مكتب الهی قائل هستند اين است كه در مكتب الهی هيچ چيزی بلاغايت نيست‏
و جهان غايت دارد ، غايت جاودانه دارد . نهايت درجه [ ماترياليسم ]
نيستی [ است ، ] چون اگر هستيها همه به نيستی مطلق منتهی شود آخرش پوچی‏
است ، يعنی اين مساله مطرح می‏شود كه پس هستی برای چيست ؟ برای نيستی .
هستی كه بخواهد برای نيستی باشد آخرش پوچی است ، همين موج پوچی‏گرايی كه‏
در دنيا پيدا شده . اينها يك راه توجيهی از نظر خودشان پيدا كرده‏اند كه‏
با اين راه توجيه می‏خواهند خود را از اين پوچی‏گرايی و از آن ياس فلسفی -
كه هميشه فلسفه‏های مادی منجر به ياس و خودكشی و بدبينی می‏شود - نجات‏
بدهند . راه نجاتی كه پيدا كرده‏اند دو ريشه دارد . يك ريشه در
انسان‏گرايی دارد . ريشه انسان‏گرايی‏اش همان بود كه از فويرباخ شروع می‏شد
. ريشه ديگری در اصل سوم ديالكتيك دارد كه اصل تكامل باشد .

. 1 انسان‏گرايی

اما آن ريشه‏ای كه در انسان‏گرايی دارد - كه اين ديگر امروز يك حرف‏
رايجی شده و حتی در اين مقالاتی هم كه عده‏ای در جرايد و مجلات می‏نويسند
خيلی روی اين قضيه تكيه می‏كنند - اين است كه درست است كه فرد فانی‏
است ولی نوع باقی است . فرد فانی است ، من فانی هستم ، من نيست می‏شوم‏
، ولی نوع انسان كه باقی است . چه مانعی دارد كه غايت فعاليتهای انسان‏
نوع باشد بدون اين كه كوچكترين تماسی با فرد داشته باشد . [ اينكه غايت‏
فعاليتهای انسان ] نوع باشد معنايش اين است كه صد در صد ديگری باشد .
اينكه " وقتی من خودم نباشم مجموع افراد ديگر هستند " معنايش اين است‏
كه من نباشم ، افراد ديگر ، منتها وقتی بگوييم كل افراد ديگر ، اين می‏شود
نوع . راجع به اين كه اصلا برای بشر چنين چيزی امكان دارد كه با توجه به‏
نيستی مطلق خودش ، با توجه به اين كه از اين كارش به هيچ نحو چيزی به‏
او برنمی‏گردد ، [ كاری را انجام دهد ؟ ] آيا چنين چيزی ممكن است ؟ يعنی‏
آيا امكان دارد انسان از دايره من ، ولو من عالی خودش ، من متعالی خودش‏
، پا بيرون بگذارد ؟ انسان عاشق چيزی باشد كه آن چيز به هيچ نحو به او
ارتباط پيدا نمی‏كند ، چنين چيزی اصلا امكان دارد يا نه ؟ عده‏ای اين امر را
ممكن دانسته‏اند و عده‏ای غيرممكن ولی بعد برای آن توجيهی ساخته‏اند .
توجيهش هم در واقع يك توجيه مضحك است اگرچه مورد قبول اين‏