ولی ماركس در بسياری از نوشته‏های خود مسأله ديگری براساس منطق‏
ديالكتيك طرح كرده است كه بايد نوعی تجديد نظر و تا حدی عدول از ماديت‏
مطلق تاريخ تلقی شود و آن مسأله تاثير متقابل است . بنا براصل تأثير
متقابل ، رابطه عليت را نبايد يكطرفه تلقی كرد . همان‏طور كه " الف "
علت و مؤثر در " ب " است ، " ب " نيز به نوبه خود مؤثر و علت "
الف " است ، بلكه بنا بر اين اصل ، نوعی همبستگی و تأثير متقابل ميان‏
همه اجزای طبيعت و ميان همه اجزای جامعه وجود دارد .
من فعلا بحثی ندارم درباره اينكه اين اصل ديالكتيكی به اين صورت كه طرح‏
می‏شود درست است يا نادرست ، اما می‏گويم بنا بر اين اصل اساسا طرح‏
اولويت در رابطه ميان دو چيز ، خواه ماده و روح يا كار و انديشه و يا
بنياد اقتصادی و ساير بنيادهای اجتماعی ، بی‏معنی است ، زيرا اگر دو چيز
هر دو به يكديگر وابسته باشند و نياز وجودی داشته باشند و شرط وجود
يكديگر باشند ، اولويت و تقدم و زيربنا بودن معنی ندارد .
ماركس در برخی بيانات خود تمام نقش را ، چه اصلی و چه غير اصلی ، به‏
بنياد اقتصادی داده و نامی از تأثير روبنا بر زيربنا نبرده است - كه قبلا
نقل كرديم - و در برخی بيانات خود به تأثير متقابل ميان زيربنا و روبنا
قائل شده ولی نقش اصلی و نهايی را به زيربنا داده است . و در كتاب‏
تجديدنظر طلبی از ماركس تا مائو ، ضمن مقايسه ميان دو كتاب ماركس‏
سرمايه و انتقاد بر علم اقتصاد و اينكه در كتاب سرمايه مانند كتاب‏
انتقاد بر علم اقتصاد به طور يكطرفه بر