دست و پاگير بر اندام رشد يافته ابزار توليد درمیآيد و مانع و سدی برای
آن شمرده میشود و تضاد ميان دو بخش برقرار میگردد . در نهايت امر ،
ناچار روابط توليدی جديدی متناسب با ابزار توليدی جديد برقرار میگردد و
زيربنای جامعه يكسره دگرگون میگردد و به دنبال اين دگرگونی است كه همه
روبناهای حقوقی ، فلسفی ، اخلاقی ، مذهبی و غيره واژگون میگردد .
با توجه به اولويت كار اجتماعی ، يعنی كار تجسم يافته كه از آن به
ابزار توليد تعبير میشود ، و با توجه به اينكه ماركس از جامعهشناسانی
است كه جامعهشنا سی انسان را بر روانشناسی او مقدم میشمارد و انسان
بماهو انسان را يك موجود اجتماعی و به تعبير خود او " ژنريك " میداند
، نقش فلسفی كار از نظر ماركسيسم كه جوهر فلسفه ماركسيسم است و كمتر به
آن توجه شده است روشن میشود .
ماركس درباره موجوديت انسانی كار و موجوديت كاری انسان آنچنان
میانديشد كه دكارت درباره موجوديت عقلانی انسان ، و برگسون درباره
موجوديت استمراری انسان ، و ژان پل سارتر درباره موجوديت عصيانی انسان
میانديشيده و میانديشند .
دكارت میگويد : " من میانديشم پس هستم " ، برگسون میگويد : " من
استمرار دارم پس هستم " ، سارتر میگويد : " من عصيان میكنم پس هستم
" ، ماركس میخواهد بگويد : " من كار میكنم پس هستم " .
اين دانشمندان هيچ كدام نمیخواهند صرفا از اين راههای گوناگون ،
موجوديت " من " انسانی در ورای اين امور ( انديشه يا
|