البته فرق بزرگی بين فرض كپرنيك در هيأت عالم و فرض كانت درباب‏
ارزش معلومات هست و آن اينكه با فرض كپرنيك مشكلاتی كه برای علمای‏
هيأت پيش آمده بود حل شد و اما با فرض كانت علاوه بر اينكه خودش‏
متضمن اشكالات غير قابل انحلالی است ، اشكالاتی كه جميع فلاسفه حتی خود
كانت از آن احتراز داشتند شديدتر شد زيرا خود كانت هم از سوفسطائی بودن‏
و از پيروی شكاكان احتراز دارد ، در صورتی كه فرض كانت حداقل منتهی به‏
مسلك شك می‏شود . بعلاوه اين فرض فرض جديدی نيست ، پروتاگوراس‏
سوفسطائی معروف قرن پنجم قبل از ميلاد در دو هزار و سيصد سال قبل از
كانت اين فرض را بيان كرد و گفت " مقياس همه چيز انسان است " .
كانت از طرفی در ترتب معلول بر علت در عالم واقع ترديد می‏كند و از
طرف ديگر می‏گويد :
" هر چند ما عوارض و ظواهر را به وسيله حواس خود ادراك می‏كنيم اما
می‏دانيم كه ظهور ظهور كننده می‏خواهد ، پس قطعا ذواتی وجود دارند كه اين‏
عوارض مظاهر آنها هستند " .
اينجاست كه ايراد معروف شوپنهاور وارد می‏شود . وی می‏گويد :
" پس از آنكه به نقادی معلوم كردی كه عليت و معلوليت ساخته ذهن‏
هستند به چه دليل حكم می‏كنی كه ذواتی در خارج وجود دارند كه علل اين‏
ظهورات می‏باشند ؟ "
راستی اگر كسی عليت و معلوليت را ساخته ذهن بداند و ترتيب معلول را
بر علت در عالم واقع واجب نداند ، وجهی ندارد كه به وجود عالم خارج از
ذهن كه منشأ تأثيرات حسی است قائل شود .
عجب اين است كه مرحوم فروغی می‏گويد :
" حكمای ما می‏گفتند حكمت علم به حقايق است در حدود طاقت بشر ، در
واقع كانت می‏خواهد حدود طاقت بشر را تشخيص دهد " .
از آنچه تاكنون گفتيم معلوم شد كه نظر قدما درباب " ارزش معلومات‏
" درست در نقطه مقابل نظريات كانت است . مسلك قدما مسلك جزم و
يقين است اما مسلك كانت