حكم واقعي را؛ و زماني خود امام در معرض خطر نيست بلكه در حال عادي و متعارف است و فتوا مي‏دهد كه اگر در معرض خطر قرار گرفتيد، چنين عمل كنيد. قسم اوّل را «افتاي تقيه‏اي» گويند كه چون فاقد جهت صدور است حجت نيست و قسم دوم را «افتا به تقيّه» خوانند كه واجد تمام جهت حجّيت است.
د. تقيه در مسائل سياسي ـ حكومتي: هيچ‏گروهي مانند شيعه اثناعشري در رنج و زحمت نبوده است: پيشوايان شيعه يا به شهادت رسيدند يا تحت نظر و زنداني بودند و براي آنكه اصول شيعه بماند و ثمراتي مانند انقلاب شكوهمند اسلامي داشته باشد، بايد از برخي فروع چشم مي‏پوشيدند، تا با وقايه قراردادن اين روش، ماندگاري آن اصول ضمانت شود. شيعه هر حكومتي را امضا نمي‏كرد و در برابر ستمگران مي‏ايستاد، از اين‏رو ناگزير از تقيه استفاده مي‏كرد و اين‏گونه بود كه شيعه با تقيه و تقيه با شيعه شناخته شد، وگرنه اصل «تقيه» كه امري است معقول و مقبول، حق هر مسلوب الحرّيه است و به شيعه اختصاصي ندارد و يكي از احكام اسلام است.
تكمله: طرح بحث تقيه، رساله‏اي مستقل مي‏طلبد، چنان‏كه برخي از فقهاي عظام اماميه به آن پرداختند. آشنايي به جوّ سياسي ـ اجتماعي از يك‏سو، داعيه وحدت و هماهنگي شيعه و سنّي از سوي ديگر و نداي اتحاد و صلاي هماوايي مذاهب و پيروان آن‏ها از سوي سوم، موجب شد كه در پرداختن به ضوابط تقيه، تقيه شود. شيعه آن‏چنان كه هست و سنّي آن‏گونه كه هست با هم به سر نمي‏برند، از اين‏رو زمينه برخي از مطالب غير منسجم در بعضي از نوشته‏ها فراهم مي‏شود.

661
آلوسي در روح المعاني 1 و محمّد رشيد رضا در المنار 2 مطالبي آورده‏اند: أ. تقيه نزد شيعه از اصول دين است كه انبيا(عليهم‌السلام) و ائمّه(عليهم‌السلام) بر آن مبنا جريان داشتند. ب. امور متناقضي از شيعه در اين باره نقل مي‏شود. ج. امور مضطرب و پراكنده‏اي نقل مي‏شود. د. خرافات مستغرب از آن‏ها بازگو مي‏شود....
اين نسبت‏ها، همگي ناشي از ضعف اطلاع‏رساني از يكسو و ضعف پژوهش و مراجعه به اهل ذكر هر مكتب و مذهب از سوي ديگر است.
رشيد رضا به اين بهانه‏كه «تفسير ما جاي ورود به مناقشات و جدل در مسائل خلافي نيست»، چندان به اين مطلب نمي‏پردازد؛ ليكن آلوسي در ردّ مرام شيعه مطالبي مي‏گويد:
1. تقيّه فقط براي ترس است. 2. ترس دو قسم است: قسم اوّل ترس بر جان، يعني هراس از مردن. اين قسم، منتفي است، زيرا اوّلاً طبق رواياتي كه كليني در كافي براي آن‏ها باب مستقل گشود و ساير اماميه آن را باور دارند، موت طبيعي امامان در اختيار خود آن‏هاست؛ ثانياً امامان به گذشته و آينده علم دارند؛ آنان از آجال و كيفيت مرگ و زمان آن به طور تفصيل و تخصيص با خبرند، پس قبل از وقت موت كه ترسي نيست و....
قسم دوم، ترس از رنج، اذيّت بدني، سبّ و شتم و هتك حرمت است. شك نيست كه تحمّل اين امور و صبر بر آن‏ها
^ 1 - ـ مج3، ج3، ص201 ـ 197.
^ 2 - ـ ج3، ص281.

662
وظيفه صلحاست. آنان دائماً بلا را در امتثال دستورهاي الهي تحمل مي‏كردند و گاهي با سلاطين جبار مقابله و مبارزه مي‏نمودند و اهل‏بيت نبوي براي ياري دين جدّ خود در اين كار سزاوارترند و نيز اگر تقيه واجب بود، امام امامان ـ حضرت علي(عليه‌السلام) ـ از بيعت خليفه رسول خدا شش ماه درنگ نمي‏كرد. چه چيز او را مانع شد كه در اولين فرصت عمل واجب (تقيّه) را رها كند ... 1.
پاسخ اجمالي نقد مزبور اين است: 1. ملاك تقيّه، تزاحم مصالح و مفاسد است و منحصر در هراس نيست.
2. هراس نيز منحصر در شخص تقيه كننده نيست تا به صورت ترس از مرگ و هراس از رنج و اذيت خلاصه شود، بلكه گاهي خوف از گريز يا گرايش‏هاي ناصواب فرد يا جامعه نسبت به مذهب حق يا مرام باطل است. اگر كسي بيمناك باشد كه گروهي كژراهه بروند مي‏تواند در برخي از احكام تقيّه كند، چنان‏كه ترس از مرگ يا هراس از اذيّت به امام(عليه‌السلام) اختصاصي ندارد، بلكه ممكن است درباره افراد ديگر رخ دهد.
3. علم ملكوتي كه امامان با آن از ملاحم باخبر مي‏شوند حجت فقهي نيست و اثر عملي ندارد؛ يعني كسي كه از راه علم غيب به حوادث آگاه مي‏شود، ترتيب آثار فقهي بر آن، خارج از دستور خداست.
4. گاهي تقيّه به پنهان شدن برخي از امّهات احكام اسلامي خواهد انجاميد؛ نظير لزوم عصمت امام و خليفه و مانند لزوم نصّ و نظير هدايت امّت
^ 1 - ـ روح المعاني، مج3، ج3، ص201 ـ 197.

663
به نصّ و نصب غدير. آن‏گاه كه نصاب احتجاج، مقدار مناظره علمي، قلمرو تذكره نصّ و نصب و بالاخره معيار خلافت معلوم شد ولي در مقام اجرا و كاربردي، تشاحّ و نزاع صورت مي‏پذيرفت، آن‏گاه خلافت را پذيرفت.
5. تقيّه از آن جهت كه همانند تيمّم حكم واقعي (ثانوي) خداست، آثار فقهي فراواني دارد و حوزه‏آن در داخل هندسه اسلامي است، وگرنه در برابر كافران، سلاطين جور و طاغيان دوران ممكن است برخي از آثار تقيه مترتب شود؛ ليكن جميع احكام آن را ندارد.
تتميم بحث ـ ان‏شاء الله ـ در فرصت مناسب ارائه مي‏گردد تا معلوم شود كه حدود تقيه چيست و تقيه از احكام فرعي و فقهي است نه از اصول.
 
 
9. اسلام و حسن همجواري
قرآن كريم درباره چگونگي رفتار با مردم مي‏فرمايد: ﴿وقولوا لِلنّاسِ حُسنًا) 1 نيكو سخن گفتن با «ناس» مورد نظر است؛ نه با مسلمانان يا مؤمنان. مراد از قول نيز خصوص گفتار نيست، بلكه مطلق رفتار، گفتار، نوشتار و كردار است كه به شكل نمادين از آن‏ها به «قول» ياد شده است، بنابراين با كافران نيز رعايت حسن همجواري لازم است، چنان‏كه در روايت آمده است: إن جالسك يهودي، فأحسن مجالسته 2. براين اساس، اگر مسلمان با يهودي نيز همسفر شود، رعايت اخلاق اسلامي ضروري است و اين مودّت، انساني است نه اعتقادي.
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 83.
^ 2 - ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص404.

664
قرآن كريم روابط بين المللي را چنين ترسيم مي‏فرمايد: ﴿عَسَي اللهُ اَن يَجعَلَ بَينَكُم وبَينَ الَّذينَ عادَيتُم مِنهُم مَوَدَّةً واللهُ قَديرٌ واللهُ غَفورٌ رَحيم ٭ لايَنهكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ لَم يُقتِلوكُم فِي الدّينِ ولَم يُخرِجوكُم مِن ديرِكُم اَن تَبَرّوهُم وتُقسِطوا اِلَيهِم اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُقسِطين ٭ اِنَّما يَنهكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ قتَلوكُم فِي الدّينِ واَخرَجوكُم مِن ديرِكُم وظهَروا عَلي اِخراجِكُم اَن تَوَلَّوهُم ومَن يَتَوَلَّهُم فَاُولئِكَ هُمُ الظّلِمون) 1 يعني ممكن است در آينده روابط شما با آنان براساس محبّت و مودّت شكل بگيرد، پس در تيرگي روابط اصرار نورزيد، بنابراين با كافران نيز مي‏توان براساس قسط و عدل رابطه برقرار كرد، مگر آنان مستقيم يا غير مستقيم در صدد ظلم، هتك مقدّسات ديني يا طمع در اموال مسلمانان باشند.
«برّ» و «قسط» از احكام بين المللي اسلام است؛ ولي رابطه با كافران نبايد به تضعيف اعتقادات خودي يا تحكيم عقايد كافران انجامد. در ابعاد تجارت، صنعت، فرهنگ، تعليم و تعلّم و... رابطه نه تنها ممنوع نيست بلكه اسلام به آن ترغيب فرموده است: اطلبوا العلم ولو بالصين 2. البته رفتن به چين براي فراگيري علم، ياد گرفتن زبان آنان را هم در پي خواهد داشت.
 
 
بحث روايي
 
1. شأن نزول
عن ابن عباس قال: كان الحجّاج بن عمرو، حليف كعب بن الأشرف، و ابن أبي الحقيق و قيس ابن زيد، قد بطنوا بنفر من الأنصار ليفتنوهم عن دينهم.
^ 1 - ـ سوره ممتحنه، آيات 9 ـ 7.
^ 2 - ـ عوالي اللئالي، ج4، ص70؛ بحار الانوار، ج1، ص177، ح55.

665
فقال رفاعة بن المنذر و عبدالله بن جبير و سعد بن خيثمة لاُولئك النفر: اجتنبوا هؤُلاء النفر من يهود؛ و احذروا مباطنتهم لا يفتنوكم عن دينكم. فأبي أُولئك النفر. فأنزل الله فيهم: ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ... واللهُ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير) 1
اشاره: طبق اين نقل، گروهي از يهود مخفيانه با طايفه‏اي از انصار ارتباط برقرار كردند تا در دين ايشان رخنه كنند و چون اين افراد نصيحت مؤمنان را در قطع رابطه با يهود نپذيرفتند، اين آيات درباره‏شان نازل شد.
علامه طباطبايي مي‏فرمايد كه ظاهراً اين روايت از باب تطبيق آيه بر اين ماجراست، چون كافر در عرف قرآن اعم از اهل كتاب است، در حالي كه ماجراي مزبور محدود به اهل كتاب است و شايسته‏تر آن است كه سبب نزول آياتي باشد كه از دوستي با يهود و نصارا نهي مي‏كند؛ نه آيات مورد بحث كه از دوستي با كافران (مشركان و اهل كتاب) نهي مي‏كند 2.
 
 
2. جواز تقيه
عن علي(عليه‌السلام) قال: و أمّا الرخصة الّتي (صاحبها فيها بالخيار) فإنّ الله نهي المؤمن أن يتّخذ الكافر وليّاً؛ ثمّ منّ عليه بإطلاق الرخصة له عند التّقية في الظاهر... قال الله تعالي: ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شي‏ءٍ اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقةً ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾. فهذه رحمة تفضّل الله بها علي المؤمنين، رحمة لهم،
^ 1 - ـ الدر المنثور، ج2، ص176.
^ 2 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص188.

666
ليستعملوها عند التقيّة في الظاهر و قال رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم: إنّ الله يحبّ أن يؤخذ برخصه كما يحبّ أن يؤخذ بعزائمه 1.
و قوله ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنون... ﴾ فإنّ هذه الآية رخصة؛ ظاهرها خلاف باطنها: يدان بظاهرها و لا يدان بباطنها إلاّ عند التقيّة. إنّ التقيّة رخصة للمؤمن أن يراه الكافر [أن يدين بدين كافر] فيصلّي بصلاته و يصوم بصيامه إذا اتّقاه في الظاهر و في الباطن يدين الله بخلاف ذلك 2.
عن ابن اذينة... و محمّد بن مسلم و زرارة قالوا: سمعنا أبا جعفر(عليه‌السلام) يقول: التقيّة في كلّ شي‏ء يضطرّ إليه ابن ءادم فقد أحلّه الله له 3.
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: التقيّة تُرس الله بينه و بين خلقه 4.
و روي الحسن أنّ مسيلمة الكذّاب أخذ رجلين من أصحاب رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم فقال لأحدهما: أتشهد أنّ محمّداً رسول الله؟ قال: نعم. قال: أفتشهد أنّي رسول الله؟ فقال: نعم. ثمّ دعا بالاخر، فقال: أتشهد أنّ محمّداً رسول الله؟ قال: نعم. ثمّ قال: أفتشهد انّي رسول الله؟ فقال: إنّي أصمّ. قالها ثلاثاً كلّ ذلك يجيبه بمثل الأوّل. فضرب عنقه. فبلغ ذلك رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم فقال: أمّا ذلك المقتول فمضي علي صدقه و يقينه و أخذ بفضله فهنيئاً له؛ و أمّا الآخر فقبل رخصة الله فلا تبعة عليه 5.
اشاره: أ. به فرموده اميرمؤمنان(عليه‌السلام) در روايت نخست، خداي سبحان بر مؤمنان منت نهاده و به هنگام تقيه، در دوستي ظاهري با كافران به ايشان
^ 1 - ـ تفسير القمي، ج1، ص16؛ وسائل الشيعه، ج16، ص232.
^ 2 - ـ تفسير القمي، ج1، ص100.
^ 3 - ـ الكافي، ج2، ص220.
^ 4 - ـ همان.
^ 5 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص730.

667
رخصت داده است و بنا بر فرمايش پيامبر اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم، خدا عمل به رخصت‏هاي خود را همانند عمل به واجباتش دوست مي‏دارد.
ب. در روايت دوم، جواز تقيّه از آيه برداشت شده است.
ج. جملاتي نظير التقيّة... فقد أحلّه الله و التقية ترس الله نيز بر جواز تقيّه دلالت دارند.
 
 
3. لزوم تقيّه
عن جعفر بن محمّد عن أبيه(عليه‌السلام) قال: كان رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم يقول: لا إيمان لمن لا تقيّة له و يقول: قال الله: ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة) 1
عن أميرالمؤمنين(عليه‌السلام) في احتجاجه علي بعض اليونان [اليونانيين] قال: و آمرك أن تصون دينك و علمنا الّذي أودعناك [و أسرارنا الّتي حمّلناك] فلا [ولا] تبد علومنا لمن يقابلها بالعناد [...] و لا تفشِ سرّنا إلي من يشنّع علينا؛ و آمرك أن تستعمل التقيّة في دينك، فإنّ الله يقول: ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شي‏ءٍ اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾ و قد أذنت لكم [لك] في تفضيل أعدائنا [علينا] إن ألجأك الخوف إليه و في إظهار البرائة [منا] إن حملك الوجل عليه، و في ترك الصلوات المكتوبات إن خشيت علي حشاشة نفسك [حشاشتك] الآفات و العاهات، فإنّ تفضيلك أعدائنا [علينا] عند خوفك لا ينفعهم و لا يضرّنا، و إنّ إظهارك برائتك منّا عندك تقيّتك لا يقدح فينا و لا ينقصُنا؛ و لئن تبرّأ [تبرّأت] منّا ساعة بلسانك و أنت مُوالٍ لنا بجنانك لتبقي علي نفسك روحها الّتي بها قوامها، و مالها الّذي به قيامها و جاهها الّذي به تمسّكها [تماسكها]، و تصون من عرف بذلك [من]
^ 1 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص166.

668
أولياءنا و إخواننا [...] فإنّ ذلك أفضل من أن تتعرّض للهلاك و تنقطع به عن عمل في الدّين و صلاح إخوانك المؤمنين؛ و إيّاك ثمّ إيّاك أن تترك التّقية الّتي أمرتك بها، فإنّك شائط بدمك و دماء إخوانك، معرّض لنعمتك و نعمتهم [نعمهم] للزّوال، مُذلّ لهم في أيدي أعداء دين الله و قد أمرك الله بإعزازهم، فإنّك إن خالفت وصيّتي كان ضررك علي إخوانك و نفسك [نفسك و إخوانك] أشدّ من ضرر النّاصب لنا الكافر بنا 1!
اشاره: أ. پيامبر گرامي اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم با استشهاد به آيه مورد بحث، كسي را كه در جايگاه تقيّه از آن سرباز زند، مؤمن نمي‏داند.
ب. اميرمؤمنان(عليه‌السلام) در مواردي كه تقيّه سبب حفظ جان و مال مؤمن و مصالح و عزّت مؤمنان مي‏شود، عمل به آن را لازم دانسته و از ترك آن به شدّت نهي كرده است، هر چند تقيّه به مخالفت ظاهري و زباني با اهل‏بيت(عليهم‌السلام) منجر شود، چون ضرر ترك چنين تقيه‏اي، بيش از ضرر كافران و دشمنان اهل‏بيت(عليهم‌السلام) است.
 
 
4. تقيّه در برائت از اميرمؤمنان(عليه‌السلام)
قال علي(عليه‌السلام): ... ألا و إنّه سيأمركم بسبّي و البرائة منّي؛ فأمّا السّبّ فسبّوني، فإنّه لي زكاة و لكم نجاةٌ؛ و أمّا البرائة فلا تتبرّءُوا منّي، فإنّي وُلدتُ علي الفطرة و سبقت إلي الإيمان و الهجرة 2.
فمن عرض عليه البراءة؟ منّي فليمدد عنقه، فإن [تبرّأ] بري‏ء منّي فلا دنيا له و لا آخرة 3.
^ 1 - ـ الاحتجاج، ج1، ص557 ـ 555؛ ر.ك: وسائل الشيعه، ج16، ص229.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خ57، بند 2.
^ 3 - ـ الارشاد، ج1، ص322؛ وسائل الشيعه، ج16، ص232.

669
عن مسعدة بن صدقة قال: قلت لأبي عبدالله(عليه‌السلام): إنّ النّاس يروون أنّ عليّاً(عليه‌السلام) قال علي منبر الكوفة: أيّها النّاس! إنّكم ستدعون إلي سبّي فسبّوني؛ ثمّ تدعون إلي البراءة منّي فلا تبرؤوا منّي، فقال: ما أكثر ما يكذب النّاس عن علي(عليه‌السلام)؛ ثمّ قال: إنّما قال: إنّكم ستدعون إلي سبّي فسبّوني؛ ثمّ تدعون إلي البراءة منّي و إنّي لعلي دين محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و لم يقل: و لا تبرّؤوا منّي. فقال له السّائل: أرأيت إن اختار القتل دون البراءة؟ فقال: و الله! ما ذلك عليه؛ و ما له إلاّ ما مضي عليه عمّار بن ياسر حيث أكرهه أهلُ مكّة و قلبه مطمئن بالإيمان، فأنزل الله)عزّ وجلّ) فيه: «اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالايمن» 1 فقال له النّبي‏صلي الله عليه و آله و سلم عندها: يا عمّار! إن عادوا فعد؛ فقد أنزل الله عذرك و أمرك أن تعود إن عادوا 2.
عن عبدالله بن عطا قال: قلت لأبي جعفر(عليه‌السلام): رجلان من اهل الكوفة اُخذا فقيل لهما: إبرءا من أميرالمؤمنين(عليه‌السلام) فبري‏ء واحد منهما و أبي الاخر، فخلّي سبيل الّذي بري‏ء و قتل الآخر؟ فقال: أمّا الّذي بري‏ء فرجل فقيه في دينه؛ و أمّا الّذي لم يبرأ فرجل تعجّل إلي الجنّة 3.
اشاره: أ. روايت اول و دوم از اميرمؤمنان، علي(عليه‌السلام) و درباره اجازه تقيّه در سبّ، و نهي از تقيّه در برائت از ايشان است. روايت دوم، تصريح دارد كه مؤمن بايد كشته شدن را بر برائت ترجيح دهد، وگرنه دنيا و آخرت خود را از دست داده است.
ب. طبق فرموده امام صادق(عليه‌السلام) در روايت سوم، جمله لا تبرّؤوا منّي را به
^ 1 - ـ سوره نحل، آيه 106.
^ 2 - ـ الكافي، ج2، ص219؛ وسائل الشيعه، ج16، ص226 ـ 225.
^ 3 - ـ الكافي، ج2، ص221؛ وسائل الشيعه، ج16، ص226.

670
دروغ به اميرمؤمنان، علي(عليه‌السلام) نسبت داده‏اند و آن حضرت چنين سخني نفرموده است. امام صادق(عليه‌السلام) در همين روايت با استشهاد به ماجراي عمّار ياسر و آيه ﴿اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالايمن﴾ تقيّه را در برائت جايز دانسته است.
ج. براساس روايت چهارم، تقيّه در برائت جايز است، هرچند كه عدم تقيّه در اين مورد حرام نيست.
به استناد اين روايات مي‏توان گفت تقيّه در برائت جايز است، نه واجب و نه حرام.
 
 
5. تقيّه حرام
قال أبو عبدالله(عليه‌السلام): إنّما جعلت التقية ليحقن بها الدم؛ فإذا بلغت التقية الدم فلا تقيّة؛ و أيم الله لو دُعيتم لتنصرونا لقلتم: لا نفعل إنّما نتّقي، و لكانت التقيّة أحبّ إليكم من ءابائكم و اُمّهاتكم، و لو قد قام القائم ما احتاج إلي مسائلتكم عن ذلك و لأقام في كثير منكم من أهل النّفاق حدّ الله 1.
اشاره: طبق اين روايت، تقيّه تا جايي جايز است كه به حفظ جان بينجامد و اگر جاني را به خطر اندازد، نه تنها جايز نيست، بلكه حرام است.
براساس همين روايت، اگر دين خدا به خطر افتد، تقيّه براي حفظ جان حرام است 2.
٭ ٭ ٭
^ 1 - ـ تهذيب الاحكام، ج6، ص172؛ وسائل الشيعه، ج16، ص235.
^ 2 - ـ گفتني است: روايات وجوب تقيّه در ابواب 24 تا 32 از ابواب الامر والنهي، كتاب الامر بالمعروف والنهي عن المنكر وسائل الشيعه (ج16، ص237 ـ 203) آمده است.

671
قُل اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ اللهُ ويَعلَمُ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرضِ واللهُ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير (29)
 
گزيده تفسير
اگر كسي جز در مقام تقيه كه در آيه پيشين بيان شد، با كافران رابطه برقرار كند، خداوند به نهان و آشكار او آگاه است، زيرا اوّلاً خداوند خالق كلّ آسمان‏ها و زمين و آگاه به آن است و انسان نيز كه جزئي از اين مجموعه است، معلوم خداوند است؛ ثانياً خداوند افزون بر آگاه بودن، هم مي‏تواند به حساب هر كسي رسيدگي و هم مي‏تواند آن اسرار را براي ديگران آشكار كند؛ نيز چون خداوند قادر مطلق است، مي‏تواند علم خود را به ثمر برساند و طبق آن عمل كند.
 
 
تفسير
 
مفردات
صدوركم: «صدور» جمع صدر است 1. صدرِ هر چيزي قسمت برجسته و

972
جلوي آن است. سينه نيز چون در ميان اعضا سرآمد و برجسته است، صدر ناميده مي‏شود. صدر، صندوق قلب است؛ مانند مشكات كه محفظه مصباح است. صدر و قلب، اعم از مادي و روحاني است 1. نوع كاربردهاي قلب و صدر در قرآن روحاني است.
 
 
تناسب آيات
در آيه قبلي، مؤمنان از پيوند دوستانه با كافران نهي شدند، مگر در مقام تقيّه؛ براي اينكه مبادا كسي در پوشش تقيّه با كافران ارتباط ولايي و صميمانه برقرار كند، در اين آيه به همگان هشدار داده مي‏شود كه خداي سبحان به نهان و ظاهر همه آگاه است 2.
اين آيه، زمينه‏ساز آياتي است كه خواهد آمد؛ مثل ﴿يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا وما عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَينَها وبَينَهُ اَمَدًا بَعيدا) 3 و ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا بِطانَةً مِن دونِكُم لايَألونَكُم خَبالًا وَدّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن اَفوهِهِم وما تُخفي صُدورُهُم اَكبَر) 4
٭ ٭ ٭
 
 
راز ابلاغ با واسطه
همان‏گونه كه بلاغت (ايراد خطاب به مقتضاي مقام) موجب تقديم يا تأخير
^ 1 - ـ التحقيق، ج6، ص239 ـ 238، «ص د ر».
^ 2 - ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج8، ص15؛ نظم الدرر، ج2، ص60 ـ 59.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 30.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 118.

673
ابدا و اخفا در موارد گونه‏گون است، مايه تسبيب يا مباشرت محاسبه در مواضع مختلف خواهد بود، از اين‏رو خداوند گاهي از راه پيامبر مطلبي را ابلاغ مي‏فرمايد؛ نظير آنچه در آيه مورد بحث آمده، تا بفهماند آن‏ها شايسته گفتار حضوري نيستند؛ و زماني شخصاً و بي‏آوردن كلمه «قل» مطلبي را ذكر مي‏كند؛ نظير آيه پيشين كه تهديد صريح، مقتضي آن است. البته همه فرموده‏هاي خداي سبحان به وساطت حضرت رسول‏صلي الله عليه و آله و سلم ابلاغ مي‏شود.
 
 
اقسام اِخفا
اِخفا دو گونه است:
1. اخفاي مطلق؛ مانند اخفاي اسرار دروني انسان كه شخص مي‏تواند آن را مخفي نگه‏دارد تا كسي آن را نفهمد.
2. اخفاي نسبي؛ چون اخفاي تصدّق: ﴿اِن تُبدوا الصَّدَقتِ فَنِعِمّا هِي واِن تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم) 1 صدقه دادن نمي‏تواند سرّ محض باشد، زيرا صدقه گيرنده از آن آگاه است. البته قصد تصدّق را مي‏توان از همگان نهان كرد، زيرا امري قلبي است.
 
 
معناي صدر
كلمه «صدر» نيز مانند «نفس»، «روح»، «قلب» و «فؤاد» به لطيفه الهي يعني امري مجرّد اطلاق مي‏شود كه داراي شئون گوناگوني است، وگرنه صدر به معناي سينه مادي مراد نيست تا در تالار تشريح بتوان به اسرار طبّي آن پي برد.
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 271.

674
قلب و مغز مادي نيز ابزار روح مجردند و در حقيقت روح مجرّد است كه مي‏فهمد و آگاهي‏ها را ذخيره مي‏كند؛ ولي اين حقيقت مجرّد در سينه و قلب ظهور ابزاري مي‏كند، چرا كه اگر دست كسي قطع شود، حيات او باقي است؛ امّا بدون قلب حياتي نيست، زيرا روح مانند عقل مجرّد تام نيست تا از اين ابزار بي‏نياز باشد؛ برخي از مجرّدها، مانند عقول عالي و ملائكه كامل، بدون بدن موجودند؛ ليكن نفس بشر چون مجرّد تام نيست، بي‏بدن تحقق ندارد.
محور اصلي حسابرسي در معاد نيز چيزي است كه در هسته مركزي هويّت انسان سامان يافته است، زيرا جارحه را هماره جانحه تأمين و رهبري مي‏كند و هرگز استقلالي براي اعضا و جوارح در برابر دل نيست، از اين جهت قرآن كريم گاهي از اِبلاي سرائر خبر مي‏دهد: ﴿يَومَ تُبلَي السَّرائِر) 1 و زماني از تحصيل اسرار صدور آگاه مي‏كند: ﴿اَفَلا يَعلَمُ اِذا بُعثِرَ ما فِي القُبور ٭ وحُصِّلَ ما فِي الصُّدور) 2
خداوند نه تنها در قيامت به حساب انسان مي‏رسد، اسرار دروني و پنهان در جان او را نيز مي‏تواند براي ديگران در دنيا و آخرت آشكار كند: ﴿قُل اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ الله﴾؛ ﴿واِذ تَقولُ لِلَّذي اَنعَمَ اللهُ عَلَيهِ واَنعَمتَ عَلَيهِ اَمسِك عَلَيكَ زَوجَكَ واتَّقِ اللهَ وتُخفي في نَفسِكَ مَا اللهُ مُبديهِ وتَخشَي النّاسَ واللهُ اَحَقُّ اَن تَخشه) 3 ﴿اَم حَسِبَ الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ اَن
^ 1 - ـ سوره طارق، آيه 9.
^ 2 - ـ سوره عاديات، آيات 10 ـ 9.
^ 3 - ـ سوره احزاب، آيه 37.
 

675
لَن يُخرِجَ اللهُ اَضغنَهُم) 1 در قيامت، مصداق بارز اظهار اسرار در سينه‏ها محقق خواهد شد، زيرا قيامت سريره‏ها آشكار مي‏گردد: ﴿يَومَ تُبلَي السَّرائِر) 2
 
 
راز تقديم اخفا
استاد، علاّمه طباطبايي نقل كرده‏اند 3 :
خداوند در سوره مباركه «بقره» ابداء را قبل از اخفاء ذكر كرد: ﴿واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ الله) 4 و در آيه مورد بحث نخست اخفاء و آنگاه ابداء را مطرح فرمود، زيرا در آنجا محور بحث «حساب» بود و در اينجا محور بحث «علم» است. در محوريت حساب، «اظهار شده» با حسابرسي سازگارتر است و «كتمان مانده» ممكن است مشمول عفو گردد؛ ولي در آيه مورد بحث كه محور «علم» است، علم با اخفاء تناسب بيشتر دارد، از اين‏رو اخفاء پيش از ابداء ذكر شد.
در آيه كريمه ﴿واَسِرّوا قَولَكُم اَوِ اجهَروا بِهِ اِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدور ٭ اَلا يَعلَمُ مَن خَلَقَ وهُوَ اللَطيفُ الخَبير) 5 راز و سرّ
^ 1 - ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و سلم، آيه 29.
^ 2 - ـ سوره طارق، آيه 9.
^ 3 - ـ اين نقل نشان مي‏دهد كه ايشان نيز اين مطلب را قبول داشته‏اند.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 284.
^ 5 - ـ سوره ملك، آيات 14 ـ 13.

676
قبل از جهر و علن ذكر شد، زيرا تعلّق علم به راز از تعلّق آن به علن و آشكار مهم‏تر است 1.
لازم است عنايت شود كه در بسياري از آيات با اينكه محور آن‏ها موضوع «علم» است، ابداء قبل از اخفاء آمده است: ﴿اِن تُبدوا شيءاً اَو تُخفوهُ فَاِنَّ اللهَ كانَ بِكُلِّ شي‏ءٍ عَليما) 2 ﴿ما عَلَي الرَّسولِ اِلاَّالبَلغُ واللهُ يَعلَمُ ما تُبدونَ وما تَكتُمون) 3 ﴿واَعلَمُ ما تُبدونَ وما كُنتُم تَكتُمون) 4 پس هر جا محور آيه علم است، كتمان يا اخفاء مقدّم نيست، بلكه گاهي كتمان و اخفاء و زماني ابداء و اظهار، مقدّم شده است.
براين اساس، نكات ديگري مطرح است كه جريان تقديم و تأخير لفظي را سامان مي‏بخشد: گاهي زمينه اقتضا مي‏كند كه باطن بر ظاهر مقدم شود و زماني به عكس. آيات قرآني نيز در اين باره دو طايفه‏اند:
1. آياتي كه در آن‏ها سرّ بر علن مقدم شده است؛ مانند ﴿واِنَّ رَبَّكَ لَيَعلَمُ ما تُكِنُّ صُدورُهُم وما يُعلِنون) 5 ﴿اَلا اِنَّهُم يَثنونَ صُدورَهُم لِيَستَخفوا مِنهُ اَلا حينَ يَستَغشونَ ثِيابَهُم يَعلَمُ ما يُسِرّونَ وما يُعلِنونَ اِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدور) 6 مراد از سرّ و نجوا رازداري و رازگويي با ديگران است. خداوند به خاطرات 7
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص179.
^ 2 - ـ سوره احزاب، آيه 54.
^ 3 - ـ سوره مائده، آيه 99.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 33.
^ 5 - ـ سوره نمل، آيه 74.
^ 6 - ـ سوره هود، آيه 5.
^ 7 - ـ خاطرات را ذات الصدور مي‏گويند، زيرا خاطرات و ضماير در صدر جاي دارند (ر.ك: التحقيق، ج6، ص241 ـ 240).

677
مستور و محبوس در سينه‏ها آگاه است؛ اگر آن خاطرات از سينه‏ها هم بيرون آيد، خواه علن و خواه نهان، خواه سرّ و خواه جهر، بي هيچ ترديدي بدان نيز آگاه است.
2. آياتي كه در آن‏ها عَلَن بر سرّ مقدم شده است؛ مانند ﴿يَعلَمُ خائِنَةَ الاَعيُنِ وما تُخفِي الصُّدور) 1 ﴿واللهُ يَعلَمُ ما تُبدونَ وما تَكتُمون) 2 ﴿واَعلَمُ ما تُبدونَ وما كُنتُم تَكتُمون) 3 و ﴿واللهُ يَعلَمُ ما تُبدونَ وما تَكتُمون) 4
قدرت اظهار الهي نسبت به اسرار مكتوم را آيه ﴿يَحذَرُ المُنفِقونَ اَن تُنَزَّلَ عَلَيهِم سورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِما في قُلوبِهِم قُلِ استَهزِءوا اِنَّ اللهَ مُخرِجٌ ما تَحذَرون) 5 مي‏فهماند. منافقان از اينكه آيه‏اي نازل شود و مؤمنان را از اسرار دروني آنان آگاه سازد اظهار ترس مي‏كردند و اين اظهار ترس‏شان از روي استهزا بود، زيرا به خدا و علم غيب او اعتقادي نداشتند تا واقعاً از او بترسند، بدين جهت فرمود كه استهزا كنيد؛ ولي خداوند نه تنها از درونتان باخبر است، بلكه مي‏تواند آنچه را در دل داريد، آشكار سازد؛ هم آن را مي‏داند و هم مي‏تواند. منافقان پس از آنكه وحي الهي اسرارشان را فاش مي‏كرد، مي‏گفتند كه اين كار سحر است؛ يا «رمية من غير رام» يا آن را به مسائل عادي حمل مي‏كردند.
منشأ ترس منافقان، شواهد تجربي‏شان بود. آنان مبدأ گزارش‏هاي مجرّب را سحر و مانند آن مي‏پنداشتند. محور استهزاي منافقان به گمان آن‏ها اين بود
^ 1 - ـ سوره غافر، آيه 19. «خائِنَة» چه مصدر و چه وصف براي أعين باشد، كاري بدني است.
^ 2 - ـ سوره نور، آيه 29.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 33.
^ 4 - ـ سوره مائده، آيه 99.
^ 5 - ـ سوره توبه، آيه 64.

678
كه مردم نادان و فريب خورده، سحر را معجزه و كهانت و قيافه‏شناسي را وحي پنداشتند.
 
 
علم، بحث محوري آيه
هر جا محور بحث آيه حساب و حسابرسي باشد، صدر آن درباره مالكيّت و مَلِك بودن خداي سبحان و ذيل آيه مربوط به قدرت خداوند است. در آيه مورد بحث، «علم» محور است نه حساب ـ هرچند هشدار ضمني به محاسبه است ـ از اين‏رو علم خدا آمده است؛ نه مالكيت و مَلِك بودن او. ضمناً با تنبيه اخلاقي و هشدار به معاد مي‏فهماند كه خداوند مي‏داند چه كسي به قصد تولّي و چه فردي بر اثر تقيه با كافران ارتباط دارد، بلكه حسابرسي نيز خواهد كرد و در اين كار چيزي را فروگذار يا كم و زياد نخواهد كرد، زيرا بر هر كاري تواناست: ﴿واللهُ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير﴾.
نكته: در آيات قرآن كريم گاهي دليل قبل از مدلول مي‏آيد و گاهي بعد از آن. در آيه مورد بحث، نخست مدلول آمده است: ﴿اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ الله﴾ و سپس دليل: ﴿ويَعلَمُ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرض﴾؛ بر خلاف آيه ﴿لِلّهِ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرضِ واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ الله) 1
 
 
گونه ‏هاي تهديد الهي
تهديد خداي سبحان صورت‏هايي دارد كه به سه‏گونه آن اشاره مي‏شود:
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 284.

679
1.تهديد نرم؛ مثل ﴿اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ الله﴾؛ 2.تهديد متوسط؛ مانند ﴿واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ الله) 1 3. تهديد تند؛ چون ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه) 2 و ﴿ولكِن يُؤاخِذُكُم بِما كَسَبَت قُلوبُكُم) 3
 
 
آسمان و زمين انسان
از طرح سرّ و علن در كنار ذكر آسمان و زمين: ﴿اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ اللهُ ويَعلَمُ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرض﴾ مي‏توان حدس زد (نه آنكه از لفظ استفاده كرد) كه جان انسان به منزله آسمان و بدن او به منزله زمين است و چنان كه زمين از آسمان نور و گرما مي‏گيرد و به حيات خود ادامه مي‏دهد، بدن نيز براي بقاي خود از جان نور و گرما مي‏گيرد، بنابراين روح براي بدن، چون آسمان براي زمين است.
 
 
اشارات و لطايف
 
1. عقد علمي و قلبي
چون آيه مورد بحث، به رفتار اهل نفاق اشاره دارد، بجاست كه سخني هر چند كوتاه درباره عقد و اعتقاد مطرح گردد. عقد دو نوع است:
أ. عقد علمي: گرهي است كه موضوع و محمول را به يكديگر پيوند
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 284.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 28.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 225.

680
مي‏دهد و قضيه را نيز به همين جهت «عقد» مي‏گويند 1. رسيدن به اين مرحله لازم است؛ ولي كافي نيست، زيرا مقدمه كمال است.
ب. عقد قلبي: گره دومي بعد از عقد علمي است كه عصاره عقد قبلي يعني علم را با نفس پيوند مي‏زند و نتيجه‏اش اعتقاد و ايمان است.
عقد قلبي (ايمان) اهمّيتي خاص دارد، وگرنه عقد علمي در قيامت براي كافران نيز پديد مي‏آيد. آنان در دنيا بهشت و جهنّم را انكار مي‏كنند؛ ليكن در قيامت مي‏گويند: ﴿رَبَّنا اَبصَرنا وسَمِعنا فَارجِعنا نَعمَل صلِحًا اِنّا موقِنون) 2 آنان در معاد عالم مي‏شوند؛ ولي نمي‏توانند ايمان بياورند 3 ؛ يعني نمي‏توانند ميان خود و آن علم، پيوند (عقد قلبي) برقرار كنند، از اين‏رو خواهان بازگشت به دنيا هستند تا عمل صالح انجام دهند.
كافر از آن جهت كه كافر است، در تحصيل كمال و تأمين سعادت بيراهه رفته، در نتيجه بين جان او و حقايق، گرهي بسته نشده است، بدين جهت مسائل غيب را به استهزا مي‏گيرد.
 
 
2. اهتمام و اعتناي به «صدر»
هسته مركزي ارادت و كراهت‏هاي بشر همانا صدر اوست، از اين‏رو هم مورد اهتمام رهبران الهي است و هم رهزنان ابليسي. اهتمام هاديان ديني به اصلاح
^ 1 - ـ ر.ك: شرح منظومه، سبزواري، ج1، ص240.
^ 2 - ـ سوره سجده، آيه 12.
^ 3 - ـ قيامت ظرف ايمان نيست، وگرنه ايمان آوردن واجب مي‏شد و اگر «واجب»، «حرام»، «مستحب» و «مكروه» در قيامت مطرح مي‏شد، پاي «دين» و «شريعت» و «وحي» و «رسالت» به ميان مي‏آمد، در حالي كه اين امور مربوط به نشئه دنيايند نه آخرت.

681
دل، بيش از آن حدّ است كه ياد شود؛ امّا اعتناي رهزنان به افساد آن را مي‏توان از آيه ﴿اَلَّذي يُوَسوِسُ في صُدورِ النّاس) 1 و ﴿اِن في صُدورِهِم اِلاّ كِبرٌ ما هُم بِبلِغيه) 2 و... فهميد.
دشمنان سوگند خورده بشر مي‏كوشند كه عده‏اي را به خشم الهي گرفتار و مصداق آيه ﴿ولكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدراً فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ الله) 3 كنند؛ در قبال هدف رهبران الهي كه مي‏كوشند انسان را مشروح الصدر و مشمول ﴿قال رَبِّ اشرَح لي صَدري) 4 و ﴿اَلَم نَشرَح لَكَ صَدرَك) 5 كنند؛ به اندازه‏اي كه مؤمن صادق صالح ظرفيت آن را دارد.
 
٭ ٭ ٭
^ 1 - ـ سوره ناس، آيه 5.
^ 2 - ـ سوره غافر، آيه 56.
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه 106.
^ 4 - ـ سوره طه، آيه 25.
^ 5 - ـ سوره شرح، آيه 1.

682
يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا وما عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَينَها وبَينَهُ اَمَدًا بَعيدًا ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَهُ واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد (30)
 
گزيده تفسير
معاد روزي است كه هر كس متن كار خوب يا بد خود را حاضر شده مي‏يابد؛ نه مصاديق خير و سوء را؛ و آروز مي‏كند بين او و كارهاي بدش فاصله‏اي طولاني باشد.
حضور «اعمال» دليلي بر تجسّم اعمال است و اين شبهه كه «عمل در دنيا نابود شده و احضار آن ممكن نيست، پس ناگزير پاداش عمل يا نامه عمل ديده مي‏شود» ناتمام است، زيرا روح عمل يعني اهداف و نيت‏ها در روح آدمي محفوظ است و هرگز نابود نمي‏شود. آنچه نابود مي‏شود بدنه‏عمل است كه نقشي ندارد، چنان‏كه برخاستني كه براي احترام يا به قصد اهانت باشد از ميان مي‏رود؛ ولي آن احترام يا اهانت مي‏ماند.
«أمد بعيد» فاصله‏دور زماني است و آرزوي وجود امد بعيد ميان شخص و كار بد او ظهور «تسويف» يعني كار امروز را به فردا انداختن است كه در دنيا به

683
آن مبتلا بودند.
رأفت خدا به بندگان كه در پايان آيه آمده دليلي بر محتواي آيه است؛ بدين معنا كه انذار الهي برخاسته از مهر اوست.
 
 
تفسير
 
مفردات
لو اَنّ: نزد برخي در كلام عربي فصيح، اجتماع اين دو حرف مصدري معروف است و به جَعل اصل كه منع است و به تأويل احتياجي ندارد 1. به نظر بعضي مانند امين‏الاسلامِ، حرف «لو»، مقتضي فعل است و حرف «اَنّ» با اسم و خبر آن به منزله مصدر (اسم) است، پس محتاج به تقدير است و آن اينكه: «تَوَدّ اَنّ بينها و بينه أمداً بعيداً لو ثبت ذلك... »؛ آن‏گاه مي‏گويد كه اين توجيه اكنون براي من سانح شد 2.
أمداً: «امد» و ابد، نزديك به هم‏اند، با اين تفاوت كه ابد مدّت زمان نامحدود است و امد اگر مطلق و بدون اضافه باشد، مدت زمان مجهول است و چنانچه مقيّد و اضافه آمده شده باشد، مدتش محدود به آن قيد است 3 ؛ مانند «أمد شهر» (مدت يك ماه). برخي امد را ظرف زمان و مكان، هر دو دانسته‏اند 4.
^ 1 - ـ تفسيرالمنار، ج3، ص283.
^ 2 - ـ مجمع البيان، ج21، ص732.
^ 3 - ـ مفردات، ص88، «أ م د».
^ 4 - ـ معجم الفروق اللغويه، ص71.

684
تناسب آيات
اين آيه مطلب آيه قبلي را كامل مي‏كند و قيامت را ظرف ظهور علم خداوند براي بشر مي‏داند 1 ؛ يعني در قيامت ـ كه آيه وصف آن را بيان كرده است، براي انسان روشن و شفاف معلوم مي‏شود كه خداي سبحان در دنيا و آخرت به نهان و آشكار نيّات و اعمال بشر آگاه است و نه تنها مي‏داند، بر اساس علم خود عمل نيز خواهد كرد.
٭ ٭ ٭
 
 
معنا و متعلّق ﴿يَوم﴾
درباره معنا و متعلق ﴿يوم﴾ احتمالاتي هست:
1. ظرف است و متعلق به ﴿واِلَي اللهِ المَصير) 2 در آيه گذشته؛ يعني اين صيرورت در روزي است كه ﴿تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا وما عَمِلَت مِن سوء﴾، هر چند فاصله ظرف با متعلق زياد است.
2. ظرف است براي ﴿يَعلَمهُ الله﴾ يا ﴿واللهُ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير﴾ در آيه پيش؛ يعني اِعمال قدرت خدا در آن روز است. اين‏گونه آيات كه متعلَّق يكي از جمله‏هاي آيه بعدي در آيه قبلي ذكر شود، در قرآن كريم نمونه دارد.
3. به فعل «اذكر» مقدّر، منصوب است؛ يعني به ياد آن روز باش. كلمه بعد از «اذكر»، گاه با «إذ» مي‏آيد و گاه بي‏آن؛ امّا ﴿يَوم﴾ به جاي «إذ» به كار مي‏رود.
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص180.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 28.

685
4. ظرف و متعلّق است به فعل ﴿تَوَدّ﴾. اين احتمال ضعيف است، زيرا قيامت روزي نيست كه هر كسي در آن خواهان فاصله بين خود و عملش باشد، بلكه تنها تبهكاران چنين آرزويي دارند.
 
 
حضور يا احضار عمل
عمل را كه افراد در معاد حاضر مي‏يابند: ﴿ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا) 1 خودش حاضر نمي‏شود، بلكه آن را حاضر مي‏كنند: ﴿يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا﴾، چنان كه عامل را حاضر مي‏كنند: ﴿اِن كانَت اِلاّصَيحَةً وحِدَةً فَاِذا هُم جَميعٌ لَدَينا مُحضَرون) 2 يعني خداوند با يك صيحه (فرياد، فرمان) همه را احضار مي‏كند و تنها مخلَصان (به فتح) را از روي تكريم و تجليل حاضر نمي‏كنند.
احضار نسبت به حضور، تعبيري تند است و تعبير ﴿ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا) 3 ملايم‏تر است.
تذكّر: عنوان اِحضار اَعمال به نفس اسناد داده شده ﴿عَلِمَت نفسٌ ما اَحضَرَت) 4 ليكن خود نفس احضار مي‏شود: ﴿اِنَّهُم لَمُحضَرون) 5 بنابراين عنوان «احضار» همراه با تأديب و تنبيه است.
گفتني است مراد از «كتاب اعمال» اشخاص كه هر كار كوچك و بزرگ را
^ 1 - ـ سوره كهف، آيه 49.
^ 2 - ـ سوره يس، آيه 53.
^ 3 - ـ سوره كهف، آيه 49.
^ 4 - ـ سوره تكوير، آيه 14.
^ 5 - ـ سوره صافات، آيه 127.
 

686
گردآورده است، وجود لفظي يا كتبي اعمال نيست، زيرا وجود لفظي يا كتبي، اعتباري است، چنان‏كه هر ملّتي با لفظي ويژه سخن مي‏گويد و با خط و لغتي خاص آن را مي‏نويسد؛ ولي در آخرت امور اعتباري و قراردادي نيست. در كتاب عمل، متن عمل (نه وجود لفظي يا كتبي آن) ثبت مي‏شود و هر كسي متن عمل خود را مي‏بيند، كه در صحيفه نفس خويش ثبت كرده است؛ يعني كتاب مبسوطي است كه انسان، همه اعمال را در متن آن مي‏بيند.
وجود كتبي يا لفظي كه اعتباري است، براي هر كتابي الزامي نيست، چنان كه «لوح و قلم»، «امّ الكتاب» و «كتاب مبين» وجود لفظي و كتبي ندارند. در جان انسان نيز متن عمل ثبت مي‏شود و از آنجا كه جان مجرّد است، هر قدر خدا بخواهد ـ مطابق سعه وجودي ـ گنجايش دارد، از اين‏رو از سويي جايگاه نزول فرشتگان است: ﴿اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ استَقموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلئِكَة) 1 و از طرف ديگر محل رفت و آمد شياطين: ﴿ومَن يَعشُ عَن‏ذِكرِ الرَّحمنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطنًا فَهُوَ لَهُ قَرين) 2
به هر روي، «حضور عمل» را در آيه 49 سوره مباركه «كهف»، «احضار» آن را در آيه مورد بحث و «خارج كننده عمل» را در آيه 13 سوره مباركه «اسراء» و نيز در سوره «تكوير»، پس از ترسيم صحنه‏اي از قيامت بيان فرمود: ﴿واِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت ٭ واِذَا السَّماءُ كُشِطَت ٭ واِذَا الجَحيمُ سُعِّرَت ٭ واِذَا الجَنَّةُ اُزلِفَت ٭ عَلِمَت نَفسٌ ما اَحضَرَت) 3
^ 1 - ـ سوره فصّلت، آيه 30.
^ 2 - ـ سوره زخرف، آيه 36 .
^ 3 - ـ سوره تكوير، آيات 14 ـ 10.

687
احضار و ابلاغ اعمال به اذن خداست و محتواي درون انسان به اذن خدا آشكار خواهد شد: ﴿تُبلَي السَّرائِر) 1
نكته: همان‏گونه كه مراد از كتابت و كتاب، امر تثبيت شده خارجي است نه وجود لفظي و كتبي، قرائت كتاب نيز در حكم شهادت آن است، زيرا قرائت هر شي‏ء به حسب خود آن است و قرائت كتاب لفظي، تلفظ آن است و قرائت كتاب عيني، شهود آن، بنابراين معناي ﴿اِقرَأ كِتبَكَ كَفي بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسيبا) 2 آن است كه بر كتاب خويش گواه شو و عالم باش.
 
 
ظهور و حضور در پرتو نور ويژه
ظهور شي‏ءِ باطن و حضور چيز غائب، با نور ثابت مي‏شود و بي‏تابش آن، فرقي بين امور ياد شده نيست، چنان‏كه تشخيص آن‏ها تنها براي بينا مقدور است نه نابينا. آنچه راجع به عمل حاضر و بيننده آن است جداگانه طرح شده يا مطرح مي‏شود؛ امّا آنچه ناظر به نور است مي‏توان گفت كه با برچيده شدن نظام كيهاني كنوني و تكوير شمس و قمر و تهديم ارض و سماء و هر آنچه به عنوان نجوم سپهري مطرح‏اند، نور ديگري لازم است كه با آن همه امور ياد شده معلوم شوند.
هر ظهوري در جهان هستي به اظهار خدا و نور عمومي اوست: ﴿الله نور السموات والارض... ) 3 ليكن براي روشن شدن اسرار پشت پرده و آشكار
^ 1 - ـ سوره طارق، آيه 9.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 14.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 35.

688
شدن رازهاي مستور، نور ويژه لازم است و اين نور خاص مي‏تواند مشمول ﴿واَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ رَبِّها) 1 باشد. با آن نور مخصوص، هر باطني ظاهر و هر غائبي حاضر مي‏گردد، چنان‏كه باصره نيز حدّت مي‏يابد: ﴿فَكَشَفنا عَنكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد) 2 البته تبهكاران از آن نور طرفي نمي‏بندند و مناظر مسرّت بخش را نمي‏بينند، بلكه با آن اشراق، فقط سيّئات خود را مي‏يابند.
نكته: مفعول ﴿وما عَمِلَت مِن سوء﴾ محذوف است؛ يعني ﴿اذكروا يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير و شر محضراً﴾. شايد حذف مفعول براي افاده اين نكته باشد كه در احضار، آنچه بالاصاله و بالذات مراد است همانا خير است و امّا سوء، احضار آن مرادِ بالتبع يا بالعرض است 3.
 
 
نقد نظر فخر رازي درباره وجدان عمل
فخر رازي مي‏گويد: عمل نابود مي‏شود، بنابراين مقصود از ﴿تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت﴾ يا وجدان جزاي عمل است، يعني هر كس جزاي كار خود را مي‏يابد؛ يا منظور يافتن صحيفه عمل است؛ يعني تجد كلّ نفس صحيفة أعمالها 4.
سخن فخر رازي تام نيست، زيرا حقيقت عملْ عين محسوسات خارجي نيست، كه زوالپذيرند، زيرا آن‏ها سلسله حركاتي‏اند كه از بين مي‏روند، بلكه
^ 1 - ـ سوره‏زمر، آيه 69.
^ 2 - ـ سوره ق، آيه 22.
^ 3 - ـ روح المعاني، مج3، ج3، ص205، با تحرير.
^ 4 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج8، ص17.

689
عمل همان عناوين اعتباري است كه با روح ارتباط دارد و باقي است؛ مثلاً هر يك از افعال مخصوص خارجي كه نماز را پديد مي‏آورد، زماني موجود مي‏شود و سپري مي‏گردد؛ امّا آن عنوان كه از روح برخاسته است در جان مي‏ماند؛ همان‏گونه كه نيت سبب پيدايش عمل است، عمل نيز بر جان اثر مي‏گذارد و اين همان روحِ عمل است كه مي‏ماند و در قبر نيز به گونه‏اي ظاهر مي‏شود.
تذكّر: درباره وجدان عمل شبهه شده است كه اعمال از سنخ عَرَض‏اند و عرض زوالپذير و محو شدني است؛ ولي اين شبهه از چند راه پاسخ داده مي‏شود كه در بحث‏هاي آينده ـ ان‏شاء الله ـ روشن مي‏شود.
برخي از آن جواب‏ها همان پاسخ اصل معاد است كه منكران آن بر اين پندار بوده‏اند كه ﴿مَن يُحي العِظمَ وهِي رَميم) 1 و نيز مي‏گفتند: بعضي از امور موجود در دنيا عرض‏اند و عَرَض برگشت‏پذير نيست. بعضي از آن نقدها محصول نشناختن اصل موت است كه مي‏پنداشتند كه مرگ پوسيدن است، در حالي كه موت از پوست به در آمدن است. برخي از آن اشكال‏ها نتيجه مشئوم مادي انگاشتن روح، اراده، نيّت و ساير مبادي عمل است كه همه را از سنخ ماده فناپذير مي‏انگاشتند و تصوير آن به صورت ملكوتي و برزخي مقدور آنها نبود.
نكته: تعبير به ﴿تَجِد﴾ به جاي «تعلم» براي تفهيم اين معناست كه انسان در آن روز گمشده امروزش را مي‏يابد.
^ 1 - ـ سوره يس، آيه 78.

690
نفس، عامل حقيقي
جمله ﴿تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت﴾ نشان مي‏دهد كه كننده كار، نفس است و بدن ابزاري بيش نيست، چنان‏كه در جاي ديگر آمده است: ﴿كُلُّ نَفسٍ بِما كَسَبَت رَهينَة) 1 راز نسبت دادن عمل و كسب به نفس نيز آن است كه هر چند انسان در دنيا و برزخ و قيامت نفس و بدن دارد، در هر سه حالت، اصالت از آنِ نفس است و بدن جز ابزار كار نيست.
نكته: هرچند ﴿ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا﴾ نكره در سياق اثبات است، ولي مفيد عموم است.
 
 
معيار تشخيص خير
كارهاي انسان، خير و شر، نافع و ضار، حسن و قبيح، حقّ و باطل و صدق و كذب دارد، كه معيار تشخيص آن‏ها انديشه بشر عادي نيست، زيرا عقل در بسياري از مسائل جزئي راه ندارد، از اين‏رو قرآن كريم معيار بودن فهم متعارف انساني را نفي مي‏كند: ﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ وهُوَ كُرهٌ لَكُم وعَسي اَن تَكرَهُوا شَيءاً وهُوَ خَيرٌ لَكُم وعَسي اَن تُحِبّوا شَيءاً وهُو شَرٌّ لَكُم واللهُ يَعلَمُ واَنتُم لاتَعلَمُون) 2
خداي سبحان در بسياري از مسائل جزئي كه عقل از ادراك آن‏ها عاجز است، وحي را براي انبيا(عليهم‌السلام) و قرآن و عترت را براي انسان عادي معيار سنجش قرار داد. «وحي»، عقل سليم را تأييد و آن را شكوفا مي‏كند.
^ 1 - ـ سوره مدّثر، آيه 38.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 216.

691
بت‏پرست، پرستش بت را عبادت، خير، وسيله شفاعت و مايه تقرّب به خدا مي‏پندارد؛ امّا پندارهاي غلط او وهم است نه خير. پس از مرگ نيز آنچه را مي‏بيند، جز شرّ نخواهد بود؛ يعني همه اعمال او ﴿هَباءً مَنثورا﴾ است: ﴿وقَدِمنا اِلي ما عَمِلوا مِن عَمَلٍ فَجَعَلنهُ هَباءً مَنثورا) 1 ﴿مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعملُهُم كَرَمادٍ اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ في يَومٍ عاصِفٍ لايَقدِرونَ مِمّا كَسَبوا عَلي شي‏ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّللُ البَعيد) 2 ﴿والَّذينَ كَفَروا اَعملُهُم كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ الظَّمءانُ ماءً حَتّي اِذا جاءَهُ لَم يَجِدهُ شيءاً ووَجَدَ اللهَ عِندَهُ فَوَفّهُ حِسابَهُ واللهُ سَريعُ الحِساب) 3 آدمي تا زنده است، تكاثر را سود پنداشته و تلاش مي‏كند؛ ولي هرگز خود را سير نمي‏يابد و اگر بر جهنّم درون او پرسش ﴿هَلِ امتَلأت) 4 عرضه شود، پاسخ ﴿هَل مِن مَزيد) 5 شنيده خواهد شد؛ امّا اين تكاثرطلبي هرگز «خير» شمرده نمي‏شود.
 
 
تجسّم عمل در قيامت 
آيه مورد بحث از آياتي است كه به خوبي بر تجسم اعمال در قيامت دلالت دارد، زيرا عمل در قيامت به گونه‏اي ظهور مي‏كند كه انسان خود آن را مي‏بيند؛ يعني او خود، خاطرات، اهداف و نيّاتش را كاملاً مشاهده مي‏كند و اين‏ها روح عمل است نه بدنه و مواد خام آن؛ مثلاً اگر كاري براي توهين يا تكريم انجام
^ 1 - ـ سوره فرقان، آيه 23.
^ 2 - ـ سوره ابراهيم، آيه 18.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 39.
^ 4 - ـ سوره ق، آيه 30.
^ 5 - ـ سوره ق، آيه 30.
^ 6 - ـ بحث مبسوط تجسّم عمل در تسنيم، ج8، ص340 گذشت.

692
شده است، در قيامت توهين و تكريم مشاهده مي‏شود نه آن كار، زيرا واقعيت دستورهاي ديني در دنيا كه نشئه اعتبار است، با زبان اعتبار بيان شده است؛ امّا همين عناوين اعتباري با آن واقعيتي كه در فطرت انسان دارد، در قيامت ظهور خواهد كرد.
ظاهر آياتي همچون ﴿ومَن جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّت وُجوهُهُم فِي النّارِ هَل تُجزَونَ اِلاّما كُنتُم تَعمَلون) 1 حجّت است، مگر دليل نقلي معتبر يا دليل عقلي بر خلاف آن باشد و ظواهر اين‏گونه آيات كه مي‏فرمايد تنها متن عمل حرام و خلاف، عامل را به صورت به جهنم مي‏افكند، گوياي آن است كه كسي كه به رو در جهنم مي‏افتد، عين عمل اوست كه به صورت جزاي او درآمده است.
 
 
معناي اَمد
مراد از «اَمد» به قرينه تقابل، غيبت است؛ يعني همان‏گونه كه صاحب عمل «خير»، آن را حاضر مي‏بيند، تبهكار نيز عمل «سوء» خويش را حاضر مي‏بيند؛ امّا آرزو دارد كه آن عمل غايب باشد؛ چه با فاصله مكاني يا زماني.
آيا «اَمد»، فاصله زماني است يا مكاني؟ اختلاف است: زمخشري و همفكرانش گفته‏اند «أمد» براساس ﴿حَتّي اِذا جاءَنا قالَ يلَيتَ بَيني وبَينَكَ بُعدَ المَشرِقَين) 2 همان فاصله مكاني است 3 ؛ ولي برخي «اَمد» را فاصله زماني مي‏دانند 4.
^ 1 - ـ سوره نمل، آيه 90.
^ 2 - ـ سوره زخرف، آيه 38.
^ 3 - ـ الكشاف، ج1، ص353.
^ 4 - ـ الميزان، ج3، ص181.

693
مفسر بزرگوار، بلاغي نظر زمخشري را برگزيده و فرموده است: با توجّه به شواهد عقلي «أمد» فاصله مكاني است، زيرا اگر فاصله زماني مراد باشد، «آينده» سرانجام خواهد آمد و هر چه مي‏آيد، براساس «كلّ آت فهو قريب» نزديك خواهد بود، بنابراين، خواست شخص با آرزويي كه مي‏كند، منافات خواهد داشت 1.
پاسخ اين است: 1. در قرآن كريم «اَمد»، همان فاصله زماني است؛ مانند ﴿ولايَكونوا كالَّذينَ اوتوا الكِتبَ مِن قَبلُ فَطالَ عَلَيهِمُ الاَمَدُ فَقَسَت قُلوبُهُم) 2 و نيز درباره فاصله زماني داشتن معاد مي‏فرمايد: ﴿قُل اِن اَدري اَقَريبٌ ما توعَدونَ اَم يَجعَلُ لَهُ رَبّي اَمَدا ٭ علِمُ الغَيبِ فَلا يُظهِرُ عَلي غَيبِهِ اَحَدا ٭ اِلاّمَنِ ارتَضي مِن رَسولٍ فَاِنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ رَصَدا) 3 اين آيات ظاهراً قيامت را به رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم آموزش مي‏دهد، بنابراين مراد از «اَمد» فاصله زماني است و حمل بر فاصله مكاني، نيازمند قرينه است و ظاهراً قرينه عقلي محقق بلاغي ناتمام است.
2. بنا بر فصل زماني، منظور آن است كه ميان اين شخص و عمل او فاصله زيادي باشد و عمل در گذشته قرارگيرد و شخص در حال؛ نه اينكه شخص در حال و عمل در آينده باشد، پس اگر فصل زماني نسبت به آينده باشد، قياس (كلّ آت فهو قريب) تام و سخن بلاغي وارد است؛ ولي چنانچه نسبت به گذشته باشد، آنچه گذشته، رخت بربسته است و هرگز برنمي‏گردد.
^ 1 - ـ آلاء الرحمن، ج2، ص43.
^ 2 - ـ سوره حديد، آيه 16.
^ 3 - ـ سوره جنّ، آيات 27 ـ 25.

694
3. بنا بر فصل زماني، مقصود آن نيست كه ميان شخص و عمل، آن قدر فاصله باشد كه تدريجاً او به طرف عمل و عمل به طرف وي حركت و به يكديگر برخورد كنند، بلكه مراد آن است كه هر چه شخص جلو رود، عمل هم جلوتر رفته و همان فاصله طولاني محفوظ بماند.
در سوره «زخرف» نيز كه فاصله مكاني مراد است، شخص چنين آرزو مي‏كند: ﴿يلَيتَ بَيني وبَينَكَ بُعدَ المَشرِقَين) 1 نه يعني اكنون فاصله مكاني «بُعد مشرقين» باشد و به تدريج به يكديگر نزديك شويم، بلكه آرزو مي‏كند كه هر حركت و تحوّلي پيدا كردم، مشابه آن را عمل نيز داشته باشد، تا اين فاصله همواره محفوظ بماند، وگرنه در فصل مكاني نيز تغيير و تحوّل ممكن است؛ مثل اينكه چيز دور نزديك شود و اصولاً هر وارد به قيامت مي‏فهمد كه تحوّل در آن راه ندارد، پس مراد او از اين آرزو غيبت است؛ يعني اي كاش من از اين عمل جدا و اين عمل از من غايب بود.
البته آرزوي تبهكار كه بين او و عملش فاصله زيادي باشد، ظهور همان «تسويف» 2 است كه در دنيا بدان مبتلا بوده است، وگرنه او نيز مي‏داند كه بساط زمان برچيده شده است و سال و ماهي در آن نشئه نيست، چنان‏كه در بهشت نيز نيست: ﴿لايَرَونَ فيها شَمسًا ولازَمهَريرا) 3 همان‏گونه كه آسمان و زمين دنيايي در كار نيست: ﴿وحُمِلَتِ الاَرضُ والجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً وحِدَة) 4 و
^ 1 - ـ سوره زخرف، آيه 38.
^ 2 - ـ تسويف، به معناي سوف سوف گفتن و كار را به آينده واگذاردن است؛ مثلاً «أتوب» يعني توبه مي‏كنم؛ ولي «سوف أتوب» يعني توبه خواهم كرد.
^ 3 - ـ سوره انسان، آيه 13.
^ 4 - ـ سوره حاقّة، آيه 14.
 

695
به آسمان و زمين ديگر بدل مي‏شوند: ﴿يَومَ تُبَدَّلُ الاَرضُ غَيرَ الاَرضِ والسَّموت) 1
آري وي در آن روز نه تنها عمل را مي‏بيند، در چنگال كار خويش گرفتار مي‏گردد: ﴿كُلُّ امرِي‏ءٍ بِما كَسَبَ رَهين) 2 پس ديگر جايي براي آرزو نيست.
 
 
تناسب صدر و ذيل آيه
غالباً پايان هر آيه‏اي متناسب با مضمون آن آيه و نيز دليل آن است. در صدر آيه مورد بحث، هم از خير و هم از سوء سخن به ميان آمد و در ذيل آن نيز هم تحذير و انذار و هم تبشير و ترغيب مطرح شد: درباره عاملان كار خير فرمود: ﴿واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد﴾ و درباره بدكاران فرمود: ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾.
انضمام ﴿ويُحَذِّرُكُمُ الله﴾ با ﴿واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد﴾ نشان است كه تحذير الهي براساس رحمت اوست؛ يعني از سر لطف و محبّت، شخص را از خطر مي‏ترساند، چنان كه حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام) مي‏فرمايد: من حذّرك كمن بشّرك 3. گذشته از آنكه سنت الهي درباره بندگان خود بر محور رحمت، رأفت و احسان است نه عدل محض، كه نشان آن را در كيفيّت پاداش و كيفر مي‏توان يافت: حسنه ده برابر و سيّئه يك برابر جزا دارد؛ ضمن آنكه تمام آثار مشئوم گناه با توبه طرد مي‏شود.
آوردن اسم ظاهر «الله» به جاي ضمير در ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ و ﴿واللهُ
^ 1 - ـ سوره ابراهيم، آيه 48
^ 2 - ـ سوره طور، آيه 21.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، حكمت 59.
 

696
رَءُوفٌ بِالعِباد﴾، به جهت اهميت الوهيت است. همراه شدن نام مبارك «الله» با تحذير و تبشير، نشان آن است كه چون الله و معبود است، به بندگان مهر مي‏ورزد و آنان را از خطر بر حذر مي‏دارد.
 
 
راز تذييل آيه به تحذير از نفس خدا
هرچند حسابرسي، پاداش و كيفر، عفو و انتقام، همگي افعال الهي‏اند و براي تبيين اين‏گونه از مطالب، اوصاف فعلي خداوند بازگو مي‏شوند، مانند آنكه خداوند حسيب و مجازي و عَفوّ يا منتقم است؛ ليكن گاهي در ذيل مطالب فعلي، اوصاف ذاتي خدا مانند عليم و قدير ذكر مي‏شوند كه جامع همه امور فعلي و برتر از آن‏اند.
تحذير از نفس خدا كه در ذيل آيه اسبق و آيه كنوني آمده است: ﴿يحذركم الله نفسه﴾، مي‏تواند از همين قبيل باشد؛ يعني بيانِ ويژگي ذاتِ اقدسِ ربوبي را بايد همچنان از هرگونه كارهاي علمي و عملي مصون دانست؛ نه او را محور معرفت قرار داد و نه با وي به مخالفت برخاست، زيرا نه توان ادراكش ممكن است و نه تحمل تنبيه او مقدور.
برخي اهل معرفت با اينكه طلايه‏دار اين‏گونه از معارف است، درباره ذات خداي سبّوح و قدوس چنين مي‏گويد: متعرّض تفكر درباره نفس و ذات خدا نشويد تا درباره آن حكم كنيد. پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: لا تتفكروا في ذات الله 1 و سبب ممنوع بودن فكر در ذات خدا همانا نبودِ مناسبت بين ذات حق و ذات
^ 1 - ـ ر.ك: مجموعه ورّام، ج1، ص250 و نيز در الكافي، ج1، ص92، آمده: «ولا تتكلموا في ذات الله.

697
خلق است و رأفت الهي ناظر به همين نهي از تفكر در ذات خداست، چون عقل بشر توان آنچه را وحي آورده است ندارد و ممكن است در نفي و اثباتِ مطالبْ با آن مخالفت كند.
وي در ادامه به نقل برخي از آراي متهافتِ اهل نظر مي‏پردازد و اينكه بعضي خدا را علت و برخي غير علت و دسته‏اي منزّه از جوهر و عرض و مبرّا از اندراج تحت مقولات ده‏گانه دانستند و گفتند: خداوند اِنيّت او عين ماهيت اوست؛ سپس شرع، نقيض مدلول‏هاي عقلي را آورد و با اثبات اين‏گونه صفات براساس ﴿ليس كمثله شي‏ء) 1 هرگونه عيب و نقص را از ساحت قدس ربوبي دور دانست.... و ما به سمعيّات اعتماد علمي داريم و بر اثر عمل به تقوا به كشف اخذ مي‏كنيم و آنچه را سمع آورده و عقل ادراك نكرده و آن را محال پنداشته و عقل مؤمن آن را تأويل كرده است مشاهده مي‏نماييم ... 2.
هرچند مطالب فراواني ـ بعضي از آن‏ها نقل شد ـ در نوشتار ايشان في‏الجمله (نه بالجمله) مفيد است، آنچه درباره نقد عقل و ترويج كشف گفته‏اند بايد بازپروري و نوسازي شود. شايد تفكر كلامي اشاعره يا معتزله را معيار عقل يافتند و به همان انتقاد كرده؛ يا بعضي از كشف‏هاي واجد شرايط را ميزان قرارداده و به همان ترغيب كرده‏اند كه براي تعديل، لازم است از افراط و تفريط پرهيز شود.
لازم است در برابر تعبير سبب ذلك (منع از تفكر در ذات خدا) ارتفاع المناسبة بين ذات الحق و ذات الخلق 3 ، نهايت تأمّل روا داشته شود، زيرا با
^ 1 - ـ سوره شوري، آيه 11.
^ 2 - ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص432 ـ 431.
^ 3 - ـ همان، ص431.

698
پذيرش آيت بودن جميع ماسوا و با قبول سنخيّت به اصطلاح اهل حكمت كه بين علت و معلول معتبر است ليكن تناسب بين غني محض و فقير صرف اصلاً مطرح نيست، كساني كه درباره خدا و خلق چنين فتوا مي‏دهند، اظهار نظر درباره آن‏ها بايد محتاطانه‏تر و متشرعانه‏تر باشد.
 
 
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ در نگاه اهل معرفت
چنان‏كه اشاره شد به نظر برخي اهل معرفت، ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ درباره مسائل عبادي تبشير، تنذير، كيفر، پاداش و امثال آن نيست، بلكه خداوند با اين جمله شناخت ذات خويش را ممنوع كرده است و براي شناسايي خدا بايد به شناسايي اسما و صفات خدا پرداخت، زيرا كسي را توان شناخت ذات حق نيست: لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن 1.
لقاي ربّ نيز همانا لقاي اسماي حسناي ربّ است و انسان كامل به لقاي اسم اعظم مي‏رسد نه ذات، زيرا مقام ذات، تعيّن ندارد. تعيّن، خارج از مقام ذات و بعد از آن است و انسان به جهت محدود بودن، حتي اگر به مقام فنا هم برسد، به ذات او راه نخواهد داشت.
سالك طريق معرفت علاقه دارد ذات خدا را بشناسد و هرچه جلوتر برود، عارف‏تر و مشتاق‏تر خواهد شد، چون شيريني معرفتْ برتر از همه لذت‏هاست و او را به سمت ذات مي‏كشاند، از اين‏رو نداي ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ به او گوشزد مي‏كند اگر جلوتر بيايي، خواهي سوخت، بنابراين جمله لو دنوت أنملة
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1، بند 1.

699
لاحترقت 1 مخصوص فرشتگان نيست 2 و انسان كامل نيز اگر پا را از مرحله امكان فراتر نهد، خواهد سوخت. انسان كامل كه در مرحله ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلّي ٭ فَكانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدني) 3 است، سرانجامْ لو دنوت أنملة لاحترقت مي‏گويد. زيرا فاصله جبرئيل با انسان كامل، محدود است و نيز فاصله ميان انسان كامل و خداوند كه هستي محض و غير متناهي است، نامحدود، بنابراين پي بردن به كنه ذات خداوندي براي انسان كامل نيز مستحيل است و كسي نيز چنين ادعايي نكرده است.
اين معنا با آنچه از آيه برداشت شد، منافات ندارد، زيرا چنان كه اشاره شد، وقتي انسان جلوتر مي‏رود، مي‏بيند اگر قدمي به پيش نهد، خواهد سوخت، پس از هرگونه گناه و تباهي برحذر مي‏شود.
اينكه برخي پنداشته‏اند هر كسي مي‏تواند ذات را به مقدار سعه وجودي خويش بشناسد، از آنجا برخيزد كه ذات را مقدار بردار پنداشته‏اند، در حالي كه ذات خدا بسيط محض است؛ ظاهرش عين باطن و باطنش عين ظاهر؛ اوّلش عين آخر و آخرش عين اول و جمال و جلالش يكي است و آن گفته معروف: «آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگي بايد چشيد» مطلب تقريبي است نه تحقيقي، زيرا آب دريا داراي ابعاض و اجزاي متعدد و تجزيه
^ 1 - ـ مناقب آل ابي‏طالب [ابن شهر آشوب]، ج1، ص229؛ بحار الانوار، ج18، ص382.
^ 2 - ـ خداي سبحان آموزگار همه انسان‏ها: «ويُعَلِّمُكُم ما لَم تَكونوا تَعلَمون»(سوره بقره، آيه 151) و آموزگار ويژه انسان كامل است: «وعَلَّمَكَ ما لَم تَكُن تَعلَمُ وكانَ فَضلُ اللهِ عَلَيكَ عَظيما» (سوره نساء، آيه 113) و رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم كه انسان كامل و معلّم مهربان جبرئيل است، به او ياد مي‏دهد كه بگويد: لو دنوت أنملة لاحترقت.
^ 3 - ـ سوره نجم، آيات 9 ـ 8.

700
و تفريق‏پذير است. اگر فرضاً دريايي وجود داشته باشد كه سطح آن عين عمق و شرق و غرب و شمال و جنوبش عين يكديگر باشد، از چنين درياي بيكران آب نوشيدن به قدر تشنگي محال است، همان‏طور كه كشيدن آن مستحيل است، زيرا چنين موجودي يا همه يا هيچ است و چون همه محال است، هيچ، حق است.
غرض آنكه كسي را به شناخت خداوند سبحان راه نيست و اندازه، موهم تبعيض است كه ذات اقدس خداوندي از آن مبرّاست، از اين‏رو بزرگان اهل معرفت گفته‏اند: و أمّا الذات الإلهية فحار فيها جميع الأنبياء و الأولياء(عليهم‌السلام ) 1. ذات، برتر از آن است كه با «برهان» ثابت يا با «عرفان» مشاهده شود، چنان‏كه و ما عرفناك حقّ معرفتك 2 هم اعتراف است و هم زمينه معرفت.
هر كسي به اندازه سعه وجودي خود مي‏تواند اسما و صفات حق را بشناسد، زيرا همه جهان آفرينش را، اعم از سماوات و ارضين، بهشت و جهنّم، عرش و فرش و...، «نور السموات و الأرض» اداره مي‏كند و انسان اين نور را مي‏بيند نه نيّر را.
اگر حرارت يا نور خورشيد نيز ميلياردها برابر بيش از اين مقدار بود، هرگز كسي نمي‏گفت: آفتاب آمد دليل آفتاب، بلكه تنها مي‏توانست بگويد كه شعاع آمد دليل آفتاب، چون در آن صورت هرگز توان ديدن آفتاب را نداشت بلكه با مشاهده شعاع شمس به آن جسم نيّر پي مي‏برد.
آنچه را بصر ظاهري درباره آثار خداوند مي‏بيند يا بصيرت عقلي با برهان
^ 1 - ـ شرح فصوص الحكم، ج1، ص172.
^ 2 - ـ عوالي اللئالي، ج4، ص132؛ بحار الانوار، ج68، ص23.

701
مي‏فهمد يا وجدان عرفاني مشاهده مي‏كند نيز همه و همه جزو شعاع است و انسان كه در «نور السموات و الأرض» غرق است، هرگز نمي‏تواند بگويد من از خود ذات خدا، ذات او را شناختم، بنابراين برهان «صديقين» و امثال آن نيز نوعي تقريب است.
حضرت موساي كليم(عليه‌السلام) نيز فقط «تجلّي» حق را مشاهده كرد: ﴿ولَمّا جاءَ موسي لِميقتِنا وكَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ اَرِني اَنظُر اِلَيكَ قالَ لَن ترني ولكِنِ انظُر اِلَي الجَبَلِ فَاِنِ استَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوفَ ترني فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وخَرَّ موسي صَعِقًا فَلَمّا اَفاقَ قالَ سُبحنَكَ تُبتُ اِلَيكَ واَنا اَوّلُ المُؤمِنين ٭ قالَ يموسي اِنّي اصطَفَيتُكَ عَلَي النّاسِ بِرِسلتي وبِكَلمي فَخُذ ما ءاتَيتُكَ وكُن مِنَ الشّكِرين) 1 يعني تو به همين مقدار بسنده كن و شكرگزار! كه بيش از اين مقام تو نيست.
مستغرقان در نور ذات كه هيچ لذّتي بالاتر از آن نيست، نگران‏اند مبادا اين نعمت از آنان گرفته شود و در مناجاتشان كه به ديگران نيز تعليم مي‏دهند، نمي‏گويند لذّتت را به ما بنوشان، بلكه خواهان چشيدن لذّت ديدار يا حلاوت محبّت خداوند هستند: أذقني برد عفوك و حلاوة ذكرك 2 ؛ الهي! من ذا الّذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلا 3.
نتيجه آنكه كسي را توان شناختن ذات خدا نيست و محبّت حق را نيز كسي نمي‏تواند بنوشد، بلكه آن را مي‏چشد. در وادي نامتناهي حق، صغرا و كبرا و فكر، بساطي است محقر و غير قابل عرضه. آري عنقا شكار كس نشود، دام
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيات 144 ـ 143.
^ 2 - ـ مصباح المتهجد، ص766؛ بحار الانوار، ج94، ص182.
^ 3 - ـ بحار الانوار، ج91، ص148؛ مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات المحبّين.

702
بازگير. اگر در دعاي شريف ابو حمزه ثمالي آمده: عرفتك و أنت دللتني عليك 1 كنارش آمده است: و لولا أنت لم أدر ما أنت 2 ؛ اگر تو مرا هدايت نمي‏كردي، من تو را نمي‏شناختم؛ يعني سخن از تعليم، تعلّم و افاضه است.
همچنين چنانچه در دعاي عرفه آمده است: أيكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتّي يكون هو المظهر لك 3. سخن از اظهار و ظهور است كه تعيّنات الهي‏اند. اگر كسي خدا را به «هو الظاهر» بشناسد، با وصف شناخته است و چنانچه به «هو المظهر» بشناسد، با وصف و فعل شناخته است نه با ذات. متن دعاي «عرفه» و «ابوحمزه» نيز شاهد است كه كنه ذات، مراد نيست.
تذكّر: حديث اعرفوا الله بالله والرسول .. 4. با تحليل روشن مي‏كند كه خداوند را بايد به الوهيت شناخت كه يكي از اسماي حسنا و صفات علياي اوست، همان‏طور كه رسول را با رسالت و ولي امر را به امر به معروف و نهي از منكر بايد شناخت، پس خداوند را كه هويّت مطلق است بدون تعيّن «الله» كه اسمي از اسماي حسناي اوست نمي‏توان شناخت.
 
 
مهر و قهر
مؤمن فقط به خدا اميدوار است و تنها از او مي‏ترسد. آياتي مانند ﴿اَلَّذينَ يُبَلِّغونَ رِسلتِ اللهِ ويَخشَونَهُ ولايَخشَونَ اَحَدًا اِلاَّاللهَ وكَفي بِاللهِ حَسيبا) 5
^ 1 - ـ مصباح المتهجد، ص525 ـ 524؛ بحار الانوار، ج95، ص82.
^ 2 - ـ همان.
^ 3 - ـ اقبال الاعمال، ص660.
^ 4 - ـ الكافي، ج1، ص85.
^ 5 - ـ سوره احزاب، آيه 39.

703
﴿واِيّي فَارهَبون) 1 و ﴿فَلا تَخشَوهُم واخشَوني) 2 بيان كننده توحيد در حال ترس‏اند، چنان‏كه برخي از آيات مُبَيّن توحيد در حال اميدند؛ مانند ﴿اُولئِكَ يَرجونَ رَحمَتَ الله) 3
درجات توحيد مؤمنان يكسان نيست: برخي از جهنّم و بعضي از زوال نعمت مي‏هراسند و دسته‏اي نيز به بهشت طمع دارند و بعضي به خدا دل بسته‏اند، به گونه‏اي كه اگر هم خداوند متخلفان را به آتش دوزخ نسوزاند و مطيعان را از بهشت محروم سازد، راه و رسم عبوديت حق را رها نخواهند كرد و عامل خشوع و خضوع آنان شكر و حبّ الهي است نه بهشت و جهنّم.
توحيد آنان عالي‏ترين درجات توحيد است؛ تنها از آن خائف‏اند كه مبادا محبّت خدا از دلشان برود و به لقاي او نرسند، از اين‏رو فريادشان به الهي... و هبني صبرت علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر إلي كرامتك 4 بلند است. انسان هر اندازه راه كمال را بپيمايد، فاصله مهر و قهر را كمتر مي‏بيند؛ تا آنجا كه مهر عين قهر و قهر عين مهر مي‏شود، جمله ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ با تشويق قرين است و با آيات ﴿اِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحذُورا) 5 و ﴿فَليَحذَرِ الَّذينَ يُخالِفونَ عَن اَمرِهِ اَن تُصيبَهُم فِتنَةٌ اَويُصيبَهُم عَذابٌ اَليم) 6 تفاوت دارد.
غرض آنكه: 1. برخي از آيات سرآمد جوامع الكلم‏اند. 2. آنچه به ذات
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 40. دستور «إيّاي فارهبون» مفيد حصر است.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 150.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه218.
^ 4 - ـ مصباح المتهجد، ص778؛ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
^ 5 - ـ سوره اسراء، آيه 57.
^ 6 - ـ سوره نور، آيه 63.

704
خداوند بازمي‏گردد جمع مطلق را به همراه دارد، از اين‏رو تحذير از خداوند در آيه مورد بحث، جامع تحذير اعتقادي، اخلاقي، فقهي و حقوقي است. 3.سالك واصل به آن بارگاه منيع، تمام آنچه در كارگاهها مي‏گذرد آگاه است و توحيد وي در نشاط و هراس از بركات همين توحيد جامع است.
نكته: خداوند سبحان جمله ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ را كه تهديدي است تند، با ﴿واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد﴾ به صورت لفّ و نشر غير مرتّب، تعديل فرموده و نيز از آنجا كه مضمون آيه درباره خير و سوء است، هم تهديد و هم وعده را مطرح فرموده است.
 
 
اشارات و لطايف
 
1. آگاهي خدا به اعمال انسان
همه جا و در هر موقعيتي خدا با انسان است: ﴿وهُوَ مَعَكُم اَينَ ما كُنتُم واللهُ بِما تَعمَلونَ بَصير) 1 لازمِ اين معيّت، با خبر بودن او از كار انسان است. آيات فراواني درباره علم خدا به اعمال انسان‏هاست، كه به برخي اشاره مي‏شود:
أ. آياتي مانند ﴿واللهُ بِما تَعمَلونَ خَبير) 2 ﴿واللهُ بِما تَعمَلونَ عَليم) 3 كه بيشترين آيات در اين مسئله‏اند.
ب. آياتي كه بيش از عليم و خبير بودن را مي‏فهمانند: ﴿اِنَّ اللهَ بِما يَعمَلونَ
^ 1 - ـ سوره حديد، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 234.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 283.

705
مُحيط) 1
ج. آياتي كه روشن و صريح بر علم خدا به اعمال انسان دلالت دارند: ﴿ولاتَعمَلونَ مِن عَمَلٍ اِلاّ كُنّا عَلَيكُم شُهودًا اِذ تُفيضونَ فيهِ وما يَعزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثقالِ ذَرَّةٍ فِي الاَرضِ ولافِي السَّماءِ ولا اَصغَرَ مِن ذلِكَ ولااَكبَرَ اِلاّ في كِتبٍ مُبين) 2 يعني هيچ‏كاري نمي‏كنيد، مگر آنكه هنگام ورود به متن عمل، ما شاهد شما هستيم.
مضمون آيه ﴿... وما يَعزُبُ عَن رَبِّك﴾ كه از نظر دلالت بر علم خداوند به كارهاي انسان، از ديگر آيات، قوي‏تر است، اصلي كلّي و دليل اين مدعاست، براين اساس هيچ چيزي از علم ذات اقدس خداوندي غائب و نهان نيست؛ خواه در آسمان باشد يا در زمين؛ ذرّه باشد يا كمتر، پس خداوند به همه كارهاي انسان‏ها آگاه است.
د. آياتي كه خداي سبحان را «حفيظ» معرّفي مي‏كنند: ﴿اِنَّ رَبّي عَلي كُلِّ شي‏ءٍ حَفيظ) 3 يعني افزون بر اينكه او به اعمال انسان محيط، شاهد و خبير است، خود آن اعمال را حفظ مي‏كند و فرشتگان را نيز بر نگهداري آن‏ها مي‏گمارد: ﴿اِنَّ رُسُلَنا يَكتُبونَ ما تَمكُرون) 4 ﴿واِنَّ عَلَيكُم لَحفِظين ٭ كِرامًا كتِبين ٭ يَعلَمونَ ما تَفعَلون) 5 خداوند خود خبير، عليم، حفيظ، و محيط است، مأموراني را هم كه براي ثبت اعمال بشر مي‏گمارد كريم، رقيب،
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 120.
^ 2 - ـ سوره يونس، آيه 61.
^ 3 - ـ سوره هود، آيه 57.
^ 4 - ـ سوره يونس، آيه 21.
^ 5 - ـ سوره انفطار، آيات 12 ـ 10.

706
حفيظ، عتيد و قعيدند. اين فرشتگان چيزي را عمداً كم يا زياد نمي‏كنند، زيرا «كرام» هستند، چنان‏كه از روي سهو نيز كم يا زياد نمي‏كنند، چون «حفيظ»اند: ﴿اِذ يَتَلَقَّي المُتَلَقّيانِ عَنِ اليَمينِ وعَنِ الشِّمالِ قَعيد ٭ ما يَلفِظُ مِن قَولٍ اِلاّلَدَيهِ رَقيبٌ عَتيد) 1 دو فرشته كه هر دو، هم «رقيب»اند و هم «عتيد»، مراقب و آماده در كمين نشسته‏اند.
 
 
2. تجسّم عمل و تبديل انرژي به مادّه
برخي درباره تجسّم عمل مي‏گويند:
اعمال و حركات، در جهاني كه اصل آن ماده و انرژي است، پراكنده است و از اصول مسلّم علم فيزيك است كه مادّه و انرژي هرگز نابود نمي‏شوند، بلكه به يكديگر تبديل مي‏شوند؛ يعني مادّه همان انرژي متراكم و انرژي همان مادّه منتشر شده است. اعمال ما نيز در متن ماده و در عالم، هر چند به صورت پراكنده، وجود دارد و روزي به شكل مادّه ظهور خواهد كرد 2.
در ردّ اين توجيه بايد مطالبي گفت: أ. گرچه در علوم تجربي گاهي مطالب يقيني پيدا مي‏شود، بيشتر پذيرفته‏هايش تجربيات غير قطعي است، در حالي كه به اصول يقيني نياز است كه از آن‏ها به علوم متعارف ياد مي‏شود.
^ 1 - ـ سوره ق، آيات 18 ـ 17. «رقيب» از رقبه است؛ اگر كسي بخواهد از چيزي به خوبي آگاه شود، گردن مي‏كشد تا چيزي از ديده او پنهان نماند. حالت مراقبه نيز چنين است. فرشتگان رقيب‏اند و گردن مي‏كشند تا خوب ببينند و نيز عتيد و داراي استعداد كافي براي شنيدن و نوشتن هستند.
^ 2 - ـ ر.ك: تفسير نمونه، ج2، ص511 ـ 509.

707
ب. اگر هم از علوم متعارف باشد، بدنه كار را مشخص مي‏كند، كه بين خوب و بد يا صالح و طالح مشترك است؛ اكنون دو مثال: يك. اگر قرض‏دهنده شرط كند كه هنگام بازپرداخت بايد مبلغي اضافه داده شود، ربا و حرام است و چنانچه شرطي در كار نباشد و قرض گيرنده مبلغي اضافه به صورت هبه بدهد، مستحب است و ربا شمرده نمي‏شود؛ متن اين دو كار در خارج با يكديگر تفاوتي ندارد.
دو. نگاه كردن به قصد لذّت يا بدون آن و همچنين برخاستن با هدف احترام يا توهين، كارهاي فيزيكي همانندي‏اند كه حسنه يا سيئه بودن، اطاعت يا عصيان بودن و خير يا سوء بودن آن‏ها، به «نيّت» وابسته است كه به عمل شكل مي‏دهد، در حالي كه علم فيزيك نيّت نمي‏شناسد.
ج. عقايد، آرا و افكار انسان نيز مانند اعمال وي مجسّم مي‏شوند، در حالي كه عقيده و فكر در حيطه فيزيك نمي‏گنجد، تا گفته شود كه انرژي، مادّه منتشره و مادّه، انرژي متراكم است.
د. احكام آخرت با قوانين مادّي دنيا تفاوت دارند. آخرت به معناي رجوع به سوي رحمت يا خشم خداست؛ نه بازگشت به دنيا كه از بين رفته است. در نظام دنيا بر اثر فعل و انفعال مادّي، برخي اجزا در بعضي تأثير و از بعضي تأثّر دارند و ارتباط آن‏ها با صاحبان آن اعمال دخيل نيست. فرق‏هايي ديگر نيز بين نظام دنيا و آخرت حاكم هست.
برپايه رواياتي مانند لكلّ امري‏ء ما نوي 1 و إنّ الله (عزّ و جلّ) يحشر الناس علي نياتهم 2 همه بر اساس نيّت خود محشور مي‏شوند و همان‏گونه كه كارهاي
^ 1 - ـ الامالي، طوسي، ص618؛ بحار الانوار، ج67، ص210.
^ 2 - ـ الكافي، ج5، ص20.

708
عقل نظري (ادراكات كلّي) مجرّدند، كارهاي عقل عملي (نيّت) نيز اموري قلبي و مجرّدند و هيچ‏گونه سنخيّتي با انرژي و مادّه ندارند.
 
 
3. عمل محدود و كيفر نامحدود
عمل، پديده‏اي زماني است كه خود رخت بر مي‏بندد؛ ولي عصاره آن در جان عامل مي‏ماند و جان آدمي را بهيمي يا شيطاني يا مَلَكي مي‏كند. نيت و اراده‏اي كه منشأ عمل است، در جان ثابت است و هرگز از بين نمي‏رود، بنابراين عملِ محدود مي‏تواند كيفري نامحدود داشته باشد، زيرا عمل نيز مانند خود انسان بدنه‏اي دارد كه همان حركت‏هاي خارجي است و روحي دارد كه همان نيّت و اراده انساني است و خلود در عذاب به روحِ عمل مربوط است كه به روحِ عامل پيوسته است و به تدريج در او به صورت ملكه و زوال ناپذير در مي‏آيد. اگر عمل سوء باشد، رنجش ابدي روحِ عامل را در پي خواهد داشت و خلود نيز از همين‏جا سرچشمه مي‏گيرد. گناه مانند غباري بر قلب انسان مي‏نشيند؛ از آنجا كه بدنه عمل سبب پيدايش ملكات است، اگر ملكه حاصل شد، انسان به اندازه آن ملكه عذاب مي‏شود و مخلّد، وگرنه به اندازه خود عمل عقاب خواهد شد.
امام صادق(عليه‌السلام) درباره گناه محدود و عذاب نامحدود گناهكار فرمودند: چون نيّت وي آن است كه اگر تا ابد هم بماند، گناه كند 1. معناي اين سخن نوراني آن نيست كه براي كار انجام نشده و صرفاً براي نيّت، او را مجازات مي‏كنند، زيرا برپايه روايات فراوان صرف قصد گناه عقاب ندارد، بلكه راز
^ 1 - ـ الكافي، ج2، ص85.
 

709
عقاب ابدي و كيفر دائمي آن است كه انحراف، كفر، نفاق و افساد ملكه ـ شده‏اند، به گونه‏اي كه اگر تا ابد هم در دنيا بماند، معصيت خواهد كرد؛ حتّي پس از ورود به جهنّم، اگر دوباره به دنيا بازگردد، همچنان خويش را به گناه مي‏آلايد: ﴿ولَو رُدّوا لَعادوا لِما نُهوا عَنه) 1
غرض آنكه چند مطلب را بايد دريافت: أ. الحاد، شرك، كفر و نفاق از معاصي بزرگ الهي‏اند.
ب. اين‏گونه گناهان وقتي ملكه شدند و براي برخي به منزله فصل مقوم (وجودي نه ماهوي) درآمدند زوال ناپذيرند.
ج. گناه در فرهنگ وحي بيماري است كه با فرود آمدنِ قرآن بايد درمان شود: ﴿ونُنَزِّلُ مِنَ القُرءانِ ما هُوَ شِفاء) 2
د. بيماري اگر درمان نشد تا هر مدتي كه هست عذاب‏آور است.
ه. با فرارسيدن اَجَل فرصت درمان به پايان مي‏رود و در اين حال آنچه مي‏ماند همانا مرض ثابت و درد دائم است.
بسياري از مردم پس از مرگ، با تغيير ناگهاني اوضاع مي‏پندارند كه حادثه‏اي چون زلزله رخ داده است و ناگهان مردن و سوختن خود را مشاهده مي‏كنند.
 
 
4. آتش زنه، آتش گيره و سوزنده در جهنّم
از آياتي مانند ﴿واُزلِفَتِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقين) 3 و ﴿فَاتَّقوا النّارَ الَّتي وقودُهَا النّاسُ
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 28.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 82.
^ 3 - ـ سوره شعراء، آيه 90.

710
والحِجارَةُ اُعِدَّت لِلكفِرين) 1 برمي‏آيد كه بهشت و جهنّم هم‏اكنون مخلوق‏اند. رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم در معراج بهشت و جهنّم را از نزديك مشاهده كردند و دوزخيان را در حال سوختن و بهشتيان را در حال تنعّم ديدند 2. حضرت امام رضا(عليه‌السلام) با استشهاد به آيه ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان) 3 فرمودند: كسي كه بپندارد، بهشت و جهنّم خلق نشده است، از اهل بيت(عليهم‌السلام) ـ نيست 4.
ادراك هر مسئله‏اي زماني مي‏خواهد؛ از جمله ادراك اينكه جهنّم را چگونه و از كجا مي‏كشند و مي‏آورند: ﴿و جي‏ء يومئذٍ بجهنّم) 5 براساس اين آيه نبايد جهنّم را فقط غير منقول و مانند دنيا زنداني پنداشت كه از انسان جداست. اگر كسي جهنم را چنان بپندارد، به اميد پيدا كردن راه فرار، عمر خويش را سپري خواهد كرد؛ امّا چنانچه اگر انسان گناه كردن را به منزله خوردن سم بداند، مواظب خويش خواهد بود.
بر همين اساس، فيض كاشاني(قدس‌سرّه) مي‏فرمايد: فهم چگونگي عذاب قبر اهميت چنداني ندارد، بلكه مهم اعتقاد به قبر، روح و جسم و عذاب روحاني و جسماني است؛ ولي بشر آن اندازه كه ولعِ فهميدن چگونگي مسائل مربوط به جهنم را دارد، براي نجات از جهنم نمي‏كوشد 6.
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 24.
^ 2 - ـ الميزان، ج13، ص33.
^ 3 - ـ سوره الرحمن، آيات 44 ـ 43.
^ 4 - ـ التوحيد، ص118.
^ 5 - ـ سوره فجر، آيه 23.
^ 6 - ـ ر.ك: علم اليقين، ج2، ص1065 و1085.

711
گويا هنوز جامعه بشري به آن درجه از رشد نرسيده است كه مسئله بهشت، جهنّم، معاد، كيفيت برزخ، جسم برزخي، جسم اخروي و مانند آن براي وي مطرح شود.
در حالي كه اوايل با لحني نرم گفته شد كه انسان ﴿حَمّالَةَ الحَطَب) 1 است و هيزم را به همراه دارد؛ بعد بي‏پرده گفتند كه خود انسان هيزم است؛ هيزم نسوز مانند درخت نسوز كه با آتش تغذيه مي‏شود: ﴿اِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُجُ في اَصلِ الجَحيم) 2 اين هيزم نسوز، به گونه‏اي است كه همواره روشن است و از بين نمي‏رود: ﴿كُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلنهُم جُلودًا غَيرَها) 3
برپايه قرآن كريم، مواد سوخت و سوز، خود انسان است: ﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا) 4 رهبران كفر و سران ستم نيز آتش‏زنه آن هستند نه صرف آتش‏گيره: ﴿وقودُهَا النّاسُ والحِجارَة) 5
گفتني است سوزاندن دوگونه است: برونسوزي و درونسوزي. قرآن كريم از «برونسوزي» با تعبير ﴿يَصلي﴾ (ثلاثي مجرّد) ياد مي‏كند: ﴿اَلَّذي يَصلَي النّارَ الكُبري) 6 همين ريشه در باب تفعيل، درونسوزي را هم مي‏رساند: ﴿وتَصلِيَةُ جَحِيم) 7 پس بعضي برونسوزي مي‏شوند و برخي درونسوزي و
^ 1 - ـ سوره مسد، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره صافّات، آيه 64.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 56.
^ 4 - ـ سوره جنّ، آيه 15.
^ 5 - ـ سوره تحريم، آيه 6.
^ 6 - ـ سوره اعلي، آيه 12.
^ 7 - ـ سوره واقعه، آيه 94.

712
بعضي هر دو را دارند، بنابراين آيه ﴿نارُ اللهِ الموقَدَة) 1 براي همه نيست و عده‏اي كه قلب موحد و مؤمن داشته‏اند، آتش از درون آن‏ها سر نمي‏زند و تنها گرفتار برونسوزي‏اند.
 
 
5. سائق و شهيد
در قيامت انسان تبهكار را فقط احضار نمي‏كنند، بلكه برپايه ﴿وجاءَت كُلُّ نَفسٍ مَعَها سائِقٌ وشَهيد) 2 سائق، او را به سوي آتش سوق مي‏دهد: ﴿ونَسوقُ المُجرِمينَ اِلي جَهَنَّمَ وِردا) 3 تعبير «سوق» براي بهشتيان نيز به كار رفته است: ﴿وسيقَ الَّذينَ اتَّقَوا رَبَّهُم اِلَي الجَنَّةِ زُمَرًا) 4 ليكن نه آن‏گونه كه مجرم را سوق مي‏دهند، بلكه عدّه‏اي به استقبال پرهيزگاران مي‏آيند و دسته‏اي نيز آنان را بدرقه مي‏كنند، پس «سائق» نسبت به كساني كه مانند چارپايان يا گمراه‏ترند: ﴿اِن هُم اِلاّكالاَنعمِ بَل هُم اَضَلُّ سَبيلا) 5 مانند رمه‏داري است كه رمه را از پشت سر آن‏ها مي‏راند و نسبت به اهل بهشت، مانند گروه بدرقه كننده‏اي است كه براي تجليل مي‏آيند.
آري هر كسي به همراه خويش «سائق» و «شاهدي» دارد كه اگر نرود، او را مي‏برند و چنانچه كتمان كند، ضد او گواهي خواهند داد. از آنجا كه قيامت براساس ﴿فَلِلّهِ الحُجَّةُ البلِغَة) 6 روز احتجاج است، شهادت شاهدان نيز بايد
^ 1 - ـ سوره همزه، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره ق، آيه 21.
^ 3 - ـ سوره مريم، آيه 86.
^ 4 - ـ سوره زمر، آيه 73.
^ 5 - ـ سوره فرقان، آيه 44.
^ 6 - ـ سوره انعام، آيه 149.

713
حجّت بالغ حق باشد؛ به گونه‏اي كه ﴿لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ ويَحيي مَن حَي عَن بَيِّنَة) 1 تحقق يابد و راهي براي خدشه و انكار نماند.
نتيجه آنكه انسان با قافله‏اي در حركت است؛ يعني همراه مجموعه‏اي است كه از يك سو سائق و شاهد و از سوي ديگر رقيب و عتيد و شياطين و از سوي سوم فرشتگان ويژه اعضاي آن‏اند.
 
 
6. نسخه برداري از صحيفه نفس
كتاب نفس انسان، نسخه اصلي است كه نسخه ديگري را نيز از آن بر مي‏دارند: ﴿ وتَري كُلَّ اُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ اُمَّةٍ تُدعي اِلي كِتبِهَا اليَومَ تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلون ٭ هذا كِتبُنا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقِّ اِنّا كُنّا نَستَنسِخُ ما كُنتُم تَعمَلون) 2
درباره اين آيه شريفه امام صادق(عليه‌السلام) فرمودند: فهو الكتاب المكنون الذي منه النسخ كلّها. أولستم عرباً؟ فكيف لا تعرفون معني الكلام و أحدكم يقول لصاحبه: أنسخ ذلك الكتاب! أوليس إنّما ينسخ من كتاب اخذ من الأصل؟ و هو قوله: ﴿اِنّا كُنّا نَستَنسِخُ ما كُنتُم تَعمَلون) 3 مگر شما عرب فصيح نيستيد! خدا نمي‏فرمايد شما هرچه كرديد ما نوشتيم، بلكه مي‏فرمايد كه ما استنساخ كرديم؛ يعني از روي نسخه اصلي برگرفتيم، بنابراين: أ. مستنسِخ، غير از كاتب است؛ ب. متن عمل خارجي انسان مُستَنسَخ است؛ ج. براي هر مُستَنسَخي يك نسخه اصلي لازم است كه استنساخ از روي آن نسخه اصلي صورت مي‏پذيرد؛ د. كتاب جامع (قضا و قدر، و...) سابق لازم است تا متن
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 42.
^ 2 - ـ سوره جاثيه، آيات 29 ـ 28.
^ 3 - ـ تفسير القمي، ج2، ص380؛ تفسير نور الثقلين، ج5، ص6.

714
اعمال از نهان انسان مطابق با آن كتاب استنساخ و استخراج شود؛ ه. اختيار انسان به عنوان يك اصل در تمام نسخه‏هاي اصلي و فرعي اعمال بشر محفوظ است.
تذكّر: هضم امور مزبور سهل نيست و اگر باشد، با امتناع همراه است (سهل ممتنع).
 
 
7. روز نشر كتاب اعمال
كتاب اعمال، وجود لفظي يا كتبي ندارد، بلكه سطورش از خود عمل پديد مي‏آيد و همه عقايد، اخلاق و رفتار تمام عمر انسان در آن ثبت است: ﴿وكُلَّ اِنسنٍ اَلزَمنهُ طئِرَهُ في عُنُقِهِ ونُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيمَةِ كِتبًا يَلقهُ مَنشورا ٭ اِقرَأ كِتبَكَ كَفي بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسيبا) 1 «طائر» در اينجا پرواز كننده‏اي است كه گريبان انسان را مي‏گيرد.
دنيا «يوم اللّف» است (روز بسته بودن) و قيامت «يوم النّشر» (روز باز شدن)، از اين‏رو خداي سبحان در قيامت براي انسان كتابي بيرون مي‏آورد كه منشور است و انسان را فرا مي‏خواند تا حسابرس خويش باشد، بنابراين كتاب اعمال انسان «نشر» و «طي» است، همان‏طور كه براي نظام كيهاني قبض و بسط هست؛ ليكن به عكس آن‏ها، زيرا آسمان‏ها و زمين را امروز پهن و گسترده مي‏داند: ﴿والسَّماءَ بَنَينها بِاَيدٍ واِنّا لَموسِعون) 2 ﴿واِذَا الاَرضُ مُدَّت) 3 و در معاد برمي‏چيند؛ يعني آنچه امروز باز است، فردا بسته است:
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيات 14 ـ 13.
^ 2 - ـ سوره ذاريات، آيه 47.
^ 3 - ـ سوره انشقاق، آيه 3.

715
﴿والاَرضُ جَميعًا قَبضَتُهُ يَومَ القِيمَةِ والسَّموتُ مَطويّتٌ بِيَمينِهِ سُبحنَهُ وتَعلي عَمّا يُشرِكون) 1 ﴿يَومَ نَطوِي السَّماءَ كَطَي السِّجِلِّ لِلكُتُب) 2 «سجل» همان طومار است؛ يعني همان‏گونه كه طومار همه حروف و كلمات را در خود گرد مي‏آورد، آنچه امروز به صورت آسمان و زمين پهن است، فردا برچيده خواهد شد و آنچه امروز بسته است (مثل اعمال انسان) فردا باز خواهد شد و آن صحيفه‏اي كه امروز باز نيست، فردا منشور خواهد شد: ﴿واِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت) 3 ﴿وكُلَّ اِنسنٍ اَلزَمنهُ طئِرَهُ في عُنُقِهِ ونُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيمَةِ كِتبًا يَلقهُ مَنشورا) 4
از آيات سوره مباركه «مطفّفين» كه با ترجيع بند «ويلٌ، ويلٌ» همراه است، مي‏توان استفاده كرد كه هركس چند كتاب دارد كه اين‏ها در طول يكديگرند: ﴿كَلاّاِنَّ كِتبَ الفُجّارِ لَفي سِجّين ٭ وما اَدركَ ما سِجّين ٭ كِتبٌ مَرقوم) 5 ﴿كَلاّاِنَّ كِتبَ الاَبرارِ لَفي عِلّيّين ٭ وما اَدركَ ما عِلّيّون ٭ كِتبٌ مَرقوم ٭ يَشهَدُهُ المُقَرَّبون) 6 همان‏گونه كه قرآن كتابي است در كتابي ديگر: ﴿اِنَّهُ لَقُرءانٌ كَريم ٭ في كِتبٍ مَكنون ٭ لايَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون) 7
بر اساسِ ﴿عَلِمَت نَفسٌ ما اَحضَرَت) 8 كتاب مرقوم از جان انسان جدا
^ 1 - ـ سوره زمر، آيه 67.
^ 2 - ـ سوره انبياء، آيه 104.
^ 3 - ـ سوره تكوير، آيه 10.
^ 4 - ـ سوره اسراء، آيه 13.
^ 5 - ـ سوره مطفّفين، آيات 9 ـ 7.
^ 6 - ـ سوره مطفّفين، آيات 21 ـ 18.
^ 7 - ـ سوره واقعه، آيات 79 ـ 77.
^ 8 - ـ سوره تكوير، آيه 14.

716
نيست، پس هم‏اكنون «سجّين» جانِ فاجر را احاطه كرده است و او با مردن ناگهان اوضاع را دگرگون مي‏بيند و با بهت و حيرت جايگاه خويش را خواهد نگريست: ﴿بَل تَأتيهِم بَغتَةً فَتَبهَتُهُم فَلا يَستَطيعونَ رَدَّها ولاهُم يُنظَرون) 1
 
 
8. فارق بين اولياي الهي و معبود
ميان اولياي الهي(عليهم‌السلام) و معبود، پرده‏اي جز «عبوديت» نيست: لا فرق بينك و بينها إلاّ أنّهم عبادك 2 ؛ امّا همين پرده براي جدايي كافي است. قطر اين پرده نيز بيش از اندازه آسمان‏ها و زمين است. حضرت عيساي مسيح(عليه‌السلام) كه از متوسطان اولياي الهي است، مي‏گويد: ﴿اَنّي اَخلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهَيَةِ الطَّيرِ فَاَنفُخُ فيهِ فَيَكونُ طَيرًا بِاِذنِ اللهِ واُبرِءُ الاَكمَهَ والاَبرَصَ واُحي المَوتي بِاِذنِ اللهِ واُنَبِّئُكُم بِما تَأكُلونَ وما تَدَّخِرونَ في بُيوتِكُم اِنَّ في ذلِكَ لاءيَةً لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين) 3
وقتي متوسطان چنين هستند، كامل‏ترين اولياي الهي يعني اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام)، چگونه خواهند بود؟
آري در اين سو به اذن خدا مقتدرند و در آن سمت، لو دنوت أنملة لاحترقت 4. امير مؤمنان(عليه‌السلام) آن نمونه، عصاره و معلّمي 5 كه همه اعمال خير
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 40.
^ 2 - ـ اقبال الاعمال، ص145؛ بحار الانوار، ج95، ص393.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 49.
^ 4 - ـ مناقب آل ابي‏طالب، ج1، ص229؛ بحار الانوار، ج18، ص382.
^ 5 - ـ حوزويان «ارسطو» را معلّم اول و «فارابي» را معلم ثاني مي‏دانند؛ امّا اهل معرفت عقيده دارند رسول مكرّم اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم معلم اوّل و حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام) معلم ثاني است.

717
جنّ و انس كمتر از يك ضربت مخلصانه او و به بركت فداكاري‏هاي وي است، مي‏فرمايد: لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن 1.
 
 
بحث روايي
 
1. همراهي عمل با عامل خود
عن سعيد بن المسيّب قال: كان علي بن الحسين(عليه‌السلام) يعظ الناس و يزهدهم في الدنيا و يرغبهم في‏اعمال الآخرة بهذا الكلام في كلّ جمعة في مسجد رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم و حُفظ عنه و كُتب، كان يقول: أيّها الناس! اتّقوا الله و اعلموا أنّكم إليه ترجعون: فتجد كلّ نفس ما عملت في هذه الدنيا من خير محضرًا و ما عملت من سوء تودّ لو أن بينها و بينه أمدًا بعيدًا و يحذركم الله نفسه... فمن كان من المؤمنين عمل في هذه الدنيا مثقال ذرّة من خير وجده و من كان من المؤمنين عمل في هذه الدنيا مثقال ذرّة من شرّ وجده 2.
اشاره: امام سجاد(عليه‌السلام) با استشهاد به آيات قرآن، از جمله مفاد آيه مورد بحث، همگان را از غفلت از مرگ و نزديك بودن آن و قبر و سؤال آن هشدار مي‏داد و مي‏فرمود كه پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ آخرت، محصول حسنات و سيئات دنياست؛ هر يك از مؤمنان در دنيا به مقدار ذره‏اي كار خير يا شرّ انجام دهد، نتيجه آن را بعد از مرگ مي‏گيرد.
خلاصه: أ. هيچ عملي از بين نمي‏رود. ب. هيچ عملي عامل خود را رها نمي‏كند. ج. هيچ عاملي از عمل ديگران طرفي نمي‏بندد. د. در معاد غير از عمل صالح چيزي كارآمد نيست.
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
^ 2 - ـ الكافي، ج8، ص74 ـ 72.

718
 
2. نمونه‏اي از تجسّم عمل
قال ابوعبدالله(عليه‌السلام) في حديث طويل: إذا بعث الله المؤمن من قبره، خرج معه مثال يقدم أمامه. كلّما رأي المؤمن هولاً من أهوال يوم القيامة قال له المثال: لا تفزع و لا تحزن و أبشر بالسرور و الكرامة من الله (عزّوجلّ) حتي يقف بين يدي الله (عزّوجلّ) فيحاسبه حسابًا يسيرًا و يأمر به إلي الجنّة و المثال أمامه؛ فيقول له المؤمن: يرحمك الله! نعم الخارج، خرجت معي من قبري و ما زلت تبشّرني بالسرور و الكرامة من الله حتي رأيت ذلك؛ فيقول: من أنت؟ فيقول: أنا السّرور الّذي كنت أدخلت علي أخيك المؤمن في الدنيا خلقني الله (عزّوجلّ) منه لاُبشّرك 1.
اشاره: سروري كه مؤمن در اين دنيا در دل برادر مؤمن ايجاد كرده است، روز قيامت در قالب صورتي مثالي پيشاپيش او حركت مي‏كند تا هنگام وحشت و اضطراب آن روز، بشارت دهنده مؤمن باشد و اين نمونه‏اي از تجسّم اعمال در قيامت است.
خلاصه آنكه: أ. نشئه ملكوت و برزخ و عالم مثال، موجودي خارجي است نه خيالي. ب. انسان در دنيا و قيامت داراي بدن مناسب (جسم مناسب) و روح است. ج. تصوّر عمل صالح به صورت مثالي خوب، به تصوير خداست كه يكي از اسماي حسناي او «مُصوِّر» است. د. همان‏طور كه تصوير در دنيا فقط به قدرت الهي است و اگر فرشته يا انسان كاملي توفيق صورتگري يافت به اذن خداست و اين اذن تكويني همراه با مظهريّت آن مَلَك
^ 1 - ـ الكافي، ج2، ص190.

719
يا انسان كامل نسبت به اسم شريف «مُصوِّر» است، در قيامت نيز چنين است. ه. ظهور و خفاي صورت‏هاي ملكوتي به دستور مُصوِّر آن‏هاست، چنان‏كه تبشير يا انذار آن‏ها به فرمان همان مُصوِّر بي‏بديل، يعني خداي سبحان است.
 
٭ ٭ ٭

720

 

 

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved