پيدا كند ، منجر به يك هرج و مرج و بحرانهايی می‏شود . همان‏طور كه‏
سرمايه‏داری دچار يك نوع بحران در درون خودش می‏شود ، آزادی دچار يك نوع‏
بحران در درون خودش می‏شود كه همان بحران منجر به يك ديكتاتوری می‏شود .
ولی اينها چون می‏خواهند بگويند در عين حال آن نظام بعدی ، ديكتاتوری‏ای كه‏
بعد می‏آيد كه ديكتاتوری به اصطلاح سوسياليستی هست [ منافاتی با آزادی‏
ندارد ، ] می‏گويند " ديكتاتوری پرولتاريا " كه آن ديكتاتوری در عين حال‏
عين آزادی است ، هم آزادی است هم ديكتاتوری ، هر دوی اينها در آن واحد
هست . اين هم توجيه تكامل .

داروينيزم و نظريه ماركس

اتفاقا اين كه اين كتاب می‏گويد كه اين نظريه كارل ماركس ريشه‏ای در
داروينيزم دارد ، اين را خوب توضيح نمی‏دهد و بايد گفت ريشه‏ای كه در
داروينيزم دارد ريشه ضعيفی است . البته اين مقدار عرض كرديم كه قبل از
داروين خود هگل اساسا فلسفه‏اش فلسفه تكاملی است چون معتقد است كه ما
از مقوله بسيطتر به مقوله كاملتر می‏رسيم ، همين‏طور مقولات به سوی تركب و
پيچيدگی می‏روند . پس اصل نظريه تكامل را او هم قبول دارد . اصلا اساس‏
ديالكتيك هگل بر اصل تكامل است . اصل تبديل كميت به كيفيت را هم كه‏
باز هگل خودش گفته بود . آن مثال را هم اولين بار هگل گفته است . بله ،
داروين از يك طرف و نئوداروينيست‏ها از طرف ديگر تاييدی برای دو نظريه‏
هگل آوردند. البته اينها (ماركسيستها) هم به قول خودشان نظريه هگل را از
جنبه ايده‏آليستی به جنبه عينی و مادی [ سوق ] دادند . خود داروين فقط اصل‏
تكامل را در جانداران تاييد كرد . در فلسفه داروين اسمی از " تبديل‏
كميت به كيفيت " نيست ، بلكه فلسفه داروين بر اساس تبدل تدريجی‏
انواع است ، چون آن اصول چهارگانه‏ای كه داروين گفته است : اصل وراثت ،
اصل تنازع بقا ، اصل انتخاب اصلح و اصل انطباق با محيط ، در هيچكدام از
اينها اصل تبديل كميت به كيفيت نيست . بنابراين داروين فقط در
تجربيات خودش ، در قلمرو جاندارها [ نظريه داد ] كه