شهید آوینی

 
منبع خطر براى عباسيان

علويان عامل تهديد بودند
وحشت عباسيان از علويان
بيم منصور از علويان
بيم مهدى از علويان
بيم رشيد از علويان
امّا در روزگار مامون
عقده حقارت عباسيان

علويان عامل تهديد بودند

گـفـتـيـم حـكومت عباسى در آغاز با تكيه بر تبليغ به نفع علويان پا گرفت ؛ سپس نام اهـلبـيـت و در مـرحـله بـعـد خـشـنودى خاندان محمد، شعار تبليغاتيشان بود. لذا راز موفقيت عـبـاسيان در ايجاد اينگونه رابطه با اهلبيت بود و نه غير از اين ، البته آنان در پايان كـار از ايـن ادعـا منحرف شدند و با دعوى خويشاوندى نسبى با پيغمبر اكرم ، خود را بر امّت اسلامى چيره ساختند.
از ايـنـرو طـبـيـعـى بـود كه عباسيان خطر واقعى را از سوى عموزادگان علوى خود احساس كـنـنـد. چـه آنـان بـه لحـاظ پـايـگـاه مـعـنـوى و اسـتـدلال بمراتب نيرومندتر و به لحاظ خـويـشاوندى ، به پيامبر اسلام نزديك تر بودند و اين را عباسيان خود نيز اعتراف كرده بودند[49].
بـنـابـراين ، براى علويان دعوى خلافت بسى موجه تر مى نمود. بويژه آنكه درميانشان افـراد بـسـيـار شـايـسـتـه اى يـافـت مى شدند با برخوردارى از بهترين صفات از علم و عـقـل و درايـت و عـمـق بـيـنـش در ديـن و سـيـاست ، براستى در خور احراز مقام خلافت بودند. افـزون بـر ايـن ، احـتـرام و سپاسى بود كه مردم در ضمير خود نسبت به آنان احساس مى كـردنـد و در بـرابـر صـفـات برجسته ، رفتار بى نظير و ارجمندى و پاكندامنيشان سر تعظيم فرود مى آورند.
بعلاوه ، بزرگمردان و قهرمانان اسلام از خاندان ابوطالب برخاسته بودند. ابوطالب سـرپـرسـت و مـربـى پـيـغـمـبـر اسـلام بود، و فرزندش على عليه السلام نيز وصى و پـشـتـيـبان وى بود، همينگونه حسن ، حسين ، زين العابدين و ديگر امامان و همينطور زيدبن عـلى كـه بـر ضـد بـنـى امـيـه قيام كرد. در اينجا فرصت آن نيست كه نام ديگر قهرمانان خاندان ابوطالب را ياد كنيم . خداوند از همه آنان خشنود باد!
قـهـرمـانـيـهـا و زنـدگـى حماسى علويان زيانزد همه مردم بود و مقام و منزلت آنان دلها و قلبها را تسخير كرده بود. در اين زمينه كتابهاى فراوانى به رشته تاليف در آمده .
جان كلام آنكه نسبت به نفوذ علويان در آن ايام جاى هيچ گونه ترديدى نبود.

وحشت عباسيان از علويان

خـلفـاى عـبـاسى از نخستين روزهاى قدرتشان ، بخوبى ميزان نفوذ علويان را درك كرده ، سـخت به وحشت افتاده بودند. يكى از دلايل اين مطلب آنست كه سفاح از روزى كه بر سر كـار آمـد جـاسـوسـانى بر اولاد حسن بگمارد. روزى چون هيات اعزامى بنى حسن از نزدش خـارج شـدنـد بـه بـرخـى از مـعـتـمـدان خـود گـفـت : ((بـرو مـحـل اقامتشان را آماده كن ، و هرگز به محبتشان خومگير. هرگاه با آنان تنها مى مانى خود را مايل بدانها و آزرده خاطر از ما نشان بده . اينان به امر خلافت از ما شايسته ترند. هر چـه را كـه مـى گـويـنـد و بـا هـر چـه روبـرو مـى شـونـد، هـمـه را بـرايـم نقل كن ..))[50]
پـس از سـفـاحـضـرت ، ايـنـگـونـه مـراقـبـتها به صور گوناگون و با شيوه هاى مختلف صـورت مـى گـرفـت كـه ايـن مـطـلب بـخـوبـى از نـوشـتـه هـاى مـورخـان بـر مـى آيد[51]

بيم منصور از علويان

مى خواهيد بدانيد كه عباسيان از علويان تا چه حد بيمناك بودند؟ به سفارش منصور به فرزندش مهدى توجه كنيد كه او را به دستگيرى ((عيسى بن زيد علوى )) تشويق كرده ، مى گفت :
((فـرزنـدم ، مـن بـرايـت ثـروت انـدوخته ام كه هيچ خليفه اى پيش از من اينهمه نكرده ، و آنـقدر برايت برده و غلام فراهم آورده ام كه پيش از من خليفه اى نكرده . برايت شهرى در اسـلام بـنـا كـردم كـه تـا پـيـش از ايـن وجـود نـداشـتـه . حـال مـن ، جـز دو تـن از هيچكس نمى ترسم : يكى عيسى بن موسى است و ديگرى عيسى بن زيـد. امـا عيسى بن موسى به من آنچنان قول و پيمان داده كه از او پذيرفته ام و او كسى اسـت كـه حـتى اگر يك بار به من قول بدهد، ديگر بيمى از او ندارم . اما عيسى بن زيد، اگـر بـراى پـيـروزى بـر او تمام اين اموال را در راهش خرج كنى و تمام اين بردگان را نـابـود كـنـى و ايـن شـهـر را هـم بـه ويـرانـى بـكـشـى ، هـرگـز مـلامـتـت نـمـى كـنـم ))[52].

ايـنـهـمه وحشت منصور از عيسى بن زيد نه بخاطر آن بود كه وى از عـظـمت فوق العاده اى برخوردار بود، بلكه به اين علت كه در اجتماع اسلامى در آن ايام ايـن مطلب پذيرفته شده بود كه خلافت شرعى بايد در اولاد على عليه السلام استقرار يابد. لذا چون عيسى بن زيد قيام كرد، خوف آن بود كه در سطح گسترده اى مورد تاييد قرار گيرد، چه او از سويى فرزند زيد شهيد بود كه به انتقام از بنى اميه برخاسته بـود، و از سـوى ديـگـر از دسـتـيـاران مـحـمـد بـن عـبـدالله علوى هم بود كه در مدينه به قـتـل رسـيـده بود و سفاح و منصور نيز چنانكه گفتيم با او بيعت كرده بودند. درباره وى همه بجز امام صادق عليه السلام مى گفتند كه او مهدى امت است .

بعلاوه عيسى بن زيد از دسـتـيـاران ابـراهـيـم ، بـرادر هـمـيـن مـحمد بن عبدالله نيز بود كه در بصره قيام كرده در باخَمرى به قتل رسيد. باز از امورى كه دلالت بر واهمه شديد منصور از علويان دارد اين ماجراست : وى هنگامى كه سرگرم جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ‍ ابراهيم بود، شبها خـوابـش نـمـى بـرد. براى سرگرميش دو كنيزك به وى تقديم كرده بودند، ولى او به آنـهـا حـتـى نـگـاه هـم نـمـيـكـرد. وقـتى علت را پرسيدند فرياد برآورد كه : ((اين روزها مـجـال پـرداختن به زنان نيست . مرا هرگز با اين دو كارى نيست مگر روزى كه سربريده ابراهيم را نزد من و يا سر مرا نزد او ببرند))[53]

منصور بارها امام صادق عليه السلام را دستگير كرده ، مورد عتاب و تهديدش قرار مى داد و متهمش مى كرد به اينكه انديشه قيام بر ضد حكومتش را در سر مى پروراند.
اينگونه مطالب مى رساند كه منصور تا چه حد از علويان بيمناك بود و علتى هم جز اين نداشت كه مى ديد آنان از تاييد طبقات و گروههاى مختلف برخوردارند...
حـتـى هـنـگـامـى كـه از او پـرسـيدند بيعت كنندگان با محمد بن عبدالله چه كسانى هستند، پـاسـخ داد: ((... اولاد عـلى ، اولاد جـعـفـر، اولاد عمر بن خطاب ، اولاد زبيربن عوام و بقيه قريش و فرزندان انصار))[54))

بيم مهدى از علويان

اين ديگر از روشنترين مسايل است كه مهدى ـ فرزند منصور ـ نيز از علويان بسى بيمناك بـود. لذا هنگامى كه امام كاظم عليه السلام را از زندان آزاد مى كند از او مى خواهد كه بر ضدّش قيام نكند و نه برضد يكى از اولاد وى [55].
((عـيسى بن زيد)) و ((حسن بن ابراهيم )) پس از فرار از زندان مدتها تحت تعقيب مهدى بـودنـد و او روزى بـه هـمـصـحـبـت هـاى خـود گفت : اگر روزى به مرد دانايى از زيديان بـرخـورد كنم كه خاندان حسن و عيسى بن زيد را بشناسد، حتما او را به بهانه استفاده از معلوماتش به استخدام خواهم گرفت تا ميان من و خاندان حسن و عيسى بن زيد واسطه شود. به همين منظور، ربيع آمد و يعقوب بن داود را به وى معرفى كرد. منزلت يعقوب پيوسته در نزد خليفه مهدى اوج ميگرفت تا به وزارت خويش منصوبش كرد و تمام شوؤ ن خلافت را به وى تفويض ‍ نمود[56].
همه اينها به منظور آن بود كه مهدى از طريق يعقوب به حسن بن ابراهيم و عيسى بن زيد دسـت بـيـابـد. در حـاليـكـه هـمـيـن يـعـقـوب كـسـى بـود كه به جرم قيام عليه منصور به هـمـداستانى با ابراهيم بن عبداللّه بن حسن به زندان افتاده بود كه بعدا مهدى او را آزاد ميكند.
يعقوب چون مخفيگاه عيسى بن زيد را به مهدى نشان داد، به اتهام همكارى با طالبيان به زندان رفت [57] و تا زمان رشيد در آنجا باقى ماند. ولى چه سود كه هنگام خروج از زندان بينايى خود را از دست داده بود.

بيم رشيد از علويان

در زمـان رشـيـد آشـوبـهـاى بـسـيـار مـيـان اهـل سـنـت و رافـضـيـان بـر پـا شـد[58]. البـتـه آماج اين شورشها خاندان على عليه السلام و هر فرد شريف و ارجمندى از اين خاندان بود.
داستان رشيد با ((يحيى بن عبدالله بن حسن )) كه در ديلم قيام كرده و پريشان احوالى و انـدوهـهـاى فـراوانـى بـراى رشـيـد آفـريـده بـود، مـشـهـورتـر از آن است كه نياز به بازگويى داشته باشد. چرا رشيد اندوهگين و دستپاچه نباشد كه يحيى را مردم بسيارى حمايت و پيروى ميكردند. دسته دسته از هر آبادى و شهرى به سويش روان ميشدند و چنان قـدرتـش بـالا گـرفـتـه بـود كه رشيد را به شدت دغدغه خاطر دست داد و كار را بر او بـسـى دشـوار نـمـود. كـسـى كـه مـيـان وى و يـحـيـى مـيـانـجـى شـد، فـضـل بـن يـحـيـى بود و چون توانست سرانجام آتش اين نهضت را فرو نشاند، مقامى نزد رشيد يافت و اين آشتى شادى فراوانى بر دل و روحش فرو ريخت [59] .
البـتـه همانگونه كه مشهور و معروف است بعدا رشيد به يحيى نيز نيرنگ زد. روزى كه رشيد به مدينه ورود كرد، فقط دويست دينار به امام موسى بن جعفر عليه السلام تقديم نمود، در حاليكه به كسانى كه مزاحمش ‍ نبودند، هزاران دينار مى بخشيد. علت اين كار را بـراى پـسرش مامون چنين مى گفت كه اگر پول بيشترى در اختيار وى قرار دهد چه بسا كـه فـردا صـد هـزار شـمـشـيـر از سـوى شـيـعـيـان و دوسـتـان امـام بـه رويـش آخـتـه شود[60].
آنـگـاه طـولى نـكـشـيـد كـه امـام را به اتهام اينكه ماليات براى خود جمع آورى ميكند، به زنـدان فـرستاد و بعد هم مسمومش كرد و بدينوسيله خويشتن را از وى برهانيد. البته اين سرنوشت بيشتر امامان شيعه بود.

امّا در روزگار مامون

در ايـن ايـام مـسـئله بـسـى بزرگ ، حساس و مهمتر گشته بود. قيامها و آشوبهاى بسيارى ايـالات و شـهرها را پوشانده بود به گونه اى كه مامون نميدانست از كجا شروع كند و چگونه به مقابله با آنها برخيزد. خلاصه آنكه دستگاه خلافت خود را سخت در معرض تند باد حوادث خرد كننده ، مى يافت .

عقده حقارت عباسيان

ايـن جـريـانـات هـمـه وحـشـت روزافـزون عـبـاسـيـان را طـبـيـعـى مـى نـمـود. پـيـوسـتـه عـوامـل نـگـرانـى را بـر ايـشـان مى افزود، بويژه آنكه خود از عقده حقارت بسى رنج مى بردند.
ابومسلم در يكى از نامه هاى خود به منصور نوشت : ((... خداوند پس ‍ از گمنامى و حقارت و خـوارى ، شـمـا را بـالا آورده ، سـپـس مـرا نـيـز بـا تـوبـه نـجـات بخشيد...))[61].
مـنـصـور هـم اين موضوع را نزد عمويش ، عبدالصمد بن على ، به صراحت باز گفته بود كـه مـا در مـيان مردمى هستم كه مى دانند ديروز رعيّت بوده و امروز به خلافت رسيده ايم . بنابراين بايد گذشته را فراموش كرد و دستگاه مجازات را بكار انداخت تا بدينوسيله هيبت خود را بر دلهايشان چيره سازيم .
چـون عـباسيان مى دانستند كه خطر واقعى از سوى عموزادگان علويشان پيوسته ايشان را تهديد مى كند، بنابراين بر خود لازم ميديدند كه تكانى بخورند و چاره اى بينديشند و بهر وسيله كه شده و با هر شيوه ممكن با خطر مواجه شوند. بويژه چون از نزديك مشاهده مى كردند كه مردم خيلى زود علويان را اجابت و تاييد و حمايت مى كنند.
اكنون ببينيم عباسيان چگونه اين وضع را چاره جويى كردند؟
و در اين چاره جويى تا چه حد پيروز شدند؟

49- در هـمـيـن كـتاب مذاكره مامون با امام (ع) را خواهيم آورد كه ضمن آن مامون اعـتـراف كـرده بـود كـه خـانـواده امـام بـمـراتـب از وى در خـويـشـى بـه رسـول خـدا نـزديـكترند. همچنين بيعت سفاح و منصور و ديگر عباسيان با محمد بن عبداللّه عـلوى ، و گـفـتـار مـنـصـور در جـلسـه اخـذ بـيـعـت هـمـه دليل بر اين مطلب است . خداى عباسى بخوبى نفوذ علويان را درك مى كردند.
50- طـيـرى / 11 / ص 752 (ليـدن ) ـ العـقـد الفريد / 5 / ص 74 ـ و تاريخ التمدن الاسلامى و ساير منابع .
51- مـنـصـور در بـرخـى از خـطـبـه هـايـش اشـاره بـه ايـن نـوع كنترل مى كند: طبرى / 10 / ص 432 ـ مروج الذهب / 3 / ص 301.
52- طـبـرى / 10 / ص 448 (ليـدن ). بدين نكته نيز اشاره كنيم كه اموالى را كـه مـنصور براى مهدى باقى . گذارده بود به 600 ميليون درهم و 14 ميليون دينار مى رسيد. (رجوع كيند به : امرا الشعرالعربى فى العصر العباسى / ص 35).
53- تـاريـخ ابـن خـلدون / 3 / ص 195 ـ طـبـرى / 10 / ص 306 ـ تـاريـخ يـعـقـوبـى / 3 / ص 114 ـ البـدايـة و النـهـايـة / 10 / ص 93 ـ الكامل ، ابن اثير / 5 / ص 18 ـ و انساب الاشراف / 3 / ص 118 كه مى نويسد آن دو زن از قريش بودند كه براى منصور نامزد شده بودند.
54- مروج الذهب / 3 / ص 294، 295.
55- بـه مـروج الذهـب و تـاريـخ ابـن خـلكـان شـرح حال امام كاظم (ع) مراجعه كنيد همچنين به فصل الخطاب ، ينابيع المودة ، كشف الغمة ، مرآة الجنان و صفة الصفوة .
56- طـبـرى / 10 / ص 464، 507، 508 (ليدن ) ـ مروج الذهب / 3 / ص 312 ـ الاداب السلطانية / ص 184، 185 ـ الوزرا و الكتاب / ص 155 و ساير منابع .
57- مروج الذهب / 3 / ص 312 ـ ضحى الاسلام / 3 / ص 292 ـ و تاريخ طبرى و سـايـر مـنـابـع . در مـرآة الجنان / 1 / ص 419 و جاهاى ديگر چنين آمده كه او را در چاهى محبوس كردند و بر فرازش نيز بارگاهى ساختند. به الوزرا و الكتاب / ص 155 نيز مراجعه شود.
58- النجوم الزاهرة / 2 / ص 77.
59- البـدايـة والنـهاية / 10 / ص 167 ـ عمدة الطالب / ص 124 (بيروت ) ـ شرح ميمية ابى فراس / ص 190.
60- عيون اخبار الرضا / 1 / ص 92 ـ بحار / 48 / ص 131، 132. عباسيان از آغـاز تـسلط بر محكومت يعنى از زمان سفاح ـ همزمان با امام صادق (ع) ـ پيوسته امامان را تـهـديـد مـى كـردند تا فرصتى براى هيچگونه حركتى نيابند و آنان رابه توطئه هاى پـنـهـانـى بـه منظور قيام نيز متهم مى نمودند، تا بدينوسيله مجوزى براى حبس و آزار و مـصـادره امـوالشـان داشـتـه بـاشـند. ولى امامان منكر اتهامهاى آنان شده و پيوسته در اين زمينه ها پاسخگويى مى كردند ولى گوش شنوايى در ميان عباسيان وجود نداشت .
61- البداية و النهاية / 3 / ص 64.

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo