سه گفتار از سيدمرتضيبهار آغاز است و چه زيباست كه اين صفحه را در سال جديد با نام و
ياد بزرگ مردي آغاز كنيم كه نگاهش به بهار نيز زيبايي ديگري مي
دهد. آنگونه كه مي گويد: «خاك محتاج زمستان است تا پذيراي بهار شود
و جان محتاج صوم است تا روح به ابتذال ربيع واصل شود تا خورشيد عشق
از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشيند و
اين بهار درون است.» شرط نوآوريشهيد آويني؛ «اگر انسان هايي كه مأمور به ايجاد تحول در تاريخ هستند، خود از معيارهاي عصر خويش تبعيت كنند، ديگر تحولي در تاريخ اتفاق نخواهد افتاد.»انسان ها در مواجهه با محيط اطراف خود دو راه در پيش دارند. يا رنگ و بوي محيط را به خود گرفته و به قول معروف در آن حل شده، سازگاري مي يابند و براي رسوا نشدن همرنگ جماعت مي شوند و يا محيط را تحت تأثير آرمان ها و افكار خود قرار مي دهند. ناگفته پيداست كه اغلب راه اول را گزيده و مي پيمايند چرا كه راهي است امتحان پس داده و آنقدر در آن رفته اند كه هموار گشته است اما راه هاي جديد به تناسب آرمان افراد صعب العبورند و قدم نهادن در آن صفات و لوازمي را مي طلبد. بي شك آنان كه در پي يك زندگي بي دغدغه، روزمره و مرفه هستند نمي توانند دست به تحول بزنند چرا كه قبل از تغيير محيط بايد خود را تغيير داد و به جهاد با بسياري از اميال و خواسته هاي نفساني پرداخت. عبور از عادات و خطوط هنجاري جامعه كه در مواردي ريشه در هيچ لزوم و منطقي نيز ندارند خالي از مخاطره نيست چرا كه فرد تحول آفرين برخلاف مسير توده حركت مي كند و همين به اندازه كافي حساسيت زاست و اتفاقا هنر نيز در همين است چرا كه «ماهي هاي مرده هم مي توانند در مسير رود حركت كنند.» «به خلاف آمد عادت بطلب كام كه من. كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم». البته ذكر يك نكته در اين بحث ضروري به نظر مي رسد و آنهم اينكه هرگونه «خلاف آمد عادت» را نمي توان لزوما مايه سعادت دانست و عدم توجه به اسباب و صفات ملزوم، معيارشكني را به ميانبري براي گمراهي و شوربختي مبدل مي كند. معيارشكنان بايد صفات متعددي داشته باشند كه به نظر مي رسد اولين آنها عدم تعلق و وابستگي است كه اين خود مي تواند بسياري از ديگر صفات را همچون شجاعت، ژرف نگري، مناعت طبع، وارستگي و... را به دنبال آورد. ناگفته پيداست كه كمتر كسي زحمت و جرأت پيمودن اين راه را به خود مي دهد و از همين رو يافتنشان دشوار است. در كتاب «مجاني الادب» آمده است: مردي شنيد كه يك نفر صدا مي زند: كجايند كساني كه از دنيا مي گذرند و در جستجوي آخرت هستند؟ به او گفت: جاي آنها را عوض كن، دست روي هر كسي مي خواهي بگذار! ديگر اينكه بايد توجه داشت كه توكل شرطي اساسي در اين وادي است چرا كه انسان ساختارشكن به جزيره اي ناشناخته پاي مي گذارد كه هر قدمش مي تواند روي چاهي گذاشته شود اما چه كسي به سوي حقيقت رفت و از نور آن بي بهره ماند؟ «تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافري است راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش» و آخرين نكته از هزار و يك نكته ظريف اين ماجرا: «بي پير مرو تو در خرابات» معنويت عليه معنويتشهيد آويني؛ «كره زمين خسته است. بشر بعد از قرن ها زمين گرايي و خودپرستي احساس مي كند كه نيازمند عالم معناست. او اين عالم را دوباره باز خواهد يافت و به آن باز خواهد گشت.»اين سخن شهيد آويني پيش و بيش از آنكه متناظر با احوال جامعه ايراني باشد، نظريه اي جهاني است كه ما به علت اطلاعات ناكافي و بعضا ناصحيح از اوضاع ديگر جوامع بخصوص كشورهاي غربي و به اصطلاح مدرن، شايد نتوانيم آنچنان كه بايد عمق آن را درك كنيم اما «آب دريا را اگر نتوان كشيد. هم به قدر تشنگي بايد چشيد» و از همين رو چند سطري مي نگارم هر چند مي دانم حق مطلب بيش از اينهاست. قبل از هر چيز لازم مي بينم به نكته اي كوتاه اشاره كنم. شايد بپرسيد چرا غرب را «به اصطلاح مدرن» خواندم. اگر «مدرن» را به معناي پيشرفته از لحاظ تكنولوژي فرض كنيم من نيز به مدرن بودن آنان معترفم، اما يكي از كلاه هاي بزرگي كه سر بشر امروز گذاشته اند اين است كه مدرنيته را مترادف با خوشبختي معرفي كرده و به خورد ما داده اند. نسبت «انسان معاصر»، «مدرنيته» و «خوشبختي» خود بحث مفصلي است كه اگر عمري باقي بود به آن خواهم پرداخت. هر روز صبح قبل از ساعت6 در آن سه راهي كذايي و شلوغ كه منتظر سرويس مي ايستم آدم هايي را مي بينم كه به سرعت مي روند و بيشتر انگار در حال دويدند. بعضي ها هم كه ديرشان نشده مي ايستند و نگاهي به روزنامه ها مي اندازند. خيلي هايشان ديگر چهره هايي آشنا شده اند. هر روز با ديدن اين رفتن ها كه هيچوقت تمامي ندارد از خود مي پرسم «چرا؟» «روزها فكر من اين است و همه شب سخنم .كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم.زكجا آمده ام آمدنم بهر چه بود.به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم» آيا اين آدم ها هم از خود مي پرسند و اصلا مي دانند به كجا مي روند؟ اما انگار دنياي امروز «چراگاهي» است كه جايي براي «چرا» ندارد. بايد دويد و دويد و اگر لحظه اي بايستي و از خود بپرسي چرا، از ديگران بازخواهي ماند. جالب آنكه هرچه بيشتر مي دوي مقصد دورتر مي شود و اضطراب نرسيدن بيشتر. يك روز صبح از خواب بيدار مي شوي و به اداره مي روي. 03 سال بعد هم صبح ها از خواب بيدار مي شوي و باز هم به اداره مي روي و تنها تفاوتش اين است كه شايد يكي- دو طبقه اتاقت بالا و پائين شده باشد و «ناگهان بانگ برآيد خواجه مرد.» و اگر خيلي كله گنده باشي آگهي ترحيمت در يكي از صفحات روزنامه كنار بقيه چاپ مي شود. آنهم فردا مثل خودت مي ميرد. نمي خواهم نوستالژيك بازي در بياورم و شروع كنم به آه و ناله كه بله ما همه قرباني اين سرنوشت محتوم غفلت عصر جديديم و خوش به حال روستايي ها كه در هر روز صبح با صداي خروس از خواب بيدار مي شوند و شير بز مي خورند. از قضا فكر مي كنم آدم اگر كمي زرنگ باشد اين شهرنشيني با همه زرق و برقش مي تواند دست خيلي چيزها را رو كند و پوچي ها را آشكار سازد و بدون شك ارزش اين خودآگاهي بسيار بيشتر خواهد بود. آري بشر امروز به عالم معنا احساس نياز مي كند اما كمپاني هايي كه بقايشان به تحميق و تحمير انسان وابسته است بيكار ننشسته و مصنوعات خود را به خلايق قالب مي كنند. چيني ها براي غرب وسايل و اسباب شهوتراني مي سازند و براي ما تسبيح و ساعت اذان گو! هرچه عطش معنويت بيشتر شود جنس تسبيح ها و صداي ساعت ها نيز دلفريب تر خواهد شد و اينگونه است كه آينده شاهد نبرد «معنويت عليه معنويت» خواهد بود. معنويت الهي در برابر معنويت شيطاني. شراب روحانيشهيد آويني؛ «اهل حقيقت مقيمان كوي ميخانه اند و شعر، جرعه اي است از آن شراب روحاني كه بر خاك افشانده اند.»يكي از ويژگيهايي كه گويا با نژاد ما ايرانيان پيوند خورده است علاقه به شعر است و كمتر كسي را مي توان يافت كه به اين هنر آسماني علاقه نداشته و سر و كارش به آن نيفتاده باشد. شعر دنيايي است كه از هزاران دريچه مي توان به آن نگريست و اين مجال كوتاه تر از آن است كه بنده با اين بضاعت اندك حتي بخواهم روزنه اي بگشايم. تنها نكته اي كوتاه و آن اينكه اگر شعر در كليت خويش آدمي را به آسمان نزديكتر نكند پس تفاوت آن با سرگرمي هايي كه تنها هدفشان التذاذ است، چيست؟ نقل مي كنند شهيد آويني كه خود دست و دلي در شعر نيز داشته، پيش از انقلاب تمام شعرها و دست نوشته هايش را در چند گوني ريخته و مي سوزاند و در بيان علتش مي گويد آنها حديث نفس بودند! يك شب آتش در نيستاني فتاد... منبع: راسخون |