است ، در درجه اول بايد درباره سازمان صالح انديشيد و در درجه دوم‏
درباره زعماء صالح .
افلاطون نظريه اجتماعی معروفی دارد كه به نام " مدينه فاضله افلاطن "
معروف است . در ميان حكماء اسلامی ، حكيم ابونصر فارابی از افلاطن پيروی‏
كرده و نظرياتی ابراز داشته است . اين دو حكيم اساس نظر خود را صلاحيت‏
افراد قرار داده‏اند و اصالت فردی انديشيده‏اند . تمام توجه خود را به اين‏
نكته معطوف كرده‏اند كه زمام امور اجتماع را چه افرادی بايد در دست‏
بگيرند ، آن افراد بايد دارای چه فضائل علمی و عملی بوده باشند . اما
اينكه تشكيلات و نظامات اجتماعی بايد چگونه بوده باشد و آن افراد "
ايده آل " در چه نظاماتی زمام امور را در دست بگيرند چندان مورد توجه‏
اين دو حكيم واقع نشده است .
بر اين نظريه ، انتقاداتی شده ، از جمله اينكه تأثير شگرف و عظيم‏
سازمان در افكار و اعمال و روحيه افراد ( و از آنجمله خود زعما ) مورد
توجه واقع نشده است . اين نكته مورد توجه قرار نگرفته كه اگر نظام ،
صالح بود كمتر فرد ناصالح قدرت تخطی دارد و اگر ناصالح بود فرد صالح‏
كمتر قدرت عمل و اجراء منويات خود را پيدا می‏كند و احيانا منويات و
افكار خود را می‏بازد و همرنگ سازمان می‏شود .
يكی از دانشمندان در مقام انتقاد نظر افلاطن می‏گويد :
" افلاطن با بيان مسئله شوم " چه كسی بايد بر جامعه حكومت كند ؟ "
يك اشتباه و خطر پر دوامی در فلسفه سياسی ايجاد كرده است . مسئله‏
عاقلانه‏تر و خلاق‏تر اينست كه : چگونه می‏توانيم سازمانهای اجتماعی را چنان‏
ترتيب دهيم كه زعماء بد و ناصالح نتوانند اسباب ضرر