بيرون از وجود خودش جستجو میكند . آن انسان آرمانی يعنی انسان آرزويی
همان خداست . پس در واقع آنچه خود داشت از بيگانه تمنا كرد يعنی از
بيرون تمنا و جستجو كرد . به عقيده فويرباخ از اينجا فكر خدا پيدا شد .
بعد وقتی كه منبع اين نيكيها و خوبيها و فضيلتها را در بيرون از خودش
پنداشت و فرض كرد - به قول نويسنده - در يك آسمان آرمانی آن را بيرون
افكند . آن وقت به همين قناعت نمیكند كه آن را به صورت يك فكر قبول
كرده باشد . میگويد اگر همين مقدار بود يك نيممصيبتی بيشتر نبود .
مصيبت آن وقت كامل میشود كه بعد در مقام عمل شروع میكند در مقابل همان
موجودی كه او را از خود بيرون افكنده و فرض كرده ، اظهار اطاعت و
فرمانبری میكند ، اظهار تسليم میكند ، اظهار خضوع میكند ، پرستش میكند و
تسليم او میشود . در واقع شخصيت خودش را از دست میدهد . آن وقت ديگر
اين [ انسان ] به خودش تعلق ندارد ، به او تعلق دارد ، يعنی [ اين امر ]
منشا از خود بيگانگی میشود .
البته - قبلا هم عرض كرديم - اين كلمه " از خود بيگانگی " را برای
اولين بار هگل مطرح كرده است ولی نه در اين مورد . فوير باخ برای اولين
بار آمد اين حرف را زد كه دين منشا از خود بيگانگی است (به همين بيانی
كه عرض كردم) و معانی و مفاهيم دينی منشا ازخود بيگانگی هستند. دين منشا
ازخود بيگانگی میشود و انسان را از فضيلتهای خودش و هر چه دارد تهی
میكند و انسان میخواهد تمام اينها را به ماورا و غير خودش نسبت بدهد و
آنچه كه در خودش هست همه را بدی میبيند و آنچه كه در غير هست همه را
نيكی میبيند . اين " ازخودبيگانگی " است . اين از آن حرفهايی است كه
خيلی دنيا را تحت تاثير قرار داده است . حتی بسياری از ديندارها كه
هميشه وقتی در اين گونه موقعيتها قرار میگيرند چون راه حل مشكل را
نمیدانند تسليم میشوند ، میگويند اصلا در عبادت هم آدم نبايد حالت خضوع
و تسليم به خودش بگيرد و مرتب اظهار عجز و لابه كند ، نه ، انسان بايد
وقتی كه دعا هم میكند با مشت گره كرده دعا كند(خنده حضار)برای اين كه
اگر غير اين باشد از خود بيگانه شده است . از اين چرت و پرت ها
میبافند و به همديگر میگويند . (اين سخنان نتيجه ريشه يافتن اين مزخرفاتی
است كه اينها میگويند . )من شنيدهام ، گاهی اين حرفها را میزنند كه اصلا
در حال دعا هم آدم نبايد آنقدر حالت ذلت و انكسار و بدبختی و فلاكت به
خود بگيرد ، انسان شخصيتش را در مقابل خدا هم بايد حفظ كند و الا از
|