برای خودنمايی نمی‏يافتند . ماده برای پذيرش حيات ، از لحاظ مكان ،
ظرفيت محدودی دارد ولی از لحاظ زمان ظرفيتش نامتناهی است . اين جالب‏
است كه جرم عالم هر اندازه از نظر فضا وسيع باشد ، وسعتی هم از لحاظ
زمان دارد و هستی در اين بعد نيز گسترش بی نظير دارد .
خيام كه خود از ايراد گيران از مرگ است ( البته منسوب به او است )
نكته‏ای را يادآور می‏شود كه ضمنا جواب به اعتراضهای خود اوست . می‏گويد :
از رنج كشيدن ، آدمی حر گردد
قطره چو كشد حبس صدف ، در گردد
گر مال نماند سر بماناد بجای
پيمانه چو شد تهی ، دگر پر گردد
از تهی شدن پيمانه نبايد انديشه كرد ، كه بار ديگر ساقی پيمانه را پر
می‏كند . هم او می‏گويد :
برخيز و مخور غم جهان گذران
بنشين و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفايی بودی
نوبت به تو خود نيامدی از دگران
شاعر ، اين جهت را به حساب بيوفايی دنيا می‏گذارد ، آری ، اگر تنها
همين شخصی كه اكنون نوبت اوست مقياس باشد بايد بيوفايی ناميده شود ،
اما اگر حساب ديگران را هم كه بايد بيايند و دوره خود را طی كنند بكنيم‏
نام عوض می‏شود و بجای بيوفايی بايد بگوييم انصاف و عدالت و رعايت‏
نوبت .
اينجا ممكن است كسی بگويد قدرت خداوند ، غيرمتناهی است ، چه مانعی‏
دارد كه هم اينها كه هستند برای هميشه باقی بمانند و هم برای آيندگان فكر
جا و زمين و مواد غذايی بشود ؟ !
اينها نمی‏دانند كه آنچه امكان وجود دارد از طرف پروردگار افاضه شده و
می‏شود ، آنچه موجود نيست همان است كه امكان وجود ندارد . فرض جای ديگر
و محيط مساعد ديگر به فرض امكان ، زمينه وجود انسانهای ديگری را در
همانجا فراهم می‏كند ، و باز در آنجا و اينجا اشكال سر جای خود باقی است‏
كه بقاء افراد و دوام آنها راه وجود و ورود را بر آيندگان می‏بندد .
اين نكته ، مكمل پاسخی است كه تحت عنوان " مرگ ، نسبی است " ياد
كرديم . حاصل جمع اين دو نكته اين است كه ماده جهان با سير طبيعی و
حركت جوهری خويش ، گوهرهای تابناك روحهای مجرد را پديد می‏آورد ، روح‏
مجرد ، ماده را رها