شهید آوینی

 
سياست عباسى در برابر مردم

نگرشى كلّى
موضعگيرى خلفا، يك به يك
سفّاح
منصور
مهدى
هادى
رشيد
امين
مامون
وصيت ابراهيم امام
ابومسلم وصيت را اجرا مى كند
عباسيان و زندگى خصوصيشان
پاسخ اين سؤ ال


نگرشى كلّى

نـمـى خواهم در اين بخش از كتاب به ذكر همه كارهاى زشت عباسيان بپردازم . چه حتى يك مـرور سـطـحى بر همه آنها در اين جا ممكن نيست . من فقط مى خواهم نقشى سريع از رفتار بـدشـان با مردم را ترسيم كنم و به اجمال بيان كنم كه تا چه حد آنان به آزار و ظلم و ستم در حق رعيت مى پرداختند.
دكتر احمد محمود صبحى مى نويسد: ((... آن نمونه عالى عدالت و آن مساواتى كه مردم از بـنـى عـبـاس انـتـظار داشتند، همه وهم و خيال خام از كار درآمد. بد اخلاقى منصور و رشيد، حـرص شـديـدشـان ، سـتـمـگـريـهـاى فـرزنـدان عـلى بـن عـيـسـى و بـازيـچـه قرار دادن امـوال مـسـلمـانـان ما را به ياد حجّاج ، هشام و يوسف بن عمرو ثقفى مى اندازد. از روزى كه ابـوعـبـداللّه ، مـعروف به سفّاحضرت ، و همچنين منصور به نحو بيسابقه اى شروع به زياده روى در خونريزى نمودند، وضع توده مردم بسيار بد شد..))[109]
صاحب كتاب ((امبراطورية العرب )) مى نويسد: ((برغم آنكه اين سپاه خراسان بود كه عباسيان را به تحت نشانيد، آشوب در آن سامان در عهد عباسيان همچنان ادامه يافت ، درست هـمـانـگـونه كه در عهد امويان . شعار خراسانيان در آن هنگام اين بود: اهلبيت را به حكومت بـرسـانـيد تا مهربانى و عدالت بر پا گردد، نه طغيان و عطش خونريزى ...اما اين رؤ يـاها كه انگيزه اصلى در شورش بر ضد امويان بود، همه از ميان برفت . عباسيان اگر وضـع نـاگـوارتـرى از امـويـان نـداشـتـه بـاشـنـد، قـطـعـا از آنـان بـهـتـر هـم نبودند..))[110]
در بخش ((آرزوهاى مامون )) گفتار مهمى از وان ولوتن ، درباره ارزيابى حكومت عباسى و سياست و رفتارشان با مردم ، خواهيم خواند.

موضعگيرى خلفا، يك به يك

چـون مـى خـواهيم بر پاره اى از جنايات و تبهكاريهاى هر يك از خلفا آگاهى بيابيم ، از اينرو از سفّاح شروع مى كنيم :

سفّاح
اين شخص خود را به صورت مهدى ظاهر كرده بود[111].
مورّخان درباره اش نوشته اند: ((بسيار سريع دستش را به خون مى آلود. كارگزارانش در شرق و غرب نيز وى را در اين خصلت پيروى مى كردند، مانند محمد بن اشعث در مغرب ، صـالح بـن عـلى در مـصـر، خـازم بـن خـزيـمـه ، حـمـيـد بـن قـحـطـبـه و ديـگـران ..))[112]
سـرانـجـام شـورشـى بـه رهبرى شريك بن شيخ مهرى ـ كه ظاهرا از مدعيان خلافت براى عباسيان بود ـ به همراهى بيش از سى هزار تن بر ضد سفاح بر پا گرديد. او مى گفت : ((ايـن آن چـيـزى نـبـود كه بخاطرش با خاندان محمد بيعت كرديم . خون مى ريزى و به نـاحـق رفتار مى كنى ..))[113] آنگاه ابومسلم از سوى سفاح ماموريت يافت كه به مقابله با او برخيزد و در نتيجه ، هم او و هم يارانش همه را از دم شمشير گذراند..
داسـتـان كـارگـزار ايـن خـليـفـه بـه نـام يـحـيـى مـعروف است كه مى گويند برادر يا بـرادرزاده اش بـود. وى هـزاران نـفـر از اهـالى موصل را آنهم در مسجد، سر بريد.
مـورخـان در ايـن بـاره مـى نـويـسـنـد: پـس از ايـن قـتـل عـام ، از جـمـعـيـت انـبـوه مـوصـل جـز چهار صد نفر باقى نماند. او همچنين به ارتش خود دستور داد كه سه روز هم بـه كـشـتـن زنـان بـپـردازنـد زيرا آنان بر جنازه مردان خود گريسته بودند. مورخان مى نـويـسـنـد: پـس از اين قتل عام ، اهل موصل چنان سر افكنده شدند كه ديگر صدايى از آنان برنخاست و كسى از ميانشان قامت برنيافراخت [114].
روزى سـفـاح از هـمـسـرش ام سـلمـه پـرسـيـد: ((چـرا بـرادر زاده ات ايـنـگـونـه اهـل مـوصـل را از دم تـيـغ گذراند؟ پاسخ چنين شنيد كه : به جانت سوگند كه نمى دانم ..))[115]!!
در پـيـش جـمـله اى از دكـتـر مـحـمـود صـبـحـى دربـاره سـفـاح و مـنـصـور نقل كرديم كه قريب به اين مطالب بود..

منصور
اين خليفه نيز خود را به صورت مهدى آشكار ساخته بود. اين مطلب از ابيات ((ابودلامه )) خطاب به ابومسلم كه به دست وى كشته شده بود، بر مى آيد. وى خطاب به ابومسلم مى گويد:
((اى ابومجرم ، خدا هرگز نعمتش را بر بنده اى
((تغيير نداده ، مگر آنكه بنده خود آن را دگرگون سازد
((آيا در حكومت مهدى خواستى نيرنگ بكار برى
((نيرنگباز همانا پدران كرد تو هستند[116].
منصور آنقدر آدم كشت تا امر خلافت برايش هموار شد[117].
دسـتـورهايى كه براى ظلم و جور و هتك حرمت صادر كرده مشهورتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد. روزى يكى از بزرگان دعوت عباسى بر اين رويّه خرده گرفت . وى ابوجهم بن عطيه بود، كسى بود كه سفاح را از مخفيگاهش نجات داد و برايش بيعت براى خـلافـت گـرفـت ، يـعـنـى هـمـان مـخـفـيـگـاهـى كـه ابـوسـلمـه و حـفـص بـن سـليـمـان خـلال و پـاسـدارانـش ‍ بـرايـش سـاخـتـه بـودنـد. ابـوالعباس از اين مخفيگاه اطلاع داشت و ابومسلم نيز به او اعتماد مى كرد و برايش نامه مى نوشت .
چون ابوجعفر منصور به خلافت رسيد و در فرمانهاى خود ظلم را پيشه كرد، ابوجهم گفت : ما براى اين با شما بيعت نكرده بوديم ، بلكه بيعت ما بر سر عدالت بود. منصور اين گـفته را در سينه پنهان نگاه داشت تا روزى كه او را به صرف شام دعوت نمود. در اين مـيـهـمـانـى شـربـتـى تـهـيـه شـده از آرد بـادام بـه او خورانيد. اين شربت چنان او را به دل درد انداخت كه پنداشت مسمومش كرده اند. از جا پريد. منصور گفت : كجا، ابوجهم ؟ و او پاسخ داد: به همان جا كه مرا فرستادى . پس از يكى دو روز از دنيا رخت بر بست .
علاوه بر عموى منصور، گروهى از فرماندهان نيز بر رويّه او خرده گرفتند، بر ضدّش بـپـاخـاسـتـه مـردم را بـه دوسـتـى بـا اهـلبـيـت فـراخـوانـدنـد. آنـگـاه عـبدالرحمن ازدى در سـال 140 بـه نـبـرد بـا آنـان بـرخـاسـت و عـده اى را كـشـت و بـقـيـه را بـه زنـدان افكند[118]
طبرى در حوادث سال 140 اين مطلب را نيز نوشته : ((.. منصور، عبدالجبار بن عبدالرحمن را والى خـراسـان كـرد. بـه مـجرد ورود، عده اى از فرماندهان را به اتهام دعوت به نفع فـرزنـدان عـلى عليه السلام دستگير نمود، مانند: مجاشع بن حريث انصارى ، ابوالمغيره يـا خـالدبـن كـثـيـر، حـريـش بـن مـحـمـد ذهـلى ، و عـمـوزاده داود كـه ايـنـان هـمـه بـه قـتـل رسـيـدنـد. امـا جـنـيـد بـن خـالد بـن هـريـم تـغـلبـى و مـعـبـد بـن خـليـل مـزنـى پـس از كتك خوردن شديد همراه با برخى از فرماندهان موجه خراسان ، به زندان رفتند[119].
شايد از امور شايان يادآورى در اينجا يكى هم اين باشد كه منصور با راونديه كه او را خدا مى شمردند، معاشرت داشت و هرگز آنان را از اين اعتقاد نهى نمى كرد. وقتى يكى از مـسـلمـانان ايران در اين باره از وى سؤ ال كرد ـ چنانكه در تاريخ طبرى آمده ـ پاسخ داد: ((آنـان بـر خـدا عـصـيان مى ورزند ولى ما را كه اطاعت مى كنند. اين در نزد من بهتر از آن است كه خدا را اطاعت كنند ولى بر ما عصيان ورزند)).
ولى هـمـيـن گـروه وقـتى در هاشميه بر ضدش شوريدند، بدنشان را آماج شمشيرها كرد، ولى نـه بـراى اعـتـقـاد فضاحت بارشان ، بلكه براى نافرمانيى كه در برابر منصور مرتكب شده بودند!!
مـنصور روزى از دوست ايام كودكيش عبدالرحمن افريقايى پرسيد: ((قدرت مرا در مقايسه با قدرت بنى اميه چگونه يافتى ؟)) پاسخ داد: ((در سلطنت ايشان هيچ ستمى نبود كه آنرا در سلطنت تو نديده باشم )) [120].
هـمـيـن عبدالرحمن بود كه وقتى براى ديدار منصور از افريقا آمده بود، مدت يك ماه بر در كاخش به انتظار بماند تا بدو دسترسى پيدا كرد. بدو گفت :
((سـتـمـگـرى در هر گوشه از كشورمان پديدار گرديده ، از اين رو آمده ام تا ترا بدان آگـاه كـنـم . اين همه ستمها از خانه تو بر مى خيزد. من از دو كه ظلم و كارهاى زشت را مى ديـدم مـى پـنـداشـتـم كـه بـه عـلت بـعـد مـسـافت از تو مى بود. ولى هر چه به كاخ تو نزديكتر شدم ديدم كه فجايع هم بزرگتر مى شوند)).
مـنـصـور از شـنـيـدن ايـن سـخـنـان بـرآشـفـت و دسـتـور بـه اخـراجـش ‍ داد[121].
سديف شاعر كه قبلا يكى از شيفتگان حكومت عباسى بود، به منصور چنين نگاشت :
((در كشتار رعيّت اى ظالم بسى زياده روى كردى
((پـس دسـت نـگـاه بـدار كـه رعـيـت را ((مـهـديـش )) در پـنـاه بگيرد[122]
و ظاهرا منظورش از ((مهديش )) محمد بن عبدالله بن حسن مى بود.
ايـن داسـتـان نـيـز مـشهور است كه كارگزار منصور مى خواست ثروت يك مرد همدانى را از چنگش درآورد، ولى چون او امتناع مى كرد، دست و پايش را به زنجير بست و نزد منصورش فـرسـتـاد. چـهـار سـال در زنـدان بـخـفـت بـى آنـكـه كـسـى در ايـن بـاره حـرفـى بزند[123].
اگـر بـاز هـم مـى خـواهـيـد در وصـف مـنصور بشنويد ببينيد بيهقى درباره وى چه گفته : ((مردم را به پا مى آويخت تا عليه خود چيزى را اقرار كنند..))[124]

