نويسنده جزوه نظر به غرور بی حد و نهايتش همان‏طور كه خاصيت هر مغروری‏
است عقده ندانستن علوم اسلامی از فلسفه و كلام و فقه و عرفان و غيره دارد
و با دو نمود روانی عقده خود را آشكار می‏كند ، يكی آنكه هی مرتب اسماء و
عناوين را از قبيل مشبهه ، مجسمه ، وحدت وجود ، كثرت وجود ، حلوليه ،
غنوصيه ، انوار اسفهبديه و غيره تكرار می‏كند به علامت اينكه ما هم اهل‏
بخيه‏ايم ، و از طرف ديگر به شدت آن را نفی می‏كند و بی ارزش می‏خواند ،
در صورتی كه اگر دچار چنين غرور و خود بزرگ بينی نبود ، مانند هر جاهل‏
بی خبر ديگر نه مدعی می‏شد و نه انكار می‏كرد . ايشان برای اينكه بچه‏ها
باور كنند كه ايشان هم اهل بخيه‏اند و همه را می‏دانند ، سرفصلها و رشته‏ها
و فرقه‏ها را نام می‏برند ، و برای آنكه خدای ناخواسته كسی توقع زيادتری‏
نداشته باشد و كتابی را جلو ايشان نگذارد كه باسم الله اين نيم صفحه را
از فلان كتاب معنی بفرماييد ، می‏فرمايند ولی همه اينها حالات واهی است و
يك ذره معنی ندارد ، اگر من نمی‏دانم از آن جهت است كه معنی ندارد نه‏
اينكه معنی دارد و من نمی‏فهمم .
در صفحه 15 نويسنده در پناه نام ابوذر ، بوعلی را يك عالم متخصص بی‏
ايمان بی هدف بی‏خود آگاهی بدتر از عامی و يك علامه پرفيس و افاده‏
می‏خواند . خيال نمی‏كنم نظر خاصی به توهين بوعلی داشته باشد جز تحقير
علمای اسلامی عموما و بعلاوه رديف شعری . نويسنده از آن نظر كه در بيان‏
خود شاعر است و اسلام سرا و اسلام شاعر است ، از قافيه نمی‏تواند بگذرد (
داستان ما عزلنی الا هذه