می‏گويند چگونه كسی را كه نمی‏شناسيم و نمی‏توانيم توصيف كنيم قبول نماييم‏
؟ بعلاوه وقتی كه به خدا قائل شديم بايد پی آن برويم كه او از كجا آمده و
چگونه درست شده است ؟ پس چون مسئله حل نمی‏شود و نقطه مجهول يك مرحله‏
عقب می‏رود بهتر است پای خود را از حدود محسوسات طبيعت فراتر نگذاريم‏
و از وجود و عدم خدا فعلا صحبت نكنيم .
در جواب آقايان بايد گفت اولا هيچ پيغمبری ( و بنابراين خود خدا )
نخواسته ما خدا را كما هو بشناسيم و وصف كنيم ، سهل است منع هم كرده‏اند
، آنچه را ما بتوانيم وصف يا درك كنيم ناچار از نوع خودمان است پس‏
خدانيست . بنابراين توفيق چنين معرفتی را فعلا نبايد از خود داشته باشيم‏
، ثانيا وقتی عقب و جلو رفتن مجهول تفاوت نمی‏كند چرا بر خلاف عادت و
معمولی كه در همه چيز و همه جا داشته برای هر فعلی فاعلی و برای هر نظمی‏
ناظمی را سراغ می‏دهيم در مورد فاعل كل و ناظم اصلی اينقدر لجاج به خرج‏
دهيم و تكبر و تجاهل نماييم ؟ ! وقتی به قانون احترام می‏گذاريم چرا به‏
قانونگذار بی‏اعتنا باشيم ؟ ! "
عجبا ! آيا معنی شناختن خدا كه اينهمه بدان تأكيد شده اين است كه چنين‏
تصوری مبهم و نارسا درباره خدا داشته باشيم ؟ ! آيا معنی اينكه ما خدا را
نمی‏توانيم كما هو بشناسيم و به كنه ذات و صفات او احاطه پيدا كنيم اين‏
است كه در قدم اول لنگ بمانيم تا آنجا كه از پاسخ به ساده‏ترين و اولين‏
پرسشها درباره خدا ناتوان بمانيم و آنگاه عذر ناتوانی خود را به گردن‏
اسلام بگذاريم و بگوييم : اسلام اساسا تفكر و انديشه درباره اين گونه مسائل‏
را تحريم كرده است !
هرگاه كسی درباره خدا بينديشد و يا به كسی اين انديشه را