ش(صومعهسرا): چگونه می توان ثابت کرد که عقل
انسان برای رسیدن انسان به سعادت ناقص و محتاج وحی است؟
کوتاهترین پاسخ، نگاه عاقلانه و وضعیت موجود
بشر مدعی دیروزی و امروزی است. جهل، گرسنگی، ظلم، قتل، غارت، تجاوز،
خودکشی، نسلکشی، کشورگشایی و ...، آن هم به عاملیت مدعیان عقل تکامل
یافته – علم پیشرفته – تکنولوژی برتر – کفایت قوانین حقوق بشر – منجیان
عالم بشریت، یعنی آمریکا و اروپا. اگر عقل و علم انسان (به مفهوم ظاهری
آن و نه فلسفی و عرفانی) اندکی کفاف میداد و پاسخگو برای هدایت بشر به
سوی سعادت دنیوی و اخروی بود، وضع بشر امروزی اینگونه نبود. و اساساً
همین که پس از گذشت هزاران سال از عمر بشر و این همه پیشرفت عقلی و
علمی، هنوز سؤال و اختلاف نظر، حتی راجع به کلیات وجود دارد، دلیل
دیگری بر ناتوانی بشر بر هدایت خویش بر سبیل سعادت است.
اما، در مقام پاسخ علمی، باید ابتدا با تعریف «عقل» و کاربردهای آن
آشنا شد. چه بسا منظور از سؤال «علم» بشر باشد، لذا لازم است که حیطهی
عمل، کارآیی و کمال هر یک از دو مقولهی «علم» و «عقل» مورد نظر قرار
گیرد.
عقل، به معنای منع است. و در زبان عربی زانوبند شتر را از آن جهت
«عقال» میگویند که مانع از حرکت بیجای او میشود. پس عقل آن نیرویی
است که سبب حرکت انسان در مسیر تکامل و مانع از اعوجاجات او میشود.
شخصی از امام باقر علیهالسلام پرسید: عقل چیست؟ ایشان فرمودند: چیزی
که به وسیلهی آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آید. پرسید: پس آن چه
معاویه داشت، چه بود؟ فرمود: آن نیرنگ و شیطنت است. نمایش عقل را
دارد، ولی عقل نیست. (اصول کافی، ج1 ترجمه، ص12)
اگر در روایت فوق تعمق بیشتری شود، این معنا استنتاج میشود که عقل
نیرویی است که آدمی را به سوی کمال [خدا] هدایت میکند و سبب تقرب او
[بهشتی شدن] میگردد.
عقل را در اصطلاح به دو بخش «عقل نظر» و «عقل عملی» تقسیم کردهاند که
عقل نظری راهنمای اندیشهی بشر است و عقل عملی، راهبر انگیزههای اوست.
با عقل نظری هست و نیستها و باید و نبایدها درک میشوند (نه این که
وضع شوند) و عقل عملی، نیرویی است که به آن عمل میشود. عقل نظری نخست
اندیشهی انسان را از حس و وهم و خیال میرهاند و با تعدیل آنها موجب
پرهیز انسان از افراط ها و تفریطها میگردد.
اما انسان به مقتضای جسمش، قوا و تمایلات حیوانی هم دارد و ممکن است
همین عقل، توسط نفس [شهوت و غضب] مستور و پنهان گردد و الزامی نیست که
انسان حتماً به عقل رجوع کرده و به حکم آن عمل نماید. به عنوان مثال:
امروزه کدام عقل سالمی [از فیلسوف گرفته تا سالخوردهی عوام]، حکم
نمیکند که هیچ چیز به خودی خود به وجود نمیآید، پس به وجود آورنده
میخواهد – هیچ نظمی اتفاقی حادث نمیشود، پس ناظم میخواهد ...، پس
وجود جهانی هستی با این عظمت و نظم، دلیل بر وجود خالق حکیم، علیم و
ناظم است و خالق حکیم که بر مخلوق خود اشراف دارد و ضعفهای او را
میداند، لابد هدایتش میکند؟! اما، آیا همگان خداپرستند؟ آیا کفار عقل
ندارند؟ آیا عقلشان خطا کرده است ...؟ یا خیر. عقل نبی درونی است و
هیچگاه خطا نمیکند، بلکه آنان به طور کل عقل را بایکوت کرده و رجوعیی
به آن ندارند. چنان چه امروزه مکاتب بشری، مانند مسیحیت تحریف شده یا
مدرنیسم و پستمدرنیسم، عقل و عقلانیت را مردود اعلام میکنند! چرا که
حکم عقل، حتماً در تضاد با نظرات منطبق با امیال آنهاست.
اما علم، چراغ عقل است. درخشش عقل جامع (نظری و عملی) نیز وابسته به
علم (نه نظریه یا فرضیه) و عمل است. علوم نیز به دو دسته تقسیم
میگردند که عبارتند از علوم «فطری» و علوم «اکتسابی». علوم فطری را
خداوند متعال در نهاد انسان سرشته است. مثل این که همه بدیها و
خوبیها را میدانند. همه میدانند که صداقت خوب و دروغ بد است.
امانتداری خوب و خیانت بد است. عدالت خوب و ظلم بد است. و علوم
اکتسابی نیز آن است که از بیرون کسب میشود. مثل علوم تجربی، زبان،
ریاضیات و ... . و کار عقل در این میان نشان دادن کاربرد درست علوم
است. البته برای کسی که عقل خود را به کار انداخته و به آن رجوعی دارد.
اما در اینجا چند سؤال مطرح میشود: آیا عقل میتواند همه چیز را
بشناسد؟ یا به چیستیها نیز پی ببرد؟ به عنوان مثال: عقل حکم میکند که
هیچ معلولی بدون علت نیست. مثلاً اگر کسی آب یخی در اختیار داشت و
نیازش به آب جوش بود، عقل او حکم میکند که آب یخ به خودی خود به
نقطهی جوش نمیرسد و علت میخواهد، اما حال علت چیست؟ یا اگر عقل حکم
کرد که انسان با مرگ معدوم نمیشود، آیا میفهمد که چه میشود؟ به کجا
میرود؟ آن جا چه خبر است یا ... ؟
علم چه؟ آیا علم فطری یا اکتسابی ما تا کجا پیشرفت کرده است و یا
میتواند پیشرفت کند؟ اگر گفتهاند: که پیشرفت علم حدی ندارد، از آن
جهت است که «معلوم» حدی ندارد. پس همیشه مباحث و مسائل و چیزهای بسیاری
وجود دارد که انسان نمیشناسد و نمیداند، و به همین دلیل «عاقلان» به
نتیجه میرسند که «هیچ نمیدانند». و اینک سؤال دیگری مطرح میشود که
انسان چند قرن و چند نسل باید به خاطر عدم شناخت و نادانیهای خود هلاک
شود، تا شاید در روزگاران آینده کسانی باشند که بدانند؟!
حال با چند سؤال کلی، این پاسخ اجمالی را به اتمام بریم: اگر عقل حکم
میکند که عالم هستی باید آفرینندهای داشته باشد که حکیم، علیم، قادر
و ... باشد، آیا آن خالق حکیم بشر را بیهوده خلق کرده یا از خلقت آن
هدف داشته است؟ آیا با همان حکمتاش بشر را به سوی کمالش هدایت
میکند؟ یا او را رها میسازد تا میلیاردها ملیارد انسان تلف شوند، تا
شاید در آینده گروهی پیدا شوند که در میان جهانی از مجهولات، به
معلومات دست یابند و پاسخ هر سؤالی را بدانند؟
از سوی دیگر، بر علم محدود بشر که هیچ تکیهای نیست، اما اگر فرض
بگیریم که «عقل» برای سعادت کفایت مینماید، اینک سؤال مطرح میشود که
کدام عقل و عقل کی؟ راستی پاسخ عاقلانه چیست؟ آیا غیر از این است که
بگوییم: عقل و علم انسان کامل! انسانی که تمامی استعدادهای کمالی او به
فعلیت رسیده است. عقل او قوای نفسانیاش در کاملاً در اختیار دارد و
نیروی شهوت و غضبش را کنترل میکند. نه تنها همه چیز را میداند، بلکه
عاقلانه به علم خود عمل مینماید و در حسن و اعتدال کامل قرار دارد.
حال سؤال مطرح میشود که آن انسان کامل کیست؟ چه کسی میتواند انسان را
کامل کند، همهی علوم را به او بیاموزد، سپس او برای راهبری انسانها
انتخاب کند، به دیگران معرفی نماید و ادعای خود را «با کتاب و معجزه و
...» به اثبات رساند؟! آیا به غیر از خالقش و از طریق وحی؟!
به راستی انسانی که نه جهان را شناخته و نه خودش را و هیچ وقت هم
نمیتواند بشناسد (چون عالم محدود نیست)، چگونه میتواند هادی خود یا
دیگران باشد؟!
شخصی از ظریفی پرسید: چرا نمیتوانیم ذات خداوند را بشناسیم؟ او گفت:
اولاً آن چه در عقل و علم تو جای بگیرد، حتماً کوچکتر از آنهاست و او
دیگر خدای خالق آنها نیست و ثانیاً مگر تو ذات خود یا هیچ چیزی را
توانستهای بشناسی که اینک به دنبال شناخت ذات خدا هستی؟! تو ذات هیچ
چیز [حتی یک ذره] را نمیتوانی بشناسی!
آری، این است قدرت شناخت و علم انسان، که حتی خود و محیط اطرافش را
نمیتواند درست بشناسد، چه رسد به ربط و تأثیر و تأثر آنها نسبت به یک
دیگر! حال چگونه میخواهد قوانین سعادت بخش را وضع نماید؟! حال آن که
این ناتوانی آشکار او نسبت به شناخت طبیعت است، اما اگر ماورائی در کار
باشد که هست، اگر جهان هستی اول و آخری داشته باشد که دارد، اگر رسیدن
به کمال مستلزم علم خالقانه باشد که هست و ...، ناتوانی عقلی و علمی
انسان بیش از پیش مشهود میگردد.
در نهایت آن که اگر کسی معتقد باشد که جهان خالق حکیمی ندارد، تصادفی
به وجود آمده و از بین میرود! برای او آخر هر چیزی پوچی است و باید
حکم کند که چون انسان هیچگاه نمیتواند بر همه چیز احاطهی علمی و
سلطهی نفوذی پیدا کند، پس هیچگاه به سعادت نمیرسد. ولی اگر عقل حکم
به خالق علیم و حکیم نمود و انسان عقلاش گرفتار نبود و به آن رجوع
کرد، میفهمد که عالم هستی بیشعور و بیهدف و رها شده نیست، خالقی
حکیم دارد، لذا انسان را تعلیم داده و هدایت مینماید. که این هدایت
توسط وحی انجام پذیرفته، توسط عقل تصدیق میشود و توسط علم نورافشانی
کرده و راه بشر را تا ابدیت روشن میکند.
x-shobhe.com
|