طبيعي كه آيت الهياند ـ هيچ واقعيتي ندارد و سراسر آن وَهْم اندر
وهم است؛ نه چيزي بر انسان ميافزايد و نه چيزي از او ميكاهد؛
امّا «تقوا» كه ملاك برتري است، حقيقت دارد و ارزش آن در قيامت
ظهور ميكند.
|
|
|
8. پستترين مَلِك |
عن النبيصلي الله عليه و آله و سلم: أغيَظُ رجلٍ عند الله (عزّ
وجلّ) يوم القيامة و أخبثه، رجل يسمّي ملك الأملاك لا ملك إلاّ لله
1.
|
اشاره: چون مُلك باطل مايه خشم الهي است، كسي كه ملك بيشتر و سلطنت
گستردهتر دارد، مبغوضتر است و اگر كسي داعيه سلطان السلاطين و
شاهنشاهي داشت، پليدترين شخص نزد خداوند خواهد بود.
|
|
|
9. معنا و منشأ خير و شرّ |
عن أبي عبدالله(عليهالسلام): أنّ أميرالمؤمنين(عليهالسلام) مرض
فعاده إخوانه فقالوا: كيف تجدك يا أمير المؤمنين! قال:
بشر(عليهاالسلام). قالوا: ما هذا كلام مثلك. قال: إنّ الله تعالي
يقول: ﴿ونَبلوكُم بِالشَّرِّ والخَيرِ فِتنَة)
2
فالخير الصحّة و الغني، و الشرّ المرض و الفقر
3.
|
عن السجاد(عليهالسلام): تتحبّب إلينا بالنعم و نعارضك بالذّنوب.
خيرك إلينا نازل و شرّنا إليك صاعد و لم يزل و لا يزال ملك كريم
يأتيك عنّا بعمل قبيح؛ فلا يمنعك ذلك من أن تحوطنا بنعمك و تتفضل
علينا بالائك
4.
|
|
^ 1 - ـ كشف الاسرار، ج2، ص73.
^ 2 - ـ سوره انبياء، آيه 35.
^ 3 - ـ مجمع البيان، ج8 ـ 7، ص74.
^ 4 - ـ مصباح المتهجد، ص529؛ بحار الانوار،
ج95، ص85.
|
|
همگي رزق انساناند.
|
خداي سبحان بر اساس كوشش انسان رزق نميدهد. آري كوشش آدمي لازم
است؛ ولي رزق خدا بيحساب است.
|
|
|
تفسير |
|
مفردات |
تولج: «وُلُوج» دخول در جاي تنگ است. «وليجة» از همين ماده، بيگانهاي
است كه انسان به او اعتماد ميكند. فلاني وليجه در قوم است، يعني
انسان يا غير انساني كه از قوم نيست و به آن پيوسته است
1.
|
|
|
تناسب آيات |
پس از اثبات صفت قدرت به شكل عام براي ذات اقدس الهي در آيه پيشين،
در اين آيه برخي مصاديق آن بيان ميشود كه معلوم است فقط تحت قدرت
الهي است: فروبردن شب در روز و روز در شب و در آوردن زنده از مرده
و مرده از زنده، جز از خدا از هيچ كس ساخته نيست
2.
|
گويا اين كريمه در مقام بيان اين مطلب است كه ظهور قدرت باهره الهي
در ايلاج شب و روز در يكديگر و اخراج حي از ميّت و ميّت از حي،
حاكي از آن است كه چنين قادري ميتواند روم و ايران را كه
امپراطوري رسمي دوران نزول قرآن بودهاند خوار گرداند و مسلمانان
را عزيز بدارد و ملك را از آنها بگيرد و به
|
|
^ 1 - ـ مفردات، ص883 ـ 882، «و ل ج».
^ 2 - ـ ر.ك: نظم الدرر، ج2، ص55.
|
|
اينان دهد. در واقع اين آيه ارائه نمونه قدرت خدا براي اثبات آيه
﴿تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ
مِمَّن تَشاء﴾ است
1.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
داخل كردن شب و روز در يكديگر |
در بعضي مناطق كه بين قطب و خط استوا واقعاند اوّل فروردين و مهر،
شب و روز مساوي است؛ امّا از اول فروردين به تدريج روزها طولاني و
شبها كوتاه ميشود. در حقيقت، روز از دو طرف به محدوده شب درآمده
و آن را روشن ميكند؛ آنگاه از اوّل مهر كه شبها دراز ميشود، از
روز كاسته ميشود، زيرا شب به محدودء روز آمده و تاريكي را حاكم
كرده است.
|
در برخي مناطق گاهي شب به چهار يا سه ساعت ميرسد، در حالي كه روز
بيست تا بيست و يك ساعت است. هرجا از خط استوا دورتر و به نقطه
قطبي نزديكتر باشد، ولوج شب و روز در يكديگر در آنجا بيشتر ميشود
و در قطبْ نيمي از سال شب و نيم ديگرش روز است. البته تفاوت دقيق و
نامحسوس را نميتوان نفي كرد.
|
گاهي شب وارد روز ميشود و زماني روز به شب در ميآيد و قرآن كريم
در مقام بيان اين حقيقت، ابتدا ايلاج ليل در نهار را آورده است:
﴿تولِجُ الَّيلَ في النَّهارِ وتولِجُ
النَّهارَ فيالَّيل﴾.
|
گفتني است كه وارد شدن شب و روز در يكديگر، سبب پيدايش فصول
چهارگانه ميشود: ﴿وقَدَّرَ فيها اَقوتَها في
اَربَعَةِ اَيّامٍ سَواءً لِلسّائِلين)
2
اين
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الكشاف، ج1، ص350.
^ 2 - ـ سوره فصّلت، آيه 10. |
چهار فصل، در بخش مهمي از ربع مسكون كره زمين، عامل رويش گياهان و
درختان و پيدايش مواد خوراكي براي ساكنان كره خاكي است.
|
اين گردش فصول، هماره منظم است؛ يعني بهار و تابستان و پاييز و
زمستان، هميشه به همين روال است و شش برج شمالي، همواره شمالي و شش
برج جنوبي، هميشه جنوبي است: ﴿ولاَالَّيلُ
سابِقُ النَّهار)
1
﴿يَطلُبُهُ حَثيثًا)
2
|
|
|
زندگي و مرگ مادي و معنوي |
همانگونه كه «ملك» اقسامي دارد و برخي علمي و بعضي عملياند، «بيرون
آوردن حي از ميّت و نيز ميّت از حي» انواعي دارد، چنانكه قرآن
كريم ايمان را زندگي، كفر را مرگ، مؤمن را زنده و كافر را مرده ميداند:
﴿اِن هُوَ اِلاّذِكرٌ وقُرءانٌ مُبين ٭
لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا ويَحِقَّ القَولُ عَلَيالكفِرين)
3
اين آيه شريفه نشان ميدهد كه انسان، يا مؤمن است يا مرده و
اين تفصيلي است كه قاطع شركت است: ﴿اَوَ مَن
كانَ مَيتًا فَاَحيَينهُ وجَعَلنا لَهُ نورًا يَمشي بِهِ فِي
النّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمتِ لَيسَ بِخارِجٍ مِنها)
4
پس زندگي و مرگ به حيات و ممات ظاهري اختصاص ندارد، چنانكه
ويژه انسان يا حيوان نيست و زمين را نيز به زنده و مرده قسمت ميكند:
﴿يُخرِجُ الحَي مِنَ المَيِّتِ ويُخرِجُ
المَيِّتَ مِنَ
|
|
^ 1 - ـ سوره يس، آيه 40.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 54.
^ 3 - ـ سوره يس، آيات 70 ـ 69.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 122. |
الحَي ويُحي الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وكَذلِكَ
تُخرَجون)
1
﴿اِعلَموا اَنَّ اللهَ يُحي الاَرضَ بَعدَ مَوتِها)
2
|
بر اين اساس، «حيات» گاهي صرفاً معنوي است؛ مانند ايمان در برابر
كفر و زماني مادي و ظاهري است؛ همچون همين حيات مصطلحِ انسان و
ساير جانداران. نسبت دادن حيات به زمين نيز از آن جهت است كه خاك
بر اثر قرار گرفتن در جوار نبات، گياه ميشود و ميرويد و ميروياند،
پس زمين نيز زنده ميشود، چنانكه گاهي مرده است.
|
از كاربرد دو كلمه «موت» و «حيات» در قرآن كريم برميآيد كه اين
آيه معنايي جامع دارد و اگر از پيدايش فرزند مؤمن از كافر، به
اخراج حي از ميّت يا از تولّد كافر از مؤمن به بيرون آوردن مرده از
زنده ياد شده است
3 ،
شايد براي تطبيق باشد، زيرا شكافتن دانه مرده و برآوردن گياه و
درخت زنده از آن و خارج كردن جماد از نبات و نبات از جماد، حيوان
از نطفه و نطفه از حيوان، مؤمن از كافر و كافر از مؤمن، همه از
مصاديق خارج ساختن زنده از مرده و مرده از زندهاند.
|
براساس همين معناي وسيع «موت» و «حيات» در قرآن كريم است كه امام
باقر(عليهالسلام) ميفرمايد: حضرت مهدي(عج) هنگام ظهورشان زمين
مرده را زنده ميكند
4.
حكومت عدل الهي، زمين را زنده ميكند و دين، مايه حيات فرد و جامعه
است: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا استَجيبوا
لِلّهِ ولِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما
|
|
^ 1 - ـ سوره روم، آيه 19.
^ 2 - ـ سوره حديد، آيه 17.
^ 3 - ـ معاني الاخبار، ص291 ـ 290؛ تفسير
نور الثقلين، ج1، ص325.
^ 4 - ـ كمال الدين، ج2، ص385؛ بحار
الانوار، ج24، ص325. |
يُحييكُم واعلَموا اَنَّ اللهَ يَحولُ بَينَ
المَرءِ وقَلبِهِ واَنَّهُ اِلَيهِ تُحشَرون)
1
پس دينداري زنده بودن است و بيديني محروميت از حيات، از
اين رو آيه ﴿اِعلَموا اَنَّ اللهَ يُحي
الاَرضَ بَعدَ مَوتِها... )
2
بر بيداري دل مرده به وسيله «توبه» تطبيق شده است.
|
|
|
نقد سخن طبري |
طبري ذيل آيه مورد بحث ميگويد: «مراد از
﴿وتُخرِجُ الحَي مِنَ المَيِّتِ وتُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَي﴾
آن است كه موجود زنده را از نطفه مرده به بار ميآورد،
به دليل ﴿وكُنتُم اَمو تًا فَاَحيكُم)
3
و نيز نطفه مرده را از موجود زنده به بار ميآورد، از اين
رو خروج مؤمن از كافر و خروج كافر از مؤمن و همچنين خروج خوشه از
حبه و درخت از هسته و بر عكس مشمول آيه نيست، زيرا ظاهر و شايع
اخراج حي از ميت و ميّت از حي همين است
4.
|
به عقيده برخي اين آيه خروج مؤمن از كافر و كافر از مؤمن را دربر
نميگيرد، از اينرو ميگويد: و قيل إنّ معناه تخرج المؤمن من
الكافر و الكافر من المؤمن
5.
|
اين سخن درست نيست، زيرا اگر مطلق داراي فرد شايع باشد، در
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 24.
^ 2 - ـ سوره حديد، آيه 17.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 28.
^ 4 - ـ جامع البيان، مج3، ج3، ص290 ـ 289.
^ 5 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص728. |
صورتي به آن منصرف است كه خود لفظ در آن معنا ظهور داشته باشد و
صرف كثرت افراد يا استعمال، دليل انصراف نيست، مگر در حدّي باشد كه
بيقرينه نيز لفظ در آن معنا ظهور داشته باشد. وقتي صرف كثرت
استعمالْ دليلِ انصراف نشد، بيترديد هرگز كثرت افراد و شيوع، دليل
انصراف نميشود.
|
تذكّر: حيات و ممات گاهي نفسياند و زماني نسبي؛ مثلاً كافر در
قياس با معارف وحياني مرده است، هرچند حيات گياهي و حيواني دارد.
دانه كشاورزي، هسته باغباني، نطفه دامداري و... همگي از حيات مناسب
خود برخوردارند؛ ولي نسبت به حيات برتر مردهاند.
|
به هر روي، همه مراتب ياد شده، اعم از اصل حيات يا حيات برتر؛ اصل
موت يا موت فروتر، همگي به قدرت الهي است.
|
|
|
معناي جامع رزق |
از نظر لغت و عرف، هر چيز سودمند و قابل استفاده انسان رزق شمرده
ميشود و هيچ به رزق مادي اختصاصي ندارد، همانگونه كه در
﴿لاتَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبطِل)
1
مراد از «اكل» خصوص خوردن نيست و هر نوع بهرهاي را دربر ميگيرد
و در عرف نيز كه گفته ميشود «مال مردم را نخوريد يا رشوهخواري
نكنيد»، مراد خوردنِ در مقابل پوشيدن نيست، بلكه نشستن روي فرش
غصبي يا سكونت در ساختمان غصبي نيز خوردن مال مردم به شمار ميآيد.
تعبير از مطلق تصرّف به اَكْل براي آن است كه «اَكل» از روشنترين
مصاديق تصرّف است.
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 29. |
گفتني است كه گاهي «رزق» همراه با قرينه به معناي خوردني در مقابل
پوشيدني است: ﴿وعَلَي المَولودِ لَهُ
رِزقُهُنَّ وكِسوَتُهُنَّ بِالمَعروف)
1
﴿فَليَنظُر اَيُّها اَزكي طَعامًا فَليَأتِكُم بِرِزقٍ مِنهُ
وليَتَلَطَّف ولايُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا)
2
پس «رزق» هر آن چيزي است كه انسان از آن بهره ميبرد؛ مادي
يا معنوي، دنيوي يا اخروي، ملكي يا ملكوتي، اعتباري يا حقيقي باشد
3.
|
با اين توضيح، نه تنها خوردنيها و پوشيدنيها بلكه بهرههاي معنوي،
مانند عزّت، كرامت، آبرومندي، علم، نبوّت و رسالت، خلافت، ولايت و
امامت، همگي رزق به شمار روند. به جهت همين گستردگي معناي رزق،
حضرت شعيب(عليهالسلام) مقام شامخ خويش را «رزق» ناميد و آن را به
حسن ستود: ﴿قالَ يقَومِ اَرَءَيتُم اِن كُنتُ
عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبّي ورَزَقَني مِنهُ رِزقًا حَسَنًا وما
اُريدُ اَن اُخالِفَكُم اِلي ما اَنهكُم عَنهُ اِن اُريدُ
اِلاَّالاِصلحَ مَا استَطَعتُ وما تَوفيقي اِلاّبِاللّهِ عَلَيهِ
تَوَكَّلتُ واِلَيهِ اُنيب)
4
|
تذكّر: 1. «اشاعره» (جبريون) پنداشتهاند حلال و حرام، هر دو رزق
است؛ ولي به گفته «معتزله» رزق چيزي است كه بهرهوري از آن صحيح و
حلال باشد
5.
|
2. خواجه نصير طوسي به بررسي مسئله رزق پرداخته و تحصيل آن را جايز
دانسته است. علاّمه حلّي نيز در شرح سخنان ايشان همان را برگزيده
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 233.
^ 2 - ـ سوره كهف، آيه 19.
^ 3 - ـ مفردات، ص351، «رزق».
^ 4 - ـ سوره هود، آيه 88.
^ 5 - ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج2، ج3،
ص104 و مج 3، ج5، ص110. |
است. محقق طوسي عدّهاي از صوفيه را مخالف تحصيل رزق ناميده است
1.
|
|
|
معناي ﴿بغير
حساب﴾ |
1. براي «بغيرحساب» معانياي برشمردهاند: مواهب و عطاياي الهي
شمارش پذير نيست: ﴿واِن تَعُدّوا نِعمَتَ
اللهِ لاتُحصوها)
2
و لا يُحصي نعماءه العادّون
3 ،
زيرا ابزار رياضي هر چه باشد، محدود است؛ امّا فيض الهي حتّي نسبت
به يك مؤمن نيز نامحدود است. البته مشيّت الهي بر اساس حكمت و حساب
است: ﴿وكَفي بِاللهِ حَسيبا)
4
﴿اِنّا كُلَّ شيءٍ خَلَقنهُ بِقَدَر)
5 ﴿...
وكُلُّ شيءٍ عِندَهُ بِمِقدار)
6
و بر پايه روايتي از امام كاظم(عليهالسلام) ذات اقدس
خداوندي مهندس و تنظيم كننده نقشه جهان است
7.
|
2. خداي سبحان سريع الحساب است؛ امّا رزّاقي است كه به غير حساب
روزي ميدهد؛ يعني كسي را به پاي حساب نميآورد:
﴿فَاُولئِكَ يَدخُلونَ الجَنَّةَ يُرزَقُونَ فيها بِغَيرِحِساب)
8
معناي ﴿هذا عَطاؤُنا فَامنُن اَو
|
|
^ 1 - ـ كشف المراد، ص341.
^ 2 - ـ سوره ابراهيم، آيه 34.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1، بند 1.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 6.
^ 5 - ـ سوره قمر، آيه 49.
^ 6 - ـ سوره رعد، آيه 8.
^ 7 - ـ [به شرح اصول كافي صدر المتألهين
و... مراجعه شود]
^ 8 - ـ سوره غافر، آيه 40. |
اَمسِك بِغَيرِ حِساب)
1
نيز اين نيست كه بيحساب ببخش، بلكه بدين معناست كه ببخش
ولي حسابرسي نكن، چنانكه استحقاق افراد، تعويض آنها و... اصلاً
مطرح نيست؛ يعني روزي خداوند مسبوق به عوض يا ملحوق به آن يا مسبوق
به استحقاق نيست.
|
3. حساب به معناي رنج است، بنابراين ﴿يَرزُقُ
مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب﴾ يعني بي رنج و زحمت، رزق
موجودات را فراهم ميكند.
|
4. حضرت زكريّا(عليهالسلام) از حضرت مريم(عليهاالسلام) پرسيد:
﴿قالَ يمَريَمُ اَنّي لَكِ هذا﴾ و
او پاسخ داد: ﴿هُوَ مِن عِندِ اللهِ اِنَّ
اللهَ يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب)
2
پس «بغير حساب» نميتواند نامحدود باشد، زيرا رزق حضرت
مريم(عليهالسلام) نامحدود نبوده است، پس
﴿بِغَيرِ حِساب﴾ يعني خداي سبحان براساس محاسبه و كوشش
پنداري روزي نميدهد. آري وظيفه انسان تلاش است و عادتاً بيآن نميتواند
از رحمت حق برخوردار شود؛ امّا از آن پس، كمّ و كيف پاداش به لطف
خدا وابسته است: گاه «ولايت» و وقتي «رسالت» و زماني «نبوّت» و
هنگامي «امامت» و گاهي «خلافت» و زماني نيز «معرفت» ميدهد، كه همه
اينها رزقهاي غير محسوباند.
|
بر اين اساس، به درگاه «ربّ العالمين» رفتن، وظيفهاي همگاني است و
او «ذو فضل علي العالمين» است و اگر كسي راه «خير» را بپيمايد،
خداي سبحان خضر راهي به مددش يا به ياري نسلهاي پس از وي خواهد
فرستاد و اينگونه پاداشها حتي در فكر اولياي الهي، مانند حضرت
موساي كليم نيز محاسبهپذير نبود.
|
|
^ 1 - ـ سوره ص، آيه 39.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 37. |
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. شب و روز دو آيت الهي |
آيات قرآن كريم درباره ليل و نهار فراوان است كه به برخي اشاره ميشود:
|
أ. قرآن حكيم، اصل آن دو را آفريده خدا دانسته و هر يك را جداگانه
نشانهاي الهي ميشمارد؛ شب را براي آرامش و روز را براي كسب و كار:
﴿فالِقُ الاِصباحِ وجَعَلَ الَّيلَ سَكَنًا)
1
﴿وهُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الَّيلَ لِباسًا والنَّومَ سُباتًا
وجَعَلَ النَّهارَ نُشورا)
2
|
اين آرامش هم براي جسم است و هم روح:
﴿ياَيُّهَا المُزَّمِّل ٭ قُمِ الَّيلَ اِلاّقَليلا ٭ نِصفَهُ اَوِ
انقُص مِنهُ قَليلا ٭ اَو زِد عَلَيهِ ورَتِّلِ القُرءانَ تَرتيلا
٭ اِنّا سَنُلقي عَلَيكَ قَولاً ثَقيلا ٭ اِنَّ ناشِئَةَ الَّيلِ
هِي اَشَدُّ وطءاً واَقوَمُ قيلا٭ اِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبحًا
طَويلا)
3
درباره شب زندهداري پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم
ميفرمايد: ﴿ومِنَ
|
|
^ 1 - ـ استاد، علامه طباطبايي پس از بحث
تفسيري آيات «قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلك... و ترزق من تشاء بغير حساب» سه
بحث مستقل بدين ترتيب مطرح فرمودهاند: 1. بحثي تفسيري ـ كلامي با عنوانِ «معني
الرزق في القرآن». 2. بحثي با عنوان «بحث علمي» درباره اصل «مالكيت»،
پيدايش «ملك» و امضاي اصل «مالكيت در اسلام». 3. بحثي عقلي درباره «علّت و
معلول» با عنوان «بحث فلسفي». (الميزان، ج3، ص158). مقتضاي نظم صناعي، نخست
طرح «بحث علمي»؛ آنگاه بحث كلامي ـ تفسيري «معني الرزق في القرآن» و سپس
بحث عقلي ـ فلسفي است و زيرا در اين دو آيه، ابتدا مسئله «ملك» آمده است و
سپس مسئله «رزق».
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 96.
^ 3 - ـ سوره فرقان، آيه 47.
^ 4 - ـ سوره مزمّل، آيات 7 ـ 1. |
الَّيلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي
اَن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحمودا)
1
|
ب. هر گونه دگرگوني در نظم موجود شب و روز را سبب نابودي زمينههاي
زندگي دانسته و ميفرمايد كه اگر خداوند شكل حركت زمين را تغيير ميداد
و شب يا روز هميشگي ميشد، هرگز زمين جاي زندگي نبود، زيرا جز
خداوند چه كسي شب را ميآورد كه مردم بتوانند در آن آرامش و سكينت
داشته باشند؛ امّا خداي سبحان حركت زمين و در نتيجه شب و روز را
متناسب با زندگي تنظيم كرد: ﴿قُل اَرَءَيتُم
اِن جَعَلَ اللهُ عَلَيكُمُ الَّيلَ سَرمَدًا اِلي يَومِ القِيمَةِ
مَن اِلهٌ غَيرُ اللهِ يَأتيكُم بِضياءٍ اَفَلا تَسمَعون ٭ قُل
اَرَءَيتُم اِن جَعَلَ اللهُ عَلَيكُمُ النَّهارَ سَرمَدًا اِلي
يَومِ القِيمَةِ مَن اِلهٌ غَيرُ اللهِ يَأتيكُم بِلَيلٍ تَسكُنونَ
فيهِ اَفَلا تُبصِرون)
2
|
قرآن كريم پيوند و در پي هم آمدن شب و روز را با دو تعبير بيان ميفرمايد:
يك. اختلاف: ﴿اِنَّ في خَلقِ السَّموتِ
والاَرضِ واختِلفِ الَّيلِ والنَّهارِ... )
3
اختلاف شب و روز يعني در پي هم آمدن آن دو يا تفاوت آن دو
در كوتاهي و بلندي. گاهي ميان شب و روز تفاوتي نيست؛ مانند اعتدال
ربيعي و خريفي (اوّل فروردين و مهر)، كه هر يك از شب و روز در بعضي
از مناطق دوازده ساعت است؛ امّا بيشتر حالات شب و روز در قسمتهاي
معروف مسكوني زمين اين اختلاف را داراست كه همان ايلاج شب در روز و
ايلاج روز در شب است.
|
برخي ديگر از آيات نيز مؤيّد اين گونه اختلاف است:
﴿خَلَقَ السَّموتِ والاَرضَ بِالحَقِّ
يُكَوِّرُ الَّيلَ عَلَي النَّهارِ ويُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي
الَّيلِ وسَخَّرَ الشَّمسَ
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 79.
^ 2 - ـ سوره قصص، آيات 72 ـ 71.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 164.
|
|
والقَمَرَ كُلٌّ يَجري لاَجَلٍ مُسَمًّي اَلا
هُوَ العَزيزُ الغَفّر)
1
﴿يُقَلِّبُ اللهُ الَّيلَ والنَّهارَ اِنَّ في ذلِكَ لَعِبرَةً
لاُولِي الاَبصر)
2
خداي سبحان شب و روز را زيرورو، يعني شب را روز و روز را شب
ميكند. اين دگرگوني هم نسبت به موقعيت جغرافيايي است كه در منطقهاي
از زمين روز و در منطقهاي ديگر شب است و بالعكس و نيز به اختلاف
زمان در يك منطقه كه با وارد كردن شب در روز و روز در شب جابهجايي
صورت ميگيرد. گاهي با وحدت زمان و تعدّد مكان، سخن از تقليب شب و
روز است و زماني با وحدت مكان و تعدد زمان. حالات گوناگون ياد شده،
براي اهل تعقّل نشان حق است.
|
نكته: هر جا سخن از تكوير و ايلاج (ورود شب در روز يا روز در شب)
است، چارهاي جز تكرار نيست؛ امّا آنجا كه سخن از اختلاف يا تقليب
است، با اين دو كلمه هر دو معنا را بيان ميكند و نيازي به تكرار
نيست، از اينرو ميفرمايد: ﴿اِنَّ في خَلقِ
السَّموتِ والاَرضِ واختِلفِ الَّيلِ والنَّهار... )
3
﴿يُقَلِّبُ اللهُ الَّيلَ والنَّهار... ﴾.
|
دو. خِلْفَه: «وهُوَ الَّذي جَعَلَ الَّيلَ والنَّهارَ خِلفَةً
لِمَن اَرادَ اَن يَذَّكَّرَ اَو اَرادَ شُكورا»
4 شب و
روز در پي يكديگر ميآيند و چون هر يك از آيات الهي است، انسان
ذاكر و شاكر ميتواند از آفرينش آن دو به خداي مذكور و مشكور پي
ببرد و به ياد او باشد؛ نيز همانگونه كه در بعضي روايات آمده است
5 ،
|
|
^ 1 - ـ سوره زمر، آيه 5.
^ 2 - ـ سوره نور، آيه 44.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 164.
^ 4 - ـ سوره فرقان، آيه 62.
^ 5 - ـ ر.ك: الدر المنثور، ج6، ص270؛ جامع
البيان، مج11، ج19، ص42 ـ 41. |
ميتواند عباداتي كه در هر يك از شب يا روز انجام نداده است، در
روز يا شب قضا كند؛ يعني عبادات شب را روز قضا كند و بالعكس.
|
ج. شب و روز را نشان حق ميشمارد؛ ولي يكي را روشن و ديگري را
تاريك: ﴿وجَعَلنَا الَّيلَ والنَّهارَ
ءايَتَينِ فَمَحَونا ءايَةَ الَّيلِ وجَعَلنا ءايَةَ النَّهارِ
مُبصِرَةً لِتَبتَغوا فَضلًا مِن رَبِّكُم ولِتَعلَموا عَدَدَ
السِّنينَ والحِسابَ وكُلَّ شيءٍ فَصَّلنهُ تَفصيلا)
1
و به همين جهت كه از نشانههاي الهياند، خداوند به آن دو
سوگند ياد ميكند؛ گاه به مطلق شب: ﴿والَّيلِ
اِذا يَغشي)
2
و گاه به شبهاي خاصّ: ﴿ولَيالٍ عَشر)
3
|
از آنجا كه هر لحظه از شب به تنهايي بركت است، به اين لحظهها نيز
جداگانه سوگند ياد شده است؛ به ويژه وقتي تاريكي شب همه جا را ميپوشاند
و خستگي روز با استراحت شب رخت بر ميبندد و بهترين فرصت براي
عبادت پديد ميآيد: ﴿والَّيلِ اِذا سَجي)
4
﴿والَّيلِ اِذا يَغشها)
5
﴿والَّيلِ وما وسَق)
6
﴿والَّيلِ اِذا عَسعَس)
7
اين آيات درباره نيمه شب است كه انسان و
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 12.
^ 2 - ـ سوره ليل، آيه 1.
^ 3 - ـ سوره فجر، آيه 2.
^ 4 - ـ سوره ضحي، آيه 2.
^ 5 - ـ سوره شمس، آيه 4.
^ 6 - ـ سوره انشقاق، آيه 17. «وَسَق» يعني
جمع كرد. كتاب يا كلام متسق، يعني منظم و هماهنگ و جمعبندي شده. در اينجا
يعني تاريكي شب همهجا را فرا گرفت و همه چيز را در خود فرو برد. «والقَمَرِ
اِذا اتَّسَق» (سوره انشقاق، آيه 18) نيز يعني آنگاه كه ماه نورهاي كمرنگ
خود را جمع ميكند و به صورت بدر از هلال در ميآيد.
^ 7 - ـ سوره تكوير، آيه 17. «عسعس» تاريكي
كمرنگ اول و آخر شب است. |
حيوان بيهيچگونه تزاحم، جنب و جوش و آمد و شدي، همگي در استراحت
مطلق هستند.
|
با پايان يافتن وقت استراحت، نوبت سحر ميرسد كه به آن نيز سوگند
ياد شده است ﴿والَّيلِ اِذا يَسر)
1
چنان كه به آغازين لحظات روز كه «فجر» و بهترين فرصت براي
عبادت است: ﴿والفَجر ٭ ولَيالٍ عَشر)
2
و به نيمروز كه بهترين وقت كار است سوگند ياد ميكند:
﴿والضُّحي)
3
سوگند به مقاطع گوناگون، براي آگاه ساختن مردم از اهميّت و
ويژگي هر مقطع است.
|
نكته: شب ظلّ است نه ظلمت، زيرا ظلمت اثري ندارد، در حالي كه سايه
(ظلّ) عدم ملكه است و به تبع نور، آثار بسياري از جمله آثار زير را
ميتوان بدان نسبت داد:
|
1. آيت تاريك الهي است، در مقابل روز كه آيت روشن خداست؛ يعني ظلمت
عدم است و آيت نيست؛ ولي ظل ميتواند آيت ثابت خدا باشد. البته
گاهي ظلمات در برابر نور قرار ميگيرند و آيت الهي خواهند بود؛
مانند ﴿وجَعَلَ الظُّلُمتِ والنّور)
4
|
2. زمينه دستيابي به بسياري از بركات معنوي است:
|
نزول قرآن كريم: ﴿اِنّا اَنزَلنهُ في لَيلَةِ
القَدر ٭ وما اَدركَ ما لَيلَةُ القَدر ٭ لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ
مِن اَلفِ شَهر ٭ تَنَزَّلُ المَلئِكَةُ والرّوحُ فيها بِاِذنِ
رَبِّهِم مِن كُلِّ اَمر ٭ سَلمٌ هِي حَتّي مَطلَعِ الفَجر)
5
|
|
^ 1 - ـ سوره فجر، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره فجر، آيات 2 ـ 1.
^ 3 - ـ سوره ضحي، آيه 1.
^ 4 - ـ سورهانعام، آيه 1.
^ 5 - ـ سوره قدر، آيات 5 ـ 1. |
معراج پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم:
﴿سُبحنَ الَّذي اَسري بِعَبدِهِ لَيلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ
اِلَي المَسجِدِ الاَقصَا الَّذي برَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن
ءايتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ البَصير)
1
|
درباره ميقات موساي كليم نيز سخن از شب است، هر چند آن حضرت روزها
نيز مهمان حق تعالي بود: ﴿ووعَدنا موسي
ثَلثينَ لَيلَةً واَتمَمنها بِعَشرٍ فَتَمَّ ميقتُ رَبِّهِ
اَربَعينَ لَيلَةً... )
2
|
نزول تورات
3.
|
كساني كه به اذن خدا جهان را اداره ميكنند، از فيض شبانه حق
برخوردارند
4.
|
د. شب را آيت و اصل ميداند: ﴿وءايَةٌ لَهُمُ
الَّيلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهارَ فَاِذا هُم مُظلِمون)
5
البته شب را تكويناً به دنبال روز مطرح كرده و درباره در پي
يكديگر آمدن شب و روز ميفرمايد كه حركت ماه و خورشيد به گونهاي
سامان يافته است كه هيچگاه خورشيد به ماه نميرسد و هرگز شب از
روز پيش نميافتد: ﴿لاَالشَّمسُ يَنبَغي لَها
اَن تُدرِكَ القَمَرَ ولاَالَّيلُ سابِقُ النَّهارِ وكُلٌّ في
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 1.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 142.
^ 3 - ـ سوره آلعمران، آيه 3.
^ 4 - ـ سوره اسراء، آيه 1؛ سورهمدّثر،
آيه 71.
^ 5 - ـ سوره يس، آيه 37. ميان ممكنات، شب
اصل است؛ امّا در كل هستي، روز اصل است، زيرا «نور سماوات و ارض» ظهور را
به همراه دارد و نور، جامه روشني است كه خداي سبحان آن را بر اندام تاريكي
پوشانده است و هرگاه اين جامه را برگيرد، ممكنات در تاريكي فرو ميروند،
چون درون ممكنات نور نيست و تنها قشر ظاهري آنان روشن است. |
فلك يَسبَحون﴾1؛ ليكن در محاسباهت
تشريعي، شب پيش از روز است، يعني ممكن است روز تكوينا مقدم باشد؛
ولي از نظر محاسبه شرعاً مؤخر است، زيرا بر اين اساس شبي را شب
آغازين ماه ميشمرند كه روز پس از آن، روز نخست ماه باشد يا ابتدا
شب جماحكام به ديدن ماه مشروط است، شبْ پيش از روز آمده است.
|
قرآن كريم نيز در بيان اسرار عالم طبيعت و هم در بيان دستور شريعت
است، هر يك را جداگانه بيان فرموده و در بسياري از موارد شب را
مقدم ميدارد: ﴿اَتها اَمرُنا لَيلًا اَو
نَهاراً فَجَعَلنها حَصيدًا)
1 ﴿قُل
اَرَءَيتُم اِن اَتكُم عَذابُهُ بَيتًا اَو نَهاراً ماذا يَستَعجِلُ
مِنهُ المُجرِمون)
2
و از زبان حضرت نوح(عليهالسلام) ميفرمايد:
﴿رَبِّ اِنّي دَعَوتُ قَومي لَيلاً ونَهارا ٭
فَلَم يَزِدهُم دُعاءي اِلاّفِرارا)
3
همچنين ميفرمايد: ﴿ثُمَّ استَوي
عَلَي العَرشِ يُغشِي الَّيلَ النَّهارَ يَطلُبُهُ حَثيثًا
والشَّمسَ والقَمَرَ والنُّجومَ مُسَخَّرتٍ بِاَمرِه)
4
سايه (شب) به سرعت در پي نور (نهار) در حركت است و آن را ميطلبد؛
ولي هرگز بدان نميرسد. اين نظم كلّي بر تمامي نقاط زمين حاكم است؛
حتّي مناطق قطبي كه شش ماه شب است و شش ماه روز، شش ماهِ تاريك
همواره در پي شش ماه روشن در حركت
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 24.
^ 2 - ـ سوره يونس، آيه 50، «بيات» همان
بيتوته در شب است.
^ 3 - ـ سوره نوح، آيات 6 ـ 5.
^ 4 - ـ سوره اعراف، آيه 54. «يغشي» داراي
دو مفعول است. خداي سبحان ليل را پوشاننده روز قرارداد كه همان وارد كردن
شب در روز است كه شب را بيشتر و روز را كمتر ميكند.
|
|
است و هرگز بدان نميرسد.
|
گاهي نيز نهار را مقدّم ذكر كرده و ميفرمايد كه خداي سبحان صبح را
(براي كسب و كار) شكافت و شب را مايه آرامش قرار داد:
﴿فالِقُ الاِصباحِ وجَعَلَ الَّيلَ سَكَنًا
والشَّمسَ والقَمَرَ حُسبانًا ذلِكَ تَقديرُ العَزيزِ العَليم)
1
درباره وظايف عبادي نيز ميفرمايد:
﴿واَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَي النَّهارِ وزُلَفًا مِنَ الَّيلِ اِنَّ
الحَسَنتِ يُذهِبنَ السَّيِّءاتِ ذلِكَ ذِكري لِلذّكِرين)
2
﴿اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلوكِ الشَّمسِ اِلي غَسَقِ الَّيلِ وقُرءانَ
الفَجرِ اِنَّ قُرءانَ الفَجرِ كانَ مَشهودا)
3
|
به هر روي، نزاع در اينكه شب نخست آفريده شد يا روز بيمعناست،
زيرا براساس كروي بودن زمين، يك طرف آن كه روبهروي خورشيد است روز
و روشن و سمت ديگرش شب و تاريك است. البته تقدم و تأخّر ليل و نهار
را به لحاظ رُبع مسكون ميتوان طرح كرد.
|
از آنجا كه شب سايه است، بدون نور وجود نخواهد داشت، بنابراين نميتوان
گفت كه سايه پيش از روشنايي است يا پس از آن. گاه درباره سايه گفته
ميشود كه در پي نور حركت ميكند يا در طلب نور است. اين گفتار،
براساس ظاهر محسوس و فرهنگ محاوره است و انسان ميپندارد كه سايه
حركت ميكند، وگرنه حركتي براي سايه نيست، زيرا سايه لحظه به لحظه
نابود ميشود و ظهور ميكند؛ يعني ظلّي معدوم ميگردد و ظلّ ديگري
موجود ميشود؛ مثلاً اگر چراغي را در كنار شاخصي به حركت درآوريم،
در ظاهر سايه را متحرك ميپنداريم؛ امّا در واقع سايه لحظه پيش
ناپديد شده و سايه
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 96.
^ 2 - ـ سوره هود، آيه 114.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 78.
|
|
كنوني پديد آمده است كه آن نيز رخت برخواهد بست و سايهاي ديگر
ظهور خواهد كرد، پس تعبير به كم و زياد شدن سايه و رفت و برگشت آن
نيز براساس فرهنگ محاوره است و قرآن كريم هم براساس آنچه به حسّ ميآيد
و فرهنگ محاوره بر آن استوار گرديده است، سخن ميگويد.
|
نكته: برخي از اهل معرفت بر آناند كه مدّت روشن بودن جوّ بر اثر
طلوع خورشيد را نهار گويند، چون نور در آن گسترده است و مأخوذ از
نهر است كه آب در محلّ سيلان آن به طور گسترده جريان دارد. خداوند
در آيه ﴿وءايَةٌ لَهُمُ الَّيلُ نَسلَخُ مِنهُ
النَّهارَ فَاِذا هُم مُظلِمون)
1
روشن كرد كه شب اصل و به منزله مادر است و نهار متولد از آن
است، همانطور كه مولود از مادر منسلخ و نيز مار از پوست خود سلخ
ميشود، پس شب اصل است و نهار نهفته و غيب در آن؛ آنگاه نهار از
شب سلخ ميشود، مانند گوسفند كه از پوستش سلخ ميشود؛ و چون نهار
در نهان شب بود و از آنجا درآمد، ظهور مال شب است و روز در بطن
اوست. و معناي سلخ همان تكوير نيست
2 ، پس
روز متأخر از شب است، چون از او مسلوخ است، از همينرو عرب شب را
بر روز مقدم ميدارد؛ برعكس عجم كه حسابهاي آنها با آفتاب است و
روز را (كه زمان آفتاب است) بر شب مقدم ميدارند. براي توجيه مبناي
عرب ميتوان آيه ﴿... فَاِذا هُم مُظلِمون﴾
را سند قرار داد، زيرا با كندن نهار، مردم به تاريكي ميافتند،
پس شب اصل و ماندني است و روز، فرع و كندني است... و خداوند اعلام
كرد كه نور در باطن ظلمت نهفته است و اگر نور نبود، ظلمت هم نبود و
|
|
^ 1 - ـ سوره يس، آيه 37.
^ 2 - ـ تكوير: پيچاندن، پيچيدن.
|
|
خداوند نفرمود كه ما نور را سلخ كرديم، زيرا اگر نور سلخ شود، ظلمت
هم از بين ميرود ...
1.
|
تذكّر: استاد علامه طباطبايي در ذيل آيه 37 سوره «يس» از كلمه «منه»
در ﴿نَسلَخُ مِنهُ النَّهار﴾ اين
معنا را ظاهر آيه ندانستند
2.
تبيين علمي گفتار اين عارف سهل نيست. اثبات تقدّم ليل بر نهار با
اين استنباط صعب است و تحقيق نهايي آن به عنايت الهي به سوره «يس»
موكول ميشود.
|
|
|
7. شناسايي رازق |
آيات «رزق» بدين قرارند:
|
أ. تنها خداي سبحان را رازق ميشمارند: ﴿ما
اُريدُ مِنهُم مِن رِزقٍ وما اُريدُ اَن يُطعِمون ٭ اِنَّ اللهَ
هُوَ الرَّزّاقُ ذو القُوَّةِ المَتين)
3
ضمير منفصل «هو» با معرفه بودن خبر «الرّزّاق» زمينه حصر را
فراهم ميسازد و جايي براي رازق بودن غير خدا نميگذارد، پس غير
خدا مجراي فيض رزق خداست.
|
ب. به صورت پرسش و پاسخ، «رازق» را به طور انحصار ميشناساند:
﴿قُل مَن يَرزُقُكُم مِنَ السَّموتِ والاَرضِ
قُلِ الله)
4
|
ج. به شكل پرسش ميگويد كه اگر خدا نخواهد به شما رزق بدهد، چه كسي
به شما رزق خواهد داد: ﴿اَمَّن هذَا الَّذي
يَرزُقُكُم اِن اَمسَكَ رِزقَه)
5
|
|
^ 1 - ـ رحمة من الرحمن، ج3، ص465.
^ 2 - ـ الميزان، ج17، ص89.
^ 3 - ـ سوره ذاريات، آيات 58 ـ 57.
^ 4 - ـ سوه سبأ، آيه 24.
^ 5 - ـ سوره ملك، آيه 21. |
د. با صراحت رازق بودن غير خدا را نفي ميكند:
﴿وجَعَلنا لَكُم فيها مَعيِشَ ومَن لَستُم لَهُ بِرزِقين)
1
|
اگر به جاي ﴿ومَن لَستُم لَهُ بِرزِقين﴾
ميفرمود كه «لا ترزقونه»، معنا اين ميشد كه در توان شما
هست كه رازق او باشيد؛ ولي انجام نميدهيد؛ ولي با اين جمله، شأنيت
رازق بودن را نفي كرد؛ يعني تأمين رزق آنها در توان شما نيست.
|
گفتني است كه اين دسته آيات از روشنترين آياتياند كه رازقيت را
از انسان سلب ميكنند. از اين چهار طايفه به خوبي بر ميآيد كه
ديگران (غير خدا) مجراي فيض رازقيت خداوند هستند.
|
ه . خدا را «خير الرازقين» مينامد: ﴿واِذا
رَاَوا تِجرَةً اَو لَهوًا انفَضّوا اِلَيها وتَرَكوكَ قآئِمًا قُل
ما عِندَ اللهِ خَيرٌ مِنَ اللَهوِ ومِنَ التِّجرَةِ واللهُ خَيرُ
الرّزِقين)
2
|
و. رازق بودن را به غير خدا نيز نسبت ميدهد:
﴿ولاتُؤتوا السُّفَهاءَ اَمولَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللهُ لَكُم
قِيمًا وارزُقوهُم فِيها واكسوهُم وقولوا لَهُم قَولًا مَعروفا)
3
﴿واِذا حَضَرَ القِسمَةَ اُولوا القُربي واليَتمي والمَسكينُ
فَارزُقوهُم مِنهُ وقولوا لَهُم قَولًا مَعروفا)
4
يعني شما رازق سفيهان و خويشاوندان و يتيمان و فقيران باشيد.
|
با جمع دلالي ميان اين آيات، روشن ميشود كه خداوند بالاصاله و
بالذات داراي اين اوصاف است و ديگران بالعرض و بالتبع؛ يعني ديگران
مظهر
|
|
^ 1 - ـ سوره حجر، آيه 20.
^ 2 - ـ سوره جمعه، آيه 11.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 5.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 8. |
رازقيت اويند و خدا به وسيله آنها رزق خود را به مخلوق ديگر ميرساند؛
ولي چون «رازق» صفت فعل خداست، هر كس اين فعل را بر عهده بگيرد، به
اذن خدا مظهر اين وصف ميشود.
|
آيات «رزق» مانند آيات «عزّت»، «شفاعت» و «خلقت» است: درباره «عزت»
ميفرمايد: ﴿ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ
ولِلمُؤمِنين)
1
﴿فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعا)
2
و درباره «شفاعت: ﴿ولايَشفَعونَ اِلاّ
لِمَنِ ارتَضي)
3 ﴿قُل
لِلّهِ الشَّفعَةُ جَميعا)
4
و درباره «خلقت»: ﴿فَتَبارَكَ اللهُ
اَحسَنُ الخلِقين)
5
﴿اللهُ خلِقُ كُلِّ شيء)
6
﴿واللهُ خَلَقَكُم وما تَعمَلون)
7
پس ديگران آيينهدار جمالِ «رزق» و «خلق» و «شفاعت» خدايند
و اگر گاهي اين اوصاف كمالي به ديگري نسبت داده ميشوند، به اين
معنا نيست كه خدا اين اوصاف را نامحدود دارد و ديگران به صورت
محدود، زيرا نامحدود جايي براي محدود نميگذارد.
|
براين اساس، حديث شريف أشكركم لله أشكركم للناس
8 هرگز
براي توجيه چاپلوسي نيست، بلكه از مخلوق از آن جهت كه «مخلوق» است،
بايد تشكّر كرد. اگر از آفريده به جهت آفريده بودنش تشكّر شود، در
حقيقتْ خداوندي كه آفريننده و خالق است سپاس گفته شده است كه از
اين راه روزي
|
|
^ 1 - ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 139.
^ 3 - ـ سوره انبياء، آيه 28.
^ 4 - ـ سوره زمر، آيه 44.
^ 5 - ـ سوره مؤمنون، آيه 14.
^ 6 - ـ سوره رعد، آيه 16.
^ 7 - ـ سوره صافّات، آيه 96.
^ 8 - ـ الكافي، ج2، ص99. |
خود را عطا فرمود.
|
حقشناسي از مخلوق به جهت مخلوق بودنش، نه تنها با توحيد منافاتي
ندارد، به گونهاي سپاس از خالق است، چنانكه احترام به عالِم از
آنرو كه «عالم» است، احترام به «علم» شمرده ميشود.
|
بر اين اساس كه تنها خداي سبحان رازق است، اگر ديگران چيزي را به
كسي بدهند، فرستاده خدايند، چنانكه خواهان رزق نيز فرستاده اوست
براي آزمون، به همين جهت اميرمؤمنان(عليهالسلام) مسكين را فرستاده
خدا مينامد: إنّ المسكين رسول الله؛ فمن منعه فقد منع الله و من
أعطاه فقد أعطي الله
1.
|
به پندار برخي، مراد از «رسول الله» در اين حديث شريف، پيامبر
گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم است، در حالي كه اين روايت
بيان كننده روح توحيد افعالي است و پيام ميدهد كه مستمند براي
امتحان الهي آمده است؛ اگر فرستاده خداوند را رد كردي، پيام خدا را
بازگرداندهاي و چنانچه خودت تهيدست و فاقد تمكّني، بايد به شكل
نيكو او را جواب دهي، پس كسي كه چيزي را ميبخشد، از آن جهت كه
فرستاده خداست، بايد از او حقشناسي كرد و هر كه چيزي را درخواست ميكند،
از آن رو كه فرستاده خداست، بايد چيزي به او بخشيد.
|
انفاق به انگيزه ترحّم در حيوانات نيز هست؛ بلكه اصل كمك و انفاق
بيهمراهي عاطفه در نباتات هم يافت ميشود: اگر به شاخه درختي آسيب
برسد، همه اندامهاي آن درخت براي ترميم آن زخم آماده ميشوند.
كمكرساني عاطفي و حيواني در غير موحدان هم هست. اينگونه انفاقها
عقلي و انساني نيستند، در حالي كه انفاق عقلي و انساني، ادب ديني
به شمار ميرود و
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، حكمت 304. |
احترام است نه ترحّم؛ و صبغه الهي و ثواب دارد.
|
انسان عاقل و مؤمن در انفاق با قصد قربت، بهترين و پاكترين مال
خود را ميبخشد، به ويژه اگر سائل از خويشاوندان باشد، زيرا او نيز
رسول خداست با دو پيك: رحامت؛ استكانت:
﴿واتَّقوا اللهَ الَّذي تَساءَلونَ بِهِ والاَرحام)
1
|
|
|
9. تعهّد خداوند درباره رزق |
خداوند «رزق» همگان را برعهده گرفته است:
﴿وما مِن دابَّةٍ فِي الاَرضِ اِلاّ عَلَي اللهِ رِزقُها ويَعلَمُ
مُستَقَرَّها ومُستَودَعَها كُلٌّ في كِتبٍ مُبين)
2
تعبير ﴿عَلَي الله﴾ بدان
معنا نيست كه خدا محكوم قانون قرار گيرد؛ خواه آن قانون فقهي باشد
يا حقوقي؛ از ناحيه خودش باشد يا ديگران، بلكه خودش در مرتبهاي بر
خودش در مرتبهاي ديگر، چيزي را جعل تكويني (نه فقهي و حقوقي) ميكند
و همه مراتب ياد شده تحت اراده و علم ازلي خود خداوند است: پس ذات
اقدس خداوندي، فراهم كننده رزق همه موجودات است: او زمين را براي
انسانها رام كرد تا روزي خويش را از آن برگيرند:
﴿هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الاَرضَ ذَلولاً
فَامشوا في مَناكِبِها وكُلوا مِن رِزقِهِ واِلَيهِ النُّشور)
3
آري اگر كسي به جاي كار و مبارزه با ستم و بيعدالتي، براي
تأمين رزق خويش صرفاً به دعا بپردازد، چنين دعايي هرگز مستجاب نميشود.
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 1.
^ 2 - ـ سوره هود، آيه 6.
^ 3 - ـ سوره ملك، آيه 15. |
وعده خداي سبحان درباره رزق انسان چنين است:
﴿وفِي السَّماءِ رِزقُكُم وما توعَدون ٭ فَوَ رَبِّ السَّماءِ
والاَرضِ اِنَّهُ لَحَقٌّ مِثلَ ما اَنَّكُم تَنطِقون)
1
ظاهر آيه سوره مباركه «هود»
2 گوياي
آن بود كه خداي سبحان تأمين روزي را بر خود لازم كرده است؛ امّا از
اين آيه بر ميآيد كه رزق نوعي حق و وعدهاي آمدني است
3 نه
الزام بر خود؛ يعني رزق شما ثابت و قطعي است؛ نه اينكه حقي است از
ديگران بر خدا.
|
در ذيل اين آيه ميفرمايد: ﴿مِثلَ ما
اَنَّكُم تَنطِقون﴾، يعني همانگونه كه شما در سخن گفتن
خود ترديدي نداريد، روزي شما نيز به يقين ميآيد و شكي نداشته
باشيد. شايد بتوان گفت معناي آيه اين است: همانگونه كه ذهنيّات
انسان به تدريج بيان ميشود نه يكباره، «رزق» نيز كمكم ميآيد نه
دفعي.
|
|
|
10. رزق ظاهري و رزق معنوي |
انسان مؤلَّف از طبيعت و فراطبيعت است. تأمين جنبه طبيعي او با رزق
ظاهري و مادي است و جنبه فراطبيعياش با رزق باطني و معنوي. رزق
ظاهري نبايد انسان را از رزق اصيل و معنوي بازدارد. در دَوَران امر
ميان رزق ظاهري و معنوي هرگز نبايد روزي مادي را مقدّم داشت، چون
هر جا سخن از ارزاق دنيوي است، نام انسان كنار حيوانات آمده است:
﴿اَلَّذي جَعَلَ لَكُمُ الاَرضَ مَهدًا
وسَلَكَ لَكُم فيها سُبُلًا واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً
فَاَخرَجنا بِهِ اَزوجًا مِن نَباتٍ
|
|
^ 1 - ـ سوره ذاريات، آيات 23 ـ 22.
^ 2 - ـ سوره هود، آيه 6.
^ 3 - ـ مانند اينكه فرموده است: «واَنَّ
السّاعَةَ ءاتِيَةٌ لارَيبَ فِيها واَنَّ اللهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبور» (سورهحجّ،
آيه 7)؛ يا گفته ميشود: «الموت حقّ». |
شَتّي ٭ كُلوا وارعَوا اَنعمَكُم اِنَّ في
ذلِكَ لاءيتٍ لاولِي النُّهي)
1
﴿والاَرضَ بَعدَ ذلِكَ دَحها ٭ اَخرَجَ مِنها ماءَها ومَرعها ٭
والجِبالَ اَرسها ٭ مَتعًا لَكُم ولاَنعمِكُم)
2
|
وقتي كافران و مشركان مكّه براي جلوگيري از هجرت مسلمانان، از فروش
اموال غير منقول آنان جلوگيري و آنها را مصادره كردند، خداوند
فرمود: ﴿يعِبادِي الَّذينَ ءامَنوا اِنَّ
اَرضي وسِعَةٌ فَاِيّي فَاعبُدون... اَلَّذينَ صَبَروا وعَلي
رَبِّهِم يَتَوَكَّلون ٭ وكَاَيِّن مِن دابَّةٍ لاتَحمِلُ رِزقَهَا
اللهُ يَرزُقُها واِيّاكُم وهُوَ السَّميعُ العَليم)
3
|
مهاجران با اتكا به اين وعده الهي، دست خالي از مكّه به مدينه
آمدند و در «صفّه مسجد النبيصلي الله عليه و آله و سلم» ساكن شدند
و خداي سبحان در پاسخ به اين ايثار، اصحاب «صفّه» را به گونهاي
ستود كه هر كار خيري را ديگران انجام ميدهند، در مهاجرت في سبيل
الله آنان ريشه دارد: ﴿والسّبِقونَ
الاَوَّلونَ مِنَ المُهجِرينَ والاَنصارِ والَّذينَ اتَّبَعوهُم
بِاِحسنٍ رَضِي اللهُ عَنهُم ورَضوا عَنهُ واَعَدَّ لَهُم جَنّتٍ
تَجري تَحتَهَا الاَنهرُ خلِدينَ فيها اَبَدًا ذلِكَ الفَوزُ
العَظيم)
4
آنان با دستاني تهي براي حفظ دين هجرت كردند و در مدينه نيز
روزگاري سخت را گذراندند؛ ولي از رزق حسن بهرهمند شدند كه ايمان و
معرفت است و پيامبران، صدّيقان، شهيدان و صالحان از آن برخوردارند
5 ؛
﴿ومَن يُطِعِ اللهَ
|
|
^ 1 - ـ سوره طه، آيات 54 ـ 53.
^ 2 - ـ سوره نازعات، آيات 33 ـ 30.
^ 3 - ـ سوره عنكبوت، آيات 60 ـ 56.
^ 4 - ـ سوره توبه، آيه 100.
^ 5 - ـ حضرت شعيب(عليهالسلام) «نبوت» را
«رزق حسن» خواند: «قالَ يقَومِ اَرَءَيتُم اِن كُنتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِن
رَبّي ورَزَقَني مِنهُ رِزقًا حَسَنًا» (سوره هود، آيه 88). |
والرَّسولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ
اللهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصِّدّيقِينَ والشُّهَداءِ
والصّلِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا)
1
|
نكته: أ. اگر رزق ظاهري در مقابل حرام قرار گيرد، رزق حسن ناميده
ميشود، چنان كه خداوند درباره بهره حلال از انگور در قبال استفاده
حرام از آن مانند شرابسازي ميفرمايد: ﴿ومِن
ثَمَرتِ النَّخيلِ والاَعنبِ تَتَّخِذونَ مِنهُ سَكَرًا ورِزقًا
حَسَنًا اِنَّ في ذلِكَ لاءيَةً لِقَومٍ يَعقِلون)
2
|
ب. روزي مادي ميتواند حلال و طيب و حسن يا حرام و خبيث و قبيح
باشد؛ اما تمام رزقهاي باطني حلالاند.
|
|
|
11. تحريم يا تبديل رزق حلال |
همانطور كه تحريف كلام خدا، به حذف يا تبديل آن، حرام و نارواست،
تحريف فعل خدا در نظام تشريع به هر دو گونه حرام خواهد بود. خداوند
رزق همگان را برعهده گرفته و تعهّد الهي حتماً در مسير درست است؛
يعني روزي حلال را براي هر انساني آفريد و دسترسي به آن را ممكن
كرد و هرگز رزقي را كه خود براي بشر معيّن ميكند، تكويناً يا
تشريعاً ممتنع يا ممنوع نميكند. هيچ تغييري در اين ساختار حكيمانه
معقول نبوده و مقبول نيست.
|
تغيير باطل، گاهي به صورت تحريم است و زماني به تبديل. تحريم آن
است كه كسي بي دليل عقلي يا نقلي بدعت گذارد و حلال خدا را حرام
كند؛ مانند آنچه از آيات 138 و 139 سوره «انعام» برميآيد. مشركان
حجاز بر خداوند افترا بسته و حكمي را كه خود جعل كرده بودند به
پروردگار اسناد
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 69.
^ 2 - ـ سوره نحل، آيه 67. |
دادند. قرآن حكيم اين فريه و بدعت را تسفيه كرده و سفاهت وَثَني و
صَنَميها را منشأ تحريم مبتدعانه آنها ميداند، چنانكه فرزندكشيشان
را براي ترس از گرسنگي و تنگدستي يا براي بتها قرباني كردن يا
براي ننگ دختر داشتن، خسارت و سفاهت و ضلالت و جهالت ميخواند:
﴿قَد خَسِرَ الَّذينَ قَتَلوا اَولدَهُم
سَفَهًا بِغَيرِ عِلمٍ وحَرَّموا ما رَزَقَهُمُ اللهُ افتِراءً
عَلَي اللهُ قَد ضَلّوا وما كانوا مُهتَدين)
1
|
تبديل يعني كسي در كمال قدرت و اختيار تحصيل حلال، از آن چشم پوشد
و به دنبال كسب حرام يا به دست آوردن مال غصبي از غير راه كسب برود.
چنين فردي عمداً رزق حلال و مقدّر خود را به رزق حرام تبديل كرده
است.
|
تعبير از مال حرام به «رزق» براساس تكوين است و حرام بودن آن به
لحاظ تشريع. اعراض از طيّب و اقبال به خبيث از همين قبيل است،
بنابراين موضوع تحريف تحريمي از تحريف تبديلي جداست و آيه 140 سوره
«انعام» راجع به تحريف تحريمي است نه تبديلي.
|
|
|
بحث روايي |
|
1. ايلاج ليل و نهار |
و قوله ﴿اَلَم تَرَ اَنَّ اللهَ يولِجُ
الَّيلَ فِي النَّهارِ ويولِجُ النَّهارَ فِي الَّيل)
2
يقول: ما ينقص من الليل يدخل في النهار و ما ينقص من النهار
يدخل في الليل
3.
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 140.
^ 2 - ـ سوره لقمان، آيه 29.
^ 3 - ـ تفسير القمي، ج2، ص167. |
اشاره: در روايات متعددي آمده است
1 كه
ايلاج شب و روز در يكديگر به معناي كاستن از يكي و افزودن به ديگري
است و تنظيم آن، محصول نظم دادن به حركت خاص زمين در مدار خورشيد
است.
|
|
|
2. تطبيق «حي» و «ميّت» بر مؤمن و
كافر |
عن الصادق(عليهالسلام) قال: إنّ المؤمن إذا مات لم يكن ميتاً، فإن
الميت هو الكافر، إنّ الله (عزّ وجلّ) يقول:
﴿وتُخرِجُ الحَي مِنَ المَيِّتِ وتُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَي﴾؛
يعني المؤمن من الكافر و الكافر من المؤمن
2.
|
إنّ خالدة ابنة الأسود بن عبد يغوث دخلت علي رسول اللهصلي الله
عليه و آله و سلم فقال: من هذه؟ قيل: خالدة بنت الأسود. قال: سبحان
الله الذي يخرج الحي من الميت؛ و كانت امرأة صالحة و كان أبوها
كافراً
3.
|
اشاره: أ. اين قبيل روايات، بيان مصداقي از مصاديق آيه است. تطبيق
«حي» بر مؤمن و «ميت» بر كافر، ناظر به حيات معنوي است؛ نظير آنچه
از آيه ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا
استَجيبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم)
4
استفاده ميشود، چنانكه براساس علينا إلقاء الاُصول وعليكم
التفريع
5 ، ميتوان
تولد عادل از ظالم و بالعكس، صالح از طالح و بالعكس، عالم از جاهل
و بالعكس، متواضع از متكبّر و بالعكس و مانند آن را مصداق تطبيقي
آيه مورد
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تفسير نور الثقلين، ج1، ص325؛
الصحيفة السجاديه، دعاي 6.
^ 2 - ـ معاني الاخبار، ص291 ـ 290؛ تفسير
نور الثقلين، ج1، ص325.
^ 3 - ـ الدر المنثور، ج2، ص174.
^ 4 - ـ سوره انفال، آيه 24.
^ 5 - ـ مستطرفات السرائر، ص575؛ وسائل
الشيعه، ج27، ص62. |
بحث دانست.
|
ب. خروج، بَعث و ظهور حضرت ختمي نبوّتصلي الله عليه و آله و سلم
از عرب امّي ميتواند مصداقي ديگر از خروج زنده از مرده باشد، چنانكه
بسياري از پيامبران از قبيلههاي محروم فرهنگي برخاستند. از طرف
ديگر، خروج فرزند كافري چون پسر نوح از شيخ الانبياء(عليهالسلام)
نموداري از خروج مرده از زنده است.
|
|
|
3. رزق و اقسام آن |
أبي جعفر(عليهالسلام) قال: قال رسول اللهصلي الله عليه و آله و
سلم في حجة الوداع: ألا إنّ الروح الأمين نفث في روعي: انّه لا
تموت نفس حتي تستكمل رزقها فاتقوا الله (عزّ وجلّ) و أجملوا في
الطلب و لا يحملنّكم استبطاء شيء من الرزق أن تطلبوه بشيء من
معصية الله، فإنّ الله تبارك و تعالي قسّم الأرزاق بين خلقه حلالاً
و لم يقسّمها حراماً؛ فمن اتقي الله عزّ وجلّ و صبر أتاه الله
برزقه من حلّه، و من هتك حجاب الستر و عجّل فأخذه من غير حلّه، قصّ
به من رزقه الحلال و حوسب عليه يوم القيامة
1.
|
اشاره: أ. نظم الهي از لحاظ مدت عمر و مقدار رزق به دو قسم مقضي و
مسمّا قسم ميشود. سِرّ اين تقسيم آن است كه كوشش بشر و نحوه سعي
او و نيز مقدار تلاش وي سهم تعيين كنندهاي در ناحيه مبدأ قابلي
عمر و رزق دارد؛ نه در جهت مبدأ فاعلي آن كه به قضا و قدر الهي
وابسته است.
|
ب. ابهام در نظام تكوين يا در لوح علم فعلي خداوند راه ندارد؛ چه
رسد به علم ازلي او. بر اين اساس، تمام خواستهها، ارادهها و كوششهاي
ارادي و
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج5، ص80.
|
|
كژراهه روي آنان از معارف ديني است.
|
پيامد ولاي كافران از دست دادن ايمان و قطع رابطه با خداست كه به
محروميت از همه درجات فيض و رحمت خاص الهي ميانجامد، زيرا اينگونه
رحمتها نصيب مؤمنان عادل ميشود.
|
آري اگر ايجاد رابطه از روي تقيه باشد كه تقيه دستوري ديني و از
خطوط كلي دين ـ نه شريعت ـ است چنين پيامدي ندارد.
|
جمله ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾
تهديدي از جانب خداست و انسانها را به پرهيز و پرواي الهي
فرا ميخواند و هشداري نيز به اهل حكمت و معرفت است كه از توقع فكر
درباره ذات خدا يا انتظار شهود او برحذر باشند.
|
جملهپايان آيه ﴿واِلَي اللهِ المَصير﴾
بيانگر صيروت هستي به سوي خداست. انسان نيز همراه با كاروان
هستي به سمت خدا در «تحول» و «شدن» است و در اين صيرورت يا بهشت ميشود
يا دوزخ.
|
|
|
تفسير |
|
مفردات |
لا يتّخذ: «اتخاذ» يعني چيزي را به شكل مستمر و ملكه پذيرفتن،
هرچند در غير ملكه و استمرار نيز به كار ميرود، چنانكه در
پيشنهاد حضرت موسي(عليهالسلام) به حضرت خضر(عليهالسلام) آمده است:
﴿لَو شِئتَ لَتَّخَذتَ عَلَيهِ اَجرا)
1
به يقين، اينجا اتخاذ اجر، ملكه نيست؛ مانند آنچه براي
كارگران و كارمندان، زيرا درباره كاري است كه به صورت رهگذر انجام
داد؛ ولي اينگونه موارد به جهت
|
|
^ 1 - ـ سوره كهف، آيه 77. |
خصوصيت مورد است.
|
به هر روي، به كارگيري تعبير «اتّخاذ» و «ولاء» در آيه مورد بحث،
ملكه و استمرار را ميفهماند.
|
اولياء: «ولايت» به طور كلّي به دو معناست: حكومت و رهبري؛ نصرت،
اعانت و محبّت
1.
|
مِن: «مِن» در ﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾
براي ابتداي غايت و به اين معناست كه ابتداي ولايت را در
جايي غير از مؤمنان قرار ندهيد، چون مؤمنان در جايگاه رفيع عزّت و
شرفاند و كافران در حضيض ذلّت و دنائت
2.
|
تتّقوا: «اتّقاء» به معناي «اخذ الوقايه» و وقايه عامل صيانت است؛
مانند «اختباز» كه به معناي «أخذ الخبز» و نظير «اقتباس» كه معنايش
«اخذ قبسة من النار» است.
|
﴿تُقة﴾ و تقيه، مصدر و به معناي
نگهداري شيء از چيز آزار دهنده و زيان رساننده است
3.
﴿تُقية﴾ در آيه مفعول مطلق است و
اين مفعول، گاهي مصدر فعل خود است؛ مانند «جلس جلوساً»؛ و زماني
مصدر فعل خود نيست؛ مثل اينكه فعل، ثلاثي مزيد و مفعول مطلق، مصدر
ثلاثي مجرد است؛ مانند «نباتاً» در
﴿واَنبَتَها نَباتًا حَسَنا)
4
كه فعل ﴿اَنبَتَها﴾ ثلاثي
مزيد و مفعول آن ﴿نَباتا﴾ ثلاثي
مجرّد است. در آيه مورد بحث نيز فعل
﴿تَتَّقوا﴾ ثلاثي مزيد و مفعول مطلق يعني
﴿تُقة﴾ ثلاثي مجرد است.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تسنيم، ج7، ص285، ذيل آيه
142، «و ل ي».
^ 2 - ـ التبيان، ج2، ص433.
^ 3 - ـ ر.ك: مفردات، ص881، «و ق ي».
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 37. |
«تاء» در كلمه ﴿تُقة﴾ براي وحدت
است؛ يعني هرچند گاهي تقيّه لازم ميآيد، نبايد آن را بهانهاي كرد
براي ارتباط مستمرّ با كافران.
|
يحذّركم: «تحذير» به دو مفعول متعدي ميشود و به معناي برحذر داشتن
است. «حذر» خود را از چيز ترسناك حفظ كردن است
1. حذر
با احتراز فرق دارد: احتراز خود را از چيز موجود حفظ كردن و حذر،
نگهداشتن از چيز غير موجود است كه معلوم يا مظنون است كه پديد
خواهد آمد
2.
|
خداي سبحان بندگان خود را از عذاب خويش برحذر ميفرمايد:
﴿اِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحذُورا)
3
و نيز براي نگهداري پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم
از خطر كافران و منافقان ميفرمايد: ﴿هُمُ
العَدُوُّ فَاحذَرهُم)
4
﴿واحذَرهُم اَن يَفتِنوك)
5
|
المصير: از ريشه «صير»، تحوّل و دگرگوني از حالتي به حالت ديگر و
به معناي «شدن» است، بنابراين «صير الي الله» به معناي خدايي شدن
است
6.
|
|
|
تناسب آيات |
آيات گذشته در مقام بيان حال اهل كتاب و مشركان و دشمني آنها با
اسلام و مسلمانان و حسادت ايشان به اسلام بود. آيات 32 ـ 28،
مؤمنان را به دوري از كافران و پيوند با حزب الهي و محبت خدا و
اطاعت از رسول او
|
|
^ 1 - ـ مفردات، ص223، «ح ذ ر».
^ 2 - ـ معجم الفروق اللغويه، ص22.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 57.
^ 4 - ـ سوره منافقون، آيه 4.
^ 5 - ـ سوره مائده، آيه 49.
^ 6 - ـ ر.ك: تسنيم، آيه 285 بقره، «مصير». |
فراميخواند
1.
|
درباره پيوند و تناسب خصوص آيه مورد بحث با آيات پيشين ميتوان گفت
كه خداي سبحان پس از بيان محور اصلي مِلك، مُلك، ذلت، عزت و خير و
به سخن ديگر، پس از آنكه از مالكيت خود سخن به ميان آورد و قدرت
خويش را بر اعزاز بعضي و اذلال برخي بيان كرد، در اين آيه شريفه
مؤمنان را از موالات كافران كه خاستگاه هيچ عزتي نيستند برحذر
داشته و آنان را تنها به پيوند با خدا و دوستي با مؤمنان ترغيب ميكند
2.
|
غرض آنكه: 1. پذيرش سلطه، حكومت و ولايت، به اميد عزّت و رهايي از
ذلّت است. 2. براساس توحيد گذشته منشأهمه خيرها خداست. 3.تقرّب
الهي ايجاب ميكند كه مسلمانان در عين ارتباط بين المللي هرگز نظام
سلطه را امضا نكنند. 4. هركس جامعه اسلامي را پشت سر گذارد و
رهبران الهي را رها كند و به اميد مُلك و عزّتْ ولايت كافران را
پذيرد، گناه بزرگي را مرتكب شده و از تحذير الهي در امان نخواهد
بود.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
اقسام رابطه با كافران |
رابطه با كافران حالاتي دارد كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
|
1. تولّي يكجانبه: يعني مؤمن سرپرستي و ولايت كافر يا كافراني را
بر خود بپذيرد، كه خداوند بر اساسِ ﴿ولَن
يَجعَلَ اللهُ لِلكفِرينَ عَلَي المُؤمِنينَ
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص174؛ تفسير
التحرير و التنوير، ج3، ص71 ـ 70.
^ 2 - ـ ر.ك: التفسير المنير، ج4 ـ 3،
ص199؛ الاساس في التفسير، ج2، ص731؛ مجمعالبيان، ج2 ـ 1، ص729.
|
|
سَبيلا)
1
چنين ولايتي را براي هيچ كافري بر هيچ مؤمني قرار نداده است
و هيچ مسلماني حق چنين كار ناروايي را ندارد.
|
2. تولّي دو جانبه: هر يك از مؤمن و كافر، ديگري را ولي، ناصر يا
محبّ خود بداند؛ كه اين قسم نيز چون ﴿مِن دونِ
المُؤمِنِين﴾ است، ممنوع است، زيرا جامعه ايماني ملت
واحد است و كسي كه عضو اين جامعه باشد ولي همكيشان خود را رها و با
كافران پيوند ويژه برقرار كند، معصيت كرده و از تهديد الهي در امان
نيست.
|
3. رابطه ولايي با مؤمنان و نيز با كافران و مشركاني كه هم پيشينه
بد دارند و هم آينده سوء؛ كه قرآن كريم رابطه با چنين كافراني را
ممنوع كرده است، بلكه به قتل كافران و مشركان مهاجم، مزاحم و توطئهگر
فرمان داده است كه آنان را هرجا يافتيد، بكشيد:
﴿واقتُلوهُم حَيثُ ثَقِفتُموهُم واَخرِجوهُم مِن حَيثُ
اَخرَجوكُم)
2
زيرا آنها هرگونه دشمني را درباره مسلمانان اِعمال خواهند
كرد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا
لاتَتَّخِذوا عَدُوّي وعَدُوَّكُم اَولِياءَ تُلقونَ اِلَيهِم
بِالمَوَدَّةِ وقَد كَفَروا بِما جاءَكُم مِنَ الحَقِّ يُخرِجونَ
الرَّسولَ واِيّاكُم اَن تُؤمِنوا بِاللهِ رَبِّكُم اِن كُنتُم
خَرَجتُم جِهدًا في سَبيلي وابتِغاءَ مَرضاتي تُسِرّونَ اِلَيهِم
بِالمَوَدَّةِ واَنا اَعلَمُ بِما اَخفَيتُم وما اَعلَنتُم ومَن
يَفعَلهُ مِنكُم فَقَد ضَلَّ سَواءَ السَّبيل)
3 ﴿ اِن
يَثقَفوكُم يَكونوا لَكُم اَعداءً ويَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم
واَلسِنَتَهُم بِالسّوءِ وودّوا لَو تَكفُرون)
4
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 141.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 191.
^ 3 - ـ سوره ممتحنه، آيه 1.
^ 4 - ـ سوره ممتحنه، آيه 2.
|
|
تذكّر: فرق قسم سوم و دوم در اين است كه در قسم دوم، عنوان
﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾ مأخوذ است
و در قسم سوم مأخوذ نيست؛ يعني در قسم دوم فقط به كافران اعتماد ميشود؛
ولي در اين قسم به هر دو گروه.
|
4. پيوند ولايي با مؤمنان و هم رابطه (همزيستي مسالمتآميز) با
كافراني كه پيشينه سوء ندارند يا سابقه سوء دارند ولي درباره آينده
آنان نگراني نيست و هرگز در صدد نابودي و محو اسلام و مسلمانان
نيستند، بلكه خواهان زندگي انساني مسالمتآميز متقابل با
مسلماناناند.
|
ارتباط با اين كافران در كنار پيوند ولايي با برادران ايماني رواست:
﴿لايَنهكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ لَم
يُقتِلوكُم فِي الدّين... ٭ )
1
حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) نيز در نامهاي به مالك اشتر
او را از ظلم به مردم باز ميدارد و مردم را يا برادران ايماني او
يا انساني همنوع وي ميخواند: و لا تكوننّ عليهم سبعاً ضارياً
تغتنم أكلهم فإنّهم صنفان: إمّا أخ لك في الدين أو نظير لك في
الخلق
2. ظلم
به كافري كه در صدد ايذاي مسلمانان نباشد، حرام است
3.
|
توضيح اينكه اسلام دين جهانشمول يعني كلي و دائمي است وگرچه همه
افراد جهان مسلمان نيستند، دين جهاني با جهان متشتّت حتماً رويكردي
خوب خواهد داشت كه همان زندگي مسالمتآميز است در سه سطح محلّي،
|
|
^ 1 - ـ سوره ممتحنه، آيات 9 ـ 8.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، نامه 53.
^ 3 - ـ ستم كردن حتّي به سگ و خوك نيز
حرام است و اسلام براي شكار حيوانات نيز حدودي گذاشته است كه ناديده گرفتن
آنها، تجاوز از احكام اسلامي است كه ظلم است. اسلام سيراب كردن سگ تشنه را
هم داراي ثواب ميداند و حكم كلّي لكلّ كبد حرّي أجر (جامع الاخبار، ص139؛
بحار الانوار، ج71، ص370) را صادر فرموده است.
|
|
منطقهاي و بينالمللي: سطح محلّي آن، منوط به حوزه اسلامي است و
سطح منطقهاي آن راجع به حوزه توحيدي، اعم از اسلام، مسيحيّت و
يهوديّت است و قلمرو بينالمللي آن ناظر به جنبه انساني است كه اعم
از موحد و ملحد است و در آيات 9 ـ 8 سوره «ممتحنه» و هم در عهدنامه
مالك اشتر آمده است كه عصاره آن دعوت به عدل و قِسط و پرهيز از ظلم
و جور است.
|
|
|
منع هرگونه رابطه ولايي با كافران |
كافران، مشركان و منافقان دوستان يكديگرند. قرآن كريم در آياتي اصل
رابطه ولايي مؤمنان با «اهل كتاب» را نفي ميكند:
﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا
اليَهودَ والنَّصري اَولِياءَ بَعضُهُم اَولِياءُ بَعضٍ ومَن
يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَاِنَّهُ مِنهُم اِنَّ اللهَ لايَهدِي القَومَ
الظّلِمين)
1
و نيز پيوند ولايي با «كافران» را:
﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الكفِرينَ اَولِياءَ مِن
دونِ المُؤمِنينَ اَتُريدونَ اَن تَجعَلوا لِلّهِ عَلَيكُم سُلطنًا
مُبينا)
2
و همچنين رابطه ولايي با «منافقان» را:
﴿فَما لَكُم فِي المُنفِقينَ... ٭ وَدّوا لَو تَكفُرونَ كَما
كَفَروا فَتَكونونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذوا مِنهُم اَولِياءَ حَتّي
يُهاجِروا في سَبيلِ اللهِ فَاِن تَوَلَّوا فَخُذوهُم واقتُلوهُم
حَيثُ وجَدتُموهُم ولاتَتَّخِذوا مِنهُم وَلِيًّا ولانَصِيرا)
3
و نيز پيوند ولايي مؤمنان با «مشركان» را:
﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِنَّمَا
المُشرِكونَ نَجَسٌ فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ
عامِهِم هذا)
4
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 51.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 144.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيات 89 ـ 88.
^ 4 - ـ سوره توبه، آيه 28. |
خداوند ارتباط ولايي با كافران (ولاي آنان را در دل جاي دادن) را
مطلقاً ممنوع كرده است: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ
ءامَنوا لاتَتَوَلَّوا قَومًا غَضِبَ اللهُ عَلَيهِم قَد يَئِسوا
مِنَ الاءخِرَة كَما يَئِسَ الكُفّارُ مِن اَصحبِ القُبور)
1
زيرا كافران غضب شدگاناند:
﴿المَغضوبِ عَلَيهِم﴾ و اهل ايمان كه ميگويند:
﴿صِرطَ الَّذينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ
المَغضوبِ عَلَيهِم ولاَالضّالّين)
2
نميتوانند با آنان دوست باشند.
|
آيه سوره مباركه «ممتحنه» با تعليق حكم بر وصف، مخاطب را از علّتيابي
بينياز و با جمله ﴿لاتَتَوَلَّوا قَومًا
غَضِبَ اللهُ عَلَيهِم﴾ اين معنا را ميفهماند كه اگر
با ﴿المَغضوبِ عَلَيهِم﴾ رابطه
ولايي برقرار كنيد، گرفتار غضب الهي خواهيد شد.
|
از سوي ديگر، كلمه «ولاء» و «اتّخاذ» كه معناي ملكه را در خود دارد،
با اولين مرتبه از مراتب نهي از منكر كه انزجار قلبي است، سازگار
نخواهد بود و با دوستي ذات اقدس خداوندي نيز منافات خواهد داشت:
﴿لاتَجِدُ قَومًا يُؤمِنونَ بِاللهِ واليَومِ
الاءخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللهَ ورَسولَهُ ولَو كانوا ءاباءَهُم
اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم اَو عَشيرَتَهُم اُولئِكَ كَتَبَ في
قُلوبِهِمُ الايمنَ واَيَّدَهُم بِروحٍ مِنه)
3
|
مؤمنان نه تنها ولايت كافران را نميپذيرند، به آنان مودّت نيز
ندارند؛ يعني هيچ يك از مراحل سهگانه «مودّت»، «تولّي» و «اتّخاذ
|
|
^ 1 - ـ سوره ممتحنه، آيه 13.
^ 2 - ـ سوره حمد، آيه 7.
^ 3 - ـ سوره مجادله، آيه 22. |
ولي» را ندارند؛ حتّي اصل مودت را ندارند كه پايينترين مرحله است؛
چه رسد به «تولّي» يا «اتّخاذ ولي» كه مستحكمترين رابطه است.
|
قرآن كريم راز ممنوعيت پيوند ولايي با كافران و منافقان را چنين
بيان ميكند: ﴿وَدّوا لَو تَكفُرونَ كَما
كَفَروا فَتَكونونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذوا مِنهُم اَولِياء)
1
يعني منحرفان از دين دوست دارند كه شما كافر شويد و همسان
آنها باشيد. البته اين دوستي در سيره و سنّت سيّئه آنان ظهور دارد
و مايه تأثير منفي خواهد بود.
|
روابط، خواه ناخواه، اثرگذار است و از آنجا كه معيار، ايمان و كفر
است نه مسائل اقليمي جغرافيايي...، اگر كافران و مشركان از مؤمنان
أثر بپذيرند، به سود كافران و مشركان خواهد بود، زيرا زمينه گرايش
ايشان به خداوند و وحي و نبوّت است؛ امّا تأثر مؤمنان از آنان به
زيان مؤمنان است، چون زمينه كژراهه رفتن و انحراف از معارف ديني
است.
|
|
|
انگيزههاي رابطه با كافران |
برپايه ﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾
رابطه مؤمن با كافر در مداري غير از ايمان است و آياتي چون
﴿اِنَّهُمُ اتَّخَذوا الشَّيطينَ اَولِياءَ
مِن دونِ الله)
2
و ﴿اَفَتَتَّخِذونَهُ وذُرِّيَّتَهُ
اَولِياءَ مِن دُوني وهُم لَكُم عَدُوّ)
3
اين معنا را تأييد ميكند. پذيرنده ولاي
﴿مِن دونِ الله﴾، يعني كسي كه به كافر ميپيوندد،
گويا به تار عنكبوت و محصول كار او چنگ زده است:
﴿مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ
العَنكَبوتِ
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 89.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 30.
^ 3 - ـ سوره كهف، آيه 50. |
اتَّخَذَت بَيتًا واِنَّ اَوهَنَ البُيوتِ
لَبَيتُ العَنكَبوت)
1
|
رابطه با كافران، با انگيزههاي گونهگون صورت ميگيرد
2 ، از
اينرو براي شناخت سازگار بودن يا نبودن آن با ايمان، بايد
گونههاي مختلف اين ارتباط را بررسي كرد:
|
1. رابطه با كافر به جهت خرسندي از كفرش؛ دوستدار كافر نميتواند
مؤمن باشد، زيرا رضايت به كفر هرگز با ايمان سازگار نيست؛ به ويژه
اگر با كوششهاي عملي براي تأمين رضايت كافران يا با تلاشهاي
فرهنگي براي ترويج فكر آنان يا با فعاليتهاي سياسي براي تثبيت
حاكميت آنها همراه باشد.
|
عناوين قرآني «عباد الرحمن»، «حزب الله»، «صابرين» «مسلمين»، «متّقين»،
«قانتين»، «ذاكرين» و... كه براي وابستگان با خدا به كار رفته است
نيز شامل چنين كسي نخواهد بود.
|
2. دوستي با كافران براي رسيدن به مطامع دنيوي نه تثبيت كفر، كه
گناه كبيره و فسق بزرگ است؛ مثل اينكه كسي براي به دست آوردن مال
دنيا به نفع كافران جاسوسي كند. چنين كسي كافر نيست؛ ولي مصداق
﴿فَلَيسَ مِناللهِ في شيء﴾ است؛
يعني براثر كفر و فسقش از مزايايي كه مؤمن عادل برخوردار است،
محروم خواهد بود.
|
3. ارتباط با كافران براي كسب قدرت يا سركوب باطلي ديگر، كه ممنوع
است، زيرا با باطل نميتوان باطل را كوبيد؛ ولي اين رابطه كفرآور
نيست.
|
|
^ 1 - ـ سوره عنكبوت، آيه 41.
^ 2 - ـ توضيح اين مطلب در مبحث اشارات و
لطايف خواهد آمد. |
4. پيوند با كافران به انگيزه استفاده از قدرت آنان براي احيا و
احقاق حقّ، كه ممنوع است، چون حق را با باطل نميتوان تثبيت كرد؛
ولي مايه كفر نخواهد بود.
|
تذكّر: گاهي دفع باطلْ ضروري ولي منحصر در برقراري ارتباط سياسي ـ
اجتماعي با كافران است كه در اين حال ارتباط با آنها است محذوري
ندارد. البته موارد عام ديگري هست كه برقراري رابطه مسالمتآميز
مسلمانان با كافران امضا شده است.
|
5. ارتباط با كافران براي دفع شرّ آنان، كه جايز است و كفرآور نيز
نيست. رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم براي سركوب اشرار (نه
براي ترويج اسلام و يا ازهاق باطل) با برخي مشركان پيمان نظامي
بسته بودند
1.
|
چنين ارتباطي تولّي نيست، ولاء و محبّت را نيز به همراه ندارد و
اگر هم از مقوله دوستي باشد، به جهت كفر آنان نيست، بلكه براي آن
است كه انسان هستند و با قدرتشان شرّي دفع ميشود.
|
عبارت ﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾
براين اساس كه تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليّت آن وصف است، جايگاه
برتر مؤمنان را نسبت به كافران نشان ميدهد. اين برتري، همانا
اعتلاي معنوي است كه مؤمنان واجد آناند.
|
سرّ ترغيب پيوند با مؤمنان آن است كه مواليان با آنان از بالا مدد
بگيرند؛ نه كافران كه پاييناند.
|
تذكّر: افراط و تفريط نارواست: همانطور كه ارتباط مهار نشده با
كافران خطاست، ترك مراوده بيحساب نيز ناصواب است. توضيح اين مطلب
در
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: نامهها و پيمانهاي سياسي
حضرت محمّدصلي الله عليه و آله و سلم، گردآوري دكتر محمّد حميد الله. |
تبيين آيات سوره «ممتحنه» نهفته است.
|
برخي از اهالي افغانستان از اينكه حاكم كشورشان در هند با بعضي از
حكمرانان اروپا معاشرت و مؤاكلت و لباس فرنگي دربر كرد، متحمسانه
نگران شدند و با هم اجتماعي را به پا و به كفر او حكم كردند و
بركناري وي را از حكومت خواستند؛ ارتش افغانستان آنها را پراكنده
كرد.
|
مؤلّفالمنار ميگويد كه اين گروه زيانبارترين خلق به اسلام و
مسلماناناند؛ بلكه از ساير مردم جهان از حقيقت اسلام دورترند؛ آنگاه
با استفاده از قصه حاطب بن ابي بلتعه كه براي مشركان مكه جاسوسي
كرد ولي رسول خدا به كفر او حكم نكرد، درباره مردم شريف افغانستان
چنين ميگويد: ماذا فهم أمثال أُولئك الأفغانيين من القرآن علي
عجمتهم و جهلهم بأساليبه وبعمل الصدر الأوّل به
1.
|
لازم است عنايت شود كه غالباً در كشورهاي جهان برخي افراد تندرو يا
كندرو به سر ميبرند و نبايد مقام محترم رجال علمي و ايماني كشوري
بر اثر تحمّس و تندروي برخي افراد آن ناديده گرفته شود.
|
|
|
محروم از فيض و رحمت خاص |
قرآن كريم درباره كسي كه با دشمنان خدا رابطه برقرار كند، به صورت
نكره در سياق نفي كه مفيد سالبه كلي است، ميفرمايد:
﴿ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيء)
2
يعني چنين كسي هيچگونه ارتباطي با خدا نخواهد داشت و
|
|
^ 1 - ـ تفسير المنار، ج3، ص278.
^ 2 - ـ تنوين در «شيء» براي تحقير است. |
پيوند نداشتن با خداي ﴿رَفيعُ الدَّرَجتِ
ذوالعَرش)
1
و نيز خدايي كه في علوّه دان، و في دنوّه عال
2 است،
محروميّت از فيض و رحمت خاص خدا را در پي خواهد داشت و به هيچ درجهاي
از درجات آن نخواهد رسيد، هرچند فيض عام الهي كه از آن به رحمت
رحماني ياد ميشود فراگير و شامل ملحد و موحد است.
|
پيامد «ولاي كافران» تأثر از آنان و از دست دادن ايمان است و كسي
كه بدين امر مبادرت ميورزد، مشمول ﴿فَلَيسَ
مِنَ اللهِ في شيء﴾ خواهد بود؛ يعني هيچ اثري از آثار
خدا در او نخواهد ماند و هيچ فيضي نخواهد برد.
|
قطع ارتباط تبهكار و پرهيزكار، مستقيم و منحرف، صالح و طالح و...
گاهي به اين صورت بيان ميشود كه گمراه هيچ پيوندي با صراط مستقيم
ندارد و زماني به اين صورت ارائه ميشود كه صراط مستقيم در هيچ شأن
گمراه ظهور ندارد. قسم اوّل بازگو شد و نمونه قسم دوم را ميتوان
از آيه ﴿اِنَّ الَّذينَ فَرَّقوا دينَهُم
وكانوا شِيَعًا لَستَ مِنهُم في شيء)
3
استفاده كرد؛ يعني تو كه مهبط وحي الهي هستي در هيچ كار
آنها حضور نداري.
|
﴿فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيء﴾،
نوعي اعلان انزجار است كه آن را به صورت سنّتي الهي در سيره
انبيا(عليهمالسلام) نيز ميتوان مشاهده كرد؛ مانند اعلان برائت
رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم از مشركان:
﴿واَذنٌ مِنَ اللهِ ورَسولِهِ اِلَي النّاسِ يَومَ الحَجِّ
الاَكبَرِ اَنَّ اللهَ بَرِيءٌ مِنَ المُشرِكينَ ورَسولُهُ فَاِن
تُبتُم فَهُوَ خَيرٌ لَكُم واِن تَوَلَّيتُم فَاعلَمُوا اَنَّكُم
غَيرُ
|
|
^ 1 - ـ سوره غافر، آيه 15.
^ 2 - ـ بحار الانوار، ج87، ص190؛ مفاتيح
الجنان، «دعاي جوشن كبير، بند 83«.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 159. |
مُعجِزِي اللهِ وبَشِّرِ الَّذينَ كَفَروا
بِعَذابٍ اَليم)
1
اگر كسي با مشركان رابطه دوستي داشته باشد، از آنان به شمار
ميآيد و خدا از مشركان بيزار است، پس خدا از چنين كسي نيز بيزار
خواهد بود.
|
قرآن كريم با بيان سيره ابراهيم خليل(عليهالسلام) و قوم آن حضرت
در امتثال سنّت الهي، مسلمانان را براي بهرهمند شدن از خلّت و
محبّت خود، به تأسّي از راه خليل خويش فرمان داد و انزجار
ابراهيم(عليهالسلام) و قوم آن حضرت را نيز گزارش كرد تا كسي تأسّي
ياد شده را از توان انسانهاي عادي بيرون نداند
2 :
﴿قَد كانَت لَكُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ في
اِبرهيمَ والَّذينَ مَعَهُ اِذ قالوا لِقَومِهِم اِنّا بُرَءؤُا
مِنكُم ومِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ كَفَرنا بِكُم وبَدا
بَينَنا وبَينَكُمُ العَدوةُ والبَغضاءُ اَبَدًا حَتّي تُؤمِنوا
بِاللهِ وحدَه... ٭ لَقَد كانَ لَكُم فيهِم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن
كانَ يَرجُوا اللهَ واليَومَ الاءخِرَ ومَن يَتَوَلَّ فَاِنَّ اللهَ
هُوَ الغَني الحَميد)
3
|
|
|
سند قرآني تقيّه |
طبق ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾،
ارتباط ولايي با كافران ممنوع، و پيامدش محروميّت از رحمتهاي
الهي است، مگر از روي تقيه باشد.
|
آيه مورد بحث سند محكم قرآني تقيه است:
﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾،
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 3.
^ 2 - ـ قوم ابراهيم(عليهالسلام) همان بتپرستاني
بودند كه با تعليم و تربيت آن حضرت بدين مقام (تأسّي از حضرت ابراهيم(عليهالسلام)
در انزجار از شرك و مشركان) راه يافتند، وگرنه وقتي كه حضرت فرمود: «اُفٍّ
لَكُم ولِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ اَفَلا تَعقِلون» (سوره انبياء، آيه
67)، كسي به او ايمان نياورده بود.
^ 3 - ـ سوره ممتحنه، آيات 4 و 6. |
هرچند قرآن كريم در آيات ديگري نيز به تقيه پرداخته است:
|
1. ﴿اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ
بِالايمن)
1
اين آيه درباره عمّار ياسر نازل شده است و تقيه را امضا
ميكند.
|
2. ﴿وقالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ
يَكتُمُ ايمنَهُ اَتَقتُلونَ رَجُلاً اَن يَقولَ رَبِّي اللهُ وقَد
جاءَكُم بِالبَيِّنتِ مِن رَبِّكُم)
2
مردي از آل فرعون كه مؤمن بود و ايمانش را كتمان ميكرد، از
موسي(عليهالسلام) و مكتب او دفاع ميكرد.
|
برپايه اين آيه، تقيه از خطوط كلّي «دين» ـ يعني اسلام ـ است؛ نه
شرعه و منهاج، تا به مذهبي خاص مربوط باشد، چنان كه در اديان
ابراهيمي (مذاهب و مكاتب) نيز تقيه بوده است.
|
3. به استناد برخي عمومات قرآن كريم نيز ميتوان «تقيه» را ثابت
كرد؛ مانند ﴿وقَد فَصَّلَ لَكُم ما حَرَّمَ
عَلَيكُم اِلاّمَا اضطُرِرتُم اِلَيه)
3
اين آيه درباره ذبيحه و ميته است؛ امّا حكم
﴿اِلاّمَا اضطُرِرتُم﴾ هرگز به
ميته و ذبيحه و مانند آنها اختصاص ندارد، بلكه به طور كلّي در حال
اضطرار ميتوان موقّتاً واجبي را ترك كرد يا حرامي را مرتكب شد،
چون معيار حجيّت، اطلاقِ وارد است نه خصوصيّت مورد.
|
گفتني است كه آيات مزبور، خطوط كلّي «تقيه» را ترسيم ميكنند،
بنابراين در پاسخ امثال صاحب المنار كه شيعه را به تقيه و احياناً
خرافات متهم ميكنند
4 ،
بايد گفت كه عقايد شيعه از جمله «تقيه»، در قرآن و سخنان ائمه
|
|
^ 1 - ـ سوره نحل، آيه 106.
^ 2 - ـ سوره غافر، آيه 28.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 119.
^ 4 - ـ تفسير المنار، ج3، ص281.
|
|
اهلِ بيت(عليهمالسلام) ريشه دارد
1.
«تقيه»، دستوري ديني است كه در سيره صحابه هم آمده است
2 و
بزرگان اهل سنّت نيز هم در مباحث تفسيري و فقهي بدان پرداختهاند
3.
|
تذكّر: «تقيه» با آياتي چون ﴿ولايَخافونَ
لَومَةَ لائِم)
4 ﴿فَلا
تَخافوهُم وخافونِ اِن كُنتُم مُؤمِنين)
5
و ﴿اَلَّذينَ يُبَلِّغونَ رِسلتِ اللهِ
ويَخشَونَهُ ولايَخشَونَ اَحَدًا اِلاَّاللهَ وكَفي بِاللهِ حَسيبا)
6
كه مؤمن را شجاع ميداند يا او را به نترسيدن فرمان ميدهد،
منافات ندارد، زيرا هيچ حكمي موضوع خود را از بين نميبرد، چنانكه
در رويارويي با خطرِ دشمنِ مهاجم، وظيفه مؤمنان جنگ و دفاع است نه
«تقيّه». در مبحث اشارات و لطايف، درباره «حكم تقيه»، بحثي خواهد
آمد.
|
|
|
اتصال يا انقطاع استثنا |
مؤلف المنار و برخي همانند استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه)
استثنا در ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾
را منقطع دانستهاند
7 ؛ ولي
ميتوان استثناي مزبور را متصل دانست، زيرا تولّي نيز همانند ايمان
در هر سه مرحله اعتقاد قلبي، اقرار لساني
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الكافي، ج2، ص221 ـ 217؛ بحار
الانوار، ج72، ص444 ـ 393، باب التقية و المداراة.
^ 2 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص188.
^ 3 - ـ ر.ك: تفسير البحر المحيط، ج2،
ص443.
^ 4 - ـ سوره مائده، آيه 54.
^ 5 - ـ سوره آل عمران، آيه 175.
^ 6 - ـ سوره احزاب، آيه 39.
^ 7 - ـ تفسير المنار، ج3، ص280؛ الميزان،
ج3، ص177 ـ 176. |
و عمل به اركان ظهور دارد؛ يعني اگر كسي متولّي شخص يا مكتبي بود،
قلب او علاقهمند و زبانش مقرّ و اركان بدني وي تابع است و انسان
نبايد به كافر اظهار دوستي كند؛ يا عملي انجام دهد كه حاكي از
محبّت به او باشد، مگر آنجا كه خداوند برّ و احسان را جايز شمرده
است و اين استثنا فقط سخن و عمل را شامل ميشود؛ امّا قلب را شامل
نميشود، زيرا قلب جايگاه تقيه نيست و هيچ عقيدهاي را نه ميتوان
به اجبار در دل جاي داد و نه ميتوان با اكراه از آن بيرون كرد،
چنان كه فرمود: ﴿لااِكراهَ فِي الدِّين)
1
پس در حال غير تقيّه، مؤمن در هيچ يك از سه مرحله قلبي،
لساني و عملي نبايد نسبت به كافر ولاء داشته باشد و در حال تقيه
نيز تنها تولّي عملي و لساني بياشكال است. بر اين اساس، استثنا
متصل است نه منقطع.
|
آري، اگر تولّي مخصوص قلب ميبود، يا به لحاظ قلب ارزيابي ميشد،
استثنا منقطع بود، زيرا نهي درباره تولّي قلبي و استثنا مربوط به
ارتباط ظاهري بود و «مستثنا» با «مستثنا منه» ارتباطي نداشت. نظر
شريف حضرت استاد علامهِ منعطف به وضع است.
|
|
|
اطلاق نفس بر خداوند |
﴿نَفس﴾ در
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ يعني خود خداوند. اطلاق
نفس بر خداوند گاهي از باب مشاكله است؛ مانند گفتوگوي خداي سبحان
با حضرت عيسي(عليهالسلام) در قيامت: ﴿واِذ
قالَ اللهُ يعيسَي ابنَ مَريَمَ ءَاَنتَ قُلتَ لِلنّاسِ اتَّخِذوني
واُمِّي اِلهَينِ مِن دونِ اللهِ قالَ سُبحنَكَ ما يَكونُ لِياَن
اَقولَ ما لَيسَ لي
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 256. |
بِحَقٍّ اِن كُنتُ قُلتُهُ فَقَد عَلِمتَهُ
تَعلَمُ ما في نَفسي ولااَعلَمُ ما في نَفسِكَ اِنَّكَ اَنتَ عَلّمُ
الغُيوب)
1
|
نفس به معناي ذات است؛ مثل اينكه ميگوييم «هذا الشيء في نفسه كذا»؛
يعني في ذاته كذا، پس ميتوان بر ذات اقدس خداوندي نفس را اطلاق
كرد و در ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾
نفس به همين معناي ذات است، در نتيجه جمله مزبور، تحذير اهل
حكمت و معرفت از توقّع فكر درباره ذات خدا يا انتظار شهود آن خواهد
بود: ليس للفكر حكم ولا مجال في ذات الحق لا عقلاً ولا شرعاً
2.
|
تذكّر: عقل در برابر نقل است نه در قبال شرع، زيرا برهان عقلي
همانند دليل معتبر نقل، حجت شرعي است كه قابل احتجاج متقابل بين
عبد و مولاست.
|
|
|
پرهيز و پروا از خدا |
جمله ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾
مانند ﴿واتَّقوا الله)
3
معناي تهديد را نيز به همراه دارد؛ يعني همانگونه كه گاهي
﴿فاتَّقوا الله﴾ ميفرمايد و
زماني ﴿...فَاتَّقوا النّارَ الَّتي وقودُهَا
النّاسُ والحِجارَة)
4
گاهي نيز ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ
نَفسَه﴾ ميفرمايد و زماني ﴿اِنَّ
عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحذُورا)
5
يعني بايد از عذاب
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 116.
^ 2 - ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص430.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 196.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 24.
^ 5 - ـ سوره اسراء، آيه 57. |
پروردگار برحذر بود.
|
آياتي مانند ﴿اتَّقوا الله﴾ و
﴿ويُحَذِّرُكُمُ الله﴾ اين معنا
را ميفهمانند كه جهنّم نيز مانند ساير موجودات، مأمور حقّ (سبحانه
و تعالي) است و بياذن او هرگز كسي را عذاب نخواهد كرد، پس بايد از
كسي ترسيد كه جهنّم در برابرش خاضع است و همه كارها حتّي تعذيب
دوزخيان به دست اوست، بنابراين پرهيز و پرواي از خدا اصل است و
پرهيز و پرواي از جهنّم، فرع.
|
|
|
تحوّل به سوي خدا |
خدا منشأ بالذات براي برحذر بودن است و انسان، خواه ناخواه به سمت
او در تحوّل است، از اينرو از «صيرورت» به سوي وي ياد شد نه «سير».
|
الف و لام در كلمه ﴿المَصير﴾ عموم
را ميرساند؛ يعني نه تنها صيرورت انسان به سوي خداست، بلكه هر
موجودي به سمت خدا در تحوّل است، همانگونه كه هر موجودي با هر
مرتبهاي ـ از صادر اوّل، يعني نور وجود پيامبر اكرمصلي الله عليه
و آله و سلم و عترت طاهره(عليهمالسلام) تا پايينترين موجودات ـ
در بَدْء پيدايش و در قوس نزول از خداست، در قوس صعود نيز همه به
سوي او ميروند؛ ولي غير از صادر اول كسي به مرتبه
﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلّي ٭ فَكانَ قابَ قَوسَينِ
اَو اَدني)
1
نخواهد رسيد؛ مانند قطرههاي باران كه برخي به صورت نهر
عادي تنها به كرانههاي دريا ميرسند و بعضي به صورت سيل خروشان
دريا را شكافته و به وسط آن راه مييابند.
|
جمله ﴿اِنّا لِلّهِ واِنّا اِلَيهِ رجِعون)
2
نيز رفتن همه را به سوي خدا ترسيم
|
|
^ 1 - ـ سوره نجم، آيات 9 ـ 8.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 156. |
ميكند؛ امّا هر يك در حدّ خودش. آري خدا همهجا هست:
﴿وهُوَ مَعَكُم اَينَ ما كُنتُم)
1
و اين انسان است كه بايد كنار همه موجودات به سوي خدا در
تحوّل باشد: ﴿اَلا اِلَي اللهِ تَصيرُ
الاُمور)
2
﴿وتَرَي الجِبالَ تَحسَبُها جامِدَةً وهِي تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب)
3
انسانِ در حال تحوّل، يا بسان فرشته ميشود يا شياطين جنّ و
انس يا حيوانات چرنده و درنده: ﴿كالاَنعمِ
بَل هُم اَضَلُّ سَبيلا)
4
|
هر كسي در هر جايي در حال شدن است و در اين صيرورت، يا بهشت ميشود
يا جهنم. اگر انسان در اين «صيرورت» به سمت «قهر» خدا برود،
﴿نارُ اللهِ الموقَدَة ٭ اَلَّتي تَطَّلِعُ
عَلَي الاَفءِدَة)
5
را درون خود ميپروراند و بيرون او
﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا)
6
خواهد بود و چنانچه به سمت «مهر» خدا حركت كند،
﴿فَرَوحٌ ورَيحانٌ وجَنَّتُ نَعيم)
7
خواهد شد. حجابها كه كنار رود، روشن ميشود كه آيا او
هيزمي است در حال اشتعال با اندروني شعلهور؛ يا روح و ريحان است و
بهشت نعمتهاي الهي.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. ولاي اهل بيت(عليهمالسلام) |
از ديدگاه قرآن كريم رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم به اذن
خدا بر همه مؤمنان حقّ حيات دارد:
|
|
^ 1 - ـ سوره حديد، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره شوري، آيه 53.
^ 3 - ـ سوره نمل، آيه 88.
^ 4 - ـ سوره فرقان، آيه 44.
^ 5 - ـ سوره همزه، آيات 7 ـ 6.
^ 6 - ـ سوره جنّ، آيه 15.
^ 7 - ـ سوره واقعه، آيه 89. |
﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا استَجيبوا لِلّهِ
ولِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم)
1
بنابراين مؤمنان مديون رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم
هستند و اداي دَيْن را نيز خداي سبحان چنين بيان فرمود:
﴿قُل لااَسَلُكُم عَلَيهِ اَجرًا
اِلاَّالمَوَدَّةَ فِي القُربي ومَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَهُ
فيها حُسنًا اِنَّ اللهَ غَفورٌ شَكور)
2
بگو مزدي جز مودّت اهل بيتم را از شما نميخواهم. مودت اهلبيت،
مصداق كامل حسنه است و اگر كسي در اين راه قدم نهاد، خداوند اين
مودّت را بيشتر خواهد كرد.
|
جايگاه مودّت، قلب است و انسان دو قلب ندارد:
﴿ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِه)
3
پس جايي براي ولاي غير اهل بيت(عليهمالسلام) نميماند و
پندار جمع كردن محبّت اهل بيت(عليهمالسلام) با ولاي ديگران، فريبي
بيش نيست.
|
|
|
2. انگيزههاي ايجاد رابطه با
كافران |
خداي سبحان از اصل ايجاد رابطه عدهاي بيماردل با كافران و نيز از
انگيزه آنان پرده برميدارد: درباره گروهي از مسلمانان كه قصد
رابطه با كافران را داشتند تا بر فرض سقوط نظام اسلامي بتوانند
طرفي ببندند، ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ
ءامَنوا لاتَتَّخِذوا اليَهودَ والنَّصري اَولِياءَ بَعضُهُم
اَولِياءُ بَعضٍ ومَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَاِنَّهُ مِنهُم اِنَّ
اللهَ لايَهدِي القَومَ الظّلِمين ٭ فَتَرَي الَّذينَ في قُلوبِهِم
مَرَضٌ يُسرِعونَ فيهِم يَقولونَ نَخشي اَن تُصيبَنا دائِرَةٌ
فَعَسَي اللهُ اَن يَأتِي بِالفَتحِ اَو اَمرٍ مِن عِندِهِ
فَيُصبِحوا عَلي ما اَسَرّوا في اَنفُسِهِم ندِمين)
4
پيوستن به كافران معنايش
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 24.
^ 2 - ـ سوره شوري، آيه 23.
^ 3 - ـ سوره احزاب، آيه 4.
^ 4 - ـ سوره مائده، آيات 52 ـ 51. |
قطع هرگونه پيوند با خداست، زيرا كافران براساس
﴿بَعضُهُم اَولِياءُ بَعض﴾ هرگز با مؤمنان دوست
نخواهند شد، پس اگر كسي رابطه ولايي با آنان برقرار كند، از آنها
به شمار خواهد آمد، در نتيجه هرگونه رابطهاي بين او و خدا ميگسلد.
|
بيماران سياسي براي حضور ميان كافران و برقراري چنين رابطهاي ميكوشند:
﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ
يُسرِعونَ فيهِم﴾ و ميگويند كه ميترسيم با دگرگوني
اوضاع سياسي به ما آسيبي برسد: ﴿يَقولونَ
نَخشي اَن تُصيبَنا دائِرَة﴾.
|
گاهي انگيزه ايجاد رابطه با كافران نيل به عزّت است. قرآن كريم كه
﴿شِفاءٌ لِما فِي الصُّدور)
1
است، هم مرض آنان را مشخص ميكند و هم راه درمان آن را نشان
ميدهد: ﴿اَلَّذينَ يَتَّخِذونَ الكفِرينَ
اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنينَ اَيَبتَغونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ
فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعا)
2
كافران از عزّت بيبهرهاند، زيرا مالك عزّت خداست و آن را
به رسول خود و مؤمنان ميدهد: ﴿ولِلّهِ
العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين)
3
در نتيجه از كافران عزّت خواستن، آرزو و فكري باطل بيش نيست.
|
بدترين و مهمترين ارتباط با كافران پذيرش سرپرستي آنهاست كه قرآن
كريم در اين باره نيز ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا
الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ
المُؤمِنينَ اَتُريدونَ اَن تَجعَلوا لِلّهِ عَلَيكُم سُلطنًا
مُبينا)
4
در حالي كه
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 57.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 139.
^ 3 - ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 144. |
﴿ولَن يَجعَلَ اللهُ لِلكفِرينَ عَلَي
المُؤمِنينَ سَبيلا)
1
|
گاهي نيز رابطه با كافران براثر خويشاوندي با آنهاست. قرآن كريم
درباره اتخاذ خويشاوندان كافر به عنوان اوليا با بياني تهديدآميز
ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا
لاتَتَّخِذُوا ءاباءَكُم واِخونَكُم اَولِياءَ اِنِ استَحَبُّوا
الكُفرَ عَلَي الايمنِ ومَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَاُولئِكَ هُمُ
الظّلِمون ٭ قُل اِن كانَ ءاباؤُكُم واَبناؤُكُم واِخونُكُم
واَزوجُكُم وعَشيرَتُكُم واَمولٌ اقتَرَفتُموها وتِجرَةٌ تَخشَونَ
كَسادَها ومَسكِنُ تَرضَونَها اَحَبَّ اِلَيكُم مِنَ اللهِ
ورَسولِهِ وجِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوا حَتّي يَأتِي اللهُ
بِاَمرِهِ واللهُ لايَهدِي القَومَ الفسِقين)
2
معناي «اَحَبّ» اين است كه براثر ارتباط با آنها برخي از
احكام شريعت، مخصوصاً جهاد ترك ميشود.
|
نسبت امرِ «وجوب صله رحم» و نهي «ولاي كافران»، عموم و خصوص من وجه
است كه در مادّه اجتماع يعني رَحِم غير مسلمان، تعارض پيش ميآيد.
|
تأمين معاش پدر و مادر، حتي اگر كافر باشند، بر پسر واجب است و
مصداق مصاحبت معروف با والدين است:
﴿وصاحِبهُما فِي الدُّنيا مَعروفًا)
3
ولي علاقه قلبي به آنها ممنوع و اطاعت از آنان در معصيت
فرمان الهي، حرام است: ﴿واِن جهَداكَ عَلي
اَن تُشرِكَ بي ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعهُما)
4
درجه علاقه هر چه بيشتر باشد، منع ديني شديدتر خواهد بود،
زيرا قلبي كه محبّت خدا در آن نقش بست، جاي محبّت ديگران نخواهد
بود. البته اگر علاقهاي باشد كه به حيثيت كفر آنها بازنگردد و
هيچ اثر سوئي نداشته باشد،
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 141.
^ 2 - ـ سوره توبه، آيات 24 ـ 23.
^ 3 - ـ سوره لقمان، آيه 15.
^ 4 - ـ همان. |
بلكه عاطفي محض باشد، شايد مورد نهي حتمي قرار نگيرد.
|
قرآن كريم به صورت نسخهاي مبسوطتر درباره خطر ارتباط با كافران به
هر انگيزهاي كه باشد گوشزد ميفرمايد كه كافران نبايد اصحاب خاص،
بطانه و محرم اسرار مسلمانان باشند. آنان براي اينكه مسلمانها را
به سستي بكشانند از هيچ كوششي دريغ نخواهند ورزيد و از لحن
گفتارشان بغض و غضب نمايان است؛ ولي كينهاي كه در دل دارند، بيش
از آن است كه از سخنشان هويداست: ﴿ياَيُّهَا
الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا بِطانَةً مِن دونِكُم لايَألونَكُم
خَبالًا وَدّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن اَفوهِهِم
وما تُخفي صُدورُهُم اَكبَرُ قَد بَيَّنّا لَكُمُ الاءيتِ اِن
كُنتُم تَعقِلون)
1
«بطانه» به معناي آستري است
2 ؛
يعني آنان را محرم اسرار خويش قرار ندهيد و درون اسرار شما راه
پيدا نكنند.
|
قرآن كريم علّت عمومي اتخاذ ولاي كافران را نداشتن ايمان به خدا،
پيامبر و وحي بر ميشمارد: ﴿ولَو كانوا
يُؤمِنونَ بِاللهِ والنَّبِي وما اُنزِلَ اِلَيهِ ما اتَّخَذوهُم
اَولِياء)
3
كساني كه با كافران رابطه ولايي برقرار كنند به وحي ايمان
ندارند، زيرا وحي به آنان چنين تعليم داده است كه
﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ اَولِياء﴾.
|
با اين تحليل، محدوده ارتباط و روا و نارواي آن روشن ميشود.
|
|
|
3. فرق نفاق و تقيّه |
در نفاق و تقيه، ظاهر با باطن هماهنگ نيست؛ ولي آنجا كه باطن حق و
ظاهر
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 118.
^ 2 - ـ مفردات، ص131، «ب ط ن».
^ 3 - ـ سوره مائده، آيه 81. |
باطل باشد، «تقيّه» و هرجا باطنْ باطل و ظاهرْ حق باشد، «نفاق»
است. اهل تقيه در قلب (اصل) مؤمناند و در زبان (فرع) مخالف؛ برعكس
منافقان.
|
قرآن كريم در ترسيم چهره اهل نفاق ميفرمايد:
﴿اِذا جاءَكَ المُنفِقونَ قالوا نَشهَدُ اِنَّكَ لَرَسولُ اللهِ
واللهُ يَعلَمُ اِنَّكَ لَرَسولُهُ واللهُ يَشهَدُ اِنَّ
المُنفِقينَ لَكذِبون)
1
و درباره اهل تقيه ميفرمايد: ﴿مَن
كَفَرَ بِاللهِ مِن بَعدِ ايمنِهِ اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ
مُطمَئِنٌّ بِالايمن)
2
اين آيه شريفه در آغاز هجرت درباره عمّار ياسرِ نازل شد: به
رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم گزارش دادند كه عمّار درباره
آلهه مشركان نيكو سخن گفته و درباره شما بدگويي كرده است؛ حضرت
رسولصلي الله عليه و آله و سلم فرمودند كه عمّار سرشار از ايمان
است و از او پرسيدند كه قلبت نيز مانند زبانت بود؛ عمّار عرض كرد
كه هرگز قلبم همانند زبانم نبود؛ آنگاه حضرت رسول فرمود كه اگر
ديگر بار نيز گرفتار آنان شدي، چنين كن: إن عادوا فعد
3.
|
|
|
4. محدوده «تقيه» |
«تقيّه» تنها در مقابل مخالفان مذهب نيست. آري رواياتي مانند آنچه
درباره كيفيّت شستن دست يا مسح روي پا و كفش وارد شده است، درباره
تقيه از مخالفان مذهبي است؛ ولي اطلاقات ادلّه تقيه، تقيه از
ستمگران به شيعه و تقيّه از ملحدان و كافران را نيز شامل ميشود.
|
تذكّر: «تقيه» در برخورد با عامّه، در احكامي جاري است كه آنان
بدان معتقدند؛ نه در موضوعاتي كه بر آنها نيز مشتبه است؛ مثلاً
اگر آنان باور دارند
|
|
^ 1 - ـ سوره منافقون، آيه 1.
^ 2 - ـ سوره نحل، آيه 106.
^ 3 - ـ ر.ك: الكافي، ج2، ص219؛ بحار
الانوار، ج19، ص90، ج72، ص430 «بيان». |
كه هلال ذيحجه مثل هلال هر ماه ديگر، با شهادت عدل واحد يا شهادت
دو نفر غير عادل در محكمه قاضي ثابت ميشود و به استناد چنين
شهادتي، قاضي محكمهشان هلال ماه را اعلام كند، اگر كسي از روي
تقيه در روز ترويه
1 احرام
بندد و شب و روز نهم را در عرفات باشد و وقوف روز نهم را از زوال
شمس تا غروب آن ادراك كند، كافي است، گرچه بر او ثابت نشده باشد؛
امّا اگر محكمه آنان چنين حكم نكرد و موضوع بر خود آنان مشتبه ماند
و حجگزاران را روز هشتم ذيحجّه به عرفات بردند، اينجا تقيه نيست،
زيرا موضوعي است كه امر آن بر خود عامّه نيز مشتبه است و حكمي نيست
كه از مراكز رسمي آنان صادر شده باشد.
|
اين مطلب استطراداً ياد شد، چون مورد ابتلا بود.
|
|
|
5. حكم تقيّه |
ممكن است در ابتدا تقيه به احكام پنجگانه قسمت شود: در صورت تساوي
طرفين، «مباح» است و در حالت راجح بودن «مستحب» و در فرض مرجوح
بودن «مكروه» و در صورت مصلحت حتمي «واجب» و در حالت مفسده حتمي «حرام»
است، پس همه جا نميتوان گفت كه هنگام ترس از جان، تقيه «واجب» است.
|
شايد اين تقسيم ابتدايي به شكل ديگر مطرح گردد: تقيه در صورت تساوي
ملاكها واجب تخييري است و در صورتهاي راجح يا مرجوح بودن آن،
وجوب تعييني يا حرمت دارد، چنانكه ممكن است تطور ديگري داشته باشد.
|
|
^ 1 - ـ روز هشتم ذيحجّه «يوم الترويه» نام
دارد. |
امين الاسلامِ از شيخ مفيد(قدسسرّه) وجوب تقيه، جواز تقيه، فعل آن
افضل از ترك و ترك آن افضل از فعل را نقل؛ آنگاه نظر شيخ طوسي را
ذكر فرموده است
1.
|
براساس التقيّة من ديني و دين آبائي؛ و لا إيمان لمن لا تقيّة له
2 ، «تقيّه»
درباره حفظ جان جايز بلكه واجب است و ضابط آن، همان معيار در تزاحم
است؛ يعني بايد اهم و مهم لحاظ شود و مهم براي حفظ اهم در مورد
تقيه ترك شود؛ مثلاً چون اصل دين از هر چيزي مهمتر است، براي حفظ
آن ميتوان از بعضي واجبهاي مهم گذشت؛ ولي نميتوان از اصل دين
براي حفظ جان (مثلاً) كه خيلي مهم است چشم پوشيد.
|
تعيين مصداق گاهي عقلي است و زماني نقلي؛ گاهي سهل است و زماني صعب.
|
غرض آنكه در مورد زيان مالي تحمّلپذير، تقيه جايز است، گرچه مال
فراوان باشد؛ امّا از ميان حفظ جان و حفظ اصل دين، حفظ اصل دين
مقدم است.
|
همانطور كه بين امور ياد شده تفاوت است، نسبت به مكلفان نيز احكام
تقيه فرق دارد: گاهي مسلماني عادي از روي تقيه گناه ميكند و زماني
مرجع و پيشواي ديني با چنين تكليفي وادار به افتاء يا سكوت ميشود،
پس التقية من ديني و دين آبائي نيز مرزي دارد و پس از اثبات اينكه
تقيه در همهجا واجب نيست، از جواز آن بحث ميشود.
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص730.
^ 2 - ـ الكافي، ج2، ص219؛ ح12؛ بحار
الانوار، ج72، ص431، ح92. |
به نظر شيخ طوسي در صورت خطر جاني، تقيه واجب است
1 ،
زيرا ظاهر ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾
استثنا از نهي است كه حدّاكثر جواز را ميرساند، پس
وجوب تقيه و موارد آن را بايد در مباحث مربوط به تقيّه جستوجو
كرد. براساس اين فتوا در دَوَران امر بين حفظ نفس و حفظ مال، تقيه
واجب است.
|
ايشان در ادامه نقل ميكند:
|
مسيلمه كذّاب دو تن از اصحاب رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم را
دستگير كرد و از يكي از آن دو پرسيد، آيا شهادت ميدهي محمّدصلي
الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست؟ او گفت: بلي؛ آنگاه پرسيد:
شهادت ميدهي كه من رسول خدايم؟ گفت: آري. مسيلمه او را رها كرد.
|
از دومي پرسيد: شهادت ميدهي محمّدصلي الله عليه و آله و سلم
فرستاده خداست؟ گفت: بلي؛ بعد پرسيد: شهادت ميدهي كه من فرستاده
خدايم؟ گفت: «إنّي أصمّ» و سه بار اين جمله را تكرار كرد و مسيلمه
نيز گردن او را زد.
|
اين ماجرا را به پيامبر گرامي اسلام گزارش دادند آن حضرتصلي الله
عليه و آله و سلم فرمود: او با صدق و يقين رفت و فضل و بهره الهي
را به همراه خود برد و اين مرگ بر او گوارا باد! و امّا آن ديگري،
از اين دو حكم الزامي و ترخيصي، حكم دوم را انتخاب كرد و تبعه و
عقوبتي ندارد
2.
|
|
^ 1 - ـ التبيان، ج2، ص435.
^ 2 - ـ «عقاب» را «تبعه» ميگويند، زيرا
به تبع فعل ميآيد. «عقاب» را نيز بدان جهت كه در عقب عمل ميآيد، «عقاب»
ميگويند. |
شيخ طوسي پس چنين نتيجه ميگيرد:
|
تقيه رخصت است و مقاومت و دفاع از حق، حتّي در مورد خوف از نفس،
فضيلت است و ظاهر اخبار ما بر وجوب تقيه دلالت ميكند و خلاف آن
خطاست
1.
|
امين الاسلام) نيز در مجمع البيان اقوالي را درباره تقيه نقل و خود
چنين نظر ميدهد: در اين آيه دلالتي است بر اينكه تقيه، هنگام ترس
از جان جايز است
2.
|
گفتار شيخ طوسي كه تقيه را هنگام ترس بر جان واجب دانستهاند، در
صوت دَوَران امر بين حفظ نفس و حفظ مال، سخن درستي است؛ امّا در
دَوَران امر بين حفظ نفس و حفظ دين، هيچ جاي تقيه نيست؛ چه رسد كه
واجب باشد: ﴿ما كانَ لاَهلِ المَدينَةِ ومَن
حَولَهُم مِنَ الاَعرابِ اَن يَتَخَلَّفوا عَن رَسولِ اللهِ
ولايَرغَبوا بِاَنفُسِهِم عَن نَفسِه)
3
برپايه اين آيه اهل مدينه و اطراف آن نبايد هنگام خطر
پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را تنها بگذارند.
|
به فرموده حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) بايد با مال جان را حفظ
كرد و جان را سپر دين قرار داد: و إذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسكم
دون دينكم
4. اگر
جان سپر دين شود، دين را براي هميشه حفظ خواهد كرد، زيرا دين چون
مال نيست كه بر اثر حوادث روزگار از بين برود. انساني كه از دنيا
ميرود، امور دنيايي را وا ميگذارد و امور آخرتي را همراه خود ميبرد؛
يعني دين هر كسي همراه او
|
|
^ 1 - ـ التبيان، ج2، ص435.
^ 2 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص730.
^ 3 - ـ سوره توبه، آيه 120.
^ 4 - ـ الكافي، ج2، ص216، ح2؛ بحار
الانوار، ج65، ص212. |
سفر خواهد كرد.
|
از سويي، اغراض نيز متفاوت است، از اينرو احكام آن هم مختلف
ميشود؛ مثلاً ممكن است كسي دفاع از ناموس را وظيفهاي ديني بداند
و در اين راه جان بدهد و شخص ديگري از روي عار كه امري عرفي است،
جان خود را در اين راه بگذارد.
|
به هر روي، از ميان حفظ نفس و حفظ دين، يقيناً حفظ نفس واجب نيست.
حضرت امام خميني آنجا كه اصل دين در خطر بود، فرمودند: اصول اسلام
در معرض خطر است؛ قرآن و مذهب در مخاطره است؛ با اين احتمال، تقيه
حرام است و اظهار حقايق واجب، ولو بلغ ما بلغ
1.
|
خلاصه آنكه از ميان اهمّ و مهم، مهم بايد فدا شود؛ مثلاً در
دَوَران امر ميان حفظ جان خود و حفظ جان معصوم(عليهالسلام) بايد
جان را فداي جان معصوم كرد و اگر اصل دين در خطر باشد، نه تنها
تقيه واجب نيست، حرام نيز هست.
|
البته شيخ طوسي در پي بحث گسترده نبوده است، از اينرو اگر پژوهندهاي
بخواهد از رأي فقهي ايشان آگاه شود، بايد آن را در كتابهاي فقهي
وي (مانند المبسوط) بكاود.
|
|
|
6. حاكم بودن ادلّه «تقيّه» |
ادلّه تقيّه نسبت به ادلّه احكام اوّليّه، واجب يا حرام، حاكم است،
از اينرو ديگر بحث اظهر و ظاهر، عموم و خصوص، جمع دلالي و رجوع به
علاج
|
|
^ 1 - ـ صحيفه نور، ج1، ص74.
|
تعارض يا امثال آن مطرح نيست، بلكه دليل حاكم مقدّم است.
|
بر اين اساس، هنگام تقيه، ترك واجب و فعل محرّم بيهيچ ترديدي جايز
خواهد بود. البته اگر عمل تقيهاي فاقد شرط يا واجد مانع باشد، به
طور اطلاق نميتوان به مقبوليت آن حكم كرد؛ يا اثر وضعي (بطلان) را
منتفي دانست، بلكه بايد آن دليل را كه بر جزئيت، شرطيّت يا مانعيت
عمل خاص دلالت دارد، ملاحظه كرد؛ اگر دليل مطلق است و چيزي را
مطلقاً در حال اضطرار يا اختيار، جزء يا شرط يا مانع ميداند و در
اين صورت نيز اگر مقتضاي جزئيت، مثلاً بطلان كلّ بدون جزء باشد،
عمل تقيهاي كه فاقد آن جزء باشد، باطل است، زيرا ادلّه اوليه اگر
به شرطيّت يا جزئيّت يا مانعيت چيزي به گونهاي مطلق (در حال
اختيار يا اضطرار) دلالت كند، در حال تقيه فقط جواز تكليفي ميآيد
و منع تكليفي برداشته ميشود نه جواز وضعي؛ امّا چنانچه لسان ادلّه
وضعْ عموميت نداشت و جزئيّت، شرطيّت و مانعيّت را در حال اضطرار
تثبيت نميكرد، بايد بررسي كرد كه آيا ادلّه تقيه كه منع تكليفي را
بر ميدارد، منع وضعي را هم بر ميدارد يا نه.
|
ادله دو قسماند: 1. بردارنده منع تكليفي؛ مانند آيه مورد بحث:
جمله ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ
اَولِياء﴾ و ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا
مِنهُم تُقة﴾، بيش از رفع حرمت را به همراه ندارد و
آثار صحّت در حال تقيّه را نميرساند. 2. ادلهاي كه ظرفيت رفع
تكليف و نيز وضع را دارند؛ مانند حديث رفع... ما اضطروا إليه
1. اگر
كسي مانند شيخ انصاري روايت ياد شده را فقط بردارنده مؤاخذه و حكم
تكليفي دانست و آثار وضعي را در هر جايي تابع دليل خاص خود پنداشت،
|
|
^ 1 - ـ التوحيد، ص353.
|
|
صحّت يا بطلان (اثر وضعي) عمل تقيهاي از حديث رفع استفاده نميشود
1 و اگر
كسي مانند حضرت امام خميني مراد از رفع را رفع جميع آثار دانست ـ
كه حق نيز همين است ـ نه صرف رفع مؤاخذه ميتواند احكام وضعي را
نيز مانند احكام تكليفي بردارد و بر اين اساس، عمل تقيهاي صحيح
است.
|
ايشان ميفرمايد:
|
اگر منظور از «رفع» در «حديث رفع»، برداشته شدن حكم تكليفي باشد،
با توجّه به اينكه براساس ظاهر اين حديث، ذوات اين اشيا برداشته ميشود،
كه چنين نميتواند باشد، بايد جميع آثار برداشته شود تا به منزله
رفع ذوات اين امور باشد و اگر جميع آثار محفوظ باشد و تنها يك اثر
(مؤاخذه) برداشته شده باشد، مصحّح سلب نخواهد بود؛ مثلاً وقتي ميتوان
گفت كه «سهو» يا «ما اضطروا إليه» نيست كه همه آثار اين دو برداشته
شده باشد؛ نه اينكه همه آثار آنها باشد و تنها معصيت و عقوبت
برداشته شده باشد
2.
|
مرحوم شيخ انصاري و جمعي ديگر ميگويند كه تنها معصيت و عقوبت
برداشته شده است
3.
|
آري، آثار وضعي نيز مانند آثار تكليفي با حديث رفع برداشته ميشوند؛
يعني همان شستن دست از پايين به بالا كه موجب بطلان وضوست، در حال
«تقيه» براساس حديث رفع كه جميع آثار وضعي و تكليفي را بر ميدارد،
سبب
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: فرائد الاصول، ج2، ص31 ـ 27.
^ 2 - ـ ر.ك: تهذيب الاصول، ج3، ص42 ـ 39.
^ 3 - ـ فرائد الاصول، ج2، ص29. |
بطلان وضو نيست.
|
نظر شريف امام خميني در باب حقيقت و مجاز نيز اين بود كه اثبات يا
سلب، زماني مصحح دارد كه جميع آثار اثبات يا سلب شوند
1.
|
|
|
7. انحصار «تقيّه» در موضوع خود |
نفي و اثبات هر دليلي، تنها در محور موضوع همان دليل است؛ مثلاً
دليل حلال بودن حيوان شكار شده به وسيله كلب معلَّم:
﴿فَكُلوا مِمّا اَمسَكن)
2
تنها لزوم ذَبح كردن را برميدارد و وجوب شستن جاي دهان سگ
را نفي نميكند؛ يعني ﴿فَكُلوا مِمّا اَمسَكن)
3
ناظر به حليّت و حرمت است نه طهارت و نجاست. «تقيه» نيز
مانند هر موضوع ديگري، تنها در دايره موضوع خود نفي و اثبات دارد،
بنابراين اگر كسي را به خوردن مردار وادارند، دليل اضطرار و تقيه
تنها حرمت خوردن را برميدارد نه نجاست لمس كردن آن را، پس او بايد
دست و دهان خود را بشويد.
|
|
|
8. علل اسناد «تقيه» به شيعه |
اسباب اسناد تقيه به شيعه:
|
أ. تقيه در بيان معارف بلند: پيشوايان شيعه با علم غيب، به قضا و
قدر و مسائلي ديگر آشنايي داشتند كه براي ديگران تحمّلناپذير بود؛
امّا براي گمراه نشدن ديگران و ريخته نشدن خوني، از انتشار آن
جلوگيري ميكردند.
|
|
^ 1 - ـ تهذيب الاصول، ج1، ص82.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 4.
^ 3 - ـ همان. |
«تقيه» در اينجا به معناي حفظ اسرار معرفتي است؛ نه مسائل سياسي ـ
حكومتي؛ و تعبيرهايي مانند إنّ علم العلماء صعب مستصعب لايحتمله
إلاّ نبي مرسل أو ملك مقرّب أو عبد امتحن الله قلبه للإيمان
1 ، به
اين مطلب اشاره دارد. مفاد اينگونه روايات، كه تواتر اجمالي دارند،
آن است كه هر كسي را توان دستيابي به علوم و معارف اهلبيت(عليهمالسلام)
نيست و اين علوم را ائمّه(عليهمالسلام) به افرادي خاص عطا ميكردند.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) ميفرمايد كه اگر بخواهد ميتواند سرنوشت
هر يك از مردم را بگويد كه از كجا آمدهاند و به كجا ميروند و از
چه خارج شدهاند و به چه چيزي وارد خواهند شد؛ امّا ترس آن دارد كه
وي را برتر از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم بپندارند و زمينه
كفر مردم به ايشان فراهم شود؛ ولي براي خواص كه از اين خطر در اماناند،
اين امور را خواهد گفت: و الله! لو شئت أن أُخبر كلّ رجل منكم
بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت؛ و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول
اللهصلي الله عليه و آله و سلم ألا و إنّي مُفضِيهِ إلي الخاصّة
ممّن يؤمن ذلك منه
2. آن
حضرت همين علوم را براي سلمان، ابوذر و مقداد كه مصداق
﴿امتَحَنَ اللهُ قُلوبَهُم لِلتَّقوي)
3
بودند، بيان فرموده است.
|
صعب و مستصعب بودن معارف، مطالبي چون اعتباريت ماهيت در فلسفه و
استصحاب تعليقي و تنجيزي و قاعده «لاتعاد» و «لا يضمن» و امثال آن
نيست، زيرا بسياري از فلاسفه و فقها به خوبي اينگونه مسائل را ميفهمند.
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج1، ص401، كتاب الحجة، ح2.
«صعب» يعني دشوار و به اسبي كه ديرتر اهلي ميشود «مستصعب» گويند.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 175، بند 3.
^ 3 - ـ سوره حجرات، آيه 3. |
در زيارت جامعه كه از بهترين زيارات اهل بيت وحي(عليهمالسلام) است،
خطاب به ائمّه اطهار(عليهمالسلام) ميگوييم: محتمل لعلمكم
1 ؛
يعني من علوم شما را تحمل ميكنم. ظاهر اين جمله خبري است؛ امّا به
داعي انشا القا شده است و چون دعا و انشاست، در حقيقت زائر از خدا
ميخواهد كه او را از مصاديق ﴿امتَحَنَ اللهُ
قُلوبَهُم لِلتَّقوي)
2
قرار دهد تا بتواند علوم صعب و مستصعب آن ذوات قدسي را
احتمال و تحمّل كند و فرا گيرد.
|
مراد از آن علم، دانشي نيست كه تحصيل آن براي هر كسي ممكن باشد؛ يا
در جايي ديگر بتوان آن را فراگرفت. تنها فرشتگان، انبيا(عليهمالسلام)
و انسانهايي ويژه قدرت تحمّل آن را دارند؛ مثلاً سفيان ثوري از
امام صادق(عليهالسلام) معناي ﴿ن والقَلَم)
3
را پرسيد؛ آن حضرت ابتدا به اختصار پاسخ دادند كه «نون»
فرشتهاي است كه به «قلم» كه فرشتهاي ديگر است پيام ميرساند؛ آنگاه
فرمودند: برخيز كه من بيش از اين در امان نيستم
4.
|
حتي گاهي اصحاب خاص نيز به زحمت ميتوانستند برخي اسرار را از آن
ذوات مقدس فرا گيرند؛ مثلاً امام صادق(عليهالسلام) به عبدالله بن
سنان كه پرسيد: چرا مطلب ارائه شده به ذريح را به او نفرمودند،
چنين فرمود: من يَحْتمل مثل ما يحتمل ذريح
5 ؛
يعني چه كسي مانند ذريح ميتواند علم را احتمال (تحمّل) كند. ذريح
از مصاديق ﴿اُولئِكَ الَّذينَ امتَحَنَ اللهُ
قُلوبَهُم لِلتَّقوي)
6
است و
|
|
^ 1 - ـ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص614؛
بحار الانوار، ج99، ص131، ح4.
^ 2 - ـ سوره حجرات، آيه 3.
^ 3 - ـ سوره قلم، آيه 1.
^ 4 - ـ معاني الاخبار، ص22؛ تفسير نور
الثقلين، ج5، ص388.
^ 5 - ـ الكافي، ج4، ص549؛ بحار الانوار،
ج24، ص361.
^ 6 - ـ سوره حجرات، آيه 3. |
اسرار را ميفهمد و اگر هم سرّي را نفهمد، ميتواند آن را حفظ كند.
|
نيز فرمود: لو كان لألسنتكم أوكية لحدثت كلّ امرء بما له و عليه
1 ؛
يعني اگر دهانهايتان را ميبستيد ـ دهانتان دَهَنبند ميداشت ـ
بسياري از مطالب را به شما ميگفتيم.
|
ب. تقيه در عمل: هنگام خطر، در وضو بايد دست را از پايين به بالا
بشوييم و ﴿اِلَي المَرافِق)
2
را غايت غَسْل قرار دهيم نه غايت مغسول، در حالي كه معناي
آيه اين است كه «تا آرنج دست را بشوييد»؛ نه اينكه «دست را بشوييد
تا آرنج»؛ و اين دو تعبير فرق دقيق دارند، چنانكه محاوره عرفي نيز
شاهد صادق آن است.
|
ج. تقيه در فتوا و حكم: از امام(عليهالسلام) مسئلهاي را ميپرسند
و ايشان در ميان دوستان جوابي ميدهد و پيش دشمنان درباره همان
پرسش پاسخي ديگر، به همين جهت گفتهاند كه روايت در صورتي حجّت است
كه داراي سه ركن باشد: «صدور»؛ «جهت صدور»؛ «ظهور».
|
جهت صدور يعني روايت براي بيان «حكم الله واقعي» صادر شده باشد نه
براساس تقيّه؛ مثل اينكه گاهي بر اثر احساس خطر، از روي تقيّه فتوا
صادر ميشد و آن فتوا حكم الله واقعي نبود. فتوا از روي تقيه غير
از افتا به تقيّه است، چون افتا به تقيّه، يعني دستور تقيه در مقام
عمل ـ مانند حكم به وضو گرفتن مانند عامه در هنگام خطر ـ بيان حكم
الله واقعي است. توضيح آنكه گاهي خود امام در معرض خطر است، از اينرو
حكم غير واقعي را بيان ميكند نه
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج1، ص264. وكاء: دهان بند.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 6.
|
|