انديشه او را به خود مشغول میدارد چيزی جدا از غريزه فرار از خطر است كه
عكس العملی است آنی و مبهم در هر حيوانی در مقابل خطرها . كودك انسان
نيز پيش از آنكه آرزوی بقاء به صورت يك انديشه در او رشد كند به حكم
غريزه فرار از خطر ، از خطرات پرهيز میكند .
" نگرانی از مرگ " زاييده ميل به خلود است ، و از آنجا كه در
نظامات طبيعت هيچ ميلی گزاف و بيهوده نيست ، میتوان اين ميل را دليلی
بر بقاء بشر پس از مرگ دانست . اين كه ما از فكر نيست شدن رنج میبريم
خود دليل است بر اينكه ما نيست نمیشويم . اگر ما مانند گلها و گياهان ،
زندگی موقت و محدود میداشتيم ، آرزوی خلود به صورت يك ميل اصيل در ما
بوجود نمیآمد . وجود عطش دليل وجود آب است . وجود هر ميل و استعداد
اصيل ديگر هم دليل وجود كمالی است كه استعداد و ميل به سوی آن متوجه
است . گويی هر استعداد ، سابقهای ذهنی و خاطرهای است از كمالی كه بايد
به سوی آن شتافت . آرزو و نگرانی درباره خلود و جاودانگی كه همواره
انسان را به خود مشغول میدارد ، تجليات و تظاهرات نهاد و واقعيت نيستی
ناپذير انسان است . نمود اين آرزوها و نگرانيها عينا مانند نمود
رؤياهاست كه تجلی ملكات و مشهودات انسان در عالم بيداری است . آنچه
در عالم رؤيا ظهور میكند تجلی حالتی است كه قبلا در عالم بيداری در روح
ما وارد شده و احيانا رسوخ كرده است ، و آنچه در عالم بيداری به صورت
آرزوی خلود و جاودانگی در روح ما تجلی میكند كه به هيچ وجه با زندگی
موقت اين جهان متجانس نيست ، تجلی و تظاهر واقعيت جاودانی ماست كه
خواه ناخواه از " وحشت زندان سكندر " رهايی خواهد يافت و " رخت بر
خواهد بست و تا ملك سليمان خواهد رفت " . مولوی اين حقيقت را بسيار
جالب بيان كرده آنجا كه میگويد :
پيل بايد تا چو خسبد اوستان
|
خواب بيند خطه هندوستان
|
خر نبيند هيچ هندستان به خواب
|
خر زهندستان نكرده است اغتراب
|
ذكر هندستان كند پيل از طلب
|
پس مصور گردد آن ذكرش به شب
|
اين گونه تصورات و انديشهها و آرزوها نشاندهنده آن حقيقتی است كه
حكما و عرفا آن را " غربت " يا " عدم تجانس " انسان در اين جهان
خاكی خواندهاند .