به اين معنی نيست كه فهم لطيف تری دارند و چيزهايی را درك میكنند كه
ديگران درك نمیكنند ، حساسيت آنها به اين معنی است كه در مقابل
زيباييهای جهان ، بی احساس و كرخ و در مقابل سختيها زود رنج و كم
مقاومت اند . چنين آدمهايی بايد هم خودكشی كنند و چه بهتر كه خودكشی
كنند ، ننگ بشرند و بهتر كه اجتماع بشر از لوث وجودشان پاك گردد .
زمانی با شخصی آشنايی دوری داشتم و میپنداشتم از خوشبخت ترين انسانها
است . هر گونه وسيله مادی زندگی به نسبت برای وی فراهم بود . پول و
ثروت ، پست و مقام ، شهرت ، همه را داشت . سخن از فرزند داشتن به
ميان آمد ، گفت : من نمیخو استم و نمیخواهم كه فرزند داشته باشم .
پرسيدم : چرا ؟ گفت : من كه خودم در اين دنيا آمدم كافی است ، چرا
اسباب رنج يك موجود ديگر را فراهم كنم ؟ رنجهايی را كه من كشيدهام او
هم بكشد ؟ ابتدا تعجب كردم ، اما بعد كه اندكی بيشتر با روح او آشنا شدم
، فهميدم كه اين بيچاره راست میگويد ، وی در اينهمه ناز و نعمت جز رنج
نمیبيند . معمولا كسانی را كه میپنداريم همه رنجها را از خود دور كردهاند
بيش از همه رنج میبرند .
آری ، مصائب و بلاها نعمتهای بزرگی هستند كه بايد در برابر آنها
سپاسگزار خدا بود ، نعمتهايی هستند كه در صورت قهر تجلی كردهاند ،
همچنانكه گاهی قهرهايی به صورت لطف ، ظهور میكنند . از اين قهرها به
نوبه خود بايد سپاسگزار بود . اما به هر حال بايد متوجه بود كه نعمت
بودن نعمت ، و نقمت بودن نقمت ، بستگی دارد به طرز واكنش و عكس
العمل ما در برابر آن . ما میتوانيم همه نقمتها را تبديل به نعمت كنيم
تا چه رسد به آنچه در لباس نعمت نيز ظهور میكند ، و هم میتوانيم همه
نعمتها را تبديل به بلا و مصيبت كنيم ، تا چه رسد به آنچه در لباس بلا و
مصيبت برای ما میرسد .
مجموعه اضداد
از بحثهايی كه در اين بخش داشتيم به اين نتيجه دست يافتيم كه فرمول
اصلی آفرينش جهان ، فرمول تضاد است و دنيا جز مجموعهای از اضداد نيست
. هستی و نيستی ، حيات و موت ، بقا و فنا ، سلامتی و بيماری ، پيری و
جوانی ، و بالاخره خوشبختی و بدبختی در اين جهان توأمند . به قول سعدی :
" گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهمند " .
|
مولوی میگويد :