خلبان شهید احمد کشوری

هر روز ستاره اي را از اين آسمان به پايين مي كشند امّا باز اين آسمان پر از ستاره است. اين بار نيز در پي امر امام، دريايي خروشان از داوطلبين به طرف جبهه هاي حق عليه باطل روان شد و من قطره اي از اين دريايم

خلبان شهید احمد کشوری


زندگی نامه :

 
در تیرماه 1332 در خانواده ای متوسط در خطه ی سرسبز شمال، پسری به دنیا آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان وسه سال اول دبیرستان را به ترتیب در«کیاکلا» و«سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان «قناد» بابل گذراند.
پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفاشد و به کشاورزی مشغول شد. از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: "احسنت پسرم، احسنت" 
دوران تحصيلش را به عنوان شاگردي ممتاز به پايان رساند. وي ضمن تحصيل، علاقه زيادي به رشته‌هاي ورزشي و هنري نشان مي‌داد و در اغلب مسابقات رشته‌هاي هنري نيز شركت مي‌كرد. يك بار هم در رشته طراحي مقام اول را به دست آورد.

آلبوم تصاویر شهید کشوری

دانلود عکس,عکس,احمد کشوری,شهید کشوری,شهید احمد کشوری,کشوری,هلیکوبتر,بالگرد,خلبان

 

مستند اسطوره ای از تبار آسمان


در رشته كشتي نيز درخششي فراوان داشت. علاوه بر اين ها، در اين دوره فعاليت مذهبي نيز داشت و با صداي پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبي شور خاصي مي‌بخشيد. در ايامي نظير عاشورا با مديريت و جديت بسيار، همواره مرثيه‌خواني و اداره بخشي از مراسم را به عهده مي‌گرفت. در اين برنامه‌ها، تمام سعي خود را براي نشان دادن چهره حقيقي اسلام و بيرون آوردن آن از قالب‌هايي كه سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بي‌خبر براي آن درست كرده بودند، به كار مي‌برد و معتقد بود كه: 
«انسان نبايد يك مسلمان شناسنامه‌اي باشد، بلكه بايد عامل به احكام اسلام باشد». بر اين باور بود كه اسلام را از روي تحقيق و مطالعه بپذيرد، در دوران دبيرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ ديپلم علاوه بر كتب مذهبي، كتاب‌هايي درباره وضعيت سياسي جهان را نيز مطالعه نمود. كشوري در سال آخر دبيرستان، با دو تن از همكلاسان خود، دست به فعاليت‌هاي سياسي – مذهبي زد و با كشيدن طرح‌ها و نقاشي‌هاي سياسي عليه رژيم وابسته، ماهيت آن را افشا كرد. بعد از گرفتن ديپلم، آماده ورود به دانشگاه ‌شد ولي با توجه به هزينه‌هاي سنگين آن و محروميت مالي كه داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف گرديد. در سال 1351 وارد هوانيروز شد. او در آنجا مسايل و موضوعاتي را ديد كه به لحاظ مغايرت با مباني اعتقادي، رنجش مي‌داد اما سعي مي‌كرد در معاشرت با استادهاي خارجي، به گونه‌اي رفتار كند كه آنها را تحت تأثير خود قرار دهد, در اين مورد مي‌گفت: «من يك مسلمانم و مسلمان نبايد فقط به فكر خود باشد». او مي‌خواست در آنجا نيز دامنه ارشاد را بگستراند. به علت هوش و استعدادي كه داشت، دوره‌هاي تعليماتي خلباني هليكوپترهاي «كبرا» و «جت رنجر» را با موفقيت به پايان رساند. عبادات او نيز ديدني بود. او شب‌ها با صداي زيبایش قرآن مي‌خواند و پيوندش را با پروردگار مستحكم‌تر مي‌كرد. با زندگي ساده‌اش مي‌ساخت و با تجملات، سخت مبارزه مي‌كرد. روحيه‌اي متواضع و رئوف داشت و در عين حال در مقابل بي‌عدالتي‌ها سرسختانه مي‌ايستاد. كشوري با همه محدوديت‌هايي كه در ارتش وجود داشت، بسياري از كتاب‌هاي ممنوعه را در كمد لباسش جاسازي مي‌كرد و در فراغت، آنها را مطالعه مي‌نمود و حتي به ديگران نيز مي‌داد تا مطالعه كنند. چندين بار به علت فعاليت‌هايي كه عليه رژيم انجام داد، كارش به بازجويي رسيد و مورد تهديدهاي مختلف قرار گرفت.
در اوايل اشتغال به كارش در کرمانشاه، شروع به تحقيق در مورد شهر نمود و براي نشر روحيه انفاق در همكارانش، سعي بسيار كرد. بالاخره توانست با همكاري چند نفر ديگر از افراد خير هوانيروز، مخفيانه صندوق اعانه‌اي جهت كمك به مستضعفين تشكيل دهد. شب‌ها بسيار از مصيبت‌هاي فقرا سخن مي‌گفت و اشك مي‌ريخت و فكر چاره مي‌كرد. با همه خطراتي كه متوجه او بود، به منزل فقرا مي‌رفت و ضمن كمك به آنان، ظلم‌هاي شاه ملعون را برايشان روشن مي‌ساخت. كشوري چه پيش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر كف و دلير، براي اعتلاي اسلام ايستاد و مقاومت كرد. در اكثر تظاهرات شركت كرد و بسياري از شب‌ها را بدون آنكه لحظه‌اي به خواب برود، با چاپ اعلاميه‌هاي امام به صبح رساند .با آنكه در تظاهرات چندين بار كتك خورده بود، ولي با شوق عجيبي از آن حادثه ياد مي‌كرد و مي‌گفت: «اين باتومي كه من خوردم، چون براي خدا بود، شيرين بود. من شادم از اينكه مي‌توانم قدم بردارم و اين توفيقي است از سوي پروردگار!» در زمان بختيار خائن، با چند تن از دوستانش طرح كودتا را براي سرنگوني اين عامل آمريكا ريختند و آن را نزد آيت‌الله «پسنديده» برادر امام(رحمه الله علیه) بردند. قرار بر اين شد كه طرح به نظر امام خميني(رحمه الله علیه) برسد و در صورت موافقت ايشان اجرا گردد اما با هوشياري امام(رحمه الله علیه) و بي‌باكي امت، انقلاب اسلامي در 22 بهمن پيروز گرديد و ديگر احتياجي به اين كار نشد. وقتي كه غائله كردستان شروع شد، كشوري همچون كسي كه عزيزي را از دست بدهد و يا برادري در بند داشته باشد، از بابت اين ناامني ناراحت بود.
شهيد امیر فلاحي درباره ی او می گوید : 
او از همان آغاز جنگ داخلي چنان از خود كياست و لياقت و شجاعت نشان داد كه وصف‌ناكردني است. يك بار خودش به شدت زخمي شد و هليكوپترش سوراخ سوراخ. ولي او به فضل الهي و هوشياري تمام، هليكوپتر را به مقصد رساند در زمان جنگ هم، دست از ارشاد برنمي‌داشت و ثمره تلاش‌هاي شبانه‌روزي او را مي‌توان در پرورش عقيدتي شيرمرداني چون شهيد سهيليان و شهيد شيرودي دانست.
شهيد شيرودي که خود نامدارترین خلبان جهان است در باره ی او گفته است:
"احمد استاد من بود. زماني كه ارتش صدام به ايران يورش آورد، احمد در انتظار آخرين عمل جراحي براي بيرون آوردن تركشی بودکه با گلوله ی ضد انقلاب وارد از سينه‌ اش شده بود اما روز بعد از شنيدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند كه بماند و پس از اتمام جراحي برود، اما و جواب داد:
«وقتي كه اسلام در خطر باشد، من اين سينه را نمي‌خواهم."
اوبه جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگيد؛ به طوري كه بيابان‌هاي غرب كشور را به گورستاني از تانك‌ها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبديل نمود. او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا مي‌كوشيد، پروازهاي سخت و خطرناك را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام مي‌داد. حماسه‌هايي كه در شكار تانك آفريده بود، فراموش‌نشدني است. شب‌ها ديروقت مي‌خوابيد و صبح‌ها خيلي زود بيدار مي‌شد و نيمه‌شب‌ها، نماز شب مي‌خاند. او چنان مبارزه با كفر را با زندگي عجين كرده بود كه ديگر هيچ چيز و هيچ كس برايش كوچكترين مانعي نبود. حتي مريم سه ساله و علي سه ماهه‌اش، هر بار كه صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها مي‌شد، مي‌گفت: «آنها را به قدري دوست دارم كه جاي خدا را در دلم نگيرند».
شهيد كشوري همواره براي وحدت هر چه بيشتر بین پاسداران و ارتشيان مي‌كوشيد؛ چنانكه مسؤولين،هماهنگي و حفظ وحدت نيروها در غرب كشور را مرهون او مي‌دانستند.
عشق شهيد كشوري به امام (رحمه الله علیه)، چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصف ‌‌ناكردني است.
بعد از انقلاب وقتي كه براي امام(رحمه الله علیه) كسالت قلبي پيش آمده بود، او در سفر بود. در راه، وقتي كه اين خبر را شنيد، از ناراحتي ماشين را در كنار جاده نگه داشت در حالي كه مي‌گريست. وقتي به تهران رسيد، به بيمارستان رفت و آمادگي خود را براي اهداي قلب به رهبرش اعلام كرد.
بالاخره در روز 15/9/1359 نيايش‌هاي شبانه‌اش به درگاه احديت مورد قبول واقع گرديد و در حالي كه از يك مأموريت بسيار مشكل، پيروزمندانه باز مي‌گشت، در دره «ميناب» ايلام مورد حمله نابرابر چند هواپیمای جنگی دشمن قرار گرفت و در حالي كه بالگردش در اثر اصابت راكتها به شدت در آتش مي‌سوخت، آن راتا موضع خودي رساند و آن گاه در خاك وطن سقوط كرد و شربت شيرين شهادت را مردانه نوشيد. 
چندی بعد ودر دوم آذر1361محمد کشوری برادر کوچکتراو که بسیجی بود درجبهه قصر شیرین به شهادت رسید.او همواره می گفت:
در پی امر امام ، دریایی خروشان از داوطلبان جهاد و شهادت به جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم . همانند مردم کوفه نشوید و امام را و خط امام و کلام امام را تنها نگذارید ، فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید و به یاد شهیدان باشید ، چرا که یاد شهیدان است که مردم را به سوی خدا منقلب می کند.

 وصیت نامه :

بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا شيطان را از ما دور كن

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبه صفتان زشت خو را نكشند 
پايان زندگي هر كسي به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگش آغاز دفتر اوست. 
هر روز ستاره اي را از اين آسمان به پايين مي كشند امّا باز اين آسمان پر از ستاره است. اين بار نيز در پي امر امام، دريايي خروشان از داوطلبين به طرف جبهه هاي حق عليه باطل روان شد و من قطره اي از اين دريايم و نيز مي دانيد كه اين اقيانوس بي پايان است و هر بار بر او افزوده مي شود. راه شهيدان را ادامه دهيد. كه آنها نظاره گر شمايند مواظب ستون پنجم باشيد كه در داخل شما هستند. بي تفاوتي را از خود دور كنيد، در مقابل حرف هاي منحرف بي تفاوت نباشيد. مردم كوفه نشويد و امام را تنها نگذاريد. در راهپيمايي ها بيشتر از پيش شركت كنيد. در دعاهاي كميل شركت كنيد. فرزندانتان را آگاه كنيد. و تشويق به فعاليت در راه الله كنيد. 
وصيت به پدر و مادرم: 
 
پدر و مادرم! همچنان كه تا الآن صبر كرده ايد از خدا مي خواهم صبر بيشتري به شما عطا كند. فعاليتتان را در راه خدا بيشتر كنيد. در عزايم ننشينيد،‌ نمي گويم گريه نكنيد ولي اگر خواستيد گريه كنيد به ياد امام حسين ( علیه السّلام) و كربلا و پدر و مادراني كه پنج فرزندشان شهيد شده گريه كنيد، كه اگر گريه هاي امام حسيني و تاسوعا و عاشورايي نبود،‌ اكنون يادي از اسلام نبود. پشت جبهه را براي منافقين و ضد انقلاب خالي نگذاريد،‌ در مراسم عزاداري بيشتر شركت كنيد كه اين مراسم شما را به ياد شهيدان مي اندازد و اين ياد شهيدان است كه مردم را منقلب مي كند. امام را تنها نگذاريد. فراموش نكنيد كه شهيدان نظاره گر كارهاي شمايند.ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم. موجيم كه آسودگي ما عدم ماست
والسلام قطره اي از درياي خروشان حزب الله احمد كشوري


 آثار منتشر شده در باره ی شهید:

همراز با آسمان 

 تكان هاي شديد هلي كوپتر، كنترل آن را مشكل كرده بود. ملخ عقبي بازي در آورده بود. احمد نگاهي به شيشه سوراخ شده كنارش انداخت سرفه هاي ممتد مي كرد و آرام گرفت. به يك چيز فكر مي كرد به راهي كه طي كرده بود و مسافتي كه مانده بود. مسافت! مسافت پيموده شده، و مسافت مانده. اين كلمات سحر كننده تر از آن بودند كه او بتواند به راحتي از كنار آنها بگذرد. ذهنش درگير اين واژه ها شد. اصلاً مسافت يعني چه؟!‌ شايد يعني راهي كه آمده و يا بايد برود. 
از تولد تا امروز و از امروز تا آينده،‌ آيندهاي دور يا نزديك. اندازه مسافت در علم رياضي خيلي مهم است. همان درسي كه حالا او را خلبان كرده بود. ولي حالا در سنجش مسافت ها خيلي نمي شود به متراژ و اندازه و طول اعتنا كرد. زمان عزيز تر از اين است كه بشود آن را اندازه گرفت. بايد ديد چقدر عمق دارد. بايد فهميد كه چقدر از آن استفاده شده است. همين پرواز امروز، بيشتر از چند ساعت طول نكشيد، اما كارهاي زيادي انجام شده است. احمد اندكي مكث كرد. دنبال يك كلمه مهم در جمله اش مي گشت. « كارها؟ كار! » شايد اينها مهمترين ملاك هاي اندازه گيري زمان باشد. به خودش نگاه كرد. به زماني كه داشته و فرصت هايي كه در طول اين مدت براي خودش ساخته بود، فكر كرد. تير ماه 1323 استارت زندگي احمد كشوري. 
تولد او به عنوان يك انسان در يك ظرف زمان ظاهرا محدود ولي نامحدود. و حالا هلي كوپتر كبرا و يك پرواز موفق و تني مجروح و خون هايي كه پاك و مقدس است. خوني كه استحاله پيدا كرده و پاك شده بود. خواست ملاكي براي عمق زمان پيدا كند. خيلي آسان بود، ملاك ميزان سود دهي او بود. براي خودش، معيار خوبي پيدا كرده بود. لبخندي زد. ولي خوني كه در گلويش مانده بود خودش راو با سرعت به بيرون رساند. چند سرفه پياپي كرد. هلي كوپتر هم به همراه او چند تكان محكم خورد و آرام گرفت. تحصيلاتش راو در محيط محروم روستاي سر پل تلار و شهر كوچك كياكلا و مدرسه «قناد» بابل طي كرده بود. شاگرد ممتاز در تحصيل و موفق در ورزش و هنر. تا اينجا كه بد نبود. مدال در كشتي و يك مقام اول در طراحي. فعاليت مذهبي و صداي خوبي كه گرمي بخش محافل مذهبي بود و فقط اين هم نبود. مي دانست اسلام را بايد معرفي كرد و خوب هم معرفي كرد. و قبل از اين بايد آنرا خوب شناخت و فهميد. به ياد كاغذ كاهي كتاب هايي افتاد كه در مورد اسلام خوانده بود. هنوز بوي ناي كتاب ها را در مشامش احساس مي كرد. كلمات تند و كتاب هاي سياسي هم كه جاذبه خودشان را داشتند. سال آخر دبيرستان زمان فعاليت هاي سياسي آگاهانه بود. «‌يادش بخير! طرح ها و نقاشي هايي كه عليه رژيم شاه كشيديم. » دانشگاه هدف بعدي بود. ولي فقر به اين آرزو اجازه برآورده شدن نداد. و سال 1351 و ورود به هوانيروز. عشق به پرواز و پرنده شدن در همه هست و او اين امكان را يافته بود تا به يكي از آرزوهاي پاك كودكيش برسد. 
هلي كوپتر حالا ديگر به وضوح بالا و پايين مي رفت و حتي از مسير اصلي اش خارج مي شد. احمد تمام حواسش را روي كنترل متمركز كرد تا پرنده آهني را مهار كند. حالا فرصت داشت تا خودش را مرور كند. محيط هوانيروز خوب نبود و به مذاق خوش نمي آمد. بايد كاري مي كرد. هوا خيلي مسموم بود و اين مسئله نفس كشيدن را سخت مي كرد. دست به كار شد. اول خودش را اثبات كرد و شايستگي هايش را به همه حتي استادان خارجي و بعد موفقيت هايش را گسترش داد. در مدت كوتاهي، خلباني كبرا و جت رنجر را فرا گرفت و بعد شروع كرد به ارشاد. اين جا هم از خودش از خوديت خودش غافل نشد. شب ها او بود و خلوت و نيايش. روحش پرواز مي كرد. و چه لذت بخش بود اين پروا از كوچه ها و خيابان هاي شهر باختران فقر مي باريد. از وقتي به اين شهر آمده بود. اين همه مصيبت آزارش مي داد. بايد كاري مي كرد. دوستان را جمع كرد و صندوق خيريه اي تشكيل داد. به منزل فقرا مي رفت و به آنان كمك مي رساند. 
از همه اين كارها به او حس پرواز دست مي داد. زمزمه هاي بلندي شنيده مي شد عده اي خواستند كه تاريكي و ظلمت نباشد. و او هم همين را مي خواست بايد كاري مي كرد. شب ها اعلاميه خورشيد را چاپ مي كرد و روزها بر سر تاريكي فرياد مي زد. و حتي تصميم گرفت تا بر عليه ظلم كودتا كند. منتظر بود تا آيت الله پسنديده از امام كسب تكليف كند. اما ستاره ها در 22 بهمن تاريكي را راندند. و نيازي به كودتاي سپيده نبود. خبر رسيد كه عده اي مي خواهند تكه اي از سرزمين نور را از آن جدا كنند. روح زخمي او فقط با پرواز آرام مي گرفت. بايد كاري مي كرد. سهيليان و شيرودي هم با او بودند. او زخمي شد ولي همچنان پرواز كرد. 
هنوز كردستان اسير بود كه عراق به كشورش حمله كرد. آمده بود كه بماند. با لحجه اي كه اگر چه آشنا بود ولي معني اش را نمي فهميد. اسب بال دارش را زين كرد و تاخت. ماشين هاي فولادين از ترس هجومش به هر سو مي گريختند. به هر كجا كه مي رفت گورستان دشمنان مي شد. روحش با روح آفتاب گره خورده بود. براي قلب خسته امامش گريست. ديگر اسب بال دارش طاقت حركت نداشت و او هم. 
خاك بوي خوديت مي داد. حالا مي توانست تا زمين صعود كند! دستانش توان نداشت. هلي كوپتر را رها كرد. نگاهي به تقويم انداخت 15/9/1359 بود. زمين آسمان شده بود و او را به خود مي خواند. از دل خاك به آسمان معبر سفيدي باز شد. و او دوباره پرواز كرد.

منبع:  سایت ساجد

 
 
https://old.aviny.com/Rahiyan_Noor/revaiat-eshgh/khatere/113.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved