را يكمرتبه میبرد به مسئله هنر و خلاقيت و اينكه در شعر و هنر و نقاشی
هميشه ابتكارها به وسيله افرادی صورت گرفته است كه تحصيلات كلاسيك
نداشتهاند .
البته اين هم برای اين است كه نويسنده عذر خود را موجه جلوه دهد ،
غافل از اينكه اينجا سخن از شناختن است و شناختن بدون آگاهی و علم امكان
پذير نيست ، شناختن خود علم است .
نويسنده بايد ادعا كند كه من به فلان دليل از ديگران بهتر میشناسم چون
بهتر به متون اسلامی واردم و يا بهتر از آنها تجزيه و تحليل و بررسی میكنم
كه متأسفانه به هيچ وجه نويسنده وارد متون اسلامی نمیشود .
نويسنده اسلام شناسی خود را به شعر نو نيما و اميد تشبيه میكند ، كه از
نظری درست است . در ص 8 میگويد : دو جور فهميدن است ، ولی بالاخره
وارد اين میشود كه ديگران فرهنگ اسلامی را میفهمند و فرهنگ اسلام و علوم
اسلامی غير از خود اسلام به عنوان يك عقيده و ايمان است .
در اينجا به كلی نفی میكند كه ديگران به هيچ وجه اسلام را به عنوان يك
عقيده و ايمان نشناختهاند و تنها با علوم قديمه آشنايی دارند !
در صفحه 10 " مكتب " اينطور تعريف شده است : " مجموعه هماهنگ
متناسب بينش فلسفی ، عقايد مذهبی ، ارزشهای اخلاقی و روشهای عملی كه در
يك ارتباط علت و معلولی با هم يك پيكره
|