شهید آوینی

 
برنامه امام (ع)

انحراف فرمانروايان
علماى فرومايه و عقيده جبر
فرومايگان و عقيده قيام بر ضد ستمگران
امامان در برابر مسؤ وليتهايشان
اما امام رضا (ع)
برنامه خردمندانه
موضعگيريهايى كه مامون انتظار نداشت
نخستين موضعگيرى
موضعگيرى دوم
موضعگيرى سوم
موضعگيرى چهارم
رابطه مساله ولايت با توحيد
رهبرى امام از سوى خدا تعيين شده بود نه از سوى مامون
نكته اى بس مهم
موضعگيرى پنجم
موضعگيرى ششم
موضعگيرى هفتم
اعتراف مامون به اولويت خاندان على
موضعگيرى هشتم (مفاد دستخط امام بر سند وليعهدى )
موضعگيرى نهم
موضعگيرى دهم
موضعگيرى يازدهم

انحراف فرمانروايان

كوچكترين مراجعه به تاريخ بر ما روشن مى كند كه فرمانروايان آن ايام ـ چه عباسى و چـه امـوى ـ تـا چـه حـد در زنـدگـى ، رفـتار و اقداماتشان با مبانى دين اسلام تعارض و ستيز داشتند، همان اسلامى كه به نامش بر مردم حكم مى راندند. مردم نيز به موجب ((مردم بـر ديـن مـلوك خـويـشـنـد)) تـحـت تاثـير قرار گرفته اسلام را تقريبا همانگونه مى فهميدند كه در متن زندگى خود اجرايش را مشاهده مى كردند. پى آمد اين اوضاع ، انحراف روزافـزون و گـسـتـرده اى از خـط صـحـيح اسلام بود كه ديگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.

علماى فرومايه و عقيده جبر
گـروهـى خـود فـروخـتـه كـه فـرمـانـروايـان آنچنانى ((علما)) شان مى خواندند، براى مـسـاعـدت ايـشان مفاهيم و تعاليم اسلامى را به بازى مى گرفتند تا بتوانند دين را طبق دلخـواه حـكـمـرانـان اسـتخدام كنند و خود نيز به پاس اين خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند.
اين مزدوران حتى عقيده جبر را جزو عقايد اسلامى قرار دادند، عقيده فاسدى كه بيمايگى آن بـر هـمـگان روشن است . اين عقيده براى آن رواج داده شد كه حكمرانان بتواند آسانتر به استثمار مردم بپردازند و هر كارى كه مى كنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا كسى به خود جرات انكار آن را ندهد.
از رواج ايـن عـقـيـده فاسد يك قرن و نيم مى گذشت ، يعنى از آغاز خلافت معاويه تا زمان مامون .

فرومايگان و عقيده قيام بر ضد ستمگران
هـمـيـن عـالمـان خـود فروخته بودند كه قيام بر ضد سلاطين جور را از گناهان بزرگ مى شمردند و به همين دستاويز برخى از علماى بزرگ اسلامى را بى آبرو ساخته بودند، مانند ابوحنيفه كه قايل به ((وجود شمشير در امت محمد)) بود[246].
آنان تحريم قيام و انقلاب را از عقايد دينى مى شمردند[247].
اما ساير عقايد باطل مانند ((تشبيه )) (مانند سازى براى خدا) و مساله خلق قرآن ، چنان ترويج مى شد كه داستانش مشهورتر از آن است كه نيازى به شرح داشته باشد.

امامان در برابر مسؤ وليتهايشان
غرور فرمانروايان به حدى رسيده بود كه تا مى توانستند مردم را از گرد خاندان نبوت و سـرچـشـمـه رسالت مى پراكندند، و جز به خويشتن و دوام سلطه و يكه تازيشان ، هر چند به قيمت نابودى همه اديان آسمانى تمام شود، نمى انديشيدند.
در ايـن ميان كه مردم را غفلت و حكمرانان را غرور و نخوت ، و عالم نماهارا شيوه هاى بدعت آفـرين فرا گرفته بود، امامان ما، در حد امكاناتى كه داشتند به نشر تعاليم آسمانى مى پرداختند و از حريم دين خدا پاسدارى مى كردند.

اما امام رضا (ع)
در آن فـرصت كوتاهى كه نصيب امام (ع) شده و حكمرانان را سرگرم كارهاى خويشتن مى يافت ، وظيفه خود را براى آگاهانيدن مردم ايفا نمود. اين فرصت همان فاصله زمانى بين در گـذشـت رشـيـد و قـتـل امين بود. ولى شايد بتوان گفت كه فرصت مزبور به نحوى ـ البـتـه بـه شـكـلى مـحـدود ـ تـا پـايـان عـمـر امـام (در سال 203) نيز امتداد يافت . امام با شگرد ويژه خود نفوذ گسترده اى بين مردم پيدا كرد و نـوشـتـه هـايش را در شرق و غرب كشور اسلامى منتشر مى كردند، و خلاصه همه گروهها شيفته او گرديده بودند.

برنامه خردمندانه
در جايى كه مامون مصمم بود كه نقشه هاى خود را از راه وليعهد ساختن امام (ع) اجرا كند و او هم چاره اى جز پذيرفتن آن نداشت ، ديگر طبيعى بود كه امام خود را ناچار ببينند كه وسـايـل مـقـابـله با مامون را طى برنامه اى دقيق فراهم آورد تا هدفهاى پليدش را ـ كه كوچكترين آنها لطمه زدن به حيثيت معنوى و اجتماعى امام بود ـ خنثى گرداند.
بـرنـامـه امـام در ايـن جـهـت بـسـيـار دقـيـق و مـتـقـن طـرح شـد كـه در شـكـست توطئه مامون پـيـروزيهايى به دست آورد و بسيارى از هدفهايش را نابرآورده ساخت ، آنهم به گونه اى كه مسير امور به سود امام و زيان مامون جريان يافت .

موضعگيريهايى كه مامون انتظار نداشت
امـام رضـا(ع) بـه صـور گـوناگونى براى روبرو شدن با توطئه هاى مامون اتخاذ موضع كرد كه مامون آنها را قبلا به حساب نياورده بود.

نخستين موضعگيرى

امـام تـا وقـتـى كـه در مـديـنـه بـود از پـذيـرفـتـن پـيـشنهاد مامون خوددارى كرد و آنقدر سـرسـختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مامون به هيچ قيمتى از او دست بردار نـمـى بـاشـد. حتى برخى از متون تاريخى به اين نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدينه به مرو با اختيار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنين موضع سرسختانه اى براى آن بود كه مامون بداند كه امام دستخوش نيرنگ وى قـرار نـمـى گيرد و بخوبى به توطئه ها و هدفهاى پنهانيش آگاهى دارد.. تازه با اين شيوه امام توانسته بود شك مردم را نيز پيرامون آن رويداد برانگيزد.

