بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار نمايندگان
مجلس شوراى اسلامى
07 / 03 / 1382
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
به برادران و خواهران محترم و نمايندگان مجلس شوراى اسلامى
خوشامد عرض مىكنم. جلسه صميمى و خوبى است. اگرچه حضور دوربينهاى متعدد و گزارشهاى
خبرى، الزاماتى را بر من و شما تحميل مىكند، ولى جلسه بحمداللّه، صميمى و برخوردار
از همدلى است. به همهى برادران و خواهران به خاطر تلاشهايى كه در مجلس شوراى
اسلامى و به اقتضاى مسؤوليت نمايندگى مشغول آن هستيد، كه بخشى از آنها را جناب آقاى
كروبى امروز در بياناتشان بيان كردند، خسته نباشيد عرض مىكنيم. از شخص جناب آقاى
كروبى هم بهخاطر تلاش دشوارى كه در مسؤوليت مديريت مجلس دارند و زحماتى كه اين
مديريت بر ايشان تحميل مىكند، صميمانه تشكر مىكنيم و به ايشان هم خسته نباشيد عرض
مىكنيم.
به ذهنم مىرسد كه عرايض خودم را با اين آيه شريفه آغاز كنم كه مىفرمايد: "بسم
اللّه الرّحمن الرّحيم. هو الّذى انزل السّكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً
مع ايمانهم و للّه جنود السموات و الارض و كان اللّه عليماً حكيماً".
چون تلاش جريانهاى سياسىِ ضد جمهورى اسلامى و ضد اين حركت عظيم اسلامى ملت ايران و
ملتهاى منطقه - اين جريان تبليغاتىِ عظيمى كه امروز به راه انداخته اند - در جهت
ايجاد تلاطم است؛ هم تلاطمهاى اجتماعى و هم تلاطم روحى؛ دلها را مضطرب كردن، نگران
و ترسان كردن - كه امروز سياست كلى امپراطورى خبرى در دنيا اين است؛ تازگى هم
ندارد؛ نه نسبت به ما در اين بيست و چند سال و نه نسبت به جريان حق در طول تاريخ
اسلام از اول تا امروز - لذا ملاحظه مىكنيد يكى از مطالبى كه در قرآن روى آن به
عنوان يك موضوع منفى تكيه شده، "مرجفون" است؛ يعنى همان كسانى كه سعى مىكنند دلها
را مضطرب، پريشان و ملتهب كنند؛ دلهره ايجاد كنند. آنروز اين آيهى شريفه را براى
دوستان ديگرى كه اينجا بودند، خواندم: "الّذين قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا
لكم فأخشوهم". در مدينه پيغمبر جنجال درست مىكردند كه: "جمع شدند، مىخواهند
پدرتان را دربياورند؛ از بين رفتيد، نابود شديد؛ تمام شد". آيهى قرآن نازل شد كه
وقتى ياوه گويان و هرزه گويان و ضعيفان اينطور فضايى را ايجاد مىكنند و اين
ميكروب و ويروس خطرناك ترس را در فضا مىپراكنند، مؤمنان كسانى هستند كه "فزادهم
ايمانا"؛ ايمانشان بيشتر مىشود. "و قالوا حسبنااللّه و نعم الوكيل". اين
"حسبنااللّه و نعم الوكيل" متعلق به اينجاست؛ يعنى در مواجهه ى با تلاطمى كه دشمن
مىخواهد به وسيله امواج تبليغاتى و روانى خود ايجاد كند، آرامش دارند. همان
"سكينه" است؛ "هو الّذى انزل السّكينة فى قلوب المؤمنين"؛ خداى متعال آرامش به
دلهاى مؤمنين داد، "ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم"؛ براى اينكه ايمانشان هم تقويت
بشود؛ واقع قضيه هم همين است.
در شرايط مرعوب شدن، ترسيدن، مضطرب شدن، متلاطم شدن، حتّى باورهاى قطعى انسان هم از
ياد مىرود؛ انسان مرعوب، اينطور است. جبن، هم عقل را از كار مىاندازد، هم عزم
را. انسان مرعوب و جبان، نه درست مىتواند فكر كند، نه درست مىتواند عزم و اراده
خودش را بهكار بيندازد؛ دائم يك قدم به جلو برمىدارد و يك قدم به عقب. اين است كه
پيغمبر اكرم به اميرالمؤمنين در آن وصيت معروفشان فرمودند: "ولاتشاورنّ جباناً.
لأنّه يضيّق عليك المخرج"؛ با آدم جبان و ترسو در هيچ كارى مشورت نكن، زيرا كه
گريزگاه و دريچه فرج را بر رويت مىبندد. انسان وقتى كه مرعوب نيست، مىتواند درست
فكر كند، درست تصميم بگيرد و از اين مانع عبور كند، اما وقتى مرعوب شد؛ "يضيّق عليك
المخرج"؛ به بكنم، نكنم دچار مىشود و خود را دست بسته تسليم مىكند. اين است كه
"سكينه" خيلى مهم است.
تعبير "سكينه" در سورهى مباركه "الفتح"؛ "انا فتحنا لك فتحاً مبيناً"، عجيب است كه
متعلق به اين سوره است و سه مرتبه در اين سوره عنوان "انزال السكينه" بر دل مؤمنين
تكرار شده است. يكى از آزمايشهاى تلخ و دشوار مسلمانها همين قضيه مربوط به "انّا
فتحنا" بود كه پيغمبر اكرم بر مبناى سياستى صحيح و الهى، تصميم گرفتند كه به سمت
مكه راه بيفتند؛ مكهيى كه دو سال قبل از اين موضوع، مدينه را محاصره كرده بود و
مىخواستند پدر مردم را دربياورند؛ جنگ احزاب هم با آن شرايط سخت پيش آمده و به خون
پيغمبر و ياران او تشنهاند. پيغمبر فرمود ما مىخواهيم به عمره برويم. به مسلمانها
هم گفتند بياييد تا برويم. عدهيى ترسيدند و گفتند پيغمبر به مدينه برنمىگردد؛
نابود شد؛ از بين رفت. اين ماجراى "انزال السكينه" مربوط به اينجاست كه خداى متعال
آنچنان دلهاى مؤمنان را آرام كرد كه رفتند و با دشمن مواجه شدند و با پيروزى كامل
برگشتند. و همان چيزى كه پيغمبر مىخواست، تحقق پيدا كرد.
"سكينه" ناشى از اعتماد و حسن ظن به خداست. وقتى شما يك هدف درستى را انتخاب كرديد
و در راه آن هدف تلاش مىكنيد، خداى متعال در اينجا وعده نصرت داده؛ بروبرگرد هم
ندارد. يك وقت هست شما هدف و آرمان را غلط انتخاب كردهايد؛ يك وقت هست آرمان را
درست انتخاب كردهايد، اما تحركى نداريد؛ تلاش و مجاهدتى نمىكنيد؛ اينجا انتظار
كمك الهى بىمورد است. مسلمانها قرنها به خاطر اينكه اهداف و آرمانهاشان،
آرمانهاى خوبى بود؛ اما چون تحركى در آنها وجود نداشت، توسرى خورده اند. الان هم
هرجايى كه مىبينيد مسلمانها دچار تحقير و تذليل مىشوند، به خاطر همين عدم تحرك و
عدم مجاهدت است؛ والّا آن جايى كه هدف درست باشد، مجاهدت هم باشد، نصرت الهى هم
قطعا هست. البته نصرت الهى به معناى اين نيست كه آزمايشهاى دشوار و سخت نيست؛ چرا؛
"و لنبلونّكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمّرات"؛ اينها
هست و همه اينها در سر راه مبارزه وجود دارد؛ اما "و بشّر الصّابرين". صبر يعنى
ايستادگى؛ تداوم راه؛ اين مورد بشارت الهى است؛ يعنى پيروزى نصيب خواهد شد.
در دوران مبارزه، بسيارى از شماها در ميدان بوديد. همه مىگفتند مشت است و درفش،
چرا بيخود مىجنگيد و مبارزه مىكنيد؛ فايده اى ندارد.
حقيقتا هم دستگاه پليسى رژيم طاغوت، دستگاهى نبود كه به
آسانى بشود با آن مبارزه كرد. اينقدر از اين داعيه
دارها و خيلى از كسانى كه تحليلهاى ماركسيستى و روشنفكرى و ادعا و حرف داشتند، وقتى
آن زندانها را ديدند و شكنجه هايش را حتّى بسيارى
نديدند، بلكه فقط شنيدند، از وسط راه برگشتند و خودشان را تسليم كردند؛ اما بسيارى
هم ادامه دادند؛ حركت كردند و آمدند. اوّلين بركت حركت آنها اين بود كه خداى متعال
صدق آنها را بر مردم آشكار و علنى كرد؛ راه آنها را درست نشان داد و مردم با آنها
همراه شدند. وقتى مردم همراه شدند، همه چيز درست خواهد شد. مهم اين است كه آن
مجموعه ى مبارزِ مصمم، صداقت خودشان را در پيمودن راه
اثبات كنند؛ نشان بدهند كه صادقانه دنبال اين معنا هستند، آنوقت خداى متعال نصرتش
را خواهد فرستاد. در نهج البلاغه هست كه: "فلما رأى
اللّه صدقنا"؛ وقتى خدا صداقت ما را ديد؛ ديد ما راست مىگوييم و به دنبال دنيا و
پول و هوى و هوس نيستيم، "انزل علينا النّصر و انزل بعدوّنا كبت"؛ ما را پيروز كرد
و دشمنان ما را سركوب. اين، در مبارزات ما هم بود و در اين بيست و سه چهار سال هم
همين موضوع بوده است و هيچ وقت نبوده كه روى كشور و دولت فشار نباشد.
برادران و خواهران عزيز! شماها نماينده مجلس هستيد و سياسى؛ وسط ميدانيد. شايد براى
بسيارى از شماها توضيح واضح باشد، لكن حقيقت قضيه اين است كه امروز آنچه امريكا -
كه حالا در نوك پيكان تهاجم به انقلاب و حركت اسلامى، امريكاست - از ملت ايران
مىخواهد، مسأله سلاح كشتار جمعى و حقوق بشر و حكومت دموكراسى و .. نيست، بلكه
آنچه آنها از ملت و مسؤولان كشور مىخواهند، تسليم شدن در مقابل اراده ابرقدرتى
امريكاست؛ جز اين چيز ديگرى نيست؛ و الّا اينها به
دموكراسى تمايل دارند؟! امروز دموكراسيهاى مورد قبول و اعتراف امريكا چه كشورهايى
هستند؟ اگر كشورهايى كه دولتهاى قانونى و برآمدهى از انتخابات مردم دارند، يك قدم
از آنچه كه مجموعه نيروهاى نظامى مىخواهند و فكر مىكنند و به آن معتقدند، تخطى
كنند، نيروهاى نظامى مانند عقاب بالاى سرشان مىآيند و آنها را مثل كبكى شكار
مىكنند و كنار مىگذارند. مگر اينطور نيست؟ به اطراف خودتان نگاه كنيد. چه زمان
معتقد به دموكراسيند؟! اينها دموكراسى را به عنوان يك شعار ذكر مىكنند، خودشان هم
مىدانند كه مردم دنيا مىدانند؛ منتها سياست تبليغات در دنيا به گفتن و باز گفتن و
باز گفتن و تكرار كردن است؛ اين سياست تبليغاتى و پروپا كانداى رايج در دنياست.
بايد بگويند؛ تكرار كنند؛ تكرار كنند، بالاخره در بخشى از مردم اثر مىكند؛ لااقل
مردم عادت مىكنند كه بشنوند؛ و الّا اينها دنبال
مردمسالارى نيستند. بسيارى از رژيمهاى مورد علاقه اينها اصلا معناى رأى مردم را
نمىدانند و مردمشان هم به هيچ وجه نمىدانند كه رأى دادن و انتخاب مسؤول در كشور
يعنى چه! و به آنها هم هيچ اعتراضى ندارند. وقتى كه جمهورى اسلامى را با اين همه
انتخابات، با اين همه حضور مردم در صحنه هاى مختلف، با
اين همه نشانه ها و نمادهاى مردمسالارى كه در اين كشور هست كه در كمتر كشورى در دنيا وجود
دارد؛ ارتباط مسؤولان با مردم و همدلىشان با آنها، پشتيبانيها و عواطف مردم و عشق
و علاقهى وافر آنها به مسؤولان، به نداشتن مردم سالارى و استبداد و ديكتاتورى متهم
مىكنند، معلوم است كه مرادشان چيست. مسأله اينها دموكراسى و سلاحهاى كشتار جمعى
نيست، چون خود اينها منطقه را از سلاح پُر كرده اند.
حالا شما به حكومت صهيونيستى كه مظهر كاملش است نگاه كنيد، جاهاى ديگر هم كه
همينطور است. به حكومت صدام همينها كمك كردند و موشكهاى هزار و هزار و پانصد
كيلومترى و وسايل شيميايى را يا برايش ساختند و يا كمكش كردند كه ساخت، در حالى كه
مىديدند و مىدانستند كه در عراق استبداد كامل حكمفرماست. مسألهى امريكا اين است
كه مىگويد: ملت ايران! حكومت و حاكميت ملى و ارزشهاى مورد قبول و احترام خودتان را
رها كنيد و از آنها دست برداريد! وقتى اين ارزشها و حاكميت ملىِ متكى به قانون
اساسى و عملكرد خوبِ اين بيست و چند سال جمهورى اسلامى از بين رفت، معنايش اين است
كه امريكاييها بتوانند همان سلطه اى را كه در دوران
طاغوت بر اين كشور داشتند، پيدا كنند، كه مطلقا به كمتر از اين هم قانع نيستند.
البته بين آنچه كه به نظر آنها بد و بدتر است، بد را انتخاب مىكنند؛ يك نفر را بر
نفر ديگر؛ يك جناح را بر جناح ديگر؛ يك حرف را بر حرف ديگر گاهى ترجيح مىدهند، كه
امروز همه چيز روشن شده است؛ اما بمجرد اينكه چيزى برخلاف نظر آنها از هر گوشه
اى صادر شود، موضعگيرىشان را علنى مىكنند. امروز كه امريكاييها با غرور -
و به نظر من غرور احمقانه؛ حقيقتا آنچه كه امروز امريكاييها دچارش هستند و بالاخره
سيلى آن را هم خواهند خورد، غرور احمقانه است - خيلى از حرفهايشان را صريح مىزنند،
بعد از بيانيه اى كه رئيس
جمهورمان آقاى خاتمى دادند - و در آن مواضع اصولى خود را آشكار كردند كه البته
براى ما چيز تازه اى نبود، چرا كه ايشان را مىشناسيم و
هميشه مواضعشان را مىدانستيم - و در آن ايشان ايستادگى خود را بر مبانى اسلامى و
نفرت و شكوهى عميقشان را از رفتار متكبرانه امريكا نشان دادند - كه همه شنيديد -
آنها و همه مراكز تبليغاتى دنيا عليه اين بيانيه موضع گرفتند، در حالىكه اينها
همان كسانى بودند كه در مواردى كه لازم مىدانستند، از ايشان حمايت و تأييد هم
مىكردند! مسأله آنها مسأله اين شخص و آن شخص و اين جناح و آن جناح نيست، بلكه
مسأله اين است كه در اينجا يك حاكميت برخاسته از مردم - علىرغم آنها - به
وجود آمده، كه مبتنى بر ارزشهاى خود اين مردم است، نه ارزشهاى مورد خواست آنها؛
ارزشهاى غربى، تحميلى و وارداتى.
من نمىخواهم ادعا كنم كه چه دولت، چه مجلس و چه مسؤولان گوناگون در طول اين
چندساله به همهى وظايفشان عمل كرده اند و در همه جا موفق بوده اند؛ نه، اما حركت كلى از قوهى
مقننه، مجريه، قضائيه و مسؤولان كشور، به سمت تحكيم اين پايه ها بوده؛ در اين كه شكى نيست. آنها همين را نمىپسندند و اين، همان مطلبى
است كه آنها نمىخواهند. قدرت و حاكميتى متكى به آراء مردم در اين كشور شكل گرفته
كه نه فقط اين منطقه از جهان را از دسترس آنها دور نگه داشته و منافع آنها را در
اينجا تعطيل كرده، بلكه اين موج در همه دنياى اسلام آنها را تهديد مىكند؛ اين
مسأله واضحى است.
من بعد از سفر آقاى خاتمى به لبنان به ايشان گفتم شما به هر كشور اسلامى برويد، اگر
بگذارند، همين استقبالى كه در لبنان از شما شد، در آن كشور هم انجام خواهد گرفت؛
واقعيت هم همين است. كدام رئيس جمهور از كدام كشور وقتى به يك كشور بيگانه سفر
مىكند، مردم اينطور نسبت به او اظهار شور و شوق مىكنند؟! اين در همه ادوار
مخصوص جمهورى اسلامى است. سفرى كه بنده در زمان رياست جمهورى به پاكستان كردم، دنيا
را متحير كرد؛ سفرى كه آقاى هاشمى رفسنجانى در دوره رياست جمهورىاش به سودان كرد
نيز همه دنيا را متحير كرد؛ اينها موضوعهاى شناخته نشده اى
در عرف بين المللى است؛ چنين چيزى وجود ندارد. شما يك
مورد نشان بدهيد؛ يك مورد ديگر وجود ندارد كه رئيس يك كشور به كشور بيگانه
اى برود و آحاد مردم آن كشور سينه چاك بيايند؛ ماشين را ببوسند، محاصره
كنند، شعار بدهند، دست بلند كنند، عكس بلند كنند؛ اينها فوق العاده است و نشان دهنده امتداد وجود شما در
دنياست.
بعضيها خودشان را كوچك مىشمارند؛ بعضى نيروى خودشان را نديده مىگيرند؛ بعضى آن
استعداد و حركت و انرژى عظيمى را كه در درون اين ملت و دستگاه مديريت اين كشور - از
مجموعه قوا - وجود دارد، دستِكم مىگيرند؛ اين هم جزئى از تبليغات دشمن است. همه
هدف تبليغات دشمن اين است: بدبخت شديد! بيچاره شديد! از بين رفتيد؛ تمام شد! اين
تبليغات مربوط به امروز هم نيست؛ سالهاست دارند همين مطالب را تكرار و ترويج
مىكنند - و من حالا نمونه هاى متعددى در ذهن دارم كه
يادم است؛ اما نمىخواهم وقت را به اين مسائل بگذرانم - و هدف هم چيزى جز اين نيست
كه شما را وادار كنند تا از موضع خود عقب نشينى كنيد.
اين موضع، مسأله غريبى نيست؛ موضعى منطقى و صحيح است. شما ملت و جمعيت و هيأت
حاكمهيى هستيد كه حاكميتى بر اساس ارادهى ملت تشكيل داده ايد و حرف خودتان را مىزنيد، راه خودتان را مىرويد، آرمانهاى خودتان را
مىطلبيد، كه بديهى است آنهايى كه حيات و بقاء و افزايش حجمشان به اين است كه از
ملتها بمكند، طبعا منتفع نمىشوند؛ متضرر مىشوند؛ بنابراين با اين حركت مخالفند؛
اين، بديهى، ضرورى و روشن است و به همين دليل مىخواهند طرف خود را وادار به عقب نشينى كنند.
برادران و خواهران عزيز! تفاوت عمدهيى بين مجلس شوراى اسلامى و همهى پارلمانهاى
دنيا وجود دارد وآن، اسلامى بودن است. شوخى نيست، امروز صد و پنجاه سال است كه
برجسته ترين و شريفترين عناصر سياسى و دينى ملت ما
پرچم حاكميت اسلام را بلند كرده اند و پايش سينه زده اند و بسيارى در اين راه جان دادند؛ امثال مدرسها، آخوندِ خراسانىها و
سيد جمال الدينها؛ قضيه اينطورى است. اين، مربوط به امروزِ ما نيست كه بگوييم دين
و سياست يكى است، عدهيى هم بگويند يكى است؛ اما يك عده هم بگويند نه، خيلى هم يكى
نيست! حرفِ امروز نيست؛ اين حرف، صد و پنجاه سال ريشه دارد. پدر برجسته ترين زبدگان اين كشور در راه مبارزه براى اين فكر درآمد؛ هزاران جانِ پاك در
اين راه شهيد شدند؛ مدرسِ به آن عظمت سينه را براى اين قضيه سپر كرد؛ اصلا مشروطيت
ايران براى همين پيش آمد، اگرچه بعد منحرفش كردند؛ عده اى
بد و ناشيانه عمل كردند؛ عدهيى هم متكى به قدرتهاى خارجى زرنگى كردند و آن را از
دست مردم قاپيدند؛ بعد هم كه امام بزرگوار آمد، از اول حركتش را بر اين اساس قرار
داد و ملت ايران هم اين را خواستند و مىخواهند. من به شما بگويم حتى ملتهاى
لائيكترين دولتهايى كه الان حول و حوش ما هستند، همينطورند - من حالا اسم آن
كشورها را نمىآورم، خودتان در ذهنتان مجسم كنيد - يعنى اگر شرايطى به وجود بيايد، انسانى مثل امام و زمينهيى مثل آن روز در اين كشورها به وجود بيايد و پرچمى بلند شود، همين ملتهايى كه مىبينيد دولتهايشان دم از
لائيك و لائيسيسم مىزنند و هر كس ذرهيى عليه تفكر سكولاريستى دم بزند يا حركت
كند، پدرش را در مىآورند، ملتهاشان دور اين پرچم جمع خواهند شد؛ اسلام اين است و
اين درست است و به صلاح ملتهاست؛ ملتها اين را مىدانند. اگر امروز احكام اسلام در
اين مملكت اجرا شود؛ يعنى من و شما اين توفيق را پيدا كنيم كه احكام اسلامى را اجرا
كنيم، همه اين گرهها و مشكلات باز و حل خواهد شد. ما هرچه عقب ماندهايم، به خاطر اين است كه در اين زمينهها يا كوتاهى كردهايم يا نشده است. اين فرياد
صد و پنجاه سال است كه در بين مسلمانها بلند است. مگر مىشود از آن برگشت؟! حالا
مظهر اين تلاش صد و پنجاه ساله كه محصول خون هزاران جانِ پاك است - آنهايى كه شهيد
شدند، آدمهاى معمولى نبودند كه شهيد شوند؛ مجاهدان، فداكاران، انسانهاى سرافراز،
رشيد و شجاعى بودند كه وارد ميدان شدند و جانشان را دادند - چيست؟ مجلس شوراى
اسلامى؛ دولتِ جمهورى اسلامى؛ نظام اسلامى. اينها، محصول اين همه تلاش است. فرقِ
مجلسِ شوراى اسلامى با ساير پارلمانهاى دنيا اين است. معناى اينكه بايد حكم و
قانون منطبق بر اسلام باشد، همين است.
مشروعيت اين نظام به تفكر اسلامى و به استوارى بر پايه اسلام است؛ مشروعيت مجلس و
رهبرى هم بر همين اساس است. امام يك وقت فرمودند كه اگر من هم از اسلام روى
برگردانم، مردم من را كنار مىگذارند؛ راست هم مىگفت. مردم امام را به اسلام
شناختند؛ به خاطر فداكارى و عظمت او در راه اسلام
دنبالش راه افتادند، كه همه ما، بنده و شما هم همينطور هستيم. اگر ما از اين راه
منصرف و منحرف شويم، ما ضرر مىكنيم؛ اما اين حركت و جريان راه افتاده و متوقف شدنى
نيست. حقيقتاً نظام اسلامى به ماها و امثال من و شما وابسته نيست. امام يك وقت
مىگفتند كه نظام اسلامى به من وابسته نيست، ما واقعا تعجب مىكرديم، چون امام
خالقِ اين انقلاب و در واقع پديدآورنده اين نظام بود و واقعا تفكيك بين بقاء امام
و بقاء نظام هم براى ما مشكل بود؛ اما امام قُرص و محكم مىگفت نخير، نظام اسلامى
به من وابسته نيست. حالا وقتى امامِ با آن عظمت، وجودش ملازمِ با وجودِ نظام نباشد
و با نبودن او اين مردم انقلاب و اسلام را حفظ كنند، ديگر امثال من چه جاى حرف زدن
دارند كه بگوييم اسلام و نظام به من وابسته است! نه، صدها نفر از قبيل ما بايد
قربان اسلام بشويم؛ جانمان، مالمان، آبرويمان را بدهيم تا نظام اسلامى بماند و پايه هاى آن استوار شود. آنچه را كه دشمن هدف گرفته، اين است؛ بايد به اين موضوع
توجه داشت. دشمن، سياسى و سياستمدار است؛ مغزِ طراحِ سياسى دارد، فكر مىكنند كه چه كار بايد بكند. يكى از طراحيها اين است كه حرف آخر را اول نزنند؛ آرام آرام
و بتدريج طلبگارى ايجاد كنند و طرف مقابل را وادار به عقبنشينى كنند. بمجردى كه
عقب نشينى كرديد، طلبگارى ديگرى شروع خواهد شد. حالا
بعضيها مىگويند چيزى بدهيم، يك چيزى بگيريم! بدهيمش درست است، بگيريمش درست نيست؛
هيچى نخواهند داد. شعارهايى را درست مىكنند؛ ايران را در محور شرارت گذاشته اند. فلان كارها را بكنيم تا ما را از محور شرارت بردارند! اين شد حرف؟!
غلط كردند گذاشتند كه حالا بخواهند بردارند. دوباره و هر وقت لازم شد، ما را در
محور شرارت مىگذارند. اگر قرار است قدرتى اين امكان و توان را پيدا كند كه اخمهايش
را در هم كند و بگويد من قوى هستم و مىزنم و مىبَرم و مىبندم؛ حواستان جمع باشد،
انسان جا بخورد، اين جاخوردن، حدّ يَقِف ندارد؛ شما اين سنگر را عقب مىنشينيد، بعد
يك مطالبه ديگرى را مطرح مىكنند: فلان دولت غيرقانونى را به رسميت بشناسيد! باز
همان فشارها و همان تهديدها. بمجردىكه او را شناختيد، باز يك درخواست ديگر مطرح
مىشود: اسم اسلام را از قانون اساسىتان برداريد! شما بايد ذره ذره عقب بنشينيد؛ اين حدّ يَقِفى ندارد. من اين موضوع را بارها به بعضى از
مسؤولانى كه دچار وسوسه و واهمه هايى بودند، گفتهام كه
حدّ يَقفِ فشار امريكا كجاست؛ آن را مشخص كنيد، كه اگر به آنجا رسيديم، ديگر بعد
از آن هيچ فشارى عليه ما نخواهد بود. من عرض بكنم حدّ يقف كجاست؟ آنجايى است كه
شما - كه چنين حقّى را نه شما داريد، نه من - از طرف ملت ايران اعلام كنيد كه ما
اسلام، جمهورى اسلامى و حكومت مردمى را نمىخواهيم؛ هر كسى كه شما مصلحت مىدانيد،
بيايد در اين مملكت حكومت كند! اين حدّ يَقِف است؛ اولِ اسارت مملكت. مگر
مىتوانيم؟ من و شما مگر مىتوانيم مملكت را به دست دشمن بدهيم؟ مگر مإ؛ّّح چنين
حقى داريم؟ اين ملت ما را براى اين سرِ كار نياوردند.
به نظر من در امكانات و اقتدار دشمن مبالغه مىشود. نه اينكه بنده خبر ندارم؛ نه،
من از اغلب شماها از امكاناتى كه دارند و وسايلى كه مىسازند، بيشتر اطلاع دارم،
چون اينجا مركز سيل اطلاعات گوناگون از جاهاى ديگر است و ما مىدانيم در دنيا چه
خبر است. سلاح و تجهيزات و ابزارهاى جاسوسى و ابزارهاى اطلاعاتى و ... براى ايجاد
سيطره يك قدرت بر ملتى كه بخواهد بايستد، كافى نيست. لذا مىبينيد كه امروز در
حرفهايشان مىگويند كه بايستى از درون با ايران برخورد كرد؛ بايد اراده ها؛ ارادهى بر ايستادگى را سُست كرد. اگر اراده يك ملت - كه در ارادهى
مسؤولينش تجسم و تجسد پيدا مىكند - سُست نشود، هيچ كارى نمىتوانند بكنند.
دشمنان فشار مىآورند؛ سختى هست. براى استقلال و حفظ هويت يك ملت و شرمنده نشدن در
مقابل تاريخ، تحمل اين سختيها لازم است. شما تصور كنيد كه اگر شاه سلطان حسين صفوى
به جاى اينكه دروازه هاى
اصفهان را بر روى مهاجمان باز مىكرد و بعد از ورود مهاجمان هم به دست خودش تاج
شاهى را روى سرشان مىگذاشت، فكر مىكرد كه اگر به فكر خودم هستم، كه يك جان بيشتر
ندارم و اين قدر هم عمر كرده ام، مگر ديگر چقدر عمر
خواهم كرد؟ اگر به فكر مردم هستم، كه در صورت تسليم كردن شهر اصفهان، بلايى بر سر
مردم خواهد آمد كه از بلايى كه در صورت جنگيدنِ با مهاجمان بر سرشان مىآيد، كمتر
نيست، هرگز شهر را تسليم نمىكرد. تاريخ اصفهان را نگاه كنيد و ببينيد كه بعد از آن
كه مهاجمان وارد اصفهان، كاشان، مناطق مركزى ايران، فارس و مناطق ديگر شدند، چه
بلايى بر سر اين مردم آوردند و چه كشتارى بعد از تسليم شدن مردم كردند! مهاجمان
نگفتند كه چون خودتان تسليم شديد، پاداشتان اين است كه همه تان در امن و امان زندگى كنيد. امروز هم همينطور است. امروز هم شما ببينيد
در عراق با مردم چه مىكنند. هرجايى كه اينها سيطره پيدا كنند، كارشان همين است.
اگر شاه سلطان حسين اين گونه فكر كرده بود كه يك جان كه ارزشى ندارد، هزار جان را
انسان براى حاكميت اسلام، رضاى خدا و سربلندى مردم فدا مىكند و آن بلايى كه قرار
است در صورت تسليم من بر سر مردم بيايد، سخت تر و توأم
با ذلت است؛ اما آن بلايى كه در صورت مقاومت پيش مىآيد، دستِكم بدون ذلت است،
وارد ميدان جنگ مىشد و مىجنگيد. بنده به دليل ارادهى ايستادگى در مردم، احتمال
قوىام اين است كه اصفهان به دست مهاجمان نمىافتاد. البته خيلى از سرداران و
مسؤولان خائن و ضعيف بودند؛ اما مردم آماده. او بايد به ميان مردم مىرفت و مبارزه
مىكرد. مسأله تاريخ و مسؤوليت مسؤولان حكومتى و دولتى، اعم از قوه مقننه، قضائيه
و مجريه كه همه جزو اين مجموعه هستند و اين بار سنگين بر دوش آنهاست، اين است.
امروز مسؤوليت من و شما خيلى خطير است. بايستى با عقل، تدبير و همراه با توكل به
خدا و شجاعت، نه با جُبن، راه را طى كرد. اولين كار، استحكام داخلى است. نبايد
بگذاريد اين مباحثات و بگومگوها به مقابله و مواجهه و تخاصم تبديل شود؛ اين تنها
توصيه من به شماست. گفتن و شنودن و اعتراض كردن، هيچ اشكالى ندارد. افرادى از
اعتراض كردن بدشان مىآيد كه يا متكبرند يا پشتوانه مردمى ندارند؛ مىترسند؛ دلشان
مىلرزد. اگر كسى اهل تكبر نباشد - كه خداى متعال را شكر مىكنيم كه اين آلودگى را
در ما قرار نداده - و متكى به حمايت مردم باشد، به هيچ وجه از اين گفتنها و شنيدنها
ناراحت نمىشود؛ اما مراقب باشيد كه از اين گفت و شنودها، دشمن همان موضوعى را كه
مىخواهد وانمود كند، به دست نياورد. امروز يكى از مهمترين شگردهاى دشمن اين است كه
بگويد در داخل نظام جمهورى اسلامى دو دستگى است و اين دو دسته با هم بدند. دو صدايى
و چند صدايى كه شماها مىگوييد و بنده هم معتقدم، نمىگويد. بحث چند صدايى نيست؛
چند صدايى همه جا هست. مىگويد مخاصمه و دشمنى؛ يعنى
فرض مىكند يك گروه، گروه ديگر را مىخواهد نابود كند؛ اين جورى تصوير مىكند.
نگذاريد اين تصوير سازىِ مطلوب دشمن تحقق پيدا كند؛ اين را مراقب باشيد. بحث و
مجادله و مباحثه و گفتگو را طلبگى انجام بدهيد. امام هم مكرر به ما مىگفتند.
واقعيت هم همين است كه در محيطهاى طلبگى، گاهى دو طلبه دعوا و جنجال مىكنند؛
عصبانى مىشوند، اما وقتى مباحثه تمام مىشود، با يكديگر ناهار و چايى مىخورند و
"كان لم يكن شيئا مذكورا"! حرفهايشان را مىزنند، اما بينشان دشمنى و شكاف ايجاد
نمىشود. در بحث، منطق و استدلال باشد، چهارچوب هم چهارچوب قانون است. قانون هم در
درجهى اول، قانون اساسى است. اين چهارچوب را رعايت كنيد. بنده آن روز هم به جوانه اى دانشجو گفتم كه قانون آمده تا جاى صداى كلفت را بگيرد؛ كسى با صداى كلفت
در هر موضعى كه هست، بگويد اينطور بايد بشود! خيال هم نكنيد كه استبداد و
ديكتاتورى و صداى كلفت و افزونطلبى، مخصوص كسانى است كه در رأس نظامند؛ نخير، در
بدنه نظام هم چنين چيزهايى وجود دارد و همه جايش هم بد است. خوى پادشاهى، خوى
استبداد در همه جا بد است؛ در هر جا زشت است؛ به هر شكلى كه باشد، بد است. قانون
آمده جلوى اين مسائل را بگيرد. بر طبق قانون و در چهارچوب آن بايد حرف زده و عمل و
رفتار شود و حل و فصل هم به وسيله قانون صورت بگيرد؛ اين بهترين معيار وحدت است؛
انگيزههاى ديگر را كنار بگذارند. امروز روزى نيست كه اگر از اين وظيفه حفظ
استحكام داخلى عدول كنيم و آن را پشت سر بيندازيم، خداى متعال و مردم و تاريخ بر ما
ببخشايند؛ امروز روزى نيست كه بشود اين وظيفه را نديده گرفت؛ بايد هوشيار بود.
نبايد در نيروى دشمن مبالغه كرد و نبايد هم دشمنى و كيد او را ناديده گرفت؛ بايد
مراقب بود. اميرالمؤمنين فرمود: "واللّه لا اكون كالضّبع تنام على طول اللبد".
معروف است بين عربها كه كفتار را وقتى مىخواهند صيد كنند، آهنگى مىخوانند كه
خوابآور است. "طول اللبد" يعنى آهنگ خواندن كه با آن يواش يواش بچه را
مىخوابانند. مادر آهسته، آهسته دست روى گوشش مىزند، اين را مىگويند "لبد". كفتار
را با آهنگى توى لانهاش مىخوابانند، وقتى خوابيد، به سراغش مىروند. حضرت
اميرالمؤمنين مىفرمايند كه: "واللّه لا اكون كالضّبع"؛ من آن كفتارى نيستم كه من
را با آهنگ و آوازه خوانى بخوابانند و هر كار مىخواهند، بكنند.
انشاءاللّه موفق و مؤيد باشيد. اميدواريم كه خداى متعال از ما و شما راضى باشد و
شما هم در همين يك سالى كه جناب آقاى كروبى گفتند اين آخرين ديدار ماست - البته
آخرين ديدار ما با مجلس ششم، اما انشاءاللّه آخرين ديدار ما با شماها نخواهد بود -
همه تان موفق باشيد. اين يك سال را هم قدر بدانيد. در
اين يك سال هم خيلى كار مىشود كرد و آن مسأله اى كه
امروز در زمينه مسائل مردمى و به مناسبت خدمت رسانى
خوب است دوباره عرض كنم، مسأله گرانى است. چون بالاخره مسؤوليت هايمان را بايد بشناسيم و چون بودجه چندين هزار ميلياردى كشور را شما
مىبنديد، دولت هم مصرف مىكند و نظارت بر دولت هم به عهدهى شماست، مراقب باشيد و
واقعاً در همين كميسيونهايى كه جناب آقاى كروبى اشاره كردند، بنشينيد و راهى را
پيدا كنيد تا بلكه فرجى براى مردم در اين زمينه به وجود
بيايد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
|