و از اين روی بايد از بديهيات ششگانه منطق كهنه پوزش خواسته و دست به‏
دامن ديالكتيك زد كه اساس خود را روی تحول و تكامل عمومی واقعيت ماده‏
مستقر ساخته است .

پاورقی :
> آورند ، زيرا چنانكه می‏دانيم قواعد و قوانين " منطق " قواعدی است‏
دستوری و با قواعد فلسفی و علمی فرق می‏كند . قانون فلسفی و قانون علمی‏
ساير علوم از يك واقعيت عينی خارجی حكايت می‏كند اما قانون منطقی ، متد
و روش فكر كردن را می‏آموزد و دستور طرز تفكری كه به نتيجه می‏رساند می‏دهد
و از اين جهت شبيه قانون اخلاقی است كه از واقعيتی حكايت نمی‏كند بلكه‏
صرفا دستور عمل نيكو می‏دهد .
علم اخلاق دستور عمل صحيح می‏دهد و منطق دستور فكر كردن صحيح را و چون‏
اين دو علم ، دستوری هستند به كار بستن آنها منوط به اراده اشخاص است ،
افراد می‏توانند طبق آن دستورات رفتار بكنند و می‏توانند رفتار نكنند و از
اينجا تفاوت بين اشخاص پيدا می‏شود .
اما يك قانون فلسفی ( مثل قانون حركت ) يا يك قانون فيزيكی ( مثل‏
قانون ثقل ) بر همه افراد به يك نحو حكومت می‏كند .
پس اگر روح و خواص روحی و از آن جمله تفكر ، مادی و متغير باشند قهرا
و جبرا مفاهيم ذهنی عموم افراد متغير و متحرك و جنبنده خواهند بود و چون‏
تفكر ديالكتيكی به حسب تعريف ماديين يعنی تفكری كه در روی مفاهيم‏
متحرك بوده و جامد نيست پس همه انسانها تفكر ديالكتيكی دارند خواه‏
خودشان متوجه باشند ، تنها امتياز ماديون در اين جهت خواهد بود كه آنها
می‏دانند كه همه تفكرات ديالكتيكی است و ديگران نمی‏دانند و اين دانستن و
ندانستن تغييری در طرز تفكر عمومی كه جبرا ديالكتيكی است نمی‏دهد .
خلاصه مطلب اينكه : اولا حقايق چون غير مادی هستند تغيير نمی‏كنند و
ثانيا اگر هم ( فرضا ) تغيير بكنند همه افراد در آن يكسان خواهند بود و
نمی‏توان آن را به عنوان طرز تفكر و اسلوب منطقی يك دسته مخصوص معرفی‏
كرد .
راه دوم : اشياء خارجی ( اجزاء طبيعت ) كه فكر با آنها تماس می‏گيرد
تغيير و >