نقل شيخ مفيد
در روايت شيخ مفيد آمده: عمر بن خطاب، قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بيرون كن. اگر خارج شدند كه شدند و الّا هيزمها را بر در خانهاش جمع كن و به آنان بگو: اگر بيرون نيايند، خانه را به رويشان آتش خواهى زد.سپس خودش همراه جماعتى از جمله مغيرة بن شعبه ثقفى و سالم غلام ابوحذيفه راه افتاد تا به در خانهى على عليهالسلام رسيدند، ندا داد: فاطمه دختر رسول خدا! كسانى را كه به خانهات متوسل شدهاند، بيرون كن تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شدهاند، داخل شوند و الّا- به خدا قسم- آنان را آتش مىزنم. اين حديث مشهور است. (1)
در يك متن ديگر آمده: وقتى با ابوبكر بيعت شد، على و زبير نزد فاطمه مىآمدند و با او مشورت مىكردند. سپس به دنبال كارشان مىرفتند. اين خبر به گوش عمر رسيد. نزد فاطمه آمد و گفت: «دختر رسول خدا! به خدا قسم، احدى از خلق از پدرت برايم دوست داشتنىتر نيست. به خدا قسم اين مانع من نمىشود كه اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، دستور دهم كه در را به رويشان آتش زنند. چون عمر بيرون رفت، آنان نزد فاطمه آمدند. گفت: مىدانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا ِسوگند خورد كه اگر بازگشتيد، در را به رويتان آتش خواهد زد. به خدا قسم كه او به آنچه سوگند ياد كرده، عمل خواهد كرد. پس با كاميابى پراكنده شويد و خوب بينديشيد... از نزدش پراكنده شدند و تا بيعت نكردند، نزدش بازنگشتند. (2)
ملاحظه: وى از آتش زدن در سخن مىگويد نه خانه و اين چيزى است كه بدان عمل شد. 6- عمر: «چون به در خانه رسيديم و فاطمه عليهاالسلام آنها را ديد، در را به رويشان بست. او شك نداشت كه بدون اجازهاش كسى وارد نخواهد شد. عمر لگدى به در زد و آن را كه از شاخه خرما بود، شكست. سپس وارد خانه شدند و على را ريسمان به گردن بيرون بردند». (3)
7- پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در وصيت خود به على عليهالسلام دربارهى فاطمه عليهاالسلام فرمود: «... واى بر كسى كه حرمت او را هتك كند، واى بر كسى كه خانهاش را آتش بزند، واى بر كسى كه خليل او را اذيت كند، و واى بر كسى كه او را به زحمت اندازد و با او بجنگد...». (4)
نقل عبدالجيل قزوينى رازى
عبدالجليل قزوينى رازى: «عمر بر شكم فاطمه زد و فاطمه را منع كردند كه بر پدر خود بگريد...».(5)
نقل فيض كاشانى
فيض كاشانى: «... سپس عمر جماعتى از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل اميرالمؤمنين عليهالسلام آمد. چون با در بسته مواجه شد، فرياد كشيدند: على! بيرون بيا كه خليفهى رسول خدا تو را مىخواند.
در را برايشان باز نكردند. هيزم آوردند و دم در گذاشتند و آتش آوردند كه آن را آتش زنند. عمر فرياد كشيد: به خدا قسم، اگر در را باز نكنيد، آن را آتش مىزنيم.چون فاطمه دانست كه خانهاش را آتش مىزنند، برخاست و در را باز كرد. پيش از آنكه با آنان روبهرو شود، او را پرت كردند و فاطمه پشت در پنهان شد.
سپس به اميرالمؤمنين عليهالسلام كه روى فرشش نشسته بود، يورش بردند و دورش جمع شدند و گريبانش را گرفته به زور بيرون آوردند، و كشانكشان به مسجد بردند.
فاطمه بين آنان و شوهرش حائل شد و گفت: به خدا سوگند، نمىگذارم كه پسر عمويم را به ستم بكشيد. واى بر شما! چه زود در حق ما اهلبيت به خدا و رسول او خيانت كرديد. و حالى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شما را به پيروى، محبّت و تمسّك به ما سفارش كرد و خداوند متعال فرمود: (قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى). (6)بيشتر مردم على عليهالسلام را به خاطر فاطمه عليهاالسلام رها كردند. عمر به قنفذ- لع- فرمان داد كه او را با تازيانه بزند. قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوى فاطمه زد چنانكه او را سخت رنجور ساخت و اثر آن در جسم شريفش باقى ماند. همين ضربت قويترين سبب سقط او بود كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود...». (7)
اميرالمؤمنين عليهالسلام را به مسجد بردند و در برابر ابوبكر نگه داشتند. فاطمه خود را به او رساند تا مگر او را از دستشان رها سازد ولى نتوانست. پس به سوى قبر پدرش رفت و به آن اشاره كرد...». (8)
>
نقل محقق كركى
محقق كركى:
«و طلبيدن اهانتآميز على براى بيعت، تهديد به آتش زدن خانه و جمع هيزم در كنار در و سقط جنين فاطمه به نام محسن و لذا همانگونه كه علماى ما روايت كردهاند، اين مسائل را به زبان آوردند تا ديگران را به ارتكاب ظلم و انتقامگيرى (از ساكنان خانه) تحريك نمايند». (9)
نقل ابن خيزرانه
ابنخيزرانه در غرر خود مىگويد: «زيد بن اسلم گفت: من از كسانى بودم كه هنگام امتناع على و يارانش از بيعت، همراه عمر هيزم به در خانه فاطمه آورديم.عمر به فاطمه گفت: كسانى را كه در خانه هستند بيرون كن و الّا خانه را با ساكنانش آتش مىزنم. گفت: على، فاطمه، حسن، حسين و گروهى از اصحاب پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در خانه بودند.
فاطمه گفت: فرزندانم را آتش مىزنى؟! گفت: آرى به خدا قسم، يا بيرون مىآيند و بيعت مىكنند». (10)
نقل ابن ابىشيبه
ابوبكر بن ابىشيبه (159- 235) مولف كتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل مىكند:
«انه حين بويع لابى بكر بعد رسولالله صلى الله عليه و آله و سلم كان على و الزبير يدخلان على فاطمه بنت رسولالله صلى الله عليه و آله و سلم فيشاورونها و يرتجعون فى امرهم.
فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمه، فقال: يا بنت رسولالله صلى الله عليه و آله و سلم و الله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك، و ايم الله ما ذاك بما نعى ان اجتمع هولاء النفر عندك، ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.قال: فما خرج عمر جاءوها، فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءنى، و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت، و ايم الله ليمضين لما حلف عليه». (11)«هنگامى كه مردم با ابىبكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزنى مىپرداختند.
زمانى كه اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد ، به خانه فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولى به خدا سوگند اين محبت، مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بكشند. اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتى على و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامى عليهاالسلام به على عليهالسلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر تجمع شما در اين خانه تكرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را كه قسم خورده انجام مىدهد.
يادآور شديم كه گزارش فوق در كتاب «المصنف» با سندى صحيح نقل شده است، اينك به بررسى سند حديث از ديدگاه رجاليان اهل سنت مىپردازيم تا ميزان اعتبار تاريخى آن معلوم گردد
پی نوشت
1_الجمل، صص 77- 18.@.
2ـ منتخب كنزالعمال، ص 174; ج 5، ص 651; الاستيعاب، ج 2، صص 254- 255; الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311، كنزالعمال، ج 5، ص 651; اقتحام الاعداء والخصوم، ص 72; المصنف، ج 14، ص 567; شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 45; الشافى فى الامامه، ج 4، ص 110; المغنى، ج 20، ق 1، ص 335; قرةالعين، ص 78; الشافى ابنحمزه، ج 4، ص 174; نهايةالارب، ج 19، ص 40.@.
3ـ بحارالانوار، ج 28، ص 227; تفسير عياشى، ج 2، ص 47; ر. ك: الاختصاص، صص 185- 186; تفسير البرهان، ج 2، ص 93.
4ـ بحارالانوار، ج 12، ص 458; خصائص الائمه، ص 72.
5_النقص، ص 302.
6_شورى، 23
7ـ التتمه فى تواريخ الائمه، ص 35.
8ـ علماليقين، صص 686- 688
9_نفحات اللاهوت، ص 130
10_نهجالحق، ص 271; نزديك به اين در: الامامة والسياسة، ص 12; تاريخ ابنشحنه، ص 164; تاريخ ابوالفدا، ج 1، ص 56; العقدالفريد، ج 2، ص 254; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 105
11_مصنف ابن ابىشيبه 8/ 572.