در معناي كرسي خصوصيات مصاديق آن، مانند شكل و اندازه و موادي كه
از آن ساخته ميشود، اخذ نشده و تختها متناسب با نوع كار صاحبانشان
گوناگوناند، چنان كه تختهاي مردم عادي از مواد ساده و در اندازههاي
متعارف است و تختهاي نوع پادشاهان از طلا و نقره يا از اشياي گران
قيمتتر و مرتفع و بلند است، آنچنان كه پادشاه بر همه اهل مجلس
اشراف و احاطه دارد، پس كرسي خداوند نيز بايد متناسب با عظمت سلطنت
و حكومت او باشد؛ يعني نه از جنس ماده و ماديات كه از عالم لاهوت و
ماوراي جبروت و چنان وسيع و مرتفع باشد كه بر همه آسمانها و زمين
بلكه بر ماسوي الله احاطه داشته باشد
1.
|
بر اين اساس محقّقان اهل تفسير فرمودهاند كه مراد از
﴿كُرسِيُّه﴾ مقام فرمانروايي و
تدبير بلكه مقام علم تدبيري خداي سبحان است
2.
|
لا يَودُهُ: أود، به معناي سنگيني است
3.
﴿ولايَُودُهُ حِفظُهُما﴾ يعني حفظ
آسمان و زمين خدا را فرسوده نميكند و سنگيني بار در او اثر انحنا
نميگذارد تا موجب ضعف و ناتوانياش گردد
4.
|
|
|
تناسب آيات |
پس از اينكه در آيات گذشته ضرورت جهاد با جان و مال بيان گرديد و
براي عبرتگيري مؤمنان، پيروزي جبهه حق در ستيز طالوت با جالوت
گوشزد شد و
|
|
^ 1 - ـ التحقيق، ج10، ص44، «ك ر س».
^ 2 - ـ ر.ك: مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص629؛
الميزان، ج2، ص336.
^ 3 - ـ مفردات، ص97، «أ و د».
^ 4 - ـ التحقيق، ج1، ص160، «أ و د». |
به تفاوت فضل پيامبران و اختلافات عقيدتي مردم تصريح شد، اكنون سخن
درباره دعوت مشترك همه انبيا و اساس بندگي همه مردم (توحيد) و
معرفي مهمترين اسماي حسناي ذاتي و فعلي خداوند (حي و قيوم) است تا
همگان به توحيد ناب و شناخت صفات و اسماي الهي رهنمون شوند
1.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
نظم دروني آيه |
هر بخشي از آيةالكرسي، بيان لازمِ بخش پيش از خود است، چنانكه
قيوميّت مطلق: ﴿الحَي القَيُّوم﴾
لازمِ الوهيت مطلق است: ﴿اللهُ لااِلهَ
اِلاّهُو﴾، و مالكيت مطلق بر آسمانها و زمين و همه
موجودات آنها: ﴿لَهُ ما فِيالسَّموتِ وما
فِي الاَرض﴾ لازمِ قيّوميّت مطلق الهي است و احاطه علمي
يا ربوبيّت مطلق: ﴿وسِعَ كُرسِيُّهُ
السَّموتِ والاَرض﴾ لازمِ مالكيّت مطلق الهي است و فقره
پاياني آيه: ﴿وهُوَ العَلِي العَظيم﴾
لازمِ همه بخشهاي پيش از خود است.
|
همچنين در آغاز از قيوميّت مطلق خداي سبحان كه سبب مالكيّت او بر
آسمانها و زمين است، با نفي سِنه و خواب ياد شده، و در پايان، از
حفظ آسمانها و زمين به دست خداوند، با نفي احساس سنگيني و خستگي.
|
همچنين بخشهاي آيةالكرسي به شيوه نفي و اثبات آمده كه نشان حصر و
تأكيد است؛ كلمه ﴿الله﴾ در ابتداي
آيه بُعد اثباتي الوهيت مطلق و جمله ﴿لااِلهَ
اِلاّهُو﴾ بُعد نفي و تأكيد آن است. فقره
﴿الحَي القَيُّوم﴾ بُعد اثباتي
قيّوميّت مطلق الهي و ﴿لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ
ولانَوم﴾ بُعد نفي و تأكيد آن را بيان
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: التفسير المنير، ج3، ص15؛
تفسير البحر المحيط، ج2، ص286. |
ميكند. جمله ﴿لَهُ ما فِيالسَّموتِ وما فِي
الاَرض﴾ در بُعد اثباتي، مالكيت مطلق خدا و كريمه
﴿مَن ذَا الَّذي يَشفَعُ عِندَهُ
اِلاّبِاِذنِه﴾ كه متضمّن معناي سلبي است، با استفهام
انكاري، بُعد نفي و تأكيد آن را بيان ميكند. فقره
﴿يَعلَمُ ما بَينَ اَيديهِم وما خَلفَهُم﴾
بُعد اثباتي احاطه علمي و جمله
﴿ولايُحيطونَ بِشيءٍ مِن عِلمِهِ اِلاّبِما شاء﴾ ناظر
به بُعد نفي و تأكيد آن است. در بخش پنجم كه از ربوبيت مطلق الهي
سخن به ميان آمده، جمله ﴿وسِعَ كُرسِيُّهُ
السَّموتِ والاَرض﴾ ناظر به بُعد اثباتي است و
﴿ولايَءودُهُ حِفظُهُما﴾ بُعد نفي
و مؤكد آن است.
|
ذيل آيه، جمله ﴿وهُوَ العَلِي العَظيم﴾
است كه مانند همه اسماي حسناي آمده در پايان آيات، به منزله
تعليل مفاد كلّ آيه است؛ يعني دليل اينكه خداي سبحان از پينكي و
خواب مبرّاست و شفيع، بدون اذن او حقّ شفاعت ندارد و هيچكس بدون
خواست او عالِم نميشود و حفظ آسمانها و زمين او را خسته نميكند،
اين است كه او پيراسته و برتر از همه اين نقصهاست و داراي دو وصف
«علي» و «عظيم» است.
|
بيان تعليل در ذيل آيه (يعني اينكه ذيل آيه دليل محتواي آن است)
شواهد فراواني دارد؛ مانند اسم «غفور» و «رحيم» در پايان آيه
﴿وءاخَرونَ اعتَرَفوا بِذُنوبِهِم خَلَطوا
عَمَلًا صلِحًا وءاخَرَ سَيِّئًا عَسَي اللهُ اَن يَتوبَ عَلَيهِم
اِنَّ اللهَ غَفورٌ رَحيم)
1
كه دليل دادن توفيق توبه به گنهكاران است. نيز فقرات
﴿اِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصاد)
2
و ﴿اِنّا مِنَ المُجرِمينَ
مُنتَقِمون)
3
كه تعليل عذاب امتهاي گذشته
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 102.
^ 2 - ـ سوره فجر، آيه 14.
^ 3 - ـ سوره سجده، آيه 22. |
است و دو اسم «عزيز» و «حكيم» در آيه ﴿واللهُ
عَزيزٌ حَكيم)
1
كه براي تعليل جعل حدّ سرقت آمده است.
|
|
|
سيادت آيه |
همانطور كه انبياي الهي متفاضل و رسولان خدا متدارجاند، يعني
فضيلت آنها همسان و درجه آنان يكسان نيست، سورههاي قرآن و آيات
نوراني آن نيز متفاوتاند و برخي سورهها و آيات بر بعضي ديگر
سيادت و برتري دارند. رمز تفاضل آيات قرآن همانا تدارج معارف
آنهاست و راه كشف تفاضل مضامين آنها ساختار مفردات، جملهها، نضد و
چينش آنها، به كارگيري اسم ظاهر و ضمير مكشوف و مستور است؛ مثلاً
در همين آيه كه به سبب وجود واژه «كرسي» در آن به «آيةالكرسي»
معروف است، افزون بر اينكه به جهت اشتمال بر مضمون والاي وحدانيت
مطلق خداي سبحان و نيز احتمال وجود اسم اعظم در آن، در رواياتِ
اسلامي «سيّد آيات» معرفي شده، شانزده بار از خداي سبحان سخن به
ميان آمده و هيچ آيهاي در قرآن نيست كه در آن به اين اندازه خداي
سبحان ملحوظ شده باشد: پنج اسم ظاهر كه از اسماي حسناي الهياند و
نُه ضمير ظاهر و دو ضمير مستور
2. امّا
پنج اسم: «الله»، «حي»، «قيوم»، «علي» و «عظيم» و اما نُه ضمير
ظاهر: «هو»، «لاتأخذه»، «له»، «عنده»، «بإذنه»، «علمه»، «كرسيّه»،
«يؤوده»، «هو» و امّا دو ضمير مستور: «يعلم» و «شاء». از اين جهت
آيةالكرسي بر ساير آيات سيادت دارد.
|
در فضيلت اين آيه رواياتي وارد شده كه در بحث روايي خواهد آمد.
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 38.
^ 2 - ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص384 ـ 379. |
وحدانيّت مطلق |
كلمه طيّبه ﴿لااِلهَ اِلاّهُو﴾ كه
پس از نام مبارك ﴿الله﴾ آمده،
قضيّهاي سلبي است و به صراحت، وحدانيّت مطلق خدا را بيان ميكند،
زيرا چنان كه در تفسير آيه ﴿واِلهُكُم اِلهٌ
و حِدٌ لااِلهَ اِلاّهُوَ الرَّحمنُ الرَّحيم)
1
گذشت، حرف استثناي «اِلاّ» در
﴿لااِلهَ اِلاّهُو﴾ به معناي «غير» است و در نتيجه اين
كلمه طيّبه به دو قضيه سلبي «لا إلهَ» و اثباتي «إلاّ الله»، نفي
آلهه دروغين و اثبات ذات اقدس الله تحليل نميشود، بلكه مفاد آن
تنها يك قضيّه سلبي است كه ميفهماند غير از خداي معقول و مقبول
فطرتِ همه انسانها، خداي ديگري نيست، زيرا شناخت خداي يگانه و
گرايش به او، در فطرت همه انسانها وجود دارد و صحنهجان انسان،
درباره اثبات توحيد بيگانه نيست تا هم نفي شرك، لازم باشد و هم
اثبات توحيد.
|
تلاش انبيا(عليهمالسلام) نيز براي غبارروبي فطرت انسانها بوده
است، نه آشناسازي ابتدايي فطرت آنان با خدا، پس مفهوم «لا إله إلاّ
الله» فقط نفي شرك و مفروغ عنه بودن توحيد است.
|
|
|
آشناي فطرت |
در قرآن كريم گاه ضمير «هو» مسبوق به جملهاي است كه در آن لفظ
جلاله آمده است، مانند آيه مورد بحث و آياتي نظير
﴿اِنَّهُ عَلي رَجعِهِ لَقادِر)
2
و ﴿وَاِلَيهِ تُرجَعون)
3
ليكن در برخي موارد، ضمير «هو» بدون ذكر مرجعِ پيشين، براي
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 163.
^ 2 - ـ سوره طارق، آيه 8.
^ 3 - ـ سوره يس، آيه 22. |
خداوند به كار رفته است. همچنين گاه در آغاز سخن، با ضمير غايب
«هو» از خدا ياد شده: ﴿هُوَ الَّذي اَخرَجَ
الَّذينَ كَفَروا)
1 ﴿قُل
هُوَ اللهُ اَحَد)
2 ﴿هُوَ
الَّذي بَعَثَ فِي الاُمّيّينَ رَسولاً مِنهُم)
3
زيرا خدا مُشار اليه فطرت و مشهود نزد همه است و هر فطرتي
به سمت او متوجّه است و چون او مشهور و معروف نزد همگان است، ديگر
ضرورتي براي ذكر مرجع نيست.
|
|
|
حيات نامتناهي |
حيات همانند اصل هستي به دو قسم محدود و نامحدود تقسيم ميشود:
حيات محدود مقابل دارد كه «موت» است و مخلوق خداوند و صفت فعل
اوست: ﴿اَلَّذي خَلَقَ المَوتَ والحَيوة)
4
و حيات نامحدود همان وصف ذاتي خداوند است كه عين ذات اوست.
وقتي حيات وصف ذاتي و نامحدود خداوند شد همانند ذات مطلق و
بينهايت است و پايان نميپذيرد تا نوبت برسد به «موت» يا «نوم» يا
«سنة» و چيزي كه مخالف حيات است. حيات و مرگي كه مقابل هماند و
خواب و بيدارياي كه مقابل يكديگرند فعل خدا هستند و فعل خدا مقهور
ذات اوست و مقهور هرگز بر قاهر حاكم نخواهد شد، پس حيات خدا
نامتناهي و عين ذات اوست.
|
پس از بيان وحدت مطلق خداوند، اولين وصف مذكور براي خداوند در اين
آيه، حي و قيوم بودن اوست. جمله ﴿الحَي
القَيُّوم﴾ خبر دوم براي ﴿الله﴾
|
|
^ 1 - ـ سوره حشر، آيه 2.
^ 2 - ـ سوره اخلاص، آيه 1.
^ 3 - ـ سوره جمعه، آيه 2.
^ 4 - ـ سوره ملك، آيه 2. |
است. حيات چنان كه گذشت، از صفات ذاتي خدا و همانند خود ذات،
بينهايت و مطلق است، از اينرو جايي براي حيات ديگران به نحو
استقلال نميماند. موجودات ديگر مسبوق به عدم بودهاند و سرانجام
نيز ميميرند: ﴿كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوت)
1
|
با توجّه به ذاتي بودن حيات الهي و نامتناهي بودن آن و اينكه
نامتناهي غير خود را بر نميتابد، آيه
﴿اِنَّكَ مَيِّتٌ واِنَّهُم مَيِّتون)
2
ضمن آنكه مفهوم معهود خود را داراست و نظير
﴿كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوت﴾
است معناي ديگري به ما ميبخشد و آن اينكه همه شما هماكنون به
لحاظ فقر ذاتي خود مردگاني بيش نيستيد و حيات تنها از آنِ خداست و
ديگران مظهر و آينهدار حي قيّوماند، پس خداوند، حي مطلق است و
حيات منحصر در اوست و جز او كسي زنده نيست و هرگونه حياتي فرض شود
فقط به عنوان آيت و مظهر حيات مستقل اوست، چنان كه او نيز منحصر در
حيات است. ممكن در ذات خود فاقد هرگونه حقيقت مانند حيات است، بدين
سبب در دعاي عرفه آمده است كه «الهي... و من كانت حقائقه دعاوي
فكيف لاتكون دعاويه دعاوي»
3
|
تذكّر: اتصاف ممكن در زمان واحد به «حيات» و «ممات»، از دو حيثيت
است، از اينرو نقيض يكديگر نخواهند بود.
|
|
|
حيات ذاتي خدا |
حيات، چيزي است كه عامل ادراك و فعل باشد و موجودي كه انديشه و فعل
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 185.
^ 2 - ـ سوره زمر، آيه 30.
^ 3 - ـ بحار الانوار، ج59، ص225. |
ندارد زنده نيست يا اگر اهل ادراك و كار هست ولي كار وي از ادراك
او مدد نميگيرد و ادراك او رهبري كار وي را برعهده ندارد، اثبات
حيات او مشكل است. حيات به لحاظ تحليل مفهومي، حقيقت خاصي است كه
هماهنگ كننده ادراك و كار است؛ يعني موجود زنده ميانديشد و براساس
انديشه كار ميكند، از اينرو حيات، غير از علمِ به تنهايي و قدرتِ
به تنهايي و غير از مجموع علم و قدرت است. حيات خداوند از هرگونه
نقص و ضعف و زوال مبرّاست و قرآن كريم آنچه را سبب ضعف يا زوال
حيات ميشود از خدا منتفي دانسته است؛ عوامل ضعف حيات مانند
ناتواني در آيه ﴿اَفَعَيينا بِالخَلقِ
الاَوَّلِ)
1
و خستگي فرساينده در آيه ﴿وما مَسَّنا
مِن لُغوب)
2
و سستي و فتور غنودن و نيز اصل خواب در آيه مورد بحث:
﴿لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ ولانَوم﴾ از
خداوند نفي شده است، چنان كه عارضه زوال و مرگ نيز از خدا منتفي
است: ﴿وتَوَكَّل عَلَي الحَي الَّذي لايَموت)
3
بنابراين خداوند داراي حيات ازلي و ابدي است، چون عوامل ضعف
و زوال اصلاً در ذات او راه ندارد. او نه تنها خود «حي» است، بلكه
حياتبخش همه موجودات زنده است: ﴿يُحيي
ويُميت)
4
اگر حيات ديگر موجودات در كف قدرت اوست و او همه مردگان را
زنده ميكند و زندهها را ميميراند: ﴿اَماتَ
واَحيا)
5
و اِحيا و اماته ديگران، بلكه اصل مرگ و حيات در دست اوست:
﴿خَلَقَ المَوتَ والحَيوة)
6
معلوم
|
|
^ 1 - ـ سوره ق، آيه 15.
^ 2 - ـ سوره ق، آيه 38.
^ 3 - ـ سوره فرقان، آيه 58.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 258.
^ 5 - ـ سوره نجم، آيه 44.
^ 6 - ـ سوره ملك، آيه 2. |
ميشود حيات او بالذات است، زيرا آنچه دارد قابل تضعيف يا ازاله
نيست، آنچه را هم ديگران دارند عطاياي اوست. اگر حيات خدا بالذات
نباشد جاي اين سؤال هست كه پس چه كسي به او حيات داده است؟
|
تذكّر: ممكن است برخي از موجودهاي ديگر، مانند فرشتگان نيز خواب
نداشته باشند؛ ولي حيات آنها از خودشان نيست.
|
|
|
قيوميت الهي |
قيوم بودن هر موجودي متفرع بر ازليت حيات اوست. درباره ازلي بودن
حيات خداي سبحان گفته شد كه حيات او از عوارض پينكي، خواب، عجز و
خستگي و زوال مبرّاست. اگر موجود زندهاي به طور مطلق از اين عوارض
مصون بود قيوم مطلق خواهد بود، چون قدرت او مطلق است و مقابل
ندارد؛ نه كسي از او بينياز است و نه او نيازمند به كسي است. او
هم قائم به ذات است و هم قيّم ديگران:
﴿اَفَمَن هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفسٍ بِما كَسَبَت)
1
وقتي به قول مطلق ثابت شد كه حيات را او آفريده است معلوم
ميشود او زنده بالذات است و زنده بالذات قيوم ديگران است كه زنده
بالعرضاند، بنابراين، حيات خدا از جهت تحليل مفهومي مايه قيوم
بودن اوست، از اينرو بزرگان اهل معرفت گفتهاند: تركيب
﴿الحَي القَيُّوم﴾ مانند تركيب
«بعلبك» است؛ يعني دو كلمه ﴿الحَي القَيُّوم﴾
يك اسم براي يك مقام است.
|
سرّ اينكه در قرآن اسم شريف ﴿القَيُّوم﴾
همواره پس از اسم شريف ﴿الحَي﴾
آمده نيز اين است كه اسم «حي» (از لحاظ تحليل مفهومي) منشأ
|
|
^ 1 - ـ سوره رعد، آيه 33. |
همه صفات ثبوتي (ذاتي) خداوند است و قيوميّت از آثار حيات و در
رتبه پس از آن است
1. به
تعبير رساتر، صفت حيات و اسم «حي»، جامع و منشأ همه صفات و اسماي
ذاتي خداوند است و صفت قيوميت و اسم قيوم، جامع همه اسما و صفات
فعلي خداوند و نشئت گرفته از حيات اوست.
|
نكته: 1. چون خداوند سبحان حي قيوم است همه وجوه و تمام چهرهها در
پيشگاه او خاضعاند: ﴿وعَنَتِ الوُجوهُ
لِلحَي القَيّوم)
2
|
در آيه 58 سوره فرقان، برهان مسئله همراه با امر به توكّل آمده
است: ﴿وتَوَكَّل عَلَي الحَي الَّذي
لايَموت﴾. چرا بايد خدا را وكيل گرفت؟ چون انسان گرچه
زنده است، ولي گرفتار پينكي، خواب و مرگ است، پس بايد خدا را وكيل
بگيرد كه مرگ و مانند آن درباره او راه ندارد؛ اگر غير خدا، هر كه
باشد، ميميرد
3 ،
انسان بايد به مبدئي ﴿لا يَموت﴾
تكيه كند.
|
2. قيم بودن خدا به نحو قسط و عدل است نه همراه با قهر. اين نكته
را هم آيه ﴿شَهِدَ اللهُ اَنَّهُ لااِلهَ
اِلاّهُوَ والمَلئِكَةُ واُولوا العِلمِ قائِمًا بِالقِسط)
4
و هم آيه ﴿ما مِن دابَّةٍ اِلاّهُوَ
ءاخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبّي عَلي صِرطٍ مُستَقِيم)
5
تأييد ميكند. خدايي كه قائم به قسط است چون زمام هر
جنبندهاي به دست اوست همه را به
|
|
^ 1 - ـ التحقيق، ج9، ص341 و343، «ق و م».
^ 2 - ـ سوره طه، آيه 111. چون خداي سبحان
از لحاظ ظهور، هم عالي است و هم داني؛ اگر از بالا بنگريم ميفرمايد او
سايهافكن است: «اَفَمَن هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفسٍ بِما كَسَبَت» و اگر
از پايين نگاه كنيم ميفرمايد: «وعَنَتِ الوُجوه».
^ 3 - ـ حتّي مرگ هم روزي دچار زوال
ميشود.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 18.
^ 5 - ـ سوره هود، آيه 56.
|
صراط مستقيم رهبري ميكند. اين زمامداري مصداق قيوميت خداي سبحان
است.
|
3. ذكر اسم ﴿الحَي القَيُّوم﴾ پس
از ﴿لااِلهَ اِلاّهُو﴾ نشان آن
است كه ذات شايسته پرستش بايد حي قيّوم باشد، از اين رو خداي سبحان
بتپرستان را نكوهش كرده است، چون بتها مخلوقاند و مخلوق
نميتواند قيّم باشد و زمام حيات و ممات را به دست گيرد و مالكِ
نفع و ضرر موجودات باشد، در حالي كه معبود حقيقي بايد خالق هستي و
قيّوم مطلق و مالك حيات و ممات و نفع و ضرر باشد:
﴿واتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً لايَخلُقونَ
شيءاً وهُم يُخلَقونَ ولايَملِكونَ لاَنفُسِهِم ضَرًّا ولانَفعًا
ولايَملِكونَ مَوتًا ولاحَيوةً ولانُشورا)
1
|
انحصار قيوميّت در خداي سبحان را ميتوان از سياقي كه با الف و لام
در اينگونه موارد ارائه ميشود استفاده كرد. چون خداوند قيومِ
مطلق و منحصر به فرد است، پس همگان به او محتاج و وي از همگان
بينياز است.
|
|
|
نزاهت خدا از خواب |
يكي از صفاتي كه به دليل زنده و قيّوم مطلق بودن خداوند، در مقام
تعظيم از او سلب شده، پينكي و خواب است. اميرمؤمنان،
علي(عليهالسلام) در مقام بيان عظمت خدا ميفرمايد: ما حقيقت عظمت
تو را نميدانيم، ولي آن قدر ميدانيم تو حي قيّومي هستي كه از چرت
و خواب در اماني: «فلسنا نعلم كنه عظمتك إلاّ أنّا نعلم أنك حيّ
قيّوم لا تأخذك سنة و لا نوم»
2
|
پديده خواب شب و روز، آيتِ خداوند نامحدود است:
﴿ومِن ءايتِهِ
|
|
^ 1 - ـ سوره فرقان، آيه 3.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 160.
|
مَنامُكُم بِالَّيلِ والنَّهارِ)
1
چنانكه اصل شب و روز هم دو مخلوقِ محدودِ خداي سبحان
هستند: ﴿وجَعَلنَا الَّيلَ والنَّهارَ
ءايَتَين)
2
و هرگز مخلوقِ محدودْ بر خالقِ زنده نامحدود، عارض و حاكم
نميشود. به همين دليل نيز خداي سبحان از مرگ مبرّاست.
|
اميرمؤمنان، امام علي(عليهالسلام) نيز پس از نفي حركت و سكون از
خدا، به اصل كلي مذكور استدلال كرده و ميفرمايد: چگونه چيزي كه
مخلوق و تحت تدبير خداست، بر او چيره ميشود: «فكيف يجري عليه ما
هو أجراه و يعود فيه ما هو أبداه»
3
|
گفتني است كه تعبير قرآن درباره مخلوق بودنِ بيداري و چرت و خواب
مانند تعبير آن درباره مرگ و حيات نيست كه در اين آيه آمده است:
﴿خَلَقَ المَوتَ والحَيوة)
4
ليكن از تعبيراتي كه درباره «نوم» آمده، مخلوق بودن آن را
ميتوان استنباط كرد، چنانكه در آيه ﴿وهُوَ
الَّذي يَتَوَفّكُم بِالَّيلِ ويَعلَمُ ما جَرَحتُم بِالنَّهارِ
ثُمَّ يَبعَثُكُم فيه... )
5
درباره خواب، «توفّي» به كار رفته كه درباره مرگ هم استعمال
شده است، پس مرگ، و خواب كه وفات موقت است توفّياند و هر دو همچون
بيداري كه ﴿يَبعَثُكُم فيه﴾ به آن
اشاره دارد، آفريده خدايند. تعبير به «آيه» نيز مخلوق بودن خواب را
ميفهماند: ﴿ومِن ءايتِهِ مَنامُكُم
بِالَّيلِ والنَّهارِ﴾. همچنين خواب را عامل سُبات و
آرامش معرفي
|
|
^ 1 - ـ سوره روم، آيه 23.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 12.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، خطبه 186.
^ 4 - ـ سوره ملك، آيه 2.
^ 5 - ـ سوره انعام، آيه 60. |
كردن، مانند ﴿وهُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ
الَّيلَ لِباسًا والنَّومَ سُباتًا)
1
و ﴿وجَعَلنا نَومَكُم سُباتا)
2
نشان وجودي بودن (نه عدمي بودن) آن است. البته وجود ضعيف،
با بسياري از فقدها همراه است.
|
نتيجه آنكه خداوند است كه ميميراند، ميخواباند و بيدار ميكند و
هيچيك از اين پديدهها كه مخلوق اويند، عارض و حاكم بر او نخواهند
بود.
|
عنوان «موت» يا «نوم» در مقابل حيات و بيداري موجود زنده است و به
صورت عدم و ملكه در برابر حيات و يقظه مطرحاند و در موردي كه حيات
نباشد مجالي براي عنوانهاي مرگ و خواب به عنوان عدم در برابر ملكه
نخواهد بود. چون حيات غير ذاتي مبتلا به مرگ يا خواب ميشود و حيات
خداوند ذاتي است، براي تفهيم ذاتي و ازلي بودن حيات الهي جريان مرگ
در آيه ﴿وتَوَكَّل عَلَي الحَي الَّذي
لايَموت)
3
و جريان خواب و مقدّمه آن، يعني سِنَه، در آيه بحث طرح و
طرد شدهاند. «سِنَه» پيش درآمد خواب است، همانند نسيم كه پيش
درآمد باد است.
|
|
|
يگانه مالك هستي |
قيوميت الهي، مطلق و نامتناهي است، چون هم از گزند سِنه، خواب،
عجز، ضعف و مرگ مصون است و هم توان اعمال قدرت در نظام هستي را
دارد، زيرا مجموعه نظام هستي، اعم از آسمانها و زمين و فرشتگاني كه
مأمور تدبير آنها هستند، همه براي خداوند است:
﴿لَهُ ما فِيالسَّموتِ وما فِي الاَرض﴾؛
|
|
^ 1 - ـ سوره فرقان، آيه 47.
^ 2 - ـ سوره نبأ، آيه 9.
^ 3 - ـ سوره فرقان، آيه 58. |
يعني مِلك و مُلك و ملكوت همه اشيا به دست خداي سبحان است. اين جمله جهت
اثباتي قيوميت نامحدود الهي را بيان ميكند و جمله
﴿مَن ذَا الَّذي يَشفَعُ عِندَهُ اِلاّبِاِذنِه﴾ جهت سلبي آن
را؛ يعني چيزي از قيّوميّت الهي نصيب غير خدا نميشود.
|
در قرآن كريم، ﴿السَّموتِ والاَرض﴾ گاهي
پس از واژه «ما» آمده كه در اين حالت مراد از «ما» همه مخلوقات آسماني و
زميني و نيز خود آسمانها و زمين است؛ وگاه پيش از واژههاي «ما فيهنّ» يا
«ما بينهما» آمده است. در اين موارد، بر اين اساس كه تفصيلْ قاطع و مانع
شركت است، مراد از «سموات» و «ارض» خود آسمانها و زمين و مقصود از «ما
بينهما» و «مافيهنّ» همه موجودات سماوي و ارضي است. گاهي نيز
﴿السَّموتِ والاَرض﴾ به تنهايي و بدون
همراهي با واژه «ما» يا «ما بينهما» يا «ما فيهن» آمده كه در اين موارد،
مراد مجموعه نظام هستي، اعمّ از ارواح، فرشتگان، عقول، نفوس و آسمان و زمين
و... است.
|
با توجه به مطالب ياد شده، و نيز اينكه تقديم خبر در جمله
﴿لَهُ مافِيالسَّموتِ وما فِي الاَرض﴾
نشان حصر است، معناي ﴿لَهُ ما فِيالسَّموتِ وما فِي
الاَرض﴾ اين است كه آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست، فقط مِلك
خداست و غير خدا ذرّهاي را مستقلاً يا به صورت شركت، مالك نيست. همچنين در
تدبيرِ مخلوقات هيچ كس شريك، معاون و پشتيبان خدا نيست و جز خدا كسي در
اداره جهان، تصرّف و دخالتي ندارد.
|
بتپرستان، بتها را در اداره جهان سهيم ميدانستند. خداي سبحان در پاسخ
آنان، دخالت در تدبير عالم را چهار گونه دانسته است؛ بدين شرح:
|
1. بتها به استقلال مالك چيزي باشند و در آن تصرّف كنند.
|
2. به شركت، چيزي را مالك بوده و در سهم خود تصرّف كنند.
|
3. دستيار و پشتيبان خدا بوده و در معاونت خود مستقل باشند و از
راه دستياري در عالم تصرّف كنند.
|
4. رابط و شفيع باشند و در شفاعت نيازي به اذن نداشته باشند.
|
خداي سبحان چهار گزينه فوق را از بتها نفي كرده است:
﴿قُلِ ادعُوا الَّذينَ زَعَمتُم مِن دونِ
اللهِ لايَملِكونَ مِثقالَ ذَرَّةٍ فِيالسَّموتِ ولافِي الاَرضِ
وما لَهُم فيهِما مِن شِركٍ وما لَهُ مِنهُم مِن ظَهير ٭
ولاتَنفَعُ الشَّفعَةُ عِندَهُ اِلاّ لِمَن اَذِنَ لَه)
1
|
در بين اقسام چهارگانه سه قسم اول ممتنع ذاتي است، يعني ذاتاً براي
غير خدا محال است و قسم چهارم با اذن خدا ممكن و بدون اذن او محال
است، يعني زمام آن به دست خداست و اجازه دخالت در آن را به بتها
نميدهد.
|
اگر موجودي، ذرّهاي را به شكل مستقل يا اشتراكي مالك نباشد يا حقّ
معاونت يا اذن در شفاعت نداشته باشد، شايسته پرستش نيست.
|
اثبات مالكيّت مطلق خدا و نفي شفاعت مستقلّ براي غير خدا كه شامل
شفاعت بتها هم ميشود، در اين آيات آمده است:
﴿اِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذي خَلَقَ السَّموتِ والاَرضَ في
سِتَّةِ اَيّامٍ ثُمَّ استَوي عَلَي العَرشِ يُدَبِّرُ الاَمرَ ما
مِن شَفيعٍ اِلاّمِن بَعدِ اِذنِه)
2
﴿اَللهُ الَّذي خَلَقَ السَّموتِ والاَرضَ وما بَينَهُما في
سِتَّةِ اَيّامٍ ثُمَّ استَوي عَلَي العَرشِ ما لَكُم مِن دونِهِ
مِن وَلي ولاشَفيع)
3
|
|
^ 1 - ـ سوره سبأ، آيات 23 ـ 22.
^ 2 - ـ سوره يونس، آيه 3.
^ 3 - ـ سوره سجده، آيه 4. |
|
مالكِ مُلك و ملكوت |
مِلك (ذات و بدنه اشيا) و مُلك (نفوذ و سلطنت) و ملكوت عالَم (چهره
ارتباط اشيا به خدا كه جنبه غيب جهان را دربر دارد) از آن اوست و
خداوند، مالك مِلك و مُلك و ملكوت عالم است:
﴿لَهُ ما فِيالسَّموتِ وما فِي الاَرض﴾، چون كلمه «ما»
عام است. همانگونه كه خداوند عالم غيب و شهادت است مَلِك غيب و
شهادت نيز هست. مِلك و مُلك، مربوط به نشئه شهادت، و ملكوت، جنبه
غيب جهان است
1 ، از
اين رو هنگام ذكر ملكوت اشيا، از خدا با اسماء تنزيهيه و جلاليه،
مانند «سبحان» ياد ميشود: ﴿فَسُبحنَ الَّذي
بِيَدِهِ مَلَكوتُ كُلِّ شيء)
2
و هنگام سخن گفتن از مُلكِ اشيا از خداوند با اسماء جماليّه
و تشبيهيّه، مانند «تبارك»: ﴿تَبرَكَ الَّذي
بِيَدِهِ المُلك)
3
|
بيان شاهد تفصيلي تجرّد ملكوت در قبال نشئه مُلك به موطن ديگر
ارجاع ميشود.
|
نكته: از موجودات با كلمه «ما» ياد شده كه نشانه سلب استقلال است،
چون اين تعبير با مملوكيّت مخلوقات مناسبتر است.
|
تذكّر: بشر مِلك خدا و كارهاي او مظاهر فعل خداست و مستقل نيست،
بنابراين گرچه خدا انسان را مالك برخي چيزها ساخته و قرار داده و
به بعضي
|
|
^ 1 - ـ شهود ملكوت و رؤيت آن بهره افراد
خاص، مانند حضرت ابراهيم خليل(عليهالسلام) است: «وكَذلِكَ نُري اِبرهيمَ
مَلَكوتَ السَّموتِ والاَرض» (سورهانعام، آيه 75)؛ هرچند ديگران به نظر در
آن (نه رؤيت) امر شدهاند: «اَو لَم يَنظُروا في مَلَكوتِ السَّموتِ
والاَرض» (سوره اعراف، آيه 185).
^ 2 - ـ سوره يس، آيه 83.
^ 3 - ـ سوره ملك، آيه 1. |
مُلك بخشيده: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ
تُؤتي المُلكَ مَن تَشاء)
1
يا عزّت و قدرت داده است؛ ليكن معناي اعطاي الهي، واگذاري
تفويضي مِلك و مُلك و عزّت و قدرت و حيات نيست تا خودش فاقد اين
امور گردد؛ حتّي مانند نَم و يَم هم نيست تا گفته شود كه نَمي از
يَمِ مِلك و مُلك و عزت و قدرت و حيات الهي را كسب كرده است، زيرا
اگر ذرهاي از نَم اقيانوس بيكران كاسته شود، طبق تحليل عقلي به
همان ميزان از اقيانوس كم شده است.
|
|
|
نفي شفاعت بتها |
آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست، پس جز به اذن او هيچ كس
حق شفاعت ندارد: ﴿مَن ذَا الَّذي يَشفَعُ
عِندَهُ اِلاّبِاِذنِه﴾. اين جمله نشان قهر و جبروت و
جلال خداست كه به صورت پرسشي ميفرمايد: چه كسي حق شفاعت دارد؟ تا
او اجازه ندهد كسي از چنين حقّي برخوردار نيست و خداوند به بتها
اجازه شفاعت نداده است، پس سخن مشركان كه در توجيه عبادت بتها
ميگويند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعؤُنا عِندَ الله)
2
باطل است. البته مقصود مشركان از شفاعت در اين آيه، شفاعت
دنيوي و تكويني است؛ نه شفاعت مصطلح مربوط به آخرت.
|
مورد نزاع بين موحّدان و بتپرستان نيز شفاعت تكويني و دنيوي است
نه تشريعي و اخروي، زيرا بتپرستان به آخرت معتقد نبودند يا آن را
مستبعد ميدانستند: ﴿ذلِكَ رَجعٌ بَعيد)
3
و با شگفتي به يكديگر ميگفتند: ميدانيد
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 26.
^ 2 - ـ سوره يونس، آيه 18.
^ 3 - ـ سوره ق، آيه 3.
|
خبر جديد در مكّه چيست؟ فردي ميگويد: پس از مرگ و پراكنده شدن
اجزاي بدن، دوباره شما را زنده ميكنند! آيا اين عمل شدني است:
﴿وقالَ الَّذينَ كَفَروا هَل نَدُلُّكُم عَلي
رَجُلٍ يُنَبِّئُكُم اِذا مُزِّقتُم كُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّكُم لَفي
خَلقٍ جَديد)
1
|
شفاعت دنيوي و تكويني همان وجود اسباب و تأثير آنهاست كه آيه مورد
بحث آن را نيز بدون اذن الهي نفي ميكند؛ يعني علل و عوامل طبيعي
نيز در وجود و اثرشان استقلال ندارند.
|
طبق آيه ﴿يَومٌ لابَيعٌ فيهِ ولاخُلَّةٌ
ولاشَفعَة)
2
در آخرت، اسباب عادي مادي كارساز نيست و شفاعت مأذون هم كه
شمّهاي از رحمت خداست، براي بتپرستان سودي ندارد:
﴿فَما تَنفَعُهُم شَفعَةُ الشّفِعين)
3
چون هيچ شفيعي مأذون نيست كه درباره آنها شفاعت كند.
|
خداي سبحان شفاعت نكردن بتها را گاهي به صورت استفهام انكاري بيان
ميكند: ﴿مَن ذَا الَّذي يَشفَعُ عِندَهُ
اِلاّبِاِذنِه﴾ و گاهي نيز آن را با عدم علم خدا به آن،
نفي كرده و ميفرمايد: به جاي خدا چيزهايي را ميپرستند كه نه
زيانشان ميرساند و نه سودشان ميدهد و گويند: اينها شفيعان ما نزد
خدايند. بگو آيا خداي را به چيزي خبر ميدهيد كه در آسمانها و
زمين، خود نميداند: ﴿ويَعبُدونَ مِن دونِ
اللهِ ما لايَضُرُّهُم ولايَنفَعُهُم ويَقولونَ هؤُلاءِ شُفَعؤُنا
عِندَ اللهِ قُل اَتُنَبِّءونَ اللهَ بِما لايَعلَمُ فِي السَّموتِ
ولافِي الاَرضِ سُبحنَهُ وتَعلي عَمّا يُشرِكون)
4
|
|
^ 1 - ـ سوره سبأ، آيه 7.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 254.
^ 3 - ـ سوره مدّثر، آيه 48.
^ 4 - ـ سوره يونس، آيه 18. |
البته در مورد علم و وجدان محدودِ مخلوقات، عدم العلم، دليل قطعي
بر عدم نيست؛ اگر انسان يا فرشته به چيزي عالم نبود دليل بر نبود
آن نيست؛ ولي اگر ذات اقدس خداوند كه علم نامحدود دارد، چيزي را
نيافت دليل قطعي بر عدم آن است، زيرا هرچه موجود شود مصداق «شيء»
است و هر شيئي مخلوق خداست: ﴿اللهُ خلِقُ
كُلِّ شيء)
1
و خدا بر مخلوق خود علم و احاطه دارد:
﴿اِنَّهُ بِكُلِّ شيءٍ مُحيط)
2
پس استفهام انكاري و اينكه «اگر در آسمان و زمين شفيعي
وجودداشت خدا به آن عالم بود»، دليل بر نبودن آن است.
|
تذكّر: آيهاي كه شفاعت را مطلقاً به اذن خدا ميداند ميتواند
جامع همه انحاي شفاعت باشد؛ گرچه مورد نزاع مشركان و موحّدان شفاعت
ويژه است. غرض آنكه خصوصيّت مورد نزاع، مانع اطلاق يا عموم نفي
شفاعت بدون اذن خدا نخواهد بود، بنابراين، شفاعت اخروي نيز بدون
اذن الهي ممكن نيست.
|
|
|
امكان شفاعت |
قرآن كريم اصل شفاعت را قطعي ميداند
3 ؛
ليكن در تفسير المنار بر اساس تفكّر وهابيت، شفاعت نزد خدا مستحيل
شمرده شده و آمده است كه فقره ﴿مَن ذَا
الَّذي يَشفَعُ عِندَهُ اِلاّبِاِذنِه)
4
بر محال بودن شفاعت دلالت دارد و استثنا در آيه
﴿اِلاّبِاِذنِه﴾ تأكيد بر عدم حقّ
شفاعت است، چون سلطنت و نفوذ تنها از آن خداست، مگر آنكه به كسي
اذن شفاعت دهد و او هم به كسي اذن نميدهد.
|
|
^ 1 - ـ سوره رعد، آيه 16.
^ 2 - ـ سوره فصّلت، آيه 54.
^ 3 - ـ ر.ك: تسنيم، ج4، ص278 ـ 242.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 255. |
آنگاه در بيان استحاله شفاعت براي خدا، چنين آمده است: شفاعت دو
قسم است كه هر دو بر خدا محال است؛ شفاعت نزد حاكمِ ظالم و شفاعت
پيش حاكم عادل. نوع نخست ناصواب است، زيرا خداوند عادل است. قسم
دوم نيز محال است، چون در اين صورت، بايد حاكم عادل به مطلبي توجّه
نداشته باشد و شفاعت شفيع او را متوجّه مطلب سازد تا حاكم عادل از
حكم خود صرفنظر كند، در حالي كه خدا به همه امور آگاه است:
﴿يَعلَمُ ما بَينَ اَيديهِم وما خَلفَهُم)
1
|
پاسخ پندار باطل پيش گفته اين است كه اولاً در شفاعت، شفيع از حاكم
عادل درخواست ميكند كه هنگام رسيدگي به اعمال متّهم، تنها با عدل
خود رفتار نكند، بلكه پرونده او را با ديد عفو و اغماض بررسي كند،
پس مراد از شفاعت، تبرئه متّهم نيست، بلكه متّهم اگر تنها به
دادگاه برود، محكوم عدل خداست؛ ولي اگر با شخص موجّه نزد حاكم، به
محكمه برود، اميدوار عفو است.
|
ثانياً بين شفيع و بيّنه فرق است، شفيع درخواست گذشت دارد و بيّنه
با ارائه شهود خود بر علم قاضي ميافزايند و در صدد تبرئه
متّهماند. گويا برخي از منكران شفاعت، بين شفيع و شاهد فرق
نگذاشتهاند.
|
آنچه صاحب المنار گفته كه در شفاعت، شفيع بايد مطلبي را به «مشفوع
عنده» برساند كه او نميداند، افزون بر اينكه دليلي بر آن نيست تا
شفاعت خدا كه علم محيط دارد مستحيل باشد، همان قياس غايب به شاهد و
قياس شفاعت نزد والي به شفاعت در محكمه عدل الهي است.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: تفسير المنار، ج3، ص31 و 32. |
لازم است عنايت شود كه برخي از امور در خصوصيتهاي مصداق معتبرند،
نه آنكه در معناي شفاعت مأخوذ باشند.
|
نيز بايد توجّه داشت كه هر كس يا هر چيزي بخواهد شفيع باشد و در
امري اثر بگذارد، جز با اذن خداي سبحان ميسور نيست و استمداد از
غير خداي قيّوم هم بايد به اذن قيّوم باشد، از اينرو توسّل جز به
ذوات مقدّسه و عترت طاهره(عليهمالسلام) و عبادات و كتاب و سنّت كه
خود آنها دستور دادهاند، روا نيست، چنان كه تكيه انسان به دانش و
انديشه خويش نارواست.
|
|
|
احاطه علمي خدا |
چون قيوميت و قدرت خدا نامتناهي است، علم او نيز بايد چنين باشد.
مشركان بر اين پندار بودند كه خداي سبحان به امور جزئي آنان آگاه
نيست و تدبير امورشان مستقلاً تحت علم و قدرت و تدبير ملائكه است،
از اينرو فرشتگان را شفيع مستقل ميپنداشتند و براي دفع ضرر و جلب
منفعت، آنها را ميپرستيدند. قرآن كريم براي زدودن اين توهّم
ميفرمايد: ﴿يَعلَمُ ما بَينَ اَيديهِم وما
خَلفَهُم﴾؛ يعني چيزي از محدوده علم و قدرت خدا بيرون
نيست؛ حتّي علل و عوامل پيش از وجود ملائكه و پس از آن، همگي زير
پوشش علم خداست.
|
قرآن كريم همين مطلب را در جاي ديگري از زبان فرشتگان نقل ميكند:
﴿وما نَتَنَزَّلُ اِلاّبِاَمرِ رَبِّكَ لَهُ
ما بَينَ اَيدينا وما خَلفَنا وما بَينَ ذلِكَ وما كانَ رَبُّكَ
نَسيّا)
1
ما فرشتگان بدون اذن خدا فرود نميآييم، آنچه را پشتسر و
پيشرو
|
|
^ 1 - ـ سوره مريم، آيه 64. |
داريم و آنچه ميان گذشته و آينده است، همه و همه مال اوست و چيزي
از احاطه علمي او بيرون نيست و خدا چيزي را فراموش نميكند.
|
نيز ميفرمايد: ﴿لايَسبِقونَهُ بِالقَولِ
وهُم بِاَمرِهِ يَعمَلون ٭ يَعلَمُ ما بَينَ اَيديهِم وما خَلفَهُم
ولايَشفَعونَ اِلاّ لِمَنِ ارتَضي وهُم مِن خَشيَتِهِ مُشفِقون)
1
فرشتگان كه بتپرستان آنان را شفيع خود ميپنداشتند، بدون
اذن خدا سخن نميگويند. آنچه را كه پيش روي و پشت سر آنهاست خدا
ميداند و جز از كسي كه دينش مرضي خدا باشد شفاعت نميكنند و خود
آنان هم از خوف خدا هراسناكاند.
|
اين آيات ثابت ميكند كه گذشته و آينده و حال، معلوم خداست.
|
بخشي ديگر از آيات، به نحو سالبه كليه دلالت ميكند كه هيچ ذرّهاي
از حيطه علمي خداي سبحان پنهان و بيرون نيست و در هر كاري كه وارد
شويد، خدا به آن علم شهودي دارد و هيچ ذرّهاي از ديد او عُزوب و
غروب ندارد؛ نه در آسمانها و نه در زمين، نه ذرّهاي و نه كوچكتر
و نه بزرگتر از آن، همه چيز در دفتر الهي ثبت است:
﴿وما تَكونُ في شَأنٍ وما تَتلوا مِنهُ مِن
قُرءانٍ ولاتَعمَلونَ مِن عَمَلٍ اِلاّ كُنّا عَلَيكُم شُهودًا اِذ
تُفيضونَ فيهِ وما يَعزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثقالِ ذَرَّةٍ فِي
الاَرضِ ولافِي السَّماءِ ولااَصغَرَ مِن ذلِكَ ولااَكبَرَ اِلاّفي
كِتبٍ مُبين)
2
ذرّات ريز پراكنده كه در شعاع تابش خورشيد از روزنهها
ميتوان ديد، حتي كوچكتر از آن، كه فقط با چشم مسلح ديدني است،
همگي معلوم خداست. مثقال در آيه ياد شده به معناي «ثقل» و وزنِ
ذرّه است، نه مثقال مصطلح در بازار
3.
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيات 28 ـ 27.
^ 2 - ـ سوره يونس، آيه 61.
^ 3 - ـ ر.ك: مجمع البيان، ج6 ـ 5، ص180؛
تفسير المنار، ج11، ص414.
|
حضوري به خودم آگاه هستم، خدا نيز به عالَم آگاه است، چون علم
حضوري ما محدود، و علم حضوري خدا نامحدود است.
|
تذكّر: علم مطلقاً حضوري است و حصولي بودن بعضي از علوم به لحاظ
سنجش با معلوم بالعرض است، وگرنه خود علم، يعني صورت حاصل در ذهن،
براي خود نفسْ حاضر است نه حاصل، بنابراين، تمام علوم اولاً حضوري
است و ثانياً مظهر علم حضوري خداست.
|
|
|
يگانه معلّم هستي |
هر كس به هر مقدار از دانش برخوردار شود، اعمّ از دانش حصولي يا
حضوري، همه از ناحيه تعليم خداست و دانش ديگران، ظهور علم اوست، از
اينرو ميفرمايد: هيچكس به مقداري از علم او دست نمييابد، مگر
خدا بخواهد: ﴿ولايُحيطونَ بِشيءٍ مِن
عِلمِهِ اِلاّبِما شاء)
1
|
همه بايد علم را از معلم حقيقي، يعني ذات اقدس الهي بگيرند، خواه
معلومات مشهود يا معلوماتِ غيبي، زيرا همانگونه كه آشنايي به غيب،
بدون تعليم و اذن خدا شدني نيست، آگاهي از شهادت نيز بيتعليم و
اذن او ميسّر نميگردد، چون موجودات جهان يا امور مجرد غيبي غير
محسوساند، مانند وحي و نبوّت و فرشته كه از آنها به «غيب» ياد
ميشود، يا امور مادي و محسوس كه «شهادت» نام دارند، و خداي سبحان
به غيب و شهادت آگاه است: ﴿علِمُ الغَيبِ
والشَّهدَة)
2
و ديگران فقط به خواست و اذن او از غيب و شهادت آگاهي
مييابند: ﴿وقُلِ اعمَلوا فَسَيَرَي اللهُ
عَمَلَكُم ورَسولُهُ
|
|
^ 1 - ـ تنوين «بِشيءٍ» براي تحقير و حرف
«مِن» براي تبعيض است.
^ 2 - ـ سوره رعد، آيه 9. |
والمُؤمِنونَ وسَتُرَدّونَ اِلي علِمِ
الغَيبِ والشَّهدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلون)
1
|
اين پندار باطلي است كه گمان شود چون علم به مشهودات، امري عادي و
فراوان است، تنها علم به غيب، اذن الهي ميخواهد، بلكه علم به
شهادت نيز منوط به اجازه الهي است. گواه اين مطلب آن است كه انسان
در آغاز تولدش چيزي نميداند: ﴿واللهُ
اَخرَجَكُم مِن بُطُونِ اُمَّهتِكُم لاتَعلَمونَ شيءا)
2
و خداي سبحان است كه او را از دانش بهرهمند ميكند:
﴿عَلَّمَ الاِنسنَ ما لَميَعلَم)
3
پس انسان معلّم ميخواهد و معلّم بالذات و آموزگار حقيقي هر
علم، فقط خداست و هيچ علمي جز به اذن او نصيب انسان نميشود،
بنابراين آنگاه كه بشر به خود يا به چيز ديگري آگاهي يافت، نبايد
آن را از خود بداند، بلكه بايد خدا را سپاس گويد كه او را مظهر اسم
«عليم» كرده است و نيك بداند كه علم او ظهور علمِ خداست و وي
آينهدار علم حق تعالي است. اگر علم را از خدا دانست و آن را بجا
صرف كرد كه در اين حال علمِ نافع خواهد بود مظهر جمال و مهر خداست،
زيرا علم الهي آميخته با رحمت است، وگرنه آغاز جهل اوست.
|
براساس مطالب ياد شده، نيازي نيست كه علم را در
﴿ولايُحيطونَ بِشيءٍ مِن عِلمِهِ اِلاّبِما شاء﴾ به
معناي «معلوم» بگيريم، بلكه به معناي مصدري يا اسم مصدر است، زيرا
فقط علم اوست كه بر همه محيط است و علم ديگران مظهر علم خداست.
|
نكته: تعبير از علم به «احاطه»، هم لطيف است و هم به مخاطب
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 105.
^ 2 - ـ سوره نحل، آيه 78.
^ 3 - ـ سوره علق، آيه 5. |
نحو ظهور نه به سبك تفويض. از اين تحليل معلوم ميشود كه هيچ كس حق
ندارد كه مدّعي مالكيّت علم محدود خود شود و آن را بشري دانسته و
از ناحيه خود بپندارد، چنانكه برخي از اهل معرفت تصريح كردهاند:
خداوند در اين آيه بيان فرمود كه عقل و... را خداوند چيزي از علم
عطا نكرد، مگر آن مقداري را كه خواست: فبيّن الحقّ في هذه الآية
أنّ العقل و غيره ما أعطاه من العلم إلاّ ما شاء
1.
|
|
|
سِعه فراطبيعي |
وسعت در قرآن مجيد گاهي طبيعي است و زماني فراطبيعي. وسعت طبيعي
مانند آنچه در آيه ﴿اَلَم تَكُن اَرضُ اللهِ
وسِعَةً فَتُهاجِروا فيها)
2
مطرح است؛ امّا وسعت فراطبيعي را ميتوان از آيه
﴿رَبُّكُم ذو رَحمَةٍ وسِعَة)
3
و آيه ﴿رَبَّنا وسِعتَ كُلَّ شيءٍ
رَحمَةً وعِلما)
4
استظهار كرد. جريان وسعت كرسي نسبت به آسمانها و زمين:
﴿وسِعَ كُرسِيُّهُ السَّموتِ والاَرض﴾
از سنخ سِعه فراطبيعي است، زيرا مقصود از سماوات و ارض،
مجموعه نظام امكاني است، خواه سپهر نجومي و هَيَوي و خواه آسماني
كه در آيه ﴿واَوحي في كُلِّ سَماءٍ اَمرَها)
5
مطرح است، زيرا در آن مدبّران ملكوتي وجود دارند كه
گيرندگان وحي تدبيرياند و چنين آسماني كه دعاي اهل نيايش هم به آن
جايگاه ميرسد موجود
|
|
^ 1 - ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص380.
^ 2 - ـ سوره نساء، آيه 97.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 147.
^ 4 - ـ سوره غافر، آيه 7.
^ 5 - ـ سوره فصلت، آيه 12. |
فراطبيعي است.
|
همانطور كه وسعت در قرآن به معناي طبيعي و فراطبيعي آمده است،
يعني يك مفهوم جامع و دو مصداق مادي و مجرد دارد، واژه كرسي نيز در
قرآن مفهوم جامع و مصداقهاي طبيعي و فراطبيعي دارد. كرسي طبيعي
(تخت ظاهري) در آيه ﴿ولَقَد فَتَنّا سُلَيمنَ
واَلقَينا عَلي كُرسيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ اَناب)
1
و كرسي فراطبيعي در آيه مورد بحث:
﴿وسِعَ كُرسِيُّهُ السَّموتِ والاَرض﴾، چنانكه عرش نيز
مفهومي جامع دارد كه برخي از مصاديق آن طبيعي است؛ مانند آيه
﴿واوتِيَت مِن كُلِّ شيءٍ ولَها عَرشٌ
عَظيم)
2
و بعضي از مصاديق آن فراطبيعي است كه در آيات فراواني مانند
آيه ﴿عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وهُوَ رَبُّ العَرشِ
العَظيم)
3
آمده است.
|
|
|
حقيقت كرسي |
مقصود از «كرسي» در آيه، مقام فرمانروايي و تدبير و ربوبيتِ خداست
كه همتاي علم فعلي اوست، زيرا علم الهي به خير و صلاح و فلاح، عامل
تدبير جهان است و نيازي به تروّي و همامه ذهن ندارد: «خلق الخلق من
غير رويّة»
4
|
گواه اينكه مقصود از «كرسي» در اينجا تخت جسماني نيست، آيات محكمي
است كه اينگونه متشابهات را بيان ميكند. محكمترين آنها و به
|
|
^ 1 - ـ سوره ص، آيه 34.
^ 2 - ـ سوره نمل، آيه 23.
^ 3 - ـ سوره توبه، آيه 129.
^ 4 - ـ نهج البلاغه، خطبه 108.
|
|
تعبير ديگر، امّمحكمات (چون محكماتْ خود، ام متشابهاتاند) اين
آيه است: ﴿لَيسَ كَمِثلِهِ شيء)
1
هيچ چيز شبيه ذات اقدس الهي نيست و او برتر از آن است كه
شبيه چيزي باشد و اشيا نيز كمتر از آناند كه شبيه او باشند، پس
خداوند مانند ديگر فرمانروايان نيست كه تختي جسماني دارند و بر آن
مينشينند.
|
اسناد «كرسي» به خدا تنها در آيه مورد بحث آمده است، از اينرو شرح
آن به روش تفسير آيه به آيه و قرآن به قرآن آسان نيست، ليكن از آيه
﴿رَبَّنا وسِعتَ كُلَّ شيءٍ رَحمَةً وعِلما)
2
كه از زبان فرشتگان نقل شده كه خدايا تو هر چيز را از منظر
بخشايش و علم فراگرفتهاي و نيز آيه ﴿اِنَّ
اللهَ وسِعٌ عَليم)
3
كه رحمت و علم مطلق الهي را فراگير دانسته است و نيز آيه
﴿فَاِن كَذَّبوكَ فَقُل رَبُّكُم ذو رَحمَةٍ
وسِعَة)
4
دانسته ميشود كه وسعت رحمت و علم خدا هماهنگاند، پس مقصود
از ﴿وسِعَ كُرسِيُّهُ السَّموتِ والاَرض﴾
گسترش علم و رحمت الهي بر آسمان و زمين است و مراد از علم
هم، علمِ تدبير و ربوبيت اوست. در روايات و آراي دانشمندان اماميّه
نيز كرسي و عرش به علم الهي تفسير شده است
5 ، هر
چند عرش خدا محيط بر كرسي و وسيعتر از آن است.
|
تذكّر: 1. عرش و كرسي به علم فعلي و تدبير الهي تفسير شده است و
درجات علم فعلي و مراتب تدبير، طولي است و مرتبه برتر علم فعلي و
مقام
|
|
^ 1 - ـ سوره شوري، آيه 11.
^ 2 - ـ سوره غافر، آيه 7.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 115.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 147.
^ 5 - ـ التبيان، ج2، ص309؛ التوحيد، ص327. |
تدبير را عرش و مادون آن را كرسي گويند. همانطور كه عرش حامل
دارد: ﴿ويَحمِلُ عَرشَ رَبِّكَ فَوقَهُم
يَومَئِذٍ ثَمنِيَة)
1
كرسي نيز طبق برخي از روايات حامل دارد
2.
|
2. هر چه در جهان مصداق شيء باشد، مخلوق خداست و سابقه عدم دارد:
﴿اَللهُ خلِقُ كُلِّ شيء)
3
(به صورت كان تامه). همچنين هر مخلوقي پس از آفرينش، به
پرورش و تدبير نياز دارد تا به كمال لايق خود برسد. از خداي سبحان
در اين مرحله با نام «ربّ» ياد ميشود:
﴿وهُوَ رَبُّ كُلِّ شيء)
4
پس هر چه مصداق شيء باشد، در تدبير خداست و قرآن نيز
صريحاً خدا را مدبّر آسمانهاي هفتگانه و عرش عظيم ميداند:
﴿قُل مَن رَبُّ السَّموتِ السَّبعِ ورَبُّ
العَرشِ العَظيم٭ سَيَقولونَ لِلّه)
5
همه موجودات، مخلوق خدا و در تدبير اويند؛ نه اينكه عرش و
كرسي مَقرّ و مسكن خدا باشد و خدا محمول آن، بلكه خدا بر همه چيز
محيط و حامل و حافظ همه آنهاست.
|
خداي سبحان بالاصاله خالقِ مدبّر و حامل و حافظ عرش است و ملائكه
حاملان عرش و كرسياند و كرسي حافظ آسمانها و زمين است، پس عرش و
كرسي، دو موجود غيبي مجرّد و مخلوق و در پوشش تدبير الهياند. بحث
مبسوط عرش و حاملان آن، و تفاوت عرش و كرسي به خواست خدا در سوره
«اعراف» خواهد آمد.
|
|
^ 1 - ـ سوره حاقّه، آيه 17.
^ 2 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص138.
^ 3 - ـ سوره زمر، آيه 62.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 164.
^ 5 - ـ سوره مؤمنون، آيات 87 ـ 86. |
3. چنان كه اشاره شد عرش و كرسي امري مادي نيست، بلكه همان موجود
غيبي معنوي است كه با علم فعلي الهي اتّحاد مصداقي دارد؛ با اين
تفاوت كه كرسي، علم فعلي مقدّر و محدود و عرش، علم فعلي نامحدود و
غير مقدّر خداست. البته لازم است عنايت شود با توجه به اينكه الفاظ
در اصل قرارداد براي ارواح معاني وضع شده يا به مرور در معناي عام
مستقر شدهاند، واژه «عرش» و «كرسي» نيز براي مفهومِ كلّي «جايگاهِ
تدبير و مديريت و ربوبيت» وضع شده و هر يك از اين دو داراي مصاديق
عَرْضي (مادي و طبيعي) و مصاديق طولي (غيبي) است كه با مصداق مثالي
و عقلي منطبق است و تطبيق مفهوم عرش و كرسي بر هر يك از مصاديق
عرضي يا طولي آن، به نحو حقيقت است نه مجاز؛ مانند «ميزان» و
«ترازو» كه براي مفهوم كلي «وسيله سنجش»، وضع شده است و استعمال و
تطبيق مفهوم آنها بر مصاديق پيشين و كنوني، حقيقي است، زيرا در وضع
الفاظ نظر به مصداق و ويژگيهاي مصداقي نيست، از اينرو مفهوم
«ميزان»، افزون بر مصاديق متعدّد مادي، مصاديق معنوي و غيبي نيز
دارد، چنانكه قرآن و عترت(عليهمالسلام) ميزاناند و استعمال اين
واژه در مصاديق غيبي و طولي آن نيز به نحو حقيقي است نه مجازي. نيز
مانند «قلم» كه مجراي فيض است و با آن بر «لوح» نقش زده ميشود.
اين واژه نيز مصاديقي عرضي و طولي دارد؛ «قلم ني» و «خودنويس»
مصداق طبيعي قلم هستند كه يكي ضعيف و ديگري قوي است و مصاديق طولي
قلم هم مراتبي دارد. هر موجود مجرّدي كه وسيله فيض براي موجود مجرد
ديگري باشد، در حقيقت قلم و آنكه فيض ميگيرد، حقيقتاً «لوح» است،
از اينرو در رواياتي مانند «أوّل ما خلق الله القلم»
1 قلم
بر عقل اوّل يا روح مبارك
|
|
^ 1 - ـ تفسير القمي، ج2، ص198؛ بحار
الانوار، ج54، ص366. |
رسولاللهصلي الله عليه و آله و سلم و امثال آن، كه وسيله
فيضاند، اطلاق شده و اين كاربرد مجازي نيست.
|
مصاديق عرش و كرسي در عالم طبيعت، تختهاي پايه بلند و پايه كوتاه
است و در عالم مثال، تخت مثالي و در عالم عقل تخت عقلي است،
چنانكه اشيا در هر نشئهاي وجود متناسب با همان نشئه را دارند و
چنين نيست كه اگر چيزي جرم و جسم و حجم و پايه و سايه نداشت، عرش
نباشد، زيرا مصداق مادي و طبيعي عرش و كرسي به گونهاي و مصداق
مثالي و عقلي آن به گونهاي ديگر است، در عين حال كه جامع همه
مصاديق، همان مفهوم كلّي «مقام تدبير و ربوبيت» است.
|
|
|
حفظ آسمانها و زمين |
حفظ آسمانها و زمين تا فرارسيدن امر خدا و ظهور قيامت كبرا برعهده
كرسي (مظهر حافظ بودن خدا) است؛ ولي آنگاه كه زمين در قبضه الهي
قرار گيرد و آسمانها درهم پيچيده شوند:
﴿والاَرضُ جَميعًا قَبضَتُهُ يَومَ القِيمَةِ والسَّموتُ مَطويّتٌ
بِيَمينِه)
1
رسالت كرسي پايان ميپذيرد. روز قيامت نيز سخن از اعاده
كرسي نيست، سخن از عرش است: ﴿ويَحمِلُ عَرشَ
رَبِّكَ فَوقَهُم يَومَئِذٍ ثَمنِيَة)
2
معلوم ميشود كرسي و عرش در حقيقت دو موجودند، هر چند عرش
بر كرسي محيط است و محدوده تأثير آن گستردهتر از محدوده اثر بخشي
كرسي است؛ يعني عرش در دنيا و آخرت و در عالم ماده و غيب حضور و
نفوذ دارد؛ ولي كرسي عهدهدار تدبير نشئه كنوني است.
|
|
^ 1 - ـ سوره زمر، آيه 67.
^ 2 - ـ سوره حاقه، آيه 17. |
مرجع ضمير مفعولي در ﴿ولايَُودُه﴾
ميتواند لفظ «كرسي» باشد، ليكن بهتر است ضمير به خداوند
بازگردد، زيرا مرجع همه ضماير مفرد پيشين خداست و در اين صورت است
كه وحدت سياق حفظ ميشود. افزون بر اين، نگهداري آسمانها و زمين به
دست خداوند انجام ميشود: ﴿اِنَّ اللهَ
يُمسِكُ السَّموتِ والاَرضَ اَن تَزولا)
1
و اسناد حفظ آسمانها و زمين به «كرسي» براي اين است كه
كرسي، مظهر حافظ بودن خداست.
|
حفظ مجموعه آسمانها و زمين براي خداي سبحان دشوار و سنگين نيست،
زيرا اين كار با علم و تدبير او صورت ميگيرد كه از مقوله مجرّدات
است و حفظ علمي، كاري غير مادي است و خستگي نميآورد، چون كار سه
قسم است: يا با حركتِ اعضا و استمداد از آنها صورت ميگيرد كه
خستگيآور است، يا با وساطت ابزار تفكّر و به كارگيري مغز تحقق
ميپذيرد كه اين نوع كار نيز خسته كننده است يا بدون حركت و
بياستفاده از وسايل انجام ميشود. در اين قسم كار كه «علمي» است و
«مادي» يا «فكري» نيست، سنگيني و خستگي و ملال نيست؛ مانند اينكه
روح انسان همه معلومات خود را حفظ ميكند، بيآنكه خسته شود، زيرا
علم مجرّد است و موجود مجرّد، ثِقل و وزن ندارد و اگر از قرآن، به
عنوان سخن سنگين تعبير شده: ﴿اِنّا سَنُلقي
عَلَيكَ قَولاً ثَقيلا)
2
وزين بودن محتوا مراد است نه سنگيني مادي آن.
|
تفكر، فهميدن و مطالعه كردن و مانند آن، بدان سبب كه نيازمند بسيج
قواي بدني است، انسان را خسته ميكند؛ ولي حفظِ محصول تفكّر در
ساليان دراز، به عنوان يك مطلب علمي، روح را نميآزارد، چنان كه
خداوند همه
|
|
^ 1 - ـ سوره فاطر، آيه 41.
^ 2 - ـ سوره مزمل، آيه 5.
|
اَسماء را به حضرت آدم(عليهالسلام) آموخت:
﴿وعَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ كُلَّها)
1
و دانستن اسماء، براي حضرت آدم(عليهالسلام) ملالآور نبود.
|
حفظ آسمانها و زمين و ديگر كارهاي خدا، از نوع سوم از اقسام
سهگانه ياد شده كار است، چنان كه اميرمؤمنان امام
علي(عليهالسلام) ميفرمايد: خداي سبحان با حركت و ابزار كار
نميكند: «فاعل لا بمعني الحركات و الآلة»
2
|
گواه ديگر بر منزّه بودن خداي سبحان از اين كاستي، ذيل آيه مورد
بحث است: ﴿وهُوَ العَلِي العَظيم﴾
كه خداوند را برتر از آن دانسته كه احساس سنگيني كند. البته
علي عظيم بودن خداوند به استناد حي قيوم بودن اوست كه در صدر آيه
به صورت اصل حاكم ارائه شده است.
|
|
|
اقسام علوّ |
آمدن «ال» معرفه بر سر خبر در ﴿وهُوَ العَلِي
العَظيم﴾ نشان حصر است؛ يعني علي محض و عظيمِ صرفْ، فقط
خداست و همه موجودات در پوشش علوّ و عظمت اويند، زيرا علوّ گاهي
نسبي است، مانند برتري آسمان نسبت به زمين و فرشتگان و مدبّرات امر
نسبت به زيردستان خود، و گاهي نفسي است كه منحصر به خداي سبحان
است: ﴿وهُوَ العَلِي العَظيم﴾.
|
در تقسيمي ديگر، علوّ، يا مكاني است، يا مكانتي. خداي سبحان از
علوّ مكاني منزّه است، چون پيش از مكان بوده و آفريدگار آن است:
﴿لَهُ ما فِيالسَّموتِ وما فِي الاَرض﴾،
پس به مكان نياز ندارد و از فوقيّت و علوّ مكاني پيراسته
است، چنان كه حادث يا قديم زماني نيز نيست، زيرا خالق
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 31.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1، بند 8 ـ 7. |
زمان است: ﴿وهُوَ الَّذي خَلَقَ الَّيلَ
والنَّهار)
1
﴿يُولِجُ الَّيلَ فِي النَّهارِ ويولِجُ النَّهارَ فِي الَّيل)
2
﴿واللهُ يُقَدِّرُ الَّيلَ والنَّهار)
3
و چيزي كه متزمّن نبود نه حادث زماني است و نه قديم زماني.
|
براساس همين تنزّه ذات اقدس الهي از فوقيّت مكاني، توجّه به سمت
بالا در حال نيايش هم، امري تعبدي و تمثيل يك معناي حقيقي به امري
حسّي است، وگرنه گاهي در دعا دست به سوي آسمان بلند ميكنيم، گاهي
هم در حال تشهّد و سجده دستها رو به سوي زمين است. اين حالتهاي
گوناگون در حال دعا و تضرع نشان آن است كه هيچ جهتي از جهات،
اختصاصي به خدا ندارد، بلكه به هر سو رو كنيم، با وجه الله
روبهروييم: ﴿فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ
وَجه الله)
4
|
|
|
مراتب علوّ مكانتي |
1. بينش ابتدايي. در اين مرتبه از بينش در خداشناسي، ذات باري در
مقايسه با همه موجودات، داراي علوّ و عظمت نسبي است، چون ديگران هم
در اين نسبت سنجي وجود دارند، هر چند علوّ و عظمت، ويژه اوست:
﴿وهُوَ العَلِي العَظيم﴾.
|
2. بينش متوسط. در اين مرتبه باز هم موجودات ديگر منظورند؛ ولي در
پوشش شعاعِ علوّ و عظمت الهي قرار گرفتهاند، بهگونهاي كه
نامبردني نيستند؛
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 33.
^ 2 - ـ سوره حجّ، آيه 61.
^ 3 - ـ سوره مزمّل، آيه 20.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 115. |
مانند ستارگاني كه موجودند، ولي با ظهور خورشيد در شعاع نور او محو
ميشوند، چنانكه طبق آيه ﴿قُلِ اللهُ خلِقُ
كُلِّ شيءٍ وهُوَ الوحِدُ القَهّر)
1
آنگاه كه اَشْراط و مقدمات برپايي قيامت نمايان ميگردد،
خداي سبحان با وصف واحدِ قهّار ظهور ميكند و با ظهور وحدت قاهر
او، همه مدهوش ميشوند: ﴿فَصَعِقَ مَن فِي
السَّموتِ ومَن فِي الاَرض)
2
|
3. بينش پاياني. در اين مرتبه هر چه هست، ظهور خود خداي سبحان است
و غيرِ خدا آيت و نشانه اوست. آيه شريفه
﴿ولاتَدعُ مَعَ اللهِ اِلهًا ءاخَرَ لااِلهَ اِلاّهُوَ كُلُّ شيءٍ
هالِكٌ اِلاّوجهَه)
3
به اين مرتبه نهايي نظر دارد.
|
سالك إلي الله نيز در آغازِ راهْ كمال را در چيزي ميپندارد، در
ميانِ راهْ كمال را در امري ديگر ميبيند و سرانجام كمال نهايي را
به شكل ديگري مييابد. همانگونه كه ادعيه مأثوره از
معصومان(عليهمالسلام) هم داراي مراتب سهگانه است؛ بعضي مناسب
حالِ مبتديان و بعضي براي متوسّطان و بعضي براي خطوط پاياني سير و
سلوك إلي الله است. در نمونهاي از قسم اخير، اميرمؤمنان، امام
علي(عليهالسلام) به ذات اقدس الهي عرض ميكند: «مولاي يا مولاي
أنت الحيّ و أنا الميّت و هل يرحم الميّت إلاّ الحيّ، مولاي يا
مولاي أنت الباقي و أنا الفاني و هل يرحم الفانِيَ إلاّ الباقي»
4 معناي
«أنا الميّت» اين نيست كه من در آينده ميميرم و نابود ميشوم تا
استعمال مشتق به لحاظ آينده باشد، بلكه به اين معناست كه «من اكنون
مرده و فانيام و تو زنده و باقي
|
|
^ 1 - ـ سوره رعد، آيه 16.
^ 2 - ـ سوره زمر، آيه 68.
^ 3 - ـ سوره قصص، آيه 88.
^ 4 - ـ بحار الانوار، ج97، ص419، «مناجات
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در مسجد بزرگ كوفه». |
هستي». آري! موحّد كامل، سهمي از هستي و حيات مستقل براي خود
نميبيند.
|
فقره ﴿وهُوَ العَلِي العَظيم﴾
افزون بر دلالتش بر حصرِ حقيقي، يعني انحصار حقيقي عظمت كمالي در
خداي متعالي، نشان حصر ادّعايي است؛ يعني علوّ و وسعت آسمانها و
زمين در برابر عظمت الهي چيزي نيست. با اين جمله كه در مقام بيان
تعليل مضامين آيه است، حصر علوّ و عظمت در خدا ادّعا ميگردد.
|
|
|
«واو» در بخش پاياني آيه |
سرّ اينكه تنها آخرين فقره آيه با حرف «واو» آمده است:
﴿وهُوَ العَلِي العَظيم﴾ نه
بخشهاي ديگر، آن است كه آن بخشها به منزله شرح و عطف بيانِ هويّت
مطلق الهي است؛ ولي در آخرين بخش، حرف «واو» براي رعايت نكته ادبي
و بلاغي در كلام است، چون در نگارش يا گفتار كه اوصاف متعددي پشت
سر هم ذكر ميشود، آخرين وصف را به همراه حرف «واو» ميآورند تا
نشان پايان اوصاف در كلام باشد؛ مانند «واو» در اين آيات:
﴿سَيَقولونَ ثَلثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم
ويَقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم كَلبُهُم رَجمًا بِالغَيبِ ويَقولونَ
سَبعَةٌ وثامِنُهُم كَلبُهُم)
1
و ﴿هُوَ اللهُ الخلِقُ البارِي
المُصَوِّرُ لَهُ الاَسماءُ الحُسني يُسَبِّحُ لَهُ ما
فِيالسَّموتِ والاَرضِ وهُوَ العَزيزُ الحَكيم)
2
|
در ﴿وهُوَ العَلِي العَظيم﴾ نيز
«واو» براي بيان پايان اسماي الهي آيه است، تا مخاطب در انتظار
شنيدن اوصاف ديگر نماند.
|
|
^ 1 - ـ سوره كهف، آيه 22.
^ 2 - ـ سوره حشر، آيه 24. |
|
اشارات و لطايف |
|
1. اسماي حسنا |
الفاظي كه كتاب و سنّت در بيان اسماي الهي آورده است، اسماي حسناي
خدا نيست، بلكه اسماء الاسماءاند. براي اسماي الهي آثار فراواني
ذكر شده است كه مقصود از آن، حقايق عيني از يكسو و مظهر آن حقايق
شدن از سوي ديگر است؛ يعني هرگز صرف لفظ يا مفهوم مؤثر نيست تا كسي
با اجراي آن لفظ يا تصوّر آن مفهوم، مشكلي را حلّ كند، مثلاً
مردهاي را زنده كند يا مريضي را شفا دهد، بنابراين اگر گفته شده
اسماء الله يا اسم اعظم مؤثر است و خدا را با آنها بخوانيد:
﴿ولِلّهِ الاَسماءُ الحُسني فادعوهُ بِها)
1
منظور دعوت به عبادت لفظي نيست، گرچه آن هم ثواب دارد؛
عبادت لفظي انسان را مستقيماً به هدف نميرساند.
|
همچنين اينكه در حديث است كه اگر كسي اسماي الهي را بشمارد، وارد
بهشت ميشود: «إنّ لله عزّ وجلّ تسعة و تسعين إسماً، من دعا الله
بها استجاب له، و من أحصاها دخل الجنّة»
2 منظور
شمارش رياضي و رقمبرداري از دعاهاي مشتمل بر اسماي خدا، يا الفاظ
دال بر شخصِ خدا نيست، بلكه مقصود تخلّق به مضامين آنهاست؛ يعني
اگر كسي مظهر اسم عليم و قدير و حي و باري و... شد، دعايش مؤثر است
و وارد بهشت ميشود.
|
مقصود از «اسماء» يا «نگاه» در بعضي ادعيه: «و بأسمائك الّتي ملأت
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيه 180.
^ 2 - ـ التوحيد، ص195؛ بحار الانوار، ج4،
ص187. |
أركان كلّ شيء»
1 «و
بالنظرة الّتي نظرت بها إلي الجبال فتشامخت و إليالأرضين
فتسطّحت... »
2 و
«اللّهمّ إنّي أسألك باسمك الّذي يُمشي به علي طلل الماء كما يُمشي
به علي جُدد الأرض»
3 نيز
ذاتِ خدا با تعيّن خاص است. با اين توضيح كه اسم، گاه اسم ذات است،
مانند «عليم» يا اسم فعل، چون «شافي». «عليم» ذات با تعيّن خاص در
مقام ذات است و «شافي»، ذات با تعيّن خاص در مقام فعل و بيرون از
ذات.
|
نكته: برخي بر آناند كه تفاوت اسم اعظم با ساير اسماي حسناي الهي
در اين است كه اگر خداوند به اسم اعظم خود خوانده شود هر چه مورد
درخواست دعاكننده است به وي عطا ميكند؛ خواه به مصلحت او باشد يا
نباشد؛ ولي اگر به ساير اسماي حسنا خوانده شود، خواسته وي را در
صورت صلاح عطا ميكند وگرنه عوض آن را به ترفيع درجه يا تكفير
سيّئه عطا خواهد كرد، از اينرو انبياي الهي كه به آداب خاص خدا
مؤدّب شدهاند هرگز چيزي را با اسم اعظم از خدا نميخواهند، بلكه
به اسماي حسناي ديگري دعا ميكنند. البته چنين ادعايي بايد مشفوع
به شهود ناب يا برهان عقلي يا دليل نقلي معتبر باشد.
|
|
|
2. ثبوتي بودن صفات باري |
علامه حلّي در شرح تجريد و شيخ صدوق(قدسسرّهما) در التوحيد، صفات
ثبوتي را به سلبي بازگرداندهاند؛ يعني اگر چيزي را براي خدا ثابت
كرديم، معناي آن،
|
|
^ 1 - ـ مصباح المتهجّد، ص775، «دعاي
كميل».
^ 2 - ـ بحار الانوار، ج99، ص55؛ مفاتيح
الجنان، دعاي بعد از زيارت امام رضا(عليهالسلام).
^ 3 - ـ تهذيب الاحكام، ج5، ص104، «دعاي
طواف». |
سلب ضدّ و نقيض آن چيز از خداست
1 ؛ خدا
«حي» است، يعني مرده نيست و خدا «قادر» است، يعني عاجز نيست و خدا
«عالم» است، يعني جاهل نيست.
|
بزرگان ديگر، صفات سلبي را به ثبوتي باز ميگردانند، زيرا آنچه از
خداي سبحان سلب ميشود، نقص، عجز و فقدان است. معناي سلبِ نقص
همانا سلب عدم و سلب سلب است كه بازگشت آن به ثبوت كمال است. چون
خداي سبحان هستي محض و كمال صِرف است، هيچگونه فقدان و نقص و عجز
در او نيست.
|
در روايات هم اثباتِ صفات، اصل است و سَلبِ نقص، فرع، چنانكه از
امام صادق(عليهالسلام) نقل شده است كه ذات اقدس الهي، علمي است كه
جهلي در آن نيست، حياتي است كه مرگي در آن نيست و نوري است كه
تاريكياي در آن نيست: «إنّ الله علمٌ لا جهلَ فيه، حياة لا موت
فيه، نورٌ لا ظلمةَ فيه»
2 چون
در حياتِ محض، جايي براي موت و در نور صِرف، جايي براي ظلمت نيست
3.
|
|
|
3. عينيت صفات با ذات |
درباره صفات ذات الهي اختلاف است كه آيا خداوند در مقام ذات داراي
وصف است يا نه و اگر داراي وصف است آيا صفات او عين ذات وياند يا
خارج از ذات او.
|
|
^ 1 - ـ كشف المراد، حسن زاده، ص287؛ ر.ك:
التوحيد، ص148.
^ 2 - ـ التوحيد، ص137.
^ 3 - ـ براي تفصيل بيشتر ر.ك: توحيد در
قرآن، ص253. |
اشاعره صفات خدا را زايد بر ذات او ميدانند
1 و
معتزله (طبق گزارش برخي
2 )
معتقدند كه خدا صفت ندارد و اوصاف و اسماي ياد شده، نايب مناب
موصوف است؛ يعني در خدا علم و قدرت نيست؛ ولي كار خدا عالمانه و
قادرانه است.
|
متكلّمان اماميّه معتقدند كه صفات ذات اقدس الهي عين ذات اوست و
همه صفات در مصداق عين يكديگر و تفاوت آنها در مفهوم است.
ابوالصلاح حلبي از بزرگان متكلّمان اماميه ميگويد: اينگونه صفات
براي خدا، صفات نفسي و ذاتي است. صفات ثبوتي، از جهت مصداق عين ذات
است و از نظر مفهوم غير از ذات
3.
|
از امام جواد(عليهالسلام) نقل است كه ذات الهي همواره عالِم و
سميع و بصير است: «لم يزل عالماً سميعاً بصيراً»
4 نيز
اميرمؤمنان(عليهالسلام) صفت خداوند را نامحدود دانسته است، و
زماني صفت نامحدود است كه عين ذات باشد: «الّذي ليس لصفته حدٌّ
محدود و لا نعتٌ موجودٌ... »
5
|
|
|
4. اثبات حيات خدا |
در تفسير المنار به نقل از متكلّمان، براي اثبات حيات خدا دو راه
ذكر شده است:
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: شرح المواقف، ج8، ص45 ـ 44؛
شرح المقاصد، ج4، ص70 ـ 69.
^ 2 - ـ ر.ك: في علم الكلام، ج1، ص124 ـ
123.
^ 3 - ـ تقريب المعارف، ص83.
^ 4 - ـ الكافي، ج1، ص86.
^ 5 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1. |
أ. خداي سبحان، عليم و قدير است و عليم و قدير «حي» است، پس خداي
سبحان حي است.
|
صاحب تفسير المنار در نقد اين سخن ميگويد: «اين استدلال، قياس
غايب بر شاهد، و واجب بر ممكن، و ناصواب است»
1
|
اين نقد صحيح نيست، زيرا سخن مستدِل، قياس مصطلح اصولي و تمثيل
منطقي نيست تا به آن اشكال شود، بلكه قياس برهاني است، چون نميشود
موجود، خواه واجب يا ممكن و خواه غايب يا شاهد، علم و قدرت داشته
باشد ولي از حيات برخوردار نباشد، پس هر جا علم و قدرت بود حيات
نيز هست و اين كبراي كلّي است.
|
ب. حيات، كمالي وجودي است كه در مخلوقهاي ممكنالوجود به چشم
ميخورد و چون خداوند واجبالوجود و مصدر ممكنات است، از حيات برتر
برخوردار است
2.
|
اتصاف خداي واجبالوجود به حيات، براي او هيچگونه نقصي را در پي
ندارد، زيرا معناي حيات در گرو ماده و ماهيت نيست كه منشأ نقص و
محدوديّت باشد، پس خدا، كمال مطلق و داراي عاليترين درجه حيات به
نحو بساطت محض است.
|
صاحب تفسير المنار، ضمن بيان دليل دوم، مقدّمهاي از استاد خود
درباره صفات واجبالوجود ذكر ميكند و آن را بينظير ميداند
3 ، در
حالي كه اين برهان قرنها پيش از تفسير المنار توسط حكماي حكمت
متعاليه با تعبيرهاي دقيق آمده است.
|
|
^ 1 - ـ تفسير المنار، ج3، ص24.
^ 2 - ـ همان.
^ 3 - ـ ر.ك: همان، ص26 ـ 25. |
تذكّر: آنچه در ثناياي مطلب گذشت اين است كه عنوان حيات هم براي
خداي واجبالوجود ثابت است و هم براي مخلوقهاي او كه ممكناند. هر
كمالي كه هم براي واجب و هم براي ممكن ثابت شود ذاتاً منزّه از نقص
و مبرّاي از عيب خواهد بود، پس عنوان «حيات» و صفت «حي» در تحليل
مفهومي خود مصون از نقص است؛ همانند عنوان علم. ممكن است اينگونه
از اوصاف كمالي مشترك، در برخي از مصاديق خود، مانند موارد امكان،
همراه با نقص و همزاد با عيب باشند؛ ليكن آن رفاقت يا اين صحابت
برخاسته از خصوصيات مصداق است نه مأخوذ در مفهوم، نظير مفهوم وجود،
بنابراين، وصف «حي» كه بر خداوند حمل ميشود در قلمرو مفهومي خود
نه سبق مرگ و نه لحوق آن را دارد و نه سبق سِنَه كه مقدمه خواب است
و نه لحوق آثارش در آن مأخوذ است، چنانكه هيچيك از خصوصيتهاي
تناهي يا عدم آن در منطقه مفهوم حيات مأخوذ نيست، از اينرو، هم بر
حي نامحدود حمل ميشود و هم بر زنده متناهي.
|
|
|
5. لزوم توكّل بر «حي لا يموت» |
حيات انسان همواره از يكسو با چُرت و خواب و از سوي دگر با عوامل
فرساينده همراه و پيوسته در معرض نابودي است، از اينرو براي حفظ
زندگي خود به وكيل و قيّم نياز دارد تا در شب و روز و هنگام چرت و
خواب، هستي او را حفظ كند: ﴿قُل مَن
يَكلَؤُكُم بِالَّيلِ والنَّهارِ مِنَ الرَّحمن)
1
انسان هنگام بيداري نيز به نگهدارنده نياز دارد؛ ولي بر اين
پندار است كه در بيداري خودش
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 42. |
حافظ خويش است، غافل از آنكه هر انساني نگهباني دارد:
﴿اِن كُلُّ نَفسٍ لَمّا عَلَيها حافِظ)
1
|
خداوند در بيداري انسان را حفظ ميكند، چنانكه در خواب حافظ اوست
و او را از اين پهلو به آن پهلو ميگرداند و حشرات گزنده را از وي
دور كرده و او را از رؤياهاي وحشتزا ميرهاند و بالاخره هيچ كس او
را از رخدادهاي الهي حفظ نميكند مگر خود خداوند، پس انسان بايد
براي بقاي حيات خود، در شب و روز بر خدايي توكّل كند كه هرگز عارضه
چُرت و خواب و مرگ ندارد: ﴿وتَوَكَّل عَلَي
الحَي الَّذي لايَموت)
2
و در هنگام خواب هم با نيايشهايي مانند اين دعا خود را به
خدا بسپارد: «اُعيذ نفسي و ديني و أهلي و ولدي و مالي و خواتيم
عملي و ما رزقني ربّي و خوّلني بعزّة الله»
3
|
|
|
6. حيات و تغييرناپذيري فطرت |
توحيد خدا از فطرتِ انسان جدا نيست، چنانكه نميتوان فطرت را از
توحيد بازگرفت، پس مُشرك متعصّب هم فطرتاً موحّد است، گرچه غبارهاي
بدانديشي و گناه، روي فطرت او را گرفته است. كارهاي بد، «رين» و
زنگار دل و فقط پوشاننده فطرت است نه تبديل كننده آن:
﴿كَلاّبَل رانَ عَلي قُلوبِهِم ما كانوا
يَكسِبون)
4
خداوند اساساً فطرت انسان را تغيير نميدهد و ديگران هم
قدرت تبديل و تعويض آن را ندارند: ﴿فَاَقِم
وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا فِطرَتَ اللهِ الَّتي
|
|
^ 1 - ـ سوره طارق، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره فرقان، آيه 58.
^ 3 - ـ كتاب الخصال، ص631؛ بحار الانوار،
ج73، ص191.
^ 4 - ـ سوره مطفّفين، آيه 14. |
فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ
الله)
1
«احسن التقويم» بودن خلقت انسان:
﴿لَقَد خَلَقنَا الاِنسنَ في اَحسَنِ تَقويم)
2
هم به سبب فطرتِ الهي ثابت اوست مراد از اين تقويم، خلقت
صورت زيبا نيست، بلكه آفرينش انسان زشترو هم، به جهت داشتن فطرت،
در احسن تقويم است.
|
مشركان هر قدر لجوج و متعصّب باشند، فطرتشان خاموش نميگردد، گرچه
فطرت هنگام غلبه طبيعت، زبون و ضعيف ميشود، زيرا آنان نيز وقتي در
برابر حادثهاي سهمگين قرار ميگيرند و خدايان خويش را ناتوان
مييابند، آنها را از ياد ميبرند: ﴿واِذا
مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِيالبَحرِ ضَلَّ مَن تَدعونَ اِلاّاِيّاه)
3
و فطرتشان شكوفا ميشود و مخلصانه خدا را ميخوانند، نه
اينكه منافقانه اظهار ايمان كنند: ﴿فَاِذا
رَكِبوا فِي الفُلكِ دَعَوُا اللهَ مُخلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمّا
نَجّهُم اِلَيالبَرِّ اِذا هُم يُشرِكون)
4
آري ايمان خالصانه فطري، در مشركان ادامه نمييابد، چون
هنگام نجات و حصول رفاه و رفع خطر، شركِ رسوب كرده فطرتشان را
ميپوشاند.
|
وجود فطرت افزون بر اثبات توحيد، در توجيه خلود انسان در جهنم و
نيز توجيه ابديت وي سهمي مؤثر دارد.
|
در آخرت نيز فطرت مجرمان بدون تغيير محفوظ است، گرچه برابر قواي
نفساني و خصلتهاي اكتسابي، صورتهاي جديد، خوب يا بد، به خود
ميگيرد، چون انسان نوع متوسط است (نه نوع اخير) و انواع ديگري را
پوشش
|
|
^ 1 - ـ سوره روم، آيه 30.
^ 2 - ـ سوره تين، آيه 4.
^ 3 - ـ سوره اسراء، آيه 67.
^ 4 - ـ سوره عنكبوت، آيه 65. |
الدّينُ القَيِّم)
1
به هر دو قيّم اشاره شده است.
|
«فطرت قيّم» كژي ندارد، زيرا موجود كج، شايسته تقويم ديگري نيست،
چنانكه براي روييدن شاخه مستقيم بايد آن را به چوبي مستقيم پيوند
زد، پس انسان از نظر سليقه و ذوق و فهم ميتواند كجسليقه و بدذوق
و كندفهم باشد؛ ولي بدفطرت نيست: ﴿اَلَّذي
اَحسَنَ كُلَّ شيءٍ خَلَقَه)
2
و نخواهد شد: ﴿لاتَبديلَ لِخَلقِ
اللهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّم)
3
|
دين خدا نيز قيّم و مستقيم است: ﴿اَلحَمدُ
لِلّهِ الَّذي اَنزَلَ عَلي عَبدِهِ الكِتبَ ولَم يَجعَل لَهُ
عِوَجا ٭ قَيِّمًا)
4
﴿فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ القَيِّمِ مِن قَبلِ اَن يَأتِي يَومٌ
لامَرَدَّ لَهُ مِنَ الله)
5
|
اين آيات، يادآور حديثِ معروف كافي است: «إنّ لله علي النّاس
حجّتين: حجّة ظاهرة و حجّة باطنة»
6 خدا
با فرستادن حجت ظاهري (انبيا) و حجت باطني (عقل فطري) حجت را بر
بشر تمام كرده است.
|
تذكّر: راغب در مفردات، «دين قيّم» را به «ثابتاً مُقوّماً لأمور
معاشهم و معادهم» معنا كرده است
7 ،
چنانكه در لسان العرب آمده است: قيّم المرئة زوجها، القيّم علي
الامر: متولّيه
8.
|
|
^ 1 - ـ سوره روم، آيه 30.
^ 2 - ـ سوره سجده، آيه 7.
^ 3 - ـ سوره روم، آيه 30.
^ 4 - ـ سوره كهف، آيات 2 ـ 1.
^ 5 - ـ سوره روم، آيه 43.
^ 6 - ـ الكافي، ج1، ص16.
^ 7 - ـ مفردات، ص691، «ق و م».
^ 8 - ـ لسان العرب، ج12، ص502 «ق و م». |
طريحي در مجمع البحرين بعد از بيان «القيّم علي الشيء: المستولي
عليه»، چنين ميگويد: و منه «أنت قيّم السموات والأرض ومن فيهنّ»
1
بنابراين، معناي لغوي و تفسيري واژه «قيّم» هماهنگاند.
|
|
|
8. نمونهاي از توفّي و بعث |
روح هنگام خوابيدن انسان، در حدّ حيات گياهي به بدن او تعلّق دارد،
ازاينرو در خواب كارهاي گياهي مانند هضم غذا و نفس كشيدن كه كار
بدن و مراتب سطحي روح است، انجام ميشود. مراتب والاي روح در ديار
خود مشغول سير و سفر است و «اضغاث احلام» يا «رؤياي صالحه و صادقه»
ميبيند.
|
قرآن از خواب به «وفات» و توفي ياد ميكند:
﴿وهُوَ الَّذي يَتَوَفّكُم بِالَّيل)
2
همانگونه كه خداي سبحان روح انسان را هنگام مرگ توفي
ميكند، هر شب نيز هنگام خواب، روح او را ميگيرد و هر روز به او
باز ميگرداند، از اينرو هم خوابيدن دعا دارد: «اللّهمّ إن أمسكتَ
نفسي في منامي فاغفر لها»
3 و هم
برخاستن از خواب: «الحمد لله الّذي أحياني بعد ما أماتني و إليه
النّشور»
4
|
بر پايه آيه ﴿وهُوَ الَّذي يَتَوَفّكُم
بِالَّيلِ ويَعلَمُ ما جَرَحتُم بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبعَثُكُم فيهِ
لِيُقضي اَجَلٌ مُسَمًّي ثُمَّ اِلَيهِ مَرجِعُكُم ثُمَّ
يُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلون﴾ انسان خوابيده وفات
و توفّي موقّت دارد و خداوند ميداند كه روح انسان در روز به
|
|
^ 1 - ـ ج3، ص571 «ق و م».
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 60.
^ 3 - ـ علل الشرايع، مج2 ـ 1، ج2، ص314؛
بحار الانوار، ج73، ص194.
^ 4 - ـ الكافي، ج2، ص539؛ بحار الانوار،
ج73، ص204. |
وسيله اعضا و جوارح چه چيزي كسب كرده و روحي را كه شبانه تحويل
ميگيرد، معطّر است يا بدبو. بيداري فرداي انسان هم به بعث الهي
است، پس هيچ خوابيدهاي خود به خود بيدار نميشود، بلكه بيداري
نحوه خاص وجودي است كه مبدأ ميطلبد و موجودي كه هستي آن عين ذاتش
نيست، نميشود با خدا بيارتباط باشد.
|
خواب و بيداري انسان به تناوب صورت ميگيرد تا اَجل او سرآيد و پس
از مرگ، خدا او را برميانگيزد و اعمالش را به وي گزارش ميدهد.
|
قرآن كريم هنگام بيان خواب و بيداريهاي محدود ميفرمايد: خدا
ميداند كه شما در روز چه كرديد: ﴿ويَعلَمُ
ما جَرَحتُم بِالنَّهار﴾ و درباره مرگ و بعث ميفرمايد:
خداوند اعمال شما را گزارش ميدهد: ﴿ثُمَّ
يُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلون﴾.
|
نكته: خوابِ قيامت سبب ميشود كه اهل عذاب آزار نبينند و اهل ثواب،
بهره نبرند، از اينرو در قيامت، خواب وجود ندارد، همانگونه كه
مرگ نيست.
|
قيامت نسبت به برزخ، بيداري است: ﴿مَن
بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا)
1
و برزخ نيز نسبت به دنيا، بيداري محسوب ميشود: «الناس نيام
فإذا ماتوا انتبهوا»
2
|
|
|
9. قدرت بينهايت خدا |
نسبت خداي سبحان به همه چيز يكسان است، چون وجود او نامتناهي است و
در نامتناهي، اختلاف نسبت از جهت قرب و بُعد فرض ندارد. از سوي
|
|
^ 1 - ـ سوره يس، آيه 52.
^ 2 - ـ مجموعة ورام، ج1، ص150؛ بحار
الانوار، ج4، ص43. |
ديگر، قدرت وي نيز كه عين ذات اوست نامحدود است، از اينرو همه
اشياي سبك و سنگين و كوچك و بزرگ را ميتواند يكسان بيافريند و
يكسان بپروراند؛ خواه مجموعه نظام هستي يا پَرِ كاهي باشد. بر همين
اساس، قرآن كريم، هم تغيير سايه شاخص را براي خدا آسان دانسته:
﴿اَلَم تَرَ اِلي رَبِّكَ كَيفَ مَدَّ
الظِّلَّ ولَو شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِنًا ثُمَّ جَعَلنَا الشَّمسَ
عَلَيهِ دَليلا ٭ ثُمَّ قَبَضنهُ اِلَينا قَبضًا يَسيرا)
1
و هم امر عظيم قيامت را كه در آن از مُلك تا ملكوت به لرزه
درآمده و بساط نظام كيهاني برچيده و دوباره بنا ميگردد، براي خدا
سهل شمرده است: ﴿ذلِكَ حَشرٌ عَلَينا يَسير)
2
|
وقتي قدرتِ بينهايت خداوند نسبت به همه يكسان و آفرينش همه اشيا
به طور مساوي ميسور او بود، چنانچه اراده الهي به چيزي تعلق گرفت،
تحقّق بيچون و چراي آن را در پي دارد و اگر تفاوتي ميان اشيا هست
از ناحيه فاعل (خداي سبحان) نيست، بلكه به جهت تفاوت قابلها و
اشياست كه بعضي مانند ارواح انبيا و اوليا(عليهمالسلام) بدون
واسطه و برخي چون مجرّدات عالي كه مقرّب و سابقاند، زودتر فيض را
از خدا ميگيرند و موجودات مادي، اعمّ از عادي و غير عادي كه در پس
حُجُب ظلماني هستند، ديرتر و با وسايط، فيض را دريافت ميكنند.
|
علل مشخّص و عادي كه وسايط فيضِ موجودات مادي و عادياند و نيز
اسباب خفي كه در پيدايش موجودات غير مادي يا مادي غير عادي
(معجزات) نقش دارند، همگي مظاهر قدرت خداي سبحاناند. تأثير و تأثر
در عالم هستي نيز به اذن خداست؛ يعني اگر آب رفع عطش ميكند و آتش
گرما
|
|
^ 1 - ـ سوره فرقان، آيات 46 ـ 45.
^ 2 - ـ سوره ق، آيه 44. |
ميدهد و برق روشنايي ميبخشد، همه به اذن الهي است و اين همان
شفاعت تكويني است كه هر سببي براي تحقّق مسبّبش، واسطه فيض است و
جز به اذن خدا هيچ موجودي كاري را انجام نميدهد. البته اين به
معناي اقدام مستقيم خدا و نفي نظام علّي و معلولي نيست، آنگونه كه
اشعريها پنداشتهاند
1.
|
اذن خدا، كارها را از دست او رها نميكند، بلكه (از باب «من عرف
نفسه عرف ربّه»
2
همانگونه كه تا روح فرمان ندهد، چشم نميتواند ببيند و گوش قادر
نيست بشنود و با اجازهدادن، كار از دستش بيرون نميرود و چشم و
گوش تنها مأمور و فرمانبر روح هستند، اذن الهي نيز نسبت به امور
اينگونه است.
|
تذكّر: نظام علّي و معلولي چنين فتوا ميدهد كه اگر عليّت چيزي،
اعم از مفهومي، ماهوي و وجودي، عين ذات جامع ماهيت و هويت نبود، در
كيان خود محتاج به افاضه الهي است و در اين جهت بين حدوث و بقا
فرقي نيست؛ يعني ممكن در حال بقا همانند حال حدوث نيازمند به فيض
خداست، بنابراين، تأثير و علّيت هر موجود امكاني نسبت به لوازم
ذاتي خود نيازمند به بقاي فيض و دوام آن است و از اين جهت كه
استمرار فيض مانع تعدّد و تجدّدبيني است ممكن است گفته شود كه
محتاج به اذن جديد نيست.
|
لازم است عنايت شود كه اگر گاهي گفته ميشود ذاتيات اشيا، محتاج به
علت نيستند مقصود حكيمان اين است كه محتاج به علت جداگانه نيستند
وگرنه لازم ذات همانند ملزوم خود، يعني اصل ذات، چون ممكن است
محتاج به علت خواهد بود.
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص6.
^ 2 - ـ بحار الانوار، ج2، ص32.
|
بحث روايي |
|
1. شأن نزول |
عن حماد عنه(عليهالسلام) قال: رأيته جالساً متورّكاً برجله علي
فخذه، فقال [له رجل عنده: جعلت فداك] هذه جلسة مكروه؟ فقال: «لا
إنّ اليهود قالت: إنّ الرّبّ لمّا فرغ من خلق السَّماوات و الأرض
جلس علي الكرسي هذه الجِلسة ليستريح فأنزل الله:
﴿اللهُ لااِلهَ اِلاّهُوَ الحَي القَيُّومُ لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ
ولانَوم)
1
|
اشاره: روشن است كه آيه شريفه گوياي عاليترين اسماي حسناي الهي
است؛ مانند «الحي، القيوم، العلي، العظيم» و صرفاً براي نفي پندار
باطل يهود نازل نشده است؛ يعني هر كس خدا را با اين اوصاف بلند
بشناسد، هرگز توهم جسمانيت و نشستن و... درباره او نخواهد داشت.
|
ظاهراً مقصود از ذيل روايت (لم يكن متورّكاً كما كان») به قرينه
روايت ديگر (بقي متورّكاً كما هو) امام(عليهالسلام) است؛ يعني
امام(عليهالسلام) همچنان كه متورّك نشسته بود، باقي ماند. تورّك،
نشستن بر ران چپ است به طوري كه روي پاي راست بر كف پاي چپ قرار
گيرد.
|
|
|
2. آية الكرسي در روايات |
|
أ. برترين آيات |
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: «قال أبوذر: يا رسول الله! ما
أفضل ما أُنزل عليك؟ قال: آية الكرسي... »
2
|
|
^ 1 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص137.
^ 2 - ـ همان. |
ب. سيّد آيات |
عن علي(عليهالسلام): قال: «سمعت رسول اللهصلي الله عليه و آله و
سلم يقول: ... و سيّد الكلام القرآن و سيّد القرآن البقرة و سيد
البقرة آية الكرسي. يا علي! إنّ فيها لخمسين كلمة في كلّ كلمة
خمسون بركة»
1
|
|
|
ج. اعظم آيات |
عن أبي أمامة قال: قلت: يا رسول الله أيّما أنزل عليك أعظم؟ قال:
﴿«اللهُ لااِلهَ اِلاّهُوَ الحَي القَيُّوم﴾
آية الكرسي»
2
|
|
|
د. قله قرآن |
عن جعفر بن محمّد(عليهالسلام) قال: «قالت الجنّ: إنّ لكلّ شيء
ذُروة و ذروة القرآن آية الكرسي»
3
|
|
|
هـ . ويژه رسول اكرمصلي الله
عليه و آله و سلم |
عن صُدَيّ أبي أمامة الباهلي، أنّه سمع علي بن أبي
طالب(عليهالسلام) يقول: «... إنّ رسول اللهصلي الله عليه و آله و
سلم أخبرني قال: أُعطيت آية الكرسي من كنزٍ تحت العرش و لم يؤتها
نبيٌّ كان قبلي»
4
|
اشاره: 1. هرچه در عالم طبيعت است مسبوق به وجود غير طبيعي آن در
|
|
^ 1 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص626.
^ 2 - ـ الدر المنثور، ج2، ص12.
^ 3 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص136.
^ 4 - ـ الامالي، طوسي، ص509 ـ 508؛
البرهان، ج1، ص541. |
مخزن غيبي است؛ يعني جهان شهادت بعد از نشئه غيب است؛ ليكن غيب
مراتب طولي متعددي دارد و از آيه ﴿واِن مِن
شيءٍ اِلاّعِندَنا خَزائنُه)
1
برميآيد كه هرچيزي خزانههاي متعدد دارد يا لااقل
خزانههاي الهي متعدد است. پس آن خزاين طولي بعضي سابقاند و برخي
مسبوق. آنچه در حديث «اُعطيت آية الكرسي من تحت العرش»
2
برميآيد اين است كه آيات ديگر از مادون مخزن آيةالكرسي نازل
شدهاند، زيرا در روايات ديگر آمده است كه رسول اكرمصلي الله عليه
و آله و سلم فرمود: آيةالكرسي بزرگترين آيه قرآن حكيم است
3 ، و
اگر آيهاي ديگر از همان تحت عرش نازل ميشد همتاي همين آيةالكرسي
بود. از اين حديث برنميآيد كه خود كرسي تحت عرش و مُحاط به آن است
4.
البته ميتوان برتري عرش نسبت به كرسي را از شواهد ديگر به دست
آورد.
|
2. اختصاص نزول آيةالكرسي براي پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و
سلم (كه از روايت پنجم استفاده ميشود) از محتواي عالي و جامع آن
حكايت ميكند كه فقط بر اشرف كائنات و كون جامع و انسان كامل مطلق
افاضه شده است. بيان مالكيت مطلق و قدرت مطلق و علم الهي در
كتابهاي انبياي پيشين نيز آمده بود، از اينرو پيام ويژه اين آيه
همان اسم اعظم و جمله ﴿اللهُ لااِلهَ
اِلاّهُوَ الحَي القَيُّوم﴾ است.
|
3. مضمون اين روايت با حديث معروف پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
درباره كلمه طيّبه «لا إله إلاّ الله» تأييد ميشود كه فرمود: «ما
قلت و لا قال القائلون قبلي مثل لا إله
|
|
^ 1 - ـ سوره حجر، آيه 21.
^ 2 - ـ الدر المنثور، ج2، ص14.
^ 3 - ـ همان، ص6.
^ 4 - ـ الميزان، ج2، ص338.
|
|
إلاّالله»
1 چون
آية الكرسي مشتمل بر اين كلمه طيّبه است.
|
|
|
3. پاداش قرائت آيةالكرسي |
عن عليّ(عليهالسلام) قال: «سمعت نبيّكمصلي الله عليه و آله و سلم
علي أعواد المنبر و هو يقول: من قرأ آيةالكرسي في دبر كلّ صلاة
مكتوبة لم يمنعه من دخول الجنّة إلاّ الموت و لا يواظب عليها إلاّ
صدّيق أو عابد و من قرأها إذا أخذ مضجعه آمنه الله علي نفسه و جاره
و جار جاره»
2
|
عن عبدالله بن عمر قال: قال النّبيصلي الله عليه و آله و سلم: «من
قرأ آية الكرسي دبر كلّ صلاة مكتوبة كان الّذي يتولّي قبض نفسه
ذوالجلال و الإكرام و كان كمن قاتل مع أنبياء الله حتّي استشهد»
3
|
روي عن أبي جعفر الباقر(عليهالسلام) قال: «من قرأ آية الكرسي مرّة
صرف الله عنه ألف مكروه من مكاره الدنيا و الف مكروه من مكاره
الاخرة أيسر مكروه الدنيا الفقر و أيسر مكروه الاخرة عذاب القبر»
4
|
عن صُدَيّ أبي أُمامة الباهلي: أنّه سمع علي بن أبي
طالب(عليهالسلام) يقول: «ما أري رجلاً أدرك عقله الإسلام و ولد في
الإسلام يبيت ليلةً سوادها قلت: و ما سوادها يا أبا اُمامة؟ قال:
جميعها حتّي يقرأ هذه الاية: ﴿اللهُ لااِلهَ
اِلاّهُوَ الحَي القَيُّوم﴾». فقرأ الاية إلي قوله
«العَلِي العَظيم»؛ ثمّ قال: «فلو تعلمون ما هي أو قال: ما فيها
لما تركتموها علي حالٍ. إنّ رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم
أخبرني قال:
|
|
^ 1 - ـ التوحيد، ص18.
^ 2 - ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص626.
^ 3 - ـ همان، ص626 ـ 625.
^ 4 - ـ همان، ص626. |
اُعطيت آيةالكرسي من كنز تحت العرش و لم يؤتها نبيّ كان قبلي». قال
علي(عليهالسلام): «فما بتُّ ليلةً قطّ منذ سمعتها من رسول
اللهصلي الله عليه و آله و سلم حتّي أقرأها»
1
|
اشاره: 1. طبق روايات ياد شده كسي كه بر تلاوت اين آيه مداومت
داشته باشد متولي قبض روح او خداوند ذوالجلال است و مانند كسي است
كه همراه پيامبران جهاد كرده و در ركاب آنان به شهادت رسيده باشد.
|
بديهي است كسي از اين فضايل برخوردار خواهد شد كه با تلاوت آيه
معرفتي را كسب كند كه افزون بر مصون نگهداشتن وي از انحرافات، او
را به سوي كمال معنوي سوق دهد.
|
2. همانطور كه بارها در اين كتاب (تسنيم) آمده است، قرآن كريم حبل
آويخته الهي است نه حبل انداخته او، و فرق بارز انزال باران و
انزال قرآن در همين انداختن (تجافي) و آويختن (تجلّي) است،
بنابراين، معناي «اِقرء وارق»
2 ناظر
به آن خواهد بود كه هر اندازه قاري قرآن همراه با حبل متين خدا
رُقي داشته باشد به همان اندازه نسبت به درجات بهشت صعود دارد.
جلال آيةالكرسي نمودار حبل متين آويخته خداست كه تعبير
﴿واِنَّهُ في اُمِّ الكِتبِ لَدَينا لَعَلي
حَكيم)
3
درباره اين آيه با شكوه كاملاً صادق است.
|
3. طبق روايت چهارم، آيةالكرسي يك آيه بيش نيست و انضمام دو آيه
بعدي در برخي احكام شرعي، مانند نماز شبِ دفن، به جهت فضيلت آن دو
است وگرنه جزو آيةالكرسي نيستند، بنابراين، فضايلي كه درباره
آيةالكرسي در روايات بيان شده ناظر به همين يك آيه است.
|
|
^ 1 - ـ الامالي، طوسي، ص509 ـ 508؛
البرهان، ج1، ص541.
^ 2 - ـ بحار الانوار، ج89، ص188؛ الامالي،
صدوق، ص294.
^ 3 - ـ سوره زخرف، آيه 4. |
4. اهل بيت(عليهمالسلام) مأذون
در شفاعت |
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: قلت: ﴿مَن
ذَا الَّذي يَشفَعُ عِندَهُ اِلاّبِاِذنِهِ يَعلَمُ ما بَينَ
اَيديهِم﴾ قال: «نحن اُولئك الشّافعون»
1
|
اشاره: اين روايت از باب جري و تطبيق و ذكر مصداق و شاهد و دليلي
براي تفسير آيه شريفه است؛ يعني اهل بيت نبوّت(عليهمالسلام) به
اذن خدا شفاعت ميكنند.
|
لازم است عنايت شود كه اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) همانند
ملائكه، مشمول اين اصل جامعاند كه:
﴿لايَسبِقونَهُ بِالقَولِ وهُم بِاَمرِهِ يَعمَلون)
2
اين ذوات قدسي در كارهاي فقهي، حقوقي و اخلاقي دنيا طبق
دستور الهي عمل ميكنند و در ساهره معاد كه هيچكس بدون اذن تكويني
خدا قادر به شفاعت نيست با اذن خدا نسبت به كسانيكه دين آنها
خداپسند است: ﴿ورَضيتُ لَكُمُ الاِسلمَ دينا)
3
شفاعت ميكنند كه البته مُشَفّع و مقبول الشفاعة خواهند
بود.
|
|
|
5. كرسي و جايگاه آن |
عن حفص بن غياث قال: سألت أبا عبدالله(عليهالسلام) عن قول الله
عزّ و جلّ ﴿وسِعَ كُرسِيُّهُ السَّموتِ
والاَرض﴾. قال: «علمه»
4
|
عن حنّان بن سَدير قال: سألت أبا عبدالله(عليهالسلام) عن العرش و
الكرسيّ
|
|
^ 1 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص136؛ بحار
الانوار، ج8، ص41.
^ 2 - ـ سوره انبياء، آيه 27؛ همچنين ر.ك:
زيارت جامعه كبيره.
^ 3 - ـ سوره مائده، آيه 3.
^ 4 - ـ معاني الاخبار، ص30؛ بحار الانوار،
ج4، ص89. |
فقال(عليهالسلام): «... ثمّ العرش في الوصل متفرد من الكرسي،
لأنّهما بابان من أكبر أبواب الغيوب، و هما جميعاً غيبان و هما في
الغيب مقرونان، لأنّ الكرسيّ هو الباب الظّاهر من الغيب الّذي منه
مطلع البدع و منه الأشياء كلّها»
1
|
عن المفضل بن عمر، قال: سألت أبا عبدالله(عليهالسلام) عن العرش و
الكرسي ماهما؟ فقال: «العرش في وجه هو جملة الخلق، و الكرسيّ
وعاؤه؛ وفي وجه اخر العرش هو العلم الّذي اطّلع الله عليه أنبيائه
و رسله و حججه، و الكرسيّ هو العلم الّذي لم يطّلع الله عليه أحداً
من أنبيائه و رسوله و حججه(عليهمالسلام»
2
|
عن الصادق(عليهالسلام): «كلّ شيء خلقه الله تعالي في جوف الكرسي
ما خلا عرشه فإنّه أعظم من أن يحيط به الكرسيّ»
3
|
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: «قال أبوذر: يا رسول الله! ...:
... قال (رسولاللهصلي الله عليه و آله و سلم): ...! ما السّموات
السبع و الأرضون السبع في الكرسي إلاّكحلقة ملقاة (في فلاة) بأرض
بلاقع»
4
|
اشاره: مقام كرسي و نيز مقام عرش كه فوق آن است و هر دو ناظر به
علم فعلي و تدبير الهياند، هريك حادث ذاتي و مخلوق امكانياند،
چنانكه فرشتگاني نيز حامل آنهايند و خداي سبحان بينياز از آنها و
آفريدگار و پروردگار آنهاست و ذاتاً قبل از آنها بوده و بعد از
آنها نيز خواهد بود. مقصود از قبل و بَعد در اينجا زماني يا مكاني
نيست، بلكه سلسله مبادي فاعلي بايد به فاعل بالذات كه «هو الأول»
است برسد و سلسله مبادي غايي بايد به غايت
|
|
^ 1 - ـ التوحيد، ص322 ـ 321؛ بحار
الانوار، ج55، ص30.
^ 2 - ـ معاني الاخبار، ص29؛ بحار الانوار،
ج55، ص29 ـ 28.
^ 3 - ـ الاحتجاج، ج2، ص352؛ بحار الانوار،
ج10، ص188.
^ 4 - ـ تفسير العياشي، ج1، ص137. |
بالذات كه «هو الآّخر» است برسد. مقداري از اين مطالب را ميتوان
از كلام نوراني حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) استفاده كرد: «والحمد
لله الكائن قبل أن يكون كرسيٌّ أو عرشٌ أو سماء أو أرض أو جانٌ أو
إنسٌ»
1
|
از آنچه گذشت معلوم ميشود كه تطبيق برخي، عنوان «كرسي» را بر «فلك
محيط به افلاك» به بهانه روايت «ما السماوات السبع في الكرسي إلاّ
كَحَلقةٍ مُلقاةٍ بأرض فَلاةٍ»
2
ناصواب است، چنانكه مدار رياضي نجوم را اجرام طبيعي پنداشتن و
فتوا به جسماني بودن فلك دادن و مطلب را از صبغه رياضي به طبيعي
خارج كردن ناصواب بود، وگرنه اوضاع رياضي افلاك كه مداراتي بيش
نبوده و نيست به صورت اجسام طبيعي ترسيم نميشد و ويژگي امتناع خرق
و التيام در آنها مطرح نميگشت.
|
تذكّر: از احاطه كرسي بر آسمانهاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه نبايد
احاطه مادّي توقع داشت تا كرسي نيز جسم مادي باشد يا غير از كرسي
معنوي، كرسي مادي هم داشته باشيم.
|
|
|
6. نخستين اسماي الهي |
عن محمّد بن سنان، قال: سألت أبا الحسن الرضا(عليهالسلام): هل كان
الله عارفاً بنفسه قبل أن يخلق الخلق؟ قال: «نعم». قلت: يريها و
يسمعها؟ قال: «ما كان محتاجاً إلي ذلك، لأنّه لم يكن يسألها و
لايطلب منها؛ هو نفسه، و نفسه هو، قدرتهُ نافذة، فليس يحتاج إلي أن
يسمّي نفسه، و لكنّه اختار لنفسه اسماء لغيره يدعوه بها، لأنّه إذا
لم يُدعَ باسمه لم يُعرف، فأوّل ما اختاره لنفسه
﴿العَلِي
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 182.
^ 2 - ـ معاني الاخبار، ص333؛ مفردات،
ص706، «ك ر س». |
العَظيم﴾ لأنّه أعلي الأشياء
كلّها، فمعناه الله، و اسمه العليّ العظيم هو أوّل أسمائه، لأنّه
عليّ علي كلِّ شيء»
1
|
اشاره: خداوند نياز نداشت كه نامي بر خود گذارد؛ ولي اسمايي را
اختيار كرده تا ديگران (مخلوقها) او را بدين اسما بخوانند، چون اگر
خداوند به اسمش خوانده نميشد شناخته نميشد. نخستين اسمي كه براي
خود اختيار كرد نام مبارك «العلي العظيم» بود، چون او برتر از همه
اشياست.
|
|
|
7. عدم زيادت صفات بر ذات |
عن أميرالمؤمنين(عليهالسلام): «و كمال الإخلاص له نفي الصفات عنه،
لشهادة كلّ صفة أنّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوف أنّه غير
الصفة؛ فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه»
2
|
اشاره: منظور، نفي زيادت صفات بر ذات است، زيرا اگر صفت، زايد بر
ذات و در كنار آن باشد، قرين ذات ميشود.
|
از كلام حضرت برميآيد كه دو شاهد عادل، تغاير صفت با ذات را گواهي
ميدهند: يكي موصوف كه شهادت ميدهد غير صفت است و ديگري صفت كه
گواهي ميكند غير موصوف است، پس براي جلوگيري از محذور اقتران ذات
و صفات يا تعدّد آن دو، بايد صفت در مصداق، عين ذات باشد، گرچه در
مفهوم با هم تغاير دارند. در اين حال، هم موصوف شهادت بر عدم
مغايرت ميدهد و هم صفت؛ يعني در صورت زيادت وصف بر موصوف دو شاهد
بر مغايرت، و در صورت عينيّت، دو شاهد بر عدم مغايرت وجود دارد.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ عيون اخبار الرضا(عليهالسلام)،
ج1، ص129.
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 1. |
دست يابد، پس دين حافظ انسانهاست و خداوندْ شنواي داناست و هيچ چيز
از او پنهان نيست.
|
|
|
تفسير |
|
مفردات |
تبيّن: تبيّن از «بيان»، مطاوعه تبيين و به معناي روشن شدن پس از
اجمال و ابهامْ از راهِ جدا شدن است نه شرح و توضيح. هر سخني كه در
آن، مبادي تصوري و تصديقي و هدف و نتيجه و در نهايت، حق و باطل و
مقصود و غيرمقصود، از يكديگر جدا باشد، مصداق بيان است
1. برخي
گفتهاند كه در آيه مورد بحث، «تبيّن» معناي تميّز (جدا شدن) را در
بردارد، از اينرو با حرف «من» متعدّي شده است
2.
|
الرُّشْدُ: «رشد» راه يافتن به سوي خير و صلاح، و ضدّ «غي» به
معناي فرورفتن در فساد است
3.
|
راغب ميگويد: واژه «رشد» كاربرد كلمه هدايت را دارد. برخي رُشد را
اعم از رَشَد دانستهاند، زيرا رُشد درباره امور دنيا و آخرت؛ ولي
رَشَد در خصوص امور اخروي است. راشد و رشيد در هر دو قسم استعمال
ميشود. ضمناً به دو مصداق از رُشد اشاره ميكند: يكي در آيه
﴿فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدا)
4
و ديگري در آيه ﴿ولَقَد ءاتَينا
اِبرهيمَ رُشدَهُ مِن قَبل)
5
آنگاه
|
|
^ 1 - ـ ر.ك: التحقيق، ج1، ص348 ـ 347، «ب
ي ن».
^ 2 - ـ تفسير التحرير و التنوير، ج2،
ص502.
^ 3 - ـ التحقيق، ج4، ص140، «ر ش د».
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 6.
^ 5 - ـ سوره انبياء، آيه 51. |
ميگويد: و بين الرُشدين... بونٌ بعيدٌ
1.
|
الغَي: «غَي»، راه يافتن به شرّ و فساد است
2. «غي»
با ضلالت تفاوت دارد؛ غي، انحراف از راهْ همراه با فراموش كردن هدف
است؛ ولي ضلالت، انحراف از راهْ همراه با توجّه به مقصد است،
بنابراين، ضلالتْ گمراهي، و غي گمراهي و گمهدفي است
3. هر
چند تحقيق نهايي در فرق بين غوايت و ضلالت در آيه
﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُم وما غَوي)
4
كه در آن بين دو عنوان مزبور جمع شده روشن ميشود؛ ولي
اشارهاي كوتاه به تعبير برخي از لغتشناسان نافع است؛ راغب، غي را
جهل با اعتقاد فاسد، و ضلالت را انحراف از راه راست و ضدّ هدايت
ميداند
5. طبق
بيان راغب، جهل محض، غي نيست.
|
الطاغُوت: طاغوت از «طغي» و «طغو» به معناي تجاوز از حد در
نافرماني و عصيان
6 و
مبالغه در طغيان است؛ ولي معناي جامع آن، تمرّد و تعدّي از مرز
عبوديت است كه منشأ آن پندار بينيازي از خداست:
﴿اِنَّ الاِنسنَ لَيَطغي ٭ اَن رَءاهُ استَغني)
7
|
پس آنچه در مقابل خدا قرار گيرد، طاغوت است و اطلاق آن (به عنوان
وصف) بر شيطان: ﴿اَلَّذينَ ءامَنوا يُقتِلونَ
في سَبيلِ اللهِ والَّذينَ كَفَروا يُقتِلونَ
|
|
^ 1 - ـ مفردات، ص355 ـ 354، «ر ش د».
^ 2 - ـ ر.ك: التحقيق، ج7، ص287، «غ و ي».
^ 3 - ـ ر.ك: الميزان، ج2، ص342.
^ 4 - ـ سوره نجم، آيه 2.
^ 5 - ـ مفردات، ص620، «غ و ي».
^ 6 - ـ همان، ص521 ـ 520، «ط غ ي».
^ 7 - ـ سوره علق، آيات 7 ـ 6. ر.ك:
التحقيق، ج7، ص84 ـ 83، «ط غ ي». |
في سَبيلِ الطّغوتِ فَقتِلوا اَولِياءَ
الشَّيطنِ اِنَّ كَيدَ الشَّيطنِ كانَ ضَعيفا)
1
يا بر فرعون (به صورت فعل):﴿اِذهَب
اِلي فِرعَونَ اِنَّهُ طَغي)
2
تطبيق مفهوم كلّي بر مصداق است نه تفسير كلمه طاغوت.
|
اسْتَمْسَكَ: «مَسك»، بازداشتن همراه با نگهداري است (حبسٌ مع حفظ
3) ؛ و
«استمساك»، چنگ زدن به چيزي و محكم چسبيدن به آن است
4. در
﴿فَقَدِ استَمسَك﴾ فعل ماضي همراه
«قد» آمده است تا بر تحقّق استمساك دلالت كند
5.
|
بِالْعُرْوَةِ: «عرو»، وصول نافذ است. عروه، يعني آنچه براي رسيدن
به مقصود، قصد آن ميكنند و به آن آويخته ميشوند (دستگيره)؛ مانند
دسته كوزه. عروه روحاني، عبارت است از تحقّق ايمان و پيوند با خدا
و ترك طاغوت
6.
|
الوُثْقَي: «وَثاقت»، ايمن و مطمئن بودن به محكمي چيزي است، به
گونهاي كه جاي پاره شدن و به هم خوردن در آن نيست. «وُثْقي»
(استوارترين) مؤنث «أوثق» است؛ مانند «فُضلي» كه مؤنث «أفضل» است
7.
|
لا انفِصَامَ: «فَصْم»، شكستن و شكافته شدن چيزي بدون جدا شدن
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 76.
^ 2 - ـ سوره طه، آيه 24.
^ 3 - ـ التحقيق، ج11، ص111، «م س ك».
^ 4 - ـ الميزان، ج2، ص344.
^ 5 - ـ تفسير البحر المحيط، ج2، ص293.
^ 6 - ـ ر.ك: التحقيق، ج8، ص103 ـ 102، «ع
ر و»؛ ج9، ص100، «ف ص م».
^ 7 - ـ التحقيق، ج13، ص26 و 28، «و ث ق». |
است
1.
«انفصام» شكسته شدني است كه موجب جدا شدن ميشود، گرچه جدا نشود
2. امير
مؤمنان(عليهالسلام) ميفرمايد: «ثمّ جعله لا انفصام لعروته»؛ يعني
خداوند، اسلام را گونهاي قرار داد كه هرگز پيوندهايش گسسته نشود
3.
|
|
|
تناسب آيات |
با تعريف و وصفي كه در آية الكرسي از خداوند متعالي شد، ديگر نيازي
به اجبار نيست، زيرا فطرت سليم و مشاهدات هستي، انسان را به ايمان
به خدا و وحدانيت حق تعالي و پذيرش اسلام به عنوان دين و منهج حيات
دعوت ميكند
4.
گذشته از آنكه اجبار در اصل دين با تكامل سازگار نيست.
|
٭ ٭ ٭
|
|
|
مقصود از دين |
دين در جمله ﴿لااِكراهَ فِي الدِّين﴾
همان خطوط كلي و اصول آن است نه منهاج و شريعت، يعني فروع
فقهي و حقوقي و ولايي، زيرا در فروع دين بعد از قبول اصل آن، اكراه
و اجبار هست؛ بخشي از اين اكراه در پوشش امر به معروف و نهي از
منكر ظهور ميكند كه از انزجار قلبي آغاز شده و تا قتل متخلّف پيش
ميرود. امر به معروف و نهي از منكر براي پيشگيري و دفع گناه است.
قسمتي ديگر از اكراه، به شكل حدود و تعزيرات نمود ميكند كه براي
گناه جنبه رفع
|
|
^ 1 - ـ معجم مقاييس اللغه، ج4، ص506، «ف ص
م».
^ 2 - ـ التحقيق، ج9، ص99، «ف ص م».
^ 3 - ـ نهج البلاغه، خطبه 198.
^ 4 - ـ ر.ك: التفسير المنير، ج4 ـ 3، ص21. |
دارد؛ يعني براي حفظ حيات معنوي فرد و جامعه و «دفع» گناه بايد امر
به معروف و نهي از منكر صورت بگيرد، چنان كه براي «رفع» گناه و
درمان، درباره بعضي بايد قانون حدّ يا تعزير را عمل كرد، همانگونه
كه براي حفظ سلامتي جسمي انسانها گاهي پيشگيري لازم است و گاهي
درمانهاي سخت و قطع عضو (بهداشت و درمان). دليل ديگر بر وجود اكراه
و اجبار در محدوده فروع دين، وادار كردن نفس به انجام واجبات و ترك
محرمات است.
|
مقصود از دين در ﴿لااِكراهَ فِي الدِّين﴾
ولايت نيز نيست، هر چند كمال دين به ولايت است:
﴿اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم واَتمَمتُ
عَلَيكُم نِعمَتي ورَضيتُ لَكُمُ الاِسلمَ دينا)
1
زيرا در زمان نزول آيه، كسي را بر پذيرش ولايت وادار
نميكردند تا آيه از آن نهي كند.
|
برخي از اهل معرفت ميگويند: برپايه آيه
﴿لااِكراهَ فِي الدِّين﴾ هيچ حكم ناخوشايندي در اسلام
نيست و بر خلاف عدّهاي كه احكام را تكليف و سبب كلفت ميپندارند،
احكام اسلام مايه شرافت انسان است
2 و
اطلاق كُره در آيات احكام، نظير ﴿كُتِبَ
عَلَيكُمُ القِتالُ وهُوَ كُرهٌ لَكُم وعَسي اَن تَكرَهُوا شَيءاً
وهُوَ خَيرٌ لَكُم)
3
به اعتبار ظاهر امر است. ظاهر اين دستورها، ناخوشايند نفس
است؛ مانند تشنهاي كه وي را به اجبار كنار چشمه ميبرند تا سيراب
شود. ظاهر اين كار اجبار و ناخوشايند و باطن آن احيا و خوشايند
تشنه است.
|
درباره نظر اين گروه [كه آيه را دالّ بر نبود هيچ حكم و دستور
ناخوشايندي در اسلام دانستهاند] بايد گفت كه اصل مطلب صحيح است و
نگاه كاملتري
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 3.
^ 2 - ـ تفسير القرآن الكريم، صدر
المتألّهين، ج4، ص193 ـ 192.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 216. |
به احكام دارد؛ ليكن سخنان ياد شده با اين آيه تناسبي ندارد، زيرا
چنان كه گذشت، مراد از دين در آيه خطوط كلي دين و اصول اعتقادي است
نه فروع عملي. سياق عبارات آيه و آيات مجاور نيز اين سخن را تأييد
ميكند. افزون بر آن، در بعضي از احكام و فروع، مانند امر به معروف
و نهي از منكر، حدود و تعزيرات و در برخي عبادات، براي نفس امّاره
اكراه لازم است و تنها موضوعي كه ميتوان با لسانِ نفي جنس، اكراه
را از آن پيراست، اعتقادات قلبي است.
|
تذكّر: «مُكرَهٌ عليه» غير از «اكراه در دين» است، چنانكه دين در
اين دو تعبير به يك معنا نيست. توضيح آنكه اكراه كننده، كسي را به
پذيرش چيزي مانند دين وا ميدارد. در اين صورت آن شخصِ مجبور،
مُكرَه، و پذيرش دين و قبول آن، (تديّن و ايمان) مُكره ٌعليه است.
اكراه به اين معنا در دين نيست؛ يعني در مجموع قواعد اعتقادي،
اخلاقي، فقهي و حقوقي چنين حكمي جعل نشده است، پس دينِ به معناي
مُكرهٌ عليه، به معناي تدين است و دينِ در
﴿لااِكراهَ فِي الدِّين﴾ به معناي مجموع قواعد است.
|
|
|
نوع حكم آيه |
برخي حكم مستفاد از آيه ﴿لااِكراهَ فِي
الدِّين﴾ را حكم تكويني دانستهاند و بعضي حكم تشريعي.
مدافعان حكم تشريعي نيز بر چهار نظرند: 1. اكراه مطلقاً جايز نيست.
2. اكراه مطلقاً جايز است. 3. تفصيل ميان عدم جواز اكراه پيش از
تبيين خطوط كلي دين نه پس از آن. 4. جواز اكراه پيش از تبيّن رشد
از غي نه پس از آن. بررسي اقوال چهارگانه خواهد آمد.
|
تذكّر: چون نفي اكراه، افزون بر برهان عقلي بر امتناع تحقق مطلب
قلبي با اجبار بيروني، دليل نقلي آن را همراه ميكند و آن تبيّن
رشد از غي است، پس
|
|
معلوم ميشود كه در برابر انسان، حق است و باطل، رشد است و غي، و
هرگز حق كه به مثابه حيات است و باطل كه به منزله ممات است يكسان
نيستند، بنابراين، پيام آيه مورد بحث تجويز لااباليگري و
اباحهمرامي نخواهد بود وگرنه با عذابهاي توانفرساي معاد هماهنگ
نميشد. اگر بشر داراي اختيار تشريعي همانند اختيار تكويني بود
هيچگاه خداوند با جمله ﴿خُذوهُ فَغُلّوه ٭
ثُمَّ الجَحيمَ صَلّوه ٭ ثُمَّ في سِلسِلَةٍ ذَرعُها سَبعونَ
ذِراعًا فاسلُكوه)
1
تهديد نميفرمود، بنابراين، حكم كلامي را بايد از حكم فقهي
و حقوقي جدا كرد.
|
توضيح اينكه اگر لسان نفي در ﴿لااِكراهَ فِي
الدِّين﴾ نظير «لا جبر ولاتفويض»
2 باشد،
ناظر به مسئله كلامي است و از امري تكويني خبر ميدهد و حكم متفرع
بر آن ارشادي است و اگر نظير «لا ضرر ولا ضرار في الاسلام»
3 يا
«لا رهبانية في الاسلام»
4 باشد،
ناظر به مسئله فقهي است و جملهاي خبري به داعي انشاست و حكم متفرع
بر آن حكمي تكليفي است. بر اين اساس، اگر كسي آن را جمله خبري به
داعي انشا دانست و در ادامه گفت كه اكراه مستحيل است، تقرير او خلط
مسئله كلامي و فقهي است.
|
گاهي گفته ميشود «في» در﴿لااِكراهَ فِي
الدِّين﴾ به معناي «علي» است
5 ؛
يعني «لا اكراه علي قبول الدين»، چنانكه در
﴿ولاُصَلِّبَنَّكُم في جُذوعِ النَّخل)
6
|
|
^ 1 - ـ سوره حاقه، آيات 32 ـ 30.
^ 2 - ـ الكافي، ج1، ص160.
^ 3 - ـ نهج الحق وكشف الصدق، ص495؛ من لا
يحضره الفقيه، ج4، ص334.
^ 4 - ـ بحار الانوار، ج65، ص319؛ دعائم
الاسلام، ج2، ص193.
^ 5 - ـ الاساس في التفسير، ج1، ص600؛
تفسير البحر المحيط، ج2، ص292.
^ 6 - ـ سوره طه، آيه 71. |
به معناي «علي» است. اين وجه نيز ناصواب است، زيرا اين جمله به
وزان «لاحرج في الاسلام» حكم فقهي را بيان ميكند و به اين معناست
كه در مجموعه قوانين الهي اكراه جعل نشده است و اگر كسي بخواهد
ديگري را بر پذيرش اسلام اكراه كند خود اين اكراهِ ناروا حكم فقهي
دارد و چون منظور از دين مجموعه قوانين الهي و ما انزل الله است:
﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلم)
1
نه آنچه را شخص ميپذيرد (كه آن تديّن و دينداري است نه
دين)، از اينرو صحيح نيست «في» را به معناي «علي» بدانيم، زيرا
اين دين همان مجموعه چيزي است كه خداوند نازل كرده است و همانطور
كه رهبانيت، ضرر، ضرار و حرج در آن نيست، اكراه نيز نيست، چنانكه
«الي» در آيه بعدي ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ
ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّور﴾
معناي مناسب با «في» را ميدهد كه ورود در اسلام است هرچند بين
معناي «في» در اين دو مورد تفاوت است زيرا ولايت خداوند نسبت به
مؤمنان: ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا﴾
سرپرستي ويژه است نه صرف هدايت به سوي اسلام، كه آن (هدايت)
نسبت به همگان است؛ گذشته از آنكه مؤمنان به سوي نور هدايت شده و
آن را پذيرفتهاند، بنابراين، كلمه «الي» به معناي حرف «في» كه
مفيد استقرار و تثبيت است خواهد بود.
|
|
|
بررسي برداشت حكم تشريعي |
﴿لااِكراهَ فِي الدِّين﴾ جمله
خبري است به داعي انشا و مفادش حكم تشريعي مولوي جايز نبودن اكراه
در دين است؛ مانند ﴿ولَن يَجعَلَ اللهُ
لِلكفِرينَ عَلَي
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 19. |
المُؤمِنينَ سَبيلا)
1
كه بر حكم تشريعي حرمت تسلّط كافران بر مسلمانان دلالت
دارد. نيز مانند «لا ضرر و لا ضرار في الإسلام»
2 و «لا
رهبانيّة فيالإسلام»
3 كه
ظاهر آن، خبر است؛ ولي به داعي انشا ارائه شده است.
|
در تبيين دليل اين برداشت تفسيري ميتوان گفت كه جمله
﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَي﴾
علّت عدم جواز اكراه در دين است؛ يعني چون راه رشد از راه
غي جدا شده و به آساني آن را ميتوان انتخاب كرد، كسي را بر پذيرش
دين وادار نكنيد. در نتيجه اگر كسي توان ديدن راه روشن را نداشت،
در حدّ تمثيل و تقريب به ذهن (نه تحقيق نهايي) ميتوان گفت مانند
كودكي است كه مصلحت خود را نميشناسد. در اين صورت راهنمايي و
الزام او تا زماني كه خطوط كلي دين و براهين حق براي او روشن نشده،
مانعي ندارد؛ ولي پس از آن، اكراه بر پذيرش دين جايز نيست؛ چنان كه
ارشاد و الزام كودك نيز تا زماني است كه به مرحله رشد نرسيده است و
پس از رشد، اجبار او جايز نيست.
|
گفتني است كه پس از تبيّن رشد از غي، انسان به حكم تكوين، حقّ
انتخاب حق يا باطل را دارد؛ ولي بايد دانست كه عقلاً و نقلاً
انتخاب حق براي او حياتي و ضروري است، چنانكه انسان در فضاي تكوين
حق دارد نفس بكشد يا از نفس كشيدن خودداري ورزد؛ ولي عقلاً و نقلاً
بر او واجب است كه حفظ جان كند و از نفس كشيدن خودداري نكند. خلاصه
آنكه:
|
1. شرعاً طبق دليل عقلي و نقلي واجب است كه انسان حق را انتخاب
كند.
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 141.
^ 2 - ـ معاني الاخبار، ص281؛ وسائل
الشيعه، ج26، ص14.
^ 3 - ـ بحار الانوار، ج65، ص319؛ مستدرك
الوسائل، ج14، ص155. |