
اين آغازى بود بر شروع بحث حقوق زن در تاريخ قرون اخير كه كم كم به كشورهاى ديگر، از جمله كشورهاى اسلامى نيز سرايت كرد.
در جوامع اسلامى دو گروه پيدا شدند: يك گروه مدعى شدند كه اصلا اسلام هيچ تفاوتى ميان مرد و زن قائل نيست . بنابراين ، هر دو جنس از حقوق كاملا مساوى برخوردارند؛ و گروه دوم مدعى شدند كه در قوانين اسلام روح مردسالارى نهفته است و هيچ اعتبار ويژه اى براى زن در نظر گرفته نشده و در واقع به زن ظلم شده است . به نظر مى رسد كه منشا اين دو تفكر ضعف بنيه علمى است ؛ وگرنه چنانچه كسى با ديدگاه معارف دين اسلام ، نسبت به مقام انسانى و حقوق طبيعى و قوانين مدون فقهى زن كه نشاءت گرفته و برخاسته از خلقت طبيعى او است ، آشنايى اجمالى داشته باشد، درمى يابد كه هيچ يك از اين دو نظر و دو تلقى صحيح نيست و هر دو مصداق فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام مى باشند كه فرمودند:
لاترى الجاهل الا مفرِصا اءَو مفرِّطا(233).
((نادان را نبينى مگر آن كه در كار زياده روى مى كند يا در امرى سستى به خرج مى دهد)).

تساوى حقوق زن و مرد
خداوند در قرآن مى فرمايد:
يا اءَيُّهَا النَّاس اتّقوا ربّكم الّذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالا كثيرا و نساء(234).
((اى مردم ! از مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد. همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را نيز از جنس ‍ او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى در روى زمين منتشر ساخت )).
تحليل آيه شريفه اين است كه روح زن و مرد هر چه باشد يك چيز است و از منظر قرآن تساوى واضح و كاملى بين زن و مرد برقرار است . در حقيقت ، هر دو از نوعى حقوق طبيعى و اخلاقى مشترك در روابط انسان برخوردارند. در سوره حجرات مى خوانيم :
يا ايُّها الذين آمنوا لا يَسخَر قوم من قوم عَسى اءَن يَكونوا خَيرا منهم و لا نِساء من نساء عسى اءَن يَكُن خَيرا مِنهُنَّ و لا تَلمِزوا اءَنفسكم و لا تَنابَزوا بالاَلقاب (235).
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند؛ و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد)).
بر اساس اين سوره مباركه ، در حقوق طبيعى و انسانى ، نكات دقيق اخلاقى كه انسان ها ملزم به رعايت آنها هستند، بين زن و مرد هيچ تفاوتى احساس نمى شود؛ به همان ترتيب كه مى گويد مردها نبايد يكديگر را به سخره بگيرند، زن ها را هم از سخره يكديگر منع مى كند. همان گونه كه مردها نبايد همديگر را مورد طعن و سرزنش قرار دهند، زنها نيز بايد اين چنين باشند. همان گونه كه براى مردها با القاب زشت يكديگر را صدا زدن ، ممنوع است . زن ها هم بايد اين چنين باشند.
در آيه ديگر مى فرمايد:
ولا تجسَّسوا و لا يغتب بعضكم بعضا(236).
((هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند)).
همان گونه كه تجسس و كنجكاوى در امور ديگران ، بر مردها ممنوع است . بر زن ها نيز ممنوع است ؛ و همان طور كه غيبت كردن و بدگويى ديگران ، براى مردها نهى شده ، درباره زن ها نيز نهى شده است . نمى توان گفت در مسائل اخلاقى ، مردان مكلّف به تكاليفى اند كه زن ها از آن استثنا شده اند؛ يا براى مردان امتيازاتى است كه زن ها از آن برخوردار نيستند. در همه جهات حقوق فطرى و انسانى ، بين زن و مرد اشتراك و تساوى كامل به چشم مى خورد؛ و از منظر قرآن در وصول به مدارج عالى معنوى ، كه براى انسان ميسر است ، هيچ تفاوتى ميان زن و مرد مشاهده نمى شود؛ حتى سعى در عبادت كه اجر اخروى دارد، براى هر دو على السويه است . آيات مختلفى در قرآن دلالت بر اين امر مى كند. در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد: فاستجاب لهم ربِّهم اءِنِّى لا اءُضيع عمل عامل منكم من ذكر او اءُنثى (237).
((شما وقتى از خداوند چيزى را مى خواهيد، يا خدا را عبادت مى كنيد، خدا شما را پاسخ مى گويد و اجر هيچ يك از شما اعم از اين كه مرد باشد يا زن ، ضايع نمى كند)).
در سوره مباركه نخل مى فرمايد:
((من عمل صالحا من ذكر اءَو اءُنثى و هو مؤ من فَلَنُحيِيَنَّهُ حَياة طيِّبَة و لنجزينَّهُ اءَجرهم باءَحسَنِ ما كانوا يعملون (238).
((هر انسانى زن و يا مرد عمل صالحى انجام دهد و مؤ من باشد، خداوند او را از حيات طيبه برخوردار مى كند و اجر و پاداش فراوان به او عنايت مى كند)).
همان گونه كه ملاحظه مى شود، در اين آيات براى عبادت كردن ، در اجر و مزد اخروى و تعالى و كمال روحى ، ميان زن و مرد هيچ تفاوتى به چشم نمى خورد و شايد بتوان گفت ، آن طور كه قرآن شريف درباره تعالى روحى و علو مرتبه معنوى مريم عليهاالسلام سخن رانده است ، درباره كمتر مردى چنين گفته است .
در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
يا مريمُ انَّ اللَّه اصطفَاك و طهَّرَك و اصطفاك على نساء العالمين (239).
((اى مريم ! خداوند تو را از ميان همه انسان ها برگزيد و به طهارت روحى و معنوى مفتخر فرمود و بر همه زن هاى عالم برترى داد)).
و يا در آيات قبل از آن ، وقتى كه قرآن ، داستان تولد مريم عليهاالسلام و نذر مادرش را نقل مى كند، درباره مريم عليهاالسلام تعبيرات قابل توجهى مى آورد.
درباره فاطمه زهرا عليهاالسلام كه نمونه عالى انسانيت بوده و ائمه طاهرين عليهم السلام ميوه هاى درخت پرثمر وجود او هستند، در حديث قدسى خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد:
لولاك لما خلقت الافلاك و لولا علىّ لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما(240).
((اگر تو نبودى ، افلاك را خلق نمى كردم ؛ و اگر على عليه السلام نبود، تو را خلق نمى كردم و اگر فاطمه عليهاالسلام نبود، هيچ يك از شما را نمى آفريدم )).
در حقيقت ، عالم هستى و جهان خلقت ، طفيل وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام هستند و درباره هيچ انسان ديگرى ، اعم از زن يا مرد چنين سخنى نداريم . بنابراين ، كمال بى انصافى است كه بدون آگاهى و اطلاع از مسائل اسلامى و آيات كريمه قرآن و روايات خاندان نبوت ، درباره زن ها چنين بگويد كه از جهات فطرى ، طبيعى و حقوقى كه برخاسته از نيازهاى او است ، در شرع مقدس بين زن و مرد تفاوتى قرار داده شده است .
بايد توجه داشته باشيم كه در شرع مقدس يك سلسله قوانين و حقوق مدونى داريم كه برگرفته از آيات و روايات است و شايد در ظاهر تصور شود كه در وضع اين قوانين بين زن و مرد، تبعيض قائل شده است ؛ ولى اين تفاوت نيست ، مگر به خاطر همان تفاوتى كه لازمه خلقت و تداوم نسل اين دو و برخاسته از همان مرد بودن مرد و زن بودن زن است ؛ يعنى در اساس آفرينش و طبيعت ، يك تفاوت و اختلافى ميان اين دو جنس وجود دارد كه براى همگان قابل درك است .
همان گونه كه با شعارها و تشكيل كنگره ها و سمينارها و صدور قطع نامه ها گرچه مورد اتفاق همه عقلاى عالم هم باشد هرگز نمى شود ماهيت و طبيعت زن و مرد را دگرگون كرد؛ همچنين هرگز نمى توان قوانين منطبق با اين نياز و شرايط حاكم بر اين طبايع را نيز تغيير داد. به عبارت روشن تر ما هرگز نمى توانيم طبيعت و خصوصيات طبيعى زن را كه در نهايت به پذيرش و تكميل نطفه ، باردارى و ولادت نوزاد منتهى مى شود انكار كنيم و چون اين امر، براى همگان قابل درك است ، الزاما بايد قوانين خاص مربوط به آن نيز مورد عنايت واقع شود. گرچه مى توانستيم همين قوانين را به حكم شعار لزوم تساوى زن و مرد، براى مرد هم تعميم دهيم .

نكات قابل توجه در تساوى حقوق زن و مرد
در تساوى حقوق زن و مرد بايد به چند نكته توجه كرد:
اول اين كه يك سلسله از قوانين برخاسته از تفاوت هاى طبيعى ميان زن و مرد است ؛ مثلا در شرايط باردارى ، يك سلسله براى زن قرار داده شده كه دليل آن برخوردار بودن از اين ويژگى است و نمى توان با شعار ضرورت تساوى زن و مرد اين قوانين را به مرد هم سرايت داد.
دوم اين كه بنا به تعليمات آيين مقدس اسلام ، الزاما ذات اقدس الهى ، خالق انسان و قانون گذار است ؛ چرا كه خود او بيش از هر كسى مى داند چه آفريده است ؟ چه اسرار و رموزى در زن و مرد وجود دارد؟ نيازها و احتياجات آنها چيست ؟ و با چه قواعد و قوانينى مى توان اين نيازها را تاءمين كرد؟ و به همان دليل هم ذات اقدس پروردگار بر خود لازم و واجب فرمود كه با ارسال پيامبران و با تشريع اديان الهى به هدايت اين موجود قابل هدايت اهتمام كند. خداوند براى هيچ موجود و مخلوق ديگرى ، اقدام به ارسال رسل و انبيا نكرده است . براى هيچ موجودى هدايت تشريعى قائل نشده است و اين از ويژگى هاى بشر است . و بر اساس اين نكته است كه قران مى فرمايد:
فاءَقِم وَجهَك للدِّين حنيفا فطرتَ اللَّه الَّتى فَطَرَ النَّاس عليها لا تبديل لخلق اللَّه ذلك الدِّين القيِّم و لكن اكثر النَّاس لا يعلمون (241).
((پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن ، اين فطرتى است كه خداوند، انسان را بر آن آفريده ؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست ؛ اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى دانند)).
پس اگر قبول داشته باشيم و بپذيريم كه دين فطرى است ؛ ولى در جعل قوانين بگوييم كه رعايت فطرت و نيازهاى فطرى نشده است ، تناقضى آشكار خواهد بود.

نعمت بودن زن و شوهر
زناشويى و ازدواج يك نياز طبيعى است ، در سايه آن تشكيل خانواده و زندگى مشترك رسميت پيدا مى كند و براى اين زندگى مشترك قوانين و مقرراتى قرار داده مى شود؛ و اين موضوع ، بحث اصلى ما است كه در سخن امام سجاد عليه السلام از هر يك از زن و مرد براى ديگرى ، به نعمت تعبير شده است ؛ تعبير امام عليه السلام اين بود:
و يعلَمَ اءَنَّ ذلك نعمة منهُ عليه .
((بايد زن و مرد بدانند كه هر يك براى ديگرى نعمت است )).
شايد بتوانيم نعمت را چنين تعريف كنيم : چيزى كه انسان بدان محتاج است و شخص ديگرى براى رفع نياز و احتياج وى ، آن چيز را در اختيار او قرار مى دهد.
بالطبع بخشنده نعمت ، حقّ دارد سوال كند كه تو چگونه از اين نعمت بهره بردى و منتفع شدى . بنابراين در ادامه سخن ، امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
كُلّ واحد منكما يجبُ اءَن يَحمَدَ اللَّه على صاحبه .
((واجب است كه زن و مرد بر نعمت وجود ديگرى ، خدا را سپاس گويند)).
اگر به اين تعبيرات امام سجاد عليه السلام خوب توجه شود، درمى يابيم كه امام عليه السلام سعى دارند، اين منظر و ديدگاه را در زن و مرد القا فرمايند كه هر دو نگاهشان به يكديگر، نگاه نعمت باشد. چيزى كه بدان محتاج بوده اند و حال با به دست آوردن آن ، نياز خود را برآورده مى بينند. پس بايد قدر اين نعمت را بدانند. پرواضح است كه اگر انسان چيزى را نعمت بداند، سعى مى كند كه از آن به بهترين صورت حفاظت كند و موجبات نابودى و از دست دادن آن را فراهم نكند؛ زيرا آزردن زن يا مرد به وسيله ديگرى به معناى نابودى تدريجى او است .
از آفات در اختيار داشتن يك نعمت اين است كه در استمرار بهره مندى از آن ، از قدر و منزلت آن كاسته مى شود؛ بنابراين بايد گفت كه تعبير نعمت براى زن و مرد، جنبه عاطفى داشته و در زندگى مشترك ، حاكميت منطق و قانون نيز بايد جايگاه ويژه خود را داشته باشد. از آن جمله اين كه در اداره هر مجموعه اى يك مديرمسؤ ول لازم است . به اقتضاى فطرت و طبيعت آفرينش ، اسلام اين مسؤ وليت را در خانواده بر عهده مرد گذاشته و زن را از به دوش كشيدن بار سنگين مسؤ وليت معاف كرده است . لازمه مسؤ ول بودن ، داشتن اختيار و قدرت است ؛ يعنى از آن جا كه در مقام ايفاى مسووليت خود بايد پاسخگو باشد، بالطبع بايد اختياراتى داشته باشد. نمى شود انسان را مسوول قرار بدهند و از او كارى را مطالبه كنند؛ اما اختيارات او به اندازه مسووليت وى نباشد. امام سجاد عليه السلام در ادامه سخن مى فرمايند:
و ان كان حقُّك عليها اءَغلَظَ و طاعتك بها اءَلزَمَ فيما اءَحبَّت و كرهت ما لم تكن معصية .
چون مرد مسوول است و روزى بايد پاسخگو باشد، زن موظف است ، نسبت به فرامين او تمكين كند؛ به شرط آن كه مرد و مدير خانواده پا را از قواعد و محدوده معين ، فراتر نگذارد؛ و گام اول ، همانند همه كسانى كه از نظر اجتماعى مسووليتى مى پذيرند، براى انجام درست و صحيح آن ، به اصلاح ديدگاه خود، نسبت به حوزه مسووليتش اهتمام ورزد و بداند كه زن و همسر با ساير مجموعه هايى كه بر آنها رياست دارد، متفاوت است ؛ مثلا اگر در اداره اى براى حل مشكلات و اداره آن مجموعه ، گاه بايد به خشونت متوسل شود، در خانواده به ويژه درباره همسر نبايد از اين شيوه استفاده كرد.
مرد بايد بداند كه خداوند متعال ، همسر را براى آرامش ، رفاه و انس قرار داده است . همان طور كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام در آغاز سخن آمده بود كه :
وَ اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بملك النّكاح فاءن تعلم اءنّ اللَّه جعلها سكنا و مستراحا و اءُنسا و واقية .
((خداوند متعال ، زن را براى آرامش ، موانست و نگهدارى مرد آفريده است )).
محيط كار و تلاش خارجى براى مسائل اقتصادى ، كسب درآمد، تحصيل و تدريس علم و هر كار ديگرى كه باشد، تحت شرايط خاص خود اداره مى شود، اما مديريت خانه با ساير مجموعه ها متفاوت است . مدير خانواده بايد بداند كه خانه ، محيط سكوت ، آرامش ، انس ، محبت ، صفا و صميميت است . و آن كه موجبات موانست ، رفاه و آرامش را فراهم مى آورد، همسر است . خانه ، بدون همسر، گرمى و صفا نخواهد داشت . خداوند در قرآن مى فرمايد:
و من آياته اءَن خَلَقَ لكم من اءنفسكم اءَزواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودَّة و رحمة انَّ فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (242).
((از نشانه هاى خداوند اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند)).
مفهوم آيه قابل دقت است ؛ زن براى سكون ، قرار و آرامش است ؛ يعنى به طور طبيعى ، قبل از آرامش و سكون ، بى قرارى و تحرك است ، بى قرارى و تحرك ، معمولا براى تحصيل كمال است ؛ يعنى موجود ناقص تلاش مى كند كه خود را به تكامل برساند؛ وقتى كامل شد، آرام مى گيرد. مرد بدون زن و زن بدون مرد ناقص است و هنگامى كه ازدواج صورت گرفت ، كمال محقق مى شود و در نتيجه ، آرامش برقرار مى شود و تداوم اين آرامش ، مستلزم وجود ابزار و قواى ديگرى است كه در آيه شريفه فوق بدان اشاره شده است ؛ يعنى اگر مى خواهيد اين سكون ، رفاه و آرامش تا پايان زندگى تداوم داشته باشد، بايد از ابزارى به نام الفت ، مودت و رحمت استفاده كنيد.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo