مجعول نيستند . مخلوق بودن و معلول بودن آنها بالعرض است ، همچنانكه‏
قبلا گفتيم درست مثل اين است كه می‏گوييم : " خورشيد ، سبب ايجاد سايه‏
است " . البته اگر خورشيد نباشد ، سايه هم نيست ، ولی سبب شدن خورشيد
از برای سايه با سبب شدن آن برای نور متفاوت است . خورشيد نور را
واقعا و حقيقتا افاضه می‏كند ولی سايه را حقيقتا ايجاد نمی‏كند . سايه چيزی‏
نيست كه ايجاد شود . سايه از محدوديت نور پيدا شده است ، بلكه عين‏
محدوديت نور است . در مورد شرور ، اعم از شرور نوع اول و شرور نوع دوم‏
نيز مطلب از همين قرار است . شرور ، اموری اعتباری و عدمی هستند . كوری‏
در انسان كور ، يك واقعيت مستقلی نيست تا گفته شود كه آدم كور را يك‏
مبدأ آفريده است و كوری او را يك مبدأ ديگر . كوری نيستی است و هر شری‏
نيستی است . نيستی ، مبدأی و آفريننده‏ای ندارد .

شرور از نظر اصل عدل

بدين ترتيب شبهه " ثنويه " و پندار دوگانه بودن هستی و دو ريشه‏
داشتن آن از ميان می‏رود ، زيرا ثابت گرديد كه هستی ، دو نوع نيست تا دو
مبدأ لازم داشته باشد .
اما همچنانكه قبلا يادآوری كرديم مسأله عدمی بودن شرور به تنهايی برای‏
حل مشكل " عدل الهی " كافی نيست ، قدم اول و مرحله اول است . نتيجه‏ای‏
كه بالفعل از اين بحث گرفته می‏شود فقط اين است كه هستی دو نوع نيست :
يك نوع هستيهايی كه از آن جهت كه هستی هستند خيرند و يك نوع هستيهايی‏
كه از آن جهت كه هستی هستند شرند ، بلكه هستی از آن جهت كه هستی است‏
خير است و نيستی از آن جهت كه نيستی است شر است ، هستيها از آن جهت‏
شرند كه توأم با نيستيهايند و يا منشأ نيستيها می‏گردند . پس در خود هستی‏
، دوگانگی حكمفرما نيست تا فكر دو ريشه داشتن هستی در ما پيدا شود .
نيستی هم از آن جهت كه نيستی است مبدأ و منشأ و كانون جداگانه‏ای را
ايجاب نمی‏كند .
ولی از ديدگاه عدل الهی ، مسأله شرور شكل ديگری دارد . از اين نظرگاه ،
سخن در دوگونگی اشياء نيست ، سخن در اين است كه خواه اشياء دوگونه‏
باشند يا يك گونه ، چرا نقص و كاستی و فنا و نيستی در نظام هستی راه‏
يافته است ؟ چرا يكی كور و ديگری كر و سومی ناقص الخلقة است ؟ عدمی‏
بودن كوری و كری و ساير نقصانات برای حل اشكال كافی نيست زيرا سؤال‏
باقی است كه چرا جای اين عدم را وجود نگرفته است ؟ آيا اين ، نوعی منع‏
فيض نيست ؟ و آيا منع فيض نوعی ظلم نيست ؟ در