زيرا از يهوديان كه گوشت برخي حيوانات را حرام ميشمردند، ميخواهد
كه اگر راست ميگويند، تورات را بياورند و تلاوت كنند، چنان كه
درباره حكم قصاص ميفرمايد: ﴿وكَتَبنا
عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ
والاَنفَ بِالاَنفِ والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ
والجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ ومَن
لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ الظّلِمون)
1
|
خداوند سبحان از نصارا نيز ميخواهد كه براساس كتاب خود عمل كنند:
﴿وليَحكُم اَهلُ الاِنجيلِ بِما اَنزَلَ اللهُ
فيهِ ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ الفسِقون)
2
اگر تمامي احكام انجيل تغيير كرده و تحريف شده بود، قرآن
كريم نميفرمود كه ترسايان بايد براساس انجيل عمل كنند. آري بخشهايي
از انجيل در داستان «بخت نصّر» و مانند آن نابود شد؛ امّا قسمتهايي
از آن در عصر نزول قرآن كريم از تحريف ايمن بود كه در زمانهاي
بعدي به دست علماي سوء دستخوش تحريف شد.
|
به هر روي، تصديق تورات و انجيل به وسيله قرآن كريم:
﴿نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتبَ بِالحَقِّ
مُصَدِّقًا لِما بَينَ يَدَيه)
3
نشان عدم تحريف تماميّت تورات و انجيل است، پس ميتوان گفت
كه ﴿يُدعَونَ اِلي كِتبِ الله﴾ به
گونهاي تورات و انجيل تحريف نشده را نيز دربر ميگيرد.
|
هرگاه در تحريفي بودن حكمي از احكام تورات يا انجيل ترديدي پيش آمد،
بايد به قرآن رجوع كرد؛ اگر با قرآن مخالف بود، تحريف شده است و
اگر قرآن كريم آن را پذيرفت، حق است.
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 45.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 47.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 3. |
|
داوري ميان اهل كتاب |
اگر اهل كتاب براي حلّ اختلاف دعوت شوند، نخواهند پذيرفت:
﴿يُدعَونَ اِلي كِتبِ اللهِ لِيَحكُمَ
بَينَهُم﴾.
|
قرآن كريم درباره اهل كتاب دوگونه اختلاف را مطرح ميفرمايد:
|
1. اختلاف داخلي: اين اختلاف درباره مسائل حقوقي و فقهي است و سه
صورت دارد: اختلاف دو يهودي يا دو مسيحي؛ اختلاف يهودي و مسيحي؛
اختلاف مسلمان و اهل كتاب.
|
در صورت نخست، هم ميتوان بر اساس قرآن كريم حكم كرد و هم طبق كتاب
آنان: ﴿فَاِن جاءوكَ فَاحكُم بَينَهُم اَو
اَعرِض عَنهُم)
1
جمله ﴿اَعرِض عَنهُم﴾ بدين
معناست كه آنان را بايد به كتاب خودشان ارجاع دهي و نبايد رهايشان
كني، زيرا خصومت بايد از ميان برداشته شود و نميتوان دعواي حقوقي
را به حال خود واگذاشت و احيا نكردن حق فرد مصدوم خلاف قسط است، در
حالي كه در پايان آيه ميفرمايد: ﴿اِنَّ اللهَ
يُحِبُّ المُقسِطين)
2
|
مفاد روايات نيز تخيير حاكم اسلامي است
3 و
فقيهان ارجمند نيز بدان فتوا دادهاند
4.
|
در صورت دوم بايد بر اساس قرآن حكم كرد، زيرا ارجاع به يكي از دو
ملّت، ترجيح بلا مرجّح است و خود نيز منشأ نزاع جديد خواهد بود.
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 42.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 42.
^ 3 - ـ وسائل الشيعه، ج27، ص297 ـ 296.
^ 4 - ـ جواهر الكلام، ج21، ص318. |
در صورت سوم نيز بايد طبق قرآن كريم حكم كرد، چون قرآن كريم بر
كتابهاي آنان رجحان دارد.
|
2. اختلاف خارجي: اختلاف اهل كتاب و رسول خداصلي الله عليه و آله و
سلم است. اين اختلاف هم ميتواند درباره احكام حقوقي و فقهي و هم
در مسائل اصولي مانند رسالت و نبوّت باشد.
|
اگر اختلاف به اصل رسالت و نبوّت برگردد، بايد گفت كه تورات و
انجيل آنان تحريف شده بود؛ امّا اين مسائل را به خوبي روشن كرده
بود؛ همچنين قرآن كريم كه خود معجزه است، شاهدي است زنده بر رسالت
پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم.
|
گفتني است امين الاسلام طبرسي ميفرمايد: ممكن است
﴿لِيَحكُمَ بَينَهُم﴾ درباره يكي
از اصول اعتقادي، مانند نبوّت پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و
سلم، يا درباره فرعي فقهي باشد و چون اين گونه امور در تورات و
انجيل مطرح شده است، ميتوان به آن ارجاع داد؛ آنگاه به حديثي
درباره رجم دو نفر از ثروتمندان يهود تمسّك ميكند كه در شأن نزول
آيه نقل شده است
1.
|
|
|
سيره اهل كتاب |
سيره گروهي از اهل كتاب بر اعراض از حق است، زيرا جمله
﴿وهُم مُعرِضون﴾ تنها حالِ مؤكد
نيست تا فقط مقطع خاصي را شامل شود، بلكه مفيد استمرار است و پيش و
پس كار را نيز دربر ميگيرد؛ و چنانكه ميفرمايد:
﴿ثُمَّ قَسَت قُلوبُكُم مِن بَعدِ ذلِكَ
فَهِي كَالحِجارَةِ اَو اَشَدُّ قَسوَةً ٭
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص723 ـ 722. |
اَفَتَطمَعونَ اَن يُؤمِنوا لَكُم وقَد كانَ
فَريقٌ مِنهُم يَسمَعونَ كَلمَ اللهِ ثُمَّ يُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ
ما عَقَلوهُ وهُم يَعلَمون)
1
در اين آيه سه صفت براي اهل كتاب آمده است: شنوايي:
﴿يَسمَعونَ كَلمَ الله﴾ و عاقل
بودن: ﴿مِن بَعدِ ما عَقَلوه﴾ و
عالم بودن: ﴿وهُم يَعلَمون﴾،
بنابراين هيچ ابهامي در انديشه آنان نيست و خوب ميشنوند و نيك ميفهمند؛
امّا سنگدل هستند، بدين جهت پس از تعقّل، با علم به آن، به تحريف
دست ميزنند.
|
نكته: قرآن كريم همانگونه كه اهل كتاب را به سبب عدم پذيرش حكم
براساس كتاب الهي سرزنش ميكند، درباره كساني هم كه خود را به قرآن
نزديك ميدانند؛ امّا اگر در محكمه اسلامي حكم قرآن به زيان آنان
باشد، از آن اعراض كرده و هرگز آن را نميپذيرند و تنها وقتي به
نفع آنان حكم شود، حتماً آن را ميپذيرند، ميفرمايد كه آيا در دلهايشان
بيماري راه يافته يا شك ميكنند يا ميترسند خدا و رسول به آنها
ستم كنند، بلكه آنان خود ستمگرند: ﴿ويَقولونَ
ءامَنّا بِاللهِ وبِالرَّسولِ واَطَعنا ثُمَّ يَتَوَلّي فَريقٌ
مِنهُم مِن بَعدِ ذلِكَ وما اُولئِكَ بِالمُؤمِنين ٭ واِذا دُعوا
اِلَي اللهِ ورَسولِهِ لِيَحكُمَ بَينَهُم اِذا فَريقٌ مِنهُم
مُعرِضون ٭ واِن يَكُن لَهُمُ الحَقُّ يَأتوا اِلَيهِ مُذعِنين ٭
اَفي قُلوبِهِم مَرَضٌ اَمِ ارتابوا اَم يَخافونَ اَن يَحيفَ اللهُ
عَلَيهِم ورَسولُهُ بَل اُولئِكَ هُمُ الظّلِمون)
2
|
در مقابل، انقياد و اطاعت مؤمنان را چنين ترسيم ميفرمايد:
﴿اِنَّما كانَ قَولَ المُؤمِنينَ اِذا دُعوا
اِلَي اللهِ ورَسولِهِ لِيَحكُمَ بَينَهُم اَن يَقولوا سَمِعنا
واَطَعنا واُولئِكَ هُمُ المُفلِحون)
3
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيات 75 ـ 74.
^ 2 - ـ سوره نور، آيات 50 ـ 47.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 51. |
پندارگرايي اهل كتاب |
علماي اهل كتاب، به ويژه يهوديان، در برابر بهايي اندك، كتاب
آسماني را تحريف ميكنند: ﴿فَوَيلٌ لِلَّذينَ
يَكتُبونَ الكِتبَ بِاَيديهِم ثُمَّ يَقولونَ هذا مِن عِندِ اللهِ
لِيَشتَروا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلا)
1
منشأ اين گستاخي آن است كه خود را فرزندان و دوستان خدا ميپنداشتند:
﴿وقالَتِ اليَهودُ والنَّصري نَحنُ اَبنؤُا
اللهِ واَحِبّؤُه)
2
به همين جهت ميگفتند: ﴿لَن
تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّاَيّامًا مَعدودَة)
3
آنان نه تنها در مقابله با اسلام بدينگونه آرزوي خود را
بيان ميكردند: ﴿لَن تَمَسَّنَا النّارُ
اِلاّاَيّامًا مَعدودت﴾، بلكه در برابر يكديگر نيز چنين
آرزوهايي را بر زبان ميراندند: ﴿وقالَتِ
اليَهودُ لَيسَتِ النَّصري عَلي شيءٍ وقالَتِ النَّصري لَيسَتِ
اليَهودُ عَلي شيءٍ وهُم يَتلونَ الكِتبَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ
لايَعلَمونَ مِثلَ قَولِهِم فَاللهُ يَحكُمُ بَينَهُم يَومَ
القِيمَةِ فِيما كانوا فِيهِ يَختَلِفون)
4
بر اساس اين آيه، يهوديان به صورت سالبه كليّه ميگفتند كه
مسيحيان حق نيستند و ترسايان نيز يهوديان را حق نميدانستند.
|
هيچ يك از اين دو سخن صحيح نيست و حق، همان است كه اسلام ميگويد و
يهود و نصارا را به طور مطلق ناحق نميداند، بلكه يهوديان مؤمن و
عامل به تورات غير محرّف و مسيحيان مؤمن و عامل به انجيل اصيل را
بر حق ميخواند: ﴿قُل ياَهلَ الكِتبِ لَستُم
عَلي شيءٍ حَتّي تُقيموا التَّورةَ والاِنجيلَ
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 79.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 18.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 80.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 113. |
وما اُنزِلَ اِلَيكُم مِن رَبِّكُم)
1
|
به هر روي، خداي سبحان در پاسخ اهل كتاب كه ميگفتند:
﴿لَن تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّاَيّامًا
مَعدودت﴾، ميفرمايد:
﴿اَتَّخَذتُم عِندَ اللهِ عَهدًا فَلَن يُخلِفَ اللهُ عَهدَهُ اَم
تَقولونَ عَلَي اللهِ ما لاتَعلَمون)
2
آيا نزد خدا پيماني داريد كه در اين صورت، خدا خلف وعده
نخواهد كرد؛ يا بر خدا افترا ميبنديد؛ سپس ميفرمايد:
﴿بَلي مَن كَسَبَ سَيِّئَةً واَحطَت بِهِ
خَطِيَتُهُ فَاُولئِكَ اَصحبُ النّارِ هُم فِيها خلِدون ٭ والَّذينَ
ءامَنوا وعَمِلوا الصّلِحتِ اُولئِكَ اَصحبُ الجَنَّةِ هُم فيها
خلِدون)
3
نيز در جايي ديگر ميفرمايد: ﴿لَيسَ
بِاَمانِيِّكُم ولااَمانِي اَهلِ الكِتبِ مَن يَعمَل سوءًا يُجزَ
بِه)
4
پس ادعاي ﴿لَن تَمَسَّنَا النّارُ
اِلاّاَيّامًا مَعدودَة﴾ سخني بيهوده است. هر كس در
محاصره گناهان قرار گيرد، محكوم به جهنّم است؛ اهل كتاب باشد يا
ديگران. فقط مؤمناني كه عمل صالح انجام دهند، در بهشت جاويدند.
|
قرآن كريم در پاسخ اهل كتاب كه خود را فرزندان و دوستان خدا ميپنداشتند،
ميفرمايد كه اگر شما فرزندان و دوستان خدا هستيد، چرا گناه ميكنيد
و چرا خدا شما را عذاب ميكند: ﴿فَلِمَ
يُعَذِّبُكُم بِذُنوبِكُم بَل اَنتُم بَشَرٌ مِمَّن خَلَقَ يَغفِرُ
لِمَن يَشاءُ ويُعَذِّبُ مَن يَشاء)
5
پس ميان شما و ديگران تفاوتي نيست و همگان مشمول قانون خدا
هستيد.
|
|
^ 1 - ـ سوه مائده، آيه 68.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 80.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيات 82 ـ 81.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 123.
^ 5 - ـ سوره مائده، آيه 18. |
كسي نيز ضمانت نكرده است كه شمار روزهاي عذاب به عدد ايّام گناه
معهود، مانند گوسالهپرستي، باشد هرچند عذاب يك روز نيز تحمّل
كردني نيست.
|
برخي نقل كردهاند كه افتراي آنها در اين است كه خداوند به
يعقوب(عليهالسلام) وعده داد كه فرزندان او را عذاب نكند، مگر براي
تحقق سوگندي كه در جمله ﴿لَاَملاََنَّ
جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ والنّاسِ اَجمَعين)
1
آمده و نيز براي آنچه در جمله ﴿واِن
مِنكُم اِلاّوارِدُها)
2
بدان اشاره شده است
3.
|
برخي ميگويند: 1. تعبير ﴿لَن تَمَسَّنَا
النّارُ اِلاّاَيّامًا مَعدودت﴾ گفته بعض يهود است. 2.
در تحديد رقم اين ايام، سندي در دست نيست. 3. در كتابهاي متداول
يهود مطلبي راجع به وعد و وعيد آخرت مطرح نيست. 4.همه آنچه به
عنوان وعده در صورت عمل به كتاب آسماني آنهاست، همانا خير و
فراواني نعمت و سلطنت در زمين است و آنچه به عنوان وعيد در صورت
ترك عمل به آن مطرح است، زوال همين نعمتهاي مادي و دنيايي است. 5.
اسلام معارف آخرت و وعد و وعيد آن را كاملاً ارائه كرده است
4.
|
نكته: قرآن كريم به يك ماه و كمتر از آن، «أيّام معدودات» گفته است؛
مثلاً درباره روزهاي روزه ماه رمضان كه بيست و نه روز يا سي روز
است، ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا
كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِن
|
|
^ 1 - ـ سوره هود، آيه 119.
^ 2 - ـ سوره مريم، آيه 71.
^ 3 - ـ تفسير الصافي، ج1، ص301.
^ 4 - ـ تفسير المنار، ج3، ص267 ـ 266، با
تحرير. |
قَبلِكُم لَعَلَّكُمتَتَّقون ٭ اَيّامًا
مَعدودت)
1
و نيز درباره ايام تشريق در مراسم حجّ (روزهاي 13 ـ 11
ذيحجه) كه كمتر از يك هفته است، ميفرمايد:
﴿واذكُروا اللهَ في اَيّامٍ مَعدودت)
2
|
|
|
موضع قرآن در برابر پندار اهل
كتاب |
قرآن كريم در چند مرحله درباره پندار اهل كتاب سخن ميگويد كه به
برخي از آنها بسنده ميشود:
|
1. نقل ادّعاي اهل كتاب: ﴿لَن تَمَسَّنَا
النّارُ اِلاّاَيّامًا مَعدودت﴾؛ ﴿لَن تَمَسَّنَا النّارُ
اِلاّاَيّامًا مَعدودَة)
3
|
2. ريشه اين ادّعاي باطل را باور پندارهاي خود ساخته آنان ميداند:
﴿وغَرَّهُم في دينِهِم ما كانوا يَفتَرون﴾.
|
3. از مدّعيان، دليل نقلي ميطلبد: ﴿قُل
اَتَّخَذتُم عِندَ اللهِ عَهدًا)
4
|
4. از مدّعيان، برهان عقلي ميخواهد: ﴿قُل
هاتوا بُرهنَكُم اِن كُنتُم صدِقين)
5
|
5. راه حلّ عملي به آنان ارائه ميدهد كه اگر به راستي مقرّب
عندالله هستند، چرا خواهان لقاي حق نيستند و از مرگ ميهراسند:
﴿قُل ياَيُّهَا الَّذينَ هادوا اِن زَعَمتُم
اَنَّكُم اَولِياءُ لِلّهِ مِن دونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ
اِن كُنتُم
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيات 184 ـ 183.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 203.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 80.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 80.
^ 5 - ـ سوره بقره، آيه 111.
|
صدِقين)
1
هر چند آنان به جهت گناهاني كه مرتكب شدهاند، هرگز تقاضاي
مرگ نميكنند: ﴿ولايَتَمَنَّونَهُ اَبَدًا
بِما قَدَّمَت اَيديهِم)
2 ﴿قُل
اِن كانَت لَكُمُ الدّارُ الاءخِرَةُ عِندَ اللهِ خالِصَةً مِن
دونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن كُنتُم صدِقين ٭ ولَن
يَتَمَنَّوهُ اَبَدًا بِما قَدَّمَت اَيديهِم واللهُ عَليمٌ
بِالظّلِمين)
3
|
آنان نه تنها تقاضاي مرگ ندارند، بلكه به زندگي دنيا از ديگران نيز
دل بستهترند: ﴿ولَتَجِدَنَّهُم اَحرَصَ
النّاسِ عَلي حَيوةٍ ومِنَ الَّذينَ اَشرَكوا يَوَدُّ اَحَدُهُم
لَو يُعَمَّرُ اَلفَ سَنَةٍ وما هُوَ بِمُزَحزِحِهِ مِنَ العَذابِ
اَن يُعَمَّر)
4
از مرگ ميترسند؛ ولي اين ترس برايشان سودي ندارد، زيرا بيترديد
مرگ به سراغ آنان خواهد آمد: ﴿قُل اِنَّ
المَوتَ الَّذي تَفِرّونَ مِنهُ فَاِنَّهُ مُلقيكُم ثُمَّ تُرَدّونَ
اِلي علِمِ الغَيبِ والشَّهدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم
تَعمَلون)
5
|
|
|
افترا بر اثر باور پندارهاي
خودساخته و باطل |
اهل كتاب، فريفته پندارهاي باطل خويش شدند. آنان از دروغ و افترا
شروع كردند؛ آنگاه خودشان آن را به عنوان حق ثابت باور كردند و به
تدريج، افترا سيره آنان گرديد: ﴿وغَرَّهُم في
دينِهِم ما كانوا يَفتَرون﴾.
|
توضيح اينكه از بيرون، شياطين جنّ و انس، انسان را وسوسه ميكنند و
از درون نفس مسوّله
6 وي را
ميفريبد. عوامل بيروني به كمك عوامل دروني انسان
|
|
^ 1 - ـ سوره جمعه، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره جمعه، آيه 7.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيات 95 ـ 94.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 96.
^ 5 - ـ سوره جمعه، آيه 8.
^ 6 - ـ تسويل، زشت را زيبا جلوه دادن است
(مفردات، ص437، «س و ل»). |
را ميفريبند، زيرا دشمن بيروني تا شئون دروني نفس را مسخّر خود
نسازد، هرگز در انسان مؤثر نخواهد بود.
|
شيطان با استفاده از دستگاه ادراكي (خيال و واهمه) وسوسه ميكند و
با ايجاد علاقه انسان را ميفريبد و انسان نخست با هراس تن به گناه
ميدهد؛ امّا به تدريج به گناه عادت كرده و براي او ملكه ميشود و
نفس مسوّله نيز «امّاره به سوء» را «امّاره به حسن» معرفي ميكند.
|
براين اساس، تا عقل به اسارت نفس در نيايد، انسان به گناه رو نميكند،
زيرا عقلْ گناه را ناپسند ميداند و با نفس كه او را به گناه فرا
ميخواند، همواره در ستيز است، از اينرو نخست نفس مسوّله گناه را
كه چهرهاي زشت دارد، زيبا جلوه ميدهد؛ آنگاه بر عقل فرمان ميراند.
|
برادران يوسف نيز پس از آنكه به تسويل نفس مبتلا شدند، يوسف را به
چاه انداختند: ﴿بَل سَوَّلَت لَكُم
اَنفُسُكُم اَمرا)
1
و سامري نيز گرفتار تسويل نفس شد و مردم را به پرستش گوساله
فراخواند: ﴿وكَذلِكَ سَوَّلَت لي نَفسي)
2
|
شيطان براي فريب انسان زشتيها را در پوشش پردهاي زيبا قرار ميدهد:
﴿ولكِن قَسَت قُلوبُهُم وزَيَّنَ لَهُمُ
الشَّيطنُ ما كانوا يَعمَلون)
3
﴿اَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ فَرَءاهُ حَسَنا)
4
فكر و فهم انسان اگر به دام نفس تسويلگر او گرفتار آيد،
فاسد ميشود و قدرت تشخيص زشت و زيبا را از دست ميدهد.
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 18.
^ 2 - ـ سوره طه، آيه 96.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 43.
^ 4 - ـ سوره فاطر، آيه 8. |
اشارات و لطايف |
|
1. نگاه اهل كتاب به پيامبران |
اهل كتاب ميان پيامبران فرق مينهند: يهوديان فقط موساي كليم(عليهالسلام)
را و مسيحيان تنها موسي و عيسي(عليهماالسلام) را قبول ميكنند؛ ولي
پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم را نميپذيرند. مسلمانان
به همه پيامبران ايمان دارند: ﴿والمُؤمِنونَ
كُلٌّ ءامَنَ بِاللهِ ومَلئِكَتِهِ وكُتُبِهِ ورُسُلِهِ لانُفَرِّقُ
بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُلِه)
1
﴿والَّذينَ ءامَنوا بِاللهِ ورُسُلِهِ ولَم يُفَرِّقوا بَينَ اَحَدٍ
مِنهُم اُولئِكَ سَوفَ يُؤتيهِم اُجورَهُم وكانَ اللهُ غَفورًا
رَحيما)
2
|
اهل كتاب به جدايي ميان خدا و پيامبران نيز معتقد بودند:
﴿اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِاللهِ ورُسُلِهِ
ويُريدونَ اَن يُفَرِّقوا بَينَ اللهِ ورُسُلِهِ ويَقولونَ نُؤمِنُ
بِبَعضٍ ونَكفُرُ بِبَعضٍ ويريدونَ اَن يَتَّخِذوا بَينَ ذلِكَ
سَبيلا ٭ اُولئِكَ هُمُ الكفِرونَ حَقًّا واَعتَدنا لِلكفِرينَ
عَذابًا مُهينا)
3
|
آنان به خدا و پيامبران كفر ميورزند و انبيا را به دلخواه خود ميپذيرند
و در حقيقت، بعضي از سخنان خدا را پذيرفته و برخي را رد كردهاند،
زيرا هر رسولي پيامآور خداست و جز سخن او نميگويد:
﴿وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّلِيُطاعَ
بِاِذنِ الله)
4
بنابراين مرجع انكار قول رسول، ناديده گرفتن كلام خداست و
جداييافكني ميان خدا و رسول به شمار ميرود و مجازات آن، عذاب
خوار
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 285.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 152.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيات 151 ـ 150.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 64. |
كننده است. اين مطلب قبلاً در سوره «بقره» ذيل آيه 85 گذشت
1.
|
|
|
2. افترا ناپذيري قرآن |
به الفاظ تورات و انجيل تحدّي نشده است، از اينرو علماي سوء اهل
كتاب ميتوانند كلماتي را خود بنويسند و آن را كلام خدا بشمارند،
چنان كه ميتوانند تورات و انجيل را به رأي خويش تفسير كنند؛ امّا
درباره قرآن كريم، تنها تفسير به رأي امكان دارد و اقسام ديگر
تحريف را در آن راهي نيست و روايات «تحريف» فقط درباره «تفسير به
رأي» است نه بيش از آن.
|
قرآن كريم، همانگونه كه خود را به صفات ثبوتيهاي مانند «نور»
2 «هدايت»،
«فرقان»
3 و «شفاء»
4 ميستايد،
به صفات سلبيهاي مانند «افترا ناپذير بودن» درباره خود تصريح ميكند:
﴿وما كانَ هذا القُرءانُ اَن يُفتَري مِن دونِ
الله)
5 ﴿ما
كانَ حَديثًا يُفتَري... )
6
|
قرآن كريم بديل ندارد، زيرا سخن خداي بيبديل است:
﴿لَيسَ كَمِثلِهِ شيء)
7
از اينرو تحدّي ميكند: ﴿واِن كُنتُم
في رَيبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلي عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِه)
8
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تسنيم، ج5، ص429 ـ 419.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 174.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 185.
^ 4 - ـ سوره اسراء، آيه 82.
^ 5 - ـ سوره يونس، آيه 37.
^ 6 - ـ سوره يوسف، آيه 111.
^ 7 - ـ سوره شوري، آيه 11.
^ 8 - ـ سوره بقره، آيه 23. |
خلاصه: 1. چون اسلام آخرين دين و ماندگارترين و ابدي است، اعجاز آن
بايد هميشگي باشد.
|
2. قرآن مهمترين معجزه پيامبر خاتمصلي الله عليه و آله و سلم است
و اعجاز او ابدي است. عجز بشر از مبارزه با آن در آيه
﴿فَاِن لَم تَفعَلوا ولَن تَفعَلوا فَاتَّقوا
النّارَ الَّتي وقودُهَا النّاسُ والحِجارَةُ اُعِدَّت لِلكفِرين)
1
مطرح است.
|
3. صيانت قرآن از تحريف در آينده را ميتوان از اطلاق آيه
﴿اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ واِنّا لَهُ
لَحفِظون)
2
استفاده كرد.
|
4. افترا ناپذيري آخرين كتاب ميرساند كه نميتوان قرآن را حدوثاً
يا بقاءً دستاورد بشر دانست.
|
|
|
3. بهانهجويي اهل كتاب |
بهانهجويي نيز مانند كشتن انبيا(عليهمالسلام) و آمران به قسط،
كتمان «ما أنزل الله»، تحريف كتابهاي آسماني و اِعراض از حكم خدا،
از ويژگيهاي اهل كتاب به شمار ميرود:
﴿يَسَلُكَ اَهلُ الكِتبِ اَن تُنَزِّلَ عَلَيهِم كِتبًا مِنَ
السَّماءِ فَقَد سَاَلوا موسي اَكبَرَ مِن ذلِكَ فَقالوا اَرِنَا
اللهَ جَهرَةً فَاَخَذَتهُمُ الصّعِقَةُ بِظُلمِهِم)
3
|
اهل كتاب بهانهجويي ميكنند، وگرنه خداي سبحان براي آنان كتاب
بشارت و بيم دهنده فرستاده است: ﴿ياَهلَ
الكِتبِ قَد جاءَكُم رَسولُنا يُبَيِّنُ لَكُم عَلي فَترَةٍ مِنَ
الرُّسُلِ اَن تَقولوا ما جاءَنا مِن بَشيرٍ ولانَذيرٍ فَقَد
جاءَكُم بَشيرٌ ونَذيرٌ
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 24.
^ 2 - ـ سوره حجر، آيه 9.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 153. |
واللهُ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير)
1
|
بهانهجويي يهوديان به صورت ويژگي ممتاز آنان در موارد مختلف قرآن
كريم آمده است و بارزترين آن در داستان كشتن گاو است كه خداي سبحان
به آنان فرمان داده بود
2.
|
|
|
4. نقدي بر منكران شفاعت |
بعضي پنداشتند كه گفتار يهود كه عذاب آنها محدود است، اعتقاد
بيشتر مسلمانان عصر است، زيرا اينان ميگويند كه مسلمانِ مرتكب
گناهان بزرگ، با شفاعت، كفّاره يا به عفو و آمرزش بر اثر فضل و
احسان الهي از عذاب نجات مييابد؛ يا اگر معذّب گردد، به مقدار
گناه عذاب ميبيند؛ آنگاه وارد بهشت ميشود؛ ولي گناهكاران امّتهاي
ديگر خالد در دوزخاند
3.
|
لازم است عنايت شود كه آنچه بين مسلمانان دارج است، خلود ملحدان
است نه موحّدان اهل كتاب، هرچند آنها بر اثر كفر به نبوّت خاص بيش
از ديگر مرتكبان گناه كيفر ميبينند. غرض آنكه خلودْ مخصوص ملحد يا
مشرك با تقصير است؛ نه قاصر كه مستضعف فكري است و نيز براي موحِّد
معتقد به اصل وحي و نبوّت نيز خلود نخواهد بود.
|
زمخشري ذيل آيه مورد بحث، ضمن نقد مكتب اشاعره، چنين ميگويد:
يهوديان و مسيحيان كه ميگفتند: ﴿لَن
تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّاَيّامًا مَعدودت)
4
فريب
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 19.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيات 73 ـ 63.
^ 3 - ـ ر.ك: تفسير المنار، ج3، ص267.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 24. |
شفاعت نياكان خويش را خورده بودند و ميگفتند: نياكان ما كه از
پيامبران پيشين هستند، از ما شفاعت كرده و از آتش جهنم نجاتمان
خواهند داد، همانگونه كه «جبريه» و «حشويه» فريب شفاعت رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم را خوردهاند
1.
|
احمد بن منير در حاشيه كشاف، در پاسخ زمخشري ميگويد: اين تعريض،
همان كينه معتزله نسبت به اهل سنّت (و حشويه) است كه آنان را اصل
قرار داده و يهود و نصارا را به آنان مانند ميكند
2 ؛ سپس
در ردّ نظر افراطي معتزله كه مرتكب گناه كبيره را مخلّد در نار ميدانند،
به آيه شريفه ﴿اِنَّ اللهَ لايَغفِرُ اَن
يُشرَكَ بِهِ ويَغفِرُ ما دونَ ذلِكَ لِمَن يَشاء)
3
استدلال ميكند.
|
امين الاسلامِ ميفرمايد: ﴿اِلاّاَيّامًا
مَعدودت﴾ كه اهل كتاب خود را بدان فريب دادهاند، كذب
است. مشرك مخلّد در آتش است؛ امّا ديگر گناهكاران چنين نيستند. آري
عذاب غير مشرك را نيز نميتوان تعيين كرد
4.
|
گفتني است قرآن كريم اصل شفاعت را فيالجمله به روشني ميپذيرد:
﴿ولَو اَنَّهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاءوكَ
فَاستَغفَروا اللهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللهَ
تَوّابًا رَحيما)
5
اگر مرتكب گناه شدند و خودشان استغفار كردند يا پيامبرصلي
الله عليه و آله و سلم برايشان آمرزش طلبيد، خداي سبحان را توبهپذير
و رحيم خواهند
|
|
^ 1 - ـ الكشاف، ج1، ص349.
^ 2 - ـ همان، پانوشت 1.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 48.
^ 4 - ـ ر.ك: مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص723.
^ 5 - ـ سوره نساء، آيه 64. |
يافت؛ يعني دعاي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم درباره گناهكاران
مستجاب است كه نموداري از حقيقت «شفاعت» است.
|
صاحب المنار درباره شفاعت ميگويد: اين تفكّر از يهوديت به مسيحيّت
و از مسيحيّت به مسلمانان سرايت كرد
1. اگر
اين سخن صحيح باشد و ريشه در وهابيّت نداشته باشد، شفاعتي را كه
شيعه بدان معتقد است، نفي نميكند، زيرا شفاعت اماميه، نه از
يهوديت آمده است و نه از مسيحيت و تنها از ناحيه ذات اقدس خداوندي
و از آيات قرآني مانند آيه 48 و 255 سوره «بقره» و 149 «طه» سرچشمه
ميگيرد
2. معنا
و حدود شفاعت و شرايط شفيع و مشفوع له و قلمرو شفاعت در ثناياي
مباحث پيشين تسنيم بازگو شد
3.
|
|
|
بحث روايي |
|
شأن نزول |
روي عن ابن عباس أنّ رجلاً و امرأة من أهل خيبر زنيا و كانا ذوي
شرف فيهم و كان في كتابهم الرّجم، فكرهوا رجمهما لشرفهما و رجوا أن
يكون عند رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم رخصة في أمرهما؛
فرفعوا أمرهما إلي رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم فحكم
عليهما بالرّجم. فقال له النعمان بن أوفي و بحري بن عمرو: جُرْتَ
عليهما يا محمّد! ليس عليهما الرّجم! فقال لهم رسول اللهصلي الله
عليه و آله و سلم: بيني و بينكم التوراة. قالوا: قد أنصفتنا. قالصلي
الله عليه و آله و سلم: فمن أعلمكم بالتوراة؟ قالوا: رجل أعور يسكن
فدك يقال له إبن صوريا؛ فأرسلوا إليه، فقدم المدينة و كان جبرائيل
قد وصفه لرسول
|
|
^ 1 - ـ تفسير المنار، ج3، ص267.
^ 2 - ـ بحث مبسوط شفاعت را در ج4، ص238 ـ
210، ذيل آيه 47 بقره بنگريد.
^ 3 - ـ ر.ك: ج4، ص321 ـ 197. |
اللهصلي الله عليه و آله و سلم. فقال له رسول اللهصلي الله عليه
و آله و سلم: أنت إبن صوريا؟ قال: نعم. قال: أنت أعلم اليهود؟ قال:
كذلك يزعمون. قال: فدعا رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم بشيء
من التوراة فيها الرجم مكتوب. فقال له: إقرأ. فلمّا أتي علي آية
الرجم وضع كفّه عليها و قرأ ما بعدها. فقال ابن سلام: يا رسول الله!
قد جاوزها و قام إلي ابن صوريا و رفع كفّه عنها؛ ثمّ قرأ علي رسول
اللهصلي الله عليه و آله و سلم و علي اليهود بأن المحصن و المحصنة
إذا زنيا و قامت عليهما البيّنة رُجما؛ و إن كانت المرأة حبلي
انتظر بها؛ حتّي تضع ما في بطنها. فأمر رسول اللهصلي الله عليه و
آله و سلم باليهوديّين فرجما. فغضب اليهود لذلك. فأنزل الله تعالي
هذه الآية
1.
|
عن ابن عبّاس قال: دخل رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم بيت
المدارس علي جماعة من يهود، فدعاهم إلي الله. فقال له النعمان بن
عمرو و الحرث بن زيد: علي أيّ دين أنت يا محمّد؟ قال: علي ملّة
إبراهيم و دينه. قالا: فإنّ إبراهيم كان يهودياً. فقال لهما رسول
اللهصلي الله عليه و آله و سلم: فهلمّا إلي التوراة فهي بيننا و
بينكم. فأبيا عليه. فأنزل الله (عزّ و جلّ):﴿اَلَم
تَرَ اِلَي الَّذينَ اوتوا نَصيبًا مِنَ الكِتبِ يُدعَونَ اِلي
كِتبِ اللهِ لِيَحكُمَ بَينَهُم ثُمَّ يَتَوَلّي فَريقٌ مِنهُم
وهُم مُعرِضون ٭ ... ما كانوا يَفتَرون)
2
|
اشاره: طبق روايت اول، آيه شريفه درباره كساني نازل شده است كه ميخواستند
از اجراي حكم رجم زناكار محصن درباره دو شريفزاده يهودي سرباز
زنند و اميدوار بودند رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم از اجراي
حكم رجم چشم پوشد؛ ولي آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم با حَكَم
قرار دادن تورات و به رغم ميل اعلم يهود (ابن
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص723 ـ 722.
^ 2 - ـ الدر المنثور، ج2، ص170؛ جامع
البيان، مج3، ج3، ص281، با تفاوت اندك. |
باشند، بايد از اِعراض خود دست برداشته و به حكم كتاب الهي تسليم
شوند
1.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
وعيد به قيامت |
خداي سبحان اهل كتاب را به حكم كتاب خدا فراخواند؛ ولي گروهي از
ايشان از روي كبر و غرور روي گرداندند، چون ميپنداشتند كه جز
زماني كوتاه به آتش نخواهند سوخت. اين پندار غلط، آنان را در
دينشان فريفت و آنقدر افترا را تكرار كردند كه باورشان شد و خود
را فريفتند، چنان كه منافق خود را فريب ميدهد:
﴿وما يَخدَعونَ اِلاّ اَنفُسَهُم)
2
حال چه خواهند كرد آنگاه كه خداوند ايشان را در صحنه قيامت
گرد ميآورد؟ اگر غرورشان در اين جهان اجازه نداد به حكم كتاب خدا
سر بسپرند، در قيامت ناگزير به حكم خدا تسليم خواهند شد؛ روزي كه
ترديدي در آن نيست و هر كس كِشته خويش را ميدرود:
﴿فَكَيفَ اِذا جَمَعنهُم لِيَومٍ لارَيبَ
فِيهِ ووُفِّيَت كُلُّ نَفسٍ ما كَسَبَت﴾، پس خدا را
نميتوانند عاجز كنند: ﴿اِنَّ ما توعَدونَ
لاءتٍ وما اَنتُم بِمُعجِزين)
3
و به همه نيرنگها خاتمه ميدهد.
|
|
|
يوم الجمع |
آحاد بشر كه عدد آنان را خدا ميداند همگي در چند مورد گردآمده و
گردآورده
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص145 ـ 144؛
تفسير المنار، ج3، ص268.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 9.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 134. |
ميشوند. قرآن حكيم نموداري از آن را يادآور شده است: اول در صحنه
اخذ ميثاق و تعهد متقابل ربوبيت و عبوديت [طبق مبناي معروف:]﴿واِذ
اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَني ءادَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرِّيَّتَهُم
واَشهَدَهُم عَلي اَنفُسِهِم اَلَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلي)
1
و دوم در صحنه برزخ كه همگان بعد از ارتحال از دنيا وارد آن
عرصه ميشوند [و در آنجا ميمانند تا زمان حشر اكبر فرا رسد] و سوم
در صحنه معاد: ﴿قُل اِنَّ الاَوَّلينَ
والاءخِرين ٭ لَمَجموعونَ اِلي ميقتِ يَومٍ مَعلوم)
2
|
تذكّر: كلمه ﴿لمجموعون الي ميقات... ﴾
مشعر به اجتماع همگان در برزخ است تا همگي به معاد منتقل
شوند.
|
از ميان اين سه مقطع مهم، رخداد قيامت به «يوم الجمع» نام گرفت:
﴿يَومَ يَجمَعُكُم لِيَومِ الجَمعِ ذلِكَ
يَومُ التَّغابُن)
3
|
زندگي معاد، فردي است، زيرا نه داد و ستدي در آن روز هست و نه
روابط دوستانه: ﴿لابَيعٌ فيهِ ولاخُلَّةٌ
ولاشَفعَة﴾، از اينرو در عين يوم الجمع بودن «يوم
الفصل» نيز هست: ﴿هذا يَومُ الفَصلِ
جَمَعنكُم والاَوَّلين)
4
انذار معاد به عنوان يوم الجمع، اصل پذيرفته شده قرآني است:
﴿وتُنذِرَ يَومَ الجَمعِ لارَيبَ فيه)
5
|
غير از اين سه مورد مطلبي به عنوان گردآوردن جميع بشر در قرآن كريم
نيامده است؛ آنگاه گروهي به دوزخ و عدّهاي به بهشت رفته و براي
هميشه از
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيه 172.
^ 2 - ـ سوره واقعه، آيات 50 ـ 49.
^ 3 - ـ سوره تغابن، آيه 9.
^ 4 - ـ سوره مرسلات، آيه 38.
^ 5 - ـ سوره شوري، آيه 7. |
يكديگر جدايند
1.
|
در قيامت، جنّ همانند انس حضور خواهد داشت، زيرا اينان نيز همانند
انسان مكلّفاند و بايد به پاداش يا كيفر خود برسند؛ ليكن در جريان
اخذ ميثاق از اين گروه خبري نبود، بلكه فقط از بني آدم تعهّد گرفته
شد، هرچند تعليل آيات 172 و 173 سوره «اعراف» شامل هر مكلّف، اعمّ
از جن و انس ميشود و به استناد اين تعليل عام حتماً خداوند براي
جنّ مرحلهاي را قرار داده كه در آن مقطع هرگونه بهانهاي برطرف
شده است.
|
|
|
معناي
﴿لارَيبَ فيه﴾ |
چنان كه ذيل آيه 9 از همين سوره گذشت، جمله
﴿لارَيبَ فيه﴾ دوگونه معنا ميشود:
|
1. قيامت روزي است كه در وقوعش ترديدي نيست؛ يعني همان معنايي كه
در كتابهاي عقلي از آن به قضيّه ضروري ياد ميشود: «المعاد حقّ
بالضرورة»، چنان كه «الموت حقّ بالضرورة».
|
2. قيامت ظرف يقين به اشياست و چيزي در آن روز مورد شك نيست، زيرا
همه چيز در آن روز شفاف و بيپرده است. آن روز، نشئه غيب به شهادت
بدل شده است و ترديد را در آن راهي نيست؛ روز آشكار شدن درون انسانهاست:
﴿يَومَ تُبلَي السَّرائِر)
2
از اينرو اسرار خود انسان و ديگران براي آنان روشن خواهد
شد: ﴿وبَدا لَهُم سَيِّءاتُ ما كَسَبوا)
3
﴿فَكَشَفنا عَنكَ
|
|
^ 1 - ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص428، با
تحرير.
^ 2 - ـ سوره الطارق، آيه 9.
^ 3 - ـ سوره زمر، آيه 48. |
غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد)
1
قيامت روزي است كه خداي سبحان به همه اختلافات پايان
ميدهد؛ مانند اينكه گفته شود در نور شكّي نيست؛ يعني در پرتو نور
هر چيزي به روشني ديده ميشود، در نتيجه هيچگونه اختلافي هم
نميماند.
|
بر اساس معناي نخست، آن روز متعلّق شك نيست و بر اساس معناي دوم،
نشئه آخرت، ظرف ريب نيست.
|
|
|
جزاي كامل |
جمله ﴿وُفِّيَت﴾ حاكي از جزاي
وافي و كامل است كه درباره اعمال خير به كار ميرود نه گناهان.
كارهاي خير جزاي وافي بلكه اَوفي خواهد داشت:
﴿ثُمَّ يُجزهُ الجَزاءَ الاَوفي)
2 ﴿مَن
جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِنها)
3 ﴿مَن
جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها)
4
ولي كيفر مطابق عمل است: ﴿جَزاءً
وِفاقا)
5
يا كمتر از آن، زيرا خداوند به كسي ستم نميكند:
﴿ولايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَدا)
6
|
در بيشتر مواردي كه كلمه «وفّيت» يا «توفّي» و مانند آن به كار
رفته، ﴿وهُم لايُظلَمون﴾ هم آمده
است؛ مانند همين آيه و آيات 281 «بقره» و 161 «آل عمران» و....
|
|
^ 1 - ـ سوره ق، آيه 22.
^ 2 - ـ سوره نجم، آيه 41.
^ 3 - ـ سوره قصص، آيه 84.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 160.
^ 5 - ـ سوره نبأ، آيه 26.
^ 6 - ـ سوره كهف، آيه 49.
|
|
كيفر، «وعيد» است و خلف وعيد بر خدا محال نيست، بنابراين توفيه آن
ضرورت ندارد و شايد خداي سبحان عفو كند يا شفاعت كسي را درباره او
بپذيرد؛ ولي اين، مجوّزي براي گناه نيست، بلكه تنها از نااميدي باز
ميدارد، تا كسي راه توبه را بسته نپندارد.
|
|
|
كسب حَسَن و قبيح |
واژه «كسب» جامع خير و شرّ، حَسَن و قبيح و طاعت و عصيان است و
محتواي آيه ﴿لَها ما كَسَبَت وعَلَيها ما
اكتَسَبَت)
1
را به همراه دارد. كسب حَسَن گاهي به صورت عبادت معهود است
و زماني به شكل عمل صالح ديگر، چنانكه كسب قبيح هنگامي به صورت
پرستش صنم و وثن است و وقتي به شكل عمل طالح ديگر.
|
براي كيفر دوزخ، صرف عمل حرام كافي است؛ ولي براي ورود به بهشت،
افزون بر عمل صالح، حُسن فاعلي لازم است. البته جزاي دنيايي كار
خير محفوظ است. آنچه برخي از متأخران گفتهاند
2 بايد
به اين معيار بازگردد.
|
|
|
بحث روايي |
|
1. لزوم توجه و عبرت از آيات امر
و نهي |
عن عبدالله بن مسعود ـ في حديث ـ أنّ النبيصلي الله عليه و آله و
سلم قال له: يابن مسعود! إذا تلوت كتاب الله تعالي فأتيت علي ايةٍ
فيها أمر و نهي، فردّدها نظراً و اعتباراً فيها و لاتَسْهَ عن ذلك،
فإنّ نهيه يدلّ علي ترك المعاصي و أمره يدلّ علي عمل البرّ و
|
|
^ 1 - ـ سورهبقره، آيه 286.
^ 2 - ـ ر.ك: تفسير المنار، ج3، ص269 ـ
268. |
الصلاح فإنّ الله تعالي يقول: ﴿فَكَيفَ اِذا
جَمَعنهُم لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ ووُفِّيَت كُلُّ نَفسٍ ما كَسَبَت
وهُم لايُظلَمون)
1
|
اشاره: أ. لزوم تدبّر در قرآن حكيم طبق رهنمود خداوند است. مقتضاي
تدبّر در آيات معارف و حكمت نظري، پيدايش انديشه ناب است و مقتضاي
تدبّر در آيات مواعظ و حكمت عملي، حصول انگيزه خالص است. با پديد
آمدن فكر نو معلوم ميگردد در قرآن حكيم تدبّر شده و با حصول ذكر
جديد روشن ميگردد در آن تعمق شده است.
|
ب. هر كس در دنيا اهل قرائت قرآن، تدبّر و تحقق عملي به آن باشد،
در آخرت به همان مقدار توان قرائت قرآن و رقي درجات را دارد: اقرء
وارقَ
2 ،
وگرنه توان آن را نخواهد داشت، هرچند در دنيا فراوان قرائت كرده
باشد.
|
|
|
2. ياد يوم الجمع |
عن أميرالمؤمنين(عليهالسلام): و ذلك يوم يجمع الله فيه الأولين
والآخرين لنقاش الحساب وجزاء الأعمال خضوعاً، قياماً، قد اَلْجمَهم
العَرَقُ.... فَأحْسَنُهم حالاً مَن وجد لقَدَميْه موضعاً ولنفسه
متّسعاً
3.
|
اشاره: يادآوري روز معاد به عنوان زمان گردآوري اولين و آخرين، كه
جاي ايستادن به آساني به دست نميآيد، درحالي كه همگان عرق ريختهاند،
در روايات اهل بيت(عليهمالسلام) همانند قرآن كريم كاملاً مشهود
است.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ مكارم الاخلاق، ص452؛ البرهان، ج2،
ص17.
^ 2 - ـ الكافي، ج2، ص606.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، خطبه 102.
|
|
بيدخالت انسان نه ملك و عزتي به دست ميآيد و نه از دست ميرود.
|
خير تنها به دست خداست. اعطاي ملك و نزع آن و نيز عزتبخشي و ذليل
كردن از مصاديق خير (نسبت به مجموع نظام هستي) است. تنها راه رسيدن
به خير به لحاظ شخصي ارتباط با خداست. شرّ به خدا منسوب نيست و در
قرآن همواره به غير خدا اِسناد يافته است.
|
﴿اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾
ستايشي توأم با درخواست است، زيرا ستودن خدا به وصفي خاص،
درخواست آن است.
|
|
|
تفسير |
|
مفردات |
مالك الملك: مراد مطلق مُلك يعني جامع مُلك و ملكوت است، زيرا «مُلك»
در برابر ملكوت، بيشتر با اسماي جمالي و تشبيهي همراه است؛ مانند
﴿تَبرَكَ الَّذي بِيَدِهِ المُلك)
1
چنان كه ملكوت با اسماي جلالي و تنزيهي همراه است؛ مانند
﴿فَسُبحنَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكوتُ كُلِّ شيء)
2
|
تنزع: «نزعَ فلان كذا» يعني آن را سلب كرد و برگرفت
3.
|
تعزّ: «عزّت» به معناي نفوذ ناپذيري است، به همين جهت زمين سخت و
نفوذناپذير را «ارض عزاز» و انسان تسليمناپذير را عزيز ميگويند.
پيامد اين وصف، پيروزي بر رقيب است. به چيزي كه در دسترس نيست نيز
«عزيز المنال» يا «عزيز الوجود» گفته ميشود، زيرا راه نيل بدان
دشوار است. ذات
|
|
^ 1 - ـ سوره ملك، آيه 1.
^ 2 - ـ سوره يس، آيه 83. ر.ك: تسنيم، ج1،
ص385، ذيل آيه 4، «ملك».
^ 3 - ـ مفردات، ص798، «ن ز ع». |
اقدس خداوندي نيز عزيز است، چون كسي توان چيره شدن بر او را ندارد.
مؤمن نيز عزيز است و هيچ يك از دشمنان دروني و بيروني توان نفوذ در
وي را ندارند
1.
|
|
|
تناسب آيات 27 ـ 26 |
محتواي اين دو آيه با مجموعه پيشين يعني آيات 52 ـ 91 كه ناظر به
اهل كتاب، خصوصاً رفتار مغرضانه يهود با اسلام بود، بيارتباط نيست،
زيرا دربردارنده تهديد سلب مُلك از آنها و ذليل و خوار كردن آنان
تا قيامت است.
|
افزون بر اين، با غرض سوره نيز هماهنگ است، چون غرض سوره فهماندن
اين مطلب است كه خدا قائم بر خلق جهان و تدبير آن است، پس او مالك
مُلك و عطا كننده خير است و اوست كه هر خير و عزتي را به هر كه
بخواهد ميدهد
2.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
جايگاه اين آيه |
اين آيه و آيه بعدي از غرر آيات توحيدي سوره مباركه «آل عمران»اند
كه ده وصف از اوصاف ذات اقدس خداوندي را درخود دارند.
|
در اين آيه پنج وصف براي خداي سبحان آمده است: «اعطاي ملك»؛ «نزع
ملك»؛ «عزيز كردن»؛ «ذليل ساختن»؛ «خير تنها به دست خداست». برخي
از اين اوصاف، اعتباري و بعضي تكويني است. در آيه بعدي نيز پنج
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تسنيم، ج7، ص84 ـ 83، ذيل آيه
129، «عزيز».
^ 2 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص136. |
وصف ديگر را مقارن با اين اوصاف، آورده است كه محور اصلي همگي
مربوط به نظام تكوين است، هرچند شامل رزق اعتباري نيز ميشود.
|
اين دو آيه در اين سوره، بسان «آية الكرسي» در سوره مباركه «بقره»
و نيز همچون سوره مباركه «فاتحة الكتاب» در قرآن است.
|
محتواي آياتي چون ﴿شَهِدَ الله﴾ و
﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلك﴾ كه
از جايگاهي ويژه برخوردارند، ميتواند خط اصلي حاكم بر اين سوره و
به سخن ديگر، هدف سوره را بشناساند، زيرا آيه
﴿شَهِدَ الله﴾ در اين سوره مانند «آيةالكرسي» در
سوره «بقره»، در برابر ديگر آيات به خوبي ميتابد و نشان ميدهد كه
خط اصلي در اين سوره، بيان توحيد حق، به ويژه توحيد افعالي اوست؛
يعني حضور و ظهور خداي سبحان را در همه امور برميشمرد.
|
|
|
جامعيت آيه |
آيه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلك﴾
جامع معارف فراواني است؛ مثلاً درباره «علم» و «قدرت»، اين
آيه نه تنها خداي سبحان را «عليم» و «قدير»، بلكه مالك علم و قدرت
معرفي ميكند؛ يعني علم و قدرت هر كس از افاضه ذات اقدس خداوندي
است، زيرا «علم» كه نوعي سلطنت بر «وهم»، و «قدرت» كه گونهاي «ملك
و نفوذ» است، مملوك اوست. اين معناي جامع را از
﴿اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾ در ذيل آيه به
خوبي ميتوان دريافت.
|
بر اين اساس، آيه ﴿قُلِ اللّهُمّ﴾
نسبت به ديگر آيات، در اين باره جامعيت دارد، زيرا بخشي از
آيات قرآن كريم، تنها از مملوك بودن آسمانها و زمين براي خدا سخن
ميگويند: ﴿ولِلّهِ مُلكُ السَّموتِ والاَرض)
1
و پارهاي از انحصار
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 189. |
مالكيت خداوند: ﴿لَهُ المُلكُ ولَهُ الحَمد)
1
﴿تَبرَكَ الَّذي بِيَدِهِ المُلك)
2
و دستهاي به روشني مالكيت غير خدا را نفي ميكنند؛ مانند
﴿وقُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذي لَم يَتَّخِذ
وَلَدًا ولَم يَكُن لَهُ شَريكٌ فِي المُلكِ ولَم يَكُن لَهُ ولِي
مِنَ الذُّلِّ وكَبِّرهُ تَكبيرا)
3
آيات گروه يكم و دوم، در انحصار ظهور دارند؛ ولي آيات گروه
سوم صراحت؛ ليكن آيه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ
المُلك﴾ محتواي هر سه دسته آيات را دربرميگيرد، زيرا
در اين آيه سخن تنها از ملك اعتباري زمين و آسمان يا دنيا و آخرت
نيست، بلكه مفادش، گذشته از آن، ملك معنوي مانند رسالت، نبوّت و
ولايت است، همانگونه كه ملك ظاهري چون سلطنت را مخصوص خداي سبحان
ميداند و او به هر كس بخواهد ميدهد و چون وي حكيم و ارادهاش
حكيمانه است، بر اساس حكمت كسي را مَلِك ميكند يا مُلْك را از كسي
ميستاند؛ همچنين به انسان هشدار ميدهد تا داشتههايش را از آنِ
خويش نپندارد.
|
|
|
فراگيري سلطه الهي |
آنجا كه «ملك» در مقابل «ملكوت» است، از «ملك» عالم ظاهر مراد است
و از «ملكوت»، عالم باطن؛ مانند «خلق» كه هر گاه در برابر «امر»
باشد: ﴿اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمر)
4
تنها به خلقت عالم طبيعت نظر دارد و اگر در برابر «امر»
|
|
^ 1 - ـ سوره تغابن، آيه 1.
^ 2 - ـ سوره ملك، آيه 1. در دو آيه اخير،
لفظ «لَه» و «بِيَدِه» مفيد حصر است.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 111.
^ 4 - ـ سوره اعراف، آيه 54. |
نباشد، شامل آفرينش همه اشياست: ﴿اللهُ خلِقُ
كُلِّ شيء)
1
امّا در آيه مورد بحث، چنين نيست، بلكه عنوان «مُلك» در آن،
جامع ملك و ملكوت است، پس ﴿ملِكَ المُلك﴾
به عالم طبيعت اختصاص ندارد و سلطنت و قدرت در عالم طبيعت و
ماوراي آن، تكويني و تشريعي، حتي اعتباريات را نيز دربرميگيرد،
بنابراين «نبوّت» و «رسالت» و پشتوانه آن كه «ولايت» است و نيز
علوم عقلي و معارف الهي، از آنجا كه سلطان
2 و
مالك صحنه نفساند و بر وَهْم سلطه دارند مشمول اين عنواناند، خدا
كه مالك هر گونه سلطه دنيوي و اخروي است، درباره مُلك معنوي ميفرمايد:
﴿لكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَن
يَشاءُ واللهُ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير)
3
خداي سبحان رسولانش را بر هر كسي بخواهد، پيروز ميكند.
غلبه رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم حتي در پيروزي ظاهري بر
كافران، به معناي پيروزي رسالت، دين الهي و قرآن حكيم بوده است.
درباره مُلك ظاهري و دنيايي نيز ميفرمايد:
﴿ما اَغني عَنّي مالِيَه ٭ هَلَكَ عَنّي سُلطنِيَه)
4
يعني سلطنت مادي و دنيايي كه داشتم، رخت بر بست.
|
درباره سلطه تشريعي خود نيز ميفرمايد: ﴿فَلا
تَتَّخِذوا مِنهُم اَولِياءَ حَتّي يُهاجِروا في سَبيلِ اللهِ
فَاِن تَوَلَّوا فَخُذوهُم واقتُلوهُم حَيثُ وجَدتُموهُم
ولاتَتَّخِذوا مِنهُم وَلِيًّا ولانَصِيراً ٭ اِلاَّالَّذينَ
يَصِلونَ اِلي قَومٍ بَينَكُم وبَينَهُم ميثقٌ اَو جاءوكُم
|
|
^ 1 - ـ سوره رعد، آيه 16.
^ 2 - ـ دليل را از آن جهت كه بر وهم و
خيال مسلّط است، «سلطان» نامند و از آنجا كه صحنه نفس را روشن ميكند، «برهان»
و از آن جهت كه متفكّر را به مقصود راهنمايي ميكند، «دليل» و از آن رو كه
انسان را بر خصم پيروز ميكند، «حجّت» ميخوانند.
^ 3 - ـ سوره حشر، آيه 6.
^ 4 - ـ سوره حاقّه، آيات 29 ـ 25. |
حَصِرَت صُدورُهُم اَن يُقتِلوكُم اَو
يُقتِلوا قَومَهُم ولَو شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُم عَلَيكُم
فَلَقتَلوكُم فَاِنِ اعتَزَلوكُم فَلَم يُقتِلوكُم واَلقَوا
اِلَيكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَكُم عَلَيهِم سَبيلاً ٭
سَتَجِدونَ ءاخَرينَ يُريدونَ اَن يَأمَنوكُم ويَأمَنوا قَومَهُم
كُلَّ ما رُدّوا اِلَي الفِتنَةِ اُركِسوا فيها فَاِن لَم
يَعتَزِلوكُم ويُلقوا اِلَيكُمُ السَّلَمَ ويَكُفّوا اَيدِيَهُم
فَخُذوهُم واقتُلوهُم حَيثُ ثَقِفتُموهُم واُولئِكُم جَعَلنا لَكُم
عَلَيهِم سُلطنًا مُبينا)
1
در اين آيات، پس از منع برقراري پيوند دوستي ميان مسلمانان
و منافقان ميفرمايد كه اگر خدا ميخواست، آنان را بر شما مسلّط ميكرد؛
امّا اكنون شما را بر آنان چيره ساخته است. حال اگر آنان از راه
مسالمتآميز درنيامدند و از فتنه دست نكشيدند، هرجا آنان را يافتيد،
به قتلشان برسانيد و اين سلطهاي است از خدا براي شما كه سلطهاي
تشريعي و از مصاديق ﴿تُؤتي المُلكَ مَن تَشاء﴾
است.
|
تذكّر: سلطه تشريعي بر دشمنان به معناي تشريع حكومت اسلامي است،
زيرا بدون تأسيس نظام مقتدر حكومتي، تجهيز قشون و تأمين هزينه لشكر
و تدبير فرماندهي و جنگاوري و... مقدور نخواهد بود.
|
|
|
مالكيّت سلطه |
سلطه داشتن غير از مالك سلطه بودن است. در آيه مورد بحث خداي سبحان
خود را مالك سلطهها و مُلْكها ميداند:
﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاء﴾،
در حالي كه ديگران براساس إنّ الناس مسلّطون علي أموالهم
2 يا
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيات 91 ـ 89.
^ 2 - ـ نهج الحق و كشف الصدق، ص495؛ بحار
الانوار، ج2، ص272. |
مالكاند و بر ملك خويش سلطه دارند؛ يا مَلِكاند و بر قلمرو حكومت
خود چيره؛ امّا بر سلطه خويش تسلّطي ندارند
1.
|
خداي سبحان كه مالك مقتدر سلطه است، به هر كه بخواهد، سلطنت را ميدهد
و از هر كسي بخواهد، آن را ميستاند؛ مثلاً سلطه بر چشم و گوش و
ديگر اندامها را زماني ميدهد و گاه ميستاند؛ يعني انسان داراي
چشم و گوش است؛ امّا مالك سلطه بر چشم و گوش نيست.
﴿قُل مَن يَرزُقُكُم مِنَ السَّماءِ والاَرضِ
اَمَّن يَملِكُ السَّمعَ والاَبصرَ ومَن يُخرِجُ الحَي مِنَ
المَيِّتِ ويُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَي)
2
|
انبيا و ائمّه(عليهمالسلام) سلطه تكويني بر جهان دارند و انسان
نيز بر اعضا و جوارح خود؛ ليكن همه اينها زير پوشش سلطه تكويني و
ملك الهي و به اذن خداست.
|
از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم علّت شدّت خضوعش را جويا
شدند، آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ فرمود: من آنقدر
ناتوان هستم كه وقتي چشمم باز است، نميدانم ميتوانم آن را ببندم
و بميرم يا در حال باز بودن چشمم خواهم مرد؛ با اين حال چگونه خضوع
نكنم!
|
|
^ 1 - ـ توجيه مسئله «اِعراض» براي كساني
كه انسان را مسلّط بر سلطه ميدانند، آسان است، زيرا بر اين اساس انسان ميتواند
سلطه خويش را قطع كند و با اعراض از مالي، بر آن سلطه نداشته باشد؛ امّا
براي كسي كه به مالكيت سلطه معتقد نيست، توجيه مسئله اعراض، ساده نيست؛ تا
هبه نكند، آن مال در مالكيت او ميماند.
^ 2 - ـ سوره يونس، آيه 31. |
ملك در نظر موحد و ملحد |
دارندگان بينش توحيدي منطقي الهي دارند كه همواره به ويژه در
بهترين حالات يعني در تعقيب نماز از آن سخن ميگويند:
﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ
مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاء﴾ و اگر صاحب
ملكي شوند، خداي را بر آن نعمت شكر ميگزارند؛ مانند سخن موحّدانه
حضرت يوسف(عليهالسلام) كه در محضر ربوبي عرضه داشت:
﴿رَبِّ قَد ءاتَيتَني مِنَ المُلكِ
وعَلَّمتَني مِن تَأويلِ الاَحاديثِ فاطِرَ السَّموتِ والاَرضِ
اَنتَ وَليّي فِي الدُّنيا والاءخِرَةِ تَوَفَّني مُسلِمًا
واَلحِقني بِالصّلِحين)
1
|
موساي كليم(عليهالسلام) نيز در مقام موعظه به گروهي از بنياسرائيل
فرمود: ﴿يقَومِ اذكُروا نِعمَةَ اللهِ
عَلَيكُم اِذ جَعَلَ فيكُم اَنبِياءَ وجَعَلَكُم مُلوكًا وءاتكُم
ما لَم يُؤتِ اَحَدًا مِنَ العلَمِين)
2
و آنگاه كه حضرت سليمان(عليهالسلام) تخت ملكه سبأ را نزد
خود حاضر يافت، چنين فرمود: ﴿هذا مِن فَضلِ
رَبّي لِيَبلُوَني ءَاَشكُرُ اَم اَكفُرُ ومَن شَكَرَ فَاِنَّما
يَشكُرُ لِنَفسِهِ ومَن كَفَرَ فَاِنَّ رَبّي غَني كَريم)
3
|
اگر ملكي نصيب موحّد شود، آن را عطيهاي الهي ميداند و خويش را
براي شكرگزاري و خدمت مهيّا ميكند؛ امّا غير موحّد اگر ملكي به
دست آورد، خود را مالك مُلك و مِلك ميپندارد:
﴿ونادي فِرعَونُ في قَومِهِ قالَ يقَومِ اَلَيسَ لي مُلكُ مِصرَ
وهذِهِ الاَنهرُ تَجري مِن تَحتي اَفَلا تُبصِرون ٭ اَم اَنا خَيرٌ
مِن هذا الَّذي هُوَ مَهينٌ ولايَكادُ يُبين)
4
قارون نيز درباره اموال بسياري كه در
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 101.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 20.
^ 3 - ـ سوره نمل، آيه 40.
^ 4 - ـ سوره زخرف، آيات 52 ـ 51. |
اختيارش بود چنين ميگفت: ﴿اِنَّما اوتيتُهُ
عَلي عِلم)
1
|
|
|
اعطاي «ملك» و اخذ آن |
ملك و عزّت به طور مطلق از آنِ خداي سبحان است، بنابراين برخورداري
از آن دو به اعطاي الهي است. خداي سبحان گاهي به دست مؤمنان ملك يا
عزّتي را از كسي ميگيرد، چنان كه پيام حضرت سليمان به ملكه سبأ آن
را ميفهماند: ﴿اِرجِع اِلَيهِم
فَلَنَأتِيَنَّهُم بِجُنودٍ لاقِبَلَ لَهُم بِها ولَنُخرِجَنَّهُم
مِنها اَذِلَّةً وهُم صغِرون)
2
و زماني به دست ظالمي ستمگر ديگري را خوار ساخته و ملك را
از او ميستاند: ﴿وكَذلِكَ نُوَلّي بَعضَ
الظّلِمينَ بَعضًا بِما كانوا يَكسِبون)
3
اين خود يكي از مصاديق دفع فاسد به فاسد است كه گاهي مقتضاي
حكمت است و ميتواند براي گشايش نسبي مؤمنان باشد، همانطور كه ميتواند
كيفر بياجر آن ظالمان شمرده شود؛ يعني ظالمان قبلي مظلوم ظالمان
بعدياند؛ ولي مأجور نيستند.
|
بازستاندن ملك و تبديل عزّت به ذلّت به دست ستمگري ضد ظالم ديگر،
تكويناً با قدرت خدادادي صورت ميگيرد.
|
|
|
ايتاي ملك براي امتحان يا كيفر |
اعطاي ملك و قدرت، گاهي براي امتحان و قدرت بخشيدنِ همراه با
مسئوليت شكرگزاري است، چنانكه ميفرمايد:
﴿ولَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدرٍ واَنتُم اَذِلَّةٌ فَاتَّقوا
|
|
^ 1 - ـ سوره قصص، آيه 78.
^ 2 - ـ سوره نمل، آيه 37.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 129. |
اللهَ لَعَلَّكُم تَشكُرون)
1
﴿واذكُروا اِذ اَنتُم قَليلٌ مُستَضعَفونَ فِي الاَرضِ تَخافونَ
اَن يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَءاوكُم واَيَّدَكُم بِنَصرِهِ
ورَزَقَكُم مِنَ الطَّيِّبتِ لَعَلَّكُم تَشكُرون)
2
به ياد آوريد زماني را كه اندك بوديد و هراس داشتيد كه
دشمنان اسلام شما را بربايند؛ در چنين حالي خداي سبحان به شما پناه
داد و ياري فرمود.
|
گاهي نيز ايتاي ملك يا امهال مقتدر، زمينه كيفر است:
﴿ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما
نُملي لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادُوا
اِثمًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين)
3
چنين كسي با سوء استفاده از قدرت، به تدريج راه سقوط دستگاه
خود را خواهد پيمود: ﴿والَّذينَ كَذَّبوا
بِءايتِنا سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيثُ لايَعلَمون ٭ واُملي لَهُم
اِنَّ كَيدي مَتين)
4
|
از ديدگاه قرآن كريم صرف داشتن مال كرامت نيست و نداري آن، اهانت
شمرده نميشود: ﴿فَاَمَّا الاِنسنُ اِذا مَا
ابتَلهُ رَبُّهُ فَاَكرَمَهُ ونَعَّمَهُ فَيَقولُ رَبّي اَكرَمَن ٭
واَمّا اِذا ما ابتَلهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزقَهُ فَيَقولُ رَبّي
اَهنَن ٭ كَلاّ)
5
بلكه هر دو حالت وسيله آزمون الهي است، چنانكه وجدان و
فقدان نعمتهاي ديگر حتي سلامت براي امتحان است:
﴿كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ ونَبلوكُم بِالشَّرِّ والخَيرِ
فِتنَةً واِلَينا تُرجَعون)
6
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 123.
^ 2 - ـ سوره انفال، آيه 26.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 178.
^ 4 - ـ سوره اعراف، آيات 183 ـ 182.
^ 5 - ـ سوره فجر، آيات 17 ـ 15.
^ 6 - ـ سوره انبياء، آيه 35. «فتنة» مفعول
مطلق تأكيدي است، گرچه از مادّه عاملش نيست. |
تذكّر: 1. در عالم هستي هرچه سهمي از هستي دارد، به خدا نسبت دارد؛
ولي شرور و نواقص موجود نيستند تا به خدا اسناد داشته باشند، بلكه
ذاتاً عدم يا عدمياند و از وجود نسبي برخوردارند.
|
2. هر مُلك يا مِلكي كه خداي سبحان ميدهد، خير است، زيرا ذات اقدس
خداوندي كه مشيتي حكيمانه دارد، منشأ همه خيرهاست و از ذات او جز
خير افاضه نميشود، بنابراين آنچه خدا ميدهد، هماره خير است هرچند
امتحان باشد، زيرا خودِ آزمون خير خواهد بود، امّا آنچه انسانها
ميگيرند، همواره خير نيست.
|
قرآن كريم گاهي از ملك به عظمت ياد ميكند:
﴿فَقَد ءاتَينا ءالَ اِبرهيمَ الكِتبَ والحِكمَةَ وءاتَينهُم
مُلكًا عَظيما)
1
امّا آنگونه كه حكمت را خير كثير مينامد:
﴿مَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اوتِي خَيرًا
كَثيرا)
2
هرگز ملك را به خير كثير نستوده است، زيرا مُلكْ مادي يا
معنوي است و گاهي براي آزمون و استدراج است، بنابراين همواره نميتواند
خير باشد؛ چه رسد به خير كثير.
|
|
|
سرّ تكرار كلمه «ملك» |
«ملك» را به معناي وسيع و جامع كه در ﴿قُلِ
اللّهُمَّ ملِكَ المُلك﴾ مطرح است، خداوند به كسي نميدهد،
از اينرو نفرمود: «تؤتيه من تشاء» و ضمير را به ملك در
﴿ملِكَ المُلك﴾ برنگرداند، چون در
آن صورت بايد توضيح داده ميشد كه بعض ملك مراد است؛ امّا با تكرار
«ملك» كه به معناي مغايرت «ملك» دوم و سوم با «ملك» يكم است، به
اين توضيح نيازي نيست. «ملك»
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 54.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 269. |
دوم و سوم: ﴿تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ
وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاء﴾ به يك معناست، زيرا هر
دو در حوزه اعطا و نزعاند؛ بر خلاف ملك اول كه در حوزه مالكيت
الهي و اقتدار خداوندي است، از اينرو اگر به جاي اسم ظاهر ضمير
آورده ميشد، محتاج توضيح بود.
|
نكته: ﴿مَن تَشاء﴾ هم شامل فرد ميشود
و هم امّت، بدين جهت درباره بنياسرائيل فرمود:
﴿واِذ قالَ موسي لِقَومِهِ يقَومِ اذكُروا نِعمَةَ اللهِ
عَلَيكُم اِذ جَعَلَ فيكُم اَنبِياءَ وجَعَلَكُم مُلوكًا وءاتكُم
ما لَم يُؤتِ اَحَدًا مِنَ العلَمِين)
1
|
|
|
عزّت معقول و موهوم |
دو صفت «اعزاز» و «اذلال» همتاي دو وصف «ايتاي ملك» و «نزع ملك»اند.
|
در قرآن كريم از دو نوع عزّت سخن رفته است: 1. عزّت راستين (معقول
و مقبول): همان عزّت الهي است كه رسول خداصلي الله عليه و آله و
سلم و مؤمنان از آن برخوردارند: ﴿ولِلّهِ
العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين)
2
اين «عزّت» از اسماي حسناي الهي (عزيز) است كه بالاصاله از
آن خداست و ظهورش دربندگان اوست، بنابراين هيچ كس غير از خدا عزيز
نيست و تنها عزّت خداست كه در ديگران ظهور ميكند:
﴿مَن كانَ يُريدُ العِزَّةَ فَلِلّهِ
العِزَّةُ جَميعا)
3
همان طور كه
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 20.
^ 2 - ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 3 - ـ سوره فاطر، آيه 10.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در سخنان نوراني خويش ضمن تجليل، تكريم و تعظيم
حضرت ختمي نبوّتصلي الله عليه و آله و سلم، «عزّت» را همراه با آن حضرت،
دين اسلام، قرآن كريم، تقوا، جنود الهي، جهاد، حلم، ذكر و... دانسته و «ذلّت»
را معلولِ وابستگي به دنيا، طمع، خيانت، فجور، ترك جهاد و... ميشمارد. (ر.ك:
نهج البلاغه، خطبه 198).
|
درباره «كار» ميشود گفت: ﴿وما رَمَيتَ اِذ
رَمَيتَ ولكِنَّ اللهَ رَمي)
1
درباره «وصف» هم ميتوان گفت عزت خداست كه در عزيزان ظهور
كرده است.
|
2. عزّت خيالي و موهوم: همان عزّتي است كه كافران و منافقان براي
خود ميپنداشتند و براساس ﴿وقَد اَفلَحَ
اليَومَ مَنِ استَعلي)
2
خود را عزيز ميشمردند: ﴿يَقولونَ
لَئِن رَجَعنا اِلَي المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها
الاَذَلّ)
3
|
قرآن كريم درباره عزّت موهوم تبهكاران ميفرمايد كه وقتي گنهكاران
را امر به معروف و نهي از منكر ميكنند، عزّت دروغيني كه از راه
گناه به چنگ آوردهاند، آنان را فرا ميگيرد:
﴿بَلِ الَّذينَ كَفَروا في عِزَّةٍ وشِقاق)
4
﴿واِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللهَ اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثمِ
فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ ولَبِئسَ المِهاد)
5
|
خداوند سبحان عزيزان دروغين را به گونهاي از زمين برميچيند كه
اثرشان نيز نماند، به گونهاي كه گويا ديروز در اين سرزمين نبودهاند:
﴿اَتها اَمرُنا لَيلًا اَو نَهاراً
فَجَعَلنها حَصيدًا كَاَن لَم تَغنَ بِالاَمس)
6
در رويارويي با عذاب قيامت نيز به آن عزيزان پنداري گفته ميشود
تو كه نزد خود و قومت عزيز (عزيز بيجهت) بودي، اكنون عذاب الهي را
بچش: ﴿ذُق اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الكَريم)
7
|
هركس برابر وحي الهي قرار گيرد، ذليل ميشود، هرچند خود را عزيز
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 17.
^ 2 - ـ سوره طه، آيه 64.
^ 3 - ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 4 - ـ سوره ص، آيه 2.
^ 5 - ـ سوره بقره، آيه 206.
^ 6 - ـ سوره يونس، آيه 24.
^ 7 - ـ سوره دخان، آيه 49. |
بپندارد و عزيز دروغين، ذليل راستين است، زيرا ممكن نيست كه هم
عزّت دروغ باشد و هم مقابل آن يعني ذلّت. بر همين اساس، قرآن كريم
آنان را كه خود را عزيز ميپندارند، ذليلان واقعي ميشناساند:
﴿اِنَّ الَّذينَ يُحادّونَ اللهَ ورَسولَهُ
اُولئِكَ فِي الاَذَلّين)
1
درباره خصوص يهوديان ميفرمايد:
﴿وضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ والمَسكَنَة)
2
|
|
|
بهرهمندان از عزّت الهي |
خداي سبحان به انسان كرامت تكويني بخشيده:
﴿ولَقَد كَرَّمنا بَني ءادَمَ وحَمَلنهُم فِي البَرِّ والبَحرِ
ورَزَقنهُم مِنَ الطَّيِّبتِ وفَضَّلنهُم عَلي كَثيرٍ مِمَّن
خَلَقنا تَفضيلا)
3
و اين كرامت اصلي و آبروي تكويني را با شكوفا كردن آن در
بخشهاي علمي و خصلتهاي اخلاقي: يثيروا لهم دفائن العقول
4 با
فرستادن وحي تأييد فرموده است: ﴿لَقَد
اَنزَلنا اِلَيكُم كِتبًا فيهِ ذِكرُكُم اَفَلاتَعقِلون)
5
نيز همه موجودات را از هدايت تكويني بهرهمند ساخته است:
﴿قالَ رَبُّنَا الَّذي اَعطي كُلَّ شيءٍ
خَلقَهُ ثُمَّ هَدي)
6
﴿والَّذي قَدَّرَ فَهَدي)
7
همچنين انسان را از نظر تشريع هدايت كرده:
﴿ذلِكَ الكِتبُ لارَيبَ فيهِ هُدًي
|
|
^ 1 - ـ سوره مجادله، آيه 20.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 61.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 70.
^ 4 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1، بند 73.
^ 5 - ـ سوره انبياء، آيه 10.
^ 6 - ـ سوره طه، آيه 50.
^ 7 - ـ سوره اعلي، آيه 3. |
لِلمُتَّقين)
1 يُضِلُّ
بِهِ كَثيرًا ويَهدي بِهِ كَثيرًا وما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّالفسِقين)
2
و هدايت پاداشي را: ﴿يَهدي مَن يَشاء)
3
با آياتي مانند ﴿ومَن يُؤمِن بِاللهِ
يَهدِ قَلبَه)
4
﴿ويَهدي اِلَيهِ مَن يُنيب)
5
و ﴿واِن تُطيعوهُ تهتَدوا)
6
مشخص فرموده است. غرض آنكه هدايت تشريعي ابتدايي، عام است و
هدايت توفيقي، پاداشي خاص است كه شرايط آن براي همگان تشريح شده
است.
|
آري پاداش الهي براي كسي كه از جنبه نظري ايمان بياورد و در جنبه
عملي نيز حركت كند، آن است كه او را با فراهم كردن وسايل خير، از
هدايت ويژه بهرهمند فرمايد، بر اين اساس در عزّتبخشي، افزون بر
آن كرامت ذاتي همگاني، اهل ايمان و عمل را از عزّت و كرامتي خاصّ (كرامت
اكتسابي) برخوردار خواهد كرد: ﴿ولِلّهِ
العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين)
7
چنانكه راهيان ضلالت را به «ذلّت» دچار خواهد فرمود:
﴿اِنَّ الَّذينَ يُحادّونَ اللهَ ورَسولَهُ
اُولئِكَ فِي الاَذَلّين)
8
|
خداوند نه تنها به بيان اصل كلّي ﴿وتُعِزُّ
مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاء﴾ پرداخته، بلكه راه
دستيابي به عزّت را نشان داده و خطر ذلّت را نيز يادآور شده و
عزتمندان واقعي را چنين ميشناساند: ﴿ولِلّهِ
العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنينَ
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 2.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 26.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 213.
^ 4 - ـ سوره تغابن، آيه 11.
^ 5 - ـ سوره شوري، آيه 13.
^ 6 - ـ سوره نور، آيه 54.
^ 7 - ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 8 - ـ سوره مجادله، آيه 20.
|
|
ولكِنَّ المُنفِقينَ لايَعلَمون)
1
﴿فَسَوفَ يَأتِي اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم ويُحِبّونَهُ اَذِلَّةٍ
عَلَي المُؤمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَي الكفِرينَ يُجهِدونَ في سَبيلِ
اللهِ ولايَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤتيهِ مَن
يَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَليم)
2
در اين آيه سخن از كساني است كه در برابر مسلمانان، فروتن و
متواضع و در رويارويي با دشمنان اسلام سرافرازند.
|
آري مؤمن در برابر كافرانْ مؤدّب ولي عزيز است و در پيشگاه مؤمنان،
مؤدّب و فروتن است.
|
|
|
اسناد امور اعتباري به خدا |
عناوين و امور اعتباري مانند ملكيت، رياست، معاونت و ذمّه، واقعيتي
ندارند و همچون مالك و مَلِك بودن انسان كه از سلطه او بر اعضا و
جوارح و شئون ادراكي و تحريكياش سرچشمه ميگيرد، شأني از شئون خود
انساناند كه در حدّ اعتبار به خدا استناد دارند، زيرا ميان «اعتبار»
و «لا اعتبار»، هرچند در حدّ ضعيف، تفاوت هست و چون خود اعتبار
كننده (انسان) فعلي از افعال خداست، كارهاي او نيز به خدا اسناد
دارد.
|
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) ميفرمايد: انسان با اعتباريات
سروكار دارد و با عناوين اعتباري واقعيتها را ميسازد؛ مثلاً به
دستور «فرمانده» كه عنواني اعتباري است، با كسي ميجنگد يا صلح ميكند؛
امّا جنگ و صلح وجود خارجي دارند. فرماندهي، اعتباري است و در خارج
نيست و نميتواند فعل
|
|
^ 1 - ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 54. |
خدا باشد؛ امّا آثار خارجي آن، معلولهاي خدا هستند
1.
|
بر اين اساس، امور اعتباري بدان لحاظ كه سبب پيدايش حقيقتهاي
خارجي و داراي آثار واقعي هستند، ميتوانند به خدا نسبت داده شوند
و اگر خداي سبحان به انسان ملك بدهد، معنايش آن است كه وي ميتواند
با داشتن آن، كارهايي كند كه واقعيت دارند؛ مثلاً وقتي كسي چيزي را
ميخرد، نه چيزي از فروشنده كم ميشود و نه چيزي بر خريدار افزوده
ميشود؛ امّا خريدار (مالك) با داشتن آن چيز، توان انجام دادن چند
كار واقعي را خواهد داشت.
|
عزّت و ذلّت نيز همين گونه است. عنوانهاي اعتباري سرپلياند براي
حقايق خارجي و خودشان فاقد ارزشاند.
|
تاكنون اسناد امور اعتباري به خداوند، از راه آثار خارجي و لوازم
واقعي آنها بود؛ ولي با بررسي دقيق معلوم ميشود كه خود امور
اعتباري واقعيت دارند و همين واقعيّت عيني، مصحّح اسناد آن به خداي
سبحان است.
|
اجمال اين مطلب كه تفصيل آن را فن حكمت متعاليه بايد برعهده گيرد
اين است: 1. فلسفه درباره اصل حقيقت بحث ميكند.
|
2. حقيقت، طبق ارزيابي دقيق، به وجود است نه مفهوم و نه ماهيت،
زيرا آنها تابع هستياند.
|
3. وجود كه مساوق با حقيقت است موضوع حكمت است و مقابل ندارد.
|
4. حكمت، مسائلي دارد كه موضوع آنها همان موضوع حكمت است و نيز
مسائلي دارد كه موضوعشان قسمي از اقسام موضوع حكمت است؛ مثلاً
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص158 ـ 157. |
وجود كه مساوق حقيقت است، قسمت ميشود به ذهني و خارجي؛ آنگاه
درباره يكي از اين دو قسم، يعني وجود ذهني، بحث ميشود.
|
5. وجود ذهني، در قبال وجود خارجي معيّن، وجود ذهني است، وگرنه در
حدّ خود وجودي خارجي است.
|
6. يكي از تقسيمهاي لازم در حكمت متعاليه اين است كه وجود يا
حقيقي است يا اعتباري.
|
7. مصحّح اين تقسيم همانا تشكيك حقيقت وجود است كه مراتب ضعيف را
مانند درجات قوي دربرميگيرد و وجود اعتباري، حقيقت خارجي است؛
ليكن ضعيف و قائم به اعتبار كسي است كه حق اعتبار دارد.
|
8. لزوم اين تقسيم براي آن است كه بخشي از علوم اعتبارياند؛ نظير
فقه، حقوق، سياست، جامعهشناسي و اخلاق.... موضوعات اين علوم جزئي
را علم كلي بايد تحقيق كند؛ يعني اصل وجود فيالجمله آن موضوعات را
فلسفه برعهده دارد؛ سپس هر يك از علوم اعتباري ياد شده درباره
احكام و لوازم آن بحث ميكند.
|
9. براين اساس است كه حكمت به نظري و عملي قسمت ميشود. خود اين
تقسيم از مطالب فلسفي است و جامع مشترك بين دو حكمت، همان معرفت و
علم است كه از شئون وجود شمرده ميشود؛ يعني «الحكمة إمّا نظريةٌ
وإمّا عملية»
1 محصول:
«الموجود إمّا حقيقيٌ و إمّا اعتباري» است كه اين تقسيم از مطالب
تقسيمي حكمت متعاليه است.
|
10. پس مصحّح اسناد امور اعتباري به خداوند تنها اين نيست كه امور
|
|
^ 1 - ـ الحكمة المتعاليه، ج1، ص21 ـ 20.
|
مزبور، هم مسبوق به حقايق ـ يعني ملاكهاي مصالح و مفاسدند ـ و هم
ملحوق به آنها ـ يعني بهشت و جهنّم ـ بلكه خود امور اعتباري سهمي
از حقيقت دارند و قابل استناد به خداي سبحاناند. تفصيل اين مطالب
كليدي را فنّ حكمت متعاليه بايد بر عهده گيرد.
|
|
|
بررسي سخن فخر رازي |
فخر رازي كه به هر مناسبتي براي تثبيت مكتب «جبر» ميكوشد، در
زمينه اسناد ياد شده ميگويد: ملك و عزّت، دو معلولياند كه به
علّت نياز دارند و اين اصلي است كه انكارش به ناديده گرفتن قانون
عليّت ميانجامد، در نتيجه راه اثبات صانع بسته ميشود. از اينكه
همه مردم در جستوجوي ملك و عزّتاند و تنها برخي بدان ميرسند،
روشن ميشود سبب آن، مستقيم و بدون دخالت غير، فقط خداست
1.
|
اين سخن، براساس توحيد افعالي تام است، زيرا براساس توحيد افعالي
چيزي جز مظاهر الهي در عالم نيست، تا سخن از جبر و اختيار آن به
ميان آيد و تنها يك ذات است كه در مظاهر گوناگون ظهور ميكند:
الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه
2 ؛
ليكن طبق جبر پنداري اشاعره باطل است و «توحيد افعالي» برتر از آن
است كه با جبر اشاعره سنجيده شود. قرآن كريم در دهها آيه انسانها
را مسئول دانسته و ميفرمايد كه امّتهاي پيشين كار كردند و از عمل
خود بهره بردند، شما نيز كار كنيد و از اعمال خود بهره ببريد:
﴿تِلكَ اُمَّةٌ قَد خَلَتلَها
|
|
^ 1 - ـ التفسير الكبير، مج8 ـ 7، ج8، ص6.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 108.
|
ماكَسَبَت ولَكُم ما كَسَبتُم ولاتُسَلونَ
عَمّا كانوا يَعمَلون)
1
و ميفرمايد ﴿اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم
لاَنفُسِكُم واِن اَسَأتُم فَلَها)
2 ﴿واِن
عُدتُم عُدنا)
3 ﴿واِن
تَعودوا نَعُد)
4
در همه موارد، رابطه فيض حق و استحقاق افراد محفوظ است و بيدخالت
افراد، نه ملك و عزّتي پديد ميآيد و نه چيزي رخت برميبندد.
|
تذكّر: 1. توحيد افعالي، نظام علت و معلول را امضا ميكند.
|
2. «عليّت»، بر اساس توحيد افعالي به «تَشَأّن» بازميگردد كه همان
تجلّي خاص است و در خطبه نهج البلاغه مطرح شده است: الحمد لله
المتجلّي لخلقه بخلقه
5.
|
3. انسان با همه شئون اختياري و ادراكياش آيتي از آيات خداست.
|
4. تمام كارهاي خير و صلاح وي از راه اراده و اختيار او ـ نه به
طور طفره و بيواسطه ـ به خدا اسناد دارند.
|
5. نظام علّي و معلولي در مهار بشر يا قدرت ديگري نيست.
|
6. امور دخيل در عليّت فراواناند كه بعضي مشهور و برخي مستورند.
|
7. گاهي علّت ناقص، سببِ تام تخيّل ميشود و توقع ناروا پديد ميآيد.
|
8. معناي توسل، توكل و مانند آن در اينگونه امور، شفافتر از
موارد ديگرند.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 134.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 7.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 8.
^ 4 - ـ سوره انفال، آيه 19.
^ 5 - ـ نهج البلاغه، خطبه 108. |
خير براي مجموع هستي |
از جمله ﴿بِيَدِكَ الخَير﴾ برميآيد
كه اعطاي ملك به كسي و نزع آن از ديگري و همچنين عزّت بخشيدن به
شخصي و به ذلّت كشاندن فرد ديگر، از مصاديق «خير» نسبت به مجموع
نظام هستي است كه فقط نزد خداست و تنها راه رسيدن به «خير» به لحاظ
شخص نيز ارتباط با خداست.
|
غرض آنكه عطاياي ذات اقدس خداوندي براي مجموع هستي «خير» است؛ ولي
گاهي پاداشي و گاه به صورت امتحان و براي روشن شدن و شكوفا ساختن
درون انسانها و زماني نيز براي ذليل كردن و تنبيه انسان متجاوز
است كه به شكل استدراج او را ميگيرد و اين تنبيه اگر هم براي آن
انسان متجاوز خير نباشد، نسبت به كلّ نظام، خير است.
|
بعضي گفتهاند كه ﴿بِيَدِكَ الخَير﴾
به معناي بيدك الخير و الشرّ است ـ معاذ الله ـ و كلمه شرّ
حذف شده است
1 ؛
مانند ﴿وجَعَلَ لَكُم سَربيلَ تَقيكُمُ الحَرَّ
وسَربيلَ تَقيكُم بَأسَكُم)
2
كه كلمه «البرد» به قرينه كلمه
﴿الحَرّ﴾ براي اختصار حذف شده است؛ غافل از آنكه هر چه
نسبت به بعضي شر است، نسبت به كلّ نظام هستي خير است. در اين هنگام،
اسناد آن به خداي سبحان روا ميشود، زيرا از دست خدا جز خير صادر
نميشود، هرچند براي بعضي گوارا نباشد.
|
موتاً طبيعياً غَدا اخْتِرامي ٭٭٭٭ قِيْس اِلي كليّة النظامِ
|
ما ليس مَوْزُوناً لبَعضٍ مِن نغَم ٭٭٭٭ ففي نظام الكلّ كلٌ منتظمٌ
3
|
|
^ 1 - ـ روح المعاني، ج3، ص186.
^ 2 - ـ سوره نحل، آيه 81.
^ 3 - ـ شرح المنظومه، ج2، ص422. |
هرجا سخن از شرّ است، اسناد آن به غير خداست، چنانكه در معوّذتين
كه سخن از پناه بردن از شرور به ذات اقدس خداوندي است، همه آن شرور
به ديگران نسبت داده شده است: ﴿قُل اَعوذُ
بِرَبِّ الفَلَق ٭ مِن شَرِّ ما خَلَق ٭ ومِن شَرِّ غاسِقٍ اِذا
وقَب ٭ ومِن شَرِّ النَّفّثتِ فِي العُقَد ٭ ومِن شَرِّ حاسِدٍ
اِذا حَسَد)
1 ﴿قُل
اَعوذُ بِرَبِّ النّاس ٭ مَلِكِ النّاس ٭ اِلهِ النّاس ٭ مِن شَرِّ
الوَسواسِ الخَنّاس ٭ اَلَّذي يُوَسوِسُ في صُدورِ النّاس ٭ مِنَ
الجِنَّةِ والنّاس)
2
|
در اين آيات، شرّ به اصل خلقت اسناد نيافته، چنانكه به خالق نيز
استناد پيدا نكرده، بلكه فقط به مخلوق نسبت يافته است. منشأ شر،
طبق اين آيات، تيرگي شب و حسد و وسواس خنّاس است نه آفريدگارشان،
بدين جهت نفرمود «من شرّ الخالق» و بر همين اساس در دعاهاي آغازين
نماز گفته ميشود: و الخير في يديك و الشرّ ليس إليك
3.
|
|
|
خير بودن دوزخ و عذاب |
طبق اين آيه كريمه، خير به دست خداست و در آيات ديگر آنچه را به
دست خداست، به خير و شر قسمت ميكند؛ مثلاً بهشت را خير و جهنم را
شرّ مينامد: ﴿قُل اَفَاُنَبِّئُكُم بِشرٍّ
مِن ذلِكُمُ النّارُ وَعَدَهَا اللهُ الَّذينَ كَفَروا وبِئسَ
المَصير)
4
آيا شما را از بدتر از اين آگاه كنم؟ بدتر از اين جهنم است
كه خدا
|
|
^ 1 - ـ سوره فلق.
^ 2 - ـ سوره ناس.
^ 3 - ـ الكافي، ج3، ص310؛ بحار الانوار،
ج81، ص206.
^ 4 - ـ سوره حجّ، آيه 72. |
آن را به كافران وعيد داده است، پس جهنّم كه زمام آن به دست خداست،
شرّ است.
|
در پاسخ بايد گفت كه شر بودن عذابْ نسبي است؛ يعني نسبت به اهل
جهنّم شرّ است؛ امّا در مجموعه نظام هستي، بيترديد خير و مشمول
﴿بِيَدِكَ الخَير﴾ است، زيرا اگر
جهنّم و عذاب الهي براي كافران نميبود، بيشتر مردم به تباهي تن ميسپردند،
چون اينان از ترس عقاب به تباهي تن نميدهند و از هراس دوزخ مزاحم
امنيّت جامعه نميشوند و از خوف سوختن به گناه آلوده نميگردند.
|
افزون بر اين، دوزخ نسبت به مظلومان كه تعذيب ظالمان مايه تشفّي
قلوب آنان است نيز خير است: ﴿يَشفِ صدور قوم
مؤمنين)
1
و از همينرو كه جهنم و تعذيب كافران خير است، در رديف بهشت
و نعمتهاي آن، از آلاي الهي شمرده شده است:
﴿يُرسَلُ عَلَيكُما شواظٌ مِن نارٍ ونُحاسٌ فَلا تَنتَصِران ٭ ...
هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ يَطوفونَ
بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان ٭ فَبِاَي ءالاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان)
2
|
به ديگر سخن، تعذيب الهي بر اساس «عدل» است و عدل نيز خير محض است،
بنابراين ﴿بِيَدِكَ الخَير﴾ تنها
بدان معنا نيست كه آنچه در دست خداوند است، خير است، بلكه يعني خير
فقط به دست خداوند است و «شرّ» به خدا اسناد ندارد، زيرا نقص است.
|
جهنم نيز رحمت است و معناي سخن اميرمؤمنان(عليهالسلام) كه دار ليس
فيها
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 14.
^ 2 - ـ سوره الرحمن، آيات 45 ـ 35. |
رحمة
1 اين
است كه جهنّم براي دوزخيان رحمت نيست؛ امّا در مقايسه با كلّ نظام،
جهنّم نيز (مانند بهشت)، رحمت حق است. خلاصه آنكه در جهانبيني،
محور اصلي، تمام نظام هستي است نه خصوص اشخاص.
|
|
|
درخواست قدرت و مُلك |
طبق ﴿بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ
قَدير﴾ آنچه شيء شمرده ميشود، مانند دادن قدرت يا
گرفتن آن، در پوشش قدرت خداست و در دستگاه او غير از خير چيز ديگري
نيست و توان آن را دارد كه به هر كس بخواهد، آن را بدهد. گاهي ممكن
است در جايي خيري باشد؛ امّا كسي نتواند آن را به ديگري بدهد.
|
خداي سبحان با جمله ﴿اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ
قَدير﴾ ادب دعا را نيز ميآموزد، زيرا وصف كردن ذات
خداوندي بسان درخواست از اوست؛ البته درخواست گاهي به تصريح است و
زماني به تلويح؛ هنگامي به مطابقه است و وقتي به تضمّن و التزام و
گاهي به اشاره و اشعار؛ مثلاً ﴿اَلحَمدُ
لِلّهِ رَبِّ العلَمين)
2
هم شكر نعمتهاي خداست و هم از خدا مقام محمود را خواستن؛
يعني بارخدايا ما را مجراي نعمت خويش قرار ده، تا نعمتهايت به
وساطت ما به بندگان تو برسد و آنان حقشناس و ما محمود باشيم و
نعمتهاي تو را از ديگران توقّع نداشته باشيم.
|
قرآن كريم خداي سبحان را به اوصاف جلال و جمال، و رسول و اولياي
الهي را به خصال نيكو ميستايد و همان اوليا به ديگران ميآموزند
كه مؤمن بايد
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، نامه 27، بند 10.
^ 2 - ـ سوره حمد، آيه 2. |
نشانه خدايي داشته باشد. آري مرحله ذات كه بينشان است، حتي دست
انبيا و اوليا نيز بدان نميرسد: لا يدركه بعد الهمم و لا يناله
غوص الفطن
1 ؛ ولي
آنجا كه جاي آيت است (مقام فعل)، راه براي سير و سلوك باز است.
|
توضيح اينكه در كتابهاي اخلاقي اهل سنّت آمده است: تخلّقوا بأخلاق
الله
2. در
جوامع روايي شيعه نيز حديث نوراني امام رضا(عليهالسلام) مؤيد اين
معناست: لا يكون المؤمن مؤمناً حتي يكون فيه ثلاث خصال: سنّة من
ربّه و سنّة من نبيّهصلي الله عليه و آله و سلم و سنّة من
وليّه(عليهالسلام)؛ فأمّا السنّة من ربّه فكتمان السرّ؛ و أمّا
السنّة من نبيّهصلي الله عليه و آله و سلم فمداراة الناس؛ و أمّا
السنّة من وليّه(عليهالسلام) فالصبر في البأساء و الضرّاء
3.
هماهنگي مفاد اين حديث با روايت نخست با درك اين نكته روشن ميشود
كه سه سنّت مذكور در اين حديث، بيان نمونه است نه تعيين و حصر،
زيرا هرگز اين حديث در صدد اين نيست كه بفهماند در ميان همه كمالات
ذاتي خداوند و كمالهاي عطايي و اكتسابي پيامبر و ولي فقط به همين
سه وصف بايد تأسي كرد و از آيه ﴿و لقد كان
لكم في رسول الله اسوة حسنة)
4
همين معناي جامع برميآيد؛ نه خصوص مفاد حديث امام رضا(عليهالسلام)،
از اينرو در زيارت «امين الله» از خداوند چنين ميخواهيم: مستنة
بسنن أوليائك
5 ، پس
سخن از سنّت نيست، بلكه سخن از «سنن» است كه جمع است و مرحله بالاي
آن مربوط به اولياي خدا و مراحل متوسط و پايين آن درباره پيروان
آنان است.
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
^ 2 - ـ المطالب العاليه، ج7، ص300؛ بحار
الانوار، ج58، ص129.
^ 3 - ـ الكافي، ج2، ص242 ـ 241؛ كتاب
الخصال، ص82؛ مستدرك الوسائل، ج9، ص37.
^ 4 - ـ سوره احزاب، آيه 21.
^ 5 - ـ كامل الزيارات، ص92؛ بحارالانوار،
ج97، ص264.
|
|
بيان امام هشتم(عليهالسلام) به انسان پر و بال ميدهد، تا با
نگاهي ديگر به قرآن و دعا بنگرد و ستودن خدا را تنها عبادتي لفظي
براي كسب ثواب نداند، بلكه قدرت و ملك و حجّت را از خدايي كه همه
خيرها به دست اوست و بر هر كاري توانمند است، بستاند و به ديگران
نيز برساند.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. بررسي نقد علامه بلاغي بر شيخ
طوسي(قدسسرّهما) |
علامه بلاغي ميفرمايد:
|
سخن شيخ طوسي در تفسير ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ
المُلك﴾ با آنچه ذيل آيه ﴿اَلَم
تَرَ اِلَي الَّذي حاجَّ اِبرهيمَ في رَبِّهِ اَن ءاتهُ اللهُ
المُلك)
1
فرمودهاند، هماهنگ نيست، زيرا در
﴿ءاتهُ اللهُ المُلك﴾، ضمير را به
﴿الَّذي حاجّ﴾ يعني نمرود برگردانده و احتمال رجوع
ضمير به ابراهيم(عليهالسلام) را به ديگران نسبت داده است. بر اين
اساس، آيه شريفه چنين معنا ميشود: خداي سبحان به نمرود ملك و قدرت
داد؛ ولي او به جاي شكرگزاري كفر ورزيد؛امّا در آيه مورد بحث ميفرمايد
ممكن نيست خداي سبحان ملك را به كافر و فاسق بدهد، زيرا مُلك، عهد
الهي است و درباره آن فرموده است: ﴿لايَنالُ
عَهدِي الظّلِمين)
2
|
مقدمتاً بايد دانست كه علامه بلاغي «ملك» را دو گونه ميداند
3 :
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 258.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 124.
^ 3 - ـ آلاء الرحمن، ج2، ص37.
^ 4 - ـ منظور ايتاي «ملك» است. |
1. الهي مانند نبوّت و رسالت و ولايت و خلافت كه پيمان آسماني است
و به ستمگران نميرسد. 2. دنيايي كه سلطنت و ثروت است و ممكن است
خداوند آن را به هر كسي بدهد.
|
ايشان پس از نقل و نقد سخن شيخ طوسي ميفرمايد: اين ناهماهنگي كه
بر اثر اختصار در تبيان هست، در مجمع البيان نيست، زيرا امين
الاسلامِ در بحث مبسوطي اين ناهماهنگي را برطرف كرده است
1.
|
در پاسخ به نقد مرحوم بلاغي، ضمن ارج نهادن به تحقيق اين مفسّر
بزرگوار، بايد گفت كه شيخ طوسي هرگز چنين سخني ندارد. ايشان ذيل هر
يك از اين دو آيه، بحث دقيقي را مطرح فرموده است و در هر دو آيه
بنايشان بر نقل است. ايشان ميفرمايد كه در مرجع ضمير
﴿ءاته﴾ دو قول هست كه بر اساس قول
يكم، ضمير به ﴿الَّذي حاجَّ اِبرهيم﴾
يعني نمرود بازميگردد و مُلك به معناي وفور مال و رفاه است
و طبق قول دوم
2 ،
مرجع ضمير، «ابراهيم» است و ملك فرمانروايي و تدبير امور است، پس
شيخ طوسي بيآنكه نظري را انتخاب كند، در هر دو مورد به نقل بسنده
كرده است كه اگر ضمير ملك به نمرود بازگردد، ملك به چه معناست و
چنانچه به ابراهيم(عليهالسلام) بازگردد، چه معنايي دارد
3.
|
|
|
2. بداهت قانون عليّت |
برخي قضايا مانند محسوسات اوليّه «بديهي»اند؛ مانند «خود ما هستيم»؛
و
|
|
^ 1 - ـ آلاء الرحمن، ج2، ص37 ـ 36.
^ 2 - ـ اين قول به بلخي منسوب است.
^ 3 - ـ التبيان، ج2، ص316. |
بعضي امور «نظري» هستند؛ چون «روح مجرّد»، «فرشته»، «وحي» و «رسالت».
وجود اشيا يا نيستي آنها بديهي و بيّن الرشد نيست، از اينرو
صاحبنظران در مسائل فلسفي (هستيشناسي) اختلافنظر دارند. چه بسا
دانشمندي در مرحلهاي به وجود چيزي و عدم چيزي ديگر معتقد باشد؛
ولي در مرحلهاي ديگر، همان موجود سابق را معدوم يابد؛ يا معدوم
گذشته را موجود.
|
فلسفه، علمي است كه عهدهدار تبيين جهانبيني و جهانشناسي است و
با قواعد آن ميتوان وجود و عدم اشيا را ثابت كرد. يكي از مهمترين
مسائل فلسفه، قانون «عليّت» است. اين قانون، فطري است و صحّت و
بطلانش اثباتپذير نيست، چون استدلال بر صحّت و بطلان آن نيز با
تكيه بر قانون عليّت شدني است و كسي نميتواند بياعتقاد به قانون
عليّت، محصول انديشه خويش را براي ديگران بيان كند، زيرا مستدِل در
حقيقت مقدّمات برهان را علّت و نتيجه آن را معلول ميداند. منكر
نظام عليّت نيز پيش از هر اقدامي بايد براي اثبات عقيده خود، قانون
عليّت را پذيرفته باشد، بدين جهت در فلسفه از شئون و مسائل مربوط
به اصل عليّت بحث ميشود؛ نه اثبات اصل «قانون عليّت»
1
|
|
^ 1 - ـ شهيد صدرِ به زعم اينكه
صدرالمتألّهينِ و استاد علامه طباطبايي در صدد اثبات اصل عليّت هستند،
اشكال كرده است كه اصل عليّت اثباتبردار نيست (ر.ك: فلسفتنا، ص284)، در
حالي كه آنان اصل عليّت را مفروغ عنه ميدانند و در جلد 7 حكمت متعاليه
بارها بدين مهم تصريح شده است كه رشته افكار بشر با قانون عليّت انسجام مييابد
و بيآن، بشر قدرت انديشيدن ندارد. محور بحث صدرالمتألّهين و علاّمه
طباطبايي(قدسسرّهما) معيار و ملاك معلول بودن جهان نسبت به خداست كه آيا
حدوث است يا امكان ماهوي يا امكان فقري. |
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در خطبهاي كه سيد رضي درباره آن ميگويد:
«تجمع هذه الخطبة من اُصول العلم ما لا تجمعه خطبة»، اصل عليّت را
براي متفكران جهان چنين بيان ميكند: ما وحّده من كيّفه، و لا
حقيقته أصاب من مثّله، و لا إيّاه عني من شبّهه، و لا صمده من أشار
إليه و توهّمه. كلّ معروف بنفسه مصنوع و كلّ قائم في سواه معلول...
سبق الأوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء أزله
1.
|
كنه ذات اقدس خداوندي به فكر كسي نميآيد، زيرا اگر چيزي با اجزاي
ذات و ذاتيات شناخته شود، آنها تشكيل دهنده او ميشوند و چنين
چيزي مركب بوده و هر مركبي مصنوع است نه صانع. عكس نقيضش آن است كه
هر چه مصنوع نيست، بنفسه و بذاته براي غير شناخته شدني نيست، بلكه
از آيات و آثارش شناخته ميشود
2. به
استناد اين مقدّمات، براساس اصل عليّت، هرچه هست به خدا برميگردد.
|
|
|
3. ضروري بودن مالكيت و مُلك |
اصل «مالكيت» ضروري و غريزي و فطري است و تفاوت مكتبهاي الهي و
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 186، بند 3 ـ 1.
^ 2 - ـ با وجود تعبيرهايي كه در روايات
هست نميتوان گفت كه در آثار ديني مطالب فلسفي نيست. آري هر علمي،
اصطلاحاتي خاص دارد و نميتوان انتظار داشت كه اصطلاحات همه علوم در آثار
ديني باشد؛ مثلاً در سراسر كتاب بحار الانوار اصطلاح اصولي «استصحاب» يا
قاعده فقهي «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» يافت نميشود و علماي صاحبنظر از
مضمون روايات، اصطلاح ميسازند؛ با اين حال اصطلاح «علّت» و «معلول» در
روايات آمده است؛ همچنين اصطلاح «سبب» در خطبههاي 143 و157 از نهج البلاغه
به كار رفته است. |
مادي در اندازه مالكيت است. كساني هم كه اصل مالكيّت را نپذيرفتهاند،
مقدار جيرهاي را كه به افراد ميدهند، ملك آنان ميدانند؛ يا او
را مالك «حقِّ اختصاص» ميشمرند، پس اختلاف در حدود و چگونگي
مالكيت است؛ مثلاً مكتبهاي الحادي و مادي، اشياي خبيث را مال ميدانند
و براي آن ملكيّت معتقدند يا برخي كارها را ارزشي ميدانند، در
حالي كه در مكتب وحي آن كار حرام و قبيح و در نتيجه بيارزش است.
|
«مُلك»، زمامداري و اداره كشور نيز مانند اصل مالكيّت ضروري است،
زيرا كسي به تنهايي توان تأمين زندگي خود را ندارد و با گردآمدن
افراد در يك جا جامعه شكل ميگيرد و از آنجا كه انسان كنار فطرت
توحيدي داراي غريزهاي خودكام و استثمارگر است، توانگران بر اساس
﴿وقَد اَفلَحَ اليَومَ مَنِ استَعلي)
1
ضعيفان را پايمال ميكنند، بنابراين وضع قانون به دست كسي
كه انگيزه طغيانگري ندارد، بايسته است. براي اجراي درست قانون و
اداره جامعه نيز بايد زمامداري باشد.
|
|
|
4. سهم انبيا(عليهمالسلام) در
سامان بخشيدن به نظامهاي اجتماعي |
«طبيعتِ» انسان پيام انبيا(عليهمالسلام) را نميپذيرد، به همين
جهت مبارزات طولاني حضرت نوح(عليهالسلام) سرانجام با نفرين و
طوفان پايان يافت. پيامبران الهي همواره با سركشي طاغوتيان روبهرو
شدند: ﴿اَلَّذينَ طَغَوا فِي البِلد ٭
فَاَكثَروا فيهَا الفَساد)
2
|
|
^ 1 - ـ سوره طه، آيه 64.
^ 2 - ـ سوره فجر، آيات 12 ـ 11. |
در مقابل، «فطرت» انساني همواره با شنيدن پيام وحي بدان پاسخ مثبت
داده و از پيامبران الهي پيروي كرده است، از اين رو انبيا(عليهمالسلام)
در سامان بخشيدن به نظامهاي اجتماعي از راه شكوفا كردن فطرت
بيشترين سهم را دارند؛ حتّي ميتوان گفت كه هرجا سخن از عدل و داد
است و هر انديشه صحيح و سخن درستي يافت ميشود، از رهاورد
انبيا(عليهمالسلام) است، زيرا پيش از طرح هرگونه انديشه و مكتب
بشري، پيامهاي الهي را انبيا(عليهمالسلام) آوردهاند، پس هر سخن
خيري در هر نقطه عالم، از وحي گرفته شده است. امام باقر(عليهالسلام)
به دو تن از شاگردان خود ميفرمايد كه در شرق و غرب عالم هرجا سخني
صحيح يافت شود، از ماست؛ يعني سلسله رسالت و نبوّت آن را آوردهاند:
شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً إلاّ شيئاً يخرج من عندنا أهل
البيت
1.
|
همانگونه كه پيامبران يكي پس از ديگري آمدهاند، بيآنكه حلقهاي
مفقود باشد: ﴿ثُمَّ اَرسَلنا رُسُلَنا تَترا)
2
سخن انبيا(عليهمالسلام) نيز حلقهاي گمشده ندارد:
﴿وَلَقَد وَصَّلنا لَهُمُ القَولَ لَعَلَّهُم
يَتَذَكَّرون)
3
بنابراين نسل كنوني بشر به كسي پايان مييابد كه نخستين
پيام الهي را براي بشر به ارمغان آورده است.
|
در قصص قرآني نيز شواهدي گويا بر سهم مؤثر انبيا(عليهمالسلام) در
سامان دادن مسائل اجتماعي هست و بر دو اصل تكيه شده است:
|
1. اگر حكومت و نظم نباشد، دامنه فساد همهجا را ميگيرد؛ ليكن با
فضل الهي از فساد جلوگيري شده است: ﴿ولَولا
دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ
|
|
^ 1 - ـ بصائر الدرجات، ص30؛ بحار الانوار،
ج2، ص92.
^ 2 - ـ سوره مؤمنون، آيه 44.
^ 3 - ـ سوره قصص، آيه 51. |
لَفَسَدَتِ الاَرضُ ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ
عَلَيالعلَمين)
1
يعني اگر خدا مردم را درنيابد، تبهكاران زمين را آلوده ميسازند؛
ليكن خدا اهل فضل است و به تبهكاران مهلت نميدهد. اين آيه در
حقيقت «قضيّهاي حمليه» است كه با «قضيّهاي شرطيّه» آميخته شده و
قياسي استثنايي را تشكيل داده است و حاصل آن برهاني است شكل گرفته
از «مقدّم»: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاس﴾
و تالي: ﴿لَفَسَدَتِ الاَرض﴾؛
ليكن خدا بر جهانيان تفضّل دارد و از فساد جلوگيري ميكند.
|
2. اصل دوم كه بيان ريشه اصل نخست است، منشأ فساد را انهدام مراكز
ديني به دست قدرتمندان تبهكار ميشناساند، پس هر گاه مظاهر عبادي و
ديني رخت بربندد، فساد عالمگير خواهد شد و اگر خدا از قدرتمندان
تبهكار جلوگيري نكند، مراكز عبادي مانند مساجد را ويران ميكنند:
﴿لَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ
لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِيَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِدُ يُذكَرُ فِيهَا اسمُ
اللهِ كَثيرًا ولَيَنصُرَنَّ اللهُ مَن يَنصُرُهُ اِنَّ اللهَ
لَقَوِي عَزيز)
2
از سوي ديگر، پيامبران عظام را برانگيخت تا مردم را با معبد
و معبود، مراكز عبادت و تهذيب و تزكيه و تعليم آشنا كنند؛ نخست با
دفاع فرهنگي: ﴿ويُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ
والحِكمَة)
3
و سپس با دفاع نظامي: ﴿واَعِدّوا
لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة)
4
|
نتيجه آنكه اگر انقلاب و نهضتي از مسجد و پايگاه ديني آغاز نشود،
پيوسته از دامي به دام ديگر افتادن است و به ديگر سخن، اگر جندالله
و حزب
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 251.
^ 2 - ـ سوره حجّ، آيه 40.
^ 3 - ـ سوره جمعه، آيه 2.
^ 4 - ـ سوره انفال، آيه 60. |
الله با انقلابي الهي مانع فساد نشوند، انقلابهاي مردمي فسادي را
ميبرند و فسادي ديگر به جاي آن مينشانند.
|
|
|
5. اِعطاي آزموني قدرت معنوي |
خداوند ملك معنوي همراه مسئوليت (حقّ قانونگذاري، حكومت و امر و
نهي) را فقط به كساني ميدهد كه توان نگهداري آن را داشته باشند؛
امّا گاهي ملك معنوي بيمسئوليت رسمي و ديني را به كساني مانند
سامري و بلعم باعورا نيز جهت آزمون ميدهد. درباره سامري ميگويد:
﴿قالَ فَما خَطبُكَ يسمِري ٭ قالَ بَصُرتُ
بِما لَم يَبصُروا بِهِ فَقَبَضتُ قَبضَةً مِن اَثَرِ الرَّسولِ
فَنَبَذتُها وكَذلِكَ سَوَّلَت لي نَفسي)
1
يعني ميان همه مردم، تنها من اثر فرستاده خدا را ديدم.
سامري به جاي گام برداشتن در راه توحيد، قدرت معنوي خويش را در
ترويج گوساله پرستي به كار گرفت و مردم نيز از او پذيرفتند. درباره
بلعم باعورا هم ميفرمايد: ﴿واتلُ عَلَيهِم
نَبَاَ الَّذي ءاتَينهُ ءايتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ
الشَّيطنُ فَكانَ مِنَ الغاوين)
2
پس خدا گاهي به سوءاستفاده كنندگان نيز قدرت معنوي ميدهد؛
امّا رسالت را براساس ﴿اَللهُ اَعلَمُ حَيثُ
يَجعَلُ رِسالَتَه)
3
و همچنين امامت و رهبري امت را تنها به كساني ميدهد كه تا
پايان ثابتقدم باشند.
|
|
|
6. تفاوت خير و شر با نافع و ضارّ |
بيشتر خير در برابر شر است و نفع در مقابل ضرر: و الخير في يدك و
الشرّ
|
|
^ 1 - ـ سوره طه، آيات 96 ـ 95.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 175.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 124. |
ليس إليك
1 ؛
خيرك إلينا نازل و شرّنا إليك صاعد
2 و
گاهي ضرر در برابر خير است: ﴿واِن يَمسَسكَ
اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّهُوَ واِن يَمسَسكَ بِخَيرٍ
فَهُوَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير)
3
|
خير و شرّ، به لحاظ هدف است و نفع و ضرر به اعتبار راه. خير يا شر
خواندن چيزي يعني بايد خير را انتخاب و از شرّ پرهيز كرد، پس خيرْ
هدف است و آنچه براي رسيدن به اين هدف سودمند است، «نافع» و هر چه
براي رسيدن به اين هدف مانع است، «ضارّ» ناميده ميشود.
|
|
|
7. ساختار ادبي «خير» |
در معناي «خير» مقايسه وجود دارد، اما «برتري» لزوماً در همه موارد
نيست، زيرا هر جا سخن از برتري است، پاي ترجيح در ميان است؛ مثلاً
اگر كسي را اعلم بنامند، بايد فرد يا افرادي داراي اين فضيلت باشند
و مقايسه نيز صورت گيرد و يكي از دو طرف ترجيح داشته باشد. در خير
يكي از اين دو امر هست و آن، مقايسه با غير است و ضرورتي ندارد كه
در طرف قياس نيز اين مادّه فضيلت باشد، از اينرو در آيه شريفه
﴿قُل ما عِندَ اللهِ خَيرٌ مِنَ اللَهوِ ومِنَ
التِّجرَة)
4
مقايسه ﴿ما عند الله﴾ با
تجارت و لهو، بيهيچگونه تكلّفي، صحيح است، با اينكه در مقايسه
﴿ما عند الله﴾ و «تجارت» هر دو
امر موجود است، در مقايسه آن با «لهو»، فقط يكي از دو امر يعني
مقايسه هست و امر ديگر كه
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج3، ص310؛ بحار الانوار،
ج81، ص206.
^ 2 - ـ مصباح المتهجّد، ص529؛ بحار
الانوار، ج95، ص85.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 17.
^ 4 - ـ سوره جمعه، آيه 11. |
برتري باشد، در لهو به هيچ روي نيست، بنابراين «خير» به معناي «أخْيَر»
نيست كه همزه آن حذف شده باشد. با توضيح ياد شده تفاوت خير و حسن
معلوم ميشود: «حسن» به معناي خوب و زيباست و گرچه در معناي آن «نسبيت»
هست ـ بدين معنا كه وقتي گفته ميشود كه فلان شيء حسن است، امري
نسبي و تناسب اجزا و ساختار دروني آن شيء مراد است، مگر حسن مطلق
كه نسبت به همه چيز زيباست ـ ليكن در معناي حسن (بر خلاف اَحسن و
خير) مقايسه نيست، زيرا در حُسن، ساختار دروني شيء، يعني تناسب
اجزاي آن مطرح است؛ ولي در «خير» مقايسه با شخص يا شيء خارج از آن
خير ملحوظ است؛ يعني گفته ميشود «الف» خير است براي باء؛ اما در
حُسن گفته ميشود «الف» حَسَن و زيباست، چون نسبت اجزا و تناسب
ساختار آن محفوظ است.
|
بر اين اساس كه در معناي خير مقايسه هست، براي مشخص شدن درجات خير
طي مراحلي، قرآن كريم ﴿ما عِندَ الله﴾
را با امور مختلفي مقايسه ميكند: نخست مقايسه خير با لهو:
﴿ما عِندَ اللهِ خَيرٌ مِنَ اللَهو)
1
آنگاه قياس خير با تجارت: ﴿ما عِندَ
اللهِ خَيرٌ... ومِنَ التِّجرَة)
2
و سپس ميفرمايد: ﴿وما عِندَ اللهِ
خَيرٌ واَبقي)
3
براين اساس، آنچه از تجارت به دست ميآيد، بايد در راه خدا
هزينه شود، تا به احسن تبديل گردد.
|
تذكّر: مضمون آيه ﴿واللهُ خَيرٌ واَبقي)
4
مربوط به كسي است كه خدا را نه براي طمع بهشت عبادت ميكند
و نه ترس از جهنّم، اگر بهشت و جهنّمي هم
|
|
^ 1 - ـ سوره جمعه، آيه 11.
^ 2 - ـ همان.
^ 3 - ـ سوره قصص، آيه 60.
^ 4 - ـ سوره طه، آيه 73. |
ضربت ضربتي الثانية فبرق الّذي رأيتم أضاءَت لي منها قصور الحمر من
أرض الروم كأنّها أنياب الكلاب و أخبرني جبرائيل أنّ اُمّتي ظاهرة
عليها؛ ثمّ ضربت ضربتي الثالثة فبرق الّذي رأيتم أضاءت لي منها
قصور صنعاء كانّها أنياب الكلاب و أخبرني جبرائيل أنّ اُمّتي ظاهرة
عليها فأبشروا». فاستبشر المسلمون و قالوا: الحمد لله موعد صدق
وعدنا النصر بعد الحصر! فقال المنافقون: ألا تعجبون يمنّيكم و
يَعِدكم الباطل و يخبركم أنّه يبصر من يثرب قصور الحيرة و مدائن
كسري و أنّها تفتح لكم و أنتم إنّما تحفرون الخندق من الفَرَق و لا
تستطيعون أن تبرزوا. فنزل القرآن: ﴿و إذ يقول
المنافقون الذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله إلاّ غرورا﴾
و أنزل الله في هذه القصّة: ﴿قُلِ
اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ... ﴾. رواه
الثعلبي بإسناده عن عمرو بن عوف
1.
|
اشاره: در جريان خندق رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم با كلنگ
بر سنگي سخت ضربهاي زد و ناگاه جرقهاي مانند نوري در دل خانه
تاريك جست و پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم تكبير پيروزي گفت و
مسلمانان نيز با آن حضرت همصدا شدند. براي بار دوم و سوم نيز چنين
شد و سنگ شكسته شد و طنين تكبير در خندق پيچيد. پيامبر اعظمصلي
الله عليه و آله و سلم در اينباره فرمود: در ميان جرقّه نخست، كاخهاي
حيره و مدائن كسرا و در روشنايي جرقّه دوم قصرهاي سرخ روم و در نور
سوم كاخهاي صنعا و سرزمين يمن را مانند نيشهاي سگان ديدم و
جبرئيل(عليهالسلام) مژده پيروزي مسلمانان بر آن قصرها را به من
داد؛ درچنين حالي من تكبير پيروزي گفتم.
|
مسلمانان بسيار خوشحال شدند و خدا را بر اين وعده پيروزي بعد از آن
سختيها حمد كردند؛ امّا منافقان كه سخت ناراحت بودند، گفتههاي
پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را آرزوي باطل و وعده محال
پنداشتند و با تعجب تحكّم گونهاي گفتند: او از اينجا (مدينه) كاخهاي
حيره و مدائن كسرا را ميبيند و وعده فتح
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص727. |
آنها را ميدهد، در حالي كه شما در مقابل دشمن محدود، حالت دفاعي
به خود گرفته و مشغول كندن خندق شديد و توانايي مبارزه رودررو با
آنان را نداريد. با اين حال او انديشه فتح كشورهاي بزرگ جهان را در
سر ميپروراند؛ پس اين آيه شريفه نازل شد:
﴿واِذ يَقولُ المُنفِقونَ والَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ ما
وَعَدَنَا اللهُ ورَسولُهُ اِلاّغُرُورا)
1
و خداوند آيه مورد بحث را نيز در مورد اين داستان نازل كرد.
|
|
|
2. فضيلت و ثواب قرائت آيه |
اين آيه و آيه بعدي، همراه آيه ﴿شَهِدَ الله)
2
و «آية الكرسي» و سوره «فاتحة الكتاب» هنگام نزول در حالي
كه به عرش متعلّق بودند، ميپرسيدند: چرا به عالم طبيعت فرستاده ميشوند؟
پاسخ خداوند به اين سؤال، عظمت اين آيات را به خوبي بيان ميكند كه
فرمود: هر كس پس از نماز اين آيات را بخواند، خدا به او نظر ويژه
ميكند و در هر روز هفتاد حاجت او را برآورده ميسازد و ...
3.
|
|
|
3. اثر قرائت آيه در اداي دين |
قال معاذ بن جبل: احتبست عن رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم
يوماً لم أصلّ معه الجمعة. فقالصلي الله عليه و آله و سلم: يا
معاذ! ما يمنعك عن صلاة الجمعة؟ قلت: يا رسول الله! كان
|
|
^ 1 - ـ سوره احزاب، آيه 12.
^ 2 - ـ مراجعه شود به ذيل آيه «شهد الله».
^ 3 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص724. |
ليوحنّا اليهودي عليّ أوقية من تِبْر
1 و كان
علي بابي يرصدني، فأشفقت أن يحبسني دونك. قال: أتحبّ يا معاذ أن
يقضي الله دينك؟ قلت: نعم يا رسولالله! قال:
﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ...
بِغَيرِ حِساب﴾، يارحمان الدنيا (والاخرة) و رحيمهما!
تعطي منهما ما تشاء و تمنع منهما ما تشاء؛ اِقض عنّي ديني؛ فإن كان
عليك ملء الأرض ذهباً لأداه الله عنك !
2.
|
اشاره: خداوند جز با اسباب، امور را اجرا نميكند و دعا هم يكي از
اسباب است كه با شرايطش مؤثر است و شرايط آن درباره افراد و موقعيتها
فرق ميكند: هدايت فكري به پژوهش در منابع مالي، تهيه وسايل كسب با
عقود اسلامي، مانند مضاربه و ابتكار و نوآوري در برخي از فنون كه
زمينه اقتصادي داشته باشد، همگي از اسباب سعه رزق، اداي دين و رفاه
معيشتاند.
|
|
|
4. اسم اعظم در آيه شريفه |
عن ابن عباس، عن النبيصلي الله عليه و آله و سلم قال: «اسم الله
الأعظم الذي إذا دعي به أجاب، في هذه الاية من آل عمران:
﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ
مَن تَشاءُ... )
3
|
اشاره: براي الفاظ خاص تأثير مناسب همانهاست. براي معاني ذهنيشان
اثر ويژه مناسب همانهاست. براي مصاديقشان كه اسماي حسناي خداي
سبحان در نظام تكويناند مهمترين اثر مناسب مترتب است. مهم
|
|
^ 1 - ـ «أوقية من تبر» يعني تكهاي از طلا
يا نقره.
^ 2 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص725؛
الدرالمنثور، ج2، ص172، با اندكي تفاوت.
^ 3 - ـ بحار الانوار، ج90، ص224؛ الدر
المنثور، ج2، ص171. |
مطلب چهارم است و آن اينكه انسان معتقد، متخلق و داراي عمل صالح،
مظهر آن اسماي حسنا قرار گيرد. اين بخش چهارم، همان است، كه در
مواردي گفته شد اسم اعظم مقام الهي است، نه از سنخ لفظ و نه از
قبيل مفهوم ذهني؛ و آنچه در ادعيه و اذكار و اوراد مطرح است، اسماي
اسماي اسماي الهياند، زيرا الفاظ اسماي معاني ذهني و معاني ذهني
اسماي مصاديق خارجي و مصاديق خارجي اسماي تكويني پروردگارند و اگر
كسي به واقعيت عيني باريابد، مظهر اسمي از اسماي الهي ميشود؛ آنگاه
اسماء درجاتي دارند.
|
|
|
5. برداشت ناروا از آيه |
عبدالأعلي مولي آل سام عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: قلت له:
﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ
مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاء﴾ أليس قد آتي
الله (عزّ وجلّ) بني أُميّة الملك؟ قال: ليس حيث تذهب إليه، إنّ
الله (عزّ وجلّ) آتانا الملك و أخذته بنو أُميّة، بمنزلة الرجل
يكون له الثوب فيأخذه الآخر، فليس هو للذي أخذه
1.
|
اشاره: عبدالأعلي ميگويد: به امام صادق(عليهالسلام) عرض كردم:
طبق آيه شريفه آيا خدا حكومت را به بنياميّه داده است؟ امام
صادق(عليهالسلام) فرمود: نه خداوند مُلك را به ما عطا كرد و بنياميّه
آن را غصب كردند.
|
به فرموده استاد، علامه طباطبايي در شرح اين حديث، ايتاي مُلك دو
گونه دارد: تكويني و تشريعي؛ مراد امام(عليهالسلام) ايتاي تشريعي
است نه تكويني،
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج8، ص266؛ تفسير العياشي،
ج1، ص166، ح23 به نقل از داوود بن فرقد. |
چون از نظر تكويني مُلك بنياميه را هم خدا داده است. ايتاي تكويني
يعني گسترش سلطنت بر مردم و نفوذ قدرت در ميان آنها، چه به عدل
باشد يا به ظلم؛ مانند ايتاي مُلك به نمرود:
﴿اَن ءاتهُ اللهُ المُلك)
1
اثر چنين مُلكي نفوذ دستور و اجراي امر و اراده است.
|
ايتاي تشريعي يعني حكم به اينكه فلاني حاكم و اطاعتش واجب است؛
مانند ايتاي مُلك به طالوت: ﴿اِنَّ اللهَ قَد
بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكًا)
2
و اثر چنين ملكي وجوب اطاعت و ثبوت ولايت است و اين جز به
عدل نخواهد بود و آن، مقامي محمود نزد خداي سبحان است
3.
|
براين اساس، مُلك بنياميّه از قسم اول و اثر آن نيز همان اثر ناشي
از ملك تكويني بود كه به بَرّ و فاجر ميرسد و شرح آن گذشت. اين
امر بر راوي حديث مشتبه بوده كه مُلك را به معناي اول گرفته و اثرش
را اثر مُلك به معناي دوم پنداشته و گمان كرده اكنون كه مُلك
تكويني در اختيار بنياميّه قرار گرفته است، شرعاً هم مردم محكوم
به اطاعت از آنهايند، از اينرو امام صادق(عليهالسلام) او را
آگاه كرد كه بنياميّه داراي ولايت تشريعي نبودند؛ ولايت تشريعي و
اثر آن مخصوص ائمّه اهل بيت(عليهمالسلام) است. به سخن ديگر، ملكي
كه بني اميّه به دست آوردند، اگر در دست اهل بيت(عليهمالسلام)
قرار ميگرفت، مُلك پسنديدهاي بود؛ ولي چون به دست آنها افتاده
است، مذموم است، زيرا مُلك غصبي است و دادن چنين مُلكي را نبايد به
خدا اسناد داد، مگر از باب مكر و استدراج؛ مانند مُلك نمرود و
فرعون.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 258.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 247.
^ 3 - ـ الميزان، ج3، ص164. |
علامه طباطبايي ميفرمايد كه همين اشتباه براي خود بنياميّه هم در
فهم اين آيه شريفه رخ داده است، چنانكه وقتي سرهاي مقدس شهداي
كربلا را كه سر مبارك امام حسين(عليهالسلام) نيز در ميانشان بود،
نزد يزيد پليد گذاشتند، اين بيت را سرود:
|
نفلّق هاماً من رجال أعزة ٭٭٭٭ علينا وهم كانوا أعقّ و أظلما
1
|
يعني از مرداني كه بر ما سروري داشتند، فرقها شكافتيم و آنان نسبت
به ما (برفرض عقوق و ستم ما) عاقتر و ستمگرتر بودند.
|
پس به اهل مجلس خود رو كرد و گفت كه اين مرد بر من فخر ميفروخت و
ميگفت كه پدر من از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر او بهتر و جدّم
از جدّ او بهتر و خودم از وي بهترم و همين سخنان بود كه او را به
كشتن داد؛ امّا اينكه ميگفت كه پدرم از پدر يزيد بهتر بود، پاسخش
اين است كه پدر من با پدر او بر سر خلافت به منازعه برخاست و خدا
به سود پدرم و به ضرر پدر وي حكم كرد؛ و اما اينكه ميگفت كه مادرم
از مادر يزيد بهتر بود، به جانم سوگند اين را راست گفت، چون
فاطمه(عليهاالسلام) دختر رسولخداصلي الله عليه و آله و سلم بهتر
از مادر من بود؛ و امّا اينكه ميگفت كه جدّم از جدّ او بهتر بود؛
اين سخن نيز درست بود، زيرا كسي كه به خدا و روز جزا ايمان دارد،
هرگز به خود چنين جرأتي نميدهد كه بگويد ابوسفيان از محمّدصلي
الله عليه و آله و سلم بهتر بود؛ و امّا اين سخن او كه ميگفت: من
از يزيد بهترم؛ گويا اين آيه را نخوانده است كه
﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ... )
2
|
در اين هنگام، ـ طبق نقل سيد بن طاووس و ديگران
3 ـ
زينب كبرا(عليهاالسلام) در
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص165.
^ 2 - ـ ر.ك: الارشاد، ج1، ص119.
^ 3 - ـ ر.ك: اللهوف، ص191، «خطبه حضرت
زينب(عليهاالسلام) در مجلس يزيد». |
پاسخي كوبنده، مانند سخن امام صادق(عليهالسلام) در روايت پيشين،
به يزيد فرمود:
|
آيا چنين پنداشتي از اينكه اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ
گرفتي و كار ما بدين جا كشيد كه به اسيريمان ببرند، آنگونه كه
ساير اسيران را ميبرند، ما نزد خدا خوارگشتهايم و تو در درگاه او
محترم و آبرومند بودهاي و خدا به سبب عظمت مقامي كه تو نزد او
داشتهاي ما را چنين و تو را چنان كرده، پس باد به دماغ افكنده و
اظهار شادماني ميكني؟! اين براي آن است كه دنيا و همه اسباب ظاهري
را اكنون رام خود ميبيني و گردش امور به كام توست و مُلك و سلطنت
ما بدون دردسر در دست توست؛ لحظهاي سكوت كن و آرام بگير. آيا
فراموش كردي اين سخن خدا را كه فرمود:
﴿ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملي لَهُم خَيرٌ
لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادُوا اِثمًا ولَهُم عَذابٌ
مُهِين)
1
كافران مپندارند در اينكه به ايشان مهلت ميدهيم، براي آنها
نيكوست، بلكه به آنان مهلت ميدهيم تا بيشتر بر گناهانشان بيفزايند،
پس عذابي خواركننده و خفتآور خواهند داشت و ...
2.
|
|
|
6. دعاي امام عصر(عج) در قنوت |
مرحوم مجلسي از البَلَد الامين مرحوم كفعمي نقل ميكند كه مولانا
حجة ابن الحسن(عليهالسلام) در قنوت، چنين ميگفتند:
﴿اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن
تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ
مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 178.
^ 2 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص165 ـ 164. |
عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾ يا ماجد
يا جواد ...
1.
|
اشاره: آخرين ذخيره هستي كه سر انجامْ مُلك و سلطنت غصب شده اجداد
پاكش را به امر الهي باز پس خواهد گرفت، در دعاي قنوت نماز خويش
اين آيه شريفه را ميخواند، تا روزي كه حكم آيه شريفه در حق او
اجرا شود و به اين مُلك ظاهري براي احقاق حق و اجراي عدالت در عرصه
گيتي برسد. در آن هنگام، عزّت اسلام و مسلمانان، ذلّت كفر و كافران،
زبوني نفاق و منافقان و بالاخره خواري خونخواران مستكبر ظاهر خواهد
شد.
|
|
|
7. جايگاه حكومت در گفتار
علوي(عليهالسلام) |
قال علي(عليهالسلام): أما والله! لقد تقمّصها فلان (ابن أبي قحافة)
و أنّه ليعلم أنّ محلي منها محلّ القطب من الرّحا ينحدر عنّي السيل
و لا يرقي إليّ الطّير؛ فسدلت دونها ثوباً و طويت عنها كشحاً...أما
والذي فلق الحبّة و برأ النّسمة! لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة
بوجود الناصر و ما أخذ الله علي العلماء ألاّ يقارّوا علي كظّة
ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكأس
أوّلها و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز
2.
|
اشاره: آن حضرت حكومت را براي «دفع باطل» و «اقامه حق»
3 ميخواست،
وگرنه دنيا را از استخوان خوكي كه در دست شخص جذامي باشد، پستتر
ميدانست: و الله! لدنياكم هذه أهون في عيني من عراق خنزير في يد
مجذوم
4 ، چون
دنيا ـ يعني اعتبارهاي موهوم آن، نه موجودهاي
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: البلد الامين، ص10؛ بحار
الانوار، ج82، ص234.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 3، بند 1 و16
و17.
^ 3 - ـ همان، خطبه 33، بند 2.
^ 4 - ـ همان، حكمت 236.
|
|