بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram
 

عوامل گسترش اسلام

مقدمه

مسئله گسترش سريع اسلام يكى از مسائل مهم تاريخى جهان است كه درباره علل آن بحث و گفتگو مى شود...

اسلام از آن جهت كه از سرزمين خودش خارج شد و افقهاى ديگرى را گشود مانند مسيحيت است . اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و امروز ما مى بينيم كه در آسيا ، آفريقا ، اروپا ، آمريكا و در ميان نژادهاى مختلف دنيا پيروانى دارد و حتى عدد مسلمين گواينكه مسيحيها كوشش مى كنند كمتر از آنچه كه هست نشان بدهند و اغلب كتابهاى ما آمارشان را از فرنگيها مى گرفتند ولى طبق تحقيقى كه در اين زمينه به عمل آمده شايد از عدد مسيحيان بيشتر باشد و كمتر نباشد . ولى در اسلام يك خصوصيتى هست از نظر گسترش كه در مسيحيت نيست و آن مسئله سرعت گسترش اسلام است . مسيحيت خيلى كند پيشروى كرده است ولى اسلام فوق العاده سريع پيشروى كرده است چه در سرزمين عربستان و چه در خارج عربستان ، چه در آسيا ، چه در آفريقا و چه در جاهاى ديگر . اين مسئله مطرح است كه چرا اسلام اين اندازه سريع پيشروى كرد ؟ حتى لامارتين شاعر معروف فرانسوى مى گويد : اگر سه چيز را در نظر بگيريم احدى به پايه پيغمبر اسلام نمى رسد .

يكى فقدان وسائل مادى : مردى ظهور مى كند و دعوتى مى كند در حالى كه هيچ نيرو و قدرتى ندارد و حتى نزديكترين افرادش و خاندان خودش با او به دشمنى بر مى خيزند ، تك ظهور مى كند ، هيچ همكار و همدستى ندارد ، از خودش شروع مى شود ، همسرش به او ايمان مىآورد ، طفلى كه در خانه هست و پسر عموى اوست على ( ع ) ايمان مىآورد ، تدريجا افراد ديگر ايمان مىآورند آن هم در چه سختيها و مشقتها ! و ديگر ، سرعت پيشرفت يا عامل زمان ، و سوم بزرگى هدف . اگر اهميت هدف را با فقدان وسائل و با سرعتى كه با اين فقدان وسائل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم ، پيغمبر اسلام به گفته لامارتين و درست مى گويد در دنيا شبيه و نظير ندارد . مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتى پيدا كرد ، بعد از چند صد سال كه از رفع مسيح گذشته بود تا اندازه اى در جهان جايى براى خود پيدا كرد .

خلق وخوي پيامبر

راجع به علل پيشرفت سريع اسلام ، ما به تناسب بحث خودمان كه بحث در سيره نبوى است سخن مى گوييم . قرآن اين مطلبرا توضيح داده استو تاريخ هم همين مطلب را به وضوح تأييد مى كند كه يكى از آن علل و عوامل ( سيره نبوى]( و روش پيغمبر اكرم يعنى خلق و خوى و رفتار و طرز دعوتو تبليغ پيغمبر اكرم است . البته علل ديگرى هم در كار است . خود قرآن كه معجزه پيغمبر است ، آن زيبائى قرآن ، آن عمق قرآن ، آن شورانگيزى قرآن ، آن جاذبه قرآن ، بدون شك عامل اول است . عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن استو محتواى قرآن . ولى از قرآن كه صرف نظر بكنيم ، شخصيت رسول اكرم ، خلق و خوى رسول اكرم ، سيره رسول اكرم ، طرز رفتار رسول اكرم ، نوع رهبرى و مديريت رسول اكرم عامل دوم نفوذ و توسعه اسلام است و حتى بعد از وفات پيغمبر اكرم هم تاريخ زندگى پيغمبر اكرم يعنى سيره او كه بعد در تاريخ نقل شده است - خود اين سيره تاريخى - عامل بزرگى بوده است براى پيشرفت اسلام . آيه اى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم مى فرمايد :

فبما رحمة من الله لنت لهم .

خدا به پيغمبرش خطاب مى كند : اى پيامبر گرامى ! به موجب رحمتالهى به تو ، در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمين اخلاق لين و نرم و بسيار ملايمى دارى ، نرمش دارى ، ملايم هستى ، روحيه تو روحيه اى است كه با مسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم و بردبارى و حسن خلق و حسن رفتار و تحمل و عفو و امثال اينها هستى .

و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك .

اگر اين خلق و خوى تو نبود ، اگر به جاى اين اخلاق نرم و ملايم ، اخلاق خشن و درشتى داشتى مسلمانان از دور تو پراكنده مى شدند ، يعنى اين اخلاق تو خود يك عاملى است براى جذب مسلمين . اين خودش نشان مى دهد كه رهبر ، مدير و آنكه مردم را به اسلام دعوت مى كند و مى خواند يكى از شرائطش اين است كه دراخلاق شخصى و فردى نرم و ملايم باشد .

خلق و خويش مانند سخنش و مانند دينش جامع و همه جانبه بود تاريخ ، هرگز شخصيتى مانند او را ياد ندارد كه در همه ابعاد انسانى در حد كمال و تمام بوده باشد او به راستى انسان كامل بود .

شيفتگي و دلدادگي اصحاب

صفحات تاريخ صدر اسلام پر استاز اين شيفتگيها و دلدادگيها و از اين زيبائيها . در همه تاريخ بشر نتوان كسى را يافت كه به اندازه رسول اكرم محبوب و مراد ياران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا اين حد از عمق وجدان او را دوست مى داشته اند .

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى گويد :

( كسى سخن او ( رسول اكرم](را نمى شنيد مگر اينكه محبت او در دلش جاى مى گرفت و متمايل به او مى شد . لهذا قريش مسلمانان را در دوران مكه ( صباة]( ( شيفتگان و دلباختگان ) مى ناميدند و مى گفتند : نخاف ان يصبو الوليد بن المغيرة الى دين محمد يعنى : بيم آن است كه وليد بن المغيرة دل به دين محمد بدهد . ولئن صبا الوليد و هو ريحانة قريش لتصبون قريش باجمعها . يعنى : و اگر وليد كه گل سرسبد قريش است دل بدهد تمام قريش بدو دل خواهند سپرد . مى گفتند : ( سخنانش جادو است، بيش از شراب مست كننده است]( فرزندان خويش را از نشستن با او نهى مى كردند كه مبادا با سخنان و قيافه گيراى خود آنها را جذاب نمايد . هر گاه پيغمبر در كنار كعبه در حجر اسماعيل مى نشست و با آواز بلند قرآن مى خواند و يا خدا را ياد مى كرد انگشتهاى خويش را در گوشهاى خويش فرو مى كردند كه نشنوند ، مبادا تحتتأثير جادوى سخنان او قرار گيرند و مجذوب او گردند . جامه هاى خويش بر سر مى كشيدند و چهره خويش را مى پوشاندند كه سيماى جذاب او ، آنها را نگيرد . لهذا اكثر مردم به مجرد شنيدن سخنش و ديدن قيافه و منظره اش و چشيدن حلاوتالفاظش به اسلام ايمان آوردند]( 1 ) .

از جمله حقايق تاريخى اسلام كه موجب اعجاب هر بيننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است ، انقلابى است كه اسلام در عرب جاهلى به وجود آورد . روى حساب عادى و با ابزار آموزشها و پرورشهاى معمولى اصلاح چنين جامعه اى احتياج به گذشت زمانى بسيار دارد تا نسل كهنه و مأنوس با رذائل منقرض گردد و از نو نسلى جديد پى ريزى شود اما از اثر جذبه ها و كششها نيز نبايد غافل بود كه گفتيم همچون زبانه هاى آتش ريشه سوز مفاسد است.

غالب ياران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق مى ورزيدند و با مركبعشق بود كه اينهمه راه را در زمانى كوتاه پيمودند و در اندك مدتى جامعه خويش را دگرگون ساختند .

پر و بال ما كمند عشق اوست

موكشانش مى كشد تا كوى دوست

من چگونه نور دارم پيش و پس

چون نباشد نور يارم پيش و پس

نور او در يمن و يسر و تحت و فوق

بر سر و برگردنم چون تاج و طوق

(در اينجا به دو نمومه اكتفا مي كنيم .درجنگ احد ) عده اى مجروح روى زمين افتاده بودند و از سرنوشت نهائى به كلى بى خبر بودند . يكى از مجروحين سعد بن ربيع بود . دوازده زخم كارى برداشته بود . در اين بين يكى از مسلمانان فرارى به سعد - در حالى كه روى زمين افتاده بود - رسيد و به او گفت شنيده ام پيغمبر كشته شده است .

سعد گفت :

( اگر محمد كشته شده باشد خداى محمد كه كشته نشده است . دين محمد هم باقى است . تو چرا معطلى و از دين خودت دفاع نمى كنى ؟]( !

از آن طرف ، رسول اكرم پس از آنكه اصحاب خويش را جمع و جور كرد يك يك اصحاب خود را ياد كرد ببيند كى زنده است و كى مرده ؟ سعد بن ربيع را نيافت . پرسيد كيست برود از سعد بن ربيع اطلاع صحيحى براى من بياورد ؟ يكى از انصار گفت من حاضرم . مرد انصارى وقتى رسيد كه رمق مختصرى از حيات سعد باقى بود . گفت اى سعد پيغمبر مرا فرستاده كه برايش خبر ببرم كه مرده اى يا زنده ؟ سعد گفت سلام مرا به پيغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است ، زيرا چند لحظه ديگر بيشتر از عمرش باقى نمانده است . بگو به پيغمبر كه سعد گفت :

( خداوند به تو بهترين پاداشها كه سزاوار يك پيغمبر است بدهد](.

آنگاه خطابكرد به مرد انصارى و گفتيك پيامى هم از طرف من به برادران انصار و ساير ياران پيغمبر ابلاغ كن . بگو سعد مى گويد :

( عذرى نزد خدا نخواهيد داشت اگر به پيغمبر شما آسيبى برسد و شما جان در بدن داشته باشيد]( 2 ) .

نمونه ديگر : مورخين اسلامى يك حادثه معروف تاريخى را در صدر اسلام ( و غزوة الرجيع]( و روز آن حادثه را ( يوم الرجيع]( مى نامند . داستانى شنيدنى و دلكش دارد .

عده اى از قبيله ( عضل](و ( قاره](كه ظاهرا با قريش همريشه بوده اند و در نزديكيهاى مكه سكنى داشته اند در سال سوم هجرت به حضور رسول اكرم آمده اظهار داشتند :

( برخى از افراد قبيله ما اسلام اختيار كرده اند . گروهى از مسلمانان را به ميان ما بفرست كه معنى دين را به ما بياموزانند ، قرآن را به ما تعليم دهند و اصول و قوانين اسلام را به ما ياد بدهند]( .

رسول اكرم شش نفر از اصحابخويش را براى اين منظور همراه آنها فرستاد و رياست گروه را بر عهده مردى به نام مرثد بن ابى مرثد و يا مرد ديگرى به نام عاصم بن ثابت گذاشت .

فرستادگان رسول خدا همراه آن هيئت كه به مدينه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه اى كه محل سكونت قبيله هذيل بود رسيدند و فرود آمدند . ياران رسول خدا بى خبر از همه جا آرميده بودند كه ناگاه گروهى از قبيله هذيل مانند صاعقه آتشبار با شمشيرهاى آهيخته بر سر آنها حمله آوردند . معلوم شد كه هيئتى كه به مدينه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و يا به اين نقطه كه رسيده اند به طمع افتاده و تغيير روش داده اند . به هر حال معلوم است اين افراد با قبيله هذيل ساخته اند و هدف ، دستگيرى اين شش نفر مسلمان است . ياران رسول خدا همين كه از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه خويش رفتند و آماده دفاع از خويش گشتند . ولى هذلى ها سوگند ياد كردند كه هدف ما كشتن شما نيست ، هدف ما اينست كه شما را تحويل قرشيان در مكه بدهيم و پولى از آنها بگيريم . ما هم اكنون با شما پيمان مى بنديم كه شما را نكشيم . سه نفر از اينها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند ما هرگز ننگ پيمان مشرك را نمى پذيريم ، جنگيدند تا كشته شدند . اما سه نفر ديگر به نام زيد بن دثنه و خبيب بن عدى و عبدالله بن طارق نرمش نشان دادند و تسليم شدند .

هذلى ها اين سه نفر را با طناب محكم بستند و به طرف مكه روانه شدند . عبدالله بن طارق نزديك مكه دست خويش را از بند بيرون آورد و دستبه شمشير برد ، اما دشمن مجال نداد با ضرب سنگ او را كشتند . زيد و خبيب به مكه برده شدند و در مقابل دو اسير از هذيل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند .

صفوان بن اميه قرشى ، زيد را از آن كس كه در اختيارش بود خريد كه به انتقام خون پدرش كه در احد يا بدر كشته شده بود ، بكشد . او را براى كشتن به خارج از مكه بردند . مردم قريش جمع شدند كه ناظر جريان باشند . زيد را به قربانگاه آوردند . او با قدمهاى مردانه اش جلو آمد و كوچكترين تزلزلى به خود راه نداد . ابوسفيان يكى از ناظران معركه بود . فكر كرد از شرائط موجود در اين لحظات آخر حيات زيد استفاده كند شايد بتواند يك اظهار ندامت و پشيمانى و يا اظهار تنفرى نسبت به رسول اكرم از او بيرون كشد . رفت جلو و به زيد گفت تو را به خدا سوگند مى دهم :

( آيا دوست ندارى كه الان محمد به جاى تو بود و ما گردن او را مى زديم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت مى رفتى ؟]( .

زيد گفت :

( سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پاى محمد خارى برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم]( .

دهان ابوسفيان از تعجب بازماند . رو كرد به ديگر قرشيان و گفت:

( به خدا قسم من هرگز نديدم ياران كسى او را آنقدر دوست بدارند كه ياران محمد ، محمد را دوست مى دارند]( .

پس از چندى نوبت به خبيب بن عدى رسيد . او را نيز براى دار زدن به خارج مكه بردند . در آنجا از جمعيت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند . اجازه دادند . دو ركعت نماز در كمال خضوع و خشوع و حال خواند . آنگاه خطاب به جمعيت كرد و گفت :

( به خدا قسم اگر نبود كه مورد تهمت قرار مى گيرم كه خواهيد گفتاز مرگ مى ترسد زياد نماز مى خواندم]( .

خبيب را محكم به چوبه دار بستند . در اين وقت بود كه آهنگدلنواز خبيب بن عدى با روحانيتى كامل كه همه را تحت تأثير قرار داد و گروهى از ترس خود را به روى خاكافكندند ، شنيده شد كه با خداى خود مناجات مى كرد :

( اللهم انا قد بلغنا رسالة رسولك فبلغه الغداة ما يصنع بنا . اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا]( ( 3 ) .

قرآن

آنجه به اين جامعه نو بنياد ،روح و وحدت ونشاط داد ،جو جيز بود يكي قرآن و ديگري شخصيت پيامبراكرم (ص). يكي از علل ديگربيشرفت سريع اسلام قرآن كه معجزه پيغمبر است ، آن زيبائى قرآن ، آن عمق قرآن ، آن شورانگيزى قرآن ، آن جاذبه قرآن ، بدون شك عامل اول است . عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن استو محتواى قرآن .

نرمى در عين صلابت

در مسائل فردى و شخصى و آنچه مربوط به شخص خودش بود ، نرم و ملايم و با گذشت بود ، گذشتهاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل پيشرفتش بود ، اما در مسائل اصولى و عمومى ، آنجا كه حريم قانون بود ، سختى و صلابتنشان مى داد و ديگر جاى گذشت نمى دانستپس از فتح مكه و پيروزى بر قريش ، تمام بديهايى كه قريش در طول بيستسال نسبتبه خود او مرتكبشده بودند ناديده گرفت و همه را يكجا بخشيد ، توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت اما در همان فتح مكه ، زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد خاندان آن زن كه از اشرافقريش بودند و اجراى حد سرقت را توهينى به خود تلقى مى كردند ، سختبه تكاپو افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت برانگيختند ، ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت : چه جاى شفاعت است ؟ ! مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطيل كرد ؟

هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنرانى كرد و گفت :

( اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند ، هرگاه يكى از اقويا و زبردستان مرتكبجرم مى شد معاف مى شد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد مجازات مى گشت سوگند به خدايى كه جانم در دستاوست ، در اجراى عدل درباره هيچ كس سستى نمى كنم ، هر چند از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد]( ( 4 ) .

تربيت هسته اصلي اسلام

پيغمبر در مدت اين سيزدهسال چه مى كرد ؟ تربيت مى كرد ، تعليم مى داد ، يعنى هسته اصلى اسلام را به وجود مىآورد . آن عده اى كه شايد هنگام مهاجرت حدود هزار نفر بودند ، عده اى بودند كه با روح اسلام آشنا بودند و اكثريتشان تربيت شان هم تربيت اسلامى بود . شرط اولى يك نهضت وجود يك كادر تعليمى و تربيتى است كه از يك عده افراد تعليم داده شده و تربيت شده و آشنا با اصول و هدف و تاكتيك مرام به وجود آمده باشد . اينها را مى شود به صورت يك هسته مركزى به وجود آورد و بعد ديگران كه ملحق مى شوند شاگردهاى اينها باشند و خودشان را با اينها تطبيق بدهند . سر موفقيت اسلام اين بود .

دعوت وتبلغ اسلام

در كار تبليغ اسلام تحرك داشت به طائف سفر كرد ، در ايام حج در ميان قبايل مى گشت و تبليغ مى كرد ، يك بار على ( عليه السلام ) و بار ديگر معاذبن جبل را به يمن براى تبليغ فرستاد ، مصعب بن عمير را پيش از آمدن خودش براى تبليغ مردم مدينه به مدينه فرستاد ، گروه فراوانى از يارانش را به حبشه فرستاد آنها ضمن نجاتاز آزار مكيان ، اسلام را تبليغ كردند و زمينه اسلام نجاشى پادشاه حبشه و نيمى از مردم حبشه را فراهم كردند در سال ششم هجرى به سران كشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خويش را به آنها اعلام كرد در حدود صد نامه از او باقى است كه به شخصيتهاى مختلف نوشته است و پيامبري خودرااعلام كرد.

و او را دعوت به قبول اسلام كردند . نامه ها نوشتند به همه سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ كردند ...، اگر چه بعضى از آنها جواب ندادند ولى بسيارى شان جوابهاى بسيار محترمانه و متواضعانه دادند ، فرستاده پيغمبر اكرم را احترام كردند ، همراه او هدايايى براى حضرت فرستادند و بالاخره جواب مؤدبانه اى دادند . تنها فردى كه بى ادبانه رفتار كرد ، خسرو پرويز بود كه نامه حضرت را دريد و چون پادشاه يمن دست نشانده ايران ، و يمن تحت الحماية ايران بود ، نامه اى نوشت به بازان پادشاه يمن كه اين مرد كيست كه در جزيرة العرب پيدا شده و به خود جرأت داده است كه به من نامه .بنويسد و مرا دعوت كند و اسم خودش را قبل از اسم من بنويسد ؟ فورا كسى را مى فرستى درباره اين مرد تحقيق بكند و او را كت بسته بياورد به يمن ، بعد او را بفرست نزد من تا مجازاتش بكنم ، و از اين مهملات. او هم نماينده ايران را با يك نماينده از طرف خودش فرستاد مدينه خدمت رسول اكرم و گفت : خسرو چنين نامه اى نوشته است ، شما چه جواب مى دهيد ؟

پيغمبر اكرم اينها را معطل كرد . آمدند براى جواب ، فرمود : بسيار خوب ، حالا اينجا باشيد تا من به شما جواب بدهم . چند روز بعد آمدند . فرمود بعد بيائيد . شايد حدود چهل روز اينها را معطل كرد . يك روز آمدند خدمت حضرت گفتند : ديگر ما وظيفه نداريم بيش از اين معطل بشويم ، تصميم گرفته ايم برويم ، آخرين جوابى كه داريد بدهيد . جواب خداوندگار ما خسرو پرويز را چه مى دهيد ؟ فرمود جوابش اين است كه ( ديشب خداى ما شكم خداوندگار شما خسرو پرويز را به دست پسرش شيرويه دريد و موضوع از اساس منتفى شد] . وقتى كه برگشتند خبر را به بازان دادند . ( هنوز گزارش نرسيده بود چون از مدائن تا آنجا خيلى فاصله بود ) .

بازان گفت : اگر اين راست باشد علامت نبوت و پيغمبرى اين مرد است . صبر مى كنيم ببينيم از ايران چه خبر مىآيد . چند روز گذشت كه فرستاده شيرويه آمد كه خسرو پرويز كشته شد و اكنون من پادشاه اين مملكت هستم . راجع به آن مردى كه در عربستان ادعاى نبوت و رسالت دارد ، تو متعرض نشو . اينجا بود كه زمينه اسلام در يمن پيدا شد . به علاوه در يمن عده زيادى ايرانى بودند . ما در كتاب ( خدمات متقابل اسلام و ايران]( اين موضوع را ذكر كرده ايم كه اساسا ايرانيها اولين بار در يمن مسلمان شدند و اسلام ايرانيها از جنبه تبليغ از يمن آمد ، و خلوصى هم كه ايرانيهاى مقيم يمن نشان دادند غير آنها نشان ندادند . و چون يمن تحت الحماية ايران بود ، ايرانيهاى زيادى رفته بودند به يمن و در آنجا زندگى مى كردند كه آنها را ابناء و احرار و آزادگان مى گفتند و اينها قبل از ديگران اسلام اختيار كردند . نيمى از مردم يمن در زمان رسول خدا مسلمان بودند ، و براى نيم ديگر كه هنوز مسلمان نبودند پيغمبر اكرم يك نبوت معاذبن جبل را و يك نوبت هم وجود مقدس على عليه السلام را براى تبليغ و دعوت به يمن فرستاد كه اين دومى نوبت آخر و در حجة الوداع بود ، يعنى دو ماه قبل از وفات رسول اكرم .

در زمان حيات پيغمبر اكرم ، در اثر تبليغات اسلامى عده زيادى از مردم بحرين كه در آن روز محل سكونت ايرانيان مجوس و غير مجوس بود به آيين مسلمانى در آمدند ، و حتى حاكم آنجا كه از طرف پادشاه ايران تعيين شده بود مسلمان شد . عليهذا اولين اسلام گروهى ايرانيان در يمن و بحرين بوده است .

البته اگر از نظر فردى در نظر بگيريم شايد اولين فرد مسلمان ايرانى سلمان فارسى است ...

همين مقدار سابقه ايرانيان با اسلام در زمان پيغمبر اكرم ( ص ) كافى بود كه بسيارى از آنان با حقايق اسلامى آشنا شوند ، طبعا اين خود وسيله اى بود براى اينكه خبر اسلام به ايران برسد و كم و بيش مردم ايران با اسلام آشنا شوند ، خصوصا با توجه به اينكه چنانكه خواهيم گفتوضع دينى و حكومتى آنروز ايران طورى بود كه مردم تشنه يكسخن تازه بودند ، در حقيقت در انتظار فرج به سر مى بردند . هر گونه خبرى از اين نوع ، به سرعت برق در ميان مردم مى پيچيد . مردم طبعا مى پرسيدند اين دين جديد اصولش چيست ؟ فروعش چيست ؟

تا آنكه زمان خلافت ابى بكر و عمر فرا رسيد . در اواخر دوره خلافتابى بكر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگهايى كه ميان دولتايران و مسلمانان پديد آمد تقريبا تمام مملكت ايران به دست مسلمانان افتاد و مليونها نفر ايرانى كه در اين سرزمين به سر مى بردند از نزديكبا مسلمانان تماس گرفتند و گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند .

پرهيز از خشونت در دعوت و تبليغ

دعوت نبايد توأم با خشونت باشد ، و به عبارتديگر دعوت و تبليغ نمى تواند توأم با اكراه و اجبار باشد . مسئله اى است كه خيلى مى پرسند : آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است ؟ يعنى ايمان اسلام اساسش بر اجبار است ؟ اين ، چيزى است كه كشيشهاى مسيحى در دنيا روى آن فوق العاده تبليغ كرده اند . اسم اسلام را گذاشته اند دين شمشير يعنى دينى كه منحصرا از شمشير استفاده مى كند . شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هستو اين كمالى است در اسلام نه نقص در اسلام ، ولى آنها كه مى گويند ( اسلام دين شمشير]( مى خواهند بگويند اسلام در دعوتخودش ابزارى كه به كار مى برد شمشير است ، يعنى چنانكه قرآن مى گويد :

ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن( 5 ) .

آنها مى خواهند اينجور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده : ادع بالسيف . حالا كسى نيست بگويد پس چرا قرآن گفته : & ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن & و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است . يك نوع خلط مبحثى مى كنند بعد مى گويند اسلام دين ادع بالسيف است ، دعوت و تبليغ كن با شمشير . حتى در بعضى از كتابهايشان به پيغمبر اكرم اهانتمى كنند ، كاريكاتور مردى را مى كشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير ، و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مى زنم . كشيشها از اين كارها در دنيا زياد كرده اند .

پس اصل رفق ، نرمى ، ملايمتو پرهيز از خشونت و اكراه و اجبار راجع به خود ايمان ( نه راجع به موانع اجتماعى و فكرى ايمان كه آن حساب ديگرى دارد ) جزء اصول دعوت اسلامى است :

& لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى & ( 6 ) .

قرآن خلاصه منطقش اين استكه در امر دين اجبارى نيست ، براى اينكه حقيقت روشن است ، راه هدايت و رشد روشن ، راه غى و ضلالت هم روشن ، هر كس مى خواهد اين راه را انتخاب بكند ، و هر كس مى خواهد آن راه را . ،


1 - شرح نهج البلاغه ، جلد دوم ، چاپ بيروت ، صفحه 220 .
2 - شرح ابن ابى الحديد ، چاپ بيروت ، جلد سوم ، صفحه 574 و سيره ابن هشام ، جلد دوم ، صفحه 94 .
3 - سيره ابن هشام ، جلد دوم ، صفحه 169 - 173 . يعنى خدايا رسالت خويش را از ناحيه رسول تو انجام داديم ، از تو مى خواهيم كه همين صبحگاهان جريان ما را به اطلاع پيامبرت برسانى . خدايا اين مردم ستمگر را تماما در نظر بگير و آنها را پاره پاره كن و يكى از آنها را باقى مگذار .
4 . صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 114 .
5 . (نحل،125)
6-سوره بقره،256


تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى - جلد اول

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved