ميرسد، هرچند بگويد: ﴿لانُريدُ مِنكُم جَزاءً
ولاشُكورا)
1
چون محور كار كاملان، همانا اصل
﴿اِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِ الله)
2
است. نيل به «وجه الله» كمال برين انسانهاي كامل است،
بنابراين هبه مصون از عوض و معصوم از غرض، از غير خداوند صادر
نخواهد شد.
|
هبه مراتبي دارد و هر مرتبهاش كه صادر گردد، ظهور هبه الهي است؛
يعني واهبْ مظهر همين نام شريف ميشود و توفيق بخشش صحيح و قُربي
را به دست ميآورد، زيرا اين نعمت وزين را بخشنده، نه از خود دارد
و نه از غير خدا، پس تنها راه رسيدن به اين فضيلت، مظهر نام الهي
شدن است و به اين نكته فاخر، راسخان در علم التفات دارند، از اينرو
رحمت لدنّي را به استناد وهّاب بودن خدا از او ميخواهند؛ يعني اگر
خداي سبحان به اسم شريف وهّاب ظهور كند، بهترين و مهمترين هبهاش
همانا مظهريّت نام مبارك واهب است كه اگر كسي به اين مظهريت فاخر
برسد، علم صحيح را به متعلمان راستين هبه ميكند تا گستره بخشش و
دانش با هبه الهي و رسوخ علم تأمين گردد.
|
|
|
ويژگيهاي دعاي راسخان در علم |
راسخان در علم به مبدئيّت خداي سبحان و اوصاف كمالي او معترف و اهل
نيايشاند. آنان به قيامت و احوال آن اعتقاد و به وحي و رسالت
ايمان دارند كه صراط مستقيم و رابط ميان مبدأ و معاد است. البته
راسخان داراي مراتبي هستند و براساس ويژگي مراتب طولي، دارند، درجه
والا مرتبه مياني و پايين را
|
|
^ 1 - ـ سوره انسان، آيه 9.
^ 2 - ـ سوره انسان، آيه 9. |
نيز دارد؛ ولي صاحب مراتب آغازين يا مياني از درجه عالي محروم است.
|
دعاي راسخان در علم نيز ويژگيهايي بدين شرح دارد:
|
1. راسخان در علم از سويي «تبرّي» از گناه و تنزّه و انزجار از آن:
﴿لاتُزِغ قُلُوبَنا... ﴾ و از
ديگر سو «تولّي» رحمت و بهشت را ميخواهند و «تولّي» آنان پس از «تبرّي»
آمده است: با تعبيرهايي مانند «هبه»: ﴿وهَب
لَنا﴾ و «لدن»: ﴿مِن لَدُنك﴾
كه موادّ اين دعا را ميسازد و با «استدلال»، «تأكيد»، «جمله
اسميّه» و «حصر» كه هيئت اين نيايش را شكل ميبخشد، از خداوند رحمت
او را ميخواهند.
|
2. آنان آنچه را از خدا دريافت ميكنند، هديه ميدانند؛ يعني خود و
كارشان را در برابر ذات اقدس خداوندي به حساب نميآورند تا در
برابر آن پاداشي را طلب كنند : إذ كلّ نعمك ابتداء
1 ، پس
تعبير ﴿لَدُنك﴾ و
﴿هَب﴾ و
﴿اِنَّكَ اَنتَ الوَهّاب﴾ نشان ميدهد كه موهبت خدا
پيشينه استحقاق بنده را ندارد.
|
3. راسخان در علم از خداي سبحان خواستار رحمت خاص اويند:
﴿هَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة﴾.
براي طلب فرزند نيز ميگويند: ﴿رَبِّ هَب لي
مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَة)
2
و از خدا فرزندي لدنّي ميخواهند. براساس درخواست حضرت
زكريا(عليهالسلام) حضرت يحيي(عليهالسلام) انساني «لدنّي» است.
|
4. آنان از ذات اقدس خداوندي خواهان رحمت خالص اويند. مطلوب آنان
فيض بيواسطه خداست كه ميان آنان و رحمت الهي فاصله و واسطهاي
نباشد: ﴿هَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة﴾.
|
|
^ 1 - ـ صحيفه سجاديه، دعاي 12.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 38. |
5. دعاي اهل مزرع و مرتع و... آنگاه خالص ميشود كه آنها را نيز
ملك طلق خداي سبحان بداند؛ نه اينكه به مزرع و مرتع خويش دل بندد و
براي رفع نياز شخصي به آنها اعتماد كند. از دعاي راسخان در علم
برميآيد كه آنان رحمت را تنها از ذات اقدس خداوندي ميدانند و خود
را مضطرّ ميبينند.
|
انساني كه به مضطرّ بودن خويش و اينكه كليد رحمت تنها به دست خداست
آگاه است، به كسي و چيزي دل نخواهد بست و دعايش خالص و مستجاب است،
از اينرو سيّدالشهداء(عليهالسلام) در لحظات پاياني حيات به امام
سجّاد(عليهالسلام) و ايشان نيز در چنان زماني به امام باقر(عليهالسلام)
وصيّت كردند كه به كسي كه هيچ پناهي جز خدا ندارد هرگز ستم نكنيد،
زيرا چنين مظلومي مضطرّ است و دعايش خالص و مستجاب است: إيّاك و
ظلم من لايجد عليك ناصراً إلاّ الله
1.
|
6. راسخان در علم با گفتن ﴿هَب لَنا مِن
لَدُنكَ رَحمَة﴾ (با تنوين نكره) همه امور خود را به «وهّاب»
وا ميگذارند و به جهت تناسب حكم و موضوع ميتوان گفت كه آنان
خواستار رسوخ در علم و ايمان و نيز علم و ايمان راسخاند؛ نه دانش
كساني كه قرآن كريم دربارهشان ميفرمايد:
﴿واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذي ءاتَينهُ ءايتِنا فَانسَلَخَ مِنها)
2
و نه علمي مانند دانش ابوحنيفه كه امام باقر(عليهالسلام)
به وي فرمود: و ما ورّثك الله من كتابه حرفاً
3.
|
7. تعبير ﴿ءامَنّا﴾، نشان رسوخ
علم و ايمان در راسخان در علم است و آنان ميدانند هر دو در معرض
خطر است و به همان دليل كه قبلاً آن دو را
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج2، ص331؛ بحار الانوار،
ج46، ص451 ـ 153.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 175.
^ 3 - ـ علل الشرايع، ج1، ص112؛ بحار
الانوار، ج2، ص293. |
نداشتهاند، بعداً نيز شايد از آنان گرفته شوند، از اينرو پيوسته
از خداي سبحان علم و ايمان ميخواهند، زيرا فعل مضارع
﴿يَقولون﴾، بيان كننده سيره و
ملكه شدن ﴿ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ
رَبِّنا)
1
براي آنان است.
|
8. راسخان در علم پيش از طرح تقاضاي خويش از پيشگاه خداي سبحان
اعتراف ميكنند كه كارها به دست توست؛ آنگاه بيارائه خواستهاي
مشخص رحمت او را ميطلبند؛ يعني نميگويند «ربّنا هب لنا رحمة من
لدنك»، بلكه ميگويند: ﴿وهَب لَنا مِن لَدُنكَ
رَحمَة﴾.
|
|
|
ادب راسخان در علم |
راسخان در علم نميگويند كه خدايا به ما رحم كن و به جهنّم مبتلا
مساز؛ بلكه با بياني بسيار مؤدّبانه ميگويند كه خدايا تو قيامتي
داري و خلف وعده نميكني: ﴿رَبَّنا اِنَّكَ
جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فيهِ اِنَّ اللهَ لايُخلِفُ
الميعاد﴾. ائمّه(عليهمالسلام) نيز گاه به جاي «ارحمني»
ميگفتند: «يا أرحم الراحمين».
|
طبق اين آيه، سرّ ناله و تضرّعِ راسخان در علم اين است كه چون آنان
به روز حساب معتقد و از عاقبت كار منحرفان بيماردل آگاهاند، به
خدا ميگويند كه به ما رحمت لدنّي عطا فرما و از انحراف قلب دور
بدار.
|
|
|
يوم الجمع |
اسناد «گرد و آورنده مردم در قيامت» به ذات اقدس الهي:
﴿جامِعُ النّاس﴾ و آيه ديگر آمده
است: ﴿اِنَّ اللهَ جامِعُ المُنفِقينَ
والكفِرين)
2
براي آن است كه
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 7.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 140. |
مردم را، از اولين و آخرين، در قيامت گرد ميآورد و قيامت، مجمع و
﴿يَومَ الجَمع)
1
است: ﴿قُل اِنَّ الاَوَّلينَ
والاءخِرين ٭ لَمَجموعونَ اِلي ميقتِ يَومٍ مَعلوم)
2
﴿فَكَيفَ اِذا جَمَعنهُم لِيَومٍ لارَيبَ فِيه)
3
﴿يَومَ يَجمَعُكُم لِيَومِ الجَمعِ ذلِكَ يَومُ التَّغابُن)
4
|
|
|
يقين راسخان در علم به قيامت |
﴿لِيَومٍ لارَيبَ فيه﴾ به اين
معنا نيست كه قيامت «في نفسه» شك برنميدارد، بلكه راسخان در علم
ميگويند ما به قيامت يقين داريم و خداي سبحان نيز از يقين آنان
خبر ميدهد.
|
خداي سبحان درباره قيامت به جاي «بالضّروره» كه ضرورت منطقي را ميرساند،
تعبير «لا ريب فيه» آورده است: ﴿رَبَّنا
اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فيه﴾، همانگونه
كه درباره قرآن كريم فرموده است: ﴿ذلِكَ
الكِتبُ لارَيبَ فيه)
5
|
توضيح اينكه معارف اصيل دين كه از آن به اصول اعتقادي ياد ميشود (توحيد
و نبوت و معاد) اموري ضروري و يقينياند؛ يعني قطعاً موجودند و هيچ
ترديدي به حريم آنها راه ندارد. از مطلب ضروري به معناي حتمي، در
قرآن كريم به ﴿لارَيبَ فيه﴾ ياد
ميشود، چنانكه گاهي به معناي يقيني بودن
|
|
^ 1 - ـ سوره شوري، آيه 7.
^ 2 - ـ سوره واقعه، آيات 50 ـ 49.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 25.
^ 4 - ـ سوره تغابن، آيه 9.
^ 5 - ـ سوره بقره، آيه 2. |
صحت چيزي به كار ميرود؛ مثلاً ﴿ذلِكَ
الكِتبُ لارَيبَ فيه)
1
يعني در حق بودن قرآن و صحت دعوت و دعواي آن شكّي نيست.
|
نفي ريب در توحيد را ميتوان از آيه ﴿اَفِي
اللهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّموتِ والاَرض)
2
استفاده كرد و نفي ريب در معاد را از آيه
﴿واَنَّ السّاعَةَ ءاتِيَةٌ لارَيبَ فِيها واَنَّ اللهَ يَبعَثُ
مَن فِي القُبور)
3
و نفي ريب در وحي و نبوّت را از آيه
﴿وما كانَ هذا القُرءانُ اَن يُفتَري مِن دونِ اللهِ ولكِن تَصديقَ
الَّذي بَينَ يَدَيهِ وتَفصيلَ الكِتبِ لارَيبَ فيهِ مِن رَبِّ
العلَمين)
4
و آيات ديگري.
|
تذكّر: 1. در آيه مورد بحث كلام راسخان در علم آمده است كه خداوند
مردم را براي معادي كه ريب در آن نيست جمع ميفرمايد. اين سخن هم
گوياي ايمان بيترديد آنان دربارهمعاد است و هم ايمان آنها به
ترديد ناپذيري معاد و هم تعليل ضروري بودن آن به اينكه خداوند خلف
وعده ندارد و امتناع خلف وعده، مستلزم حتمي بودن معاد است.
|
2. نفي ريب درباره معاد و نيز درباره قرآن حكيم به دو مطلب بازميگردد
كه هر دو ضروري و ترديدناپذيرند: يكي درباره اصل تحقق (كان تامه) و
ديگري درباره حق بودن آنچه در آن است، بعد از اصل تحقق (كان ناقصه)؛
يعني اصل وحي و نبوّت قطعي است و صدق و حق بودن مطالب كتاب الهي
حتمي است و نيز اصل معاد قطعي است و صدق و حق بودن تمام وعده و
وعيدهاي راجع به آن، حتمي و ريبناپذير است. با اين تحليل ناتمامي
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 2.
^ 2 - ـ سوره ابراهيم، آيه 10.
^ 3 - ـ سوره حجّ، آيه 7.
^ 4 - ـ سوره يونس، آيه 37. |
بعضي مطالب در نوشتار برخي متأخران
1 روشن
ميشود.
|
|
|
اجابت قطعي الهي |
راسخان در علم، پس از دعا منتظر اجابت و تحقق وعدههاي الهياند:
﴿اِنَّ اللهَ لايُخلِفُ الميعاد﴾.
اين جمله به آنان اطمينان ميبخشد كه دعايشان اجابت ميشود.
«ميعاد» به معناي وقت انجاز وعده است؛ ولي به معناي «وعده» نيز ميآيد.
|
اسم ظاهر ﴿الله﴾ كه ميشد به جايش
ضمير «إنّك» بيايد آيات گذشته را به آينده پيوند ميدهد و جمله
﴿اِنَّ اللهَ لايُخلِفُ الميعاد﴾
سر فصل آيات پسين است كه درباره جنگ افروزان ضد دين سخن ميگويند.
اين سرفصل، بيان وعده تخلف ناپذير خداوند نسبت به پيروزي مؤمنان و
هزيمت و شكست كافران و مشركان است، بنابراين گاهي وعده و وعيد،
لازم و ملزوم يكديگرند؛ وقتي خدا به مؤمنان وعده پيروزي ميدهد،
پيامد تحقق اين وعده، وعيدي به نام هزيمت و شكست كافران است.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
پندار وعيديّه درباره خلف وعيد |
متكلّماني به نام «وعيديّه» ميگويند: همانگونه كه خدا خلف «وعده»
نميكند و مؤمنان را حتماً به بهشت ميبرد، خلف «وعيد» نيز ندارد
2 ؛
يعني تبهكاران را حتماً به جهنّم خواهد برد، در حالي كه خلف وعده،
قبيح است و از خدا
|
|
^ 1 - ـ تفسير المنار، ج3، ص231 ـ 230.
^ 2 - ـ مقالات الاسلاميين، ص124؛ الملل و
النحل، ص132، 21. |
محال، بنابراين وعده بهشت براي اهل فلاح و صلاح تخلّف نميپذيرد؛
امّا خلف وعيد، نه تنها محال نيست بلكه كرامت است و بر اين اساس
ممكن است خداوند از وعيد يعني كيفر گناهكاري درگذرد.
|
آري قبيح نبودن خلف وعيد نبايد غرورآفرين شود، زيرا معلوم نيست كه
خدا از فلان وعيد معيَّن بگذرد، بنابراين بايد انسان همواره ميان
خوف و رجا به سر برد؛ هم به عفو خدا اميدوار و هم از وعيد خداوند
هراسناك باشد.
|
|
|
بحث روايي |
|
1. دفع خطر «زيغ» با دعا |
إنّ رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم كان يكثر في دعائه أن
يقول: اللّهمّ مقلّب القلوب! ثبّت قلبي علي دينك
1.
|
إنّ رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم كان إذا استيقظ من الليل
قال: لا إله إلاّ أنت، سبحانك! اللّهمّ إنّي أستغفرك لذنبي و أسألك
رحمتك! اللّهمّ زدني علماً و لا تزغ قلبي بعد إذ هديتَني و هب لي
من لدنك رحمةً إنّك أنت الوهّاب
2!
|
عن سماعة بن مهران قال: قال أبو عبدالله(عليهالسلام): أكثروا من
أن تقولوا: ﴿رَبَّنا لاتُزِغ قُلوبَنا بَعدَ
اِذ هَدَيتَنا﴾ و لا تأمنوا الزيغ
3!
|
اشاره: أ. ظاهراً امام صادق(عليهالسلام) تعبير أكثروا در حديث
اخير را از جمله ﴿يَقولون﴾ در آيه
پيشين استفاده كردهاند كه مفيد استمرار است، زيرا مقول قول راسخان
در علم است؛ يعني «يقولون لا تزغ قلوبنا» و «يقولون هب لنا من
|
|
^ 1 - ـ الدر المنثور، ج2، ص154.
^ 2 - ـ همان، ص157.
^ 3 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص164. |
لدنك رحمة» و «يقولون ربّنا إنّك جامع الناس».
|
ب. راسخان در علم، از ذات اقدس خداوندي علوم و معارف قرآني را ميطلبند.
همين دعا درباره «ولايت» در برخي دعاهاي مأثور در روز عيد غدير نيز
آمده است: ربّنا إنّك أمرتنا بطاعة ولاة أمرك و أمرتنا أن نكون مع
الصادقين. فقلت: ﴿اَطيعُوا اللهَ واَطيعُوا
الرَّسولَ واُولِي الاَمرِ مِنكُم)
1
و قلت: ﴿اتَّقُوا اللهَ وكونوا مَعَ
الصّدِقين)
2
فسمعنا و أطعنا ربّنا فثبّت أقدامنا و توفّنا مسلمين
مصدّقين لأوليائك. ﴿رَبَّنا لاتُزِغ قُلوبَنا
بَعدَ اِذ هَدَيتَنا وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً اِنَّكَ اَنتَ
الوَهّاب)
3
اللّهمّ إنّي أسئلك بالحقّ الّذي جعلته عندهم و بالّذي
فضّلتهم علي العالمين جميعاً، أن تبارك لنا في يومنا هذا الّذي
أكرمتنا فيه و أن تتمّ علينا نعمتك
4!
|
اين دعا نسبت به اصل ولايت «نص» است و نسبت به خيرات ديگر، «ظاهر».
|
از جمع ميان آيه مورد بحث با اين روايت، به استناد حديث شريف «ثقلين»
ميتوان نتيجه گرفت كه زيغ از قرآن كريم، انحراف از عترت(عليهمالسلام)
است و زيغ از عترت، انحراف از قرآن، از اينرو بيبهرگان از «ولايت»،
يك حرف از معارف قرآني را هم به ارث نبردهاند
5.
|
بررسي برخي از ادعيه پيامبران(عليهمالسلام) در قرآن ميفهماند كه
آنان نيز نجات از
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 59.
^ 2 - ـ سوره توبه، آيه 119.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 8.
^ 4 - ـ تهذيب الاحكام، ج3، ص147 ـ 143.
^ 5 - ـ علل الشرايع، ج1، ص113؛ بحار
الانوار، ج2، ص293. |
محروميت، رهايي از زيغ، آزادي از هرگونه قيدي را از خداوند درخواست
ميكردند. دعاي حضرت ابراهيم خليل(عليهالسلام) كه
﴿ولاتُخزِني يَومَ يُبعَثون ٭ يَومَ
لايَنفَعُ مالٌ ولابَنون ٭ اِلاّمَن اَتَي اللهَ بِقَلبٍ سَليم)
1
از همين قبيل است.
|
|
|
2. تحليل دعاي صالحان |
عن هشام بن الحكم قال: قال لي أبو الحسن موسي بن جعفر(عليهالسلام):
يا هشام! إنّ الله حكي عن قوم صالحين أنّهم قالوا:
﴿رَبَّنا لاتُزِغ قُلوبَنا بَعدَ اِذ
هَدَيتَنا وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً اِنَّكَ اَنتَ الوَهّاب﴾
حين علموا أنّ القلوب تزيغ و تعود إلي عماها و رداها.
إنّه لم يخف الله من لم يعقل عن الله؛ من لم يعقل عن الله لم يعقد
قلبه علي معرفة ثابتة يبصرها و يجد حقيقتها في قلبه؛ و لا يكون أحد
كذلك إلاّ من كان قوله لفعله مصدّقاً و سرّه لعلانيته موافقاً، لأنّ
الله تبارك اسمه لم يدلّ علي الباطن الخفيّ من العقل، إلاّ بظاهر
منه و ناطق عنه
2.
|
اشاره: صالحان دلشناس ميدانند كه بينش دل، عطيّهاي الهي است و
نيز ميدانند كه گاهي قلوب منحرف و كور ميشوند:
﴿فَاِنَّها لاتَعمَي الاَبصرُ ولكِن تَعمَي القُلوبُ الَّتي فِي
الصُّدور)
3
بدين جهت از خداوند ميخواهند كه قلبشان به اين حالت
بازنگردد.
|
امام كاظم(عليهالسلام) در تحليل سبب دعاي صالحان فرمود كه كسي كه
اسما، اوصاف، معارف و احكام الهي را نفهمد، از خدا نميترسد، در
نتيجه عالم نيست، زيرا تنها عالمان از خدا ميترسند:
﴿اِنَّما يَخشَي اللهَ مِن عِبادِهِ
|
|
^ 1 - ـ سوره شعراء، آيات 89 ـ 87.
^ 2 - ـ الكافي، ج1، ص18.
^ 3 - ـ سوره حجّ، آيه 46. |
العُلَمؤُا)
1
توده مردم كه از اعتقاد ناب محروماند، تنها رنگشان با
موجودات ديگر تفاوت دارد: ﴿ومِنَ النّاسِ
والدَّوابِّ والاَنعمِ مُختَلِفٌ اَلونُه كَذلِك)
2
|
قرآن كريم درباره ترس از خدا دو جمله داراي حصر بيان فرمود: 1.
تنها عالمان از خدا ميترسند: ﴿اِنَّما
يَخشَي اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَمؤُا﴾. 2. عالمان جز
از خدا نميترسند: ﴿اَلَّذينَ يُبَلِّغونَ
رِسلتِ اللهِ ويَخشَونَهُ ولايَخشَونَ اَحَدًا اِلاَّالله)
3
ريشه حصر دوم، حصر اول و ريشه حصر اول، معرفت صحيح خداست؛
يعني كسي از ديگران نميترسد كه تنها از خدا بترسد و در ترس مشرك
نباشد و كسي از خدا ميترسد كه او را بشناسد و در معرفت او موحّد
باشد و اگر كسي خداشناس نبود و جهانبيني الهي نداشت، اگر ايماني
هم داشته باشد، ايمانش «مستودع» است نه «مستقر»: و من لم يعقل عن
الله لميعقد قلبه علي معرفة ثابتة.
|
تا كسي مطلبي را به جان خود گره نزند، بدان معتقد نميشود، بلكه
تنها صورتي از آن را در ذهن دارد كه شايد با هر حادثهاي رخت بر
بندد: انسان گاهي موضوع و محمول قضيهاي را به هم گره ميزند يعني
ممكن است آن را تصديق كند و بدان عالم باشد امّا به آن ايمان
نداشته باشد، زيرا در ايمان كامل، دو عقد لازم است: 1. عقد بين
موضوع و محمول كه به همين جهت، قضيّه را «عقد» ميگويند. 2. عقد
ميان حاصل اين قضيّه و جان انسان كه اين «اعتقاد» است؛ يعني آن عقد
بين موضوع و محمول را جان انسان پذيرفته
|
|
^ 1 - ـ سوره فاطر، آيه 28.
^ 2 - ـ سوره فاطر، آيه 28.
^ 3 - ـ سوره احزاب، آيه 39. |
است. طعم حقيقت ايمان را در اين مرحله ميتوان چشيد كه كان قوله
لفعله مصدّقاً و سرّه لعلانيته موافقاً.
|
اصل جامع، همان توافق ظاهر و باطن است و چون «قول» امر مهمّي است،
آن را جداگانه بيان فرمود. كسي كه از كاري سخن ميگويد كه نميخواهد
انجام دهد، «منافق» و نكوهيده قرآن است:
﴿لِمَ تَقولونَ ما لاتَفعَلون ٭ كَبُرَ مَقتًا عِندَ اللهِ اَن
تَقولوا ما لاتَفعَلون)
1
بر خلاف سستايمان كه بنا دارد به گفتهاش عمل كند ولي نميكند.
كسي كه سرّ و علنش موافق است، ميتواند آن معرفت را در خود تثبيت
كند و قهراً اهل تعقّل باشد، در نتيجه از خدا بترسد.
|
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ سوره صفّ، آيات 3 ـ 2. |
اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِي عَنهُم اَمولُهُم ولااَولدُهُم
مِنَ اللهِ شَيءاً واُولئِكَ هُم وقودُ النّار (10)
|
|
گزيده تفسير |
كافران به جاي اعتقاد و اعتماد به خدا اموال و اولادشان را مايه
دلگرمي خويش و خود را از خدا و دستاورد وحي بينياز ميپندارند و
خداي سبحان، سستي اين پندار را گوشزد ميفرمايد تا اتمام حجّتي بر
كافران باشد و برخي از اهل ايمان را كه مرعوب ثروت و نيروي انساني
آنان ميشدند، به اين اصل اساسي آگاه سازد كه داراييها و فرزندان
كافران در برابر اراده خلل ناپذير ذات اقدس پروردگار هرگز نميتواند
از كارشان گره بگشايد و آنان در عذاب دردناك فقر و دوري از رحمت
خداوندي ميسوزند و آتشزنه يا آتشگيره دوزخاند.
|
|
|
تفسير |
|
مفردات |
|
تنها عنايت و فيض مؤثر |
آيه مورد بحث، اين اصل كلّي را بيان ميكند كه اموال و اولاد، چيزي
از حق را
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تسنيم، ج2، ص544، «وقود». |
نصيب كافران نخواهد كرد، همانگونه كه «گمان» در مسائل علمي، انسان
را از حق بهرهمند نميسازد: ﴿اِنَّ الظَّنَّ
لايُغني مِنَ الحَقِّ شيءا)
1
يعني تنها عنايت و فيض الهي مؤثر است و چيزي بدل آن نخواهد
بود.
|
اين اصل را با دو تقريب ميتوان بيان كرد:
|
1. تقريب نخست: بر سه اصل استوار است: انسان ذاتاً محتاج است؛ «محتاجٌ
إليه» او بلكه همه موجودات فقط خداست؛ خدا غني بالذات است.
|
نتيجه ترسيم اين اصول آن است كه اگر خدا بر عذاب كسي مصمم گردد،
هيچ موجودي (حتي پيامبران و فرشتگان) مانع عذاب او نميشوند، زيرا
همه موجودات جهان مطيع و منقاد اويند.
|
برخي از آيات قرآن كريم به هر سه اصل اشاره دارند؛ مانند
﴿ياَيُّهَا النّاسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَي
اللهِ واللهُ هُوَ الغَنِي الحَميد)
2
در نيازمند بودن انسان شكي نيست و ترديد در اين است كه آيا
اين نيازمندي را تنها خدا برآورده ميكند يا جز خدا نيز ميتواند،
كه برپايه اين آيه، انسان فقط به خدا نيازمند است و اين گماني است
باطل كه به عواملي چون مال و فرزند براي رفع نيازمندي دل ببندد.
|
برخي آيات به اصل دوم (انقياد طبيعي و فقر ذاتي همه اشيا به خدا)
اشاره ميفرمايند: ﴿ولَهُ اَسلَمَ مَن في
السَّموتِ والاَرض)
3
﴿وكُلٌّ اَتَوهُ دخِرين)
4
﴿ولِلّهِ جُنودُ السَّموتِ والاَرض)
5
پس بايد باور كرد كه در برابر
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 36.
^ 2 - ـ سوره فاطر، آيه 15.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 83.
^ 4 - ـ سوره نمل، آيه 87.
^ 5 - ـ سوره فتح، آيه 4. |
خشم خدا از انسان، مال، فرزند، قبيله، فرشتگان و پيامبران، كاري
ساخته نيست: ﴿لَن تُغنِي عَنهُم اَمولُهُم
ولااَولدُهُم مِنَ اللهِ شَيءا﴾، زيرا سراسر موجودات
جهانِ امكان برابر اراده حق منقادند؛ شما نميتوانيد خدا را عاجز
كنيد: ﴿وما اَنتُم بِمُعجِزين)
1
و كافران گمان نكنند جلو افتاده و قدرت خدا را كنار زدهاند:
﴿ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَروا سَبَقوا)
2
چون قدرت خدا بر آنها احاطه دارد:
﴿اَينَما تَكونوا يُدرِككُمُ المَوتُ ولَو كُنتُم في بُروجٍ
مُشَيَّدَة)
3
|
مال كارآيي ندارد: ﴿ما اَغني عَنهُ مالُهُ
وما كَسَب)
4
و روزي فرا ميرسد كه انسان به اين پيشبيني خداوند اعتراف
ميكند: ﴿ما اَغني عَنّي مالِيَه)
5
همچنين قبيله و افراد وابسته حقيقي و حقوقي نيز فايدهاي در
دنيا يا آخرت ندارند: ﴿ولَن تُغنِي عَنكُم
فِئَتُكُم شيءاً ولَو كَثُرَت)
6
﴿يَومَ لايُغني مَولًي عَن مَولًي شيءاً ولاهُم يُنصَرون)
7
|
از فرشتهها هم كاري ساخته نيست، زيرا بياذن خدا نميتوانند شفاعت
كنند: ﴿وكَم مِن مَلَكٍ فِيالسَّموتِ
لاتُغني شَفعَتُهُم شيءاً اِلاّمِن بَعدِ اَن يَأذَنَ اللهُ لِمَن
يَشاءُ ويَرضي)
8
چنانكه انبيا نيز منفعتي براي كافران ندارند، از اينرو
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 134.
^ 2 - ـ سوره انفال، آيه 59.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 78.
^ 4 - ـ سوره مسد، آيه 2.
^ 5 - ـ سوره حاقّه، آيه 28.
^ 6 - ـ سوره انفال، آيه 19.
^ 7 - ـ سوره دخان، آيه 41.
^ 8 - ـ سوره نجم، آيه 26. |
حضرت يعقوب به فرزندانش فرمود: ﴿وما اُغني
عَنكُم مِنَ اللهِ مِن شيء)
1
|
متكاثران بر اساس تفكّر جاهلي، ثروت خويش را هميشگي و در سايه آن
حياتشان را نيز جاودانه ميپندارند و تعبير جاهلي «مالِ نمير» را
بر ظروف مسين و فرشهاي زربافت و باغ و راغ اطلاق ميكنند:
﴿قالَ ما اَظُنُّ اَن تَبيدَ هذِهِ اَبَدا)
2
در حالي كه ﴿وما يُغني عَنهُ مالُهُ
اِذا تَرَدّي)
3
|
2. تقريب دوم: داشتن مال و اولاد كمال نيست تا بتوان بدانها به
خدا نزديك شد. مترفان به پيامبران ميگفتند كه چون مال و فرزند
بيشتري داريم سعادتمنديم و عذاب نخواهيم شد:
﴿وما اَرسَلنا في قَريَةٍ مِن نَذيرٍ اِلاّقالَ مُترَفوها اِنّا
بِما اُرسِلتُم بِهِ كفِرون ٭ وقالوا نَحنُ اَكثَرُ اَمولًا
واَولدًا وما نَحنُ بِمُعَذَّبين ٭ قُل اِنَّ رَبّي يَبسُطُ
الرِّزقَ لِمَن يَشاءُ ويَقدِرُ ولكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ
لايَعلَمون ٭ وما اَمولُكُم ولااَولدُكُم بِالَّتي تُقَرِّبُكُم
عِندَنا زُلفي اِلاّمَن ءامَنَ وعَمِلَ صلِحًا فَاُولئِكَ لَهُم
جَزاءُ الضِّعفِ بِما عَمِلوا وهُم فِي الغُرُفتِ ءامِنون)
4
|
مال و فرزند تقرّب نميآورند، مگر ايمان و عمل صالحي همراه آن دو
باشد؛ يعني انسان در راه تحصيل آن دو از راه حلال سستي نكند و پس
از آن، در راه خدا به كارشان گيرد تا عمل او صالح و از اجر مضاعف
برخوردار شود، پس ثوابآور، تنها ايمان و عمل صالح است.
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 67.
^ 2 - ـ سوره كهف، آيه 35.
^ 3 - ـ سوره ليل، آيه 11.
^ 4 - ـ سوره سبأ، آيات 37 ـ 34. |
آتشگيره دوزخ |
خداي سبحان در درخت سبز آتش نهاد: ﴿اَلَّذي
جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الاَخضَرِ نارًا فَاِذا اَنتُم مِنهُ
توقِدون)
1
در بيابانهاي حجاز درختي ميرويد به نام مَرْخ و عَفار كه
ميتوان از جرقّههاي برآمده از به هم خوردن شاخههايش هيزم را
شعلهور كرد و آتش افروخت
2.
|
قرآن كريم كافران را مانند آن درخت سبز، آتشافروزان جامعه مينامد
3.
|
آل فرعون، نمونهاي از كافرانياند كه «وقود» آتشاند:
﴿واُولئِكَ هُم وقودُ النّار ٭ كَدَأبِ ءالِ
فِرعَون)
4
سيره مستمرشان آنان را وقود جهنّم ساخت. كافران عادي هيزم
جهنّماند: ﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا
لِجَهَنَّمَ حَطَبا)
5
ولي سردمداران كفر آتشزنه آناند و آتش را شعلهور ميكنند
و همانگونه كه در دنيا خودشان گمراه و عامل گمراهي ديگران بودند:
﴿واَضَلَّ فِرعَونُ قَومَهُ وما هَدي)
6
در قيامت نيز نه تنها خود ميسوزند، بلكه با آتش درونشان
ديگران را نيز ميسوزاند: ﴿يَقدُمُ قَومَهُ
يَومَ القِيمَةِ فَاَورَدَهُمُ النّارَ وبِئسَ الوِردُ المَورود)
7
|
در قيامت، تقدّم و تأخّر اعتباري نيست تا نخست فرعون و سپس پيروانش
|
|
^ 1 - ـ سوره يس، آيه 80.
^ 2 - ـ تفسير القمي، ج2، ص218؛ ر.ك: انوار
التنزيل، ج2، ص288.
^ 3 - ـ «اِيقاد» و «استيقاد» يعني آتش
روشن كردن، «وُقُود»، يعني اشتعال، «وَقُود» يعني ما تُوقد به النار (ر.ك:
التحقيق، ج14 ـ 13، ص172).
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 11 ـ 10.
^ 5 - ـ سوره جنّ، آيه 15.
^ 6 - ـ سوره طه، آيه 79.
^ 7 - ـ سوره هود، آيه 98. |
را به جهنّم افكنند، بلكه فرعون «وقود» نار است و ديگران هيزم آن:
آتشافروزي او ديگران را شعلهور ميكند و همين كه در قيامت سوختن
خويش را به آتش فرعون ميبينند، تعذيبي مضاعف است براي كساني كه در
دنيا او را گرامي ميداشتند.
|
تعبير ﴿اَصحبُ النّار)
1
براي كافران نيز از آن روست كه همراه آتشاند و قيامت كه
ظرف ظهور حقايق است، همه ميفهمند كه كافران در دنيا مصاحب آتش
بودند؛ ولي آتش آنها ظهور نداشت، چنان كه عمل دينفروشان و تصرف
كنندگان ظالمانه در مال يتيمان، آتشخواري است و روز رستاخيز آتش
درون آنان ظهور ميكند و بدينگونه وقود آتشاند:
﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلَ اللهُ
مِنَ الكِتبِ ويَشتَرونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً اُولئِكَ ما
يَأكُلونَ في بُطونِهِم اِلاَّ النّار)
2
﴿اِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ اَمولَ اليَتمي ظُلمًا اِنَّما يَأكُلونَ
في بُطونِهِم نارًا)
3
﴿يَأكُلون﴾ كنايه از مطلق تصرّف است، بنابراين تصرّف
بوستان سرسبز يتيم نيز آتش خوردن است.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. مال و اولاد از ديدگاه قرآن |
قرآن كريم، مال را تنها ابزار زينت زندگي ميداند:
﴿زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوتِ مِنَ
النِّساءِ والبَنينَ والقَنطيرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ
والفِضَّةِ والخَيلِ المُسَوَّمَةِ
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 39.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 174.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 10. |
والاَنعمِ والحَرثِ ذلِكَ مَتعُ الحَيوةِ
الدُّنيا واللهُ عِندَهُ حُسنُ المَءاب)
1
﴿اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا)
2
|
از سويي، مال مايه تأمين زندگي مادي است و از طرفي، تحصيل و
نگهدارياش سخت است، از اينرو خداوند علاقه و لذّتي در انسان نهاد
تا مزد آن سختي باشد؛ مثلاً براي سهولت تحصيل غذا كه براي بقاي
حيات انسان ضروري است، آن را براي ذائقه انسان لذيذ قرار داد، پس
لذت بردن از خوردن غذا يا تحصيل مال، براي بقاي حيات آدمي است؛ ولي
انسان جاهل ميپندارد كه همين لذّت بردن هدف است و به اندازهاي كه
در فضاي دهان لذّت ميبرد، هماره ميخورد؛ نه به ميزان نياز دستگاه
گوارش. آري انسان عادي اين علاقه را اصل ميپندارد:
﴿وتُحِبّونَ المالَ حُبًّا جَمّا)
3
در صورتي كه تحصيل مال براي تأمين اصل حيات است؛ نه حيات
براي تحصيل مال: «مال از بهر آسايش عمر است؛ نه عمر از بهر گرد
كردن مال»
4
|
قرآن كريم مال و فرزند را به شكل «موجبه كلّي» ابزار آزمون الهي ميشمارد:
﴿اِنَّما اَمولُكُم واَولدُكُم فِتنَةٌ واللهُ
عِندَهُ اَجرٌ عَظيم)
5
و گاهي نيز به نحو «موجبه جزئي» ميفرمايد كه برخي همسران و
فرزندان دشمن انسان هستند: ﴿ياَيُّهَا
الَّذينَ ءامَنوا اِنَّ مِن اَزوجِكُم واَولدِكُم عَدُوًّا لَكُم
فَاحذَروهُم)
6
آزمون بودن مال و فرزند را به صورت كلّي فرمود و دشمن بودن
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 14.
^ 2 - ـ سوره كهف، آيه 46.
^ 3 - ـ سوره فجر، آيه 20.
^ 4 - ـ گلستان سعدي، باب 8.
^ 5 - ـ سوره تغابن، آيه 15.
^ 6 - ـ سوره تغابن، آيه 14. |
همسران و فرزندان را به صورت جزئي، زيرا هر مال و فرزندي وسيله
امتحان است؛ ولي هر همسر و فرزندي، دشمن انسان نيست.
|
|
|
2. عذاب كافران مخلّد |
به گمان برخي، كافر چون هويّت انساني خود را از دست داده است، بر
اساس ﴿نارُ اللهِ الموقَدَة ٭ اَلَّتي
تَطَّلِعُ عَلَي الاَفءِدَة)
1
خلود در آتش سبب عذاب او نميشود؛ ولي اين سخن درست نيست،
زيرا انسان هيچگاه سرمايه اصلي (فطرت) را از دست نخواهد داد؛ حتّي
مصداقهاي ﴿كالاَنعمِ بَل هُم اَضَلّ)
2
نيز انسان هستند و در عين حال حيوان: ماهيت انسان «نوعِ
متوسط» است كه تحت او انواع فراوان است نه نوع اخير؛ و اگر انسان
كافر ماهيت خود را از دست ميداد و از سنخ حيوانهاي ديگر ميشد،
عذابهاي روحي را حس نميكرد.
|
كافران داراي فطرت انسانياند؛ ولي فطرت خود را زنده به گور كردهاند:
﴿وقَد خابَ مَن دَسّها)
3
زيرا كسي كه انسانيت خود را از دست دهد و تمام ماهيت او
حيوان گردد، راحت ميشود و عذاب روحي، خزي و... ندارد نظير ديوانه
كه بر اثر فقدان عقل از حركات ناپسند خود خجالت نميكشد ولي
رباخوار، عاقلي ديوانه است و مخبّطانه محشور ميشود:
﴿اَلَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبوا لايَقومونَ
اِلاّ كَما يَقومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطنُ مِنَ المَسّ)
4
و اين جنون، فصل اخير اوست و آن عاقل، فصل متوسط. چنين نيست
كه انسان تبهكار،
|
|
^ 1 - ـ سوره همزه، آيات 7 ـ 6.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 179.
^ 3 - ـ سوره شمس، آيه 10.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 275. |
ديوانه يا حيوان محض شود و انسانيت را به كلي رها كند و حيوان شود،
بلكه عاقلِ مجنون است؛ يعني ميفهمد كه ديوانه است، از اينرو شرم
ميكند و در آتش عذاب روحي ميسوزد.
|
عقايد باطل به صورت ﴿نارُ اللهِ الموقَدَة)
1
درآمده و شعلهور ميگردند و آن فطرت مدفون را ميسوزانند.
اگر كافر و تبهكار، فطرتِ حقطلب و خداجوي خويش را نابود ميكرد،
ديگر انسان نبود، بلكه درنده بود و عذاب روحي نداشت؛ ولي او فطرتي
دارد كه در گورِ مفاسد و تبهكاريهايش دفن شده است، پس اگر هيزم
جهنم شود: ﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا
لِجَهَنَّمَ حَطَبا)
2
يا سنگريزه دوزخ: ﴿اِنَّكُم وما
تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ اَنتُم لَها ورِدون)
3
يا از دل او بجوشد
4 ،
عذاب قطعي است.
|
تذكّر: 1. برخي «حَضَب» به ضاد قرائت كردهاند، چنانكه در مفردات
راغب اين كلمه در باب حَضَبَ آمده است نه حَصب
5.
|
2. از آيه ﴿حَصَبُ جَهَنَّم... ﴾
تعدد عذاب دروني و بيروني را ميتوان استفاده كرد.
|
|
|
بحث روايي |
|
عذاب حسي و روحي كافران |
إنّ رجلاً أتي عثمان بن عفان و هو أميرالمؤمنين و بيده جمجمة إنسان
ميّت؛
|
|
^ 1 - ـ سوره همزه، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره جنّ، آيه 15.
^ 3 - ـ سوره انبياء، آيه 98.
^ 4 - ـ سوره دخان، آيات 46 ـ 45.
^ 5 - ـ ص241، «ح ض ب».
|
|
فقال: إنّكم تزعمون النار يعرض عليهذا و أنّه يعذّب في القبر و
أنا قد وضعت عليها يدي فلا أحسّ منها حرارة النّار. فسكت عنه عثمان
و أرسل إلي علي بنأبي طالب المرتضي(عليهالسلام) يستحضره. فلمّا
أتاه و هو في ملأ من أصحابه قال للرجل: أعد المسألة فأعادها؛ ثمَّ
قال عثمان بن عفان: أجب الرجل عنها يا أبا الحسن! فقال علي(عليهالسلام):
ايتوني بزند و حجر؛ و الرجل السائل و الناس ينظرون إليه، فأتي بهما
فأخذهما و قدّح منهما النّار، ثمّ قال للرجل: ضع يدك عليالحجر؛
فوضعها عليه ثمّ قال: ضع يدك علي الزند؛ فوضعها عليه؛ فقال: هل
أحسست منهما حرارة النار؟ فبهت الرجل. فقال عثمان: لولا عليٌ لهلك
عثمان
1.
|
اشاره: علاّمه اميني نقل ميكند كه شخصي جمجمه انساني را نزد عثمان
بن عفّان آورد و گفت كه ميگوييد كافر پس از مرگ در قبر ميسوزد،
در حالي كه دست من بر اين جمجمه است و حرارتي حس نميكنم. عثمان كه
از پاسخ درمانده بود، اميرمؤمنان(عليهالسلام) را خواست و سپس از
آن مرد خواست سؤال خود را تكرار كند و به حضرت علي(عليهالسلام)
گفت كه پاسخش را بدهد.
|
به دستور حضرت علي(عليهالسلام) سنگ چخماقي
2
آوردند؛ آنگاه با به هم زدن سنگها آتشي جهيد و حضرت علي(عليهالسلام)
به آن مرد فرمود كه دست خود را روي سنگها بگذار و سپس پرسيد كه
آيا از آن دو حرارت حس ميكند و وي از جواب عاجز و مبهوت شد؛ گويا
حضرت علي(عليهالسلام) عملاً به وي فهماند كه
|
|
^ 1 - ـ الغدير، ج8، ص214.
^ 2 - ـ سنگ چخماق يا زَنَد، سنگي است كه
بيابان نَوردان با آن آتش ميافروختند (لغتنامه، دهخدا، ج6، ص80 ـ 70). «مِسعَر»
يعني ابزار آتشافروزي (مفردات، ص411، «س ع ر»: «واِذَا الجَحيمُ سُعِّرَت»
(سوره تكوير، آيه 12). |
آتش از درون اين دو سنگ ميجوشد، در حالي كه تو حرارتي ادراك
نميكني. جمجمه كافر نيز از درون شعلهور است، هرچند در ظاهر سرد
است. عثمان گفت كه اگر علي(عليهالسلام) نبود، عثمان هلاك ميشد.
|
قرآن كريم ميفرمايد: ﴿كَلاّلَيُنبَذَنَّ فِي
الحُطَمَة ٭ وما اَدركَ مَا الحُطَمَة ٭ نارُ اللهِ الموقَدَة ٭
اَلَّتي تَطَّلِعُ عَلَي الاَفءِدَة)
1
«حطمه» آتشي است كه بر دلها چيره ميشود، پس همانگونه كه
بدن كافر «وقود» نار ظاهري است، قلب و روح او نيز «وقود» نار معنوي
است و جامع روح و بدن ﴿وَقودُهَا النّاس)
2
است، زيرا «ناس» به پيكر بيروح گفته نميشود، بلكه مركب از
روح و بدن را «ناس» مينامند و اين دو با هم حقيقت انسان را ميسازند،
پس هم عذاب روحي از اوصاف ناپسند و عقايد باطل كافر سرچشمه ميگيرد
و هم عذاب حسّي و ظاهري از كردار بدني او. با عذاب محسوس بدنش ميسوزد
و با عذاب نامحسوس روحش.
|
گفتني است ظاهر اينگونه ادله نقلي به معناي نفي آتشهاي ديگر نيست؛
امّا اينگونه و روايات كه انسان را «وقود نار» مينامند،
محتوايشان آن است كه تبهكار، خودسوز و آتش افروز است؛ حال اگر آتشي
ديگر هم باشد، «نارٌ علي نار» است، همانگونه كه عدهاي در مقابل
آنان، «نورٌ علي نور»اند. غرض آنكه حصري براي اقسام آتش و عذاب
قيامت نيست و از اينگونه ادلّه وجود آتش دروني فهميده ميشود كه
هرگز منافي آتشهاي بيروني نيست.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ سوره همزه، آيات 7 ـ 4.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 24. |
|
^ 1 - ـ مفردات، ص321، «د أ ب».
^ 2 - ـ قاموس كتاب مقدس، «فرعون». |
|
تناسب آيات |
پس از تهديد كافران به وقود بودن براي جهنم و سودمند نبودن اموال و
اولاد به حال آنها، در اين آيه به نمونهاي روشن از سرنوشت كافران
گذشته اشاره ميكند كه نشان ميدهد شأن كافران عصر حضرت ختمي نبوتصلي
الله عليه و آله و سلم در تكذيب پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
مانند شأن آل فرعون در تكذيب موسي(عليهالسلام) است و همانطور كه
مال و فرزند به حالشان در رفع عذاب سودي نبخشيد، براي كافران زمان
پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم نيز ثمري ندارد و عذاب را
از آنها دور نميكند
1.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
سيره تبهكاران و سنّت الهي |
اضافه ﴿دَأب﴾ به
﴿ءالِ فِرعَون﴾، يا اضافه مصدر به
فاعل بدين معناست كه سيره مستمر آل فرعون چنين بود؛ يا اضافه مصدر
به مفعول بدين معنا كه سيره مستمر خدا درباره آل فرعون اينگونه
بود.
|
در اين آيه دو سنت و دو سيره بيان شده است: سنت حسنه تغيير ناپذير
الهي؛ سيره سيئه آلفرعون: جمله ﴿كَذَّبوا
بِءايتِنا﴾ بيانگر سيره تبهكاران است و
﴿فَاَخَذَهُمُ اللهُ بِذُنوبِهِم﴾
گوياي سنّت الهي درباره آنان، چنان كه
﴿واِن عُدتُم عُدنا)
2
و ﴿واِن تَعودوا نَعُد)
3
بيان همين سنّتاند. اين مطلب، اصلي كلّي است و به آل فرعون
و امتهاي پيش از آنها نيز اختصاص نداشت، بلكه
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تفسير المنار، ج3، ص232؛
التفسير الكبير، مج4، ج7، ص200.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 8.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 19. |
هميشه چنين خواهد بود، زيرا ﴿واللهُ شَديدُ
العِقاب﴾.
|
خلاصه آنكه دأب مستمر كافران عصر رسول اكرمصلي الله عليه و آله و
سلم مانند سيره گسترده آل فرعون است، در نتيجه دأب دائمي خداي
سبحان درباره كافران عصر بعثت همانند سنت خداوند در مورد آل فرعون
است، چون شديد العقاب بودن خداوند در برابر طاغيان سنّت قطعي الهي
و دائمي است.
|
|
|
عبرت از فرجام پيشينيان |
خداوند سبحان در آيات بسياري مردم را به عبرت گرفتن از سرنوشت
گذشتگان فرا ميخواند و به سير در زمين و مطالعه سرنوشت انسانهاي
متمكّني سفارش ميكند كه هم شمار آنان بيشتر از كافران عصر بعثت
بود و هم قدرتشان افزونتر از آنها: ﴿قَد
قالَهَا الَّذينَ مِن قَبلِهِم فَما اَغني عَنهُم ما كانوا
يَكسِبون)
1
﴿اَفَلَم يَسيروا فِي الاَرضِ فَيَنظُروا كَيفَ كانَ عقِبَةُ
الَّذينَ مِن قَبلِهِم كانوا اَكثَرَ مِنهُم واَشَدَّ قُوَّةً
وءاثارًا فِي الاَرضِ فَما اَغني عَنهُم ما كانوا يَكسِبون)
2
|
خداي سبحان در آيه مورد بحث نيز مشركان حجاز را كه گمان ميكردند
تمكّن مالي و فزوني اولاد، آنها را از خداي سبحان بينياز ميسازد
و به جاي عنايت الهي كمكشان خواهد بود، به گذشته عبرتآموز تاريخ
ارجاع ميدهد و سيره خداي سبحان با چنين كساني را بيان ميكند.
|
در قرآن كريم، نمونههايي از اين دست هست؛ مانند اينكه ميفرمايد
كه كافران دوران پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به ده يك ثروت و
قدرت پيشينيان كه فرستادگان خدا را تكذيب كردند، نرسيدهاند:
﴿وكَذَّبَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وما بَلَغوا
مِعشارَ ما
|
|
^ 1 - ـ سوره زمر، آيه 50.
^ 2 - ـ سوره غافر، آيه 82. |
ءاتَينهُم فَكَذَّبوا رُسُلي فَكَيفَ كانَ
نَكير)
1
و درباره قارون نيز ميفرمايد كه ما نه تنها وي را از بين
برديم، بلكه پيشتر كساني قدرتمندتر و متمكّنتر از او را نيز
نابود ساختيم
2.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
قدرت الهي |
هيچ قدرتي برابر قدرت خدا ياراي مقاومت ندارد، چنان كه فرعونيان با
آن قدرت برتر، كاري از پيش نبردند: فرعون ميگفت كه اگر موسي
پيامبر است، پس چرا دستبندهايي از طلا به نشانه منصوب شدن به رياست
قوم ندارد: ﴿فَلَولا اُلقِي عَلَيهِ اَسوِرَةٌ
مِن ذَهَب)
3
يا ميگفت كه آيا عظمت و حشمت مرا نميبينيد:
﴿اَلَيسَ لي مُلكُ مِصرَ وهذِهِ الاَنهرُ
تَجري مِن تَحتي)
4
ولي خداوند او و سپاهيانش را گرفت و به دريا افكند:
﴿فَاَخَذنهُ وجُنودَهُ فَنَبَذنهُم فِي اليَمّ)
5
﴿فَغَشِيَهُم مِنَ اليَمِّ ما غَشِيَهُم)
6
زيرا اعضا و جوارح انسان تكويناً سربازان حقاند و خدا اگر
بخواهد كسي را بگيرد، با زبان و دست و پاي خود او وي را ميگيرد،
پس مقاومت در برابر خدا محال است؛ نه اينكه اگر كسي مقاومت كند،
شكست ميخورد.
|
براين اساس نبايد پنداشت كه همه جهان سرباز و سپاه خداست جز انسان
|
|
^ 1 - ـ سوره سبأ، آيه 45.
^ 2 - ـ سوره قصص، آيات 83 ـ 78.
^ 3 - ـ سوره زخرف، آيه 53.
^ 4 - ـ سوره زخرف، آيه 51.
^ 5 - ـ سوره قصص، آيه 40.
^ 6 - ـ سوره طه، آيه 78.
|
|
بلكه انسان نيز جزو سپاهيان خداي سبحان است و تعبير جنگ رباخوار با
خدا، براي اعلام شدّت معصيت رباخواري است، وگرنه جنگ تكويني با خدا
محال است، همانگونه كه محال است دست ما حتّي براي لحظهاي در
برابر اراده خودمان مقاومت كند و شكست بخورد
1. اين
مثال، نمودار ضعيفي از من عرف نفسه فقد عرف ربّه
2 است.
|
|
|
بحث روايي |
|
جنود الهي |
قال علي(عليهالسلام): اعلموا عباد الله أنّ عليكم رصداً من أنفسكم
و عيوناً من جوارحكم و حفّاظ صدق يحفظون أعمالكم و عدد أنفاسكم
3.
|
و قال(عليهالسلام): أعضاؤكم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم
عيونه و خلواتكم عيانه
4.
|
اشاره: وقتي اعضا و جوارح انسان، شاهدان و سربازان الهي باشند،
مخالفت علمي با خدا ممتنع و مقاومت عملي در برابر او بيترديد محال
است. سِرّ امتناع مخالفت علمي، همانا شهادت همه جوانح و جوارح بشر
است و راز استحاله مخالفت عملي، همانا سربازي همه شئون انسان نسبت
به اراده تكويني خداست.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ اين تشبيه به جهت علامت قدرت حق و
تأثير او مطرح شد، وگرنه «لَيسَ كَمِثلِهِ شيء» (سوره شوري، آيه 11).
^ 2 - ـ مصباح الشريعه، ص257.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، خطبه 157.
^ 4 - ـ همان، خطبه 199.
|
|
گرفتارآيند
1.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
معجزه و خبر غيبي |
اين آيه، نظير آيه ﴿غُلِبَتِ الرّوم ٭ في
اَدنَي الاَرض)
2
از آيات ملاحم و معجزات قرآن كريم است، زيرا پيشگويي ميكند
كه يهوديان شكست خواهند خورد و طولي نكشيد كه درگيريهاي مسلمانان
با يهوديان مدينه پيش آمد و عدهاي از آنها شكست خوردند و برخي
تبعيد شدند و تقريباً مدينه بلكه همه شبه جزيره عرب از شر كافران
نجات يافت.
|
همانطور كه گزارش معجزگونه حضرت رسول اكرمصلي الله عليه و آله و
سلم نسبت به مسئلهاي دنيايي (شكست يهود) صادق بود، اخبار غيبگويانه
آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم درباره مطلب آخرتي (حشر به سوي
جهنم) نيز صحيح است.
|
آنچه را كافران خود آماده كردهاند بد است، چنانكه خداوند چيزهاي
دردناكي را برايشان مهيّا كرده است:
﴿ومَهَّدتُ لَهُ تَمهيدا)
3
|
|
|
غلبه حق |
در مصاف ايمان و كفر، عدل و ظلم و حسن و قبح، غَلَبه از آنِ طرفِ
حق است، زيرا صدر و ساقه ساختار خلقت حق است:
﴿ما خَلَقنَا السَّموتِ والاَرضَ وما بَينَهُما اِلاّبِالحَقّ)
4
و باطل نسبت به نظام آفرينش بيگانه است و
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص706.
^ 2 - ـ سوره روم، آيه 3 ـ 2.
^ 3 - ـ سوره مدثر، آيه 14.
^ 4 - ـ سوره احقاف، آيه 3. |
هر بيگانهاي مطرود خواهد بود. بر همين اساس، آيه
﴿كَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلي)
1
و ﴿كم من فئةٍ قليلةٍ غَلَبَتْ فئةً
كثيرةً بِاِذنِ الله)
2
و ساير آياتِ موازي آن نازل شدند.
|
پندار باطلْطلب و پوچگرايانه كفرورزان و عدلستيزان و قبيح و
وقيحخواهان اين است كه ﴿بِعِزَّةِ فِرعَونَ
اِنّا لَنَحنُ الغلِبون)
3
و پاسخ قاطع الهي اين است كه
﴿فَوَقَعَ الحَقُّ وبَطَلَ ما كانوا يَعمَلون ٭ فَغُلِبوا هُنالِكَ
وانقَلَبوا صغِرين)
4
|
اين گروه حسزده و تجربهگراي بيتجريد عقلي، نظام هستي را در حوزه
دنيا خلاصه كرده و منكر معادند و ميپندارند كه اگر قيامتي به پا
گردد، حكم دنيا را دارد و همانطور كه در دنيا مُترَف و مرفّه بيدردند،
در معاد نيز مسرف و زراندوز خواهند بود: ﴿وما
اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً ولَئِن رُدِدتُ اِلي رَبّي لاَجِدَنَّ
خَيرًا مِنها مُنقَلَبا)
5
﴿اَفَرَءَيتَ الَّذي كَفَرَ بِءايتِنا وقالَ لاَوتَيَنَّ مالاً
وولَدا)
6
خداوند در ردّ آنان ميفرمايد:
﴿اَطَّلَعَ الغَيبَ اَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمنِ عَهدا ٭ كَلاّ
سَنَكتُبُ ما يَقولُ... ونَرِثُهُ ما يَقولُ ويَأتينا فَردا)
7
و نيز در قبال ادعاي واهيشان كه گفتند:
﴿وما نَحنُ بِمُعَذَّبين)
8
ميفرمايد: ﴿فَلا تَدعُ مَعَ اللهِ
اِلهًا
|
|
^ 1 - ـ سوره مجادله، آيه21.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 249.
^ 3 - ـ سوره شعراء، آيه 44.
^ 4 - ـ سورهاعراف، آيات 119 ـ 118.
^ 5 - ـ سوره كهف، آيه 36.
^ 6 - ـ سوره مريم، آيه 77.
^ 7 - ـ سوره مريم، آيات 80 ـ 78.
^ 8 - ـ سوره شعراء، آيه 138. |
ءاخَرَ فَتَكونَ مِنَ المُعَذَّبين)
1
|
هيچكس حق ندارد رفاه و تمكّن تكاثري خود را با معارف كوثري دين
اشتباه كند و اگر بگويد كه: ﴿نَحنُ اَكثَرُ
اَمولًا واَولدًا وما نَحنُ بِمُعَذَّبين)
2
فوراً به او گفته ميشود: ﴿وما
اَمولُكُم ولااَولدُكُم بِالَّتي تُقَرِّبُكُم عِندَنا زُلفي
اِلاّمَن ءامَنَ وعَمِلَ صلِحًا فَاُولئِكَ لَهُم جَزاءُ الضِّعفِ
بِما عَمِلوا وهُم فِي الغُرُفتِ ءامِنون)
3
با اين تحليل مفاد آيه مورد بحث به خوبي روشن خواهد شد.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
بررسي شبهه اشاعره |
فخر رازي، همانند ديگر اشاعره، اينگونه پيشگوييها را مستمسك جواز
و مخالف عقل نبودن «تكليفِ ما لا يطاق» دانسته است
4.
|
اشاعره حسن و قبح عقلي را نميپذيرند و تكليف به محال را جايز ميدانند
و چنين استدلال ميكنند كه گاه خداوند از استمرار كفر و به جهنّم
رفتن كافران خبر ميدهد و چون صدق گزارش خدا ضروري و كذب آن محال
است، كفرورزي كافران جبري و حتمي خواهد بود؛ با اين حال از آنان ميخواهد
كه ايمان بياورند
5.
|
اين پندار باطل از آنجا سرچشمه ميگيرد كه اشاعره كار انسان را
تابع علم خدا ميدانند، با آنكه علم فعلي خداوند پيرو اعمال انسانهاست؛
يعني
|
|
^ 1 - ـ سوره شعراء، آيه 213.
^ 2 - ـ سوره سبأ، آيه 35.
^ 3 - ـ سوره سبأ، آيه 37.
^ 4 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص203 ـ
202.
^ 5 - ـ ر.ك: شرح المقاصد، مج5 ـ 4، ج4،
ص296، 282 و 300. |
خداوند خبر ميدهد كه آنان با اختيار خود دستورهاي وي را عمل
نميكنند، با اينكه ميتوانند به آنها عمل كنند؛ نه چون خدا
ميداند كه آنها به احكام خدا عمل نميكنند آنان عمل نميكنند.
|
|
|
بحث روايي |
|
شأن نزول |
لمّا أصاب رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم قريشاً ببدرٍ و قدم
المدينة جمع اليهود في سوق قينقاع فقال: يا معشر اليهود! احذروا من
الله مثل ما نزل بقريش يوم بدر؛ و أسلموا قبل أن ينزل بكم ما نزل
بهم و قد عرفتم أنّي نبي مرسل تجدون ذلك في كتابكم. فقالوا: يا
محمّد! لا يغرّنك؛ انّك لقيت قوماً أغماراً (جهّالاً بأمر الحرب
غير مجرّبين) لا علم لهم بالحرب فأصبت منهم فرصة، إنّا والله! لو
قاتلناك لعرفت أنّا نحن الناس؛ فأنزل الله هذه الآية
1.
|
اشاره: برخي، شأن نزول آيه مورد بحث را يهود ميدانند كه پس از جنگ
بدر، پيامبر اسلام را همان پيامبري دريافتند كه حضرت موسي(عليهالسلام)
وعده داده و نامش در كتابهايشان آمده است و هيچگاه از دشمن شكست
نخواهد خورد. آنها پس از شكست مسلمانان در جنگ احد داوري خود را
عجولانه خواندند و پيمانشان را با پيامبر شكستند و كعب بن اشرف و
عدهاي با مشركان مكه در مخالفت با پيامبر هماهنگ شدند و اين آيه
درباره آنان نازل گرديد
2.
|
درباره شأن نزول آيه وجوهي گفته شده است؛ ولي مورد مخصص نيست و آيه
اصلي كلي را مطرح ميكند و به نبرد بدر، احد يا يهود اختصاص ندارد.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص706.
^ 2 - ـ همان. |
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص106. |
تفسير |
|
مفردات |
فئه: گروه متظاهر و پشتيبان يكديگر را «فئه» گويند
1.
|
التقتا: «التقا» به معناي برخورد است؛ خواه پيشبيني شده باشد و
خواه نباشد
2.
|
عبرة: «عَبْر» در اصل، تجاوز از حالي به حال ديگر است. «عبور»،
مختص به گذشتن از آب با شنا، كشتي، شتر يا پل است. عَبْر چشم، همان
اشك است. «عبارت»، مختص كلام است كه از زبان گوينده شروع ميشود و
از هوا ميگذرد و به گوش شنونده ميرسد
3.
|
|
|
تناسب آيات |
در آيه پيشين از شكست كافران وعدم كارايي اموال و اولاد در روز
حادثه سخن به ميان آمد و اين آيه نموداري از شكست آنان و پيروزي
مؤمنان از راه نامتعارف است. ضمناً عبرتگيري را به هر دو گروه
سفارش ميكند تا همگان (مؤمنان و كافران) از گزند غرور و آسيب غفلت
مصون بمانند.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
اعجازي نادر در جنگ بدر |
صدر و ذيل اين آيه، همه را به تأمل و تفكر در يكي از معجزات پيامبر
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: مفردات، ص650، «ف ع ء».
^ 2 - ـ ر.ك: همان، ص745، «ل ق ي».
^ 3 - ـ همان، ص543، «ع ب ر». |
فراميخواند. اين اعجاز از موارد كم نظير و آيتي است براي همگان؛
هم براي مؤمنان تا در جنگهاي بعدي اظهار ناتواني نكنند و هم براي
كافران تا در نبردهاي ديگر تجرّي نداشته باشند.
|
اين اعجاز، موردي نادر الوقوع بود كه مسلمانان آن را با چشم خود
ديدند و بر خلاف نوع معجزاتي بود كه تنها اخبار غيبيشان در قرآن
آمده است؛ مانند قصه حضرت نوح(عليهالسلام):
﴿تِلكَ مِن اَنباءِ الغَيبِ نوحيها اِلَيكَ ما كُنتَ تَعلَمُها
اَنتَ ولاقَومُكَ مِن قَبلِ هذا)
1
يا حضرت مريمٍّ: ﴿ذلِكَ مِن اَنباءِ
الغَيبِ نوحيهِ اِلَيكَ وما كُنتَ لَدَيهِم اِذ يُلقونَ اَقلمَهُم
اَيُّهُم يَكفُلُ مَريَمَ وما كُنتَ لَدَيهِم اِذ يَختَصِمون)
2
يا موساي كليم(عليهالسلام): ﴿وما
كُنتَ بِجانِبِ الطّور)
3
|
در اين نبرد، براساس علل و عوامل ظاهري، كافران شكستناپذير مينمودند،
زيرا آنان نزديك هزار نفر جنگجوي مسلّح و برخوردار از تداركات و
پشتيباني لازم بودند؛ ولي سپاه مسلمانان 313 نفر بود كه بيش از چند
شمشير و زره نداشتند و بيشترشان پياده بودند و غذايشان چند دانه
خرما بود.
|
|
|
راز پيروزي مؤمنان |
خداي سبحان به جاي «فئة مؤمنة» ميفرمايد:
﴿فِئَةٌ تُقتِلُ في سَبيلِ الله﴾ كه، اشاره دارد كه
عامل پيروزي كه از راه غيب نصيب گروه نخست شد، «في سبيل الله بودن
جهاد» آنان بود، چون اصل كلّي و وعده الهي اين است كه
﴿اِن تَنصُرُوا
|
|
^ 1 - ـ سوره هود، آيه 49.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 44.
^ 3 - ـ سوره قصص، آيه 46.
|
اللهَ يَنصُركُم ويُثَبِّت اَقدامَكُم)
1
چنان كه مشابه تعبير ياد شده درباره كافران به خوبي نشان
ميدهد سبب شكست گروه دوم كفر آنان است:
﴿واُخري كافِرَة﴾؛ ﴿اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِي عَنهُم
اَمولُهُم ولااَولدُهُم مِنَ اللهِ شَيءا)
2
|
|
|
عدم اسناد رؤيت به «فئه» |
آيه، اصل قتال و نيز كفر را به «فئه» نسبت ميدهد؛ امّا ديدن را كه
معجزه است به يكايك افراد نه به «فئه»؛ يعني نفرمود «و أخري كافرة
تريها مثليها»، بلكه ميفرمايد: ﴿يَرَونَهُم
مِثلَيهِم﴾، زيرا «قتال» و «كفر» كار «فئه» است و ويژگيهاي
افراد در آن نقش ندارد؛ مانند ﴿ياَيُّهَا
الَّذينَ ءامَنوا اِذا لَقيتُم فِئَةً فَاثبُتوا واذكُروا اللهَ
كَثيرًا لَعَلَّكُم تُفلِحون)
3
و ﴿فَلَمّا تَراءَتِ الفِئَتانِ نَكَصَ
عَلي عَقِبَيهِ وقالَ اِنّي بَرِيءٌ مِنكُم اِنّي اَري ما
لاتَرَون)
4
|
در آغاز جنگ وقتي اين دو گروه برابر يكديگر قرار گرفتند، تنها
شيطان مؤمنان را دو برابر ميديد؛ امّا وقتي نبرد به مراحل جدّيتر
رسيد، كافران نيز آنان را دو برابرشان ديدند، از اينرو «ديدن» را
به افراد نسبت داد، تا اَدلّ و اَوكد باشد.
|
اگر ديدن را به «فئه» نسبت ميداد، اين احتمال بود كه بعضي از
افراد آن را نديده، در نتيجه وحشت نكرده باشند؛ امّا با تعبير
﴿يَرَونَهُم مِثلَيهِم﴾ كه عام
مستغرق و مستوعب است، اين احتمال منتفي است.
|
|
^ 1 - ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و
سلم، آيه 7.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 10.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 45.
^ 4 - ـ سوره انفال، آيه 48. |
مرجع ضميرهاي «يرونهم» و «مثليهم» |
درباره مرجع ضمير در ﴿يَرَونَهُم﴾
و ﴿مِثلَيهِم﴾ وجوهي
گفتهاند كه براساس هر يك معنا نيز تفاوت ميكند:
|
1. مسلمانان كه سيصد و اندي نفر بودند، كافران را كه نزديك هزار
نفر بودند، دو برابر (دو هزار نفر) ديدند. بر اين اساس، خداي سبحان
چنين كرد تا مسلمانان با اخلاص بيشتري گام بردارند.
|
ضعف اين احتمال، گذشته از رجحان رجوع ضمير فاعل به مرجع نزديك كه
كافران باشد، اين است كه اگر مسلمانان چنان راسخ بودند كه هر چه بر
شمار دشمن افزوده ميشد، بر خضوع و اضطرار آنان به خدا ميافزود،
اين معناي لطيف پذيرفتني بود؛ امّا حوادث بدر خلاف اين معنا را
ثابت ميكند، زيرا حال مؤمنان را اينگونه بيان ميكند:
﴿ولَو اَرَكَهُم كَثيرًا لَفَشِلتُم
ولَتَنزَعتُم فِي الاَمر)
1
پس اين احتمال مردود است.
|
2. كافران، مؤمنان را دو برابر خود (نزديك دو هزار نفر) ديدند، با
آنكه مؤمنان يك سوم كافران بودند.
|
3. مؤمنان، كافران را كه سه برابر مؤمنان بودند، دو برابر يعني
كمتر ديدند. اين احتمال با آيات 65 و 66 سوره «انفال» سازگار است:
﴿... اَلءنَ خَفَّفَ اللهُ عَنكُم وعَلِمَ
اَنَّ فيكُم ضَعفًا فَاِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبوا
مِائَتَينِ واِن يَكُن مِنكُم اَلفٌ يَغلِبوا اَلفَينِ بِاِذنِ
اللهِ واللهُ مَعَ الصّبِرين﴾؛ ليكن بايد عنايت داشت كه
مفاد پيروزي بر دو برابر، نميتواند ناظر به جنگ بدر باشد كه اولين
جهاد رسمي مسلمانان است.
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 43.
|
|
4. كافران، مؤمنان را دو برابر خودشان ديدند.
|
مقتضاي جمع احتمال يكم و چهارم با آيات سوره «انفال» آن است كه آيه
مورد بحث در سوره «آلعمران» و آيات سوره «انفال»، بر تعدد موقف
حمل شود: رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم پيش از جنگ، آن خواب
را براي مردم نقل كرد و آيه مورد بحث به زمان جنگ نظر دارد و
كافران قبلاً مسلمانان را كم ديده بودند، چنان كه مسلمانان هم آنان
را كم ديده بودند؛ ولي وقتي در برابر يكديگر قرار گرفتند، كافران
مؤمنان را چند برابر ديده و غافلگير شدند.
|
برخي مفسّران شيعه
1 و
بيشتر مفسّران عامّه معتزلي (مانند زمخشري
2) و
اشعري (مانند فخر رازي
3) اين
دو دسته آيات را بر تعدد موقف حمل كردهاند.
|
آمدن ﴿يَرَونَهُم﴾ پس از
﴿واُخري كافِرَة﴾ نشان ميدهد كه
صفت است و محلّ آن مرفوع و ضمير فاعل در
﴿يَرَون﴾ به «فرقه كافر» برميگردد و ضمير مفعول به
﴿فِئَةٌ تُقتِلُ في سَبيلِ الله﴾؛
يعني كافران مؤمنان را دوبرابر ديدند؛ دو برابر خودشان (دو
هزار نفر) يا دو برابر مؤمنان (بيش از ششصد نفر).
|
|
|
رؤيت حقيقي |
تعبير ﴿رَأي العَين﴾ در اين آيه و
تعبير ﴿في اَعيُنِكُم﴾ در سوره «انفال»
تأكيد ميكنند كه كافران سپاه مؤمنان را و مؤمنان لشكر كافران را
به وضوح ديدند و پندار نبود.
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص107.
^ 2 - ـ الكشّاف، ج1، ص341.
^ 3 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص206. |
اصل برنامه جنگ را خداي سبحان در عالم رؤيا
1 به
رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم نشان داد كه گروهي اندك با او
به مقابله پرداختند و حضرت رسول خوابش را به امّت گفت:
﴿اِذ يُريكَهُمُ اللهُ في مَنامِكَ قَليلًا
ولَو اَرَكَهُم كَثيرًا لَفَشِلتُم ولَتَنزَعتُم فِي الاَمرِ ولكِنَّ
اللهَ سَلَّمَ اِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدور ٭ واِذ يُريكُموهُم
اِذِ التَقَيتُم في اَعيُنِكُم قَليلًا ويُقَلِّلُكُم في
اَعيُنِهِم لِيَقضِي اللهُ اَمرًا كانَ مَفعولًا واِلَي اللهِ
تُرجَعُ الاُمور)
2
|
براي تحقق جنگ و پيروزي مسلمانان، خداوند شما را نيز در چشم آنان
كم جلوه داد، در نتيجه جنگ آغاز شد؛ ولي اگر آنان شما را زياد ميديدند،
يا با شما صلح ميكردند يا ميگريختند و شما نيز اگر آنان را
فراوان ميديديد، اختلاف ميكرديد و پيروز نميشديد.
|
گاه در بيرون از چشم چيزي نيست و تنها در محدوده چشمِ تماشاگر چيزي
پديدار ميشود؛ مانند كارهاي رعبانگيز ساحران:
﴿قالَ اَلقوا فَلَمّا اَلقَوا سَحَروا اَعيُنَ النّاسِ
واستَرهَبوهُم وجاءو بِسِحرٍ عَظيم)
3
ولي در آيه ﴿اِذ يُريكَهُمُ الله﴾
چنين نيست، بلكه بايد چيزي باشد تا بتوان آن را به خدا نسبت
داد.
|
آري اگر تصرّف در چشم به خدا نسبت داده نميشد، اين احتمال بود كه
تصرّف در محدوده چشم باشد؛ ليكن با توجه به قرائن موجود بايد از
اينگونه احتمالات صرفنظر كرد و به ارائه الهي را حقيقي دانست نه
چشمبندي.
|
|
^ 1 - ـ رؤياي رسول اكرمصلي الله عليه و
آله و سلم مانند بيداري آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم معصوم و مصون از
وسوسه و گزند شيطان است.
^ 2 - ـ سوره انفال، آيات 44 ـ 43.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 116. |
تذكّر: اضلال و مانندش را ميتوان به خداوند اسناد داد، زيرا
خداوند اضلال كيفري دارد نه ابتدايي؛ و به معناي امساك فيض هدايت
است كه عدم ملكه است؛ نه ايجاد ضلالت و نظير آن؛ بر خلاف چشمبندي
ساحرانه كه كاري باطل است. آري اگر وجه صحيح داشته باشد، اسنادش به
خداوند محذوري ندارد.
|
|
|
چگونگي كم و زياد نشان داده شدن
لشكر |
كافران لشكر مسلمانان را دوبرابر ديدند:
﴿يَرَونَهُم مِثلَيهِم رَأي العَين﴾ و مؤمنان لشكر آنها
را اندك. درباره چگونگي اين تقليل كثير و تكثير قليل دو نظريه ميتوان
ارائه داد:
|
1. تصرف در محور چشم بوده و بينندگان چيزي را كه واقعيت نداشته ميديدند
و از مشاهده واقع عاجز بودند؛ مانند امت حضرت موسي(عليهالسلام) كه
طنابها و چوبها را مار ميديدند: ﴿سَحَروا
اَعيُنَ النّاسِ واستَرهَبوهُم وجاءو بِسِحرٍ عَظيم)
1
اين ارائه گرچه در آيه مورد بحث مستقيماً به خدا اسناد داده
نشده؛ ولي در صدر آيه آن را آيت شمرده: ﴿قَد
كانَ لَكُم ءايَة﴾ و نيز به ارائه الهي در
﴿واِذ يُريكُموهُم اِذِ التَقَيتُم في
اَعيُنِكُم قَليلًا... )
2
تصريح شده است و چون بايد واقعيتي باشد كه بتوان آن را به
خدا اسناد داد، از اين احتمال صرفنظر ميشود.
|
2. براي توجيه آيه ﴿ويُقَلِّلُكُم في
اَعيُنِهِم)
3
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيه 116.
^ 2 - ـ سوره انفال، آيه 44.
^ 3 - ـ همان.
|
|
ميتوان گفت كه قرآن كريم بهرهوري اين جهان را اندك ميشمرد:
﴿قُل مَتعُ الدُّنيا قَليل)
1
يعني همه دنيا «متاع قليل» است؛ نه اينكه بهره تبهكاران از
دنيا كم باشد، چنانكه معناي ﴿واشتَرَوا بِهِ
ثَمَنًا قَليلا)
2
در حالي كه تحريف كنندگان كتاب الهي اموال فراواني ميگرفتند،
اين است كه مال زياد دنيا نيز كم است.
|
بر اين اساس چيزي كه حقيقتي جز دنيا ندارد اندك است و ايمان و مؤمن
چون به امداد الهي و نصرت غيبي فرشتهها متكي است، پايدار و ثابت،
در نتيجه زياد است. قرآن كريم از اين حقيقت پرده ميدارد و ميفرمايد
سران كفر كه نگاهي دنيوي داشته و سيره آنان تحقير، تقليل و كمبيني
مؤمنان بود، مؤمنان را اندك و ضعيف پنداشته و ميگفتند مؤمنان
گروهي اندكاند: ﴿اِنَّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ
قَليلون)
3
و در قيامت كه جايگاه مؤمن و كافر مشخّص ميشود، روشن ميشود
كه چه دستهاي اندك و چه گروهي بسيار بودهاند:
﴿حَتّي اِذا رَاَوا ما يوعَدونَ فَسَيَعلَمونَ مَناَضعَفُ
ناصِرًا واَقَلُّ عَدَدا)
4
حقيقت كافران جز «متاع دنيا» نيست كه حقيقت آن اندك است و
خداي سبحان همين حقيقت كفر را كه اندك است در بيداري به مؤمنان
نشان داد: ﴿واِذ يُريكُموهُم اِذِ التَقَيتُم
في اَعيُنِكُم قَليلًا ويُقَلِّلُكُم في اَعيُنِهِم... )
5
|
اگر مراد از ﴿يَرَونَهُم مِثلَيهِم﴾
اين باشد كه مؤمنان كافران را دو برابر خود ميديدند (626
نفر)، آيه سوره «انفال» هم ميفرمايد كه خدا مؤمنان را در
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 77.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 187.
^ 3 - ـ سوره شعراء، آيه 54.
^ 4 - ـ سوره جنّ، آيه 24.
^ 5 - ـ سوره انفال، آيه 44. |
چشم كافران كم نشان داد، پس ديگر نيازي به جمع ميان اين آيه و آيه
سوره «انفال» نيست كه بر تعدد موقف حمل كنيم، چون آنچه در هر دو
موقف انجام شد، همان تقليل است.
|
درباره اينكه آيا همه كافران لشكر مسلمانان را اندك ديدند؛ يا
شيطان به رقم آنها پي برد؟ خداي سبحان ميفرمايد كه شيطان ابتدا
كافران را شوراند كه مؤمنان توان نبرد با شما را ندارند و من نيز
با شما هستم، پس به جنگ آنان برويد؛ امّا همين كه جنگ تن به تن
آغاز شد، پا به فرار گذاشت و گفت كه از شما بيزارم؛ به راستي من
چيزي را ميبينم كه شما نميبينيد: ﴿واِذ
زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطنُ اَعملَهُم وقالَ لاغالِبَ لَكُمُ اليَومَ
مِنَ النّاسِ واِنّي جارٌ لَكُم فَلَمّا تَراءَتِ الفِئَتانِ نَكَصَ
عَلي عَقِبَيهِ وقالَ اِنّي بَرِيءٌ مِنكُم اِنّي اَري ما
لاتَرَون)
1
پس كافران تنها ظاهر مؤمنان را ميديدند كه گروهي اندك
بودند؛ ولي شيطان همراهان غيبي اين گروه را نيز ميديد.
|
خداوند در آغاز نبرد، همه جنود خويش را به كافران نشان نداد و آنان
پيكار را آغاز كردند؛ ولي ناگاه فرشتگان را به صورت سربازاني
سفيدپوش و مسلّح به آنان نشان داد، پس كار خدا چشمبندي از قبيل
﴿سَحَروا اَعيُنَ النّاس... ﴾
نبود؛ هرچند چشمبندي ملكوتي بود نه ملكي: كافران پرده بر چشم دارند:
﴿اَلَّذينَ كانَت اَعيُنُهُم في غِطاءٍ عَن
ذِكري وكانوا لايَستَطيعونَ سَمعا)
2
ولي گاهي خداي سبحان بر اساس ترهيب يا تشويق از غيب پرده
برميدارد و آنان به اراده و ارائه خداوند آن را ميبينند. جمعيت
الهي مقابل
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 48.
^ 2 - ـ سوره كهف، آيه 101. |
كافران از نظر ظاهري، مردان مؤمن بودند و از نظر باطني، حقيقت
آنها و امداد غيبي و نصرت ملكوتي و فرشتهها. خداوند اين مجموعه
را تقليل داد.
|
|
|
نظر فخر رازي و نقد آن |
فخر رازي ميگويد:
|
تقليل حقيقي (عدّهاي را نديدن) شدني است؛ امّا ديدن عدهاي بيش از
آنچه هستند، ناممكن است، بنابراين اگر همه شرايط رؤيت حاصل شود ولي
خواست خداوند بر رؤيت تعلّق نگيرد، چيزي را كه همه ميبينند آنان
نخواهند ديد.
|
اينكه مسلمانان كافران را دوبرابر ديدند، به معناي ديدن معدوم و
سفسطه است، از اينرو بايد كلمه ﴿يَرَونَهُم
مِثلَيهِم﴾ مجاز در كلمه باشد؛ يعني «يظنونهم مثليهم»
يا «يحسبونهم مثليهم». مسلمانان ميپنداشتند كه آنان كافران دو
برابرند؛ ليكن اگر يكي از معاني رؤيت را مظنّه بدانيم، مجازي در
كار نخواهد بود
1.
|
در پاسخ بايد گفت كه تعبير به ﴿رَأي العَين﴾
تأكيدي بر حقيقي بودن رؤيت است و برپايه مطالب گذشته،
سفسطهاي هم نيست و بيقرينه نميشود ﴿رَأي
العَين﴾ را بر مجاز مرسل يا استعاره حمل كرد.
|
|
^ 1 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص207.
اشاعره منكر نظام علّي و معلولي هستند و بر اين اساس، تخلّف معلول از علّت
را ممكن ميپندارند كه در جاي خود، بطلان نظر آنها ثابت شده است (ر.ك:
الملل و النحل، ص111 ـ 109؛ شرح المقاصد، ج4، ص228 ـ 227). |
رأي شيخ طوسي و نقد آن |
شيخ طوسي درباره ﴿ويُقَلِّلُكُم في
اَعيُنِهِم)
1
در پاسخ به اين سؤال كه چگونه خداي سبحان افراد را كم ميكند
و كافران عدهاي از سربازان اسلام را نميبينند، ميگويد: اين نوعي
تخيّل است و منشأش نيز غبار سياهي بود كه بر اثر آن، همه جمعيت
ديده نميشدند، پس در حقيقت، تخيّل قلّت است نه شهود آن
2.
|
در پاسخ بايد گفت كه ظاهر﴿يَرَونَهُم﴾
نشان شهود كامل است و﴿رَأي العَين﴾
جنبه تأكيدي دارد
3.
|
|
|
يگانه ياور مسلمانان |
خداوند برپايه حكمتش هر كه را بخواهد با يارياش تأييد ميكند:
﴿واللهُ يُؤَيِّدُ بِنَصرِهِ مَن يَشاء﴾
و نصرت تنها از آنِ خداست: ﴿ومَا
النَّصرُ اِلاّمِن عِندِ اللهِ العَزيزِ الحَكيم)
4
و آيه ﴿اِن تَنصُرُوا اللهَ يَنصُركُم
ويُثَبِّت اَقدامَكُم)
5
نيز براي تشويق مؤمنان است نه تحقيق، زيرا اگر نصرت فقط از
خدا باشد، انسان از خود چيزي ندارد تا دين خدا را ياري كند، مگر
توفيق احياي دين خدا نصيب كسي شود و او مجراي نصرت الهي گردد و اين
توفيق نيز بهره هر كسي نخواهد شد و خداوند به محرومان از رحمت خاص
او اجازه قيام براي حفظ دين
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 44.
^ 2 - ـ التبيان، ج5، ص131.
^ 3 - ـ «رأي العين» مفعول مطلق تأكيدي است
(اعراب القرآن، ج1، ص466).
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 126.
^ 5 - ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و
سلم، آيه 7. |
نميدهد: ﴿ولكِن كَرِهَ اللهُ انبِعاثَهُم
فَثَبَّطَهُم وقيلَ اقعُدوا مَعَ القعِدين)
1
|
سخن اميرمؤمنان(عليهالسلام) در حلّ تناقض ظاهري برخي از آيات با
يكديگر مفيد است: فلم يستنصركم من ذُلّ و لم يستقرضكم من قلّ،
استنصركم و له جنود السّماوات و الأرض و هو العزيز الحكيم؛ و
استقرضكم و له خزائن السّماوات و الأرض و هو الغنيّ الحميد؛ و
إنّما أراد أن يبلوكم أيّكم أحسن عملاً
2 ؛
خداوند از شما ياري خواست، با آنكه جنود آسمانها و زمين به فرمان
اوست و از شما قرض حسن طلبيد، با آنكه خزائن آسمانها و زمين به
دست اوست.
|
آري هر نصرتي الهي است، هر چند به دست انساني ظاهر گردد، بنابراين
نصرت را ميتوان همانند رَمْي در ﴿وما رَمَيتَ
اِذ رَمَيت)
3
دانست و گفت كه «ما نصرت اذ نصرت ولكن الله نَصَر».
|
|
|
صاحبان چشم |
آنان كه از حواسّ خود صحيح بهره ميبرند، افزون بر آنكه «اولوا
البصائر» و «اولوا الألباب»اند، «أُولوا الأبصار» نيز هستند. در
مقابل، قرآن آنها را كه از چشم خود صحيح استفاده نميكنند، كور مينامد.
|
«أولوا الأبصار» كسانياند كه از راه چشم اطلاعات صحيحي را به قلب
ميرسانند و قلب آنها را تحليل ميكند. نميتوان گفت كه «اولوا
الاَبصار» همان «اولوا الاَلباب»اند، زيرا گاهي محذور تكرار پيش ميآيد؛
نظير آيه
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 46.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 183.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 17. |
﴿ولَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ
الجِنِّ والاِنسِ لَهُم قُلوبٌ لايَفقَهونَ بِها ولَهُم اَعيُنٌ
لايُبصِرونَ بِها ولَهُم ءاذانٌ لايَسمَعونَ بِها اُولئِكَ
كالاَنعمِ بَل هُم اَضَلُّ اُولئِكَ هُمُ الغفِلون)
1
كه «اَعين» در آن، چشم ظاهر است نه چشم باطن، وگرنه تكرار
لازم ميآيد، زيرا چشم باطن همان دل است.
|
از ديدگاه قرآن كريم، اگر مجاري ادراكي (مانند چشم و گوش) ابزار
دستاوردهاي فكري و علمي براي قلب باشند، حقيقتاً انسان داراي چشم و
گوش است، وگرنه نابينا و ناشنواست. ديگر اندامها نيز چنيناند.
قرآن كريم درباره آل ابراهيم(عليهمالسلام) ميفرمايد كه اينان
صاحبان دست و چشم (توانمند و روشنبين) بودند:
﴿اُولِي الاَيدي والاَبصر)
2
آري كسي كه به تبر دست ميبرد و بت ميشكند، صاحب مجاري
تحريكي (مانند دست) است؛ امّا آن كه دست روي دست گذارده و بتپرستي،
ظلم و مانند آن را تماشا ميكند، بيدست است.
|
هر كه چشم، اين مجاري ادراكياش را به شايستگي به كار نگيرد يعني
با ديدن صحنه آموزندهاي عبرت نگيرد چشم او همانند چشم حيوان است
كه او نيز عبرت نميگيرد.
|
مدير همه شئون ادراكي و تحريكي حيوانات، وَهْم آنهاست و شئون
ادراكي و تحريكي انسان را عقل او عهدهدار است. اگر وهم متولّي
اداره امور كسي شود، او مصداقِ ﴿كالاَنعمِ
بَل هُم اَضَلّ﴾ ميشود و چنانچه زمام ديدن و شنيدن و
ديگر مجاري ادراكي و تحريكي او را عقل به دست گيرد، وي هم
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيه 179.
^ 2 - ـ سوره ص، آيه 45. |
در مرحله عمل جزو «اُولي الأيدي و الأبصار» است و هم در مرحله دل
در شمار «أُولوا الألباب». بر همين اساس، حضرت رسولصلي الله عليه
و آله و سلم به اباذر فرمود كه جز براي رضاي خدا كاري نكند؛ حتّي
خوردن و خوابيدن: يا أباذرّ! ليكن لك في كلّ شيء نيّة؛ حتّي في
النّوم و الأكل
1.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. نزاع و سستي امّت |
اگر دشمن زياد هم نشان داده ميشد، رسول اكرمصلي الله عليه و آله
و سلم ترسي نداشت، زيرا خداي سبحان به او دستور مقاومت داده بود و
حضرتش آنگاه كه ياوري نداشت، بيهيچ واهمهاي قيام كرد، پس ترس از
آنِ توده مردم است، بدين جهت در آيه ﴿اِذ
يُريكَهُمُ اللهُ في مَنامِكَ قَليلًا ولَو اَرَكَهُم كَثيرًا
لَفَشِلتُم ولَتَنزَعتُم فِي الاَمر)
2
پس از سه خطاب به شخص پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و
سلم (بيآنكه امّت مخاطب باشد)، كلام را متوجّه امّت ميكند و از
سستي و نزاع سخن به ميان ميآورد. در اين بخش از آيه، هر چند ماضي
است، نه منحصر به گذشته است و نه مربوط به حالت خواب است و نه
مخصوص رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم.
|
ضعف، زمينه نزاع را فراهم ميآورد، چنان كه آيه ياد شده بدان اشاره
دارد و گاهي نيز امّتي مقتدر بر اثر قدرتطلبي افراد به نزاع
پرداخته، در نتيجه ناتوان و سست ميشوند:
﴿ولاتَنزَعوا فَتَفشَلوا)
3
|
|
^ 1 - ـ اعلام الدين، ص195؛ بحار الانوار،
ج74، ص82.
^ 2 - ـ سوره انفال، آيه 43.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 46. |
2. مراحل پيروزي |
خداي سبحان به مؤمنان پيروزي را وعده ميدهد و اين وعدهها را در
آياتي بيان ميفرمايد:
|
أ. ﴿كَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلي
اِنَّ اللهَ قَوي عَزيز)
1
از اطلاق اين آيه برميآيد كه مجاهدان مسلمان پيروزند؛ چه
از دشمن كمتر باشند يا برابر.
|
ب. قرآن كريم از زبان خواصّ اهل ايمان و ياران ويژه طالوت پيروزي
را نقل و آن را تأييد ميفرمايد: ﴿كَم مِن
فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِاِذنِ الله)
2
|
ج. عدد آن گروه اندك را كه بر گروه پرشمار پيروز ميشوند با ذكر
سبب هزيمت مغلوبان مشخص ميكند: ﴿ياَيُّهَا
النَّبِي حَرِّضِ المُؤمِنينَ عَلَي القِتالِ اِن يَكُن مِنكُم
عِشرونَ صبِرونَ يَغلِبوا مِائَتَينِ واِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ
يَغلِبوا اَلفًا مِنَ الَّذينَ كَفَروا بِاَنَّهُم قَومٌ
لايَفقَهون)
3
آنگاه ميفرمايد: ﴿الْءنَ خَفَّفَ
اللهُ عَنكُم وعَلِمَ اَنَّ فيكُم ضَعفًا فَاِن يَكُن مِنكُم
مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبوا مِائَتَينِ واِن يَكُن مِنكُم اَلفٌ
يَغلِبوا اَلفَينِ بِاِذنِ اللهِ واللهُ مَعَ الصّبِرين)
4
|
د. امدادهاي غيبي و چگونگي پيروزي گروهي اندك بر شمار زياد را مطرح
ميكند. در سوره «انفال» ضمن بيان بسياري از مسائل جنگ، امدادهاي
مادي و معنوي را كه عامل پيروزي تعداد اندك مسلمانان بر گروه بسيار
كافران است، گاهي نزول فرشتهها ميداند:
﴿اِذ تَستَغيثونَ رَبَّكُم فَاستَجابَ لَكُم اَنّي مُمِدُّكُم
|
|
^ 1 - ـ سوره مجادله، آيه 21.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 249.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 65.
^ 4 - ـ سوره انفال، آيه 66. |
بِاَلفٍ مِنَ المَلئِكَةِ مُردِفين)
1
و زماني ايجاد رعب و هراس در دل دشمنان و هنگامي ريزش باران
و وقتي هم تصرّف ملكوتي در چشم جنگاوران؛ آنگاه ميفرمايد كه خداي
سبحان اين امداد غيبي را مژده و آرامبخش قلب شما قرار داد و نصرت
تنها از آنِ خداي سبحان شكستناپذير است؛ نه اينكه در دسترس كسي
باشد و خداوند بايد كمك بدهد كه حكيمانه ميدهد:
﴿وما جَعَلَهُ اللهُ اِلاّ بُشري ولِتَطمَئِنَّ بِهِ قُلوبُكُم
ومَا النَّصرُ اِلاّمِن عِندِ اللهِ اِنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيم)
2
|
درباره امدادهاي مادي نيز ميفرمايد كه خداوند در جنگ بدر آرامشي
به مؤمنان بخشيد كه خوابْ آنان را فرا گرفت و باران را فرستاد تا
هم پليديهاي ظاهريشان را بزدايد و هم ميدان معركه محكم گردد و در
آن فرو نروند و هم قدمهايشان استوار و ثبات ايمان و آرامش دل
يابند: ﴿اِذ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ اَمَنَةً
مِنهُ ويُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ
ويُذهِبَ عَنكُم رِجزَ الشَّيطنِ ولِيَربِطَ عَلي قُلوبِكُم
ويُثَبِّتَ بِهِ الاَقدام)
3
سپس به امداد غيبي اشاره ميكند كه نزول فرشته و افكندن ترس
در دل دشمن است: ﴿اِذ يوحي رَبُّكَ اِلَي
المَلئِكَةِ اَنّي مَعَكُم فَثَبِّتوا الَّذينَ ءامَنوا سَاُلقي في
قُلوبِ الَّذينَ كَفَروا الرُّعبَ فَاضرِبوا فَوقَ الاَعناق)
4
براساس اين آيه، نه تنها انسانها بلكه ملائكه نيز به امداد
غيبي خداوند نيازمندند، پس فرشته نيز در نصرت خويش استقلال ندارد.
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 9.
^ 2 - ـ سوره انفال، آيه 10.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 11.
^ 4 - ـ سوره انفال، آيه 12. |
تذكّر: شايد بتوان تبليغ رواني، بزرگ و زياد نشان دادن نيروهاي
خودي و كوچك و كم نشان دادن نيروي دشمن را كه در تشجيع سلحشوران
اسلامي سهيماند، روا دانست.
|
|
|
بحث روايي |
|
تصرّف ابليس در ديده جنگاوران |
عن زرارة عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: كان إبليس يوم بدر يقلّل
المسلمين في أعين الكفّار و يكثّر الكفّار في أعين المسلمين؛ فشدّ
عليه جبرئيل(عليهالسلام) بالسيف فهرب منه
1.
|
اشاره: أ. اگر اين بخش از روايت (و يكثّر الكفّار في أعين المسلمين»)
به همين صورت تامّ باشد، نميتوان گفت كه
﴿يَرَونَهُم مِثلَيهِم﴾ يعني كافران مسلمانان را دو
برابر ميديدند، زيرا با سياق آيه مورد بحث و نيز آيه 43 سوره
انفال: ﴿ولَو اَرَكَهُم كَثيرًا لَفَشِلتُم
ولَتَنزَعتُم فِي الاَمر﴾ سازگار نخواهد بود، مگر
بگوييم اين حادثه او كه در حديث آمده در يك لحظه رخ داده است و
حديث نيز مخالف قرآن نيست، بلكه مطلب سومي را ميگويد غير از آنچه
در آيه مورد بحث و نيز در سوره «انفال» آمده است.
|
ب. درباره بخش نخست حديث كه تقليل را به ابليس نسبت ميدهد (كان
ابليس يوم بدر يقلل...)، در حالي كه آيات قرآني، همين عمل را از
خدا ميدانند: ﴿واِذ يُريكُموهُم اِذِ
التَقَيتُم في اَعيُنِكُم قَليلًا ويُقَلِّلُكُم في اَعيُنِهِم﴾،
بايد گفت كه هيچگونه تنافي ميان آيات و اين روايت نيست،
زيرا شيطان جز
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج8، ص277. |
شيطنت و تهييج كافران قصدي نداشت؛ ولي با اين عمل، سبب شد تا
كافران با تجهيزات كامل به ميدان آيند و برنگردند تا طعم تلخ شكست
را بچشند: ﴿لِيَقضِي اللهُ اَمرًا كانَ
مَفعولا)
1
|
شيطان به جهت سرپيچي از امر تشريعي خدا جهنّمي شد؛ امّا در مكتب
توحيد قرآني، همانند كلب معلَّم است: ﴿اَلَم
تَرَ اَنّا اَرسَلنَا الشَّيطينَ عَلَي الكفِرينَ تَؤُزُّهُم اَزّا)
2
و بر خلاف آنچه به زرتشتيان منسوب است
3 ـ
هرچند ممكن است محققان آنها نپذيرند ـ شيطان (نه تنها) در برابر
خدا نيست، بلكه بياذن خدا نيز كاري انجام نميدهد.
|
تذكّر: اولاً هرگونه سلطنت ابليس بر انسان نفي شده است و ثانياً در
موارد اقتدار ابليس بر كافران، كارش مأموريت الهي است:
﴿اِنّا جَعَلنَا الشَّيطينَ اَولِياءَ
لِلَّذينَ لايُؤمِنون)
4
﴿اَنّا اَرسَلنَا الشَّيطينَ عَلَي الكفِرينَ تَؤُزُّهُم اَزّا﴾.
در جنگ بدر نيز كه شيطان مسلمانان را در چشم كافران كم
جلوه داد، در جهتِ ﴿لِيَقضِي اللهُ اَمرًا
كانَ مَفعولا)
5
و براساس ﴿اَنّا اَرسَلنَا الشَّيطينَ
عَلَي الكفِرين﴾ بود، همانگونه كه شيطان ايران اسلامي
را در چشم صدام كم نشان داد و او به گمان فتح سه روزه ايران، در
ورطه نابودي خود گام نهاد. آري خداي سبحان شيطان را بر كافراني
چيره ساخت كه ساليان متمادي نداي وحي
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 44.
^ 2 - ـ سوره مريم، آيه 83.
^ 3 - ـ زرتشتيان، اهريمن را برابر يزدان
ميپندارند. ر.ك: لغتنامه، دهخدا، ج3، ص3661 ـ 3660.
^ 4 - ـ سوره اعراف، آيه 27.
^ 5 - ـ سوره انفال، آيه 44. |
را شنيدند و به آن ايمان نياوردند و براي خاموش كردن چراغ وحي به
هر عملي روي آوردند.
|
ج. برخي مفسّران، مانند علامه طبرسي روايتي را نقل كردهاند كه
شيطان در روز بدر به صورت يكي از سران شرك درآمد
1.
|
صاحب المنار اينگونه روايات را به شدّت نفي كرده و حضور شيطان را
به وجود وساوس او و تمثّلات شيطاني را تخيّلات پنداشته است
2. لسان
صاحب المنار در اينگونه مسائل زبان انكار است؛ گويا چنين معارفي
براي او و همفكرانش حلّ نشده است، با آنكه انسان ميتواند چشم
برزخي داشته باشد و خداوند براي تشويق يا ترهيب، حقيقت ملكوتي را
به عدهاي بنماياند. شيطان روز بدر به صورت شخصي درآمده و با عدهاي
سخن گفته است: ﴿واِذ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطنُ
اَعملَهُم وقالَ لاغالِبَ لَكُمُ اليَومَ مِنَ النّاسِ واِنّي جارٌ
لَكُم فَلَمّا تَراءَتِ الفِئَتانِ نَكَصَ عَلي عَقِبَيهِ وقالَ
اِنّي بَرِيءٌ مِنكُم اِنّي اَري ما لاتَرَونَ اِنّي اَخافُ اللهَ
واللهُ شَديدُ العِقاب﴾؛ سپس به آن شخص كه شيطان به
صورت او درآمده بود گفتند كه چرا فرار كردي و او گفت كه من اصلاً
در جنگ شركت نداشتم، پس شيطان به صورت او متمثّل شده بود.
|
به هر روي، دليل عقلي و نقلي، نه تنها بر خلاف ظاهر آيه نيست، بلكه
مؤيّد آن هم هست.
|
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج4 ـ 3، ص845.
^ 2 - ـ تفسير المنار، ج9، ص613. |
خارجي به خدا منسوب است؛ ولي تزيين اوصاف نفساني دسترس وساوس شيطاني كار
شيطان است.
|
البته محبّت عادي زنان، فرزندان و اموال، مصداق «حبّ الشهوات» به شمار نميرود؛
و پيام آيه اين است كه چهره شهواني زينت محبوبتان نباشد وگرنه چهره ابزاري
اين امور، نكوهيده نيست، زيرا حبّ آنها طبيعي انسان، و نيكوست و در نتيجه
به خدا منسوب است.
|
مشتهيات هفتگانه مذكور در آيه جنبه تمثيلي دارند نه تعييني و از اينرو
پيام حصر ندارند. راز عدم تصريح به زينتهاي وهمي مانند جاه و مقامخواهي،
تصريح به ريشههاي آنهاست (همان امور هفتگانه) و سرّ نام نبردن از دختران
يا شمول عنوان «نساء» نسبت به آنهاست، چون شامل شهوت غريزي و عاطفي هر دو
ميشود، يا اينكه «بنين» از روي تغليب «بنات» را نيز دربر ميگيرد يا چون
آيه در فضاي انزجار از دختران فرود آمده است.
|
ذكر امور هفتگانه با حرف ترتيب مانند «فاء» و «ثم» ارائه نشده؛ ليكن ترتيب
ذكري و تقديم لفظي نشاني از اهتمام به متقدم نسبت به متأخر است. البته
اثرگذاري امور ياد شده در همه موارد يكسان نيست.
|
در پايان آيه و در مقام جمعبندي، امور هفتگانه را متاع ناچيز دنيا ميداند
و با تعبيري ويژه، فرجام نيك را نزد خدا برميشمارد.
|
|
|
تفسير |
|
مفردات |
الشهوات: «شهوت» مصدر و به معناي ميل شديد نفس به چيزي است كه با آن
|
سازگار است
1.
مقصود از شهوات در آيه مورد بحث، همانا مشتهيات است، زيرا حبّ به
خودشان زينت است نه حب شهوتِ به آنها، مگر به لحاظ مبالغه.
﴿الشَّهَوت﴾ انواع مشتهيات غريزي،
عاطفي، مالي و... است؛ شهوت غريزي مانند علاقه به زنان؛ شهوت عاطفي
همچون رغبت به فرزندان؛ شهوت مالي نيز داراي شعبههاي گونهگون است
نظير رغبت به ثروتهاي انباشته (قناطير مقنطره) و رغبت به دامپروري،
دامداري و كشاورزي: ﴿والخَيلِ المُسَوَّمَة و
الانعام و الحَرث﴾. اين امور افزون بر آنكه شهوت مالاند،
شهوت جمال و زيبايي و تفاخر نيز به شمار ميآيند.
|
القناطير المقنطرة: «قناطير» جمع «قنطار»
2 يا
جمع «قنطره» است. قنطره اگر در مورد مال به كار رود ـ از سر تشبيه
به «قنطره» به معناي پل ، مالي است كه وسيله گذران زندگي است و چون
مقدار آن مشخص نيست، مقادير مختلفي مانند چهل اوقيه، هزار و دويست
دينار و پوست گاو پر از طلا، براي آن گفتهاند. مراد از
﴿والقَنطيرِ المُقَنطَرَة﴾ ثروت
فراوان و قنطارهاي انباشته است
3. ذكر
اسم مفعول ﴿مُقَنطَرَة﴾ براي
تأكيد است؛ نظير ﴿حِجرًا مَحجورا)
4
و ﴿نَسيًا مَنسيّا)
5
|
الخيلِ: بعيد نيست بگوييم «خيل» در اصل، صفت (مانند صَعب) و به
معناي كسي يا چيزي است كه خود بزرگبين، متشخّص و متكبّر است و به
اين
|
|
^ 1 - ـ التحقيق، ج6، ص165، «ش ه و».
^ 2 - ـ النهايه، ج4، ص113، «ق ن ط ر».
^ 3 - ـ مفردات، ص677، «ق ط ر».
^ 4 - ـ سوره فرقان، آيه 22.
^ 5 - ـ سوره مريم، آيه 23.
|
مناسبت بر اسب يا اسبسوار اطلاق ميشود؛ سپس اسم جمع به معناي
اسبان يا اسب سواران شده است
1.
|
المسوّمة: «مسوّمه» اسم مفعول مؤنث از ماده «سَوْم» به معناي در
جستوجوي چيزي رفتن است. ﴿والخَيلِ
المُسَوَّمَة﴾ اسبانياند كه به چرا برده شدهاند تا
خود در جستوجوي علف باشند؛ در برابر معلوفه كه به آنها علف داده
ميشود
2.
|
برخي گفتهاند: «سَوم» نشان دادن چيزي و به نمايش گذاشتن آن است؛
مانند عرضه كردن كالا براي مشتري در داد و ستد؛ و چون در مورد اسبْ
تظاهر و خودنمايي، طبيعي اوست، با وصف «مسوّمه» آورده شده است،
بنابراين ﴿والخَيلِ المُسَوَّمَة﴾
يعني اسبان متشخص و متكبر و در معرض انظار؛ چنين اسباني
بدان مباهات و با نمايش آن افتخار ميكنند
3.
|
|
|
تناسب آيات |
اين آيه، در حكم شرح حقيقت حال كافران است كه در آيه
﴿اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِي عَنهُم
اَمولُهُم ولااَولدُهُم مِنَ اللهِ شَيءا)
4
گذشت: كافران بر اين عقيدهاند كه اموال و اولادشان آنان را
از خدا بينياز ساخته است؛ آيه مورد بحث، سبب اين اعتقاد را
دلبستگي شديد به دنيا و زخارف آن ميداند
5 ، پس
مؤمنان نبايد
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: التحقيق، ج3، ص165، «خ ي ل».
^ 2 - ـ مفردات، ص438؛ التحقيق، ج5، ص321،
«س و م».
^ 3 - ـ ر.ك: التحقيق، ج5، ص322 ـ 321، «س
و م».
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 10.
^ 5 - ـ الميزان، ج3، ص110. |
فريب آن را بخورند.
|
وجوه ديگري براي تناسب بر شمردهاند
1 كه
اثبات آنها آسان نيست.
|
٭ ٭ ٭
|
زينت ممدوح و مذموم |
توجّه به موارد ذيل روشن ميكند كه خداي سبحان در آيه مورد بحث چه
چيزي را مذمت كرده است:
|
1. همگي موجودات، مخلوق ذات اقدس خداوندي هستند.
|
2. «زينت» بودن، اَمري نسبي است.
|
3. موارد مذكور در آيه، موجودات طبيعي و از آيات الهياند و از اين
جهت مذموم نيستند، چون قرآن كريم هرگز از مظاهر طبيعي بدگويي نكرده
است.
|
4. زينت اشيا نسبت به انسان، امري اعتباري است و خود آن اشيا امري
تكويني و حقيقياند. موجودي كه به كمال مطلوب خويش دست يافته است
زيباست؛ ولي اگر چيزي كنار موجودي ديگر براي زينت بخشيدن بدان قرار
گيرد و ميان آن دو پيوند كمالي نباشد، زيبايي عرضي يا اعتباري است؛
مثلاً زينت سنگي كه با گذشت زمان لعل بَدَخْشان يا عقيق شده است،
تكويني است و زينت دستي كه به انگشتر ياقوت يا عقيق آراسته است،
عرضي يا اعتباري است.
|
تذكّر: فرق عرضي و اعتباري در اين است كه اگر به يك امر طبيعي
بازگردد
|
|
^ 1 - ـ تفسير المنار، ج3، ص238 ـ 237. |
و در زمانها و زمينها و زبانها فرق نكند عَرَضي است و اگر
وابسته به عصر و مصر باشد، به طوري كه نزد گروهي مرغوب و پيش
عدهاي نامرغوب است يا نسبت به آن بيتفاوتاند، اعتباري است.
|
5. آنچه در طبيعت هست، خداي سبحان آن را زينت و زيور دنيا ميداند
نه زيور انسان. درباره موجودات آسماني ميفرمايد:
﴿اِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِزينَةٍ
الكَواكِب)
1
و درباره موجودات زميني ميفرمايد:
﴿اِنّا جَعَلنا ما عَلَي الاَرضِ زينَةً لَها)
2
و درباره مال و فرزندان ميفرمايد:
﴿اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا والبقِيتُ الصّلِحتُ
خَيرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوابًا وخَيرٌ اَمَلا)
3
بنابراين انسان با تأسيس مزرعه و باغ سرسبز يا با تصرّف شمس
و قمر و ستارگان هرگز آراسته نخواهد شد، زيرا اينگونه امور زينتبخش
زمين و آسماناند نه انسان.
|
خداوند سبحان خود را فاعل زينتبخشي ناميده است:
﴿قُل مَن حَرَّمَ زينَةَ اللهِ الَّتي اَخرَجَ لِعِبادِهِ
والطَّيِّبتِ مِنَ الرِّزق)
4
اضافه «زينة» به «الله»، اضافه به «فاعل» و اضافه آن به
آسمان و زمين، اضافه به «قابل» است.
|
خداي حكيم از سويي اين زينتها را به دنيا داده و دنيا را بازيچه
خوانده: ﴿اِنَّمَا الحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ
ولَهو)
5
و از سوي ديگر فرموده است كه آسمان و زمين و آنچه را ميان
آنهاست به بازي نيافريديم: ﴿وما خَلَقنَا
السَّماءَ والاَرضَ وما بَينَهُما لعِبين)
6
|
|
^ 1 - ـ سوره صافّات، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره كهف، آيه 7.
^ 3 - ـ سوره كهف، آيه 46.
^ 4 - ـ سوره اعراف، آيه 32.
^ 5 - ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و
سلم، آيه 36.
^ 6 - ـ سوره انبياء، آيه 16. |
براي حلّ اين شبهه ميتوان گفت كه پدري كه براي فرزند خويش اسباب
بازي ميخرد، كارش حكيمانه است. انسان تا زماني كه در گهواره زمين
است: ﴿اَلَم نَجعَلِ الاَرضَ مِهدا)
1
با بازي قرين است و بازي دادن نابالغان، كاري حكيمانه است و
انسان تا زماني كه طعم عالم آخرت را نچشيده است، بازي او را سرگرم
ميكند؛ ولي هر اندازه طعم آن عالم را چشيد، از قيد بازي اين عالم
رها ميشود، تا آنجا كه ميگويد: غرّي غيري؛ لا حاجة لي فيك؛ قد
طلّقتك ثلاثاً
2 و
انسان بيخرد كه به مهد دنيا دل بسته است، همواره كودك خواهد ماند
و هماره به بازي سرگرم است.
|
|
|
آميزهاي از طبيعت و فطرت |
انسان، نه مانند جمادات و نباتات، «طبيعت» محض است و نه همچون
فرشتگان «فطرت» صرف، بلكه آميزهاي است از طبيعت و فطرت و در او
گرايش به هر دو قلمرو هست؛ طبيعت انسان به دنيا گرايش دارد و فطرت
او خواهان دين است: ﴿فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ
حَنيفًا فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ
لِخَلقِ اللهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّم)
3
|
زينتبخشِ فطرت انساني، دين است: ﴿ولكِنَّ
اللهَ حَبَّبَ اِلَيكُمُ الايمنَ وزَيَّنَهُ في قُلوبِكُم)
4
و دنيا نيز براي اهلش مزيّن است:
﴿زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوت... ﴾.
|
|
^ 1 - ـ سوره نبأ، آيه 6.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، حكمت 77.
^ 3 - ـ سوره روم، آيه 30.
^ 4 - ـ سوره حجرات، آيه 7. |
دين محبوب انسان و انسان محبوب دين است و پيامد چنين پيوندي عزّت و
شرف است، زيرا محبوب كامل به محبّ خويش عزّت ميبخشد:
﴿ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين)
1
در مقابل، دنيا دشمن است و پيامد رابطه خصمانه با آن كه بر
اساس عداوت است، جز «خزي» نيست.
|
قرآن كريم جنبه طبيعتگرايي و دنياطلبي انسان را نكوهيده:
﴿اِنَّ الاِنسنَ خُلِقَ هَلوعا)
2
﴿وكانَ الاِنسنُ قَتورا)
3
﴿خُلِقَ الاِنسنُ مِن عَجَل)
4
﴿اِنَّه كانَ ظَلومًا جَهولا)
5
در حالي كه فطرت انسان را به ﴿ولَقَد
كَرَّمنا بَني ءادَم)
6
ستوده است.
|
خداوند زمين و آسمان را زيبا آفريد؛ امّا آن را زينت انسان قرار
نداد؛ نيز در طبيعت انسان (نه فطرت وي)، گرايش به امور دنيوي را
نهاد و فرمود: ﴿وما جَعَلنهُم جَسَدًا
لايَأكُلونَ الطَّعام)
7
و اجازه بهرهبرداري از مواهب طبيعي را نيز صادر فرمود:
﴿وكُلوا واشرَبوا ولاتُسرِفوا)
8
﴿وسَخَّرَ لَكُم ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرض)
9
ولي هيچ يك از اين موارد را زينت انسان نناميد، بلكه به
صورت «موجبه كلّي» فرمود: ﴿اِنَّما اَمولُكُم
واَولدُكُم فِتنَةٌ واللهُ عِندَهُ اَجرٌ
|
|
^ 1 - ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 2 - ـ سوره معارج، آيه 19.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 100.
^ 4 - ـ سوره انبياء، آيه 37.
^ 5 - ـ سوره احزاب، آيه 72.
^ 6 - ـ سوره اسراء، آيه 70.
^ 7 - ـ سوره انبياء، آيه 8.
^ 8 - ـ سوره اعراف، آيه 31.
^ 9 - ـ سوره جاثيه، آيه 13. |
عَظيم)
1
و چون انسان گاهي در اين آزمايش ناكام ميماند، به صورت «موجبه
جزئي» فرمود: برخي از همسران و فرزندان شما دشمن شمايند:
﴿اِنَّ مِن اَزوجِكُم واَولدِكُم عَدُوًّا
لَكُم فَاحذَروهُم)
2
يعني بعضي از اعضاي خانواده، دشمن مالِ شما نيست كه بخواهد
آن را ببرد، بلكه در صدد ريختن آبروي شماست؛ مانند دشمني شيطان كه
هدف او ريختن آبروي شماست: ﴿لِيُرِيَهُما
سَوءتِهِما)
3
|
|
|
شيطان، فاعل
﴿زُيّن﴾ |
فاعل ﴿زُيِّن﴾ شيطان است نه ذات
اقدس خداوندي، زيرا اولاً تعبير ﴿حُبُّ
الشَّهَوت﴾ و سبك و سياق تحقيرآميز ديگر در آيه به چشم
ميخورد و اينگونه تعبيرها با اين مطلب كه فاعل
﴿زُيِّن﴾ خدا باشد، منافات دارد.
|
ثانياً كار نيكو به خدا نسبت دارد؛ امّا قبيح و شرّ و اضلال بيواسطه
به خدا منتسب نيست و آيه در صدد سرزنش و تحقير شهوتگرايان است و با
تعبير از زينتهاي مزبور به وصف توبيخآميز «شهوات»، نشان ميدهد
كه اين زينت پسنديده نيست، چنان كه دوستدار آن نيز مذموم است.
|
ثالثاً تزيين اعيان خارجي را گرچه ميتوان به خدا نسبت داد؛ ولي در
آيه مورد بحث اوصاف نفساني آمده است كه در دسترس وساوس شيطاني است.
|
فعل مجهول ﴿زُيِّن﴾ اشاعره و
معتزله و اماميّه را در برابر يكديگر نهاده است: بر اساس اينكه
فاعل جميع افعال خداست، «اشاعره» فاعل آن را خدا
|
|
^ 1 - ـ سوره تغابن، آيه 15.
^ 2 - ـ سوره تغابن، آيه 14.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 27. |
ميدانند؛ «معتزله» به تفصيل معتقدند و فاعل شهوات محرّم را شيطان
و مزيِّن واجبات و مباحات را خدا دانستهاند؛ برخي از مفسران
اماميه با عنايت به سبك و سياق آيه كه با توبيخ و تحقير همراه است،
به هيچ وجه خدا را فاعل بيواسطه اين فعل نميدانند، بلكه با
استفاده از تفسير قرآن به قرآن، فاعل
﴿زُيِّن﴾ را شيطان معرفي ميكنند
1.
|
فخر رازي مانند ديگر اشاعره، فاعل تزيين را خدا ميداند، زيرا از
نظر آنان فاعل جميع افعال خداست. اشاعره ميگويند كه اگر مزيّن
شيطان باشد، چه كسي كفر و بدعت را براي شيطان زينت ميدهد؟ اگر
گفته شود شيطان ديگري زينتبخش است، تسلسل باطل را در پي دارد و
...
2.
|
اشاعره در تبيين روابط اشيا منكر نظام علّي و معلولي و بر اين
پندارند كه اگر جهان با عليت و معلوليت اداره شود، خداي سبحان فاعل
موجَب خواهد بود نه مختار. فخر رازي پس از بيان نظر اشاعره به نقل
سه قول از معتزله ميپردازد:
|
1. مزيِّن خدا نيست، بلكه شيطان است، زيرا در آيه مورد بحث چهار
مطلب آمده است:
|
أ. خداي سبحان شهوات محرّم را مطرح كرده است و مزيّن آنها شيطان
است.
|
ب. در آيه حبِّ مال كثير آمده است و چنين حبّي تنها شايسته
دنياپرستان است.
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص111.
^ 2 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص209. |
ج. خداي سبحان با بيان ﴿ذلِكَ مَتعُ الحَيوةِ
الدُّنيا﴾ دنيا را نكوهيده است كه با مزيّن بودن او
منافات دارد.
|
د. در آيه بعدي ميفرمايد: ﴿قُل
اَؤُنَبِّئُكُم بِخَيرٍ مِن ذلِكُم﴾ و معناي اين كلام،
برگردانيدن بنده از دنيا و تقبيح دنيا در چشم اوست و اين نيز با
تزيين دنيا در چشم عبد سازگار نيست.
|
2. مزيّن خداست، زيرا خداي سبحان همانگونه كه به منافع آخرت ترغيب
كرده، لذّتهاي دنيوي را نيز خلق و مباح كرده است و اباحه لذايذ
دنيوي همان تزيين است و همچنين بهرهوري از اين امور زمينهساز
منافع اخروي است.
|
3. مزيّن واجبات، خداست و تزيين محرّمات كار شيطان است. فخر رازي
پس از بيان قول سوم ميگويد كه شايسته بود قاضي (قائل قول سوم)
مباح را هم ذكر و مشخص ميكرد كه فاعل تزيين در مباحات، خداست يا
شيطان
1.
|
اماميّه ضمن اعتقاد به نظام علّي، ذات اقدس خداوندي را قادر مطلق
ميداند، زيرا همانگونه كه اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود هر چيزي
كه هستي آن عين ذاتش نيست، به غير خود متكي است: كلّ قائم في سواه
معلول
2 و اين
وابستگي نيز براساس نظام علّي و معلولي است؛ نه تصادف و اتفاق. شيخ
صدوقِ از امام رضا(عليهالسلام) نقل ميكند كه نظام عالم، نظام
علّي و معلولي است و خداي سبحان علّت نخست و مبدأ سلسله علل و عين
قدرت است
3 ،
|
|
^ 1 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص210 ـ
209.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 186.
^ 3 - ـ التوحيد، ص130، ح12. |
بنابراين نظر فخر رازي (اشاعره) از آنجا كه داراي اشكال مبنايي است،
اشكال بنايي را هم به همراه دارد.
|
نيز تفصيل دهندگان بايد بدانند كه هر چيزي در عالم رخ دهد، اگر خير
باشد، بيواسطه به خدا نسبت دارد: ﴿ما
اَصابَكَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ الله)
1
و چنانچه شرّ باشد، با واسطه، زيرا كيفر اعمال كه دامن
انسان را ميگيرد، خود به خود ظهور نميكند، بلكه قاضي عدل و حاكم
كه خداست، بر آن عمل كيفر ميدهد؛ يا عمل را به صورت آن كيفر مينماياند.
|
آري آنچه در عالم هست، «حسنه»اش، هم من «عند الله» است و هم «من
الله» و سيّئهاش فقط «من عند الله» است و «من الله» نيست. تفصيل
اين مطلب انشاء الله در تفسير آيات 79 ـ 78 سوره «نساء» روشن
خواهد شد.
|
|
|
نكوهش حبّ شهوتها |
خداوند محبّتِ آفلِ فائل و دوستي عاجل زائل را روا نميداند و اين
مطلب را ميتوان از مدح تارك آن و قدح طالبش استنباط كرد:
﴿... قالَ لااُحِبُّ الءافِلين)
2
﴿كَلاّبَل تُحِبّونَ العاجِلَة)
3
﴿وتُحِبّونَ المالَ حُبًّا جَمّا)
4
﴿ولاتَفرَحوا بِما ءاتكُم)
5
|
مقصود از اين دوستي، حبّ طبيعي به دنيا و شئون آن ـ كه مَتْجر
اولياي
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 79.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 76.
^ 3 - ـ سوره قيامت، آيه 20.
^ 4 - ـ سوره فجر، آيه 20.
^ 5 - ـ سوره حديد، آيه 23. |
الهي است ـ نبوده و به آنچه صبغه ابزاري دارد ـ كه تأمين اصل معاش
در گرو آن است ـ نخواهد بود، چنان كه اميرمؤمنان(عليهالسلام)
فرمود: النّاس أبناء الدنيا ولا يُلام الرجل علي حُبّ أُمّه
1 ،
بلكه حبّ تجمّلي، رفاهي و التذاذ زائد از حدّ لازم مراد است كه سبب
كراهت آخرت است: انّ الدنيا و الآخرة عدوّان متفاوتان و سبيلان
مختلفان؛ فمن أحبّ الدنيا و تولاّها أبْغَضَ الآخرة وعاداها ...
2.
آلودگان به چنين دوستي كاذب، از حبّ صادق آخرت و فيض ولايت محروماند؛
گويا اينان با هماهنگي و همدستي يكديگر آينده را رها و دنيا را هدف
برين خود قرار دادهاند و دين آنها زبانبازي شده است: قد تصافيتم
علي رفض الآجل وحُبّ العاجل وصار دين أحدكم لُعقةً علي لسانه صَنيعَ
من قد فرغ من عمله وأحرز رضي سيّده
3.
|
از مجموع آيات و روايات و از موارد ياد شده در آيه مورد بحث، برميآيد
كه محبت عادي مال و فرزند مصداق ﴿حُبُّ
الشَّهَوت﴾ به شمار نميرود، بنابراين بحث محوري اين
آيه، اصل خوردن و آشاميدن و... نيست، بلكه سخن از آن فخر اعتباري
است كه انسان بر اثر پيروي از شيطان با اتّصاف به آن «مختال» ميگردد؛
سپس شيطان آنچه را در زمين است، در چشم پيروانش زيبا جلوه ميدهد.
|
شيطان برنامه اغوا و اضلال خويش را چنين بيان ميكند: انسان هر چه
را ميبيند، در چشم او زيبا جلوه ميدهم تا به تدريج در دام من
گرفتار شود:
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، حكمت 303.
^ 2 - ـ همان، حكمت 103.
^ 3 - ـ همان، خطبه 113.
|
﴿لاُزَيِّنَنَّ لَهُم فِي الاَرضِ
ولاَُغوِيَنَّهُم)
1
البته انسان عاقل به امور دنيوي، چونان مسافري مينگرد كه
عزم رحيل دارد.
|
جمله ﴿زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوت﴾،
از باب تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليّت است، ارشاد
به اين است كه چهره شهواني زينت، محبوب شما نباشد؛ يعني چهره
ابزاري اين امور نكوهيده نيست، زيرا حبّ مال، طبيعي انسان و امري
طبيعي حَسَن و نيكوست و به خداوند منسوب است؛ ليكن برخي در پي حبّ
شهوت مال هستند كه آن امري اعتباري و قبيح است و اين وصف قبيح به
خداوند استناد ندارد.
|
|
|
انواع محبوبهاي مُلكي بشر |
بازگشت مشتهيات هفتگانه در آيه مورد به چهار چيز است، زيرا
موجودهاي عالم طبيعت و قلمرو مُلك كه ميتوانند محبوب بشر باشند،
چهار قسماند كه به ترتيب از داني به عالي، جماد و نبات و حيوان و
انساناند: از جماد «طلا و نقره» و از نبات «كشاورزي» و از حيوان «اسب
و گاو و گوسفند و شتر» و از انسان «زنان و فرزندان» ذكر شده است.
|
البته نه مشتهيات منحصر در اين هفت چيزند و نه انواع چهارگانه
مزبور در همين هفت مصداق محصورند، بلكه به عنوان تمثيل طرح شدهاند
نه تعيين.
|
|
|
سرّ عدم ذكر زينتهاي وهمي |
بسياري از زينتهاي مادي در آيه مورد بحث آمدهاند؛ ولي به زينتهاي
وهمي
|
|
^ 1 - ـ سوره حجر، آيه 39. |
مانند جاه و مقام تصريح نشده است
1 ،
زيرا ريشه مقامخواهي و جاهطلبي امور ياد شدهاند، چنان كه خداوند
درباره قارون ميفرمايد: ﴿فَخَرَجَ عَلي
قَومِهِ في زينَتِه)
2
جاهطلبي قارون بر اثر داشتن مال فراوان بوده است.
|
در بيان قصّه كسي كه ثروت بيشتري داشت و به همين جهت خود را عزيزتر
ميپنداشت، ميفرمايد: ﴿وكانَ لَهُ ثَمَرٌ
فَقالَ لِصحِبِهِ وهُوَ يُحاوِرُهُ اَنا اَكثَرُ مِنكَ مالًا
واَعَزُّ نَفَرا)
3
داشتن قناطير مقنطره و نيز داشتن فرزندان زمينهساز اين سخن
واهي است، چنانكه آيه ﴿وكَم اَهلَكنا
قَبلَهُم مِن قَرنٍ هُم اَحسَنُ اَثثًا ورِءيا)
4
و ﴿تَتَّخِذونَ اَيمنَكُم دَخَلاً
بَينَكُم اَن تَكونَ اُمَّةٌ هِي اَربي مِن اُمَّة)
5
نيز بيانگر همين مطلب از منظر دنيازدگان است. برخي از آيات،
جاهطلبي، مقامخواهي، سلطه بر ديگران و... را صريحاً نام بردهاند؛
مانند ﴿ما اَغني عَنّي مالِيَه ٭ هَلَكَ
عَنّي سُلطنِيَه)
6
|
آيه مورد بحث در صدد حصر زينتهاي مادي در امور ياد شده نيست، هر
چند مبدأ و ريشه زينتهاي وهمي، امور پيشگفته است.
|
|
|
راز مقدم شدن «نساء» |
هر يك از موارد ياد شده در آيه، شهوت به شمار ميروند؛ ليكن در
شمارش
|
|
^ 1 - ـ در بحث اشارات و لطايف خواهد آمد
كه آلودگي جاهطلبي و مقامخواهي و مانند آن، مشمول عموم شهوات مذكور در آيهاند.
^ 2 - ـ سوره قصص، آيه 79.
^ 3 - ـ سوره كهف، آيه 34.
^ 4 - ـ سوره مريم، آيه74.
^ 5 - ـ سوره نحل، آيه 92.
^ 6 - ـ سوره حاقّه، آيات 29 ـ 28. |
مشتهيات، نخست زنان نام برده شدهاند، با اينكه هنگام ظهور اسلام
در حجاز، تنها در مكّه نزديك صد ثروتمند بود كه قناطير مقنطره
داشتند و مال، دام و بوستان را براي خود زيور ميدانستند
1 و
علاقه هر يك از اين امور براي آنان حبّ شهوت بود.
|
امينالاسلام طبرسي(قدسسرّه) ميگويد: راز تقديم زنان آن است كه
فتنه به وسيله آنان اعظم است. پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و
سلم فرمود: من پس از ارتحال خويش فتنهاي را زيانبارتر به حال
مردان از زنان وا ننهادم؛ نيز فرمود: زنان ريسمانهاي شيطاناند
2.
|
نظم طبيعي حقايق چهارگانه (جماد، نبات، حيوان و انسان) را از لحاظ
فراز و فرود، فن منطق برعهده دارد كه ستون اجناس، فصول و انواع را
ترسيم ميكند و نظم تربيتي و تهذيبي آنها طبق نظم آيه مورد بحث
است. هرچند ذكر امور هفتگانه با حرف ترتيب، مانند كلمه «فاء» و
كلمه «ثمّ» ارائه نشده است، ترتيب ذكري و تقديم لفظي نشاني از
اهتمام به متقدم نسبت به متأخر است.
|
آري اثرگذاري امور ياد شده در همه موارد يكسان نيست، از همينرو
ترتيب ذكري آنها نيز در تمام مقاطع همسان نخواهد بود؛ مثلاً در
مورد شهوت مال و فرزند و محبّت آن، اشتها به فرزند مقدم بر شهوت
مال ياد ميشود، چنانكه زن قبل از همه آنها ياد شد؛ ولي در مسئله
فتنه و آزمون و نيز سرگرمي، مال قبل از اهل (اعم از زن و فرزند)
ذكر ميشود؛ مانند ﴿واعلَموا
|
|
^ 1 - ـ الكشاف، ج1، ص342.
^ 2 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص711.
|
اَنَّما اَمولُكُم واَولدُكُم فِتنَةٌ واَنَّ
اللهَ عِندَهُ اَجرٌ عَظيم)
1
و ﴿سَيَقولُ لَكَ المُخَلَّفونَ مِنَ
الاَعرابِ شَغَلَتنا اَمولُنا واَهلونا)
2
پس معيار تقديم و تأخير در اينگونه امور، درجه وجوديشان
نيست تا مثلاً انسان همواره اول و جماد هماره آخر باشد، بلكه تأثير
در شئون و احوال خانوادگي، اجتماعي و مانند آن است كه در حالات
مختلف دگرگون ميشود، چنانكه ممكن است نسبت به زمان و زمينهاي
خاص عوض شود، به گونهاي كه براي برخي خَيْل مسوّم مهمتر از دامهاي
معروف باشد و براي بعضي به عكس.
|
شايد سرّ تقديم لفظي زنان، براي تضاعف زيوراندوزي اينان است؛ يعني
خود آنها دام مرداناند و همراه خود دامهاي قناطير مقنطره و
مانند آن را دارند، چنانكه از سخن نوراني حضرت علي بن ابي
طالب(عليهالسلام) همين برميآيد: وانّ النساء همّهنّ زينة الحياة
الدنيا والفساد فيها
3.
دوستي زنانِ وابسته به زر و سيم، محب آنها را ناچار شيفته طلا و
نقره و ديگر ابزار دنياي غرور خواهد كرد.
|
|
|
سرّ نام نبردن از دختران |
در آيه مورد بحث تنها «پسران» ذكر شدند و نه «دختران»:
﴿مِنَ النِّساءِ والبَنين﴾؛ يا از
آنروست كه ذكر «نساء» به شهوت غريزي و جنسي اختصاص ندارد، بلكه
اعم از غريزي و عاطفي است و بنات را هم دربرميگيرد؛ يا اينكه «بنين»
از باب «تغليب» بنات را هم شامل ميشود؛ يا چون نزول آيه در فضاي
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 28.
^ 2 - ـ سوره فتح، آيه 11.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، خطبه 153. |