است؛ نه از مفاهيمي كه مدلول لفظاند و...؛ اما اينكه تأويل اطلاق
شود و مراد از آن معناي مخالف با ظاهر باشد، هيچ دليلي نداريم كه
در ﴿وابتِغاءَ تَأويلِهِ وما يَعلَمُ
تَأويلَهُ اِلاَّ الله﴾ اين مقصود باشد، چون اين كاربرد
پس از نزول قرآن پيدا شده است
1.
|
بر اين اساس، تأويل كه فراوان در قرآن به كار رفته است (لفظ تأويل
17 بار و مشتقات «أَوْل» 79 بار)، به معناي حقيقتي است كه در خواب
يا بيداري در قالب صورتي درميآيد و آن حقيقت، همان تأويل است و آن
صورت، داراي تأويل است.
|
فيض كاشاني ميفرمايد:
|
الفاظ براي ارواح معاني و مفاهيم وضع شدهاند؛ نه براي خصوص معاني
منطبق بر مصاديق مادي، پس الفاظ به معاني مادي اختصاص ندارند؛ مثلاً
اگر هر يك از كلمات «ميزان»، «مصباح»، «قلم» و مانند آن را بر
معاني مجرّدشان همحمل كنيم، در حقيقت لفظ را بر مصداق خود تطبيق
كردهايم
2.
|
اگر «قلم» را براي موجودي مجرد به كار ببريم كه واسطه فيض است و «امّالكتاب»
و كتاب «محو و اثبات» را مينويسد، با اينكه قلم محسوس نيز از
مصاديق آن است، تأويل به شمار نميرود، زيرا «تأويل» را لفظ نميتواند
تحمّل كند؛ ولي لفظ «قلم» تحمّل هر دو مصداق را دارد كه تفاوتشان
در تجرّد و ماديّت است.
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص27 و31.
^ 2 - ـ تفسير الصافي، ج1، ص29.
|
«تفسير» به ظاهر يا باطن نيز هر اندازه امتداد يابد، از «تأويل»
جداست. امام صادق(عليهالسلام) در تفسير آيه
﴿فَليَنظُرِ الاِنسنُ اِلي طَعامِه)
1
فرمود: علمه الّذي يأخذه، عمّن يأخذ
2 ؛
يعني انسان بايد بنگرد كه دانشش را از چه كسي ميگيرد. اين بيان
لطيف، بيان معنا و تفسير آيه است نه تأويل آن، چون علم و نان هر دو
مصداق طعاماند؛ طعام بودن نانْ محسوس است و با دقت نظر طعام بودن
علم را هم ميتوان از آيه برداشت كرد؛ امّا هرگز از آيه
﴿وَجَدنا مَتعَنا عِندَه)
3
نميتوان فهميد كه «خوبي فرقههاي ديگر از ماست»؛ حال آنكه
ائمّه(عليهمالسلام) چنين سخني را فرمودهاند
4.
|
در تأويل گاهي لفظ نيست؛ مانند ﴿هذا تَأويلُ
رُءيي مِن قَبل)
5
و گاهي لفظ و مفهوم هست؛ ولي از لفظ نميتوان آن ممثّل را
استفاده كرد؛ مانند گفتار حضرت يوسف(عليهالسلام) در تأويل رؤياي
زندانيان
6.
تأويل در هر دو صورت، به كلّي با «تفسير» تفاوت دارد.
|
طبري، «تأويل» را همان تفسير پنداشته
7 و بر
همين اساس، كتاب خود را جامع البيان عن تأويل آي القرآن ناميده و
﴿وما يَعلَمُ تَأويلَه﴾ را به «ما
يعلم تفسيره» معنا كرده، چنانكه امينالاسلام طبرسي نيز «تأويل»
را به معناي
|
|
^ 1 - ـ سوره عبس، آيه 24.
^ 2 - ـ الكافي، ج1، ص50.
^ 3 - ـ سوره يوسف، آيه 79.
^ 4 - ـ ر.ك: علل الشرايع، ج2، ص336 ـ 334؛
بحار الانوار، ج5، ص231.
^ 5 - ـ سوره يوسف، آيه 100.
^ 6 - ـ سوره يوسف، آيات 47 ، 41 و48.
^ 7 - ـ جامع البيان، ج3، ص239. |
«تفسير» دانسته است
1.
|
از ديدگاه علامه طباطبايي «تفسير» از سنخ لفظ و مفهوم و نيز اعم از
تفسير به ظاهر يا باطن است؛ ولي «تأويل» از قلمرو لفظ و مفهوم و
دلالت لفظي بيرون است.
|
حقايقي كه قرآن كريم از آن نشئت گرفته است و در قيامت بدان باز ميگردد،
«تأويل» قرآن است كه تنها عترت طاهره(عليهمالسلام) بدان آگاهاند،
زيرا تنها آنان به مقام ﴿اُمُّ الكِتب﴾،
﴿كِتبٍ مَكنون﴾، ﴿لَوحٍ مَحفوظ﴾، ﴿عِندَ الله﴾ و
﴿لَدَي الله﴾ بار يافتهاند. اگر
«تأويل» به معناي «تفسير» باشد، علم آن به عترت طاهره(عليهمالسلام)
اختصاص ندارد و هر كسي ميتواند با تحصيل مبادي و مباني بدان دست
يابد، زيرا قرآن كريم براي هدايت مردم است و همگان را به تدبّر
2 در
آيات خويش فرا ميخواند. افزون بر اين، اگر دسترسي به قرآن كريم
براي همگان شدني نبود، ائمّه(عليهمالسلام) نميفرمودند كه روايات
ما را بر آن عرضه كنيد
3.
|
قرآن كريم علاوه بر اينكه تمامي علوم و معارف را دربردارد و از
ديدگاه تفسيري و الفاظ و مفاهيم، از آن استفاده ادبي و اصولي و
فقهي و كلامي و فلسفي و عرفاني ميشود، داراي «تأويل» نيز هست كه
هرگز با لغت و ادبيات و فقه و اصول و مانند اينها به دست نميآيد.
|
آيات فراواني در قرآن، بهشت را دو گونه «جنةاللقاء» و «جنّات حسي
ظاهري» ميدانند كه فهميدن هر دو قسم، به ويژه جنّات حسي:
﴿جَنّتٍ
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص699 و 701.
^ 2 - ـ تدبّر در آيات قرآن، در حقيقت نوعي
تفسير و تبيين قرآن كريم به شمار ميرود.
^ 3 - ـ ر.ك: الكافي، ج1، ص69 ـ 67؛ وسائل
الشيعه، ج27، ص124 ـ 106. |
تَجري مِن تَحتِهَا الاَنهر)
1
آسان است؛ امّا فهميدنِ ﴿مَثَلُ
الجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ المُتَّقونَ تَجري مِن تَحتِهَا الاَنهرُ
اُكُلُها دائِم)
2
دشوار است، زيرا در اين آيه سخن از مَثَل بهشت است، پس خود
بهشت يا «تأويل» و «ممثّل» اين مَثَل، چيز ديگري است كه فهمش مقدور
هر كسي نيست.
|
همچنين در معرّفي دنيا ميفرمايد: ﴿واضرِب
لَهُم مَثَلَ الحَيوةِ الدُّنيا كَماءٍ اَنزَلنهُ مِنَ السَّماءِ
فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ فَاَصبَحَ هَشيمًا تَذروهُ الرِّيحُ
وكانَ اللهُ عَلي كُلِّ شيءٍ مُقتَدِرا)
3
اين خود دنيا نيست كه پژمرده ميشود، زيرا دنيا غير از زمين،
باغ، بوستان، آب و باران است و اگر اينها دنيا بودند، ديگر «مَثَل»
ناميده نميشدند، چون پيامدش، اتحاد «مَثَل» و «ممثّل» است.
|
قلمرو حركت، نتيجهاي جز طلوع و غروب، فراز و فرود، غنا و فقر و
حيات و موت ندارد و فصول چهارگانه متحول آن، مشهود همگان است،
بنابراين دنياي طبيعي را نميتوان به مَثَل ياد شده تبيين كرد.
|
از سوي ديگر، زمين و آسمان، باغ و بوستان، آب و باران، طبيعت و
ناسوت و عالم ملك، هر يك آيت الهي است و ذات اقدس خداوندي هرگز آن
را نكوهش نكرده است، پس دنياي مذموم غير از اينهاست.
|
از آنچه در تفاوت «تفسير و تأويل» بيان شد، فرق بين «مفسّر و مؤوّل»
نيز به خوبي روشن گرديد: «مُؤوِّل» حقيقي كسي است كه از معناي آيه
به حقيقتي برسد كه لفظ گوياي آن نيست و اگر كسي چنين قدرتي نداشته
باشد و به تأويل اقدام كند، «تأويل» به رأي كرده است.
|
|
^ 1 - ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و
سلم، آيه 12.
^ 2 - ـ سوره رعد، آيه 35.
^ 3 - ـ سوره كهف، آيه 45. |
ابن عبّاس نيز كه خود را عالم به «تأويل» خوانده است
1 ، از
آنروست كه «تأويل» را همان «تفسير» پنداشته است. ممكن است وي
تأويل چند آيه از قرآن را از استاد خويش اميرمؤمنان(عليهالسلام)
فراگرفته باشد؛ امّا بدان معنا نيست كه تأويل قرآن نزد اوست.
|
|
|
تفاوت تعبير خواب و تأويل |
تعبير رؤيا به عالم الفاظ و مفاهيم ارتباط دارد و معبّر با استفاده
از آنها بيننده رؤيا را از صورت مناميّه ميگذراند و به حقيقت آن
ميرساند، زيرا آنچه انسانْ نخست در خواب ميبيند، اگر اضغاث احلام
نباشد، حق است؛ ولي قوه متخيّله صورتهايي را بر آن ميافزايد؛ يا
از آن ميكاهد و پس از بيدار شدن، آخرين صورت را كه به ياد دارد
براي معبّر نقل ميكند و معبّر بايد از اين صورتها بگذرد و به
صورت نخستين برسد كه حق است. او اگر داراي چنين قدرتي باشد، داناي
به تعبير است، وگرنه تعبير به رأي كرده است.
|
تأويل رؤيا محقق شدن آن در بيرون است، پس «تأويل» وجود خارجي
رؤياست و «تعبير» صورت مفهومي آن، هرچند قرآن كريم گاهي «تأويل» را
مرادفِ «تعبير» هم به كار برده است؛ دو نمونه: 1. در شرح زنداني
شدن يوسف(عليهالسلام): دو زنداني از وي تأويل رؤياي خود را
خواستند و حضرت فرمود كه پيش از آنكه طعامي براي شما بياورند،
تأويل رؤياي شما را ميگويم: ﴿نَبِّئنا
بِتَأويلِهِ اِنّا نَركَ مِنَ المُحسِنين ٭ قالَ لايَأتيكُما طَعامٌ
تُرزَقانِهِ اِلاّنَبَّأتُكُما بِتَأويلِه)
2
آنگاه پس از دعوت آنان به «توحيد» فرمود كه يكي از شما دو
نفر
|
|
^ 1 - ـ الدر المنثور، ج2، ص152.
^ 2 - ـ سوره يوسف، آيات 37 ـ 36. |
آزاد و ساقي دربار ميگردد و آن ديگري به دار آويخته خواهد شد.
|
اين بيان در حقيقت، «تعبير» است كه «تأويل» ناميده شده است، زيرا
جريان آن دو زنداني هنوز در مرحله الفاظ و صور ذهني بوده و در خارج
رخ نداده است.
|
2. در داستان شاه مصر: ﴿قالوا اَضغثُ اَحلمٍ
وما نَحنُ بِتَأويلِ الاَحلمِ بِعلِمين)
1
پس «تأويل» كه حقيقت خارجي و عيني است، گاهي مرادف «تعبير»
آمده است كه از مقوله الفاظ و مفاهيم ذهني است.
|
بر اين اساس، وقتي گفته ميشود كه كلّ قرآن «تأويل» دارد، ميتواند
معاني ذهني (تعبير) يا وجود حقايق خارجي (تأويل) مراد باشد كه قرآن
در ظرف آن ظهور ميكند و در بعضي آيات هم كه آمده است در قيامت
تأويل قرآن روشن ميشود
2 ،
لزوماً وجود خارجي آن مراد نيست، زيرا به مفهوم ذهني آن هم «تأويل»
گفته شده است و اين دو اصطلاح (تأويل و تعبير)، مثبتين هستند.
البته اگر به طور حصر در يكي از دو معناي مزبور به كار رود، جمع هر
دو پذيرفته نيست.
|
تأويل چنانچه با روايتي تأييد شود، يا شاهد قرآني داشته باشد يا
لطايف عقلي آن را همراهي كند و نيز مخالف با ظواهر ديني و برهان
عقلي نباشد، پذيرفتني و معتبر است، وگرنه اعتبار ندارد.
|
|
|
معناي ظهور تأويل قرآن در قيامت |
خداي سبحان قيامت را ظرف ظهور قرآن كريم ميداند:
﴿ولَقَد جِئنهُم بِكِتبٍ
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 44.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيات 53 ـ 52. |
فَصَّلنهُ عَلي عِلمٍ هُدًي ورَحمَةً لِقَومٍ
يُؤمِنون ٭ هَل يَنظُرونَ اِلاّ تَأويلَهُ يَومَ يَأتي
تَأويلُهُ... )
1
درباره كمّ و كيف ظهور قرآن كريم در قيامت، چهار نظريه هست:
|
1. ظهور احكام مربوط به قيامت، مانند بهشت و جهنّم و شفاعت و حساب
و صراط و ميزان و...: پيامد اين پندار آن است كه تنها آياتي از
قرآن كه در بردارنده برخي اوصاف الهي و معاد است، تأويل دارد و
آيات ديگر، مانند انشائيات و اخلاقياتي كه دليل خود را به همراه
دارند، مانند «قبح ظلم» و «حسن عدل»، تأويل ندارند.
|
2. ظهور تأويل تمامي قرآن در قيامت: طبق ظاهر آيه 53 سوره «اعراف»
كه كلّ قرآن را داراي تأويل ميشمرد، ظهور آيات «مبدأ» در قيامت به
صورت ظهور اسماي حسناي خداي سبحان است:
﴿يَومَئِذٍ يُوَفّيهِمُ اللهُ دينَهُمُ الحَقَّ ويَعلَمُونَ اَنَّ
اللهَ هُوَ الحَقُّ المُبين)
2
پس بر همگان روشن خواهد شد كه او نور آسمانها و زمين است
3 و
آيات معاد نيز با آشكار شدن حقيقت جهنم، حساب، صراط، ميزان و مانند
آنها تأويل خواهند شد و احكام شريعت نيز كه پيرو مصالح و حقايقي
برگرفته از آنهايند، با ظهور آن مصالح و حقايق تأويل ميشوند و
قصص انبيا(عليهمالسلام) هم پيش از قيامت تأويل شدهاند.
|
3. عدم اختصاص «تأويل» به ظواهر آيات قرآني و تأويل داشتن فعل
خارجي: ﴿واَوفُوا الكَيلَ اِذا كِلتُم
وَزِنوا بِالقِسطاسِ المُستَقيمِ ذلِكَ خَيرٌ واَحسَنُ
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيات 53 ـ 52.
^ 2 - ـ سوره نور، آيه 25.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 35. |
تَأويلا)
1
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) وصف آيات قرآني «به داشتن
تأويل» را، «اسناد الي غير ما هو له» يا «وصف به حال متعلّق موصوف»
ميدانند و ميفرمايند: وجودهاي خارجي، تأويل دارند نه الفاظ آيات
2.
|
4. با دقّت در معناي «تنزيل» و بررسي موارد آن در قرآن كريم، روشن
ميشود كه هم اطلاق «تنزيل» بر قرآن، از قبيل «اسناد إلي ما هو له»
و «وصف به حال خود موصوف» است و هم كاربرد «تأويل».
|
قرآن كريم ميفرمايد: ﴿تَنزيلٌ مِن رَبِّ
العلَمين)
3 ﴿حم ٭
والكِتبِ المُبين ٭ اِنّا جَعَلنهُ قُرءنًا عَرَبيًّا لَعَلَّكُم
تَعقِلون ٭ واِنَّهُ في اُمِّ الكِتبِ لَدَينا لَعَلي حَكيم)
4
آيات لفظي كتاب خدا كه در دسترس بشر است، مرحله نازل قرآن
كريم و مربوط به نشئه طبيعت و عالم اعتبار است. اين الفاظ عربي در
﴿اُمُّ الكِتب﴾ حضور ندارند و
محتواي ﴿اُمُّ الكِتب﴾ نيز به
صورت تجلّي نازل شده است؛ نه تجافي و مانند نزول باران، زيرا آنجا
حركت و انتقال نيست.
|
بر اين اساس، اطلاق «تنزيل» بر قرآن كريم، از آن جهت «اسناد الي ما
هو له» و حقيقت است كه رابطه اين صورت لفظي و آن وجود عيني و حقيقي
كه در «امّالكتاب» است، «حقيقت» و «رقيقت» است؛ يعني آنچه در عالم
طبيعت است، رقيقه آن حقيقت است و همين پيوند ميتواند مصحّح حمل
يكي بر ديگري باشد؛ مانند اينكه انسان مطلبي را در انديشهاش ميپروراند
و سپس همان را با زبان يا بَنان بيان ميكند. او همان مطلب علمي
ذهني خود را
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 35.
^ 2 - ـ الميزان، ج3، ص30 ـ 28 و 52.
^ 3 - ـ سوره واقعه، آيه 80.
^ 4 - ـ سوره زخرف، آيات 4 ـ 1. |
منتقل كرده است؛ ولي آن مطلب، همچنان در ذهن او هست و تنها صورتي
لفظي پديد آمده است كه رقيقه آن وجود حقيقي است.
|
درباره قرآن كريم نيز ميتوان گفت كه خداي سبحان محتواي اُمّ
الكتاب را فروفرستاد و اين قرآن، ﴿تَنزيلٌ
مِن رَبِّ العلَمين)
1
است، بنابراين همانگونه كه اطلاق «تنزيل» بر قرآن صحيح و «اسناد
الي ما هو له» است، اطلاق «داراي تأويل بودن» نيز بر قرآن صحيح است
و به ديگر سخن، قرآن داراي تأويل است، زيرا معاني قرآن و آنچه حاكي
از قرآن است، «تأويل» دارد.
|
از جهت اشتمال قرآن حكيم بر معارف ژرف كه ريشه آن «امّالكتاب» و «علي
حكيم» بودن قرآن است ميتوان گفت با اينكه تفسيرهاي فراواني بر
قرآن كريم نوشته شده است، روز قيامت بِكْر ميآيد، زيرا تأويل قرآن
در قيامت ظهور ميكند.
|
|
|
عملكرد راسخان در علم درباره
متشابهات |
در مقابل بيماردلان منحرف: ﴿الَّذينَ في
قُلوبِهِم زَيغ﴾، «راسخانِ در علم» هستند كه قلبي سليم
و دور از اعوجاج و انحراف دارند. اينان در علم رسوخ كرده و تابع
نور آناند و نور علم چنان بر جان آنان پرتو افكنده كه جايي براي
هيچ شك و شبههاي نگذاشته است و علم ايشان به محكمات، از بيثباتي
و تزلزل به دور است. آنها به محكمات ايمان ميآورند و از آن پيروي
و به آن عمل ميكنند و ضمن ايمان به آيات متشابه با سرمايه علم
راسخشان به دل خويش اضطرابي راه نميدهند و در برابر آنها توقف ميكنند.
|
|
^ 1 - ـ سوره واقعه، آيه 80. |
فعل مضارع ﴿يَقولون﴾ سيره مستمر
آنان را بيان ميكند؛ آنان پيوسته ميگويند كه
﴿ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾. كلمه
﴿رَبِّنا﴾ در دو آيه آينده نيز
سخنِ راسخانِ در علم است؛ يعني راسخان در علم، طبق آن دو آيه،
هماره چنين منطقي دارند كه از خدا رسوخ ايمان و ايمان راسخ ميخواهند.
ممكن است برخي در علم غوطهور باشند؛ ولي سرانجام تشنه بميرند؛
مانند كسي كه در همه عمر مسافران را به مقصد ميرساند؛ امّا خود
هميشه در بيابان و بين راه است و در پايان، در غربت ميميرد.
|
راسخان در علم چون علم و ايمان در آنها رسوخ كرده است،
﴿ءامَنّا... ﴾ ميگويند و ميدانند
كه علم و ايمانشان در معرض خطر است و به همان دليل كه روزي فاقد آن
بودند، شايد در آينده هم از ايشان گرفته شود، از اينرو دائماً به
خداي سبحان پناه ميبرند.
|
نكته: 1. انسان به هر اندازه از حس و امور حسي، دور و به عقل نزديكتر
شود و مباني صحيح فكري پيدا كند تا موارد حسي را برعهده عقل تجربي
و موارد عقلي را در دست عقل تجريدي قرار دهد، تشابه آيات براي او
كمتر ميگردد.
|
2. شيوه راسخان در علم در برابر «محكمات»، اطاعت و قيام و حركت است
و در مقابلِ «متشابهات»، سكوت؛ بر خلاف بيماردلان كه در برابر «محكمات»
به جاي قيام و حركت ميايستند: ﴿ويَقولُ
الَّذينَ ءامَنوا لَولا نُزِّلَت سورَةٌ فَاِذا اُنزِلَت سورَةٌ
مُحكَمَةٌ وذُكِرَ فيهَا القِتالُ رَاَيتَ الَّذينَ في قُلوبِهِم
مَرَضٌ يَنظُرونَ اِلَيكَ نَظَرَ المَغشي عَلَيهِ مِنَ المَوتِ
فَاَولي لَهُم)
1
و در برابر «متشابهات»
|
|
^ 1 - ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و
سلم، آيه 20. |
كه جاي توقف است، فتنه را ميكاوند.
|
3. به قرينه «تقابل»، راسخان در علم داراي قلبي سالم و طاهرند، از
اينرو «متشابهات» را به «محكمات» بازميگردانند.
|
4. همانگونه كه راسخان در علم حقشناس هستند و به وظيفه خويش عمل
ميكنند و خوب سخن ميگويند ـ زيرا علم در جانشان رسوخ كرده است
خداي سبحان نيز از آنان به بزرگي ياد ميكند: در بُعد دانش و نظر،
آنان را «راسخ در علم» و در بُعد تهذيب و تزكيه نفس، با خرد و درون
پُر ميخواند: ﴿اُولوا الاَلبب﴾.
|
شايد كساني در علم نفوذ كنند؛ ولي علم در آنان رسوخ نكند و تهي مغز
باشند و مصداق ﴿واَفءدَتُهُم هَواء)
1
يعني دلهايشان خالي است. اين معنا به كافر جاهل اختصاص
ندارد، بلكه ملحدان داراي مكتبهاي علمي نيز دلشان تهي است:
﴿ومَن يَدعُ مَعَ اللهِ اِلهًا ءاخَرَ
لابُرهنَ لَهُ بِهِ فَاِنَّما حِسَابُهُ عِندَ رَبِّه)
2
|
|
|
«واو» عطف يا استيناف |
اگر حرف «واو» در ﴿والرّسِخون﴾
براي عطف باشد، كلمه ﴿والرّسِخون﴾
به ﴿الله﴾ عطف ميشود، در
نتيجه تأويل قرآن را جز خدا و راسخان در علم، كسي نميداند؛ ولي
چنانچه «واو» استينافي باشد، پس از آن، جمله از نو آغاز و آيه چنين
معنا ميشود كه «و راسخان در علم ميگويند ما به آن ايمان آورديم؛
همه از نزد خداست»، در نتيجه راسخان به تأويل قرآن عالم نيستند و
|
|
^ 1 - ـ سوره ابراهيم، آيه 43.
^ 2 - ـ سوره مؤمنون، آيه 117. |
به مدد روايات معتبر موجود و برهان قطعي، آگاهي اهل
بيت(عليهمالسلام) از تأويل ثابت شود، بنابراين پيامد استينافي
دانستن «واو»، حصر علمِ به تأويل نسبت به خداست؛ ضمن اينكه با نظم
آيه نيز سازگارتر است.
|
اگر كسي راسخان در علم را آگاه از تأويل قرآن ندانست (مانند برخي
از اهل اسلام)، ناگزير بايد «واو» را استينافي بداند؛ امّا چنانچه
راسخان در علم و عترت طاهره(عليهمالسلام) را عالم به تأويل دانست،
ميتواند «واو» را عطفي يا استينافي بداند؛ و در همان حال كه واو
را استينافي ميداند ميتواند به استناد دليل عقلي و نقلي معتبر،
راسخان در علم را آگاه از تأويل بداند.
|
«اماميّه» ادلّهاي بر عاطفه بودن «واو» آوردهاند
1 و «اهل
سنّت» نيز كه معتقدند علم به تأويل را جز خدا نميداند، ادلهاي بر
استينافي بودن آن ذكر كردهاند
2. نزد
اماميّه، بيترديد عترت طاهره(عليهمالسلام) به كنه تنزيل و تأويل
قرآن عالماند، پس اين بحث ثمرهاي عملي ندارد؛ امّا پيش اهل سنت
نتايج فراواني دارد، از اينرو بر استينافي بودن «واو» اصرار ميورزند.
|
آيا شاهدي بر عطفي بودن «واو» هست، تا همانگونه كه عالِم بودن
عترت طاهره(عليهمالسلام) از ديگر ادلّه ثابت ميشود، از اين آيه
نيز به دست آيد؛ يا شاهد لفظي بر عاطفه بودن آن نيست؟ عاطفه نبودن
«واو» در اين آيه به اتقان ادله ديگر آسيبي نميرساند؛ ليكن
مفادشان مخصّص يا مقيّد منفصلي است بر حصر آيه كه در تفسير آيه سهم
ندارد، مگر روايتي ظهور كامل داشته باشد كه
﴿والرّسِخون﴾ عطف بر ﴿الله﴾
است كه خود قرينه بيروني تفسير ميشود. احتياج قرآن در
تبيين خطوط فرعي مداليل خود، نظير تقييدِ اطلاق، تخصيصِ
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص701؛
آلاء الرحمن، ج2، ص17 ـ 15.
^ 2 - ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7،
ص192 ـ 190. |
عموم و...، منافي استقلال آن در خطوط اصلي نيست.
|
كساني كه علم به «تأويل» را ويژه خداي سبحان ميدانند نميتوانند آن بحث
كلامي را با تفسير درآميزند و آن را دليلي بر استينافي بودن «واو» قلمداد
كنند، مگر آن را دليل لبّي متصل يا منفصل دانسته و به استنادش عاطفه بودن «واو»
را نفي كنند.
|
هرچند انسانهاي كامل معصوم(عليهمالسلام) بالاصاله و شاگردان مكتب آن ذوات
قدسي (در حدّ خود) بالتبع عالم به تأويلاند و اين مطلب سامي با ادله متقن
ديگر ثابت شده است، ظاهر آيه مورد بحث نيز استينافي بودن «واو» است نه عطف
و تشريك، زيرا در آيه مورد بحث دو تقسيم مطرح هست كه هر يك داراي دو قسم
است و بنابر استينافِ حرف «واو»، اَضلاع متقابل هر يك از دو قسم روشن است؛
ولي اگر آن را عاطفه بدانيم اضلاع تقسيم دوم هماهنگ نخواهند بود.
|
توضيح آنكه تقسيم اول به لحاظ آيات قرآن است: ﴿مِنهُ
ءايتٌ مُحكَمتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهت﴾ كه در
آن، دو ضلع متقابل آن مذكور و روشن است و تقسيم دوم به لحاظ افراد امّت در
برابر آن است: ﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغٌ...
والرّسِخونَ فِي العِلم... ﴾ كه در اين فرض، دو ضلع متقابل آن
مذكور و معلوماند؛ ولي اگر حرف «واو» عاطفه باشد، ضلع دوم تقسيم دوم مذكور
نيست، هرچند ميتوان آن را با شواهد فهميد.
|
براي ترجيح عطف بر استيناف شايد گفته شود تناسب حكم و موضوع و مناسبت نزديك
بين مسندٌ اليه و مسند ايجاب ميكند كه اگر عنوان علما، راسخون در علم و
نظاير آن مطرح شده است، مسند علمي به آن اسناد داده شود؛ نه كار غير علمي
مانند ايمان اعماگونه (كوركورانه) يا عاميانه. رعايت
|
تناسب مذكور ايجاب ميكند كه راسخون در علم، معطوف بر الله و مسند
اليهِ ﴿يَعلَم﴾ باشد.
|
لازم است عنايت شود كه اسناد معرفت يا ايمان عارفانه، قول محققانه
و فعل آگاهانه به علما و راسخان در علم و مانند آن، هم حافظ تناسب
مزبور است و هم در قرآن حكيم واقع شده است؛ مانند
﴿لكِنِ الرّسِخونَ فِي العِلمِ مِنهُم
والمُؤمِنونَ يُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَيك)
1 ﴿قالَ
الَّذينَ اوتُوا العِلمَ اِنَّ الخِزي اليَومَ والسّوءَ عَلَي
الكفِرين)
2
﴿اِنَّ الَّذينَ اُوتُوا العِلمَ مِن قَبلِهِ اِذا يُتلي عَلَيهِم
يَخِرّونَ لِلاَذقانِ سُجَّدا)
3
﴿وقالَ الَّذينَ اوتُوا العِلمَ وَيلَكُم ثَوابُ اللهِ خَير)
4
و ﴿اِنَّما يَخشَي اللهَ مِن عِبادِهِ
العُلَمؤُا)
5
كه در همه اين موارد و نظاير آن، ايمان و قول و فعل آگاهانه
به عالمان اسناد داده شده است و در آيه مورد بحث نيز سخن محققانه و
ايمان آگاهانه، به راسخان در علم اسناد دارد؛ نه اعماگونه يا
عاميانه؛ همچنين آيه نيايشهاي محققانه را به آنان نسبت ميدهد.
|
|
|
رأي علاّمه طباطبايي درباره «واو»
در ﴿والرّسِخون﴾ |
استاد، علاّمه طباطبايي با دو دليل، «واو» را استينافي ميدانند
6 ، در
نتيجه از ﴿والرّسِخون... ﴾ به بعد،
آغاز جملهاي مستقل است:
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 162.
^ 2 - ـ سوره نحل، آيه 27.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 107.
^ 4 - ـ سوره قصص، آيه 80.
^ 5 - ـ سوره فاطر، آيه 28.
^ 6 - ـ الميزان، ج3، ص32. |
1. اگر «واو» ربطي و عطف باشد، چون كلمه
﴿اَمَّا﴾ در ﴿فَاَمَّا الَّذينَ
في قُلوبِهِم زَيغ﴾ براي تفصيل دو گروه بيماردلان و
انسانهاي سليم القلب است، يك طرف آن،
﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ است و طرف دومش ذكر نميشود؛
ولي در صورت استينافي بودن واو،﴿والرّسِخون﴾
در مقابل گروه نخست قرار گرفته و جمله كامل ميشود و هر
دو تفصيل را دربر ميگيرد. بر اين اساس، نظم ادبي ميطلبد كه
﴿والرّسِخون﴾ در مقابل
﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾
و ضلع دوم آن باشد.
|
اين دليل سياقي نسبت به برخي ادله سياقي ديگران، راجح است.
|
2. اگر «واو» حرف ربط باشد، مفاد آيه اين است كه علم به تأويل را
كسي جز خدا و راسخان در علم نميداند، در نتيجه به يقين، مراد از
﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾
پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمناناند، چون در دلهاي مردم
با ايمان زيغ نيست و آنان پيرو تأويلِ نابجاي متشابه نيستند؛ يعني
از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنانِ ديگر در يك عنوان و
با يك تعبير ياد شده است، با اينكه قرآن كريم هر جا سخن از پيامبر
و امّت به ميان ميآورد و در مقام بيان حكم مشترك ميان پيامبرصلي
الله عليه و آله و سلم و مؤمنان است، نام مبارك ايشانصلي الله
عليه و آله و سلم را جداگانه و با احترامي خاص ميآورد و سپس از
مؤمنان نام ميبرد: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما
اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنون)
1
﴿اِنَّ اَولَي النّاسِ بِاِبرهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ وهذا
النَّبِي والَّذينَ ءامَنوا)
2
﴿ثُمَّ اَنزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسولِهِ وعَلَي المُؤمِنين)
3
﴿لكِنِ الرَّسولُ والَّذينَ ءامَنوا
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 285.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 68.
^ 3 - ـ سوره توبه، آيه 26. |
مَعَه... )
1
و ﴿لايُخزِي اللهُ النَّبي والَّذينَ
ءامَنوا مَعَه)
2
|
در آيه مورد بحث نيز اگر واو عاطفه ميبود، ادب قرآن كريم اقتضا ميكرد
كه بفرمايد «... إلاّ الله و رسوله و الرّاسخون في العلم... »، پس
عدم ذكر جداگانه نام مبارك آن حضرت روشن ميكند كه واو عاطفه نيست
و مراد آن نيست كه راسخان در علم، عالم به تأويل و شريك در اين حكم
باشند.
|
دليل دوم استاد، علامه طباطبايي(قدسسرّه) با نكات ذيل نقدپذير است:
|
1. «واو» چه ربطي باشد يا استينافي، به يقين
﴿والرّسِخون﴾ رسول خدا و مؤمنان را دربر ميگيرد.
|
2. در همه موارد ياد شده بايد نام مبارك پيامبر اكرمصلي الله عليه
و آله و سلم جدا از نام ساير مؤمنان ذكر شود؛ ولي در آيه تطهير كه
درباره خصوص پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره(عليهمالسلام)
است، اين جدايي نيست: ﴿اِنَّما يُريدُ اللهُ
لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا)
3
و در آيه مورد بحث نيز مراد از
﴿والرّسِخون﴾ عموم مؤمنان نيست، بلكه ثابت خواهد شد كه
تنها عترت طاهره(عليهمالسلام) راسخ در علم و عالم به تأويل قرآناند.
|
آري در آيه ﴿اَطيعُوا اللهَ واَطيعُوا
الرَّسولَ واُولِي الاَمرِ مِنكُم... )
4
با اينكه سخن از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و عترت
طاهره(عليهمالسلام) است، نام آن حضرت جدا ذكر شده است، چون ميخواهد
بفرمايد كه اطاعت، منحصر به خدا و پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
نيست، بلكه پس از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نيز كساني هستند
كه اطاعت آنان واجب است و
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 88.
^ 2 - ـ سوره تحريم، آيه 8.
^ 3 - ـ سوره احزاب، آيه 33.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 59. |
اگر «اولوا الامر» مطرح نميشد، دستور آيه مزبور براي پس از ارتحال
آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم كافي نبود و چنانچه به طور عموم
ميفرمود: «أطيعوا الله و المؤمنين» مراد به خوبي بيان نميشد، از
اينرو بايد «اولوا الأمر» كنار «الرّسول» ذكر ميشد؛ امّا آنجا كه
انگيزهاي براي تفصيل نيست و وجود مبارك پيامبر اكرمصلي الله عليه
و آله و سلم مقابل توده مؤمنان قرار ندارد، دليلي هم براي ذكر
جداگانه نام آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم نيست.
|
گفتني است كه استاد علاّمه طباطبايي در پاسخ اين اشكال كه اگر «واو»
استينافي باشد، با جمله ﴿وما يَعلَمُ
تَأويلَهُ اِلاَّ الله﴾ مطلب تمام ميشود و طبق ظاهر
حصر، جز خدا به تأويل قرآن آگاه نيست، با اينكه عترت طاهره(عليهمالسلام)
به يقين تأويل قرآن را ميدانند، ميفرمايند كه ظاهراً اين حصر،
اضافي است نه حقيقي؛ مانند ﴿قُل لايَعلَمُ
مَن فِي السَّموتِ والاَرضِ الغَيبَ اِلاَّ الله)
1
كه علم غيب را در انحصار خداي سبحان ميداند؛ ولي آيه
﴿علِمُ الغَيبِ فَلا يُظهِرُ عَلي غَيبِهِ
اَحَدا ٭ اِلاّمَنِ ارتَضي مِن رَسولٍ فَاِنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ
يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ رَصَدا)
2
و ﴿تِلكَ مِن اَنباءِ الغَيبِ نوحيها
اِلَيك)
3
حصر آن را ميشكنند اين موارد ميتوانند مُقَيِّد يا حاكم
بر آن اطلاق باشند؛ يا «خاص» آن عام به شمار آيند.
|
|
|
نظريه علامه طبرسي در عاطفه بودن
«واو» |
امين الاسلامِ عاطفي بودن «واو» را تأييد ميكند، زيرا پيامد
استينافي بودن
|
|
^ 1 - ـ سوره نمل، آيه 65.
^ 2 - ـ سوره جنّ، آيات 27 ـ 26.
^ 3 - ـ سوره هود، آيه 49. |
«واو» آن است كه جز خدا كسي تأويل قرآن را نداند، در حالي كه تفسير
قرآن كريم همواره ميان صحابه و تابعان رواج داشته است و در مورد
هيچ آيهاي هم به دليل متشابه بودن متوقف نشده و هرگز از تفسير آيهاي
اظهار عجز نكرده يا نگفتهاند كه تأويل آن نزد خداست، بنابراين «واو»
ربطي است و راسخان در علم، يعني كساني كه در تفسير قرآن كوشيدهاند،
از تأويل آن با خبرند
1.
|
در نقد اين رأي ميتوان گفت كه نگرشي دقيق به تفاوت «تفسير» و «تأويل»،
ضعف دليل ايشان را به خوبي آشكار ميسازد: با آشنايي به قواعد ادبي،
فقه، اصول، علوم عقلي و ارجاع متشابهات به محكمات ميتوان به تفسير
اقدام كرد، چون تفسير متشابه، بازگرداندن آن به محكم است و هرگاه
كسي بتواند فروع را به اصول، ذوالقرينه را به قرينه، منسوخ را به
ناسخ، مجمل را به مبيّن و مطلق و عام را به مقيّد و مخصّص
بازگرداند، ميتواند قرآن را تفسير كند و مفسّران نيز چنين كردهاند؛
ليكن اين كار، با تأويل قرآن ربط ندارد، زيرا تأويل از سنخ الفاظ و
مفاهيم نيست، در نتيجه با تفسير تفاوت دارد، هرچند در مواردي و نيز
نزد بعضي از پيشگامان فنّ تفسير، عنوان «تأويل» صبغه تفسيري دارد و
با الفاظ و معاني در ارتباط است.
|
|
|
رأي علامه بلاغي درباره ربطي بودن
«واو» |
علامه بلاغي براي اثبات ربطي بودن «واو» سه دليل عقلي، نقلي و
سياقي ميآورد كه توضيح آن چنين است:
|
1. برهان عقلي: قرآن كريم براي هدايت مردم و بسياري از آيات آن نيز
«متشابه» است. اگر رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و عترت
طاهره(عليهمالسلام) كه حاملان قرآناند، به
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص701. |
تأويل متشابهات عالم نباشند، به يقين، ديگران نيز آگاه نيستند، در
نتيجه متشابهات فايدهاي ندارند و تنها دستاويزي براي فتنهجوياناند،
پس به حكم عقل، رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و ائمّه
اطهار(عليهمالسلام) كه حاملان وحياند، بايد به تأويل متشابهاتِ
قرآن عالم باشند، تا با تبيين حقيقت آن، ريشه فتنهانگيزي را
بسوزانند.
|
2. برهان نقلي: پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت
طاهرين(عليهمالسلام) در روايات فراواني خود را راسخ در علم و عالم
به تأويل قرآن شناساندهاند
1. عترت
طاهره(عليهمالسلام) عالم به تأويل قرآن بودند و براي دفاع از آن و
استوار كردن حقايق آن نبرد ميكردند، چنانكه پيامبر اكرمصلي الله
عليه و آله و سلم براي دفاع از تنزيل آن ميجنگيد.
|
عمّار ميگويد كه شنيدم از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم كه
ميفرمود: أنا أُقاتل عليالتنزيل و عليٌّ يقاتل علي التأويل
2 ، پس
«واو» بايد حرف ربط باشد تا آگاهي از تأويل براساس مفاد روايات،
راسخان در علم را نيز دربر گيرد.
|
3. برهان سياقي: اگر تأويل قرآن مخصوص خدا باشد و ديگران (عترت
طاهره(عليهمالسلام) و علما) از تأويل آن آگاه نباشند و تنها بر
اثر تصلّب ديني به متشابه ايمان آورند:
﴿ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، بايد قرآن
كريم آنان را متصلّب در دين و تسليم شونده صرف بنامد نه راسخ در
علم، با آنكه ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾
نشان فضيلت علمي آنان است و همين برتري در علم، سبب ايمان
آنان شده است، بنابراين نظم سياقي آيه كه در مقابل
﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾،
فرمود: ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾
و نفرمود «و أمّا المتصلّبون في
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج1، ص213.
^ 2 - ـ كتاب الخصال، ج2، ص650؛ بحار
الانوار، ج32، ص299. |
الإيمان»، نشان ميدهد كه راسخان در علم، عالم به تأويلاند، پس «واو»
بايد حرف ربط باشد
1.
|
هر يك از سه دليل ايشان في نفسه تامّ است؛ امّا هيچ يك مدّعاي
ايشان را ثابت نميكند: در نقد برهان يكم و دوم بايد گفت كه اين دو
دليل، كلامياند نه تفسيري. آري علم به تأويل براي عترت
طاهره(عليهمالسلام) با ادله ديگر ثابت شده است؛ امّا در بحث
تفسيري بايد شاهد تفسيري آورد و بايد خود آيه دلالت كند كه راسخان
در علم، تأويل قرآن را ميدانند؛ يا با استمداد از اين آيه يا آيات
ديگر يا روايات ثابت شود كه ﴿الرّسِخون﴾
بر ﴿الله﴾ عطف است و ادله
پيشگفته توان اثبات اين مطلب را ندارند.
|
بر اين اساس، هم بايد ادله بيروني را حرمت نهيم كه ثابت ميكنند
ائمّه(عليهمالسلام) راسخ در علم و عالم به تأويل قرآناند و در آن
كمترين ترديد راه ندارد و هم ظهور آيه را حفظ كنيم كه در اين باره
ساكت است. از ظاهر نظم سياقي ﴿فَاَمَّا
الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغٌ... والرّسِخونَ فِي العِلمِ يَقولونَ
ءامَنّا بِه﴾، برميآيد كه
﴿والرّسِخون﴾ برابرِ ﴿فَاَمَّا
الَّذين﴾ و قسيم آن است و دو برهان ياد شده نميتوانند
خلاف آن را ثابت كنند.
|
برهان سوم ايشان قويتر است و جنبه تفسيري دارد. آري آنان چون عالم
به تأويلاند، ميگويند: ﴿ءامَنّا بِهِ كُلٌّ
مِن عِندِ رَبِّنا﴾، پس مجد آنان در ملكه علمي آنان است.
اين برهان از شمّي قوي در تفسير حكايت ميكند؛ امّا در حدّ مقابله
با ظهور تقسيمي نيست، زيرا اين سياق ثابت نميكند كه آنان در همين
زمينه و در علم به تأويل راسخاند، بلكه راسخبودن آنان در
خداشناسي
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: آلاء الرحمن، ج2، ص17 ـ 15. |
و قرآنشناسي است كه محققانه آن را معجزه و كلام الهي ميدانند؛
امّا آيه از اينكه عالم به تأويل هم هستند، ساكت است، چنانكه از
برخي تعبيرهاي روايي آينده روشن ميشود كه گاهي اعتراف به عجز از
معرفت، رسوخ علمي نام ميگيرد.
|
خلاصه آنكه دليل يكم و دوم كلامي است و دليل سوم تفسيري؛ ولي توان
ايستادگي در برابر ظهور و نظم طبيعي آيه مورد بحث را ندارد.
|
|
|
رأي فخر رازي در استينافي بودن «واو» |
ادله معتقدان به استينافي بودن واو نيز مخدوش است. فخر رازي شش
دليل بر استينافي بودن «واو» آورده است كه تنها يك دليل آن (دليل
چهارم) پذيرفتني است:
|
دليل يكم: آيهاي تأويل دارد كه ظاهرش مراد نباشد: از ظاهر چنين
آيهاي دست ميكشيم و آن را بر معناي مجازي حمل ميكنيم. بر اثر
فراواني معاني مجازي نيز نميتوان به مراد بودن يكي از آنها يقين
كرد، چون اين معاني گاه همساناند؛ يا يكي ظنّيتر از ديگر مَجازات
است. در صورت نخست، انتخاب و ترجيح يكي از معاني مجازي ممكن نيست و
در صورت دوم بايد دانست كه ﴿اِنَّ الظَّنَّ
لايُغني مِنَ الحَقِّ شيءا)
1
پس فهميدن تأويل چنين آياتي شدني نيست.
|
گفتني است وي بر اساس تفكّر جبري اشاعره، همه كارها را بيواسطه به
خدا نسبت ميدهد و تكليف به «ما لا يطاق» را روا ميداند و آيات
﴿لايُسَلُ
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 36. |
عَمّا يَفعَل)
1
و ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّ
وُسعَها)
2
را از «متشابهات» ميشمارد و معتقد است كه بايد آن را بر
خلاف ظاهر حمل كرد؛ ليكن چون مَجازات فراوان است و اراده هيچ يك
قطعي نيست، بايد گفت كه تأويل اينگونه آيات را كسي جز خدا نميداند،
پس «واو» بايد استينافي باشد.
|
اين دليل را از سه جهت ميشود نقض كرد:
|
أ. عدم كفايت ظنّ براي حمل لفظ بر معناي مجازي، تامّ نيست و در
معاني حقيقي نيز كمتر ميتوان به قطع دست يافت و به ديگر سخن، قرآن
كريم از نظر سند قطعي است؛ امّا جز برخي معارف كه معاني آن جزمي
است، به عمومات و اطلاقات بسياري از آيات استدلال شده است كه ظنّي
است، بنابراين در معاني مجازي هم ميتوان به ظنّ نوعي به دست آمده
از ظهور معتبر، بسنده كرد.
|
ب. تأويل از سنخ مفهوم لفظ و تفسير نيست تا حقيقت و مجاز لغوي در
آن مطرح باشد.
|
ج. اگر ثابت شود كه افراد عادي نميتوانند معناي مراد را از معاني
مجازي باز شناسند، بدين معنا نيست كه هيچ كس چنين تواني را ندارد.
|
دليل دوم: خداي سبحان راسخان در علم را ميستايد و آنان را نيك ميشمرد
و از اولواالالباب ميداند، با آنكه در پي متشابهات بودن، كاري
نكوهيده و وصف بيماردلان است.
|
اين دليل به دو نكته نقد ميشود: أ. آنان كه انحراف قلبي دارند
تأويل قرآن را طبق هواي خود ميسازند تا فتنهانگيزي كنند؛ امّا
راسخان در علم كه بر
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 23.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 286. |
صراط مستقيم حركت ميكنند، تأويل قرآن را از خدايي فرا ميگيرند كه
معلّم قرآن و مبدأ نزول آن است.
|
ب. ناپسند بودن طلب تأويل نسبت به عدهاي، به معناي مطلوب نبودن
اصل علم به تأويل نيست، وگرنه خدا نيز علم آن را نداشت.
|
دليل سوم: راسخان در علم بدان جهت ستايش شدند كه بدون علم به تأويل
و از روي تعبّد محض به متشابهات ايمان آوردند:
﴿ءامَنّا بِه﴾. ايمان برپايه تعبّد و انقياد، كمال
است و ستودني، پس نبايد راسخان در علم را عالم به تأويل دانست،
بنابراين «واو» ربطي نيست.
|
اين دليل نيز به نكاتي نقدپذير است: أ. تعليق حكم بر وصف، مشعر به
عليّت است و در آيه مورد بحث خداي سبحان آنان را به رسوخ در علم
ستود نه به ايمان صرف. كسي كه كاملاً مطلبي را ميداند، در علم به
آن راسخ است.
|
ب. چگونه ميشود كسي كه با كوشش و تحقيق و تدبّر به چيزي آگاه ميشود
و به آن ايمان ميآورد، از فضيلتي برخوردار نباشد و در مقابل، عمل
كسي كه بيتدبّر و تحقيق مطلبي را ميپذيرد، ممدوح و پسنديده باشد،
با آنكه خداي سبحان طبق شاهدهاي قرآني، عالِم را بدان جهت ميستايد
كه پس از تحقيق ايمان ميآورد: ﴿ويَرَي
الَّذينَ اوتوا العِلمَ الَّذي اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ هُوَ
الحَقّ)
1
﴿كِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَيكَ مُبرَكٌ لِيَدَّبَّروا ءايتِهِ
ولِيَتَذَكَّرَ اولوا الاَلبب)
2
|
دليل چهارم: اين دليل اشاره به نكتهاي تفسيري و فصاحت قرآن كريم
است؛ يعني بايد آيه را چنان معنا كنيم كه اضمار و حذفي پيش نيايد:
اگر واو استينافي باشد، آيه نظم طبيعي خود را دارد كه پس از
﴿اَمَّا﴾ دو گروه در مقابل
|
|
^ 1 - ـ سوره سبأ، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره ص، آيه 29. |
يكديگر و دو ضلع ﴿اَمَّا﴾ به شمار
ميآيند: گروه نخست ﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم
زَيغ﴾ و گروه دوم ﴿والرّسِخون﴾.
بر اين اساس به تقدير نيازي نيست؛ امّا اگر واو عطف
باشد، گروه دوم نيامده است، تا در برابر گروه نخست، تقسيم
﴿اَمَّا﴾ را كامل كند و ناگزير
بايد ضمير يا اسم اشارهاي براي معرّفي اين گروه در تقدير باشد. در
اين فرض، ضلع مقابل ﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم
زَيغ﴾ با آوردن كلمه مقدّر چنين خواهد بود:
﴿وما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللهُ
والرّسِخونَ فِي العِلم﴾ «هم يقولون آمنّا به» يا «هؤلاء
الرّاسخون يقولون آمنّا به».
|
در نقد دليل چهارم ميتوان گفت كه اين استظهار، تفسيري و بجاست؛
امّا شايد كساني كه ضلع مقابل ﴿الَّذينَ في
قُلوبِهِم زَيغ﴾ را محذوف ميدانند، در نقد اين دليل
بگويند كه در قرآن كريم حذفهايي از اين دست فراوان است؛ مانند
﴿ياَيُّهَا النّاسُ قَد جاءَكُم بُرهنٌ مِن
رَبِّكُم واَنزَلنا اِلَيكُم نورًا مُبينا ٭ فَاَمَّا الَّذينَ
ءامَنوا بِاللهِ واعتَصَموا بِهِ فَسَيُدخِلُهُم في رَحمَةٍ مِنهُ
وفَضلٍ ويَهديهِم اِلَيهِ صِرطًا مُستَقيما)
1
در اين آيه پس از بيان مطالبي درباره قرآن كريم جمله
﴿فَاَمَّا الَّذينَ ءامَنوا﴾ آمده
است؛ ليكن «امّا»ي مقابل آن محذوف است؛ يعني از گروه دوم كه در
مقابل ﴿الَّذينَ ءامَنوا بِالله﴾
است، سخني به ميان نيامده است.
|
از آنجا كه حذف يكي از دو ضلع «امّا» در قرآن كريم هست، تقسيم در
آيه مورد بحث نيز ميتواند چنين باشد؛ به ويژه كه مطلب پيش از «امّا»
در هر دو آيه، درباره قرآن است و اين مؤيدي است بر امكان وقوع چنين
حذفي در هر دو آيه. افزون بر اينكه ﴿يَقولون﴾
در آيه مورد بحث، دليلي بر حذف و قرينهاي
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيات 175 ـ 174.
|
بر محذوف است، با اينكه در آيات پيش گفته (سوره نساء، آيات 175 ـ
174) چنين قرينه و نشانهاي هم نيست.
|
اين نقد را ميتوان اينگونه پاسخ داد كه حذف، اضمار و تقدير در
قرآن كريم راه دارد؛ امّا سه نكته را بايد دانست:
|
1. در دَوَران امر ميان حذف و عدم آن، اگر بتوانيم كلام را بيحذف
و تقدير معنا كنيم، بهتر است.
|
2. پيش از دو آيه مورد استشهاد سوره «نساء» آيهاي است كه در آن دو
گروه رو در روي يكديگرند؛ يعني هر دو ضلع «امّا» آمده است: در آيات
پيشين، نخست سخن از اهل ايمان است: ﴿فَاَمَّا
الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّلِحتِ فَيُوَفّيهِم اُجورَهُم
ويَزيدُهُم مِن فَضلِه... )
1
آنگاه در مقابل از مستكبران و مستنكفان سخن ميگويد:
﴿... واَمَّا الَّذينَ استَنكَفوا
واستَكبَروا فَيُعَذِّبُهُم عَذابًا اَليمًا ولايَجِدونَ لَهُم مِن
دونِ اللهِ ولِيًّا ولانَصِيرا)
2
و سپس هنگام تقسيم مرحله دوم، به ذكر يكي از دو قسم يعني
ايمان مؤمنان كه اهم و افضل است بسنده و ضلع دوم حذف ميشود و نظم
طبيعي نيز همين را ميطلبد.
|
3. آيات 162 ـ 153 سوره «نساء» نشان ميدهند كه دو گروه راسخان در
علم و مؤمنان غير راسخ، در يك گروهاند و منافقان و كافران و
بيماردلان (يعني غير مؤمنان) در گروه مقابل آنها؛ در آيه مورد بحث
نيز راسخان در علم، برابر بيماردلاناند و جمله استينافي است.
|
در آيات پيشگفته آمده است كه ما به موساي كليم(عليهالسلام) سلطان
مبين و تورات و معجزه داديم؛ امّا تبهكاران در برابر او ايستادگي
كردند: ﴿يَسَلُكَ
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 173.
^ 2 - ـ همان. |
اَهلُ الكِتبِ اَن تُنَزِّلَ عَلَيهِم كِتبًا
مِنَ السَّماءِ فَقَد سَاَلوا موسي اَكبَرَ مِن ذلِكَ فَقالوا
اَرِنَا اللهَ جَهرَةً فَاَخَذَتهُمُ الصّعِقَةُ بِظُلمِهِم ثُمَّ
اتَّخَذوا العِجلَ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنتُ فَعَفَونا
عَن ذلِكَ وءاتَينا موسي سُلطنًا مُبينا ٭ ورَفَعنا فَوقَهُمُ
الطّورَ بِميثقِهِم وقُلنا لَهُمُ ادخُلوا البابَ سُجَّدًا وقُلنا
لَهُم لاتَعدوا فِي السَّبتِ واَخَذنا مِنهُم ميثقًا غَليظا)
1
پيروان حضرت موساي كليم(عليهالسلام) پس از پيمانسپاري، دو
گروه شدند: نخست، گروهي منحرف كه دلهاي خود را بسته ميدانند و در
اين قسمت از آيات، وصف آنان همراه با كيفرشان آمده است:
﴿فَبِما نَقضِهِم ميثقَهُم وكُفرِهِم بِءايتِ
اللهِ وقَتلِهِمُ الاَنبِياءَ بِغَيرِ حَقٍّ وقَولِهِم قُلوبُنا
غُلفٌ بَل طَبَعَ اللهُ عَلَيها بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنونَ اِلاّ
قَليلا... )
2
و گروه دوم، راسخان در علم و مؤمنان:
﴿لكِنِ الرّسِخونَ فِي العِلمِ مِنهُم والمُؤمِنونَ يُؤمِنونَ بِما
اُنزِلَ اِلَيكَ وما اُنزِلَ مِن قَبلِكَ والمُقيمينَ الصَّلوةَ
والمُؤتونَ الزَّكوةَ والمُؤمِنونَ بِاللهِ واليَومِ الاءخِرِ
اُولئِكَ سَنُؤتيهِم اَجرًا عَظيما)
3
|
در اين آيات، راسخان در علم و مؤمنان همرديف و در برابر گروهي
هستند كه ميگفتند: ﴿قُلوبُنا غُلف﴾.
اصولاً در قرآن كريم عالم و مؤمن، با حفظ مرتبه و درجه خاص
هر يك، كنار يكديگر و در يك گروه ميآيند:
﴿يَرفَعِ اللهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم والَّذينَ اوتُوا العِلمَ
دَرَجت)
4
|
دليل پنجم: فخر رازي در اين دليل نيز همان استدلال دليل سوم را
آورده و فقط به جاي ﴿ءامَنّا بِه﴾
از ﴿كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾
مدد جسته و همچنين آيه ﴿اِنَّ
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيات 154 ـ 153.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيات 161 ـ 155.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 162.
^ 4 - ـ سوره مجادله، آيه 11. |
اللهَ لايَستَحيي اَن يَضرِبَ مَثَلاً ما
بَعوضَةً فَما فَوقَها فَاَمَّا الَّذينَ ءامَنوا فَيَعلَمونَ
اَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم واَمَّا الَّذينَ كَفَروا فَيَقولونَ
ماذا اَرادَ اللهُ بِهذا مَثَلا)
1
را شاهد دليل سوم و پنجم آورده است. وقتي خداي سبحان مَثَلي
را براي بيان حقيقتي ميگويد، مؤمنان اگر به راز و رمز مَثَل آگاه
هم نباشند، ميدانند كار خدا حقّ است و در كمال تعبّد آن را ميپذيرند.
آري انقياد در پيشگاه خدا از ويژگيهاي ايمان است، اگر چه ايمان
آورنده اسرار آن را نداند.
|
نقد اين دليل همان نقد دليل سوم است كه گذشت.
|
دليل ششم: از ابن عبّاس نقل شده است كه تفسير قرآن چهار قسم است:
|
1. تفسيري كه همه ميتوانند و بايد آن را بدانند؛ مانند تفسير
احكام الهي و حلال و حرام.
|
2. لطايف ادبي و فصاحت و بلاغت كه اديبان آن را ميفهمند.
|
3. معارف بلندي كه بهره عالمان دين است.
|
4. اموري كه جز خدا به آنها آگاه نيست
2
3.
|
قبل از نقد اين دليل ميتوان گفت كه به قرينه روايات خاص، حصر وارد
در آيه [مورد بحث] نسبي است، همانطور كه حصر
﴿قُل لايَعلَمُ مَن فِي السَّموتِ والاَرضِ الغَيبَ اِلاَّالله)
4
به قرينه ﴿اِلاّمَنِ ارتَضي مِن رَسول)
5
نسبي است.
|
دليل ششم از جهاتي مخدوش است، زيرا شايد اين سخن ابن عباس
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 26.
^ 2 - ـ ر.ك: الدر المنثور، ج2، ص152 ـ
151.
^ 3 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص192 ـ
190.
^ 4 - ـ سوره نمل، آيه 65.
^ 5 - ـ سوره جنّ، آيه 27. |
حديث نباشد و اگر هم حديث باشد، مرفوع است و بياعتبار و نيز با
روايات و ادلّهاي معارض است كه مفادشان اين است كه نميشود چيزي
در قرآن باشد و رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و عترت
طاهره(عليهمالسلام) آن را ندانند
1.
چگونه؟ با اينكه قرآن بر قلب مبارك حضرت ختمي نبوّتصلي الله عليه
و آله و سلم فرود آمده است و آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم به
تصريح خداي سبحان، هم معلّم قرآن است:
﴿ويُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ والحِكمَة)
2
و هم مفسّر آن: ﴿واَنزَلنا اِلَيكَ
الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم)
3
|
گفتني است كه اين ادلّه ششگانه، هيچ يك تفسيري نيست، جز دليل
چهارم.
|
|
|
راز تعبير به
﴿كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾ |
راسخان در علم «كلّ من ربّنا» نميگويند، بلكه ميگويند:
﴿كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾. شايد
اضافه شدن ﴿عِند﴾ برگرفته از پيام
اين آيه باشد: ﴿واِن تُصِبهُم سَيِّئَةٌ
يَقولوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُل كُلٌّ مِن عِندِ اللهِ فَمالِ
هؤُلاءِ القَومِ لايَكادونَ يَفقَهونَ حَديثا ٭ ما اَصابَكَ مِن
حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ وما اَصابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفسِكَ...
)
4
اگر خير و نيكي به آنان برسد، ميگويند از نزد خداست و
چنانچه حادثه ناگواري دامنگيرشان شود، آن را از پيش تو ميدانند!
در پاسخ آنان بگو كه همه از نزد خداست، پس اين گروه را چيست كه بر
آن نيستند سخني را دريابند! همه حوادث گوارا و ناگوار و حسنات و
سيّئات «من عند
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج1، ص229 ـ 228؛ البرهان،
ج2، ص11 ـ 9.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 129.
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه 44.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيات 79 ـ 78. اين دو
آيه در بحث جبر و تفويض و اطاعت و عصيان، نقش مؤثري دارند. |
الله» است؛ امّا حسنه هم «من عند الله» و هم «من الله» است؛ ولي
سيّئه «من عند الله» است، زيرا بر اساس «توحيد» مؤثري جز خدا در
جهان نيست؛ امّا «من الله» نيست، پس از نظر قرآن كريم سيّئات «من
الله» نيست.
|
اينجا نيز بايد گفت كه «محكمات»، هم من «عند الله» است و هم «من
الله»؛ ولي «متشابهات» «من عند الله» است و «من الله» نيست. در
مثال باران، كف روي سيل همراه باران از آسمان نيامده است، از اينرو
راسخان در علم ميگويند: ﴿كُلٌّ مِن عِندِ
رَبِّنا﴾ نه «كلّ من ربّنا»
1 غرض
آنكه چون تشابه از خود آيه است نه از بيرون، پس «من نفسها» است نه
«من الله»، همانطور كه سيّئه تبهكار، «من نفسه» است نه «من الله».
|
|
|
دو نكته دربارهمباحث تفسيري آيه |
1. سرّ گستردگي بحث درباره محكم و متشابه اين است كه اولاً صبغه
علوم قرآني آن بيش از جنبه تفسيري آن است و ثانياً ارائه كامل اين
مطلب همانند تبيين تام جريان وحي، معجزه، انزال و تنزيل معارف آن
از علي حكيم تا عربي مبين و... محتاج جامعنگري حدود همه جانبه
مطلب است. مفسّراني كه توفيق تأليف جداگانه بهره آنها شد، كتابي
خاص در محكم و متشابه نوشتند و آنان كه براي چنين كاري فرصت
نيافتند، همانند حضرت استاد، علامه طباطبايي طرح آن را در متن
تفسير توسعه دادند و شايد راز اطاله برخي از متأخران در اين موضوع
كه نزديك هفتاد صفحه در اين باره مرقوم داشتند
2 نيز
|
|
^ 1 - ـ البته ممكن است هر يك از «من عند
الله» و «من الله» به جاي ديگري استعمال شود؛ ليكن در اين آيه تفصيل، قاطع
شركت است.
^ 2 - ـ تفسير المنار، ج3، ص230 ـ 161. |
همين بود. و راقم سطور كه در تنظيم بخشهايي از تفسير موضوعي توفيق
يافته، از تأليفي ويژه محكم و متشابه بهرهاي نبرده است، از اينرو
چارهاي جز گسترش نسبي اين بحث نبود.
|
گروهي از مفسّران، مسائل قرآنشناسي را در ديباچه كتاب تفسيري خود
تنظيم كردهاند؛ مانند تبيان شيخ طوسي، مجمع البيان امين الاسلام
طبرسي و صافي فيض كاشاني: امين الاسلامِ مقدمات تفسيري خود را با
عنوان «فنون سبعه» گردآورده است كه فن سوم آن درباره تفسير، تأويل
متشابه و... است. فيض كاشاني(قدسسرّه) مقدمه چهارم از مقدمات
دوازدهگانه صافي ـ را براي تحقيق درباره محكم و متشابه برگزيده
است و اين كار نيز در ديباچه تفسير قيّم الميزان و نيز در مقدمه
تفسير تسنيم انجام نشد، از اينرو از گسترش بحث گريزي نبود.
|
2. تبيين علوم قرآني همانند تفسير معاني آن، صبغههاي گونهگون
دارد: عقلي؛ نقلي؛ ملفّق از هر دو. برخي منهج علوم قرآنيشان با
منهاج تفسيريشان همسان است و برخي چنين نيستند؛ يا چنين انسجامي
در تأليف آنان مشهود نيست؛ مثلاً فيض كاشاني در مقدمه صافي، محكم و
متشابه را از منظر عقلي يا در قالَبي بيان كرده است كه بيشتر آن
عقلي است؛ اما در تفسير آيه مورد بحث، محكم و متشابه را به روال
عادياش مطرح كرده است كه بيشتر نقلي است؛ يعني انسجام بين مبنا و
بنا كه بايد بين علوم قرآني و تفسير معاني آن باشد در نوشتار اين
مفسر جامع معقول و منقول به خوبي مشهود نيست؛ ولي مطالب الميزان و
مانند آن، از انسجام تامّ ميان اصل و فرع (قرآنشناسي و تفسير)
برخوردار است و شايد رازش همين وحدت موضع است كه زمينه اتحاد دو
موضوع را فراهم كرده است.
|
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. محكم و متشابه در تكوين |
«محكم» و «متشابه» به كتاب تدوين محدود نميشود و در كتاب تكوين
نيز هست. خداوند در جامعه انساني نيز انسانهايي را صريح و روشن
آفريده است كه ديگران را در دامن خويش تربيت ميكنند. محكمات كتاب
تكوين، انبيا و اولياي الهي(عليهمالسلام) هستند
1.
|
|
|
2. پيامد گرايش به متشابهات |
سبب پيدايش 72 ملّت، در عقايد و اصول يا در فروع دين، گرايش به
متشابهات است. براي نمونه عامل پيدايش برخي از فرق را به اجمال
بررسي ميكنيم:
|
أ. «مجسّمه» (معتقدان به جسم بودن خداي سبحان): آنها به آياتي از
اين دست تمسّك كردهاند: ﴿اِنَّ رَبَّكَ
لَبِالمِرصاد)
2
﴿وجاءَ رَبُّكَ والمَلَكُ صَفًّا صَفّا)
3 وُجوهٌ
يَومَئِذٍ ناضِرَة ٭ اِلي رَبِّها ناظِرَة)
4
﴿اَلرَّحمنُ عَلَي العَرشِ استَوي)
5
|
ب. «مجبّره» (كساني كه انسان را در كارهاي خود مجبور ميدانند):
آنان به
|
|
^ 1 - ـ البرهان، ج2، ص10 ـ 8. اين مطلب كه
در روايات معصومان(عليهمالسلام) آمده است، حق است؛ ليكن تطبيق آيه است و
نه تفسير آن.
^ 2 - ـ سوره فجر، آيه 14.
^ 3 - ـ سوره فجر، آيه 22.
^ 4 - ـ سوره قيامت، آيات 23 ـ 22.
^ 5 - ـ سوره طه، آيه 5. مقالات الاسلاميين،
ص208 ـ 207 و217. |
آياتي مانندِ ﴿اللهُ خلِقُ كُلِّ شيء)
1
و ﴿واللهُ خَلَقَكُم وما تَعمَلون)
2
استناد جستهاند
3.
|
ج. «مفوّضه» (كساني كه انسان را در كارهاي خود مستقل ميدانند):
اينان آيات آزادي انسان را، مانند ﴿اِنّا
هَدَينهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرًا واِمّا كَفورا)
4
را بدون لحاظ آياتِ «ربوبيّت مطلق» دستاويز قرار دادهاند
5.
|
د. «منزّهه» (كساني كه معتقدند خدا صفاتي مانند علم و قدرت ندارد):
آنها بر اين باورند كه خدا كار برخاسته از اين اوصاف را ميكند؛
نه آنكه از اوصاف ياد شده برخوردار باشد. خاستگاه اين شبهه، زائد
دانستن صفات بر ذات است: آنان از تبيين اتّحاد و عينيّت صفات با
ذات درماندند، از اينرو به دام اين شبهه افتادند
6.
|
ه . «مشبّهه» (كساني كه صفات خدا را زائد بر ذات دانستهاند):
اينان به ظاهر آياتي تمسّك جستهاند كه صفات متعدّدي براي خدا ثابت
ميكنند
7. اين
شبهه برآمده از ناتواني ارجاع صفات متعدد به يك اصل است.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در نفي صفات زائد فرمود: و كمال الإخلاص
له نفي الصفات عنه
8.
|
و. معتقدان به عدم عصمت انبيا(عليهمالسلام) به آياتي مانندِ
﴿وعَصي ءادَمُ رَبَّهُ
|
|
^ 1 - ـ سوره رعد، آيه 16.
^ 2 - ـ سوره صافات، آيه 96.
^ 3 - ـ ر.ك: الملل و النحل، شهرستاني، ص98
ـ 97؛ مذاهب الاسلاميين، ص105 ـ 100.
^ 4 - ـ سوره انسان، آيه 3.
^ 5 - ـ ر.ك: الملل و النحل، ص57 ـ 56؛
مذاهب الاسلاميين، ص100 ـ 97.
^ 6 - ـ ر.ك: الملل و النحل، ص107 ـ 106؛
شرح المواقف، ج8، ص45 ـ 44.
^ 7 - ـ ر.ك: الملل و النحل، ص124 ـ 118.
^ 8 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
|
|
فَغَوي)
1
استناد كردهاند
2 تا
بتوانند هر كسي را براي احراز مقام جانشيني آنان مطرح كنند. اگر
بخواهند امر خلافت را با سقيفه چاره كنند، ناگزيرند «منوب عنه» را
از مقام خود پايين آورند تا دست نائب غير معصوم نيز به آن مقام
برسد و بتوانند بگويند كه نائب نيز مانند منوب عنه اجتهاد ميكند،
زيرا آنان ميپنداشتند كه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نيز در
احكامي كه خداوند تصريح نفرموده بود، مجتهدانه عمل ميكرد.
|
آنان كه مبتلا به تشابه آياتي مانند ﴿وعَصي
ءادَمُ رَبَّهُ فَغَوي﴾ شدند و به دام عدم عصمت
انبيا(عليهمالسلام) افتادند، اماميّه را به دليل اعتقادشان به
عصمت انبيا(عليهمالسلام) اهل غلوّ ميدانند.
|
اين فرقهها هر يك زمينه پيدايش مسلكها و مكتبهاي ديگر شدند.
محقّق قمّي درباره منشأ انحصار مذاهب اهل سنّت به چهار مذهب ميفرمايد:
|
چون اهل سنّت به جهت عمل نكردن به روايات معصومان(عليهمالسلام) در
فقه كمبود حس كردند، به قياس پناه بردند و از آنجا كه قياس را مرزي
نيست، هر روز سبب بروز مكتب جديدي ميشد؛ ناگزير مذاهب را محدود و
تأسيس مذهب جديد را ممنوع كردند، وگرنه مذاهب اهل سنّت از چهار به
چهارصد نيز ميرسيد
3.
|
تذكّر: هر يك از 72 فرقه كه بر اثر پيروي متشابهات گمراه شدند، آن
آيات
|
|
^ 1 - ـ سوره طه، آيه 121.
^ 2 - ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج2، ج4، ص48
ـ 45.
^ 3 - ـ قوانين الاصول، مبحث عدم حجيّت
قياس.
|
|
متشابه را محكم و محكماتي را كه ميتوانستند اين متشابهات را سامان
بخشند، متشابه ميدانستند: گروه «مجسّمه»، آيه
﴿وُجوهٌ يَومَئِذٍ ناضِرَة ٭ اِلي رَبِّها ناظِرَة)
1
را «محكم» و آياتي مانند ﴿لَيسَ
كَمِثلِهِ شيء)
2
و ﴿لاتُدرِكُهُ الاَبصرُ وهُوَ يُدرِكُ
الاَبصر)
3
را متشابه ميپنداشتند
4. و «جبريّون»
آيه ﴿وما تَشاءونَ اِلاّاَن يَشاءَ الله)
5
را «محكم» و آيه ﴿فَمَن شاءَ
فَليُؤمِن ومَن شاءَ فَليَكفُر)
6
را «متشابه»
7
|
|
^ 1 - ـ سوره قيامت، آيات 23 ـ 22.
^ 2 - ـ سوره شوري، آيه 11.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 103.
^ 4 - ـ ر.ك: مقالات الاسلاميين، ص208 ـ
207 و217.
^ 5 - ـ سوره انسان، آيه 30.
^ 6 - ـ سوره كهف، آيه 29.
^ 7 - ـ التفسير الكبير، مج15، ج30، ص262.
«جواز ترجيح بلا مرجّح» و «جبر» چنان در فكر فخر رازي رسوخ كرده است كه ميگويد:
«اگر همه اهل آسمانها و زمين گرد آيند، از پاسخگويي به شبهه جبر عاجز
خواهند ماند». (1. صدر المتألهين(قدسسرّه) در شرح اصول كافي. 2. علامه
طباطبايي(قدسسرّه) در الميزان) برخي از محقّقان گفتهاند: «به اجتماع اهل
آسمان و زمين نياز نيست و يك دانشمند عادي ميتواند شبهه جبر را پاسخ دهد».
«جبر» مسئلهاي اعتقادي است؛ ولي همواره طرفداران سياسي داشته و ابزاري
براي توجيه مقاصد شوم سلاطين ستمكار بوده است. فقيه بزرگ شيعه حاج آقا رضا
همداني ميگويد: «سلاطين از آنجا كه مكتب جبر را براي توجيه تبهكاريهاي خود
مناسب يافتند، به ترويج آن پرداختند و به اشاعره منصب و مقام دادند و
معتزله را كه آزاد انديشتر بودند، قلع و قمع كردند» ريشه اين مسئله به
امويان بازميگردد؛ امّا عباسيان نيز به آن دامن زدند و اين فتنهاي است كه
عوام نيز آن را ميپسندند، زيرا وقتي مسئله «قضا و قدر» و «سرنوشت» به خوبي
روشن نشود، آنان باور ميكنند كه انسان از خود اختياري ندارد. در مقابل، «تفويض»
است كه زمينه را براي فتنهاي ديگر فراهم ميآورد. تمسّك به هر يك از اين
عقايد باطل و فتنههاي برخاسته از آن، پيروي از «متشابهات» است (ر.ك: تاريخ
علم كلام، شبلي نعمان، ج1، ص14؛ المغني، عبدالجبار، ج8، ص4). |
3. تشابه همه قرآن نزد بيماردلان |
بيماردلان گمراه، نه تنها به «محكمات» بياعتنا هستند و در عمل
شعار «حسبنا المتشابهات» سر ميدهند، بلكه ميكوشند تا متشابهات را
نيز به ميل خود تفسير كنند و اجمال يا ابهام يا تعارض موجود را با
رأي هوا آلود خود بزدايند. آنان در حقيقت به هيچ يك از اقسام وحي
بها نميدهند و سخنشان پس از «حسبنا المتشابهات»، به «حسبنا الهوي
و حسبنا العقل» ختم ميشود، زيرا آنان براي فتنهجويي و گمراه كردن
مردم، در متون ديني كندوكاو ميكنند و بدين منظور در جستوجوي اصل،
علّت، راز و رمز و كليد احكاماند و از آنجا كه «متشابه» معناي
روشني ندارد و مجمل است، آنان علّت را از نزد خود ابداع و متشابه
را بر اساس آن اصل ابداعيشان تفسير ميكنند و چون محكمات را نيز
بر اين تأويل ساختگي حمل ميكنند، تمامي قرآن نزد آنان متشابه ميشود
و منشأ آراي گوناگون نيز همين است، پس آنان كه «حسبنا كتاب الله»
1 گفتند
و در عمل به «متشابهات» بسنده كردند، به دام «جبر»، «تفويض»، «تنزيه»
يا «تشبيه» افتادند.
|
برخي كه «حسبنا الكتاب و العترة» گفتند (مانند اخباريان) در مقام
عمل، ظواهر قرآن را حجّت ندانستند
2 و
آياتي از قرآن را ـ معاذ الله ـ حذف شده و ديگر
|
|
^ 1 - ـ فتح الباري، ج8، ص167؛ صحيح
البخاري، ج1، ص57، ح114؛ الطبقات الكبري، ج3، ص215.
^ 2 - ـ طبق احاديث مأثور فراوان روايات را
بايد بر قرآن عرضه كرد (ر.ك: وسائل الشيعه، ج27، ص123 ـ 106)، زيرا جعل و
دسّ كه در حريم قرآن راه ندارد، در روايات رخنه كرده است، از اينرو قرآن
در نشئه طبيعت و در مقام استدلال و استنباط، ثقل اكبر است و عترت ثقل كبير،
هر چند در اوج معنا يك نورند. اخباريان در واقع، نه تنها قرآن بلكه روايات
را هم از دست دادهاند، با اين حال تنها خود را شيعه ناب ميدانند!. |
آيات را داراي ظهوري ابتدايي و استعمالي ميدانند
1 ؛ نه
ظهوري جدّي و ارادي تا حجيّت داشته باشند، زيرا عام قبل از فحص از
مخصّص و نيز مطلق قبل از بررسي مقيّد، داراي اراده استعمالي است نه
اراده جدّي، از اينرو حجّت نخواهد بود و چون طبق پندار ياد شده
آياتي از قرآن ـ معاذ الله ـ حذف شده و به محتمل التخصيص يا محتمل
التقييد دسترسي نيست، از اين لحاظ حجّت نيست، در حالي كه اگر مفسّر
و مبيّن بودن پيامبر براي خطوط كلّي قرآن كريم را ميپذيرفتند و
نيز به روايات اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) براي تبيين خطوط
كلّي «محكمات» ارج مينهادند، هرگز آراي گوناگون كلامي پديد نميآمد
2.
|
|
|
4. تشابهگرايي در تهذيب نفس |
عدهاي در مسئله تعليم و تربيت و تهذيب نفس و تزكيه دچار تشابه شده
و گفتهاند كه براي رسيدن به كمال، لازم نيست راه شرع را بپيماييم،
زيرا قرآن كريم راه را منحصر نكرده است؛ غافل از اينكه تنها راه
مستقيم، همان است كه با اراده و علم ازلي خداوند ترسيم شده است و
كاشف آن، عقل برهاني يا نقل معتبر است.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: البرهان، مقدمه، ص67 ـ 62.
روح سخن ايشان به اين بازميگردد كه قرآن ظهور ندارد، وگرنه ظهور به يقين
حجّت است. بدين جهت در بحث از مفاهيم، نزاع را صغروي ميدانند نه كبروي،
زيرا حجيّت ظهور، مسلّم است.
^ 2 - ـ تفكر خطرناك اخباريگري در قرون
متمادي رواج داشت. وحيد بهبهاني كه او را استاد اكبر لقب دادهاند، با
بهادادن به «اصول فقه»، اخبار را در جايگاه خود معتبر شمرد و اَصالت و ظهور
قرآن را حفظ كرد (ر.ك: رسالة الاجتهاد و الاخبار، وحيد بهبهاني). |
استاد، علاّمه طباطبايي ميفرمايد:
|
بهره هر كسي از كمال به اندازه پيروي وي از شرع مقدس است. برخي راه
تهذيب غير شرعي را در پيش گرفتهاند، به اين بهانه كه تهذيب از راه
شرعي دشوار است، چون شارع مقدّس با مشكلترين كارها و با حفظ
خواستههاي طبيعي انسان را ميپروراند، پيروي از شرع، كشتن تدريجي
نفس و رياضت غيرشرعي، كشتن دفعي نفس است و شرع مقدس در بيان كيفيت
سير از راه نفس، چيزي را فروگذار نكرده است
1.
|
همچنين احكام اسلام را براي طهارت دل دانستن و به بهانه اينكه «دل
بايد پاك باشد» به سنن و آداب و احكام اسلامي پايبند نبودن، نوعي
«تشابهگرايي عملي» است، چنانكه احكام اسلامي را ابزار رسيدن به
كمال دانستن، به طوري كه پس از رسيدن به كمال، خود را بينياز از
رعايت آن بداند، «تشابهگرايي رفتاري» به شمار ميرود.
|
|
|
5. تشابهگرايي سياسي |
در مسائل سياسي نيز تشابهگرايي رواج داشته و دارد؛ مانند اينكه
گفته ميشود كه مفاد ﴿والسّارِقُ والسّارِقَةُ
فاقطَعوا اَيدِيَهُما)
2
را در دنياي امروز نميتوان پذيرفت و آن را عملي كرد.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: رسالة الولايه، ص41. نوعي
تشابهگرايي عملي و تهذيب غير شرعي آن است كه انسان مثلاً براي سركوب هواي
نفس، خود را براي هميشه از استفادههاي مشروع جنسي محروم كند و خلقت خويش
را تغيير دهد.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 38. |
اين سخن از مدّعي مسلماني، برگرفته از ادّعاي دسترسي و دستيابي او
به تأويل قرآن است. چنين كسي ميپندارد به راز و رمز و كليد احكام
رسيده است. اين «ابتغاء تأويل» به مراتب از «ابتغاء فتنه» بدتر است،
زيرا فتنه فكري و اعتقادي را نيز همراه دارد.
|
|
|
6. «تشابه» در روايات، عقايد،
اخلاق و احكام |
ضرورت وجود «متشابه» در قرآن، «تشابه» در سخنان رسول اكرمصلي الله
عليه و آله و سلم و ائمّه(عليهمالسلام) را نيز ميطلبد، زيرا
سخنان آنان نيز مسائل نامحسوسي مانند معارف بلند توحيد، قيامت و
برزخ را دربر دارد كه در معرض فهم نازل و حسي مردم قرار ميگيرد.
|
امامان معصوم(عليهمالسلام) خود نيز بدين معنا اشاره كردهاند.
ابوبصير به امام صادق(عليهالسلام) عرض كرد: آيا مؤمنان در قيامت
خدا را ميبينند؟... آن حضرت فرمود: آري هم اكنون نيز خدا را ميبينند.
مگر تو خدا را نميبيني؟ آنگاه ابوبصير پرسيد: آيا اين حديث را از
قول شما نقل كنم؟ حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: نقل نكن،
زيرا اگر آن را نقل كني جاهلي كه مقصود ما را از آن نميفهمد آن را
انكار ميكند و آن را تشبيه پنداشته و كافر ميشود
1.
|
ابوبصير نابينا بود، پس ديدن نابينا حتماً با چشم قلب و سِرّ است
نه با چشم سَرْ. چشم دل برخي از سالكان صالح باز است، چنانكه حضرت
اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: لاتدركه (تراه) العيون بمشاهدة
العيان؛ ولكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان
2 ؛ و
چشم دل بعضي از راكدان طالح بسته است،
|
|
^ 1 - ـ التوحيد، ص117.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 179. |
همانگونه كه خداوند ميفرمايد: ﴿فَاِنَّها
لاتَعمَي الاَبصرُ ولكِن تَعمَي القُلوبُ الَّتي فِي الصُّدور)
1
وقتي امام صادق(عليهالسلام) به ابوبصير نابينا ميفرمايد
كه خدا را هماكنون ميبيني، يعني با چشم جان نه با چشم صورت.
تحقيق نكردن چنين مطلبي ممكن است آسيبپذير باشد.
|
روايات «متشابه» را نيز مانند متشابهات آيات قرآني بايد به روايات
«محكم» ارجاع داد، وگرنه تمسّك به آنها نيز (مانند متشابهات
قرآني) فتنهانگيز است.
|
روايات محكم و متشابه هم در اصول دين، مسائل جهانبيني، قصص انبيا
و اخلاق مطرحاند و هم در احكام فقهي و حقوقي مشهودند و فن شريف
اصول فقه بايد مطالبي را درباره آن ارائه كند؛ ليكن چون علم اصول و
عالم اصولي، محكم و متشابه را فقط در محور الفاظ، مفاهيم ذهني، و
دلالت الفاظ (مفرد يا جمله) بر آنها ميشناسند و گفتوگو دارند و
از جهات ديگر محكم و متشابه فارغاند، از اين دو عنوان، جداگانه
بحث نكرده، بلكه به جريان مجمل و مبيّن بسنده كردند و به بحث
درباره محكم و متشابه نياز نديدند.
|
|
|
7. بار يافتگان به حريم «كتاب
مكنون» |
خداي سبحان قرآن را از نزد خود فروفرستاد تا مردم در آن تدبّر كنند
و اين تدبّر، همان تفسير است: ﴿كِتبٌ
اَنزَلنهُ اِلَيكَ مُبرَكٌ لِيَدَّبَّروا ءايتِهِ ولِيَتَذَكَّرَ
اولوا الاَلبب)
2
﴿اِنّا جَعَلنهُ قُرءنًا عَرَبيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلون ٭ واِنَّهُ
في اُمِّ الكِتبِ لَدَينا
|
|
^ 1 - ـ سوره حجّ، آيه 46.
^ 2 - ـ سوره ص، آيه 29. |
لَعَلي حَكيم)
1
كتابي كه در دسترس شماست و در آن تدبّر ميكنيد، اصلش نزد
ماست. البته در جايگاه ﴿كِتبٍ مَكنون﴾،
﴿اُمُّ الكِتب﴾ و ﴿لَوحٍ مَحفوظ﴾
سخن از لفظ و مفهوم و عربي و... نيست. لوح محفوظ جايگاه
بلندي است كه از گزند تغيّر و تبدّل ايمن است:
﴿بَل هُوَ قُرءانٌ مَجيد ٭ في لَوحٍ مَحفوظ)
2
و جز مطهّران، كسي را بدانجا راه نيست:
﴿اِنَّهُ لَقُرءانٌ كَريم ٭ في كِتبٍ مَكنون ٭ لايَمَسُّهُ اِلاَّ
المُطَهَّرون)
3
|
بازگشت همه فروع به اصل و ريشه قرآن است كه در كنانِ غيب و سرّ
مكنون عند الله است. «تأويل» به معناي رجوع فروع به اين اصل است و
كسي بدان مقام بار مييابد كه از علم «لدنّي» برخوردار باشد، از
اينرو جز مطهّران به اصل قرآن كه ﴿اُمُّ
الكِتب﴾ است، دسترسي ندارد و طبق تعريف قرآن كريم از «مطهّران»:
﴿اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ
الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا)
4
فقط اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) به
﴿كِتبٍ مَكنون﴾ راه دارند و آلودهدلان
از تأويل واقعي قرآن حكيم بيبهره و در صدد تأويلتراشي و ابداع آناند،
از اينرو بدعت را جاي سنّت مينشانند و خرافه و افسانه را در مكان
قانون الهي.
|
|
^ 1 - ـ سوره زخرف، آيات 4 ـ 3.
^ 2 - ـ سوره بروج، آيات 22 ـ 21.
^ 3 - ـ سوره واقعه، آيات 79 ـ 77.
^ 4 - ـ سوره احزاب، آيه 33. استاد،
علامه(قدسسرّه) بيش از آنچه ديگران از حرف ربط بودنِ «واو» در آيه مورد
بحث استفاده كردهاند، از قرآن كريم در معرفي جايگاه عترت(عليهمالسلام)
بهره برده است و آن مرتبه از قرآن را كه در دسترس احدي جز مطهّران نيست ـ
يعني مقام «امّ الكتاب» و «لوح محفوظ» و «كتاب مبين» ـ مخصوص ائمّه(عليهمالسلام)
ميداند. |
تذكّر: وجود خارجي قرآن در حوزه منزّه از مكان، داراي مكانت عالي
است كه از آن به لوح محفوظ، امالكتاب، لدي الله، علي حكيم و مانند
آن ياد ميشود و همه اين عناوين، موجودهاي امكاني و صادر از خداوند
و در محور علم فعلي خدايند؛ نه علم ذاتي و ازلي الهي كه عين ذات
اوست.
|
وجود كتاب در كتاب برتر را ميتوان از آيه
﴿كَلاّاِنَّ كِتبَ الاَبرارِ لَفي عِلّيّين ٭ وما اَدركَ ما
عِلّيّون ٭ كِتبٌ مَرقوم)
1
فهميد.
|
لوح محفوظ، طبق رواياتي كه برخي از آن در تفسير صافي هست
2 ،
موجودي خارجي و مخلوق خداست و به معناي علم خدا به محفوظ ماندن
قرآن از تحريف بدانديشان نيست و اگر ضمير
﴿يَمَسُّهُ اِلاَّ المُطَهَّرون﴾ به كتاب مكنون بازگردد
كه نزديك به آن است ـ نه به قرآن كه از آن دور است، هرچند جمع را
شايد ـ حتماً مقصود از كتاب مكنون، موجود عيني و غير از علم ازلي
خداست كه عين ذات اوست.
|
|
|
8. آگاهان از تأويل |
در جهان امكان، آنچه فعل خدا و ظهور حق است، عترت طاهره(عليهمالسلام)
كه از باريافتگان حريم كتاب مكنوناند، آن را ميدانند، از اينرو
صاحب جواهر ـ به پيروي از مرحوم كاشف الغطاء تصريح ميكند كه قرآن
بالاتر از عترت(عليهمالسلام) نيست
3. در
نشئه طبيعت، عترت ثقل اصغر و قرآن كريم ثقل اكبر است؛ ولي از حديث
شريف ثقلين برميآيد كه قرآن و عترت، افتراق و جدايي ندارند،
|
|
^ 1 - ـ سوره مطفّفين، آيات 20 ـ 18.
^ 2 - ـ ر.ك: تفسير الصافي، ج5، ص213 ـ
212.
^ 3 - ـ كشف الغطاء، كتاب القرآن، ج3،
ص452. |
بنابراين در عالم امكان چيزي نيست كه فعل خدا و ظهور حق باشد و از
عترت(عليهمالسلام) پوشيده ماند، زيرا پيامدش افتراق اين دو ثقل
است.
|
آري قرآن كريم هرگز از اولياي اعظم الهي و انسان كامل و صادر اول و
فيض نخستين حق بالاتر نيست، از اينرو ممكن نيست بطني از بطون قرآن
كريم از عترت پنهان باشد. اميرمؤمنان(عليهالسلام) كه ميفرمايد:
لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً
1 به
يقين از تأويل قرآن آگاه است، در نتيجه، هم ميتوان نظم صناعي آيه
را حفظ كرد و هم تأويل را حقيقتي خارجي دانست و هم تنها اهل بيت
عصمت و طهارت(عليهمالسلام) را عالم به تأويل شمرد و اين مقامي
نيست كه امثال ابن عباس را بدان راه باشد.
|
راسخ در علم و محفوف و محاط به آن، رهبري شئونش را «علم» بر عهده
ميگيرد و چون علمْ نور است، روش چنين كساني كه آيات الهياند،
نوراني است: ﴿وجَعَلنا لَهُ نورًا يَمشي بِهِ
فِي النّاس)
2
|
|
|
وضع الفاظ براي مفهوم عام، روح
معنا و هدف آن |
وضع الفاظ براي معاني عام و ارواح و اهداف معنا، در كلمات عارفان و
حكيمان الهي داير بوده و هست. گفتار فيض كاشاني(قدسسرّه) در مقدمه
چهارم تفسير صافي هم مسبوق به افاضه اساتيد قبلي و هم ملحوق به
پيروي محققان بعدي است. بحث از محكم و متشابه، همانطور كه قبلاً
بيان شد، در فقه و اصول رايج نيست؛ ولي در عرفان و حكمت به خوبي
دارج است. نوشتار صدرالمتألهينِ به ويژه مفاتيح الغيب وي بيانگر
معناي آن دو و تمايزشان از
|
|
^ 1 - ـ مناقب آل ابي طالب، ج2، ص47؛ بحار
الانوار، ج40، ص153.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 122. |
هم و معناي تأويل و كيفيت تأويل متشابهات است.
|
وضع الفاظ، خواه تعييني و خواه تعيّني، طبق مشاهده آنچه در عصر و
مصر ما رخ داد و ميدهد و مطابق حَدس حال گذشته به استناد تشابه
ازمان، به اين صورت است كه اگر لفظي براي معناي منطبق بر ابزار
صناعي وضع شود، استعمال آن لفظ در آن معنا حقيقت است و انطباق آن
معنا بر مصاديق متنوع و متطور، صحيح و روا، با اينكه تحولات
فراواني در اين باره رخ داده و ميدهد و هرگز با تبدل مادهاي به
ماده ديگر و نيز تحول صورتي به صورت ديگر و تطوّر صنعتي به صنعت
ديگر با حفظ صحّت كاربرد و تأمين هدف، احتمال غلط يا مجاز مطرح نميشود
و اين مطلب همان وضع لفظ براي مفهوم عام، روح معنا و هدف آن است.
|
|
|
بحث روايي |
|
1. شأن نزول |
عن الربيع قال: عمدوا يعني الوفد الذين قدموا علي رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم من نصاري نجران فخاصموا النبيصلي الله عليه
و آله و سلم .... فأنزل الله (عزّ وجلّ):﴿فَاَمَّا
الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ... ﴾؛ و قال آخرون: بل
أنزلت هذه الآية في أبي ياسر بن أخطب و أخيه حيي بن أخطب و النفر
الذين ناظروا رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم في قدر مدّة
أُكْله و أُكْل أُمته و أرادوا علمَ ذلك من قِبل قوله: الم و المص
و المر و الر. فقال الله جلّ ثناؤه فيهم:
﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ... )
1
|
اشاره: براساس اينگونه نقلهاي تاريخي، بخشهايي از اين آيه كريمه
|
|
^ 1 - ـ جامع البيان، مج3، ج3، ص231؛ ر.ك:
معاني الاخبار، ص24 ـ 23.
|
|
درباره نصاراي نجران و نيز برخي يهود نازل شدهاند كه درباره عقايد
خود با پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به مناظره و مخاصمه
ميپرداختند و به آياتي از قرآن كريم مانند حروف مقطعه تمسك
ميكردند. اين نقلها تنها برخي زمينههاي نزول را مطرح ميكنند،
زيرا اگر روايت هم بودند، مخصصِ عموم آيه نميشدند.
|
|
|
2. تشابه در روايات |
قال الرضا(عليهالسلام): من ردّ متشابه القرآن إلي محكمه، هدي إلي
صراط مستقيم ثمّ قال: إنّ في أخبارنا متشابهاً كمتشابه القرآن و
محكماً كمحكم القرآن؛ فردّوا متشابهها إلي محكمها و لا تتّبعوا
متشابهها دون محكمها فتضلّوا
1.
|
اشاره: درباره رهنمود امام رضا(عليهالسلام) به سه مطلب اشاره ميشود:
أ. رد و ارجاع متشابهات به محكمات كه «تفسير» است نه «تأويل»، به
معصوم اختصاص ندارد و مقدور ديگران نيز هست و ميتوان با پيمودن
مراتب علمي، كيفيت ارجاع مزبور را فرا گرفت؛ بر خلاف تأويل كه ويژه
خدا يا خدا و راسخان در علم است.
|
ب. تأويل، تفسير نيست وگرنه مقدور غير معصوم هم ميبود.
|
ج. اين روايت تأييدي است بر مباحث گذشته درباره وجود تشابه در ميان
روايات.
|
|
|
3. تشابهگرايي منشأ فتنهها |
قال علي(عليهالسلام): و لكنّا إنّما أصبحنا نقاتل إخواننا في
الإسلام علي ما دخل فيه
|
|
^ 1 - ـ عيون اخبار الرضا، ج1، ص261؛ بحار
الانوار، ج2، ص185.
|
|
من الزّيغ و الإعوجاج، و الشّبهة و التّأويل ...
1.
|
إنّ معي لبصيرتي ما لبست و لا لبس عَلَيّ؛ و إنّها للفئة الباغية (الناكثة)
فيها الحمأ و الحُمّة و الشّبهة المغدفة و إنّ الأمر لواضح و قد
زاح الباطل عن نصابه
2.
|
و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله أرسله بالدّين المشهور و العلَم
المأثور و الكتاب المسطور و النّور السّاطع و الضّياء اللاّمع و
الأمر الصّادع، إزاحةً للشّبهات و احتجاجاً بالبيّنات و تحذيراً
بالآيات و تخويفاً بالمثلات؛ و النّاس في فتن انجذم فيها حبل
الدّين و تزعزعت سواري اليقين
3.
|
دعه يا عمّار! فإنّه لم يأخذ من الدّين إلاّ ما قاربه من الدّنيا و
علي عمدٍ لبس علي نفسه، ليجعل الشّبهات عاذراً لسقطاته
4.
|
اشاره: أ. همه فتنهها و جنگهاي خونين داخلي پس از ارتحال رسول
خداصلي الله عليه و آله و سلم بر اثر پيروي از متشابهات رخ دادند.
|
اميرمؤمنان(عليهالسلام) محور خونريزيهاي نبرد صفّين را «تشابهگرايي»
خوانده است. اگر آتشافروزان پيكارهاي جمل، صفّين و نهروان به آيات
«ولايت» و «تطهير» و «خلافت» اعتنا و در پرتو آيات «محكم» حركت ميكردند،
اين حوادث پديد نميآمدند.
|
ب. در حديث دوم، حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) درباره ناكثان
و سردمداران آنان يعني طلحه و زبير و پيمانشكنيهايشان فرمود كه
من بينايي
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 122.
^ 2 - ـ همان، خطبه 137.
^ 3 - ـ همان، خطبه 2.
^ 4 - ـ همان، حكمت 405. |
خويش را همراه دارم. نه من امر را بر كسي مشتبه كردهام و نه امر
بر خود من مشتبه شده است؛ امّا اينان شبهه «مُغْدِفه»
1 دارند؛
يعني پوششي از شبهه مانعِ ديد آنهاست و بر اثر شبههگرايي دست به
پيمانشكني زدند و آتش جنگ برافروختند.
|
ج. پيروي متشابهات مذموم است؛ ولي شبههزدايي مطلوب و ممدوح و از
اهداف رسالت انبيا(عليهمالسلام) به ويژه پيامبر خاتمصلي الله
عليه و آله و سلم است، چنانكه طبق حديث سوم پيامبر اكرمصلي الله
عليه و آله و سلم نوري است برانگيخته براي شبههزدايي.
|
د. در حديث چهارم، اميرمؤمنان(عليهالسلام) به عمّار بن ياسر كه در
حال بحث و پاسخگويي به مغيرة بن شعبه از كارگزاران دستگاه اموي بود،
فرمود كه منحرفان بيماردل، دين را براي توجيه گناهان خود فرا ميگيرند
و اين همان «اشتباه عمدي» است كه از تشابهگرايي منحرفان سرچشمه ميگيرد.
|
|
|
4. توقف در برابر شبهه |
قال علي(عليهالسلام): لا ورع كالوقوف عند الشبهة
2.
|
قال الصادق(عليهالسلام): ... فإنّ الوقوف عند الشبهات خير من
الاقتحام في الهلكات
3.
|
اشاره: هيچ ورعي مانند توقف در برابر شبهه نيست. اين توقف تنها در
اعمال نيست تا اخباريان هنگام شك در «شبهات تحريمي» به آن تمسّك و
|
|
^ 1 - ـ اغداف آن است كه چيزي بر سر
اندازند و روي چشم را هم بگيرد (ر.ك: لسان العرب، ج9، ص262، «غ د ف»).
^ 2 - ـ نهج البلاغه، حكمت 113.
^ 3 - ـ الكافي، ج1، ص68 ـ 67. |
«احتياط» پيشه كنند يا اصوليها به «استصحاب» روي آورند، بلكه در
شبهات مسائل فكري نيز بايد توقّف كرد.
|
طبق روايات اهل بيت(عليهمالسلام) مؤمنان بايد در قرآن تدبر كنند و
آيات آن را بفهمند و به محكم و متشابه آن مؤمن باشند؛ ولي تنها به
محكمات آن عمل كنند و تفسير متشابهات را از اميرمؤمنان(عليهالسلام)
جويا شوند
1.
|
رهنمود قرآن كريم نيز در رويارويي با «شبهات»، توقف است:
﴿ولاتَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ اِنَّ
السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنهُ مَسءولا)
2
و خداي سبحان (سائل) از انسان (مسئول) درباره سمع، بصر و
فؤاد ميپرسد
3 : و
مراد از سمع و بصر، هر كاري است كه انسان انجام ميدهد و به شنيده
و ديدهها اختصاص ندارد، بنابراين در برابر هر كار مشتبهي بايد
توقف كرد.
|
|
|
5. پناهگاهي در فتنهها |
عن أبي عبدالله عن آبائه(عليهمالسلام) قال: قال رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم...: فإذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل
المظلم، فعليكم بالقرآن، فإنّه شافع مشفّع و ماحل مصدّق، و من جعله
أمامه قاده إلي الجنّة و من جعله خلفه ساقه إلي النّار، و هو
الدليل يدلّ علي خير سبيل
4.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تفسير العياشي، ج1، ص163 ـ
162؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص315.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 36.
^ 3 - ـ اين سخن را جز «خردمندان» كسي نميفهمد.
چون مراد از «دل» عضوي در رديف نيروها و ابزارهاي ديگر نيست، بلكه همان
حقيقت انسان است، پس چه فرقي است ميان مسئول و مسئول عنه؟ اينكه درون انسان
حقيقت ديگري است كه آن اصل است و «مَن» بيروني ابزار اوست، حقيقتي است كه
با عقل و فكر نميتوان بدان ره يافت.
^ 4 - ـ الكافي، ج2، ص599 ـ 598. |
اشاره: آنها كه در دلشان كژي و انحراف از راه راست است، براي پيجويي
فتنهها متشابهات قرآن را دستاويز قرار ميدهند، در حالي كه دستور
است كه هرگاه با فتنه روبهرو شديد به قرآن پناه ببريد.
|
اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود كه در فتنهها همانند بچه شتر
دوساله باش كه نه به فتنهجويان سواري دهي و نه با سخنچيني و
مانند آن شيرت را بدوشند
1 و
تنها كسي ميتواند چنين باشد كه در فتنهها به «قرآن» پناه برد.
|
|
|
6. نمونهاي از تأويل قرآن |
قال الباقر(عليهالسلام): ... فإذا عرضت هذه الأعمال كلّها علي
الله)عزّ وجلّ) قال: ... ألحقوا الأعمال السيّئة الّتي اجترحها
المؤمن بسنخ الناصب و طينته؛ و ألحقوا الأعمال الحسنة الّتي
اكتسبها الناصب بسنخ المؤمن و طينته؛ ردّوها كلّها إلي أصلها،
فانّي أنا الله لا إله إلاّ أنا؛ عالم السرّ و أخفي؛ و أنا المطّلع
علي قلوب عبادي؛ لا أحيف و لا أظلم و لا ألزم أحداً إلاّ ما عرفته
منه قبل أن أخلقه؛ ثمّ قال الباقر(عليهالسلام): يا إبراهيم! إقرأ
هذه الآية. قلت: يابن رسول الله! أيّةَ آية؟ قال: قوله تعالي:
﴿قالَ مَعاذَ اللهِ اَن نَأخُذَ اِلاّمَن
وَجَدنا مَتعَنا عِندَهُ اِنّا اِذًا لَظلِمون﴾. هو
والله في الظاهر ما تفهمونه و هو في الباطن هذا بعينه. يا إبراهيم!
إنّ للقرآن ظاهراً و باطناً و محكماً و متشابهاً و ناسخاً و منسوخاً
2.
|
اشاره: در احاديث طينت كه از روايات معتبر است، از امام باقر(عليهالسلام)
است كه كارهاي خير نواصب به حساب شيعيان نوشته ميشود و دشمنان
ولايت از كارهاي خوب خويش سودي نخواهند برد، چنان كه كارهاي بد
مؤمن در پرونده
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، حكمت 1.
^ 2 - ـ علل الشرايع، ج2، ص335؛ بحار
الانوار، ج5، ص231. |
اعمال نواصب ثبت ميشود و هر يك به اصل خود بازميگردد؛ آنگاه
امام(عليهالسلام) فرمود: اين معنا از آيه
﴿قالَ مَعاذَ اللهِ اَن نَأخُذَ اِلاّمَن وَجَدنا مَتعَنا عِندَهُ
اِنّا اِذًا لَظلِمون)
1
برداشت ميشود؛ يعني خير و خوبي، متاع ماست كه ديگران آن را
به يغما بردهاند. هرگاه كالاي خود را نزد ديگران بيابيم، آن را
گرفته و به شيعيانمان خواهيم داد.
|
اين مطلب را از ظاهر هيچ آيهاي نميتوان به دست آورد و با هيچ يك
از اقسام دلالت نميتوان آن را از آيه برداشت كرد. اين همان تأويل
است كه تنها از معصومان(عليهمالسلام) پذيرفته است و ديگران را
بدان راهي نيست.
|
تذكّر: براساس اين تأويل، سيّئه مؤمن در واقع وِزْر غير مؤمن است؛
يعني اين تأويل بر ادلّهاي مانند ﴿ولاتَزِرُ
وازِرَةٌ وِزرَ اُخري﴾ حاكم است، چون طبق اين تأويل هيچكس
حامل وزر ديگري نيست و سيئه مزبور وِزر غير مؤمن است كه ظاهراً از
مؤمن مشاهده شده است، پس اگر مؤمن حامل آن شود، لازم ميآيد كه كسي
وِزر ديگري را حمل كند و دليل محكوم حتماً با دليل حاكم سازگار است.
|
|
|
7. تأويل قرآن در قيامت |
قال أبو عبدالله(عليهالسلام): إذا جمع الله (عزّ وجلّ) الأولين
والآخرين، إذا هم بشخص قد أقبل لم ير قطّ أحسن صورة منه؛ فإذا نظر
إليه المؤمنون و هو القرآن قالوا: هذا منّا؛ هذا أحسن شيءٍ رأينا...
حتّي يقف عن يمين العرش فيقول الجبّار: و عزّتي و جلالي و ارتفاع
مكاني لأكرمنّ اليوم من أكرمك و لأهيننّ من أهانك
2!
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 79.
^ 2 - ـ الكافي، ج2، ص602. |
اشاره: در صحنه قيامت، خود قرآن نه محتوا و مدلول خاص آن، به چهرهاي
زيبا تأويل ميشود و يك يك صفوف مؤمنان، شهدا، رسولان و فرشتگان را
در مينوردد، تا اينكه در طرف راست عرش ميايستد و....
|
|
|
8. عاطفه يا استينافي بودن «واو» |
|
أ. رواياتِ مشعر به ربطي بودنِ «واو» |
سليم بن قيس الهلالي قال: سمعت عليّاً(عليهالسلام) يقول: ما نزلت
علي رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم آية منالقرآن إلاّ
أقرأنيها و أملأها عليّ فكتبتها بخطّي و علّمني تأويلها و تفسيرها
و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها؛ و دعا الله (عزّ وجلّ) أن
يعلّمني فهمها و حفظها. فما نسيت آية من كتاب الله (عزّ وجلّ) و لا
علماً أملأه عليّ فكتبته و ما ترك شيئاً علّمه الله (عزّ وجلّ) من
حلال و لا حرام و لا أمر و لا نهي و ما كان أو يكون من طاعة أو
معصية إلاّ علّمنيه و حفظته و لم أنس منه حرفاً واحداً
1.
|
عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: ... و ما كان
الله لينزل عليه شيئاً لم يعلمه التأويل و أوصياؤه من بعده يعلمونه
كله. قال: قلت: جعلت فداك! إنّ أبا الخطاب كان يقول فيكم قولاً
عظيماً! قال: و ما كان يقول؟ قلت: قال: إنّكم تعلمون علم الحلال و
الحرام و القرآن! قال: إنّ علم الحلال و الحرام و القرآن يسير فيجنب
العلم الّذي يحدث في الليل و النهار
2.
|
عن أميرالمؤمنين(عليهالسلام) حديث طويل و فيه: ثمّ إنّ الله جلّ
ذكره لسعة
|
|
^ 1 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص280؛ بحار
الانوار، ج36، ص257 ـ 256.
^ 2 - ـ تفسير القمي، ج1، ص97 ـ 96؛ تفسير
نور الثقلين، ج1، ص316. |
رحمته و رأفته بخلقه و علمه بما يحدّثه المبطلون من تغيير كلامه،
قسّم كلامه ثلاثة أقسام: فجعل قسماً منه يعرفه العالم و الجاهل؛ و
قسماً لايعرفه إلاّ من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تمييزه ممّن شرح
الله صدره للإسلام؛ و قسماً لايعرفه إلاّ الله و اُمناؤه و
الرّاسخون في العلم، و إنّما فعل ذلك لئلاّ يدّعي أهل الباطل منالمستولين
علي ميراث رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم من علم الكتاب مالم
يجعله الله لهم و ليقودهم الاضطرار إلي الايتمار لمن ولاّه أمرهم،
فاستكبروا عن طاعته تعزّزاً و افتراء علي الله و اغتراراً بكثرة من
ظاهرهم و عاونهم و عاند الله جلّ اسمه و رسولهصلي الله عليه و آله
و سلم
1.
|
قال عليّ(عليهالسلام): أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون في العلم
دوننا كذباً و بغياً علينا أن رفعنا الله و وضعهم و أعطانا و حرمهم
و أدخلنا و أخرجهم
2؟
|
اشاره: أ. حديث اول از منظر مباحث كلامي نشان ميدهد كه تأويل قرآن
نزد اميرمؤمنان(عليهالسلام) است و چون ميان آن حضرت و ديگر
ائمّه(عليهمالسلام) در علوم كلّي تفاوتي نيست، عترت طاهرين(عليهمالسلام)
نيز همگي عالم به «تأويل» هستند؛ ليكن از ديدگاه تفسيري هيچ دلالت
ندارد. روايات فراواني دلالت دارند پيامبر اكرمصلي الله عليه و
آله و سلم و ائمّه اطهار(عليهمالسلام) عالم به تأويل هستند.
|
ب. مفاد ذيل روايت دوم اين است كه اهل بيت(عليهمالسلام) نه تنها
مفاهيم و ظواهر قرآن را ميدانند، بلكه بطون و تأويل آن نيز شب و
روز بر آنها افاضه ميشود.
|
گفتني است كه اين دو روايت در مباحث كلامي براي اثبات علم
ائمّه(عليهمالسلام) به تأويل قرآن از دلالت بسيار قوي برخوردارند؛
اما در بحث تفسيري صرفاً اشعار دارند كه «واو» براي عطف است.
|
|
^ 1 - ـ الاحتجاج، ج1، ص596.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 144. |
ج. ذيل روايت سوم درباره اشتمال قرآن بر متشابهات و علّت آن آمده است كه
فهم متشابهات قرآن كه بايد به محكمات بازگردانده شوند، بيراهنمايي معلّم
امكانپذير نيست و معلّم نيز جز انبيا و ائمّه(عليهمالسلام) كسي نميتواند
باشد و خداوند براي آنكه مردم را به ائمّه(عليهمالسلام) نيازمند سازد، «متشابه»
را نازل كرده است و صدر آن دلالت ميكند كه بخشي از آن را جز خدا و انبياي
الهي و راسخان در علم نميدانند.
|
اين روايت به آياتي اشاره دارد كه مردم براي ادراك آن به ائمّه(عليهمالسلام)
نيازمندند و ايشان نيز آن آيات را به مردم آموختهاند. آنان تفسير قرآن را
به مردم ميآموختند؛ امّا تأويل را مردم نياز نداشتند و ائمّه(عليهمالسلام)
هم بيان نميفرمودند، زيرا بسياري از تأويلها درباره اسماي حسناي الهي و
صفات اوست و چنين مطالبي براي توده مردم گفتني نيست، بنابراين روايت ياد
شده دلالت ميكند كه ائمّه(عليهمالسلام) كلّ قرآن را ميدانند؛ امّا چندان
قوي در ربطي بودن «واو» ظهور ندارد.
|
د. در روايت چهارم، اميرمؤمنان حضرت علي(عليهالسلام) ميفرمايد: كساني كه
به دروغ و براي ستم بر ما خود را راسخ در علم پنداشتهاند كجا هستند تا
ببينند خدا ما را بلند كرد و آنان را بر زمين نهاد و به ما عطا و آنها را
محروم و ما را در حريم نعمت خويش داخل و آنان را بيرون كرد.
|
غاصبان حق اميرمؤمنان(عليهالسلام) همانگونه كه حكومت را از آن حضرت(عليهالسلام)
گرفتند، قصد داشتند با ادّعاي دروغ، علم را هم از ايشان نفي كنند و به خود
نسبت دهند و خود را عالم و مفسّر قرآن و حضرات ائمّه(عليهمالسلام) را
ناآگاه بخوانند، تا آنان را منزوي كنند. از روايت برداشت نميشود كه آيا «واو»
عاطفه است يا استيناف، هرچند به عاطفه بودن اشعار دارد.
|
شيخ صدوقِ نقل ميكند كه ابن ازرق در حضور حجّت حق، حضرت |
حسين بن علي(عليهماالسلام) از ابن عباس درباره خدا مطلبي پرسيد و
ابن عباس مدتي ساكت شد. حضرت سيد الشهداء(عليهالسلام) ابن ازرق را
به حضور خود فراخواند و او در كمال بيادبي گفت: از تو نپرسيدم.
ابن عبّاس به وي گفت: او از خاندان نبوت است و اينها ميراثبرِ
علماند
1. آري،
خفقان سياسي به جايي رسيده بود كه شاگرد اهل بيت(عليهمالسلام)
يعني ابن عبّاس بايد معرّف علم آنان باشد. آغاز اين مسائل از زمان
اميرمؤمنان(عليهالسلام) بود، از اينرو آن حضرت فرمود كه اينان ما
را راسخ در علم نميدانند.
|
خلاصه اينكه روايات دسته اول كه اهل بيت(عليهمالسلام) را عالم به
تأويل قرآن و عامل به آن ميخوانند و جنگ آنان با مخالفان را
براساس تأويل ميدانند، هرچند در آنها سخني از آيه مورد بحث نيست
تا استظهار شود كه درپي تفسير آيهاند، پس از مقايسه و جمع ميان
روايات و آيه ميتوان گفت كه اين روايات به ربطي بودن «واو» اشعار
دارند، بلكه برخي از آنها مانند روايت سوم ظهور دارد، گرچه ظهورش
ضعيف است.
|
|
|
ب. روايات ظاهر در ربطي بودن «واو» |
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) في قوله تعالي:
﴿... وما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللهُ والرّسِخونَ فِي العِلم﴾
قال: أميرالمؤمنين(عليهالسلام) و الأئمّة(عليهمالسلام
)
2.
|
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: ﴿وما
يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللهُ والرّسِخونَ فِي العِلمِ يَقولونَ
ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾ و آل محمّد،
الراسخون فيالعلم
3.
|
|
^ 1 - ـ التوحيد، ص80.
^ 2 - ـ الكافي، ج1، ص415 ـ 414.
^ 3 - ـ تفسير القمي، ج2، ص455؛ تفسير نور
الثقلين، ج1، ص316 ـ 315. |
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: نحن الراسخون في العلم و نحن
نعلم تأويله
1.
|
اشاره: اين روايات كه نمونههاي آن فراواناند
2 ،
افزون بر اينكه راسخان در علم را همان عالمان به تأويل ميدانند،
مصداق را نيز مشخص و آيه را بر اهل بيت(عليهمالسلام) تطبيق ميكنند
و حاكي از ظهور قوي يا ضعيف آيه در ربطي بودن «واو» هستند.
|
|
|
ج. روايات ظاهر در استينافي بودنِ
«واو» |
عن هشام بن الحكم قال: قال لي أبو الحسن موسي بن جعفر(عليهالسلام):
يا هشام! إنّ الله [تبارك و تعالي] ذكر اُولي الألباب بأحسن الذكر
و حلاّهم بأحسن الحلية... و قال:
﴿والرّسِخونَ فِي العِلمِ يَقولونَ ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ
رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب)
3
|
قال علي(عليهالسلام): و اعلم أنّ الرّاسخين في العلم هم الّذين
أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب، الإقرار بجملة ما
جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب؛ فمدح الله تعالي اعترافهم بالعجز
عن تناول مالم يحيطوا به علماً و سمّي تركهم التعمّق فيما لم
يكلّفهم البحث عن كنهه رسوخاً. فاقتصر علي ذلك و لا تقدّر عظمة
الله سبحانه علي قدر عقلك فتكون من الهالكين
4!
|
عن محمّد بن سالم عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: إنّ ناساً تكلّموا
في هذا
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج1، ص213.
^ 2 - ـ الكافي، ج1، ص15؛ بحار الانوار،
ج11، ص72؛ ج23، ص197.
^ 3 - ـ اعلام الدين، ص103؛ تفسير نور
الثقلين، ج1، ص316.
^ 4 - ـ نهج البلاغه، خطبه 91. |
القرآن بغير علم و ذلك أنّ الله تبارك و تعالي يقول:
﴿هُوَ الَّذِي اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتبَ مِنهُ
ءايتٌ مُحكَمتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهتٌ
فَاَمَّاالَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعونَ ما تَشبَهَ
مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وابتِغاءَ تَأويلِهِ وما يَعلَمُ
تَأويلَهُ اِلاَّ الله﴾ الآية؛ فالمنسوخات من
المتشابهات و المحكمات من الناسخات
1.
|
اشاره: اين دسته از روايات از سه جهت در استينافي بودن واو ظهور
دارند و «والرّسِخون» را ضلع دومي براي ضلع اول:
﴿فَاَمَّاالَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ ميشمارند: 1.
آيه را با جمله ﴿والرّسِخون﴾ شروع
كردهاند كه نشان دهنده ابتداي جمله و مستأنفه بودن واو است؛ مانند
روايت اوّل.
|
2. از برخي روايات ، مانند روايت دوم برميآيد كه راسخان در علم،
كنه قرآن و تأويل آن را نميدانند، بنابراين بايد «واو» در
﴿والرّسِخون﴾ استينافي باشد.
برپايه اين روايت خداوند راسخان را براي اعتراف به جهل و تعبّدشان
راسخ ناميده است. ظاهر اين بيان، استينافي بودن «واو» است و با
رواياتي كه «واو» را ربطي ميدانند معارض است.
|
اين روايت بخشي از قرآن را براي راسخان در علم نيز مجهول و محجوب
ميداند؛ ليكن چون از نظر كلامي، علم ائمّه(عليهمالسلام) به كنه
قرآن كريم و تأويل آن ثابت است و آن حضرات(عليهمالسلام) قرآن
ممثّلاند، مقصود از راسخان در اين حديث، غير معصومان(عليهمالسلام)
هستند؛ يعني از اين كلامِ مطلق، مقيّد اراده شده است.
|
3. اگر ظهور سكوتي معتبر باشد، روايت سوم نيز در استينافي بودن «واو»
ظهور دارد؛ نه عاطفه بودن آن، چون حضرت امام باقر(عليهالسلام) در
روايت سوم در
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج2، ص28؛ تفسير نور
الثقلين، ج1، ص313. |
بيان آيه شريفه، پس از قرائت ﴿وما يَعلَمُ
تَأويلَهُ اِلاَّ الله﴾ سكوت كرده و دنباله آيه را كه
متمّم آن است و ترك متمّم زمينه برداشت ناصواب را فراهم ميكند
نخوانده است.
|
|
|
جمعبندي روايات |
طائفهاي از روايات ياد شده، «واو» را ربطي و دستهاي استينافي ميشمارند،
پس اين دو گروه در ظاهر تعارض تفسيري داشته و با يكديگر معارضاند
و مرجع فصل خصومت و حلّ تعارض روايات، ظاهر قرآن كريم است و چنان
كه در بحث تفسيري گذشت، بر اساس ظاهر ابتدايي آيه، «واو» در
﴿والرّسِخون﴾ استينافي است نه
عاطفه. برخي از شواهد به عاطفه بودن «واو» بياشعار نيستند، هرچند
با بررسي روايات روشن شد كه اين بحث غير از جنبه تفسيري ثمره ديگري
ندارد، چون بدون كمترين ترديد، طبق ادله متقن عقلي و نقلي، ذوات
قدسي اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) به كُنه قرآن و تأويل
محكم و متشابه آن، آگاهي عميق و معصومانه دارند.
|
|
|
سهگونه تعارض در روايات آيه |
با دقّت در روايات ياد شده معلوم ميشود كه سهگونه تعارض در آنها
هست:
|
1. تعارض تفسيري: بيانش مفصّل در استينافي يا عاطفه بودن «واو»
گذشت.
|
2. تعارض كلامي: گروهي از روايات، تنها خدا را عالم به تأويل ميدانند؛
نه راسخان در علم را
1 ؛ و
دستهاي ديگر ائمّه(عليهمالسلام) را مصداق راسخان
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الدر المنثور، ج2، ص149؛ ر.ك:
جامع البيان، مج3، ج3، ص241. |
و عالم به تأويل ميشمارند
1. اين
بحثي كلامي است نه تفسيري. حل تعارض اين دو گروه با روايات سومي
است كه شاهد جمعاند؛ مانند بحث علم غيب ائمّه(عليهمالسلام):
|
در علم غيب نيز برخي آيات
2 و
روايات
3 ، آن
را مخصوص خداي سبحان ميدانند و روايات فراواني نيز انبيا(عليهمالسلام)
و اهل بيت(عليهمالسلام) را عالم به غيب ميخوانند
4 و
دسته سوم كه شاهد جمع اين دو گروه است، علم خداي سبحان به غيب را
بالذات و بالاَصاله و علم انبيا و ائمّه(عليهمالسلام) به غيب را
بالتبع و بالعرض ميدانند؛ يعني آنان علم غيب را از خداي سبحان ميگيرند
5.
|
درباره تأويل نيز رواياتي كه ائمّه(عليهمالسلام) را عالم به تأويل
ميشمارند، شاهد جمع آن دو گروه از رواياتاند؛ يعني علم به تأويل
را بالذات تنها خدا دارد و ائمّه اطهار(عليهمالسلام) بالعرض.
|
3. تعارض در معناي «متشابه» (به لحاظ مقام عمل): طبق بسياري از
روايات، «محكم» آن است كه هم بايد بدان ايمان آورد و هم بدان عمل
كرد؛ ولي متشابه آن است كه تنها بايد بدان ايمان آورد
6 و
ظاهر ﴿والرّسِخونَ فِي العِلمِ يَقولونَ
ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾ تنها مرحله
ايمان به متشابه را
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج1، ص166؛ تفسير العياشي،
ج1، ص187.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 59؛ سوره فاطر،
آيه 38.
^ 3 - ـ ر.ك: الكافي، ج1، ص257 ـ 256.
^ 4 - ـ ر.ك: همان، ص258؛ البلد الامين،
ص299؛ الخرائج والجرائح، ج1، ص343.
^ 5 - ـ ر.ك: الكافي، ج1، ص256.
^ 6 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص163؛ جامع
البيان، مج3، ج3، ص224. |
ميرساند
1 ؛
ليكن رواياتي نيز متشابه را داراي تأويل دانسته و جنگهاي
اميرمؤمنان(عليهالسلام) را بر اساس علم به تأويل ميشمارند و كسي
كه به تأويل عمل كند، ناگزير بايد به متشابه عمل كرده باشد.
|
حلّ اين تعارض به شاهد جمع يا عرضه بر قرآن كريم نيست، بلكه با جمع
دلالي و پاسخهاي زير است:
|
أ. به ظاهر متشابهات نميتوان تمسّك و عمل كرد؛ ولي پس از ارجاع آن
به «محكمات» و دريافت باطن و حقيقت آن، منعي از عمل به آنها نيست
و منحرفان قلبي بدان جهت نكوهيدهاند كه با عمل به متشابه بيارجاع
به محكم فتنهجويي ميكنند، از اينرو «ايمان راسخان» نيز به اصل
نزول و از سوي خدا بودن «متشابهات» است نه ظاهرشان، چون نه در بخش
اعتقادات كه مربوط به «جانحه» است و نه در بخش عمل كه مربوط به «جارحه»
است، نميتوان به متشابه بيارجاع به محكم عمل كرد.
|
ب. درباره اميرمؤمنان(عليهالسلام) آمده است كه آن حضرت بر اساس
تأويل كلّ قرآن با مخالفان ميجنگيد
2 ؛ نه
بر مبناي تأويل خصوص «متشابهات»، پس تعارض نميماند.
|
ج. اگر نبرد حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) براساس تأويل
متشابهات باشد، براساس تأويلي است كه خداي سبحان به وي آموخته است،
زيرا كسي كه به منزله جان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم است،
جنگ او نيز پيكار پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم است، بنابراين
تأويلي نكوهيده است كه ﴿الَّذينَ في
قُلوبِهِم زَيغ﴾ براي متشابه ميسازند و آن
|
|
^ 1 - ـ جامع البيان، مج3، ج3، ص241.
^ 2 - ـ كتاب الخصال، ج2، ص650؛ بحار
الانوار، ج32، ص299. |
غير از تأويل راستين و حقيقي است كه خدا آن را ميداند و به
انسانهاي كامل معصوم(عليهمالسلام) عطا ميكند.
|
همين كه گفته ميشود راسخان در علم، تأويل قرآن كريم را ميدانند،
صبغه الهي مييابند؛ يعني تأويل را به تعليم الهي فرا ميگيرند؛ نه
به شيوه بيماردلان، پس نهي روايات از عمل به تأويل خود ساخته
منحرفان قلبي، با عمل راسخان در علم به تأويل راستين آيات متشابه
منافات ندارد.
|
با دقّت در مطالب گذشته روشن ميشود كه ميان روايات مربوط به معناي
متشابه نيز تعارضي نيست.
|
|
|
9. ويژگيهاي راسخان در علم |
عن أنس و... إنّ رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم سُئِل عن
الراسخين في العلم، فقال: من برّت يمينه و صدق لسانه و استقام قلبه
و من عفّ بطنه و فرجه، فذلك من الرّاسخين في العلم
1.
|
اشاره: اين روايت، پايبندي به سوگند، راستگويي، استقامت قلب و
عفّت شكم و دامن را از ويژگيهاي راسخان در علم ميداند؛ نه محض
علاّمه بودن را، هرچند او بيعمل باشد.
|
راسخان در علم، دانش را براي عمل ميآموزند؛ نه براي تفاخر، تكاثر
و مانند آن. بر اين اساس، هر عالمي كه علم را براي عمل آموخته، در
حدّ خود مصداق اين حديث است. البته كمال رسوخ در دانش، وصف ممتاز
معصومان(عليهمالسلام) است و مصداق كامل راسخان در علم، عترت
طاهرين(عليهمالسلام) هستند.
|
|
^ 1 - ـ الدر المنثور، ج2، ص151. |
10. معيار شناخت راسخان در علم |
عن أبي جعفر(عليهالسلام): فإن قالوا: مَن الراسخون في العلم؟ فقل:
من لا يختلف في علمه. فإن قالوا: فمن هو ذاك؟ فقل: كان رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم صاحب ذلك، فهل بلّغ أو لا؟ فإن قالوا: قد
بلّغ فقل: فهل ماتصلي الله عليه و آله و سلم و الخليفة من بعده
يعلم علماً ليس فيه اختلاف؟ فإن قالوا: لا، فقل: إن خليفة رسول
اللهصلي الله عليه و آله و سلم مؤيّد؛ و لا يستخلف رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم إلاّ من يحكم بحكمه و إلاّ من يكون مثله إلاّ
النبوّة؛ و إن كان رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم لم يستخلف
في علمه أحداً، فقد ضيّع من في أصلاب الرجال ممّن يكون بعده
1.
|
اشاره: طبق اين حديث شريف مراد از راسخان در علم، پيامبرصلي الله
عليه و آله و سلم و امامان معصوم(عليهمالسلام)اند، چون در اين
حديث ملاك شناخت آنها عدم اختلاف در علم معرفي شده است و اين
ويژگي در غير معصوم نيست. بر اين اساس جانشين واقعي پيامبرصلي الله
عليه و آله و سلم هم جز اين ذوات مقدس نيستند.
|
|
|
11. آگاهي عترت(عليهمالسلام) از
اسرار قرآن كريم |
عن عبدالله بن سنان، عن ذريح المحاربي قال: قلت لأبي عبدالله(عليهالسلام):
إنّ الله قد أمرني في كتابه بأمر فأحبّ أن أعلمه؛ قال: و ما ذاك؟
قلت: قول الله (عزّ وجلّ):﴿ثُمَّ ليَقضوا
تَفَثَهُم وليوفوا نُذورَهُم﴾؛ قال:
﴿ليَقضوا تَفَثَهُم﴾ لقي الإمام؛
﴿وليوفوا نُذورَهُم﴾ تلك المناسك. قال: عبدالله بن
سنان: فأتيت أبا عبدالله(عليهالسلام) فقلت: جعلني الله فداك! قول
الله (عزّ وجلّ):﴿ثُمَّ ليَقضوا
تَفَثَهُم وليوفوا نُذورَهُم﴾؛ قال:
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج1، ص242 و 245. |
أخذ الشارب و قصّ الأظفار و ما أشبه ذلك. قال: قلت جعلت فداك! فإنّ
ذريحاً المحاربي حدّثني عنك أنّك قلت له:
﴿ثُمَّ ليَقضوا تَفَثَهُم﴾ لقي الإمام؛
﴿وليوفوا نُذورَهُم﴾ تلك المناسك!
فقال: صدق ذريح و صدقت؛ إنّ للقرآن ظاهراً و باطناً و من يحتمل ما
يحتمل ذريح
1.
|
قال علي(عليهالسلام): ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطقَ و لكن
أُخبركم عنه. ألا إنّ فيه علم ما يأتي و الحديث عن الماضي و دواء
دائكم و نظم ما بينكم
2.
|
اشاره: أ. ميشود آيه محكمي چندين معناي لطيف طولي داشته باشد و
همگي حق و از طرف خداست، چنانكه امام صادق(عليهالسلام) پس از
پاسخ متفاوت و جداگانه به استفسار عبدالله بن سنان و ذريح محاربي
درباره آيه ﴿ثُمَّ ليَقضوا تَفَثَهُم وليوفوا
نُذورَهُم)
3
فرمود: صدق ذريح و صدقت؛ إنّ للقرآن ظاهراً و باطناً و من
يحتمل ما يحتمل ذريح؛ ديگران نميتوانند سخن ما را تحمّل كنند و
اگر مستمعي مانند ذريح باشد، اسرار را بدو خواهيم گفت.
|
ب. قرآن كريم اسرار خويش را به هر كسي نمينماياند.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود كه اگر ميتوانيد قرآن را به سخن
درآوريد، چنين كنيد؛ ولي قرآن با شما سخن نخواهد گفت؛ يعني اين
كتاب، تنها در حدّ درس و تحصيل و لفظ و تفسير با شما سخن ميگويد و
آنچه را نگفته است، شما نميتوانيد از آن سخني بگوييد؛ امّا من از
درون قرآن سخن ميگويم و قرآن را به سخن واميدارم.
|
كسي به تأويل راه مييابد كه خود به «مقام مكنون» رسيده باشد، از
اينرو وقتي شخصيتي مانند قتاده به امام باقر(عليهالسلام) گفت: من
با بسياري از دانشمندان
|
|
^ 1 - ـ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص485؛
بحار الانوار، ج89، ص84 ـ 83.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 158.
^ 3 - ـ سوره حجّ، آيه 29. |
مصاحبه و مناظره كرده و مجالس علمي بسياري ديدهام؛ امّا نزد كسي
چون شما اينگونه مرعوب نشدهام، امام باقر(عليهالسلام) فرمود:
أنت بين يدي ﴿في بُيوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن
تُرفَع)
1
و ضمناً سبب محروميت آنها را دوري از معدن علم و كتاب الهي
خواند.
|
در مقابل، امام صادق(عليهالسلام) به ابوحنيفه فرمود: ما ورّثك
الله من كتابه حرفاً
2 ؛
خداوند يك حرف و مطلب از قرآن كريم را به تو ارث نداده است.
|
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج6، ص256.
^ 2 - ـ علل الشرايع، ج1، ص112؛ بحار
الانوار، ج2، ص293. |
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 7. |
هر دو صنف، عامل به وظيفه بودن را از آنان مگيرد.
|
آنان همواره خداوند را به عنوان گردآورنده مردم براي معاد
ميستايند كه امر ضروري است ميستايند و باور دارند كه خداوند هرگز
خلف وعده نخواهد كرد.
|
|
|
تفسير |
|
مفردات |
هب: «وهب» و «هبة»، بخشش بيچشمداشت به پاداش و عوض است. وهّاب،
كسي است كه بيشرط و بياعتنا به جايگزين يا تأمين غرض نفساني يا
تحصيل مقام و رسيدن به مطلوب، همواره بخشنده است
1.
|
لدنك: گرچه گفتهاند: «لَدُنْ» ظرف مكان و به معناي «عند» (نزد و
پيش) است، با «عند» تفاوت مفهومي دارد؛ ولي در ادبيات فارسي كلمه
معادلي نيست كه گوياي اين اختلاف معنوي باشد، از اينرو در هر دو
مورد كلمه «نزد» يا «پيش» به كار ميرود؛ برخلاف ادبيات عرب كه اگر
كتابي مثلاً دست كسي يا در پيشگاه و حضور او باشد، «لدن» به كار ميرود؛
ولي «عند» در معناي اعم؛ مثلاً اگر كتاب در منزل يا كتابخانهاش
باشد، به «عنده» تعبير ميشود
2 ، از
اينرو اهل تحقيق گفتهاند: «لدُن» بر قرب متصل و «عند» بر مطلق
ارتباط، دلالت ميكند
3.
|
|
^ 1 - ـ التحقيق، ج13، ص211 ـ 210، «و ه
ب».
^ 2 - ـ ر.ك: مغني اللبيب، حرف عين، ص81.
^ 3 - ـ التحقيق، ج10، ص183، «ل د ن». |
تناسب آيات |
اين آيه بيان درخواستهاي خاضعانه راسخان در علم از پيشگاه خداي
سبحان است: آنان پس از اينكه در پرتو رسوخ در علم به يقين دانستند
همه چيز از آنِ خداست و خود مالك هيچ چيز نيستند، متواضعانه از
درگاه ربوبي خواستند رحمت رسوخ در علم بر آنان مستدام باشد و
انحرافي بر قلبشان وارد نشود و چون ميدانند دنيا مقدمه آخرت است و
در آنجا جز رحمت الهي هيچ چيز كارساز نيست در آيه پسين، كه در حكم
علت تقاضاي رحمت است، بر حتمي بودن قيامت و عدم تخلف وعده الهي
اعتراف كردند
1.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
خاستگاه دعاي راسخان در علم |
راسخان در علم دعا ميكنند تا به بيماردلي گرفتار نشوند؛ امّا
بيماردلان اهل نيايش نيستند تا رسوخ در علم و رهايي از «زيغ» را از
خدا بخواهند.
|
جملات اين دو آيه بر اساس نظمي رياضي، هر يك مقدّمه براي جمله پسين
و دليلگونه و سايهافكن بر جمله پيشين است؛ مثلاً راسخان در علم
در پاسخ اين سؤال كه چرا اينگونه از زيغ قلب به خدا پناه ميبريد،
ميگويند كه چون قيامت را در پيش داريم و نيز در جواب اين پرسش كه
مگر قيامت حتمي است، خواهند گفت كه آري:
﴿لارَيبَ فيه﴾ است و در پاسخ به چرايي حتميت آن ميگويند
«چون وعده الهي تخلّف ناپذير است»، بنابراين «دعا» در آيه نخست،
سند دعا در آيه بعدي است، زيرا دعا در آيه اول ناظر به مبدئيّت
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص35 ـ 34. |
حقّ، قوس نزول، تدبير، هدايت و سلب توفيق و هبه الهي است و در آيه
بعد، به ياد «معاد» نظر دارد.
|
از آنجا كه خاستگاه اينگونه دعاهاي راسخان در علم، ياد «معاد» است،
آنان با جمله ﴿رَبَّنا اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ
لِيَومٍ لارَيبَ فيه﴾ از اعتقاد راسخ خويش به قيامت سخن
ميگويند، تا مانع انحرافشان باشد.
|
|
|
نزاع «جبر» و «تفويض» |
اينگونه آيات، بيشتر محل نزاع اشاعره و معتزله درباره جبر و تفويض
است. براي اشاعره نظير فخر رازي جبريانديش روشن است كه چرا قرآن
انحراف دل را همانند هدايت به خدا نسبت ميدهد؛ اما مفوضه مانند
معتزله ناگزير از توجيه اين آياتاند، از اينرو آيه
﴿رَبَّنا لاتُزِغ قُلوبَنا﴾ را
چنين توجيه ميكنند كه خدايا كاري مكن كه توفيق از ما گرفته شود و
ما دل خود را منحرف كنيم؛ سپس تو به كيفر آن بر انحراف دل ما
بيفزايي: ﴿فَلَمّا زاغوا اَزاغَ اللهُ
قُلوبَهُم)
1
|
فخر رازي ميكوشد استدلال مفوضه را باطل كند. وي در توجيه آيه
﴿فَلَمّا زاغوا اَزاغَ اللهُ قُلوبَهُم)
2
ـ معاذ الله ـ ميگويد: اينها بر اثر ازاغه ابتدايي خدا
منحرف شدهاند؛ سپس خداوند بر زيغ آنان افزوده است
3.
|
اماميّه بر اساس لا جبر و لا تفويض و لكن أمر بين أمرين
4 به
روشني
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الكشاف، ج1، ص339 وج4، ص524؛
نيز ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص194.
^ 2 - ـ سوره صفّ، آيه 5.
^ 3 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص196 ـ
195.
^ 4 - ـ التوحيد، ص362؛ بحار الانوار، ج5،
ص17. |
ميدانند كه خداي سبحان، هرگز ازاغه ابتدايي ندارد و آيه شريفه به
شكل استدلال «سبب و مسبّب» ميفرمايد:
﴿فَلَمّا زاغوا اَزاغَ اللهُ قُلوبَهُم)
1
چون آنان در عمل راه انحراف را در پيش گرفتند، ذات اقدس
خداوندي كه مقلّب القلوب است، توفيق را از آنها سلب كرد، در نتيجه
آنان منحرف شدند.
|
اگر كسي از هدايت عامّ خدا مهتدي شد، لطف خاص وي هدايت پاداشي است
كه شامل حال او ميشود: ﴿ومَن يُؤمِن بِاللهِ
يَهدِ قَلبَه)
2
﴿ويَهدي اِلَيهِ مَن يُنيب)
3
وگرنه خدا او را به حال خود وا ميگذارد، در نتيجه هدايت
تشريعي دارد؛ امّا از «ايصال إليالمطلوب» و «توفيق» الهي محروم
است.
|
«اضلال» و «ازاغه» امور وجودي نيستند تا خداوند آن دو را به كسي
بدهد، بلكه سلب توفيقِ اهتدا و واگذاردن بنده به حال خويش است كه
سبب سقوط وي ميگردد، بنابراين خداوند كسي را هرگز گمراه نميكند،
بلكه همه را هدايت ميكند، زيرا هدايتْ نور و امري وجودي و از طرف
خداست، چنان كه اصلي كلّي است كه دري را كه خداي سبحان براساس رحمت
بگشايد، كسي را توان بستن آن نيست و چون آن را ببندد، كسي نتواند
آن را گشايد: ﴿ما يَفتَحِ اللهُ لِلنّاسِ مِن
رَحمَةٍ فَلا مُمسِكَ لَها وما يُمسِك فَلا مُرسِلَ لَهُ مِن
بَعدِه)
4
و همچنين خداوند برخي را به حال خود رها ساخته و تطهيرشان
را نميخواهد: ﴿اُولئِكَ الَّذينَ لَم يُرِدِ
اللهُ اَن يُطَهِّرَ قُلوبَهُم)
5
با اينكه اراده تشريعي خداوند
|
|
^ 1 - ـ سوره صفّ، آيه 5.
^ 2 - ـ سوره تغابن، آيه 11.
^ 3 - ـ سوره شوري، آيه 13.
^ 4 - ـ سوره فاطر، آيه 2.
^ 5 - ـ سوره مائده، آيه 41. |
نسبت به طهارت دلها هميشگي است، پس گمراه كردن او به معناي سلب
توفيق است.
|
|
|
«رحمت» به معناي معرفت قرآن |
مصداق كامل «رحمت» در ﴿وهَب لَنا مِن لَدُنكَ
رَحمَة﴾ به تناسب حكم و موضوع، «معرفت قرآن» است، زيرا
راسخان در علم در برابر ﴿الَّذينَ في
قُلوبِهِم زَيغ)
1
كه به دام متشابهات و فتنهجويي و تأويلطلبي افتادهاند،
براي رهايي از اين دامها و فراگيري تأويل حقيقي ميكوشند و مردم
را هدايت ميكنند و آگاهي ميبخشند، بنابراين دعاي راسخان در علم،
نسبت به فهم معارف قرآني، نصّ است و نسبت به خيرات و كمالات ديگر،
ظاهر و تقريباً همتاي دعاي ابراهيم خليل(عليهالسلام) است:
﴿رَبِّ هَب لي حُكمًا واَلحِقني بِالصّلِحين)
2
پس راسخان در علم، پيش از هر خواستهاي، علوم و معارف قرآني
را از خداي سبحان درخواست ميكنند.
|
|
|
رزق موهوب |
همه نعمتها از خداي سبحان است: ﴿وما بِكُم
مِن نِعمَةٍ فَمِنَ الله)
3
ليكن هرچه نزد خداست نازل نشده و نميشود. نازل شدهها هم
شايد با سعي و رنج تحصيل شود، در نتيجه رزق مكسوب است؛ امّا نازل
نشدهها با سعي به دست نميآيد و اگر «بيخون دل آمد به كنار»، رزق
موهوب است. رزق عِنْدي و
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 7.
^ 2 - ـ سوره شعراء، آيه 83.
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه 53. |
لَدنّي مخصوصاً لَدنّي، با هبه الهي به دست ميآيد؛ نه با سعي و
عمل.
|
نمونههايي از رزق موهوب را قرآن بر ميشمارد: هبه اسماعيل و اسحاق
به ابراهيم(عليهمالسلام): ﴿اَلحَمدُ لِلّهِ
الَّذي وَهَبَ لي عَلَي الكِبَرِ اِسمعيلَ واِسحق)
1
يعقوب به ابراهيم(عليهماالسلام):
﴿ووهَبنا لَهُ اِسحقَ ويَعقوب)
2
هارون به برادرش موسي(عليهالسلام):﴿ووهَبنا
لَهُ مِن رَحمَتِنا اَخاهُ هرونَ نَبيّا)
3
سليمان به پدرش داود: ﴿ووهَبنا
لِداوودَ سُلَيمن)
4
عيسي(عليهالسلام) به مادرش مريم:
﴿قالَ اِنَّما اَنَا رَسولُ رَبِّكِ لاَهَبَ لَكِ غُلمًا زَكيّا)
5
يحيي به پدرش زكريّا: ﴿هُنالِكَ دَعا
زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَب لي مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً
طَيِّبَة)
6
هبه سلطنت به سليمان: ﴿وهَب لي مُلكًا
لايَنبَغي لاَحَدٍ مِن بَعدي اِنَّكَ اَنتَ الوَهّاب)
7
|
براين اساس «علم لدنّي» هم كه راسخان در علم خواستار آناند، علمي
است موهوب كه انسان صالح سالك صاعد، آن را از نزد خدا (لدي الله)
از راه شهود ميگيرد و مقصود از لدنّي بودن اين نيست كه از نزد خدا
آمده است، زيرا در اين صورت همه چيز بايد لدنّي باشد، چون چيزي
نيست كه از نزد خدا نيامده باشد.
|
علم لدني را بايد با رهيدن از انحصار درس و مدرسه، لفظ و مفهوم و
|
|
^ 1 - ـ سوره ابراهيم، آيه 39.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 84.
^ 3 - ـ سوره مريم، آيه 53.
^ 4 - ـ سوره ص، آيه 30.
^ 5 - ـ سوره مريم، آيه 19.
^ 6 - ـ سوره آل عمران، آيه 38.
^ 7 - ـ سورهص، آيه 35.
|
|
انزال و تنزيل، در «اُمّ الكتاب» و «لدي الله» تلقّي كرد. اين دانش
در قبال علوم ديگر (مانند تفسير، فقه، فلسفه و كلام) نيست، تا
داراي موضوع و محمول و مبادي و مسائل باشد.
|
فراگيري معارف، از الفاظ و مفاهيم و از نهر و جويبار سوره و آيه،
فراگيري علوم مدرسهاي است و بايد همراه اين جويبار رفت و به
سرچشمهاش رسيد؛ آنجا كه ديگر قالب و جويباري نيست
1 و
تنها چشمهسار زلال «علم لدنّي» است.
|
|
|
تنها بخشنده |
جمله ﴿اِنَّكَ اَنتَ الوَهّاب﴾،
تعليل دعاي راسخان است: آنان به خداي سبحان عرض كردند:
﴿وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة﴾،
چون تنها بخشنده اوست؛ و نيز تصريح به همان مطلبي است كه پيش از
اين ضمني و اشارهگونه گفته بودند.
|
در اين سياق، جمله اسمي و حرف تأكيد نشان حصر نيست؛ امّا ضمير فصل
﴿اَنت﴾ و الف ولام تعريف در
﴿الوَهّاب﴾ حصر را ميرساند؛ يعني
خدايا تنها بخشنده تويي.
|
|
|
رازِ خواندن خدا به «وهّاب» |
هبه حقيقي از غير خداوند صادر يا ظاهر نخواهد شد، زيرا فعل موجود
امكاني، واسط ميان او و كمال لايق وي است كه از اين راه به كمال
خود
|
|
^ 1 - ـ جريان آب از سرچشمه در جويها و
جدولها، زمينهساز آلودگي آن است. علومي را كه متعلّم از اساتيد و كتابها
استفاده ميكند نيز همانند آب در جوي و جدول، به اشتباه آميخته است. |