گر آمدنم به خود بدی نامدمی |
ور نيز شدن به من بدی كی شدمی |
به زآن نبدی كه اندرين دير خراب |
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی |
چون حاصل آدمی در اين شورستان |
جز خوردن غصه نيست تا كندن جان |
خرم دل آنكه زين جهان زود برفت |
و آسوده كسی كه خود نيامد به جهان |
بر شاخ اميد اگر بری يافتمی |
هم رشته خويش را سری يافتمی |
تا چند به تنگنای زندان وجود |
ای كاش سوی عدم رهی يافتمی |
نگرانی از مرگ
پيش از اينكه مسأله مرگ و اشكالی را كه از اين ناحيه بر نظامات جهان ايراد میگردد بررسی كنيم ، لازم است به اين نكته توجه كنيم كه ترس از مرگ و نگرانی از آن ، مخصوص انسان است . حيوانات درباره مرگ ، فكر نمیكنند . آنچه در حيوانات وجود دارد غريزه فرار از خطر و ميل به حفظ حيات حاضر است . البته ميل به بقاء به معنای حفظ حيات موجود ، لازمه