موضعگيرى دوم

بـرغـم آنـكـه مامـون از امـام خـواسـته بود كه از خانواده اش هر كه را كه مى خواهد همراه خـويـش بـه مـرو بـياورد، ولى امام با خود هيچكس حتى فرزندش جواد(ع) را هم نياورد. در حـالى كـه آن يـك سـفر كوتاه نبود، سفر ماموريتى بس بزرگ و طولانى بود كه بايد امام طبق گفته مامون رهبرى امت اسلامى را به دست بگيرد. امام حتى مى دانست كه از آن سفر برايش بازگشتى وجود ندارد.

موضعگيرى سوم

قضاياى اعجاب انگيزى از رفتار امام در طول مسافرتش به سوى مرو، رخ داد كه ((رجا بـن ابـى ضـحـاك ))[248] شاهد همه آن قضايا بود. اين مرد چنان به وصف آنـهـا پـرداخـتـه بـود كـه سـرانـجـام مامـون مـجـبـور گـشـت بـه بـهـانـه آنـكـه بـايـد فـضـايـل امام را خود بازگو كند، زبان رجا را ببندد[249]. اما هرگز كسى نـشـنـيـد كـه مامـون ولو يـك بـار قضاياى راه مرو را بازگو كند. رجا نيز در اين باره هـرگـز سـخنى نگفت مگر پس از زمانى كه احساس خطر براى مامون بكلى برطرف شده بود.

موضعگيرى چهارم

در ايستگاه نيشابور، امام با نماياندن چهره محبوبش براى دهها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده ، روايت زير را خواند:
((كـلمـه تـوحيد (لااله الاالله ) دژ منست ، پس هر كس به دژ من ورود كند از كيفرم مصون مى ماند))[250].
در آن روز اين حديث را حدود بيست هزار نفر به محض شنيدن از زبان امام نوشتند و اين رقم با توجه به كم بودن تعداد با سوادان در آن ايام ، بسيار اعجاب انگيز مى نمايد.

جـالب تـوجـه آنـكـه مـى بـيـنـيـم امـام در آن شـرايـط هـرگـز مـسـايـل فـرعـى ديـن و زنـدگـى مـردم را عـنـوان نـكـرد. از نـمـاز و روزه و از ايـن قـبيل مطالب چيزى را گفتنى نديد و نه مردم را به زهد در دنيا و آخرتسازى تشويق كرد. امـام حـتـى از آن مـوقـعـيت شگرف براى تبليغ به نفع شخص خويش نيز سود نجست و با آنـكـه داشـت بـه يـك سـفـر سـيـاسـى بـه مـرو مـى رفـت هـرگـز مسايل سياسى يا شخصى خويش را با مردم در ميان ننهاد.

بجاى همه اينها، امام به عنوان رهبر حقيقى مردم توجه همگان را به مساله اى معطوف نمود كه مهمترين مسايل در زندگى حال و آينده شان به شمار مى رفت .
آرى ، امـام در آن شـرايـط حساس فقط بحث ((توحيد)) را پيش كشيد، چه توحيد پايه هر زنـدگـى بـا فـضـيـلتى است كه ملتها به كمك آن از هر نگونبختى و رنجى ، رهايى مى يابند. اگر انسان توحيد را در زندگى خويش گم كند همه چيز را از كف باخته است .

رابطه مساله ولايت با توحيد
پس از فروخواندن حديث توحيد، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز ديدگان هزاران انسان شيفته به سوى او بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خويش بودند و يا به حديث توحيد مـى انـديـشـيـدنـد، ناگهان ناقه ايستاد و امام سر از اعمارى بيرون آورد و كلمات جاويدان ديگرى به زبان آورد، با صداى رسا گفت :
((كلمه توحيد شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم ))
در اينجا امام يك مساله بنيادى ديگرى را عنوان كرد، يعنى مساله ((ولايت )) كه همبستگى شديدى با توحيد دارد.
آرى ، اگر ملتى خواهان زندگى با فضيلتى است پيش از آنكه مساله رهبرى حكيمانه و دادگـرانـه بـرايـش حـل نـشده هرگز امورش به سامان نخواهد رسيد. اگر مردم به ولايت نـگـرونـد جـهـان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتها خواهد بود كه براى خويشتن حق قـانـونـگذارى كه مختص خداست ، قايل شده و با اجراى احكامى غير از حكم خدا جهان را به وادى بدبختى ، نكبت ، شقاوت ، سرگردانى و بطالت خواهند كشانيد..))

اگـر براستى رابطه ولايت با توحيد را درك كنيم ، خواهيم دريافت كه گفته امام ((و آن شرط، من هستم )) با يك مساله شخصى آنهم به نفع خود او، سرو كار نداشت . بلكه يك موضوع اساسى و كلى را مى خواست با اين بيان خاطرنشان كند، لذا پيش از خواندن حديث مـزبـور، سلسله آن را هم ذكر مى كند و به ما مى فهماند كه اين حديث ، كلام خداست كه از زبـان پـدرش و جـدش و ديـگـر اجـدادش تـا رسـول خـدا شنيده شده است . چنين شيوه اى در نـقـل حـديث از امامان ما بسيار كم سابقه دارد مگر در موارد بسيار نادرى مانند اينجا كه امام مى خواست مساله ((رهبرى امت )) را به مبدا اعلى و خدا پيوسته سازد.

رهبرى امام از سوى خدا تعيين شده بود نه از سوى مامون
امام در ايستگاه نيشابور از فرصت براى بيان اين حقيقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خويشتن را به حكم خدا، امام مسلمانان معرفى كرد. بنابراين ، بزرگترين هدف مامون را بـا ايـن آگـاهـى بخشيدن به توده ها درهم كوبيد، چه او مى خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگيرد كه بلى حكومت او و بنى عباس يك حكومت قانونى است .

امـام بـر ولايت خويش در فرصتهاى گوناگون تاكيد مى نمود، حتى در سند وليعهدى و حـتـى در كـتـاب جـامـع اصـول و احكام اسلام ، كه به تقاضاى مامون نوشته بود. در اين كـتاب نام دوازده امام ، با آنكه هنوز چند تن از آنان زاييده هم نشده بودند، آمده . در مباحثات علمى كه با حضور مامون تشكيل مى شد امام رضا(ع) هر بار كه فرصت مى يافت حقانيت اين امامان را براى دانشمندان اثبات مى كرد.

نكته اى بس مهم
امـامـان مـا در هر مساله اى ممكن بود ((تقيه )) را روا بدارند ولى آنان در اين مساله كه خـود شـايسته رهبرى امت و جانشينى پيامبرند، هرگز تقيه نمى كردند، هر چند اين مورد از همه بيشتر خطر و زيان برايشان در برداشت .
ايـن خـود حـاكـى از اعـتـمـاد و اعـتـقـاد عـمـيـقـشان نسبت به حقانيت ادعايشان مى بود. از باب مـثـال ، امـام مـوسـى (عـليه السلام ) را مى بينيم كه با جبار ستمگرى چون هارون الرشيد بـرخـورد پـيدا مى كند. ولى بارها و در فرصتهاى گوناگون حق خويش را براى رهبرى بـه رخـش كـشيده بود[251]. رشيد نيز خود در برخى جاها به اين حقانيت چنانكه كتب تاريخى نوشته اند، اذعان كرده است .
روزى رشيد از او پرسيد:
- آيا تو همانى كه مردم در خفا دست بيعت با تو مى فشارند؟
امام پاسخ داد كه :
ـ من امام دلها هستم ولى تو امام بدنها[252].
امـا فـاشـگـويى امام حسن و امام حسين درباره حقانيت خويش نسبت به رهبرى كه اصلا نيازى به بيان ندارد.
بـا ايـنـهمه اين مطلب درست است كه امامان (ع) پس از فاجعه امام حسين ، از دست بردن به شمشير براى گرفتن حق خود منصرف شده ، هم خود را به تربيت مردم و پاسدارى دين از انـحـراف يـافـتـن ، مصروف داشتند. آنان مى دانستند كه بدون داشتن يك پايگاه نيرومند و آگـاه مـردمى هرگز به نتيجه مطلوبى نخواهند رسيد. يعنى نمى توانستند آن گونه كه خود و خدايشان مى خواست پيروزمندانه زمام رهبرى به دست بگيرند.
ولى بـــا ايـــن وصـف ، همانگونه كه گفتيم حقانيت خود را پيوسته برملا مى گفتند، حتى دربرابر زمامداران عباسى همعصر با خويش .

موضعگيرى پنجم

امـام (ع) چـون بـه مـرو رسـيد ماهها بگذشت و او همچنان از موضع منفى با مامون سخن مى گفت نه پيشنهاد خلافت و نه پيشنهاد وليعهدى هيچكدام را نمى پذيرفت ، تا آنكه مامون با تهديدهاى مكررى به قصد جانش برخاست .
امام با اينگونه موضعگيرى زمينه را طورى چيد كه مامون را روياروى حقيقت قرار دهد. امام گـفـت : مـى خـواهـم كـارى كـنـم كه مردم نگويند على بن موسى به دنيا چسبيده ، بلكه اين دنـيـاسـت كـه از پـى او روان شـده . بـا ايـن شـگرد به مامون فهماند كه نيرنگش چندان مـوفـقـيت آميز نبوده ، در آينده نيز بايد دست از توطئه و نقشه ريزى بردارد. در نتيجه از مامـون سـلب اطـمـيـنـان كـرد و او را در هـر عـمـلى كـه مـى خـواسـت انـجـام دهـد بـه تـزلزل در انـداخـت . عـلاوه بـر ايـن ، در دل مـردم نـيـز عليه مامون و كارهايش شك و بى اطمينانى برانگيخت .

موضعگيرى ششم

امـام رضـا(ع) به اينها نيز بسنده نكرد بلكه در هر فرصتى تاكيد مى كرد كه مامون او را به اجبار و با تهديد به قتل ، به وليعهدى رسانده است .
افـزون بـر ايـن ، مردم را گاه گاه از اين موضوع نيز آگاهى مى داد كه مامون به زودى دسـت بـه نـيـرنـگ زده ، پـيـمان خود را خواهد شكست . امام به صراحت مى گفت كه به دست كـسـى جز مامون كشته نخواهد شد و كسى جز مامون او را مسموم نخواهد كرد. اين موضوع را حتى در پيش روى مامون هم گفته بود.
امـام تـنـهـا بـه گـفـتـار بـسـنـده نـمـى كـرد بـلكـه رفـتـارش در طول مدت وليعهدى همه از عدم رضايت وى و مجبور بودنش حكايت مى كرد.
بـديـهـى اسـت كـه اينها همه عكس نتيجه اى را كه مامون از وليعهدى وى انتظار مى كشيد، به بار مى آورد.

موضعگيرى هفتم

امـام (ع) از كـوچـكـتـريـن فرصتى كه به دست مى آورد سود جسته اين معنا را به ديگران يـادآورى مـى كـرد كـه مامـون در اعـطـاى سـمـت وليـعهدى كار مهمى نكرده جز آنكه در راه بـرگـرداندن حق مسلم خود او كه قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است . بنابراين ، امام به مردم قانونى نبودن خلافت مامون را پيوسته خاطرنشان مى ساخت .
نـخـسـت در شـيـوه اخـذ بـيـعـت مـى بـيـنـيـم كـه امـام جـهـل مامـون را نـسـبـت بـه شـيوه رسول خدا كه مدعى جانشينيش بود، برملا ساخت . مردم براى بـيـعـت بـا امـام آمـده بـودنـد كـه امام دست خود را به گونه اى نگاه داشت كه پشت دست در بـرابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى گرفت . مامون به وى گفت چرا دست را بـراى بـيـعـت پـيـش نـمـى آورى . امـام فـرمـود: تـو نـمـى دانـى كـه رسول خدا به همين شيوه از مردم بيعت مى گرفت [253].
اما اشعار اين مطلب كه خلافت حق مسلم امام رضا(ع) است نه مامون ، اين موضع از نظر هر كـسـى كـه كـوچـكترين آشنايى با زندگى امام داشته و وقايعى نظير نيشابور و غيره را شناخته باشد، بسيار روشن است . امام خود در نيشابور امامت خويش را شرط كلمه توحيد و راه ورود بـه دژ مـحـكم الهى معرفى كرده بود. وى همچنين امامان قانونى را در بسيارى از مـوارد از جـمـله در رساله اى كه براى مامون نوشته بود شماره كرده و خود نيز در شمار آنان بود. به اين نكته در ظهرنويس سند وليعهدى نيز اشاره فرموده است .
ديـگر از نكات شايان توجه آنكه در مجلس بيعت ، امام به جاى ايراد سخنرانى طولانى ، عبارات كوتاه زير را بر زبان جارى مى ساخت :
((مـا بخاطر رسول خدا بر شما حقى داريم و شما نيز بخاطر او بر ما حقى داريد، يعنى هرگاه شما حق ما را پائيديد بر ما نيز واجب مى شود كه حق شما را منظور بداريم )).
ايـن جـمـلات مـيـان اهـل تـاريـخ و سـيـره نـويـسـان مـعـروف اسـت و غـيـر از آن نـيـز چيزى از امام (ع) در آن مجلس نقل نكرده اند.
امـام حـتـى از ايـنـكه كوچكترين سپاسگزارى از مامون كند خوددارى كرد، و اين خود موضع سـرسختانه و قاطعى بود كه مى خواست ماهيت بيعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعيت خويش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.

