تسليم باشند ولو آنكه اسما مسلمان نباشند ، دكارت ، فيلسوف فرانسوی -
مطابق اظهارات خودش - نمونه خوبی است .
در شرح حال وی نوشتهاند كه وی فلسفه خود را از شك شروع كرد ، در همه
معلومات خويش شك كرد و از صفر شروع نمود ، فكر و انديشه خودش را نقطه
شروع قرار داده گفت :
" من میانديشم پس وجود دارم " .
پس از اثبات وجود خويش ، روح را اثبات كرد و همچنين وجود جسم و
وجود خدا برايش قطعی شد . كم كم به موضوع انتخاب دين رسيد ، مسيحيت را
كه در كشورش دين رسمی بود انتخاب كرد .
ولی يك سخن جالب دارد و آن اين است كه میگويد من نمیگويم مسيحيت
حتما بهترين دينی است كه در همه دنيا وجود دارد ، من میگويم در ميان
اديانی كه الان من میشناسم و به آنها دسترسی دارم مسيحيت بهترين دين است
. من با حقيقت ، جنگندارم ، شايد در جاهای ديگر دنيا ، دينی باشد كه بر
مسيحيت ترجيح داشته باشد ، و از قضا ايران را به عنوان يك كشوری كه از
آنجا بی خبر است و نمیداند م ردم آنجا چه دين و مذهبی دارند مثال میآورد
، میگويد من چه میدانم ؟ شايد مثلا در ايران دين و مذهبی وجود داشته باشد
كه بر مسيحيت ترجيح دارد .
اينگونه اشخاص را نمیتوان كافر خواند ، زيرا اينها عناد نمیورزند ،
كافر ماجرايی نمینمايند ، اينها در مقام پوشيدن حقيقت نيستند . ماهيت
كفر ، چيزی جز عناد و ميل به پوشانيدن حقيقت نيست . اينها " مسلم فطری
" میباشند . اينها را اگر چه مسلمان نمیتوان ناميد ولی كافر هم نمیتوان
خواند ، زيرا تقابل مسلمان و كافر از قبيل تقابل ايجاب و سلب و يا عدم
و ملكه - به اصطلاح منطقيين و فلاسفه - نيست ، بلكه از نوع تقابل ضدين
است ، يعنی از نوع تقابل دو امر وجودی است نه از نوع تقابل يك امر
وجودی و يك امر عدمی .
البته اينكه دكارت را به عنوان مثال ذكر كرديم برای اين نبود كه از
اصل اولی كه بيان كرديم خارج شويم . از اول شرط كرديم كه درباره اشخاص
اظهار نظر نكنيم . مقصود ما از تمثيل به دكارت اين است كه اگر فرض
كنيم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقيقت همان اندازه تسليم
بوده كه اظهار داشته است ، و از طرف ديگر واقعا هم دسترسی بيشتر برای
تحقيق نداشته است ، او يك مسلمان فطری بوده است .
|