شهید آوینی


 

بـدين دلايل است كه مرحوم سبط بن جوزى از علماى اهل سنت ، پس از بحثى مفصل در اين باره ، به اين نتيجه مى رسد كه مولى در اين حديث به معناى اولى است ((67)) .
و ابن طلحه در مطالب السؤول مى نويسد:.
حضرت رسول (ص ) هر معنايى را كه لفظ مولى نسبت به خودش دارد، براى على (ع ) قرار داده است و اين مرتبه بلندى است كه پيامبر مخصوصا على (ع ) را در آن قرار داده است ((68)) .
ايـن نـتـيـجـه همان مفادى است كه خطبه رسول اكرم (ص ) با تمام جملاتش بر آن دلالت دارد و هـمـان چيزى است كه صد و بيست هزار عرب خالص ، بدون هيچ شبهه اى از كلام رسول خدا(ص ) فـهـمـيـده انـدو بـه هـمين جهت بود كه حسان برخاست و در مدح حضرت امير(ع ) شعر سرود و پيامبراكرم (ص ) نيز اورا تشويق كرد پس از آن نيز هركس كه از اين واقعه خبردار شد، چنين فهميد كـه رسول مكرم اسلام (ص )براى خود جانشين تعيين كرده است در طول قرون متمادى همه اهل لغت و علماى اسلام همين رافهميدند و صدها شاعر عرب و غير عرب در اين زمينه شعر سرودند، و در اشـعار خود تصريح كردند كه پيامبر(ص ) على (ع ) را به جانشينى خود برگزيد و به همين جهت روز غدير را گرامى داشتند.
امـيـرمـؤمـنـان عـلـى (ع ) در دوران خـلافت ظاهرى خود در كوفه ، بارها به اين حديث استدلال كرده اصحاب رسول خدا(ص ) را قسم داد تا به آنچه از اين واقعه در خاطر دارند، شهادت دهند و در حالى كه حدود چهل سال از واقعه غدير گذشته و بسيارى از اصحاب رسول خدا(ص ) از دنيا رفته و بـاقـيـمـانده دراطراف بلاد پراكنده شده بودند و كوفه از مركز اقامت صحابه (مدينه ) دور بود و حـضـرتـش بـدون پيش بينى و تمهيد مقدمات از آنها شهادت مى خواست ، شمار قابل توجهى به پا خـاسته به درستى گفتاراميرالمؤمنين شهادت مى دادند تعداد شهودى را كه روايات مختلف ذكر كـرده انـد، مـتـفاوت است طبق بعضى روايات 5 يا 6 نفر ((69)) ، طبق روايتى ديگر 9 نفر ((70)) ، و طـبـق روايـتى 12 نفر ((71)) ، طبق روايتى 12نفر بدوى ((72)) ، طبق روايتى 13 نفر ((73)) ، و در روايـتـى 16 نـفـر ((74)) ، در روايتى 18 نفر ((75)) ، و در روايتى ديگر 30 نفر ((76)) ، طبق روايتى گروهى از مردم ((77)) ، طبق روايتى بيش از ده نفر ((78)) ، و طبق روايتى ديگرعده اى ((79)) و در روايتى گروه زيادى ((80)) ، و طبق روايتى ديگر 17 نفر ((81)) شهادت دادند كه پيامبر(ص )در روز غدير فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه .
هـمـچـنـيـن اهـل بـيت (ع ) و دوستان و پيروان ايشان در موارد بسيارى به اين حديث استدلال و احـتـجاج كرده اند مرحوم علامه امينى 22 فقره از اين احتجاجات را نقل كرده است ما به ذكر چند مورد بسنده مى كنيم .

1ـ استدلال ام الائمه ، فاطمه زهرا(س ) به حديث غدير:

آيـا فـرامـوش كـرده ايـد كه پيامبر اكرم (ص ) در روز غدير فرمود: ((هركس من مولاى اويم ، على مولاى اوست )) ((82)) .

2ـ استدلال امام حسن مجتبى (ع ) به حديث غدير:

هـنـگـامى كه امام حسن مجتبى (ع ) تصميم گرفت با معاويه صلح كند، خطبه اى ايراد فرمود در بخشى ازآن خطبه تاريخى آمده است :.
ايـن امت از جدم رسول خدا(ص ) شنيد كه مى فرمود: ((هر امتى كسى را متولى امور خود كند كه ازاو دانـاتـر و شـايـسـتـه تـر در مـيان خود داشته باشند، هماره رو به تنزل مى روند، مگر آن را كه شـايـسـته تراست ، مقدم بدارند)) و شنيد كه به پدرم مى فرمود: ((تو نسبت به من ، همانند هارونى نـسـبـت بـه موسى ، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست )) و شنيدند كه در غدير خم دست پدرم را گـرفت ومى فرمود: ((هركس را كه منم مولاى او، على مولاى اوست خدايا! دوست بدار آنكه على رادوسـت مـى دارد و دشـمن بدار آن را كه با على دشمن است )) آنگاه به حاضران فرمود تا غايبان راآگاه سازند ((83)) .

3ـ استدلال جناب عمار ياسر به حديث غدير

در جنگ صفين هنگامى كه جناب عمار ياسر با عمروعاص مواجه شد، فرمود:.
رسـول خـدا بـه مـن دسـتـور داد بـا نـاكـثـيـن بـجـنگم و من امرش را اطاعت كردم و فرمود با قـاسطين بجنگم و شما همانها هستيد كه با شما مى جنگم و نمى دانم به جنگ با مارقين هم موفق مـى شـوم يانه اى مرد ابتر آيا نمى دانى كه رسول خدا(ص ) به على (ع ) فرمود: من كنت مولاه فعلى مـولاه الـلـهـم وال مـن والاه و عـاد مـن عاداه ؟
مولاى من خدا و رسول و پس از او على است ولى تومولايى ندارى ((84)) .

4ـ استدلال اصبغ بن نباته به حديث غدير

در جـنـگ صـفـيـن اميرالمؤمنين (ع ) نامه اى نوشت ، و اصبغ بن نباته را ماموريت داد كه آن را به مـعاويه رساند هنگامى كه اصبغ وارد مجلس معاويه شد، گروهى از بزرگان لشكر از جمله دو نفر از صـحـابـى رسـول خدا ابوهريره و ابودردا در مجلس حضور داشتند اصبغ مى گويد: هنگامى كه مـعاويه نامه را خواندگفت : ((چرا على قاتلان عثمان را به ما تحويل نمى دهد )) من گفتم : ((اى مـعاويه ! خون عثمان را بهانه مكن ،تو در پى قدرت و حكومتى تو اگر مى خواستى به عثمان كمك كـنـى ، در زمـان حـيـاتش كمك مى كردى ولى تو به خاطر آنكه خون او را دست آويز قرار دهى ، به قـدرى درنـگ كـردى تـا او كـشته شد)) معاويه از اين سخن برآشفت و من كه مى خواستم بيشتر خشمگين شود، به ابوهريره گفتم : ((اى صحابى رسول خدا(ص ) تو را به خداى يگانه ، داناى آشكار و نـهـان و بـه دوستش محمد مصطفى سوگند مى دهم آيا تودر روز غدير حاضر بودى ؟ )) گفت : ((آرى من حاضر بودم )).
گفتم : ((در آن روز درباره على از رسول خدا(ص ) چه شنيدى ؟ )) گفت : ((شنيدم كه مى فرمود: هر كس من مولاى اويم ، على مولاى اوست خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست دارد، دشمن بدار هر كه را بااو دشمن است ، يارى كن هر كه او را يارى مى كند، رها كن هر كس كه او را رها مى كند)).
گفتم : ((اى ابوهريره ! پس چرا تو با دشمنان او دوستى و با دوستان او دشمنى مى كنى ؟ )).
ابوهريره آهى كشيد و گفت : انا للّه و انا اليه راجعون ((85)) .
افـزون بـر ايـن در مـوارد بسيارى ، مردم عادى به حديث غدير، بر افراد سرشناسى كه به مقتضاى اين حديث عمل نكرده با امير المؤمنين (ع ) مخالفت كردند، استدلال كرده اند، كه از آن جمله است :.

5ـ استدلال زن دارمى به حديث غدير

وى زنـى اسـت سـيـاهـپوست از شيعيان على (ع ) از اهالى داروم كه در محله حجون مكه سكونت داشـت وبـه هـمين دليل او را دارميه حجونيه مى گفته اند گويا به دليل شهرت و غلبه اين لقب ، نـامـش در تـاريخ ذكرنشده است معاويه در سفر حج او را احضار كرد و گفت : ((مى دانى براى چه احضارت كرده ام ؟ )).
گفت : ((سبحان اللّه ! من غيب نمى دانم )).
گـفـت : ((خـواسـتـم از تـو بپرسم چرا على را دوست مى دارى و با من كينه مى ورزى ؟
ولايت او راپذيرفته اى و با من دشمنى مى كنى ؟ )).
گفت : ((اگر ممكن است مرا از پاسخ بدين سؤال معاف كن )).
گفت : ((معاف نيستى )).
گـفـت : ((حـال كـه چـنـين است ، مى گويم : على را دوست مى دارم ، زيرا ميان رعيت به عدالت رفـتـارمـى كرد و بيت المال را مساوى تقسيم مى كرد و بغض تو را دارم چون تو با كسى كه از تو به خلافت سزاوارتر بود، جنگيدى و چيزى را كه حق تو نبود، مطالبه مى كردى ولايت على را پذيرفتم ، چون رسول خدا(ص ) ولايت را به او سپرد، و چون مساكين را دوست مى داشت و متدينان را حرمت مـى نـهاد و با تودشمنى مى كنم ، چون خون ريختى و تفرقه انگيختى ، در قضاوت ظلم كردى و به هواى نفس حكم راندى )) ((86)) .

6ـ استدلال جوانى ناشناس به حديث غدير

ابـوهـريـره وارد مسجد كوفه شد، مردم گرد او را گرفته بودند، هر كس چيزى مى پرسيد جوانى بـرخـاسـت وگـفت : تو را به خدا سوگند مى دهم آيا تو از رسول خدا (ص ) شنيدى كه مى فرمود: ((هـركـس من مولاى اوهستم ، على مولاى اوست خدايا! دوست بدار آن را كه دوستش مى دارد و دشـمـن داشـتـه بـاش آن را كه بااو دشمنى كند)) ابوهريره گفت : ((شهادت مى دهم كه خود از رسول خدا (ص ) شنيدم كه چنين فرمود)) ((87)) .
هـمـچـنـيـن در طـول تـاريخ اسلام ، حتى كسانى كه در جبهه مخالف على (ع ) بوده اند، در عين دشمنى باآن حضرت ، به حديث غدير استدلال كرده اند كه از آن جمله است :.

7ـ استدلال عمروبن عاص به حديث غدير

هـمـه مى دانند كه عمروبن عاص يكى از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنين (ع ) بوده است وى افكار آشـفـتـه معاويه را سازمان بخشيد و او را براى مقابله با اميرالمؤمنين (ع ) آماده كرد با دسيسه هاى خـود او را ازسقوط حتمى رهاند، و با طرح مساله حكميت لشكر شام را نيرو بخشيد و سپاه كوفه را بـه اخـتـلاف وتفرقه انداخت همان جا بود كه نطفه خوارج منعقد شد و براى اين خدمت ، حكومت مصر را از معاويه پاداش گرفت .
پـيـش از آنـكـه مـعـاويـه حـكـومـت مـصـر را بـه او پيشنهاد كند، در نامه اى از او تقاضاى كمك كرده مى نويسد: ((على باعث قتل عثمان شد و من خليفه عثمان هستم )).
عمرو در جواب معاويه مى نويسد:.
نامه ات را خواندم و فهميدم اما اينكه از من خواسته اى از دين اسلام خارج شده با تو به وادى ضلالت وارد شـوم و تـو را در راه بـاطـلت يارى كنم و به روى اميرالمؤمنين شمشير بكشم ،در حالى كه او بـرادر، ولى ، وصى و وارث رسول خداست و هموست كه دين پيامبر را ادا كرد ووعده هايش را جامه عـمل پوشاند، همو كه داماد او و شوهر بانوى زنان جهان و پدر حسن وحسين سرور جوانان بهشتى است ، نمى پذيرم .
و امـا ايـنـكـه گفته اى : من خليفه عثمانم ، با مرگ عثمان تو عزل شده خلافتت زايل مى شود واما ايـنكه گفته اى : اميرالمؤمنين صحابه را بر كشتن عثمان تحريك كرد، اين دروغ و نارواست واى بر تـو اى مـعاويه ! آيا نمى دانى كه ابوالحسن جانش را در راه خدا نثار كرد و در بستر رسول خدا (ص ) خـوابـيـد و رسول خدا (ص ) درباره اش فرمود: ((هركس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست )) ((88)) .

8ـ استدلال عمر بن عبدالعزيز به حديث غدير

شـخـصـى بـه نـام يزيد بن عمر مى گويد: ((من در شام بودم ، عمر بن عبدالعزيز اموالى را تقسيم مـى كـرد، من هم براى دريافت سهمم رفتم ، وقتى نوبت به من رسيد، گفت : تو از كدام قبيله اى ؟
گفتم : از قريش گفت ازچه طايفه اى ؟
گفتم بنى هاشم گفت : از كدام تيره ؟
گفتم : از وابستگان على (ع ) ـ در عبارت عربى آمده مولاى على ـ گفت : كدام على ؟
من پاسخ ندادم عمر بن عبدالعزيز دسـت بـه سـينه اش نهاده گفت : به خدامن هم از وابستگان على هستم گروهى براى من روايت كرده اند كه پيامبر(ص ) درباره او فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست )).
آنـگـاه رو به دستيار خود كرده گفت : به امثال اين شخص چقدر مى دهى ؟
گفت : صد يا دويست درهم گفت : اينك به او پنجاه دينار ((89)) بده ، چون ولايت على بن ابى طالب را دارد آنگاه به شهر خود برگرد،سهمت را نيز در آنجا دريافت خواهى كرد ((90)) .

9ـ استدلال مامون ، خليفه عباسى به حديث غدير:

در ضـمـن مـنـاظـره اى كـه بين مامون و اسحاق بن ابراهيم قاضى القضاة زمان او در باب فضيلت اصـحـاب رسـول خدا(ص ) واقع شد، مامون از او مى پرسد: آيا حديث ولايت را روايت مى كنى ؟
وى گفت : آرى مامون گفت : آن را بخوان يحيى حديث را خواند.
مـامـون پـرسـيـد: ((بـه نظر تو آيا اين حديث وظيفه اى را براى ابوبكر و عمر در مقابل على تعيين كرده است ؟
يا نه ؟ )).
اسـحـاق گفت : ((مى گويند: پيامبر اين حديث را هنگامى فرمود كه بين على (ع ) و زيد بن حارثه اخـتـلافى افتاده بود زيد وابستگى على را به رسول خدا انكار كرده بود، از اين رو پيامبر فرمود: هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست )).
مامون گفت : ((آيا پيامبر(ص ) اين حديث را هنگام بازگشت از حجة الوداع نفرمود؟ )).
اسحاق گفت : آرى .
مـامـون گـفت : ((زيد بن حارثه پيش از غدير كشته شد تو چگونه مى پذيرى كه پيامبر به خاطر او ايـن حديث را فرموده باشد؟
به من بگو: اگر پسر پانزده ساله ات به مردم بگويد: اى مردم بدانيد هر كـس وابـسـتـه مـن اسـت وابسته پسر عمويم نيز هست ، آيا به او نمى گويى چرا چيزى را كه همه مى دانند و بركسى پوشيده نيست باز مى گويى ؟ )).
گفت : ((چرا به او خواهم گفت )).
مـامـون گـفـت : ((اى اسـحـاق ! كـارى را كه براى پسر پانزده ساله ات نمى پسندى بر پيامبر خدا مى پسندى ؟
واى بر شما چرا فقهاى خود را مى پرستيد ((91)) )).
چنانكه مى بينيم در تمام اين گفتگوها خلافت حضرت اميرالمؤمنين (ع ) مورد بحث است استدلال كـنـنـدگـان ، بـا ايـن حديث ، خلافت حضرت امير(ع ) را اثبات مى كنند، و مخاطبان اين احتجاج نـيـزنمى گويند: مولى در اين حديث ، غير از رهبر و سرپرست است اگر اين حديث ، معنايى غير از رهـبـرى حضرت امير داشت ، ابوهريره چنان عاجزانه در مقابل جناب اصبغ بن نباته آه نمى كشيد و سرافكنده وشرمنده نمى شد و عمرو بن عاص در مقابل جناب عمار خلع سلاح نمى شد.
بـنـابـرايـن اگر كسى به هر انگيزه اى در مفاد حديث غدير تشكيك كند، نه تنها حقيقت را كتمان كـرده ،كـلام رسول خدا(ص ) را نيز تحريف نموده است ، و به قول مامون خليفه عباسى چيزى را به رسول مكرم اسلام نسبت داده كه نمى توان به نوجوانى پانزده ساله نسبت داد.

فصل دوم : خلافت و وصايت

خليفه بر حق

طبق اعتقاد مذهب شيعه ، خليفه پيامبر(ص ) داراى دو گونه وظيفه است :.

1ـ حكومت ظاهرى

يعنى زمامدارى ، اجراى قوانين ، حفظ حقوق ، نگهبانى از كيان اسلام و.
در اين جهت ، خليفه مانند ساير زمامداران است ، با اين تفاوت كه حفظ عدالت اجتماعى ، ازواجبات و ويژگيهاى حكومت اسلامى است .

2ـ حكومت معنوى

بـديـن مـعنا خليفه موظف است نكات مبهم و پيچيده مكتب را ـ كه به هر دليل پيشتر بيان نشده است ـبراى مسلمانان روشن كند.
خـليفه علاوه بر ايفاى وظيفه زمامدارى بايد مبين احكام و مفسر قرآن نيز باشد، و بتواند مكتب را ازهـر گـونـه انـحراف حفظ كرده در مقابل شبهات از آن دفاع كند بنابراين خليفه بايد داناترين و آگـاهـتـريـن افـرادامـت به مبانى مكتب و موازين شريعت باشد، يعنى بيش از همه از چشمه هاى جـوشان علم و حكمت نبوى سيراب شده باشد پس بايد پيشينه اى ديرسال در اسلام داشته و به حد كـافـى از وجـود مـقـدس پيامبر اكرم (ص ) بهره برده باشد همچنين لازم است در مواقع حساس و مـنافع عمومى مسلمانان ومكتب اسلام را بر منافع شخصى خود ترجيح داده ، براى حفظ دين جان فشانى و فداكارى كرده باشد.
خـلـيفه در سمت زمامدارى ، حاكم بر تمام اموال مسلمانان است خمس ، زكات ، خراج ، جزيه ،غنايم جـنـگـى ، مـعـادن و سـايـر ثروتهاى عمومى ، اموالى هستند كه در اختيار خليفه قرار مى گيرد و خليفه موظف است ، بدون هر گونه تخلف و اجحافى اين اموال را ميان مسلمانان تقسيم كند، يا در جهت مصلحت عمومى مملكت اسلامى به كار گيرد بنابراين بايد به دنيا بى رغبت باشد، تا در مواقع حـسـاس دچـار لغزش نشود درست به همين دليل ، خلافت منصبى الهى است كه از جانب خداوند مـتـعـال به شايسته ترين و داناترين افراد امت واگذار مى شود، و دست انتخاب از ساحت قدسى آن كوتاه است .
بـه عـبـارتـى ديـگر خلافت منصبى است انتصابى كه راى مردم هيچ گونه تاثيرى در آن ندارد بر ايـن مـبـنـاسـت كـه بـراى تـعـيـيـن جـانشين پيامبر، بايد به دنبال نص و صدور حكم بگرديم و كلمات رسول خدا(ص ) را كه در اين باب وارد شده است منصفانه مورد توجه قرار داده ، بر مبناى آن عمل كنيم .
دانـسـتـيـم كـه واقـعـه غـدير يكى از مستندترين وقايعى است كه در تاريخ اسلام اتفاق افتاده ، و حـديـث ولايـت يـكى از مسلم ترين كلماتى است كه از رسول خدا(ص ) صادر شده و از نظر معنا و مـفـهوم هيچ گونه ابهام و اجمالى ندارد، چنانكه هر كس بويى از ادبيات عرب استشمام كرده ، و با مـوازيـن عـرفى ـ عقلايى آشنايى داشته و با ديده انصاف و بدون غرض و پيش داورى اين حديث را مـورد تـوجـه قـرار دهـد،اعـتراف مى كند كه اين حديث بر امامت ، رهبرى و اولويت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) دلالت دارد.
حـتـى اگـر از ايـن حـديـث چـشـم پـوشـيـم ، بـاز هـم بـه انـدازه كافى درباره امامت و رهبرى اميرالمؤمنين على (ع ) از طريق شيعه و سنى روايت به دست ما رسيده است .
مـا پـاره اى از احـاديـثـى را كـه در ايـن بـاب از رسـول مـكـرم اسلام (ص ) وارد شده است ، در دو بخش جداگانه يادآور مى شويم :.
بـخـش اول احـاديـثـى اسـت كـه هـمـانـنـد حـديـث غدير، به صراحت بر خلافت اميرالمؤمنين على (ع )دلالت دارند.
بـخـش دوم احـاديـثـى اسـت كـه با معرفى شخصيت اميرالمؤمنين على (ع ) بر مفاد حديث غدير وخلافت آن حضرت صحه مى گذارند.
پـس از آن بـا صـرف نـظر از احاديث موجود و ادله لفظى ، به بررسى شايستگى هاى ذاتى و فضايل آن حضرت خواهيم پرداخت ، و در نهايت از سابقه عيد غدير و آداب اين عيد سخن خواهيم گفت .

دلايل صريح بر خلافت على (ع )

ادلـه اى كـه بـا صـرف نـظـر از حـديـث غـديـر، خود به طور مستقل و به طور صريح بر خلافت و رهبرى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) دلالت دارند، به اندازه اى است كه ذكر تمام آنها نياز به فرصتى فراخ وتاليفى پربرگ و بار دارد اينك جز ذكر چند مورد، فرصت و مجال نيست .
پيشتر يادآور مى شود كه هر چند جامعه اسلامى پس از پيامبر مكرم اسلام (ص ) در تعيين رهبر خود بـه اشـتـبـاه رفـت و خـلـيـفه برحق پيامبر اكرم (ص ) را مدت بيست و پنج سال از دخالت در امور مـسـلـمـيـن بـازداشـت ، ولى چيزى از ارزش ذاتى آن حضرت نكاست ، بلكه تنها خود را از رهبرى مـعـصـوم ، محروم كردچرا كه ارزشها و فضايل آن حضرت وابسته به منصب ظاهرى خلافت نبود، بـلكه ارزش منصب خلافت به تصدى آن حضرت بستگى داشت ، يعنى هر گاه غير او در اين منصب نشست ، اين منصب تنزل يافت و تنها زمانى به ارزش واقعى خود رسيد كه على (ع ) بر آن تكيه زد.
نوشته اند:.
وقـتـى امـيـرالـمـؤمـنـين على (ع ) وارد كوفه شد، مردى پيش آمد و عرض كرد: به خدا قسم اى اميرالمؤمنين !خلافت از تو زينت يافت ، نه تو از خلافت وجود تو اين منصب را بالا برد، نه اينكه تو با آن برترى يافته باشى خلافت به تو محتاج بود نه تو به خلافت ((92)) .
عبداللّه فرزند امام احمدبن حنبل مى گويد: ((روزى پيش پدرم نشسته بودم گروهى از اهل كوفه واردشدند و درباره خلافت خلفا صحبت كردند، ولى درباره خلافت حضرت على كلام طولانى شد پـدرم سربلند كرد و گفت : چقدر درباره على و خلافت بحث مى كنيد! خلافت على را زينت نداد، بلكه على خلافت را زينت داد )) ((93)) .

1ـ حديث يوم الدار

خـلافـت پـيـامبر مكرم اسلام (ص ) و رهبرى جامعه اسلامى مسئله اى نبود كه پيامبر اكرم (ص ) تا آخـريـن روزهـاى عـمـر شريف خود آن را مسكوت گذاشته تكليف جامعه اسلامى را نسبت به آن روشن نكندپيامبر اكرم از همان روزى كه مامور شد رسالت خود را علنى كند، موظف شد جانشين خود را نيزمعرفى كند.
هـنـگـامى كه آيه شريفه و انذر عشيرتك الاقربين ((94)) در سال سوم بعثت نازل شد، آن حضرت عـلى (ع )را خواند و فرمود: ((خدايم دستور داده است خويشان نزديك خود را به اسلام دعوت كنم غـذايـى تـهيه كن و قدحى از شير فراهم آور، و فرزندان عبدالمطلب را دعوت كن ، تا من ماموريت خـويـش را بـه انجام رسانم )) حضرت على (ع ) مى فرمايد: ((من تمام بنى عبدالمطلب را كه حدود چـهـل نـفـر بـودنـد دعـوت كردم و غذايى را كه فراهم كرده بودم پيش آوردم غذا خوردند و شير نـوشـيـدنـد، ولى غذا و شير به همان حال خود باقى ماند هنگامى كه پيامبر(ص ) مى خواست با آنها صـحـبـت كند، ابولهب گفت : محمد شما راسحر كرده است و مجلس از هم پاشيد فرداى آن روز حـضـرت بـه مـن دستور داد دوباره آنها را دعوت كنم و غذا و شيرى تهيه نمايم هنگامى كه جمع شدند و غذا خوردند، حضرت لب به سخن گشوده فرمود:اى فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم در عـرب جـوانـى را نمى شناسم كه براى قوم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد: من براى شما خير دنيا و آخرت را آورده ام و خدايم به من فرموده است شما را به آن بخوانم كداميك از شما مرا در اين كار يارى مى كند من (على ) كه در آن ايام از همه جوانتربودم گفتم : اى پيامبر خدا مـن تـو را يارى مى كنم حضرت گردن مرا گرفت و فرمود: اين برادر، وصى وخليفه من در ميان شما مى باشد، از او بشنويد و او را اطاعت كنيد در اين هنگام اهل مجلس همه برخاستند و در حالى كه مى خنديدند به ابوطالب گفتند: به تو دستور مى دهد كه از على اطاعت كنى )) ((95)) .
طبق روايتى پيامبر اكرم (ص ) سه بار پيشنهاد خود را تكرار كرد و هيچ كس جز على (ع ) او رااجابت نكرد ((96)) .

2ـ حديث منزلت

دلـيـل ديـگـرى كـه بـر خـلافت حضرت على (ع ) دلالت دارد، حديث منزلت است حديث منزلت ازمـشـهـورتـريـن احـاديـثـى است كه از پيامبر اكرم (ص ) صادر شده و بسيارى از اصحاب رسول خـدا(ص ) آن راروايت كرده اند ابن عساكر در تاريخ دمشق ((97)) اين حديث را از 23 نفر از صحابه بـه طرق و اسنادمختلف روايت كرده است به طورى كه از قراين استفاده مى شود، اين كلام شريف چندين بار ازرسول خدا(ص ) صادر شده است ، ولى مشهورترين مورد آن در غزوه تبوك است .
در غـزوه تـبـوك پـيـامبر اكرم (ص ) خود فرماندهى سپاه را به عهده گرفته از مدينه خارج شد و عـلـى (ع ) رابه جانشينى خود در مدينه گمارد اين تنها جنگى است كه على (ع ) پيامبر را همراهى نكرده است ، به همين جهت براى آن حضرت مشكل بود كه در مدينه بماند و پيامبر خدا(ص ) راهى مـيـدان نـبـرد شـودهنگام حركت سپاه ، خدمت پيامبر اكرم (ص ) رسيده عرض كرد: مرا با زنان و كودكان در مدينه مى گذاريد؟
حضرت در جواب فرمود:.
اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ((98)) ،.
آيـا نـمـى خـواهـى كـه نـسـبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى ؟
با اين فرق كه بعد از من پيامبرى نمى آيد.
از قـرآن كـريـم چـنـيـن بـرمـى آيـد كه جناب هارون نسبت به حضرت موسى ، پنج سمت داشته است :برادر، شريك نبوت ، وزير و ياور، پشتيبان ، ((99)) خليفه و جانشين ((100)) .
بـنـابراين حضرت على (ع ) نيز همين پنج نسبت را با پيامبر اكرم (ص ) دارد برادر اوست ، چون او را بـه بـرادرى بـرگزيد و فرمود: ((در دنيا و آخرت تو برادر منى )) ((101)) در ابلاغ پيام الهى شريك اوسـت ، چـون فـرمود: ((جز من و على كسى از جانب من پيامى نمى رساند )) ((102)) وزير اوست ، چـون خـود فـرمود: ((على وزير من است )) ((103)) پشتيبان اوست ، چون خداوند او را با على (ع ) يارى كرد ((104)) و خليفه اوست ، چون خود او را به خلافت برگزيد ((105)) .

3ـ حديث وصايت و وراثت

پيامبر اكرم فرمود:.
لكل نبى وصى و وارث و ان عليا وصيى و وارثى ، ((106)) .
هر پيامبرى وصى و وارثى دارد و على وصى و وارث من است .
و فرمود:.
انا نبى هذه الامة و على وصيى فى عترتى و اهل بيتى و امتى من بعدى ، ((107)) .
من پيامبر اين امتم و على بعد از من در ميان خانواده و امتم وصى من است .
و فرمود:.
على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى ، ((108)) .
على برادر، وزير، وارث ، وصى و خليفه من در ميان امت من است .
در ايـن روايـات دو عـنـوان وصى و وارث مورد تاكيد قرار گرفته است هر يك از اين دو عنوان به تنهايى برخلافت اميرالمؤمنين على (ع ) دلالت دارند.

وصى

وصـى كـسى است كه مى تواند در تمام امورى كه شخص وصيت كننده ، حق تصرف داشته تصرف كـنـد،مـگـر در صورتى كه فقط در مورد خاصى به او وصيت شده باشد كه در اين صورت فقط در همان موردخاص ، حق تصرف دارد.
در ايـن روايـات ، پـيامبر اكرم (ص ) وصايت حضرت امير(ع ) را به مورد خاصى منحصر نكرده و او را بـه طـور مـطـلق وصى خود قرار داده است ، يعنى آن حضرت مى تواند در تمام امورى كه به پيامبر اكـرم (ص )مـربـوط مى شود تصرف كند به عبارت ديگر على (ع ) از تمام اختيارات پيامبراكرم (ص ) برخوردار است واين ، همان معناى خلافت است .

وارث

آنـچـه در ابـتـدا از كـلمه وارث به ذهن مى آيد اين است كه شخص وارث مالك اموال مورث باشد، ولـى عـلـى (ع ) از نـظـر شرعى وارث اموال پيامبر نبوده است زيرا طبق فقه اماميه زمانى كه ميت داراى فرزندباشد، نوبت ارث به خويشان او نمى رسد ـ فرزند در طبقه اول ارث قرار دارد و خويشان در طبقات بعد ـو مى دانيم كه پيامبر اكرم (ص ) در زمان حيات خود داراى فرزند بوده است فاطمه زهـرا(س ) حـداقـل هـفتاد و پنج روز پس از پيامبر(ص ) زنده بوده اند، و جز او، همسران پيامبر كه مـجـمـوعـا يك هشتم اموال اورا به ارث مى برده اند، در قيد حيات بوده اند بر فرض كه اين همه را نـديده بگيريم ، على (ع ) پسرعموى پيامبر است و پسر عمو در طبقه سوم ارث قرار دارد، و مى دانيم كه عباس عموى پيامبر در زمان وفات آن حضرت زنده بوده است ، و عمو در طبقه دوم قرار دارد.
امـا طـبـق فـقـه اهـل سـنت ، پس از پرداخت سهم همسران (يك هشتم ) مال به دو بخش تقسيم مـى شـود:يـك قـسمت به فاطمه زهرا(س ) كه تنها دختر است ، داده مى شود و قسمت ديگر كه از سـهـم او خارج است ، به عمويش عباس تعلق مى گيرد بنابراين حضرت امير(ع ) به هيچ وجه وارث امـوال پيامبر نبوده است از سويى ، چون پيامبر صريحا او را وارث خود اعلام كرده است ، بايد در اين احـاديـث مـوضـوع ارث چـيز ديگرى باشد قهرا موضوع ارث در اين احاديث ، دانش ، مقام و منصب مـعـنـوى و موقعيت اجتماعى پيامبراكرم (ص ) است آرى ، على وارث علم و سنت پيامبر است ، و به همين دليل خليفه ايشان است .
پـيامبراكرم (ص ) به على فرمود: ((تو برادر و وارث منى )) عرض كرد: ((يا رسول اللّه ! من چه چيزى ازشما ارث مى برم ؟ )) فرمود: ((همان چيزى كه پيامبران پيش از من ارث گذاشته اند)) عرض كرد: ((ايشان چه چيزى به ارث نهاده اند؟ )) فرمود: ((كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان را)) ((109)) و اميرالمؤمنين على (ع )خود نيز فرمود: ((من وارث علم پيامبرم )) ((110)) .

4ـ على سرپرست مؤمنان

پيامبر اكرم (ص ) هر وقت با كسانى مواجه مى شد كه به هر دليل با على (ع ) ناسازگارى مى كردند، ياجاهلانه از او به پيامبر(ص ) شكايت مى بردند، مى فرمود:.
ما تريدون من علي ان عليا منى و انامنه و هو ولى كل مؤمن بعدى ، ((111)) .
از على چه مى خواهيد على از من است و من از او پس از من على سرپرست هر مؤمنى است .
هـر چـنـد كـلـمه ((ولى )) در لغت داراى معانى متعددى است ، در اين حديث جز به معناى رهبر وسرپرست نيست ، توجه به كلمه ((بعد از من )) در حديث اين نظر را تاييد مى كند چون اگر منظور از ولـى ،دوسـتدار، دوست ، ياور، همسايه ، هم قسم و امثال اين معانى باشد، اختصاصى به زمان بعد ازپيامبر(ص ) نداشته در زمان حيات آن حضرت نيز صادق بود.

