آيات 136 تا 150 سوره انعام

 136- و جعلوالله مما ذرا من الحرث و الانعم نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون

 137- و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤ هم ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه فذرهم و ما يفترون

 138- و قالوا هذه انعم و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم و انعام حرمت ظهورها و انعام لا يذكرون اسم الله عليها افتراء عليه سيجزيهم بما كانوا يفترون

 139- و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرم على ازواجنا و ان يكن ميتة فهم فيه شركاء سيجزيهم وصفهم انه حكيم عليم

 140- قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله قد ضلوا و ما كانوا مهتدين

 141- و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات و النخل و الزرع مختلفا اكله و الزيتون و الرمان متشبها و غير متشابه كلوا من ثمره اذا اثمر و اتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين

 142- و من الانعام حمولة و فرشا كلوا مما رزقكم الله و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين

 143- ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعزاثنين قل الذ كرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين نبونى بعلم ان كنتم صادقين

 144- و من الابل اثنين و من البقر اثنين قل آلذ كرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين ام كنتم شهداء اذ وصيكم الله بهذا فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ليضل الناس بغير علم ان الله لا يهدى القوم الظالمين

 145- قل لا اجد فى ما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس او فسقا اهل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان ربك غفور رحيم

 146- و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما الا ما حملت ظهورهما او الحوايا او ما اختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم و انا لصادقون

 147- فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة وسعة و لا يرد باسه عن القوم المجرمين

 148- سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباونا و لا حرمنا من شى ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون

 149- قل فلله الحجة البالغة فلوشاء لهديكم اجمعين

 150- قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا فان شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع اهواء الذين كذبوا بآياتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون

ترجمه آيات

براى خدا از مخلوقات وى از كشت و چارپايان نصيبى نهادند و به خيال خود گفتند اين از خدا است، و اين از شركاى (عبادت ) ما است، آنچه كه سهم شركاى ايشان است به خدا نمى رسد اما آنچه از خدا است به شركايشان مى رسد چه بد حكمى است كه مى كنند (136)

بدينسان شركاى ايشان كشتن فرزندان را به نظر بسيارى از آنان زينت دادند تا هلاكشان كنند و دينشان را برايشان مشوش سازند و اگر خدا مى خواست اينكار را نمى كردند، پس تو ايشان را با دروغهايى كه مى سازند واگذار (137)

گويند اين حيوانات و اين كشتزار قرق است هيچكس جز آنكه ما خواهيم از آن نخورد و اين حيواناتى است كه سوارى آنها حرام شده و اين حيواناتى است كه هنگام سوارى نام خدا را بر آن ياد نمى كنند، به خدا افترا مى زنند و خدا براى آن افتراها كه مى زده اند سزايشان را خواهد داد (138)

و گويند آنچه در شكم اين حيوانات هست خاص مردان ما است و بر همسران ما حرام است، و اگر مردار باشد همه در آن شريكند، به زودى خدا سزاى وصف كردن (ناحق ) ايشان را مى دهد كه او فرزانه و دانا است (139)

به راستى كسانى كه فرزندان خويش را از كم خردى و بى دانشى كشتند زيانبار شدند. و آنچه را خدا روزيشان كرده با افترا زدن به خدا حرام شمردند، براستى كه گمراه شدند و هدايت يافتگان نبودند (140)

او است كه باغهاى داربست زده و بى داربست و نخل و كشتزارها كه ميوه آن مختلف است و زيتون و انار همانند و غير همانند آفريده، از ميوه آن چون ميوه آرد بخوريد و حق خدا را از آن هنگام چيدنش بدهيد و اسراف مكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد (141)

و از حيوانات بار بردار و نوزاد (پديد آورد) از آنچه خدا روزيتان كرده بخوريد و دنبال شيطان مرويد كه وى براى شما دشمنى آشكار است (142)

هشت لنگه حيوان دوميش (نر و ماده ) و دو بز (نر و ماده ) بگو آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده و يا آنچه در رحم دو ماده جاى گرفته ؟ اگر راستگوييد مرا از روى علم و مدرك خبر دهيد (143)

و دو شتر (نر و ماده ) و دو گاو (نر و ماده ) بگو آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده يا آنچه در رحم دو ماده جاى گرفته ؟ مگر آن دم كه خدا به اين حكم سفارشتان مى كرد شما گواه بوده ايد؟ پس ستمگرتر از آن كس كه دروغ بر خدا ببندد و بخواهد بدين وسيله مردم را گمراه كند كيست ؟ خدا گروه ستمگران را هدايت نمى كند (144)

بگو در احكامى كه به من وحى شده چيزى را كه غذا خوار تواند خورد حرام نمى يابم مگر آنكه مردارى باشد يا خون ريخته شده يا گوشت خوك كه آن پليد است يا ذبيحه غير شرعى كه نام غير خدا بر آن ياد شده، و هر كه ناچار باشد نه متجاوز و يا افراطكار (و بخورد) پروردگار تو آمرزگار و رحيم است (145)

به كسانى كه يهوديند هر ناخندارى را حرام كرده ايم و از گاو و گوسفند نيز پيه را به ايشان حرام كردهايم جز آنچه بر پشت آن يا با روده هاى آن باشد و يا به استخوان پيوسته باشد، (و اين تحريم ) بخاطر سركشى كردنشان بود و ما راستگويانيم (146)

اگر تو را تكذيب كنند بگو پروردگارتان رحمتى وسيع دارد و عذاب سخت وى از گروه مجرمان دفع نخواهد شد (147)

كسانى كه شرك آورده اند خواهند گفت اگر خدا ميخواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم و چيزى را حرام نمى كرديم، كسانى كه پيش از آنان بودند نيز چنين تكذيب كردند تا عذاب ما را چشيدند بگو مگر پيش شما علم و اطلاعى هست اگر هست آنرا درآوريد و به ما نشان دهيد، شما جز پيروى گمان نمى كنيد و جز تخمين نمى زنيد (148)

بگو دليل رسا خاص خدا است و اگر مى خواست شما را يكسره هدايت كرده بود (149)

بگو گواهان خويش را كه گواهى مى دهند خدا اين را حرام كرده بياوريد، اگر گواهى دادند تو با آنان گواهى مده و هوسهاى كسانى را كه آيه هاى ما را تكذيب مى كنند و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى پروردگار خويش همتا مى گيرند پيروى مكن (150).

بيان آيات شريفه، كه متضمن احتجاج عليه مشركين در مورد قربانى كردن فرزندانشان در برابر بت ها، و بعض احكام در مورد

اين آيات عليه مشركين در باره عده اى از احكام حلال و حرام كه در خوردنيها ميان مشركين داير بوده احتجاج نموده حكم خدا را در آنها بيان مى كند.

و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا...

كلمه (ذرء) به معناى ايجاد بر وجه اختراع است، و گويا معناى اصليش ظهور بوده. و كلمه (حرث ) به معناى زراعت است. و اينكه فرمود: (بزعمهم : به خيالشان ) يك نوع تنزيه است و معناى (سبحانه ) را كه در آيه (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه ) است افاده مى كند، و (زعم ) در لغت عرب به معناى اعتقاد است، و ليكن غالبا در اعتقاداتى استعمال مى شود كه مطابق با واقع نباشد.

و اگر در جمله و (هذا لشركائنا)، شركا را به مشركين نسبت داده براى اين است كه قائلين به شركا همان مشركين بودند، ايشان چنين خدايانى را اثبات نموده به آنها اعتقاد مى ورزيدند، پس اين اطلاق نظير (ائمة الكفر و ائمتهم و اولياؤ هم ) است.

بعضى ديگر گفته اند: اطلاق مزبور از اين باب نيست، بلكه از اين جهت است كه مشركين خدايان خود را شريك در اموال خود مى دانستند، و مقدارى از اموال خود را در راه آنها خرج مى كردند.

به هر تقدير، مجموع دو جمله مورد بحث يعنى جمله : (هذا لله بزعمهم ) و جمله (هذا لشركائنا) از باب تفريع تفصيل بر اجمال است، قبلا بطور اجمال فرموده بود: (از آفريده هاى خدا بهره و سهمى براى خدا قرار دادند) و سپس آنرا تفسير نموده و بطور تفصيل فرمود: پس گفتند: اين براى خداى عالم و اين براى خدايان ما و بدين وسيله زمينه را براى بيان حكم ديگرى نيز فراهم نمود، و آن حكم اين بود كه مى گفتند: (آنچه كه سهم شركا است به خدا عايد نمى شود، و ليكن آنچه كه سهم خدا است به شركا هم مى رسد).

و چون اين حكم علاوه بر اينكه از اصل باطل و افتراى به خدا است توهين به خداى تعالى و ساحت او را كوچكتر از جانب بتها دانستن است، لذا خداى تعالى با جمله (ساء ما يحكمون ) آنرا تقبيح فرمود.

و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم...

غير از ابن عامر ساير قراء كلمه (زين ) را به فتح زاء و به صيغه معلوم خوانده و كلمه (قتل ) را هم به فتح لام قرائت نموده و آنرا مفعول (زين ) گرفتهاند، و كلمه (اولادهم ) را به كسر دال خوانده و آنرا مضاف اليه كلمه (قتل ) و مفعول آن دانسته و كلمه (شركاؤ هم ) را فاعل (زين ) گرفتهاند، و بنابراين قرائت معناى آيه چنين مى شود: (بتها با محبوبيت و واقعيتى كه در دلهاى مشركين داشتند فرزندكشى را در نظر بسيارى از آنان زينت داده و تا آنجا در دلهاى آنان نفوذ پيدا كرده بودند كه فرزندان خود را به منظور تقرب به آنها براى آنها قربانى مى كردند) همچنانكه تاريخ اين مطلب را در باره بت پرستان و ستاره پرستان قديم نيز ضبط كرده است، البته بايد دانست كه اين قربانيها غير از موؤ ده هايى است كه در بنى تميم معمول بوده، زيرا موؤ ده عبارت بوده از دخترانى كه زنده به گور مى شدند، و آيه شريفه دارد كه اولاد خود را قربانى مى كردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (شركاء) شيطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتكده و بعضى ديگر گمراهان از مردم دانستهاند.

و اما ابن عامر در ميان قراء كلمه (زين ) را به ضم زاء قرائت كرده و صيغه مزبور را مبنى بر مفعول و (كلمه ) قتل را به ضم لام و نائب از فاعل (زين ) و كلمه (اولادهم ) را به نصب و مفعول قتل گرفته و كلمه (شركاؤ هم ) را به صداى زير و مضاف اليه قتل و فاعل آن دانسته و كلمه (اولادهم ) را فاصله بين مضاف (قتل ) و مضاف اليه (شركاءهم ) انداخته است.

(ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم ) - (ارداء) در لغت به معناى هلاك كردن و در اينجا مراد از آن هلاك نمودن مشركين است به كفران نعمت خدا و ستم بر مخلوق او. و (لبس ) به معناى خلط كردن و مراد در اينجا اين است كه دين آنان را كه دين باطلى بود به صورت دين حق در نظرشان درآورده اند، بنابراين ضمير: (هم ) كه سه مرتبه در جمله آمده در هر سه جا به (كثير من المشركين ) برمى گردد.

بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: معناى (ارداء) همان هلاك ساختن ظاهرى و كشتن است و اگر اين حرف صحيح باشد لازمهاش ‍ اين است كه ضمير اولى به اولاد و دومى و سومى به (كثير من المشركين ) برگردد، و يا به عنايتى همه به مشركين عايد شود، و به هر حال معناى آيه روشن است.

و قالوا هذه انعام و حرث حجر...

(حجر) - به كسر حاء - به معناى منع است و جمله (لا يطعمها الا من نشاء) همين معنا را تفسير مى كند، يعنى : اين چارپايان و اين زراعتها حرام است مگر تنها بر كسى كه ما بخواهيم و او را اذن بدهيم. چون بطورى كه از روايات استفاده مى شود مشركين چارپايان و زراعت معينى را پيشكش خدايان خود كرده آنگاه مى گفتند خوردن اينها بر كسى حلال نيست مگر تنها بر خدام بتكده آن هم به شرطى كه مرد باشند نه زن.

(و انعام حرمت ظهورها) - و مى گفتند: (سوار شدن بر اين چارپايان سوارى حرام است ) و يا اين است كه مشركين چارپايانى دارند كه سوار شدن آنها حرام است.

اين (انعام ) همان (سائبه )، (بحيره ) و (حام ) هستند كه خداى تعالى در آيه (ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب و اكثرهم لا يعقلون ) آنرا نفى نموده، و يا بعضى از آن چهار قسم است - بنا بر خلافى كه در سوره مائده گذشت -.

(و انعام لا يذكرون اسم الله عليها) يعنى چارپايانى را هم در موقع ذبح به اسم بتها سر مى بريدند و نام خدا را نمى بردند. بعضى گفته اند: مراد آن چارپايانى است كه در سفر حج بر آنها سوار نمى شدند. بعضى ديگر گفته اند: آن چارپايانى است كه در هيچ شانى از شوؤ ن آنها خدا را ذكر نمى كردند، و بهر حال معناى آيه روشن است.

و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا...

مقصود از (ما فى بطون ) بچه هايى است كه در شكم بحيره و سائبه باشد، مشركين آنها را اگر زنده به دنيا مى آمدند بر مردان حلال و بر زنان حرام مى دانستند، و اگر مرده به دنيا مى آمدند هم مردان از آن مى خوردند و هم زنان. بعضى گفته اند مقصود از (ما فى بطون ) شير آن حيوانات. و بعضى ديگر گفته اند: مقصود هم شير آنها و هم جنين آنان است.

(سيجزيهم وصفهم ) يعنى به زودى خود اين حرفها را جزا و كيفر آنان قرار مى دهيم. و از اين تعبير برمى آيد كه همين حرفها به عينه در قيامت به صورت وبال و عذاب مجسم مى شود، پس در اين كلام نوع خاصى از عنايت بكار رفته.

بعضى از مفسرين گفته اند: تقدير اين جمله : (سيجزيهم بوصفهم ) است. بعضى ديگر تقدير آن را (سيجزيهم جزاء وصفهم ) گرفته و گفته اند: مضاف (جزاء) حذف شده و مضاف اليه (وصفهم ) به جاى آن نشسته است، و به هر حال معنا واضح است.

قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم...

در اين جمله آنچه را كه در آيات قبلى از احكام مشركين نقل كرده بود ابطال نموده مى فرمايد: همه آن سخنان زيان كارى و گمراهى است، و متكى بر علم و اهتدا نيست.

در اين جمله قتل اولاد، سفاهت و جهل خوانده شده، و نيز از انعام و حرث با جمله (ما رزقهم الله ) تعبير شده، و تحريم آن، افترا بر خدا خوانده شده تا هم تنبيهى باشد و هم تا اندازهاى جهت خسرانشان ذكر شده باشد، از اين رو معناى كلام اين مى شود: آنان زيانكار شدند در كشتن فرزندان خود، براى اينكه ندانسته سفاهت به خرج دادند، و نيز زيانكار شدند در اينكه اصنافى از چارپايان و زراعتها را بر خود حرام كردند، چون اين عمل افترا بر خدا بود، حاشا بر خدا كه چيزى را كه به كسى روزى كرده همان چيز را تحريم نمايد.

آنگاه با جمله (و هو الذى انشا جنات...) همين معنا را به بيان مفصلترى و با ذكر دليل عقلى و مصلحت زندگى بشر بيان نموده و با جمله (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه...) مطلب را به دليل نقل كه همان وحى آسمانى است مبرهن ساخت.

بنابراين، معناى آيات پنجگانه مورد بحث اين مى شود كه : تحريم انواعى از حرث و انعام، ضلالت و لغزشى است از آنان، كه نه با حجت عقلى قابل تفسير و توجيه است و نه با مصالح زندگى بشر سازگار است، و نه از وحى و دليل نقلى چيزى با آن مساعد است، پس اين گروه در اين گفتار و راءى خود حيرانند.

و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات...و غير متشابه

(شجره معروشه ) آن درختى را گويند كه شاخه هايش به وسيله داربست بالا رفته و يكى بر بالاى ديگرى قرار گرفته باشد، مانند درخت انگور. و (عرش ) در اصل لغت به معناى رفع و بلندى است. بنابراين، جنات معروشات عبارت خواهد بود از تاكستانها و باغهاى انگور و مانند آنها، و (جنات غير معروشات ) باغهايى كه درختهاى آن بر تنه خود استوار باشد نه بر داربست.

و اينكه فرمود: (و الزرع مختلفا اكله ) معنايش اين است كه خوردنيها و دانه هاى آن زرع مختلف است، يكى گندم است و يكى جو، يكى عدس است و آن ديگرى نخود.

مقصود از (متشابه ) و (غير متشابه ) در جمله (و الزيتون و الرمان متشابها و غير متشابه ) بطورى كه از سياق برمى آيد اين است كه هر يك از آن ميوه ها از نظر طعم و شكل و رنگ و امثال آن هم متشابه دارد و هم غير متشابه.

كلوا من ثمره اذا اثمر...

امرى كه در اينجا است امر وجوبى نيست، بلكه تنها اباحه را مى رساند، چون از اينكه قبلا مساءله خلقت جنات معروشات و نخل و زرع و غير آن را خاطر نشان ساخته بود به دست مى آيد كه امر به خوردن از ميوه هاى آنها امر در مورد توهم منع است و معلوم است در چنين موردى صيغه امر تنها اباحه را مى رساند نه وجوب را. در حقيقت تقدير كلام اين است كه : (خداوند آن كسى است كه جنات و نخل و زرع را آفريد و به شما دستور داد تا از ميوه هاى آنها بخوريد و امر فرمود كه در موقع چيدن آن حق واجبش را بپردازيد، و شما را از اسراف در آن منع و نهى كرد) و اين سياق بهترين دليل است بر اينكه معناى (دستور داد) اين است كه به شما اجازه داد.

و مقصود از (حق ) در جمله (و اتوا حقه يوم حصاده ) آن حق ثابتى است كه متعلق به ميوه هاى مذكور مى شود. و بنابراين، ضميرى كه در (حقه ) است به كلمه (ثمر) برمى گردد و اگر فرمود: (حق ميوه را بپردازيد) به اين جهت است كه حق مزبور به آن ميوه ها تعلق مى گيرد، همچنانكه گفته مى شود: (حق فقراء) چون حق به فقرا ارتباط خاصى دارد، بعضى ها احتمال داده اند كه ضمير مزبور مانند ضميرى كه در: (انه لا يحب المسرفين ) است به خداى تعالى برگردد و معناى آيه اين باشد كه : حق خدا را بپردازيد، چون ميوه هاى مذكور انتسابى هم با خداى تعالى دارند، خداى تعالى است كه آن ميوه ها را ايجاد فرموده است.

به هر حال آيه شريفه به طور اجمال و سربسته از ميوه ها و حبوبات حقى براى فقرا قائل شده، و فرموده كه در روز درو غلات و چيدن ميوه ها حق فقرا بايد داده شود. و اين اشاره به حكم عقل است، و در حقيقت حكمى را كه عقل در اين باره دارد امضاء كرده نه اينكه بخواهد مساءله زكات را خاطرنشان سازد، چون اين آيه شريفه در مكه نازل شده و تشريع زكات و وجوب آن در مدينه اتفاق افتاده. علاوه براين، اگر آيه شريفه راجع به زكات واجب مى بود مى بايست زكات در همه انواع نامبرده در آيه واجب بوده باشد، و حال آنكه در ميان آنها چيزهايى هست كه زكات ندارد.

بله، بعيد نيست بگوييم اين آيه اجمال همان تفصيلى است كه بعدا در مدينه نازل شده، چون بطور كلى اصول شرايعى كه در مدينه بطور تفصيل نازل شده در مكه بطور اجمال نازل گرديده است، مثلا در آيات مكى به طور اجمال فرموده : (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ).

مراد از نهى از اسراف در: (و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين)

و اينكه فرمود: (و لا تسرفوا) معنايش اين است كه در استفاده از اين ميوه ها و غلات از آن حدى كه براى معاش شما صالح و مفيد است تجاوز مكنيد، درست است كه شما صاحب آن هستيد و ليكن نمى توانيد در خوردن آن و بذل و بخشش از آن زياده روى كنيد، و يا در غير آن مصرفى كه خدا معين نموده به كار بزنيد مثلا در راه معصيت خدا صرف نماييد. و همچنين فقيرى كه از شما مى گيرد نمى تواند در آن اسراف نموده مثلا آن را تضييع كند. پس آيه مطلق و خطاب آن شامل جميع مردم است چه مالك و چه فقير. و اينكه بعضى گفته اند: خطاب آيه مختص به مالك آن اموال است. و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: خطاب تنها متوجه زمامدارى است كه صدقات را از صاحبان اين اموال مى گيرد. و همچنين اينكه بعضى گفته اند: معنايش اين است كه ميوه ها را قبل از چيدن مخوريد تا در نتيجه حق فقرا را كم كنيد. و نيز اينكه عده اى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه از دادن مقدار واجب كوتاهى مكنيد. و يا گفته اند معنايش اين است كه : اين اموال را در راه معصيت صرف مكنيد، صحيح نيست، و با اطلاق آيه و سياق آن نمى سازد.

و من الانعام حمولة و فرشا...

(حموله ) به معناى چارپايان بزرگسال است، و از اين جهت آنها را حموله مى خوانند كه طاقت برداشتن حمل (بار) را دارند. و فرش به معناى خردسالان آنها است، و وجه اين تسميه يا اين است كه از كوچكى مانند فرش زمينند، و يا اين است كه مانند فرش لگد مى شوند. امر در جمله (كلوا مما رزقكم الله ) نيز مانند امر قبلى تنها براى اباحه خوردن و امضاى حكم عقل به اباحه آن است.

و معناى اينكه فرمود: (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ) اين است كه : شما در اين امرى كه خداوند اباحه آنرا تشريع كرده راه پيروى شيطان را پيش مگيريد، و پا در جاى پاى او نگذاريد و حلال خدا را حرام مكنيد. در سابق نيز گذشت كه پيروى خطوات شيطان معنايش همين تحريم حلال است بدون علم.

ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين...

انعامى را كه در آيه قبلى بطور اجمال اسم برده بود در اينجا بطور تفصيل بيان مى كند. و مراد، تشديد توبيخ و ملامت ايشان است به اينكه يكايك صور و وجوه را به تفصيل ذكر مى كند. و از اين رو جمله (ثمانية ازواج ) عطف بيان (حمولة و فرشا) در آيه قبلى است. و كلمه (ازواج ) جمع زوج است كه هم به معناى عدد دو است و هم به معناى يكى است كه همراه جفت خود باشد. و انواع چارپايانى كه در آيه شريفه نامبرده شده چهار است : 1 - ضان (ميش ) 2 - معز (بز) 3 - بقر (گاو) 4 - ابل (شتر) و اين چهار نوع از نظر اينكه هر كدام نر و ماده دارند هشت زوج خواهند بود.

و معناى آيه اين است كه : خداوند هشت زوج آفريده، از ضان دو زوج يكى نر و يكى ماده و از معز هم دو زوج، بگو آيا خداوند نر اين دو نوع چارپا را حرام كرده و يا ماده آن دو را و يا آن بچه هايى را كه در شكم ماده هاى آن دو است، اگر راست مى گوييد مرا به علم و مدرك صحيحى كه داريد خبر دهيد.

و من الابل اثنين و من البقر اثنين... الانثيين

معناى اين آيه از آنچه كه در باره آيه قبلى گفته شد روشن مى شود. بعضيها در اين آيات گفته اند معناى (اثنين ) در همه چهار موردى كه در اين آيات آمده اهلى و وحشى است نه نر و ماده.

ام كنتم شهداء اذ وصيكم الله بهذا...

اين جمله يك شق از دو شق ترديد است و شق ديگر آن حذف شده، و سياق كلام دلالت بر آن مى كند، و تقدير كلام اين است كه : آيا شما علمى را كه به خيال خود داريد از طريق فكر تحصيل كرده و به دليل عقلى و يا نقلى دست يافتهايد و يا از خود خدا شنيديد كه اين چارپايان را تحريم نمود، كه اينطور سخت و محكم ادعاى حرمت آنرا مى كنيد؟.

(فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا...) - اين جمله تفريع بر ما قبل است، و اين تفريع خود اشاره به نكته اى است، و آن اين است كه مدعيان حرمت چارپايان از جواب اين سؤ ال بازماندند، و از اين رو، معناى آيه چنين مى شود: (پس كيست ستمگرتر از شما)، و جمله (ممن افترى ) كنايه است از همين مدعيان يعنى مشركين. و اگر نفرمود: (فمن اظلم منكم كيست ستمگرتر از شما) و بجاى كلمه (شما) جمله (آن كس كه به خدا افترا بست ) را قرار داد براى اين است كه سبب آن حكمى را كه از استفهام انكارى مفهوم مى شود بيان كرده و فرموده باشد: هيچ كس از شما ستمگرتر نيست، براى اينكه شما به دروغ به خدا افتراء بستيد تا بدين وسيله مردم را بدون علم گمراه كنيد، و معلوم است كه با چنين ظلمى ديگر به راه خدا هدايت نمى شويد، چون خداوند مردم ستمگر را هدايت نمى كند.

قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه...

معناى آيه روشن است، و در تفسير آيات مشابه آن يعنى آيه سوم از سوره (مائده ) و آيه (173) از سوره (بقره ) مطالبى كه به اين آيه نيز ارتباط دارد گذشت.

و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر...

كلمه (ظفر) مفرد (اظفار) است كه به معناى ناخن است كه بر سر انگشتها ميرويد. و (حوايا) به معناى روده ها است. در مجمع البيان گفته است : احتمال دارد كلمه (حوايا) عطف به (ظهور) و در تقدير مرفوع بوده باشد، و احتمال دارد عطف بر كلمه (ما) در (ما حملت ) بوده و در تقدير منصوب بوده باشد. و اما كلمه ما كه در جمله (ما اختلط بعظم ) است معطوف است به (ما)ى اول.

و از اين دو احتمال كه وى داده احتمال اول به نظر ما قويتر است.

صاحب مجمع البيان سپس فرموده : كلمه (ذلك ) در جمله (ذلك جزيناهم ) ممكن است در تقدير منصوب و مفعول دوم (جزيناهم ) بوده و تقدير كلام (جزيناهم ذلك ببغيهم ) باشد، و ليكن ممكن نيست تقدير آنرا مرفوع و آنرا در تقدير مبتدا بگيريم، زيرا در چنين صورت تقدير كلام : ذلك (جزيناهموه ) مى شود، نظير: (زيد ضربت ) كه تقديرش : (زيد ضربته ) است، و اين تنها در شعر آنهم در مواقع ضرورت جايز است نه در همه جا.

و اين آيه به نظر مى رسد كه در مقام جواب از سؤ ال مقدرى است، و آن سؤ ال اين است كه اگر چارپايان حلالند، و ما مشركين را اين همه توبيخ و ملامت ميكنى كه چرا انعام و حرث را بر خود تحريم كرده ايم پس چرا خداوند همين انعام را بر يهود حرام كرد؟ در اين آيه جواب مى دهد كه اگر خداوند طيباتى را بر يهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود كه ايشان روا داشتند، و اين در حقيقت يك نوع گوشمالى بود، كه منافات با حليت ذاتى ندارد، همچنانكه آيه (كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التورية و آيه فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا) نيز به اين جواب اشاره دارند.

فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة...

معناى آيه روشن است، و در آن رسول خدا را ماءمور فرمود تا ايشان را به عذاب الهى كه مفرى از آن نيست تهديد كند، البته نه بطورى كه دچار ياس و نوميديشان سازد، بلكه به بيانى كه بترسند و هم در عين حال اميدوار رحمت او بوده باشند. و به همين منظور جمله ذو رحمة واسعة را جلوتر از ذكر عذاب ذكر فرمود.

خداوند متعال به مشيت تكوينى خود از هيچكس ايمان نخواسته است

سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤ نا و لا حرمنا من شى ء...

احتجاجى است كه كفار بر كفر و تحريم حلال خود كرده اند. و در ذيل آن جواب داده كه اولا شما در آنچه كه مى گوييد و به آن احتجاج مى كنيد عالم نيستيد، و جز به ظن و تخمين اعتماد نداريد. و ثانيا حجتى را كه ذكر كرده ايد گو اينكه در جاى خود مطلب صحيحى است و قرآن هم در آيات بسيارى آنرا خاطر نشان ساخته و ليكن مدعاى شما را تصحيح نمى كند، چون شما مى خواهيد با اين مطلب شرك و تحريم حلال خود را اثبات نموده و بگوييد خداوند شرك و تحريم حلال ما را امضاء فرموده و ديگر هيچ باكى بر ما نيست، و چنين استدلال كنيد كه اگر خداوند غير اين را از ما مى خواست ما نيز غير اين مى شديم يعنى مشرك نمى شديم و حلال خدا را حرام نمى كرديم و ليكن از آنجايى كه غير اين را از ما نخواسته ما مى فهميم كه او به ما اذن به شرك و تحريم داده است، پس ما بر شرك و تحريم خود اشكالى نمى بينيم.

و ليكن اين حجت نتيجه مورد نظر ايشان را اثبات نمى كند، و نتيجه آن بيش از اين نيست كه چون خداوند ترك شرك را از ايشان نخواسته پس ايشان را مضطر و مجبور به ترك شرك نكرده و بس، و اما ترك شرك اختيارى را هم از ايشان نخواسته نتيجه آن حجت نيست، پس نمى توانند قدرت و اختيار بر شرك و ترك شرك را انكار كنند، چون چنين است خداوند ميتواند ايشان را به سوى ايمان و ترك افتراء دعوت نمايد، پس حجت بالغه همان حجت خدا است نه حجتى كه ايشان در اين مقام اقامه كرده اند، چون حجت ايشان جز پيروى خيال و تخمين پايه و اساسى ندارد.

قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم اجمعين

به نظر مى رسد (فاء) اولى كه بر سر اسم جلاله است براى تفريع و (فاء) دوم كه بر سر حرف (لو) آمده براى تعليل، و كلام از قبيل قلب حجت بر خصم بوده باشد، و بعد از آنكه مقتضاى حجت خصم را بيان نموده فرموده باشد: اين حجت عليه خود شما نتيجه مى دهد و شما از آنجايى كه در معارف الهى جاهل و پيرو ظن و تخمينيد نمى فهميد، چون حجت شما دلالت مى كند بر اينكه شما در مقابل كسى كه شما را به ترك شرك و ترك افتراى به خدا دعوت مى كند حجتى نداريد. و آن حجتى كه شما به خيال خود عليه او اقامه كرده ايد عليه خود شما و حجت خدا است. براى اينكه شما در اين حجت اقرار كرده ايد بر اينكه اگر خداوند مى خواست همه شما را مجبور به ايمان و ترك شرك و ترك تحريم مى كرد، و چون نكرده و شما را به اختيار خودتان باقى گذارده ميتواند شما را به ترك شرك و تحريم دعوت نمايد.

و به عبارت ديگر: نتيجه حجت شما اين است كه حجت شما حجت خدا و عليه خود شما است.

در عده اى از آيات قبلى هم بيان كرده بود كه خداوند بندگان خود را مجبور به ايمان نمى كند، و هيچ وقت و از هيچ كس به مشيت تكوينى خود ايمان را نخواسته تا مجبور به آن شود، بلكه به خلاف آن نيز اذن داده است - البته اذن تكوينى - به اين معنا كه موانع شرك و كفر را برداشته و بندگان را هم نسبت به فعل قدرت داده و هم نسبت به ترك و اين همان اختيار است كه اساس تكليف و امر و نهى و وعد و وعيد است.

قل هلم شهداءكم الذين يشهدون...

كلمه (هلم ) اسم فعل است و در مفرد و تثنيه و جمع به همين يك شكل استعمال مى شود، و معناى (هلم شهداءكم ) اين است كه شهداى خود را بياوريد، و مقصود از اين شهادت شهادت اداء است، و اسم اشاره (هذا) اشاره به محرماتى است كه مشركين از پيش خود درست كرده اند، و خطايى كه در آيه است خطاب تعجيز است نه تكليف، و مقصود از آن اين است كه بدانند از عهده اثبات ادعاى خود برنمى آيند، و دعويشان بر اينكه خدا فلان چيز را حرام كرده جز افتراى بر خدا چيزى ديگرى نيست. بنابراين، جمله (قل هلم شهداءكم...) كنايه از عدم تحريم خداوند است، و با جمله (فان شهدوا فلا تشهد معهم ) مطلب را ترقى داده و فرموده : حتى اگر شهادت هم دادند شهادتشان را مپذير زيرا شهادت مردمى كه پيرو هواى نفسند قابل اعتنا نيست.

بنابراين، جمله (و لا تتبع اهواء الذين كذبوا بآياتنا) عطف تفسير است براى جمله (فان شهدوا فلا تشهد معهم ) و معنايش اين است كه اگر تو هم با آنان شهادت دهى شهادتت پيروى از اهواء ايشان است، همچنانكه شهادت خود آنان پيروى اهواء است و چگونه نباشد؟ و حال آنكه ايشان مردمى هستند كه آيات باهره خداى را تكذيب نموده، به آخرت ايمان نياوردند، و غير خدا را كه همان بتهايشان باشد معادل و برابر خدا قرار دادند، و كسى با كمال بيان و روشنى برهان به چنين انحرافى جرات نمى كند مگر آنانكه اهواء خود را پيروى نمايند.

بحث روايتى

در مجمع البيان در ذيل جمله : (فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله ) از ابن عباس و قتاده نقل كرده كه مشركين وقتى آنچه به بتها داده بودند با آنچه به خدا داده بودند خلط مى شد آنرا به بتها بر مى گردانيدند و اگر مال خدا به مال بتها خلط مى شد رد نمى كردند و مى گفتند خدا غنى تر است. و همچنين اگر آبى كه از آن زراعت خدا بود بند خود را شكسته به زراعت بتها سرازير مى شد آنرا نمى بستند و اگر آب زراعت بتها به زراعت خدا سرازير مى شد آنرا مى بستند و مى گفتند خدا غنى تر است. و سپس فرموده : در روايات ائمه ما (عليهم السلام ) نيز اين معنا وارد است.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (و كذلك زين لكثير من المشركين ) از معصوم (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: معنايش اين است كه اسلاف و نياكان مشركين فرزندكشى را در نظر آنان زينت دادند.

و نيز در ذيل جمله (و قالوا هذه انعام و حرث حجر) آمده كه فرمود: (حجر) به معناى تحريم شده است.

رواياتى در مورد حق فقراء و مساكين در محصول زراعت

و در همان كتاب در ذيل جمله (و هو الذى انشا جنات ) نقل شده كه فرمود مقصود از (جنات ) بستانها است. و در ذيل جمله (و آتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ) گفته است : احمد بن ادريس از احمد بن محمد از على بن حكم از ابان بن عثمان از شعيب عقرقوفى براى ما حديث كرد كه وى گفته است :

من از امام صادق (عليهالسلام ) معناى جمله (و اتوا حقه يوم حصاده ) را پرسيدم، فرمود : حق از خوشه (گندم و جو...) يك دسته و از خرما هنگامى كه چيده شود يك مشت است. سپس اضافه كرد كه از ايشان پرسيدم آيا ممكن است انسان اين حق را بعد از بردن خرمن به خانه بپردازد ؟ فرمود: نه اگر قبل از بردنش بپردازد به سخاوت وى نزديكتر است.

و نيز در همان تفسير از احمد بن ادريس از برقى از سعد بن سعد از حضرت رضا (عليهالسلام ) نقل كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد: اگر در موقع درو و برداشت حاصل مساكين حاضر نباشند چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: در اين صورت تكليفى بر او نيست.

و در كافى از على بن ابراهيم از ابن ابى عمير از معاوية بن حجاج روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه مى فرمود: در زراعت دو حق هست : حقى است گرفتنى و حقى است دادنى. عرض كردم گرفتنى آن كدام است و دادنيش كدام ؟ فرمود: حقى كه از زراعت به حكم اجبار مى گيرند همان عشر و نصف عشر (صدى ده و صدى پنج ) است و اما آن حقى كه انسان خودش به طيب خاطر خود مى دهد همان حقى است كه آيه : (و آتوا حقه يوم حصاده ) متعرض آن است. و مقصود از روز حصاد همان روزى است كه شروع به چيدن مى شود و به تدريج روى هم انباشته مى گردد، همه اين مدت روز حصاد است. آنگاه معاوية بن حجاج اضافه كرد (كه مطلب ديگرى را نيز امام فرمود) و به خاطرم جز اين نيست كه فرمود: حقى كه در روز حصاد بايد داد عبارت از اين است كه در طول مدت حصاد هر دفعه كه مسكينى مراجعه مى كند يك دسته به او بدهد تا از حصاد فارغ شود.

و نيز در كافى به سند خود از ابن ابى نصر از حضرت ابى الحسن رضا (عليهالسلام ) روايت كرده كه از آنجناب از معناى جمله (و اتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا) پرسيدم، حضرت فرمود: پدرم بارها مى فرمود: اسراف در روز درو و روز چيدن خرما به اين است كه انسان با دو مشت خود بدهد. آنگاه فرمود پدرم وقتى در چنين مواقعى به غلامى برميخورد كه با دو مشت خود صدقه ميداد، صدايش ميزد و مى فرمود: خرما را مشت مشت و سنبل (خوشه ) را دسته دسته بده.

و نيز در همان كتاب به سند خود از مصادف روايت كرده كه گفت : وقتى در خدمت امام صادق (عليهالسلام ) در يكى از زمينهاى زراعيش بودم، موقعى بود كه داشتند درو مى كردند، اتفاقا سائلى نزديك آمد و سؤ ال كرد من در جوابش گفتم خدا روزيت دهد، حضرت فرمود: ساكت، شما نمى توانيد چنين جوابى بدهيد مگر بعد از آنكه به سه نفر داده باشيد پس از آن در دادن و ندادن مختاريد.

و نيز در كافى به سند خود از ابن ابى عمير از هشام بن مثنى روايت كرده كه گفت : مردى از امام صادق (عليهالسلام ) معناى جمله (و اتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ) را پرسيد. حضرت فرمود : فلان بن فلان انصارى (و اسمش را برد) زراعتى داشت وقتى حاصلش دست مى آمد همه را صدقه ميداد و براى خود و عيالش چيزى باقى نمى گذاشت خداى تعالى اين عمل را اسراف خواند.

مؤلف : مراد امام (عليهالسلام ) اين است كه آيه شريفه بر عمل آن شخص منطبق است، نه اينكه آيه در شان او نازل شده، زيرا آيه شريفه مكى است و در آن روز انصارى در ميان نبود، بعيد نيست كه آن انصارى كه امام (عليهالسلام ) اسم برده ثابت بن قيس بن شماس باشد چون طبرى و ديگران نيز از ابن جريح نقل كرده اند كه گفته است : آيه مورد بحث در باره ثابت بن قيس بن شماس نازل شده، چون وى درخت خرمايى داشت، وقتى آن را چيد گفت : امروز هيچ كس نزد من نمى آيد مگر اينكه از اين خرما به خوردش ‍ مى دهم، و به مردم همى داد تا شب شد در حاليكه خرمايى براى خودش نمانده بود. خداوند جمله (و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ) را نازل فرمود. و ليكن همانطورى كه گفتيم داستان ثابت بن قيس نمى تواند شان نزول آيه باشد چون او مردى است مدنى و آيه شريفه نزولش در مكه بوده. آرى، آيه با عمل وى منطبق است.

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه در ذيل آيه مذكور فرموده : (از محصول جمع آورى شده خود) به هر مسلمانى كه نزدت آمد، بده و اگر هيچ مسلمانى نزدت نيامد به مشرك بده.

مؤلف : در اين معانى روايات وارده از امام باقر و امام صادق و امام رضا (عليهالسلام ) بسيار است.

و در كتاب الدرالمنثور است كه ابن منذر، نحاس، ابو الشيخ و ابن مردويه از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در ذيل آيه (و آتوا حقه يوم حصاده ) فرمود: آن حق عبارت است از آنچه از سنبل ها مى ريزد.

و نيز در همان كتاب مى گويد: سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، ابن منذر، ابن ابى حاتم، نحاس و بيهقى در سنن خود از ابن عباس ‍ روايت كرده اند كه در تفسير (و آتوا حقه يوم حصاده ) گفته است : اين آيه را آيه مربوط به صدى ده و صدى پنج نسخ كرده است.

مؤلف : نسبتى كه ميان اين آيه و آيه زكات است نسبت نسخ نيست، چون تنافى و تضادى در ميان آن دو ديده نمى شود چه اينكه قائل به وجوب صدقه باشيم و چه به استحباب آن.

و نيز در الدرالمنثور است كه ابو عبيد، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد و ابن منذر از ضحاك روايت كرده اند كه گفته است : آيه زكات تمامى آيات راجع به صدقه را نسخ كرده است.

مؤلف : اشكال بالا بر اين قول نيز وارد است.

و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ابن منذر و ابو الشيخ از ميمون بن مهران و يزيد بن اصم روايت كرده اند كه گفت : اهل مدينه رسمشان اين بود كه وقتى موسم چيدن خرما مى رسيد خوشه خرما را از درخت پايين آورده آن را مى گذاشتند در مسجد تا فقرا از آن استفاده كنند، هر سائلى مى آمد كه با چوب به آن خوشه مى زد و آنچه مى ريخت ميخورد و آيه شريفه (و آتوا حقه يوم حصاده ) به همين مناسبت نازل گرديد.

معناى : (ثمانيه ازواج من الظأن اثنين...)

و در تفسير قمى در ذيل آيه (ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين...) چنين آمده كه : در سوره زمر بطور اجمال هشت جفت از انعام را حلال كرده و فرموده : (و انزل لكم من الانعام ثمانية ) ازواج آنگاه در آيه (ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين و من الابل اثنين و من البقر اثنين ) آنرا تفصيل داده و تفسير فرموده است. رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در معناى (من الضان اثنين ) فرمود: مقصود اهلى و وحشى آن است، و همچنين مقصود از (و من المعز اثنين و من البقر اثنين ) اهل و وحشى است، و اما اينكه فرمود: (و من الابل اثنين ) مقصود از اين دو جفت بخاتى و عراب است اين چارپايان را خداوند حلال كرده.

مؤلف : در كتاب كافى و كتاب اختصاص و تفسير عياشى نيز روايتى از داوود رقى و صفوان جمال از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه روايت فوق را تاءييد مى كند، چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيا زوجى كه در آيه (ثمانية ازواج من الضان اثنين ) است به معناى همان زوجى است كه در آيه (و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج ) مى باشد همچنانكه از روايت عياشى و قمى استفاده مى شد؟ و يا آنكه هر كدام معناى على حدهاى دارد، بحث از اين جهت به زودى خواهد آمد - ان شاء الله تعالى -.

و در تفسير عياشى از حريز از امام صادق (عليهالسلام ) روايت شده كه شخصى از آنجناب از مرغهاى وحشى و گوشتخوار سؤ ال كرد و در سؤ ال از خارپشت، و طواط (خفاش )، درازگوش، قاطر و اسب نيز اسم برد، حضرت فرمود: غير از آنچه كه خداوند در قرآن حرام فرموده هيچ حيوان ديگرى حرام نيست و اگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در روز جنگ خيبر از خوردن گوشت درازگوش نهى فرمود از اين جهت نبود كه گوشت درازگوش حرام است، بلكه غرض آن حضرت اين بود كه اگر در ميان مردم خوردن گوشت اين حيوان متداول شود بيم اين ميرود كه نسل اين حيوان منقرض گردد و گر نه حرام همان است كه در آيه (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس او فسقا اهل لغير الله ) به اسم برده شده است.

مؤلف : در اين باره اخبار ديگرى از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) نيز روايت شده، و در پارهاى از آنها دارد: حرام همان است كه خداوند در كتاب خود تحريم نموده و ليكن چون عرب قبل از اسلام گوشت بسيارى از حيوانات ديگر را نيز نمى خوردند ما آل محمد هم آنها را نمى خوريم. و در اينكه آن حيوانات كدامند روايات زيادى وارد شده، و در بعضى از آنها حيوانات وحشى و داراى دندان و مرغهاى داراى چنگال و غير آن اسم برده شده، در روايات اهل سنت هم مطلب از همين قرار است،

و چون مساءله مورد بحث مسالهاى است فقهى لذا آنرا دنبال نكرده تنها اين جهت را خاطرنشان مى سازيم كه وقتى مسلم شد كه غير از آنچه در قرآن حرام شده نيز محرماتى هست بايد دانست كه آن محرمات ديگر چيزهايى است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از جهت خباثتى كه در آنها مى ديده تحريم فرموده، و خداوند هم تحريم آنجناب را امضا نموده، و فرموده است : (الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل يامرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ).

در مجمع البيان در ذيل آيه (و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر...) مى گويد: پادشاهان بنى اسرائيل را رسم چنين بود كه فقراى خود را از خوردن گوشت مرغ و پيه نهى مى كردند، و چون چنين ظلمى را بر فقراى خود روا مى داشتند خداوند آنرا بر همه آنان تحريم نمود. على بن ابراهيم نيز همين مطلب را در تفسير خود ذكر نموده است.

در قيامت از جاهل سؤال مى شود: چرا علم نياموختى تا بدان عمل كنى ؟

و در امالى شيخ به سند خود از مسعدة بن زياد روايت شده كه گفت از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه در پاسخ كسى كه معناى جمله (فلله الحجة البالغة ) را پرسيد، فرمود: خداى تعالى روز قيامت به يك يك بندگان خود مى فرمايد: بنده من ! بگو ببينم در دنيا عالم بودى يا جاهل ؟ اگر بگويد عالم بودم مى پرسد پس چرا به علم خود عمل نكردى، و اگر بگويد جاهل بودم مى فرمايد چرا علم نياموختى تا بدان عمل كنى ؟ با همين حجت او را مجاب مى كند و حجت بالغه اين است.

مؤلف : اين از باب تطبيق آيه بر مصداق است نه اينكه معناى حجت بالغه تنها همين باشد.

آيات 151 تا 157 سوره انعام

 151- قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيا و بالولدين احسنا و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون

 152- و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى و بعهد الله اوفوا ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون

 153- و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون

 154- ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن و تفصيلا لكل شى ء و هدى و رحمة لعلهم بلقاء ربهم يؤمنون

 155- و هذا كتاب انزلناه مبارك فاتبعوه و اتقوا لعلكم ترحمون

 156- ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلنا و ان كنا عن دراستهم لغافلين

 157- او تقولوا لو انا انزل علينا الكتاب لكنا اهدى منهم فقد جاءكم بينة من ربكم و هدى و رحمة فمن اظلم ممن كذب بآيات الله و صدف عنها سنجزى الذين يصدفون عن آيتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون

ترجمه آيات

بگو بياييد تا برايتان بخوانم آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرد مكنيد و با پدر و مادر به نيكى رفتار كنيد و فرزندان خويش را از بيم فقر مكشيد كه ما شما و ايشان را روزى مى دهيم و به كارهاى زشت آنچه عيان است و آنچه نهان است نزديك مشويد و نفسى را كه خدا كشتن آنرا حرام كرده جز به حق مكشيد اينها است كه خدا شما را بدان سفارش كرده است شايد تعقل كنيد (151)

به مال يتيم نزديك مشويد جز به طريقى كه نيكوتر است تا وى به قوت خويش برسد، پيمانه و وزن را به انصاف تمام دهيد ما هيچ كس را مگر به اندازه تواناييش مكلف نمى كنيم چون سخن گوييد دادگر باشيد گر چه عليه خويشاوند و به ضرر او باشد و به پيمان خدا وفا كنيد، اينها است كه خدا شما را بدان سفارش كرده، باشد كه اندرز گيريد (152)

و اين راه من است يكراست، پس پيروى كنيد آن را و به راههاى ديگر مرويد كه شما را از راه وى پراكنده كند اينها است كه خدا شما را بدان سفارش كرده بلكه پرهيزكارى كنيد (153)

و باز موسى را آن كتاب (كه ميدانيد) داديم تا نعمت هدايت را براى كسى كه نيكو فهم كند تمام نموده و تا شرح همه چيز و هدايت و رحمت بوده باشد، شايد به (قيامت و) ديدار پروردگار خويش ايمان آورند (154)

و اين كتابيست پر بركت كه ما نازلش كرديم تا پيرو آن باشيد و پرهيزكارى كنيد شايد شما را رحمت كنند (155)

و تا نگوييد كتاب آسمانى فقط بر دو دسته پيش از ما نازل شده و ما از خواندن آن غافل بوديم (156)

و يا بگوييد اگر كتاب آسمانى به ما نازل شده بود بهتر از ايشان هدايت مى شديم، اينك حجتى از خدايتان با هدايت و رحمت به سوى شما آمده ستمگرتر از آنكه آيه هاى خدا را تكذيب كند و از آن رو بگرداند كيست ؟ به زودى كسانى را كه از آيه هاى ما روى گردانند براى همينكه روى مى گردانده اند عذاب سخت سزا مى دهيم (157).

بيان آيات

بيان آيات مربوط به تحريم محرماتى كه به شريعت معينى از شرايع اختصاص ندارد

اين آيات محرماتى را بيان مى كند كه اختصاص به شريعت معينى از شرايع الهى ندارد، و آن محرمات عبارت است از: شرك به خدا، ترك احسان به پدر و مادر، ارتكاب فواحش و كشتن نفس محترمه بدون حق كه از آن جمله است كشتن فرزندان از ترس روزى، نزديك شدن به مال يتيم مگر به طريق نيكوتر، كمفروشى، ظلم در گفتار، وفا نكردن به عهد خدا و پيروى كردن از غير راه خدا و بدين وسيله در دين خدا اختلاف انداختن.

شاهد اينكه محرمات مذكور عمومى است و اختصاصى به يك شريعت ندارد - اين است كه مى بينيم قرآن كريم همانها را از انبيا (عليهم السلام ) نقل مى كند كه در خطابهايى كه به امتهاى خود مى كرده اند از آن نهى مى نموده اند، مانند خطابهايى كه از نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب، موسى و عيسى (عليهماالسلام ) نقل كرده، علاوه بر اين، در آيه (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) صريحا فرموده :

سفارشهايى كه به اين امت شده همان سفارشهايى است كه به انبياى سلف شده است. لطيف ترين تعبيرى كه اشاره به اين معنا مى كند اين است كه هم در آيه فوق شرايع انبيا (عليهم السلام ) را (توصيه ) و سفارش خوانده و هم در سه آيه مورد بحث كه اصول محرمات اين شريعت را مى شمارد سه مرتبه تكرار كرده است كه آنچه گفته شد سفارشهايى است كه خداوند به شما كرده است، و اين خود شاهد روشنى است بر اينكه محرمات مذكور اختصاص به اين شريعت نداشته است.

از اين هم كه بگذريم اگر مساءله را دقيقا مورد مطالعه قرار دهيم خواهيم ديد اديان الهى هر چه هم از جهت اجمال و تفصيل با يكديگر اختلاف داشته باشند، هيچ يك از آنها بدون تحريم اين گونه محرمات معقول نيست تشريع شود، و به عبارت ساده تر، معقول نيست دينى الهى بوده باشد و در آن دين اينگونه امور تحريم نشده باشد حتى آن دينى كه براى ساده ترين و ابتدايى ترين نسل بشر تشريع شده است.

قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (تعال ) امرى است مشتق از ماده (علو) به اين عنايت كه آمر اين امر در مكان بلندى قرار دارد، گر چه حقيقتا در مكان بلند قرار نداشته باشد. كلمه (اتل ) از ماده (تلاوت ) است كه معنايش نزديك به معناى قرائت است. كلمه (عليكم ) متعلق است به كلمه ا(تل ) يا به كلمه (حّرم ) و اين را تنازع در متعلق مى نامند. بعضيها گفته اند: كلمه (عليكم ) اصلا جار و مجرور و مركب از لفظ (على ) و لفظ (كم ) نيست، بلكه اسم فعل و به معناى (بر شما است ) مى باشد، و جمله (الا تشركوا) معمول آن و نظم كلام : (عليكم ان لا تشركوا بر شما است كه شرك نورزيد) است. و ليكن اين معنا از سياق آيه به ذهن نمى رسد.

و چون در جمله تعالوا (اتل ما حرم...) دعوت كرده است مردم را به اينكه بياييد تا برايتان بخوانم، لذا دنبال آن محرمات را اسم نبرده بلكه عين وحى را به جاى آن نقل كرده، يعنى اينكه نفرمود: آنچه پروردگار شما حرام كرده شرك و قتل نفس و فلان و فلان است بلكه فرمود:

(ان لا تشركوا به شيئا اينكه چيزى را شريك او نگيريد) و نيز فرموده : (و لا تقتلوا اولادكم من املاق )، (و لا تقربوا الفواحش...)، و (بالوالدين احسانا)، و (اوفوا الكيل و الميزان )، و (اذا قلتم فاعدلوا....) و اگر شرك را از ساير گناهان جلوتر ذكر كرده براى اين است كه شرك ظلم عظيمى است كه با ارتكاب آن هيچ اميدى به مغفرت خداوند نيست، همچنانكه فرموده : (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء)، گناهى است كه سرانجام ساير گناهان منتهى به آن است، همچنانكه منتهاى هر عمل صالح و حسنهاى توحيد خداى تعالى است.

و بالوالدين احسانا

يعنى احسان كنيد به پدر و مادر احسان كردنى. در مجمع البيان گفته : (تقدير كلام اين است كه خداوند سفارش كرده در باره پدر و مادر احسان را) و كلام خود را چنين توجيه كرده كه : جمله (حرم الله كذا خداوند فلان چيز را حرام كرده ) معنايش اين است كه (خداوند پيغمبر خود را سفارش كرده كه فلان چيز را تحريم كند و امت خود را امر به اجتناب از آن نمايد).

عقوق والدين، بعد از شرك به خدا، در شمار بزرگترين گناهان است

به هر حال، خداى تعالى در قرآن كريمش در چند جا احسان به پدر و مادر را تالى توحيد و ترك شرك دانسته و هر جا به آن امر كرده قبلا به توحيد و ترك شرك امر كرده است، مانند آيه (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا) و آيه (و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم و وصينا الانسان بوالديه ) و آياتى ديگر.

و اين خود بهترين دليل است بر اينكه عقوق والدين بعد از شرك به خداى بزرگ در شمار بزرگترين گناهان، و يا خود، بزرگترين آنها است، اعتبار عقلى هم مؤ يد اين معنا است، براى اينكه جامعه انسانى كه هرگز انسان نمى تواند بدون آن زندگى و دين داشته باشد امرى است اعتبارى و قراردادى كه در حدوث و بقاى خود بستگى به محبت نسل دارد و محبت نسل نيز سرچشمهاى آن رابطه و علاقهاى است كه در بين ارحام رد و بدل مى شود، و معلوم است كه مركز اين رابطه خانواده است و قوام خانواده از يك طرف به پدر و مادر است و از طرفى ديگر به فرزندان، و فرزندان موقعى احتياج به رحمت و راءفت پدر و مادر دارند كه پدر و مادر طبعا مشتاق اولاد و شيفته پرورش آنانند، به خلاف پدر و مادر كه احتياجشان به فرزندان موقعى است كه پيرى عاجز و زبونشان ساخته و از اينكه مستقلا به ضروريات زندگى خود قيام كنند بازشان داشته. بر عكس، فرزندان به عنفوان جوانى رسيده و مى توانند حوايج پدر و مادر را برآورده كنند. و معلوم است كه در چنين روزهايى جفاى اولاد نسبت به آنان و متعارف شدن اين جفا كارى در ميان همه فرزندان نسبت به همه پدران و مادران باعث مى شود عواطف توليد و تربيت به كلى از جامعه رخت بربسته و كسى رغبت به تناسل و تربيت فرزند نكند، و افراد از تشكيل جامعه كوچك كه همان خانواده است استنكاف ورزيده، در نتيجه از نسل بشر تنها طبقهاى باقى بماند كه در بينشان قرابت رحم و رابطه خويشاوندى وجود نداشته باشد. و پر واضح است كه چنين جامعهاى به سرعت رو به انقراض گذاشته ديگر هيچ قانون و سنتى فساد روى آورده را جبران نمى كند، و سعادت دنيا و آخرت از آنان سلب مى شود. و ما در آينده نزديكى در باره اين حقيقت دينى بحث مفصلى خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى -.

نهى از كشتن فرزندان از ترس فقر و گرسنگى

و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم

كلمه (املاق ) به معناى افلاس و نداشتن مال و هزينه زندگى است، (تملق ) هم مشتق از همين ماده است، و اين مطلب يعنى كشتن فرزندان از ترس هزينه زندگى آنان در ميان عرب جاهليت سنتى جارى بوده، چون بلاد عرب غالب سالها دستخوش قحطى و گرانى مى شده، و مردم وقتى مى ديدند كه قحط سالى و افلاس آنان را تهديد مى كند فرزندان خود را مى كشتند تا ناظر ذلت فقر و گرسنگى آنان نباشند.

لذا در آيه مورد بحث كه ايشان را از اين عمل ناستوده نهى كرده نهى را با جمله (نحن نرزقكم و اياهم ) تعليل كرده و فرموده : منطق شما در فرزندكشى جز اين نيست كه نميتوانيد روزى و هزينه زندگى آنان را فراهم نماييد، و اين خود منطقى است غلط، براى اينكه اين شما نيستيد كه روزى فرزندانتان را فراهم مى كنيد، بلكه خداى تعالى است كه روزى ايشان و خود شما را مى دهد، پس شما چرا مى ترسيد و از ترس، آنان را به دست خود از بين ميبريد؟.

نهى از نزديك شدن به فواحش و قتل بنا حق نفس محترمه

و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن

كلمه (فواحش ) جمع (فاحشه ) است كه به معناى كار بسيار زشت و شنيع است، و خداى تعالى در كلام خود زنا و لواط و نسبت زنا به مردان و زنان پاكدامن را از مصاديق (فاحشه ) شمرده، و از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از (فاحشه ظاهرى ) گناه علنى و مقصود از فاحشه باطنى گناه سرى و روابط نامشروع برقرار كردن در پنهانى است.

از اينگونه امور از اين جهت نهى فرموده كه اگر مباح مى بود و تحريم نمى شد شناعت و زشتيش از ميان مى رفت و شايع مى گرديد، براى اينكه اينگونه امور از بزرگترين موارد علاقه نفس است و نفس از محروميت در باره آنها طبعا سخت ناراحت مى باشد و طبيعت بشر طورى است كه اگر به خود واگذار شود به سرعت فحشا را در بين افراد خود شيوع مى دهد، و شيوع فحشاء باعث انقطاع نسل و فساد جامعه خانواده است، و با فساد خانواده ها جامعه كبير انسانى از بين ميرود، و ما به زودى در محل مناسبى بحث مفصلى در اين باره خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى -.

و همچنين قتل نفس و ساير انواع فحشا امنيت عمومى را سلب نموده و با از ميان رفتن امنيت، بناى جامعه انسانى فرو ريخته، اركان آن سست مى گردد.

و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق...

در اينجا دو احتمال هست : يكى اينكه معناى (حرم الله )، (حرام كرده است خداوند كشتنش را) باشد، ديگر اين كه معنايش ‍ (محترم كرده است آنرا به احترام قانونى و بدين وسيله او را و يا حقى از حقوق او را از ضايع شدن حفظ كرده باشد). بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه گفته اند: اگر مى بينيد خداى تعالى تنها قتل را با آنكه آنهم جزء فحشا مى باشد اسم برد براى اين است كه اهميت آنرا رسانيده باشد، همچنانكه فرزندكشى را هم به همين عنايت اسم برد، چون عرب خيال مى كرد خوف از فقر، ريختن خون فرزندان را مباح مى كند، و همچنين حفظ آبرو مجوز اين عمل شنيع است، و نيز خيال مى كردند پدر بودن خود يكى از اسباب تملك است.

و اينكه فرمود: (الا بالحق ) مقصود استثناى قتل بعضى از نفوسى است كه در اثر پاره اى از گناهان احترامى را كه خداوند براى مسلمانان و يا كفار هم پيمان با مسلمين جعل كرده، از خود سلب نموده اند، مانند قتل به قصاص و حد شرعى.

(ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون ) - بعد از آنكه تحريم امور نامبرده را بيان نمود در آخر آنرا با اين كلام تاءكيد نمود، و اما اينكه چرا نهى از امور پنجگانه را با جمله (لعلكم تعقلون ) تعليل فرمود؟ وجهش در آينده نزديكى بيان خواهد شد - ان شاء الله تعالى -.

دستور و سفارش در مورد مال يتيم، وفا و عدالت در ميزانوكيل و پرهيز از سخن ناحق حتى به خاطر نزديكان

و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده

اينكه از نزديك شدن به مال يتيم نهى فرموده براى اين است كه دلالت بر عموميت مطلب كند، يعنى بفهماند كه تنها خوردن آن حرام نيست، بلكه استعمال و هر گونه تصرفى در آن نيز حرام است مگر اينكه منظور از تصرف در آن حفظ آن باشد آن هم به شرطى كه بهترين راههاى حفظ بوده باشد. و نهى از نزديكى به مال يتيم همچنان امتداد دارد تا زمانى كه يتيم به حد رشد و بلوغ برسد، و ديگر از اداره اموال خود قاصر و محتاج به تدبير ولى خود نباشد.

پس معلوم شد مقصود از يبلغ اشده رسيدن به حد بلوغ و رشد هر دو است، چنانكه آيه (و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم و لا تاكلوها اسرافا و بدارا ان يكبروا) به آن دلالت مى كند.

و نيز معلوم شد كه غرض از آيه مورد بحث اين نيست كه بفرمايد وقتى يتيم به حد رشد رسيد ميتوانيد اموالش را تصرف كنيد و ديگر خوردن آن حرام نيست، بلكه مقصود بيان آن وقتى است كه مال يتيم صلاحيت اين را پيدا مى كند كه اشخاص به آن نزديك شوند، در حقيقت آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: مال يتيم را نگهدارى و اصلاح كنيد تا وقتى كه خودش به حد رشد رسيده و بتواند از عهده اصلاح و حفظ آن برآيد.

و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها

(ايفاء به قسط) عبارت است از عمل كردن به عدالت بدون اجحاف. و اينكه فرمود: (ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم مگر به آنچه كه در خور طاقت او است ) به منزله دفع توهمى است كه ممكن است بشود، گويا كسى مى پرسد: مگر در كيل و وزن ممكن است رعايت عدالت واقعى و حقيقى بشود؟ هرگز ممكن نيست، و انسان در اينگونه امور هيچ چارهاى جز اين ندارد كه به تقريب و تخمين اكتفا كند، و خداى تعالى با جمله مورد بحث جوابش را داده مى فرمايد: ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم مگر به چيزى كه در وسع طاقت او باشد. و نيز ممكن است بگوييم جمله (لا نكلف نفسا الا وسعها) تنها متعلق و مربوط به مساءله كيل و وزن نيست، بلكه مربوط به آن و به مساءله نزديك شدن به مال يتيم هر دو است.

و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى...

براى اين اقربا را يادآور شد كه عاطفه قرابت و خويشاوندى از هر داعى ديگرى بيشتر آدمى را به دفاع بيجا و جانبدارى ناروا واميدارد، و از همين جا ميتوان فهميد كه مقصود از (قول ) آن گفتارى است كه اگر انسان آنرا بگويد ممكن است نفعى عايد طرف بشود، و يا ضررى متوجه او بگردد. ذكر عدالت نيز دلالت بر اين دارد، چون معلوم مى شود قول مزبور مانند شهادت و قضاوت و امثال آن دو قسم است يكى ظلم و ديگرى عدل.

بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه : (بايد مراقب گفتارهاى خود باشيد، و زبان خود را از حرفهايى كه براى ديگران نفع و يا ضرر دارد حفظ كنيد، و عاطفه قرابت و هر عاطفه ديگرى شما را به جانبدارى بيجا از احدى وادار نكند. و به تحريف گفته هاى ديگران و تجاوز از حق و شهادت بناحق يا قضاوت ناروا وادار نسازد، و خلاصه بناحق جانب آن كس را كه دوستش مى داريد رعايت ننموده و حق آن كسى را كه دوستش نميداريد، باطل مسازيد.

در مجمع البيان گفته است : آيه مورد بحث با همه كوتاهى و كمى حروفش مشتمل بر دستورات بليغى در باره اقارير، شهادتها، وصيتها، فتاوا، قضاوتها، احكام، مذاهب و امر به معروف و نهى از منكر است.

مراد از عهد خدا كه به وفا به آن امر شده، دستورات الهى است

و بعهد الله اوفوا...

راغب در مفردات خود مى گويد: (عهد) به معناى حفظ و چيزى را در اين حال و آن حال مورد مراقبت قرار دادن است. و اين معناى صحيحى است كه وى كرده، و لذا كلمه مذكور هم بر دستورات و تكاليف شرعى اطلاق مى شود، و هم بر پيمان و ميثاق و بر نذر و سوگند.

و ليكن در قرآن كريم اين لفظ بيشتر در دستورات الهى استعمال مى شود، مخصوصا در آيه مورد بحث كه به اسم پروردگار (الله ) اضافه شده، مورد بحث آيه هم مناسب با همين معنا است. البته ممكن هم هست بگوييم مقصود از (عهد) در اينجا پيمان و ميثاق است، همچنانكه مى گوييم : (من با خدا عهد بسته ام كه چنين و چنان كنم ) و در غير اينجا هم به اين معنا آمده، مانند آيه (و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا) و بنابر اينكه كلمه (عهد) به اين معنا باشد اضافه شدنش به اسم (الله ) مثل اضافه شدن شهادت به آن اسم در آيه (و لا نكتم شهادة الله ) براى اشاره به اين است كه طرف معامله خداى تعالى است.

در اين آيه بعد از بيان وظايف مذكور آنرا با جمله (ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون ) تاكيد مى كند.

و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله...

بعضى از قراء كلمه اول آيه را (اءن ) به فتح همزه و با تشديد و بدون تشديد قرائت كرده اند و گويا مدخول آنرا عطف بر محل (الا تشركوا به شيئا) گرفتهاند. بعضى ديگر آنرا به كسر همزه قرائت كرده اند كه بنابراين قرائت، جمله مدخول آن جملهاى مستانفه خواهد بود.

از ظاهر سياق آيه چنين برمى آيد كه مضمون اين آيه، يكى از همان وصيتهايى است كه خداوند رسول گرامى خود را ماءمور به خواندن آن بر مردم فرموده، و لازمه اين مطلب اين است كه جمله (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ) متعلق غرض اصلى نباشد، چون غرض اصلى متعلق به بيان كليات دين بود كه در دو آيه قبل بيان شد، پس ايراد اين جمله وجهى ندارد مگر اينكه مقدمه و زمينه چينى باشد براى جمله (و لا تتبعوا السبل ) همچنانكه همين جمله نيز توطئه و زمينه است براى جمله (فتفرق بكم عن سبيله ). مقصود اصلى از آيه مورد بحث اين است كه بفرمايد: شما از راه خدا متفرق مشويد و در آن اختلاف راه مياندازيد. و بنابراين، سياق اين آيه سياق آيه شريفه (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) است. پس اگر بعد از گفتن اينكه اين وصايا صراط مستقيم من است و اختصاص به دين معينى ندارد مجددا امر كرد به اقامه دين، در حقيقت خواست تا زمينه كلام را براى نهى از تفرقه در دين فراهم سازد.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: علاوه بر محرماتى كه گفته شد يكى ديگر از محرمات اين است كه اين صراط را كه اختلاف و تخلف پذير نيست واگذاشته و راههاى ديگر را پيروى كنيد، چون اين عمل شما را از راه خدا متفرق مى سازد و در ميان شما ايجاد اختلاف مى نمايد، و سرانجام باعث مى شود كه از صراط مستقيم خدا يكسره بيرون شويد.

مقتضاى ظاهر سياق اين است كه مقصود از: (صراطى راه من ) صراط رسول خدا و دين او باشد چون آنجناب است كه ماءمور شده اين تكاليف را به مردم برساند همچنانكه فرمود: (قل تعالوا اتل بگو بياييد تا براى شما بخوانم ) پس گوينده و بيان كننده تكاليف مذكور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است، و خداى تعالى در اين سياق مقام غيبت را دارا است، همچنان كه فرموده : (فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به كه بيم آن ميرود شما را از راه او متفرق سازد او شما را به آن سفارش كرده ).

و اگر كسى شبهه كند كه صراط از آن خدا است نه از پيغمبر او و يا شخصى ديگر، جوابش اين است كه هيچ مانعى ندارد صراطى را كه از آن خدا است به پيغمبر او هم نسبت دهيم، همچنانكه در آيه شريفه (اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم ) صراط به جمعى از بندگان كه خداوند به ايشان انعام فرموده از قبيل انبيا، صديقين، شهدا و صالحين نسبت داده شده است.

البته ساير مفسرين همگى مثل اينكه مسلم دانستهاند كه ضمير تكلم در (صراطى ) راجع به خداى سبحان است. بنا به گفته ايشان در آيه شريفه يك نوع التفات به كار رفته، البته اين التفات در (صراطى ) نيست، بلكه در (عن سبيله ) است، چون بنا به گفته ايشان معناى آيه اين است كه : بياييد تا من بر شما بخوانم آن وصيتها و سفارشاتى را كه پروردگار شما به شما كرده، و آن اين است كه به شما وصيت كرده : (بدرستى كه اين وصايا صراط مستقيم من است پس آنرا پيروى كنيد، و راههاى ديگر را پيش نگيريد كه شما را از راه من متفرق مى سازد). و اگر در كلمه (عن سبيله ) التفات به كار نرفته بود جا داشت بفرمايد: (عن سبيلى از راه من ) پس ‍ اين التفات در (عن سبيله ) از راه او) به كار رفته است.

به هر حال خداى تعالى در اين آيات كليات دين را صراط مستقيم خود و صراطى خوانده كه نه در هدايت پيروان و رسانيدن ايشان به هدف، تخلف پذير است و نه در اجزاى آن، و نه در ميان پيروان آن مادامى كه پيروند اختلاف هست، سپس پيروان را از پيروى ساير راهها نهى كرده، چون پيروى از آن راهها باعث تفرقه و اختلاف است، براى اينكه راههاى ديگر راههاى هواهاى شيطانى است كه در تحت يك ضابطه كلى قرار ندارد، به خلاف راه خدا كه اساسش فطرت و آفرينش است، و معلوم است كه در خلقت خدا اختلاف و تغيير و تبديل نيست، و به همين جهت در ذيل آيه حكمى را كه در آيه بيان فرموده بود با جمله (ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون ) تاءكيد نمود.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved