اين جهاد، يا فطرت طبيعت را تهذيب ميكند؛ يا طبيعت فطرت را به
اسارت ميگيرد.
|
فطرت با خطوط كلّي دين هماهنگ است و نداي انبيا(عليهمالسلام) را
آشنا مييابد؛ ولي به چنگ طبيعت گرفتار است، چنانكه وقتي فرشتهها
به خدا گفتند: ﴿اَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ
فيها ويَسفِكُ الدِّماء)
1
ذات اقدس الهي اين سخن را رد نكرد؛ ولي فرمود كه من چيزي را
ميدانم كه شما نميدانيد: ﴿قالَ اِنِّي
اَعلَمُ ما لاتَعلَمون﴾؛ يعني در ميان انسانها كساني
پيدا ميشوند كه از اسماي الهي با خبرند؛ حتّي معلّم فرشتگان هستند.
|
از آيه ﴿فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ
عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ الله)
2
به روشني نميتوان فهميد كه مراد از فطري بودن، تنها «توحيد»
است يا مجموعه قوانين و معارف ديني؛ امّا از انضمام
﴿واِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَني ءادَمَ مِن
ظُهورِهِم ذُرِّيَّتَهُم واَشهَدَهُم عَلي اَنفُسِهِم اَلَستُ
بِرَبِّكُم قالوا بَلي)
3
ـ يعني وقتي حقيقت انسان را به وي نشان داديم، بدو گفتيم كه
چه ميبيني؛ گفت كه عبوديّت خويش و ربوبيّت پروردگار را ـ با
﴿ونَفسٍ وما سَوّها ٭ فَاَلهَمَها فُجورَها
وتَقوها)
4
ميتوان نتيجه گرفت كه فطري بودن دين منحصر به توحيد نيست.
البته اگر طبق فرض، توحيد فطري باشد، معاد هم فطري خواهد بود، زيرا
بازگشت معاد به مبدأ است: ﴿اِنّا لِلّهِ
واِنّا اِلَيهِ رجِعون)
5
بنابراين كسي كه به خدا
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 30.
^ 2 - ـ سوره روم، آيه 30.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 172.
^ 4 - ـ سوره شمس، آيات 8 ـ 7.
^ 5 - ـ سوره بقره، آيه 156.
|
|
اعتقاد داشته باشد، به معاد نيز اعتقاد خواهد داشت.
|
بر همين اساس، قرآن كريم منكران وحي و رسالت و معاد را خداشناس نميداند:
﴿وما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ اِذ قالوا
ما اَنزَلَ اللهُ عَلي بَشَرٍ مِن شيءٍ قُل مَن اَنزَلَ الكِتبَ
الَّذي جاءَ بِهِ موسي نورًا وهُدي لِلنّاس)
1
هرچند كنه خداوند براي هيچ موجود امكاني شناخته شدني نيست،
مقدار لازم آن مقدور انسان است: لم يطلع العقول علي تحديد صفته ولم
يحجبها عن واجب معرفته
2. اگر
برخي از اسماي حسناي الهي شناخته شود ـ مثلاً علم، حكمت، هدايت،
قدرت و... خداوند معلوم گردد ـ هرگز درباره فرستادن پيامبر و نازل
كردن كتاب ترديد نميشود.
|
غرض آنكه انكار معاد يا وحي و رسالت، با معرفت خدا سازگار نيست،
زيرا اگر كسي ربوبيّت خدا را شناخت و عامل تربيت و تدبير بودن او
را پذيرفت، نميتواند وحي و رسالت را انكار كند، پس انسان، نه تنها
به اصل «توحيد» بلكه درباره خطوط كلّي اخلاق و احكام نيز
﴿بَلي)
3
ميگويد. اين مجموعه، يعني «اصول دين» كه توحيد، نبوّت و
معاد است، با مجموعه «اخلاق» و «احكام»، دين را تشكيل ميدهد.
|
|
|
6. راز اختلاف شرايع و جاودانگي
شريعت اسلام |
روشن شد كه آنچه را همه اديان الهي و نيز فطرت انسان آگاهانه ميپذيرند،
خطوط كلّي دين در اصول اعتقادي و اخلاق و احكام فقهي و حقوقي است
كه
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 91.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 49.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 172. |
قرآن كريم از آن به «دين اسلام» ياد ميكند و از آنچه با گذر زمان
و اختلاف اعصارْ مختلف ميشود، به «شريعت» و «منهاج».
|
اصول كلّي دين كه ثابت است با فطرت ثابت انسان هماهنگ است و شريعت
و منهاج متحوّل با طبيعت متحوّل انسان، همسوست.
|
طبيعت متحوّل نيز به معناي سرد و گرم بودن مزاجها نيست، بلكه نشئه
طبيعت به معناي نشئه استعداد و تحول است كه با فطرت ثابت، يك واحد
را تشكيل ميدهد، بنابراين انسان طبيعت محض يا فطرت صرف نيست، بلكه
فطرت او به طبيعت و طبيعت او به فطرتش وابسته است. دامنه اين واحد
حقيقي، طبيعت و رأس آن فطرت است و بر اثر دگرگوني اين دامنه است كه
شرايع گوناگون ميآيند: ﴿لِكُلٍّ جَعَلنا
مِنكُم شِرعَةً ومِنهاجًا)
1
با تكميل شدن نيازها خداي سبحان قانوني وضع كرده است كه تا
قيامت جوابگوي هرگونه تحولي است و اين قانون همان «دين خاتم» است.
|
خداي سبحان كه به پيوند فطرت با طبيعت آگاه است و ميداند تا چه
زماني زمينههاي اختلاف فراهم خواهد شد، به فرستادن پيامبران و با
تغيير در شرايع، نيازهاي انساني را پاسخ ميگويد؛ امّا اگر شريعت
به گونهاي باشد كه تا قيامت به تغيير نياز نداشته باشد و نيازهاي
محدود و جزئي را نيز اجتهاد مستمر فراهم سازد، به شريعت جديد نيازي
نيست.
|
شرايع پيشين نيز همواره در حال تغيير نبودند، زيرا بسياري از
پيامبران ابراهيمي حافظ شريعت پيش از خود بودند و تنها شريعت
عيسي(عليهالسلام) با شريعت موسي(عليهالسلام) اندك اختلافي داشت،
چنان كه در دوران رسالت يك
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 48.
|
|
پيامبر نيز تغيير شريعت ممكن است و دگرگوني مزبور گاهي به نسخ حكم
قبلي است و زماني به احداث حكم جديد كه مسبوق نبود.
|
خلاصه آنكه همه انبيا يك دين آوردهاند و پيروانشان نيز يك امّت به
شمار ميروند: ﴿ياَيُّهَا الرُّسُلُ كُلوا
مِنَ الطَّيِّبتِ واعمَلوا صلِحًا اِنّي بِما تَعمَلونَ عَليم ٭
واِنَّ هذِهِ اُمَّتُكُم اُمَّةً وحِدَةً واَنا رَبُّكُم فاتَّقون)
1
«هذه» در اين آيه، گروهي خاصنيست، بلكه پيروان تمامي
انبياي الهي را دربر ميگيرد. اختلاف شرايع نيز بدان معناست كه همه
از نهر بزرگ دين سيراب ميشوند؛ ولي راههاي ورود به نهر مختلف است:
﴿لِكُلٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً ومِنهاجًا)
2
|
بر همين اساس كه خطوط كلّي دين (مانند قيامت، بهشت، جهنّم، وحي و
رسالت، عصمت و...) اموري ثابتاند، هرگز نسخ در آن راه پيدا نميكند
و به همين جهت اديان مصدق يكديگرند:
﴿مُصَدِّقًا لِما بَينَ يَدَيه)
3
نسخ به معناي تخصيص ازماني است و تنها در فروع جزئي راه
دارد كه از آن به «شرعه» و «منهاج» ياد ميشود و مربوط به طبيعت
متغير انساني است. گاهي شريعت پيشين را نسخ ميكند و زماني در درون
يك شريعت نسخ پيش ميآيد؛ مانند قبله كه نخست بيتمقدس بود و سپس
به كعبه تحوّل يافت، بنابراين فروع دين نسخ پذيرند و از همينرو
اختلاف بعضي از بزرگان درباره نسخ آياتي از قرآن كريم اختلاف در
نسخ فروع دين نيست. البته براي اثبات عدم نسخ در اسلام نميتوان به
عدم نسخ در قرآن استدلال كرد، زيرا اين دليل اخصّ از مدّعاست و
ممكن است روايتي روايت ديگر را نسخ كند.
|
|
^ 1 - ـ سوره مؤمنون، آيات 52 ـ 51.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 48.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 3.
|
|
تذكّر: چنان كه اشاره شد، اسلام دين خاتم است، زيرا خداي سبحان
تمامي نيازمنديها و تحولات زندگي بشر را تا روز رستاخيز پيشبيني
كرده است و قواعدي كلّي را كه هريك منشأ فروع گوناگوني است،
فرستاده و راههاي استفاده از اين قواعد را نشان داده و پيمودن اين
راه را بر عدهاي واجب كرده است: ﴿فَلَولا
نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فِي
الدّين)
1
فقها نيز در پي استفتاي مردم و با توانمندي خاصّي كه در
استنباط احكام دارند، از مجموع آيات و روايات و عقل جواب ميخواهند
و اين ادله سهگانه نيز پاسخگوي استعلام آنهاست و مجتهدان از اين
راه جوابگوي جامعهاند و اين سير، تحقيق است نه تغيير.
|
|
|
7. احكام نبوّت عام يا خطوط كلّي
اديان |
نمونههايي از احكام نبوّت عام كه قرآن كريم بدان پرداخته است:
|
أ. وحدت خطوط كلّي دين: ﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ
اللهِ الاِسلم﴾.
|
ب. دعوت به توحيد و يكتاپرستي: ﴿وما اَرسَلنا
مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ اِلاّنوحي اِلَيهِ اَنَّهُ لااِلهَ
اِلاّاَنا فَاعبُدون)
2
|
ج. دعوت به عبادت و بندگي و اجتناب از طاغوت:
﴿ولَقَد بَعَثنا في كُلِّ اُمَّةٍ رَسولًااَنِ اعبُدُوا اللهَ
واجتَنِبُوا الطّغوت)
3
|
د. ناتواني سخن با خدا جز از طريق وحي يا از پشت حجاب يا به وسيله
فرستادگان الهي: ﴿وما كانَ لِبَشَرٍ اَن
يُكَلِّمَهُ اللهُ اِلاّوَحيًا اَو مِن ورايء حِجابٍ
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 122.
^ 2 - ـ سوره انبياء، آيه 25.
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه 36.
|
|
اَويُرسِلَ رَسولاً فَيوحِي بِاِذنِه)
1
|
ه . مجاز نبودن فراخواني مردم به سوي خود پس از دريافت وحي:
﴿ماكانَ لِبَشَرٍ اَن يُؤتِيَهُ اللهُ الكِتبَ
والحُكمَ والنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقولَ لِلنّاسِ كونوا عِبادًا لي
مِن دونِ الله)
2
|
و. پروراندن عالمان ربّاني: ﴿ولكِن كونوا
رَبّنِيّينَ بِما كُنتُم تُعَلِّمونَ الكِتبَ وبِما كُنتُم
تَدرُسون)
3
|
ز. نفي اكيد پرستش فرشتگان يا پيامبران (چه رسد به عالمان) از
ناحيه خدا: ﴿ولايَأمُرَكُم اَن تَتَّخِذوا
المَلئِكَةَ والنَّبِيّينَ اَربابًا اَيَأمُرُكُم بِالكُفرِ بَعدَ
اِذ اَنتُم مُسلِمون)
4
|
ح. آزادي عقيده: قرآن كريم، از سويي اسلام را تنها دين الهي ميشناسد:
﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلم﴾
و از سوي ديگر درباره همين دين معهود آسماني ميفرمايد:
﴿لااِكراهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ
الرُّشدُ مِنَ الغَي)
5
بنابراين اكراه از متن دين نفي ميشود و مربوط به شريعتي
خاص نيست، چنانكه حضرت نوح(عليهالسلام) در پاسخ انكار سران قوم
خود فرمود: ﴿يقَومِ اَرَءَيتُم اِن كُنتُ
عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبّي وءاتني رَحمَةً مِن عِندِهِ فَعُمِّيَت
عَلَيكُم اَنُلزِمُكُموها واَنتُم لَها كرِهون)
6
من معجزه آوردهام و خداي سبحان رحمتي خاص به من
|
|
^ 1 - ـ سوره شوري، آيه 51.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 79.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 79.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 80.
^ 5 - ـ سوره بقره، آيه 256.
^ 6 - ـ سوره هود، آيه 28.
|
|
داده است؛ ولي با بد رفتاري خودتان كوري بر شما تحميل شد
1.
|
مفاد ﴿اَنُلزِمُكُموها واَنتُم لَها كرِهون﴾
همان مضمون ﴿لااِكراهَ فِي
الدِّين﴾ است. نخستين كتاب آسماني، همان كتاب حضرت
نوح(عليهالسلام) بوده است كه آزادي عقيده در نظام تكوين در آن
مطرح است.
|
ط. نماز: خطوط كلّي دين نه تنها در اصول، در فروعي مانند نماز نيز
يكي است. خداي سبحان در نخستين وحي به موساي كليم فرمود:
﴿اِنَّني اَنَا اللهُ لااِلهَ اِلاّاَنَا
فَاعبُدني واَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكري)
2
و نيز سخن عيسي(عليهالسلام) را چنين نقل ميفرمايد:
﴿واَوصني بِالصَّلوةِ والزَّكوةِ ما دُمتُ
حَيًّا)
3
|
|
|
8. سير تكاملي دين |
بشر همواره در تاريخ به سوي كمال پيش ميرود و هماهنگ با اين روند
تكاملي، خطوط كلّي و دقيق دين دقيقتر ميشود، به همين جهت معارف
توحيدي، آنگونه كه در قرآن كريم آمده، در تورات و انجيل نبوده است
و نيز معارف بلندي كه در كلمات عترت(عليهمالسلام) هست، در كلمات
وارثان و حواريّون پيامبران پيشين ديده نميشود.
|
براساس حركت جوامع بشر به سوي خردورزي، خطوط كلّي دين نيز دقيقتر
بيان ميشود و شريعت نيز هماهنگ با آن عرضه ميگردد، بنابراين ميان
اديان الهي تفاوت جوهري و اساسي نيست، هر چند ممكن است يكي دقيق و
|
|
^ 1 - ـ «فَعُمِّيَت عَلَيكُم» يعني عمداً
و با سوء اختيار، خود را به كوري زده و راه حلّ را بستهايد. «معمّا» به
معناي سخن كور و بسته، در مقابل «مصرّح» به معناي سخن روشن است.
^ 2 - ـ سوره طه، آيه 14.
^ 3 - ـ سوره مريم، آيه 31. |
ديگري دقيقتر باشد. دقيق نسبت به دقيقتر ساكت است و دقيقتر،
دقيق را شكوفا ميكند، زيرا نسبت به آن ناطق است؛ همچنين اَدق،
مصدِّق دقيق و دقيق، مبشِّر ادق است.
|
دين ادق، افزون بر تصديق كتب انبياي پيشين، بر آنها سيطره دارد:
﴿واَنزَلنا اِلَيكَ الكِتبَ بِالحَقِّ
مُصَدِّقًا لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتبِ ومُهَيمِنًا عَلَيه)
1
|
|
|
9. خاستگاه پيدايش دين از ديدگاه
قرآن و مادّيگرايان |
در پيدايش دين و تطوّر آن، آراي متضاربي هست كه ارائه آن از رسالت
اين كتاب خارج است. برخي از مادّيون جامعه بشر را به چهار دوره
قسمت ميكنند: عهد اساطير و افسانهها؛ عهد اديان و مذاهب؛ عهد
فلسفه و علوم عقلي؛ عهد علوم تجربي. اين گروه كه به اصالة الحسّ و
التجربه معروفاند، پيدايش مذهب را معلول پديدههاي اجتماعي ميدانند
و تحولات چگونگي توليد و اقتصاد را عامل دگرگوني در مسائل اعتقادي
و اخلاقي ميپندارند
2.
|
از آنجا كه طبيعتزدگان به فطرت آگاهي ندارند و به خدا معتقد
نيستند، دين را پديدهاي در كنار پديدههاي مادّي پنداشته و اصل
پيدايش آن را به عصر پس از عهد اساطير و افسانهها نسبت ميدهند؛
امّا قرآن كريم دين را از درون با فطرت خداداد انسان منطبق و از
بيرون نيز به خداي سبحان مستند ميداند و آن را الهي مينامد و جز
خدا هيچ عاملي را مبدأ تدوين قوانين ديني و نيز جز فطرت چيزي را
عامل دروني براي پذيرش دين، به رسميت نميشناسد.
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 48.
^ 2 - ـ ر.ك: سير حكمت در اروپا، ج3، ص116
ـ 114. |
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) تقسيم زندگي انسانها به چهار
دوره را سخني باطل ميدانند، زيرا برهان عقلي و نقلي بر آن است كه
انسان فطرتاً متمدّن و طبعاً وحشي است. با اين تحليل از ساختار
انسان ميتوان نتيجه گرفت كه ممكن است در اعصار نخست، انسانهايي با
گرايش فطري در اوج تمدّن زندگي كرده باشند، چنان كه ممكن است در
عصر به اصطلاح تمدّن، موجوداتي طبيعتگرا كه تنها نامي از انسان را
دارند، با استفاده از علم و صنعت، توحّش مدرن را به نمايش گذاشته
باشند.
|
وحشي بالطبع بودن انسان را ميتوان از آياتي به دست آورد كه خلقت
مادي او را بيان ميكنند؛ يا در مقام سرزنش او هستند؛ مانند
﴿اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلئِكَةِ اِنّي خلِقٌ
بَشَرًا مِن طين)
1
و ﴿اِنَّ الاِنسنَ خُلِقَ هَلوعا)
2
در بيش از پنجاه آيه از اين دست كه مربوط به طبيعت است،
انسان نكوهش شده است. از سوي ديگر، آنجا كه سخن از فطرت است، از
انسان با جلالت و عظمت ياد شده است: ﴿ولَقَد
كَرَّمنا بَني ءادَم... )
3
﴿اِنّي جاعِلٌ فِي الاَرضِ خَليفَة)
4
و ﴿فَاِذا سَوَّيتُهُ ونَفَختُ فيهِ
مِن رُوحي فَقَعوا لَهُ سجِدين)
5
بنابراين انسان طبيعتي وحشي دارد و فطرتي متمدّن و پيش از
آنكه اين قصّهسرايان به دنيا بيايند، انسان «متمدّن» بوده است.
|
عقل نيز تطوّر مورد ادّعاي مادّيون را نميپذيرد، زيرا آنان عهد
نخست را
|
|
^ 1 - ـ سوره ص، آيه 71.
^ 2 - ـ سوره معارج، آيه 19.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 70.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 30.
^ 5 - ـ سوره ص، آيه 72. |
عهد اساطير، عهد دوم را عهد دين و عهد سوم را عهد فلسفه ناميدهاند،
با اينكه بسياري از اديان الهي پس از شكوفايي فلسفه در هند، مصر و
كلدان ظهور كردند و اديان ابراهيمي بر همه مكاتب فلسفي سايهافكن
شدند؛ به ويژه دين اسلام كه پس از ترقّي فلسفه يونان و اسكندريه
ظهور و بر آنان سيطره يافت.
|
دين، اشتباهات فلسفه را اصلاح و مطالب حق آن را تأييد كرد و
براهيني متقن در الهيات آورد كه هرگز در مكتبهاي فلسفي نبود.
|
از سوي ديگر، افراد خرافات زده، از ديدگاه دين، انسانهاي متردّد
1
ناميده شدهاند: ﴿فَهُم في رَيبِهِم
يَتَرَدَّدون)
2
|
|
|
10. محكومان فسون، فسانه و خرافه |
قرآن كريم در پاسخ به حسگرايان كه به حضرت موسي(عليهالسلام) ميگفتند:
﴿لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللهَ جَهرَة)
3
و از آن حضرت چنين ميخواستند:
﴿اَرِنَا اللهَ جَهرَة)
4
ميفرمايد: ﴿لاتُدرِكُهُ الاَبصرُ
وهُوَ يُدرِكُ الاَبصرَ وهُوَ اللَّطيفُ الخَبير)
5
|
حس، قدرت شناختن همه موجودات عالم را ندارد و به سخن ديگر، راه
شناخت حقايق به حس منحصر نيست.
|
|
^ 1 - ـ تردّد و ترديد يعني برگشت مكرر؛
انسان چشم بستهاي كه در شك غوطهور است، راه ورود و خروج را نميداند و
رفت و برگشتي مكرر و بيثمر دارد.
^ 2 - ـ سوره توبه، آيه 45.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 55.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 153.
^ 5 - ـ سوره انعام، آيه 103. |
حسگرايان، نامحسوس را خرافه ميپندارند، با اينكه خود غرق در خرافه
و پندارند و غافلاند كه حس و تجربه، ابزاري مادي است و تنها در
محور ماده به كار ميآيد و نميتواند در اثبات يا نفي ماوراي ماده
سهمي داشته باشد و روح را نيز كه موجودي است مجرّد، با بررسي در
آزمايشگاه حسي نميتوان نفي يا ثابت كرد، زيرا همانگونه كه تصديق
بيتصوّر جايز نيست، تكذيب نيز بيتصوّر نارواست، بنابراين
فراطبيعت را با ابزار شناخت طبيعي و حسي نميتوان تصوّر كرد؛ چه
رسد به تصديق يا تكذيب.
|
براي نمونه، حسگرايان كه جامعه بشر را در صراط تكامل ميبينند و هر
كار انسان را در جهت نيل به كمال خود او ميدانند، تحمّل رنجها و
سختيها و جنگها و كشته شدن براي امنيّت ديگران و مسائلي از اين دست
را چگونه توجيه ميكنند، با اينكه براساس تفكّر مادي، انسان تا
زنده است جز از لذّت حسي برخوردار نيست و با مردن يا كشته شدن
نابود ميشود و اثري از او نميماند، تا از تجليل مردم يا رفاه
آنان سودي ببرد؛ يعني مردهْ معدوم است و معدومْ ادراك ندارد و
معدومِ بيادراكْ فاقد عاطفه و احساس است و معدومِ فاقد احساسْ نه
لذت دارد و نه رنج، بنابراين آبادي و ويراني و آزادي و اسارت جهان
و انسان براي او يكسان است و اكنون كه زنده است همه حيثيتهاي خود
را براي هيچ و پوچ از دست ميدهد و اين همان فسون و فسانه حاكم بر
حسگراست.
|
حسگرا مرگ را زوال ميپندارد؛ نه انتقال از عالمي به عالم ديگر:
﴿وقالوا ما هِي اِلاّحَياتُنَا الدُّنيا
نَموتُ ونَحيا وما يُهلِكُنا اِلاَّ الدَّهرُ وما لَهُم بِذلِكَ
مِن عِلمٍ اِن هُم اِلاّيَظُنّون)
1
بنابراين حسگرايان در بينش و شناختشناسي و ارائه
|
|
^ 1 - ـ سوره جاثيه، آيه 24. |
معيار شناخت و نيز در امور اخلاقي و عملي غرق خرافهاند، در حالي
كه مؤمن مبدأ و معاد و وحي و رسالت را با براهين عقلي قطعي شناخته
و جزئيات معارف دين و راه رسيدن به مبدأ و معاد را از رهنمودهاي
پيامبران و جانشينان آنان فرا ميگيرد.
|
اگر مؤمن مثلاً با استفاده از نظم در علوم پزشكي به خدا پي ببرد،
متفكّري الهي است كه از ديدگاه فلسفي خدا را مينگرد؛ ليكن برخي
مبادي برهان نظم را از طبّ گرفته است؛ امّا عالم طبيعي نميتواند
خدا را نفي يا ثابت كند، زيرا موضوع علوم طبيعي، جسم و عوارض آن
است و خدا از طبيعت و قرار گرفتن در قلمرو علوم طبيعي پيراسته است.
|
مؤمن هرگز اهل خرافه نيست و اگر براي راحتي ديگران رنجي تحمّل ميكند،
بر اساس اصالت جامعه نيست و اصالت را نيز با فردي ميداند كه مدني
بالفطره است و توحّش طبعي را رام كرده است (انسان فطرةً مَدَني و
طبعاً استخدام كننده است)، از اينرو فعاليتهاي علمي و عملي خويش
را در جهت منافع جامعه براي رسيدن شخص خود به «لقاء الله» به كار
ميگيرد. او در حقيقت خدمت به جامعه را نيز سرپلي براي ترقي خود ميشمرد
و آن را وسيلهاي براي لقاي حق ميداند. مؤمن واقعي از اين مرحله
فراتر رفته و به «اصالت خدايي» معتقد ميشود؛ يعني هر كاري را تنها
براي خدا انجام ميدهد: ﴿اِنَّما نُطعِمُكُم
لِوَجهِ اللهِ لانُريدُ مِنكُم جَزاءً ولاشُكورا)
1
حتي نه براي رسيدن به بهشت يا پرهيز از جهنّم.
|
انسان ماديگرا نيز به اصالت فرد معتقد است؛ امّا او وحشي بالطبعي
است
|
|
^ 1 - ـ سوره انسان، آيه 9. |
كه به مدنيّت فطرت نرسيده است و فقط در تكاپو براي استخدام ديگران
است؛ يعني تنها براي بقاي مادي خويش ميكوشد.
|
|
|
11. فهم دين |
از مطالب پيش گفته روشن شد كه فهم دين در فطرت انساني ريشه دارد و
انسان ميتواند آنچه را خداي سبحان در فطرت او به وديعت نهاده است،
با استفاده از رهاورد انبيا(عليهمالسلام) و اقدام به تزكيه و
تهذيب، بفهمد.
|
وقتي انسان جان خود را پاك كرد و دين را با «شهود حضوري» يا «ادراك
حصولي» شناخت، نميتوان گفت كه اين فهم بشري و عصري است، زيرا
مُدْرِكْ عقل خدادادي انسان است؛ امّا مدرَكْ بشري نيست و تعليم
نيز خدايي خواهد بود: ﴿عَلَّمَ الاِنسنَ ما
لَم يَعلَم)
1
﴿عَلَّمَ بِالقَلَم)
2
|
فهم و مفهوم، صورتهاي گوناگوني دارند:
|
أ. اگر قانونگذار به مبدأ و معاد معتقد نباشد و جهان را مادي و مرگ
را نابودي پندارد، فهم و مفهوم از منظر كوتاه او هر دو بشري و عصري
و نسبي است.
|
ب. اگر دانشمندي در مسائل اجتماعي يا علوم تجربي كتابي بنگارد و
ديگران با مطالعه آن به مقصود نويسنده پيببرند، فهم و مفهوم، هر
دو بشري و عصري و نسبياند.
|
ج. اگر كسي با مباني و مبادي و ابزار خاص و رعايت ادب محاوره و نيز
|
|
^ 1 - ـ سوره علق، آيه 5.
^ 2 - ـ سوره علق، آيه 4.
|
|
رعايت ساير اصولي كه در استنباط و استفاده از كتاب و سنّت لازم است، براي
فهم قانون خدا اقدام كند، ولي مقصود شارع را درست نفهمد، فهم و مفهوم، هر
دو بشري و عصري و نسبياند، زيرا او براي فهم كلام خدا تلاش كرده؛ امّا به
مقصود نرسيده است، هر چند از ثواب اطاعت و تحقيق برخوردار خواهد شد.
|
د. اگر كسي با حفظ تمامي مباني و مبادي به فهم دين خدا روآورد و دين خدا را
بفهمد، در اين فرضْ فهم بشري است؛ امّا مفهومْ الهي و جزو دين است و بشري،
عصري و نسبي به شمار نميرود. البته فهم نيز از اين منظر كه همان علم
خدادادي و عقل مُفاض از پروردگار است بشري نخواهد بود.
|
آن كس كه دين را آسماني، ثابت و ابدي و فهم دين شناسان را بشري و عصري ميداند،
بايد ملتزم شود كه دين را نميتوان فهميد، زيرا اگر فهميدني بودن دين را
بپذيرد، ديگر مفهوم، بشري نخواهد بود، هر چند فهمْ بشري است و در روزگاري
معيّن، بشر دين را ادراك كرده است.
|
حاصل آنكه فهم را بايد به لحاظ مفهوم آن دستهبندي كرد و نيز شناخت رهاورد
انبيا(عليهمالسلام)، يعني دين، براي انسان مقدور است.
|
|
|
12. رابطه فطرت و دين |
در زمينه شناخت و نيز رابطه فطرت و دين، چند مطلب را به خوبي ميتوان از
قرآن كريم استفاده كرد:
|
أ. بعضي امور را با «حس» و برخي را با «عقل» ميتوان شناخت.
|
ب. «حس» و «عقل» در طول يكديگرند.
|
ج. يافتههاي «حسي» تأييد مصداقي برهان «عقلي»اند
1.
|
د. «فطرت» غير از «طبيعت» است.
|
ه . «دين»، مطابق «فطرت» و منطبق بر آن است و سهم طبيعت را
بيتعطيل، تعديل ميكند.
|
و. شكوفايي فطرت، تنها به دست خداست.
|
ز. خدا از طريق وحي، فطرت را شكوفا ميسازد.
|
بر اين اساس، رهاورد وحي و انبيا(عليهمالسلام) در جهت خواستههاي
لگام گسيخته و افراطي «طبيعت» نيست، بلكه تمام نيازهاي معقول و
مقبول آن را ملحوظ و بيكمترين تسامح و تساهل آن را تأمين ميكند،
چنانكه هرگز با «فطرت» مخالفتي ندارد، بلكه خواستههاي برخاسته از
نهاد سالم و نهان طاهر او را كاملاً تأمين و شكوفا ميكند.
|
|
|
بحث روايي |
|
1. شناسنامه اسلام |
عن أميرالمؤمنين علي(عليهالسلام): لأنسبنّ الإسلام نسبة لا ينسبه
أحد قبلي و لا ينسبه أحد بعدي، إلاّ بمثل ذلك: إنّ الإسلام هو
التسليم و التسليم هو اليقين و اليقين هو التصديق والتصديق هو
الإقرار و الإقرار هو الأداء و الأداء هو العمل ...
2.
|
عبدالله بن مسكان، عن بعض أصحابه، عن أبي عبدالله(عليهالسلام)،
قال: قلت له: ما الإسلام؟ فقال: دين الله، إسمه الإسلام و هو دين
الله قبل أن تكونوا
|
|
^ 1 - ـ اين سه مطلب، نشان اصالت عقل است.
^ 2 - ـ الكافي، ج2، ص45؛ نهج البلاغه،
حكمت 125، با اندك تفاوت. |
حيث كنتم و بعد أن تكونوا؛ فمن أقرّ بدين الله فهو مسلم؛ و من عمل
بما أمر الله)عزّ وجلّ) به فهو مؤمن
1.
|
اشاره: أ. مراد از لأنسبن الإسلام نسبة تعريف اسلام است، همانگونه
كه در روايات، سوره «توحيد» نسبت خداي سبحان، يعني تعريف او خوانده
شده است.
|
اسلام و تسليم، خضوع و انقياد اعتقادي و عملي در برابر خدا و
دستورهاي اوست و لازمه اعتقاد قلبي به خدا و اطاعت از فرمانهايش
يقين به خدا و تصديق وي است و لازمِ تصديقْ اقرار و عمل است، پس
جمله نخست كلام اميرمؤمنان(عليهالسلام) به منزله تعريف لفظي اسلام
و ساير جملات، تعريف به لازمِ آن است
2.
|
گفتني است كه اينگونه از امور، داراي مفهوماند نه ماهيت، از اينرو
فاقد جنس و فصل منطقياند و در تعريف آنها نبايد توقع حدّ تام و
ناقص داشت.
|
ب. گاه اعتقاد و عمل از يكديگر جدا ميشود و آنچه مربوط به اعتقاد
است اسلام و آنچه مربوط به عمل است ايمان خوانده ميشود. احاديث در
اين باره فراوان است
3. گاه
نيز اسلام همان اقرار زباني و ايمان همان اعتقاد قلبي دانسته ميشود؛
مانند ﴿قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَمْ
تُؤمِنوا ولكِن قولوا اَسلَمنا ولَمّا يَدخُلِ الايمنُ في
قُلوبِكُم)
4
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج2، ص38.
^ 2 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص146.
^ 3 - ـ ر.ك: الكافي، ج2، ص40 ـ 33.
^ 4 - ـ سوره حجرات، آيه 14. |
به فرموده امام صادق(عليهالسلام) اسلام پيش از ايمان است و براساس
آن ارث و ازدواج تنظيم ميشود و ايمان، محور ثواب است
1.
|
|
|
2. مراد از اسلام |
محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال:
﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلم﴾ قال: يعني
الدين فيه الإيمان
2.
|
عن الباقر(عليهالسلام) في قوله تعالي:
﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلم﴾ قال: التسليم لعلي
بن أبي طالب(عليهالسلام) بالولاية
3.
|
اشاره: در روايت نخست تصريح شده كه مراد از اسلام، افزون بر اعتقاد
قلبي، ايمان و عمل نيز هست و در روايت دوم، بر تسليم در برابر
ولايت اميرمؤمنان(عليهالسلام) تطبيق شده است. روشن است كه اينگونه
روايات، معناي جامع اسلام را كه اعتقاد دروني و عمل به همه اوامر و
نواهي الهي است محدود نميكند، بلكه هر روايتي به عنصري از عناصر
محوري اسلام ميپردازد.
|
|
|
3. اساس دين |
قال عليّ أميرالمؤمنين(عليهالسلام): هم... جبال دينه... لايقاس
بآل محمّدصلي الله عليه و آله و سلم من هذه الأمّة أحدٌ... هم أساس
الدين
4.
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج1، ص173.
^ 2 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص166.
^ 3 - ـ مناقب آل ابي طالب، ج3، ص114؛
البرهان، ج2، ص16؛ بحار الانوار، ج35، ص341.
^ 4 - ـ نهج البلاغه، خطبه 2.
|
|
و بينكم عترة نبيّكم، وهم أزمة الحقّ وأعلام الدين
1.
|
اشاره: ولايت و امامت اهلبيت(عليهمالسلام) اساس اسلام است و اگر
كسي آن را نپذيرد، به اسلام راستين ايمان نياورده است، زيرا خداي
سبحان درباره حادثه غديرخم ميفرمايد:
﴿اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم)
2
آنچه دشمن را نااميد ميكند، تعيين رهبري امّت است، وگرنه
مجموعه قوانين مكتوب، سبب يأس دشمن نميشود. البته خطوط اصلي
قوانين را پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم بيان كرد و فروع و
جزئيات قوانين را طبق رهنمود آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم
مقام ولايت بيان ميكند، از اين رو ميتوان گفت بقيّه قوانين به
مقام ولايت و باب مدينه علم سپرده شد، تا تدريجاً بيان شوند،
بنابراين دين بيولايت و رهبري، دين تام، كامل و مرضي خدا نيست.
|
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 87، بند 14.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 3. |
تفسير |
|
مفردات |
حاجّوك: «محاجّه» از باب مفاعله و بيانكننده كار طرفيني است
1 ؛
مانند باب تفاعل؛ با اين تفاوت كه در «محاجّه» تهاجم يك سويه است؛
بر خلاف «تحاج» كه رفتار همسان و متساوي را دربر دارد.
|
اين احتمال نيز شايان تأمل است كه باب مفاعله در جايي به كار ميرود
كه معرّفي شروع كننده كار نيز مراد باشد؛ در آيه مورد بحث نيز اهل
كتاب آغازگر محاجّه ناميده شدهاند.
|
البلاغ: «بلاغ» مصدر باب تفعيل و به معناي تبليغ است. بلوغ و بلاغ،
رسيدن به نهايت مقصد است؛ مكاني باشد يا زماني يا در يكي از امور
اندازه دار؛ و گاه بر آستانه چيزي بودن را «بلاغ» نامند
2.
|
|
|
تناسب آيات |
در آيه پيشين معلوم شد كه اسلام تنها دين حق است و اختلاف اهل كتاب
در اين باره آگاهانه و از سر ستيزهجويي است. در ادامه همين بحث،
خداي سبحان به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم ميفرمايد كه اگر
با وي به گفتوگو برخاستند، بگويد او و
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تسنيم، ج5، ص275، ذيل آيه 76
وج12، ص90 ـ 89، ذيل آيه 258 بقره، «ح ج ج»؛ ج6، ص263 ـ 262، ذيل آيه 115،
«و ج ه»؛ ج5، ص296 ـ 295، ذيل آيه 78 و ج7، ص61 ـ 60، ذيل آيه 128، «أ م
م».
^ 2 - ـ ر.ك: التحقيق، ج2، ص179، «ح ج ج».
^ 3 - ـ مفردات، ص144، «ب ل غ». |
پيروانش تسليم خدايند و آنان نيز در صورت انقياد خاص در ساحت الهي
رهيافت درست دارند، وگرنه ايشان با آنها سخني ندارد
1.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
مخاصمه اهل كتاب |
اهل كتاب دو دسته بودند: مؤمن اندك و كافران بسيار. مؤمنان آنها
نيز دو گروه بودند: 1. علمايي كه حق را فهميدند و پذيرفتند كه قرآن
از آنها به عظمت و نيكي ياد ميكند: ﴿لَيسوا
سَواءً مِن اَهلِ الكِتبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايتِ اللهِ
ءاناءَ الَّيلِ وهُم يَسجُدون ٭ يُؤمِنونَ بِاللهِ واليَومِ
الاءخِرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ
ويُسرِعونَ فِي الخَيرتِ واُولئِكَ مِنَ الصّلِحين)
2
2. كساني كه با بيصبري منتظر ظهور پيامبر خاتمصلي الله
عليه و آله و سلم بودند و هنگامي كه آيات الهي بر آنان تلاوت ميشد،
از شوق اشك ريخته و ايمان خود را اظهار ميكردند:
﴿واِذَا سَمِعوا ما اُنزِلَ اِلَي الرَّسولِ
تَرَي اَعيُنَهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحَقِّ
يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاكتُبنا مَعَ الشّهِدين)
3
البته اين دو گروه، جامع مشترك داشتند و در واقع يك دسته
شمرده ميشوند و آن، طايفه مؤمن است.
|
اهل كتابي كه ظالمانه ايمان نياوردند، با اين دو دسته مؤمن، اختلاف
داشتند، بنابراين اهل كتاب افزون بر اختلاف و دشمني با اسلام و
مسلمانان، درگير اختلاف داخلي نيز بودند.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص140.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيات 114 ـ 113.
^ 3 - ـ سوره مائده، آيه 83. |
به هر روي، به استثناي اين دو گروه مؤمن، ديگر اهل كتاب بعد از
روشن شدن حق و عدل، به راه بطلان و ستم رفتند و ايمان نياوردند و
انكار كردند. اين گروه از اهل كتاب، هم اختلاف داخلي بين خود
داشتند و هم با رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم مخاصمه ميكردند.
اختلاف ميان علماي سوء يهودي در آيات قبل گذشت و مخاصمه آنها با
رسول خدا در اين آيه مطرح ميشود.
|
|
|
اقسام احتجاج |
احتجاج، يا ابتدايي و قبل از تبيّن حق است، يا بعد از آن و خصمانه
است. انسان طبعاً اهل جدال و پرخاشگر است:
﴿وكانَ الاِنسنُ اَكثَرَ شيءٍ جَدَلا)
1
از اينرو نه تنها مشركانِ طبيعتگرا كه خوي سركش جدال را
همچنان حفظ كرده بودند، بلكه اهل كتاب و اهل قرآن نيز به حسب ظاهر
گاهي پس از روشن شدن حق جدال ميكنند:
﴿يُجدِلونَكَ فِي الحَقِّ بَعدَ ما تَبَيَّن)
2
اهل مجادله براي طرح سخنان خود نزد رسول خداصلي الله عليه و
آله و سلم ميآمدند؛ نه براي شنيدن پيامهاي آن حضرتصلي الله عليه
و آله و سلم: ﴿حَتّي اِذا جاءوكَ يُجدِلونَكَ
يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هذا اِلاّاَسطيرُ الاَوَّلين)
3
|
در ﴿فَاِن حاجّوك﴾ دو احتمال هست:
1. اگر حجاج و جدال بعد از تبين حق و تماميت حجت مراد باشد، فرمان
﴿فَقُل اَسلَمتُ وجهِي لِلّه﴾
اعلان ترك مخاصمه و محاجّه است كه به لسان
﴿لَكُم دينُكُم ولِي دين)
4
و ﴿لاحُجَّةَ
|
|
^ 1 - ـ سوره كهف، آيه 54.
^ 2 - ـ سوره انفال، آيه 6.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 25.
^ 4 - ـ سوره كافرون، آيه 6. |
بَينَنا وبَينَكُم)
1
ارائه شده است.
|
2. چنانچه احتجاج ابتدايي و خواستن دليل مراد باشد، خدا به
پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمان ياد شده يعني تو به شكل
جدال احسن
2 مانند
حضرت ابراهيم خليل كه فرمود: ﴿اِنّي وجَّهتُ
وجهِي لِلَّذي فَطَرَ السَّموتِ والاَرض)
3
به آنها بگو: ﴿اَسلَمتُ وجهِي لِلّه﴾،
چون حقانيت و سيره ابراهيم خليل(عليهالسلام) را همه
مردم حجاز، اعم از مشركان و اهل كتاب قبول داشتند، زيرا اهل كتاب
خويش را پيرو دين ابراهيمي و مشركان هم وي را آورنده توحيدي
دانستند، هرچند هر دو گروه پيرايههاي فراواني بر رهاورد
ابراهيم(عليهالسلام) افزودند و اصول اصيلي را از آن كاستند.
|
تذكّر: براي اهل حق و انبيا(عليهمالسلام) «برهان» و «موعظه» جنبه
ابتدايي دارد و «جدال» جنبه دفاعي. در آيه كريمه
﴿اُدعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ
وجدِلهُم بِالَّتي هِي اَحسَن... )
4
اين سه مسئله را با يك سياق مطرح نفرمود، بلكه دعوت با حكمت
و موعظه را به پيامبر نسبت داد و جدال را به صورت دفاعي آورد، چون
نفرمود: بالحكمة والموعظة... والجدال»، زيرا جدال غالباً از طرف
ديگران شروع ميشود.
|
در برهان، مدعا بايد حق باشد و قبول خصم شرط نيست؛ امّا در «جدال
اَحسن» افزون بر حق بودن مطلب، خصم نيز آن را ميپذيرد، بنابراين «جدال
احسن» دو ويژگي دارد:
|
|
^ 1 - ـ سوره شوري، آيه 15.
^ 2 - ـ سوره نحل، آيه 125.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 79.
^ 4 - ـ سوره نحل، آيه 125. |
1. «خوب سخن گفتن» كه مربوط به كلام است؛ يعني به گونهاي صحيح از
الفاظ و عبارات استفاده شود كه سبب ابطال حق و احقاق باطل نگردد؛
مانند اينكه پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم در كمال انصاف
به مشركان ميفرمايد: ﴿... واِنّا اَو
اِيّاكُم لَعَلي هُدًي اَو في ضَللٍ مُبين)
1
با اينكه براساس ﴿اِنّي عَلي بَيِّنَةٍ
مِن رَبّي)
2
به يقين، حق با او بود، براي تكريم مخاطب ميفرمايد كه ما
يا شما بر حق هستيم يا در گمراهي آشكار.
|
2. «سخن خوب گفتن» كه مربوط به محتواست:
﴿وقُل لِعِبادي يَقولُوا الَّتي هِي اَحسَنُ اِنَّ الشَّيطنَ
يَنزَغُ بَينَهُم اِنَّ الشَّيطنَ كانَ لِلاِنسنِ عَدُوًّا مُبينا)
3
خداوند در اين آيه انسان را به مراقبت از وساوس شيطاني فرا
ميخواند، چون شيطان ميكوشد در فكر او وسوسه كند:
﴿واِنَّ الشَّيطينَ لَيوحونَ اِلي
اَولِيائِهِم لِيُجدِلوكُم)
4
اگر در اين مرحله موفّق نشد، انسان را به تحقير ديگران واميدارد
و در اين امر اصرار ميورزد تا دشمني و كينهتوزي ميان آنها
اندازد: ﴿اِنَّما يُريدُ الشَّيطنُ اَن يوقِعَ
بَينَكُمُ العَدوةَ والبَغضاءَ فِي الخَمرِ والمَيسِر)
5
البته اين فتنهگري شيطان، به شراب و قمار اختصاصي ندارد،
هرچند در آنها كارآمدتر است.
|
«جدال احسن» با دو ويژگي ياد شده، غلبه بر شيطان را نيز همراه
خواهد داشت.
|
|
^ 1 - ـ سوره سبأ، آيه 24.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 57.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 53.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 121.
^ 5 - ـ سوره مائده، آيه 91. |
|
آغازگران محاجّه |
«محاجّه» جنبه مجادله دارد و خصومتانگيز است و از طرف دشمن آغاز
ميشود. در آيه مورد بحث نيز ميفرمايد كه علماي اهل كتاب كه از
روي بغي اختلاف كردند و كافرند، با پيامبرصلي الله عليه و آله و
سلم به محاجّه ميپردازند.
|
در دنيا بيشتر از طرف سران قدرت و زور، حمله جدالآميز صورت ميگيرد؛
مثلاً قرآن كريم درباره حمله نمرود به ابراهيم(عليهالسلام) ميفرمايد:
﴿اَلَم تَرَ اِلَي الَّذي حاجَّ اِبرهيمَ في
رَبِّه)
1
نيز درباره محاجّه قوم ابراهيم(عليهالسلام) با آن حضرت ميفرمايد:
﴿وحاجَّهُ قَومُهُ قالَ اَتُحجّونّي فِي اللهِ
وقَد هَدنِ ولااَخافُ ما تُشرِكونَ بِه)
2
مجادله و محاجّهگران دنيا، ممكن است در قيامت اهل تحاجّ
باشند، چنان كه حمله مستكبران بر مستضعفان در دنيا مجادله و محاجّه
است؛ ولي رفتار متقابل اين دو گروه در جهنّم «تحاجّ» است و هر يك
از مستضعف و مستكبر، ديگري را مقصّر ميخواند:
﴿واِذ يَتَحاجّونَ فِي النّارِ فَيَقولُ الضُّعَفؤُا لِلَّذينَ
استَكبَروا اِنّا كُنّا لَكُم تَبَعًا فَهَل اَنتُم مُغنونَ عَنّا
نَصيبًا مِنَ النّار)
3
|
|
|
تسليم چهره هستي |
«وجه» در جمله ﴿اَسلَمتُ وجهِي لِلّه﴾،
چهره هستي است نه صورت ظاهري،
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 258.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 80.
^ 3 - ـ سوره غافر، آيه 47. |
چنان كه در آيه ﴿فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ
حَنيفًا)
1
نيز به همين معناست؛ يعني قلبت را كه جايگاه و مظهر عقيده
است و نيز شئون نفساني را كه پايگاه اخلاق و اوصاف كمالي است و
اعضا و جوارحت را كه ابزار عمل صالح است و تمامي هستيات را به سوي
دين كن، زيرا مجموعه دين همان اعتقاد قلبي، اخلاق نفساني، اقرار
زباني و عمل به اركان است.
|
رو كردن چهره جان و هستي انسان به دين و مبدأ آن، يعني خدا، با
تعبيرهاي گوناگون در قرآن كريم آمده است:
﴿اِنّي وجَّهتُ وجهِي لِلَّذي فَطَرَ السَّموتِ والاَرضَ حَنيفًا)
2
﴿فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا)
3 ﴿بَلي
مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلّهِ وهُوَ مُحسِنٌ فَلَهُ اَجرُهُ عِندَ
رَبِّه)
4 ﴿ومَن
يُسلِم وَجهَهُ اِلَي اللهِ وهُوَ مُحسِنٌ فَقَدِ استَمسَكَ
بِالعُروةِ الوُثقي)
5
|
|
|
پاسداشت منزلت پيامبرصلي الله
عليه و آله و سلم |
حضرت ختمي نبوّتصلي الله عليه و آله و سلم در جامعه همانند فرد
عادي به سر ميبرد؛ ليكن منزلت شامخ رسالت ايشان ايجاب ميكند كه
در نام بردن و نقل جريانهاي مشترك بين ايشان و ساير افراد امّت،
حرمت ويژه آن حضرت حفظ شود. اين مطلب سامي، از ادبيات قرآن حكيم كه
تعليم الهي است به خوبي برميآيد و آيه
﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنون)
6
گواه صادق آن است.
|
|
^ 1 - ـ سوره روم، آيه 30.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 79.
^ 3 - ـ سوره روم، آيه 30.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 112.
^ 5 - ـ سوره لقمان، آيه 22.
^ 6 - ـ سوره بقره، آيه 285. |
در مسئله دعوت جامعه نيز همين روش مبارك مشهود است:
﴿اَدعوا اِلَي اللهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنا
ومَنِ اتَّبَعَني)
1
زيرا در اين آيه بعد از تمام شدن جملهاي كه مربوط به رسول
اكرمصلي الله عليه و آله و سلم است، از پيروان آن حضرت سخن
ميگويد.
|
جمله ﴿اَسلَمتُ وجهِي لِلّهِ ومَنِ اتَّبَعَن﴾
نيز كه احتجاج با محاجّهگران است همينگونه است، چون
ابتدا اسلامِ وجه و تسليم چهره هستي حضرت رسولصلي الله عليه و آله
و سلم را كه نمايانگر انقياد تام ايشان در ساحت قدس ربوبي است
اعلام ميكند؛ آنگاه جريان انقياد پيروان راستين آن حضرت را.
|
اين ادب قرآني، نشئت گرفته از تقدّم واقعي (نه اعتباري) حضرت رسول
گراميصلي الله عليه و آله و سلم بر ديگران است.
|
|
|
پيروان پيامبرصلي الله عليه و آله
و سلم |
مراد از ﴿مَنِ اتَّبَعَن)
2
پيروان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در معارف است نه در
اصل اسلام. اساس دعوت حضرت رسولصلي الله عليه و آله و سلم و
پيروانش بر آگاهي: ﴿اَدعوا اِلَي اللهِ عَلي
بَصيرَةٍ اَنا ومَنِ اتَّبَعَني﴾ و پاسخ ايشان نيز بر
پايه جدال احسن است. سفره تعليمي آن حضرت براي همه گسترده بود؛
امّا همگان را توفيق بهرهبرداري از ژرفاي معارف او نبود. عدّهاي
در سفر و حضر در خدمت آن حضرت بودند و شاگرداني هم پرسشهايي
داشتند و زمينه بهرهمند شدن را با پاسخ سؤال براي همگان فراهم ميآوردند.
در اين ميان، اميرمؤمنان(عليهالسلام) در ملازمت با حضرتش مانندي
نداشت.
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 108.
^ 2 - ـ به ضمير متصل «اَسلَمت» عطف شده و
لازم نيست ضمير منفصل نيز بيايد، چون «وجهِي لِلّه» ميان معطوف و معطوف
عليه، فاصله شده است. |
﴿ومَنِ اتَّبَعَن﴾ دو گروه را
دربر ميگيرد: گروهي كه از آغاز با پيامبر بودند؛ علماي منصف اهل
كتاب كه پس از علم به حقّانيت آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم
ايمان آوردند.
|
وجود مبارك رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم كه معلّم كتاب و
حكمت و مزكّي و مربّي نفوس بود، افزون بر آنكه خودش بايد استقامت
ميورزيد، مأموريت داشت كه به تعليم الهي عدّهاي را در اين مسير
پرورش دهد: ﴿فاستَقِم كَما اُمِرتَ ومَن تابَ
مَعَكَ ولاتَطغَوا اِنَّهُ بِما تَعمَلونَ بَصير)
1
|
چون اين گروه همواره با او بودند، آن حضرت ميفرمايد:
﴿اَدعوا اِلَي اللهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنا ومَنِ
اتَّبَعَني)
2
بنابراين «پيروان» شاگردان خاصّ آن حضرت بودند كه با آگاهي
و بصيرت، ديگران را به حق دعوت ميكردند؛ نه توده مردم كه مسلمان
تقليدي هستند، هر چند تقليدشان به تحقيق اجمالي باز ميگردد؛ يعني
حقّانيت رسول را تشخيص داده و سخن او را پذيرفتهاند و ايمان آنها
نيز مقبول است.
|
نكته: در گفتار ابراهيم خليل(عليهالسلام):
﴿اِنّي وجَّهتُ وجهِي لِلَّذي فَطَرَ السَّموتِ والاَرض)
3
تعبير ﴿ومَنِ اتَّبَعَني﴾
نيامده است، زيرا آن حضرت از شخص خود سخن گفت و از آن جهت كه
بنيانگذار مباني دين توحيدي بود، هنوز پيروان خاصي نداشت كه پرورش
يافته مكتب توحيدي او باشند؛ امّا براي رسول خداصلي الله عليه و
آله و سلم كه وارث انبياي پيشين، به ويژه ملّت ابراهيم(عليهالسلام)
بود و نيز پس از گذشت سالها از تعاليم اسلامي، زمينه پيدايش
پيرواني ويژه پديد آمده بود.
|
|
^ 1 - ـ سوره هود، آيه 112.
^ 2 - ـ سوره يوسف، آيه 108.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 79. |
البته در اصل مطلب، هيچ امتيازي بين انبيا(عليهمالسلام) نيست،
زيرا بعد از استقرار نظام ديني آنان و پيدايش و پرورش پيروانشان،
تابعان آن ذوات قدسي همانند پيروان حضرت ختمي نبوّتصلي الله عليه
و آله و سلم بصيرانه ديگران را به دين فرا ميخوانند و چهره جان
خويش را با خلوص به سَمْت ربوبي پروردگار، خاضع و منقاد ميكنند و
خداوند نيز به پيروان آنان پيروزي را وعده ميدهد؛ مانند آنچه
درباره تابعان حضرت موسي و هارون آمده است:
﴿اَنتُما ومَنِ اتَّبَعَكُمَا الغلِبون)
1
|
|
|
دعوت آميخته به موعظه |
جمله ﴿وقُل لِلَّذينَ اوتوا الكِتبَ
والاُمِّيِّينَ ءَاَسلَمتُم... ﴾، استفهامي است كه در
كمال ملاطفت و مهرباني، دعوت را با موعظه حسنه (نه برهان) آميخته
است و آن دسته از عالمان و پيروان آنان را كه پس از قيام حجّت،
ايمان نياوردند و نيز اميّان يعني مشركان حجاز را مخاطب قرار داده
است.
|
جمله ﴿ءَاَسلَمتُم﴾ استفهامي است
همراه امر
2 ؛
مانند ﴿اِنَّما يُريدُ الشَّيطنُ اَن يوقِعَ
بَينَكُمُ العَدوةَ والبَغضاءَ فِي الخَمرِ والمَيسِرِ ويَصُدَّكُم
عَن ذِكرِ اللهِ وعَنِ الصَّلوةِ فَهَل اَنتُم مُنتَهون)
3
كه استفهام از «انتهاء»، به معناي «اِنتهوا» است.
|
توضيح اينكه امر به اجتناب يا نهي از ارتكاب، دوگونه است: 1. صريح
مانند: ﴿اِنَّمَا الخَمرُ والمَيسِرُ
والاَنصابُ والاَزلمُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطنِ
|
|
^ 1 - ـ سوره قصص، آيه 35.
^ 2 - ـ اديبان يكي از معاني همزه استفهام
را امر دانسته و همين آيه را شاهد گرفتهاند (مغني اللبيب، ج1، ص27).
^ 3 - ـ سوره مائده، آيه 91. |
فَاجتَنِبوه)
1
و ﴿انتَهوا خَيرًا لَكُم)
2
يعني ﴿اِنتهوا عن التثليث و اقصدوا
خيراً لكم﴾.
|
2. ضمني و به زبان موعظه و در قالب استفهام؛ مانند
﴿فَهَل اَنتُم مُنتَهون﴾ و﴿ءَاَسلَمتُم﴾؛
يعني به آنان بگو اسلام بياوريد؛ اگر اسلام نياوردند،
تو مخاصمه و احتجاج را واگذار و چنانچه فقط بگويند كه اسلام را
پذيرفتيم، بس نيست، بلكه بايد همانند شما كه ايمان در جانتان رسوخ
كرده است و در عمل نيز مسلماني خود را ثابت كردهايد، به اسلام
بگروند تا از هدايت الهي برخوردار شوند:
﴿فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا)
3
|
|
|
مراد از
﴿الاُمِّيِّين﴾ |
منظور از «اُمّي» فرد درس ناخوانده و كسي است كه از نظر دانش چنان
است كه گويا تازه از مادر متولد شده است، از اينرو علماي اهل كتاب
كه خود را متمدّن و صاحب دين و كتاب ميدانستند و مشركان را غير
متمدن و مكتب نديده، چنين ميگفتند: ﴿لَيسَ
عَلَينا في الاُمِّيِّينَ سَبيل)
4
يعني هر كاري نسبت به اُمّيّين بر ما رواست، زيرا ما حاكم
هستيم و آنان محكوماند.
|
قرآن كريم مشركان حجاز، حتي مكتب ديده و آشنا به نويسندگي را «اميين»
خوانده است، زيرا همه انسانها به معلّم حقيقي نيازمندند، تا كتاب
و حكمت را به آنان بياموزد: ﴿ويُزَكّيكُم
ويُعَلِّمُكُمُ الكِتبَ والحِكمَةَ ويُعَلِّمُكُم ما
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 90.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 171.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 137.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 75. |
لَم تَكونوا تَعلَمون)
1
بنابراين پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم معارفي را
براي جوامع بشر به ارمغان آورده است كه فارابي و بوعلي هم نسبت به
آن علوم اُمّياند، زيرا حكيمان، عارفان و... از علوم وَحْياني
ويژه بياطلاعاند.
|
به سخن ديگر، اگر پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم در ميان
حكيمان و دانشمندان هم برانگيخته ميشد، آيه
﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الاُمّيّينَ رَسولاً مِنهُم)
2
صادق بود، زيرا معارفي كه رهاورد وحي و انبياست، با مطالعه
و تحقيق بشر عادي به دست نميآيد؛ مثلاً بيتعليم وحي، شناخت بهشت
و جهنّم و مواقف برزخ و قيامت براي كسي شدني نبود، چنانكه بسياري
از مطالب عميق مبدأ و اسماي حسناي وي معلوم نميشد.
|
مهمترين تعليمات پيامبران(عليهمالسلام) پس از خداشناسي، رسالتشناسي
و معادشناسي، دنياشناسي، انسانشناسي و شيطانشناسي است و فراگيري
اين امور، بسياري از مشكلات را ميگشايد.
|
|
|
ايفاي وظيفه بلاغ |
«بلاغ» در ﴿فَاِنَّما عَلَيكَ البَلغ﴾
به اين نيست كه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم بايد معارف
دين را به خانه يكايك مردم ببرد، تا «بلاغ مبين» صورت گيرد، زيرا «بالفعل
بودن»، لازمِ بلاغ نيست، بلكه بلاغ بالقوّه نزديك به فعليت نيز
بلاغ به شمار ميرود.
|
توضيح اينكه قرآن كريم در «تبيّن» مربوط به روزه ميفرمايد:
﴿وكُلوا واشرَبوا حَتّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ
الخَيطُ الاَبيَضُ مِنَ الخَيطِ الاَسوَدِ مِنَ الفَجر)
3
كسي
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 151.
^ 2 - ـ سوره جمعه، آيه 2.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 187.
|
|
نميتواند هنگام سحر، پشت به افق و رو به غرب، به خورد ادامه دهد و
صورت خود را برنگرداند تا طلوع فجر صادق را ببيند، بلكه بايد
جستوجو كند.
|
معناي ﴿بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلم)
1
نيز اين نيست كه علم را بالفعل كسب كرده باشد، بلكه متمكّن
از تحصيل علم نيز كسي است كه علم به سراغ او آمده است. پيامبرصلي
الله عليه و آله و سلم نيز كه بلاغ مبين را برعهده داشت، براي
ابلاغ معارف در مجامع عمومي سخنراني ميفرمود، تا به هر كسي كه «بالقوّة
القريبة من الفعل» ادراك دارد، گفته شود كه علم به سراغ او آمد.
|
در مسابقه موساي كليم(عليهالسلام) با جادوگران فرعون نيز آن كه در
ميدان مسابقه حاضر بود و به كار اعجازي موسي(عليهالسلام) ننگريست،
عذري ندارد، زيرا وي با نگاهي ميتوانست دريابد كه
﴿تَلقَف ما صَنَعوا اِنَّما صَنَعوا كَيدُ
سحِرٍ ولايُفلِحُ السّاحِرُ حَيثُ اَتي)
2
و حقايق را ببيند و زمينه آماده معرفت را در خود به فعليّت
برساند؛ به گونهاي كه اگر هم نگاه نكند، درباره او ميتوان گفت كه
علم به سراغ او آمده است. آري جاهل قاصري كه توان ادراك و ظرفيت
تحمّل نداشته باشد و احتجاج را نيز نفهمد از بلاغ مبين محروم است،
چنانكه مكلّف هم نيست.
|
جمله ﴿فَاِنَّما عَلَيكَ البَلغ﴾
وعدهاي ضمني به مؤمنان و وعيدي ضمني به كساني است كه روي
برگردانده و كفر ورزيدهاند كه نمونه آن را با بيان سرنوشت ديگران
در آيات پسين بيان ميكند.
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 19.
^ 2 - ـ سوره طه، آيه 69. |
تذكر چند نكته |
1. عنصر محوري آيه مورد بحث، اولاً تبيين حوزه رسالت و حدود آن و
ثانياً تحرير سبك و شيوه اجراي دستور و ثالثاً هشدار به مخاطبان
عنود است. بحث از آزادي عقيده، حرّيت در قبول و نكول دين و مانند
آن، از قلمرو اصلي اين آيه خارج است. امور سه گانه مزبور كه از اين
آيه استفاده ميشوند (تبيين حوزه رسالت و...) از آيات ديگري مانند
﴿فَذَكِّر اِنَّما اَنتَ مُذَكِّر ٭ لَستَ
عَلَيهِم بِمُصَيطِر)
1
و ﴿اَفَاَنتَ تُكرِهُ النّاسَ حَتّي
يَكونوا مُؤمِنين)
2
نيز استظهار خواهند شد.
|
2. جمله ﴿فَاِنَّما عَلَيكَ البَلغ﴾
بيانگر نفي اكراه و اجبار نيست.
|
3. نفوذ در حوزه دل، نه مقدور غير خداست و نه مورد فرمان كسي، از
اين جهت آياتي از قرآن حكيم بر نفي سيطره پيامبرصلي الله عليه و
آله و سلم بر دلهاي مردم دلالت دارد.
|
ايمان نيز هرچند فعل اختياري است، امري است قلبي و به دست مقلّب
القلوب؛ مانند اتّحاد و دوستي مؤمنان با يكديگر:
﴿واَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم لَو اَنفَقتَ ما فِي الاَرضِ جَميعًا
ما اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم ولكِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَينَهُم
اِنَّهُ عَزيزٌ حَكيم)
3
يعني با زر و زور نميتوان مردم را متّحد كرد. دلها به دست
خداست و همانطور كه در قلبهاي برخي هراس ميافكند:
﴿سَنُلقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَروا
الرُّعب)
4
ممكن است در دلهاي عدهاي مهر ايجاد كند.
|
|
^ 1 - ـ سوره غاشيه، آيات 22 ـ 21.
^ 2 - ـ سوره يونس، آيه 99.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 63.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 151. |
او در دل سختترين دشمن، علاقه بهترين دوست را ميآفريند، چنان كه
درباره حضرت موسي(عليهالسلام) فرمود كه من تو را در خانه دشمن
مشترك تربيت كردم و به تو مهر ورزيدند و آنها را دوست تو كردم،
وگرنه فرعون خونآشام با تو مهربان نميشد:
﴿واَلقَيتُ عَلَيكَ مَحَبَّةً مِني ولِتُصنَعَ عَلي عَيني)
1
|
4. جريان ولايت تكويني انسانهاي معصوم و كامل(عليهمالسلام) از
مبحث كنوني بيرون است.
|
5. انسان در نظام تكوين آزاد آفريده شده و كاملاً در اثبات و نفي،
قبول و ردّ و ايمان و كفر آزاد است؛ اما در نظام تشريع، موظّف به
ايمان و مكلّف به اجتناب از كفر است و هرگز ادلّه قرآني و روايي در
صدد آزادي تشريعي بشر نيست، وگرنه اصل اباحيگري روا خواهد بود.
|
جمله ﴿فَذَكِّر اِنَّما اَنتَ مُذَكِّر ٭
لَستَ عَلَيهِم بِمُصَيطِر)
2
به معناي آزادي عقيده در نظام تشريع نيست، چنان كه رسول
خداصلي الله عليه و آله و سلم در نامههايي به سران عالم فرمان ميداد:
أسلم تسلم
3 ؛
يعني اگر ميخواهي در امان باشي، بايد اسلام بياوري؛ نيز حضرت
سليمان(عليهالسلام) به پيك بلقيس خطاب فرمود:
﴿فَلَنَأتِيَنَّهُم بِجُنودٍ لاقِبَلَ لَهُم بِها
ولَنُخرِجَنَّهُم مِنها اَذِلَّةً وهُم صغِرون)
4
زيرا پس از تبيّن رشد از غي، تبليغ به حدّ نصاب خود رسيده
است و آنان بر اثر عناد ايمان نميآورند و مانع رسيدن دعوت اسلام
به اطلاع مردماند و در حقيقت به نابودي خود اقدام ميكنند، پس
بايد به دست سپاه اسلام از سقوط آنان
|
|
^ 1 - ـ سوره طه، آيه 39.
^ 2 - ـ سوره غاشيه، آيات 22 ـ 21.
^ 3 - ـ مناقب آل ابي طالب، ج1، ص112؛
بحارالانوار، ج20، ص381 و 386.
^ 4 - ـ سوره نمل، آيه 37.
|
|
پيشگيري شود.
|
از آياتي مانند ﴿فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما
ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما هُم في
شِقَاقٍ فَسَيَكفيكَهُمُ اللهُ وهُوَ السَّميعُ العَليم)
1
و
2 نيز
برميآيد كه خداوند هر عقيدهاي را نميپذيرد و چنين نيست كه هر كس
هر چه فهميد، معذور باشد، زيرا پس از آگاهي و ابلاغ رسول، عذري
براي كسي نميماند.
|
تعبيرهايي چون ﴿لَكُم دينُكُم ولِي دين)
3
يا ﴿فَقُل اَسلَمتُ وجهِي لِلّه... ﴾
نيز هرگز به معناي آزادي عقيده به معناي اباحهگري نيست،
زيرا همين پيامبران كه در جايي جدال را نفي ميكنند، در جاي خود از
جنگ دفاعي دم ميزنند، چنان كه درباره ابراهيم خليل(عليهالسلام)
كه در محاجّه نمرود و قومش با او فرمود:
﴿ولااَخافُ ما تُشرِكونَ بِهِ اِلاّاَن يَشاءَ رَبّي شيءاً وسِعَ
رَبّي كُلَّ شيءٍ عِلمًا اَفَلا تَتَذَكَّرون)
4
﴿اُفٍّ لَكُم ولِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ اَفَلا تَعقِلون)
5
و پس از آن، جريان ﴿فَجَعَلَهُم
جُذذًا اِلاّكَبيرًا لَهُم)
6
مطرح شد، پس معناي اين سخن ابراهيم(عليهالسلام):
﴿وجَّهتُ وجهِي لِلَّذي فَطَرَ السَّموت﴾
نيز اين نيست كه هر كسي به دين خود باشد، بلكه بدين معناست
كه پس از محاجّه، نوبت تبر و شمشير است.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 137.
^ 2 - ـ تعبير «فَسَيَكفيكَهُمُ الله»
مانند تعبيرهاي «وكَفَي اللهُ المُؤمِنينَ القِتال» (سوره احزاب، آيه 25)،
«اِنّا كَفَينكَ المُستَهزِءين» (سوره حجر، آيه 95) و «اَلَيسَ اللهُ بِكافٍ
عَبدَه» (سوره زمر، آيه 36)، وعده است به مؤمنان و وعيد به كافران.
^ 3 - ـ سوره كافرون، آيه 6.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 80.
^ 5 - ـ سوره انبياء، آيه 67.
^ 6 - ـ سوره انبياء، آيه 58. |
محاجّه و جنگ دفاعي، هر يك جايگاه خاص خود را دارد. نخست بايد
عقيده را عرضه كرد و پس از تحقق تبيّن رشد از غي، نوبت به نهي از
منكر، اجراي حدّ و مانند آن خواهد رسيد.
|
6. معناي آزادي تكويني انسان، تساوي دو راه و مواسات ايمان و كفر
نيست، زيرا پايان يكي بهشت و فرجام تلخ ديگري دوزخ است.
|
7. معناي نفي آزادي تشريعي، اجبار بر ايمان و اكراه بر آن نيست، كه
چنين كاري مقدور نيست، چنان كه حضرت نوح(عليهالسلام) به كافران
فرمود: ﴿يقَومِ اَرَءَيتُم اِن كُنتُ عَلي
بَيِّنَةٍ مِن رَبّي وءاتني رَحمَةً مِن عِندِهِ فَعُمِّيَت
عَلَيكُم اَنُلزِمُكُموها واَنتُم لَها كرِهون)
1
و حضرت شعيب به مستكبراني كه از او ميخواستند دين را رها
كند، فرمود: ﴿قالَ المَلاَُ الَّذينَ
استَكبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّكَ يشُعَيبُ والَّذينَ ءامَنوا
مَعَكَ مِن قَريَتِنا اَو لَتَعودُنَّ في مِلَّتِنا قالَ اَوَ لَو
كُنّا كرِهين)
2
يعني چگونه با اكراه، مرام شما را بپذيريم.
|
قرآن كريم درباره عمّار كه از صحابه خاص رسول خداصلي الله عليه و
آله و سلم بود، ميفرمايد: ﴿مَن كَفَرَ
بِاللهِ مِن بَعدِ ايمنِهِ اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ
بِالايمنِ ولكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدراً فَعَلَيهِم غَضَبٌ
مِنَ الله)
3
پس معلوم ميشود كه اكراه در قلب راه ندارد و اگر مؤمني را
به كفر وادارند، كفر او از محدوده زبانش نميگذرد و قلبش لبريز از
ايمان است، بنابراين به صورت اصلي كلّي ميتوان گفت كه اكراه در
امور قلبي راه ندارد.
|
8. هرگاه كسي با اختيار خود كفرپيشه شود و در صدد نشر كفر برآيد و
از
|
|
^ 1 - ـ سوره هود، آيه 28.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 88.
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه 106.
|
|
تبليغ ايمان جلوگيري كند و مانع نفوذ تبليغ رهبران الهي در بين
مردم آماده پذيرش حق باشد، قيام بر ضد او و دفاع از كيان دين،
وظيفه مسلمانان خواهد بود، چنان كه ذيل تذكر شماره 5 اشاره شد.
توضيح لازم اين مطالب در ذيل آيه ﴿لااِكراهَ
فِي الدِّين)
1
گذشت.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. سيره تبليغي و احتجاجي پيامبر
اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و پيروان ايشان |
بخشي از برنامههاي پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم و
پيروان راستين آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم پيش از اتمام
حجّت است و قسمتي پس از آن: آنان پيش از اتمام حجّت، چون «علي
بيّنة من الرّب» هستند، مردم را به الله دعوت ميكنند:
﴿اَدعوا اِلَي اللهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنا ومَنِ
اتَّبَعَني وسُبحنَ اللهِ وما اَنا مِنَ المُشرِكين)
2
همانگونه كه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به سخنان مخالفان
با صبر و متانت گوش فراداد و سپس براي آنان برهان آورد:
﴿اَلَم تَرَ اِلَي الَّذي حاجَّ اِبرهيمَ في
رَبِّهِ اَن ءاتهُ اللهُ المُلكَ اِذ قالَ اِبرهيمُ رَبِّي الَّذي
يُحيي ويُميتُ قالَ اَنَا اُحيي واُميتُ قالَ اِبرهيمُ فَاِنَّ
اللهَ يَأتي بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِبِ
فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ واللهُ لايَهدِي القَومَ الظّلِمين)
3
|
در اين مرحله، پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم رنجهاي طاقتفرسايي
را براي تبليغ اسلام تحمّل كردند؛ ولي همواره با عطوفت و مهرباني
فراواني با مردم حجاز رفتار ميكردند؛ آن قدر كه خداوند فرمود كه
تو آن چنان بر ايمان نياوردن آنان تأسف
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 256.
^ 2 - ـ سوره يوسف، آيه 108.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 258.
|
ميخوري كه نزديك است قالَب تهي كني:
﴿فَلَعَلَّكَ بخِعٌ نَفسَكَ عَلي ءاثرِهِم اِن لَم يُؤمِنوا بِهذا
الحَديثِ اَسَفا)
1
﴿لَعَلَّكَ بخِعٌ نَفسَكَ اَلاّيَكونوا مُؤمِنين)
2
به جهت همين شدّت تأسف پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم،
خداي سبحان فرمود: ﴿اِن نَشَأ نُنَزِّل
عَلَيهِم مِنَ السَّماءِ ءايَةً فَظَلَّت اَعنقُهُم لَها خضِعين)
3
يعني نميخواهيم آنان به اجبار ايمان بياورند.
|
پس از ابلاغ پيام، رسالت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم انجام
شده است و دستورهاي ديگر، مانند ﴿وقتِلوهُم
حَتّي لاتَكونَ فِتنَةٌ ويَكونَ الدِّينُ لِلّه)
4
به لحاظ سمت ولايت و امامت است؛ يعني آن حضرتصلي الله عليه
و آله و سلم جدا از تبليغ احكام، وظايف ديگري نيز چون جنگ با
دشمنان دين بر عهده دارد و اگر در مواردي قرآن كريم به اطاعت خدا و
رسول امر ميكند: ﴿اَطيعوا اللهَ واَطيعوا
الرَّسول﴾ به اين دو سمت نظر دارد.
|
پس از اتمام حجّت و دعوت از روي آگاهي، هرگز براي ترك گفتوگو و
رهايي احتجاج با دشمن پيش قدم نميشوند؛ ليكن اگر مخاطبان
نپذيرفتند، پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و يارانش جدال
نميكنند، بلكه از روي بصيرت چنين ميگويند:
﴿لَكُم دينُكُم ولِي دين)
5
﴿ولَنا اَعملُنا ولَكُم اَعملُكُم)
6
﴿اَسلَمتُ وجهِي لِلّه﴾؛ يعني اين شناخت را ارج نهاده و
بدان عمل ميكنند و
|
|
^ 1 - ـ سوره كهف، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره شعراء، آيه 3.
^ 3 - ـ سوره شعراء، آيه 4.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 193.
^ 5 - ـ سوره كافرون، آيه 6.
^ 6 - ـ سوره بقره، آيه 139. |
از اهل كتاب و امّيان ميخواهند حقّي را كه برايشان ثابت شده است،
گرامي دارند و براساس آن رفتار كنند.
|
خداوند به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم ميفرمايد كه نخست راه
استدلال را پيشگيرد، آنگاه موعظه كند:
﴿اُدعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ
وجدِلهُم بِالَّتي هِي اَحسَنُ اِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَعلَمُ بِمَن
ضَلَّ عَن سَبيلِهِ وهُوَ اَعلَمُ بِالمُهتَدين)
1
زيرا موعظه براي همه مردم و همواره سودمند است؛ امّا براي
مجادلهگران، پس از قيام حجّت نافع خواهد بود.
|
ترك جدال و مراء كه در آيه مورد بحث آمده نيز خود گونهاي موعظه و
حجّت كامل حق است، با اينكه در همين سوره داستان مباهله كه از روشنترين
نمونههاي محاجّه است، مطرح شده است: ﴿فَمَن
حاجَّكَ فيهِ مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا
نَدعُ اَبناءَنا واَبناءَكُم)
2
|
هر پيامبري دعوت و ادعايي دارد: مردم را به خدا و وحي و رسالت و
معاد دعوت ميكند و ادعاي پيامبري دارد. احتجاج كنندگان، هم در بخش
دعوت و هم در بخش دعوا با او محاجّه ميكنند و از وي برهان ميخواهند
و مباهله، معجزهاي است كه دعواي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
را ثابت ميكند كه در پي آن، دعوت نيز يقيناً ثابت خواهد شد. البته
اثبات بخشهايي از دعوت نيز با برهان است.
|
|
|
2. راز بقاي «وجه» اشيا |
چون وجه هر چيزي تكويناً به سوي خداست و آنچه صبغه الهي دارد مصون
از
|
|
^ 1 - ـ سوره نحل، آيه 125.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 61. |
زوال است ـ زيرا در اختيار وجه الله است ـ احتمال دارد ضمير
﴿وَجهَه﴾ در
﴿كُلُّ شيءٍ هالِكٌ اِلاّوجهَه)
1
به ﴿شَيء﴾ بازگردد. گرچه
مشهور آن است كه ضمير به «الله» بازميگردد ـ يعني همه چيز از بين
رفتني است مگر وجه خدا ـ رجوع ضمير به
﴿شَيء﴾ با عنايت به اينكه وجه هر چيزي تكويناً به سوي
خداي سبحان است نيز ميتواند معنايي صحيح داشته باشد. چون بقاي وجه
هر چيزي به اعتبار پيوند آن با خداي سبحان است، در حقيقت اسناد بقا
به «وجه الله» اسناد «الي ما هو له» است و اسناد آن (بقا) به «وجه
هر چيز»، بر اثر ارتباط به ما هو له خواهد بود؛ نه به نحو ذاتي و
اصلي.
|
|
|
بحث روايي |
|
متشرع و مبتدع |
قال علي(عليهالسلام): و إنّما الناس رجلان: متّبعٌ شِرعةً (شريعة)
و مبتدعٌ بِدعةً، ليس معه من الله سبحانه برهانُ سنّةٍ و لا ضِياءُ
حجّة
2.
|
اشاره: از آيه مورد بحث ميتوان استفاده كرد كه مردم، يا پذيراي
دين و پيرو شريعت الهي هستند يا در پي هواي نفس و بدعتگذار. بر
اساس چنين حصري، اميرمؤمنان(عليهالسلام) مردم را دو دسته ميداند:
متشرع، يا مبتدعي كه هيچ دليل نقلي و عقلي بر كار خود ندارد؛ نه از
جانب خدا دليلي و نه از سنت پيامبران رهنمودي و نه از برهان عقلي
شاهدي دارد.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ سوره قصص، آيه 88.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 176. |
تفسير |
|
مفردات |
القسط: «قِسْط» به معناي نصيب و سهم عادلانه، ولي «قَسط» به معناي
نصيب و بهره ديگران را گرفتن است و «اِقساط» به معناي قِسط و سهم
ديگران را دادن، براي همين گفتهاند: «قَسط الرجل» يعني جور و ظلم
كرد و «اَقسط» يعني عدالت ورزيد
1.
|
فرق قِسط و عدل در اين است كه قِسط، عدالت آشكار و روشن است، از
اينرو به ترازو «قِسط» ميگويند، زيرا چنان عدالت در وزن را تصوير
ميكند كه به خوبي ديده ميشود؛ ولي عدل گاهي مخفي است
2.
|
برپايه كتابهاي لغت، قَسْط و قُسوط به معناي جور و بيعدالتي است
و قِسط و اِقساط به معناي عدالت و دادگري؛ و اين لغت از اضداد است.
برخي ميگويند: قِسط و قَسط از يك اصلاند؛ ولي نتوانستهاند ثابت
كنند و در كلامشان اضطراب است
3.
|
|
|
تناسب آيات |
جمله پاياني آيه گذشته: ﴿واللهُ بَصيرٌ
بِالعِبَاد﴾، از تهديد مشركان و اهل كتاب خالي نيست.
اين آيه سياقش استيناف و از سرگيري مطلب جديد است؛ اما چون مضمون
آن بر مشركان و اهل كتاب، به ويژه بر يهود منطبق است، از
|
|
^ 1 - ـ مفردات، ص670، «ق س ط».
^ 2 - ـ معجم الفروق اللغويه، ص428.
^ 3 - ـ ر.ك: التحقيق، ج9، ص260 ـ 258، «ق
س ط». |
اِشعار بلكه بيان تهديد ياد شده خالي نيست
1.
|
قتل انبيا غير از قتال با آنهاست و آنچه دامنگير مشركان بود، قتال
بود نه قتل؛ ليكن دامنگير يهود همانا قتل بود، از اينرو در سعه و
ضيق قلمرو آيه مورد بحث، اختلاف نظر است.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
كفر به آيات تدويني و تكويني |
﴿الَّذينَ يَكفُرونَ بِءايتِ الله... ﴾
هم كفر ورزيدن به آيات تدويني را دربر ميگيرد و هم به آيات
تكويني را؛ مثلاً چنانچه كسي يكي از معجزات الهي را انكار كند، به
آن كفر ورزيده است، چنان كه اگر كسي آيات آفاقي يا انفسي را كه هر
يك نشان الهي است، مستقل و بيخالق بپندارد، به آن آيه كفر ورزيده
است و پيامدش كفر به الله است.
|
|
|
سيره اهل كتاب در كفر و پيامبركشي |
تكرار فعل مضارع در ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ
بِءايتِ اللهِ ويَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ حَقٍّ ويَقتُلونَ
الَّذينَ يَأمُرونَ بِالقِسط﴾، نشانه اين سيره سياه و
سنّت سيّئه اهل كتاب است كه آنان كفرشان را همچنان ادامه ميدهند و
كشتن انبيا و آمران به قسط، برنامه مستمر و دائمي آنان است. براي
بنياسرائيل انبياي فراواني آمده است:
﴿وَصَّلنا لَهُمُ القَول)
2
يعني پيامهاي خودمان را متصلاً به اينها رسانديم؛ عصري
بعد عصر و نسلي بعد نسل؛ پيامبران متواتر و متوالي و پيدرپي را به
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص142.
^ 2 - ـ سوره قصص، آيه 51. |
سوي آنها اعزام كرديم كه هر يك در كنار ديگري قرار گرفت:
﴿ثُمَّ اَرسَلنا رُسُلَنا تَترا)
1
|
قرآن كريم درباره پيشينه اهل كتاب در زمينه كفر و پيامبركشي ميفرمايد:
﴿اَلَّذينَ قالوا اِنَّ اللهَ عَهِدَ اِلَينا
اَلاّ نُؤمِنَ لِرَسولٍ حَتّي يَأتِيَنا بِقُربانٍ تَأكُلُهُ
النّارُ قُل قَد جاءَكُم رُسُلٌ مِن قَبلي بِالبَيِّنتِ وبِالَّذي
قُلتُم فَلِمَ قَتَلتُموهُم اِن كُنتُم صدِقين)
2
اينان گفتند تا بيّنات الهي نيايد و معجزات پيشنهادي ما را
نياورند، ما به آنان ايمان نخواهيم آورد؛ ولي پيامبران پيشين كه با
بيّنات آمدند و معجزات درخواستي شما را هم آوردند، نه تنها ايمان
نياورديد، بلكه آنان را نيز به شهادت رسانديد.
|
|
|
ناحق بودن، لازمِ ذاتي كشتن
پيامبران(عليهمالسلام) |
گاهي وصف ضروري و لازمِ حتمي موصوفي همراه آن ذكر ميشود كه جنبه
تعليل، تنبيه يا توضيح كامل دارد و هرگز براي احتراز از فاقد آن
صفت نيست، زيرا چنين وصفي لازم ذات آن موصوف است، هرچند در بديهي
يا نظري بودن در موارد مختلف فرق ميكند؛ مثلاً وصف توحيد به «برهانپذيري»،
يعني لازمِ قطعي اين مطلبْ امكان اقامه دليل بر آن است و وصف شركْ
به «برهان ناپذيري»، يعني لازمِ حتمي اين مطلبْ امتناع اقامه دليل
بر آن است، زيرا محالْ دليلپذير اثباتي نيست؛ يعني نميشود براي
وجود محال دليل آورد. قرآن كريم در اين باره چنين تعبير دارد:
﴿ومَن يَدعُ مَعَ اللهِ اِلهًا ءاخَرَ
لابُرهنَ لَهُ بِهِ
|
|
^ 1 - ـ سوره مؤمنون، آيه 44.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 183. |
فَاِنَّما حِسَابُهُ عِندَ رَبِّه)
1
يعني هركس غير از خداي واحد خدايي ديگر را ادعا كند و
بخواند كه لازمِ ذاتي او بيدليلي است، حساب او نزد پروردگار اوست.
جمله ﴿لابُرهنَ لَه﴾ وصفِ ذاتي
شرك است، از اينرو براي احتراز از قسم ديگر شرك نيست، زيرا شرك
بيش از يك قسم نيست و آن همان است كه اقامه دليل بر صحّت آن ممتنع
است.
|
جريان قتل انبيا نيز همينگونه است؛ يعني چنانكه در تبيين آيه 61
سوره «بقره» گذشت، لازمِ ذاتي كشتن آن ذوات قدسي ناحق بودن است؛ نه
آنكه قتل آنان دو قسم باشد: يكي با حق و ديگري بيحق، چنانكه سوء
ظن به خداوند حتماً ناحق است: ﴿... يَظُنّونَ
بِاللهِ غَيرَ الحَقّ)
2
و سبّ و ناسزاي خداي سبحان قطعاً دشمني ناحق و جاهلانه است:
﴿... فَيَسُبُّوا اللهَ عَدوًا بِغَيرِ عِلم)
3
|
بر اين اساس، قيد ﴿بِغَيرِ حَقّ﴾
در آيه جنبه تأكيدي دارد و قيد توضيحي است؛ نظير جمله
﴿لابُرهنَ لَه﴾ در آيه
﴿ومَن يَدعُ مَعَ اللهِ اِلهًا ءاخَرَ
لابُرهنَ لَه)
4
كه مفيد تأكيد است، زيرا كشتن انبيا(عليهمالسلام) دو قسم
حق و ناحق ندارد؛ ليكن اين قيد دوگونه ميآيد: 1. با «الف و لام»
كه به معناي جنس حق است؛ يعني هيچ حقّي كه خداي سبحان به سبب آن،
خون كسي را مهدور كرده باشد، درباره پيامبراني كه به شهادت رسيدند
وجود ندارد، زيرا انبيا(عليهمالسلام) در حالي كه مصونالدم بودند،
كشته شدند.
|
|
^ 1 - ـ سوره مؤمنون، آيه 117.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 154.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 108.
^ 4 - ـ سوره مؤمنون، آيه 117. |
با اين قيد، كلام الهي نوعي «جدال احسن» با اهل كتاب است، چون آنان
اگر در مورد مصون الدّم بودن «آمران به قسط» ترديد داشتند، درباره
صيانت خون انبيا(عليهمالسلام) هرگز شك نداشتند.
|
2. بي «الف و لام» كه معناي گذشته از آن استفاده نميشود، مگر
احراز شود كه تنوين تنكير، چنين مطلبي را ادا ميكند.
|
نكته: قيد ﴿بِغَيرِ حَقّ﴾ تنها
براي كشتن پيامبران(عليهمالسلام) آمده است، با اينكه قتل آمران به
قسط نيز ناحق است. شايد بدان جهت كه پيامبران با انسانهاي عادي
يكسان نيستند، پس كشتن آنان نيز با قتل ديگر انسانها همسان نيست.
|
|
|
امر به قسط تا مرز شهادت |
از آيه شريفه به خوبي برميآيد آمران به عدل و قسط كه شهيد شدند،
قيام و مقاومتشان بحق بود و براي امر به معروف و نهي از منكر كه از
فرايض رسمي اسلام است تا مرز شهادت پيش ميرفتند، زيرا اگر قيامشان
بحق نبود، بيجهت خود را به كشتن داده بودند و ذات اقدس الهي
قتلشان را كنار شهادت انبيا ذكر نميكرد.
|
اصل امر به قسط، كار خداوند است: ﴿قُل اَمَرَ
رَبّي بِالقِسطِ واَقيموا وُجوهَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِد)
1
عالمان ربّاني هم چون شديد الارتباط به ربّ و همراهان
راستين انبيا هستند، متخلق به اخلاق الهياند و تا مرز شهادت به
قسط امر ميكنند. آنان محدوده امر به قسط، مدار امر به معروف و نهي
از منكر و موارد ضرورت يا عدم ضرورت قيام را ميدانند. آنان اگر
بدانند با
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيه 29. |
شهادتشان دين رونق مييابد، شهادت را ترجيح ميدهند و چنانچه
دريابند كه اصل دين با شهادت آنان حفظ ميشود، شهادت را بر خود
واجب ميدانند. آنجا كه اصل دين در خطر است، تقيّه و حفظ حيثيت و
آبروي شخصي نيست.
|
امر به معروف، گاه به صورت انزجار قلبي يا زباني است:
﴿فَقولا لَهُ قَولًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ
يَتَذَكَّرُ اَو يَخشي)
1
و اگر اثر نكرد، تكليفي وجود ندارد:
﴿لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم)
2
امّا اگر مصداق ﴿يَكفُرونَ بِءايتِ
الله﴾ شد، جاي صبر نيست، حتي در برابر تبهكاراني كه
تحمّل هيچگونه انتقادي را ندارند و اهل سطوتاند و همين كه آيات
الهي به عنوان نهي از منكر بر آنها خوانده ميشود، با سطوت رفتار
كرده و هيچگونه امر به معروف و نهي از منكر و امر به قسط را برنميتابند:
﴿واِذا تُتلي عَلَيهِم ءايتُنا بَيِّنتٍ
تَعرِفُ في وُجوهِ الَّذينَ كَفَروا المُنكَرَ يَكادونَ يَسطونَ
بِالَّذينَ يَتلونَ عَلَيهِم ءايتِنا)
3
|
لازم است عنايت شود كه هيچگاه معلّم فقه را نميكُشند، زيرا تعليم
حكم، غير از امر به معروف است، چنانكه سخنراني و موعظه و تعليم
كتاب و حكمت، امر به معروف نيست. امر به معروف، سبكي خاص از مبارزه
است، ازهمينرو در فقه كتاب امر به معروف در كنار كتاب جهاد ذكر ميشود.
|
از آنچه تاكنون گذشت و نيز از آيه ﴿وكَاَيِّن
مِن نَبِي قتَلَ مَعَهُ رِبِّيّونَ كَثيرٌ فَما وهَنوا لِما
اَصابَهُم في سَبيلِ اللهِ وما ضَعُفوا ومَا استَكانوا واللهُ
يُحِبُّ
|
|
^ 1 - ـ سوره طه، آيه 44.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 272.
^ 3 - ـ سوره حجّ، آيه 72. |
الصّبِرين)
1
و برخي آيات ديگر نتايج ذيل به دست ميآيد:
|
1. نبوّت عامّ همواره همراه حكومت بوده است، چون اجراي قانون و
حدود و حفظ ثغور، بيحكومت نخواهدبود.
|
2. امر به معروف و نهي از منكر، غير از موعظه و نصيحت است، وگرنه
شهادت را در پي نداشت.
|
3. مرز امر به معروف و نهي از منكر، در برخي موارد شهادت است.
|
4. بنياسرائيل دو گروه بودند: برخي در راه حق تا نيل به شهادت پيش
رفتند و بعضي قاتل انبيا(عليهمالسلام) و آمران به قسط شدند.
|
5. حقّانيت قيام و مقاومت آمران به قسط.
|
|
|
گستره امر به قسط |
«امر به قسط» از مصاديق بارز «قيام به قسط»:
﴿لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط)
2
است.
|
قيام به قسط يعني زندگي را بر اساس اجراي عدل، در حق خود و ديگران
سامان دادن، بنابراين برپا داشتن قسط و نيز امر به آن، امر به
معروف و نهي از منكر را نيز دربر ميگيرد، بنابراين آمر واقعي به
قسط، خود نيز عادل است، نه اينكه فقط ديگران را به عدل فرمان دهد و
همانگونه كه مفاد امر «صلّوا» غير از امر﴿واَقيموا
الصَّلوة)
3
است، ميان دو تعبير ﴿اعدِلوا هُوَ
اَقرَبُ لِلتَّقوي)
4
و
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 146.
^ 2 - ـ سوره حديد، آيه 25.
^ 3 - ـ سورةء بقره، آيه 43.
^ 4 - ـ سوره مائده، آيه 8. |
﴿لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط﴾ نيز
فرق است.
|
نكته: در فقه، عادل بودن شرط آمر به معروف و ناهي از منكر نيست؛
يعني مانند امامت جماعت و جمعه نيست كه عدالت لازم دارد؛ امّا در
فقه اكبر (قرآن كريم) آمر به معروف كه خود به آن معروف عمل نكند و
ناهي از منكر كه خود از ارتكاب آن منتهي نشود، عاقل نيست:
﴿اَتَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ وتَنسَونَ
اَنفُسَكُم واَنتُم تَتلونَ الكِتبَ اَفَلا تَعقِلون)
1
اين آيه به مسلمانان يا يهوديان يا نصارا اختصاص ندارد،
بلكه مفادش اصلي كلي است، چنان كه عنوان «كتاب» ويژه قرآن كريم
نيست.
|
|
|
معناي بشارت به عذاب |
بشارت خبري است كه اثر آن در بَشَره (پوست) آدمي ظاهر ميشود؛ خواه
نشان نشاط و خواه علامت اَلَم و غم، پس به كارگيري كلمه «بشارت»
درباره عذاب ميتواند حقيقت و همانند كاربرد واژه «ثواب» درباره
عقاب باشد كه استعمال حقيقي است، زيرا ثواب برگرفته از «ثوب» است
كه از رشتههاي به دست آمده از مواد خام (مانند پنبه) بافته ميشود.
اگر مواد آن رشتهها نرم باشد (مانند پنبه) لباس نيز نرم و لطيف ميشود
و چنانچه زبر و خشن باشد، لباس نيز خشن خواهد شد. بر اين اساس، به
كاربردن كلمه «ثواب» درباره كيفر تلخ نيز مانند استعمال آن درباره
پاداش شيرين، حقيقت است.
|
اگر «بشارت» مخصوص خبر مسرّتانگيز باشد، استعمال آن براي عذاب،
نوعي استهزاست، چنانكه كاربرد كلمه «ثواب» درباره كيفر، بدون
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 44. |
تجوّز نخواهد بود.
|
تذكّر: چون در فرهنگ محاوره كلمه «بشارت» ويژه خبر نشاطآور است،
اين واژه در قرآن هنگام استعمال در خير، مطلق به كار رفته؛ مانند
﴿لَهُمُ البُشري فِي الحَيوةِ الدُّنيا وفِي
الاءخِرَة)
1
ولي در مورد عذاب با قيد عذاب و مانند آن به كار رفته است.
|
|
|
حبط اعمال حق ستيزان |
در سوره «بقره» از كشتار انبيا(عليهمالسلام) به دست يهوديان سخن
رفته و زبوني آنان نيز در همين جريان بازگو شده است. اين ذلّت، به
آخرت اختصاص ندارد، بلكه در دنيا نيز به عذابي خواركننده مبتلا
هستند.
|
برخي ميپندارند كه اگر مقابل حق بايستند، از لذّات دنيايي بهره ميبرند
و نام نيك نيز از آنان ميماند؛ امّا طبق قرآن كريم نه نام نيكي در
دنيا و نه بهرهاي در آخرت خواهند داشت و طبق قرآن كريم خداي سبحان
به آنان مهلت نميدهد، بلكه پيش از حسابرسي در آخرت، گرفتار رسوايي
دنيوي ميشوند، ازاينرو كارهايي كه به گمانشان خير است و هدفشان
را فراهم ميكند، نه در دنيا براي آنان اثري خواهد داشت و نه در
آخرت؛ البته نه به اين معنا كه كار خيري دارند و به ثمر نميرسد:
﴿اُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَت اَعملُهُم فِي
الدُّنيا والاءخِرَة﴾؛ ﴿واَتبَعنهُم في هذِهِ الدُّنيا لَعنَةً
ويَومَ القِيمَةِ هُم مِنَ المَقبوحين)
2
|
با اين توضيح روشن شد كه اين آيه ميتواند شرحي بر «سريع الحساب»
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 64.
^ 2 - ـ سوره قصص، آيه 42. |
بودن خدا باشد. در تأييد مضمون آيه مورد بحث ميفرمايد كه ما گناه
قاتلان انبيا(عليهمالسلام) را نوشته و كيفرشان خواهيم داد:
﴿لَقَد سَمِعَ اللهُ قَولَ الَّذينَ قالوا
اِنَّ اللهَ فَقيرٌ ونَحنُ اَغنِياءُ سَنَكتُبُ ما قالوا وقَتلَهُمُ
الاَنبِياءَ بِغَيرِحَقٍّ ونَقولُ ذوقوا عَذابَ الحَريق)
1
﴿فَبِما نَقضِهِم ميثقَهُم وكُفرِهِم بِءايتِ اللهِ وقَتلِهِمُ
الاَنبِياءَ بِغَيرِ حَقٍّ وقَولِهِم قُلوبُنا غُلفٌ بَل طَبَعَ
اللهُ عَلَيها بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنونَ اِلاّقَليلا ٭
وبِكُفرِهِم وقَولِهِم عَلي مَريَمَ بُهتنًا عَظيما)
2
﴿فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذينَ هادوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّبتٍ
اُحِلَّت لَهُم وبِصَدِّهِم عَن سَبيلِ اللهِ كَثيرا)
3
آنان در دنيا و آخرت مورد مؤاخذه الهياند و به زبان انبياي
پيشين نيز لعنت شدهاند: ﴿لُعِنَ الَّذينَ
كَفَروا مِن بَني اِسرءيلَ عَلي لِسانِ داوودَ وعيسَي ابنِ مَريَمَ
ذلِكَ بِما عَصَوا وكانوا يَعتَدون)
4
البته همه يهوديان چنين نبودند، بلكه عدّهاي از آنان در حدّ
سخن گفتن و موعظه كردن، آمر به معروف و ناهي از منكر بودند و برخي
تا مرز شهادت در اين راه پيش ميرفتند:
﴿لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايتِ
اللهِ ءاناءَ الَّيلِ وهُم يَسجُدون ٭ يُؤمِنونَ بِاللهِ واليَومِ
الاءخِرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ
ويُسرِعونَ فِي الخَيرتِ واُولئِكَ مِنَ الصّلِحين ٭ وما يَفعَلوا
مِن خَيرٍ فَلَن يُكفَروهُ واللهُ عَليمٌ بِالمُتَّقين)
5
|
تذكّر: ﴿فِي الدُّنيا﴾ در آيه
مورد بحث، مفعول با واسطه ﴿حَبِطَت﴾
است نه متعلّق به اعمال ـ يعني قاتلان انبيا(عليهمالسلام)
و نيز كشندگان آمران به قسط، نه بهره دنيايي دارند و نه بهره
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 181.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيات 156 ـ 155.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 160.
^ 4 - ـ سوره مائده، آيه 78.
^ 5 - ـ سوره آل عمران، آيات 115 ـ 113. |
اخروي ـ زيرا چنين نيست كه آنان هم عمل دنيايي داشته باشند و هم
عمل اخروي، بلكه كار آنان تنها دنيوي است.
|
نكته: در قرآن كريم گاهي ذكر دنيا مقدّم بر آخرت است؛ مانند آيه
مورد بحث، و ترتيب منطقي نيز بر همين استوار است؛ و گاهي نيز به
لحاظ اهمّيتِ آخرت، مُؤخر از آن ميآيد، چنان كه درباره آل فرعون
فرمود: ﴿فَاَخَذَهُ اللهُ نَكالَ الاءخِرَةِ
والاولي)
1
|
|
|
نفي نصرت در دنيا و آخرت |
﴿وما لَهُم مِن نصِرين﴾ سخن
انبيا(عليهمالسلام) به تبهكاران قومشان و محتوايش اين اصل كلي است
كه هر كس در برابر دين خدا قيام كند، ياري ديگران براي او بياثر
است، زيرا اراده خداي سبحان بر پيروزي حقگرايان است:
﴿كَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلي اِنَّ
اللهَ قَوي عَزيز)
2
|
حضرت نوح(عليهالسلام) با يقين به همين اصل با صراحت به قوم خود
خطاب فرمود كه اگر قيام و يادآوري من به آيات خدا بر شما گران است،
همه نيروهاي خود را گردآوريد و بر ضدّم قيام كنيد و به من مهلت
ندهيد: ﴿يقَومِ اِن كانَ كَبُرَ عَلَيكُم
مَقامي وتَذكيري بِءايتِ اللهِ فَعَلَي اللهِ تَوَكَّلتُ
فَاَجمِعوا اَمرَكُم وشُرَكاءَكُم ثُمَّ لايَكُن اَمرُكُم عَلَيكُم
غُمَّةً ثُمَّ اقضوا اِلَي ولاتُنظِرون)
3
|
گفتني است كه اين اصل از ويژگيهاي نبوّت عامّ است و به پيامبري
معيّن مانند حضرت نوح(عليهالسلام) اختصاص ندارد.
|
|
^ 1 - ـ سوره نازعات، آيه 25.
^ 2 - ـ سوره مجادله، آيه 21.
^ 3 - ـ سوره يونس، آيه 71. |
نفي «نصرت» در آيه مورد بحث، يعني آنان نه در قيامت ياور دارند و
نه در دنيا، چون در قيامت كسي بياجازه حق، لب به سخن نميگشايد:
﴿يَومَ يَقومُ الرّوحُ والمَلئِكَةُ صَفًّا
لايَتَكَلَّمونَ اِلاّمَن اَذِنَ لَهُ الرَّحمنُ وقالَ صَوابا)
1
و هرگز كسي براي قاتلان انبيا(عليهمالسلام) و قاتلان آمران
به قسط شفاعت نميكند. شفيع بايد به اذن خدا شفاعت كند:
﴿مَن ذَا الَّذي يَشفَعُ عِندَهُ
اِلاّبِاِذنِه)
2
﴿لايَملِكونَ الشَّفعَةَ اِلاّمَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمنِ عَهدا)
3
و تنها كساني از شفاعت برخوردار ميشوند كه خداوند دين آنان
را پسنديده باشد: ﴿ولايَشفَعونَ اِلاّلِمَنِ
ارتَضي)
4
و تبهكاران، دين خداپسند ندارند.
|
آري قاتل پيامبران يا آمران به قسط از قهر الهي نميرهد، مگر توبه
كند؛ امّا قاتل «نبي» چگونه به توبه موفق خواهد شد؟
|
در دنيا نيز نفي ناصر به نفي نصرت بازميگردد، زيرا بسياري به ياري
قاتلان برميخيزند؛ ولي موفّق نميشوند، و اگر اينان عدّهاي را
مظلومانه به شهادت ميرسانند و همچنان به زندگي خويش ادامه ميدهند،
براي آن است كه هنوز در متن جنگ هستند نه پس از فراغت از آن. موضوع
املاء و امهال الهي حكيمانه است.
|
نكته: واژه ﴿نصِرين﴾ جمع در مقابل
جمع كافران است؛ يعني هيچ فردي از آنان، ناصر ندارد؛ مانند
﴿وما لِلظّلِمينَ مِن اَنصار)
5
كه به معناي
|
|
^ 1 - ـ سوره نبأ، آيه 38.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 255.
^ 3 - ـ سوره مريم، آيه 87.
^ 4 - ـ سوره انبياء، آيه 28.
^ 5 - ـ سوره آل عمران، آيه 192. |
«ليس لأحد من الظالمين أحد من الأنصار» است؛ نيز مانند
﴿فَما تَنفَعُهُم شَفعَةُ الشّفِعين)
1
يعني شفاعت هيچ شفاعت كنندهاي به حال هيچ يك از آنان
سودمند نخواهد بود.
|
|
|
سه كيفر براي هر سه گروه |
برخي پنداشتهاند كه كيفرهاي بيان شده در دو آيه مورد بحث، هر يك
مربوط به يكي از سه گروه ياد شده در صدر آيه نخست است: عذاب اليم
از آنِ كافران به آيات الهي، حبط عمل براي قاتلان انبيا(عليهمالسلام)
و نفي نصرت ويژه قاتلان آمران به قسط است؛ غافل از اينكه هر يك از
سه گروه، مشمول هر سه نوع از عذاب خواهند بود
2.
|
براساس روايات
3
گناهان دو گونهاند:
|
1. گناهاني كه عقوبت زودرس دارند؛ مانند قتل، بغي، ظلم، شرب خمر،
زنا، عقوق والدين و...، بنابراين كيفر كشندگان انبياي الهي و آمران
به قسط، سريع خواهد بود و در دنيا نيز آنان طعم اين عقوبت را
خواهند چشيد: ﴿حَبِطَت اَعملُهُم فِي
الدُّنيا والاءخِرَة﴾.
|
2. گناهاني كه كيفر زودرس ندارند؛ مانند كفر كه گاهي با بهرهمندي
از دنيا نيز همراه است: ﴿ولايَحسَبَنَّ
الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملي لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما
نُملي لَهُم لِيَزدادُوا اِثمًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين)
4
|
|
^ 1 - ـ سوره مدثّر، آيه 48.
^ 2 - ـ ر.ك: روح المعاني، مج3، ج3، ص177.
^ 3 - ـ الكافي، ج2، ص449 ـ 444.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 178. |
اشارات و لطايف |
|
1. نصرت الهي درباره شخصيت حقوقي
و حقيقي انبيا |
نصرت الهي درباره شخصيّت حقوقي انبيا و نيز وارثان آنها قطعي است؛
امّا براي شخصيّت حقيقي آنان به طوري كه از گزند قتل دشمنان دين
مصون بمانند ـ يعني به فيض شهادت نرسند و از فوز جهاد محروم شوند و
از اسوه ديگران قرار گرفتن وا بمانند و مانند آن ـ نه مصلحت است و
نه حكمت الهي موجب آن است و نه چنين وعدهاي داده شده است،
بنابراين هدف سامي رسولان هماره منصور است، هرچند خود آنان گاهي
مصدوم، زماني مقتول و هنگامي مسموم ميشوند.
|
عالمان راستين كه در هراس همانند اميد موحّدند:
﴿ويَخشَونَهُ ولايَخشَونَ اَحَدًا اِلاَّالله)
1
امر به معروف و نهي از منكر را ميراثي فخرآور ميدانند كه
آن را از مورّثان خود به ارث بردهاند: العلماء ورثة الانبياء
2 و
پيامدهاي تلخ و شيرين آن را نيز از آنان (مورّثان) دارند.
|
مبلّغان الهي با بينايي كامل مردم را به دين فراميخوانند:
﴿اَدعوا اِلَي اللهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنا ومَنِ
اتَّبَعَني... )
3
و چيزي نبايد مايه انصراف آمران و ناهيان شود و مبادا بر
اين كار نادم گردند، زيرا كسي كه از خدا خبر ميدهد در باطن خود جز
نور ساطع نميبيند؛ خواه سخن او قبول شود و خواه ردّ يا اذيت گردد.
|
اين مطلب والا عصاره افاضه برخي اهل معرفت است
4 و
مطلب
|
|
^ 1 - ـ سوره احزاب، آيه 39.
^ 2 - ـ الكافي، ج1، ص32.
^ 3 - ـ سوره يوسف، آيه 108.
^ 4 - ـ ر.ك: رحمة من الرحمن، ج1، ص427. |
مجمعالبيان ـ كه در نقد استدلال به اين آيه و به گفتار پيامبرصلي
الله عليه و آله و سلم: أفضل الجهاد كلمة حق عند سلطان جائر يقتل
عليه
1 به
جواز نهي از منكر در ظرف ترس قتل چنين ميگويد: فيه نظر لأنّ من
شرط حُسن إنكار المنكر ألاّ يكون فيه مفسدةٌ و متي أدّي إلي القتل
فقد انتفي عنه هذا الشرط فيكون قبيحاً
2 ـ فرق
فراوان دارد. البته براي فتواي امين الاسلامِ نيز وجه صحيحي است كه
طبق آن ميتوان گفت مطلب مجمع البيان كلام في الجمله است نه
بالجمله.
|
|
|
2. عالمان ربّاني در كنار
پيامبران |
عالم ربّاني شدن، وظيفهاي همگاني است. عالمان ربّاني كه پيوند
مستحكمي با خدا دارند و با امر به معروف و نهي از منكر كه همان امر
به قسط است، در صدد تربيتِ جدي و مستمرّ مردماند، از شاگردان ويژه،
همصف و همسنگر انبيا(عليهمالسلام) به شمار ميروند و شهادتشان نيز
در رديف شهادت آنان قرار دارد و مشمول اين اصل كلّياند:
﴿وكَاَيِّن مِن نَبِي قتَلَ مَعَهُ رِبِّيّونَ
كَثيرٌ فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم في سَبيلِ اللهِ وما ضَعُفوا
ومَا استَكانوا واللهُ يُحِبُّ الصّبِرين)
3
رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم نيز مانند ديگر
انبيا(عليهمالسلام) پيرواني خاص تربيت كرد كه براي تحقّق آرمانهاي
الهي و برپايي قسط تا مرز شهادت پيش ميرفتند.
|
عالم ربّاني، جايگاه و وظيفه خويش را به خوبي ميشناسد و كسي كه
عالم رباني نيست دچار افراط و تفريط خواهد شد؛ يعني ممكن است با
تهوّر ناروا خود را به كشتن دهد؛ يا ترس بيجا او را به تقيه يا
خلاف وظيفه وادارد.
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص721.
^ 2 - ـ همان.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 146. |
امام خميني(قدسسرّه) كه از مصاديق روشن عالمان ربّاني بودند، در
نخستين روزهاي شكلگيري انقلاب اسلامي كه گناهان عملي برخي، به
گناهان اعتقاديشان ميانجاميد، در اعلاميهاي فرمودند: امروز
مبارزه واجب است، ولو بلغ ما بلغ
1.
|
آري هرگاه اصل دين در خطر باشد، جاي تقيه نيست و نميتوان گفت چون
خطر در پيش است، بايد صبر كرد.
|
بعضي راحتطلبان، احياناً با تمسّك به آيه
﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا عَلَيكُم اَنفُسَكُم لايَضُرُّكُم مَن
ضَلَّ اِذَا اهتَدَيتُم)
2
چنين برداشت ميكردند كه مواظب خودتان باشيد و لازم نيست
ديگران را امر به معروف كنيد و تبهكاري ديگران براي شما ضرري ندارد؛
غافل از اينكه در اين آيه جمله ﴿اِذَا
اهتَدَيتُم﴾ آمده است؛ يعني گمراهي ديگران ضرري براي
شما ندارد، زماني كه شما هدايت يابيد؛ و روشن است وقتي انسان هدايت
ميشود كه وظيفه امر به معروف را انجام دهد؛ نه اينكه بيتفاوت و
راحت طلب باشد.
|
|
|
3. جايگاه امر به قسط |
آمر به قسط بودن از اوصاف خداوند سبحان است:
﴿قُل اَمَرَ رَبّي بِالقِسط)
3
چنان كه گاهي به مصداقِ معروف، مانند عدل و احسان:
﴿اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسنِ
وايتايءِ ذِي القُربي ويَنهي عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ والبَغي
يَعِظُكُم
|
|
^ 1 - ـ صحيفه نور، ج1، ص40.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 105.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 29. |
لَعَلَّكُم تَذَكَّرون)
1
و اداي امانت امر كرده: ﴿اِنَّ اللهَ
يَأمُرُكُم اَن تُؤَدُّوا الاَمنتِ اِلي اَهلِها)
2
يا از خيانت نهي ميكند كه مصداقِ نهي از منكر است:
﴿لاتَخونُوا اللهَ والرَّسولَ وتَخونوا
اَمنتِكُم)
3
|
مؤمنان موظفاند به اخلاق الهي آراسته شوند، چنانكه قرآن كريم امر
به معروف و نهي از منكر را از اوصاف بارز پيامبر اكرمصلي الله
عليه و آله و سلم معرفي ميكند: ﴿اَلَّذينَ
|
|
^ 1 - ـ سوره نحل، آيه 90. زمخشري لطيفهاي
را ذيل آيه «اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسن» آورده است كه امويان
(عليهم اللعنه) اهانت و لعن به وجود مقدس اميرمؤمنان، علي(عليهالسلام) را
در منبرها سنت نهادند. وقتي اين برنامه پليد (در زمان عمر بن عبدالعزيز)
برچيده شد، از آن پس به جاي لعن مزبور اين آيه روي منبرها تلاوت ميشد. وي
ميافزايد: «و لعمري انّها كانت فاحشةً و منكراً و بغياً... »؛ به جان خودم
آنان با بناي چنين سنت زشتي گناهي آشكار، منكر و بغي مرتكب شدند ـ و خداوند
از فحشا، منكر و بغي نهي ميكند: «ويَنهي عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ
والبَغي» ـ خدا خشم خود را بر آنان بيفزايد و آنان را رسوا كند و عبرت قرار
دهد تا دعاي پيامبر را در حق علي كه فرمود: و عاد من عاداه اجابت كرده باشد؛
دعايي كه موجب شد عثمان بن مظعون مسلمان شود (الكشاف، ج2، ص630 ـ 629). آنگاه
در پاورقي، محقق به لطيفهاي ديگر اشاره ميكند كه راز اينكه زمخشري از
اهانت به علي(عليهالسلام) تعبير به «بغي» كرده اين است كه ناصبي باغي است
و فريقين نقل كردهاند كه وجود مبارك رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم
به عمار ياسر فرمود: گروه اهل بغي، تو را شهيد ميكنند: تقتلك الفئة
الباغية. معلوم ميشود اموياني كه در جنگ صفّين به نبرد ضد حضرت
اميرمؤمنان(عليهالسلام) قيام كردند، «فئة باغية» بودهاند، از اينرو آيه
«ويَنهي عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ والبَغي» امويان را هم دربر ميگيرد (ر.ك:
الكشاف، ج2، ص629، پاورقي).
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 58.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 27. |
يَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِي الاُمِّي
الَّذي يَجِدونَهُ مَكتوبًا عِندَهُم فِي التَّورةِ والاِنجيلِ
يَأمُرُهُم بِالمَعروفِ ويَنههُم عَنِ المُنكَر)
1
و پس از وي عظمت امّت اسلامي را در همين امر به معروف و نهي
از منكر ميداند: ﴿ولتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ
يَدعونَ اِلَي الخَيرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ
المُنكَر)
2
﴿كُنتُم خَيرَ اُمَّةٍ اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ
وتَنهَونَ عَنِ المُنكَر)
3
|
|
|
4. مراحل امر به معروف و نهي از
منكر |
امر به معروف و نهي از منكر، نخست بايد از خود انسان و خانوادهاش
شروع شود؛ آنگاه نوبت قبيله و سپس ديگران است و در اين باره،
مراحل متعددي است كه به بعضي اشاره ميشود:
|
أ. آمر، نخست بايد خويش را به خير فراخواند:
﴿لِمَ تَقولونَ ما لاتَفعَلون ٭ كَبُرَ مَقتًا عِندَ اللهِ اَن
تَقولوا ما لاتَفعَلون)
4
﴿اَتَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ وتَنسَونَ اَنفُسَكُم واَنتُم
تَتلونَ الكِتبَ اَفَلا تَعقِلون)
5
|
ب. دعوت اهل خويش: ﴿قوا اَنفُسَكُم واَهليكُم
نارًا)
6
|
ج. فراخواني خويشاوندان و قبيله: ﴿واَنذِر
عَشيرَتَكَ الاَقرَبين)
7
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيه 157.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 104.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 110.
^ 4 - ـ سوره صفّ، آيات 3 ـ 2.
^ 5 - ـ سوره بقره، آيه 44.
^ 6 - ـ سوره تحريم، آيه 6.
^ 7 - ـ سوره شعراء، آيه 214. |
د. فراخواني ديگران: ﴿ولتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ
يَدعونَ اِلَي الخَيرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ
المُنكَر)
1
|
هـ . مرحلهاي وسيعتر از مراحل پيشين:
﴿اَلَّذينَ اِن مَكَّنّهُم فِي الاَرضِ اَقامُوا الصَّلوةَ
وءاتَوُا الزَّكوةَ واَمَروا بِالمَعروفِ ونَهَوا عَنِ المُنكَرِ
ولِلّهِ عقِبَةُ الاُمور)
2
گستردگي قلمرو مرحله اخير براي آن است كه هر اندازه قدرت
بيشتر باشد مسئوليت امر به معروف و نهي از منكر افزونتر است.
البته خود مسئولان نيز از حوزه امر به معروف و نهي از منكر امت
اسلامي خارج نيستند.
|
|
|
5. حرمت و كيفر قتل كافران آمر به
قسط |
اگر آمر به قسط مسلمان نباشد، آيا قاتل او مشمول مجازات بيان شده
در اين آيه ميشود؟ در پاسخ بايد گفت كه اسلام دوگونه احكام دارد:
أ. دستورهاي بين المللي؛ مانند حرمت ظلم، خيانت و وجوب امانت و
عدالت. ب.دستورهاي داخل حوزه اسلام؛ همچون كيفيّت عبادت، ارث و....
براساس دستورهاي بين المللي اسلام، انسان نبايد ظلم كند؛ مظلوم
مسلمان باشد يا نامسلمان؛ اهل كتاب باشد يا ملحد و بيدين.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) به مالك اشتر فرمود: و أشْعر قلبك الرحمة
للرعيّة و المحبّة لهم و اللطف بهم و لا تكوننّ عليهم سبعاً ضارياً
تغتنم أكلهم، فإنّهم صنفان: إمّا أخ لك في الدين أو نظير لك فيالخلق
3.
|
بر اين اساس، كشتن كساني كه براي اقامه قسط قيام كردهاند، حرام و
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 104.
^ 2 - ـ سوره حجّ، آيه 41.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، نامه 53. |
سبب استحقاق سه كيفر ياد شده در آيه است، هرچند او از كار خويش بهره معنوي
نخواهد برد.
|
براي روشن شدن مطلب، كشتگان غير مسلمان در راه قيام به قسط و عدل را ميتوان
به سه گروه قسمت كرد:
|
يك. برخي به عدل قيام ميكنند؛ ولي خود به آيات الهي كفر ميورزند و به قتل
انبيا(عليهمالسلام) همّت ميگمارند، از اينرو مشمول كيفر وعده داده شده
در آيه مورد بحث هستند. اين گروه كه قيامشان تنها جنبه اقتصادي دارد، اگر
كشته شوند، مظلوماند نه شهيد؛ و اثري بر خونشان بار نخواهد شد:
﴿اُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَت اَعملُهُم﴾.
|
دو. بعضي به آيات الهي كفر ميورزند و ملحدند؛ ليكن انبيا(عليهمالسلام) را
نميكشند؛ نه چون پيامبرند، بلكه به جهت جنبه مردمي آنان كه دعوت به قسط و
عدالت اجتماعي دارند. اين گروه نيز از آن جهت كه كافرند، از عمل خود سودي
نميبرند، زيرا كاري در اسلام پاداش معنوي دارد كه جامع حُسن فعلي و حسن
فاعلي باشد. آيات قرآني همراهي دو وصف ايمان و عمل صالح را شرط اساسي بهرهوري
از پاداش معنوي اعلام كرده است، بنابراين غير مؤمن يا فاقد عمل صالح از فيض
معنوي محروم است.
|
سه. دستهاي مستضعفان فكري به شمار ميروند، چون به معارف الهي دسترسي
ندارند. اين گروه، نه كافر به آيات الهي و نه قاتل انبيا(عليهمالسلام)
هستند و عناد تعمّدي در كارشان نيست. اينان قسط و عدل را ميفهمند و براي
تحقّق آن قيام ميكنند. چنين كساني مظلوم هستند و كشتنشان حرام است و
اعمالشان نيز حبط نميشود، زيرا نه از گروه نخستاند و نه از گروه دوم،
بلكه از مصاديق اين آيه به شمار ميروند: ﴿وءاخَرونَ
مُرجَونَ لاَمرِ اللهِ اِمّا يُعَذِّبُهُم |
واِمّا يَتوبُ عَلَيهِم واللهُ عَليمٌ حَكيم)
1
كه خداي سبحان ميداند با آنان چگونه رفتار كند. سرّ رجوع
كارشان به خداي سبحان اين است كه اين گروه بر اثر فقدان قدرت كه از
شرايط حتمي تكليف است، مأمور به ايمان و مكلّف به اسلام نبودهاند،
بنابراين كارهاي معقول برهاني و مقبول اجتماعي اينان شايد بياثر
نباشد و معناي ﴿مُرجَونَ لاَمرِ الله﴾
نيز همين است.
|
خلاصه آنكه كشتن هر سه گروه ياد شده حرام است؛ امّا ثمره اعمالشان
متفاوت است.
|
|
|
بحث روايي |
|
گرفتاران به شديدترين عذاب آخرتي |
روي عن أبي عبيدة بن الجرّاح قال: قلت يا رسول اللهصلي الله عليه
و آله و سلم: أي الناس أشدّ عذاباً يوم القيامة؟ فقال: رجل قتل
نبيّاً أو رجلاً أمر بمعروف أو نهي عن منكر؛ ثمّ قرأ
﴿... ويَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ حَقٍّ
ويَقتُلونَ الَّذينَ يَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاس﴾؛
ثمّ قال(عليهالسلام): يا أبا عبيدة! قتلت بنوإسرائيل ثلاثة
و أربعين نبيّاً من أوّل النّهار في ساعة واحدة؛ فقام مائة رجل و
اثنا عشر رجلاً من عبّاد بنيإسرائيل، فأمروا من قتلهم بالمعروف و
نهوهم عن المنكر، فقتلوا جميعاً من آخر النهار في ذلك اليوم و هو
الّذي ذكره الله تعالي فبشّرهم بعذاب اليم
2.
|
اشاره: 1. كيفر الهي يقيناً بيش از گناه طاغيان نخواهد بود:
﴿جَزاءً وِفاقا)
3
زيرا چنين كاري ظلم و از ساحت منزّه عدل ربوبي دور است.
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 106.
^ 2 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص720.
^ 3 - ـ سوره نبأ، آيه 26.
|
|
2. دركات عذابِ خفيف، شديد و اشدّ به مراتب طغيان عاصيان وابسته
است؛ يعني كسي كه عُتُوّ و تمرّدش نسبت به دستورهاي خدا بيشتر باشد،
محكوم عذاب دردناكتر خواهد بود: ﴿اَيُّهُم
اَشَدُّ عَلَي الرَّحمنِ عِتيّا)
1
|
3. گروه خاصي را قرآن كريم نام ميبرد كه فرجام تلخ آنها اشدّ
العذاب است: ﴿ويَومَ القِيمَةِ يُرَدُّونَ
اِلي اَشَدِّ العَذاب)
2
اين گروه همانا يهود عنود و جحود لَدودند كه برخي از سيّئات
آنها قبلاً بيان شد.
|
4. اين حديث بيانگر تشريح كيفر هر فرد يهودي روش و جحوديمنش است.
|
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ سوره مريم، آيه 69.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 85. |
تفسير |
|
مفردات |
معرضون: «اعراض» به معناي پشت كردن است. اعرض عن الشيء و...، إذا
ولاه ظهره
1. در
آيه مورد بحث
2 به
سبب ذكر كلمه ﴿يَتَوَلّي﴾ قبل از
آن، به ذكر حرف «عن» و متعلق نيازي نيست.
|
غرّهم: «غرور» پيدايش غفلتي است كه با تأثير چيزي ديگر پديد آيد.
در همه كاربردهاي اين ريشه دو قيد «اغفال» و «تأثير» ملحوظ است،
وگرنه استعمال آن مجاز خواهد بود و تفاوت آن با غفلت در همين است
3.
|
غرور با خدعه نيز تفاوت دارد: غرور غلطاندازياي است كه انسان را
به انجام دادن كاري كه برايش ضرر دارد وا ميدارد؛ مانند اينكه
سراب ببيند و آن را آب بپندارد و به اعتماد آن، آب خود را ضايع كند
و از تشنگي بميرد كه در اينجا سراب او را فريب داده و به تضييع آب
واداشته است؛ امّا خدعه اين است كه جهت درست را از او بپوشاند و او
را در اموري ناگوار بيندازد
4. خدعه
پنهان كردن چيزي است كه بايد آشكار و معلوم باشد
5.
|
يَفترون: «فري» بريدن پوست براي دوخت و اصلاح است. «اِفراء» در
افساد و تباه كردن و «افتراء» در اصلاح و افساد، و بيشتر در افساد
به كار
|
|
^ 1 - ـ النهايه، ج3، ص215، «ع ر ض».
^ 2 - ـ مفردات، ص559 و560، «ع ر ض».
^ 3 - ـ التحقيق، ج7، ص207، «غ ر ر».
^ 4 - ـ معجم الفروق اللغويه، ص383 و384.
^ 5 - ـ التحقيق، ج3، ص27، «خ د ع». |
ميرود. اين واژه در قرآن در مورد دروغ و شرك و ظلم استعمال شده
است
1.
|
|
|
تناسب آيات |
در آيات پيشين، خداوند به اهل كتاب «بغي» (ستم و زياده خواهي) را
نسبت داد. اين آيه نيز به مسجّل كردن «بغي» بر اهل كتاب اشاره دارد
كه آنان راه خلاف را در پيش گرفته و در دين اختلاف ميافكنند، به
گونهاي كه اگر به حكميت كتاب خويش (تورات) فراخوانده شوند، نميپذيرند
و از آن روي ميگردانند
2. بر
اين پايه، آيه مورد بحث بيان كننده سرسختي و نهايت تعصب و لجاجت
يهود در عدم پذيرش حق است، زيرا از پذيرش حكم كتابي كه مدعي ايمان
به آن هستند (تورات) سرباز ميزنند و در مقابل آن، طريق مكابره در
پيش ميگيرند
3.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
چهار احتمال در معناي
﴿اوتوا نَصيبًا مِنَ الكِتب﴾ |
1. مطالب حقّي در تورات و انجيل هست، زيرا از ديدگاه قرآن كريم آندو
كتاب نورند؛ ولي بر اثر تحريف، تنها بخشي از تورات و انجيل واقعي
سالم مانده بود.
|
2. تمامي تورات و انجيل نزد آنان بود و به همين مناسبت درباره آنها
گفته
|
|
^ 1 - ـ مفردات، ص634، «ف ر ي».
^ 2 - ـ الميزان، ج3، ص143.
^ 3 - ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7،
ص235 ـ 234. |
شد: ﴿اوتوا الكِتب)
1
امّا به جهت ﴿نُؤمِنُ بِبَعضٍ ونَكفُرُ
بِبَعض)
2
آنان را جز بهرهاي اندك از آن نبوده است. شأن نزول آيه و
جمله ﴿يُدعَونَ اِلي كِتبِ اللهِ لِيَحكُمَ
بَينَهُم﴾، مؤيد اين وجه است.
|
اين دو وجه در صورتي است كه تنوين ﴿نَصيبًا﴾
ناظر به تحريف يا تبعيض باشد.
|
3. تنوين ﴿نَصيبًا﴾ براي تحقير
باشد؛ يعني اهل كتاب، با اينكه از كتاب بهرهاي اندك دارند و شناخت
آنان در حدّ قرائت الفاظ و ظواهر كتاب است:
﴿ومِنهُم اُمِّيُّونَ لايَعلَمونَ الكِتبَ اِلاّا َمانِي واِن هُم
اِلاّيَظُنّون)
3
در مقابل قرآن كريم ايستادگي ميكنند.
|
4. تنوين در ﴿نَصيبًا﴾ براي تعظيم
باشد؛ يعني با اينكه بهره فراواني از كتاب داشتند، در مقام عمل
سرپيچي ميكردند و به علم خود عمل نميكردند و با اينكه ميتوانستند
با عمل به علم خود، «طي الارض» كنند: ﴿قالَ
الَّذي عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن
يَرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُك)
4
به كارهاي ناپسند دست ميزدند: ﴿اَلَم
تَرَ اِلَي الَّذينَ اوتوا نَصيبًا مِنَ الكِتبِ يَشتَرونَ
الضَّللَةَ ويُريدونَ اَن تَضِلُّوا السَّبيل)
5
|
خداوند سبحان درباره همين گروه ميفرمايد:
﴿فَما رَبِحَت تِجرَتُهُم)
6
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 20.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 150.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 78.
^ 4 - ـ سوره نمل، آيه 40.
^ 5 - ـ سوره نساء، آيه 44.
^ 6 - ـ سوره بقره، آيه 16. |
﴿اَلَم تَرَ اِلَي الَّذينَ اُوتوا نَصيبًا
مِنَ الكِتبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّغوتِ ويَقولونَ لِلَّذينَ
كَفَروا هؤُلاءِ اَهدي مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا)
1
﴿اَوكُلَّما عهَدوا عَهدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنهُم بَل اَكثَرُهُم
لايُؤمِنون ٭ ولَمّا جاءَهُم رَسولٌ مِن عِندِ اللهِ مُصَدِّقٌ
لِما مَعَهُم نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتبَ كِتبَ
اللهِ وراءَ ظُهورِهِم كَاَنَّهُم لايَعلَمون)
2
با اينكه نسبت به حقّانيت قرآن كريم آگاهي دارند و به خوبي
ميدانند كه قرآن مصدِّق تورات اصيل است، كتاب خدا را پشت سر مياندازند،
بدين جهت در قيامت نامه اعمالشان را از پشت سر به آنان ميدهند.
اين، تأويلِ همان ﴿فَنَبَذوهُ وراءَ
ظُهورِهِم)
3
است.
|
آنان نه تنها كتاب آسماني اصيل (قرآن) را پشت سر مياندازند، بلكه
تورات را نيز پشت سر انداختند: ﴿واِذ اَخَذَ
اللهُ ميثقَ الَّذينَ اُوتوا الكِتبَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ
ولاتَكتُمونَهُ فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم واشتَرَوا بِهِ ثَمَنًا
قَليلًا فَبِئسَ مايَشتَرون)
4
براساس اين آيه، خداي سبحان از علماي اهل كتاب پيمان گرفت
كه مبيّن كتاب خدا باشند و حقايق آن را كتمان نكنند، پس بر آنان
بيان پيام خدا، واجب و كتمانش، حرام بود. براي اهميت اين مطلب، هم
در قالب امر فرمود: ﴿لَتُبَيِّنُنَّهُ
لِلنّاس﴾ و هم از كتمان آن نهي كرد:
﴿ولاتَكتُمونَه... ﴾. دقيقاً مانند آيه اعتصام:
﴿واعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَميعًا
ولاتَفَرَّقوا... )
5
كه از سويي به اعتصام به حبل الله و توحيد فرمان ميدهد و
از
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 51.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيات 101 ـ 100.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 187.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 187.
^ 5 - ـ سوره آل عمران، آيه 103.
|
|
سوي ديگر از تفرقه نهي ميكند.
|
تذكّر: بسياري از معارف قرآن حكيم با مطالب تورات و انجيل اصيل
موافق است، از اينرو بياعتنايي و به پشت سر انداختن هر يك از آنها
مساوي پشت سر گذاشتن ديگري است، بنابراين اگر جمله
﴿فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم﴾
گاهي بر قرآن و زماني بر تورات و انجيل اصيل تطبيق ميشود، براي
استواري معارف آنهاست.
|
|
|
دعوت به كتاب خدا |
مراد از دعوت به كتاب خدا: ﴿يُدعَونَ اِلي
كِتبِ الله﴾، همان خواندن به اسلام است:
﴿ومَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَري عَلَي اللهِ
الكَذِبَ وهُوَ يُدعي اِلَي الاِسلم)
1
چنان كه دعوت به رسول خدا همان فراخواني به خداست و اين
چهار عنوان در حقيقت، يك موضوع است. اسلام:
﴿يُدعي اِلَي الاِسلم﴾ و پيامبر:
﴿فَاحكُم بَينَ النّاسِ بِالحَقّ)
2
و قرآن: ﴿اِنَّ هذا القُرءانَ يَهدي
لِلَّتي هِي اَقوَم)
3
محور دعوت بالعرض هستند و «خدا» محور دعوت بالذات:
﴿اِنِ الحُكمُ اِلاّلِلّه)
4
|
علاّمه بلاغي ميفرمايد: از روايات
5 برميآيد
كه مراد از «كتاب» در ﴿يُدعَونَ اِلي كِتبِ
الله﴾ تورات است و با توجّه به آنكه تحريف به تمام معنا
در آن راه يافته است، سستي روايت را به روشني ميتوان فهميد، زيرا
چگونه
|
|
^ 1 - ـ سوره صفّ، آيه 7.
^ 2 - ـ سوره ص، آيه 26.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 9.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 57.
^ 5 - ـ الدر المنثور، ج2، ص170؛ مجمع
البيان، ج2 ـ 1، ص723 ـ 722. |
ممكن است قرآن كريم، كتاب تحريف شده را
﴿كِتبِ الله﴾ بنامد
1.
|
ايشانِ سپس با پرداختن به مسئله رجم ميفرمايد: رجم در اسلام غير
از رجم در تورات است: در اسلام، مرتكب زناي محصنه رجم ميشود؛ امّا
در تورات رجم در موارد ديگري است
2.
|
ايشان در فهم تورات و انجيل تبحّري خاص داشتند و رساله الهدي
3 شاهدي
بر اين مدّعاست؛ امّا آنچه از ابن عبّاس نقل شده و طبرسي نيز
احتمال داده است، مربوط به تورات و انجيل در عصر نزول قرآن كريم
است، چنان كه خداوند سبحان به نحو «موجبه جزئيّه» يا «مهمله» كه در
حكم «جزئيّه» است و نه به صورت موجبه كلّيه، تورات عصر نبي اكرمصلي
الله عليه و آله و سلم را دربردارنده حكم الله ميداند:
﴿وكَيفَ يُحَكِّمونَكَ وعِندَهُمُ التَّورةُ
فيها حُكمُ الله)
4
و علامه بلاغي از تورات و انجيل معاصر سخن ميگويد. ايشان
براي اثبات مدّعايشان بايد ثابت كنند كه رجم در تورات در عصر نزول
قرآن كريم، غير از رجم در قرآن بوده است، زيرا تورات كنوني با
تورات در عصر نزول قرآن تفاوت دارد و از آن هنگام تا كنون نيز
تحريف روي داده است.
|
از آيه ﴿قُل فَأتوا بِالتَّورةِ فَاتلوها اِن
كُنتُم صدِقين)
5
نيز معلوم ميشود كه هرچند تحريف در تورات راه پيدا كرده
بود، مطلب حق نيز در آن بوده است،
|
|
^ 1 - ـ آلاء الرحمن، ج2، ص34.
^ 2 - ـ «فإن الموجود في توراتهم أنّ الرجم
علي الفتاة التي لم يجد لها زوجها بكارة و علي العذراء المخطوبة إذا زنت و
علي الزاني بها... » (آلاء الرحمن، ج2، ص34).
^ 3 - ـ ر.ك: نصايح الهدي و الدين، ص178 ـ
169؛ التوحيد و التثليث.
^ 4 - ـ سوره مائده، آيه 43.
^ 5 - ـ سوره آل عمران، آيه 93. |