لطايف و اشارات
1- رابطه تفسير با علم تاريخ
قرآن كريم به منزله قانون اساسى علوم و معارف دينى است و رسالت چنين
كتابى افاضه خطوط كلى دين و افازه اصول جامع آن است. اجتهاد در تفريع با
استمداد از تحليل هاى عقلى و استدلال هاى روايى و تاريخى برعهده پژوهشگران
فنّان است. رشته تاريخ از مهم ترين شعب علوم اسلامى است كه قرآن و سنّت
معصومين عليه السلام بسيارى از مطالب آن را در بردارد و سير در آفاق و
اقطار را براى بررسى علل صعود و سقوط ملل و اقوام لازم مى داند.
در بين ملّت هاى گذشته از بنى اسرائيل زياد سخن به ميان آمده است. اگر
تاريخى تحليلى مدوّن و مستند درباره قبطى مصر و بنى اسرائيل مهاجر به مصر
در عصر يوسف عليه السلام، و از مصر در عصر موسى عليه السلام فراصوى محقق
بود، معلوم مى شد كه چرا انگيزه خون خوارى آل فرعون به جاى غم خوارى براى
محرومان بنى اسرائيل نشست و به تذبيح و تقتيل و تعبيد آنان اقدام شد و نيز
معلوم مى شد آيا قسمت مهم اعمال شاقّ ساختن بناهاى عظيم مصر و ابنيه تاريخى
آن و حمل احجار از راه دور و نصب توان فرساى ادوات ساختمانى، برگرده
مستضعفان بنى اسرائيل بود؟ آيا نبوغ سياسى و بلوغ مبارزاتى آنان به حدّى
بود كه درباريان طاغى و غشوم را انديشناك كند يا آن كه همه هراسناكى آل
فرعون ازخواب فرعون يا گزارش منجّمان بود؟
تذكّر:بخش عمده اى از سرگذشت بنى اسرائيل در سوره هاى مكى قرآن كه صبغه ظلم
زدايى، نشر توحيد، تشويق به حرّيت و استقلال بيشتر دارد آمده است.
2- راز انديشناكى آل فرعون
بنى اسرائيل، توسط حضرت يوسف و پدر بزرگوار آن حضرت عليه السلام و
برادران و اسره وارد مصر شدند. قبطيان مصر آنان را مهاجر غريب مى شناختند.
گذشت قرن هاى متمادى، تحولات نژادى فراوانى را به همراه داشت تا ظهور موساى
كليم و رخداد تاريخى غرق آل فرعون و بيرون رفتن بنى اسرائيل از مصر.
ناهماهنگى قبطى ها با بنى اسرائيل از لحاظ دين و آيين و بروز ناسازگارى بين
آنان رنج هاى فراوانى را بر بنى اسرائيل تحميل كرد. آل فرعون هماره از
انتقام جويى و قيام بنى اسرائيل هراسناك بودند؛ چنان كه از آيه
ونمكّن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما
منهم ما كانوا يحذرون استظهار مى شود. قرآن كريم به طور اجمال آل
فرعون را از مستضعفان بنى اسرائيل انديشناك معرفى كرده و تفصيل اين سانحه
روانى را تعرّض نفرموده است.
وجوه فراوانى براى اين هراسناكى نقل شده كه جزم به هر كدام آنها صعب است ؛
چنان كه نفى هريك از آنها سهل نيست و جمع بين همه آنها ممكن است. وجوه
مذكور از جهت تحليل طبتيعى و فراطبيعى يكسان نيست.
امّا وجوه فراطبيعى:
الف: از ابن عباس ماءثور است كه وعده خداوند به ابراهيم خليل عليه السلام
كه ذريّه عادل او را به امامت مى رساند به آل فرعون گزارش شد و آنان به ذبح
نوزادان پسر مبادرت كردند. هنگامى كه ديدند سالمندان بنى اسرائيل به تدريج
مى ميرند و كودكان آنها ذبح مى شوند و با انقراض نسل بنى اسرائيل كارهاى
سخت كشور بدون كارگر مى ماند، بنا گذاشتند قتل نوزادان پسر رادر يك سال در
بين قرار دهند و سالى كه بنابر كشتن نبود، هارون عليه السلام به دنيا آمد و
سالى كه بنابر قتل بود موسى عليه السلام به دنيا آمد و نجات يافت. گرچه
هراسناكى كافران فرعونى از گزارش وعده ابراهيم عليه السلام مستحيل نيست،
ليكن اثبات چنين مطلبى با خبر مزبور مستعبد است ؛ زيرا اثبات حكم فرعى و
فقهى با آن دشوار است ؛ چه رسد به مطلب علمى غيرتعبدى.
ب: فرعون در خواب آتشى ديد كه از بيت المقدس سربرآورد و به مصر رسيد و خانه
هاى قبطيان را سوزاند وبه بنى اسرائيل آسيبى نرساند... تحقق چنين خواب و
تعبير چنان مطلبى از كاهنان مصر كه قبلا بازگو شد، نيازمند به دليل معتبر
است كه چيزى جز تاريخ مرسل نه حديث مسند و نه تاريخ متواتر در دست نيست،
ليكن دليلى بر بطلان آن هم اقامه نشده است.
ج: گزارش منجّمان و تعيين سال تولّد چنين مولودى كه در آينده قبطيان را
تدمير مى كند... اين مطلب ثبوتا ممكن است و اثباتا محتاج به دليل معتبرى
است كه مفقود است. برخى از مفسران نقل ابن عباس را بهترين قول دانستند.
اما وجوه طبيعى:
ناهماهنگى دينى، اختلاف فرهنگى، سلطه استعمارى و استعبادى آل فرعون بر بنى
اسرائيل و تحميل اعمال شاقّ كارگرى، بيگارى، جزيه و...، علل سياسى و عوامل
اقتصادى مستورى بود كه همواره سبب هراسناكى آل فرعون از شورش داخلى محرومان
بنى اسرائيل يا همكارى آنان با مخالفان درون يا محاربان بيرون مصر بود.
برخى از مفسران عامل طبيعى را گذشته از آن كه فى نفسه معقول دانستند، آن را
معروف بين بنى اسرائيل اعلام داشتند و رؤ ياى فرعون و تعبير كاهنان را بى
سند و غيرتاريخى تلقى كردند. البته وجود چنين عامل طبيعى بعيد نيست و
تاءثير آن در انديشناكى آل فرعون محتمل است، ليكن دليلى بر بطلان وجوه
فراطبيعى نخواهد بود؛ چنان كه جمع اين وجوه نه محال است نه بعيد. گرچه
اثبات برخى از آنها صعب است.
سرّ صعوبت فتواى نهايى در اين مطلب آن است كه اوّلا، بررسى فنّى رجال و
درايه و حديث شناسى درباره احاديث ماءثور، به نصاب لازم خود نرسيده و از
لحاظ تاريخى وثوق كافى به سلسله رجال تاريخ حاصل نيست ؛ ثانيا، برهان عقلى
در مسائل جزئى جريان ندارد؛ ثالثا، آيات قرآنى تصريحى در اين زمينه نفرموده
است. از اين رو جزم به يك راءى خاص از آراى مطروح در مساءله سخت است.
آنچه بعضى از اهل معرفت فرموده اند كه حكمت قتل فرزندان اين بود كه حيات
همه آنان به موسى عليه السلام برگردد... و موسى عليه السلام مجموع حيات همه
كسانى است كه به احتمال تطبيق موسى براو كشته شدند...، نيازمند به تحرير و
نقد است كه در فنّ مناسب خود مطرح شده و معناى گفتار برخى كه:
صدهزاران
طفل سر ببريده شد |
تا كليم
اللّه صاحب ديده شد |
مى تواند اين باشد كه خون مظلوم از بين نمى رود و براى
ظهور منجى معصوم، فداكارى و پايدارى مجاهدان نستوه لازم است. گرچه از برخى
بزرگان فنّ حكمت و تفسير، رضايت ضمنى نسبت به فرموده عرفا ظاهر مى شود،
ليكن مجال تاءمل در آن فرموده و در اين رضا باقى است ؛ چنان كه
صدرالمتاءلهين رحمة الله عليه به توجيه نسبى آن پرداخته است. به طورى كه نه
شبهه تجرّم و تجسّم روح پيش آيد و نه محذور تناسخ توهّم شود؛ زيرا روح
انسان كامل همچون موساى كليم (ع 9 جامع كمال
هاى وجودى ارواح ديگر است، نه مجمع آنها، و
بين جامع وجودى بودن و مجمع متفرقات مجتمع شده بودن فرق عظيم است، و مبناى
حكمت متعاليه و بنايى كه بر آن استوار شد، مى تواند صحيح باشد.
3- مبارزه با دوگانه پرستى
در صورتى كه مشاراليه ذلكم به نحو عموم يا
خصوص شكنجه ها و فشارهاى آل فرعون را شامل شود، جمله ذلكم بلاء من ربّكم؛ دلالت دارد كه بعضى از مشكلات و شرور مى تواند از جانب خداوند باشد تا
بندگانش را بيازمايد.
توضيح اين كه، قرآن كريم همان طور كه درباره اصل توحيد سخن مى گويد و براى
اثبات آن با وثنى ها به جدال احسن مى پردازد، با ثنوى ها(875)
نيز احتجاج مى كند و براى ابطال اعتقاد آنها براهين قاطعى ارائه كرده و مى
فرمايد: هم نجات از ظلم كه نعمت است، بلاء و آزمون الهى است و هم عذاب ظالم
كه نقمت است ؛ يعنى آنگاه كه در رنج و عذاب قرار داشتيد مبتلا به بلاى الهى
بوديد تا معلوم شود صابريد يا نه، و آنگاه كه از عذاب رهايى يافتيد و از
نعمت ها برخوردار شديد بازهم در حال آزمون و ابتلا به سر مى بريد تامعلوم
گردد كه شاكر هستيد يا نه.
پس اين كه در سوره اعراف
درباره خصوص بنى
اسرائيل مى فرمايد: وبلوناهم بالحسنات و السيئات
و در سوره انبياء به طور عموم مى
گويد: كلّ نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشرّ والخير
فتنة براى آن است كه شبهه دوگانه پرستى را برطرف كرده و اثبات كند
كه اگر بلاها و مشكلات، از جانب خداوند بر بنى اسرائيل فرود نمى آمد و اگر
آنان از طريق صبر و استقامت در برابر سختى ها آزموده نمى شدند، آن همه نعمت
ها به آنها داده نمى شد و شخصيت هايى چون داود و سليمان از ميان آنان مبعوث
نمى گرديد؛ يعنى نقمت مانند نعمت ذاتا خير است و شرّ نيست ؛ جنبه ناسازگارى
آن با رنج ديده ها امرى است كه از آن شرّ انتزاع مى شود و همين جنبه نيز
آزمون الهى است. بنابراين، مبداء شر همان مبداء خير است، و شرور، محتاج به
مبداء جدا نيست.
4- سرانجام حق و فرجام باطل
اين كه قرآن كريم نعمت رهايى بنى اسرائيل از هيمنه و استبداد فرعون
را به رخ آنان مى كشد، در واقع مى خواهد اين نكته را القا كند كه بدانيد
سرانجام آنچه باقى است حق است و بس، و غير حقّ هرچه باشد احدوثه و خوابى
بيش نيست. آنچه مى ماند و اتصال و بقا دارد بيدارى هاست. خواب ها از هم
گسيخته است و سپرى مى شود و ظالم مانند خوابيده است و سلسله ظالمان از
يكديگر منقطع بوده، همگى به احدوثه شدن كشانده مى شود. فرعون و فرعونيان
رفتند و بخت النصر كه پس از او بربنى اسرائيل مسلط شد، نيز در بستر تاريخ
محو گرديد و به طور كلى باطل چون كف روى آب زايل مى شود و آنچه ثابت مى
ماند و به مقصد مى رسد حق است: امّا الزّبد فيذهب
جفاء و امّا ما ينفع الناس فيمكث فى الارض. غلبه نهايى با سنّت الهى
است: ليظهره على الدين كلّه و عالم در نهايت
به كام اهل حق و تقواست: والعاقبة للمتقّين.
سيل پرخروش حق بخارشدنى نيست، بلكه به دريا مى ريزد، اگر چه خس و خاشاكى
نيز برروى خود داشته باشد. قرآن، ستم و ستمكاران را خس و خاشاك سيل رحمت حق
مى داند و سنّت قطعى الهى براين است كه براساس للّه
ميراث السموات و الارض و انّ الارض للّه يورثها من يشاء و ونريد ان نمنّ
على الذين استضعفوا فى الارض و والعاقبة للمتقين همه آنچه غير آب
خروشان است، از بين برود وسيل خروشان حق بدون هيچ مانع و رادعى به درياى بى
كران هستى جاويد متّصل شود.
از نكات مهمّى كه در نقل قصص انبيا و امم پيشين در قرآن جلب توجه مى كند
اين است كه خداى سبحان در ضمن بيان سيره عملى و سنت جارى خود نسبت به
ستمكاران، مى فرمايد: كسانى را كه مدتى به عنوان هست
مطرح بودند آنهارا به عنوان بود: كان
ساختيم، امّا درباره افراد ستم پيشه مى فرمايد آنها را چنان متفرّق كرديم و
از روى زمين برداشتيم كه اكنون گفته مى شود: در روم قيصرى بود، نه اين كه
هست و در حبشه، نجاشى و در يمن، تبّع و در ميان ترك ها خاقان و درايران
شاهنشاهى كسرا بود؛ يعنى به گونه اى محو و نابود شدند كه جز داستان و
احدوثه چيزى از آنها باقى نمانده است: فقالوا ربّنا
باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزّقناهم كلّ ممزّق.
در جاى ديگر مى فرمايد:رسولان خود را پياپى
فرستاديم. هرگاه رسولى براى هدايت قومى آمد، طاغيان او را تكذيب كردند، ولى
ما امّت هاى سركش را يكى پس از ديگرى چنان نابود كرديم كه تنها نام و
گفتگويى (احاديث ) از آنان باقى ماند: ثم ارسلنا
رسلنا تترا كلّ ما جاء امّة رسولها كذّبوه فاتبعنا بعضهم بعضا وجعلنا هم
احاديث.
وضيح اين كه، اصل نظام آفرينش توحيد اس، و الحاد،
شرك، كفر و نفاق زوايد آن است ؛ اصل آن مى ماند و حكومت مى كند و به ثمر مى
نشيند و زوايد آن از ميان مى رود. چنين نيست كه گاهى توحيد حكومت كند و
گاهى شرك، و هيچ كدام اصل نباشد.
در فرهنگ قرآنى، جوامع انسانى به منزله بوستانى است كه باغبانش خداست:
واللّه انبتكم من الارض نباتا. در اين بوستان علف هاى هرزى نيز مى
رويد كه بايد وجين شود و شاخه هاى زايدى رشد مى كند كه بايد هرس شود. از
اين رو از يك طرف مى فرمايد: وقطعنا دابر الذين
كذّبوا باياتنا يا فقطع دابر الذين ظلموا
والحمدللّه ربّ العالمين ؛ يعنى ما علف هاى هرز و شاخه هاى زايدى
چون سلاطين، اكاسره و قياصره را قطع يا وجين مى كنيم تا مانع ثمردهى شجره
طوباى حق نشوند. در تعبيرى ديگر مى فرمايد: آنها را همچون تنه هاى پوسيده
درختان نخل قرار داديم كه با تندى بادى بر زمين افتاده و چيزى از آن باقى
نمانده است: كانّهم اعجاز نخل خاوية # فهل ترى لهم
من باقية.
از سوى ديگر مى فرمايد: ولقد وصّلنا لهم القول
لعّلهم يتذكّرون ؛ ما انبيا را حلقه هاى متّصلى قرار داديم و سخنان
اين سخنگويان الهى را در پى درپى و متصلا به امّت ها رسانديم، به گونه اى
كه هر حق و فضيلتى در شرق وغرب عالم مطرح است برگرفته از مكتب انبياست. ثمر
نهايى بوستان حقيقت نيز در آيه ليظهره على الدين
كلّه ولو كره المشركون به آن اشارت رفته و بدين معناست كه وقتى
انسان از پشت بام عالم هستى با ديد خدايى مجموع نظام هستى را بنگرد،در مى
يابد كه از نقشه نيكويى برخوردار بوده، به سوى عاقبت مطلوبى در حركت است ؛
يعنى نظام عالم، نظام احسن و عارى از اعوجاج و گناه بود، معصيت و ظلم، امرى
عارضى برآن است. از اين رو نبايد گفته شود:چرا اهداف
پيامبران محقق نمى شود
يا اين همه خون ريزى
چرا؟!؛ خون ريزها معدودند و بيشتر انسان ها يا مظلومند يا افراد
صالح و شرافتمند. به بيان ديگر، گرچه فساد و هلاكت زياد است و ستم ديدگان بى شمارند، اما مفسدان كسرايى و قيصرى و خاقانى، نسبت به توده مردم محروم
يا متوسط، اندكند.
اگر كسى با اين ديد مثبت به عالم بنگرد، فقط نظم محمود را مى بيند، نه هرج
ومرج مذموم را؛ زيرا از اين منظر آمار مظلومان به حساب ظالمان گذارده نمى
شود. در سراسر تاريخ خط مستقيم صفوت و راه
برگزيدگانى چون آل عمران، آل ابراهيم، آل موسى، آل هارون و آل يعقوب همواره
وجود داشته فكر و كتاب و دينشان در زمين باقى و پديدار است و جز آن هر خط
ديگرى نابود شدنى است و پيروان آن ريشه كن شده، به حديث و احدوثه كشانده
مى شوند.
سلسله پيامبران چون همديگر را تصديق مى كنند: مصدقا
لما بين يديه و با هم متّحدند و در مسير واحد قرار دارند دوام و بقا
دارند، ولى ظالمان و جبّاران چون نسبت به يكديگر تكالب، تنازع، تهارش و
تطارد دارند و در مسير واحد نيستند، دوامى ندارند واز ريشه كنده مى شوند و
زوال و فنا مى يابند؛ نظير علف هرزى كه از ريشه كنده شود كه علف هرز بعدى،
محصول آن و ادامه آن نيست. بنابراين، از آن جا كه فساد هر ستمگرى در حدّ
خود است و پراكندگى و اختلاف براى هميشه بين ظالمان وجود دارد:
واءلقينا بينهم العداوه والبغضاء الى يوم القيمة هرآتشى كه از جانب
ظالمى روشن مى شود، دوام نمى آورد و خاموش مى گردد:وكلّما
اوقدوا نارا للحرب اطفاها اللّه ؛ مانند درختى كه از روى زمين
بركنده شده، كه ممكن است چندروزى سرسبز باشد، ولى چون ريشه در دل خاك ندارد
ناپايدار است: مثل كلمة خبيهة كشجرة اجتثت من فوق
الارض مالها من قرار، برخلاف حق كه همانند شجره طيبّه ريشه دار و
ثابت است: واصلها ثابت و فرعها فى السماء# تؤ تى
اكلها كلّ حين باذن ربّها و خداوند اراده احقاق و اثبات و استمرار
آن را دارد: ويريد اللّه يحقّ الحق بكلماته و يقطع
دابر الكافرين و چيزى كه خدا اراده ثبات آن را داشته باشد، با هيچ
عاملى از ميان نمى رود.
5- همه نعمت ها براى امتحان
است
در مباحث تفسيرى گذشت كه نجات بنى اسرائيل از آل فرعون بلا و ابتلاء
و وسيله امتحان الهى است و لازمه اش آن است كه حتى نجات از زير بار ظلم نيز
صرفا به عنوان پاداشى بى مسؤ وليت نباشد، بلكه خداوند سبحان آنان، يعنى
مستضعفان را وارث زمين كرده است تا ببيند چه مى كنند و اين مطلبى است كه در
آيه ديگر به آن تصريح شده است: قال عسى ربّكم ان
يهلك عدوّكم و يستخلفكم فى الارض فينظر كيف تعملون. مهم اين است كه
ببيند شما چه مى كنيد؛ چنان كه در هر آزمون، امتحان كننده نگاه دقيق به
كيفيّت عمل آزموده دارد.
سرّ اين كه نجات بنى اسرائيل از آل فرعون و نيز ساير نعمت هاى مربوط به
گذشتگان را براى معاصران رسول اكرم صلى الله عليه و آله بيان مى دارد نيز
همين است ؛ زيرا قرآن كتاب قصّه و تاريخ و شمارشگر افتخارات قومى يا
خانوادگى نيست، بلكه كتاب نور و هدايت و بيانگر قوانين و سنت هاى الهى حاكم
بر جهان است و مبيّن اين كه همگان در برابر آن يكسانند؛ پيشينيان در برابر
اين سنن مسؤ ول بودند و شما هم نسبت به آن مسؤ وليت داريد. هركس با حق صراع
كند و باحقايق عالم درافتد و كشتى بگيرد، شكست مى خورد:من
صارع الحق صرعه، خواه آل فرعون باشند يا بنى اسرائيل يا ديگران، و
هركس در برابر حق خاضع باشد و راه اطاعت پيشه كند، به سيادت رسيده، از نعمت
هاى مادى و معنوى برخوردار مى شود، خواه بنى اسرائيل باشند يا ساير اقوام و
ملّت ها.
سنّت ثابت الهى آن است كه هرگز نعمت را كه به گروهى داد تغيير ندهد، مگر
اين كه متنعّم، در فضاى اعتقادى و اخلاقى خود تغيير روش بدهد. از اين رو پس
از بيان قانون كلى ذلك بانّ اللّه لم يك مغيّرا نعمة
انعمها على قوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم و انّ اللّه سميع عليم در
اثناى قصّه فرعون و موسى، در مقام تطبيق آن مى فرمايد:
كداب ال فرعون و الذين من قبلهم كذّبوا بايات ربّهم فاهلكناهم بذنوبهم
واغرقنا ال فرعون و كلّ كانوا ظالمين ؛ يعنى آنچه آل فرعون را به
هلاكت رسانده تكذيب و گناهانشان بود. شما بنى اسرائيل نيز اگر چنان كنيد،
چنين خواهيد شد. پس غرض از بيان اين حكايت ها تكريم گروهى و تحقير گروه
ديگر نيست، بلكه عبرت گرفتن مخاطبان و عبور كردن همه مكلّفان از خصايص
موجود به فضايل برتر است.
براين اساس، قرآن كريم در نقل قصّه ها به بيان تاريخ وقوع داستان و جزئيّات
واقعه نمى پردازد، بلكه تنها به روح قضيّه كه روح تاريخ و نور وهدايت است،
اشاره مى كند؛ چنان كه درباره زندانى شدن حضرت يوسف عليه السلام و حوادثى
كه در زندان و پيش از آن رخ داد، روى بيان آن حضرت:
ربّ السجن احبّ الى ممّا يدعوننى اليه يا جوابى كه به همراهان
زندانيش در مقابل تقاضاى تعبير خواب آنان داده بود:
انّى تركت ملّة قوم لايؤ منون باللّه وهم بالاخرة هم كافرون # و اتبعت ملّة
اباءى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ما كان لنا ان نشرك باللّه من شى ء
تكيه مى كند؛ يعنى نقاط حسّاس تاريخ را كه بيانگر سنّت الهى است از يك سو،
و منزّه از تزّمن به زمان خاص و تمكّن به مكان مخصوص است از سوى ديگر بازگو
مى كند.
6- ابتلا و امتحان به وسيله
شرّ
در مباحث تفسيرى گذشت كه بلاء در ذيل
آيه مورد بحث وفى ذلكم بلاء من ربّكم عظيم به
معناى امتحان است و مشاراليه ذلكم، هم مى
تواند نعمت نجات بنى اسرائيل از چنگال آل فرعون باشد و هم نقمت عذابى كه آل
فرعون درباهرء بنى اسرائيل روا مى داشتند؛ زيرا خداى سبحان انسان ها را هم
باخير و هم با شر مى آزمايد: و نبلوكم بالشرّ و
الخير فتنة كه مقصود از شرّ بودن چيزى نسبت به چيز ديگر، ناگوارى و
ناسازگارى آن است ؛ چنان كه امين الاسلام از اميرمؤ منان عليه السلام نقل
مى كند كه آن حضرت در حال بيمارى در جواب پرستش عيادت كنندگان:
كيف حالك ؟ فرمودند:على
شرّ. عرض كردند: شما هم تعبير به شرّ مى كنيد؟! آن حضرت آيه
و نبلوكم بالشّر و الخير فتنة را قراءت و به
محتواى آيه استدلال كردند.
از آيه فامّا الانسان اذا ما ابتليه ربّه فاكرمه و
نعّمه فيقول ربّ اكرمن # و امّا اذ ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربّى
اهانن نيز برمى آيد كه چنان كه انسان بيمار، مبتلاى به بيمارى است،
انسان سالم نيز مبتلاى به سلامت است و در عالم چيزى نيست كه
بلا و بلوى
نباشد. گاهى خداى سبحان انسان را با سلامت امتحان مى كند تا ببيند وى شاكر
است واز اين نعمت بهره اى مى گيرد يا نه، و گاهى او را به مرض مى آزمايد،
تا ببيند وى صابر است يا نه، و به تعبير ديگر گاهى حسنه و نعمت مى دهد تا
انسان با شكر به سوى خدا بازگردد و گاهى سيّئه و رنج مى دهد تا انسان از
راه صبر و بردبارى به او رجوع كند: وقطّعناهم فى
الارض امما منهم الصّالحون و منهم دون ذلك و بلوناهم بالحسنات و السيّئات
لعلّهم يرجعون ؛ چنان كه درباره ساير امم مى فرمايد: ما آنها را با
فشار گرفتيم، تا مگر آنان تضرّع كنند: واخذنا اهلها
بالباءساء والضراء لعلّهم يضّرّعون ؛ چون انسان اگر به ناله و
تضرّع، مسلّح گردد دشمن درون را در جهاد اكبر، خلع سلاح مى كند. اگر كسى
بخواهد بر اهرمن درون پيروز شود، بايد مسلّح شود و سلاح انسان در اين
پيروزى گريه است: وسلاحه البكاء. كسى كه اهل ضجّه و ناله نباشد مخمور و
مغرور است و خدا بين نمى شود، بلكه هميشه خود بين است و انسان خود بين شكست
مى خورد.
در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين بلاى عظيمى بود كه شما مظلومانه آن را تحمل
كرديد و ما موساى كليم را برانگيختيم تا نجاتتان بخشد، اين بلاى عظيم را با
شكر به مقصد برسانيد و از عهده امتحان آن بيرون آييد كه نعمتتان افزون شود
و گرنه به عذاب شديد دچار مى شويد؛ چنان كه ابراهيم در سوره
ابراهيم به زبان موساى كليم صريحا اعلام
فرمود: لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى
لشديد. به ويژه هنگامى كه بلا عظيم باشد كفران آن نيز عظيم است و
كفران عظيم، كيفر عظيم را در پى دارد. برهمين اساس، خداى سبحان نسبت به بنى
اسرائيل با خشونت سخن مى گويد و مى فرمايد:كسانى برآنها مسلّط مى شودند كه
تاروز قيامت هرگز به آنان رحم نمى كنند: و اذ تاذّن
ربّك ليبعثنّ عليهم الى يوم القيمة من يسومهم سوء العذاب و در آيه
61 همين سوره نيز خواهد آمد: ضربت عليهم الذّلة و
المسكنة.
از اين دو آيه برمى آيد كه اولا نسل بنى اسرائيل تا روز قيامت باقى خواهد
ماند و ثانيا، پيوسته در ذلّت به سرمى برند و اين منافاتى با پيشرفت ظاهرى
اسرائيل و صهيونيست هاى كنونى ندارد؛ زيرا چه ذلّتى بدتر از اين كه حبل ذلت
آمريكا را برگردن دارند.
تذكّر:يهوديان چند گروهند:االف: كسانى كه به حبل الهى اعتصام كردند و
موحّدانه به سرمى برند. قرآن از اين گروه به نيكى ياد مى كند:
من اهل الكتاب امّة قائمة يتلون ايات اللّه... ب: كسانى كه هرچند از
حبل الهى محرومند، ولى حبل مردمى را به گردن دارند. از اين رو عين عزّت
نسبى از ذلّت نفسى رنج مى برند. شايد بتوان به عنوان نمونه اين مطلب را ياد
كرد كه قوم يهود با داشتن تاريخ كهن امروز در تمام روى زمين دولت مستقلى
ندارند.
بحث روايى
عامل نجات بنى اسرائيل
- عن العسكرى عليه السلام:قال
اللّه: و اذكروا يا بنى اسرائيل اذنجيناكم انجينا اسلافكم
من ال فرعون و هم الذين كانوا يدنون اليه
بقرابته و بدينه و مذهبه يسمومونكم يعذّبونكم سوء العذاب شدة العذاب،
كانوان يحملونه عليكم. قال: و كان من عذابهم الشديد انّه كان فرعون يكلّفهم
عمل البناء والطين و يخاف ان يهربوا عن العمل فامر بتقييدهم فكانوان ينقلون
ذلك الطين على السلالم الى السطوح فربّما سقط الواحد منهم فمات او زمن و
لايحلقون بهم الى ان اوحى اللّه تعالى الى موسى عليه السلام: قل لهم
لايبتدؤ ن عملا الّا بالصلاة على محمد و آله الطيبين ليخفّ عليهم فكانوان
يفعلون ذلك فيخفّ عليهم و امر كلّ من سقط او زمن ممّن نسى الصلاة على محمد
و آله بان يقولها على نفسه ان امكنه اى الصلاة على محمد و آله او يقال عليه
ان لم يمكنه فانّه يقوم لايضرّه ذلك ففعلوها فسلموا.
يذبحون ابنائكم و ذلك لمّا قيل لفرعون ان يولد فى بنى اسرائيل مولود يكون
على يده هلاكك و زوال ملكك فامر بذبح ابنائهم فكانت الواحدة منهنّ تصانع
القوابل عن نفسها لئلّا يتمّ عليها حملها حتى تلقى ولدها فى صحراء و غار
جبل او مكان غامض و تقول عليه عشر مرّات الصلاة على محمد و آله الطيبين
فيقيض اللّه ملكا يربيه و يدر من اصبع له لبنا يمصه و من اصبع طعاما لينا
يتغذاه الى ان نشا بنواسرائيل فكان من سلم منهم و نشا اكثر ممن قتل.
و يستحيون نسائكم يبقونهن و يتخذوهن اماء فضجوا الى موسى و قالوا يفترشون
بناتنا و اخواتنا فامراللّه البنات كلما رابهن من ريب من ذلك صلين على محمد
و آله الطيبى عليه السلام فكان اللّه يردّ عنهن اولئك الرجال امّا بشغل او
مرض او زمانة او لطف من الطافه فلم تفرش منهن امراه بل دفع اللّه عزّوجلّ
ذلك عنهنّ بصلوتهن على محمد و آله الطيبين.
ثمّ قال عزّوجلّ: و فى ذلكم اى فى ذلك الانجاء الذى انجاكم منه ربّكم بلاء
نعمة من ربّكم عظيم كبير. قال اللّه عزّوجل: يا بنى اسرائيل اذكروا اذا كان
البلاء يصرف عن اسلافكم و يخفف بالصلاة على محمدو آله الطيبين افلا تعلمون
انّكم اذا شاهدتموهم و آمنتهم بهم كانت النعمة عليكم اعظم و افضل و فضل
اللّه لديكم اكثر و اجزل
.
اشاره الف:اثبات معارف علمى با حديثى كه از آسيب ارسال، قطع، وقف، رفع و...
مصون نيست، صعب است.
ب: در مقام ثبوت، هيچ محذورى در تاءثير توسل به ذوات نورى اهل بيت عصمت
عليه السلام نسبت به نجات محرومان از سلطه طاغيان نيست ؛ چنان كه در جريان
قبول توبه آدم صفىّعليه السلام و تلقّى كلمات گذشت.
ج: انگيزه فرعون در تذبيح و تقتيل پسران بنى اسرائيل و زنده نگه داشتن
دختران و زنان در مطاوى تفسير و ثناياى لطايف و اشارات بازگو شد.
آیه 50- و اذ فرقنابكم البحر فانجيناكم و اغرقنا
آل فرعون و انتم تنظرون
گزيده تفسير
خداى سبحان در مقام بيان نعمت ديگرى كه بر بنى اسرائيل ارزانى
داشته، يعنى نجات بنى اسرائيل از چنگال آل فرعون و براى آشكار شدن عظمت اين
نعمت ونيز تذكّر نعمت عظيم مصون ماندن از غرق در دريا مى فرمايد: به ياد
آوريد زمانى را كه دريا را براى شما شكافتيم و در نتيجه شما را نجات داديم
و آل فرعون را در منظر شما غرق كرديم.
با شكافته شدن دريا همه بنى اسرائيل كه همراه موساى كليم عليه السلام بودند
با ورود به آن از تعذيب آل فرعون نجات يافتند و خود از غرق شدن در آن مصون
ماندند و آل فرعون از دسترسى به آنها ممنوع شدند و همه آنان كه همراه فرعون
بودند در دريا غرق شدند. مشاهده چنين صحنه اى، براى قوم حس گرايى چون بنى
اسرائيل، اعجاز الهى را بليغ تر و نعمت را عظيم تر جلوه مى دهد.
تفسير
فرقنا: اين واژه از ماده فرق در اصل
به معناى جدا كردن بين دو چيز است. فرق در شق كردن و شكافتن استعمال مى
شود؛ چون لازمه هر شكافتنى جدا شدن دو چيز از يكديگر است.
فرق دريا در آيه مورد بحث نيز به معناى
شكافتن آن و جداسازى قسمتى از آب دريا از قسمت ديگر آن است. گرچه برخى فرق
را در مورد انفصال و فلق را در مورد انشقاق به كار برده اند.
فرق جداكردن و فرق
پاره جدا شده است: فكان كلّ فرق كالطّود العظيم.
بكم: حرف باء در بكم براى سببيّت است ؛ يعنى به سبب و غايت شما (سببّيت
غائيّه ) دريا را شكافتيم كه در اين صورت، چنان كه آلوسى گفته، باء به
منزله لام است ؛ يعنى ما دريا را براى شما شكفاتيم و احتمال دارد براى
مصاحبت باشد؛ چنان كه زمخشرى آن را يكى از احتمالات دانسته است، كه در اين
صورت بكم يا در موضع حال براى مفعول فرقنا: يعنى كلمه البحر (ازباب تقديم
حال بر ذوالحال ) قرار دارد؛ يعنى ما دريا را شكافتيم، در حالى كه دريا
مصاحب و همراه با ورود شما بود، يا در موضع حال براى فاعل
فرقنا است ؛ يعنى دريا را شكافتيم، در حالى
كه همراه شما بوديم (كنايه از ناصر و حافظ بودن خداوند است ؛ چنان كه در
بيان موسى عليه السلام در جمله كلّا انّ معى ربّى سيهدين به آن اشاره شده
است ).
ظاهر آيه همان احتمال اول است (يعنى به ياد آوريد زمانى را كه دريا را براى
شما شكفاتيم )و سياق آيات نيز به آن شهادت مى دهد؛ چون آيات محل بحث، در
مقام شمارش نعمت هايى است كه خداوند آنها را بر بنى اسرائيل ارزانى داشت و
چنين مقامى با معناى به سبب شما (سبب غايى ) براى
شما دريا را شكافتيم سازگارتر است.
البحر: مكان واسع را بحر گويند و كسى كه علم وسيع دارد،متبحّر است.كلمه
ال براى عهد خارجى است و مقصود از بحر يا
قلزم و درياى احمر است يا نيل.
فانجيناكم: اين مساءله نجات، در اين آيه به صيغه افعال: انجينا آمده، در
حالى كه در آيه قبل به صيغه تفعيل: نجّينا ذكر شده، شايد به اين لحاظ باشد
كه آنچه در اين آيه مطرح است، نجات از غرق شدن از طريق از اخراج از آب به
سوى ساحل است (نه مطلق نجات يافتن و خلاص شدن از آل فرعون كه در آيه قبل
ذكر شده و نيازى هم به تكرار آن نيست ) و اخراج از باب افعال است. پس انسب
اين است كه موضوع نجات دادن نيز به همين صيغه باشد.
چنين مطلبى كه از ظاهر كلام ابى السّعود به دست مى آيد، خالى از مناقشه
نيست ؛ چون آنچه دلالت دارد كه مقصود از نجات در اين آيه، نجات از غرق شدن
است نه مطلق نجات از آل فرعون، قرينه تقابل است ؛ يعنى تقابل انجيل و
اغرقنا باعث مى شود كه انجيناكم ظهور در انجاى از غرق شدن در آب پيدا كند و
چنين تقابلى مقتضى تبديل صيغه تفعيل به افعال نيست. گذشته از آن كه نجات
بنى اسرائيل از قهر و تعذيب مستمر فرعون، چنان كه قبلا بازگو شد، هم با
تفعيل ذكر شده و هم با فعال، نظير: و اذ
انجيناكم
من ال فرعون يسومونكم سوء العذاب.
تناسب آيات:
از آن جا كه در آيهئ قبل سخن از نعمت نجات بنى
اسرائيل از آل فرعون بود، در اين آيه، به چگونگى آن اشاره مى كند تا هم عظمت
اين نعمت بيشتر آشكار شود و هم در ضمن آن، نعمت عظيم ديگرى (مصونيت از غرق شدن
در دريا) يادآورى گردد. ابتدا مى فرمايد: و نيز به ياد بياوريد زمانى را كه
دريا را براى شما شكافتيم. سپس به نتيجه شكافته شدن دريا اشاره مى كند كه عبارت
است از نجات يافتن بنى اسرائيل و غرق شدن آل فرعون، آن هم در مراءى و منظر بنى
اسرائيل: نتيجه شكافتن دريا اين شد كه شما را نجات داديم
و آل فرعون را غرق كرديم، درحالى كه شما غرق شدن آنان را نظاره مى كرديد.
خلاصه آن كه، شكافتن دريا به امر ملكوتى خداوند دو نتيجه براى شما داشت و دو
محروميت براى آل فرعون ؛ زيرا شما اولا، با شكافتن دريا و ورود به آن از تعذيب
آل فرعون نجات يافتيد و ثانيا، به معجزه الهى از غرق شدن در آن مصون مانديد و
آل فرعون اولا، از دسترسى به شما ممنوع و محروم شدند و ثانيا، به كام دريا فرو
رفتند و غرق شدند.
نجات يافتگان و غرق شدگان
ظاهرانجيناكم و ال فرعون عموم بنى اسرائيل و عموم فرعونيان است ؛ يعنى
اين آيه ظهور دارد كه همه بنى اسرائيل همراه موسى بدون استثنا نجات يافتند و
همه آل فرعون كه همراه فرعون بودند بدون استثنا، غرق شدند و اين معناى ظاهرى
است كه در آيات ديگربه آن تصريح شده است. چنان كه مى فرمايد:
وانجينا موسى و من معه اجمعين، فاغرقناه و من معه جميعا. البته اگر
كسى
از بنى اسرائيل يا از آل فرعون در صحنه حاضر نبود تخصصا از حكم خارج است.
مراد از آل فرعون
تعبير به ال فرعون همانند تعبير بنى هاشم
و بنى آدم و آل موسى
و آل هارون است كه مضاف اليه آن (يعنى فرعون،
هاشم، آدم، موسى و هارون ) خارج از حكم مضاف نيست ؛ يعنى منظور از آل فرعون،
شخص فرعون و همه پيروان اوست ؛ چنان كه مقصود از بنى آدم در آيه ولقد كرّمنا
بنى ادم شخص آدم و همه فرزندان او، و مقصود از آل موسى و آل هارون در آيه...
و بقية ممّا تركت ال موسى و ال هارون شخص موسى و هارون و پيروان آنان، و
مراد از آل يعقوب در آيه... ويتمّ نعمة عليك و على ال
يعقوب شخص يعقوب و فرزندان و پيروان اوست. البته گاهى ممكن است براثر
قرينه خاص مقصود از آل موسى و آل هارون در آيه تكرال موسى و...، خصوص موسى و
هارون باشد كه از بحث كنونى بيرون است.
مشاهده نابودى دشمن
جمله وانتم تنظرون به اين معناست:در حالى آل
فرعون را غرق كرديم كه شما شاهد غرق شدن آنها بوديد و چنين صحنه اى از
نجات شما و غرق آنان، اعجاز را بليغ تر و نعمت را عظيم تر جلوه مى دهد، به
ويژه براى قومى چون بنى اسرائيل كه گرفتار حسّ گرايى بوده، از تفكرات عقلى بهره
اندكى داشتند و صريحا به موساى كليم مى گفتند: تا خدا راروشن و آشكارا نبينيم
به تو ايمان نمى آوريم: لن نؤ من لك حتى نرى اللّه جهرة
و پس از مشاهده معجزات فراوان وقتى از دريا گذشته و به قومى بت پرست
برخوردند، از موسى درخواست كردند كه تو نيز خداى ديدنى براى ما قرارده:
يا موسى اجعل لنا الها كما لهم ءالهة.
هلاكت دشمن نعمتى است عظيم، و مشاهده آن، نعمت عظيم ديگر. برخى مانند فرّاء
برآنند كه رخداد هائل، مانع از نگاه بنى اسرائيل بود. بنابراين، مقصود آن است
كه حادثه در مراءى و مسمع شما بود، به طورى كه گويا مى ديديد. پس، نظر به معناى
علم است، نه نگاه با چشم.
شيخ طوسى (ره ) گفته فرّاء را محتمل و مليح تلقى كرد، گرچه نظر شيخ طوسى همانند
انظار ساير مفسران بر نظر حسىّ است، ليكن طماءنينه اى كه براى موسى و همراهان
او پديد آمد و مسير رهو و واسع و بى خطر درياى خشك را پشت سرگذاشتند و دريا
اجساد بى روح آل فرعون را به روى آب آورد، نگاه با چشم به اين صحنه محذورى
ندارد.
لطايف و اشارات
1- تنها كليددار نظام هستى
كليددار نظام آفرينش خداوند است و كليد دوگونه چرخش دارد: با يك چرخش
آن، در باز، و باچرخش ديگر بسته مى شود. خداوند در آيه واذ فرقنا بكم
البحر... مى فرمايد: كليد دريا به دست ماست و ما به وسيله موساى كليم اين كليد
را به چرخش در آورديم ؛ به او دستور داديم تا عصا را به دريا بزند تا بر اثر آن
راهى خاكى بلكه راه هاى متعدد در وسط دريا پديدار شود و مشا از آن عبور كنيد و
فرعونيان در تعقيب شما به ميانه دريا بيايند. آنگاه كليد دريا را برگردانيم و
چهره ديگر آن را ظاهر كرديم و آب ها به هم آمد: فغشيهم من اليمّ ما غشيهم و
فرعونيان به قعر دريا فرو رفتند.
به هرحال، كارگاه الهى با نظم ويژه دارد مى شود و كليد دار آن تنها خداست:
وعنده مفاتح الغيب، و له مقاليد السموات و الارض. اين مفاتيح و مقاليد
تنها براى مؤ منان، مفتاح و گشاينده است، اما
براى كافران، همواره مغلاق و قفل كننده است.
درياى متّصل براى حفظ دين منفصل مى شود و مؤ منان نجات مى يانبد و درياى منفصل
براى محق كفر متّصل مى گردد و كافران غرق مى شوند و چنين است كار خداى سبحان كه
باكن فيكون مسائل جهان را حل مى كند و چون كليدها تنها نزد اوست، در رحمتى را
كه او باز كرد، ديگرى توان بستن آن را ندارد: ما يفتح
اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده ؛
چنان كه اگر او در رحمت را برروى گروهى ببندد، كسى توان گشودن آن را ندارد.
اين شكافتن اختصاصى به دريا و نجات بنى اسرائيل ندارد، بلكه نسبت به شكافتن ماه
آسمان نيز مى فرمايد: اقتربت الساعة و انشقّ القمر
و درباره شكافتن زمين و فرو رفتن قارون در دل آن مى گويد: فخسفنا به و بداره
الارض يعنى كليد صحرا و فضا و هوا نيز در دست خداست ؛ چنان كه كليد آتش:
يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم و كليد باد:
فسخّرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب نيز در اختيار اوست. چيزى در
جهان نيست كه در برابر خداى سبحان مستقل باشد و خود راءيى نشان دهد؛ عصاى موسى
عليه السلام تنها با خواست خداوند عصاست و اگر او بخواهد عصا به اژدها تبديل مى
شود. از اين رو هنگامى كه خداوند از موسى پرسيد، و ما تلك بيمنيك يا موسى و آن
حضرت پاسخ داد: و هى عصاى...، خداوند به طور ضمنى فرمود: نگو عصاست، بلكه بگو:تا
تو چه بخواهى ؛اگر خواستى عصا باشد عصاست و اگر خواستى مار باشد مار است.
از اين رو فرمان داد: القها؛ آن را بينداز تا معلوم شود عصاست يا غيرعصا؟
پس از آن كه موسى عليه السلام اين حقيقت را ادراك كرد، آرام شد و خوف وخشيت او
از غير خدا زايل گرديد و موسايى كه در طليعه نبوت به او گفته شد:
نترس ؛ لاتخف پس از نبوت و آشنايى با حقيقت
مزبور، در جريان نجات بنى اسرائيل به وى خطاب شد:تو نمى
ترسى ؛لاتخاف دركا ولاتخشى ؛ يعنى به مقام
امن و اطمينان رسيدى.
از اين رو هنگامى كه اصحاب موسى دريا را روبرو و سپاه فرعون را در پى خود ديدند
و گفتند: هم اكنون به ما مى رسند؛ فلمّا تراءا الجمعان
قال اصحاب موسى انّا لمدركون موساى كليم با قاطعيت و آرامش كامل فرمود:
كلّا؛ هرگز به ما نمى رسند و پس از اين طرد و ردع، با حرف تاءكيد و به صورت
جمله اسميه فرمود: انّ معى ربّى سيهدين ؛ تحقيقا
خداى من و كليددار نظام هستى با من است. البته اين معيت ويژه غير از معيّت
قيومى مطلق است كه همگانى و هميشگى است. منظور از معيّت در اين جا همراهى
عنايت، نصرت و امداد خاص الهى است.
2- زمامدارى نظام جمع و فرق
خداى سبحان همان طور كه خالق وصل است خالق فصل نيز هست و چنان كه نظام
جمع به دست اوست، زمام فرق
نيز تحت قدرت اوست، و اوست شكافنده دريا: و اذ فرقنا بكم
البحر، ربّ الفلق: قل اعوذ بربّ الفلق و شكافنده صبح:
فالق الاصباح و جعل الّيل سكنا و فالق و شكافنده حبّه و هسته: فالق
الحبّ والنوى ؛ هسته اى كه به صورت نخل بلند قامت: والنخل باسقات... و حبّه اى
كه به صورت خوشه زيبا و پرطراوت ظهور مى كند: ءاءنتم
تزرعونه ام نحن الزارعون.
به بيان ديگر، زمام همه اشيا در دست قدرت اوست و هر چيزى آن مى شود كه خدا
بخواهد؛ زمينى كه در موقعيت عادى غير قابل كشت و لم يزرع
يا، غيرذى زرع، است با شكافتن آن و بيرون آوردن چشمه آب، مزورعى و قابل كشت و
برخوردار از آب وعلف گرديده، قلوب مردم را به خود منعطف مى كند و ثمرات و
بركات، بدان جا سرازير مى شود: ربّنا انّى اسكنت من
ذريّتى بواد غير ذى زرع... فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من
الثمرات....
ورحمى كه بر اثر عقم از يك سو و كهن سالى و فرتوتى از سوى ديگر به طور طبيعى
آماده پرورش جنين نيست، با خواست و مشيّت او آماده پرورش يحياى پيامبر مى شود:
قل ربّ انّى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امرائى عاقرٌ قال كذلك اللّه يفعل
ما يشاء. و آبى كه مطابق قوانين طبيعى عالم ماده، اجزايش به هم اتصال
دارد، از هم شكافته مى شود و كسى كه را كه روزى به جريان چنين آبى در زير كاخش
افتخار مى كرد و نداى اليس لى ملك مصر و هذه الانهار
تجرى من تحتى سر مى داد، در كام خود فرو مى برد.
وبالاخره، آبى كه مايه حيات است با اراده او سبب مرگ و هلاكت مى شود، به طورى
كه گوينده انا ربّكم الاعلى را بر اثر قهر الهى در قعر خويش فرو مى برد. روزى
سبب نجات قنداقه موسى مى شود و روز ديگر، با فرق و شكافته شدن سبب رهايى بنى
اسرائيل، و با جمع شدن و به هم پيوستن سبب نابودى فرعونيان مى گردد.
3- تكرار نعمت نجات از دريا
نعمت نجات از دريا نسبت به حضرت موساى كليم عليه السلام كه دامنه بركت
آن، نجات بنى اسرائيل را به همراه داشت، مسبوق به چنين نعمتى نيز بوده است ؛
چنان كه خداوند به آن حضرت فرمود: ولقد مننّا عليك مرّةً
اخرى # اذ اوحينا الى امّك ما يوحى # ان اقذفيه فى التابوت فاقذفيه فى اليمّ
فليلقه اليمّ بالساحل. آنچه در مرحله حدوث براى كليم خدا رخ داد، در
مرحله بقا نيز براى وى و امّت او حاصل شد.
در ماجراى مادر موسى عليه السلام به دريا امر شد كه امانت الهى رابه سلامت به
ساحل برساند و در جريان موساى كليم عليه السلام نيز تصريح به دستور انفلاق دريا
صادر نشد، ليكن تصريح امر به ضرب دريا به منزله امر كردن به دريا به امتثال و
انفلاق است.: فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر
فانفلق.
4- ويژگى هاى شكافته شدن دريا
الف: هرگونه فرق و شكافى كه در دريا پديد آمد، محصول ضرب عصاى موساى
كليم بود؛ خواه اصل فرق و شكاف و خواه راه هاى دوازده گانه واقع شد؛ زيرا ظاهر
آيه فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان
كل فرق كالطّود العظيم همين است. احتمال آن كه مقصود از آيه، فرق و فصل
بين آب دريا و بين بنى اسرائيل باشد ضعيف است. عمده اصل فرق درياست اولا، وتعدد
آن ثانيا، كه هر دو قبل از ورود بنى اسرائيل به دريا به وسيله عصاى كليم خدا
حاصل شد.
ب: آب به منزله پرده روى زمين دريا بود كه با ضرب عصا، پرده آبى كنار رفت و
زمين خشك هويدا شد؛ زيرا ظاهر آيه... فاضرب لهم طريقا فى
البحر يبسا همين است. البته تاءثير باد و آفتاب به طور طبيعى مورد انكار
نيست، ليكن ظاهر آيه آن است كه خشكى زمين متاءثر از ضرب عصاى كليم خدا بود.
ج: خداوند همه مصائب برّ و بحر را برطرف مى كند، ليكن خطر دريا و عبور بى رنج
از آن براى بنى اسرائيل طبق عنايت ويژه الهى بود. از اين رو خداوند در عين آن
كه هرگونه رهايى از ظلمت هاى برّ و بحر را به خود نسبت مى دهد:
قل من ينّجيكم من ظلمات البرّ و البحر... ليكن خصوص نجات بنى اسرائيل را
به خود اسناد داده است: و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر...؛
يعنى ورود و خروج بنى اسرائيل به رحمت ويژه خداوند وبد، به طورى كه بستر دريا
به صورت زمين خشك هموار و مستوى ظهور كرد تا عبور برروى آن ممكن باشد و مراد از
واترك البحر رهوا... اين است كه دريا را به همان
حالت فرو رفته و آرام رهاكنيد؛ زيرا همين طريق يبس
و مسير خشك زمين دريا زمينه غرق شدن آل فرعون را فراهم مى كند؛ زيرا
آنان به طمع همين فرورفتگى آب و آرامش دريا در آن قدم نهادند.
د: معجزه براى هدايت مردم و صيانت هدف انبيا، از سنخ سنّتهاى الهى است، از اين
رو با ساير سنّت هاى عادى منافاتى ندارد و سنّت الهى را نبايد به معناى عادت و
منحصر در آن دانست كه اگر چيزى خرق عادت باشد نه خرق عليّت، و محال عادى بود نه
ممتنع عقلى، مخالف سنّت خدا تلقى شود.
5- سراى موسوى و سراى محمدى
صلى الله عليه و آله
آنچه براى شخص حضرت موساى كليم عليه السلام رخ داد، در حدّ خود سراى
ويژه بود، گرچه معراج را ظاهرا به دنبال نداشت ؛ زيرا صرف سير شبانه يا به سرات
رفتن و جاى مرتفع را پيمودن اسراى معهود نبوى نيست. از اين رو براى بنى اسرائيل
كه چنين رخداد شيرين و ماندنى پديد آمد، هرچند كمال پيروى از انسان كامل را به
همراه داشت و صحابت اعجاز را در برداشت، ولى اسراء محسوب نخواهد شد، اما براى
حضرت موسى عليه السلام مى تواند در حدّ اسراى نبوى به حساب آيد.التبه با اسراى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرق ممتاز دارد.
سرّ سراء بودن حركت موساى كليم عليه السلام اين است كه قبلا به آن حضرت وحى
شده: اولا، شبانه حركت كن و بندگان خدا، يعنى بنى اسرائيل را به همرا خود ببر:
فاءس بعبادى ليلا. ثانيا، آل فرعون شمارا تعقيب مى كنند: انّكم متّبعون. ثالثا،
مسير خشك دريا را بدون هراس طىّ كن: ولقد اوحينا الى
موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لاتخاف دركا و لاتخشى،
بنابراين كه دستور زدن عصا همان وقتى كه دستور اسراء نازل شد فرود آمده باشد.
رابعا، آگاهى از غرق شدن آل فرعون: واترك البحر رهوا
انّهم جند مغرقون، بنابر نزول هم زمان با دستور اسراء؛ چنان كه ظاهر
سياق ايات چنين است. اين گونه از انديشه هاى غيبى و انگيزه هاى فراطبيعى در آن
سير شبانه يا به سرات و مكان فسيح و مرتفع آمدن، دلمايه حضرت كليم اللّه بود.
بنابراين، مى توان گفت: سبحان الذى اوحى بعبده الاسراء
من المصر الى البحر و من البحر الى البر سالما عن درك العدوّ و ناجيا عن اليّم،
قاهرا على البحر و قادرا على انجاء بنى اسرائيل من الغرق باذن اللّه سبحانه.
فرق اساسى بين اسراى موسوى و اسراى محمّدى از اين جا شروع مى شود كه موساى كليم
عليه السلام به اذن خداوند اسراء را آغاز كرد و به پايان برد، ولى حضرت ختمى
مرتبت صلى الله عليه و آله از آغاز تا انجام آن مهمان الهى بود و خداوند شخصا
اسراى او را برعهده گرفت و او را برد، نه آن كه به او فرموده باشد برو:
سبحان الذى اسراى بعبده ليلا.... همين طليعه فروق، نشانه تمايزهاى بى
شمارى است كه بين دو اسراء يافت مى شود كه شرح آن از مبحث كنونى خارج است.
6- نظر حسّى و نگاه شاهدانه
آنچه در صحنه اسراء پديد آمد ممكن است براى بنى اسرائيل فى الجمله نه
بالجمله معلوم شده باشد؛ چنان كه شكافتن دريا، تعدد مسالك دريايى، عبور آنان به
راحتى، غرق آل فرعون و... مورد التفات آنان واقع شد و خداوند نيز در اين باره
فرمود: وانتم تنظرون، ليكن نظر حسّى آنها كه محصولى جز علم حصولى نداشت، غير از
نگاه شاهدانه و بصيرانه حضرت كليم اللّه بود كه به همه ماجرا از صدر تا ساقه
علم شهودى داشت. بنى اسرائيل آثار را با علم حصولى مى فهميدند، ولى حضرت كليم
اللّه آثار و مؤ ثر را با علم حضورى مى يافت. آنچه براى بهشتيان در معاد مكشوف
مى شود، براى اوليا الهى در دنيا مشهود است. بنابراين، سنخ مشاهده نجات غير از
صنف احساس نجات است ؛ چنان كه در امور فراوان ديگر نيز از هم متمايزند. موساى
كليم عليه السلام داراى اعجاز بود و از نفس قدسى او به اذن خدا همه امور خارق
عادت صادر شده است، ولى بنى اسرائيل گوشه اى از آثار پربركت آن را احساس كرده
اند.
7- هشدار به سركشان و جبّاران
روزى هيود در نهايت ضعف و ذلّت بود و دشمن او در غايت قوّت و عزّت، امّا
قضيّه به گونه اى معكوس شد كه آل فرعون به همان سوء العذابى مبتلا شدند كه بر
بنى اسرائيل روا مى داشتند، بلكه عذابى بدتر از ذبح پسران ؛ زيرا ذبح، مرگى
سريعاست و مذبوح را هر چه زودتر خلاصى مى بخشد در حالى غرق شدن، مرگى بطى ء و
از سخت ترين نوع مرگ هاست (از اين رو غريق مسلمان در حكم شهيد است ). به گونه
اى جريان به عكس شد كه آل فرعون، هم ذلّت غرق شدن در دريا راپذيرا شدند و هم
ذلّت نظاره كردن بنى اسرائيل و در مراءى و منظر آنان بودن را.
اين قضيّه، هم اتمام حجّت و هشدارى است براى يهوديان و بنى اسرائيل آن زمان، كه
اگر شما همانند فرعونيان با ديگران چنان كنيد، مانيز چنين مى كنيم، و هم هشدارى
است براى جبّاران و زورمداران يهود اين زمان كه اگر با مردم فلسطين مانند
فراعنه عمل كنيد، بدانيد كه به زودى ورق برمى گردد؛ چنان كه تاريخ اجداد شما با
غلبه بخت النصر و روميان برگشت.
نيز زنگ خطر و بيدار باشى براى مؤ منان عصر حاضر است كه اگر شما هم راه طغيان و
فساد پيشه كنيد، آن سنّت قطعى استثناپذير نيست و گريبان شما را نيز خواهد گرفت
؛ چنان كه پيشينيان شما پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه و آله، با بى وفايى ها
و نقض عهدها و پيش گرفتن راه طغيان و فساد، به جبّاران و خون ريزانى چون حاكمان
بنى اميه و بنى عباس مبتلا شدند.
به بيان ديگر، در عين حال كه حكايت اين معجزه جليل و عظيم از جانب وحى به وسيله
رسول گرامى قلب هاى متزلزل را آرام مى سازد و همه رهروان راه آن حضرت را نويد
مى دهد كه اگر به خدا تكيه كنيد، قدرت بى زوال الهى در سخت ترين شرايط، معجزه
آسا به فرياد شما مى رسد، در عين حال به آنان هشدار مى دهد كه بيدار باشيد و
بدانيد كه گناه چه عاقبت تلخى دارد؛ ما آل فرعون را براثر گناهانشان نابود
كرديم: اهلكناهم بذنوبهم و همان سوء العذابى كه بر بنى اسرائيل تحميل مى كردند
هم اكنون در عالم برزخ، صبح و شام به صورت سوء العذاب، برآنان عرضه مى شود:
وحاق بال فرعون سوء العذاب # النار يعرضون عليها غدوّا و
عشيّا و در قيامت نيز به اشدّ العذاب
مبدّل مى شود: و يوم تقوم الساعة ادخلوا ال فرعون اشدّ
العذاب. اين همان است كه در آيات ديگرى از قرآن آمده كه مكر مكّار به
خودش بازمى گردد و هيچ عملى عامل خود را رها نمى كند و نقشه بد، صاحب خود را
در برمى گيرد: ولايحيق المكر السيّى ء الّا باهله.
با اين بيان، احتمالى كه برخى از مفسران ابداع كردند كه: و انتم تنظرون، به
معناى تنتظرون باشد، يعنى شما هم اگر به رسول
اكرم صلى الله عليه و آله ايمان نياوريد، منتظر چنان عاقبت تلخ بوده و هستيد،
توجيه مى شود؛ زيرا نظر به معناى انتظار در آياتى
از قبيل هل ينظرون الّا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من
الغمام، هل ينظرون الّا تاءويله و... به
كار رفته است. البته نظر به معناى انتظار در طول
معناى رايج خود خواهد بود، نه آن كه آن معنا نفى شود.
8- دفع يك توّهم
عدهّاى از منكران معجزات پيامبران، گمان كرده اند كه شكافته شدن دريا از
قبيل جزرومدّ است ؛ يعنى وقتى موسى و قومش به دريا رسيدند، دريا در حال جزر بود
و پس از خارج شدن آنان و وارد شدن آل فرعون دريا به حال مدّ بازگشت.
در پاسخ بايد گفت:
اوّلا، تعبير به فلمّا تراء الجمعان قال اصحاب موسى انّا
لمدركون... (وقتى كه دو گروه، يكديگر را از دور ديدند اصحاب موسى گفتند:
هم اكنون ما دستگير مى شويم )، دليل براين است كه دريا در حال جزر نبوده است
وگرنه اين گونه تحيّر و وحشت، توجيهى ندارد.
ثانيا، در ادامه همان داستان آمده است كه موسى در پاسخ قوم خود فرمود:كلّا
انّ معى ربّى سيهدين كه نشا مى دهد راه طبيعى براى رهايى بسته بود و
هدايت الهى و امر خارق عادتى بايد آنان را نجات دهد.
ثالثا، باز هم در ادامه داستان آمده است: ان اضرب بعصاك
البحر. اگر دريا در حال جزر بود نيازى به زدن عصا نبود؛ با توجه به اين
كه اين عصا همان عصايى است كه اژدها مى شود و معجزه مى كند.
رابعا، در آيه اى ديگر آمده است: فاضرى لهم طريقاً فى
البحر يبسا كه دلالت دارد راهى كه در دريا باز شد حتى رطوبت نيز نداشت و
دقيقا دريا به خشكى تبديل شد؛ چنان كه در طوفان نوح خشكى به دريا مبدل گشت و
تنورى كه جز آتش از آن مشاهده نمى شد، به جوشش آمد و آب از آن فوران كرد: وفار
التّنّور.
خامسا، در آيه اى ديگرمى فرمايد: فانفلق فكان كل فرق
كالطود العظيم، چون عصا را به دريا زد ديواره هاى آب مانند سدّ و كوه
عظيمى شد. شكى نيست كه آب دريا در حال جزر چنين حالتى پيدا نمى كند و در اين
حدّ، ارتفاع نمى يابد.
سادسا، راه هاى متعددى در دريا پديد آمد كه هر سبطى از معبر خاص خارج شوند و
اصل تعدد آن را از آيه فكان كلّ فرق كالطّود
العظيم
مى توان استفاده كرد.
بحث روايى
1- دعايى كه با آن دريا شكافته شد
- فى تفسير على بن ابراهيم فى قصّة حنين: ثمّ رفع
رسول اللّه يده فقال:اللّهمّ لك الحمد و اليك المشتكى و
انت المتسعان ؛ فنزل عليه جبرئيل فقال: يا رسول اللّه دعوت بما دعاه به
مويس حين فلق اللّه له البحر و نجاه من فرعون.
- عن العسكرى عليه السلام:قال اللّه عزّوجلّ لبنى
اسرائيل فى عهد محمّدصلى الله عليه و آله فاذا كان اللّه تعالى فعل ذلك
باسلافكم لكرامة محمّدصلى الله عليه و آله و دعاء موسى دعاء يقرب بهم افلا
تعقلون انّ عليكم الايمان بمحمّد و آله اذ شاهد تموه الا ن.
اشاره: بااغماض از بحث سندى، متن اين گونه از احاديث كاملا معقول و مقبول است و
هيچ محذور عقلى يا نقلى را به همراه ندارد؛ امّا دعاى اول كه محتاج توضيح نيست
و اما دعاى دوم همان طور كه در جريان تلقّى آدم از كلمات بازگو شد، انسان هاى
كامل مظاهر اسماى حسناى الهى هستند و توسل به آنان و استعانت به آن ذوات مقدس
به اذن خداوند بسيارى از مصائب را دفع يا رفع مى كند.
2- روزى كه دريا شكافته شد
- عن النبىّ صلى الله عليه و آله قال:
فلق البحر لبنى اسرائيل يوم عاشوراء.
اشاره الف:قرآن كريم از آن جهت كه كتاب هدايت است، امور جزئى را كه تاءثيرى در
هدايت ندارد، بازگو نمى كند. از اين رو نام روزى كه جريان شكاف دريا رخ داد نقل
نكرده است.
ب: از ابن عباس حكايت شده كه يهود مدينه عاشورا را روزه مى گرفتند و رسول گرامى
پس از هجرت از يهوديا پرسيد چرا روزه مى گيريد. گفتند: حضرت موسى به شكرانه
نجات در آن روز صائم مى شد و مانيز برآنيم. رسول خدا فرمود: ما به موسى عليه
السلام از شما سزاوارتريم. پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله روز عاشورا را
صائم مى شد و ديگران را امر به صيام فرمود.
برخى نقل كردند: قريش در جاهليت عاشورا را صائم مى شد و رسول اكرم در مكّه نيز
روز عاشورا روزه مى گرفت و پس از هجرت نيز ديگران را به صيام آن روز امر فرمود
و با واجب شدن صيام ماه رمضان آن را ترك كرد؛ هركس خواست روزه بگيرد و نخواست.
ترك كند. احتمال اين كه صوم قريش در جاهليت به استناد و فتواى علماى يهود باشد
مطرح است.
عمده آن است كه با اغماض از وهن سند اين گونه احاديث، عاشورا در اسلام روز
شهادت انسان كامل و خليفه مطلق خدا، مظهر تام اسم اعظم الهى، وارث همه انبياى
عظام از اولوالعزم و غيرآن، به ويژه وارث موساى كليم اللّه عليه السلام، حضرت
حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام روحى لمضعجه الشريف
الفداء به دست فرعون عصر و وارث همه فراعنه و اكاسراه و قياصره و طغات
لئام، نحس ترين جرثومه فساد و پليدترين سبع ضارى، يزيد بن معاويه بن ابى سفيان
عليهم لعائن اللّه و الملائكة و الناس است. از
اين رو روز اندوه انسانيت است و حكم فقهى آن كراهت روزه گرفتن است.
تذكّر: امويّان عاشورا را كه روز سانحه سنگين قتل سالار شهيدان عليه السلام و
روز فاجعه الهى و انسانى است يوم مبارك قرار دادند و احاديث فراوانى در بركت آن
روز جعل كردند. آنچه در زيارت عاشورا آمد كه هذا يوم
تبركت به بنواميّة اشاره به زاويه اى از جنايت هاى اموى است.