مهدى
ايـن خـليـفـه اتـهـام بـه كـفـر را وسـيـله كـيـفـر بـيـگـنـاهـان اقـرار داده بـود... بـنـابـه قول جهشيارى كه درباره ايام مهدى سخن مى گفت :
((اهل جزيه در معرض انواع شكنجه ها قرار مى گرفتند: از درندگان گرفته تا زنبور و گربه كه اين حيوانات را بر جانشان مسلط مى كردند..))[125].
در مـقـام اعـتـراض بـه روش مـهـدى ، يـوسـف البـرم در خـراسـان بـر ضـدش ‍ قـيـام كرد[126].

هادى
وى پـيـوسته شراب مى نوشيد و بولهوسى و عياشى را دوست مى داشت و هم او ستمگر و صاحب سلطه بود[127].
هـادى بـسـيـار بـداخـلاق ، قـسـى القـلب ، زورگـو، اهل نوشيدن شراب و بازى بود[128].
جـاحـظ دربـاره وى مـى نـويـسـد: ((هـادى بـداخـلاق ، ديـرجـوش و بـدخـيـال بـود. كـمـتـر كـسـى بود كه مى توانست خود را از شر او بر حذر بدارد، يا با اخـلاقـش آشـنـايـى پـيـدا كـرده و به سودش باشد. از هيچ چيز به اندازه شروع به سؤ ال بدش نمى آمد. به آوازه خوان مال فراوان و بيدريغ مى بخشيد..))[129]
آرى ، همانگونه كه جاحظ گفته وى مال فراوان و بيدريغى به آوازه خوانها مى بخشيد و بـقـدرى در اين راه اسراف مى كرد كه اسحاق موصلى را بر آن داشت كه بگويد: ((اگر هـادى بـراى مـا زنـده مـى مـانـد، مـا مـى تـوانستيم حتى ديوارهاى خانه مان را از طلا و نقره بسازيم ))[130].

رشيد
در ايـن بـاره كـافـى اسـت كـه سـخـن مـورخان را تكرار كنيم : رشيد در همه چيز شبيه به منصور بود، بجز در بخشش مال [131]، چه مى گويند كه منصور آدم بخيلى بود.
رشـيـد نـيـز ـ همچون منصور ـ پس از چندى كه بر اوضاع مسلط شد، توليد كشور را به تباهى كشاند و علاقه به مال اندوزى پيدا كرد[132].
مردم را در دادن ماليات به عذاب مى انداخت . زيرا ((كارگران ، كشاورزان ، صنعتگران ، خريداران غلات را دستور مى داد كه در يك محل گرد آورده از آنان بطور دسته جمعى مبلغى را مطالبه كنند. عبداللّه بن هيثم عهده دار مطالبه مالياتها شده بود كه با انواع شكنجه ها ماموريت خود را اجرا مى كرد. ابن عياض از راه رسيد و ديد كه خراجگزاران زير شكنجه قـرار گـرفـتـه انـد. دسـتـور داد كـه آنان را رها سازند، چه مى گفت شنيده ام كه پيغمبر فـرمـود: هـر كـس مـردم را در دنـيـا عـذاب دهـد، خـدا نـيـز در روز قـيـامـت او را عـذاب خـواهـد داد..))[133]
شـخـصـى ديـگـر نـيـز از سـوى رشـيـد مامـور زدن و زنـدانـى كردن افراد شده بود تا بدينوسيله مالياتشان را وصول كند[134].
در كـاخ رشـيـد چـهـار هـزار كـنـيـز و سـوگـلى وجـود داشـت [135]. بـه قول يكى از آنان ، رشيد در لذتهاى حرام و ريختن خونها و غصب حقوق مردم بسيار حريص بود. به اهلبيت ستم روا مى داشت ولى بخششهايش بر رقاصه ها، خوانندگان ، عياشان و بازيگران نثار مى شد..

امين
امـيـن كـسـى بـود كه از نزديكى با زنان خوددارى كرده ، با خواجگان خود را سرگرم مى نـمـود. عـده اى را بـعـنـوان مامـور بـراى جـسـتـجـوى بـولهـوسـان بـه سـراسـر كـشـور گـسـيـل داشـتـه بـود. هـمـه مـردم حـتـى وزرا و خـانـواده خـودش ‍ را نـيـز خـوار مـى شمرد..))[136]
وى بـد سـيـرت ، سـسـت راى و خون آشام بود. از تمايلات خودش پيروى مى كرد و كار خـود را مـهـمـل مـى گـذاشـت و در امـور بـسـيـار مـهـم پـيـوسـتـه بـر ديگرى تكيه مى داشت ..))[137]
روزهـايـى كـه امـيـن بـر سـر كـار بـود روزهـاى جـنـگ ، تـيـره بـخـتـى ، چپاول و غارت بر مردم مى گذشت كه نه دينى و نه اخلاق پسنديده اى مى توانست آنها را تاييد كند.

مامون
او نـيـز در آنـچـه كه ذكر كرديم ، هرگز از پيشينيانش بهتر نبود، و نه روزگارش ‍ چيز تـازه اى بـه ارمـغـان آورده بود. در فصل ((آرزوهاى مامون )) اوضاع و موقعيت وى را در حكمرانى بيان خواهيم كرد و مى بينيم كه وضع مردم بينهايت به وخامت كشيده بود.

وصيت ابراهيم امام

بـا تـوجـه بـه آن هـمـه مـطـلب كـه تاكنون آورده ايم ديگر بر كسى پوشيده نمانده كه عـبـاسـيـان چـقـدر خـونـهاى بيگناه را ريختند. البته اين علاوه بر خونهاى عموزادگانشان عـلويان بود. اكنون سفارش ابراهيم امام را خاطرنشان مى كنيم كه به ابومسلم دستور داده بـود ((تـا بـه هـر كـسى كه شك مى برد و يا چيزى درباره اش گمان مى برد، بيدرنگ بـه قـتـلش ‍ بـرساند. حتى اگر بتواند كه در خراسان يك نفر را باقى نگذارد كه به زبـان عـربـى حـرف بـزند، حتما اين كار را انجام دهد. هر كودكى كه فقط پنج صباح از عـمـرش بـگـذرد هـمـيـنـكـه مـورد اتـهـام قـرار بـگـيـرد، بـايـد بـيـدرنـگ بـه قتل برسد. خلاصه جنبده اى بر روى زمين باقى نگذارد كه كوچكترين زيارتى از ناحيه او ايشان را تهديد كند))[138].
شـايـد علت اين دستور كه هر عرب زبان را بكش ، جلب خشنودى خراسانيان بوده باشد. چـه ايـشـان پـيـوسـتـه از دست اعراب آزار كشيده بودند. ابراهيم همچنين خوب مى دانست كه عـربـهـا دعـوت وى را بـر ضد امويان چندان گسترده پاسخ نخواهند داد، چه امويان غرور عـربـى را ارضـا مـى كـردنـد و بـه عـلاوه ، اخـتـلافـات داخـلى ، صـفـوف عـربـها را به پراكندگى و سستى در افكنده بود.
امـا كـسـانـى كـه وجـودشـان زيـانـبـخش تلقى مى شد گروه نصربن سيار بودند. كه از دوسـتـداران بـنـى امـيه بشمار مى رفتند، همچنين گروه ابن كرمانى كه از نصر حمايت مى كردند[139].

ابومسلم وصيت را اجرا مى كند

ابـومسلم در اجراى وصيت ابراهيم امام نهايت كوشش را به خرج داد، تا آنجا كه به تعبير ذهنى و يافعى ، حجّاج زمان خود گرديد[140].
مـورخـان مـى نـويـسـنـد: زنـدانـيـان مقتول به دست ابومسلم به شصت هزار نفر از مسلمانان شـنـاخته شده ، مى رسد. اما مقتولين ناشناخته ، يا كسانى كه در جنگ و زير سم اسبان از بين رفته اند، شمارشان از اين رقم بيرون است [141].
مـنـصـور نـيـز ايـن حـقـيـقـت را اعـتـراف كـرد، چـه هـنـگـامـى كـه مـى خـواسـت ابومسلم را به قتل برساند، نخست او را سرزنش كرد و گفت : ((چرا شصت هزار تن را در زندان خود، به قتل رساندى ؟)) سپس ابومسلم بى آنكه منكر اين قضيه شود، چنين پاسخ داد:
((اينها همه به منظور تحكيم حكومت شما بود))[142]!!
جعفر برمكى نيز همين را اعتراف نمود[143].
در جـاى ديـگـر ابـومـسـلم تـعـداد قـربـانـيـان خـود را صـد هـزار نـفـر اعـتـراف كـرده [144]. امـا آمـار كـشـتـه شـدگـان در جـنـگـهـايـى كـه وى بـا بـنـى امـيـه و فـرمـانـدهـانـشـان بـه راه انـداخـتـه بـود، بـه يـك مـليـون و شـشـصـد هـزار تـن مـى رسيد..[145]
ابـومـسـلم در نـامـه اى بـه منصور نيز مى نويسد: ((.. برادرت مرا دستور داد كه شمشير بـكـشـم ، بـه مـجـرد سـوءظـن دسـتـگـيـر كـنـم ، بـه بـهـانـه كـوچـكـتـريـن اتـهـامـى بـه قـتـل برسانم و هيچگونه عذرى نپذيرم . پس من نيز به دستور وى بسى حرمتها هتك كردم كـه خـدا پـاييدنشان را لازم شمرده بود، بسى خونها ريختم كه خدا حرمتشان را واجب كرده بود. حكومت را از دست اهلبيتش بستاندم و در جاى ديگر بنهادم ..))[146]
مـنـظور وى از ((اهلش ))، اهلبيت است . زيرا در نامه ديگرى كه به منصور نگاشته ، چنين آورده اسـت : بـرادرت قـرآن را بـيـمـقـدار و تـحريف نمود. با مشتبه كردن امر و با كذب و تعدّى ، آن را بر خاندان خود تطبيق نمود و او در نظرم به صورت مهدى نمودار گرديد..
مـنـظـور ايـنـسـت كـه بـرادر مـنـصـور آيـاتـى را كـه در شان اهـلبـيـت (ع) نازل شده بود، به گونه اى تحريف كرد كه با عباسيان منطبق آيد. بدينوسيله ابومسلم را در مـورد علويان فريفت تا توانست وادارش كند به آن همه اعمالى كه از كذب و تجاوز مايه مى گرفت . اين مطلب را در نامه ديگرش خطاب به منصور تصريح مى كند: ((غير خـودتـان از خـانـدان پـيـغمبر را كه برتر از خودتان بودند به خفّت و خوارى و گناه و تجاوز زير پا نهاديد..)) و منظورش علويان است [147].
بـهـر حـال ديگر جاى شگفتى نيست كه مى بينيم ابومسلم در ستمگرى آنچنان اوج گرفته بـود كـه هنگام رفتن به حج ((عربها از تمام گذرگاههاى وى مى گريختند، چه درباره خون آشام بودن او سخنهاى بسيار شنيده بودند[148].
هـمـه ايـنها بطور جدى دليل بر دامنه ظلم عباسيان است كه چگونه با مردم بطور كلى ، و بـا عـلويان به نحو ويژه ، رفتار مى كردند. با كاوش در اين وقايع تاريخى انسان در مـى يـابد كه ملت در چه وحشت مستمرى مى زيستند و چگونه هزاران هزار تن به كوچكترين بهانه و علتى به قتلگاه روانه مى شدند.
بـار ديـگـر تـوجـه خـوانـنـدگـان را بـه نـامـه خـوارزمـى كـه قـبـلا نـقل قولهايى از آن داشتيم ، جلب مى كنم . اين نامه به اعتراف چند تن از محقّقان از اسناد بسيار مهم بشمار مى رود.
در ايـنـجـا نـكـته ديگر قابل تذكر است . آن اينكه مطالب ياد شده ـ همانگونه كه گفتيم ـ اشـاره اى بـود بـه وضـع عـبـاسـيـان در بـرابـر مردم بطور كلى ، و در برابر علويان بـطـور خـاص . اكـنـون اگـر اشـاره اى بـه زندگى خصوصى خودشان نكنيم اين سكوت ظـلمـى بـه حـقـيـقـت و تاريخ محسوب مى شود. حال ببينيم در اين باره تاريخ براى ما چه حكايتها دارد.

عباسيان و زندگى خصوصيشان

در زنـدگـى خـصـوصـى عباسيان ارتكاب رذايل و زشتيها به حدى بود كه انسان آزاده از شنيدن آنها عرق شرم بر جبين و جراحتى بر قلب خويشتن ، احساس مى كند. در پيش برخى از اين صحنه ها را ضمن نقل نامه خوارزمى ارائه داديم .
مـا هـرگـز قـصـد نـداريـم كـه همه گفتنيها را در اين باره برايتان بازگو كنيم ، چه اين كارى است كه نياز به توان زياد دارد و تازه اين كتاب براى اين كار نوشته نشده است .
شـايـد گـويـاتـريـن سند براى آشنايى با صفات اخلاقى بنى عباس نامه اى از مامون بـاشـد كـه از مـرو بـراى خـويـشاوندان خود در بغداد فرستاد. ما در اينجا تنها به قسمت كـوتـاهـى از آن بـسـنـده مـى كـنيم . مامون خود يكى از افراد اين خاندان بود كه خودشان بـهـتـر مـى دانـستند كه در اندرونشان چه مى گذرد و از نزديك شاهد همه رويدادها بودند.

مامون مى نويسد:
((... از شـمـا هـر كـه هـسـت يـا خـويـشـتـن را مـلعـبـه قـرار مـى دهـد، يـا در عـقـل و تـدبـيـرش احـساس ضعف مى كند، يا خواننده است ، يا تنبك زن و يا ناى زن . بخدا اگـر بـنـى امـيه اى كه ديروز كشتيد از گور برخيزند و به آنان گفته شود كه هرگز دسـت از مـعـايب خويش برنداريد، يقين بدانيد كه از آنچه شما راه و رسم و يا هنر و اخلاق خويش قرار داده ايد، فزونى نخواهند گرفت .

از شما هر كه هست به هنگام بد آوردن جزع مى كند و به هنگام يافتن چيز خوب آن را از ديگران دريغ مى دارد. شما هرگز عزت نفس ‍ نخواهيد يافت و از شيوه خود بر نخواهيد گشت ، مگر ترسى در كارتان باشد. عزت نفس چـگـونـه پـيـشـه كـنـد كـسـى كـه شب بر اسب مراد سوار است و صبح فرحمندانه از درون گناهانش سر بر مى افرازد. هدفش ‍ شكم و فرجش است ، براى رسيدن به شهوت خويش از قتل هزار پيغمبر مرسل يا فرشته مقرّب باكى ندارد. محبوبترين افراد نزدش ‍ كسانى هستند كه گناهانش را به نظرش زيبا جلوه دهند، يا در فحشا ياريش كنند...))
اين عبارت بوضوح بيان مى دارد كه چقدر عباسيان در شهوات و لذايذ غرق شده بودند و ديـدشان نسبت به زندگى چه بود. در اين باره كتابهاى تاريخى و ادبى بهترين شاهد گـويـاسـت ، هـر چـند دستهاى گنهكارى هست كه در پوشاندن حقيقت و در پرده كشيدن چهره واقعى عباسيان كوشيده اند.
در پـايـان ، اگر عباسيان اينند كه ما با زندگى خصوصى يا سياست عموميشان با مردم آشنا شديم ، پس وزرا و فرماندهان و ساير رجال مملكتشان در چه حالى بسر مى بردند؟

پاسخ اين سؤ ال
تنها بر عهده تاريخ است ...
ما اين بحث را بيش از اين دنبال نمى كنيم ، چه مى خواهيم پاره اى از پى آمدهاى سياستهاى عـبـاسـيـان ، بـويـژه قـسـمـت مـربـوط بـه عـلويـان را دنبال كنيم .

109- نـظـريـه الامـامـة / ص 381. ولى كـنـيه سفاح ((ابوالعباس )) بود نه ابوعبداللّه . عبداللّه هم نام او و هم نام منصور بود كه از سفاح سن بيشترى داشت .
110- امراطورية / ص 452.
111- البداية و النهاية / 1 / ص 69 ـ التنبيه و الاشراف / ص 292.
112- مـروج الذهـب / 3 / ص 222 ـ تـاريـخ الخلفا / ص 259 ـ مشاكلة النّاس لزمانهم / ص 22 ـ امبراطورية العرب / ص 435.
113- الكـامـل ، ابـن اثـيـر / 4 / ص 342 ـ الامـامـة و السـيـاسة / 2 / ص 139 ـ يعقوبى / 2 / ص 354 ـ البداية و النهاية / 10 / ص 56 ـ تاريخ التمدن الاسلامى / 2 / ص 402 و ديگر منابع .
114- شرح اين ماجرا را در منابع زير بخوانيد: النزاع و التخاصم / ص 48، 49 ـ الكـامـل ، ابـن اثـيـر / 5 / ص 212، حـوادث سـال 132 ـ تـاريـخ ابـن خـلدون / 3 / ص 177 ـ يعقوبى / 2 / ص 357 (صادر) ـ شرح ميمية ابى فراس / ص 216 و غاية المرام فى محاسن بغداد دارالسلام / ص 115.
115- النزاع و التخاصم / ص 49 و منابع ديگر.
116- عـيـون الاخـبـار، ابن قتيبة / 1 / ص 26 ـ الكنى و الالقاب / 1 / ص 158. ممكن است منظور از مهدى در اينجا سفاح بوده باشد.
117- فـوات الوفـيـات / 1 / ص 232 ـ تـاريـخ الخلفا / ص 259 ـ تاريخ الخميس / 2 / ص 324.
118- البداية و النهاية / 10 / ص 75.
119- طبرى / 10 / ص 128 (ليدن ).
120- تاريخ الخلفا / ص 268 و ديگر منابع .
121- تـاريـخ بـغـداد / 10 / ص 215 ـ الامـام الصـادق و المـذاهب الاربعة / 1 / بخش 2 / ص 479.
122- العـقـد الفـريـد / 5 / ص 88 (دارالكـتاب العربى ) و گفته شده كهوى عامل قتل سديف بود..
123- شرح قصيده ابن عبدون / ص 281، 282 ـ مروج الذهب / 3 / ص 288.
124- المحاسن و المساوى / ص 339.
125- الوزرا و الكتاب / ص 142.
126- البداية و النهاية / 10 / ص 131.
127- تاريخ الخميس / 2 / ص 331.
128- تاريخ الخلفا سيوطى / ص 279 و منابع ديگر.
129- التاج / ص 81.
130- الاغانى / 5 / ص 163 (دارالكتب ، قاهره ).
131- ولى نه در راه خدا، كهدر راه لذتها و شهوتهاى خودش و در راه خوشايند آوازخـوانها و فرومايگان ، چنانكه در رساله خوارزمى و در تمام كتابهاى تاريخى كه از راه و روش رشيد سخن گفته اند، آمده .
132- التنبيه و الاشراف / ص 299.
133- تاريخ يعقوبى / 3 / ص 146.
134- ابداية و النهاية / 10 / ص 184.
135- ابـدايـة و النـهـايـة / 10 / ص 220 بـه نـقـل از طـبـرى ، و در صـفـحـه 222 نـيـز چنين آورده كه رشيد از چهار هزار دختر خوشروى بـرخـوردار بـود. در ضحى الاسلام / 1 / ص 9 نيز نوشته : ((رشيد هزاران كنيزك داشت كه برايش خدمتگزارى يا آوازه خوانى مى كردند و بزم شرابش را به بهترين وجهى و در زيباترين لباسها و جواهرات مى آراستند)).
136- مآثرالانافة / 1 / ص 205 ـ تاريخ الخلفا / ص 201 ـ مختصر تاريخ الدول / ص 134 ـ الكـامـل ، ابـن اثـيـر / 5 / ص 170 (دارالكـتـاب العـربى ) ـ و تاريخ طبرى و منابع ديگر.
137- التنبيه و الاشراف / ص 302.
138- طـبـرى / 9 / ص 1974 (ليـدن ) و ج 10 / ص 25 ـ الكـامـل ، ابـن اثـيـر / 4 / ص 295 ـ البـدايـة و النـهـايـة / 10 / ص 28، 64 ـ الامـامـة و السـيـاسـة / 2 / ص ‍ 114 ـ النزاع و التخاصم / ص 45 ـ العقد الفريد / 4 / ص 479 (دارالكتاب ) ـ ضحى السلام / 1 / ص 32 ـ و شرح النهج ، معتزلى / 3 / ص 267.
139- تاريخ الجنس العربى / 8 / ص 417.
140- البعر، ذهبى / 1 / ص 186 ـ مرآة الجنان / 1 / ص 285.
141- البـدايـة و النـهـاية / 10 / ص 72 ـ وفيات الاعيان / 1 / ص 281 (چاپ 1310 هـجـرى ) ـ مـخـتـصـر تـاريـخ الدول / ص 121 ـ الكامل ، ابن اثير / 4 / ص ‍ 354 ـ شرح شافيه ابى فراس / ص 211 ـ غاية المرام فى مـحـاسن بغداد دارالسلام ، عمرى موصلى / ص 116 ـ تاريخ ابن الوردى / 1 / ص 261 ـ مآثر الانافة فى معالم الخلافة / 1 / ص 178 ـ النزاع و التخاصم ، مقريزى / ص 46.
142- طـبـيـعـة الدعـوة العـبـاسـيـة / ص 245 بـه نقل از العينى در: دولة بنى العبّاس و الطولونيين و الاخشيديين / ص 30 به بعد.
143- تـاريـخ التـمـدن الاسـلامـى / 2 / ص 435 بـه نقل از زينة المجالس .
144- تاريخ يعقوبى / 3 / ص 102 ـ تاريخ ابن خلدون / 3 / ص 103.
145- شرح قصيدة ابن عبدون / ص 214 ـ صبح الاعشى / 1 / ص 445.
146- تـاريـخ بـغـداد / 1 / ص 208 ـ البـداية و النهاية / 10 / ص 14 و ص 69 ـ النزاع و التخاصم / ص 53 ـ الامام الصادق و المذاهب الاربعة / 1 / ص ‍ 533.
147- طـبـيـعـة الدعـوة العـبـاسـيـة / ص 33 بـه نـقـل از كـتـاب الفـتـوح از ابـن اعـثـم كـوفـى ـ النـزاع و التخاصم / ص 52، 53 ـ الامام الصادق و المذاهب الاربعة / 1 / ص 533، 534 ـ البداية و النهاية / 10 / ص 69 ـ الامامة و السياسة / 2 / ص 132 و 133 و ساير منابع .
148- النزاع و التخاصم / ص 46.

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo