نقل نظام
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است كه به علت زيبايى كلامش در نظم و نثر، به «نظّام» معروف شده است.در كتابهاى متعددى از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثانى نزد در خانهى فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است:
«انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها».(1)
«عمر در روز اخذ بيعت براى ابىبكر بر شكم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندى كه وى در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد».
نقل مبرد
محمد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادى (210- 285) اديب و نويسنده معروف اهل سنت- كه آثار گرانسنگى از او به يادگار مانده است- در كتاب «الكامل» خود، داستان آرزوهاى خليفهى اول را به نقل از عبدالرحمان بن عوف آورده و يادآور مىشود:«وددت أني لم أكن كشفت عن بيت فاطمة و تركته ولو أغلق على الحرب(2)
«آرزو مىكردم اى كاش بيت فاطمه را هتك حرمت نمىكردم و آن را رها مىنمودم هر چند براى جنگ بسته شده باشد».
نقل مسعودى
ابوالفرج مسعودى (متوفاى 345) در مروجالذهب مىنويسد: ابوبكر در حال احتضار چنين گفت:من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم كه كاش آنها را انجام نمىدادم، يكى از آن سه چيز اين بود كه:
«فوددت انّي لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً». (3)«آرزو مىكردم كاش حرمت خانهى زهرا را زير پا نمىنهادم و در اين مورد سخن زيادى گفت».
مسعودى، با اينكه نسبت به اهلبيت پيامبر، گرايشهاى سالمى دارد، ولى باز به ملاحظاتى كه بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويى سخن خليفه خود دارى كرده و با كنايه رد شده است و تنها به اين اكتفا نموده كه خليفه سخن زيادى در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا مىداند؟!
نقل ابن أبىدارم
احمد بن محمد معروف به ابن أبىدارم، محدّث كوفي (متوفاى 357)، كسى است كه محمد بن أحمد بن حماد كوفي دربارهى او مىگويد: «كان مستقيم الأمر عامة دهره; او در سراسر عمر خود، پويندهى راه راست بود».
ذهبى نيز مىنويسد:
«كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه يترفض». (4)
«او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است كه به تشيع ميل داشته است».
اصولاً جاى تاسف است كه علاقه به اهلبيت، يكى از نقاط ضعف محدثان شمرده شود.
به هر روى، ابن أبىدارم نقل مىكند كه در محضر او اين خبر خوانده مىشود:
«انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن».
«عمر لگدى بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد». (5)
نقل عبدالفتاح عبدالمقصود
اين دانشمند خبير و شهير مصرى، داستان در دربار هجوم به خانهى وحى را در دو مورد از كتاب خود آورده است كه ما به نقل يكى از آنها بسنده مىكنيم:
«إنّ عمر قال: و الّذى نفسى بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها على من فيها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول فى عقبه: يا أباحفص، إنّ فيها فاطمة...! فصاح لا يبالي: و إن...!» واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه... و بدا له عليّ... ورنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلّا رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسولاللَّه...
تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه على عسف صاحبه، حتّى تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد على الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزى لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطى قدميه ارتداد هدبه إليه....
و عند ما نكص الجمع، و راح يفرّ كنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، كان عليّ يقلّب عينيه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع يمينه على مقبض سيفه كهمّ من غيظه أن تغوص فيه...». (6)
«قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مىكشم! گروهى كه از خدا مىترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مىداشتند، گفتند: اى اباحفص! فاطمه در اين خانه است. و او بىپروا فرياد زد: باشد! عمر نزديك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. على عليهالسلام پيدا شد.
صداى نالهى زهرا در آستانهى خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثهاى بود كه دختر پيامبر سر داده و مىگفت: پدر! اى رسول خدا... مىخواست از دست ظلم يكى از اصحابش او را كه در نزديكى وى در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سركش گردن فراز بىپروا را به جاى خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيرش را نابود كند و آرزو مىكرد قبل از اين كه چشمش به وى بيفتد، صاعقهاى نازل شده او را درمىيابد.
وقتى جمعيت برگشت و عمر مىخواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحهى زهرا فرار كند، على از شدت تأثير و حسرت با گلويى بغض گرفته و اندوهى گران، چشمش را در ميان آنان مىگردانيد و انگشتان خود را بر قبضهى شمشير فشار مىداد و مىخواست از شدت خشم در آن فرورود...».
پی نوشت
1_الوافى بالوفيات 6/ 17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى 1/ 57، چاپ دارالمعرفه، بيروت. درترجمه نظام به كتاب «بحوث فى الملل والنحل» 3/ 248- 255 مراجعه شود2_شرح نهجالبلاغه 2/ 47، چاپ مصر
3_مروجالذهب 2/ 301، چاپ داراندلس، بيروت.4_سير اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349
5ـ ميزان الاعتدال 1/ 139.
6_عبدالفتاح عبدالمقصود، على بن ابىطالب 4/ 274- 277 و نيز 1/ 192- 193.