- جانم را با آنچه داشتم در پاى او ريختم،
جان و مال را در پاى پريچهران ريزند.
- سى بهار، دمساز بودم، و شبهاى تار چون
خورشيدش در بر گرفتم.
- اگر دشمن، عيبجوئى كرد، و يا دوست زبان
به ملامت گشود، پس گوش انداختم.
- و چون پيريم آغاز شد و سپيدى مو بالا
گرفت، چونانكه شعاع خورشيد تابش كند.
- روز وصل را با شب هجران بدل ساخت، و
چنينم گمان نمى رفت.
- وصلش را جويا شدم، مرا راند، سوگند خورد
كه نخواهدم پذيرفت.
- گريخت، چنانكه هماورد حيدر گريخت، روز
نبرد كه از سم ستوران فضا تيره وتار گشت.
- روزى كه با مشركين مقابل شد، و از شمشيرش
مرگ مى باريد.
- تيغ پيچانى چون مار سپيد، لغزنده چونانكه
مور بر سنگ خارا لغزد.
- هنگامى كه از نيام بر كشد و در ميدان
نبرد گويد:منم حيدر لرزه بر كوهسار افتد.
- با همان تيغ، خاك بر دهان " مرحب " كرده
به خونش كشيد و " عمرو " زاده " ود ".را
- با همان تيغ، ستون اسلام راست شد و آئين
فطرت كمال پذيرفت.
تا آنجا كه مى گويد:
- اوست كوبنده سرها، قهرمانى كه با ضرب
شمشيرش " نوفل " دلاور بخاك در غلطيد.
- جبريل شگفت زده، با فرياد تكبير و تهليل
راه آسمان گرفت: وه چه جوانمردى اخو المصطفى يوم الغدير و صنوه
و مضجعه فى لحده و المغسل برادر مصطفى در
روز " غدير " و همريشه اش، آنكه پيكر رسول را شست و در گور
نهاد. - به خاطر او خورشيد بازگشت تا نمازش به وقت فضيلت باشد.
- و پس از نماز، راه مغرب گرفت چون شهابى
كه سوى شيطان پرتاب گردد.
-مگر احمد مختار نگفت: گاهى كه بر جهاز
شتران بالا رفت:
- على تنها برادر من است، و اين شرافت با
دستور جبرئيل امين
- بفرمان حق، على پس از من جانشين من باشد،
و وصى من كه هر چه خواهد كند.
- هلا نافرمان او نافرمان من است و نافرمان
من نافرمان خدا: خداى صاحب جمال.
- هلا او جان است و من جان او، اين است نص
قرآن و وحى آسمان.
- هلا من در ميان شما چون شهر علمم و على
در آن شهر، هر كه خواهد راه شهر گيرد.
- هلا او سرور شما و صاحب اختيار شماست،
بهترين داور و دادگستر.
- همه گفتند:به حكومت او رضامنديم: قطع و
فصل كارها و تمشيت امور ما با اوست.
- فضل ديگرى خاطر نشان سازم كه شما را بس
باشد، آن روز كه با سپاه جانب يثرب گرفت.
- همگان از تشنگى به ستوه بودند، ديرى
پديدار شد و راهبى كامل و دانشمند.
- بانگ بركشيدو فريادش زد، راهب از بيم به
خود لرزيد.
- وحشتزده از بالاى دير سر كشيد.گفتمش: اى
پارسا در اينجا آبى هست.
- گفت: آب از كجا؟ سرزمينى سنگلاخ و
كوهسارى خشك؟
- ولى خبر آسمانى انجيل حاكى است كه در اين
نزديكى آبگاهى باشد با فاصله دو فرسنگ.
- و نبيندش جز پيامبرى پاك و يا جانشين او
والا و برتر.
- بنام خدا.پيش رفت و جستجو كرد، راهب دير
با مراقبت و كنجكاوى پائيد. - مهار تكاور بكشيد و سواران در
ركابش متوقف گشتند، آتش تشنگى شرر بر جانهامى كشيد.
- فرمود: اى سواران همين جاست، زير
گامهايتان، هر كه آب خواهد فرود آيد.
- پاسى نگذشت كه زمين را كاويدند صخره
پديدار شد كه از جاى نمى جنبيد.
- چونان نقره صاف و سپيد، گويا سوده نقره
بر آن پاشيده اند يا طلاى ناب.
- فرمود: بر كنيد همگان بكوشيدند و صخره از
جاى نجنبيد.
- گفتند: يا على اين صخره است صاف و لغزان،
همگان خسته گشتيم و وامانده.
- دست يازيد، بعد از آنكه از زين بر زمين
جست و صخره را از جان بر كند.
- و چون گوى چوبين به كنارى افكند، آبى سرد
و گوارا پديدارگشت.
- آشاميدند تا سيراب گشتند، صخره را بر جاى
اول نهاد، نه خست و نه درمانده.
- راهب دير كه اين حال بديد، با شتاب فرود
آمد و دست آن سرور ببوسيد.
- در حضور همگان اسلام آورد، گفت: گمانم
نامت آلى باشد.آرى چنين است.
تمام قصيده صد و چهار بيت است، تنها پنجاه
بيت آن در اينجا نقل شد.
ابن حماد غديريه ديگرى درثناى امير
المومنين سروده است، از آن جمله:
- بجان خودت سوگند، اى جوانمرد " غدير " كه
توئى آزاد مرد، سالار و سرور.
- توئى برادرمصطفى برترين خلائق، و هم جان
او در مباهله با خصم.
- توئى همريشه با رسول و داماد پاكش: پدر
شبر و شير.
-تو آن آزاد مردى كه به دنيا ارج ننهادى،
آرى على در اين ويژگى يكتاست.
- چشمه اى جوشان از دل كوه سر بر آورد، به
سان گردن شتر.
- مغنى با شتاب آمدش: مژده باد اينك آب
خروشان فرمودش بشارت به وارثان. - بخدا سوگند كه آنرا وقف
كردم: سبيل در راه كردگار، عزتمند با اقتدار.
- مى فرمود: اى دنياى پست ديگرى را بفريب
كه من مفتون نخواهم گشت.
- با همسرش فاطمه در برابر آزارها صبورى
گرفتند و به والاترين پاداش صابران رسيدند.
- ام ايمن گفت: " نيمروزى " هنگام استراحت،
بديدار زهرا شدم.
- پيش رفتم، شگفتا دست آسيا ناله كنان مى
چرخيد، فاطمه ناپيدا.
-بر در حجره شدم، با دلهره و اضطراب به در
كوفتم، پاسخى نداد.
- نزد مصطفى شرفياب گشتم و آنچه ديده و
شنيده باز گفتم.
- فرمود: سپاس پروردگار كه اين نعمت
گرانبار به دخترم بخشيده زهراى بردبار.
- خدايش خسته و كوفته يافت، سنگينى خواب را
بر او غالب ساخت. وه چه پر منت.
- " فرشته اى بر دستاسيا موكل فرمود تا
گندمش آرد نمود " خرم و شادان بازگشتم.
- همو بود كه با فرمان حق عقد او با هراى
پاك طينت در آسمانها برگزار شد:
- كابين او خمس زمين مقررگشت، از منابع
طبيعى و آنچه بر آن رويد و زايد.
- على است سالار مردان،و زهرا، سرور زنان و
اينهم والاترين كابين.
- دو فرزندش شبير و شبر بر همه خلائق فزون
آمدند، اين است لطف كردگار.
- دوستى آنان را، پاداش مصطفى ساخت در
برابر مزد رسالت و تبليغ احكام.
بيان:
در اين قصيده، به پاره اى از مناقب امير
المومنين عليه السلام اشاره كرده است:
از جمله " حديث مواخات و برادرى" كه در جلد
سوم ص 125 - 112 گذشت، و هم داستان مباهله كه على به منزله جان
شريف رسول خدا نامبردار شده. و از جمله " حديث چشمه ينبع "
است، ابن سمان در كتاب " مواقفه " حديث را تخريج كرده و محب
الدين طبرى در " رياض النضره " ج 2 ص 228، از او نقل كرده.
عمر در دوران خلافت زمين ينبع را در اختيار
على نهاد، على زمين ديگريهم در كنار آن خريدارى كرده و در آن
چشمه حفر كرد، در ضمن كندو كاو، ناگهان آب جوشان و خروشانى به
پهناى گردن شتر بيرون جست، على در كنارى خستگى مى گرفت، كارگرش
مژدگانى آورد،فرمود: به وارثان مژده دهيد.و آنگاه به عنوان
صدقه جاريه در راه خدا سبيل كرد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 2 ص
260 مى نويسد: در خبر ست كه مردى از راه رسيد و بدو گفت: مژده
باد كه در زمين شما چشمه خروشان سر بر آورد فرمود: بشر الوارث
بشر الوارث تكرار مى كرد كه به وارث مژده بريد.بعد آن زمين را
بر فقراء وقف فرمود و همان لحظه وقفنامه را برنگاشت.
حموى در معجم البلدان ج 8 ص 256 و سمهودى
در وفاه الوفا ج 2 ص 393 و نيز ديگران به صدقات جاريه امير
المومنين در ينبع اشاره كرده اند.
و از جمله سخن آن سرور است كه فرمود: " يا
دنيا غرى غيرى " جمعى ازحافظان حديث اسناد آنرا در كتاب خود
آورده اند، چنانكه در ج 2 ص 287 كتابمان الغدير گذشت.
و از جمله حديث " دست آسيا " است جمعى از
حافظان حديث از زبان ابى ذر غفارى آورده اند، گفت: رسول خدا او
را در پى على فرستاد، ديد در خانه على آسيائى مى چرخد و
چرخاننده پيدا نيست، رسول را خبر برد، فرمود: اى اباذر ندانسته
اى كه خدا را فرشتگانى است كه در پهنه گيتى روانند، مامور گشته
اند كه آل محمد را يارى دهند؟ و از جمله حديث ازدواج صديقه
كبرى است كه شرح آن در جمله 2 ص 319 - 315، ج 3 ص 20 گذشت.
و از جمله نزول آيه مودت است كه تفصيل آن
در جلد 2 ص 311 - 306 ياد شده است.
غديريه سوم در مدح امير المومنين عليه
السلام:
- خدا را خشنود كن و شيطان را خشمناك، تا
به روز حشر، رضوان الهى دريابى.
- دوستى خود را براى آنان كه ولاءشان از
جانب خدا فرض گشته، خالص ساز.
- خاندان پيامبر، محمد سرور جهانيان، آنكه
نزد خداى، والاترين جايگاه دارد.
- گروهى كه دين و دنيا به وجود آنان قوام
گرفته،چون اركان دنيا و دين اند.
- گروهى كه اخلاص در محبتشان مايه امان و
ايمنى از مخاوف باشد.
- گروهى كه طاعت آنان طاعت حق.و
نافرمانيشان نافرمانى خداى رحمان است.
- آنان خودراه مستقيم خدايند و دوستى آنان،
روزحشر، در ترازوى عمل گرانبار.
- خدايشان به خاطر آزمايش خلائق، محك حق و
باطل و تشخيص ضلالت و هدايت ساخت.
- بنيان شريعت را با مراقبت نگهبان گشته،
دروغ و بهتان را از ساحت آن زدوده اند.
- قرآن مجيد، طاعت آنان را بر تمام خلائق
حتم و مسجل ساخت، از قرآن بشنو
- حديث و خبر متواتر گشت كه محمد رسول حق،
ما را به دوستى و رعايت آنان سفارش كرد. - رسولى كه ريك بيابان
در كف دستش ثنا خوان گشت تا گواه رسالت او باشد.
- رسولى كه خداوند قرآن مجيد را بر او نازل
كرد تا بر همه علوم حجت و برهان گردد.
- آنكه "روز غدير " وصى خود را به جهانيان
معرفى كرد تا اساس ايمان كامل شود.
- كيست كه فضيلت " روز غدير " ويژه اوست، و
كس انكار نتواندكرد؟
- كى است خورنده مرغ بريان كه افتخار آن
قابل ترديد و كتمان نيست؟
- كى است كه بر كوى حرى ميوه بهشتى تناول
كرد و خدايش انارى به هديه فرستاد؟
- آنكه خداى آسمانها سوره هل اتى در ثنايش
نازل كرد و حورو غلمان پاداش نهاد.
- آنكه احمد مرسل از مكارم او پرده برداشت،
مكارمى كه خدا بهيچ بشرى عطا نفرمود.
- آنكه جز نجيب زاده دوستش نگيرد، مادرى
نجيب كه حق شوهر شناخت و فرمان حق برد.
و در غديريه ديگرى،ويژه اين عيد سعيد چنين
سروده است:
- "اى روز غدير اى روز سعيد هرساله درآى،
با عيش و سرور"
- اى روز غدير در نيمروز تو گشت، على سالار
و امير.
- صبحگاهان جبرئيل امين فرود آمد از جانب
خداى به زمين.
- گفت: اى احمد والا پايگاه، فرود آى در
كنار اين آبگاه. - فرمان خلافت برسان وگرنه فرمانهاى دگر نيابد
سامان.
- بى درنگ فرود آورد همگان و خود بر شد بر
جهاز شتران.
- گفت: فرمان از جانب خداى در رسيد، خداى
لطيف و خبير.
- كه على را جانشين خودسازم در كنار اين
غدير.
- پذيرفتند: بيعت كردند، از اين رو در
جهانيان باشد بى نظير.
- پيشواى پيشوايان است، سالار صغير و كبير.
- راهى است به رشد و صلاح، پرتوى چيره بر
آفتاب منير.
- حجت الهى است پس از من، بر كافر بدسكال.
- از پس او بدرهاى تابان به شمار ماههاى
سال.
- نامهاى آنان در ميان قرآن، فراوان خوانند
حافظان.
- در دفتر موسى و عيسى مسطور و هم مكتوب در
زبور.
- هماره در لوح محفوظ، مى درخشد در ميان
سطور.
- فرشتگان الهى به زيارت آن روند، وه چه
كتيبه رخشان؟
- خداى را گواه گرفت و هم جمع حاضران را كه
فرمان حق بگذاشت.
- آنگاه سالار غدير را بخواند و على از
ميان انبوه برخاست.
- با دست پيمان بستند و با دل به مخالفت
برخاستند.
- خداى داند، چه كينه ها در سينه ها
نهفتند.
و غديريه ديگر باز هم در ستايش
اميرالمومنين صلوات الله عليه:
- على عالى، جز برادرش محمد، در جهان همتا
ندارد - جان خود را برخى او كرد و در بسترش خوابيد، آنگاه كه
قريش بدو روى آوردند.
- در " طائف " خلوت كرد و با او به راز
نشست، ياران حاضرش گفتند:
- خلوتت با على به درازا كشيد؟ بپاسخ گفت و
حق گفت:
- من رازى نداشتم، خداى عزتمند آگاه بااو
راز گفت:
- و در " غدير خم " فرمود على بعد از او
جانشين و سالار است.
- در خانه همگان را به مسجد بست، جز او،
سينه ها از كينه پرجوش شد.
- از هر ناهنجارى درباره على زبان نكشيدند،
و بدخواهى آغاز كردند.
- فرمود: " شما از على چه ميخواهيد؟ خدا
خود شنوا و بيناست.
- من راه شمارا به مسجد مسدود نكردم، خداى
مقتدر چنين فرمود.
- اى ياران من فرمان حق بردم، خداى مهربان
و غفور ".
- اين ويژگى گواه است كه على از هر آلايشى
پاك است.
و در قصيده ديگرى كه روز غدير را ياد كرده
و على را ثنا خوان گشته چنين سروده:
- خداى به احمد فرمود: رسم خلافت را به
قريش ابلاغ كن، من ترا نگهبان از دشمنانم.
- اگر اين فرمان ابلاغ نكنى، ابلاغ فرامين
دگر بى ثمر است.
- حاجيان را در " غدير خم " منزل داد، على
را آورد و همگان را بخواند.
- دست او را برافراشت، چنانكه حاضران ديدند
و شناختند.
- وه چه گرامى آنكه دستش افراشته شد، چه
گرامى آنكه دستش بيافراشت.
- فرمود: و همگان ساكت و خاموش سخن او مى
شنيدند: - هلا اين برادر من است و وصى بر حق، عهدگزار و وام
پرداز.
- هلا هر كه من سالار اويم اين سالار اوست،
گواه باشيد.
- خداى مهر ورزد با هر كه على را سالار
گيردو خشم گيرد با هر كه او را دشمن بدخواه گردد.
- حديثى از جابر رسيده است، كه مومنين را
با مهر على آزمون مى نموديم.
- هر كه على را دوست بود،مومن مى شناختيم،
و منافقان معرف خودبودند
- با دشمنى على، هلا مرگ بر آنها از جان ما
چه مى خواهند
- اين سخن همه انصار است، سخن عارف آزمون.
- با دشمنى على، منافقين را آزموديم و
نفاقشان را بر ملا كرديم.
باز هم قصيده ديار در ثناى امير المومنين و
ياد غدير خم، از جمله:
- يوم
الغدير لا شرف الايام
و اجلها قدرا على الاسلام
- و
اجلها قدرا على الاسلام
و اجلها قدرا على الاسلام
- روز غدير درتاريخ اسلام، شريفترين و
گراميترين روزهاست.
- روزى كه خدا، پيشواى ما را معرفى فرمود،
وصى پيامبر، پيشواى پيشوايان.
- پيامبر، بر جهاز شتران، دست على را
برافراشت و فرمود به همگان:
- هر كه را من سالار و سرپرستم، على سالار
و سرور است، اين وحى داناى عزتمند است.
- اين وزير من است درزندگى، و پس از مرگ
جانشين و قائم مقام.
- كردگارا آنكه به سالارى او گردن نهد، بدو
مهر ورز، و آنكه به دشمنى خيزد مبغوض دار.
- هجوم آوردند براى بيعتى که اكمال دين و
اتمام نعمت الهى در آن بود.
قصيده ديگر هم در ياد روز غدير، سروده، از
آن جمله:
- خواستى نصوص امامت را ابطال و اجماع
صحابه را تاييد كنى.
- آيا براستى سخن رسول نشنيدى كه روز غدير،
به چه آئين طنين افكند؟
- هلا اين سالار شماست، طاعتش بجان
بپذيريد.واى بر نافرمان
- بدو گفت: توئى برادر من، چونانكه هارون
برادر موسى بود، و او خرم گشت.
- بدوگفت: توئى دروازه شهر دانشم، هر كه
خواهد بهره ياب گردد.
- و شما را گفت: على بهترين داور شماست، و
شما بدادگرى هر كس گردن نهاديد.
- هنگام تبليغ سوره براءت، خدا پيشواى امت
را معرفى كرد.فريبت ندهند.
- در قرآنش،جان رسول ناميده روز مباهله، وه
چه با خشوع آمد.
- آن روز كه ميان ياران، برادرى استوار
نمود، او را به برادرى خود سرافراز فرمود.
- آن روز كه مرغ بريان به انتظار بماند و
پيامبر حق، خدا را بازارى بخواند:
- پروردگارا برانگيز آنكه به درگاهت
محبوبتر است تا در كنارم بر اين سفره نشيند.
- نيايش پيامبر به پايان نرسيدكه على آمد و
باز گرديد.
- سه نوبت، و آخر بار، در را بكوفت و از
جاى بركند.
فقال
النبى له ادخل فقد |
اطلت
احتباسك يا ذا الصلع |
- پيامبرش فرمود: درآى كه دير آمدى اى
اصلع.
- گفت: اينك سومين نوبت است كه آمدم و
خادمت عذر آورد.
- با خشم به خادم نگريست: از چه برادرم را
باز گرداندى؟
- بكيفر اين كردار، پيسى فاحشى به صورت او
نمودار گشت در ميان ابرو. - حال، از چه برگزيديد، جز آنرا كه
خدايتان برگزيد و بپروريد.
- كجا با اين نصوص برابر آيد، اجماع كنيه
وران جاه طلب؟
قسمتى از قصيده ديگر كه در ثناى حيدر
سروده:
- سوال كردى از " حيدر " و مرا مشكل افتاد،
پاسخ اين سوال در حد من نيست.
- خدايش همنام خود على ناميد، از اين رو در
مقام و رتبه، سر به فلك سائيد.
- خدايش از جهانيان برگزيد، و بر شاهراه
حقيقت چون علم هدايت بر كشيد.
- روز غدير، براى او، پيمان طاعت گرفت،
پيمانى استوار و زفت.
- و آن روز كه مصطفى در ميان اصحاب عقد
برادرى بست، وصى او برادر و همتا گشت.
- دامن حقيقت را از لوث ضلال و حيرت شست،
از اين رو پاى بر فرق جواز نهاد.
- فرشتگان آسمانش، حيدر فاروق نام كردند،
بفرمان ذو الجلال.
- پيش از همگان، رسالت احمد را از جان و دل
تصديق نمود - از اين رو نامش صديق بود.
- اگر ديگران مدعى اين اسامى و القاب اند،
بايد كه گواه موثقى آرند.
به حديثى اشاره دارد كه در جلد دوم ص 314 -
312 و جز سوم ص 187، بدين مضمون گذشت كه على صديق اين امت و
فاروق آنان است.
باز هم قصيده دگر:
- اى تك سوار صحرا كه شترت سبكبال و تازان
مى رود، و اشتياق پيشاپيش آن.
لله
ما احظاك من رجل له |
عند
الغرى لبانه لا تمنع |
- خدارا، چه كاميابى عظيمى نصيبت گشت، هر
كه سوى نجف آيد حاجاتش رواست.
- پرتوانوارش بر جان دلت بتابد و فروغ
ولايتش دميدن گيرد.
جدث
به نور الهدى مستودع |
فى
ضمنه العلم البطين الا نزع |
- مزارى كه مشعل فروزان هدايتش در بر است،
و پرچم علم و طهارتش بر در.
- مزارى كه نسيم خوشبويش دليل زائران است و
نور تابانش راهبر آنان.
- مزارى كه عرصه آن بوستان دلاويز مومنين
است و دلهايشان مشتاق آن سامان.
- مزارى كه در آن رضوان و آمرزش جاى گرفته
و هم ايمان و فضيلتى كه انتظار توان برد.
- مزارى كه فرشتگان عالم به طواف آن احرام
بندندو مناسك زيارت در آن جمع يابند.
- برخى با خضوع، در برابر فضل آن مقام بپا
خاسته و برخى در سجود و ركوع.
- به آرامگاهش كه فرا رسيدى خاك آن در
ببوس، با قلب خاشع و اشك ريزان.
- بگو: درود بر تو اى سالار آزادگان كه
كردارم بر او نمايان و سخنم را شنواست.
- شرفياب گشتم تا ديدارت كنم، سلام گويم و
شرط ولايت بجاى آرم، اى صاحب اقتدار.
- باشد كه روز رستاخيز شفيعم باشى، هواى
توام در دل بود كه سويت شتابان گشتم و اين عشق تو است كه شفيع
درگاهت ساخته ام.
- شگفتا از اين كوران كه نور ولايتت
نبينند، با آنكه چون خور درخشان و تابان است.
- گويا، آنچه را مهيمن عزيز در قرآن فرا
خوانده، نشنيده اندو در نيافته اند.
- نه اين است كه پيروى راهنماى هدايت
شايسته تر است، همانكه نجات بخش است؟ - مگر اوهمان حصارى نيست
كه ميان منافق و مومن حجاب شود، و دروازه دارد كه نالايقان را
با گرز آتشين برانند؟ - همان دروازه كه داخل آن رحمت الهى است
و بيرون شكنجه رسوا؟
- نابخردانه، راه رشد و صلاح را پس از
پيامبرشان ترك گفتند و در گمراهى سر خورده تباه شدند.
- آنكه از افتخارات آزادگى دم زند، كجا
تواند با او برابر شود كه در كودكى بر جهانيان سرور گشت.
- بخدا سوگند وصى پيامبر، در اثر خوارى از
پاى ننشست، آنها خوارتر از اين بودند.
- بلكه مى خواست حجت الهى بر آنان تمام و
در دنيا و آخرت رسواى همگان باشند.
- روز غدير، با او راه خيانت گرفتند و بيعت
او را ضايع گذاشتند.
- اى فرمانده بهشت و دوزخ به عشقت سوگند،
سوگندى راست كه از دل مومن پاك خيزد.
- توئى " صراط مستقيم" بر گذرگاه دوزخ، اى
على ما را در پناه خود گير!
- برستاخيز، جام آب حيات، خنك و گوارا در
دست تو است، دوست را سيراب و دشمن را محروم سازى.
- كليد دوزخ و بهشت در دست تو است، اين يك
در آتش سوزان و آن يك را در بوستان جاى دهى.
- من عشق تو را در دل كاشتم، هر كسى آن
درود عاقبت كار كه كشت.
باز هم غديريه در ستايش اميرالمومنين: -
على در بارگاه خداوندگارش گرانقدر و والاست،گرچه ملامت
سرگشتگان فراوان است.
- على دستاويز محكم الهى است، هر كس بدان
چنگ يازد، از گسستن باك ندارد.
-چه شبهاى تار، سرگرم راز و نياز، و چه
روزهاى گرم سوزان روزه دار؟
- در چه گردابهاى مرگ خيزى كه فرو رفت و چه
اركان دينى كه برافروخت؟
- از اين رو پيامبرش از جهانيان ببرادرى بر
كشيد، وه چه بهره شايان و چه رستگارى؟
- و روز غدير، بر همگانش ميرو سالار نمود،
و از آن پيش امامى بودمقتداى انام.
هو
المختلى فى بدر اروس صيدها |
كما
تختلى شهب البزاه حمامها |
- در پيكار " بدر " سرهاى دليران را كند،
چونانكه شاهين تيزچنگال سر از تن جوجگان.
- صاحب افتخار " روز خيبر " و آن پرچمى كه
مرد سياه چرده با رسوائى شكست باز آورد.
- فرمود: فردايش به مردى سپارم كه لبيك
گويان حق و حرمت آن نگهدارد.
- فرمود: پرچم مرا برگير، و مردانه راه
خيبر پيش گير، تا پرچم من در دست تواست، بيم هزيمتش نيست.
- امير المومنين دامن مردى به كمر زد و با
پرچم رسول رهسپر گشت، نصرت الهى پيشاپيش آن.
- در دژ را بركند و كنارى فكند، و دشمنان
را شربت مرگ چشانيد.
- مرحب خيبرى كه قهرمان دليران بود.بخون
كشيد، و دماغ يهوديان را به خاك ماليد.
- از او پرس كه در " سلع " چه كرد و چه
دمارى از روزگار " عمرو " بر آورد آنگاه كه آتش جنگ شعله ور
بود.
- و دلهاى دليران مى طپيد و زبانها از ترس
در كام مى جنبيد.
- در برابرش كس قد مردانگى افراشت كه با
شمشير تيز، پردگيان او را در ماتم گذاشت.
- فرمود: اى على توئى كه پس از من با تاويل
قرآن با سركشان پيكار خواهى كرد:
- از اين رو با " ناكثين " كه عهد او در
جمل شكستند، جنگيد.روز صفين از " قاسطين " دمار كشيد.
- و درروز " نهروان " خون " مارقين "
بريخت، و سرها از پيكرها فرو ريخت.
باز هم غديريه در ثناى امير المومنين صلوات
الله عليه:
ولاء
المرتضى عددى |
ليومى فى الورث و غدى |
امير
النحل مولى الخلق |
فى
خم على الابد |
- مهر مرتضى اندوخته اين جهان است و هم
فرداى من.
- شاه خوبان، سالار جهانيان، در غدير خم
براى ابد.
- آن روز كه به دستور حق، دست ها كشيده با
او پيمان بستند.
- همتاى مصطفى در شرف و مقام، نه بيش و نه
كم.
- " جنب الله " در كتب آسمانى، وديدبان
يكتاى صمد.
- مادر گيتى مانندش را نزايد، نه.و نه
زائيد.
مجلى الكرب يوم الحرب فى بدر و فى احد |
و خيبر و النضير كذا و سلع خندق البلد |
آنكه روز نبرد، غبار غم از چهره ها زدود:
روز " بدر " و " احد ".
- روز " خيبر " و يهود بنى نضير، همين سان،
و در كوه " سلع " خندق بلد
- هاى و هوى جنگ كه بالا گيرد، با قلبى
آرام و استوار. - دلاوران ياوه گردند از بيم شيرمرد، يكه سوار
- جانها به لب آمده در گرو نفسها و نفسها
به شمار.
- از هيبت و صولتش نعره ها خاموش، گويا
ديارى نيست در ميان.
- تنها چكاچك شمشير است كه بر كله خود
نوازد يا بر درع وخفتان.
عبدى، شاعر مورد نظر، غديريه هاى فراوانى
را درد، كه باز هم برخى بيايد و از بقيه صرف نظر مى گردد.