يكسان است . چيزی كه هست عادت خدا بر اين است كه كارهای خود را در
حضور اين امور انجام دهد . مثلا اگر انسانی عادتش بر اين باشد كه هميشه‏
در حالی كه كلاه بر سر دارد نامه بنويسد ، بود و نبود كلاه در نوشتن نامه‏
تاثيری ندارد ، ولی نويسنده نامه نمی‏خواهد با نبود كلاه نامه‏ای بنويسد .
مطابق اين نظريه ، بود و نبود اموری كه عوامل و اسباب ناميده می‏شوند از
اين قبيل است و اگر غير از اين قائل بشويم ، برای خدا شريك بلكه شريكها
در فاعليت قائل شده‏ايم ( نظريه اشاعره و جبريون ) .
اين نظريه نيز صحيح نيست . همچنانكه اعتقاد به وجود مخلوق ، مساوی با
شرك ذاتی و اعتقاد به خدای دوم و وجود قطبی در مقابل خدا نيست بلكه‏
مكمل و متمم اعتقاد به وجود خدای يگانه است ، اعتقاد به تاثير و سببيت‏
و نقش داشتن مخلوقات در نظام جهان نيز - با توجه به اينكه همان طور كه‏
موجودات استقلال در ذات ندارند استقلال در تاثير هم ندارند ، موجودند به‏
وجود او و مؤثرند به تاثير او شرك در خالقيت نيست بلكه متمم و مكمل‏
اعتقاد به خالقيت خداوند است . آری ، اگر برای مخلوقات از نظر تاثير ،
استقلال و تفويض قائل بشويم و چنين بينديشيم كه نسبت خداوند به جهان ،
نسبت صنعتگر است به صنعت ( مثلا سازنده اتومبيل و اتومبيل ) كه صنعت‏
در پيدايش خود نيازمند به صنعتگر است ولی پس از آنكه ساخته شد كار خود
را طبق مكانيسم خود ادامه می‏دهد ، صنعتگر در ساختن صنعت نقش دارد نه در
كاركرد مصنوع پس از ساخته شدن ، اگر سازنده اتومبيل هم بميرد اتومبيل به‏
كار خود ادامه می‏دهد ، اگر چنين بينديشيم كه عوامل جهان - آب ، باران ،
برق ، حرارت ، خاك ، گياه ، حيوان ، انسان و غيره - نسبتشان با خداوند
چنين