آيات 79 تا 89 سوره زخرف

 ام ابـرمـوا امـرا فـانـا مبرمون (79)

 ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجوئهم بلى و رسلنا لديـهـم يـكـتـبـون (80)

 قـل ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العـابـديـن (81)

 سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون (82)

 فذرهم يـخـوضـوا و يـلعـبـوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون (83)

 و هو الذى فى السماء اله و فـى الارض اله و هـو الحـكـيـم العـليـم (84)

 و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بـينهما و عنده علم الساعه و اليه ترجعون (85)

 و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا مـن شـهـد بـالحـق و هـم يـعـلمـون (86)

 و لئن سـالتـهـم مـن خـلقـهم ليقولن اللّه فانى يـوفـكـون (87)

 و قـيـله يـرب ان هـولاء قـوم لا يـومـنـون (88)

 فـاصـفـح عـنـهـم و قل سلام فسوف يعلمون (89)

ترجمه آيات

بلكه ميثاقى (عليه پيامبر ما محكم كرده اند) كه ما نيز كيد خود را عليه ايشان محكم خواهيم كرد (79).

و يـا پـنـداشـتـه انـد كـه مـا سـر و نـجـوايـشـان را نـمـى شـنـويـم، بـله مـى شـنويم، و فرستادگان ما نزد ايشان هستند، و مى نويسند (80).

بگو: اگر براى رحمان فرزندى باشد قبل از هر كس من او را مى پرستيدم (81).

ولى مـنـزه اسـت پـروردگار آسمانها و زمين، و مدبر عرش از آنچه اينان در توصيفش مى گويند (82).

پـس رهـايـشـان كن در اباطيل خود فرو روند، و سرگرم باشند، تا روزى را كه وعده داده شده اند ديدار كنند (83).

و او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين، و او حكيم و عليم است (84).

و كسى كه ملك آسمانها و زمين و ما بين آن دو از او است، مصدر خير بسيار است، و علم قيامت نزد او و بازگشت شما همه به سوى او است (85).

و مـعـبـودهـايـى كه به جاى خدا عبادت مى كنند، مالك شفاعت ايشان نيستند، تنها كسانى مى توانند شفاعت كنند كه به دين حق شهادت داده عالم به كرده هاى خلق بوده باشند (86).

و اگـر از مـشركين بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده به يقين خواهند گفت اللّه، (بگو با اين حال ) به كجا منحرف مى شويد؟ (87).

خـدا بـه سـخـن پيامبرش نيز عالم است كه گفت : پروردگارا اينان مردمى هستند كه ايمان نمى آورند (88).

پس از ايشان درگذر و با ايشان به سلم رفتار كن كه به زودى خواهند فهميد (89).

بيان آيات

در اين آيات به سخنان قبل بـرگـشـت شـده و در آن كـفـار را در بـرابـر ايـنـكـه عـليـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقشه مى كشند توبيخ نموده تهديدشان مى كند بـه ايـنكه خداى تعالى هم عليه ايشان كيد خواهد كرد. و نيز در اين آيات اعتقاد مشركين را بـر ايـنـكـه خـدا فـرزنـد دارد نـفـى نموده و بطور كلى شريك داشتن خدا را رد و ربوبيت مطلقه خدا را به تنهايى اثبات مى كند. و در آخر، سوره را با تهديد و وعيد ختم مى كند.

ام ابرموا امرا فانا مبرمون

كـلمـه (ابـرام ) بـه مـعـنـاى مـحـكـم كـردن عـهـد و نـشـكـسـتـن آن اسـت، در مقابل كلمه (نقض ) كه به معناى شكستن آن است. و كلمه (ام ) در اين آيه منقطعه است.

و مـعـنـاى آن - بـه طـورى كـه - از سياق آيه و آيات بعدش استفاده مى شود چنين است : بلكه نقشه اى را كه عليه تو كشيدند محكم كردند، و ما هم نقشه خود را عليه ايشان محكم خـواهـيـم كـرد، در نـتـيـجـه آيـه شـريـفه هم معناى آيه (ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ) مى باشد.

ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون

مـنـظور از كلمه (سر) اسرارى است كه در دلهاى خود پنهان مى دارند، و منظور از كلمه (نـجـوى ) سـخـنـان بـيـخ گـوشـى است كه با يكديگر دارند، سخنانى كه مى خواهند ديگران نشنوند. و چون سر عبارت است از حديث نفس لذا از علم خدا بدان و از اطلاع خدا به سخنان بيخ گوشى آنان تعبير كرد به اينكه خدا آن را مى شنود.

(بـلى و رسـلنـا لديـهـم يكتبون ) - يعنى بله ما سر و نجواى ايشان را مى شنويم و فـرسـتـادگـان مـا هـم كه موكل بر ايشانند تا اعمالشان را بنويسند كارهاى ايشان را مى نويسند و حفظ مى كنند.

قل ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين

در ايـن آيـه الوهـيت فرزند را از راه ابطال اصل وجود فرزند براى خدا و اينكه اگر چنين چـيـزى بـود مـن اوليـن پـرسـتـنـده آن فـرزنـد بـودم ابـطـال مـى كـند. و اگر (ان ) شرطيه را استعمال كرد و (لو) شرطيه را كه دلالت بـر امـتـنـاع دارد اسـتـعـمـال نـكـرد بـا ايـنـكـه مقتضاى مقام اين بود كه بفرمايد (لو كان للرحمان ولد) براى اين است كه طرف مقابل را كمى از مقام لجبازيشان پايين آورده، به انصاف وادار سازد.

و معناى آيه اين است كه : به ايشان بگو اگر براى رحمان فرزندى مى بود - آن طور كه مشركين مى پندارند - خود من اولين كسى بودم كه او را مى پرستيدم، و حق نبوتش را اداء مـى كـردم، چـون اگـر بـود قـهـرا هـم سـنـخ پـدرش بـود، و ليكن من مى دانم كه چنين فـرزنـدى وجـود ندارد، و به همين جهت كسى را به عنوان فرزند خدا نمى پرستم نه به خاطر اينكه فرزند خدا هست ولى من با او دشمنى دارم.

وجوه مختلف در معناى آيه : (قل ان كان للرحمان ولد فـانـا اول العابدين)

مفسرين براى اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.

1- مـعـنـايش اين است كه : اگر براى خدا آنطور كه شما مى پنداريد فرزندى مى بود، بـاز مـن او را نـمـى پـرسـتيدم، و تنها خداى يگانه را مى پرستيدم، نه آن فرزندى كه شما مى پنداريد.

2- اينكه حرف (ان ) نافيه است و معنايش اين است كه : بگو براى خدا فرزندى نيست پس من در بين شما اولين كسى هستم كه داراى توحيد در عبادتم.

3- كلمه (عابدين ) از ماده عبد است كه به معناى انف و استنكاف است، و معناى آيه چنين اسـت كه : اگر براى رحمان فرزندى بود من اولين كس بودم كه از عبادت او استنكاف مى كـردم، چـون كـسـى كه فرزنددار مى شود حتما جسم است، بدون جسمانيت فرزنددار شدن محال است، و جسمانيت منافات با الوهيت دارد.

4- معنايش اين است : همانطور كه من اولين پرستنده خدا نيستم، همچنين خدا فرزند ندارد، يـعـنى اگر جايز بود كه شما چنين ادعاى محالى بكنيد، براى من هم جايز بود چنان ادعاى محالى بكنم.

و از اين قبيل وجوهى ديگر ذكر كرده اند، اما ظاهر از آيه همان معنايى است كه ما آورديم.

سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون

در اين آيه خدا را از آنچه به وى نسبت مى دهند منزه مى دارد. و از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله (رب العرش ) عطف بيان باشد براى جمله (رب السموات و الارض )، چون مراد از (سـمـاوات و ارض ) مـجموعه عالم مشهود است كه همان عرش سلطنت و ملك خدا است كه مستولى بر آن است، و بر آن حكم مى راند، و امور آن را تدبير مى كند.

و ايـن آيـه شـريـفـه خالى از اشاره به حجتى بر وحدانيت خداى تعالى نيست، چون وقتى خلقت مختص خداى تعالى باشد، و حتى خود خصم هم بر اين انحصار اعتراف داشته باشد، و وقـتـى خـلقـت و آفـريدن از شؤ ون عرش ملك خدا باشد، و چون تدبير هم عبارت است از نـظـم خـلقت، و اينكه فلان موجود را قبل از آن موجود ديگر، و آن ديگرى را بعد از آن خلق كند، پس تدبير هم مختص به خدا، و از شؤ ون عرش او خواهد بود. پس ربوبيت از براى عرش عبارت است از ربوبيتش براى تمامى آسمانها و زمين.

فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون

ايـن آيـه شـريـفـه تـهـديـدى اسـت اجـمـالى بـراى كـفـار كـه خـداى تـعـالى رسول گرامى خود را ماءمور مى كند كه از ايشان اعراض كند، تا روزى كه ببينند آنچه را كه از آن بر حذر مى شدند، و آن عبارت است از عذاب روز قيامت.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آنـهـا را رهـا كـن تـا در ابـاطـيـل خـود فـرو رونـد، و در دنـيـاى خـود بـه بـازى سـرگرم باشند، و به خاطر اين سـرگـرمـى از انـديـشـيـدن در باره آينده خود غافل گردند تا ناگهان آن روزى را كه از عـذابـش زنـهـارشـان مـى دادى بـبـيـنـنـد، و آن روز قـيـامـت اسـت - كـه در آيـات قبل در باره اش مى فرمود: (هل ينظرون الا الساعه...).

و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العليم

يـعـنـى او كـسى است كه در آسمانها معبود مستحق عبادت است، و نيز در زمين معبود است يعنى مـسـتـحـق عـبـادت اسـت. و خـلاصـه او بـه تـنـهـايـى مـسـتـحـق مـعـبـوديـت اهل آسمانها و زمين است. و تكرار كلمه (اله ) - به طورى كه گفته اند - هم تأكيد را افـاده مـى كند، و هم دلالت مى كند بر اينكه اله بودن خدا در آسمان و زمين به معناى آن است كه الوهيت او متعلق به آسمانها و زمين است، نه به اين معنا كه او در آسمانها و زمين و يا در يكى از آن دو مكان جاى دارد.

احتجاج بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت

و در اين آيه شريفه مقابله اى نسبت به آلهه اى كه مشركين براى آسمان و زمين اثبات مى كـنـنـد بـه كـار رفـتـه، مى فرمايد در همه آسمانها و زمين جز او اله و معبودى نيست. و در ايـنـكه آيه شريفه را با جمله (و هو الحكيم العليم ختم ) فرموده، با در نظر گرفتن ايـنـكـه جـمـله مـذكـور انحصار را مى رساند، اشاره اى است به وحدانيت خدا در ربوبيت كه لازمه اين وحدانيت در ربوبيت داشتن حكمت و علم است.

و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بينهما و عنده علم الساعه و اليه ترجعون

اين آيه شريفه ثنايى است بر خداى تعالى به داشتن خير كثير، چون معناى مبارك بودن اين است كه محل صدور خير كثير باشد.

و هـر يـك از صـفـات سـه گـانـه اى كـه در آيـه شـريـفـه آمـده، حـجـتـى اسـت مـسـتـقـل بـر يگانگى خدا در ربوبيت. اما مالك بودنش براى همه عالم روشن است و احتياج بـه اسـتـدلال ندارد، چون براى كسى اثبات ربوبيت مى شود كه مالك باشد تا بتواند ملك خود را تدبير كند، و اما كسى كه مالك نيست معنا ندارد مدبر باشد. و اما اينكه علم به قـيـامت را منحصر در خداى تعالى كرده، دليل آن نيز روشن است ، براى اينكه قيامت عبارت اسـت از مـنـزل نـهـايى كه تمام موجودات به سوى آن در حركتند، و چگونه ممكن است كسى مـدبـر هـمه عالم باشد ولى از منتهى اليه سير مخلوقات خود اطلاعى نداشته باشد. پس خـداى تـعـالى يـگـانـه رب مـوجودات است، نه آن خدايانى كه مشركين ادعاء مى كنند. و اما ايـنـكـه فرمود موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، دليلش اين است كه برگشتن به سوى خداى تعالى به خاطر حساب و جزاء است، و حساب و جزاء، آخرين مرحله تدبير است، و مـعـلوم اسـت كسى كه تدبير عالم به دست او است رجوع عالم نيز به سوى او است، و كسى كه تدبير و رجوع بسوى او است ربوبيت هم از آن او است.

و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون

سـيـاق ايـن آيه سياق عموم است، در نتيجه مراد از جمله (الذين يدعون، الذين يعبدون ) است، يعنى كسانى كه به جاى خدا چيزهايى را مى پرستيدند، پس غير از خدا هيچ معبودى مالك شفاعت نيست، نه ملائكه ، و نه جن، و نه بشر، و نه هيچ معبودى ديگر.

و مـراد از كـلمه (حق ) در اينجا دين توحيد، و مراد از (شهادت به حق ) اعتراف به آن ديـن اسـت. و مـراد از جـمـله (و هـم يـعلمون ) از آنجا كه علم، مطلق آمده آگاهى به حقيقت حـال كـسـى است كه مى خواهند برايش شفاعت كنند. پس تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه مـعـتـرف بـه تـوحـيـد بـاشـد. و نـيـز بـر حـقـيـقـت حـال و حـقـيـقـت اعـمـال كـسى كه مى خواهد شفاعتش كند واقف باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (لا يـتـكـلمـون الا مـن اذن له الرّحـمـن و قـال صـوابـا) و وقـتـى حـال شـفـعاء چنين باشد، معلوم است كه مالك چنين شفاعتى نخواهند بود مگر بعد از شهادت بـه حـق، پـس جـز اهـل توحيد را نمى توانند شفاعت كنند، همچنان كه قرآن كريم فرموده : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ).

و اين آيه شريفه تصريح دارد بر اينكه شفاعتى در كار هست.

 

و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه فانى يوفكون

يـعنى اگر از آنان بپرسى چه كسى خلقشان كرده هر آينه خواهند گفت اللّه پس از راه حق بـه كجا منحرف مى شوند، به سوى باطل كه همان مسلك شرك است. چون مشركين اعتراف دارند به اينكه جز ذات اللّه تعالى هيچ خالقى ديگر نيست، و از سوى ديگر از آنجا كه تدبير كه همان ملاك ربوبيت است منفك و جداى از خلق نيست كه در اين كتاب مكرر توضيح داده شده - پس بايد اعتراف كنند كه معبود تنها كسى است كه خلقت به دست او است، و او خداى سبحان است.

 

و قيله يا رب ان هولاء قوم لا يومنون

ضمير در كلمه (قيل ) بى اشكال به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مى گـردد. و كـلمـه (قـيـل ) مـصـدر اسـت، هـمـچـنـان كـه كـلمـه (قـول ) و (قـال ) نيز مصدر است . و جمله (قيله ) - به طورى كه گفته اند - عـطـف است بر كلمه (الساعه ) در جمله (و عنده علم الساعه ). و معنايش اين است كه : نـزد خـدا است علم قيامت، و علم سخن او كه گفت : اى پروردگار اينان كه قوم من اند ايمان نمى آورند.

 

فاصفح عنهم و قل سلام فسوف يعلمون

در اين جمله به آن جناب دستور مى دهد كه از آنان اعراض كند. و آن جناب را از ايمان آوردن ايـشـان مـاءيوس مى كند. و معناى جمله (قل سلام ) اين است كه : با ايشان خدا حافظى و وداع كن، وداع كسى كه مى خواهد براى هميشه تركشان گويد، و از ترك آنان هيچ باكى نداشته باش.

(فسوف يعلمون ) - اين آيه تهديد و وعيدى است نسبت به آنها.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل آيات گذشته مربوط به توحيد)

در كـتـاب احـتجاج از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى طولانى فرموده : كلمه (عـابـديـن ) در آيـه (ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العـابـديـن ) بـه مـعـنـاى جـاحـديـن (مـنـكـريـن ) اسـت. و بـنـابـرايـن تاءويل، ظاهر آيه درست ضد باطن آن است.

مؤلف: ظـاهـرا مـراد ايـن حـديث اين باشد كه كلمه عابد به آن معنايى كه لفظ در هنگام اطلاق به آن منصرف مى شود، نمى باشد، بلكه خلاف آن معنا منظور است.

و در كـافـى بـه سـنـد خـود از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت : ابو شاكر ديصانى مى گفت : در قرآن آيه اى است كه مرام و مسلك ما را امضاء كرده. گفتم : كدام آيه است ؟ گفت : آيـه (هـو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ) است. من نتوانستم جوابش را بدهم، پـس به حج رفتم و جريان را به عرض امام صادق (عليه السلام ) رساندم. فرمود: اين گـفـتـار، گفتار زنديقى است خبيث، وقتى برگشتى به او بگو نام تو در كوفه چيست ؟ لابـد مـى گـويـد نامم فلان است، بپرس نامت در بصره چيست، باز مى گويد همان نامى كه در كوفه دارم، آنگاه بگو خداى تعالى نيز همين طور است، هم در آسمان اله است و هم در زمين و هم در درياها و هم در بيابانها و هم در همه مكانها.

هـشـام بـن حكم مى گويد: وقتى برگشتم، نزد ابو شاكر رفتم و پاسخ را گفتم. گفت اين پاسخ حتما از حجاز آمده.

و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ) از معصوم (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرده كـه فـرمـوده : مـنـظـور كـسانيست كه مردمى در دنيا آنها را مى پـرسـتـيدند و در قيامت نمى توانند پرستندگان خود را شفاعت كنند. و در كافى به سند خـود از ابـى هـاشم جعفرى روايت كرده كه گفت : از امام ابى جعفر دوم (حضرت جواد الائمه عـليـه السـلام ) پـرسـيـدم : مـعـنـاى (واحـد) چـيست ؟ فرمود: اجماع و اتفاق زبانها به وحـدانـيـت او اسـت، چون قرآن كريم مى فرمايد: (و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه ) يـعـنـى اگر از مشركين هم بپرسيد كه چه كسى ايشان را خلق كرده خواهند گفت (اللّه ).

سوره دخان مكّى است و پنجاه و نه آيه دارد

سوره دخان آيات 1 تا 8

 بـسم اللّه الرّحمن الرّحيم

 حم (1)

 و الكتاب المبين (2)

 انا انزلناه فى ليله مباركه انا كنا مـنـذريـن (3)

 فيها يفرق كل امر حكيم (4)

 امرا من عندنا انا كنا مرسلين (5)

 رحمه من ربك انه هـو السـمـيع العليم (6)

 رب السموات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين (7)

 لا اله الا هو يحى و يميت ربكم و رب ابائكم الاولين (8)

ترجمه آيات

به نام خدايى كه هم رحمان است و هم رحيم. حم (1).

سوگند به كتاب روشنگر (2).

كـه مـا آن را در شـبـى مـبـارك نازل كرديم، چون از آغاز خلقت همواره سنت ما بر انذار خلق جريان داشته است (3).

در آن شب مبارك هر امر در هم فرو رفته باز مى شود (4).

البـتـه هـر امـر بـدان جـهـت كـه نـزد مـا اسـت، چـون مـا هـمـواره فـرسـتـنـده رسول بوده ايم (5).

و نـازل كردن اين كتاب رحمتى بود از ناحيه پروردگارت، چون كه او شنوا و داناى به حاجت خلق است (6).

مـالك و مـدبـر آسـمـانـهـا و زمـيـن و مـوجـودات بـيـن آن دو اسـت، اگـر اهل يقين باشيد (7).

جـز او مـعـبودى نيست، او است كه زنده مى كند و مى ميراند، هم مالك و مدبر شما است، و هم مالك و مدبر پدران گذشته شما (8).

بيان آيات

غرض و محتواى كلى سوره مباركه دخان

غـرض سـوره در يـك كـلمـه خلاصه مى شود، و آن اين است كه مى خواهد كسانى را كه به كتاب خدا شك دارند از عذاب دنيا و عذاب آخرت انذار كند. و اين غرض را در اين سياق بيان مـى كـنـد كـه : قـرآن كـتـابـى اسـت روشـن كـه از نـاحـيـه خـدا نازل شده بر كسى كه او به سوى مردم گسيل داشته، تا انذارشان كند. و به اين منظور نـازل كـرده تـا رحـمـتـى از او بـه بـنـدگـانـش بـاشـد. و در بـهـتـريـن شـب نـازل كـرده، شـب قـدر كـه در آن شـب هـر امـرى بـطـور خلل ناپذيرى تقدير مى شود.

چـيـزى كـه هـست مردم - يعنى كفار - در باره آن خود را به شك مى اندازند، و با هوى و هـوس خود بازى مى كنند، و به زودى عذابى دردناك در دنيا از هر سو ايشان را احاطه مى كـنـد، آنـگـاه بـه سـوى پـروردگـار خـود بـرمـى گـردنـد، و خـداونـد بـعـد از فصل قضاء و محاسبه دقيق با عذابى جاودانه از ايشان انتقام مى گيرد.

آنگاه براى آنان مثالى در خصوص عذاب دنيوى مى آورد و آن داستان موسى (عليه السلام ) اسـت، كـه بـه سـوى قـوم فـرعـون و بـراى نـجـات بـنـى اسـرائيـل گـسـيـل شـد، و فـرعـونـيـان او را تـكذيب كردند، و خداوند به همين جرم در دريا غرقشان كرد.

و سـپـس بـراى عـذاب دومـشـان كـه آن را انـكـار مى كردند، يعنى بازگشت به خدا در روز فـصـل قـضـا (قـيـامـت ) چـنـيـن اقـامـه حـجت مى كند كه : قيامت آمدنى است، چه بخواهند و چه نخواهند. و در آخر پاره اى از اخبار قيامت را و آنچه بر سر مجرمين مى آيد و آنچه از انواع عـذاب بـه آنها مى رسد، برشمرده، قسمتى هم از ثوابهايى را كه به متقين مى رسد كه حاصل جمعش عبارت است از حياتى طيب و مقامى كريم، بيان مى كند.

و ايـن سـوره - هـمـانـطـور كـه در آغـاز ذكـر كـرديـم - در مـكـه نازل شده، و شاهد بر اين مدعاى ما سياق آيات آن است.

 

حم و الكتاب المبين

(واو) در اين جمله براى سوگند است. و مراد از (كتاب مبين ) قرآن است.

 

انا انزلناه فى ليله مباركه انا كنا منذرين

مراد از (ليله مباركه اى كه قرآن در آن نازل شده ) شب قدر است، چون از آيه شريفه (انا انزلناه فى ليله القدر) اين طور استفاده مى شود.

مقصود از نزول كتاب در (شبى مبارك)

و مـنـظـور (از مبارك بودن آن شب ) اين است كه ظرفيت خير كثيرى را داشت، چون بركت بـه مـعـنـاى (خـيـر كـثـيـر اسـت )، و قـرآن خـيـر كـثـيـرى اسـت كـه در آن شـب نـازل گـشـت، و رحـمـت واسـعه اى است كه دامنه اش همه خلق را گرفت، همچنان كه خودش فرموده : (و ما ادراك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر).

از ظـاهـر لفـظ آيـه چـنين برمى آيد كه شب مزبور يكى از شب هايى است كه در روى زمين دور مـى زنـد، و از ظـاهـر جمله (فيها يفرق كل امر حكيم ) با در نظر داشتن اينكه صيغه مضارع (يفرق ) استمرار را مى رساند، فهميده مى شود كه شب مزبور همواره در روى كره زمـيـن تـكـرار مـى شـود. و از ظـاهـر جـمـله (شـهـر رمـضـان الذى انزل فيه القرآن ) چنين برمى آيد كه مادامى كه ماه رمضان در كره زمين تكرار مى شود، آن شـب نـيـز تـكـرار مـى شود، پس نتيجه مى گيريم كه شب مزبور همه ساله تكرار مى شود، و در هر سال قمرى در ماه رمضان همان سال يك بار تكرار مى گردد.

و امـا ايـنـكـه شب قدر كداميك از شبهاى رمضان است ؟ از آيات قرآن كريم چيزى نمى توان اسـتـفـاده كـرد، ولى در روايات تعيين شده كه - ان شاء اللّه - در بحث روايتى آينده از نظر شما خواهد گذشت.

بيان عدم منافات بين انزال (نزول دفعى) قرآن و تنزيل (نزول تدريجى) آن

و مـراد از نـازل شـدن كـتـاب در شبى مبارك به طورى كه از ظاهر آيه (انا انزلناه فى ليـله مباركه ) و از آيه (انا انزلناه فى ليله القدر) و از آيه (شهر رمضان الذى انـزل فـيـه القـران هـدى للنـاس و بـيـنـات مـن الهـدى و الفـرقـان ) اسـتـفاده مى شود نـزول تـمـامـى قـرآن كـريـم اسـت، (چـون در هـمـه ايـن آيـات تـعـبـيـر بـه (انزال ) شده كه به معناى نازل شدن يك باره است ).

پس ديگر نبايد اشكال شود به اينكه آيه شريفه (و قرانا فرقناه لتقراه على الناس عـلى مـكـث و نـزلنـاه تـنـزيـلا) مـى رسـانـد كـه قـرآن بـه تـدريـج نـازل شـده. و هـمـچـنـيـن آيـه (و قـال الذيـن كـفـروا لو لا نـزل عـليـه القران جمله واحده كذلك لنثبت به فوآدك و رتلناه ترتيلا) كه از ظاهر آن دو بـرمـى آيـد قـرآن بـه تـدريـج نـازل شـده، و آيـاتى ديگر مؤيد آن است، مانند آيه (فاذا انزلت سوره محكمه ) و آيه (و اذا ما انزلت سوره نظر بعضهم الى بعض ) و نـيـز آيـاتـى ديـگـر و هـمـچـنـيـن روايـات بـسـيـارى كـه مـتـضـمـن شـأن نزول آيات است.

بـراى ايـنـكـه مـمـكـن اسـت بـگـويـيـم كـه قـرآن كـريـم دو نـوبـت نـازل شده ، بار اول تمامى آن در يك نوبت، و اين در ماه رمضان و در شب قدر كه يكى از شـبـهـاى رمـضـان اسـت. و بـار دوم، بـه تـدريـج و قـسـمـت قـسـمـت در طول بيست و سه سال نبوت و دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ).

و ليـكـن مـطـلبـى كه سزاوار نيست در آن ترديد شود اين است كه قرآن كريم كه مركب از سوره ها و آياتى است، با اختلافى كه بر حسب موارد شخصى و جزئى نزولش در سياق آن هست، با اين احتمال كه يك دفعه نازل شده باشد سازگار نيست، براى اينكه آياتى كـه در بـاره وقـايـع شـخـصـى و حـوادث جـزئى نـازل شـده، ارتـبـاط كـامـل بـا زمـان و مـكـان و اشـخـاص و احـوال خـاصـه اى دارد كـه در بـاره آن اشخاص و آن احـوال و در آن زمـان و مـكان نازل شده، و معلوم است كه چنين آياتى صادق و درست درنمى آيـد، مـگـر آنـكـه زمـان و مـكـانـش بـرسـد، و واقـعـه اى كـه در بـاره اش نـازل شـده رخ بدهد، به طورى كه اگر از آن زمانها و مكانها و وقايع خاصه صرفنظر شـود، و فـرض شـود كـه قـرآن يك باره نازل شده، آن وقت قهرا موارد آن آيات حذف مى شـود، و ديـگـر بـر آنـهـا تـطـبـيـق نـمـى كـنـد، پـس مـمـكـن نـيـسـت احـتـمـال بـدهـيـم كـه قـرآن كـريـم بـه هـمـيـن هـيـئت كـه هـسـت دو بـار نازل شده يك بار دفعه و يكجا، و بار ديگر به تدريج.

لازمه دوبار نازل شدن قرآن و گفتار بعضى مفسرين در اين خصوص

پـس اگـر بـخـواهـيـم بـگـويـيـم دو بـار نـازل شـده، لازم مـى شـود كـه قـائل بـه فـرق بـيـن ايـن دو دفـعـه بـه اجـمـال و تفصيل بشويم، همان اجمال و تفصيلى كه آيه شريفه (كتاب احكمت اياته ثم فصلت من لدن حـكـيـم خـبـيـر) و آيه (انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) بدان اشاره مى كند، كه بحثش در تفسير سوره هود و زخرف گذشت، و گفتيم كه احكام و تفصيل چه معنايى دارد.

بـعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (نزول كتاب در ليله مباركه ) اين است كه ابتداى نـزول تـدريـجـى اش در شـب قـدر در مـاه رمـضـان بـوده. و خـلاصـه، ابـتـداى نزول قرآن سوره علق و يا سوره حمد بوده كه در شب قدر واقع شده.

از ايـن گـفـتـار بـه خـوبـى پـيـدا اسـت كـه گـويـنـده آن مـعـتـقـد بـوده كـه بـيـن نـازل شـدن قـرآن يـكباره در شب قدر، و بار ديگر به تدريج - كه آيات سابق بر آن دلالت دارنـد - مـنافات وجود دارد، و حال آنكه خواننده عزيز متوجه شد كه هيچ منافاتى در كار نيست.

علاوه بر اينكه خواننده محترم توجه دارد كه اين تفسير خلاف ظاهر آيات است.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: قـرآن يـك نـوبـت تـمـامـيـش بـه آسـمـان دنـيـا نـازل شـده، و آن در شـب قـدر بـوده، و سـپـس از آسـمـان دنـيـا بـه تـدريـج و در طـول بـيـسـت و سـه سـال دعـوت رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـه زمـيـن نـازل شـده. و ايـن تـفـسـيـر از اخـبارى استفاده شده كه در تفسير آياتى وارد شده كه مى رسـاند قرآن يك دفعه نازل شده - كه ان شاء اللّه - آن روايات در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت.

(انـا كـنـا مـنـذرين ) - اين جمله در جاى تعليل قرار گرفته، و دلالت دارد بر اينكه خـداى تـعـالى قبل از اين انذار هم، بطور مستمر انذار مى كرده، و اين خود دلالت دارد بر اينكه نزول قرآن از ناحيه خداى سبحان چيز نوظهورى نيست، چون قرآن يك انذار است، و انذار سنت هميشگى خداى تعالى است كه همواره در امت هاى گذشته از طريق وحى به انبياء و رسولان جريان داشته، و دائما انبيايى را مبعوث مى كرده تا بشر را انذار كنند.

فيها يفرق كل امر حكيم

ضـمـير در (فيها) به (ليله ) برمى گردد. و فرق - كه ماده اصلى (يفرق ) اسـت - بـه مـعـنـاى جـدا كردن چيزى از چيز ديگر است، به طورى كه از يكديگر متمايز شـونـد. و در مـقـابـل ايـن مـعـنـا كـلمـه احكام قرار دارد. پس امر حكيم عبارت است از امرى كه الفـاظـش از يـكـديـگر متمايز نباشد، و احوال و خصوصياتش متعين نباشد، همچنان كه آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) نيز به اين معنا اشاره دارد.

مراد از جدا شدن هر امر حكيم در شب قدر (فيها يـفـرق كل امر حكيم)

بـنـابـرايـن، امـور بـه حـسـب قـضـاى الهـى داراى دو مـرحـله انـد، يـكـى اجـمـال و ابهام، و ديگر مرحله تفصيل. (شب قدر) هم بطورى كه از آيه (فيها يفرق كـل امـر حـكـيـم ) بـرمـى آيـد، شبى است كه امور از مرحله احكام و ابهام به مرحله فرق و تـفـصـيل بيرون مى آيند. و از جمله امور يكى هم قرآن كريم است، كه در شب قدر از مرحله احكام درآمده، و نازل مى شود، (يعنى در خور فهم بشر مى گردد).

و چـه بـسـا كـه خـداى سـبـحـان پـيامبر خود را به جزئيات حوادثى كه به زودى در زمان دعوت او در هنگام نزول هر آيه و يا آيات و يا سوره رخ مى دهد خبر داده، و نيز آگاه كرده كـه در بـاره هـر حادثه آيه يا آياتى نازل مى شود، و از همين جهت هر پيشامدى مى كرده، مـنـتـظـر بـوده آيـه و يا آياتى در باره آن نازل شود، پس در حقيقت قرآن يك بار دفعه و يكپارچه بر او نازل شده، و يكبار هم تدريجا و متفرق.

بـرگـشـت ايـن وجـه بـه ايـن اسـت كـه بگوييم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قـبـل از آنكه قرآن بر زمين نازل شود، و در مرحله عين و خارج قرار گيرد، در مرحله اى كه داشـت بـه قضاء تفصيلى نازل مى شد، بر آن اطلاع و اشراف داشت. و بنابر اين وجه، ديـگـر حـاجـتـى نـيـسـت كـه دو مـرحـله را بـه عـنـوان مـرحـله اجمال و تفصيل كه در وجه قبلى بود تقسيم كنيم.

گفتار بعضى از مفسرين درباره (فيها يـفـرق كل امرحكم )

و ظـاهـر گـفـتـار بـعـضى از مفسرين اين است كه خواسته اند بگويند: مراد از جمله (فيها يفرق كل امر حكيم ) تفصيل و جداسازى معارف و احكام و ساير جزئياتى است كه در قرآن بـيـان شـده. ولى ايـن حـرف صـحـيـح نيست، چون از ظاهر جمله (فيها يفرق ) استمرار فـهـميده مى شود. به عبارت ساده تر: از آن استفاده مى شود كه همه امور حكيمه همه ساله از يـكـديـگـر جدا مى شود. پس مراد از امور حكيمه بايد امور تكوينى باشد كه در هر شب قـدر بـعـد از احـكـام، تفريق و تقسيم مى شود. و اما معارف و احكام الهى معنا ندارد كه همه سـاله تـفـريـق و تـقـسـيـم شـود، پـس اگـر مـراد از تـفريق، تفريق معارف بود، جا داشت بفرمايد: (فيها فرق در آن شب معارف و احكام فشرده قرآن تجزيه و تقسيم شد).

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: حـكـيـم بـودن امـر، مـحـكـم كـردن آن بـعـد از تـجـزيـه و تـفـصـيل است، نه محكم بودن آن قبل از تفصيل، و معنى جمله اين است كه : خداى تعالى در آن شب قضاى هر امرى را مى راند، و آن را محكم مى كند، كه ديگر زياده و نقصان و يا هيچ دگرگونگى ديگرى نپذيرد.

و ليكن از همه اين وجوه روشن تر وجهى است كه ما بيان كرديم.

 

امرا من عندنا انا كنا مرسلين

مـراد از كـلمـه (امـر) در ايـنـجـا (شـأن ) اسـت. و ايـن كـلمـه حـال از كـلمـه (امـر) قـبـلى اسـت، و مـعـنـاى جـمله اين است : در آن شب هر امرى تجزيه و تـفـصيل مى شود، در حالى كه امرى است از جانب ما، و آغاز شده اى از درگاه ما. ممكن هم هست مـراد از ايـن كـلمه همان معناى مقابل نهى باشد، و آن وقت معنايش چنين مى شود: در آن شب هر امـرى بـه فـرمـان ما تفصيل داده مى شود. و اين كلمه چه به معناى شاءن باشد، و چه به معناى فرمان، متعلق است به كلمه (يفرق ).

و نـيـز مـمـكـن اسـت كـه بـگـويـيـم متعلق است به جمله (انزلناه ) يعنى در حالى كه آن نـازل شـده شـأنـى از مـا اسـت و يـا بـه فـرمـانـى از مـا نـازل شـده اسـت. و جـمـله (انـا كـنـا مـرسـليـن ) خـالى از تـأيـيـد ايـن احتمال نيست، و آن را تعليل مى كند. و معنايش اين است كه : ما آن كتاب را در حالى كه امرى از ناحيه ما بود نازل كرديم، چون سنت ما بر فرستادن پيامبران و رسولان جارى است.

 

رحمه من ربك انه هو السميع العليم

يعنى نازل كردن آن رحمتى بود از پروردگار تو. و يا معنايش اين است كه ما آن را بدين جـهـت نـازل كـرديـم تـا رحمتى از خود را بر مردم افاضه كرده باشيم : و يا اين است كه نـازل كـردنـش بـه خـاطـر آن بـود كـه رحـمـت پـروردگـارت اقـتـضـاى انـزال آن را داشـت. پـس كـلمـه (رحـمـه ) بـنـا بـر مـعـنـاى اول، حـال خـواهـد بـود، وبـنـا بـر مـعـنـاى دوم و سـوم مفعول له، و بيان علت.

و در كـلمـه (مـن ربـك ) التـفـاتـى از تـكـلم مـع الغير به غيبت بكار رفته، چون خداى تـعـالى قـبـلا متكلم مع الغير فرض شده بود، مى فرمود: ما چنين و چنان كرديم. و در اين كلمه غايب فرض شده مى فرمايد (از ناحيه پروردگارت ). وجه اين التفات اين است كه اظهار عنايتى در باره رسول گرامى خود فرموده باشد، چون آن كسى كه قرآن را بر آن جـنـاب نـازل كـرده، پـروردگـار او اسـت، و مـنـذر حـقـيقى كه پيامبر را به سوى مردم فرستاده او است.

(انـه هـو السـمـيـع العـليـم ) - يـعـنـى او شـنـواى درخـواست ها، و داناى حوائج است. درخواست آنان را مى شنود، و حاجت شان را كه همان اهتداء به هدايت پروردگار تو است مى داند، و به همين جهت كتاب نازل مى كند و رسول ارسال مى كند، چون نسبت به بندگانش ‍ رحمت دارد.

 

رب السموات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين

از آنجا كه وثنيها معتقد بودند كه هر صنف از اصناف خلق، اله و معبودى جداگانه دارد - حـال يـا يكى و يا بيشتر - و چه بسا مى شد كه يك طايفه از آنها اله مخصوصى براى خـود داشـتـنـد، غـيـر آن اله كـه قـوم ديـگـر اتخاذ كرده بودند، لذا در اين آيه شريفه به دنـبـال جـمـله (مـن ربـك ) كه در آخر آيه قبلى بود، فرمود: 0(رب السموات...) تا كـسـى از آنـان خـيـال نـكـنـد كـه ربـوبـيـت خـدا نـسـبـت بـه رسـول گـرامـيـش در جـمـله (ربـك پـروردگـار تـو) ربـوبيت خاصى است، و قرآن هم قـائل بـه چـنـد ربـوبـيـت اسـت. و نـيـز بـفـهـمـانـد كـه پـروردگـار رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همان پروردگار آسمانها و زمين و موجودات بين آندو است، و به همين جهت دنبال اين آيه در آيه بعدى هم فرمود: (لا اله الا هو).

(ان كـنـتـم مـوقـنـيـن ) - ايـن اشـتـراط - هـمـانـطـور كـه زمـخـشـرى هـم گـفـتـه - از قـبـيـل اشـتـراطـى است كه گاهى خود ما در گفتگوهايمان مى آوريم، مثلا مى گوييم (اين تحفه و انعام زيد است كه مردم همه جا از كرم او سخن مى گويند و سخاوتش را شهرت داده انـد. البته اگر داستان بخشش و سخاى او را شنيده باشى، و برايت گفته باشند). و در حـقـيـقـت مـعـنـاى ايـن اشـتـراط ايـن اسـت كـه بـفـهـمـانـيـم سـخـاوت زيـد را هـمـه اهل يقين مى دانند.

در آيه مورد بحث هم معناى (اگر اهل يقين بوده باشيد همين است كه بفهماند خدا همان كسى است كه همه اهل يقين او را مى شناسند، و مى دانند كه تنها او رب آسمانها و زمين و ما بين آن دو است، و اگر شما هم از ايشان باشيد البته خواهيد ديد كه او رب همه چيز است.

 

لا اله الا هو يحيى و يميت ربكم و رب آبائكم الاولين

از آنـجـا كه آيه قبلى مى فهماند كه ربوبيت يعنى ملك و تدبير منحصر در خداى تعالى اسـت، و نـيـز چـون الوهـيـت يعنى معبوديت به حق از لوازم ربوبيت است، لذا دنبالش كلمه توحيد را آورد كه تمامى آلهه غير خدا را نفى مى كند، و مى فرمايد: (لا اله الا هو).

(يحيى و يميت ) - اين دو صفت از خصوصى ترين صفات خداى تعالى است كه از شؤ ون تـدبـيـرنـد، و در نـامـبـردن آن دو، نـوعى زمينه چينى است براى انذار به معاد كه به زودى مى آيد.

(ربـكـم و رب آبـائكـم الاوليـن ) - در ايـن آيـه بـطـور كـامـل تـصـريـح شده به اينكه خداى تعالى رب ايشان و رب پدران و نياكان ايشان است پـس بـايـد تـنـهـا او را بـپرستند، و به خاطر پيروى از پدران در پرستش بت ها، نبايد تـعـلل ورزنـد، و عـذر و بـهـانـه بـيـاورنـد. و بـه مـنـظـور تـكـمـيـل ايـن تـصـريـح، جـمله مورد بحث در سياق مخاطب آمده و فرموده : (رب شما و رب پدران شما).

و اين دو جمله، يعنى جمله (يحيى و يميت ) و جمله (ربكم ) هر دو خبرند براى مبتدائى كه حذف شده، و تقديرش (هو يحيى و يميت ) و نيز (هو ربكم ) است.

بحث روايتى

(رواياتى درباره شب قدر و تقدير امور در آن)

در مجمع البيان در ذيل جمله (انا انزلناه فى ليله مباركه ) مى گويد: (ليله مباركه ) همان شب قدر است. اين معنا از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) روايت شده.

و در كـافـى بـه سـنـد خـود از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از عمر بن اذيـنه، از فضيل، و زراره، و محمد بن مسلم، از حمران روايت كرده كه از امام باقر (عليه السـلام ) از ايـن كـلام خـدا كـه مـى فـرمايد (انا انزلناه فى ليله مباركه ) پرسيده، فرمود: بله، منظور شب قدر است، كه هر سال در هر ماه رمضان، در دهه آخر آن تكرار مى شـود، پـس قـرآن نـازل نـشـده مـگـر در شـب قـدر، هـمـچنان كه خداى تعالى در باره آن مى فـرمـايـد: (فـيـهـا يـفـرق كـل امـر حـكـيـم ) يـعـنـى در شـب قـدر هـر سـال هـمه امور آن سال كه بايد تا سال بعد جريان يابد تقدير مى شود، چه خير و چه شـر، چه اطاعت و چه معصيت، و چه مولودهايى كه بايد به عرصه وجود قدم بگذارند، و چـه اجـلهـا و رزقـهـا. پـس هـر چـه كـه در آن شـب بـراى آن سـال تـقـديـر شـود، و قـضـايـش رانـده شـود، آن قـضـاء حـتـمـى اسـت، ولى در عـيـن حال مشيت خداى تعالى در آن دخل و تصرف دارد.

مؤلف: ايـنـكـه فـرمـود (آن قـضـاء حـتـمـى اسـت، ولى در عـيـن حـال مـشـيـت خـداى تـعـالى در آن دخل و تصرف دارد) معنايش اين است كه از نظر اسباب و شـرايـط حـتـمـى اسـت، يـعنى هيچ سبب و شرطى نمى تواند تغييرش دهد، مگر آنكه خداى تعالى بخواهد.

و در كـتـاب بصائر از عباس بن معروف، از سعدان بن مسلم، از عبداللّه بن سنان ، روايت كـرده كـه گـفـت : مـن از او از نـيـمه شعبان پرسيدم. گفت من در اين باره اطلاعى ندارم، و ليكن اين قدر مى دانم كه چون شب نوزدهم رمضان مى شود، ارزاق را تقسيم مى كنند و اجلها را مى نويسند، و سفر حجاج مقدر مى شود و خداى تعالى توجهى به بندگان خود نموده، آنان را مى آمرزد، مگر كسانى را كه مسكر مى نوشند.

و چـون شـب بـيست و سوم رمضان مى شود، هر امر حكيم در آن تجزيه و تفريق مى گردد و آنـگاه آن را امضاء كرده به دست او مى سپارند. من پرسيدم به دست چه كسى مى سپارند؟ گفت به دست صاحبتان. و اگر اين نبود صاحبتان از حوادث آينده خبرى نمى داشت.

و در الدر المـنـثـور است كه محمد بن نصر، ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كـرده انـد كـه در ذيـل آيـه (فـيـهـا يـفـرق كل امر حكيم ) گفته : در شب قدر آنچه در آن سال بايد پيش بيايد نوشته مى شود، چه رزق، چه مرگ و زندگى، و چه آمدن و نيامدن باران، حتى اين هم نوشته مى شود كه چه كسانى موفق به حج مى شوند.

مؤلف: در مـورد مسأله ليـله القـدر، و آنچه كه خدا قضايش را در آن مى راند، و اينكه ليـله القـدر چـه شبى است، روايات بسيار زيادى هست كه عمده آنها در سوره قدر از نظر خواننده عزيز مى گذرد - ان شاء اللّه تعالى.

آيات 9 تا 33 سوره دخان

 

 بل هم فى شك يلعبون (9)

 فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين (10)

 يغشى الناس هذا عـذاب اليـم (11)

 ربـنـا اكـشـف عـنـاالعـذاب انـا مؤمنون (12)

 انى لهم الذكرى و قد جاءهم رسـول مبين (13)

 ثم تولوا عنه و قالو و معلم مجنون (14)

 انا كاشفوا العذاب قليلا انكم عـائدون (15)

 يوم نبطش البطشه الكبرى انا منتقمون (16)

 و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون و جـاءهـم رسـول كـريـم (17)

 ان ادوا الى عـبـاد اللّه انـى لكـم رسول امين (18)

 و ان لا تعلوا على اللّه انى اتيكم بسلطان مبين (19)

 و انى عدت بربى و ربـكـم ان تـرجـمـون (20)

 و ان لم تـومـنـوا لى فاعتزلون (21)

 فدعا ربه ان هولاء قوم مجرمون (22)

 فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون (23)

 و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقون (24)

 كـم تـركـوا مـن جـنـات و عـيـون (25)

 و زروع و مـقـام كـريم (26)

 و نعمه كانوا فيها فـاكـهـيـن (27)

 كـذلك و اورثـنـاها قوما اخرين (28)

 فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كـانـوا مـنـظرين (29)

 و لقد نجينا بنى اسرئيل من العذاب المهين (30)

 من فرعون انه كان عـاليا من المسرفين (31)

 و لقد اخترناهم على علم على العالمين (32)

 و آتيناهم من الايات ما فيه بلاء مبين (33)

ترجمه آيات

ليكن ايشان در شكى كه دارند سرخوشند (9).

پس تو منتظر آن روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد (10).

دودى كه چشم مردم را بگيرد و اين عذابى است دردناك (11).

(آن وقـت اسـت كـه مـى گـويند) پروردگارا اين عذاب را از ما بردار كه ايمان خواهيم آورد (12).

امـا كـجـا مـى تـوانند متذكر شوند با اينكه رسولى بيانگر برايشان آمد و متذكر نشدند (13).

بلكه از او اعراض كرده گفتند ديوانه اى است كه ديگران تعليمش داده اند (14).

مـا مـقـدار كـمى از عذاب را از شما برمى داريم ولى شما باز به كفر خود برخواهيد گشت (15).

روزى كه با گرفتنى سخت و بزرگ مى گيريم كه ما انتقام گيرنده هستيم (16).

ما قبل از اين قوم فرعونيان را آزموديم كه رسولى كريم به سويشان آمد (17).

كـه ايـن بـنـدگـان خـدا (يـعنى بنى اسرائيل ) را به من بسپاريد كه من رسولى امين هستم (18).

و اينكه بر خدا تكبر نورزيد كه من با دليلى روشن نزد شما آمدم (19).

و من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از اينكه مرا هدف قرار دهيد (20).

و اگر به من ايمان نياوريد پس حداقل از من كناره گيرى كنيد (21).

پس خداى خود را خواند كه اين قوم مجرمند (22).

(خـدايـش پـيـام داد) پـس بـنـدگـان مـرا شـبـانـه حـركـت ده كـه دنبال خواهيد شد (23).

و دريـا را همچنان به صورت راهرو بگذار كه ايشان لشكرى هستند كه بايد غرق شوند (24).

چه بسيار از باغها و چشمه ها كه از خود بجاى گذاشتند (25).

و چه زراعتها و جايگاه هاى كريم (26).

و نعمتها كه از آن برخوردار بودند (27).

ما اين چنين همه آن اموال را به قومى ديگر ارث داديم (28).

در حـالى كـه نـه آسـمـان بـه حـال آنـان گريست و نه زمين و نه مهلتى به آنان داده شد (29).

و در عين همين احوال بنى اسرائيل را از عذابى خوار كننده نجات داديم (30).

از فرعون كه مردى بلند پرواز و از اسرافگران بود (31).

و ما بنى اسرائيل را با علم و اطلاع بر عالميان آن روز برگزيديم (32).

و از آيات چيزهايى به آنان داديم كه در آن آزمايشى روشن بود (33).

بيان آيات

بـعـد از آنـكـه در آيـات قـبـل فـرمـود: قـرآن كـتـابـى اسـت مـبـيـن كـه در بـهـترين شب بر رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) نازل شد، تا رحمت خدا و انذارى از سوى وى بـاشـد، ايـنـك در ايـن آيـات ارتـيـاب و تـرديـد مـشـركـيـن را در حـقـانـيت قرآن يادآور شده تـهـديـدشـان مى كند به عذاب دنيا و عذاب روز قيامت، و به همين منظور داستان فرستادن موسى به سوى فرعون را برايشان مثل مى آورد كه فرعون و قومش او را تكذيب كردند و خداى تعالى غرقشان كرد.

و ايـن قـصـه خـالى از اين اشاره نيست كه خداى تعالى به زودى با بيرون كردن ياغيان قـريش از مكه، رسولش و مؤمنين را از شر آنها نجات مى دهد، و سپس سران قريش را كه به تعقيب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤمنين برمى خيزند هلاك مى نمايد.

 

بل هم فى شك يلعبون

ضـمـيـر جـمـع (هـم ) بـه قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برمى گردد، يـعـنـى مـردمـى كـه مـعـاصـر آن جـنـاب بـودنـد. و كـلمـه (بـل ) اعراض از مطلبى است كه حذف شده، مطلبى كه سياق قبلى مى فهماند چيست، و تـقـديـرش ايـن اسـت كـه (ايـشـان بـا ايـن حـرفـهـا، يـعـنـى رسـالت رسول و اوصاف كتابى كه بر او نازل شده صاحب يقين و داراى ايمان نمى شوند، بلكه هـمـچـنـان در شـك و ريـب مـى مـانند، و سرگرم بازى با اشتغالات دنيوى خود هستند). اين نـظـريـه مـا بـود در معناى (بل )، ولى زمخشرى گفته : اين كلمه اعراض ‍ از جمله (ان كنتم موقنين ) است.

 

فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين يغشى الناس

كـلمـه (فارتقب ) امر از باب (ارتقاب ) است، و ارتقاب به معناى انتظار است. مى فـرمايد: منتظر روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد. و اين تهديدى است به عذابى كه از هر سو مردم را فرا مى گيرد.

اقوال مـخـتـلف مـفـسـريـن دربـاره عذاب دخان (فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين ...)

مفسرين در اينكه منظور از اين عذاب چيست اختلاف كرده اند:

بعضى گفته اند: مراد همان قحطى است كه اهل مكه بدان مبتلا شدند، چون بعد از آنكه بر كـفـر خـود و بر آزار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤمنين اصرار ورزيدند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نفرينشان كرد و عرضه داشت : بار الها آنها را بـه قـحـطـيـى نـظـيـر قـحـطـى زمـان يـوسـف گـرفـتـارشـان فـرمـا. بدنبال اين نفرين ديگر زمين گياه نرويانيد، و قريش به قحطى شديدى دچار شدند، به طورى كه افراد از شدت گرسنگى گويى دودى جلو چشمشان را گرفته و آسمان را پر از دود مـى ديـدنـد. و بـراى سـد جـوع مـردار و اسـتـخـوان مـى خـوردنـد، تـا آنـكـه نـزد رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رفته، عرضه داشتند: اى محمد! تو آمده اى تا بـشـر را بـه صـله رحـم دعـوت كـنى، اينك قوم تو و ارحامت دارند مى ميرند، و آنگاه وعده دادنـد كـه اگـر ايـن گـرانـى و قـحـطـى بـرطـرف شـود بـه وى ايـمان خواهند آورد. پس رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) دعـا كرد و از خدا خواست تا نعمت را بر آنان فـراخ و فـراوان كـنـد، و خـدا هـم دعايش را مستجاب نمود. اما مردم دوباره به كفر قبليشان برگشته، عهد خود بشكستند.

بعضى ديگر گفته اند: دخان مذكور در اين آيه از علامتهاى قيامت است كه هنوز محقق نشده، و قـبـل از قـيـام قـيـامـت مـحـقـق مـى شـود. و دود در گـوشـهـاى مـردم داخـل مـى شـود، بـه طورى كه سرهايشان مانند سر گوسفند بريان مى گردد، اما مؤمنين تـنـهـا دچـار زكـام مى شوند، و زمين تماميش مانند خانه اى بدون روزنه مى شود كه در آن آتـش افـروخـتـه و دود بـه راه انـداخـتـه بـاشـنـد. زمـيـن چهل روز چنين حالتى به خود مى گيرد.

بـعـضـى هـم چه بسا گفته باشند كه : مراد از روزى كه دود بياورد، روز فتح مكه است، كه لشكر اسلام وارد آن شد، و دود اجاقهايشان فضاى مكه را پر كرد، و تاريك ساخت.

و چـه بـسـا بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه بـاشـنـد: مـراد از آن، روز قـيـامـت اسـت ، و ايـن دو قـول يـعـنـى قـول سـوم و چـهـارم بـه طـورى كـه مـلاحـظـه مـى فـرمـايـيـد چـنـدان قابل قبول نيست.

(يغشى الناس ) - يعنى دودى است كه از هر طرف بر مردم احاطه مى يابد. و مراد از (نـاس ) بـنـا بـر قـول اول، اهـل مـكـه ، و بـنـابـر قول دوم عموم مردم است.

 

هذا عذاب اليم ربنا اكشف عنا العذاب انا مؤمنون

اين جمله حكايت گفتار مردمى است كه دچار عذاب دخان شدند، و معنايش اين است كه در آن روز كه آسمان دودى آشكارا مى آورد، مردم مى گويند: پروردگارا اين عذاب را از ما بردار كه ايـمـان خـواهـيـم آورد. و در ايـن گـفـتار خود، هم به ربوبيت خدا اعتراف مى كنند و هم اظهار ايمان مى كنند كه ما به اين دعوت حقت ايمان مى آوريم.

 

انى لهم الذكرى و قد جاءهم رسول مبين

يـعـنـى از كـجـا مـى تـوانـنـد مـتـذكـر شوند، و به حق اعتراف كنند، در حالى كه اين حق را رسـولى آشـكـارا آورد، و مـع ذلك بـه آن ايمان نمى آورند، رسولى كه رسالتش بسيار روشـن بـود و جـاى هـيـچ شـكـى در آن نـبـود. و خـلاصـه ايـن آيـه شـريـفـه بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) اعلام مى دارد كه اينان در وعده اى كه مى دهند راست نمى گويند.

 

ثم تولوا عنه و قالوا معلم مجنون

كـلمـه (تـولوا) جـمـع مـاضـى از مـصدر (تولى ) است، كه به معناى پشت كردن و اعـراض اسـت. و ضمير در (عنه ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برمى گردد. و جمله (معلم مجنون ) دو خبر است براى مبتدائى كه حذف شده، و تقديرش (هو مـعـلم و مـجـنـون ) اسـت. و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : سـپـس از رسول اعراض كرده گفتند: او (معلم ) است، يعنى ديگران يادش داده اند (و مجنون ) اسـت يـعنى جن او را آسيب زده. پس هم به آن جناب تهمت زدند كه ديگران يادش داده اند، و او بـه دروغ سـخـنـان خـود را بـه خـدا نسبت مى دهد، همچنان كه در آيه (و لقد نعلم انهم يـقـولون انـمـا يـعـلمـه ) بـشـر نـيـز ايـن تـهـمـت را نـقـل كـرده، و هـم ايـنـكـه تـهـمـت زدنـد كـه جـن بـه عـقـل او آسـيب رسانده و در نتيجه عقلش اختلال يافته.

 

انا كاشفوا العذاب قليلا انكم عائدون

يـعـنى ما عذاب را براى مدتى برمى داريم و ليكن شما ايمان نخواهيد آورد، و دوباره به كـفـر خـود بـرمى گرديد و تكذيب خود را از سر مى گيريد. البته اين در صورتى است كه قول اول در تفسير آيه (يوم تاتى السماء بدخان مبين ) را اختيار كنيم كه مى گفت مـنـظـور از دخـان، عـذاب مـشـركـيـن در روز فـتح مكه است، و اين آيه مانند جمله (انى لهم الذكرى ...) صدق گفتار و وعده مشركين را رد مى كند، و اين رد را تأكيد مى نمايد.

و امـا بـنـا بر قول دوم كه منظور از (دخان ) يكى از علامتهاى نزديك قيامت بود معنايى كـه از آيـه نـزديـك تر به ذهن باشد اين است كه : شما به سوى عذاب روز قيامت برمى گرديد.

 

يوم نبطش البطشه الكبرى انا منتقمون

كلمه (بطش ) به طورى كه راغب گفته - به معناى چيزى را با صولت گرفتن است. و مـنـظـور از (روزى كـه خـدا كـفـار بـه بـطشى بزرگ بطش مى كند) بنابر تفسير اول آيه (يوم تاتى السماء بدخان مبين ) روز جنگ بدر است، كه خدا كفار را هلاك كرد. و بـنـا بر تفسير دوم، روز قيامت است. و چه بسا توصيف (بطشه ) با كلمه (كبرى ) مؤيد همين تفسير دوم باشد، چون اين توصيف، بطشه را بطشه اى معرفى مى كند كه بـزرگتر از آن تصور نمى شود، و چنين بطشه اى همان بطشه روز قيامت است كه عذابش از هـر عـذابـى سـخـت تـر است، همچنان كه قرآن كريم فرموده : (فيعذبه اللّه العذاب الاكـبـر كـمـا) اينكه پاداش قيامت هم بزرگترين پاداش است، و در آن باره مى فرمايد : (و لاجر الاخره اكبر).

بيان آيـات مـربـوط بـه امتحان و ابتلاى قوم فرعون و بعث موسى (ع) به سوى آنان

و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون و جاءهم رسول كريم

كـلمـه (فتنا) ماضى از مصدر (فتنه ) است. و (فتنه ) به معناى امتحان و ابتلاء اسـت تـا بـه وسـيـله آن حـقـيـقـت آن چـيـزى كـه مـورد امـتـحـان واقـع شـده روشـن گـردد. و (رسـول كريم ) موسى (عليه السلام ) است (كريم ) كسى را گويند كه متصف به خـصـال حميده باشد. راغب مى گويد: لفظ كريم چون صفت خداى عزّوجلّ قرار گيرد نامى از احـسـان و انعام هاى روشن او مى شود، همچنان كه در آيه (ان ربى غنى كريم ) واقع شـده. و چـون صـفـت انـسـانـى قـرار گـيـرد اسـم مـى شـود بـراى اخـلاق و افـعـال پسنديده كه به وسيله عمل ظاهرى جلوه مى كند. البته كسى را كريم نمى گويند مـگـر وقـتـى كه عملى حاكى از كرامت نفسش از او سر بزند. و نيز گفته : هر چيزى كه در نـوع خودش شرافتى داشته باشد آن را هم كريم مى گويند و از اين بابت است كه خداى سـبـحـان مى فرمايد: (و انبتنا فيها من كل زوج كريم )، و نيز مى فرمايد: (و زروع و مقام كريم )، (انه لقرآن كريم )، (و قل لهما قولا كريما).

 

ان ادوا الى عباد اللّه انى لكم رسول امين

ايـن آيـه تـفـسـيـرى اسـت بـراى آمـدن رسـول در جـمـله (و جـاءهـم رسـول كـريـم ) چـون مـعـناى (آمدن رسول ) تبليغ رسالت است، نه اينكه از جايى بـيـايد. و از جمله پيامهاى الهى و رسالت هاى موسى به فرعون و قوم او يكى اين بوده كـه بـنـى اسـرائيـل را به دست موسى بسپارند. و از آزار و شكنجه آنان دست بردارند. و مـراد از كـلمه (عباد اللّه ) همان بنى اسرائيل است، و اگر از آنان اين طور تعبير كرده بـراى ايـن بـوده كـه هـم نـسـبـت بـه آنان اظهار ترحمى كرده باشد، و هم به فرعونيان فـهـمـانـده بـاشـد كـه اسـتـكـبـارى كـه نـسـبـت بـه بـنـى اسرائيل مى كنيد، و تعدى و تجاوزى كه به حقوق آنان روا مى داريد خود استكبار بر خدا است، براى اينكه بنى اسرائيل بندگان خدايند.

و در جـمـله (انـى لكـم رسـول امـيـن ) كـه مـوسـى خود را به امانت توصيف مى كند، اين احـتـمـال دفـع شـده كـه : مـبـادا در رسـالتـش خـيـانـت كـنـد و مـاءمـور نـجـات بـنـى اسرائيل از سيطره فرعونيان و بيرون كردن آنان از سرزمين فرعونيان نباشد، و از پيش خـود ايـن ادعـاهـا را كـنـد. هـمـچـنـان كـه بـنـا بـه حـكـايـت قـرآن، فـرعـون ايـن احـتـمال را در ذهن قومش تقويت مى كرد و به بزرگان قوم خود مى گفت : (ان هذا لساحر عليم يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره.)

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند: كلمه (عباد اللّه ) ندايى است به فرعون و قومش ، و تـقـديـرش (ان ادوا الى مـا آمـركـم بـه يا عباد اللّه ) مى باشد، يعنى اى بندگان خدا آنـچـه دسـتـورتـان مى دهم عمل كنيد. ليكن اين تفسير خيلى مناسب نيست. چون كلمات زيادى تقدير گرفته شده كه خلاف ظاهر است.

 

و ان لا تعلوا على اللّه انى آتيكم بسلطان مبين

يعنى با تكذيب رسالت من و اعراض از آنچه خدا دستورتان مى دهد بر خدا تجبر و تكبر مـكـنـيـد، چـون تـكـذيـب يـك رسـول در رسـالتـش اسـتـعـلاء و تـجـبـر بر كسى است كه آن رسـول را فـرسـتـاده. و دليـل بـر ايـنـكـه مـراد ايـن اسـت، تـعـليـل نـهى مذكور است با جمله (انى آتيكم بسلطان مبين ) چون معناى اين جمله اين است كه آيات و يا معجزاتى كه من آورده ام دلالتش بر نبوت و رسالت من بارز و روشن است.

بعضى از مفسرين گفته اند: در اين جمله فصاحت و شيرينى تعبير به كار رفته، چون از يك سو بين اداء رسالت و امانت جمع كرده، و از سوى ديگر بين علو و سلطان.

 

و عذت بربى و ربكم ان ترجمون

يعنى من به خداى تعالى پناه مى برم از اينكه مرا سنگسار كنيد، و نتيجه اين پناهندگى من اين است كه شما قادر نيستيد كه سنگسارم كنيد. ظاهرا اين جمله اشاره باشد به تاءمينى كـه پـروردگـارش بـه او داده بـود، چـون قـبـل از آنـكه موسى (عليه السلام ) به سوى فرعونيان روانه شود، به حكايت قرآن كه فرموده (قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى قال لا تخافا اننى معكما اسمع و ارى ) خداوند او را مطمئن كرده بود، چه در ايـن آيـه مـوسـى و هـارون عـرضـه داشـتند: ما مى ترسيم فرعون به ما تجاوز كند، و يا طغيان بورزد، خداى تعالى فرمود: نترسيد كه من با شما هستم، و هر چه شما بشنويد و ببينيد مى شنوم و مى بينم.

بـا بـيـانـى كـه گـذشـت ايـن مـعـنـا روشن شد كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفته اند: (پـنـاه بـردن مـوسـى بـه خـدا قـبـل از آن بوده كه خداى تعالى با جمله (فلا يصلون اليكما) خبر از ناتوانى آنها به رجم موسى بدهد) سخن درستى نيست.

 

و ان لم تومنوا لى فاعتزلون

يعنى : و اگر ايمان نمى آوريد پس از من كناره گيرى كنيد، نه دوستى كنيد، و نه دشمنى، نـه بـه خـيـر مـتـعـرض مـن شـويـد، و نـه بـه شر. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (فـاعـتـزلون ) ايـن اسـت كـه از من دور شويد و با من رابطه نداشته باشيد. ولى اين معناى بعيدى است.

 

فدعا ربه ان هولاء قوم مجرمون

يـعـنـى مـوسى پروردگار خود را خواند كه : خدايا اين قوم مردمى مجرمند. و در اين دعايش عـلت آن را مـجرم بودن آنها معرفى مى كند، جرمى كه بخاطر آن مستحق هلاكت بودند، ولى در ايـن جمله نيامده كه از خدا چه خواسته است، ولى از جمله بعدى كه پاسخ خداى تعالى به موسى است، فهميده مى شود كه وى درخواست هلاكت ايشان را كرده.

 

فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون

كـلمـه (اسـر) امـر از مـصدر (اسراء) است كه به معناى سير شبانه است، در نتيجه كـلمـه (ليـلا) تأكيد و تصريح به معناى آن كلمه است. و منظور از كلمه (عبادى ) بـنـى اسـرائيـل اسـت. و مـعـنـاى جـمـله (انـكـم مـتـبـعـون ) ايـن اسـت كـه : هـمـيـن كه بنى اسـرائيـل را شـبـانه حركت دهى فرعونيان تعقيبتان خواهند كرد. و اين جمله در حقيقت جمله اى استينافى است، كه منظور از ذكر آن فقط پيشگويى حادثه اى است كه به زودى بعد از اسراء واقع مى شود.

و در ايـن آيـه بـا حـذف كـلمـاتـى ايـجـاز بـه كار رفته و تقدير كلام چنين است : (اسر بعبادى ليلا انكم متبعون يتبعكم فرعون و جنوده شبانه بندگان مرا در شب حركت بده كه شما تعقيب خواهيد شد، فرعون و لشكريانش شما را تعقيب خواهند كرد).

 

و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقون

راغب در مفردات گفته : كلمه (رهوا) به معناى (ساكنا) است. و معناى جمله (و اترك البحر رهوا) اين است كه از دريا به آرامش بگذر. بعضى گفته اند: كلمه (رهو) به مـعـنـاى وسـعـت راه اسـت. و ايـن مـعـنـا صـحـيـح اسـت. و جـمـله (انـهـم جـنـد مـغـرقـون ) تعليل جمله (و اترك البحر رهوا) است.

و در ايـن كـلام حـذف و ايجاز به كار رفته و تقدير آن چنين است : (فاسر بعبادى ليلا يـتـبعكم فرعون و جنوده حتى اذا بلغتم البحر فاضر به بعصاك لينفتح طريق لجوازكم فجاوزوه و اتركه ساكنا او مفتوحا على حاله فيدخلونه طمعا فى ادراككم فهم جند مغرقون اى مـوسـى بـنـدگـان مـرا شـبـانـه حـركـت بـده تـا فـرعون و لشكريانش به تعقيب شما بـرخـيزند، شما به دريا مى رسيد، با عصا به دريا بزن تا راهى براى عبورتان باز شـود، هـمـيـن كـه از دريـا گـذشـتـى، آب را هـمـچـنـان سـاكـن و يـا هـمـچـنـان بـاز و بـه حـال خـود بـگـذار تـا فـرعـونـيـان بـرسـنـد، و بـه امـيـد رسـيـدن بـه بـنـى اسرائيل داخل دريا شده همگى غرق شوند).

 

كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمه كانوا فيها فاكهين كذلك

كـلمـه (كـم ) تـكثير را افاده مى كند، و به جمله چنين معنا مى دهد: (چه بسا از باغها و چـشـمـه ها و زراعتها كه به جا گذاشتند). و جمله (من جنات...) بيان چيزهايى است كه بـه جـاى گـذاشتند. و منظور از (مقام كريم ) قصرها و خانه هاى زيباى فرعونيان ، و منظور از (نعمه ) - به فتح نون - تنعم است. و اين كلمه مانند كلمه (ضربه ) كـه به معناى يكبار زدن است، يكبار تنعم را مى رساند، ولى اگر به كسره نون خوانده شـود، نوعى از تنعم را افاده مى كند، مانند كلمه (جلسه ) - به كسر جيم - كه به معناى نوعى نشستن است.

مفسرين كلمه (نعمه ) را در اين آيه تفسير كرده اند به آنچه كه وسيله تنعم است و اين تـفـسير با كلمه ترك مناسب تر است. و كلمه (فاكهين ) از ماده (فكاهه ) به معناى حـديـث نـفـس گـرفـته شده، و شايد مراد از آن در اينجا تمتع باشد، همانطور كه مردم از فاكهه (انواع ميوه ها) تمتع مى برند.

و كـلمه (كذلك ) به قول بعضى از مفسرين به معناى (الامر كذلك مطلب از اين قرار اسـت ) مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه ما در باره هر كه بخواهيم هـلاكـش كـنـيـم اين چنين عمل مى كنيم. و بعضى ديگر گفته اند: كلمه مذكور اشاره است به بيرون راندنى كه از كلام سابق استفاده مى شد، و معنايش اين است كه ما اين طور ايشان را از مصر بيرون رانديم.

ممكن هم هست كلمه (كذلك ) حال باشد از مفعول كلمه (تركوا) كه حذف شده و معنايش اين است كه : بسيارى از چيزها را به حال خود ترك كردند و رفتند - و خدا داناتر است.

 

و اورثناها قوما اخرين

ضـمـيـر (ها) به مفعول (تركوا) كه گفتيم حذف شده و با جمله (من جنات ) بيان شده برمى گردد، و معناى جمله روشن است.

 

فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين

نـه آسـمـان بـه حـال آنـان گـريه كرد و نه زمين و نه خدا مهلتشان داد. منظور از گريه كردن آسمان و زمين بر چيزى كه فوت شده كنايه از اين است كه آسمان و زمين از فوت و نابودى آن تغيير حالت نمى دهند و متاءثر نمى شوند. و در آيه مورد بحث هم كنايه است از ايـنـكـه هـلاكت قوم فرعون هيچ اهميتى براى خدا نداشت، چون در درگاه خدا خوار و بى مقدار بودند. و به همين جهت هلاكتشان هيچ اثرى در عالم نداشت.

و جمله (و ما كانوا منظرين ) كنايه است از سرعت جريان قضاى الهى و قهر ربوبى در بـاره آنـان، و ايـنكه هيچ مانعى جلو اين جريان را نگرفت ، و هيچ چيزى چاره آن را نكرد و آن را بر طرف نساخت تا به وسيله يكى از اين امور تاءخيرى در قضاى الهى رخ دهد.

 

و لقد نجينا بنى اسرائيل من العذاب المهين

مـا بـنـى اسـرائيـل را از عـذاب خـوار كـننده نجات داديم، كه عبارت است از اسارت در دست فرعونيان كه فرزندانشان را سر مى بريدند، و زنان و دختران را زنده مى گذاشتند، و نيز بلاهاى ديگر.

 

من فرعون انه كان عاليا من المسرفين

جـمـله (مـن فـرعـون ) بـدل اسـت از جـمـله (مـن العـذاب ) حال يا به اينكه مضافى از آن حذف شده كه تقديرش (من عذاب فرعون ) بوده، و يا ايـنـكـه چـيـزى حذف نشده و خود فرعون براى مبالغه عين عذاب قرار داده شده و معناى جمله (انـه كـان عـاليـا مـن المـسـرفـيـن ) ايـن اسـت كـه : فـرعـون مـردى مـتـكـبـر و از اهل اسراف و تجاوز از حد بود.

 

و لقد اخترناهم على علم على العالمين

يـعـنى ما بنى اسرائيل را با علمى كه به استحقاق آنان داشتيم، برگزيديم. و اين معنا از سياق فهميده مى شود.

مقصود از اختيار بنى اسرائيل بر عالمين

و مـراد از (عـالمـيـن ) تـمـامى امت هاى عالم است. البته اين در صورتى است كه مراد از (اختيار) اختيار از بعضى جهات باشد، مانند زياد داشتن انبياء، چون آنها از ساير امت ها انـبـيـاء بـيـشـتـرى داشـتـنـد. و نـيـز ايـن امـتياز را داشتند كه سالهايى طولانى در بيابان سرگردان شدند، و در طول آن مدت ابر آسمان برايشان سايه مى افكند، و طعامشان (من ) و مـيـوه شـان (سـلوى ) بـود، و امـتـيـازاتـى ديـگـر از ايـن قبيل.

و امـا اگـر اخـتـيـار از تـمـامـى جـهـات بـاشـد در ايـن صـورت مـنـظـور از (عـالمـيـن ) اهـل زمـانـه خـود آنـهـا مـى بـاشـد. چـون بـطـور مـسـلم بـنـى اسرائيل بر امت اسلام برترى ندارند، براى اينكه امت اسلام به حكم آيه شريفه (كنتم خـيـر امـه اخـرجـت للنـاس ) و نـيـز آيـه شـريـفـه (هـو اجـتـبـيـكـم و مـا جعل عليكم فى الدين من حرج ) بر تمامى امت هاى عالم برترى و فضيلت دارد.

 

و آتيناهم من الايات ما فيه بلاء مبين

كـلمـه (بـلاء) بـه مـعـناى آزمايش و امتحان است، و معناى آيه اين است كه : ما از آيات و مـعـجـزات نـمونه هايى به بنى اسرائيل داديم كه در آنها امتحانى روشن بود. و خلاصه مـعـجـزاتـى بـراى آنـان آورديـم كـه نـمـونه اش در هيچ امتى نبود، و به همين جهت امت بنى اسرائيل آزمايشى روشن شدند.

بـعـضـى از مفسرين گفته اند: در اين آيه اشاره اى است به اين كه غير از آن معجزات امور ديگرى هم بوده كه در آزمودن بنى اسرائيل نظير معجزه بوده است.

و در ايـن كـه در ذيـل ايـن مـاجـرا چـهـار آيـه را آورده كـه از جـمـله (و لقـد نـجـيـنـا بـنـى اسرائيل ) شروع شده، و به جمله (بلاء مبين ) ختم مى شود، نوعى دلخوشى است كه بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) مـى دهد، و اشاره مى كند به اينكه خداى تـعـالى بـه زودى او و مؤمنـيـن به او را از فراعنه مكه نجات مى دهد، و بر كفار برمى گـزيـنـد، و زمـيـن را در اخـتـيـارشـان قـرار مـى دهـد، تـا بـبـيـنـد كـه چـگـونـه عمل مى كنند.

بحث روايتى

(رواياتى درباره عذاب دخان، و گرييدن زمين و آسمان)

از جـوامـع الجامع نقل شده كه در تفسير آيه (فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين ) گـفـتـه اسـت كـه در مـعـنـاى دخـان اخـتـلاف شـده، بـعـضـى گـفـتـه انـد: دودى اسـت قـبـل از قـيام قيامت از آسمان مى آيد و داخل گوشهاى كفار مى شود، به طورى كه سر آنها مـانـنـد سـر كـبـاب شـده مـى شـود، ولى مؤمنين از آن دود تنها دچار حالتى نظير زكام مى گـردنـد، و روى زمـين با همه وسعتش مانند اطاقى در بسته مى شود كه در آن كاه دود كرده باشند، و اين وضع تا چهل روز ادامه مى يابد - اين معنا از على و ابن عباس و حسن روايت شده.

مؤلف: ايـن حـديـث را الدر المـنـثـور هـم از هـمـان نـامـبـردگـان نـقـل كـرده. و نـيـز از حـذيـفـه بـن يـمـان و ابـى سـعـيـد خـدرى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )، و نـيـز از ابـن عـمـر بـدون ذكـر نـام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آورده است.

و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل هـمـيـن آيـه گـفـتـه اسـت : ايـن در وقـتـى اسـت كـه اهل رجعت از قبور درآيند، در آن روز تمامى مردم در ظلمت فرو مى روند، و مى گويند كه اين عذاب اليمى است، پروردگارا اين عذاب را از ما برطرف كن كه ما داراى ايمانيم.

و در مـجـمـع البـيان آمده كه زراره بن اعين از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه آن جـنـاب فـرمـود: آسـمـان بـر يـحـيـى پـسـر زكـريـا و بـر حـسين بن على (عليهماالسلام ) چـهـل روز گـريـه كـرد. عـرضـه داشتم گريه آسمان چه بود؟ فرمود آفتاب با سرخى طلوع مى كرد، و با سرخى هم غروب مى نمود.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از عبيد المكتب از ابراهيم روايت كرده كه گفت : از روزى كـه دنـيـا خـلق شـده آسـمـان نـگـريـسـتـه، مـگـر بـه حـال دو نـفـر. شـخـصـى از عـبـيـد پـرسـيـد آيـا جـز ايـن اسـت كـه آسـمـان و زمـيـن بـه حـال مؤمن مى گريند؟ گفت : اين در همان محلى است كه مؤمن در آنجاست، و اعمالش از آنجا به آسمان بالا مى رود، و اما هيچ مى دانى كه معناى گريستن آسمان در اين آيه چيست ؟ گفت : نـه. گـفـت آسـمـان سرخ مى شود و گلگون مى گردد، و اين دو نوبت شده، يكى در آن وقـتـى كه يحيى بن زكريا كشته شد، و آسمان خون بباريد، و يكى هم در وقتى كه حسين بن على (عليهماالسلام ) كشته شد كه در آن روز نيز آسمان سرخ شد.

و در فقيه به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرموده : وقتى مؤمن مـى مـيـرد نـقـاط مختلف زمين كه مؤمن در آن نقاط خدا را عبادت مى كرده بر او مى گريند. و نـيـز از درهـاى آسـمـان آن درى كـه اعـمـالش از آن بـه سـوى بالا صعود مى كرده، و نيز محل سجده اش بر او مى گريد.

مؤلف: و در ايـن مـعـنـا و در مـعـناى دو روايت سابق روايات ديگرى از طرق شيعه و طرق اهل سنت نقل شده.

و اگـر در مـعناى گريه آسمان و زمين اساس را همين ظاهر روايات قرار دهيم ديگر احتياجى نيست به اينكه گريه آن دو را حمل كنيم بر كنايه تخييليه.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (و قالوا معلم مجنون ) آمده كه اين سخن را وقتى گفتند كه ديـدنـد هـنـگـام نـزول وحـى بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) حالت غشوه و بيهوشى به او دست مى دهد، لذا گفتند او مجنون (جن زده ) است.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved