تفسير |
|
مفردات |
محكمات: «حكم»، منع كردن و بازداشتن براي اصلاح است، از اينرو
زمام چارپا را «حَكَمة» ناميدهاند
1.
اِحكام، استوار كردن و اتقان است. «أحكمت الشيء» يعني شيء را
متقن و استوار كردم
2.
محكمات، آيات متقن و استوارياند كه از ناحيه لفظ يا معنا شبههاي
بر آنها عارض نميشود
3.
|
محكم، گاهي در مقابل متشابه است: ﴿مِنهُ ءايتٌ
مُحكَمتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهت﴾ و «محكمات»
آياتي هستند كه در دلالتشان ابهامي نيست، چون يا صريحاند و احتمال
خلاف در آنها نيست؛ يا ظاهرند و به احتمال خلافشان اعتنايي نيست؛
و زماني محكم در برابر مفصّل است: ﴿كِتبٌ
اُحكِمَت ءايتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت)
4
اِحكام در برابر تفصيل، يعني آيات قرآن كه همه متقناند، به
صورت سوره سوره و آيه آيه از هم جدا شدهاند.
|
أُمّ الكتاب: «اُمّ»، در برابر اَب، به معناي مادر و مادر بزرگ با
واسطه و بيواسطه است. به منشأ وجود، تربيت، اصلاح و آغاز شيء، «اُمّ»
گويند
5.
|
برخي اصل اين ريشه را به معناي قصد و توجه خاص دانسته و گفتهاند
كه بعيد نيست «أُمّ» صفت مشبهه و به معناي كسي باشد كه مورد قصد و
توجه
|
|
^ 1 - ـ مفردات، ص248، «ح ك م».
^ 2 - ـ المصباح، ص145، «ح ك م».
^ 3 - ـ مفردات، ص251، «ح ك م».
^ 4 - ـ سوره هود، آيه 1.
^ 5 - ـ مفردات، ص85، «أ م م». |
است، به همين جهت به مادر اطلاق شده است
1.
|
محكمات قرآن به مادر تشبيه شده است، چون همانگونه كه مادر فرزند
را ميپروراند تا برپاي خويش بايستد، محكمات قرآن نيز متشابهات آن
را ميپرورانند تا معنا و مقصودشان استوار شود و بتوان به آنها
استدلال كرد.
|
«أُمّ الكتاب» گاه وصفِ محكمات است، در نتيجه بعض آيات قرآن مراد
است؛ و گاه بيان براي جايگاه بلند قرآن در نزد خداست:
﴿واِنَّهُ في اُمِّ الكِتبِ لَدَينا لَعَلي
حَكيم)
2
در نتيجه مراد كل قرآن است.
|
متشابهات: «مشابهت»، همگوني در كيفيت و «مماثلت»، همانندي در ذات
است
3.
|
آيات متشابه، آياتياند كه از جهت لفظ يا معنا به غير خود: [الفاظ
و معاني ناصواب] ميمانند، از اينرو تفسيرشان دشوار است
4.
|
«متشابه» اگر وصف براي قرآن باشد: ﴿اَللهُ
نَزَّلَ اَحسَنَ الحَديثِ كِتبًا مُتَشبِهًا)
5
به اين معناست كه همه آيات وحي در تأمين هدف واحد، هماهنگ و
همگوناند و اگر در برابر محكم باشد وصف براي بعض آيات است كه
معناي آنها به غير ميماند.
|
زيغ: «زيغ» انحراف از راه راست است: «الميل عن الاستقامة»
6 اين
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: التحقيق، ج1، ص124، «أ م م».
^ 2 - ـ سوره زخرف، آيه 4.
^ 3 - ـ التحقيق، ج6، ص8، «ش ب ه».
^ 4 - ـ مفردات، ص443، «ش ب ه».
^ 5 - ـ سوره زمر، آيه 23.
^ 6 - ـ مفردات، ص387، «ز ي غ». |
ريشه در قرآن كريم همواره به همين معناست:
﴿فَلَمّا زاغوا اَزاغَ اللهُ قُلوبَهُم)
1
|
الفتنة: «فتن» اخلال اضطرابآور است و هرچه چنين اخلال و اضطرابي
را پديد آورد، فتنه است؛ مانند مال، فرزند و ..
2. كه
دلبستگي به آنها مايه پريشاني است.
|
تأويله: «اَوْل» بازگشت به لحاظ آغاز و پيشينه، به لحاظ نهايت و
فرجام؛ يا به جهات ديگر مانند غرض است؛ و در همه كاربردهاي قرآني
همين معنا مراد است. اطلاق كلمه تأويل بر معناي غايي و مقصود نهايي
نيز به همين لحاظ است
3.
|
الراسخون: «رسوخ» ثبوت و استقرار كامل است، به گونهاي كه شيء از
كمال استقرار و تمكن، در محل نفوذ ميكند
4.
|
|
|
تناسب آيات |
در آيات قبلي سخن از «نزول قرآن» از نزد «حي قيّوم» بود و اين
كريمه كيفيت آيات آن را بيان ميكند
5. آيات
قرآن تقسيمهاي متعدد دارد و در اين آيه همانا خصوصيت محكم و
متشابه آن مطرح است.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ سوره صفّ، آيه 5.
^ 2 - ـ التحقيق، ج9، ص24 ـ 23. «ف ت ن».
^ 3 - ـ همان، ج1، ص161، «أ و ل».
^ 4 - ـ همان، ج4، ص119، «ر س خ».
^ 5 - ـ مجمع البيان، مج2 ـ 1، ص699. |
|
مبادي و اهداف طولي نزول قرآن |
خداي سبحان با اسناد نزول قرآن به ﴿هُو﴾
مبدأ نزول قرآن كريم را مقام «هويّت مطلق» خواند و چون اسم
مبارك ﴿هُو﴾ از اسماي الهي ديگر
مانند «عليم» و «حكيم»، برتر است كه آن نيز مبدأ نزول قرآن كريم
بيان شده است: ﴿اِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرءانَ
مِن لَدُن حَكيمٍ عَليم)
1
ميتوان گفت كه مقام «هويت»، نخستين مبدأ نزول قرآن كريم
است و ديگر اسماي حسنا مبادي مياني آناند.
|
هويّت مطلق
2 ،
عميقتر از كلمه مباركه جلاله «الله» است، از اينرو قرآن همانند
مسافري است كه هم در بيان مبدأ، گاهي از مبادي مياني و زماني از
مبدأ نخستين خود سخن ميگويد و هم در بيان هدف گاهي اهداف نزديك را
بيان ميكند: ﴿واَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتبَ
والميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط)
3
و وقتي عاليترين هدف نزول را كه نوراني كردن گوهر ذات
انسانهاست: ﴿كِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَيكَ
لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّور)
4
آري انسان نوراني در مقام عمل حتماً به قسط و عدل قيام
خواهد كرد.
|
قرآن كريم، همانگونه كه از نزد «حكيم عليم» آمده است، راهي لقاي
او نيز هست: ﴿اِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ
الطَّيِّبُ والعَمَلُ الصّلِحُ يَرفَعُه)
5
|
|
^ 1 - ـ سوره نمل، آيه 6.
^ 2 - ـ بعثت رسول اكرمصلي الله عليه و
آله و سلم نيز گاهي به مقام «هويت مطلقه» نسبت داده شده: «هُوَ الَّذي
بَعَثَ فِي الاُمّيّينَ رَسولاً» (سوره جمعه، آيه 2) و گاهي با تعبير «لَقَد
مَنَّ اللهُ عَلَي المُؤمِنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً» (سوره آل عمران،
آيه 164) بيان شده است.
^ 3 - ـ سوره حديد، آيه 25.
^ 4 - ـ سوره ابراهيم، آيه 1.
^ 5 - ـ سوره فاطر، آيه 10.
|
تذكّر: گرچه تمام افعال الهي از خداوند صادر يا ظاهر ميشود؛ ليكن
تفاوتي كه بين آنهاست ميفهماند كه مقصود از «هو» كدام مرتبه است؛
مثلاً تصوير انسان در رحم با ﴿هُوَ الَّذي)
1
و نيز انزال كتاب الهي كه حاوي همه اسماي حسنا حتي اسم
مبارك الله، الرحمن، الحي القيوم و... است با تعبير
﴿هُوَ الَّذي﴾ شروع شد، از اينرو
مبدأ دو فعل ياد شده متفاوت است.
|
|
|
آراي گوناگون در معناي محكم و
متشابه |
استاد، علامه طباطبايي(قدسسرّه) بعد از بيان معناي «محكم و متشابه»
به نقل و نقد شانزده نظريه در معناي محكم و متشابه ميپردازد؛ آنگاه
ميفرمايد: كژروي هفتاد و دو فرقه كه راه تباهي و انحراف را
پيمودند، بر اثر پيروي متشابهات بوده است و راز رستگاري شيعه نيز
ارجاع متشابهات به محكمات و پيروي از كلّ قرآن است
2.
اكنون نگاهي به اين نظريات شانزدهگانه و نقد آنها ميافكنيم:
|
1. از ابن عبّاس نقل شده است كه تنها سه آيه
﴿قُلتَعالَوا اَتلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُم عَلَيكُم﴾، ﴿ولاتَقرَبوا
مالَ اليَتيمِ اِلاّبِالَّتي هِي اَحسَن﴾ و
﴿واَنَّ هذا صِرطي مُستَقيما)
3
آيات محكماند و حروف مقطّعه اوايل سورهها كه بر يهوديان
مشتبه شد و خواستند با حساب جمل، از آنها مدت بقاي اين امت را
استخراج كنند، آيات متشابهاند
4. در
نقد اين نظريه ميتوان پنج مطلب را برشمرد:
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 6.
^ 2 - ـ الميزان، ج3، ص47 ـ 37.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيات 153 ـ 151.
^ 4 - ـ جامع البيان، مج3، ج3، ص227؛
التفسير الكبير، مج4، ج7، ص183. |
أ. بسياري از آيات قرآن معنايي روشن دارند و محكماند و هرگز فتنهانگيز
نيستند.
|
ب. سخن ابن عبّاس براي تمثيل است نه تعيين؛ يعني او تنها به نمونهاي
از آيات محكم اشاره كرده است، از اينرو خود وي نيز آيات ديگري
مانند ﴿وقَضي رَبُّكَ اَلاّتَعبُدوا
اِلاّاِيّاه)
1
و دو آيه بعد از آن را از محكمات ميداند
2.
|
ج. گفتار ابن عبّاس در حجّيت، مانند بيان حضرات معصوم(عليهمالسلام)
نيست كه ناگزير از پذيرش آن باشيم؛ به ويژه اينكه از ابن عبّاس
براي اين ادّعا دليلي نقل نشده است.
|
د. از كلام ابن عبّاس برميآيد كه آيات قرآني منحصر در محكمات و
متشابهات نيستند، در حالي كه ظاهر آيه همين انحصار است.
|
ه . نميتوان گفت كه متشابهات همان حروف مقطّعه اوايل برخي سورههاست،
زيرا اولاً قرآن كريم براي هدايت مردم آمده است و چيزي در آن نيست،
مگر در هدايت انسانها سهم دارد؛ ثانياً اگر هم حروف مقطعه از «متشابهات»
باشند، قرآن كريم رابطه محكم و متشابه را رابطه مادر و فرزند و اصل
و فرع ميداند كه با ارجاع «متشابه» به «محكم»، معناي آن براي هر
كسي به اندازه استعدادش روشن خواهد شد.
|
2. حروف مقطّعه اوايل سورهها محكمات قرآن كريماند
3 ،
زيرا اولاً اين حروف بر اساس رمز ميتوانند اسرار فراواني مانند
مدّت دوام و انقراض حكومتها را بنمايانند و ثانياً نشان اعجاز
قرآن كريماند كه كلمات آن از همين حروف شكل گرفته است؛ ولي كسي
نميتواند با همين حروف حتّي يك سوره
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 23.
^ 2 - ـ جامع البيان، مج3، ج3، ص229؛ الدر
المنثور، ج2، ص145.
^ 3 - ـ همان. |
كوچك مانند قرآن بياورد.
|
نقد اين نظريه به سه نكته است:
|
أ. اين ادّعا بدان معناست كه ساير آيات قرآني متشابه است.
|
ب. «محكمات» امّ الكتاباند؛ يعني خطوط كلّي قرآن كريم را بيان ميكنند
و اين ويژگي در حروف مقطعه نيست.
|
ج. رمز بودن با محكم بودن منافات دارد، زيرا با رمز نميتوان توده
مردم را هدايت كرد، در حالي كه كتاب الهي براي هدايت مردم است و
بايد به گونهاي سخن بگويد كه آنان آن را بفهمند و بدان عمل كنند.
|
3. «متشابه» به معناي «مجمل» و «محكم» به معناي «مبيّن» است
1.
|
اين نظر نيز صحيح نيست، زيرا خداي سبحان «متشابهات» را دستاويز
فتنهجويان خوانده است، در حالي كه «مجمل» معنايي ندارد تا مستمسك
آنان باشد و معناي آن در پرتو مبيّن روشن ميشود. گرچه مجمل را ميتوان
با هوسها تبيين كرد، ذاتاً خاستگاه فتنه و بالاَصاله دستآويز
فتنهجويان نيست.
|
4. «متشابهات»، همان آيات «منسوخ» و «محكمات» آيات «ناسخ»اند، زيرا
ناسخ آيهاي است كه هم بايد بدان ايمان آورد و هم به آن عمل كرد؛
اما منسوخ آيهاي است كه تنها بايد به اصل نزول آن ايمان آورد و
اين ويژگي آيات متشابه است. اين نظريه را نيز به ابن عباس نسبت
دادهاند
2 ؛
ليكن با نكات ذيل نقد ميشود:
|
أ. فرضاً «ناسخ و منسوخ» و «محكم و متشابه» از جهتي با هم مشترك
باشند؛ ولي يك چيز نيستند.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص39.
^ 2 - ـ جامع البيان، مج3، ج3، ص229؛ الدر
المنثور، ج2، ص144. |
ب. اگر آيات «منسوخ» متشابه باشند، به معناي انحصار متشابهات در
آيات منسوخ نيست.
|
ج. بنابر اين نظر، گروهي از آيات كه نه ناسخاند و نه منسوخ، بايد
نه از محكمات باشند و نه از متشابهات و اين خلاف ظاهر آيه است كه
آيات قرآن را در دو قسم منحصر ميداند.
|
5. محكم آيهاي است كه بتوان براي محتواي آن دليلي روشن بيان كرد؛
مانند آيات توحيد و علم و قدرت الهي؛ ولي متشابه آيهاي است كه
فهميدن محتواي آن نيازمند تأمّل و تدبّر در آيات محكم است؛ مانند
آيات اثبات رستاخيز و برانگيخته شدن انسان پس از خاك شدن. اين آيات
متشابه با تأمل در آياتي كه ميگويند «آن كس كه بر انشاء و ايجاد
اوّلي تواناست، بر اعاده نيز قادر است»، تبديل به محكم ميشوند
1.
|
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) در نقد اين نظريه ميفرمايد:
براساس اين قول، آيات مربوط به احكام عبادي بايد از متشابهات باشند،
چون دليلي روشن ندارند، پس پيروي از آنها بايد ممنوع باشد، با
آنكه واجب الاتباع هستند
2.
|
6. محكم آن است كه با دليل آشكار يا نهان بتوان به ويژگيهاي آن
دست يافت؛ مثلاً آيات اصل حقّانيت قيامت كه فهميدنياند از «محكمات»اند
و آيات بيان كننده خصوصيات قيامت (مانند زمان برپايي آن) كه فهمپذير
نيستند، از «متشابهات»اند
3.
|
|
^ 1 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص184.
^ 2 - ـ الميزان، ج3، ص40.
^ 3 - ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص184. |
در نقد اين نظر ميتوان گفت كه تقسيم آيات به «محكم» و «متشابه»
براساس دلالت آيات بر معاني است؛ نه به لحاظ ويژگيهاي بيروني اشيا،
زيرا خصوصيت خارجي و عينيّت معاني از ويژگيهاي تأويل است نه تفسير،
بنابراين ظرف ظهور حقيقت قرآن يا زمان وقوع قيامت، با فهم متشابهات
نيز فهميدني نيست.
|
7. «محكمات» آيات احكاماند، زيرا فهمشان آسان است و «متشابهات»
آياتياند كه پس از جمعبندي بخشي از آنها را ميتوان فهميد
1.
|
اين نظر نيز صحيح نيست، زيرا ارجاع آيات به يكديگر، به جهت ارجاع
مطلق به مقيّد، عام به مخصص يا ذوالقرينه به قرينه است كه هم در
آيات احكام هست و هم در آيات معارف. اگر با ارجاع آيهاي به آيه
ديگر معناي آن روشن شود، پيروي از آن فتنهجويي نيست و ويژگي «متشابه»
را ندارد.
|
تذكّر: چون تمسّك به عام يا مطلق قبل از فحص بالغ از مخصّص يا مقيد
يا قرينه، اعم از متصل و منفصل و لفظي و لبّي، جايز نيست و بدون
بررسي نهايي، عام يا مطلق حجّت نخواهد بود، هيچيك از عناوين ياد
شده مايه فتنه نيست.
|
8. محكم بيش از يك تأويل را نميپذيرد؛ بر خلاف متشابه كه وجوه
فراواني برميدارد
2. اين
نظريه ناتمام است، چون اين نوع تعريف، لفظي را جايگزين لفظي ديگر
كردن است و پيام خاصّي ندارد.
|
9. محكم آن است كه در متن آن اِحكام و سپس تفصيل راه يافته باشد؛
يعني روشن و مبيّن و مفصّل باشد؛ مانند اخبار انبيا(عليهمالسلام)
با امّتهايشان كه
|
|
^ 1 - ـ اين قول را به مجاهد نسبت دادهاند
(ر.ك: الميزان، ج3، ص41).
^ 2 - ـ جامع البيان، مج3، ج3، ص226؛ تفسير
المنار، ج3، ص164. |
تكرار نشده است؛ و متشابه، آن بخش از داستانهاي پيامبران است كه
بر اثر تكرار در سورههاي مختلف، تشابه در آن راه يافته باشد
1.
|
اين نظر به دو نكته نقد ميشود: أ. تشابه به معناي همساني داستانها
با يكديگر نيست، بلكه بدان معناست كه اگر به محكم ارجاع نشود، فتنهانگيز
ميشود، در حالي كه تكرار داستانهاي شبيه يكديگر كه در پي يك معنا
هستند، فتنهزا نيست و كسي كه اين قصص را دنبال ميكند، زيغ قلبياش
او را به سوي تأويل نميكشاند.
|
ب. در اين نظريه، تنها قصص آمده است، با آنكه تقسيم آيات به محكم و
متشابه اعمّ از قصص، معارف، احكام و انشائيّات است.
|
10. متشابه آن است كه بر خلاف محكم به بيان نياز داشته باشد. اين
نظريه را به احمد حنبل نسبت دادهاند
2.
چنانچه مراد اين باشد كه محكم داراي ظهور است و متشابه اصلاً ظهور
ندارد، اين نظر به برخي از نظريههاي ديگر بازميگردد و اگر مقصود
جز اين باشد، پيامد اين نظريّه آن است كه همه آيات قرآن متشابه
باشند، زيرا خداي سبحان رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم را
نخستين مبيّن و مفسّر قرآن كريم ميخواند:
﴿واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ
اِلَيهِم)
3
و پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم بسياري از
آياتِ به ظاهر محكم (مانند آيات احكام) را نيز براي مردم بيان
فرموده است.
|
11. «محكم» آن است كه هم بايد بدان ايمان آورد و هم بايد به آن عمل
كرد؛ بر خلاف متشابه. اين نظر به ابن تيميه منسوب است
4.
|
|
^ 1 - ـ الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج4،
ص12؛ تفسير المنار، ج3، ص165.
^ 2 - ـ همان.
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه 44.
^ 4 - ـ جامع البيان، مج3، ج3، ص225 ـ 224؛
تفسير المنار، ج3، ص165. |
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) در نقد اين نظريه ميفرمايد كه
اين تعريف كه از عقد ايجابي «بايد بدان ايمان آورد» و عقد سلبي «نبايد
بدان عمل كرد» شكل گرفته است، در حقيقت از سخنان راسخان در علم:
﴿ءامَنّا بِه﴾ و از سرزنش آيه
نسبت به بيماردلان: ﴿فَاَمَّاالَّذينَ في
قُلوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعونَ ما تَشبَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَة)
1
گرفته شده است، بنابراين تنها ترجمهاي است از آيه و هرگز
معناي محكم و متشابه را روشن نميسازد.
|
12. «متشابهات» همان آيات صفاتاند؛ صفات خدا مانند عليم، قدير،
حكيم و خبير يا اوصاف انبيا(عليهمالسلام) مانند وصف «كلمه خدا» كه
درباره عيساي مسيح(عليهالسلام) آمده است:
﴿... وكَلِمَتُهُ اَلقها اِلي مَريَمَ ورُوحٌ مِنه)
2
و محكمات غير از آيات صفاتاند. اين رأي نيز به ابن تيميه
منسوب است
3.
|
اين نظريه نيز نقدپذير است، زيرا آيات صفات دو نوعاند: برخي چنان
روشناند كه پيروي از آنها هرگز فتنهاي در پي ندارد كه اينگونه
آيات از محكماتاند و بعضي ديگر از آيات صفات، بدين پايه از وضوح
نيستند و پيروي از ظاهرشان فتنهزاست؛ مانند
﴿اَلرَّحمنُ عَلَي العَرشِ استَوي)
4 ﴿يَدُ
اللهِ فَوقَ اَيديهِم)
5
و﴿وُجوهٌ يَومَئِذٍ ناضِرَة ٭ اِلي
رَبِّها ناظِرَة)
6
اينها از متشابهاتاند؛ ولي چون آياتِ غير صفات نيز محكماند
يا متشابه، اينگونه
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص43.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 171.
^ 3 - ـ تفسير المنار، ج3، ص165؛ ر.ك:
الميزان، ج3، ص43.
^ 4 - ـ سوره طه، آيه 5.
^ 5 - ـ سوره فتح، آيه 10.
^ 6 - ـ سوره قيامت، آيات 23 ـ 22. |
تقسيم نارواست.
|
13. «محكم» آن است كه عقل را بدان راه باشد؛ بر خلاف «متشابه»
1 نقد
اين نظر به آن است كه چنين معنايي را براي محكم نه از قرآن كريم ميتوان
برداشت كرد و نه از روايات. عقل به بسياري از اسرار قرآن كريم راه
ندارد؛ ولي آيه به صراحت يا ظهورش بر آن اسرار دلالت ميكند و
پيروي از آن هم فتنهاي را در پي ندارد.
|
اين نظر از خلط «تشابه» و «تأويل» پديد آمده است. عقل را به تأويل
راهي نيست؛ نه به بيان ماهيّت و معناي «متشابه» و كيفيت ارجاع آن
به محكم. آري تأويلِ متشابه مانند تأويل محكم، چيزي نيست كه عقل را
توان دسترسي بدان باشد.
|
14. «محكم» ظاهرش مراد است و «متشابه» خلاف ظاهرش
2. اين
نظريه را بسياري از متأخران نيز پذيرفتهاند و تعريف آنان از «تأويل»
به «خلاف ظاهر» بر همين رأي استوار است و منشأ اين سخن نيز خلط «تأويل»
و «متشابه» است
3.
|
در نقد اين نظريه ميتوان گفت كه از سويي «متشابه» را بايد به محكم
بازگرداند و سپس آن را تفسير كرد نه «تأويل»؛ از سوي ديگر، تأويل
به متشابهات اختصاص ندارد، محكمات نيز داراي تأويلاند، پس اين رأي
جامع و مانع نيست.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تفسير المنار، ج3، ص165؛
الميزان، ج3، ص44.
^ 2 - ـ انوار التنزيل، ج1، ص149؛ روض
الجنان، ج4، ص175 ـ 174.
^ 3 - ـ ر.ك: مواهب الرحمن، ج5، ص67 ـ 66؛
تفسير اطيب البيان، ج3، ص111 ـ 110. |
15. تأويلِ «محكم»، اجماعي است امّا تأويلِ «متشابه»، اختلافي
1.
پيامد اين نظريه آن است كه بيشتر آيات قرآن متشابه باشد، زيرا كمتر
آيهاي هست كه در تأويل يعني در تفسيرش وحدت نظر باشد.
|
16. «متشابه» آن است كه تفسيرش به جهت شباهتِ به غير دشوار باشد؛
بر خلاف محكم
2.
|
نقد اين نظريه به آن است كه هيچ يك از اين امور سبب تشابه نيست،
زيرا ويژگي خاصّ متشابه آن است كه عمل به آن فتنهزا باشد، در حالي
كه پيچيدگي لفظ و دشواري لغت و امثال آن، هرگز زمينهساز فتنه نيست،
هرچند احتمال دارد كه زمينه شود افرادي بر حسب سلايق و اهواي خود
آن را تفسير كنند و ديگران را به گمراهي و فتنه بكشانند.
|
|
|
راز تعبير به «أُمّ» نه «أُمهات» |
درباره مفرد آمدن لفظ ﴿أُمّ﴾ دو
نكته را برميشماريم:
|
1. محتواي آيات محكم بايد به اصول دين بازگردد، زيرا بدون جهانبيني
ثابت و روشن هرگز نميتوان فروع دين، اخلاقيات، مواعظ، قصص و... را
بررسي و مكتب روشني عرضه كرد. ميان آيات اصول دين، آيات متشابهي
هست؛ مانند ﴿اَلرَّحمنُ عَلَي العَرشِ استَوي)
3 ﴿يَدُ
اللهِ فَوقَ
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: الميزان، ج3، ص45.
^ 2 - ـ اين نظر را راغب اصفهاني در مفردات،
ذيل ماده «شبه»، ضمن بحثي مبسوط با مثالهاي مختلف بيان كرده است (مفردات،
ص443، «ش ب ه») و نيز ر.ك: جامع البيان، مج3، ج3، ص227؛ تفسير الماوردي،
ج1، ص369.
^ 3 - ـ سوره طه، آيه 5. |
اَيديهِم)
1
و ﴿وجاءَ رَبُّكَ والمَلَكُ صَفًّا
صَفّا)
2
ليكن پيشاپيشِ آنها آياتي «محكم»، اصل ذات حق و صفات علياي
او و معارف توحيدي را به روشني بيان كردهاند.
|
نه تنها سلسله متشابهات به محكمات بازميگردد، بلكه بازگشت سلسله
محكمات نيز به اصلِ واحد و زير بنايي توحيد است. به همين لحاظ، با
اينكه درباره «محكمات» كلمات جمع مانندِ ﴿ءايت﴾،
﴿مُحكَمت﴾ و ﴿هُنّ﴾ به
كار رفته، از آن به ﴿أُمّ﴾ تعبير
شده است نه «اُمّهات»، زيرا لحاظ استقلالي هر فرد سبب كثرت ميشود؛
مثلاً در ﴿حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهتُكُم)
3
جمع آمدن «اُمّهات» براي آن است كه حكم فقهي هر كسي متوجّه
خود اوست؛ امّا آيات محكم همگي يك حقيقت را نشان ميدهند كه همان «توحيد»
است. توحيد، اساسيترين اصل از اصول دين و شجره طوبايي است كه شاخههاي
آن معارف و ميوههايش مسائل اخلاقي و احكام فقهي است.
|
نظير اين نگرش وحداني و نيز لحاظ استقلالي را در باره حضرت
مسيح(عليهالسلام) و مادر او(عليهاالسلام) ميتوان ديد كه هر يك
جداگانه آيه و نشانه الهي است: ﴿كُلَّما
دَخَلَ عَلَيها زَكَرِيا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقًا قالَ
يمَريَمُ اَنّي لَكِ هذا قالَت هُوَ مِن عِندِ الله)
4 ﴿قالَ
اِنّي عَبدُ اللهِ ءاتنِي الكِتبَ وجَعَلَني نَبيّا)
5
امّا هنگام يادآوري مادري و فرزندي اين دو بزرگوار، مريم از
آن جهت كه بيشوهر
|
|
^ 1 - ـ سوره فتح، آيه 10.
^ 2 - ـ سوره فجر، آيه 22.
^ 3 - ـ سوره نساء، آيه 23.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 37.
^ 5 - ـ سوره مريم، آيه 30. |
مادر شده و حضرت عيسي(عليهالسلام) از آنرو كه بدون پدر تولد
يافته است، اين دو در مجموع يك آيتاند:
﴿وجَعَلنَا ابنَ مَريَمَ واُمَّهُ ءايَة)
1
|
قرآن كريم هر يك از شب و روز را نيز آيتي از آيات الهي دانسته است:
﴿وجَعَلنَا الَّيلَ والنَّهارَ ءايَتَينِ
فَمَحَونا ءايَةَ الَّيلِ وجَعَلنا ءايَةَ النَّهارِ مُبصِرَة)
2
امّا در آيه ﴿ويَتَفَكَّرونَ في خَلقِ
السَّموتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هذا بطِلا)
3
از كلّ نظام كيهاني به لفظ مفرد:
﴿هذا﴾ ياد ميكند با اينكه هر كوكبي آيتي مستقل است و
ميلياردها نشانه خداي سبحان در نظام كيهاني هست، زيرا براساس نظم
واحد حاكم بر سراسر جهان يا به لحاظ فقر عمومي موجودات و مانند آن،
همه يك آيه شمرده ميشوند.
|
2. معيارِ الهي بودن، هماهنگي است و هميشه اختلاف به غير خداي
سبحان باز ميگردد، بنابراين آيه ﴿اَفَلا
يَتَدَبَّرونَ القُرءانَ ولَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللهِ
لَوَجَدوا فيهِ اختِلفًا كَثيرا)
4
كه به شكل «قياس استثنايي» هرگونه اختلافي را از قرآن نفي،
در نتيجه كلام الله بودن آن را ثابت ميكند، تنها از اختلاف در
گفتار سخن نميگويد، بلكه ميفرمايد كه هر چه به «الله» مرتبط است،
هماهنگ و منسجم و از اختلاف ايمن است و عكس نقيضش اين است كه «هرچه
در آن ناهماهنگي و اختلاف باشد، خواه گفتار يا رفتار يا نوشتار،
الهي نيست».
|
براين اساس، ميان آيات «محكم» و «متشابه» نيز هيچگونه اختلافي
نيست و «متشابهات» مانند فروعي است كه بازگشت آن به اصول (محكمات)
|
|
^ 1 - ـ سوره مؤمنون، آيه 50.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 12.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 191.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 82. |
است و آن اصول نيز به اصل الاصول (توحيد) بازميگردند، پس كانون
يكي است و اين سرّ تعبير به ﴿اُمّ﴾
است.
|
تذكّر: 1. اصل و اُمّ بودن «محكم» تنها به جهت تشابهزدايي از
متشابهات نيست، بلكه تشابهزدايي يكي از فوايد «محكمات» است، پس «محكم»
نسبت به «متشابه» مانند استثنا نيست كه تأثيري جز توسعه و تضييق «مستثنا
منه» نداشته باشد و نيز سهم آن مانند قرينه به بيان ذوالقرينه
منحصر نيست، از اينرو نفرمود كه «هنّ اُمّ المتشابهات».
|
معناي آيات «متشابه» نيز به محتواي «محكمات» خلاصه نميشود، بلكه
معناي خاصّ آن، پس از تشابهزدايي به دست ميآيد؛ مثلاً
﴿يَدُ اللهِ فَوقَ اَيديهِم)
1
كه «متشابه» است، معنايي بيش از
﴿اِنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير)
2
دارد، زيرا در آيه نخست «يد» هم به معناي «قدرت» است و هم
به معناي «نعمت» و «اعطا»؛ ولي آيه دوم يا تعبيرِ «قدرة الله فوق
قدرتهم»، هرگز چنين معناي لطيفي را همراه ندارند.
|
2. اصل و مرجع بودن «محكمات» نسبت به «متشابهات» بدان معنا نيست كه
در فهم محكمات كه ﴿اُمُّ الكِتب﴾
هستند، هيچگونه اختلافي نيست، بلكه بدين معناست كه محكمات در
پروراندن معناي خود هيچگونه قصور ندارند و هر اختلافي فقط از سوء
فهم بشر يا از نوع اختلاف پس از علم است:
﴿ومَا اختَلَفَ الَّذينَ اوتوا الكِتبَ اِلاّمِن بَعدِ ما جاءَهُمُ
العِلمُ بَغيًا بَينَهُم)
3
|
از ديدگاه قرآن و عترت، اختلاف پيش از علم رحمت است:
﴿وما كانَ
|
|
^ 1 - ـ سوره فتح، آيه 10.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 20.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 19. |
النّاسُ اِلاّ اُمَّةً وحِدَةً فَاختَلَفوا)
1
﴿ولايَزالونَ مُختَلِفين ٭ اِلاّمَن رَحِمَ رَبُّكَ ولِذلِكَ
خَلَقَهُم)
2
اختلاف أمّتي رحمة
3 ،
زيرا سبب تبادل نظر و تكامل علم ميشود؛ ليكن اختلاف پس از علم و
بيّنه، از هوس و حسد برآمده است، وگرنه آيات قرآني (حتّي متشابهات)
پس از ارجاع به محكمات، هرگز اختلاف انگيز نيستند.
|
نكته: برخي اهل معرفت بر آناند كه امّ الكتاب و محكمترين محكمات
قرآن حكيم، توحيد (لا إله إلاّ الله) است كه همه معارف به آن بازميگردند
و تفصيل آن با استغفار و توبه حاصل ميشود و اجمال و تفصيل آن به
حضرت رسول گراميصلي الله عليه و آله و سلم ارائه شد:
﴿فاعلَم اَنَّهُ لااِلهَ اِلاَّاللهُ
واستَغفِر لِذَنبِك)
4
و نيز متشابه براي آزمون الهي نازل شد و كسي به آن عالم
نيست، مگر در ظل موهبت پروردگار؛ و عقل افزونطلب را به تأويل آن
راه نيست، زيرا فكر عادي از خطا مصون نيست. تنها هبه الهي است كه
راه صحيح حلّ تشابه را ارائه ميكند؛ همچنين با آگاهي راسخ در علم
از تأويل متشابه هرگز متشابه محكم نخواهد شد، بلكه محكم هماره محكم
است و متشابه همواره متشابه است؛
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 19.
^ 2 - ـ سوره هود، آيات 119 ـ 118.
^ 3 - ـ علل الشرايع؛ ج1، ص106؛ بحار
الانوار، ج1، ص227. از «اختلاف» در اين روايت، معناي ديگري نيز ميتوان
اراده كرد، چنانكه امام صادق(عليهالسلام) در توضيح اين روايت نبوي فرمود:
إنّما أراد قول الله عزّ وجلّ: «فَلَولا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم
طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فِي الدّينِ ولِيُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا
اِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحذَرون» (سوره توبه، آيه 122). فأمرهم أن ينفروا إلي
رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم و يختلفوا إليه، فيتعلّموا ثمّ يرجعوا
إلي قومهم فيعلّموهم. إنّما أراد اختلافهم من البلدان اختلافاً في دين الله.
إنّما الدين واحد.
^ 4 - ـ سوره محمد، آيه 19. |
آنگاه وي از بعضي افراد ظاهرنگر گله ميكند
1.
|
|
|
تشابه، لازم طبيعي نزول فرودين
آيات |
تشابه، همانند زَبَد و كف روي سيلاب است؛ يعني مقصود بالعرض و لازمِ
طبيعي آيات نازل به شمار ميرود، بنابراين تشابه همانند تحريف نيست
كه دستساز بشر است، بلكه لازمِ طبيعي محاوره با بشر است كه معصوم
در ميان آنها اندك است و غير معصوم بيشمارند؛ يعني 1. آنچه
بالاصاله نازل شده محكم است. 2. اگر پايان نزول آياتْ ملكوت
فرشتگان يا قلوب معصومان بود، آغاز و انجام آن محكم بود. 3. اگر
پايان نزول آيات ـ بعد از ورود به قلب انسان كامل معصوم و عبور از
زبان مطهّر او كه چيزي غير از وحي الهي را ابلاغ نميكند ـ سطح
جامعه و سمع مردم غير معصوم باشد، لازمِ چنين تنزّلي كفِ تشابه
گرفتن است، پس كسي آيات قرآن را متشابه نكرد، بلكه دامنه نزول
فرودين آن، لازمِ طبيعي دارد و آن تشابه است، از اينرو اسناد
اِنزال كتاب به خداوند و تقسيم آيات آن به محكم و متشابه درست است.
|
مهم اين است كه وصفِ تشابه، صفت لازم براي آيات متشابه نيست، زيرا
همين آيات با ارجاع به محكمات از جامه تشابه به در آمده و كسوت
محكم ميپوشند؛ يعني تشابه براي آيات متشابه، نه ذاتي است و نه وصف
لازم، بلكه غير ذاتي و غير لازم است، هرچند تعبير به ذاتي و لازم،
بيتسامح نيست.
|
گفتني است كه حكمت انزال متشابه، اشتمال قرآن بر لطايف ادبي و
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: رحمة من الرحمن، ج1، ص416 ـ
412. |
نكات فصاحت و بلاغت و مانند آن نيست، زيرا همين قرآن با همين اسلوب
و اصول، از قلوب ملكوتيان گذشته و به قلب انسان كامل معصوم نشسته و
هيچ لون تشابه و نام متشابه را در خود نداشته است؛ همانند آب باران
كه تا به سطح زمين نرسد و به هم متصل نشود و سيل نسازد كف نميگيرد
و از سوي ديگر، آيات محكم قرآن نيز همه اين اصول ياد شده را
داراست؛ ولي از لون تشابه منزّه است.
|
|
|
راز كاربرد متشابه در قرآن |
«تشابه» از اوصاف لفظي، مانند عموم يا اطلاق يا اجمال نيست، زيرا
لفظ مجملْ ظهوري ندارد. آري ممكن است كسي آن را مطابق رأي خود معنا
كند؛ ليكن شأنيّت فتنهزايي ندارد، چون براي همگان مفهوم روشني
ندارد تا دستاويز بيماردلان قرار گيرد، چنانكه عمل كردن به آيه
عام يا مطلق، بياعتنا به مخصّص يا مقيّد، خلاف است؛ امّا فتنهانگيز
نيست؛ ولي متشابه در معناي خود ظهور دارد، گرچه آن معناي ظاهر حق
نيست و حق نماست؛ مثلاً آيه ﴿اِنَّ رَبَّكَ
لَبِالمِرصاد)
1
به خوبي دلالت دارد كه خدا در كمين است؛ امّا عقل نميپذيرد
كه خداي مجرّد محض و پيراسته از جسم و ماده، در كمين جسماني باشد؛
لكن ارجاع اين آيه به آيه محكمي چون ﴿لَيسَ
كَمِثلِهِ شيء)
2
روشن ميسازد كه مترصّد بودن، صفتِ فعل خداست نه ذات؛ و فعل
خدا موجود امكاني است، پس ميشود در مكان معيّني ظهور كند.
|
|
^ 1 - ـ سوره فجر، آيه 14.
^ 2 - ـ سوره شوري، آيه 11.
|
|
نيز ﴿وجاءَ رَبُّك... )
1
با آياتي كه خداوند را از حركت منزّه ميدانند، معناي حقيقي
خود را مييابد و آيه ﴿لاتُدرِكُهُ الاَبصرُ
وهُوَ يُدرِكُ الاَبصر)
2
نميگذارد تا ﴿وُجوهٌ يَومَئِذٍ
ناضِرَة ٭ اِلي رَبِّها ناظِرَة)
3
را به جسم بودن خدا و رؤيت او با چشم سر معنا كنيم.
|
با روشن شدن پيوند «محكم» و «متشابه»، اين نتايج به دست ميآيد:
|
1. قرآن كريم در صورتي ميتواند روشنگر جز خود و
﴿تِبينًا لِكُلِّ شيء)
4
باشد كه خودش روشن و مبيَّن باشد و هنگامي روشن و بيّن و
مطمئن و ثابت است كه متشابهات آن به محكمات ارجاع شود.
|
2. از اين رابطه ميتوان به معناي اين روايات پي برد: إنّ الكتاب
يصدّق بعضه بعضاً
5 ؛
ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض
6 ؛
كتاب الله يصدّق بعضه بعضاً
7.
|
3. متشابهات، چون داراي معناي دلپذير و آرامبخشي نيستند، توان
آرامش بخشيدن به يكديگر را نيز ندارند؛ امّا «محكمات» نه تنها «متشابهات»
را تفسير ميكنند، برخي محكمات ديگر را نيز در پرتو خويش روشنتر
ميسازند؛ يعني هم خود آرامش دارند و هم آرامش بخشاند.
|
4. «محكمات» را بايد كاملاً شناخت تا بتوان متشابهات را به آنها
|
|
^ 1 - ـ سوره فجر، آيه 22.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 103.
^ 3 - ـ سوره قيامت، آيات 23 ـ 22.
^ 4 - ـ سوره نحل، آيه 89.
^ 5 - ـ نهج البلاغه، خطبه 18.
^ 6 - ـ همان، خطبه 133.
^ 7 - ـ الاحتجاج، ج1، ص613؛ بحار الانوار،
ج10، ص122. |
بازگرداند.
|
قرآن كريم، آيات متشابه را دستاويز فتنهانگيزان ميشمرد. قرآن
كتاب «هدايت»
1 و «نور»
2 است و
خود را به ﴿اِنَّهُ لَقَولٌ فَصل ٭ وما هُوَ
بِالهَزل)
3
و نيز ﴿تِبينًا لِكُلِّ شيء)
4
ميستايد و در صدد رفع هر گونه ابهامي است، پس چرا بايد
آيات متشابهي در آن باشد كه زمينه فتنه و گمراهي را فراهم سازد و
مستمسك ظلمتطلبان فتنهجو شود؟
|
اين سؤال از مباحث علوم قرآني است و پاسخهايي بدان دادهاند كه
برخي از آنها در تفسير شريف الميزان
5 آمده
است:
|
أ. پذيرش قرآن كريم عبادت است و اگر همه آيات آن محكم بود، ادراك و
پذيرش آن به سهولت انجام ميگرفت؛ ليكن با وجود متشابهات، اين عمل
عبادي، سختي و اجر بيشتري دارد.
|
اين پاسخ ناتمام است، چون اگر اين رنج در ارتقاي معرفت انسان سهمي
نداشته باشد، معرّف كمال قرآن نيست. از سوي ديگر هر رنجي اجر ندارد،
زيرا رنج و اجرْ لازم و ملزوم يكديگر نيستند، چون رنجي كه براي فهم
معارف قرآن باشد، ملازمِ با اجر است؛ نه حلّ معماگونه آن كه
دستاويز دستآموزان فتنهجوست.
|
ب. اگر همه مطالب قرآن كريم صريح ميبود، متفكران گوناگون را جذب
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 2.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 15.
^ 3 - ـ سوره طارق، آيات 14 ـ 13.
^ 4 - ـ سوره نحل، آيه 89.
^ 5 - ـ الميزان، ج3، ص67 ـ 65. |
نميكرد، چون صراحتِ در بيان گاهي رنجش خاطر و راندن افراد
ژرفانديش را در پي دارد.
|
اين جواب با دو نكته نقدپذير است: يك. قرآن كريم محافظهكار نيست،
كتابي صريح و قاطع و حجّتي رسا و انكارناپذير است:
﴿لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ ويَحيي
مَن حَي عَن بَيِّنَة)
1
و خداي سبحان نيز سخن خود را ﴿لَقَولٌ
فَصل)
2
مينامد.
|
دو. خداي سبحان بارها بتپرستي را تحقير و كافران و تبهكاران را به
«چارپايان»
3 «حمار»
4 و «كلب»
5 مانند
كرده است.
|
ج. متشابهات قرآني ابزار بيداري روح تحقيق و رهايي از تقليد است.
|
اين پاسخ نيز ناتمام است، زيرا فهم محكمات قرآني نيز بيتحقيق شدني
نيست، چون محكمات هم با استدلال عميق آميختهاند و پيبردن به
ارتباط مبادي و نتايج و نيز به تلازم مقدّم و تالي در قياسهاي
استثنايي قرآن، تحقيق و نجات از دام تقليد است.
|
نيز لازم اين سخن، نزول از سوي خدا نيست، بلكه به هر سببي پديد آيد،
چنين نتيجهاي خواهد داشت.
|
د. متشابه داراي تأويل است كه رسيدن به آن، نيازمند فراگيري علوم
مختلفي مانند صرف، نحو، لغت، معاني و بيان و اصول فقه است، از اينرو
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 42.
^ 2 - ـ سوره طارق، آيه 13.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 179.
^ 4 - ـ سوره جمعه، آيه 5.
^ 5 - ـ سوره اعراف، آيه 176.
|
|
متشابهات قرآني، زمينه تخصّص را در علوم و فنون فراهم ميآورد.
|
اين جواب نيز باطل است، زيرا اولاً اين هدف را «آيات محكم» نيز ميتوانند
فراهم كنند و ثانياً «متشابهات» دستاويز فتنهجوياناند؛ نه وسيله
بالندگي علوم و ارتقاي تخصّص
1.
|
ه . آيات متشابه، زمينهساز امتحان الهياند، تا روح تعبّد و تسليم
شناخته شود، زيرا اگر همه آيات قرآني محكم ميبود، ايمان به آنها
چون ايمان به شهادت بود و چنين ايماني نميتواند معيار آزمايش باشد؛
امّا آياتي كه به وجود «برزخ»، «صراط»، «تطاير كتب»، «انطاق جوارح»
و مانند آن دلالت دارند، به «غيب» مربوط ميشوند و ايمان به غيب
معيار امتحان است.
|
اين پاسخ نيز مانند جوابهاي گذشته ناتمام است، زيرا قرآن كريم
متشابهات را دستاويز فتنهگران ميداند؛ نه در بردارنده اسرار غيب؛
و همچنين آيه آنگاه ميتواند وسيله امتحان باشد كه اگر معناي
تفصيلي روشني ندارد، داراي معناي اجمالي دقيق و قوي باشد، در حالي
كه «متشابه» چنين نيست.
|
و. قرآن كريم براي شكوفايي عقل، با متشابهات انسان را به تدبّر وا
ميدارد و اگر همه آيات قرآني محكم بودند، نيازي به تدبّر نبود و
عقل انساني هم شكوفا نميگرديد.
|
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) در نقد خود ميفرمايد: قرآن كريم
ضمن دعوت مردم به تدبّر و تعمّق در آيات آفاقي و انفسي، با طرح
انواع براهين، راه را براي تعقّل و تفكّر انسانها هموار ميسازد،
پس براي رسيدن به اين
|
|
^ 1 - ـ استاد، علاّمه(قدسسرّه) اين چهار
وجه را سخيف و بيپايه ميشمرد و پاسخ مبسوطي نميدهد (الميزان، ج3، ص65).
|
|
هدف به آيات زمينهساز فتنهانگيزي نيازي نيست
1.
|
ز. از آنجا كه برخي مخاطبان قرآن كريم، هوشمند و ديگران متوسّط يا
پايينتر هستند، آيات قرآني هم داراي مراتبي است و «متشابهات» براي
هوشمندان و «محكمات» براي ديگر طبقات است.
|
در نقد اين جواب ميتوان گفت كه «محكمات» مفسّر متشابهاتاند و
هرگز تنها با تمسّك به متشابه و بيارجاع آن به محكم، مراد قرآن
فهميده نميشود. «متشابه» در سايه محكم، معناي واقعي خود را يافته
و براي همگان روشن ميشود، پس در ناحيه معنا ميان محكم و متشابه
تفاوتي نيست و ايندو از سنخ واحدند.
|
افزون بر اين، اگر متشابه رمزگونه و فهم آن مخصوص هوشمندان باشد،
آن كه نه هوشمند است و نه از مؤمنان منقاد، چنانچه در پي متشابهات
برود، خود را به زحمت مياندازد و زمينه گمراهي ديگران را نيز
فراهم ميسازد.
|
تنوع سطح مفاهيم قرآني، با تقسيم آيات به محكم و متشابه ربطي ندارد
و متشابهات نيز تنها دربر دارنده معارفي ويژه خواص نيستند.
|
ح. اثر متشابه، رجوع مردم به اهل بيت عصمت(عليهمالسلام) و برقراري
پيوند علمي با آنان است.
|
درباره اين پاسخ بايد گفت كه سخن گفتن با مردم و تبيين معارف بلند
الهي براي آنان و جريان سيل خروشان علوم و معارف به ذهن بشر، پديد
آمدن پديده كف تشابه را در پي دارد و در نشئه طبيعت گزيري از تشابه
نيست و مرجع حقيقي حلّ آن، ائمّه هدي(عليهمالسلام) هستند، زيرا
آنان مبيّن و مفسّر قرآن
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج3، ص66. |
كريم، بلكه قرآن ممثّلاند و همانگونه كه محكمات را روشن ميكنند،
متشابهات را نيز به محكمات برگردانده و معناي حقّ آن را مينمايانند؛ امّا
آيات متشابه براي اين هدف نيامدهاند.
|
همچنين اگر اشتمال قرآن بر تشابه براي حفظ پيوند مردم با ائمّه(عليهمالسلام)
ميبود، نبايد در روايات نيز متشابهات باشد، در حالي كه هست.
|
نكته: در نظام تكويني، برخي از امور «مبدأ ضروري» و بعضي «لازم مبدأ ضروري»
هستند كه از قسم اول به «مقصود بالذات» و از قسم دوم به «مقصود بالعرض» ياد
ميشود. مسئله محكم و متشابه در نظام تدوين، با اين قانون همراه است؛ يعني
فوائدي كه بر تشابه آيات خاص مترتب است از قسم اول يعني مقصود بالذات ـ
نيست بلكه از قسم دوم است ـ يعني مقصود بالعرض است ـ چنانكه خود تشابه نيز
مقْضي و مَرضي بالعرض است و نظام ضروري و بالذات آن، همان است كه قبلاً
بيان شد.
|
از اينجا ميتوان گفت دليلي بر تعيّن يا تعيين يا حصر فوائد تشابه در امور
ياد شده در پاسخهاي گذشته نيست و ميشود همه آنها با حفظ اولويت، بعضي از
بركات تشابه به شمار آيند و از ادله نقلي كه فوائد اشتمال قرآن بر متشابه
را برميشمارند هرگز برنميآيد كه امور ياد شده در رديف علّتهاي ذاتي و
اوّلي آناند، زيرا ميان فائده و غايت فرق است، چنانكه غايت بالذات و غايت
بالعرض نيز غير از هماند.
|
فوائد مزبور، برخي مشترك بين آيات متشابه و اخبار متشابهاند؛ مانند ضرورت
تدبّر، پژوهش، رجوع به عالمان ديني و...؛ و بعضي مختص به آيات متشابهاند؛
همچون ضرورت رجوع به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام).
|
به هر روي، علت ضروري براي تكوُّن تشابه، مطلبي است و فائده مترتّب
|
بر آن سخني ديگر. اين تفكيك در الميزان و تسنيم به خوبي برجسته است،
هرچند ميراث گرانبهاي حكيمان پيشگام كه گذشته از قَدَم صدق داراي
﴿في مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَليكٍ مُقتَدِر)
1
اند، همانا محفوظ خواهد بود.
|
|
|
نسبي بودن محكم و متشابه |
عنوانهاي مطروح در متون نقلي يكسان نيستند، زيرا بعضي از آنها
نفسياند و برخي نِسبي؛ مثلاً عناوين عام و مطلق، نفسياند؛ ولي
مجمل و مبين و نيز محكم و متشابه، نسبي؛ يعني عموم عام و اطلاق
مطلق به افرادي كه از آنها استظهار ميكنند ارتباط ندارند، زيرا
انطباق عام و مطلق بر افراد و مصاديقشان و اندراج افراد و مصاديق
تحت آنها در هر زمان و زمين و نسبت به هر فرد و گروه يكسان است؛
امّا ظهور و خفا و ابهام و بيان و اجمال و تبيين و ساير عناوين
دلالي نسبت به افراد يكسان نيستند: ممكن است لفظي (مفرد يا جمله)
براي كسي كه از موارد استعمال و كيفيت آن آگاه است، مبيّن باشد؛
ولي براي ديگري مجمل و همچنين ميتواند آيهاي يا روايتي براي بعضي
متشابه؛ اما براي ديگري محكم باشد و نيز ميشود نسبت به بعضي حدوثاً
متشابه باشد؛ ليكن بقاءً متشابه نباشد، زيرا قدرت علمي ارجاع آن را
به محكم داشته باشد، در نتيجه تشابهزدايي شده و آنچه حدوثاً
متشابه بود، بقاءً محكم گردد.
|
|
|
رأي علاّمهطباطبايي درباره راز
آيات متشابه در قرآن |
بررسي دقيق سخنان متقدّمان و متأخران در زمينه سرّ اشتمال قرآن بر
متشابه،
|
|
^ 1 - ـ سوره قمر، آيه 55.
|
روشن ميكند كه رأي حضرت علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) تحوّلي است در
تفسير؛ نه نظريّهاي در رديف ديگر نظريات، زيرا همه آراي ديگران بر
اين استوار است كه متشابه را نيز مانند محكم خداي سبحان نازل كرده
است؛ امّا ايشان سراسر قرآن را محكم ميداند و متشابه را برگرفته
از فكر بشرِ غيرِ معصوم ميشمارد: همانگونه كه باران پيش از رسيدن
به زمين و ايجاد سيل، كفي همراه ندارد و تنها از حركت و خروش آب
است كه سيل پديد ميآيد و سرانجام نيز با جريان همين آب، كف باطل
از ميان ميرود و آب سودمند به حال بشر برجا ميماند:
﴿فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً واَمّا
ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِي الاَرض)
1
خداي سبحان هم محكمات را فرو فرستاده است، نه متشابهات را.
گم كردگان راه ميپنداشتند خداوند متشابه را نازل كرده است، از اينرو
به توجيه اشتمال قرآن بر متشابه پرداختند؛ امّا به نظر استاد،
علامه طباطبايي سراسر قرآن كريم محكم است و هنگام رسيدن به نشئه
فكر بشرِ غير معصوم، تشابه مييابد، پس حضرت استاد(قدسسرّه) در
اين مسئله نيز همانند ديگر مباحث قرآني، رهاورد جديدي دارند
2.
|
اتقان رأي ايشان آنگاه روشن ميشود كه همه تفاسير بررسي شود.
ايشان در اين زمينه يك مقدمه و پنج اصل بيان ميكنند و سپس از آنها
ده نتيجه ميگيرند.
|
گفتني است كه نه در آن مقدّمات و نه در آن نتايج، حصري نيست. آري
خطوط كلي بحث، همان سخنان ايشان است، چنانكه ريشه اجمالي مطالب را
در تفسير برخي از جامعان بين حكمت و تفسير و حديث و...، مانند فيض
|
|
^ 1 - ـ سوره رعد، آيه 17.
^ 2 - ـ الميزان، ج3، ص72 ـ 71. |
كاشاني
1 با
ژرفنگري ميتوان حدس زد و اين نگرش خاص از باب توافق دو رأي است،
وگرنه از تفسير صافي نقل و به حقِّ مفسر گرانقدر آن تفسير اعتراف
ميشد.
|
مقدّمه يكم: معاني قرآن كريم، ترجماني از حقايق خارجي است و وزانِ
كتاب «تدوين» همان وزانِ كتاب «تكوين» است و قرآن كريم با حقايق
جهان هستي پيوندي عميق دارد.
|
حقايق بيروني كه قرآن كريم آن را «تأويل» مينامد اكنون از نظرهاي
عادي پوشيدهاند و قيامت ظهور ميكنند:
﴿يَومَ يَأتي تَأويلُه)
2
پس قيامت ظرفِ تحقق تأويل قرآن كريم است؛ يعني همه حقايق
قرآن كريم كه اموري تكويني و پنهان از چشماند، به صورت واقعي خود
در قيامت ظهور خواهند كرد.
|
امام باقر(عليهالسلام) فرمود: قرآن در قيامت در زيباترين چهره
حضور مييابد و به صف مسلمانان برخورد ميكند و آنان ميپندارند كه
اين چهره نوراني به آنان خواهد پيوست؛ امّا از صف آنان و نيز از صف
شهدا و ملائكه و انبيا(عليهمالسلام) هم ميگذرد و در جايگاه خود
قرار ميگيرد و درباره برخي شهادت ميدهد. خداي سبحان به او ميگويد:
آنان را به منازلشان در بهشت داخل كن. او به مؤمن ميگويد: قرآن
بخوان و بالا برو. مؤمن نيز با هر آيهاي كه ميخواند بالا ميرود
تا به جايگاه خود ميرسد
3.
|
پس كلمات و آيات و سورههاي قرآن كريم، تأويل دارند و روزي تأويل
آنها فرا ميرسد؛ مانند خواب حضرت يوسف(عليهالسلام):
﴿اِنّي رَاَيتُ اَحَدَ عَشَرَ
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تفسير الصافي، ج1، ص31 ـ 27،
«مقدمه چهارم».
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 53.
^ 3 - ـ الكافي، ج2، ص601، ح11. |
كَوكَبًا والشَّمسَ والقَمَرَ رَاَيتُهُم لي
سجِدين)
1
كه تأويل همين خواب را نيز قرآن كريم با ارائه موجودهاي
عيني بيان فرموده است: ﴿ياَبَتِ هذا تَأويلُ
رُءيي مِن قَبل)
2
پس حقيقت قرآن كريم كه تأويل آن است در قيامت ظهور و از
شماري شفاعت و از گروهي شكايت ميكند. اين تأويل، حقيقتي عيني و
دست يافتني است؛ ولي بر خلاف تفسير با درس و بحث به چنگ نميآيد،
زيرا تأويل كه وجود خارجي است، هرگز دانستني نيست، بلكه با علم
حضوري يافتني است و بايد به سراغ آن رفت و آن نزد كسي نميآيد.
|
با تفسير و قواعد ادبي، كتاب عربي فهميده ميشود:
﴿اِنّا جَعَلنهُ قُرءنًا عَرَبيًّا
لَعَلَّكُم تَعقِلون)
3
اما همين كتاب عربي در «اُمّ الكتاب» ريشه دارد كه در آن
مرحله، «علي حكيم» است: ﴿واِنَّهُ في اُمِّ
الكِتبِ لَدَينا لَعَلي حَكيم)
4
و «اُمّ الكتاب» وجودي خارجي است؛ نه نوشتهاي عبري و عربي؛
نيز فرمود: ﴿اِنَّهُ لَقُرءانٌ كَريم ٭ في
كِتبٍ مَكنون ٭ لايَمَسُّهُ اِلاَّ المُطَهَّرون ٭ تَنزيلٌ مِن رَبِّ
العلَمين)
5
جمله ﴿لايَمَسُّهُ اِلاَّ
المُطَهَّرون﴾ در محلّ جرّ و صفت
﴿كِتبٍ مَكنون﴾ است ـ هرچند برخي از اصوليان، قيد
متأخّر از چند جمله را به مرجع نخست بازميگردانند
6 كه
مقبول اهل تحقيق نيست ـ و از كتاب مكنون، همين
﴿تَنزيلٌ مِن رَبِّ العلَمين﴾ به بيرون تراويد،
وگرنه در نشئه ﴿كِتبٍ مَكنون﴾ از
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره يوسف، آيه 100.
^ 3 - ـ سوره زخرف، آيه 3.
^ 4 - ـ سوره زخرف، آيه 4.
^ 5 - ـ سوره واقعه، آيات 80 ـ 77.
^ 6 - ـ كفاية الاصول، ص234. |
تنزيل، عبري، عربي، لفظ و مفهوم، سخني نيست.
|
براي روشن شدن مصداق «مطهّرون» و راه مطهّر شدن ميفرمايد:
﴿اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ
الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا)
1
و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) تالي تلو و «ثاني
اثنين» قرآناند و هرگز از آن جدا نميشوند؛ امّا نه بدان معنا كه
قرآن در انحصار آنان باشد، بلكه چون آنان مصداق كامل «مطهّرون»
هستند، به عاليترين معارف قرآن كريم دست يافتهاند و ديگران نيز
به اندازه پاكيشان به آن معارف والا راه پيدا ميكنند.
|
پاك شدن، محال عقلي نيست ـ وگرنه اصل ادراك قرآن براي غير آن ذوات
قدسي ممتنع بود و با امتناع فهم قرآن چگونه ميتوان براي امامت
امامان معصوم(عليهمالسلام) و مرجعيت ديني آنان به كتاب خدا احتجاج
كرد ـ بلكه بعضي اقسام طهارت، در حدّ «عدالت» است كه كسب آن واجب
است و درجات برترش، راجح.
|
آري «امامت» همانند رسالت سِمَتي خاص است و دستنيافتني:
﴿اَللهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه)
2
ولي «ولايت» و «عصمت» تحصيلي است و اگر انسان در بخشي از
عمرش معصوم نباشد، مانده آن را ميتواند معصوم باشد. راه ولايت،
هرچند راه مشكلي است، تا قيامت به روي صالحان سالك باز است و هيچ
دليلي بر انحصار «ولايت» و «عصمت» در امامان معصوم(عليهمالسلام)
نيست، از همينرو ميتوان گفت زينب كبرا و حضرت ابوالفضل
العباس(عليهماالسلام) نيز در حدّ خود معصوم و ولي الله بودهاند.
|
|
^ 1 - ـ سوره احزاب، آيه 33.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 124.
|
|
گفتني است كه ذات اقدس خداوندي، معارف ديني را براي تطهير انسان
فرستاده است، از اينرو پس از برشمردن وضو و غسل و تيمّم گوشزد ميفرمايد
كه اين احكام براي پاك كردن شماست: ﴿ما يُريدُ
اللهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَجٍ ولكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم
ولِيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيكُم لَعَلَّكُم تَشكُرون)
1
اگر تيمّم كنار غسل و وضو نميآمد، از﴿لِيُطَهِّرَكُم﴾
طهارت ظاهري توهّم ميشد. با آنكه خاكمالي كردن صورت
ظاهراً انسان را پاك نميكند، غرور را ميشكند، از اينرو بهترين
حالات نمازگزار، صورت گذاردن بر خاك و سجده است. درجات برتر طهارت،
ويژه امامان(عليهمالسلام) است؛ امّا ديگران نيز ميتوانند مراتبي
از آن را به دست آورند، همانگونه كه
﴿فَاتَّقُوا اللهَ مَا استَطَعتُم)
2
ناسخ ﴿اتَّقوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه)
3
نيست و اگر هم منسوخ باشد، قبل از نسخ گروهي بدان عمل كردهاند،
پس اين مراتب را در جاي ديگري نيز ميتوان ديد.
|
مقدّمه دوم: قرآن كريم راه رسيدن به معارف الهي را «خودشناسي علمي»
و «خودسازي عملي» ميداند: خواهانِ ﴿كِتبٍ
مَكنون﴾ و ﴿اُمُّ الكِتب﴾
بايد از خود هجرت كند، زيرا اين دو عنوان حقيقتاند و
يافتني؛ نه مفهوم و دانستني تا به ذهن بيايند. از سوي ديگر، مسافر
اگر خود و زاد راه و مركب و همراه خويش را نشناسد، اهل سير و سلوك
نميشود، از اينرو خداوند ميفرمايد:
﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا عَلَيكُم اَنفُسَكُم لايَضُرُّكُم مَن
ضَلَّ اِذَا اهتَدَيتُم اِلَي اللهِ مَرجِعُكُم جَميعًا
فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلون)
4
﴿عَلَيكُم اَنفُسَكُم﴾ يعني از
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره تغابن، آيه 16.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 102.
^ 4 - ـ سوره مائده، آيه 105.
|
|
صراط مستقيم جانتان جدا نشويد و براي رسيدن به مقصد به راهي جز
جانتان نينديشيد.
|
گفتني است كه ميان اين معنا و امر به معروف و نهي از منكر و جهاد و
اجتهاد كه از مهمترين وظايف ديني و اجتماعي است، هرگز منافاتي
نيست.
|
نيز ميفرمايد: ﴿مَن كانَ يُريدُ العِزَّةَ
فَلِلّهِ العِزَّةُ جَميعًا اِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ
والعَمَلُ الصّلِحُ يَرفَعُه)
1
صدر اين آيه نوعي فراخوان مسابقه براي طالبان عزّت است؛ آنگاه
ميفرمايد كه عزّت تنها نزد خداست؛ سپس راه رسيدن به آن را ايمان (اعتقاد
طيب) و عمل صالح ميشمارد.
|
آن كس كه به فكر مال و مزرعه و مرتع است، جان خويش را رها كرده و
به آباداني چيز ديگري پرداخته است؛ ولي آن كه خود را ميشناسد و
نيك ميداند كه فرومايه نيست عزم حركت دارد و جوياي عزّت است كه
فقط نزد خداست و راه رسيدن به آن نيز حركتِ طيّب و صالح به سوي
خداست.
|
جمله ﴿فَلِلّهِ العِزَّةُ جَميعا﴾
نخست كانون «عزّت» را نشان داد، آنگاه راه رسيدن به «عزّت»
را «صعود عقيده پاك» و بالا برنده آن را نيز «عمل صالح» شمرد. كلمه
طيّب و عقيده پاك، هماره سير صعودي دارد و عمل كه محدود به زندگي
دنياست، آن را ياري ميكند تا از قلمرو طبيعت برخيزد.
|
در آيه مزبور، سخن از نفس است نه معرفت؛ ولي هرگز نميشود عقيده
پاك كه وصف نفس است، بينفس (موصوف) بالا رود. هرگز «كلمه طوبا» بيمتكلّم،
«عقيده طيب» بي معتقد و «تقوا» بيمتّقي بالا نميرود، زيرا صعود
وصف بدون موصوف محال است، پس ﴿اِلَيهِ يَصعَدُ
الكَلِمُ الطَّيِّب﴾ به معناي
|
|
^ 1 - ـ سوره فاطر، آيه 10.
|
|
«إليه يصعد الطيّبون» است. «عمل صالح» نيز كه سهم آن بالا بردن «كلم
طيّب» است، با «عامل صالح» متحد است.
|
قرآن كريم براي صعود انسان دو ركن «ايمان» و «عمل صالح»، يعني حسن
فعلي و فاعلي را شرط اساسي ميداند؛ امّا براي سقوط وي دو چيز به
نام كفر و عمل طالح لازم نيست، زيرا هر يك از ايندو به تنهايي نيز
ميتواند انسان را ساقط و گرفتار عذاب كند و تفاوتشان در خلود عذاب
و عدم خلود آن است: ﴿... والَّذينَ يَمكُرونَ
السَّيِّءاتِ لَهُم عَذابٌ شَديدٌ ومَكرُ اُولئِكَ هُوَ يَبور)
1
|
اگر كسي راه عزّت را نپيمايد كه كلم طيّب و عمل صالح است، در دام
ذلّت گرفتار ميشود و انسانِ خواهان پرواز، به دل كندن از زمين و
دل بستن به خدا نيازمند است و قرآن از گسستن از زمين با
﴿والعَمَلُ الصّلِحُ يَرفَعُه﴾ و
از پيوستن به خدا با ﴿اِلَيهِ يَصعَدُ
الكَلِمُ الطَّيِّب﴾ ياد فرمود.
|
گفتني است كه در اين آيه «صعود» را به جان پاك و رافع بودن را به
عمل صالح نسبت ميدهد و در آيه ديگري مبدأ فاعلي رفعت را خداوند
والا مينامد: ﴿يَرفَعِ اللهُ الَّذينَ
ءامَنوا مِنكُم والَّذينَ اوتُوا العِلمَ دَرَجت)
2
پس رافع حقيقي خداست و امور ديگر وسيلهاند.
|
خلاصه اينكه برپايه ﴿والَّذينَ اوتُوا العِلمَ
دَرَجت﴾ روح هنگامي بالا ميرود كه داراي «معرفت» باشد
و چون «معرفت» وصفِ نفس عارف است، شدني نيست كه معرفت و كلمه طوبا
بالا رود ولي نفس يكجا بايستد.
|
|
^ 1 - ـ سوره فاطر، آيه 10.
^ 2 - ـ سوره مجادله، آيه 11. كلمه «درجه»
كه تميز است، به قرينه «درجات» حذف شده است. مؤمن غير عالم درجه و مؤمن
عالم درجات دارد.
|
|
وصف كه صاعد ميشود، موصوف به يقين صعود ميكند، چنانكه با صعود «تقوا»
متّقي هم صعود ميكند: ﴿لَن يَنالَ اللهَ
لُحومُها ولادِماؤُها ولكِن يَنالُهُ التَّقوي مِنكُم)
1
زيرا تقوا ملكه نفساني است و ملكه تقوا با جان انسان متّقي
ميآميزد و در اين هنگام نميشود وصف بيموصوف بالا برود.
|
از طرفي راهِ رسيدن به «لقاء الله» معرفت است و عقايد پسنديده نيز
با عمل صالح رشد ميكند و عمل صالح آنگاه ميسّر است كه نظام
اجتماعي حاكم بر جامعه سالم و صالح باشد و نظام اجتماعي هنگامي
چنين است كه از محكمات قرآن پيروي شود، زيرا خاستگاه هر فسادي در
جامعه متشابهاتياند كه در برابر محكمات قرار ميگيرند.
|
وقتي متشابهات در بنيانها و نهادهاي جامعه رسوخ ميكند و نظام
اجتماعي متشابه ميگردد، عبادات نيز اصالت خويش را از دست ميدهند
و وقتي عبادات و ديگر تكاليف فردي و اجتماعي رخت برميبندند، انسان
به آن هدف والا كه معرفت و شهودِ ملكوت است، هرگز نميرسد، زيرا
مهمترين راه وصول به يقين، عبادت سالم و صالح است:
﴿واعبُد رَبَّكَ حَتّي يَأتِيَكَ اليَقين)
2
و دوام يقين و بقاي آن، به استمرار عبادت ناب است.
|
مقدّمه سوم: هيچ كتابي همانند قرآن و هيچ ديني چون اسلام، مردم را
به عقل و علم دعوت نميكند. اسلام در جامعهاي ميتواند جاي گيرد
كه عقل و آگاهي در آن حاكم باشد، از اينرو قرآن كريم از سويي مردم
را به تعقّل و تدبّر فرا ميخواند و از سوي ديگر مطالب و مصاديق
علم و عقل را بيان
|
|
^ 1 - ـ سوره حجّ، آيه 37.
^ 2 - ـ سوره حجر، آيه 99.
|
|
ميكند: ﴿لَو كانَ فيهِما ءالِهَةٌ اِلاَّ
اللهُ لَفَسَدَتا)
1
و ﴿اَم خُلِقوا مِن غَيرِ شيءٍ اَم
هُمُ الخلِقون ٭ اَم خَلَقوا السَّموتِ والاَرضَ... )
2
هرچند در اين آيات سخني از علم و عقل نيست، تحقق اين آيات
فقط با به كارگيري انديشه خردمندانه شدني است.
|
قرآن كريم معارف خود را نيز مستدلّ ارائه ميدهد و در واقع،
جهانبيني و حكمت عملي عالمانهاي دارد و پيوندي عالمانه نيز ميان
اين دو برقرار كرده است. سه دسته آيات قرآني، اين سه مرحله و سه
بخش (جهانبيني و حكمت عملي و رابطه ميان اين دو) را بيان
ميفرمايد:
|
1. آيات جهانبيني: آيات بيانگر اسما و صفات الهي و پيدايش جهان:
﴿اَوَ لَم يَرَ الَّذينَ كَفَروا اَنَّ
السَّموتِ والاَرضَ كانَتا رَتقًا فَفَتَقنهُما)
3
آسمان و زمين روزي بسته بود و اكنون باز است و روزي هم
طومار آن برچيده خواهد شد ﴿يَومَ تُبَدَّلُ
الاَرضُ غَيرَ الاَرضِ والسَّموت)
4
﴿والاَرضُ جَميعًا قَبضَتُهُ يَومَ القِيمَةِ والسَّموتُ مَطويّتٌ
بِيَمينِه)
5
|
آيات «پيدايش انسان»، دورههاي پشت سر گذاشته او:
﴿هَل اَتي عَلَي الاِنسنِ حينٌ مِنَ الدَّهرِ
لَم يَكُن شَيءاً مَذكورا)
6
و مراحل پس از نشئه دنيا كه پيش رو دارد.
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 22.
^ 2 - ـ سوره طور، آيات 36 ـ 35.
^ 3 - ـ سوره انبياء، آيه 30.
^ 4 - ـ سوره ابراهيم، آيه 48.
^ 5 - ـ سوره زمر، آيه 67.
^ 6 - ـ سوره انسان، آيه 1. |
درباره آينده انسان ميفرمايد: ﴿كُلُّ نَفسٍ
ذائِقَةُ المَوت)
1
﴿اِنَّكَ مَيِّتٌ واِنَّهُم مَيِّتون)
2 وما
جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلدَ اَفَاِن مِتَّ فَهُمُ
الخلِدون)
3
انسان با مرگ معدوم نميشود، بلكه همانند نظام كنوني جهاني
تبديل ميگردد و مؤمن و كافر هر دو به لقاي الهي ميرسند:
﴿ياَيُّهَا الاِنسنُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلي
رَبِّكَ كَدحًا فَمُلقيه)
4
ولي مؤمن به لقاي جمال حق ميرسد:
﴿وُجوهٌ يَومَئِذٍ ناضِرَة ٭ اِلي رَبِّها ناظِرَة)
5
و كافر به لقاي جلال او: ﴿ووُجوهٌ
يَومَئِذٍ عَلَيها غَبَرَة ٭ تَرهَقُها قَتَرَة ٭ اُولئِكَ هُمُ
الكَفَرَةُ الفَجَرَة)
6
سپس مجرمان ميگويند: ﴿رَبَّنا
اَبصَرنا وسَمِعنا)
7
كافر نسبت به بهشت، انبيا و اولياي خدا كور است؛ امّا جهنّم
و قهر الهي را ميبيند. او به راستي كور و به راستي بيناست؛ يعني
همانگونه كه در دنيا زمينههاي صلاح و سعادت را نميديد يا ناديده
ميگرفت، در قيامت نيز با وجود آثار رحمت و جمال حق، تنها جهنّم و
عذاب خدا را ميبيند: ﴿ومَن كانَ في هذِهِ
اَعمي فَهُوَ فِي الاءخِرَةِ اَعمي واَضَلُّ سَبيلا)
8
|
قرآن مجيد از آينده نظام آفرينش، دگرگوني وضع آسمانها و زمين و
بهشت و جهنّم سخن به ميان ميآورد و عدّهاي را قرين بهشت و گروهي
را اهل جهنّم
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 185.
^ 2 - ـ سوره زمر، آيه 30.
^ 3 - ـ سوره انبياء، آيه 34.
^ 4 - ـ سوره انشقاق، آيه 6.
^ 5 - ـ سوره قيامت، آيات 23 ـ 22.
^ 6 - ـ سوره عبس، آيات 42 ـ 40.
^ 7 - ـ سوره سجده، آيه 12.
^ 8 - ـ سوره اسراء، آيه 72. |
ميشمرد: ﴿فَاَمّا اِن كانَ مِنَ
المُقَرَّبين ٭ فَرَوحٌ ورَيحانٌ وجَنَّتُ نَعيم ٭ واَمّا اِن كانَ
مِناَصحبِ اليَمين ٭ فَسَلمٌ لَكَ مِن اَصحبِ اليَمين ٭ واَمّا
اِن كانَ مِنَ المُكَذِّبينَ الضّالّين ٭ فَنُزُلٌ مِن حَميم ٭
وتَصلِيَةُ جَحِيم)
1
|
2. آيات حكمت عملي: آياتي راه نجات از جهنّم و رسيدن به سعادت ابدي
را «ايمان و عمل صالح» ميداند
2 ،
همانگونه كه «كفر» يا «عمل طالح» را عذابآور ميشمرد
3. قرآن
هم راه مشاهده جمال حق را نشان ميدهد و هم راه نگريستن به جلال او
را. آري از آنجا كه اسلام دين علم و هدايت است، تنها به تبليغ و
تلقين بسنده نميكند، بلكه همه شئون پيمودن راه را هم مينماياند.
|
3. آيات پيوند دهنده جهانبيني و حكمت عملي: اين آيات بيانگر
چگونگي عذاب تبهكاراناند و اينكه مكافات انسان در قيامت (مانند
زنداني شدن مجرم در دنيا) قراردادي نيست و هر چند گناه ظاهري
دلفريب دارد، درونش آتش و سمّ است: ليّن مسّها قاتل سمّها
4.
|
تهديد قرآن به عذاب، مانند تهديد ولي مهرباني است كه كودك خويش را
از سمّ يا آتش خوشرنگ بر حذر ميدارد. قرآن كريم چهره واقعي گناه
را چنين مينماياند: ﴿اِنَّ الَّذينَ
يَأكُلونَ اَمولَ اليَتمي ظُلمًا اِنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم
نارًا... )
5
تصرّف ظالمانه در مال يتيم، بلكه در هر مالي ظاهري شيرين و
دروني آتشين دارد. درباره دينفروشان اهل كتاب ميفرمايد:
﴿ما يَأكُلونَ في
|
|
^ 1 - ـ سوره واقعه، آيات 94 ـ 88.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 82؛ سوره رعد، آيه
29؛ سوره حجّ، آيه 56 و....
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه 34؛ سوره جاثيه، آيه
33؛ سوره نجم، آيه 31.
^ 4 - ـ نهج البلاغه، نامه 68.
^ 5 - ـ سوره نساء، آيه 10. |
بُطونِهِم اِلاَّ النّار)
1
اينگونه تعبيرها مجاز نيست، زيرا حمل لفظ بر معناي مجازي
در مواردي است كه دليلي عقلي يا نقلي معتبر بر عدم امكان اراده
ظاهر لفظ در دست باشد، در حالي كه درباره آتش بودن باطن گناه، نه
تنها چنين دليلي نيست، بلكه دليل عقلي نيز مانند دليل نقلي باطن
گناه را آتش ميداند، پس هيچ مانعي از حجيّت اينگونه ظواهر نيست.
|
اين دسته از آيات، پيوند تنگاتنگ اطاعت و بهشت و نيز رابطه مستقيم
گناه و جهنّم را بيان ميكنند: گاهي به صورت متن ميفرمايد:
﴿وعَسي اَن تَكرَهُوا شَيءاً وهُوَ خَيرٌ
لَكُم وعَسي اَن تُحِبّوا شَيءاً وهُو شَرٌّ لَكُم)
2
و بر اين اساس، به فلاح و تقوا سفارش ميكند:
﴿... لَعَلَّكُم تَتَّقون﴾ يا
﴿لَعَلَّكُم تُفلِحون﴾.
|
زماني هم به امور جزئي پرداخته و مردان را به عفت سفارش ميكند كه
براي دلهايشان و نيز دلهاي زنان، پاكيزهتر است:
﴿ذلِكُم اَطهَرُ لِقُلوبِكُم وقُلوبِهِنّ)
3
يا ميفرمايد كه اگر به خانه كسي رفتيد و شما را به حضور
نپذيرفت، بيدرنگ بازگرديد: ﴿واِن قيلَ لَكُمُ
ارجِعوا فَارجِعوا هُوَ اَزكي لَكُم... )
4
زيرا شما از عذر صاحبخانه بيخبريد؛ يا درباره دنياخواهان
ميفرمايد: ﴿يَعلَمونَ ظهِرًا مِنَ الحَيوةِ
الدُّنيا وهُم عَنِ الاءخِرَةِ هُم غفِلون)
5
يعني دنيامداران فقط ظاهر دنيا را ميدانند و از باطن آن
ناآگاهاند.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 174.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 216.
^ 3 - ـ سوره احزاب، آيه 53.
^ 4 - ـ سوره نور، آيه 28.
^ 5 - ـ سوره روم، آيه 7.
|
قرآن كريم شامّه باطني انسان را قوّت ميبخشد تا بتواند حقيقت دنيا
را ببويد و اين موارد از مصاديق
﴿ويُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ والحِكمَةَ ويُزَكّيهِم)
1
است، چنانكه اميرمؤمنان(عليهالسلام) درباره دنيا مكرّر
كلمه وبيّ
2 ،
موبيء
3 ،
أوبي
4 و
مانند آن را به كار برده و دلدادگان به دنيا را مانند مبتلايان به
«وبا» شناسانده است.
|
نتيجه اينكه آيات دسته يكم مقدّمهاند و گروه دوم نتيجه و دسته سوم
براي بيان رابطه آن مقدّمه و اين نتيجهاند.
|
مقدّمه چهارم: اگر همه مردم در حدّ نبي اكرمصلي الله عليه و آله و
سلم بودند، هم ميتوانستند معارف قرآني را در مقام اوج آن بگيرند:
﴿اِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرءانَ مِن لَدُن
حَكيمٍ عَليم)
5
و هم در مرحله حضيض آن: ﴿نَزَلَ بِهِ
الرّوحُ الاَمين ٭ عَلي قَلبِكَ لِتَكونَ مِنَ المُنذِرين)
6
|
براي شخصيتي مانند ايشان به استناد آيه ﴿قُل
اِنّي عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبّي)
7
از مبدأ نزول قرآن كريم تا قلب مبارك آن حضرتصلي الله عليه
و آله و سلم هيچ جا نشاني از تشابه نيست: خداي سبحان درباره نزول
قرآن كريم ميفرمايد كه از آغاز تا پايان حق است، زيرا هم ما حق
فرستاديم و هم در طول راه و هنگام نزول بر قلب مطهّر تو همراه حق
يا پيچيده در لباس حق است و هرگز بيگانهاي در آن راه نيافته
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 129.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 162، بند 5 و
خطبه 175، بند 2 و حكمت 376.
^ 3 - ـ همان، حكمت 367.
^ 4 - ـ همان، خطبه 111، بند 6.
^ 5 - ـ سوره نمل، آيه 6.
^ 6 - ـ سوره شعراء، آيات 194 ـ 193.
^ 7 - ـ سوره انعام، آيه 57. |
است: ﴿وبِالحَقِّ اَنزَلنهُ وبِالحَقِّ
نَزَل)
1
|
آورنده قرآن روح الأمين و مبدأ قابلي وحي، قلب معصوم نبويصلي الله
عليه و آله و سلم است: ﴿نَزَلَ بِهِ الرّوحُ
الاَمين ٭ عَلي قَلبِكَ... )
2
اگر فرشته وحي را حفظ نميكرد و مانع تهاجم بيگانه نميشد،
«روح امين» نام نميگرفت. نه تنها پيك وحي امين است، بلكه ساير
فرشتگان دستاندركار نيز «سفيران بزرگوار» ناميده شدهاند:
﴿بِاَيدي سَفَرَة ٭ كِرامٍ بَرَرَة)
3
و آنان ميگويند كه ما جز به دستور پروردگار تو فرود نميآييم
و نيز سفيراني نيستيم كه ما را رها كنند:
﴿وما نَتَنَزَّلُ اِلاّبِاَمرِ رَبِّك)
4
و به تعبيري فقط بفرستند، بلكه ما را به مقصد ميرسانند، پس
در سير نزولي نيز باطل به حريم وحي الهي راه نيافته است:
﴿لَهُ ما بَينَ اَيدينا وما خَلفَنا وما بَينَ
ذلِك)
5
لايَأتيهِ البطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ ولامِن خَلفِه)
6 ذلِكَ
الكِتبُ لارَيبَ فيه)
7
طبق اين آيات، ادعاي فرشتگان اين است كه «آنچه پيشاپيش، پشتسر
و درون ماست و نيز مبادي گذشته، لواحق آينده، علّتها و معلولهاي
ما، همه و همه از خداي سبحان است»، پس فرشته از خود چيزي ندارد.
|
فرشتگان با چنين مراقبتي ويژه بر قلب مبارك پيامبر اكرمصلي الله
عليه و آله و سلم فرود ميآيند و هرگز چيزي موهن يا موهم نميآورند،
پس اشتباه يا تشابه در متن كلمات
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 105.
^ 2 - ـ سوره شعراء، آيات 194 ـ 193.
^ 3 - ـ سوره عبس، آيات 16 ـ 15.
^ 4 - ـ سوره مريم، آيه 64.
^ 5 - ـ سوره مريم، آيه 64.
^ 6 - ـ سوره فصّلت، آيه 42.
^ 7 - ـ سوره بقره، آيه 2. |
وحياني معنا ندارد و هيچ آيهاي براي پيامبر گرامي اسلامصلي الله
عليه و آله و سلم متشابه نيست، چنانكه ائمّه هدي(عليهمالسلام)
نيز حقايق را چنان كه هست ميگيرند و تشابه در وجودشان راه ندارد.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: ما شككت في الحقّ مذ اُرِيتُهُ
1 ؛ يا
و إنّي لعلي المنهاج الّذي تركتموه
2.
|
مقدّمه پنجم: قرآن كريم كتابي كلّي، هميشگي و براي هدايت همه انسانهاست:
﴿هُدًي لِلنّاس)
3
اگر معارف قرآن كريم فقط در حدّ «معقول» مطرح گردد، بيشتر
مردم كه در محدوده حسّ ميانديشند، از ادراك معارف آن محروم ميمانند
و چنانچه براي فهم همگان بازگو شود، حتماً داراي متشابهات است، بيآنكه
از محكم برخوردار باشد، زيرا توده مردم معناي محسوس ظاهري را ميفهمند
و از دستيابي به معارف عقلي آن كه به تجريد نيازمند است، ناتواناند.
|
بر اين اساس، معارف قرآن به گونهاي بيان شده است كه از سويي براي
همگان و به ويژه آنان كه در حدّ حس ميانديشند، مفهوم باشد و از
سوي ديگر با اصولي همراه است تا از تلقّي نازل و محسوس ايمن بماند،
از اينرو بايد از ادبياتي استفاده شود كه در آن معقول، محسوس گردد
و تشبيه معقول به محسوس به كار گرفته شود و چنين شيوهاي جز وضع
كنوني قرآن نخواهد بود.
|
توده مردم از افعال خداوند مانند امر و نهي، سؤال و تعذيب و پاداش،
همان چيزي را ميفهمند كه از كارهاي فرمانروا و پاداش و كيفر او
برداشت ميكنند و لقاي پروردگار را نيز همانند لقاي اميري قدرتمند
ميپندارند، پس اگر
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 4 و حكمت 184.
^ 2 - ـ همان، نامه 10.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 185.
|
|
معارف در حدّ «حس» بيان گردد، پيامد آن «تجسيم» است كه گروهي از «اشاعره»
بدان گرفتار شدند و چنانچه در حد معقول بيان شود، ممكن نيست، زيرا
معارف قرآن تنها وصف خداوند به توحيد نيست:
﴿قُل هُوَ اللهُ اَحَد﴾ بلكه كارهاي او مانند امر و نهي،
انزال كتب و ارسال رسل نيز هست و اينگونه امور را به صورت تجريدي
نميتوان بيان كرد و اگر هم بشود، تنها گروهي خاص آن را ميفهمند،
از اينرو با بياني در حدّ فهم همگان و همراه اصولي فرود آمدهاند
كه اين معاني را تجريد كنند.
|
نتيجه آنكه كلّ قرآن كريم در عين اعتبار تشريعي الفاظ و مفاهيم
متعارف آن از منظر حقيقتجويي، مثالهايي است براي معارف برتر و آن
معارف برين نيز امثالي است براي تأويل قرآن و آن تأويل، وجودي عيني
و حقيقي است و براي فهم قرآن كريم نبايد به ظاهر آن بسنده كرد،
بلكه بايد از مَثَلها گذشت و به ممثّل رسيد؛ مانند رؤيا كه با
تجزيه و تحليل و تركيب ادبي، حقيقت آن به دست نميآيد و معبّر بايد
از رؤيا بگذرد تا به اصل آن برسد.
|
آري توده مردم در خواباند: الناس نيام إذا ماتوا إنتبهوا
1 و ذات
اقدس خداوندي با چنين مردمي سخن ميگويد و تنها شماري بيدارند كه
همان عترت طاهره(عليهمالسلام) هستند كه مخاطبان اصلي و معبّران
واقعي قرآن كريماند، از اينرو حضرت امام باقر(عليهالسلام) ميفرمايد:
إنّما يعرف القرآن من خوطب به
2 ، پس
همانگونه كه رؤيا سر پلي است و معبّر به كمك آن به حقيقت رؤيا ميرسد،
ظواهر قرآن نيز مثالهايي است كه با كمك عترت طاهره(عليهمالسلام)
بايد به ممثّلهاي آن رسيد. خداي سبحان بيداردلاني را كه معبّران
راستين قرآناند، همراه قرآن
|
|
^ 1 - ـ تنبيه الخواطر، ورام، ج1، ص150؛
بحار الانوار، ج4، ص43.
^ 2 - ـ الكافي، ج8، ص311؛ بحار الانوار،
ج46، ص350. |
برميانگيزد يا نصب ميكند.
|
كتاب و عترت هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا در معاد به كوثر برسند.
تشنهكامان بايد با پيروي از ايندو منبع معرفتي، از آب حياتبخش
معارف الهي بنوشند، تا به حوض كوثر برسند كه آنجا لا ظمأ بعده
1 است.
آنان كه بي«عترت» در پي فهم قرآناند، رؤيا را تجزيه و تركيب ميكنند
و چنين ميپندارند كه با كتاب لغت ميتوان آن را تعبير كرد!
|
بخشهايي از معارف دين را با تفكّر عقلي هم نميتوان فهميد و تنها
راه رسيدن به اينگونه حقايق، طهارت دل و راه شهود است، زيرا عقل
تنها مفاهيم حصولي را از راه برهان ميفهمد و حقايق شهودي را با
عقل و استدلال نميتوان ادراك كرد.
|
قرآن كريم عبادت را راهي براي تقويت شهود ميداند:
﴿واعبُد رَبَّكَ حَتّي يَأتِيَكَ اليَقين)
2
و صاحب يقين از شهود بهره ميبرد:
﴿كَلاّلَو تَعلَمونَ عِلمَ اليَقين ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحيم)
3
رؤيت جحيم هرگز با استدلال شدني نيست و با ادلّه قطعي تنها
ميتوان اصل وجود بهشت و جهنّم و پاداش و كيفر را ثابت كرد؛ ولي
هرگز نميتوان به مقام حارثة بن مالك رسيد كه ميگويد: گويا عرش
خدا را به وضوح ميبينم و گويا من هم اكنون زوزه اهل جهنّم را ميشنوم
4.
|
شهود جهنّم كه وعده آن در آيه سوره تكاثر آمده است، در همين دنياست،
وگرنه كافر نيز پس از مرگ جهنّم را ميبيند:
﴿رَبَّنا اَبصَرنا
|
|
^ 1 - ـ بحار الانوار، ج86، ص377؛ مفاتيح
الجنان، دعاي ندبه.
^ 2 - ـ سوره حجر، آيه 99.
^ 3 - ـ سوره تكاثر، آيات 6 ـ 5.
^ 4 - ـ الكافي، ج2، ص54. |
وسَمِعنا)
1
|
|
|
نتايج دهگانه مقدّمات |
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) از مقدّمات پنجگانه ياد شده اين
نتايج دهگانه را استفاده كردهاند
2 :
|
1. تقسيم آيات به محكم و متشابه: قرآن كريم هم آيات محكم دارد و هم
متشابه: ﴿... مِنهُ ءايتٌ مُحكَمتٌ هُنَّ اُمُّ
الكِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهت﴾.
|
2. تأويل داشتن محكمات مانند متشابهات: همه قرآن، محكمات و
متشابهات آن، تأويل دارند و تأويل از سنخ مفاهيم لفظي نيست، بلكه
حقيقتي است خارجي و رابطهاش با لفظ، رابطه ممثّل است با مثال و
تمامي معارف قرآني مَثَلهايي است براي تأويلي كه نزد خداست.
|
3. آگاهي راسخان در علم، به «تأويل»: مطهّران كه همان راسخان در
علماند، به تأويل قرآن كريم آگاهاند.
|
4. قرآن كريم مجموعهاي از امثال: نويسندگان كتابهاي علمي، همه
معلومات خود را نشان ميدهند و نوشتهشان باطني ندارد و خواننده
نيز ميتواند با استفاده از قوانين فهم آن فن، به مراد نويسنده پي
ببرد؛ ولي الفاظ قرآن كريم شبكههايي است كه بايد از پشت آنها
معارف الهي را ديد، از اينرو خداي سبحان بارها گوشزد ميفرمايد كه
مطلب بيان شده مثال است: ﴿وتِلكَ الاَمثلُ
نَضرِبُها لِلنّاس)
3
﴿ولَقَد صَرَّفنا لِلنّاسِ في هذا القُرءانِ مِن كُلِّ
|
|
^ 1 - ـ سوره سجده، آيه 12.
^ 2 - ـ الميزان، ج3، ص78 ـ 74.
^ 3 - ـ سوره حشر، آيه 21. |
مَثَل)
1
در وصف بهشت ميفرمايد: ﴿مَثَلُ
الجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ المُتَّقونَ تَجري مِن تَحتِهَا الاَنهر)
2
يعني اين مثل بهشت است هرچند برخي مفسّران «مَثَل» را وصف
پنداشتهاند.
|
بر اين اساس، پشت شبكههاي آيات، معارف عميق ديگري هست كه با
فهميدن و گذر از ظواهر آيات ميتوان به راحتي به فهم آنها دست
يافت كه در حيطه علم حصولي، تصوّر و تصديق و قضاياي علمي و ذهنياند
و از آن پس نيز در خارج، حقايقي است كه معارف عقلي به دست آمده سر
پلي است براي رسيدن به آن؛ ليكن آن را بايد با علم حضوري يافت و به
حضورشان رفت
3. اين
حقايق خارجي همان تأويل قرآن است كه در قيامت ظهور ميكند:
﴿يَومَ يَأتي تَأويلُه)
4
در آنجا ديگر سخن از تفسير نيست.
|
5. ضرورت اشتمال بر متشابه: همانگونه كه در نشئه طبيعتْ سيلِ بيكف
نيست، در قلمرو وحي نيز محكم بيمتشابه نخواهد بود. برخورد اشيا به
هم، لازمِ قهري حركت و تكاپوست و اصطكاك و تنش، لوازم خاص خود را
دارد، مگر آنكه تمامي اجزاي جهان، نه تنها عالِم و عاقل بلكه عادل
و معصوم باشند كه چنين عالمي همان عرصه بهشت و فرشتگان است.
|
بر اين اساس، همانگونه كه پديده شرور در طبيعت و پيدايش كف بر
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 89.
^ 2 - ـ سوره رعد، آيه 35.
^ 3 - ـ عالم، همواره در پي حقيقتِ مجردِ
علم در حركت است؛ وگرنه هيچ علمي به نزد عالم نميآيد و شنيدن الفاظ و ديدن
نقوشِ نوشتار علم نيست. علم حقيقتي است مجرّد كه پيش از ميلاد ما بوده است
و پس از مرگ ما نيز خواهد بود.
^ 4 - ـ سوره اعراف، آيه 53. |
خروشِ سيل مادي ضروري است، پيدايش تشابه نيز در آيات قرآني بايسته
است.
|
گفتني است كه «شرّ» و «كَف» و «تشابه»، مقصود اصيل در ساختار خلقت
نيستند، بلكه بالعرض مرادند. آسيبها از اين ناحيه نيز بالعرض است؛
مانند آتش كه حرارت آن سودمند است و گاهي نيز انساني را ميسوزاند.
|
نتيجه آنكه براي بيان اسرار جهان براي توده مردم، راهي جز محاوره
دربردارنده متشابهات نيست.
|
6. چگونگي پيوند محكم با متشابه: رابطه محكم با متشابه، مانند
پيوند اصل و فرع يا دايه و فرزند است؛ يعني محكم متشابه را نميزايد،
بلكه آن را در دامن خود ميپروراند تا شكوفا شده و از تشابه برهد و
به محكم بپيوندد.
|
7. نِسبي بودن تشابه: متشابه، فراخور فهم انسانها و مباني و
ديدگاههاي آنان متفاوت است
1 : آيهاي
را عدّهاي محكم و گروهي متشابه ميدانند، چنانكه
﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّوُسعَها)
2
نزد «اماميّه» از محكمات
3 و پيش
اشاعره (مانند فخر رازي) از متشابهات است
4 ، پس
«تشابه» همواره نسبي است؛ امّا اِحكام ميتواند مطلق باشد، چنانكه
همگان آيهاي مانند ﴿لَيسَ
|
|
^ 1 - ـ انسان هر چه از حسّ و امور حسّي
فاصله بگيرد و به عقل نزديكتر شود و مباني صحيح فكري داشته باشد، تشابه
آيات براي او كمتر ميشود. ارجاع متشابه به محكم نيز آيه را محكم ميكند.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 286.
^ 3 - ـ ر.ك: مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص690.
^ 4 - ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7،
ص152 ـ 151. |
كَمِثلِهِ شيء)
1
را «محكم» ميدانند.
|
8. تفسير محكمات از متشابهات: آيات محكم، متشابهات را تفسير ميكنند
و اين از موارد «إنّ القرآن يفسّر بعضه بعضاً» است، زيرا تمامي
متشابهات به محكمات بر ميگردند و بازگشت همه محكمات نيز به يك اصلِ
جامع توحيدي است، پس كلّ قرآنْ واحدي منسجم و داراي اصل واحد يعني
توحيد است. شايد يگانه اصل تفسيري همه مسائل توحيدي، آيه
﴿لَيسَ كَمِثلِهِ شيء﴾ باشد كه
هيچ آيهاي مانند آن در قرآن نيست كه هرگونه كثرت، شركت، تشابه،
تماثل، تساوي، تواسي چيزي با خدا و اشتراك خداوند سبحان با او را
قاطعانه نفي ميكند و همين مطلب سامي قرآني، مورد برهان حكمي و
شهود عرفان ناب هم هست.
|
9. رابطه درجات انسان با درجات معارف قرآن كريم: قرآن كريم حبل
آويخته و بيانتهاي الهي است كه هر معناي دقيقي از آن استنباط شود،
دقيقتر از آن هم هست؛ ليكن محكماتي مانند
﴿لَيسَ كَمِثلِهِ شيء﴾ بر همه آن مراتب پرتوافكناند؛
نيز الفاظ براي ارواح معاني (مفاهيم عام) وضع شدهاند، پس هر يك از
اين درجات بلند، معناي قرآن كريم است، زيرا رابطه اين معاني طولي
است و هر مرتبهاي از معنا به مرتبهاي از فهم انساني اختصاص دارد
و براي انسان نيز ارتقا به همه اين مراتب شدني است، از اينرو بشر
به اهتدا و تدبّر در قرآن مكلّف شده است.
|
بر اين اساس، اگر كسي به مرتبه بالاتر دست نيافت، نبايد معناي
مرتبه پايين را آخرين پيام و ناسخ مراحل برتر بداند، چنان كه برخي
﴿فَاتَّقُوا اللهَ
|
|
^ 1 - ـ سوره شوري، آيه 11. |
مَااستَطَعتُم)
1
را ناسخ ﴿اتَّقوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه)
2
يا آن را ناسخ ﴿وجهِدوا فِي اللهِ حَقَّ
جِهادِه)
3
پنداشتهاند
4 ؛
غافل از اينكه آياتي از اين دست، مسير كمال را نشان ميدهند و
انسان را از درجات فروتر به درجات فراتر ميرسانند.
|
در باب معرفت نيز شناخت كنه ذات خداوند مقدور كسي نيست و انسان به
هر مرتبهاي از مراتب معرفت الهي هم برسد، بايد بگويد: ما عرفناك
حقّ معرفتك
5 ؛
يعني معرفت خدا همواره بايد با اعتراف به قصور همراه باشد؛ امّا حق
معرفت به اندازهاي كه لازم است، شايسته انسان متكامل است و خداي
سبحان درباره منكران توحيد، رسالت و قيامت ميفرمايد:
﴿وما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِه)
6
امام صادق(عليهالسلام) هم فرمود: ما كلّم رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم العباد بكنه عقله قط؛ و قال: قال رسول اللهصلي
الله عليه و آله و سلم: إنّا معاشر الأنبياء أُمرنا أن نكلّم
النّاس علي قدر عقولهم
7.
|
به طور كلّي ميتوان گفت كه معرفت هر مقيّد به مطلق، معرفتي توأم
با اعتراف است، زيرا اولاً تكامل انسان به «معرفت نفس» وي بستگي
تام دارد و انسان صالح سالك بايد در اوصاف و مراحل نفساني خويش سفر
كند:
|
|
^ 1 - ـ سوره تغابن، آيه 16.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيه 102. مجمع
البيان، ج2 ـ 1، ص805؛ الدر المنثور، ج2، ص283؛ ج8، ص186.
^ 3 - ـ سوره حجّ، آيه 78.
^ 4 - ـ الجامع لاحكام القرآن، مج6، ج14،
ص92.
^ 5 - ـ الكافي، ج1، ص23؛ بحار الانوار،
ج66، ص292.
^ 6 - ـ سوره انعام، آيه 91.
^ 7 - ـ الكافي، ج1، ص23؛ بحار الانوار،
ج16، ص280. |
﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا عَلَيكُم
اَنفُسَكُم لايَضُرُّكُم مَن ضَلَّ اِذَا اهتَدَيتُم)
1
و تا خود را نشناسد، از قرآن كه هدفش پرورش انسان است
بهرهاي نخواهد برد.
|
ثانياً نفس، دو شأن علم و عمل دارد؛ يعني انسان ميانديشد و براساس
فكرش عمل ميكند، بنابراين درجات نفس به منازل علمي و عملي او
بستگي دارد و انسان بايد اين دو شأن را شناسايي و در درجاتشان سفر
كند.
|
گفتني است كه انسان يك حقيقت است و علمش با عمل او پيوند دارد و
مجموعه اين دو حقيقت واحدي را ميسازند.
|
ثالثاً درجات علمي و عملي ابتدا در انسان سالك به صورت «حال» و
ايمانِ «مستودع»اند نه ايمان «مستقر»، ازاينرو علم و عمل وي در
معرض زوالاند؛ امّا پس از آنكه با كوشش خويش آن دو را در جان خود
راسخ كرد، ايمان «مستودع» به ايمان «مستقرّ» و حالات نفسي از «حال»
به «ملكه» بدل ميشوند.
|
در كتابهاي عقلي نيز گاهي «علم» را كيفيّت نفساني ميشمرند و
زماني سخن از اتحاد عالم و معلوم است. اتحاد و پيوند علم و جان
همانند پيوند ماده و صورت، حتّي از آن نيز قويتر است؛ آنگاه كه
علم در جان انسان و جان انسان در علم رسوخ ميكند، اتحاد پديد ميآيد
2.
|
اين مقدّمات، به ويژه سير انسان از «حال» به «ملكه» در صفات نفساني،
به خوبي روشن ميكنند كه چرا قرآن كريم برخي معارف را در كسوت
مراتب گوناگون آورده است: از ﴿لَهُم دَرَجت)
3
تا ﴿هُم دَرَجت)
4
نيز از ﴿لَهُم
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 105.
^ 2 - ـ ر.ك: الحكمة المتعاليه، ج3، ص382 ـ
378.
^ 3 - ـ سوره انفال، آيه 4.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 163. |
جَنّتٍ تَجري... )
1
تا ﴿فَاَمّا اِن كانَ مِنَ
المُقَرَّبين ٭ فَرَوحٌ ورَيحانٌ وجَنَّتُ نَعيم)
2
همچنين از ﴿خُذوهُ فَغُلّوه ٭ ثُمَّ
الجَحيمَ صَلّوه)
3
و ﴿كَمَن باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللهِ
ومَأوهُ جَهَنَّم)
4
تا ﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا
لِجَهَنَّمَ حَطَبا)
5
گاهي قبر تبهكار شعله ميكشد و زماني خود او هيزم افروخته
است.
|
در نگاه قرآن كريم هر يك از «اخلاص»، «انابه»، «توبه»، «طهارت» و
مانند آن درجهاي است و اثري ويژه دارد؛ مثلاً ثمره ممتاز درجه «مطهّران»
تماس با باطن و تأويل قرآن است: ﴿اِنَّهُ
لَقُرءانٌ كَريم ٭ في كِتبٍ مَكنون ٭ لايَمَسُّهُ اِلاَّ
المُطَهَّرون)
6
|
10. كلّيت و دوام قرآن كريم: قرآن كريم همانند خورشيد و ماه همواره
در جريان است: يجري كما يجري الشمس و القمر
7.
|
قرآن كريم چون كتابي كلّي و هميشگي است ـ يعني جهاني و براي هدايت
همه مردم در اعصار گوناگون است ـ هر حادثهاي مصداق يكي از احكام
آن است و هر مكتبي را امضا يا ردّ ميكند و درباره هر يك از آداب
اجتماعي، مسائل اخلاقي، سنن ملّي و اصول سياسي نفياً يا اثباتاً
نظر دارد. آري كتاب تعليم و تربيت و تزكيه نفوس جهاني نميتواند در
اينگونه امور ساكت باشد.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 25.
^ 2 - ـ سوره واقعه، آيات 89 ـ 88.
^ 3 - ـ سوره حاقّه، آيات 31 ـ 30.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 162.
^ 5 - ـ سوره جنّ، آيه 15.
^ 6 - ـ سوره واقعه، آيات 79 ـ 77.
^ 7 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص11؛ بحار
الانوار، ج89، ص97. |
تطبيق درجات و كمال ايمان بر عترت طاهره(عليهمالسلام) در روايات،
تفسير مفهومي قرآن نيست، بلكه بيان مصداق كامل آيات آن است، مگر
نشان حصر موجود باشد؛ مانند آيه تطهير؛ نيز تطبيق آيات ذم و توبيخ
و قدح بر امويان و عبّاسيان، معرّفي مصداق بارز اينگونه آيات است
نه تفسير مفهومي و حصر، از اينرو هر گروه يا مكتب حق يا باطلي تا
قيامت ظهور كند، مصداق دستهاي از آيات و اين همان «جري» است.
|
«جري» با «تفسير» متفاوت است: «جري» تطبيق اصل كلّي بر فروعات و
مصاديق آن است، بنابراين انطباق آيه بر شخص يا گروه در روايات، «جري»
است نه تفسير. «تفسير» براي تبيين معاني و مستعمل فيه الفاظ است؛
نه بيان مصاديق خارجي كه هرگز مستعمل فيه الفاظ نيستند و از نوع
تطبيق است. «جري» اصطلاحي روايي و برگرفته از حديث شريف يجري كما
يجري الشمس و القمر است
1 و در
تفسير شريف الميزان بارها به كار رفته است
2.
|
«جري» و انطباق قرآن بر مصاديق خود در طول تاريخ با «سمبليك» بودن
آن فرق دارد؛ قصص قرآن همانند داستانهاي افسانهاي براي تربيت
انسانها ساخته نشده است، بلكه از قضايايي حقيقي حكايت ميكنند؛
مثلاً ﴿واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ ابنَي ءادَمَ
بِالحَقّ)
3
درباره داستان فرزندان آدم(عليهالسلام) است كه در خارج رخ
داده است. اصل كلّي آن (فلسفه تاريخ) در همه اعصار و امكنه جريان
دارد و به ديگر سخن، قرآن كريم پس از بيان جزئيّاتِ حوادث تاريخي،
اصل كلّي را بيان ميكند كه سنّت الهي است. به نمونههايي اشاره ميكنيم:
1. پس
|
|
^ 1 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص11.
^ 2 - ـ ر.ك: الميزان، ج1، ص42 ـ 41؛ ج3،
ص81 و 84.
^ 3 - ـ سوره مائده، آيه 27. |
از نقل داستان حضرت يوسف(عليهالسلام) و ديدار با برادرانش ميفرمايد
يوسف گفت اين برادر من است؛ خداي سبحان به من منّت نهاد و او را
برگردانيد؛ آنگاه در بيان علّت آن رخداد آموزنده، اين اصل كلّي را
برميشمرد: ﴿اِنَّهُ مَن يَتَّقِ ويَصبِر
فَاِنَّ اللهَ لايُضيعُ اَجرَ المُحسِنين)
1
يعني من صبر كردم و سنّت الهي بر اين است كه به صابران
پاداش دهد و بر اين اساس به من نيز پاداش داده است.
|
2. پس از بيان قصّه حضرت يونس(عليهالسلام) ميفرمايد:
﴿وكَذلِكَ نُنجِي المُؤمِنين)
2
يعني سنّت الهي است كه هر مضطرّ منيبي را از اعماق تاريك
دريا يا هر گرفتاري ديگر نجات دهد.
|
3. پس از ذكر داستان حضرت ابراهيم(عليهالسلام) ميفرمايد:
﴿وكَذلِكَ نَجزِي المُحسِنين)
3
بنابراين قرآن كريم قضاياي واقعي را نقل ميكند و از سوي
ديگر، نه لطف الهي مخصوص صالحان معيّن است و نه قهر الهي ويژه
تبهكاران معلوم، بلكه سنّت الهي همواره در هر دو گروه جاري است.
|
تعبير «ضربِ مَثَل» نيز در قرآن به واقعيت خارجي نداشتن اختصاص
ندارد، زيرا از برخي قضاياي واقعي نيز با همين تعبير ياد ميكند؛
مانند ﴿واضرِب لَهُم مَثَلًا اَصحبَ القَريَةِ
اِذ جاءَهَا المُرسَلون)
4
و ﴿وضَرَبَ اللهُ مَثَلًا لِلَّذينَ
ءامَنوا امرَاَتَ فِرعَون)
5
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 90.
^ 2 - ـ سوره انبياء، آيه 88.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 84.
^ 4 - ـ سوره يس، آيه 13.
^ 5 - ـ سوره تحريم، آيه 11. |
نگاهي ديگر به راز كاربرد متشابه
در قرآن |
مقام رفيع قرآن كريم از لفظ و مفهوم منزّه است؛ امّا براي سخن گفتن
با مردمي كه اصول، لغت، فرهنگ و سنّتهاي گوناگون دارند، رساندن
پيام ﴿علِمُ الغَيبِ والشَّهدَة)
1
در سطح حسّ و شهود، اگر به عربي مبين باشد كه داراي كنايات،
استعارات، تشبيهات، مجازات و مشترك لفظي و معنوي است، وجود
متشابهات و بالعرض فتنهجويي بيماردلان را در پي خواهد داشت، وگرنه
خداوند هرگز آيه متشابه نفرستاده است و چون «متشابه» زيانبار است،
بايد آيات ديگري بر آنها سايهافكن باشند، تا مردمان ماديانديش
كه قدرت تجريد در آنان ضعيف است، مطالب نامحسوس را به ديده حسّي
ننگرند.
|
در نشئه مجرّدات، باطل راه ندارد و در نشئه طبيعت، چارهاي جز در
هم آميختن حق و باطل نيست. در اين نشئه، نه حقّ ناب هست و نه باطل
محض. خداي سبحان عالمي را كه حقّ محض باشد، آفريده است؛ مانند عالم
فرشتگان؛ ولي جهاني كه باطل محض باشد، هرگز!
|
از طرفي در نشئه طبيعت و قلمرو حركت، وجود حق محض ميسّر نيست، از
اينرو با هر حقّي، كف باطلي هم هست:
﴿اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت اَودِيَةٌ بِقَدَرِها
فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَدًا رابِيًا ومِمّا يوقِدونَ عَلَيهِ فِي
النّارِ ابتِغاءَ حِليَةٍ اَو مَتعٍ زَبَدٌ مِثلُهُ كَذلِكَ يَضرِبُ
اللهُ الحَقَّ والبطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً
واَمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِي الاَرضِ كَذلِكَ يَضرِبُ
اللهُ الاَمثال)
2
فيض هستي مانند باراني است كه خدا ميفرستد كه اگر هر قطرهاي
جاري از آن در
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 73.
^ 2 - ـ سوره رعد، آيه 17. |
جاي خود قرار گيرد و سيلي پديد نيايد، كفي همراه نخواهد داشت؛ امّا
از آنجا كه دنيا نشئه حركت است، قطرههاي جاري سيل را پديد ميآورند
و هر دره و بياباني به گستره خود، از اين سيل بهره ميگيرد و بر
اثر حركت، كفي نيز پديدار ميشود. در نگاهي سطحي تنها كف ديده ميشود
كه چشمگيرتر است و همان باطلي است كه حقّي را همراه ندارد و از بين
رفتني است و آب كه حق و ماندني است، در باطن است و ديده نميشود.
|
در محدوده جهان طبيعت چنين است؛ ولي با گذر از عالم طبيعت، ديگر
همه آب محض است، بي هيچ كفي. قرآن كريم كه مبيّن جهانبيني انسان
است، آياتش مصداقِ ﴿... ما يَنفَعُ النّاسَ
فَيَمكُثُ فِي الاَرض... ﴾ يعني محكمات است؛ ليكن روي
برخي از آيات قرآني را كفي از تشابه پوشانده است.
|
«متشابهات» نيز مانند «محكمات» آيات الهي، حق، نافع، ماندني و
منزّه از بطلاناند و برداشت باطل از آنها كفي است كه در اين عالم
براثر برخورد با اذهان انسانها پديد آمده است.
|
آياتي چون ﴿اِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصاد)
1 ﴿يَدُ
اللهِ فَوقَ اَيديهِم)
2
﴿وجاءَ رَبُّك)
3
و ﴿اَلرَّحمنُ عَلَي العَرشِ استَوي)
4
بسان سيل خروشانياند كه از مبدأ متعالي فرود آمدهاند و در
كسوت عربي مبين به انسانها رسيدهاند و معناي فتنهانگيز اينگونه
آيات، حسّي است و زودتر ديده ميشود؛ امّا بسان كفي
|
|
^ 1 - ـ سوره فجر، آيه 14.
^ 2 - ـ سوره فتح، آيه 10.
^ 3 - ـ سوره فجر، آيه 22.
^ 4 - ـ سوره طه، آيه 5. |
است كه هرگز سيراب كننده نيست و دعوت و تشويق تشنهكامان به اين كف
نيز فتنهانگيزي است.
|
ريزش سيلآساي معارف بلند آياتي مانند
﴿واللهُ خَلَقَكُم وما تَعمَلون)
1
﴿وجاءَ رَبُّك)
2
و ﴿وعَصي ءادَمُ رَبَّهُ فَغَوي)
3
بر فكر انسانها كفِ جبر، تجسيم و لغزش پيامبران را پديد ميآورند
و روي معارف برين اين آيات را ميپوشانند و
﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ همان معتقدان به جسميّت
خدا، جبر و تفويض و لغزشهاي انبيا هستند كه براي فتنهجويي در پي
متشابهاتاند، وگرنه هر يك از اين آيات بسان سيلي هر دل مستعدّي را
به اندازه گنجايش آن سيراب ميكند: إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها
أوعاها
4.
|
بر اين اساس، در عالم طبيعت، بيمتشابه نميتوان سخن گفت و آيه
﴿اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت
اَودِيَةٌ بِقَدَرِها... كَذلِكَ يَضرِبُ اللهُ الاَمثال)
5
نشان ميدهد كه حكم اين مَثَل در افعال و گفتار خدا نيز
جاري است، زيرا قول خدا بسان فعل اوست و فعل خدا در نشئه فرشتگان و
مجرّدات تام و در بهشت، حق محض است:
﴿لايَسمَعونَ فيها لَغوًا ولاتَأثيما ٭ اِلاّقيلاً سَلمًا سَلما)
6
ولي در قلمرو طبيعت، مشوب.
|
با ارجاع متشابه به محكم ـ مانند ارجاع
﴿اِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصاد)
7
به ﴿لَيسَ
|
|
^ 1 - ـ سوره صافّات، آيه 96.
^ 2 - ـ سوره فجر، آيه 22.
^ 3 - ـ سوره طه، آيه 121.
^ 4 - ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
^ 5 - ـ سوره رعد، آيه 17.
^ 6 - ـ سوره واقعه، آيات 26 ـ 25.
^ 7 - ـ سوره فجر، آيه 14. |
كَمِثلِهِ شيء)
1
ـ روشن ميشود كه تمامي آيات قرآن، آب گوارايياند براي
تشنهكامان و در واقع، خود آيات كفي را نيز همراه ندارند. هرچند
﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ به
كف تشابه بسنده ميكنند؛ ولي «راسخان در علم» پس از عبور از كف (ارجاع
متشابه به محكم) آب زلال را مينوشند.
|
كوتاه سخن اينكه قرآن كريم سراسر نور است:
﴿واتَّبَعوا النّورَ الَّذي اُنزِلَ مَعَه)
2
و پيروي از نور فتنهاي در پي ندارد و خداوند متشابه نازل
نكرده است و قرآن هرگز آيه متشابهي ندارد تا دستاويز فتنهانگيزان
باشد و چنين نيست كه بعضي آيات قرآن نور باشد و برخي ظلمت؛ ليكن
بيماردلي كه متشابه را بيارجاع آن به محكم در دست ميگيرد، مانند
كسي است كه «حسبنا الزّبد» ميگويد و كف را به جاي آب ميگيرد و
هماره تشنه ميماند.
|
«متشابه» كودكي است كه اگر در دامن مادري چون «محكم» پرورش يابد،
رشد ميكند و هرگز تشابهي براي وي نميماند و سراسر قرآن كريم محكم
ميشود، از همينرو نزد عترت طاهره(عليهمالسلام) كه متشابه را به
محكم بازگردانده و محكم را بر آن سايهافكن ميكنند، هيچ آيهاي «متشابه»
نيست.
|
نشان ديگر اين مدعا كه خداوند متشابه نازل نكرده است، اينكه قرآن
كريم نه در «كتاب مكنون» با تشابه همراه بوده و نه در قيامت كبرا
كه تأويلش ظهور ميكند، در حالي كه اگر تشابه در متن قرآن بود،
بايد همهجا همراه آن ميبود، چنان كه «محكم» همهجا با قرآن است.
|
در مخزن غيب، آب بيكف و محكم بدون متشابه است. كف از حركت و خروش
آب و «تشابه» از تنزّل قرآن به نشئه طبيعت و ذهن انسانهاي غير
|
|
^ 1 - ـ سوره شوري، آيه 11.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 157. |
معصوم پديد ميآيد، بنابراين نبايد پرسيد كه چرا خداوند متشابه
نازل كرده است تا دستاويز فتنهجويان باشد؛ ولي ميتوان پرسيد كه
چرا قرآن متشابهات دارد و چرا كف تشابه روي آيات آن را پوشانده است،
زيرا اين سؤالي است معقول و پاسخ معقولي هم دارد كه عصاره آن ارائه
شد و ممكن است با گفتارهاي بعدي روشنتر شود.
|
آري سراسر قرآن كريم شفا و نور است و اگر متشابه از قرآن بود، آن
نيز بايد شفا و نور بود، با آنكه «متشابه» دستاويز فتنهجويان
ناميده شده و پيروي از آن نكوهيده است:
﴿ونُنَزِّلُ مِنَ القُرءانِ ما هُوَ شِفاءٌ ورَحمَةٌ لِلمُؤمِنينَ
ولايَزيدُ الظّلِمينَ اِلاّخَسارا)
1
قرآن كه براي مؤمنان شفا و رحمت است، براي ستمكاران جز
خسارت نيست؛ ولي اگر توبه كنند، قرآن براي آنها نيز شفا و رحمت
خواهد شد.
|
آري قرآن مجيد كه كتاب هدايت و مايه بصيرت است، براي شماري عامل
كوري است: ﴿وهُوَ عَلَيهِم عَمًي)
2
خداوند هرگز چيز كوركننده و خسارتبار نفرستاده است، از اينرو
نفرمود «منه آيات محكمات و منه آيات متشابهات»، بلكه محكمات را اصل
و مادر و متشابهات را فرع نهاد.
|
قرآن كريم مانند ميوه يا آب گواراست؛ ليكن همين موجود مفيد براي
بيمار سبب ازدياد درد و بيماري ميشود.
|
|
|
هدف بيماردلان |
بيماردلان كه به جاي ايمان به همه قرآن و ارجاع متشابه به محكم،
متشابهات را
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 82.
^ 2 - ـ سوره فصّلت، آيه 44.
|
پي ميجويند، دو هدف عمده دارند: هدفِنخستآنان فتنهجويي درباره
دين و قرآن است؛ يعني با تمسّك به متشابهات بدون محكمات، به اهداف
فتنهجويانه خويش جامه عمل ميپوشانند:
﴿ابتِغاءَ الفِتنَة﴾ و اين فتنه از خود آنان است، چون
قرآن كريم با ارجاع متشابهات به محكمات، سراسر نور و هدايت است.
|
«متشابه» بيآنكه چيزي بدان افزوده يا از آن كاسته شود، زمينه فتنه
است؛ مثلاً آياتي مانند ﴿وجاءَ رَبُّك)
1 وُجوهٌ
يَومَئِذٍ ناضِرَة ٭ اِلي رَبِّها ناظِرَة)
2
و ﴿يَدُ اللهِ فَوقَ اَيديهِم)
3
پيش از ارجاع به محكماتْ فتنهانگيزند؛ برخلاف تفسير به رأي
كه در آن فتنه از بيرون بر قرآن تحميل ميشود؛ يعني سبب پيدايش
فتنه، تحميل رأي بيروني بر قرآن است.
|
تذكّر: چون «متشابه» ظاهري فتنهانگيز و آشوبخيز دارد، نخستين هدف
مشئوم بيماردلان با آن تأمين ميشود و چون تأويل صحيح دارد كه اولاً
تشابهزدايي ميكند و ثانياً زمينه هرگونه فتنهگري را برميدارد،
آنان (بيماردلان) تأويل پيش ساخته خود را مطرح ميكنند كه دومين
هدف پليد آنهاست.
|
هدف دوم آنان دستيابي به «تأويل» قرآن كريم است؛ ولي تأويلي كه خود
مايل به آناند نه تأويل واقعي آن؛ ليكن هرگز به «تأويل» واقعي دست
نمييابند، زيرا قلبهاي بيمار را توانِ دستيابي به تأويل قرآن
كريم نيست و علم آن نزد خداست و آن را جز به راسخان در علم (اهل
بيت وحي(عليهمالسلام) و شاگردان آنان) نميآموزد.
|
|
^ 1 - ـ سوره فجر، آيه 22.
^ 2 - ـ سوره قيامت، آيات 23 ـ 22.
^ 3 - ـ سوره فتح، آيه 10. |
نكته: از تقابل ﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾
با ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾
و از درخواست آنان از خدا كه پس از «هدايت» به زيغ قلب دچار
نشوند، برميآيد كه بيماردلان، نه اهل علماند و نه اهل هدايت.
|
|
|
معناي اصطلاحي «تأويل» و نكات
مستفاد از تكرار اين واژه در آيه |
«تأويل» در اين آيه دو بار آمده است و هردو معرفهاند نه نكره،
هرچند تعريف آنها به ضمير است نه به الف و لام تا مانند
﴿فَاِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرا ٭ اِنَّ مَعَ
العُسرِ يُسرا)
1
باشد كه دومي همان اولي است؛ بر خلاف تكرار به نكره كه دومي
غير از اوّلي است.
|
آوردن اسم ظاهر با امكان اكتفا به ضمير، مانند
﴿وما يعلمه... ﴾، مشعر به تعدّد معناي تأويل است؛
يعني تأويل دوم غير از تأويل اول است: تأويل اول همانا تأويل
متشابه است و تأويل دوم همانا تأويل ﴿الكِتب﴾؛
و نتيجه آن سه امر است: 1. همه قرآن، اعم از محكم و
متشابه، داراي تأويل است و حديث امام محمّد باقر(عليهالسلام) قلت
لأبي جعفر(عليهالسلام) قول الله ﴿وما يَعلَمُ
تَأويلَهُ اِلاَّاللهُ والرّسِخونَ فِي العِلم﴾ قال:
يعني تأويل القرآن كلّه
2 تأويل
مجموع قرآن را تأييد ميكند. واژه تأويل در هفت سوره جمعاً هفده
بار تكرار شده است.
|
2. تأويل متشابه، دستاويز آلودگان به زيغ و انحراف است و جريان
بهانهجويي بيماردلان به تأويل ﴿اُمُّ الكِتب﴾
يعني خصوص محكمات و نيز به تأويل مجموع كتاب، اعم از
محكم و متشابه، ربط ندارد.
|
|
^ 1 - ـ سوره شرح، آيات 6 ـ 5.
^ 2 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص164؛ ر.ك:
تفسير الصافي، ج1، ص295. |
3. توسعه تأويل دوم، به قرآنشناسي به معناي وسيع آن بازميگردد؛
بر خلاف تضييق تأويل اول كه به خصوص متشابهشناسي بازميگردد كه
بخشي از قرآن است.
|
اكنون كه روشن شد تأويل كتاب غير از تأويل متشابه است، بايد دريافت
كه تأويل در اصطلاح قرآن به چه معناست. مفهوم جامع و انتزاعي آن
طبق لغت از «اَوْل» به معناي رجوع است؛ ولي مهم تبيين معناي
اصطلاحي آن در فضاي قرآن حكيم است.
|
بيشتر كاربردهاي تأويل در قرآن حكيم ناظر به حوزه لفظ، مفهوم و
معنا، تفسير و تبيين قلمرو دلالت و مانند آن نيست، بلكه درباره
ارجاع به واقعيت عيني اعم از دنيا و آخرت است؛ نمونهها: 1. آيه
﴿ذلِكَ خَيرٌ واَحسَنُ تَأويلا)
1
راجع به پايان خارجي اطاعت از خدا، پيامبر و اولوا الامر و
بازگرداندن مورد تنازع به خدا و پيامبر است كه مطلبي عيني است نه
علمي.
|
2. آيه ﴿هَل يَنظُرونَ اِلاّتَأويلَهُ يَومَ
يَأتي تَأويلُه)
2
درباره جريان خارجي است نه ذهني؛ و هيچ به انذار و وعيد
اختصاص ندارد، بلكه تبشير و وعده و نيز ساير معارف قرآني را شامل
ميشود.
|
3. آيه ﴿بَل كَذَّبوا بِما لَميُحيطوا
بِعِلمِهِ ولَمّا يَأتِهِم تَأويلُه)
3
ناظر به تحقق عيني گزارشهاي قرآني است نه تفسير مفهومي آن.
|
4. آيه ﴿ياَبَتِ هذا تَأويلُ رُءيي مِن قَبل)
4
و آيات ﴿نَبِّئنا بِتَأويلِهِ اِنّا
نَركَ
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 59.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 53.
^ 3 - ـ سوره يونس، آيه 39.
^ 4 - ـ سوره يوسف، آيه 100. |
مِنَ المُحسِنين ٭ قالَ لايَأتيكُما طَعامٌ
تُرزَقانِهِ اِلاّنَبَّأتُكُما بِتَأويلِه)
1
راجع به تبيين رخداد آينده است و آن، امري عيني است نه علمي
و با اين قرينه تعبيرهاي ديگري كه در سوره يوسف از تأويل شده است
به معناي ارجاع به امر خارجي است نه ذهني و مفهومي.
|
5. آيه ﴿وَزِنوا بِالقِسطاسِ المُستَقيمِ
ذلِكَ خَيرٌ واَحسَنُ تَأويلا)
2
درباره جريان خارجي است نه ذهني.
|
6. آيه ﴿سَاُنَبِّئُكَ بِتَأويلِ ما لَم
تَستَطِع عَلَيهِ صَبرا)
3
و آيه ﴿ذلِكَ تَأويلُ ما لَم تَسطِع
عَلَيهِ صَبرا)
4
بيانگر رخدادي عيني است نه ذهني.
|
در اين شش سوره كه به روشني از تأويل سخن به ميان آمده است، همه
ناظر به تحقق عيني قول، فعل يا رؤياست و هيچيك درباره تفسير
مفهومي يا ترجيح احتمال مرجوح بر راجح و مانند آن نيست.
|
اين مطلب سامي از ديرزمان مورد عنايت قرآنپژوهان بوده است و هيچ
به تفسير الميزان اختصاص ندارد، چنانكه ويژه مفسّران اماميه نيست،
بلكه ديگران نيز از آن طرفي بستهاند و آنچه احمد بن تيميّه در
تفسير سوره «اخلاص» نگاشته است و برخي متأخران از آن نقل كردهاند
5 گسترش
بحث ياد شده را تأييد ميكند.
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيات 37 ـ 36.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 35.
^ 3 - ـ سوره كهف، آيه 78.
^ 4 - ـ سوره كهف، آيه82.
^ 5 - ـ تفسير المنار، ج3، ص172.
|
تذكّر: سخن رسول گراميصلي الله عليه و آله و سلم درباره حضرت
اميرمؤمنان(عليهالسلام): إنّ منكم من يقاتل بعدي علي التأويل كما
قاتلتُ علي التنزيل
1 و
فرموده امام باقر(عليهالسلام): ظهره تنزيله وبطنه تأويله؛ منه ما
قد مضي ومنه ما لم يكن؛ يجري كما يجري الشمس والقمر
2 ،
ناظر به تطبيق است كه مطلبي عيني است؛ نه تفسير كه مفهومي ذهني است،
هرچند ممكن است تأويل به معناي تفسير مفهومي نيز با قرينه استعمال
شود.
|
|
|
برخي آرا دربارهمعناي «تأويل» |
در بخش «مفردات» گذشت كه «تأويل» از «أوْل» به معناي رجوع است؛
امّا ارجاع لفظ به معنا، عام به خاص، مطلق به مقيد، منسوخ به ناسخ،
ذوالقرينه به قرينه، يا تطبيق مفهوم به مصداق نيست، زيرا اين موارد
همگي در قلمرو لفظ و مفهوماند و «تأويل» از نوع پيوند مثال با
ممثّل است.
|
تطبيق مفهوم بر مصداق، غير از تأويل قول، فعل يا رؤياست، زيرا
موجود خارجي كه مورد تأويل امور ياد شده است هرگز مصداق چيزي نيست
كه بر آن به يكي از انحاي دلالتهاي مطابقه، تضمّن و التزام دلالت
كند؛ مثلاً يازده فرزند حضرت يعقوب هرگز مصداق يازده ستاره نبودند
و پدر و مادر آنان مصداق شمس و قمر نبودند و خضوع آنها برابر تخت
وزارت يوسف(عليهالسلام) هيچگاه مصداق سجده كوكبها نبوده است.
غرض آنكه ريشه تأويل و فروع برخاسته از آن اصل، كاملاً از جريان
تطبيق مفهوم خاص بر مصداق خارجي خود جداست.
|
|
^ 1 - ـ الكافي، ج5، ص12 ـ 11.
^ 2 - ـ بصائر الدرجات، ص216؛ بحار الانوار،
ج89، ص97. |
قرآن كريم فقط ممثّل را نشان نميدهد، بلكه خود نيز مراد است
1 و
تنها با فهم خوب مثال است كه ميتوان به ممثّل راه يافت.
|
خداي سبحان قرآن را براي هدايت مردم فرستاد و به تدبّر در آن فرا
خواند و اين همان مرحله تفسير است كه بسياري از دانشمندان را بدان
دسترسي بوده و هست؛ امّا «تأويل» كه تنها براي خدا يا براي خدا و
راسخان در علم شدني است، مرحله وجود خارجي است و راه رسيدن به آن
نيز ادراك معاني آيات است، از اينرو محكماتْ تأويل متشابهات
نيستند، بلكه مفسّر آنهايند و تأويل تنها براي متشابهات نيست،
بلكه تمامي قرآن كريم «تأويل» دارد.
|
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) درباره معناي تأويل فقط چهار رأي
را برجسته و بررسي ميكند و آراي ديگر را از شعب رأي نخست ميداند
2 :
|
1. «تأويل» همان «تفسير» است: ﴿وما يَعلَمُ
تَأويلَهُ
3 اِلاَّ
اللهُ والرّسِخونَ فِي العِلم﴾؛ تنها خداوند و راسخان
در علمْ تفسير آن را ميدانند و مراد ابن عباس كه گفت: من از
راسخان در علم هستم
4 اين
است كه من تفسير آن را ميدانم.
|
اين معنا براي تأويل، ميان قدما رواج داشته و علامه امينالاسلامِ
نيز «تأويل» را به اين معنا دانسته است
5 ؛ اما
به نكات ذيل نقد ميشود:
|
|
^ 1 - ـ بر خلاف ساير مثالها كه تنها
سرپلي است براي رسيدن به ممثّل و خود آنها مراد نيست؛ مثلاً «في الصّيف
ضيّعتِ اللبن» ـ يعني فرصت مناسب را از دست دادي ـ خود مثال مراد نيست؛
همچنين صورت مناميّه براي رسيدن به تعبير خواب است و خودش منظور نيست.
^ 2 - ـ الميزان، ج3، ص57 ـ 51.
^ 3 - ـ ظاهراً مرجع ضمير در «تَأويلَه»، «ما
تَشبَه» است نه كل قرآن، و رجوع ضمير به خصوص آيات «متشابه» منافات با اين
ندارد كه كلّ قرآن، تأويل دارد و نزد خداست كه آن را به اولياي خود آموخته
است.
^ 4 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص701.
^ 5 - ـ همان. |
أ. اگر تأويل همان تفسير باشد، بر اساس ﴿وما
يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللهُ والرّسِخونَ فِي العِلم﴾
تنها خدا، يا خدا و راسخان در علم بايد تفسير قرآن را
بدانند، در حالي كه قرآن براي هدايت همه مردم آمده است.
|
ب. خداي سبحان مردم را به تدبّر در قرآن امر كرده است:
﴿كِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَيكَ مُبرَكٌ
لِيَدَّبَّروا ءايتِه)
1
با آنكه طبق اين نظريه مردم قدرت فهم و تدبّر در قرآن را
ندارند.
|
ج. ادّعاي قرآن كريم آن است كه كلام خداست، وگرنه اختلافات فراواني
در آن يافت ميشد؛ اگر قرآن براي مردم قابل فهم نباشد، چگونه آن را
بررسي كنند تا هماهنگي يا عدم هماهنگي آن روشن گردد.
|
د. اگر معناي قرآن براي همگان مفهوم نبود، تحدّي و هماورد طلبي
معنا نداشت.
|
2. «تأويل» قرآن معناي خلاف ظاهر لفظ است كه از ظاهر آيه فهميده
نميشود. اين معنا نزد مفسّران متأخر رواج دارد و مرادشان از تأويل
آيه، حمل آن بر معناي خلاف ظاهر است.
|
نقد و بيپايگي اين رأي نيز از نقد رأي يكم روشن ميشود. افزون بر
آن، اگر تأويلْ معناي خلاف ظاهر باشد، تأويلها با يكديگر يا تأويل
قرآن با تنزيل آن، ناهماهنگ خواهد بود و اين ناهماهنگي دليل ميشود
كه قرآن ـ معاذ الله ـ كلام خدا نيست، در نتيجه راهي براي تشخيص
درستي يا نادرستي اين احتمال نيز وجود ندارد.
|
بر اساس اين نظريه نيز تحدّي قرآن ناتمام است و تنها عالمان به
تأويل،
|
|
^ 1 - ـ سوره ص، آيه 29. |
توان فهم انسجام يا اختلاف قرآن را دارند، در حالي كه آيه
﴿... ولَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللهِ
لَوَجَدوا فيهِ اختِلفًا كَثيرا)
1
چنين انحصاري را بر نميتابد.
|
3. «تأويل» همان معناي ظاهري است؛ ولي معنايي دقيق و عميق كه لفظ
را تاب تحمّل آن نيست، از اينرو حمل لفظ بر آن، مجاز نيست تا
قرينه بخواهد؛ ليكن مخاطب با نظر ابتدايي و بيتدبّر و تأمّل، آن
را درنمييابد.
|
گفتني است كه وجه اشتراك هر سه رأي گذشته آن است كه «تأويل» از سنخ
الفاظ و معاني و مفاهيم است.
|
نظريه سوم از اشكالات رأي اول و دوم پيراسته است؛ امّا مشكل اساسياش
عدم حفظ حريم تأويل است: خداوند ميفرمايد كه تأويل را جز خدا يا
جز خدا و راسخان در علم نميداند؛ ولي معناي دقيق يا دقيقتر را با
تلاش علمي ميتوان به دست آورد. چه بسا كسي معناي دقيق را بداند؛
اما چون اهل عمل نيست، جزو راسخان در علم نباشد.
|
4. «تأويل» از سنخ تفسير نيست، زيرا تفسير، خواه ظاهر يا باطن، با
لفظ و مفهوم سر و كار دارد؛ ولي تأويل از سنخ لفظ و مفهوم نيست،
همانگونه كه معبّر از دلالت الفاظِ حاكي از رؤيا هرگز نميتواند
به تعبير آن دست يابد و بايد با عبور از مفهوم لفظ به اصل آن برسد؛
مثلاً از ﴿اِنّي اَري سَبعَ بَقَرتٍ سِمانٍ
يَأكُلُهُنَّ سَبعٌ عِجاف)
2
هرگز هفت سال قحطي و هفت سال سرسبزي به دست نميآيد.
|
بر اين اساس، تأويل قرآن همان مصاديق خارجي آيات است و مصداق را با
لفظ نميتوان مشخّص كرد، پس كلّ قرآن داراي تأويل است و تأويل هر
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 82.
^ 2 - ـ سوره يوسف، آيه 43.
|
|
بخشي متناسب با همانبخش است؛ مثلاً تأويل آيات مربوط به ذات اقدس
خداوندي و اوصاف او، همان ذات و اوصاف عيني حق است و تأويل آيات «قيامت»،
بروز خارجي قيامت و مواقف آن است و تأويل آيات «اوامر» و «نواهي»
الهي، مصالح و مفاسدي است كه مبناي اين دستورهاست و تأويل آياتي كه
قصص پيشينيان را بازگو ميكنند، رخدادهايي است كه به وقوع پيوستهاند
و تأويل آيات پيشگويي، حوادثي است كه در آينده رخ خواهد داد.
|
اين نظريه از آن جهت كه تأويل را حقيقت خارجي ميداند، حق است؛
امّا نميتوان ملتزم شد كه تأويل همان مصاديق آيات است؛ مثلاً
تأويل قصص، حوادث گذشته باشد و تأويل ملاحم و پيشگوييها، حوادث
آينده، زيرا شأن تأويل چنان والاست كه جز خدا يا خدا و راسخان در
علم آن را نميدانند، با آنكه شرح حال پيشينيان را بسياري از مردم
ادراك ميكنند و حوادث آينده را بسياري ميبينند و ظهور عيني قيامت
را نيز هر كسي در ظرف آن خواهد فهميد.
|
در داستان ديدار حضرت موسي(عليهالسلام) با حضرت خضر(عليهالسلام)،
او به موساي كليم(عليهالسلام) گفت كه چون پدر اين كودكان يتيم
صالح بود، به بازسازي اين ديوار مأمور شدم
1 تا آنها
محروم نشوند. با كاوش در سخنان آن دو، تأويل آن عمل به دست نميآيد،
بلكه بايد از الفاظ و مفاهيم و فعل بيروني به كلّي هجرت كرد تا به
تأويل كار حضرت خضر(عليهالسلام) رسيد.
|
اگر تأويل كار خضر(عليهالسلام) امري عادي بود، بايد موسي(عليهالسلام)
آنرا ميفهميد، با آنكه به ايشان گفت:
﴿وكَيفَ تَصبِرُ عَلي ما لَم تُحِط بِهِ خُبرا)
2
|
|
^ 1 - ـ سوره كهف، آيه 82.
^ 2 - ـ سوره كهف، آيه 68. |
يعني تو در جستوجوي حقي و چون حقّانيت اين امور بر تو روشن نيست،
به اعتراض زبان ميگشايي، پس «تأويل» قرآن كريم از سنخ تفسير نيست
و با درس و مدرسه به دست نميآيد. آگاهي از تأويل، پيوند تنگاتنگ
با اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) را ميخواهد كه راسخان در
علماند.
|
|
|
انواع تأويل |
تأويل در عين اشتراك مفهوم ذهني جامع چند نوع است:
|
1. تأويل رؤياي صادق: گاهي حقايق در عالم رؤيا با قالبي خاص (صورت
مثالي) براي كسي ظاهر ميشود كه آن حقايق تأويل اين رؤياست؛ مانند
خواب حضرت يوسف(عليهالسلام): ﴿اِذ قالَ
يوسُفُ لاَبيهِ ياَبَتِ اِنّي رَاَيتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوكَبًا
والشَّمسَ والقَمَرَ رَاَيتُهُم لي سجِدين)
1
|
آن حضرت در خواب يازده ستاره را ديد كه همراه مهر و ماه بر او سجده
كردند و آنگاه كه به سلطنت رسيد و يازده برادر همراه پدر و مادرش
براي او خضوع كردند، چنين گفت كه اين تأويل همان رؤيا و حقيقت عيني
همان صورتي است كه از پيش در خواب ديده بودم:
﴿ياَبَتِ هذا تَأويلُ رُءيي مِن قَبلُ قَد جَعَلَها رَبّي
حَقًّا)
2
|
2. تأويل كار مأموران به باطن: كار كساني كه مأمور به باطن هستند و
بر اساس ولايت كار ميكنند، «تأويل» (يعني راز) دارد و علل و
انگيزهها و مقاصد نهايي آن كارها تأويل آنهاست؛ مانند عمل حضرت
خضر(عليهالسلام) يا حضرت
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره يوسف، آيه 100.
|
|
حجّت(عج).
|
داستان حضرت موساي كليم و حضرت خضر(عليهماالسلام) در بيداري بود؛
امّا هدف نهايي كارهاي خضر(عليهالسلام) بر موسي(عليهالسلام)
پوشيده بود، از اينرو هنگام جدايي ضمن بيان علل و انگيزه كارهايش
به حضرت موسي(عليهالسلام) فرمود كه اين تأويلِ همان كارهايي است
كه تو را توان تحمّل آن نبود
1 :
﴿سَاُنَبِّئُكَ بِتَأويلِ ما لَم تَستَطِع
عَلَيهِ صَبرا)
2
|
3. تأويل كارهاي انسان: كار انسان نيز تأويل دارد؛ يعني اصلي دارد
كه به آن بازميگردد؛ مثلاً ميفرمايد كه هنگام خريد و فروش كم
نگذاريد؛ اگر با رعايت كيل و وزن به عدل رفتار كنيد، اين كار تأويل
شايستهاي دارد: ﴿واَوفُوا الكَيلَ اِذا
كِلتُم وَزِنوا بِالقِسطاسِ المُستَقيمِ ذلِكَ خَيرٌ واَحسَنُ
تَأويلا)
3
|
اين آيه رعايت عدلِ در كيل و وزن را داراي تأويل ميداند؛ امّا
تأويل به اين مورد اختصاص ندارد و همه كارهاي انسان تأويل دارد.
|
پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه مردم در
دنيا در خواباند؛ كارهايي كه در اين حال انجام ميدهند تأويلي
دارد كه در بيداري آن را خواهند ديد و سرآغاز اين بيداري مرگ است:
النّاس نيام فإذا ماتوا انتبهوا
4. آري
تنها كساني پيش از مرگ بيدارند كه با آگاهي زندگي كنند.
|
4. تأويل قرآن حكيم كه در آينده مورد تأمّل قرار ميگيرد.
|
|
^ 1 - ـ سوره كهف، آيه 82.
^ 2 - ـ سوره كهف، آيه 78.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 35.
^ 4 - ـ تنبيه الخواطر، ورام، ج1، ص150؛
بحار الانوار، ج50، ص134. |
فرق تفسير و تأويل |
خداوند قرآن را به «حكيم» بودن ميستايد: ﴿يس
٭ والقُرءانِ الحَكيم)
1
و از آن به «قول ثقيل» ياد ميكند:
﴿اِنّا سَنُلقي عَلَيكَ قَولاًثَقيلا)
2
و معناي يسير بودن آن: ﴿ولَقَد
يَسَّرنَا القُرءانَ لِلذِّكر)
3
ساده و سبك بودن نيست؛ بنابراين كتاب حكيم و وزين (ثقيل)
حتماً نيازمند تفسير مفسران قرآنپژوه است و هيچ آيهاي نيست كه
تأملپذير نباشد، مگر در حدّ ترجمه بيان شود كه از سنخ تفسير نيست.
|
تفسير با تأويل فرق دارد: در تفسير از مدلول لفظ و مقتضاي تعبير
بحث ميشود؛ خواه مقتضاي تعبير به لحاظ قواعد ادبي باشد يا به جهت
پايبنديهاي عرفي و عقلي؛ ولي در تأويل سخن از تعيين مرجع معناي
لفظ و مشخص كردن مراد و مقصود است، زيرا هرگاه مراد مخفي باشد و
ظاهر لفظ هيچ بر آن دلالت نكند، به آگاهي از مقصود نياز است كه جز
خدا و راسخان در علم، آن را نميدانند
4.
|
استاد، علامه طباطبايي ميگويد:
|
تأويل از «أَول» به معناي رجوع است و تأويل متشابه، مرجعي است كه
به آن رجوع ميشود و تأويل قرآن، مأخذي است كه معارف قرآن از آن
گرفته ميشود. تأويل از امور خارجي و عيني
|
|
^ 1 - ـ سوره يس، آيات 2 ـ 1.
^ 2 - ـ سوره مزمّل، آيه 5.
^ 3 - ـ سورهقمر، آيات 17 و22 و32 و40.
^ 4 - ـ التحقيق، ج1، ص162 ـ 161، «أ و ل». |