آلوسي در روح المعاني
1 و
محمّد رشيد رضا در المنار
2
مطالبي آوردهاند: أ. تقيه نزد شيعه از اصول دين است كه
انبيا(عليهمالسلام) و ائمّه(عليهمالسلام) بر آن مبنا جريان
داشتند. ب. امور متناقضي از شيعه در اين باره نقل ميشود. ج. امور
مضطرب و پراكندهاي نقل ميشود. د. خرافات مستغرب از آنها بازگو
ميشود....
|
اين نسبتها، همگي ناشي از ضعف اطلاعرساني از يكسو و ضعف پژوهش و
مراجعه به اهل ذكر هر مكتب و مذهب از سوي ديگر است.
|
رشيد رضا به اين بهانهكه «تفسير ما جاي ورود به مناقشات و جدل در
مسائل خلافي نيست»، چندان به اين مطلب نميپردازد؛ ليكن آلوسي در
ردّ مرام شيعه مطالبي ميگويد:
|
1. تقيّه فقط براي ترس است. 2. ترس دو قسم است: قسم اوّل ترس بر
جان، يعني هراس از مردن. اين قسم، منتفي است، زيرا اوّلاً طبق
رواياتي كه كليني در كافي براي آنها باب مستقل گشود و ساير اماميه
آن را باور دارند، موت طبيعي امامان در اختيار خود آنهاست؛ ثانياً
امامان به گذشته و آينده علم دارند؛ آنان از آجال و كيفيت مرگ و
زمان آن به طور تفصيل و تخصيص با خبرند، پس قبل از وقت موت كه ترسي
نيست و....
|
قسم دوم، ترس از رنج، اذيّت بدني، سبّ و شتم و هتك حرمت است. شك
نيست كه تحمّل اين امور و صبر بر آنها
|
|
^ 1 - ـ مج3، ج3، ص201 ـ 197.
^ 2 - ـ ج3، ص281. |
وظيفه صلحاست. آنان دائماً بلا را در امتثال دستورهاي الهي تحمل ميكردند
و گاهي با سلاطين جبار مقابله و مبارزه مينمودند و اهلبيت نبوي
براي ياري دين جدّ خود در اين كار سزاوارترند و نيز اگر تقيه واجب
بود، امام امامان ـ حضرت علي(عليهالسلام) ـ از بيعت خليفه رسول
خدا شش ماه درنگ نميكرد. چه چيز او را مانع شد كه در اولين فرصت
عمل واجب (تقيّه) را رها كند ...
1.
|
پاسخ اجمالي نقد مزبور اين است: 1. ملاك تقيّه، تزاحم مصالح و
مفاسد است و منحصر در هراس نيست.
|
2. هراس نيز منحصر در شخص تقيه كننده نيست تا به صورت ترس از مرگ و
هراس از رنج و اذيت خلاصه شود، بلكه گاهي خوف از گريز يا گرايشهاي
ناصواب فرد يا جامعه نسبت به مذهب حق يا مرام باطل است. اگر كسي
بيمناك باشد كه گروهي كژراهه بروند ميتواند در برخي از احكام
تقيّه كند، چنانكه ترس از مرگ يا هراس از اذيّت به امام(عليهالسلام)
اختصاصي ندارد، بلكه ممكن است درباره افراد ديگر رخ دهد.
|
3. علم ملكوتي كه امامان با آن از ملاحم باخبر ميشوند حجت فقهي
نيست و اثر عملي ندارد؛ يعني كسي كه از راه علم غيب به حوادث آگاه
ميشود، ترتيب آثار فقهي بر آن، خارج از دستور خداست.
|
4. گاهي تقيّه به پنهان شدن برخي از امّهات احكام اسلامي خواهد
انجاميد؛ نظير لزوم عصمت امام و خليفه و مانند لزوم نصّ و نظير
هدايت امّت
|
|
^ 1 - ـ روح المعاني، مج3، ج3، ص201 ـ 197. |
به نصّ و نصب غدير. آنگاه كه نصاب احتجاج، مقدار مناظره علمي،
قلمرو تذكره نصّ و نصب و بالاخره معيار خلافت معلوم شد ولي در مقام
اجرا و كاربردي، تشاحّ و نزاع صورت ميپذيرفت، آنگاه خلافت را
پذيرفت.
|
5. تقيّه از آن جهت كه همانند تيمّم حكم واقعي (ثانوي) خداست، آثار
فقهي فراواني دارد و حوزهآن در داخل هندسه اسلامي است، وگرنه در
برابر كافران، سلاطين جور و طاغيان دوران ممكن است برخي از آثار
تقيه مترتب شود؛ ليكن جميع احكام آن را ندارد.
|
تتميم بحث ـ انشاء الله ـ در فرصت مناسب ارائه ميگردد تا معلوم
شود كه حدود تقيه چيست و تقيه از احكام فرعي و فقهي است نه از اصول.
|
|
|
9. اسلام و حسن همجواري |
قرآن كريم درباره چگونگي رفتار با مردم ميفرمايد:
﴿وقولوا لِلنّاسِ حُسنًا)
1
نيكو سخن گفتن با «ناس» مورد نظر است؛ نه با مسلمانان يا
مؤمنان. مراد از قول نيز خصوص گفتار نيست، بلكه مطلق رفتار، گفتار،
نوشتار و كردار است كه به شكل نمادين از آنها به «قول» ياد شده
است، بنابراين با كافران نيز رعايت حسن همجواري لازم است، چنانكه
در روايت آمده است: إن جالسك يهودي، فأحسن مجالسته
2.
براين اساس، اگر مسلمان با يهودي نيز همسفر شود، رعايت اخلاق
اسلامي ضروري است و اين مودّت، انساني است نه اعتقادي.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 83.
^ 2 - ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص404. |
قرآن كريم روابط بين المللي را چنين ترسيم ميفرمايد:
﴿عَسَي اللهُ اَن يَجعَلَ بَينَكُم وبَينَ
الَّذينَ عادَيتُم مِنهُم مَوَدَّةً واللهُ قَديرٌ واللهُ غَفورٌ
رَحيم ٭ لايَنهكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ لَم يُقتِلوكُم فِي الدّينِ
ولَم يُخرِجوكُم مِن ديرِكُم اَن تَبَرّوهُم وتُقسِطوا اِلَيهِم
اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُقسِطين ٭ اِنَّما يَنهكُمُ اللهُ عَنِ
الَّذينَ قتَلوكُم فِي الدّينِ واَخرَجوكُم مِن ديرِكُم وظهَروا
عَلي اِخراجِكُم اَن تَوَلَّوهُم ومَن يَتَوَلَّهُم فَاُولئِكَ هُمُ
الظّلِمون)
1
يعني ممكن است در آينده روابط شما با آنان براساس محبّت و
مودّت شكل بگيرد، پس در تيرگي روابط اصرار نورزيد، بنابراين با
كافران نيز ميتوان براساس قسط و عدل رابطه برقرار كرد، مگر آنان
مستقيم يا غير مستقيم در صدد ظلم، هتك مقدّسات ديني يا طمع در
اموال مسلمانان باشند.
|
«برّ» و «قسط» از احكام بين المللي اسلام است؛ ولي رابطه با كافران
نبايد به تضعيف اعتقادات خودي يا تحكيم عقايد كافران انجامد. در
ابعاد تجارت، صنعت، فرهنگ، تعليم و تعلّم و... رابطه نه تنها ممنوع
نيست بلكه اسلام به آن ترغيب فرموده است: اطلبوا العلم ولو بالصين
2.
البته رفتن به چين براي فراگيري علم، ياد گرفتن زبان آنان را هم در
پي خواهد داشت.
|
|
|
بحث روايي |
|
1. شأن نزول |
عن ابن عباس قال: كان الحجّاج بن عمرو، حليف كعب بن الأشرف، و ابن
أبي الحقيق و قيس ابن زيد، قد بطنوا بنفر من الأنصار ليفتنوهم عن
دينهم.
|
|
^ 1 - ـ سوره ممتحنه، آيات 9 ـ 7.
^ 2 - ـ عوالي اللئالي، ج4، ص70؛ بحار
الانوار، ج1، ص177، ح55. |
فقال رفاعة بن المنذر و عبدالله بن جبير و سعد بن خيثمة لاُولئك
النفر: اجتنبوا هؤُلاء النفر من يهود؛ و احذروا مباطنتهم لا
يفتنوكم عن دينكم. فأبي أُولئك النفر. فأنزل الله فيهم:
﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ... واللهُ
عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير)
1
|
اشاره: طبق اين نقل، گروهي از يهود مخفيانه با طايفهاي از انصار
ارتباط برقرار كردند تا در دين ايشان رخنه كنند و چون اين افراد
نصيحت مؤمنان را در قطع رابطه با يهود نپذيرفتند، اين آيات دربارهشان
نازل شد.
|
علامه طباطبايي ميفرمايد كه ظاهراً اين روايت از باب تطبيق آيه بر
اين ماجراست، چون كافر در عرف قرآن اعم از اهل كتاب است، در حالي
كه ماجراي مزبور محدود به اهل كتاب است و شايستهتر آن است كه سبب
نزول آياتي باشد كه از دوستي با يهود و نصارا نهي ميكند؛ نه آيات
مورد بحث كه از دوستي با كافران (مشركان و اهل كتاب) نهي ميكند
2.
|
|
|
2. جواز تقيه |
عن علي(عليهالسلام) قال: و أمّا الرخصة الّتي (صاحبها فيها
بالخيار) فإنّ الله نهي المؤمن أن يتّخذ الكافر وليّاً؛ ثمّ منّ
عليه بإطلاق الرخصة له عند التّقية في الظاهر... قال الله تعالي:
﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ اَولِياءَ
مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيءٍ
اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقةً ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾.
فهذه رحمة تفضّل الله بها علي المؤمنين، رحمة لهم،
|
|
^ 1 - ـ الدر المنثور، ج2، ص176.
^ 2 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص188. |
ليستعملوها عند التقيّة في الظاهر و قال رسول اللهصلي الله عليه و
آله و سلم: إنّ الله يحبّ أن يؤخذ برخصه كما يحبّ أن يؤخذ بعزائمه
1.
|
و قوله ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنون... ﴾
فإنّ هذه الآية رخصة؛ ظاهرها خلاف باطنها: يدان بظاهرها و
لا يدان بباطنها إلاّ عند التقيّة. إنّ التقيّة رخصة للمؤمن أن
يراه الكافر [أن يدين بدين كافر] فيصلّي بصلاته و يصوم بصيامه إذا
اتّقاه في الظاهر و في الباطن يدين الله بخلاف ذلك
2.
|
عن ابن اذينة... و محمّد بن مسلم و زرارة قالوا: سمعنا أبا
جعفر(عليهالسلام) يقول: التقيّة في كلّ شيء يضطرّ إليه ابن ءادم
فقد أحلّه الله له
3.
|
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: التقيّة تُرس الله بينه و بين
خلقه
4.
|
و روي الحسن أنّ مسيلمة الكذّاب أخذ رجلين من أصحاب رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم فقال لأحدهما: أتشهد أنّ محمّداً رسول الله؟
قال: نعم. قال: أفتشهد أنّي رسول الله؟ فقال: نعم. ثمّ دعا بالاخر،
فقال: أتشهد أنّ محمّداً رسول الله؟ قال: نعم. ثمّ قال: أفتشهد
انّي رسول الله؟ فقال: إنّي أصمّ. قالها ثلاثاً كلّ ذلك يجيبه بمثل
الأوّل. فضرب عنقه. فبلغ ذلك رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم
فقال: أمّا ذلك المقتول فمضي علي صدقه و يقينه و أخذ بفضله فهنيئاً
له؛ و أمّا الآخر فقبل رخصة الله فلا تبعة عليه
5.
|
اشاره: أ. به فرموده اميرمؤمنان(عليهالسلام) در روايت نخست، خداي
سبحان بر مؤمنان منت نهاده و به هنگام تقيه، در دوستي ظاهري با
كافران به ايشان
|
|
^ 1 - ـ تفسير القمي، ج1، ص16؛ وسائل
الشيعه، ج16، ص232.
^ 2 - ـ تفسير القمي، ج1، ص100.
^ 3 - ـ الكافي، ج2، ص220.
^ 4 - ـ همان.
^ 5 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص730. |
رخصت داده است و بنا بر فرمايش پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و
سلم، خدا عمل به رخصتهاي خود را همانند عمل به واجباتش دوست
ميدارد.
|
ب. در روايت دوم، جواز تقيّه از آيه برداشت شده است.
|
ج. جملاتي نظير التقيّة... فقد أحلّه الله و التقية ترس الله نيز
بر جواز تقيّه دلالت دارند.
|
|
|
3. لزوم تقيّه |
عن جعفر بن محمّد عن أبيه(عليهالسلام) قال: كان رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم يقول: لا إيمان لمن لا تقيّة له و يقول: قال
الله: ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة)
1
|
عن أميرالمؤمنين(عليهالسلام) في احتجاجه علي بعض اليونان [اليونانيين]
قال: و آمرك أن تصون دينك و علمنا الّذي أودعناك [و أسرارنا الّتي
حمّلناك] فلا [ولا] تبد علومنا لمن يقابلها بالعناد [...] و لا تفشِ
سرّنا إلي من يشنّع علينا؛ و آمرك أن تستعمل التقيّة في دينك، فإنّ
الله يقول: ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ
الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ
فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيءٍ اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾
و قد أذنت لكم [لك] في تفضيل أعدائنا [علينا] إن ألجأك
الخوف إليه و في إظهار البرائة [منا] إن حملك الوجل عليه، و في ترك
الصلوات المكتوبات إن خشيت علي حشاشة نفسك [حشاشتك] الآفات و
العاهات، فإنّ تفضيلك أعدائنا [علينا] عند خوفك لا ينفعهم و لا
يضرّنا، و إنّ إظهارك برائتك منّا عندك تقيّتك لا يقدح فينا و لا
ينقصُنا؛ و لئن تبرّأ [تبرّأت] منّا ساعة بلسانك و أنت مُوالٍ لنا
بجنانك لتبقي علي نفسك روحها الّتي بها قوامها، و مالها الّذي به
قيامها و جاهها الّذي به تمسّكها [تماسكها]، و تصون من عرف بذلك [من]
|
|
^ 1 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص166. |
أولياءنا و إخواننا [...] فإنّ ذلك أفضل من أن تتعرّض للهلاك و
تنقطع به عن عمل في الدّين و صلاح إخوانك المؤمنين؛ و إيّاك ثمّ
إيّاك أن تترك التّقية الّتي أمرتك بها، فإنّك شائط بدمك و دماء
إخوانك، معرّض لنعمتك و نعمتهم [نعمهم] للزّوال، مُذلّ لهم في أيدي
أعداء دين الله و قد أمرك الله بإعزازهم، فإنّك إن خالفت وصيّتي
كان ضررك علي إخوانك و نفسك [نفسك و إخوانك] أشدّ من ضرر النّاصب
لنا الكافر بنا
1!
|
اشاره: أ. پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم با
استشهاد به آيه مورد بحث، كسي را كه در جايگاه تقيّه از آن سرباز
زند، مؤمن نميداند.
|
ب. اميرمؤمنان(عليهالسلام) در مواردي كه تقيّه سبب حفظ جان و مال
مؤمن و مصالح و عزّت مؤمنان ميشود، عمل به آن را لازم دانسته و از
ترك آن به شدّت نهي كرده است، هر چند تقيّه به مخالفت ظاهري و
زباني با اهلبيت(عليهمالسلام) منجر شود، چون ضرر ترك چنين تقيهاي،
بيش از ضرر كافران و دشمنان اهلبيت(عليهمالسلام) است.
|
|
|
4. تقيّه در برائت از
اميرمؤمنان(عليهالسلام) |
قال علي(عليهالسلام): ... ألا و إنّه سيأمركم بسبّي و البرائة
منّي؛ فأمّا السّبّ فسبّوني، فإنّه لي زكاة و لكم نجاةٌ؛ و أمّا
البرائة فلا تتبرّءُوا منّي، فإنّي وُلدتُ علي الفطرة و سبقت إلي
الإيمان و الهجرة
2.
|
فمن عرض عليه البراءة؟ منّي فليمدد عنقه، فإن [تبرّأ] بريء منّي
فلا دنيا له و لا آخرة
3.
|
|
^ 1 - ـ الاحتجاج، ج1، ص557 ـ 555؛ ر.ك:
وسائل الشيعه، ج16، ص229.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خ57، بند 2.
^ 3 - ـ الارشاد، ج1، ص322؛ وسائل الشيعه،
ج16، ص232. |
عن مسعدة بن صدقة قال: قلت لأبي عبدالله(عليهالسلام): إنّ النّاس
يروون أنّ عليّاً(عليهالسلام) قال علي منبر الكوفة: أيّها النّاس!
إنّكم ستدعون إلي سبّي فسبّوني؛ ثمّ تدعون إلي البراءة منّي فلا
تبرؤوا منّي، فقال: ما أكثر ما يكذب النّاس عن علي(عليهالسلام)؛
ثمّ قال: إنّما قال: إنّكم ستدعون إلي سبّي فسبّوني؛ ثمّ تدعون إلي
البراءة منّي و إنّي لعلي دين محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و لم
يقل: و لا تبرّؤوا منّي. فقال له السّائل: أرأيت إن اختار القتل
دون البراءة؟ فقال: و الله! ما ذلك عليه؛ و ما له إلاّ ما مضي عليه
عمّار بن ياسر حيث أكرهه أهلُ مكّة و قلبه مطمئن بالإيمان، فأنزل
الله)عزّ وجلّ) فيه: «اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ
بِالايمن»
1 فقال
له النّبيصلي الله عليه و آله و سلم عندها: يا عمّار! إن عادوا
فعد؛ فقد أنزل الله عذرك و أمرك أن تعود إن عادوا
2.
|
عن عبدالله بن عطا قال: قلت لأبي جعفر(عليهالسلام): رجلان من اهل
الكوفة اُخذا فقيل لهما: إبرءا من أميرالمؤمنين(عليهالسلام) فبريء
واحد منهما و أبي الاخر، فخلّي سبيل الّذي بريء و قتل الآخر؟ فقال:
أمّا الّذي بريء فرجل فقيه في دينه؛ و أمّا الّذي لم يبرأ فرجل
تعجّل إلي الجنّة
3.
|
اشاره: أ. روايت اول و دوم از اميرمؤمنان، علي(عليهالسلام) و
درباره اجازه تقيّه در سبّ، و نهي از تقيّه در برائت از ايشان است.
روايت دوم، تصريح دارد كه مؤمن بايد كشته شدن را بر برائت ترجيح
دهد، وگرنه دنيا و آخرت خود را از دست داده است.
|
ب. طبق فرموده امام صادق(عليهالسلام) در روايت سوم، جمله لا
تبرّؤوا منّي را به
|
|
^ 1 - ـ سوره نحل، آيه 106.
^ 2 - ـ الكافي، ج2، ص219؛ وسائل الشيعه،
ج16، ص226 ـ 225.
^ 3 - ـ الكافي، ج2، ص221؛ وسائل الشيعه،
ج16، ص226. |
دروغ به اميرمؤمنان، علي(عليهالسلام) نسبت دادهاند و آن حضرت
چنين سخني نفرموده است. امام صادق(عليهالسلام) در همين روايت با
استشهاد به ماجراي عمّار ياسر و آيه
﴿اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالايمن﴾ تقيّه
را در برائت جايز دانسته است.
|
ج. براساس روايت چهارم، تقيّه در برائت جايز است، هرچند كه عدم
تقيّه در اين مورد حرام نيست.
|
به استناد اين روايات ميتوان گفت تقيّه در برائت جايز است، نه
واجب و نه حرام.
|
|
|
5. تقيّه حرام |
قال أبو عبدالله(عليهالسلام): إنّما جعلت التقية ليحقن بها الدم؛
فإذا بلغت التقية الدم فلا تقيّة؛ و أيم الله لو دُعيتم لتنصرونا
لقلتم: لا نفعل إنّما نتّقي، و لكانت التقيّة أحبّ إليكم من
ءابائكم و اُمّهاتكم، و لو قد قام القائم ما احتاج إلي مسائلتكم عن
ذلك و لأقام في كثير منكم من أهل النّفاق حدّ الله
1.
|
اشاره: طبق اين روايت، تقيّه تا جايي جايز است كه به حفظ جان
بينجامد و اگر جاني را به خطر اندازد، نه تنها جايز نيست، بلكه
حرام است.
|
براساس همين روايت، اگر دين خدا به خطر افتد، تقيّه براي حفظ جان
حرام است
2.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ تهذيب الاحكام، ج6، ص172؛ وسائل
الشيعه، ج16، ص235.
^ 2 - ـ گفتني است: روايات وجوب تقيّه در
ابواب 24 تا 32 از ابواب الامر والنهي، كتاب الامر بالمعروف والنهي عن
المنكر وسائل الشيعه (ج16، ص237 ـ 203) آمده است. |
جلوي آن است. سينه نيز چون در ميان اعضا سرآمد و برجسته است، صدر
ناميده ميشود. صدر، صندوق قلب است؛ مانند مشكات كه محفظه مصباح
است. صدر و قلب، اعم از مادي و روحاني است
1. نوع
كاربردهاي قلب و صدر در قرآن روحاني است.
|
|
|
تناسب آيات |
در آيه قبلي، مؤمنان از پيوند دوستانه با كافران نهي شدند، مگر در
مقام تقيّه؛ براي اينكه مبادا كسي در پوشش تقيّه با كافران ارتباط
ولايي و صميمانه برقرار كند، در اين آيه به همگان هشدار داده ميشود
كه خداي سبحان به نهان و ظاهر همه آگاه است
2.
|
اين آيه، زمينهساز آياتي است كه خواهد آمد؛ مثل
﴿يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا وما
عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَينَها وبَينَهُ اَمَدًا
بَعيدا)
3
و ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا
لاتَتَّخِذوا بِطانَةً مِن دونِكُم لايَألونَكُم خَبالًا وَدّوا ما
عَنِتُّم قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن اَفوهِهِم وما تُخفي صُدورُهُم
اَكبَر)
4
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
راز ابلاغ با واسطه |
همانگونه كه بلاغت (ايراد خطاب به مقتضاي مقام) موجب تقديم يا
تأخير
|
|
^ 1 - ـ التحقيق، ج6، ص239 ـ 238، «ص د ر».
^ 2 - ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج8،
ص15؛ نظم الدرر، ج2، ص60 ـ 59.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 30.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 118. |
ابدا و اخفا در موارد گونهگون است، مايه تسبيب يا مباشرت محاسبه
در مواضع مختلف خواهد بود، از اينرو خداوند گاهي از راه پيامبر
مطلبي را ابلاغ ميفرمايد؛ نظير آنچه در آيه مورد بحث آمده، تا
بفهماند آنها شايسته گفتار حضوري نيستند؛ و زماني شخصاً و بيآوردن
كلمه «قل» مطلبي را ذكر ميكند؛ نظير آيه پيشين كه تهديد صريح،
مقتضي آن است. البته همه فرمودههاي خداي سبحان به وساطت حضرت رسولصلي
الله عليه و آله و سلم ابلاغ ميشود.
|
|
|
اقسام اِخفا |
اِخفا دو گونه است:
|
1. اخفاي مطلق؛ مانند اخفاي اسرار دروني انسان كه شخص ميتواند آن
را مخفي نگهدارد تا كسي آن را نفهمد.
|
2. اخفاي نسبي؛ چون اخفاي تصدّق: ﴿اِن تُبدوا
الصَّدَقتِ فَنِعِمّا هِي واِن تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ
خَيرٌ لَكُم)
1
صدقه دادن نميتواند سرّ محض باشد، زيرا صدقه گيرنده از آن
آگاه است. البته قصد تصدّق را ميتوان از همگان نهان كرد، زيرا
امري قلبي است.
|
|
|
معناي صدر |
كلمه «صدر» نيز مانند «نفس»، «روح»، «قلب» و «فؤاد» به لطيفه الهي
يعني امري مجرّد اطلاق ميشود كه داراي شئون گوناگوني است، وگرنه
صدر به معناي سينه مادي مراد نيست تا در تالار تشريح بتوان به
اسرار طبّي آن پي برد.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 271. |
قلب و مغز مادي نيز ابزار روح مجردند و در حقيقت روح مجرّد است كه
ميفهمد و آگاهيها را ذخيره ميكند؛ ولي اين حقيقت مجرّد در سينه
و قلب ظهور ابزاري ميكند، چرا كه اگر دست كسي قطع شود، حيات او
باقي است؛ امّا بدون قلب حياتي نيست، زيرا روح مانند عقل مجرّد تام
نيست تا از اين ابزار بينياز باشد؛ برخي از مجرّدها، مانند عقول
عالي و ملائكه كامل، بدون بدن موجودند؛ ليكن نفس بشر چون مجرّد تام
نيست، بيبدن تحقق ندارد.
|
محور اصلي حسابرسي در معاد نيز چيزي است كه در هسته مركزي هويّت
انسان سامان يافته است، زيرا جارحه را هماره جانحه تأمين و رهبري
ميكند و هرگز استقلالي براي اعضا و جوارح در برابر دل نيست، از
اين جهت قرآن كريم گاهي از اِبلاي سرائر خبر ميدهد:
﴿يَومَ تُبلَي السَّرائِر)
1
و زماني از تحصيل اسرار صدور آگاه ميكند:
﴿اَفَلا يَعلَمُ اِذا بُعثِرَ ما فِي القُبور
٭ وحُصِّلَ ما فِي الصُّدور)
2
|
خداوند نه تنها در قيامت به حساب انسان ميرسد، اسرار دروني و
پنهان در جان او را نيز ميتواند براي ديگران در دنيا و آخرت آشكار
كند: ﴿قُل اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو
تُبدوهُ يَعلَمهُ الله﴾؛ ﴿واِذ تَقولُ لِلَّذي اَنعَمَ اللهُ
عَلَيهِ واَنعَمتَ عَلَيهِ اَمسِك عَلَيكَ زَوجَكَ واتَّقِ اللهَ
وتُخفي في نَفسِكَ مَا اللهُ مُبديهِ وتَخشَي النّاسَ واللهُ اَحَقُّ
اَن تَخشه)
3 ﴿اَم
حَسِبَ الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ اَن
|
|
^ 1 - ـ سوره طارق، آيه 9.
^ 2 - ـ سوره عاديات، آيات 10 ـ 9.
^ 3 - ـ سوره احزاب، آيه 37.
|
|
لَن يُخرِجَ اللهُ اَضغنَهُم)
1
در قيامت، مصداق بارز اظهار اسرار در سينهها محقق خواهد شد،
زيرا قيامت سريرهها آشكار ميگردد: ﴿يَومَ
تُبلَي السَّرائِر)
2
|
|
|
راز تقديم اخفا |
استاد، علاّمه طباطبايي نقل كردهاند
3 :
|
خداوند در سوره مباركه «بقره» ابداء را قبل از اخفاء ذكر كرد:
﴿واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ
يُحاسِبكُم بِهِ الله)
4
و در آيه مورد بحث نخست اخفاء و آنگاه ابداء را مطرح فرمود،
زيرا در آنجا محور بحث «حساب» بود و در اينجا محور بحث «علم» است.
در محوريت حساب، «اظهار شده» با حسابرسي سازگارتر است و «كتمان
مانده» ممكن است مشمول عفو گردد؛ ولي در آيه مورد بحث كه محور «علم»
است، علم با اخفاء تناسب بيشتر دارد، از اينرو اخفاء پيش از ابداء
ذكر شد.
|
در آيه كريمه ﴿واَسِرّوا قَولَكُم اَوِ
اجهَروا بِهِ اِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدور ٭ اَلا يَعلَمُ مَن
خَلَقَ وهُوَ اللَطيفُ الخَبير)
5
راز و سرّ
|
|
^ 1 - ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و
سلم، آيه 29.
^ 2 - ـ سوره طارق، آيه 9.
^ 3 - ـ اين نقل نشان ميدهد كه ايشان نيز
اين مطلب را قبول داشتهاند.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 284.