اعتراف مامون به اولويت خاندان على(ع)
روزى مامـون در مـقـام آن بـرآمـد كه از امام اعتراف بگيرد به اينكه علويان و عباسيان در درجه خويشاوندى با پيغمبر با هم يكسانند، تا به گمان خويش ثابت كند كه خلافتش و خـلافـت پـيـشـيـنـيـانش همه بر حق بوده است . اما مى دانيد نتيجه اين بحث چه شد؟ به جاى مامـون ، ايـن امام بود كه موفق گرديد از او اعتراف بگيرد كه علويان به پيامبر اسلام نـزديـكـتـر مـى باشند. بنابراين ، طبق منطق و باورداشت مامون و اسلافش بايد خلافت و رهبرى هم در دست علويان باشد و اما عباسيان همه غاصب و تجاوزگر بوده اند.
داستان از اين قرار بود كه روزى مامون و امام رضا(ع) با هم گردش ‍ مى كردند. مامون رو به او كرده گفت :
ـ اى ابوالحسن ، من پيش خود انديشه اى دارم كه سرانجام به درست بودن آن پى برده ام . آن اينكه ما و شما در خويشاوندى با پيغمبر يكسان هستيم و بنابراين ، اختلاف شيعيان ما همه ناشى از تعصب و سبك انديشى است ..
امام فرمود:
ـ اين سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى مى گويم وگرنه سكوت بر مى گزينم .
مامـون اصـرار كـرد كـه نـه حتما نظر خود را بگو ببينم كه تو در اين باره چگونه مى انديشى ؟
امام از او پرسيد:
ـ بـگـو بـبـيـنـم اگـر هـم اكـنـون خـداونـد پـيـامـبرش محمد را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بيايد، آيا موافقت مى كنى ؟
مامون پاسخ داد:
ـ سـبـحـان اللّه ، چـرا مـوافـقـت نـكـنـم مـگـر كـسـى از رسول خدا روى بر مى گرداند!
آنگاه بيدرنگ امام افزود:
ـ بسيار خوب ، حالا بگو ببينم آيا رسول خدا مى تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟
مامون در دريايى از سكوت فرو رفت و سپس بى اختيار چنين اعتراف كرد:
ـ آرى بـه خـدا سـوگـنـد كـه شـمـا در خـويـشـاونـدى بـمـراتـب بـه او نـزديـكـتـر تـا ما[254].
خـلاصـه آنكه امام (ع) از هر فرصتى سود مى جست تا كوششهاى مكارانه مامون را خنثى كند و حقانيت خويش را نسبت به امر خلافت به همه مردم بفهماند. مردم بايد مى دانستند كه وليعهدى تحفه اى نبود كه مامون در واگذارى آن به امام ، سپاسگزارى طلب كند.

موضعگيرى هشتم (مفاد دست خط امام بر سند وليعهدى )

بـه بـاور مـن آنچه امام در سند وليعهدى نبشت نسبت به موضعگيريهاى ديگرش از همه مؤ ثرتر و مفيدتر بود.
در آن نوشته مى بينيم كه در هر سطرى و بلكه در هر كلمه اى كه امام با خط خود نوشته مـعـنـايـى عـمـيـق نـهـفته و بوضوح بيانگر برنامه اش براى مواجه شدن با توطئه هاى مامون ، مى باشد.
امام با توجه به اين نكته كه سند وليعهدى در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مى شود، آن را وسيله ابلاغ حقايقى مهم به امت اسلامى قرار داد. از مقاصد و اهداف باطنى مامون پرده بـرداشـت و بـر حـقوق علويان پا فشرد و توطئه اى را كه براى نابودى آنان انجام مى شد، آشكار كرد.
امـام در ايـن سـنـد نـوشـتـه خـود را بـا جمله هايى آغاز مى كند كه معمولا تناسبى با موارد مـشـابـه را نداشت . مى نويسد: ((ستايش براى خداوندى است كه هر چه بخواهد همان كند. هرگز چيزى بر فرمانش ‍ نتوان افزود و از تنفيذ مقدّراتش نتوان سرباز زد..))
آنـگاه بجاى آنكه خداى را در برابر اين مقامى كه مامون به او بخشنده سپاس گويد با كلماتى ظاهرا بى تناسب با آن مقام پروردگار را چنين توصيف مى كند:
((او از خيانت چشمها و از آنچه كه در سينه ها پنهان است آگاهى دارد)).
خـوانـنـده عـزيـز، آيـا شـما هم مانند من اين حقيقت را مى پذيريد كه امام (ع) با انتخاب اين جـملات مى خواست ذهن مردم را به خيانتها و نقشه هاى پنهانى توجه دهد؟ آيا با اين كلمات به مامون كنايه نمى زند تا مردم را متوجه هدفهاى نا آشكارش بنمايد؟
بهر حال ، امام دستخط خود را چنين ادامه مى دهد:
((و درود خدا بر پيامبرش محمد، خاتم پيامبران ، و بر خاندان پاك و مطهرش باد..))
در آن روزهـا هـرگـز عادت بر اين نبود كه در اسناد رسمى از پى درود بر پيغمبر، كلمه ((خـانـدان پـاك و مـطـهرش )) را نيز بيفزايند. اما امام مى خواست با آوردن اين كلمات به پـاكـى اصـل و دودمـان خـويـش اشاره كند و به مردم بفهماند كه اوست كه به چنين خاندان مقدس و ارجمندى تعلق دارد نه مامون .
بعد مى نويسد:
((.. اميرالمؤ منين حقوقى از ما مى شناخت كه ديگران بدان آگاه نبودند)).
خوب ، اين چه حق يا حقوقى بود كه مردم حتى عباسيان بجز مامون آن را درباره امام نمى شناختند؟
آيـا مـگـر ممكن بود كه امت اسلامى منكر آن باشند كه وى فرزند دختر پيغمبر(ص) بود؟! بـنابراين ، آيا گفته امام اعلانى به همه امت اسلامى نبود كه مامون چيزى را در اختيارش قـرار داده كـه حـق خـود او بـوده ؟ حـقـى كه پس از غصب دوباره داشت به دست اهلش بر مى گشت .
آرى ، حـقـى كـه مردم آنرا نمى شناختند ((حق اطاعت )) بود. البته امام - در برابر هيچكس حـتـى مامون و دولتمردانش در اظهار اين حقيقت تقيه نمى كرد كه خلافت پيامبر(ص) به عـلى (ع) و اولاد پـاكش ‍ مى رسيد و بر همه مردم واجب است كه از آنان اطاعت كنند. اين نكته را امـام در نـيـشـابـور ـ بـه شرحى كه گذشت ـ اعلام كرد. او همچنين اين حقيقت را در محضر دولتـمـردان نـيـز مـى گـفـت و در بـرخى موارد تاكيد مى كرد كه حاضران پيامش را به غايبان برسانند.
در كـتـاب كـافى اين روايت آمده كه روزى يك ايرانى از امام (ع) پرسيد، آيا اطاعت از شما واجب است ؟ حضرت فرمود: بلى . پرسيد: مانند اطاعت از على بن ابيطالب ؟ فرمود: بلى [255].
و از اين قبيل روايات بسيار است .
ديگر از عبارات امام رضا(ع) كه در سند وليعهدى نوشته ، اينست : ((و او (يعنى مامون ) وليـعهدى خود و فرمانروايى اين قلمرو بزرگ را به من واگذار كرد البته اگر پس از وى زنده باشم ..))
امـام بـا جـمله ((البته اگر پس از وى زنده باشم )) بدون شك اشاره به تفاوت فاحش سـنـى خـود با مامون مى كرد و در ضمن مى خواست توجه مردم را به غير طبيعى بودن آن ماجرا و بيميلى خودش جلب كند.
امام نوشته خود را چنين ادامه مى دهد:
((هر كس گره اى را كه خدا بستنش را امر كرده بگشايد و ريسمانى را كه هم او تحكيش را پـسـنـديـده ، قـطـع كـنـد بـه حـريـم خـداونـد تـجـاوز كـرده اسـت چـه او بـا ايـن عمل امام را تحقير نموده و حرمت اسلام را دريده است ..))
امـام بـا ايـن جملات اشاره به حق خود مى كند كه مامون و پدرانش ‍ غصب كرده بودند. پس مـنـظـور وى از گـره و ريـسـمـانـى كه نبايد هرگز گسسته شود خلافت و رهبرى است كه نـبـايـد پيوندش را از خاندانى كه خدا مامور اين مهم كرده گسست . سپس امام چنين ادامه مى دهد:
((.. در گـذشـتـه كسى اين چنين كرد ولى براى جلوگيرى از پراكندگى در دين و جايى مـسـلمـيـن اعـتـراضـى بـه تـصـمـيـمـهـا نـشـد و امـور تـحـمـيـلى بـه عـنـوان راه گـريـز تحمل گرديد[256]..))
در ايـنـجـا مى بينيم كه گويا امام به مامون كنايه مى زند و به او مى فهماند كه بايد بـه اطـاعـت وى درآيـد و بر تمرد و توطئه عليه وى و علويان و شيعيانش اصرار نورزد. امـام بـا اشـاره بـه گذشته ، دورنماى زندگى على (ع) و خلفاى معاصرش را ارائه مى دهـد كـه چگونه او را بناحق از صحنه سياست راندند و اتو نيز براى جلوگيرى از تشتت مـسـلمـانـان ، بـر تـصـمـيـمـهـايـشـان گـردن مـى نـهـاد و تـحـمـيـلهـايـشـان را نـيـز تحمل مى نمود.
((.. خـدا را گـواه بـر خويشتن مى گيرم كه اگر رهبرى مسلمانان را به دستم دهد با همه بـويـژه بـا بـنـى عـبـاس بـه مـقـتـضـاى اطـاعـت از خـدا و سـنـت پـيـامـبـرش عـمـل كنم ، هرگز خونى را بناحق نريزم و نه ناموس و ثروتى را از چنگ دارنده اش بدر آورم مگر در آنجا كه حدود الهى مرا دستور داده است ..))
ايـنـهـا هـمـه جـنـبـه گـوشـه زدن به جنايات بنى عباس را دارد كه چه نابسامانيهايى در زنـدگـى عـلويـان پـديـد آوردنـد و چـه جانها و خانواده هايى كه به دست ايشان تارومار گرديد.
امـام تـعـهـد مـى كند كه به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پيامبر(ص) با همه و به ويژه با عـبـاسـيـان رفـتـار كند و اين درست همان خطى است كه على (ع) نيز خود را بدان ملزم كرده بـود ولى ديـديـم كـه چگونه همين امر باعث طردش از صحنه سياست گرديد و آن شوراى معروف ، عثمان را به جاى على به خلافت رسانيد.

پـيـروى از خـط و بـرنـامـه عـلى (ع) بـراى مامـون و عـبـاسـيـان نـيـز قـابـل تـحـمـل نـبـود و آن را بـه زيـان خـود مـى ديـدنـد چـنـانـكـه مـفـصـلا در فصل ((تا چه حد پيشنهاد خلافت جدى بود؟)) به اين مطلب پرداختيم .
بـهـر حـال ، امـام بـا ذكـر ايـن مـطـالب تـفـاوت فـاحـش مـيـان سـبـك حـكـمـرانـى اهل بيت با سبك سياست دشمنانشان را بيان مى كند.
امـام هـمـچـنـيـن ايـن جمله را مى افزايد: ((.. اگر چيزى از پيش از خود آوردم ، يا در حكم خدا تغيير و دگرگونى درانداختم ، شايسته اين مقام نبوده خود را مستحق كيفر نموده ام و من به خدا پناه مى برم از خشم او...)) ايراد اين جمله براى مبارزه با عقيده رايج در ميان مردم بود كـه عـلمـاى نـاهـنـجـار چـنـين به ايشان فهمانده بودند كه خليفه يا هر حكمرانى مصون از هـرگـونه كيفر و بازخواستى است چه او در مقامى برتر از قانون قرار گرفته و اگر دسـت به هر جرم و انحرافى بيالايد كسى نبايد بر او خرده بگيرد تا چه رسد به قيام بر ضد او.
امام (ع) با توجه به شيوه مامون و ساير خلفاى عباسى مى خواهد اين معنا را به همگان تـفـهـيـم كـنـد كـه فـرمانروا بايد پاسدار نظام و قانون باشد نه آنكه مافوق آن قرار بگيرد. از اين رو نبايد هرگز از كيفر و بازخواست بگريزد.

آنگاه براى اعلام عدم رضايت خويش به قبول وليعهدى و نافرجام بودن آن بصراحت چنين بـيـان مـى دارد: ((.. جـفر و جامعه خلاف آن را حكايت مى كنند..)) يعنى بر خلاف ظاهر امر كـه حـاكـى از دسـتيابى من به حق امامت و خلافت مى باشد، من هرگز آن را دريافت نخواهم كرد.
افزون بر اين ، امام مى خواهد كه با ذكر اين حقيقت به ركن دوم از اركان امامت امامان راستين اهلبيت نيز اشاره كند كه عبارت است از آگاهى به امور غيبى و علوم ذاتى كه خداوند تنها ايشان را بدينجهت بر ديگران امتياز بخشيده است .
جـفر و جامعه دو جلد از كتابهايى است كه رسول اكرم (ص) بر اميرالمؤ منين على (ع) املا فـرمـوده و او نـيـز آنـهـا را بـه خـط خـود نـوشته است . امامان برخى از اين كتابها را به بـرخـى از شـيـعـيـان پـرارج خـويـش ‍ نـشـان داده و در مـوارد متعددى در احكام بدانها استناد جسته اند[257].

امـام (ع) پـس از اعـلام كـراهـت و اجـبـار خـويـش در قبول وليعهدى با صراحت كامل مى نويسد: ((.. ولى من دستور اميرالمؤ منين (يعنى مامون ) [258] را پـذيـرفـتـم و خـشـنـوديـش را بـديـنوسيله جلب كردم ..)) معناى اين عـبـارت آن اسـت كه اگر امام وليعهدى را نمى پذيرفت به خشم مامون گرفتار مى آمد و همه نيز معناى خشم خلفاى جور را بخوبى مى دانستند كه براى ارتكاب جنايت و تجاوز، بـه هيچ دليلى نيازمند نبودند. و بالاخره امام (ع) در پايان دستخط خويش ‍ بر ظهر سند وليعهدى تنها خداى را بر خويشتن شاهد مى گيرد و هرگز مامون يا افراد ديگر حاضر در آن مـجـلس را بـه عنوان شهود بر نمى گزيند؛ چه مى دانست كه در دلهايشان نسبت به وى چـه مـى گـذشـت . اهميت اين نكته آنجا روشن مى شود كه مى بينيم مامون با خط خويش سـنـد مـزبـور را مـى نـويـسـد آن هـم بـا مـتـنـى بـسـيار طولانى و بعد به امام مى گويد: ((موافقت خود را با خط خويش بنويس و خدا و حاضرين را نيز شاهد بر خويشتن قرار بده )).

آرى ، كـسـانـى كـه در آن ايـام و در چـنـان شـرايـطى مى زيستند بخوبى مقاصد امام را از جـمـلاتى كه بر ظهر سند وليعهدى نوشته بود مى فهميدند و خيلى بهتر از ما كلمه اين دستخط را در ذهن خود هضم مى كردند.

موضعگيرى نهم

امـام (ع) بـراى پـذيـرفـتـن مـقـام وليـعـهـدى شـروطـى قايل شد كه طى آنها از مامون چنين خواسته بود:
((امـام هـرگـز كـسـى را بـر مـقـامـى نـگـمـارد و نـه كـسـى را عـزل و نـه رسم و سنتى را نقض كند و نه چيزى از وضع موجود را دگرگون سازد، و از دور مـشـاور در امـر حـكـومـت بـاشـد)).[259] مامـون نيز به تمام اين شروط پاسخ مثبت داد. بنابراين ، مى بينيم كه امام بر پاره اى از هدفهاى مامون خط بطلان مى كشد زيرا اتخاذ چنين موضع منفى دليل گويايى بود بر امور زير:
الف : متهم ساختن مامون به برانگيختن شبهه ها و ابهامهاى بسيار در ذهن مردم .
ب : اعتراف نكردن به قانونى بودن سيستم حكومتى وى .
پ : سيستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان يك نظام حكومتى تامين نمى كرد.
ت : مامـون بـر خـلاف نـقـشـه هـايـى كـه در سـر پـرورانـده بـود، ديـگـر بـا قبول اين شروط نمى توانست كارهايى را به دست امام انجام دهد.
ث : امام هرگز حاضر نبود تصميمهاى قدرت حاكمه را مجرا سازد.
ج : نـهـايـت پـارسايى و زهد امام كه به جعل اين شروط به همگان آن را اثبات كرد. آنان كـه امـام را بـخـاطـر پذيرفتن وليعهدى به دنيادوستى متهم مى كردند با توجه به اين شـروط مـتـقـاعـد گـرديـدنـد كـه بـالاتـر از ايـن حـد درجـه اى از زهـد قـابل تصور نيست . امام نه تنها پيشنهاد خلافت و وليعهدى را رد كرده بود بلكه پس از اجـبـار به پذيرفتن وليعهدى ، با قبولاندن اين شروط به مامون خود را عملا از صحنه سياست به دور نگاه داشت .[260]

موضعگيرى دهم

امـام به مناسبت برگزارى دو نماز عيد موضعى اتخاذ كرد كه جالب توجه است . در يكى از آنها ماجرا چنين رخ داد:
مامـون از وى درخـواسـت نـمـود كـه بـا مـردم نـماز عيد بگذارد تا با ايراد سخنرانى وى آرامـشـى بـه قـلبـشـان فـرو آيـد و بـا پـى بـردن بـه فضايل امام اطمينان عميقى نسبت به حكومت بيابند.
امام (ع) به مجرد دريافت اين پيام ، شخصى را نزد مامون روانه ساخت تا به او بگويد مگر يكى از شروط ما آن نبود كه من دخالتى در امر حكومت نداشته باشم . بنابراين ، مرا از نـمـاز مـعـاف بـدار. مامـون پـاسـخ داد كـه مـن مـى خـواهـم تـا در دل مـردم و لشـگـريـان ، امـر وليـعـهـدى رسـوخ يـابد تا احساس اطمينان كرده بدانند خدا چگونه ترا بدان برترى بخشيده .
امـام رضـا (ع) دوبـاره از مامـون خـواسـت تـا او را از آن نـمـاز مـعاف بدارد و در صورت اصـرار شـرط كـرد كـه مـن بـه نـمـاز آن چـنـان خـواهـم رفـت كـه رسول خدا (ص) و اميرالمؤ منين (ع) با مردم به نماز مى رفت .
مامون پاسخ داد كه هرگونه مى خواهى برو.

از سـوى ديـگـر، مامـون بـه فـرمـانـدهـان و هـمـه مـردم دسـتـور داد كـه قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع كنند. از اين رو، تمام كوچه ها و خيابانها مملو از جـمـعـيـت شد. از خرد و كلان ، از كودك و پيرمرد و از زن و مرد همه با اشتياق گرد آمدند و هـمه فرماندهان نيز سوار بر مركبهاى خويش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ايستادند.
همينكه آفتاب سر زد امام (ع) از جا برخاست ، خود را شستشو داد و عمامه اى سفيد بر سر نـهـاد. آنـگـاه بـا مـعـطـر سـاخـتن خويش با گامهايى استوار به راه افتاد. امام از كاركنان منزل خويش نيز خواسته بود كه همه همينگونه به راه بيفتند.

هـمـه در حـالى كـه امـام را حـلقـه وار در بـر گـرفـتـه بـودنـد، از مـنـزل خـارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدايى چنان نافذ چهار بار تكبير گفت كه گويى هوا و ديوارها تكبيرش را پاسخ مى گفتند. دم در فرماندهان ارتش و مردم مـنـتـظر ايستاده و خود را به بهترين وجهى آراسته بودند. امام با اطرافيانش پابرهنه از منزل خارج شد، لحظه اى دم در توقف كرد و اين كلمات را بر زبان جارى ساخت :

**

اللّه اكـبـر، اللّه اكـبـر عـلى ما هدانا، اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام ، والحمد للّه على ما ابلانا

***

امام اينها را با صداى بلند مى خواند و مردم نيز همصدا با او تكبير همى گفتند. شهر مرو يكپارچه تكبير شده بود و مردم تحت تاثير آن شرايط به گريه افتاده ، شهر را زير پاى خود به لرزه انداخته بودند.
چـون فـرمـاندهان ارتش و نظاميان با آن صحنه مواجه شدند همه بى اختيار از مركبها به زير آمده ، كفشهاى خويش را هم از پايشان در آوردند.
امام به سوى نماز حركت آغاز كرد ولى هر ده قدمى كه به پيش مى رفت مى ايستاد و چهار بار تكبير مى گفت . گويى كه در و ديوار شهر و آسمان همه پاسخش مى گفتند.
گـزارش ايـن صـحـنـه هـاى مـهـيـج بـه گـوش مامـون مـى رسـيـد و وزيـرش ‍ ((فـضـل بـن سـهـل )) بـه او پند مى داد كه اگر امام به همين شيوه راه خود را تا جايگاه نـمـاز ادامـه دهـد مـردم چـنـان شـيفته اش خواهند شد كه ديگر ما تامين جانى نخواهيم داشت . بنابراين ، بهتر است او را نيمه راه برگردانيم .
مامون نيز همينگونه با امام رفتار كرد. يعنى او را از رسيدن به جايگاه نماز بازداشت و پيشنماز هميشگى را مامور گذاردن نماز عيد نمود.
در آن روز وضع مردم بسيار آشفته شد و صفوفشان در نماز ديگر به نظم نپيوست .


در اينجا ذكر دو نكته لازم است :

1 ـ تاثير عاطفى ماجرا و پايگاه مردمى امام
اكـنـون كـه دوازده قـرن از آن مـاجرا مى گذرد، هنوز كه اين داستان را مى خواهيم چنان دچار احـسـاسـات مـى شـويـم كـه گـاهـى وصـف نـاپـذيـر اسـت . حال ببينيد آنان كه در آن روز خود شاهد ماجرا بودند چگونه تحت تاثير قرار گرفتند.
ديـگر نياز به ذكر اين نكته نيست كه ماجراى نماز عيد درست مانند ماجراى نيشابور حاكى از گسترش موقعيت امام در دلهاى مردم بود.

2 ـ چرا مامون خود را به مخاطره افكند؟
اگر هدف مامون از آن اصرارى كه نسبت به رفتن امام به نماز مى ورزيد اين بود كه مى خـواسـت اهل خراسان و نظاميان را فريب دهد و اطمينان آنان را نسبت به حكومت خود جلب كند، بـديهى است كه باز گرداندن امام از نماز پس از پديد آمدن آن شرايط هيجان انگيز و آن جـمـعـيت سيل آسا، براى مامون مخاطراتى در بر داشت . چه اين كار معنايش به خشم آوردن هزاران هزار مردمى بود كه در اوج هيجان و احساسات قرار گرفته بودند.
بـنـابـرايـن ، اگـر مامـون از مـجـرد نـمـاز گـزاران امـام (ع) بـيـم داشـت پـس بـه چـه دليـل آن هـمه اصرار كرده بود كه نماز عيد را حتما او برگزار كند؟ و اگر نمى ترسيد پس چرا از طوفان احساساتى كه امام در ميان مردم بر انگيخت ، وحشتزده شد؟

ظـاهـرا دليـل وحـشـت مامون چيزى بالاتر از همه اينها بود. او ناگهان متوجه شد كه نكند وقـتـى امـام بـر مـنـبـر رود در زمـينه آن آمادگى كه در نهاد و احساس مردم ايجاد كرده بود، خـطـبـه اى بـخواند كه مانند جريان نيشابور اعتقاد به خويشتن را از شروط يكتاپرستى مـعـرفـى كـنـد.
در آن روز امام درست در زى رسول خدا(ص) و وصيتش حضرت على (ع) در بـرابـر مـردم ظـاهـر شـدهـو بـه گـونـه اى مـردم را تـحت تاثير قرار داده بود كه به قـول ((فـضـل بـن سهل )) جان مامون و اطرافيانش را سخت به خطر مى انداخت . آنها مى تـرسـيدند كه امام (ع) در آن روز مرو را كه پايتخت عباسيان بود، به مركز ضد عباسى تبديل كند. بنابراين ، مامون ترجيح داد كه امام را از نماز باز گرداند و تمام مخاطرات اين كار را نيز بپذيرد. چه هر چه بود زيانش بمراتب برايش كمتر بود.

موضعگيرى يازدهم

طـرز رفتار و آداب معاشرت عمومى امام (ع) چه پيش از وليعهدى يا پس از آن به گونه اى بـود كـه پـيـوسـته نقشه هاى مامون را بر هم مى زد. هرگز مردم نديدند كه امام (ع) تـحت تاثير زرق و برق شؤ ون حكومتى قرار گرفته در نحوه سلوكش با مردم اندكى تغيير پديد آيد.
اين سخنان را از زبان ابراهيم بن عباس ، منشى عباسيان ، بشويند:
((هرگز كسى را با سخنش نيازرد، هرگز كلام كسى را نيمه كاره قطع نكرد و هرگز در بـر آوردن نـيـاز كـسى به حد توانش كوتاهى نكرد. در برابر كسى كه پيشش مى نشست هـرگـز پـاهايش را دراز نمى كرد و از روى ادب حتى تكيه هم نمى داد. كسى از كاركنان و خدمتگزارانش هرگز از او ناسزا نمى شيند و نه هرگز بوى زننده اى از بدن وى استشمام مـى شـد. در خـنديدن قهقهه سر نمى داد و بر سر سفره اش خدمتگزاران و حتى دربان نيز مى نشستند...))
بيشك اينگونه صفات در محبوبيت امام (ع) نقش بزرگى بازى مى كرد، بطورى كه او را در نظر خاص و عام بعنوان شخصيتى پسنديده تر از هر كس ديگر جلوه مى داد.
امـام (ع) مـقام حكمرانى را هرگز بعنوان يك مزيت تلقى نمى كرد بلكه آن را مسؤ وليتى بزرگ مى دانست .
در پايان ...
مـواضـعـى را كـه ذكر كرديم كافى است براى ارائه برنامه اى كه امام رضا(ع) براى خـنـثـى كردن نقشه ها و توطئه هاى مامون ، در پيش گرفته بود. از آن پس مامون ديگر قـادر نـبـود نـقشى را كه مى خواست از اوضاع جارى در ذهن مردم متصور سازد، برنامه امام بـراى شـكست و نا كامى مامون چنان كارى و موفق بود كه عاقبت او به قصد نابودى امام بـرخـاسـت ، تا مگر به اين وسيله خود را از چنگال ناملايماتى كه پيوسته برايش پيش مـى آمد، برهاند. حميد بن مهران و عده اى از عباسيان نيز او را در اين جنايت همينگونه نويد داده بودند.

246- نظرية الامامة ، دكتر احمد محمود صبحى و ديگران . در تاريخى بغداد / 5 / ص 274 چـنـيـن آمـده : بـه ابـى مـسـهر گفتند چرا از محمد بن راشد چيزى نمى نويسى ؟ پاسخ داد كه او قايل به قيام عليه پيشوايان است . در طبقات الحنابلة / 3 / ص 58 يكى از عـلل تـرجـيـح سـفـيـان بـر حـسـن بـن حـى ايـن را شـمـرده كـه او قـايل به كشيدن شمشير بود. از اين قبيل مطالب بسيار است كه در اينجا نمى توانيم همه را ذكر كنيم .
247- بـه ايـن مـوضـوع احمد بن حنبل در رساله ((السنة )) تصريح كرده كه ايـن البـتـه از عـقايد اهل حديث و سنت است . ابويعلى در طبقات الحنابلة / 1 / ص 26 آن را نقل كرده و اشعرى نيز در مقالات الاسالميين / 1 / ص 323 و در الابانة / ص 9 بدان اشاره كرده است .
248- مراجعه شود به : بحار / 49 / از ص 91 تا 95 ـ عيون اخبار الرضا / 2 / ص 181 ببعد. اين گفته چنان معروف است كه ما نيازى به ذكر مدارك بسيار نمى بينيم.
249- بحار / 49 / ص 95 ـ عيون اخبار الرضا / 2 / ص 183.
250- در پـاورقـى 8 بـخـش دوم بـرخـى از مـنـابـع ايـن مـاجـرا را نقل كرده ايم .
251- مـراجـعـه شـود بـه : الصواعق المحرقة ، ينابع المودة ، وفيات الاعيان ، بحار، قاموس الرجال و ديگر منابع .
252- الاتحاف بحب الاشراف / ص 55 ـ الصواعق المحرقة / ص 122.
253- المـنـاقـب 4 / ص 369، 364 ـ بـحـار / 49 / ص 144 ـ علل الشرايع ، مقاتل الطالبين ، نو الابصار، نزهة الجليس ، عيون اخبار الرضا.
254- كـنـز الفـوائد، كـراجـكـى / ص 166 ـ الفصول المختارة من العيون و المحاسن / ص 15 و 16 ـ بحار / 49 / ص 188 ـ مسند الامام الرضا / 1 / ص ‍ 100.
255- الكـافـى / 1 / ص 187 ـ الاختصاص / ص 278 ـ مسند الامام الرضا / 1 / ص 103.
256- بـسـيـار مـحـتمل است كه امام به جمله عمر (بيعت با ابوبكر گريزگاهى بـود) اشـاره كـرده ولى آنـرا چـنـان تـعـمـيـم داده كـه شـامـل بيعتهاى ديگر نيز بشود. چه بيعت با خود عمر و عثمان و معاويه و ديگران نيز همه راه گريزى بودند..
257- مكاتب الرسول / 1 / از ص 59 تا 89 كه در اين باره اين كتابها بطور مشروح به بحث پرداخته و موارد استشهاد ائمه به آنها را بيان داشته است .
258- ايـنـكـه امـام رضـا(ع) مامـون را ((اميرالمؤ منين )) مى خواند به نظر ما چـنـدان مـساله اى را بـر نمى انگيزد. زيرا مامون عملا مقام فرمانروايى بر مسلمانان را قـبـضـه كـرده بـود و بـه اعـتبار همين مقام ظاهرى او مى شد كه واژه اميرالمؤ منين را بر وى اطـلاق كـرد. ولى آيـا مـجـرد امـيـرالمـؤ مـنـيـن بـودن دليـل بـر فـضيلت كسى مى تواند باشد؟ يا آنكه بر عكس فضيلت هنگامى محقق است كه شخصى اين مقام را به حق و شايستگى خدايى قبضه كرده باشد؟
آرى ، اشـكـالى كه از خواندن جمله امام رضا(ع) به ذهن ما متبادر مى شود ناشى از عادتى است كه ما با واژه اميرالمؤ منين پيدا كرده ايم . چه ما اين لقب را فقط بر حضرت على (ع) اطـلاق كـرده ، حـتـى آن را بـر ديـگـر امـامـان مـعـصـوم خـود هـرگـز اطـلاق نـمـى كـنـيـم . غـافـل از آنـكه در عرف مسلمانان آن روزها هرگز چنين انحصارى براى اطلاق واژه اميرالمؤ مـنين وجود نداشت . به گفته ديگر، قداستى را كه ما اكنون براى اين واژه قائليم هرگز در ذهن آنان مطرح نبود. آنان به مجرد آنكه قدرت فرمانروايى را در دست كسى مى يافتند او را امـيـر خود و امير مسلمانان و مؤ منان خطاب مى كردند، هر چند مانند خلفاى بنى اميه يا عثمان و يا ديگران از پاكى و تقوا هم بهره اى نمى داشتند.
259- الفـصـول المـهمه ، ابن صباغ مالكى / ص 241 ـ نور الابصار / از ص 43 بـه بـعـد ـ عـيـون اخـبـار الرضـا /1/ ص 20 و جـلد 2 / ص 183 ـ مـنـاقـب آل ابـى طـالب / 4 / ص 363 ـ عـلل الشـرايـع / 1 / ص 238ـ اعـلام الورى / ص 320 ـ بـحـار / 49 / ص 34 و 35 و صـفـحـات ديـگر ـ كشف الغمه / 3 / ص 69ـ ارشاد مفيد/ ص ‍ 310 ـ امـالى صدوق / ص 43 ـ اصول كافى / ص 489 ـ روضة الواعظين / 1 / ص 268 و 269ـ معادن الحكمه / ص 180 ـ شرح ميمية ابى فراس / ص 165.
260- هـر يـك از ايـن مـوارد در اصـل كـتـاب جـدا جـدا مـورد بـحـث قـرار گـرفته (صفحات 348ـ 351).
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo