ورنه تأديب و عتابت كردمی
بهر اين پرسش تو را آزردمی
ليك می‏خواهی كه در افعال ما
باز جويی حكمت و سر قضا
تا از آن واقف كنی مر عام را
پخته گردانی بدين هر خام را
پس بفرمودش خدا ای ذو لباب
چون بپرسيدی بيا بشنو جواب
موسيا تخمی بكار اندر زمين
تا تو خود هم وادهی انصاف اين
چونكه موسی كشت و كشتش شد تمام
خوشه‏هايش يافت خوبی و نظام
داس بگرفت و مر آنها را بريد
پس ندا از غيب در گوشش رسيد
كه چرا كشتی كنی و پروری
چون كمالی يافت آن را می‏بری ؟
گفت يارب ز آن كنم ويران و پست
كه در اينجا دانه هست و كاه هست
دانه لايق نيست در انبار كاه
كاه در انبار گندم ، هم تباه
نيست حكمت اين دو را آميختن
فرق ، واجب می‏كند در بيختن
گفت اين دانش ز كه آموختی ؟
نور اين شمع از كجا افروختی ؟
گفت تمييزم تو دادی ای خدا
گفت پس تمييز چون نبود مرا ؟
در خلايق روحهای پاك هست
روحهای تيره گلناك هست
اين صدفها نيست در يك مرتبه
در يكی در است و در ديگر شبه
واجب است اظهار اين نيك و تباه
همچنان كاظهار گندمها ز كاه

مرگ ، گسترش حيات است

در بحث از پديده موت ، به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه پديده‏های‏
" موت " و " حيات " نظام متعاقبی را در جهان هستی بوجود می‏آورند ،
همواره مرگ يك گروه ، زمينه حيات را برای گروهی ديگر فراهم می‏سازد .
لاشه جانورانی كه می‏ميرند بی مصرف نمی‏ماند ، از آنها گياهها يا جانداران‏
تازه نفس و پرطراوت ديگری ساخته می‏شود . صدفی می‏شكند و گوهر تابناكی‏
تحويل می‏دهد ، بار ديگر از همان جرم و ماده ، صدفی نو تشكيل می‏گردد و
گوهر گرانبهای ديگری در دل آن پرورش می‏يابد . صدف شكستن و گوهر تحويل‏
دادن ، بينهايت مرتبه تكرار می‏گردد و بدينوسيله فيض حيات در امتداد بی‏
پايان زمان گسترش می‏يابد . اگر مردمی كه در هزار سال قبل می‏زيستند
نمی‏مردند نوبت زندگی به انسانهای امروز نمی‏رسيد ، همچنانكه مردم امروز
اگر جا تهی نكنند ، امكان وجود برای آيندگان نخواهد بود . اگر گلهای سال‏
گذشته از رويه زمين برچيده نشده بودند گلهای با طراوت و جوان سال جديد ،
ميدانی