5 ـ نتايج سرپرستى على (ع ) در كلام رسول خدا(ص )

هـر وقـت اصـحـاب دربـاره خـلـيفه رسول خدا(ص ) و رهبر جامعه اسلامى پس از آن حضرت ، با حـضـرتش گفتگو مى كردند، حضرت ـ در حالى كه طبق بعضى از روايات آه مى كشيد ـ از نتايج و ثمرات سرپرستى على (ع ) سخن به ميان مى آورد.
از جمله مى فرمودند:.
ان و ليتموها عليا وجد تموه هاديا مهديا يسلك بكم على الطريق المستقيم ، ((112)) .
اگـر خـلافـت را بـه على بسپريد، مى بينيد كه هدايت شده و هدايت كننده اى است ، كه شما را به راه راست مى برد.
اما والذى نفسى بيده لئن اطاعوه ليدخلن الجنة اجمعين اكتعين ، ((113)) .
قسم به آنكه جانم در دست اوست ، اگر از على اطاعت كنند، همگى ، همگى وارد بهشت مى شوند.
ان تستخلفوا عليا ـ و لا اراكم فاعلين ـ تجدوه هاديا مهديا يحملكم على المحجة البيضا، ((114)) .
اگر على را خليفه كنيد ـ و گمان نمى كنم چنين كنيد ـ مى بينيد كه او راه يافته هدايتگرى است كه شما را از راه اصلى مى برد.

6ـ خلافت انتصابى على (ع )

پـيـش از ايـن در تـوضيح حديث غدير گفتيم كه معرفى على (ع ) به دستورالهى بوده است ، اينك روايتى رانقل مى كنيم كه اين مطلب را به خوبى افاده مى كند.
از رسـول گـرامـى اسـلام (ص ) روايـت شـده است : ((شب معراج ، هنگامى كه به مقام قرب نهايى رسـيـدم ودر پـيـشـگـاه پروردگارم ايستادم ، فرمود: يا محمد! من عرض كردم : لبيك فرمود: آيا بندگان مرا آزمايش كرده اى تا بدانى كداميك از ايشان در پيشگاه من مطيع ترند؟ .
عرض كردم : پروردگارا مطيع ترين ايشان على است .
فرمود: راست گفتى اى محمد! آيا براى خود خليفه اى انتخاب كرده اى كه وظايف ترا انجام دهد و به بندگانم آنچه از قرآن نمى دانند بياموزد؟ .
عرض كردم : پروردگارا! تو برايم انتخاب كن .
فرمود: من على را برايت انتخاب كردم ، او را به وصايت و خلافت خود برگزين )) ((115)) .
هـمـچـنـيـن فـرمـود: ((خدا براى هر امت ، پيامبرى انتخاب كرده است و براى هر پيامبر وصى و جانشينى من پيامبر اين امتم و على وصى من است )) ((116)) .

فصل سوم : معيارها

پيامبر مكرم اسلام (ص ) علاوه بر اينكه در روز غدير و مقامات ديگر با بيانهاى مختلف به طور صريح وروشـن عـلـى (ع ) را بـه عنوان خليفه و جانشين خود معرفى مى كرد، بيانات ديگرى نيز دارد كه لازمه آنهاخلافت حضرت اميرالمؤمنين على (ع ) است در اين دسته از احاديث كه ما بخشى از آنها را تحت عنوان معيارها گرد آورده ايم ، پيامبرگرامى اسلام (ص ) در صدد تعيين ميزان و معيارى است كـه جـامـعـه اسلامى در مواقع اشتباه و در مواردى كه حق و باطل به هم مى آميزد و تمييز حق از بـاطـل بـر غـير اهل نظر مشكل مى شود، با تمسك به آن حق را يافته از باطل اجتناب كنند در اين احـاديـث ، حـضرتش على (ع ) را به عنوان چراغ هدايت ، معيار ايمان و ميزان حق تعيين كرده است طـبـق ايـن احاديث على (ع ) يك رهبرعادى نيست ، بلكه رهبرى الهى است كه گفتار و كردارش مـيزان است ، كار درست كارى است كه او انجام مى دهد، حرف حق سخنى است كه او مى گويد، و جبهه حق همان جايى است كه او ايستاده است ، و هركس كه نه در صف اوست ، باطل و ناحق است .

1ـ محبت

يـكـى از معيارهايى كه مى تواند براى تعيين رهبر جامعه اسلامى پس از رسول گرامى اسلام (ص ) تـعـيين كننده باشد، ميزان علاقه و محبت آن حضرت به افراد است تا جايى كه تاريخ موفق به نقل حالات مسلمانان و وقايع صدر اسلام شده و راويان حديث از خود به يادگار گذاشته اند، هيچ كس به اندازه على (ع ) مورد علاقه پيامبر اكرم (ص ) نبوده است ((117)) به طورى كه ابن حجر در كتاب صواعق نوشته است : ((على (ع ) محبوبترين مردان نزد رسول خدا بوده است )) ((118)) .
آن حضرت نه تنها خود على (ع ) را بشدت دوست مى داشت ، مسلمانان را نيز به محبت او مى خواندو دوستى او را به مثابه يك زمان الهى به همه ابلاغ مى كرد ((119)) .
گاه مى فرمود: ((خدا از من بيشتر دوستش دارد)) ((120)) .
و يا: ((محبوبترين مردم نزد خدا على است )) ((121)) .
بـه اصـحـاب مـى فـرمـود: ((خـدايـم فـرموده است : چهار نفر از اصحابم را دوست بدارم و به من فـرموده است : خود آنها را دوست مى دارد گفتند: يا رسول اللّه آنها كيانند؟
ما همه دوست داريم از آنهاباشيم .
فـرمود: بدانيد كه على از آنهاست و بعد ساكت شد دوباره لب به سخن گشود و فرمود: بدانيد كه على از آنهاست و ساكت شد ((122)) .
و باز مى فرمود:.
خدا و رسولش ، على را دوست دارند و على خدا و رسول را دوست دارد.
(يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله ) ((123)) .
انـس بـن مـالـك مى گويد: ((مرغ بريانى براى حضرت رسول (ص ) هديه آوردند حضرت دست به دعابرداشت و عرض كرد: خدايا كسى را برسان كه خدا و رسول او، وى را دوست مى دارند در همين هـنـگـام عـلى (ع ) در زد چون من دوست مى داشتم چنين كسى از انصار باشد، به او گفتم پيامبر مشغول كارى است ، على (ع ) برگشت و پس از مدتى دوباره در زد من همان عذر را آوردم ، حضرت بازگشت هنگامى كه براى بار سوم در زد، پيامبر اكرم (ص ) فرمود: اى انس بگذار وارد شود، منظور من همو بود)) ((124)) .
علاوه بر اين براى محبت ورزيدن به آن حضرت خواص و ويژگيهايى ذكر شده است كه مشابه آنها درمورد هيچ كس وارد نشده است از جمله اينكه :.
1ـ 1ـ دوستى با على دوستى با خدا و رسول و كينه على (ع ) كينه خدا و رسول است .
از ابـن عـبـاس روايـت شـده كـه روزى پـيامبر اكرم (ص ) در حالى كه دست على (ع ) را در دست داشـت خارج شد و فرمود: ((آگاه باشيد! هر كس كينه على در دل داشته باشد، كينه خدا و رسول را داشته است وهر كس على را دوست بدارد، خدا و رسولش را دوست داشته است )) ((125)) .
پيامبر اكرم (ص ) به على (ع ) مى فرمود:.
تـو در دنـيـا و آخـرت ، سرورى دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست ،دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .
واى بر آنكه بعد از من با تو دشمنى كند،.
يـا على ! انت سيد فى الدنيا و سيد فى الاخرة حبيبك حبيبى و حبيبى حبيب اللّه و عدوك عدوى و عدوى عدو اللّه والويل لمن ابغضك بعدى ((126)) .
و مى فرمود:.
هر كس على را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس به او بغض بورزد بغض مرابه دل دارد،.
يا على محبك محبى و مبغضك مبغضى ((127)) .
1ـ 2ـ محبت على (ع ) موجب سعادت است .
مـى فـرمـود: ((هـركس مرا و اين دو را (حسن و حسين (ع )) و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در قيامت هم رتبه من خواهد بود)) ((128)) .
و مى فرمود: ((هركس مى خواهد در مرگ و زندگى ، همانند من باشد و در بهشت جاويدى كه خدا به من وعده داده است ، ساكن شود، على بن ابى طالب را دوست بدارد)) ((129)) .
فرمود:.
اين جبرئيل است كه به من خبر مى دهد: سعادتمند واقعى كسى است كه على را در حيات وبعد از مرگش دوست داشته باشد، و شقاوتمند واقعى كسى است كه بغض على را در زمان حيات يا پس از مرگش در دل داشته باشد ((130)) .
ابـن عباس مى گويد: به پيامبر اكرم (ص ) عرض كردم : يا رسول اللّه ! آيا براى نجات از آتش چاره اى هست ؟ .
فرمود: آرى .
عرض كردم : آن چيست ؟ .
فرمود: حب على بن ابى طالب ((131)) .
1ـ3ـ حب على (ع ) عمل صالح است .
فرمود:.
محبت على بن ابى طالب سيئات را نابود مى كند، چنانكه آتش هيزم را،.
حب على بن ابيطالب ياكل السيئات كما تاكل النار الحطب ((132)) .
و فرمود:.
سر لوحه نامه عمل مؤمن حب على بن ابى طالب است ، ((133)) .
عنوان صحيفة المؤمن على بن ابى طالب .
1ـ4ـ بى حب على (ع ) هيچ عملى پذيرفته نيست .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
اگـر بـنـده اى هـزار سـال و هزار سال و هزار سال در بين ركن و مقام ، خدا را عبادت كند، ولى با بـغـض عـلـى بـن ابـى طـالـب و خاندان من در پيشگاه خدا حاضر شود، خداوند او را به رو در آتش جهنم مى اندازد،.
لو ان عبدا عبد اللّه الف عام و الف عام و الف عام بين الركن و المقام ثم لقى اللّه عز و جل مبغضا لعلى بن ابيطالب و عترتى اكبه اللّه على منخريه فى النار ((134)) .
و فرمود:.
يـا عـلـى ! اگـر امـت مـن چـنـان روزه بـدارند كه قامتشان كمانى شود و چنان نماز بخوانند كه جسمشان آب شود، ولى بغض تو در دل داشته باشند، خداوند به روى در آتششان مى افكند،.
يـا عـلـى لو ان امتى صاموا حتى يكونوا كالحنايا و صلوا حتى يكونوا كالاوتار ثم ابغضوك لاكبهم اللّه على وجوههم فى النار ((135)) .
1ـ 5ـ بغض على (ع ) با حب رسول خدا جمع نمى شود.
فرمود:.
على جان ! دروغ مى گويد كسى كه فكر مى كند مرا دوست دارد ولى با تو كينه مى ورزد،.
يا على من زعم انه يحبنى و هو يبغضك فهو كذاب ((136)) .
1ـ 6ـ بغض على (ع ) با ايمان جمع نمى شود.
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هـركـس گـمان مى كند به من و دين من ايمان آورده است ، ولى به على (ع ) بغض مى ورزد،دروغ مى گويد، او مؤمن نيست ،.
من زعم انه آمن بى و ما جئت به و هو يبغض عليا فهو كاذب ليس بمؤمن ((137)) .
1ـ 7ـ بغض او كفر است .

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo