شناختند و گفتند : در ميان " مناطات " و " ملاكات " آنچه عقل از همه‏
بديهی‏تر و روشنتر درك می‏كند ، حسن عدالت و احسان ، و قبح ظلم و عدوان‏
است . و به اين ترتيب عدل و ظلم به صورت معياری در فقه اسلامی در آمدند
.
اهل حديث ، منابع فقه را در اسلام سه چيز می‏دانستند : كتاب ( قرآن ) و
سنت و اجماع . اما اهل رأی و قياس ، منابع فقه را چهار چيز می‏دانستند :
سه منبع مذكور به علاوه رأی و قياس .
اهل حديث برای اهل رأی و قياس انتقاداتی داشتند ، با ذكر يك سلسله‏
مثالها روشن می‏كردند كه اعتماد به رأی و قياس ، انسان را در كشف احكام‏
شرعی دچار انحراف و اشتباه می‏كند ، و اهل رأی و قياس نيز متقابلا آنها
را به اعتماد به يك سلسله احاديث منقوله كه اعتبار و درستی آنها روشن‏
نيست متهم می‏كردند .

روش فقهی شيعی

فقه و اجتهاد شيعه ، مانند كلام و فلسفه ، راه مستقلی طی كرد . در فقه‏
شيعه ، اصل تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفس الامری و قاعده ملازمه حكم‏
عقل و شرع ، مورد تأييد قرار گرفت و حق عقل در اجتهاد ، محفوظ ماند .
اما رأی و قياس بيش از آنچه در ميان گروه اهل حديث از اهل تسنن مورد
تخطئه واقع شده بود در ميان شيعه مورد تخطئه قرار گرفت .
تخطئه قياس در شيعه نه بدان جهت بود كه اصحاب حديث از اهل تسنن‏
می‏گفتند كه عبارت بود از عدم حجيت عقل به عنوان يكی از ادله شرعيه در
احكام بلكه به دو جهت ديگر بود : يكی اينكه رأی و قياس ، عمل به ظن‏
است نه عمل به علم ، تبعيت از خيال است نه تبعيت از عقل ، ديگر اينكه‏
مبنای لزوم رجوع به رأی و قياس اين است كه اصول و كليات اسلامی وافی‏
نيست ، و اين ، ظلم و يا جهل به اسلام است . درست است كه بيان احكام‏
همه مسائل بطور جزئی و فردی نشده است ، و امكان هم ندارد ، زيرا جزئيات‏
غير متناهی است ، ولی كليات اسلامی به نحوی تنظيم شده كه جوابگوی‏
جزئيات بی پايان و اوضاع مختلف مكانی و شرائط متغير زمانی است .
عليهذا وظيفه يك فقيه اين نيست كه به لفظ ، جمود كند و حكم هر واقعه‏
جزئی را از قرآن يا حديث بخواهد ، و اين هم نيست كه به بهانه نبودن حكم‏
يك مسأله ، به خيالبافی و قياسی بپردازد ، وظيفه فقيه " تفريع " ورد
فروع بر اصول است . اصول اسلامی در كتاب و سنت موجود است . فقط يك "
هنر " لازم است و آن هنر " اجتهاد " يعنی تطبيق