شهید آوینی
 

پیشکسوتان جهاد و شهادت

شیر پیر ، اسیر چنگال درد و رنج
پیرمرد سالخورده که روزی فریاد و رجز خوانی‌اش در جنوب ایران و لبنان فرزندان جوان آن پیر فرزانه ، خمینی(ره) کبیر را به حرکت وا می داشت ، اینک تنها در گوشه بیمارستان افتاده و نفس‌های تنگش در حسرت آن روزها، زخم گازهای شیمیایی را از سینه شرحه شرحه‌اش روایت می کند. و کسی نیست که به دیدارش بیاید و حداقل با کلماتی محبت آمیز رنج چندین ساله اش را تسکین دهد.

وقتی می خواستم این گزارش را بنویسم ذهن پریشانم توان کنار هم قرار دادن واژه ها را نداشت. از بیمارستان تا خبرگزاری در این فکر بودم که آیا آنچه دیده و آنچه شنیده ام کابوس بود یا واقعیت؟! خواستم برای مقدمه گزارش، از زبان او که چهره اش یادآور هیبت حبیب بن مظاهر است جمله ای انتخاب کنم،اما نتوانستم...

مطمئنم خاطره تلخ این دیدار تا آخرعمر با من خواهد بود . تنها جمله ای که می توانم بگویم این است : مرگ تدریجی قهرمان پیر. اما او از زخم‌های به جا مانده از دوران خمپاره و ترکش و گازهای اعصاب و خردل و...آرزوی مرگ نمی کند، نفسش از درد بی‌وفایی‌ها و فراموشکاری به تنگ آمده . او از زخم نمی نالد او از پاشیدن نمک بر زخم شکوه می کند. نمی خواستم باور کنم و اصلا نمی خواهم جوانانمان این گزارش را بخوانند چون از آنان خجالت می کشم که سالهاست از ایثارگر و ایثارگری برایشان داد سخن برآوردیم و حالا با خواندن این گزارش دچار شوک می‌شوند.

خجالت می کشم از تمام کسانی که این گزاش را می خوانند. علت شرمندگی ام را می توانید از خود بپرسید. پیرمرد سالخورده که روزی فریاد و رجز خوانی‌اش در جنوب ایران و لبنان فرزندان جوان آن پیر فرزانه ، خمینی(ره) کبیر را به حرکت وا می داشت ، حالا تنها در گوشه بیمارستان افتاده و نفس‌های تنگش در حسرت آن روزها، زخم گازهای شیمیایی را از سینه شرحه شرحه‌اش روایت می کند. و کسی نیست که به دیدارش بیاید و حداقل با کلماتی محبت آمیز رنج چندین ساله اش را تسکین دهد.

ای‌کاش برخی برخوردهای متعصبانه و غیرمسئولانه ، تهدید آمیز و ناپسند متولیان امور ایثارگران که رنجش جانبازان عزیز را به خاطر مصاحبه و بیان مشکلاتشان درپی داشت ، نبود تا ما می‌توانستیم نام و مشخصات و عکس این جانباز سلحشور دوران دفاع مقدس را به همراه این گزارش منتشر کنیم. شاید دیدن چهره مظلوم اما پرصلابت این شیر پیر تکانی به دل‌های زنگارگرفته ما می‌داد.

بعد از هجده سال به اصرار یکی از دوستانم زیر پوشش بنیاد رفتم . تمام مخارج معالجه ام را با قرض پرداخت کردم. بعد از سه ماه که مدارک مجروحیتم را به بنیاد بردم به من گفتند مشکل شما مادر زادی است! آیا من مادرزادی موجی ام ؟ آیا این تاول‌های شیمیایی مادرزادی است؟! عمر من در جبهه و بیمارستان گذشت. تا توانایی داشتم که رزمنده بودم. آیا حالا باید اینطور برخورد کنند؟

وی از مبارزین دوران انقلاب و دفاع مقدس است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای آزادی مناطق اشغالی جنوب لبنان به یاری شیعیان این کشور می شتابد و پس از فتح خرمشهر به ایران بازگشته و در جبهه های جنگ فعالانه حضور پیدا می‌کند . زخم‌های ناشی از مصدومیت با گازهای شیمیایی شاهد کوچکی بر این مدعاست. هنگامی که برای عیادت از وی به بیمارستان می روم او را در حالی که با کمک کپسول اکسیژن تنفس می کند، بر روی تخت در خواب می بینم . پیرمردی حدود شصت و پنج ساله که چهره زرد و بی فروغش نشان از رنج چندین ساله دارد. 

این جانباز علاوه بر ضایعات بدنی در جنگ ازحملات اعصاب و روان ناشی از موج گرفتگی رنج می برد که این مشکلات با آلودگی به گازهای شیمیایی دوچندان شده است. وی در این خصوص به خبرنگار گروه دفاع مقدس خبرگزاری «مهر» می گوید: در سال 63 پای راستم آسیب دید . با خرج خودم در آن سال 60هزار تومان هزینه کردم. در سال 65در کربلای پنج و در کربلای هشت نیز مجروح شدم و به طور کلی چهار بار دچار مصدومیت شیمیایی شدم که با وجود موج گرفتگی 25%برای من جانبازی زده اند.

او که از رزمندگان تیپ 63 خاتم الانبیاء و لشگر 10سیدالشهداء بوده در مورد تشکیل پرونده جانبازیش می گوید: چهار سال به طور مدام در جبهه بودم که بعد از هجده سال به اصرار یکی از دوستانم که جانباز هست زیر پوشش بنیاد رفتم . حتی آن دوست به خاطر اینکه کسی را نداشتم و سرگردان بودم یکسال با خرج خودش مرا در منزل نگه داشت. به علت موج گرفتگی در دوران جنگ یکی از مهره های کمرم آسیب دیده بود و روی نخاع اثر می‌گذاشت. این وضعیت در سال 81 تشدید شد . به حدی که دیگر نمی توانستم راه بروم. همین دوستم سه ماه تمام مرا با آژانس از شهرستان به درمانگاهی در میدان خراسان تهران می آورد . تمام مخارج معالجه ام را با قرض پرداخت کردم. بعد از سه ماه که مدارک مجروحیتم را به بنیاد بردم به من گفتند مشکل شما مادر زادی است!

درد دل زیاد دارم. حتی در خصوص شیمیایی هم مرا پیش آقای . . . در بیت رهبری بردند. علیرغم دستور پیگیری از طرف بیت رهبری ، آقای . . .  (رئیس یکی از دفاتر بنیاد) گفت:«مادر زادی شیمیایی است!» با وجود تمام مدارکی که ارائه دادم این فرد این حرف را زد . دست کم 7-6کیلو پرونده پزشکی و سابقه جبهه و مجروحیت دارم. آیا من مادرزادی موجی ام ؟  آیا این تاول‌های شیمیایی مادرزادی است؟! عمر من در جبهه و بیمارستان گذشت. تا توانایی داشتم که رزمنده بودم. آیا حالا باید اینطور برخورد کنند؟

پیرمرد به سختی نفس می کشد و با یادآوری خاطرات گذشته هر آن احساس می کنی وضعیتش وخیم ترمی شود. اما سعی می کند برایت توضیح دهد که چه سختی هایی را برای تأییدیه جانبازی‌اش از سرگذرانده تا بتواند در مقابل سخنان قابل تأمل مسئولین درمانی بنیاد پاسخی درخور ارائه دهد« وقتی این جواب را از بنیاد شنیدم به فرمانده مان در آن زمان مراجعه کردم و پرونده ام را در پادگان . . . در آوردند و موج گرفتگی را تأیید کردند. بعد با معرفی من به دکتر . . . در بیمارستان بقیه الله و تأییدیه دکتر . . . نسبت به شیمیایی بودنم، پرونده را به کمیسیون فرستادند که بعد از چند ماه به ساختمان هلال احمر در میدان ونک مراجعه کردم و دکتر به من گفت می خواهیم به شما 25% بدهیم! من هم گفتم هرچه خدا بخواهد همان می‌شود. حتی دکتر . . .  به من گفت 80% ریه ات از بین رفته و تنها 20% تنفس داری و باید همیشه یکی همراهت باشد و هیچوقت تنها نباشی . اما من تنهایم!!

به گفته این جانباز اعصاب و روان و شیمیایی روش تعیین درصد و جمع آوری مدارک در واقع راهی است برای سرگردانی جانبازان چراکه با وجود ارئه مدارک پزشکی و تأییدیه صورت سانحه در مورد موج گرفتگی و مصدومیت شیمیایی،25% مجروحیت برای او تعیین شده است. این درحالی است که این بسیجی سالمند معمولا بیش از نیمی از سال را در بیمارستان بستری است.

وی در ادامه تصریح کرد: مشکلات درمانی جانبازان هنوز ادامه دارد حتی هنوز مشکلات دارویی جانبازان حل نشده چون به جای داروی خارجی به ما داروی ایرانی می دهند که از نظر کیفیت اصلا مناسب نیست.

 

تا الان هم به جز سه تا کپسول اکسیژن چیز دیگری از بنیاد دریافت نکرده ام. این هم به این جهت است که زندگی و حیات من بستگی به این کپسول‌های اکسیژن دارد . این اسمش زندگی است؟ بنیاد هم که مراجعه می کنیم جواب سربالا می دهند، خیلی حرف بزنی می گویند می خواستی نروی! من و امثال من اگر نمی رفتیم الان این افراد کجا بودند؟ اصلاً نمی دانند شیمیایی یعنی چه.

این بسیجی و مبارز پیر در ادامه با ابراز تأسف نسبت به وضعیت نامناسب مسکن جانبازان، به عدم سرکشی بنیاد به خانواده شهدا و جانبازان اشاره کرد و افزود: حتی کسی به جانبازان سرکشی نمی کند به خصوص کسانی که خانواده ای ندارند و تنها زندگی می کنند. قبلا در جنوب تهران خانه داشتم و به خاطر هزینه های درمانی ام تمام زندگی ام را از دست دادم و همسرم دق کرد و مرد. الان کسی نیست که یک لیوان آب دستم دهد. به مسئولین بنیاد گفته ام من چیزی نمی خواهم فقط یک جایی را برای من اجاره کنند و از حقوقم کسر کنند تا این آخر عمری آواره نباشم .تا الان هم به جز اینکه سه تا کپسول اکسیژن گرفته ام چیز دیگری از بنیاد دریافت نکرده ام. این هم به این جهت است که زندگی و حیات من بستگی به این کپسولهای اکسیژن دارد . 

وی در ادامه افزود: دو سال است که برای گرفتن وام برای اجاره خانه به بنیاد مراجعه کرده ام چون الان در شهرستان در مغازه ای نزدیک کارخانه سیمان زندگی می کنم که از لحاظ گرد و غبار کارخانه و سر وصدا اصلاً مناسب نیست. پول پیش این مغازه را هم یک آدم خیر داده و با وجود مشکلات تنفسی که دارم مجبورم در آنجا زندگی کنم. به بنیاد مراجعه کرده ام و می گویم حداقل دو میلیون به من وام بدهید تا یک جایی را اجاره کنم و ماهانه از حقوقم کم کنید ولی متأسفانه اصلاً توجهی نمی شود.

این جانباز دوران دفاع مقدس همچنین گفت : به دلیل تاول‌هایی که بر اثر گازهای شیمیایی هر چند وقت یکبار در داخل شکمم می زند و می ترکد چیزی نمی توانم بخورم . در این مواقع تنها آب یخ و بستنی می خورم. پزشک‌ها چندین بار تکه هایی از معده ام را برداشته اند.ماهیچه قلبم نیز مشکل دارد و چشم راستم را به خاطر همین مواد شیمیایی از دست داده ام و چشم چپم یک دهم درصد دید دارد و تنها 20% تنفس دارم.

موقعی می شود که چند روز بی هوش هستم و کسی متوجه نمی شود. اگرچه حقوقم کفاف زندگی‌ام را نمی‌دهد ، ولی به هرحال راضی هستم و زندگی می کنم اما مشکل من مسکن است. جایی که الان زندگی می کنم از گرد و غبار کارخانه سیمان و سر وصدای ماشین‌های سنگین آسایش ندارم و مشکل تنفسی ام شدیدتر می شود. به خاطر همین قضیه در سال 8-7ماه در بیمارستان بستری می شوم. این اسمش زندگی است؟ این زندگی برای من جهنم است. بنیاد هم که مراجعه می کنیم جواب سربالا می دهند، خیلی حرف بزنی می گویند می خواستی نروی! من و امثال من اگر نمی رفتیم الان این افراد کجا بودند؟ اصلاً نمی دانند شیمیایی یعنی چه.

در حالیکه عصایش را از کنار تخت برمیدارد تا بتواند با کمک آن مدارکش را از داخل کمد بیاورد با صدایی گرفته ادامه می دهد: دلم می خواهد بیایید جایی را که زندگی می کنم ببینید. مرا پیش یکی از مسئولین شهرستان بردند تا یک واحد از ساختمانهایی را که داشتند ، به من بدهند و این آخر عمری آلاخون والاخون نباشم . آن مسئول می گوید: «این جانباز ما نیست . جانباز تهران است و برای اینجا نیست»! مگر تهران و اینجا و آنجا دارد؟ من که از اسرائیل و از آمریکا نیامده ام . من برای رضای خدا و مملکتم رفتم .عمرم رفته الان مرگ برای من عروسی است...

روزی ده ها قرص می خورم. ده - دوازده تا اسپری دارم. سه تا کپسول اکسیژن دارم . هفته به هفته نمی توانم غذا بخورم.تشنه ام که می شود چهار دست و پا سر یخچال می روم. تا صبح می نشینم گریه می کنم. افسردگی و اضطراب دارم. این حرفها را باید به گوش چه کسی برسانم؟

 

آن مسئول می گوید: «این جانباز ما نیست . جانباز تهران است و برای اینجا نیست»! مگر تهران و اینجا و آنجا دارد؟ من که از اسرائیل و از آمریکا نیامده ام .
من برای رضای خدا و مملکتم رفتم .عمرم رفته الان مرگ برای من عروسی است... 

بخاطر تأکید بیت رهبری که نامه داده بودند به بنیاد تا وضعیت مرا پیگیری کنند ،  بنیاد نامه داد برای شهرستان، رئیس بنیاد این منطقه و معاونینش به منزلم ( منظور مغازه است) آمدند گفتند: شما ظاهراً مشکلی ندارید! گفتم بلند شوید بروید. من زندگیم را داده ام و همه را خرج درمانم کرده ام ، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. 

در طول مصاحبه همسر یکی دیگر از جانبازان که در همان اتاق بستری است و برای ملاقات همسرش آمده است ، به حرف‌هایمان گوش می‌دهد . گویا حیرت و تأثر را در چهره من می‌خواند . در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده می گوید: آدم دلش می سوزد که این بنده خدا هیچکس را ندارد و همسرش هم از دنیا رفته. این پیرمرد تنهاست. آیا درست است بعد از اینهمه سال زحمت و رنج جنگ با او اینطور برخورد کنند؟ آیا داشتن یک سرپناه برای این پیرمرد که سلامتی اش را برای این مملکت گذاشته توقع زیادی است؟ سردواندن این پیرمرد هم برای این است که اگر درصد جانبازی را زیاد کنند طبق درصد امکانات بیشتری باید بدهند. چون کسی را ندارد وخودش هم توانایی پیگیری پرونده اش را ندارد، به این روز افتاده است. اگر همسر من به حق و حقوقش رسید چند سال خودم دوندگی کردم.

وقت ملاقات تمام شده است . باید پیرمرد را با دردها و رنج‌هایش تنها بگذارم و بروم . و او لبخندش را بدرقه‌ام می‌کند . گویی همینکه کسی به دیدار او آمده است ، همینکه دانسته کسی به یاد او بوده است ، همینکه کسی را یافته تا درد دل‌هایش را بشنود ، تسکینی شده بر زخم‌های روح او .

او را در خلوت مقدسش تنها می‌گذارم و می‌روم . اما این فکر مرا تنها نمی‌گذارد ؛ پیرمرد واقعا توقع زیادی ندارد!


همانطور که پیش از این گفته شد به دلیل مسائل پیش آمده ، از ذکر نام و مشخصلات جانبازان عزیز در اخبار و گزارشات اجتناب کرده و متذکر می‌شود مستندات مصاحبه های فوق به همراه نام و مشخصات کامل مصاحبه شوندگان جهت ارائه به هر مرجع صلاحیت‌داری در خبرگزاری مهر نگهداری می‌شود.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo