میكند و تا درون ذات و ماهيت آنها و روابط و وابستگيهای آنها و
ضرورتهای حاكم بر آنها نفوذ مینمايد آگاهی انسان نه در محدوده منطقه و
مكان ، زندانی میماند و نه زنجيره زمان آن را در قيد و بند نگه میدارد هم
مكان را در مینوردد و هم زمان را از اين رو هم به ماوراء محيط زيست
خويش آگاهی پيدا میكند تا آنجا كه دست به شناخت كرات ديگر میيازد ، و
هم بر گذشته و آينده خويش وقوف میيابد ، تاريخ گذشته خويش و جهان يعنی
تاريخ زمين ، آسمان ، كوهها ، درياها ، گياهان و جانداران ديگر را كشف
میكند و درباره آينده تا افقهای دوردست میانديشد بالاتر اين كه انسان
انديشه خويش را درباره بینهايتها و جاودانگيها به جولان میآورد و به برخی
بینهايتها و جاودانگيها شناخت پيدا میكند آدمی از شناخت فرديت و
جزئيت پا فراتر مینهد ، قوانين كلی و حقايق عمومی و فراگيرنده جهان را
كشف میكند و به اين وسيله تسلط خويش را بر طبيعت مستقر میسازد .
انسان از نظر خواستهها و مطلوبها نيز میتواند سطح والائی داشته باشد
انسان موجودی است ارزشجو ، آرمانخواه و كمال مطلوبخواه ، آرمانهايی را
جستجو میكند كه مادی و از نوع سود نيست ، آرمانهايی كه تنها به خودش و
حداكثر همسر و فرزندانش اختصاص ندارد ، عام و شامل و فراگيرنده همه
بشريت است ، به محيط و منطقه خاص يا قطعهای خاص از زمان محدود
نمیگردد .
انسان آنچنان آرمانپرست است كه احيانا ارزش عقيده و آرمانش فوق همه
ارزشهای ديگر قرار میگيرد ، آسايش و خدمت به انسانها از آسايش خودش
با اهميتتر میگردد ، خاری كه در پای ديگران فرو
|