محدوده جبر تاريخ است ، يعنی توانايی انسان در اين محدوده و در اين مسير
است ، در خلاف مسير تاريخ نه موفق به تغيير می‏توان شد نه شناخت شناخت‏
صحيحی خواهد بود . بنابراين شناخت ما اين طور بايد باشد : ما اول بايد
مسير جبری تاريخ را بشناسيم كه به كدام سو هست ، بعد وارد عمل می‏شويم ،
در مسير مقدر و حتمی‏ای كه قبلا تاريخ خودش برای خودش دارد . پس اين‏
نوعی امر بين امرين است كه اينها خواسته‏اند قائل شوند ولی در اين حد ،
در يك حد اختيار بسياربسيار محدودی كه انسان می‏تواند در اين زمينه دارا
باشد .
پس يكی از مسائلی كه در باب پركسيس به عنوان فلسفه عمل مورد بحث‏
واقع می‏شود تعارض ميان فلسفه عمل از يك طرف و حتميت تاريخی آنهم‏
حتميت اقتصادی از طرف ديگر است كه بايد ببينيم آيا می‏شود اين تعارض‏
را حل كرد يا نمی‏شود ؟

اختيار انسان

اينجا مساله‏ای را بايد دقيقا بررسی كرد ، مساله اختيار انسان . آيا
طبيعت همين طور است كه اينها می‏گويند كه انسان در مقابل مسير تاريخ از
خودش قدرتی ندارد ؟ كما اينكه ما هم هميشه اين حرف را می‏زنيم ، می‏گوييم‏
مسير تاريخ مسير تكاملی است ( به نظرم ما در گذشته هم درباره اين قضيه‏
بحث كرده‏ايم ، در آنجا كه كتاب تاريخ چيست را بحث می‏كرديم ) ولی خود
اراده كمال‏جوی انسانها عامل اصلی اين تكامل است . اين به معنی اين است‏
كه انسان چون می‏خواهد ، تكامل جبرا پيدا می‏شود ، به معنی اين نيست كه به‏
فرض اگر هم نخواهد باز هم واقع می‏شود . يك وقتی يك دانشجو سوال كرد (
اين سوال سوال ساده‏ای است) گفت كه آيا اگر انسان يك خطر قطعی را ببيند
، مثلا درنده‏ای می‏بيند كه قدرت مقاومت در برابرش نيست ، آيا حتما فرار
می‏كند يا نه ؟ بله . اگر حتما فرار می‏كند پس اين فرارش ديگر اختياری‏
نيست ، چون می‏گوييم ضرورت دارد كه به صرف اينكه او را می‏بيند فرار
می‏كند . جوابش اين است كه فرق است ميان اينكه انسان به حكم يك جبر
فرار كند و اينكه انسان حتما يك طرف را اختيار كند . در اين گونه موارد
انسان بالضروره يك طرف را اختيار می‏كند . بالضروره يك طرف را اختيار
كردن غير از اين است كه جبرا به او تحميل شده باشد . مثلا يك انسان عالم‏
باتقوای پرهيزكار كه دارای يك روح لطيف