^ 5 - ـ سوره ملك، آيات 14 ـ 13. |
قبل از جهر و علن ذكر شد، زيرا تعلّق علم به راز از تعلّق آن به
علن و آشكار مهمتر است
1.
|
لازم است عنايت شود كه در بسياري از آيات با اينكه محور آنها
موضوع «علم» است، ابداء قبل از اخفاء آمده است:
﴿اِن تُبدوا شيءاً اَو تُخفوهُ فَاِنَّ اللهَ كانَ بِكُلِّ شيءٍ
عَليما)
2 ﴿ما
عَلَي الرَّسولِ اِلاَّالبَلغُ واللهُ يَعلَمُ ما تُبدونَ وما
تَكتُمون)
3
﴿واَعلَمُ ما تُبدونَ وما كُنتُم تَكتُمون)
4
پس هر جا محور آيه علم است، كتمان يا اخفاء مقدّم نيست،
بلكه گاهي كتمان و اخفاء و زماني ابداء و اظهار، مقدّم شده است.
|
براين اساس، نكات ديگري مطرح است كه جريان تقديم و تأخير لفظي را
سامان ميبخشد: گاهي زمينه اقتضا ميكند كه باطن بر ظاهر مقدم شود
و زماني به عكس. آيات قرآني نيز در اين باره دو طايفهاند:
|
1. آياتي كه در آنها سرّ بر علن مقدم شده است؛ مانند
﴿واِنَّ رَبَّكَ لَيَعلَمُ ما تُكِنُّ
صُدورُهُم وما يُعلِنون)
5 ﴿اَلا
اِنَّهُم يَثنونَ صُدورَهُم لِيَستَخفوا مِنهُ اَلا حينَ يَستَغشونَ
ثِيابَهُم يَعلَمُ ما يُسِرّونَ وما يُعلِنونَ اِنَّهُ عَلِيمٌ
بِذاتِ الصُّدور)
6
مراد از سرّ و نجوا رازداري و رازگويي با ديگران است.
خداوند به خاطرات
7
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص179.
^ 2 - ـ سوره احزاب، آيه 54.
^ 3 - ـ سوره مائده، آيه 99.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 33.
^ 5 - ـ سوره نمل، آيه 74.
^ 6 - ـ سوره هود، آيه 5.
^ 7 - ـ خاطرات را ذات الصدور ميگويند،
زيرا خاطرات و ضماير در صدر جاي دارند (ر.ك: التحقيق، ج6، ص241 ـ 240). |
مستور و محبوس در سينهها آگاه است؛ اگر آن خاطرات از سينهها هم
بيرون آيد، خواه علن و خواه نهان، خواه سرّ و خواه جهر، بي هيچ
ترديدي بدان نيز آگاه است.
|
2. آياتي كه در آنها عَلَن بر سرّ مقدم شده است؛ مانند
﴿يَعلَمُ خائِنَةَ الاَعيُنِ وما تُخفِي
الصُّدور)
1
﴿واللهُ يَعلَمُ ما تُبدونَ وما تَكتُمون)
2
﴿واَعلَمُ ما تُبدونَ وما كُنتُم تَكتُمون)
3
و ﴿واللهُ يَعلَمُ ما تُبدونَ وما
تَكتُمون)
4
|
قدرت اظهار الهي نسبت به اسرار مكتوم را آيه
﴿يَحذَرُ المُنفِقونَ اَن تُنَزَّلَ عَلَيهِم سورَةٌ تُنَبِّئُهُم
بِما في قُلوبِهِم قُلِ استَهزِءوا اِنَّ اللهَ مُخرِجٌ ما
تَحذَرون)
5
ميفهماند. منافقان از اينكه آيهاي نازل شود و مؤمنان را
از اسرار دروني آنان آگاه سازد اظهار ترس ميكردند و اين اظهار ترسشان
از روي استهزا بود، زيرا به خدا و علم غيب او اعتقادي نداشتند تا
واقعاً از او بترسند، بدين جهت فرمود كه استهزا كنيد؛ ولي خداوند
نه تنها از درونتان باخبر است، بلكه ميتواند آنچه را در دل داريد،
آشكار سازد؛ هم آن را ميداند و هم ميتواند. منافقان پس از آنكه
وحي الهي اسرارشان را فاش ميكرد، ميگفتند كه اين كار سحر است؛ يا
«رمية من غير رام» يا آن را به مسائل عادي حمل ميكردند.
|
منشأ ترس منافقان، شواهد تجربيشان بود. آنان مبدأ گزارشهاي مجرّب
را سحر و مانند آن ميپنداشتند. محور استهزاي منافقان به گمان آنها
اين بود
|
|
^ 1 - ـ سوره غافر، آيه 19. «خائِنَة» چه
مصدر و چه وصف براي أعين باشد، كاري بدني است.
^ 2 - ـ سوره نور، آيه 29.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 33.
^ 4 - ـ سوره مائده، آيه 99.
^ 5 - ـ سوره توبه، آيه 64. |
كه مردم نادان و فريب خورده، سحر را معجزه و كهانت و قيافهشناسي
را وحي پنداشتند.
|
|
|
علم، بحث محوري آيه |
هر جا محور بحث آيه حساب و حسابرسي باشد، صدر آن درباره مالكيّت و
مَلِك بودن خداي سبحان و ذيل آيه مربوط به قدرت خداوند است. در آيه
مورد بحث، «علم» محور است نه حساب ـ هرچند هشدار ضمني به محاسبه
است ـ از اينرو علم خدا آمده است؛ نه مالكيت و مَلِك بودن او.
ضمناً با تنبيه اخلاقي و هشدار به معاد ميفهماند كه خداوند ميداند
چه كسي به قصد تولّي و چه فردي بر اثر تقيه با كافران ارتباط دارد،
بلكه حسابرسي نيز خواهد كرد و در اين كار چيزي را فروگذار يا كم و
زياد نخواهد كرد، زيرا بر هر كاري تواناست:
﴿واللهُ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾.
|
نكته: در آيات قرآن كريم گاهي دليل قبل از مدلول ميآيد و گاهي بعد
از آن. در آيه مورد بحث، نخست مدلول آمده است:
﴿اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ الله﴾
و سپس دليل: ﴿ويَعلَمُ ما فِي
السَّموتِ وما فِي الاَرض﴾؛ بر خلاف آيه
﴿لِلّهِ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرضِ
واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ الله)
1
|
|
|
گونه هاي تهديد الهي |
تهديد خداي سبحان صورتهايي دارد كه به سهگونه آن اشاره ميشود:
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 284. |
1.تهديد نرم؛ مثل ﴿اِن تُخفوا ما في
صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ الله﴾؛ 2.تهديد متوسط؛
مانند ﴿واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو
تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ الله)
1
3. تهديد تند؛ چون ﴿ويُحَذِّرُكُمُ
اللهُ نَفسَه)
2
و ﴿ولكِن يُؤاخِذُكُم بِما كَسَبَت
قُلوبُكُم)
3
|
|
|
آسمان و زمين انسان |
از طرح سرّ و علن در كنار ذكر آسمان و زمين:
﴿اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ اللهُ ويَعلَمُ
ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرض﴾ ميتوان حدس زد (نه
آنكه از لفظ استفاده كرد) كه جان انسان به منزله آسمان و بدن او به
منزله زمين است و چنان كه زمين از آسمان نور و گرما ميگيرد و به
حيات خود ادامه ميدهد، بدن نيز براي بقاي خود از جان نور و گرما
ميگيرد، بنابراين روح براي بدن، چون آسمان براي زمين است.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. عقد علمي و قلبي |
چون آيه مورد بحث، به رفتار اهل نفاق اشاره دارد، بجاست كه سخني هر
چند كوتاه درباره عقد و اعتقاد مطرح گردد. عقد دو نوع است:
|
أ. عقد علمي: گرهي است كه موضوع و محمول را به يكديگر پيوند
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 284.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 28.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 225.
|
ميدهد و قضيه را نيز به همين جهت «عقد» ميگويند
1.
رسيدن به اين مرحله لازم است؛ ولي كافي نيست، زيرا مقدمه كمال است.
|
ب. عقد قلبي: گره دومي بعد از عقد علمي است كه عصاره عقد قبلي يعني
علم را با نفس پيوند ميزند و نتيجهاش اعتقاد و ايمان است.
|
عقد قلبي (ايمان) اهمّيتي خاص دارد، وگرنه عقد علمي در قيامت براي
كافران نيز پديد ميآيد. آنان در دنيا بهشت و جهنّم را انكار ميكنند؛
ليكن در قيامت ميگويند: ﴿رَبَّنا اَبصَرنا
وسَمِعنا فَارجِعنا نَعمَل صلِحًا اِنّا موقِنون)
2
آنان در معاد عالم ميشوند؛ ولي نميتوانند ايمان بياورند
3 ؛
يعني نميتوانند ميان خود و آن علم، پيوند (عقد قلبي) برقرار كنند،
از اينرو خواهان بازگشت به دنيا هستند تا عمل صالح انجام دهند.
|
كافر از آن جهت كه كافر است، در تحصيل كمال و تأمين سعادت بيراهه
رفته، در نتيجه بين جان او و حقايق، گرهي بسته نشده است، بدين جهت
مسائل غيب را به استهزا ميگيرد.
|
|
|
2. اهتمام و اعتناي به «صدر» |
هسته مركزي ارادت و كراهتهاي بشر همانا صدر اوست، از اينرو هم
مورد اهتمام رهبران الهي است و هم رهزنان ابليسي. اهتمام هاديان
ديني به اصلاح
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: شرح منظومه، سبزواري، ج1،
ص240.
^ 2 - ـ سوره سجده، آيه 12.
^ 3 - ـ قيامت ظرف ايمان نيست، وگرنه ايمان
آوردن واجب ميشد و اگر «واجب»، «حرام»، «مستحب» و «مكروه» در قيامت مطرح
ميشد، پاي «دين» و «شريعت» و «وحي» و «رسالت» به ميان ميآمد، در حالي كه
اين امور مربوط به نشئه دنيايند نه آخرت. |
دل، بيش از آن حدّ است كه ياد شود؛ امّا اعتناي رهزنان به افساد آن
را ميتوان از آيه ﴿اَلَّذي يُوَسوِسُ في
صُدورِ النّاس)
1
و ﴿اِن في صُدورِهِم اِلاّ كِبرٌ ما
هُم بِبلِغيه)
2
و... فهميد.
|
دشمنان سوگند خورده بشر ميكوشند كه عدهاي را به خشم الهي گرفتار
و مصداق آيه ﴿ولكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ
صَدراً فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ الله)
3
كنند؛ در قبال هدف رهبران الهي كه ميكوشند انسان را مشروح
الصدر و مشمول ﴿قال رَبِّ اشرَح لي صَدري)
4
و ﴿اَلَم نَشرَح لَكَ صَدرَك)
5
كنند؛ به اندازهاي كه مؤمن صادق صالح ظرفيت آن را دارد.
|
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ سوره ناس، آيه 5.
^ 2 - ـ سوره غافر، آيه 56.
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه 106.
^ 4 - ـ سوره طه، آيه 25.
^ 5 - ـ سوره شرح، آيه 1. |
آن مبتلا بودند.
|
رأفت خدا به بندگان كه در پايان آيه آمده دليلي بر محتواي آيه است؛
بدين معنا كه انذار الهي برخاسته از مهر اوست.
|
|
|
تفسير |
|
مفردات |
لو اَنّ: نزد برخي در كلام عربي فصيح، اجتماع اين دو حرف مصدري
معروف است و به جَعل اصل كه منع است و به تأويل احتياجي ندارد
1. به
نظر بعضي مانند امينالاسلامِ، حرف «لو»، مقتضي فعل است و حرف «اَنّ»
با اسم و خبر آن به منزله مصدر (اسم) است، پس محتاج به تقدير است و
آن اينكه: «تَوَدّ اَنّ بينها و بينه أمداً بعيداً لو ثبت ذلك...
»؛ آنگاه ميگويد كه اين توجيه اكنون براي من سانح شد
2.
|
أمداً: «امد» و ابد، نزديك به هماند، با اين تفاوت كه ابد مدّت
زمان نامحدود است و امد اگر مطلق و بدون اضافه باشد، مدت زمان
مجهول است و چنانچه مقيّد و اضافه آمده شده باشد، مدتش محدود به آن
قيد است
3 ؛
مانند «أمد شهر» (مدت يك ماه). برخي امد را ظرف زمان و مكان، هر دو
دانستهاند
4.
|
|
^ 1 - ـ تفسيرالمنار، ج3، ص283.
^ 2 - ـ مجمع البيان، ج21، ص732.
^ 3 - ـ مفردات، ص88، «أ م د».
^ 4 - ـ معجم الفروق اللغويه، ص71.
|
تناسب آيات |
اين آيه مطلب آيه قبلي را كامل ميكند و قيامت را ظرف ظهور علم
خداوند براي بشر ميداند
1 ؛
يعني در قيامت ـ كه آيه وصف آن را بيان كرده است، براي انسان روشن
و شفاف معلوم ميشود كه خداي سبحان در دنيا و آخرت به نهان و آشكار
نيّات و اعمال بشر آگاه است و نه تنها ميداند، بر اساس علم خود
عمل نيز خواهد كرد.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
معنا و متعلّق
﴿يَوم﴾ |
درباره معنا و متعلق ﴿يوم﴾
احتمالاتي هست:
|
1. ظرف است و متعلق به ﴿واِلَي اللهِ المَصير)
2
در آيه گذشته؛ يعني اين صيرورت در روزي است كه
﴿تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ
مُحضَرًا وما عَمِلَت مِن سوء﴾، هر چند فاصله ظرف با
متعلق زياد است.
|
2. ظرف است براي ﴿يَعلَمهُ الله﴾
يا ﴿واللهُ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾
در آيه پيش؛ يعني اِعمال قدرت خدا در آن روز است. اينگونه
آيات كه متعلَّق يكي از جملههاي آيه بعدي در آيه قبلي ذكر شود، در
قرآن كريم نمونه دارد.
|
3. به فعل «اذكر» مقدّر، منصوب است؛ يعني به ياد آن روز باش. كلمه
بعد از «اذكر»، گاه با «إذ» ميآيد و گاه بيآن؛ امّا
﴿يَوم﴾ به جاي «إذ» به كار ميرود.
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص180.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 28. |
4. ظرف و متعلّق است به فعل ﴿تَوَدّ﴾.
اين احتمال ضعيف است، زيرا قيامت روزي نيست كه هر كسي در آن
خواهان فاصله بين خود و عملش باشد، بلكه تنها تبهكاران چنين آرزويي
دارند.
|
|
|
حضور يا احضار عمل |
عمل را كه افراد در معاد حاضر مييابند:
﴿ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا)
1
خودش حاضر نميشود، بلكه آن را حاضر ميكنند:
﴿يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن
خَيرٍ مُحضَرًا﴾، چنان كه عامل را حاضر ميكنند:
﴿اِن كانَت اِلاّصَيحَةً وحِدَةً فَاِذا هُم
جَميعٌ لَدَينا مُحضَرون)
2
يعني خداوند با يك صيحه (فرياد، فرمان) همه را احضار ميكند
و تنها مخلَصان (به فتح) را از روي تكريم و تجليل حاضر نميكنند.
|
احضار نسبت به حضور، تعبيري تند است و تعبير
﴿ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا)
3
ملايمتر است.
|
تذكّر: عنوان اِحضار اَعمال به نفس اسناد داده شده
﴿عَلِمَت نفسٌ ما اَحضَرَت)
4
ليكن خود نفس احضار ميشود: ﴿اِنَّهُم
لَمُحضَرون)
5
بنابراين عنوان «احضار» همراه با تأديب و تنبيه است.
|
گفتني است مراد از «كتاب اعمال» اشخاص كه هر كار كوچك و بزرگ را
|
|
^ 1 - ـ سوره كهف، آيه 49.
^ 2 - ـ سوره يس، آيه 53.
^ 3 - ـ سوره كهف، آيه 49.
^ 4 - ـ سوره تكوير، آيه 14.
^ 5 - ـ سوره صافات، آيه 127.
|
|
گردآورده است، وجود لفظي يا كتبي اعمال نيست، زيرا وجود لفظي يا
كتبي، اعتباري است، چنانكه هر ملّتي با لفظي ويژه سخن ميگويد و
با خط و لغتي خاص آن را مينويسد؛ ولي در آخرت امور اعتباري و
قراردادي نيست. در كتاب عمل، متن عمل (نه وجود لفظي يا كتبي آن)
ثبت ميشود و هر كسي متن عمل خود را ميبيند، كه در صحيفه نفس خويش
ثبت كرده است؛ يعني كتاب مبسوطي است كه انسان، همه اعمال را در متن
آن ميبيند.
|
وجود كتبي يا لفظي كه اعتباري است، براي هر كتابي الزامي نيست،
چنان كه «لوح و قلم»، «امّ الكتاب» و «كتاب مبين» وجود لفظي و كتبي
ندارند. در جان انسان نيز متن عمل ثبت ميشود و از آنجا كه جان
مجرّد است، هر قدر خدا بخواهد ـ مطابق سعه وجودي ـ گنجايش دارد، از
اينرو از سويي جايگاه نزول فرشتگان است:
﴿اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ استَقموا تَتَنَزَّلُ
عَلَيهِمُ المَلئِكَة)
1
و از طرف ديگر محل رفت و آمد شياطين:
﴿ومَن يَعشُ عَنذِكرِ الرَّحمنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطنًا فَهُوَ لَهُ
قَرين)
2
|
به هر روي، «حضور عمل» را در آيه 49 سوره مباركه «كهف»، «احضار» آن
را در آيه مورد بحث و «خارج كننده عمل» را در آيه 13 سوره مباركه «اسراء»
و نيز در سوره «تكوير»، پس از ترسيم صحنهاي از قيامت بيان فرمود:
﴿واِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت ٭ واِذَا السَّماءُ
كُشِطَت ٭ واِذَا الجَحيمُ سُعِّرَت ٭ واِذَا الجَنَّةُ اُزلِفَت ٭
عَلِمَت نَفسٌ ما اَحضَرَت)
3
|
|
^ 1 - ـ سوره فصّلت، آيه 30.
^ 2 - ـ سوره زخرف، آيه 36 .
^ 3 - ـ سوره تكوير، آيات 14 ـ 10. |
احضار و ابلاغ اعمال به اذن خداست و محتواي درون انسان به اذن خدا
آشكار خواهد شد: ﴿تُبلَي السَّرائِر)
1
|
نكته: همانگونه كه مراد از كتابت و كتاب، امر تثبيت شده خارجي است
نه وجود لفظي و كتبي، قرائت كتاب نيز در حكم شهادت آن است، زيرا
قرائت هر شيء به حسب خود آن است و قرائت كتاب لفظي، تلفظ آن است و
قرائت كتاب عيني، شهود آن، بنابراين معناي
﴿اِقرَأ كِتبَكَ كَفي بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسيبا)
2
آن است كه بر كتاب خويش گواه شو و عالم باش.
|
|
|
ظهور و حضور در پرتو نور ويژه |
ظهور شيءِ باطن و حضور چيز غائب، با نور ثابت ميشود و بيتابش آن،
فرقي بين امور ياد شده نيست، چنانكه تشخيص آنها تنها براي بينا
مقدور است نه نابينا. آنچه راجع به عمل حاضر و بيننده آن است
جداگانه طرح شده يا مطرح ميشود؛ امّا آنچه ناظر به نور است ميتوان
گفت كه با برچيده شدن نظام كيهاني كنوني و تكوير شمس و قمر و تهديم
ارض و سماء و هر آنچه به عنوان نجوم سپهري مطرحاند، نور ديگري
لازم است كه با آن همه امور ياد شده معلوم شوند.
|
هر ظهوري در جهان هستي به اظهار خدا و نور عمومي اوست:
﴿الله نور السموات والارض... )
3
ليكن براي روشن شدن اسرار پشت پرده و آشكار
|
|
^ 1 - ـ سوره طارق، آيه 9.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 14.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 35. |
شدن رازهاي مستور، نور ويژه لازم است و اين نور خاص ميتواند مشمول
﴿واَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ رَبِّها)
1
باشد. با آن نور مخصوص، هر باطني ظاهر و هر غائبي حاضر ميگردد،
چنانكه باصره نيز حدّت مييابد: ﴿فَكَشَفنا
عَنكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد)
2
البته تبهكاران از آن نور طرفي نميبندند و مناظر مسرّت بخش
را نميبينند، بلكه با آن اشراق، فقط سيّئات خود را مييابند.
|
نكته: مفعول ﴿وما عَمِلَت مِن سوء﴾
محذوف است؛ يعني ﴿اذكروا يوم تجد كلّ
نفس ما عملت من خير و شر محضراً﴾. شايد حذف مفعول براي
افاده اين نكته باشد كه در احضار، آنچه بالاصاله و بالذات مراد است
همانا خير است و امّا سوء، احضار آن مرادِ بالتبع يا بالعرض است
3.
|
|
|
نقد نظر فخر رازي درباره وجدان
عمل |
فخر رازي ميگويد: عمل نابود ميشود، بنابراين مقصود از
﴿تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت﴾
يا وجدان جزاي عمل است، يعني هر كس جزاي كار خود را مييابد؛ يا
منظور يافتن صحيفه عمل است؛ يعني تجد كلّ نفس صحيفة أعمالها
4.
|
سخن فخر رازي تام نيست، زيرا حقيقت عملْ عين محسوسات خارجي نيست،
كه زوالپذيرند، زيرا آنها سلسله حركاتياند كه از بين ميروند،
بلكه
|
|
^ 1 - ـ سورهزمر، آيه 69.
^ 2 - ـ سوره ق، آيه 22.
^ 3 - ـ روح المعاني، مج3، ج3، ص205، با
تحرير.
^ 4 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج8، ص17. |
عمل همان عناوين اعتباري است كه با روح ارتباط دارد و باقي است؛
مثلاً هر يك از افعال مخصوص خارجي كه نماز را پديد ميآورد، زماني
موجود ميشود و سپري ميگردد؛ امّا آن عنوان كه از روح برخاسته است
در جان ميماند؛ همانگونه كه نيت سبب پيدايش عمل است، عمل نيز بر
جان اثر ميگذارد و اين همان روحِ عمل است كه ميماند و در قبر نيز
به گونهاي ظاهر ميشود.
|
تذكّر: درباره وجدان عمل شبهه شده است كه اعمال از سنخ عَرَضاند و
عرض زوالپذير و محو شدني است؛ ولي اين شبهه از چند راه پاسخ داده
ميشود كه در بحثهاي آينده ـ انشاء الله ـ روشن ميشود.
|
برخي از آن جوابها همان پاسخ اصل معاد است كه منكران آن بر اين
پندار بودهاند كه ﴿مَن يُحي العِظمَ وهِي
رَميم)
1
و نيز ميگفتند: بعضي از امور موجود در دنيا عرضاند و
عَرَض برگشتپذير نيست. بعضي از آن نقدها محصول نشناختن اصل موت
است كه ميپنداشتند كه مرگ پوسيدن است، در حالي كه موت از پوست به
در آمدن است. برخي از آن اشكالها نتيجه مشئوم مادي انگاشتن روح،
اراده، نيّت و ساير مبادي عمل است كه همه را از سنخ ماده فناپذير
ميانگاشتند و تصوير آن به صورت ملكوتي و برزخي مقدور آنها نبود.
|
نكته: تعبير به ﴿تَجِد﴾ به جاي «تعلم»
براي تفهيم اين معناست كه انسان در آن روز گمشده امروزش را مييابد.
|
|
^ 1 - ـ سوره يس، آيه 78. |
نفس، عامل حقيقي |
جمله ﴿تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت﴾
نشان ميدهد كه كننده كار، نفس است و بدن ابزاري بيش نيست،
چنانكه در جاي ديگر آمده است: ﴿كُلُّ نَفسٍ
بِما كَسَبَت رَهينَة)
1
راز نسبت دادن عمل و كسب به نفس نيز آن است كه هر چند انسان
در دنيا و برزخ و قيامت نفس و بدن دارد، در هر سه حالت، اصالت از
آنِ نفس است و بدن جز ابزار كار نيست.
|
نكته: هرچند ﴿ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا﴾
نكره در سياق اثبات است، ولي مفيد عموم است.
|
|
|
معيار تشخيص خير |
كارهاي انسان، خير و شر، نافع و ضار، حسن و قبيح، حقّ و باطل و صدق
و كذب دارد، كه معيار تشخيص آنها انديشه بشر عادي نيست، زيرا عقل
در بسياري از مسائل جزئي راه ندارد، از اينرو قرآن كريم معيار
بودن فهم متعارف انساني را نفي ميكند:
﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ وهُوَ كُرهٌ لَكُم وعَسي اَن تَكرَهُوا
شَيءاً وهُوَ خَيرٌ لَكُم وعَسي اَن تُحِبّوا شَيءاً وهُو شَرٌّ
لَكُم واللهُ يَعلَمُ واَنتُم لاتَعلَمُون)
2
|
خداي سبحان در بسياري از مسائل جزئي كه عقل از ادراك آنها عاجز
است، وحي را براي انبيا(عليهمالسلام) و قرآن و عترت را براي انسان
عادي معيار سنجش قرار داد. «وحي»، عقل سليم را تأييد و آن را شكوفا
ميكند.
|
|
^ 1 - ـ سوره مدّثر، آيه 38.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 216. |
بتپرست، پرستش بت را عبادت، خير، وسيله شفاعت و مايه تقرّب به خدا
ميپندارد؛ امّا پندارهاي غلط او وهم است نه خير. پس از مرگ نيز
آنچه را ميبيند، جز شرّ نخواهد بود؛ يعني همه اعمال او
﴿هَباءً مَنثورا﴾ است:
﴿وقَدِمنا اِلي ما عَمِلوا مِن عَمَلٍ
فَجَعَلنهُ هَباءً مَنثورا)
1
﴿مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعملُهُم كَرَمادٍ اشتَدَّت
بِهِ الرِّيحُ في يَومٍ عاصِفٍ لايَقدِرونَ مِمّا كَسَبوا عَلي شيءٍ
ذلِكَ هُوَ الضَّللُ البَعيد)
2
﴿والَّذينَ كَفَروا اَعملُهُم كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ
الظَّمءانُ ماءً حَتّي اِذا جاءَهُ لَم يَجِدهُ شيءاً ووَجَدَ اللهَ
عِندَهُ فَوَفّهُ حِسابَهُ واللهُ سَريعُ الحِساب)
3
آدمي تا زنده است، تكاثر را سود پنداشته و تلاش ميكند؛ ولي
هرگز خود را سير نمييابد و اگر بر جهنّم درون او پرسش
﴿هَلِ امتَلأت)
4
عرضه شود، پاسخ ﴿هَل مِن مَزيد)
5
شنيده خواهد شد؛ امّا اين تكاثرطلبي هرگز «خير» شمرده نميشود.
|
|
|
تجسّم عمل در قيامت |
آيه مورد بحث از آياتي است كه به خوبي بر تجسم اعمال در قيامت
دلالت دارد، زيرا عمل در قيامت به گونهاي ظهور ميكند كه انسان
خود آن را ميبيند؛ يعني او خود، خاطرات، اهداف و نيّاتش را كاملاً
مشاهده ميكند و اينها روح عمل است نه بدنه و مواد خام آن؛ مثلاً
اگر كاري براي توهين يا تكريم انجام
|
|
^ 1 - ـ سوره فرقان، آيه 23.
^ 2 - ـ سوره ابراهيم، آيه 18.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 39.
^ 4 - ـ سوره ق، آيه 30.
^ 5 - ـ سوره ق، آيه 30.
^ 6 - ـ بحث مبسوط تجسّم عمل در تسنيم، ج8،
ص340 گذشت. |
شده است، در قيامت توهين و تكريم مشاهده ميشود نه آن كار، زيرا
واقعيت دستورهاي ديني در دنيا كه نشئه اعتبار است، با زبان اعتبار
بيان شده است؛ امّا همين عناوين اعتباري با آن واقعيتي كه در فطرت
انسان دارد، در قيامت ظهور خواهد كرد.
|
ظاهر آياتي همچون ﴿ومَن جاءَ بِالسَّيِّئَةِ
فَكُبَّت وُجوهُهُم فِي النّارِ هَل تُجزَونَ اِلاّما كُنتُم
تَعمَلون)
1
حجّت است، مگر دليل نقلي معتبر يا دليل عقلي بر خلاف آن
باشد و ظواهر اينگونه آيات كه ميفرمايد تنها متن عمل حرام و خلاف،
عامل را به صورت به جهنم ميافكند، گوياي آن است كه كسي كه به رو
در جهنم ميافتد، عين عمل اوست كه به صورت جزاي او درآمده است.
|
|
|
معناي اَمد |
مراد از «اَمد» به قرينه تقابل، غيبت است؛ يعني همانگونه كه صاحب
عمل «خير»، آن را حاضر ميبيند، تبهكار نيز عمل «سوء» خويش را حاضر
ميبيند؛ امّا آرزو دارد كه آن عمل غايب باشد؛ چه با فاصله مكاني
يا زماني.
|
آيا «اَمد»، فاصله زماني است يا مكاني؟ اختلاف است: زمخشري و
همفكرانش گفتهاند «أمد» براساس ﴿حَتّي اِذا
جاءَنا قالَ يلَيتَ بَيني وبَينَكَ بُعدَ المَشرِقَين)
2
همان فاصله مكاني است
3 ؛ ولي
برخي «اَمد» را فاصله زماني ميدانند
4.
|
|
^ 1 - ـ سوره نمل، آيه 90.
^ 2 - ـ سوره زخرف، آيه 38.
^ 3 - ـ الكشاف، ج1، ص353.
^ 4 - ـ الميزان، ج3، ص181. |
مفسر بزرگوار، بلاغي نظر زمخشري را برگزيده و فرموده است: با توجّه
به شواهد عقلي «أمد» فاصله مكاني است، زيرا اگر فاصله زماني مراد
باشد، «آينده» سرانجام خواهد آمد و هر چه ميآيد، براساس «كلّ آت
فهو قريب» نزديك خواهد بود، بنابراين، خواست شخص با آرزويي كه
ميكند، منافات خواهد داشت
1.
|
پاسخ اين است: 1. در قرآن كريم «اَمد»، همان فاصله زماني است؛
مانند ﴿ولايَكونوا كالَّذينَ اوتوا الكِتبَ
مِن قَبلُ فَطالَ عَلَيهِمُ الاَمَدُ فَقَسَت قُلوبُهُم)
2
و نيز درباره فاصله زماني داشتن معاد ميفرمايد:
﴿قُل اِن اَدري اَقَريبٌ ما توعَدونَ اَم
يَجعَلُ لَهُ رَبّي اَمَدا ٭ علِمُ الغَيبِ فَلا يُظهِرُ عَلي
غَيبِهِ اَحَدا ٭ اِلاّمَنِ ارتَضي مِن رَسولٍ فَاِنَّهُ يَسلُكُ
مِن بَينِ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ رَصَدا)
3
اين آيات ظاهراً قيامت را به رسول اكرمصلي الله عليه و آله
و سلم آموزش ميدهد، بنابراين مراد از «اَمد» فاصله زماني است و
حمل بر فاصله مكاني، نيازمند قرينه است و ظاهراً قرينه عقلي محقق
بلاغي ناتمام است.
|
2. بنا بر فصل زماني، منظور آن است كه ميان اين شخص و عمل او فاصله
زيادي باشد و عمل در گذشته قرارگيرد و شخص در حال؛ نه اينكه شخص در
حال و عمل در آينده باشد، پس اگر فصل زماني نسبت به آينده باشد،
قياس (كلّ آت فهو قريب) تام و سخن بلاغي وارد است؛ ولي چنانچه نسبت
به گذشته باشد، آنچه گذشته، رخت بربسته است و هرگز برنميگردد.
|
|
^ 1 - ـ آلاء الرحمن، ج2، ص43.
^ 2 - ـ سوره حديد، آيه 16.
^ 3 - ـ سوره جنّ، آيات 27 ـ 25. |
3. بنا بر فصل زماني، مقصود آن نيست كه ميان شخص و عمل، آن قدر
فاصله باشد كه تدريجاً او به طرف عمل و عمل به طرف وي حركت و به
يكديگر برخورد كنند، بلكه مراد آن است كه هر چه شخص جلو رود، عمل
هم جلوتر رفته و همان فاصله طولاني محفوظ بماند.
|
در سوره «زخرف» نيز كه فاصله مكاني مراد است، شخص چنين آرزو ميكند:
﴿يلَيتَ بَيني وبَينَكَ بُعدَ المَشرِقَين)
1
نه يعني اكنون فاصله مكاني «بُعد مشرقين» باشد و به تدريج
به يكديگر نزديك شويم، بلكه آرزو ميكند كه هر حركت و تحوّلي پيدا
كردم، مشابه آن را عمل نيز داشته باشد، تا اين فاصله همواره محفوظ
بماند، وگرنه در فصل مكاني نيز تغيير و تحوّل ممكن است؛ مثل اينكه
چيز دور نزديك شود و اصولاً هر وارد به قيامت ميفهمد كه تحوّل در
آن راه ندارد، پس مراد او از اين آرزو غيبت است؛ يعني اي كاش من از
اين عمل جدا و اين عمل از من غايب بود.
|
البته آرزوي تبهكار كه بين او و عملش فاصله زيادي باشد، ظهور همان
«تسويف»
2 است
كه در دنيا بدان مبتلا بوده است، وگرنه او نيز ميداند كه بساط
زمان برچيده شده است و سال و ماهي در آن نشئه نيست، چنانكه در
بهشت نيز نيست: ﴿لايَرَونَ فيها شَمسًا
ولازَمهَريرا)
3
همانگونه كه آسمان و زمين دنيايي در كار نيست:
﴿وحُمِلَتِ الاَرضُ والجِبالُ فَدُكَّتا
دَكَّةً وحِدَة)
4
و
|
|
^ 1 - ـ سوره زخرف، آيه 38.
^ 2 - ـ تسويف، به معناي سوف سوف گفتن و
كار را به آينده واگذاردن است؛ مثلاً «أتوب» يعني توبه ميكنم؛ ولي «سوف
أتوب» يعني توبه خواهم كرد.
^ 3 - ـ سوره انسان، آيه 13.
^ 4 - ـ سوره حاقّة، آيه 14.
|
|
به آسمان و زمين ديگر بدل ميشوند: ﴿يَومَ
تُبَدَّلُ الاَرضُ غَيرَ الاَرضِ والسَّموت)
1
|
آري وي در آن روز نه تنها عمل را ميبيند، در چنگال كار خويش
گرفتار ميگردد: ﴿كُلُّ امرِيءٍ بِما كَسَبَ
رَهين)
2
پس ديگر جايي براي آرزو نيست.
|
|
|
تناسب صدر و ذيل آيه |
غالباً پايان هر آيهاي متناسب با مضمون آن آيه و نيز دليل آن است.
در صدر آيه مورد بحث، هم از خير و هم از سوء سخن به ميان آمد و در
ذيل آن نيز هم تحذير و انذار و هم تبشير و ترغيب مطرح شد: درباره
عاملان كار خير فرمود: ﴿واللهُ رَءُوفٌ
بِالعِباد﴾ و درباره بدكاران فرمود:
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾.
|
انضمام ﴿ويُحَذِّرُكُمُ الله﴾ با
﴿واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد﴾ نشان
است كه تحذير الهي براساس رحمت اوست؛ يعني از سر لطف و محبّت، شخص
را از خطر ميترساند، چنان كه حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) ميفرمايد:
من حذّرك كمن بشّرك
3.
گذشته از آنكه سنت الهي درباره بندگان خود بر محور رحمت، رأفت و
احسان است نه عدل محض، كه نشان آن را در كيفيّت پاداش و كيفر ميتوان
يافت: حسنه ده برابر و سيّئه يك برابر جزا دارد؛ ضمن آنكه تمام
آثار مشئوم گناه با توبه طرد ميشود.
|
آوردن اسم ظاهر «الله» به جاي ضمير در
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ و
﴿واللهُ
|
|
^ 1 - ـ سوره ابراهيم، آيه 48
^ 2 - ـ سوره طور، آيه 21.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، حكمت 59.
|
|
رَءُوفٌ بِالعِباد﴾، به جهت اهميت
الوهيت است. همراه شدن نام مبارك «الله» با تحذير و تبشير، نشان آن
است كه چون الله و معبود است، به بندگان مهر ميورزد و آنان را از
خطر بر حذر ميدارد.
|
|
|
راز تذييل آيه به تحذير از نفس
خدا |
هرچند حسابرسي، پاداش و كيفر، عفو و انتقام، همگي افعال الهياند و
براي تبيين اينگونه از مطالب، اوصاف فعلي خداوند بازگو ميشوند،
مانند آنكه خداوند حسيب و مجازي و عَفوّ يا منتقم است؛ ليكن گاهي
در ذيل مطالب فعلي، اوصاف ذاتي خدا مانند عليم و قدير ذكر ميشوند
كه جامع همه امور فعلي و برتر از آناند.
|
تحذير از نفس خدا كه در ذيل آيه اسبق و آيه كنوني آمده است:
﴿يحذركم الله نفسه﴾، ميتواند از
همين قبيل باشد؛ يعني بيانِ ويژگي ذاتِ اقدسِ ربوبي را بايد همچنان
از هرگونه كارهاي علمي و عملي مصون دانست؛ نه او را محور معرفت
قرار داد و نه با وي به مخالفت برخاست، زيرا نه توان ادراكش ممكن
است و نه تحمل تنبيه او مقدور.
|
برخي اهل معرفت با اينكه طلايهدار اينگونه از معارف است، درباره
ذات خداي سبّوح و قدوس چنين ميگويد: متعرّض تفكر درباره نفس و ذات
خدا نشويد تا درباره آن حكم كنيد. پيامبر خداصلي الله عليه و آله و
سلم فرمود: لا تتفكروا في ذات الله
1 و سبب
ممنوع بودن فكر در ذات خدا همانا نبودِ مناسبت بين ذات حق و ذات
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: مجموعه ورّام، ج1، ص250 و نيز
در الكافي، ج1، ص92، آمده: «ولا تتكلموا في ذات الله. |
خلق است و رأفت الهي ناظر به همين نهي از تفكر در ذات خداست، چون
عقل بشر توان آنچه را وحي آورده است ندارد و ممكن است در نفي و
اثباتِ مطالبْ با آن مخالفت كند.
|
وي در ادامه به نقل برخي از آراي متهافتِ اهل نظر ميپردازد و
اينكه بعضي خدا را علت و برخي غير علت و دستهاي منزّه از جوهر و
عرض و مبرّا از اندراج تحت مقولات دهگانه دانستند و گفتند: خداوند
اِنيّت او عين ماهيت اوست؛ سپس شرع، نقيض مدلولهاي عقلي را آورد و
با اثبات اينگونه صفات براساس ﴿ليس كمثله شيء)
1
هرگونه عيب و نقص را از ساحت قدس ربوبي دور دانست.... و ما
به سمعيّات اعتماد علمي داريم و بر اثر عمل به تقوا به كشف اخذ ميكنيم
و آنچه را سمع آورده و عقل ادراك نكرده و آن را محال پنداشته و عقل
مؤمن آن را تأويل كرده است مشاهده مينماييم ...
2.
|
هرچند مطالب فراواني ـ بعضي از آنها نقل شد ـ در نوشتار ايشان فيالجمله
(نه بالجمله) مفيد است، آنچه درباره نقد عقل و ترويج كشف گفتهاند
بايد بازپروري و نوسازي شود. شايد تفكر كلامي اشاعره يا معتزله را
معيار عقل يافتند و به همان انتقاد كرده؛ يا بعضي از كشفهاي واجد
شرايط را ميزان قرارداده و به همان ترغيب كردهاند كه براي تعديل،
لازم است از افراط و تفريط پرهيز شود.
|
لازم است در برابر تعبير سبب ذلك (منع از تفكر در ذات خدا) ارتفاع
المناسبة بين ذات الحق و ذات الخلق
3 ،
نهايت تأمّل روا داشته شود، زيرا با
|
|
^ 1 - ـ سوره شوري، آيه 11.
^ 2 - ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص432 ـ 431.
^ 3 - ـ همان، ص431. |
پذيرش آيت بودن جميع ماسوا و با قبول سنخيّت به اصطلاح اهل حكمت كه
بين علت و معلول معتبر است ليكن تناسب بين غني محض و فقير صرف اصلاً
مطرح نيست، كساني كه درباره خدا و خلق چنين فتوا ميدهند، اظهار
نظر درباره آنها بايد محتاطانهتر و متشرعانهتر باشد.
|
|
|
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ در نگاه اهل معرفت |
چنانكه اشاره شد به نظر برخي اهل معرفت،
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ درباره مسائل عبادي
تبشير، تنذير، كيفر، پاداش و امثال آن نيست، بلكه خداوند با اين
جمله شناخت ذات خويش را ممنوع كرده است و براي شناسايي خدا بايد به
شناسايي اسما و صفات خدا پرداخت، زيرا كسي را توان شناخت ذات حق
نيست: لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن
1.
|
لقاي ربّ نيز همانا لقاي اسماي حسناي ربّ است و انسان كامل به لقاي
اسم اعظم ميرسد نه ذات، زيرا مقام ذات، تعيّن ندارد. تعيّن، خارج
از مقام ذات و بعد از آن است و انسان به جهت محدود بودن، حتي اگر
به مقام فنا هم برسد، به ذات او راه نخواهد داشت.
|
سالك طريق معرفت علاقه دارد ذات خدا را بشناسد و هرچه جلوتر برود،
عارفتر و مشتاقتر خواهد شد، چون شيريني معرفتْ برتر از همه لذتهاست
و او را به سمت ذات ميكشاند، از اينرو نداي
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ به او گوشزد ميكند
اگر جلوتر بيايي، خواهي سوخت، بنابراين جمله لو دنوت أنملة
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1، بند 1.
|
لاحترقت
1 مخصوص
فرشتگان نيست
2 و
انسان كامل نيز اگر پا را از مرحله امكان فراتر نهد، خواهد سوخت.
انسان كامل كه در مرحله ﴿ثُمَّ دَنا
فَتَدَلّي ٭ فَكانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدني)
3
است، سرانجامْ لو دنوت أنملة لاحترقت ميگويد. زيرا فاصله
جبرئيل با انسان كامل، محدود است و نيز فاصله ميان انسان كامل و
خداوند كه هستي محض و غير متناهي است، نامحدود، بنابراين پي بردن
به كنه ذات خداوندي براي انسان كامل نيز مستحيل است و كسي نيز چنين
ادعايي نكرده است.
|
اين معنا با آنچه از آيه برداشت شد، منافات ندارد، زيرا چنان كه
اشاره شد، وقتي انسان جلوتر ميرود، ميبيند اگر قدمي به پيش نهد،
خواهد سوخت، پس از هرگونه گناه و تباهي برحذر ميشود.
|
اينكه برخي پنداشتهاند هر كسي ميتواند ذات را به مقدار سعه وجودي
خويش بشناسد، از آنجا برخيزد كه ذات را مقدار بردار پنداشتهاند،
در حالي كه ذات خدا بسيط محض است؛ ظاهرش عين باطن و باطنش عين ظاهر؛
اوّلش عين آخر و آخرش عين اول و جمال و جلالش يكي است و آن گفته
معروف: «آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگي بايد چشيد»
مطلب تقريبي است نه تحقيقي، زيرا آب دريا داراي ابعاض و اجزاي
متعدد و تجزيه
|
|
^ 1 - ـ مناقب آل ابيطالب [ابن شهر آشوب]،
ج1، ص229؛ بحار الانوار، ج18، ص382.
^ 2 - ـ خداي سبحان آموزگار همه انسانها:
«ويُعَلِّمُكُم ما لَم تَكونوا تَعلَمون»(سوره بقره، آيه 151) و آموزگار
ويژه انسان كامل است: «وعَلَّمَكَ ما لَم تَكُن تَعلَمُ وكانَ فَضلُ اللهِ
عَلَيكَ عَظيما» (سوره نساء، آيه 113) و رسول اكرمصلي الله عليه و آله و
سلم كه انسان كامل و معلّم مهربان جبرئيل است، به او ياد ميدهد كه بگويد:
لو دنوت أنملة لاحترقت.
^ 3 - ـ سوره نجم، آيات 9 ـ 8. |
و تفريقپذير است. اگر فرضاً دريايي وجود داشته باشد كه سطح آن عين
عمق و شرق و غرب و شمال و جنوبش عين يكديگر باشد، از چنين درياي
بيكران آب نوشيدن به قدر تشنگي محال است، همانطور كه كشيدن آن
مستحيل است، زيرا چنين موجودي يا همه يا هيچ است و چون همه محال
است، هيچ، حق است.
|
غرض آنكه كسي را به شناخت خداوند سبحان راه نيست و اندازه، موهم
تبعيض است كه ذات اقدس خداوندي از آن مبرّاست، از اينرو بزرگان
اهل معرفت گفتهاند: و أمّا الذات الإلهية فحار فيها جميع الأنبياء
و الأولياء(عليهمالسلام )
1. ذات،
برتر از آن است كه با «برهان» ثابت يا با «عرفان» مشاهده شود، چنانكه
و ما عرفناك حقّ معرفتك
2 هم
اعتراف است و هم زمينه معرفت.
|
هر كسي به اندازه سعه وجودي خود ميتواند اسما و صفات حق را بشناسد،
زيرا همه جهان آفرينش را، اعم از سماوات و ارضين، بهشت و جهنّم،
عرش و فرش و...، «نور السموات و الأرض» اداره ميكند و انسان اين
نور را ميبيند نه نيّر را.
|
اگر حرارت يا نور خورشيد نيز ميلياردها برابر بيش از اين مقدار بود،
هرگز كسي نميگفت: آفتاب آمد دليل آفتاب، بلكه تنها ميتوانست
بگويد كه شعاع آمد دليل آفتاب، چون در آن صورت هرگز توان ديدن
آفتاب را نداشت بلكه با مشاهده شعاع شمس به آن جسم نيّر پي ميبرد.
|
آنچه را بصر ظاهري درباره آثار خداوند ميبيند يا بصيرت عقلي با
برهان
|
|
^ 1 - ـ شرح فصوص الحكم، ج1، ص172.
^ 2 - ـ عوالي اللئالي، ج4، ص132؛ بحار
الانوار، ج68، ص23. |
ميفهمد يا وجدان عرفاني مشاهده ميكند نيز همه و همه جزو شعاع است
و انسان كه در «نور السموات و الأرض» غرق است، هرگز نميتواند
بگويد من از خود ذات خدا، ذات او را شناختم، بنابراين برهان
«صديقين» و امثال آن نيز نوعي تقريب است.
|
حضرت موساي كليم(عليهالسلام) نيز فقط «تجلّي» حق را مشاهده كرد:
﴿ولَمّا جاءَ موسي لِميقتِنا وكَلَّمَهُ
رَبُّهُ قالَ رَبِّ اَرِني اَنظُر اِلَيكَ قالَ لَن ترني ولكِنِ
انظُر اِلَي الجَبَلِ فَاِنِ استَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوفَ ترني
فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وخَرَّ موسي
صَعِقًا فَلَمّا اَفاقَ قالَ سُبحنَكَ تُبتُ اِلَيكَ واَنا اَوّلُ
المُؤمِنين ٭ قالَ يموسي اِنّي اصطَفَيتُكَ عَلَي النّاسِ بِرِسلتي
وبِكَلمي فَخُذ ما ءاتَيتُكَ وكُن مِنَ الشّكِرين)
1
يعني تو به همين مقدار بسنده كن و شكرگزار! كه بيش از اين
مقام تو نيست.
|
مستغرقان در نور ذات كه هيچ لذّتي بالاتر از آن نيست، نگراناند
مبادا اين نعمت از آنان گرفته شود و در مناجاتشان كه به ديگران نيز
تعليم ميدهند، نميگويند لذّتت را به ما بنوشان، بلكه خواهان
چشيدن لذّت ديدار يا حلاوت محبّت خداوند هستند: أذقني برد عفوك و
حلاوة ذكرك
2 ؛
الهي! من ذا الّذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلا
3.
|
نتيجه آنكه كسي را توان شناختن ذات خدا نيست و محبّت حق را نيز كسي
نميتواند بنوشد، بلكه آن را ميچشد. در وادي نامتناهي حق، صغرا و
كبرا و فكر، بساطي است محقر و غير قابل عرضه. آري عنقا شكار كس
نشود، دام
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيات 144 ـ 143.
^ 2 - ـ مصباح المتهجد، ص766؛ بحار الانوار،
ج94، ص182.
^ 3 - ـ بحار الانوار، ج91، ص148؛ مفاتيح
الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات المحبّين. |
بازگير. اگر در دعاي شريف ابو حمزه ثمالي آمده: عرفتك و أنت دللتني
عليك
1 كنارش
آمده است: و لولا أنت لم أدر ما أنت
2 ؛ اگر
تو مرا هدايت نميكردي، من تو را نميشناختم؛ يعني سخن از تعليم،
تعلّم و افاضه است.
|
همچنين چنانچه در دعاي عرفه آمده است: أيكون لغيرك من الظهور ماليس
لك حتّي يكون هو المظهر لك
3. سخن
از اظهار و ظهور است كه تعيّنات الهياند. اگر كسي خدا را به «هو
الظاهر» بشناسد، با وصف شناخته است و چنانچه به «هو المظهر» بشناسد،
با وصف و فعل شناخته است نه با ذات. متن دعاي «عرفه» و «ابوحمزه»
نيز شاهد است كه كنه ذات، مراد نيست.
|
تذكّر: حديث اعرفوا الله بالله والرسول ..
4. با
تحليل روشن ميكند كه خداوند را بايد به الوهيت شناخت كه يكي از
اسماي حسنا و صفات علياي اوست، همانطور كه رسول را با رسالت و ولي
امر را به امر به معروف و نهي از منكر بايد شناخت، پس خداوند را كه
هويّت مطلق است بدون تعيّن «الله» كه اسمي از اسماي حسناي اوست نميتوان
شناخت.
|
|
|
مهر و قهر |
مؤمن فقط به خدا اميدوار است و تنها از او ميترسد. آياتي مانند
﴿اَلَّذينَ يُبَلِّغونَ رِسلتِ اللهِ
ويَخشَونَهُ ولايَخشَونَ اَحَدًا اِلاَّاللهَ وكَفي بِاللهِ حَسيبا)
5
|
|
^ 1 - ـ مصباح المتهجد، ص525 ـ 524؛ بحار
الانوار، ج95، ص82.
^ 2 - ـ همان.
^ 3 - ـ اقبال الاعمال، ص660.
^ 4 - ـ الكافي، ج1، ص85.
^ 5 - ـ سوره احزاب، آيه 39. |
﴿واِيّي فَارهَبون)
1
و ﴿فَلا تَخشَوهُم واخشَوني)
2
بيان كننده توحيد در حال ترساند، چنانكه برخي از آيات
مُبَيّن توحيد در حال اميدند؛ مانند
﴿اُولئِكَ يَرجونَ رَحمَتَ الله)
3
|
درجات توحيد مؤمنان يكسان نيست: برخي از جهنّم و بعضي از زوال نعمت
ميهراسند و دستهاي نيز به بهشت طمع دارند و بعضي به خدا دل بستهاند،
به گونهاي كه اگر هم خداوند متخلفان را به آتش دوزخ نسوزاند و
مطيعان را از بهشت محروم سازد، راه و رسم عبوديت حق را رها نخواهند
كرد و عامل خشوع و خضوع آنان شكر و حبّ الهي است نه بهشت و جهنّم.
|
توحيد آنان عاليترين درجات توحيد است؛ تنها از آن خائفاند كه
مبادا محبّت خدا از دلشان برود و به لقاي او نرسند، از اينرو
فريادشان به الهي... و هبني صبرت علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر
إلي كرامتك
4 بلند
است. انسان هر اندازه راه كمال را بپيمايد، فاصله مهر و قهر را
كمتر ميبيند؛ تا آنجا كه مهر عين قهر و قهر عين مهر ميشود، جمله
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ با
تشويق قرين است و با آيات ﴿اِنَّ عَذابَ
رَبِّكَ كانَ مَحذُورا)
5
و ﴿فَليَحذَرِ الَّذينَ يُخالِفونَ
عَن اَمرِهِ اَن تُصيبَهُم فِتنَةٌ اَويُصيبَهُم عَذابٌ اَليم)
6
تفاوت دارد.
|
غرض آنكه: 1. برخي از آيات سرآمد جوامع الكلماند. 2. آنچه به ذات
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 40. دستور «إيّاي
فارهبون» مفيد حصر است.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 150.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه218.
^ 4 - ـ مصباح المتهجد، ص778؛ مفاتيح
الجنان، دعاي كميل.
^ 5 - ـ سوره اسراء، آيه 57.
^ 6 - ـ سوره نور، آيه 63. |
خداوند بازميگردد جمع مطلق را به همراه دارد، از اينرو تحذير از
خداوند در آيه مورد بحث، جامع تحذير اعتقادي، اخلاقي، فقهي و حقوقي
است. 3.سالك واصل به آن بارگاه منيع، تمام آنچه در كارگاهها ميگذرد
آگاه است و توحيد وي در نشاط و هراس از بركات همين توحيد جامع است.
|
نكته: خداوند سبحان جمله ﴿ويُحَذِّرُكُمُ
اللهُ نَفسَه﴾ را كه تهديدي است تند، با
﴿واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد﴾ به
صورت لفّ و نشر غير مرتّب، تعديل فرموده و نيز از آنجا كه مضمون
آيه درباره خير و سوء است، هم تهديد و هم وعده را مطرح فرموده است.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. آگاهي خدا به اعمال انسان |
همه جا و در هر موقعيتي خدا با انسان است:
﴿وهُوَ مَعَكُم اَينَ ما كُنتُم واللهُ بِما تَعمَلونَ بَصير)
1
لازمِ اين معيّت، با خبر بودن او از كار انسان است. آيات
فراواني درباره علم خدا به اعمال انسانهاست، كه به برخي اشاره ميشود:
|
أ. آياتي مانند ﴿واللهُ بِما تَعمَلونَ خَبير)
2
﴿واللهُ بِما تَعمَلونَ عَليم)
3
كه بيشترين آيات در اين مسئلهاند.
|
ب. آياتي كه بيش از عليم و خبير بودن را ميفهمانند:
﴿اِنَّ اللهَ بِما يَعمَلونَ
|
|
^ 1 - ـ سوره حديد، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 234.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 283. |
مُحيط)
1
|
ج. آياتي كه روشن و صريح بر علم خدا به اعمال انسان دلالت دارند:
﴿ولاتَعمَلونَ مِن عَمَلٍ اِلاّ كُنّا
عَلَيكُم شُهودًا اِذ تُفيضونَ فيهِ وما يَعزُبُ عَن رَبِّكَ مِن
مِثقالِ ذَرَّةٍ فِي الاَرضِ ولافِي السَّماءِ ولا اَصغَرَ مِن
ذلِكَ ولااَكبَرَ اِلاّ في كِتبٍ مُبين)
2
يعني هيچكاري نميكنيد، مگر آنكه هنگام ورود به متن عمل،
ما شاهد شما هستيم.
|
مضمون آيه ﴿... وما يَعزُبُ عَن رَبِّك﴾
كه از نظر دلالت بر علم خداوند به كارهاي انسان، از ديگر
آيات، قويتر است، اصلي كلّي و دليل اين مدعاست، براين اساس هيچ
چيزي از علم ذات اقدس خداوندي غائب و نهان نيست؛ خواه در آسمان
باشد يا در زمين؛ ذرّه باشد يا كمتر، پس خداوند به همه كارهاي
انسانها آگاه است.
|
د. آياتي كه خداي سبحان را «حفيظ» معرّفي ميكنند:
﴿اِنَّ رَبّي عَلي كُلِّ شيءٍ حَفيظ)
3
يعني افزون بر اينكه او به اعمال انسان محيط، شاهد و خبير
است، خود آن اعمال را حفظ ميكند و فرشتگان را نيز بر نگهداري آنها
ميگمارد: ﴿اِنَّ رُسُلَنا يَكتُبونَ ما
تَمكُرون)
4
﴿واِنَّ عَلَيكُم لَحفِظين ٭ كِرامًا كتِبين ٭ يَعلَمونَ ما
تَفعَلون)
5
خداوند خود خبير، عليم، حفيظ، و محيط است، مأموراني را هم
كه براي ثبت اعمال بشر ميگمارد كريم، رقيب،
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 120.
^ 2 - ـ سوره يونس، آيه 61.
^ 3 - ـ سوره هود، آيه 57.
^ 4 - ـ سوره يونس، آيه 21.
^ 5 - ـ سوره انفطار، آيات 12 ـ 10. |
حفيظ، عتيد و قعيدند. اين فرشتگان چيزي را عمداً كم يا زياد نميكنند،
زيرا «كرام» هستند، چنانكه از روي سهو نيز كم يا زياد نميكنند،
چون «حفيظ»اند: ﴿اِذ يَتَلَقَّي
المُتَلَقّيانِ عَنِ اليَمينِ وعَنِ الشِّمالِ قَعيد ٭ ما يَلفِظُ
مِن قَولٍ اِلاّلَدَيهِ رَقيبٌ عَتيد)
1
دو فرشته كه هر دو، هم «رقيب»اند و هم «عتيد»، مراقب و
آماده در كمين نشستهاند.
|
|
|
2. تجسّم عمل و تبديل انرژي به
مادّه |
برخي درباره تجسّم عمل ميگويند:
|
اعمال و حركات، در جهاني كه اصل آن ماده و انرژي است، پراكنده است
و از اصول مسلّم علم فيزيك است كه مادّه و انرژي هرگز نابود نميشوند،
بلكه به يكديگر تبديل ميشوند؛ يعني مادّه همان انرژي متراكم و
انرژي همان مادّه منتشر شده است. اعمال ما نيز در متن ماده و در
عالم، هر چند به صورت پراكنده، وجود دارد و روزي به شكل مادّه ظهور
خواهد كرد
2.
|
در ردّ اين توجيه بايد مطالبي گفت: أ. گرچه در علوم تجربي گاهي
مطالب يقيني پيدا ميشود، بيشتر پذيرفتههايش تجربيات غير قطعي است،
در حالي كه به اصول يقيني نياز است كه از آنها به علوم متعارف ياد
ميشود.
|
|
^ 1 - ـ سوره ق، آيات 18 ـ 17. «رقيب» از
رقبه است؛ اگر كسي بخواهد از چيزي به خوبي آگاه شود، گردن ميكشد تا چيزي
از ديده او پنهان نماند. حالت مراقبه نيز چنين است. فرشتگان رقيباند و
گردن ميكشند تا خوب ببينند و نيز عتيد و داراي استعداد كافي براي شنيدن و
نوشتن هستند.
^ 2 - ـ ر.ك: تفسير نمونه، ج2، ص511 ـ 509. |
ب. اگر هم از علوم متعارف باشد، بدنه كار را مشخص ميكند، كه بين
خوب و بد يا صالح و طالح مشترك است؛ اكنون دو مثال: يك. اگر قرضدهنده
شرط كند كه هنگام بازپرداخت بايد مبلغي اضافه داده شود، ربا و حرام
است و چنانچه شرطي در كار نباشد و قرض گيرنده مبلغي اضافه به صورت
هبه بدهد، مستحب است و ربا شمرده نميشود؛ متن اين دو كار در خارج
با يكديگر تفاوتي ندارد.
|
دو. نگاه كردن به قصد لذّت يا بدون آن و همچنين برخاستن با هدف
احترام يا توهين، كارهاي فيزيكي همانندياند كه حسنه يا سيئه بودن،
اطاعت يا عصيان بودن و خير يا سوء بودن آنها، به «نيّت» وابسته
است كه به عمل شكل ميدهد، در حالي كه علم فيزيك نيّت نميشناسد.
|
ج. عقايد، آرا و افكار انسان نيز مانند اعمال وي مجسّم ميشوند، در
حالي كه عقيده و فكر در حيطه فيزيك نميگنجد، تا گفته شود كه انرژي،
مادّه منتشره و مادّه، انرژي متراكم است.
|
د. احكام آخرت با قوانين مادّي دنيا تفاوت دارند. آخرت به معناي
رجوع به سوي رحمت يا خشم خداست؛ نه بازگشت به دنيا كه از بين رفته
است. در نظام دنيا بر اثر فعل و انفعال مادّي، برخي اجزا در بعضي
تأثير و از بعضي تأثّر دارند و ارتباط آنها با صاحبان آن اعمال
دخيل نيست. فرقهايي ديگر نيز بين نظام دنيا و آخرت حاكم هست.
|
برپايه رواياتي مانند لكلّ امريء ما نوي
1 و إنّ
الله (عزّ و جلّ) يحشر الناس علي نياتهم
2 همه
بر اساس نيّت خود محشور ميشوند و همانگونه كه كارهاي
|
|
^ 1 - ـ الامالي، طوسي، ص618؛ بحار الانوار،
ج67، ص210.
^ 2 - ـ الكافي، ج5، ص20. |
عقل نظري (ادراكات كلّي) مجرّدند، كارهاي عقل عملي (نيّت) نيز
اموري قلبي و مجرّدند و هيچگونه سنخيّتي با انرژي و مادّه ندارند.
|
|
|
3. عمل محدود و كيفر نامحدود |
عمل، پديدهاي زماني است كه خود رخت بر ميبندد؛ ولي عصاره آن در
جان عامل ميماند و جان آدمي را بهيمي يا شيطاني يا مَلَكي ميكند.
نيت و ارادهاي كه منشأ عمل است، در جان ثابت است و هرگز از بين
نميرود، بنابراين عملِ محدود ميتواند كيفري نامحدود داشته باشد،
زيرا عمل نيز مانند خود انسان بدنهاي دارد كه همان حركتهاي خارجي
است و روحي دارد كه همان نيّت و اراده انساني است و خلود در عذاب
به روحِ عمل مربوط است كه به روحِ عامل پيوسته است و به تدريج در
او به صورت ملكه و زوال ناپذير در ميآيد. اگر عمل سوء باشد، رنجش
ابدي روحِ عامل را در پي خواهد داشت و خلود نيز از همينجا سرچشمه
ميگيرد. گناه مانند غباري بر قلب انسان مينشيند؛ از آنجا كه بدنه
عمل سبب پيدايش ملكات است، اگر ملكه حاصل شد، انسان به اندازه آن
ملكه عذاب ميشود و مخلّد، وگرنه به اندازه خود عمل عقاب خواهد شد.
|
امام صادق(عليهالسلام) درباره گناه محدود و عذاب نامحدود گناهكار
فرمودند: چون نيّت وي آن است كه اگر تا ابد هم بماند، گناه كند
1.
معناي اين سخن نوراني آن نيست كه براي كار انجام نشده و صرفاً براي
نيّت، او را مجازات ميكنند، زيرا برپايه روايات فراوان صرف قصد
گناه عقاب ندارد، بلكه راز
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج2، ص85.
|
|
عقاب ابدي و كيفر دائمي آن است كه انحراف، كفر، نفاق و افساد ملكه
ـ شدهاند، به گونهاي كه اگر تا ابد هم در دنيا بماند، معصيت
خواهد كرد؛ حتّي پس از ورود به جهنّم، اگر دوباره به دنيا بازگردد،
همچنان خويش را به گناه ميآلايد: ﴿ولَو
رُدّوا لَعادوا لِما نُهوا عَنه)
1
|
غرض آنكه چند مطلب را بايد دريافت: أ. الحاد، شرك، كفر و نفاق از
معاصي بزرگ الهياند.
|
ب. اينگونه گناهان وقتي ملكه شدند و براي برخي به منزله فصل مقوم
(وجودي نه ماهوي) درآمدند زوال ناپذيرند.
|
ج. گناه در فرهنگ وحي بيماري است كه با فرود آمدنِ قرآن بايد درمان
شود: ﴿ونُنَزِّلُ مِنَ القُرءانِ ما هُوَ
شِفاء)
2
|
د. بيماري اگر درمان نشد تا هر مدتي كه هست عذابآور است.
|
ه. با فرارسيدن اَجَل فرصت درمان به پايان ميرود و در اين حال
آنچه ميماند همانا مرض ثابت و درد دائم است.
|
بسياري از مردم پس از مرگ، با تغيير ناگهاني اوضاع ميپندارند كه
حادثهاي چون زلزله رخ داده است و ناگهان مردن و سوختن خود را
مشاهده ميكنند.
|
|
|
4. آتش زنه، آتش گيره و سوزنده در
جهنّم |
از آياتي مانند ﴿واُزلِفَتِ الجَنَّةُ
لِلمُتَّقين)
3
و ﴿فَاتَّقوا النّارَ الَّتي وقودُهَا
النّاسُ
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 28.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 82.
^ 3 - ـ سوره شعراء، آيه 90. |
والحِجارَةُ اُعِدَّت لِلكفِرين)
1
برميآيد كه بهشت و جهنّم هماكنون مخلوقاند. رسول خداصلي
الله عليه و آله و سلم در معراج بهشت و جهنّم را از نزديك مشاهده
كردند و دوزخيان را در حال سوختن و بهشتيان را در حال تنعّم ديدند
2. حضرت
امام رضا(عليهالسلام) با استشهاد به آيه
﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ يَطوفونَ
بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان)
3
فرمودند: كسي كه بپندارد، بهشت و جهنّم خلق نشده است، از
اهل بيت(عليهمالسلام) ـ نيست
4.
|
ادراك هر مسئلهاي زماني ميخواهد؛ از جمله ادراك اينكه جهنّم را
چگونه و از كجا ميكشند و ميآورند: ﴿و جيء
يومئذٍ بجهنّم)
5
براساس اين آيه نبايد جهنّم را فقط غير منقول و مانند دنيا
زنداني پنداشت كه از انسان جداست. اگر كسي جهنم را چنان بپندارد،
به اميد پيدا كردن راه فرار، عمر خويش را سپري خواهد كرد؛ امّا
چنانچه اگر انسان گناه كردن را به منزله خوردن سم بداند، مواظب
خويش خواهد بود.
|
بر همين اساس، فيض كاشاني(قدسسرّه) ميفرمايد: فهم چگونگي عذاب
قبر اهميت چنداني ندارد، بلكه مهم اعتقاد به قبر، روح و جسم و عذاب
روحاني و جسماني است؛ ولي بشر آن اندازه كه ولعِ فهميدن چگونگي
مسائل مربوط به جهنم را دارد، براي نجات از جهنم نميكوشد
6.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 24.
^ 2 - ـ الميزان، ج13، ص33.
^ 3 - ـ سوره الرحمن، آيات 44 ـ 43.
^ 4 - ـ التوحيد، ص118.
^ 5 - ـ سوره فجر، آيه 23.
^ 6 - ـ ر.ك: علم اليقين، ج2، ص1065 و1085. |
گويا هنوز جامعه بشري به آن درجه از رشد نرسيده است كه مسئله بهشت،
جهنّم، معاد، كيفيت برزخ، جسم برزخي، جسم اخروي و مانند آن براي وي
مطرح شود.
|
در حالي كه اوايل با لحني نرم گفته شد كه انسان
﴿حَمّالَةَ الحَطَب)
1
است و هيزم را به همراه دارد؛ بعد بيپرده گفتند كه خود
انسان هيزم است؛ هيزم نسوز مانند درخت نسوز كه با آتش تغذيه ميشود:
﴿اِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُجُ في اَصلِ الجَحيم)
2
اين هيزم نسوز، به گونهاي است كه همواره روشن است و از بين
نميرود: ﴿كُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم
بَدَّلنهُم جُلودًا غَيرَها)
3
|
برپايه قرآن كريم، مواد سوخت و سوز، خود انسان است:
﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا لِجَهَنَّمَ
حَطَبا)
4
رهبران كفر و سران ستم نيز آتشزنه آن هستند نه صرف آتشگيره:
﴿وقودُهَا النّاسُ والحِجارَة)
5
|
گفتني است سوزاندن دوگونه است: برونسوزي و درونسوزي. قرآن كريم از
«برونسوزي» با تعبير ﴿يَصلي﴾ (ثلاثي
مجرّد) ياد ميكند: ﴿اَلَّذي يَصلَي النّارَ
الكُبري)
6
همين ريشه در باب تفعيل، درونسوزي را هم ميرساند:
﴿وتَصلِيَةُ جَحِيم)
7
پس بعضي برونسوزي ميشوند و برخي درونسوزي و
|
|
^ 1 - ـ سوره مسد، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره صافّات، آيه 64.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 56.
^ 4 - ـ سوره جنّ، آيه 15.
^ 5 - ـ سوره تحريم، آيه 6.
^ 6 - ـ سوره اعلي، آيه 12.
^ 7 - ـ سوره واقعه، آيه 94. |
بعضي هر دو را دارند، بنابراين آيه ﴿نارُ
اللهِ الموقَدَة)
1
براي همه نيست و عدهاي كه قلب موحد و مؤمن داشتهاند، آتش
از درون آنها سر نميزند و تنها گرفتار برونسوزياند.
|
|
|
5. سائق و شهيد |
در قيامت انسان تبهكار را فقط احضار نميكنند، بلكه برپايه
﴿وجاءَت كُلُّ نَفسٍ مَعَها سائِقٌ وشَهيد)
2
سائق، او را به سوي آتش سوق ميدهد:
﴿ونَسوقُ المُجرِمينَ اِلي جَهَنَّمَ وِردا)
3
تعبير «سوق» براي بهشتيان نيز به كار رفته است:
﴿وسيقَ الَّذينَ اتَّقَوا رَبَّهُم اِلَي
الجَنَّةِ زُمَرًا)
4
ليكن نه آنگونه كه مجرم را سوق ميدهند، بلكه عدّهاي به
استقبال پرهيزگاران ميآيند و دستهاي نيز آنان را بدرقه ميكنند،
پس «سائق» نسبت به كساني كه مانند چارپايان يا گمراهترند:
﴿اِن هُم اِلاّكالاَنعمِ بَل هُم اَضَلُّ
سَبيلا)
5
مانند رمهداري است كه رمه را از پشت سر آنها ميراند و
نسبت به اهل بهشت، مانند گروه بدرقه كنندهاي است كه براي تجليل ميآيند.
|
آري هر كسي به همراه خويش «سائق» و «شاهدي» دارد كه اگر نرود، او
را ميبرند و چنانچه كتمان كند، ضد او گواهي خواهند داد. از آنجا
كه قيامت براساس ﴿فَلِلّهِ الحُجَّةُ
البلِغَة)
6
روز احتجاج است، شهادت شاهدان نيز بايد
|
|
^ 1 - ـ سوره همزه، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره ق، آيه 21.
^ 3 - ـ سوره مريم، آيه 86.
^ 4 - ـ سوره زمر، آيه 73.
^ 5 - ـ سوره فرقان، آيه 44.
^ 6 - ـ سوره انعام، آيه 149. |
حجّت بالغ حق باشد؛ به گونهاي كه ﴿لِيَهلِكَ
مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ ويَحيي مَن حَي عَن بَيِّنَة)
1
تحقق يابد و راهي براي خدشه و انكار نماند.
|
نتيجه آنكه انسان با قافلهاي در حركت است؛ يعني همراه مجموعهاي
است كه از يك سو سائق و شاهد و از سوي ديگر رقيب و عتيد و شياطين و
از سوي سوم فرشتگان ويژه اعضاي آناند.
|
|
|
6. نسخه برداري از صحيفه نفس |
كتاب نفس انسان، نسخه اصلي است كه نسخه ديگري را نيز از آن بر ميدارند:
﴿ وتَري كُلَّ اُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ اُمَّةٍ
تُدعي اِلي كِتبِهَا اليَومَ تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلون ٭ هذا
كِتبُنا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقِّ اِنّا كُنّا نَستَنسِخُ ما
كُنتُم تَعمَلون)
2
|
درباره اين آيه شريفه امام صادق(عليهالسلام) فرمودند: فهو الكتاب
المكنون الذي منه النسخ كلّها. أولستم عرباً؟ فكيف لا تعرفون معني
الكلام و أحدكم يقول لصاحبه: أنسخ ذلك الكتاب! أوليس إنّما ينسخ من
كتاب اخذ من الأصل؟ و هو قوله: ﴿اِنّا كُنّا
نَستَنسِخُ ما كُنتُم تَعمَلون)
3
مگر شما عرب فصيح نيستيد! خدا نميفرمايد شما هرچه كرديد ما
نوشتيم، بلكه ميفرمايد كه ما استنساخ كرديم؛ يعني از روي نسخه
اصلي برگرفتيم، بنابراين: أ. مستنسِخ، غير از كاتب است؛ ب. متن عمل
خارجي انسان مُستَنسَخ است؛ ج. براي هر مُستَنسَخي يك نسخه اصلي
لازم است كه استنساخ از روي آن نسخه اصلي صورت ميپذيرد؛ د. كتاب
جامع (قضا و قدر، و...) سابق لازم است تا متن
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 42.
^ 2 - ـ سوره جاثيه، آيات 29 ـ 28.
^ 3 - ـ تفسير القمي، ج2، ص380؛ تفسير نور
الثقلين، ج5، ص6. |
اعمال از نهان انسان مطابق با آن كتاب استنساخ و استخراج شود؛ ه.
اختيار انسان به عنوان يك اصل در تمام نسخههاي اصلي و فرعي اعمال
بشر محفوظ است.
|
تذكّر: هضم امور مزبور سهل نيست و اگر باشد، با امتناع همراه است (سهل
ممتنع).
|
|
|
7. روز نشر كتاب اعمال |
كتاب اعمال، وجود لفظي يا كتبي ندارد، بلكه سطورش از خود عمل پديد
ميآيد و همه عقايد، اخلاق و رفتار تمام عمر انسان در آن ثبت است:
﴿وكُلَّ اِنسنٍ اَلزَمنهُ طئِرَهُ في عُنُقِهِ
ونُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيمَةِ كِتبًا يَلقهُ مَنشورا ٭ اِقرَأ
كِتبَكَ كَفي بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسيبا)
1
«طائر» در اينجا پرواز كنندهاي است كه گريبان انسان را ميگيرد.
|
دنيا «يوم اللّف» است (روز بسته بودن) و قيامت «يوم النّشر» (روز
باز شدن)، از اينرو خداي سبحان در قيامت براي انسان كتابي بيرون
ميآورد كه منشور است و انسان را فرا ميخواند تا حسابرس خويش باشد،
بنابراين كتاب اعمال انسان «نشر» و «طي» است، همانطور كه براي
نظام كيهاني قبض و بسط هست؛ ليكن به عكس آنها، زيرا آسمانها و
زمين را امروز پهن و گسترده ميداند:
﴿والسَّماءَ بَنَينها بِاَيدٍ واِنّا لَموسِعون)
2
﴿واِذَا الاَرضُ مُدَّت)
3
و در معاد برميچيند؛ يعني آنچه امروز باز است، فردا بسته
است:
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيات 14 ـ 13.
^ 2 - ـ سوره ذاريات، آيه 47.
^ 3 - ـ سوره انشقاق، آيه 3. |
﴿والاَرضُ جَميعًا قَبضَتُهُ يَومَ القِيمَةِ
والسَّموتُ مَطويّتٌ بِيَمينِهِ سُبحنَهُ وتَعلي عَمّا يُشرِكون)
1
﴿يَومَ نَطوِي السَّماءَ كَطَي السِّجِلِّ لِلكُتُب)
2
«سجل» همان طومار است؛ يعني همانگونه كه طومار همه حروف و
كلمات را در خود گرد ميآورد، آنچه امروز به صورت آسمان و زمين پهن
است، فردا برچيده خواهد شد و آنچه امروز بسته است (مثل اعمال انسان)
فردا باز خواهد شد و آن صحيفهاي كه امروز باز نيست، فردا منشور
خواهد شد: ﴿واِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت)
3
﴿وكُلَّ اِنسنٍ اَلزَمنهُ طئِرَهُ في عُنُقِهِ ونُخرِجُ لَهُ يَومَ
القِيمَةِ كِتبًا يَلقهُ مَنشورا)
4
|
از آيات سوره مباركه «مطفّفين» كه با ترجيع بند «ويلٌ، ويلٌ» همراه
است، ميتوان استفاده كرد كه هركس چند كتاب دارد كه اينها در طول
يكديگرند: ﴿كَلاّاِنَّ كِتبَ الفُجّارِ لَفي
سِجّين ٭ وما اَدركَ ما سِجّين ٭ كِتبٌ مَرقوم)
5
﴿كَلاّاِنَّ كِتبَ الاَبرارِ لَفي عِلّيّين ٭ وما اَدركَ ما
عِلّيّون ٭ كِتبٌ مَرقوم ٭ يَشهَدُهُ المُقَرَّبون)
6
همانگونه كه قرآن كتابي است در كتابي ديگر:
﴿اِنَّهُ لَقُرءانٌ كَريم ٭ في كِتبٍ مَكنون
٭ لايَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون)
7
|
بر اساسِ ﴿عَلِمَت نَفسٌ ما اَحضَرَت)
8
كتاب مرقوم از جان انسان جدا
|
|
^ 1 - ـ سوره زمر، آيه 67.
^ 2 - ـ سوره انبياء، آيه 104.
^ 3 - ـ سوره تكوير، آيه 10.
^ 4 - ـ سوره اسراء، آيه 13.
^ 5 - ـ سوره مطفّفين، آيات 9 ـ 7.
^ 6 - ـ سوره مطفّفين، آيات 21 ـ 18.
^ 7 - ـ سوره واقعه، آيات 79 ـ 77.
^ 8 - ـ سوره تكوير، آيه 14. |
نيست، پس هماكنون «سجّين» جانِ فاجر را احاطه كرده است و او با
مردن ناگهان اوضاع را دگرگون ميبيند و با بهت و حيرت جايگاه خويش
را خواهد نگريست: ﴿بَل تَأتيهِم بَغتَةً
فَتَبهَتُهُم فَلا يَستَطيعونَ رَدَّها ولاهُم يُنظَرون)
1
|
|
|
8. فارق بين اولياي الهي و معبود |
ميان اولياي الهي(عليهمالسلام) و معبود، پردهاي جز «عبوديت» نيست:
لا فرق بينك و بينها إلاّ أنّهم عبادك
2 ؛
امّا همين پرده براي جدايي كافي است. قطر اين پرده نيز بيش از
اندازه آسمانها و زمين است. حضرت عيساي مسيح(عليهالسلام) كه از
متوسطان اولياي الهي است، ميگويد: ﴿اَنّي
اَخلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهَيَةِ الطَّيرِ فَاَنفُخُ فيهِ
فَيَكونُ طَيرًا بِاِذنِ اللهِ واُبرِءُ الاَكمَهَ والاَبرَصَ
واُحي المَوتي بِاِذنِ اللهِ واُنَبِّئُكُم بِما تَأكُلونَ وما
تَدَّخِرونَ في بُيوتِكُم اِنَّ في ذلِكَ لاءيَةً لَكُم اِن كُنتُم
مُؤمِنين)
3
|
وقتي متوسطان چنين هستند، كاملترين اولياي الهي يعني اهل بيت عصمت
و طهارت(عليهمالسلام)، چگونه خواهند بود؟
|
آري در اين سو به اذن خدا مقتدرند و در آن سمت، لو دنوت أنملة
لاحترقت
4. امير
مؤمنان(عليهالسلام) آن نمونه، عصاره و معلّمي
5 كه
همه اعمال خير
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 40.
^ 2 - ـ اقبال الاعمال، ص145؛ بحار الانوار،
ج95، ص393.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 49.
^ 4 - ـ مناقب آل ابيطالب، ج1، ص229؛ بحار
الانوار، ج18، ص382.
^ 5 - ـ حوزويان «ارسطو» را معلّم اول و «فارابي»
را معلم ثاني ميدانند؛ امّا اهل معرفت عقيده دارند رسول مكرّم اسلامصلي
الله عليه و آله و سلم معلم اوّل و حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) معلم ثاني
است. |
جنّ و انس كمتر از يك ضربت مخلصانه او و به بركت فداكاريهاي وي
است، ميفرمايد: لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن
1.
|
|
|
بحث روايي |
|
1. همراهي عمل با عامل خود |
عن سعيد بن المسيّب قال: كان علي بن الحسين(عليهالسلام) يعظ الناس
و يزهدهم في الدنيا و يرغبهم فياعمال الآخرة بهذا الكلام في كلّ
جمعة في مسجد رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم و حُفظ عنه و
كُتب، كان يقول: أيّها الناس! اتّقوا الله و اعلموا أنّكم إليه
ترجعون: فتجد كلّ نفس ما عملت في هذه الدنيا من خير محضرًا و ما
عملت من سوء تودّ لو أن بينها و بينه أمدًا بعيدًا و يحذركم الله
نفسه... فمن كان من المؤمنين عمل في هذه الدنيا مثقال ذرّة من خير
وجده و من كان من المؤمنين عمل في هذه الدنيا مثقال ذرّة من شرّ
وجده
2.
|
اشاره: امام سجاد(عليهالسلام) با استشهاد به آيات قرآن، از جمله
مفاد آيه مورد بحث، همگان را از غفلت از مرگ و نزديك بودن آن و قبر
و سؤال آن هشدار ميداد و ميفرمود كه پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ
آخرت، محصول حسنات و سيئات دنياست؛ هر يك از مؤمنان در دنيا به
مقدار ذرهاي كار خير يا شرّ انجام دهد، نتيجه آن را بعد از مرگ ميگيرد.
|
خلاصه: أ. هيچ عملي از بين نميرود. ب. هيچ عملي عامل خود را رها
نميكند. ج. هيچ عاملي از عمل ديگران طرفي نميبندد. د. در معاد
غير از عمل صالح چيزي كارآمد نيست.
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
^ 2 - ـ الكافي، ج8، ص74 ـ 72. |
|
2. نمونهاي از تجسّم عمل |
قال ابوعبدالله(عليهالسلام) في حديث طويل: إذا بعث الله المؤمن من
قبره، خرج معه مثال يقدم أمامه. كلّما رأي المؤمن هولاً من أهوال
يوم القيامة قال له المثال: لا تفزع و لا تحزن و أبشر بالسرور و
الكرامة من الله (عزّوجلّ) حتي يقف بين يدي الله (عزّوجلّ) فيحاسبه
حسابًا يسيرًا و يأمر به إلي الجنّة و المثال أمامه؛ فيقول له
المؤمن: يرحمك الله! نعم الخارج، خرجت معي من قبري و ما زلت
تبشّرني بالسرور و الكرامة من الله حتي رأيت ذلك؛ فيقول: من أنت؟
فيقول: أنا السّرور الّذي كنت أدخلت علي أخيك المؤمن في الدنيا
خلقني الله (عزّوجلّ) منه لاُبشّرك
1.
|
اشاره: سروري كه مؤمن در اين دنيا در دل برادر مؤمن ايجاد كرده است،
روز قيامت در قالب صورتي مثالي پيشاپيش او حركت ميكند تا هنگام
وحشت و اضطراب آن روز، بشارت دهنده مؤمن باشد و اين نمونهاي از
تجسّم اعمال در قيامت است.
|
خلاصه آنكه: أ. نشئه ملكوت و برزخ و عالم مثال، موجودي خارجي است
نه خيالي. ب. انسان در دنيا و قيامت داراي بدن مناسب (جسم مناسب) و
روح است. ج. تصوّر عمل صالح به صورت مثالي خوب، به تصوير خداست كه
يكي از اسماي حسناي او «مُصوِّر» است. د. همانطور كه تصوير در
دنيا فقط به قدرت الهي است و اگر فرشته يا انسان كاملي توفيق
صورتگري يافت به اذن خداست و اين اذن تكويني همراه با مظهريّت آن
مَلَك
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج2، ص190. |