تاریخ كعبه و مسجدالحرام

 درآمد
تنها نسخه این رساله، كه از آن با عنوان «تاریخ كعبه و مسجدالحرام» یاد می كنیم، در اختیار استاد معظم علامه محقق آقای حاج سید محمد علی روضاتی ـ دامت بركاته ـ بوده كه ایشان از سر لطف، آن را در اختیار ما گذاشتند. نام مزبور در جایی از رساله نیامده، اما محتوای كتاب در حول و حوش همین عنوان می باشد. از مؤلف كه خود را محمد معصوم بن محمد صالح دماوندی نامیده، آگاهی نداریم. آنچه از رساله بدست می آید این كه او در هند می زیسته و رساله را نیز به اشاره یكی از شاهدخت های آن دیار، با نام «ماه جهان، بنت علیمردان خان» نگاشته است. تاریخ هایی كه در كتاب آمده یكی 980 و دیگری 990 هجری است و سومین و آخرین 1004 است كه اشاره به تجدید فرش مسجدالحرام توسط سلطان مراد عثمانی دارد. بنابراین او باید پس از این تاریخ در قید حیات بوده باشد.

تنها نامی كه به احتمال می تواند با مؤلف رساله ما تطبیق كند، شخصی با نام محمد معصوم هندی از علمای امامیه است كه مؤلف دبستان المذهب، او را در سال 1053 در لاهور دیده است.1 اگر این تطبیق درست باشد مؤلف ما از علمای قرن یازدهم است. شاهد آن این است كه مُهر روی نسخه با این عبارت آمده: «ز لطف حیدر صفدر، مهدی كند خروج» عبارت از سال 1062 می شود. علی فرض عدم صحت این تطبیق، نباید مؤلف ما دیرتر از قرن یازدهم باشد. نویسنده رساله ـ همانگونه كه گذشت ـ از علمای شیعه اثناعشری است و چندی از احادیث ائمه طاهرین را در رساله خود آورده است. او در یك مورد نیز از كتاب مجمع الفوائد نقل كرده كه بر ما روشن نشد مقصود از آن، چه كتابی، از كدام مؤلفی است. از انتهای رساله چنین برمی آید كه رساله خاتمه یافته، اما از شرحی كه مؤلف در آغاز آورده معلوم می شود كه او قصد نوشتن سفرنامه ای را داشته كه شامل «وقایع و سوانح راه مكه كه از بندر سورت تا مدینه و معاودت باز به بندر مذكور» بشود. اما آنچه در دسترس ما می باشد، تنها در محدوده تاریخ كعبه و مسجدالحرام است و بس. شاید مؤلف كار خویش را تمام نكرده و به مقدار موجود بسنده كرده باشد و محتمل است كه كاتبِ رساله حاضر، تنها همین قسمت را مفید دیده و استنساخ كرده است. این احتمال با این مسأله تقویت می شود كه مؤلف گفته است رساله خود را در یك مقدمه، سه فصل و یك خاتمه تنظیم كرده اما در كتاب تنها مقدمه و فصل اول (شاید آن هم ناقص) آمده است.

خطاهایی در متن وجود دارد كه باید از سوی كاتب باشد. آن مقدار را كه متوجه شده ایم در پاورقی بدان اشاره كرده ایم، برخی را نیز كه خطا بودن آن كاملاً روشن بوده، صحیح آن را در متن آورده ایم.

تاریخ كعبه و مسجدالحرام

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و الصلوة والسلام علی خیر خلقه محمد و آله أجمعین

اما بعد: چنین گوید افقر عباد الله الغنی و أحوجهم الی ربّه العلی محمد معصوم بن محمد صالح دماوندی ـ عفی الله عن جرائمهما ـ كه این رساله ایست در بیان آن كه چرا مكه را «ام القری» و «كعبه» می گویند و بیان مساحت طول و عرض آن و بیان منتخبی از ضروریات آداب مناسك حج كه از رسایل و كتبی كه در این فن نوشته اند انتخاب شده و بیان وقایع و سوانح راه مكه كه از بندر سورت تا مدینه و معاودت باز به بندر مذكور كه به اشاره عصمت مآب، عفت احتجاب بلقیس العهد و الأوان و مریم الدوران و خدیجة الزمان، علیا جناب صالحه ساجده ماجده مؤمنه شریعتِ سید المرسلین و خادمه ملّت خیر النبیین، محبّه آل طه و یس و مخلصه به اخلاص ائمه طاهرین، مخدومه مكرمه، صاحبه مقدسه، ماه جهان خانم، بنت علیمردان خان، اهلیه نواب امیرخان مرحوم، المسمی بصاحب جیو ـ دامت ظل ّها ـ نوشته شده مشتمل بر «مقدمه» و سه «فصل» و «خاتمه»، امید كه مقبول نظر عاطفت ایشان گردد، بمنّه و كرمه.

مقدمه
در بیان آن كه چرا مكه را «ام القری» و «كعبه» می گویند و كیفیت وضع بنای آن; بدان كه به صحّت پیوسته است كه حضرت خالق بی چون، در بدایت خلق زمین، اول قطعه كه آفرید، بقعه مبارك مكه بود و باقی زمین را از زیر آن كشید، لهذا مسمی به «ام القری» شد كه اصل همه زمین اوست و از ائمه صادقین ـ علیهم السلام ـ منقول است كه چون خانه مبارك، وسط دنیاست، مسمی به «كعبه» شد و دیگر آن كه مربع واقع شده; زیرا كه محاذی بیت المعمور است و آن مربع است و مربع بودن آن برای این كه محاذی عرش واقع شده و عرش مربع است و مربع بودن آن جهت آن كه كلماتی كه در عرش به آن قائم است، چهار است و این است: «سبحان الله» و «الحمد لله» و « لا اله الاّ الله» و «الله اكبر».2

تبصره
در بیان كیفیت بنای خانه مبارك كه در احادیث متكثره و معتبره بطور مخالف و موافق وارد است كه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ از بهشت فرود آمد، به كوه بوقبیس آمد; و بعضی گویند به زمین هند، پس از تنهایی و بی كسی، به درگاه باری شكایت كرد. حضرت عزّت، دانه یاقوتی كه به آن مأنوس بود، از بهشت برای او فرستاد و آن را بجای گذاشتند و روشنی او به هر جایی كه رسید نشان كرد، و الله تعالی آن مقدار را حرم گردانید.3

و از حضرت صادق ـ صلوات الله علیه ـ مروی است كه كوه صفا را برای این صفا می گویند كه آدمِ صفی، آنجا فرود آمده و مروه را برای آن كه مرأه كه حوّا است، آنجا فرود آمده مسمّا به نام ایشان شد.4 و در بعضی روایت آمده كه خیمه [ای] از خیمه های بهشت فرستادند و زدند آن را در جای خانه، و ستون های آن از یاقوت سرخ بود و روشن گردید كوه های مكه از روشنی او و آن مقداری كه روشنی او رسید، گردانید الله تعالی آن را حرم; و بر اطراف خیمه طناب ها و میخ ها زدند و منتهای میخ ها مسجدالحرام شد، بعد از آن، جبرئیل ـ علیه السلام ـ آدم را از صفا و حوّا را از مروه به خیمه درآورد و هفتاد هزار فرشته برای نگاهبانی خانه فرود آمدند و خانه را از مرده شیطان محافظت می كردند. هر روز و شب بر گرد ركن ها طواف می كردند، چنانچه [چنانكه] در آسمان چهارم بر گرد بیت المعمور; و ركن های این خانه، محاذی ركن های بیت المعمور است. بعد از مدتی وحی رسید به جبرئیل ـ علیه السلام ـ كه آدم و حوّا را برآر از خیمه و بردار بنیاد خانه را برای ملائكه و خلقی كه از اولاد آدم بهم خواهند رسید. پس جبرئیل ـ علیه السلام ـ برآورد هر دو را، و آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت. آدم ـ علیه السلام ـ گفت: ای جبرئیل! این امر از جانب خدای تعالی بر ما غضب است یا تقدیر شده؟ جبرئیل گفت: از روی غضب نیست; حضرت باری هفتاد هزار فرشته را برای مأنوس شدن شما به زمین فرستاد و طواف می كنند ایشان گرد ركن ها، و حضرت فرمود كه خانه من به جای خیمه من است و خیمه محاذی بیت المعمور است; باز وحی آمد كه خیمه را بردار; پس گفت آدم ـ علیه السلام ـ كه راضی شدیم ما بر تقدیر الله تعالی، پس گذاشتند بنیاد خانه را به سنگی از صفا و سنگی از مروه و سنگی از طور سینا و سنگی از ظَهْر كوفه; پس حضرت جبرئیل هر چهار سنگ را به جایی كه مأمور شده، گذاشت. باز وحی رسید كه از سنگ های بوقبیس تمام كن، و بگذار برای خانه دو در; دری به طرف مشرق و دری به طرف مغرب، پس تمام كرد جبرئیل ـ علیه السلام ـ خانه مبارك را; بعد از فراغ طواف كردند ملائكه و دویدند آدم و حوا به طرف ملائكه و طواف كردند ایشان نیز بر دور خانه هفت شوط; بعد از فراغ بیرون آمدند و طلب چیزی خوردن كردند.5

و در بعضی اخبار آمده كه چون آدم ـ علیه السلام ـ به زمین آمد از شرّ شیطان ایمن نبود، بنالید به درگاه پروردگار كه ای خداوند جهان! چون مرا از بهشت برون آوردی، ایمن نیستم از شرّ شیطان; الهی تویی چاره ساز كه از شرّ او ایمن شوم. الله تعالی جمعی از فرشتگان را فرستاد تا گرد مكه را فرو گرفتند، آن مقدار كه فرشتگان ایستاده بودند حرم شد.

و از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ مروی است كه همراه پدرم ـ علیه السلام ـ در طواف بودم كه شخصی گفت: می خواهم مسأله ای بپرسم جواب نداد تا تمام كرد طواف را و در حجر آمد و نشست و گفت: كجاست سائل؟ شخصی گفت: منم; گفت: سؤالت چیست؟ گفت: خبر ده مرا از ابتدای طواف كه، كه كرد و چگونه بود; پدرم گفت: تو از كجایی؟ گفت: از شام; گفت: از كدام شهر؟ گفت: از بیت المقدس; گفت: تورات و انجیل می دانی؟ گفت: بلی; گفت: بدان كه ابتدای طواف آن بود كه چون خدای تعالی فرشتگان را گفت كه من در زمین خلیفه خواهم آفرید، گفتند: خواهی آفریدكسی را كه در زمین فساد كند؟! گفت: می دانم چیزی را كه شما نمی دانید; ایشان بترسیدند و گفتند: مبادا ما با این اعتراض كه كرده ایم، خدای تعالی بر ما خشم گیرد; بیامدند و خدای تعالی را حمد و ثنا گفتند و تضرع و زاری كردند و بر گرد عرش طواف كردند و خدای تعالی به ایشان نظر رحمت كرده فرمود كه در زیر عرش، خانه بنا نهید بر چهار ستون از زبرجد سبز و آن را غاشیه ساخت از یاقوت سرخ و آن را بیت الصراح نام نهاد و امر كرد فرشتگان را كه طواف عرش را ترك نمایید و طواف این خانه بكنید و این بیت المعمور است كه در قرآن مذكور است كه هر روز هفتاد هزار فرشته آنجا طواف می كنند تا روز قیامت; آنگاه خدای تعالی جماعتی از فرشتگان را فرستاد و فرمود: در برابر این خانه، خانه بر زمین بنا كنید به این طول و عرض و ارتفاع تا چنانكه شما این خانه را طواف می كنید، اهل زمین آن خانه را طواف كنند. آن مرد گفت: راست گفتی ای پسر رسول خدا; در هر دو كتاب چنین است.

و از اهل بیت عصمت ـ صلوات الله علیهم ـ مروی است كه حد حرم چهار فرسخ است در چهار فرسخ; و ایضاً حد حرم در كتاب «مجمع الفوائد» چنین است كه از طرف شمال چهار میل و از طرف جنوب هشت میل و از طرف مشرق یازده میل و از طرف مغرب یك میل است. و گفته اند این مقدار از برای آن است كه در حال نزول حجرالاسود از آسمان، همین قدر روشنی بر اطراف تافت; و مجاهد روایت كرده كه آدم از زمین هند پیاده به حج می آمد و جبرئیل ـ علیه السلام ـ راه می نمود و هر گامی كه برداشتی سه روزه راه ها طی كردی و هر كجا پای او رسید، امروز آبادان است و چون به مكه آمد او را مناسك حج آموخت و آدم حج كرد و چون فارغ شد، فرشتگان او را تهنیت گفتند، و گفتند: حَجَّت پذیرفته باد، ما این خانه را پیش از تو به دو هزار سال زیارت و طواف می كردیم، آدم پرسید كه در طواف چه می گفتید؟ گفتند: تسبیحات اربع: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»; آدم این كلمات را كه لا حول و لا قوَّة الاّ بالله باشد به آن افزود و چون نوبت به ابراهیم ـ علیه السلام ـ رسید این را نیز به آن افزود كه العَلی العظیم.

ابن عباس گفت: آدم چهل حجِّ پیاده كرد از هند تا مكّه و این خانه بود تا طوفان نوح ـ علیه السلام ـ آنگاه به امر خدای تعالی آن را به آسمان بردند. بعضی گویند: به آسمان چهارم، و بعضی گویند: به آسمان هفتم. چون طوفان كناره شد جای خانه خالی مانده تا به روزگار حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ و حضرت عزت، ابراهیم ـ علیه السلام ـ و اسماعیل ـ علیه السلام ـ را گفت كه در مكّه خانه را بنا كنید; گفتند: كجا خانه بنا كنیم؟ جبرئیل ـ علیه السلام ـ آمد و رقم زد تا ابراهیم بر آن بنا نهاد، و بعضی گفته اند: ابری فرستاد تا آن مقدار كه جای خانه بود سایه افكند و به روایتی آمده كه ابراهیم ـ علیه السلام ـ به سریانی می گفت و اسماعیل به وی جواب می داد و زبان یكدیگر را می فهمیدند لیكن جواب نمی توانستند داد و بعضی دیگر گفته اند: كه باد را فرستاد تا اساس را برُفت و بر آن بنا نهاد. و ابراهیم بنّایی می كرد و اسماعیل سنگ می داد تا بنیاد را برآوردند و آن را از سنگ پنج كوه بنا كردند; «طور سینا» «طور زینا» و «لبنان» و «جودی» و «وی»; و اساس و قواعد از «وی» بود. چون به جای سیاه رسید هر سنگ كه بر وی می نهادند قرار نمی گرفت و می افتاد و از كوه بوقبیس آواز آمد كه ای ابراهیم! تو را نزد من ودیعتی هست بستان; ابراهیم ـ علیه السلام ـ بیامد و سنگ برگرفت موافق خانه، نه كم و نه زیاد. و بعد از آن كه خانه تمام شد وحی آمد به ابراهیم ـ علیه السلام ـ كه بخوان و آگاه گردان مردمان را به حج ابراهیم; گفت: خداوندا! آواز من به كجا رسد؟ حق سبحانه و تعالی فرمود: از تو آواز كردن و از من رسانیدن; ابراهیم ـ علیه السلام ـ بر بلندی برآمد و بعضی گفتند: بر كوه بوقبیس رفت و آواز كرد به این نحو كه ای مردمان! خدای تعالی برای شما كه حج گزارید، خانه بنا نهاده است، بیایید و حج آن خانه كنید و زیارت آن بجا آرید; حق تعالی آواز او را به همه عالم رسانید از مشرق تا مغرب، تا به حدی كه آنانی كه در اصلاب آباء و ارحام امّهات بودند، هر كس جواب داد و به این سعادت عُظمی كه حج بیت الله الحرام است رسید و بقدر جواب می رسند. و چون از عمارت خانه مبارك فارغ شدند، شروع كردند در افعال مناسك حج، به تلقین جبرئیل ـ علیه السلام ـ و چون از افعال حج فارغ شدند، ابراهیم اسماعیل را همانجا گذاشت و خود به طرف شام رفت.

تنبیه

در بیان كیفیت «مقام» و «حجرالاسود» و «ركن یمانی» و «شامی».

مروی است از عبدالله بن عباس و وهب بن منبه و قتاده كه گفتند: مقام آنجاست كه امروز طوافگاه است و آن سنگی است كه نشان پای ابراهیم ـ علیه السلام ـ در آنجا مانده است. و آن چنان است كه چون ساره، هاجر را به ابراهیم داد و اسماعیل از او متولد شد، او را رشك آمد از برای آن كه نورمحمدی كه در پیشانی ابراهیم بود به اسماعیل نقل كرد و الله تعالی به ابراهیم ـ علیه السلام ـ وحی فرستاد و گفت: ای ابراهیم! ساره با تو نیكویی كرده، تو نیز او را رنج و رشك منما و اینان را از پیش او دور بر; گفت: به كجایشان برم؟ گفت: جایی كه منت فرمایم. جبرئیل ـ علیه السلام ـ آمد و براقی آورد و ابراهیم در شام بود، او را بر آن سوار كرد و هاجر و اسماعیل را بر چهارپایی نشانیده، روانه شدند و به هر بقعه خوشی كه رسیدی، گفتی اینها را اینجا فرود آورم؟ جبرئیل می گفت: نه; تا آن كه به پشته ریگ سرخ رسیدند. در آن نواحی درختی بود، جبرئیل ـ علیه السلام ـ اشاره كرد به جایی كه امروز حجرالأسود است; فرود آی و اینان را فرود آر؟ گفت: ای جبرئیل! این چه جایگاهی است؟ گفت: خدای تعالی را اینجا خانه بود; بیت المعمور نام، طوافگاه آدم. حضرت عزّت بر دست تو آن را آباد خواهد كرد. ابراهیم ـ علیه السلام ـ هاجر و اسماعیل را فرود آورد و از بهر ایشان سایه بانی ساخت تا در زیر آن شدند و خیگ آبی داشت كه اندك آبی در آن مانده; جبرئیل گفت: اینها را بگذار و برو; و ابراهیم ـ علیه السلام ـ قصد بازگشت كرد. هاجر گفت: یا خلیل الله! ما را به كه می گذاری و می سپاری؟ ابراهیم ـ علیه السلام ـ گفت: به آن خدایی كه به فرمان او شما را آورده ام و آن خدایی كه مرا در غار، طعام و شراب داد و آن خدایی كه مرا در آتش نگاه داشت. هاجر گفت: «رضیت بقضاء الله و آمنت لأمر الله حسبی الله علیه توكلت» و بازگشت و ایشان را به خدا حواله كرد. ساعتی كه برآمد، آب كه در خیگ بود خوردند، دیگر آب نماند، تشنه و گرسنه شد. از گرسنگی و تشنگی شیرش برطرف شد. ضعف بر اسماعیل مستولی شد، بیفتاد و پای بر زمین می زد و می مالید. هاجر درماند، برخاست و بر كوه صفا شد به امید آن كه كسی را ببیند یا آوازی شنود; كسی را ندید، بازگشت و به نزدیك اسماعیل آمد. او را ضعیف و ناتوان دید. گمان برد كه خواهد مرد; گفت: بروم تا جان كندن او را نبینم; بر مروه شد. آنجا نیز كسی را ندید. چون نزدیك اسماعیل آمد او را زنده دید همچنان می آمد و می رفت به امید آن كه چاره یا چاره گری را ببیند، هیچ كس را نیافت، عاجز شد. چون مرتبه هفتم بر مروه آمد نگاه كرد به اسماعیل، سفیدی آب دید.

محمد بن اسحاق می گوید: چون به صفا آمد از جانب مروه آوازی شنید; آنجا دوید، كسی را ندید و چون متوجه شد از جانب صفا همان آواز [را] به طرف صفا دوید. آنجا نیز كسی را ندید. تا هفت مرتبه، آمد و شد می نمود. تا آن كه هاجر مدهوش شد و در آن مدهوشی گفت: ای صاحب آواز! كیستی كه تو را نمی بینم و آوازت می شنوم، تو را به خدای قسم است كه اگر نزدیك تو گشایشی برای ما باشد، به فریاد رس كه هلاك شدیم. حضرت عزّت، دویدن او را ركنی كرد از اركان حج; آواز به همان نحو بود و هاجر بر إثْر آن می رفت تا به نزدیك درخت رسید. [آواز و] صدای آب شنید كه می رود. تعجب كرد و چون به نزدیك اسماعیل آمد، آب دید.

وَهَب بن مُنَبِّه روایت كرده كه چون مرتبه هفتم مأیوس شد جبرئیل ـ علیه السلام ـ آمد و پاشنه پای اسماعیل را بر زمین مالید، چشمه آب پیدا شد. هر ساعت زیاد می شد تا آنكه بر روی زمین روان گردید. هاجر از مروه آب را دید كه از زیر پای اسماعیل برمی آید. پاره [و مقداری] ریگ در حوالی آن جمع كرد و كوی6 كَنْد تا آب در آن ایستد; آنگه خیگ را پر آب كرد.

رسول ـ ص ـ فرمود: رحمت كناد خدای تعالی بر مادر من هاجر كه اگر منع آب نمی كرد، به همه بادیه جاری می شد. هاجر را دل نمی شد كه از آن آب بخورد. هاتفی آواز داد كه بخور و مترس كه خدای تعالی این آب را برای تو پیدا كرده است و این مَشْرب حُجّاج خانه او خواهد بود و بر دست اسماعیل، اساس این خانه خواهد شد تا عمارت كند و خلایق را از اقصای عالم امر كند تا اینجا آیند. هاجر خوشوقت شد و از آن آب خورد و آب هر روز زیاد می شد. بند از پیش او برداشت; آب بر روی زمین روان شد; گیاه سبز شد و درختان تازه گشتند. اتفاقاً از قبیله جرهم با تجار شام به یمن می رفتند. در حوالی آنجا به منزلی كه ایشان را بود، فرود آمدند، از دور نگاه كردند، مرغان را دیدند كه حلقه زده پرواز می كنند. گفتند كه البته آنجا آب باشد و روی به آن جانب نهادند، به وادی مكه رسیدند. دو مرد را بر إثْر مرغان فرستادند. ایشان می رفتند تا به مكه رسیدند. دیدند زنی و كودكی و آب روان و مرغزاری خوش; از ایشان پرسیدند: شما چه كسانید، آدمید یا پری؟ جواب دادند: كه آدمی. گفتند: اینجا آب از كجا پیدا شد كه هرگز نبود و سیصد ـ چهارصد گز7 بایست كَنْد تا به آب شور رسیدی; هاجر قصّه خود تمام بیان كرد. گفتند: ما را نیز از این آب می دهی؟ گفت: بخورید. خوردند، آبی در غایت شیرینی; گفتند: ملكیت از كیست؟ هاجر گفت: مرا و فرزند مرا، كه الله تعالی به جهت ما پیدا كرده; بر كوه رفتند، دیدند زمینی بسیار و درختان سبز; گفتند: دیگری را با شما در این آب شركتی هست؟ گفتند كه حاشا كه دیگری با ما شریك باشد. آن هر دو بازگشتند، قوم خود را خبر كردند. آن گروه صاحبان شتر و گاو و گوسفند بودند. از شنیدن این خبر بسیار شاد شدند. برخاستند روی به آن جانب نهادند و در نواحی مكه فرود آمدند و كس فرستادند پیش هاجر، گفتند: تو اینجا انیسی و جلیسی نداری، ما را از این آب و گیاه بهره ده تا در جوار تو باشیم و خدمت تو و فرزند تو را به واجبی بجا آریم. هاجر قبول كرد; فرود آمدند و به ایشان مأنوس شدند و نعمت بار یافتند و به راحت افتادند تا آن كه اسماعیل بزرگتر شد.8 او را شكار آموختند و مردمان دیگر از اطراف و جوانب، چون اطلاع یافتند، رو به مكه نهادند. چون مدتی بر این بگذشت و هاجر فوت شد، اسماعیل از قبیله جرهمیان زنی خواست و ابراهیم ـ علیه السلام ـ از شام، از ساره دستوری خواست تا اسماعیل را ببیند. گفت: برو به شرط آن كه از پشت مركب فرود نیایی و ندانست كه هاجر فوت شده. چون ابراهیم ـ علیه السلام ـ به آنجا رسید جایی دید آباد و قبیله ای بزرگ آنجا فرود آمده; احوال اسماعیل را پرسید; گفتند: به شكار رفته و زن اسماعیل از خیمه بیرون آمد و گفت: كه را می خواهی؟ گفت: اسماعیل را; گفت: حاضر نیست; گفت: هیچ طعامی و شرابی داری؟ گفت: نه; گفت: وقتی كه اسماعیل بیاید بگوی پیری به این نشان اینجا آمد، تو را سلام رسانید و گفت كه آستانه در را بگردان كه موافق نیست. و چون اسماعیل آمد، بوی ابراهیم را شنید. گفت: ای زن! هیچ مرد بیگانه به اینجا آمده بود؟ گفت: بلی; مرد پیری به این نشان; گفت: سلام مرا به اسماعیل برسان و بگو كه آستانه در را بگردان كه موافق نیست. گفت: از تو طعامی و شرابی خواست؟ گفت: بلی، من ندادم. گفت: برخیز كه من تو را طلاق دادم. پس اسماعیل زن دیگر بخواست. دیگر باره ابراهیم از ساره اجازت طلبید. گفت: برو به همان شرط. بیامد اتفاقاً باز اسماعیل حاضر نبود. چون به در خیمه رسید آن زن از خیمه بیرون دوید و گفت: فرود آی كه اسماعیل به شكار رفته همین ساعت خواهد رسید و اندك بیاسا. گفت: فرود نمی آیم لیكن هیچ طعام و شرابی داری؟ گفت: بلی، رفت گوشت و شیر آورد. ابراهیم بر پشت مركب از آن بخورد و دعا كرد ایشان را بر بركت، در خبر آمده كه اگر زن نان و خرما آوردی به بركت دعای ابراهیم ـ علیه السلام ـ در هیچ جای روی زمین، بیش از مكه گندم و خرما نبودی; زن گفت: ای پیر! از مركب فرود آی تا سرت بشویم كه گرد آلود شده است. گفت: فرود نیایم لیكن سنگی بیار تا پای بر آنجا نهم و یك پای در ركاب دارم، سنگی بزرگ آوردم و در زیر پای ابراهیم نهادم و حضرت یك پای بر آن نهاد و یك جانبِ سرش را شست. اثر پای در آن سنگ بماند و پای دیگر را نیز بر آن نهاد و جانب دیگر سرش را نیز شست، اثر پایش در آن بماند. آنگاه به مركب درست نشست و گفت: چون شوهرت بیاید از من سلام برسان و بگو آن پیر می گوید: آستانه در بسیار خوب است و موافق است و آن را مگردان و رفت و چون اسماعیل آمد، پدر را ندید و بوی او را شنید، گفت: اینجا كسِ بیگانه آمده بود؟ گفت: پیری به این صفت: نیكو روی و خوشخوی و بسیار ستوده. اسماعیل گفت: با او چه كردی؟ گفت: مهمانداری كردم و سرش شستم و بسیار كردم كه فرود آید، نیامد. اسماعیل گفت: پیر چه گفت؟ زنش گفت: كه بر تو سلام رسانید [و] گفت آستانه در نگه دار كه مستقیم و موافق است. گفت: می دانی كه او كیست؟ گفت: نه; گفت: او پدر من است; ابراهیم خلیل الله.9

و در روایتی آمده كه چون خلیل الرحمن بنای خانه را بلند كرد دست به آره (كذا) نمی رسید; سنگ و گِل برمی داشت و بر بالای سنگ ایستاده می شد و آن سنگ به قدرت حق تعالی تا جایی كه می خواست بلند می شد و سنگ و گل را بر بالای دیوار می نهاد تا بلندتر شود و چون اراده فرود آمدن می كرد، آن سنگ پست می شد، به همین دستور تا خانه تمام شد و اثرهای قدم های مبارك در آنجا پیدا شد; مانند اثر پای برهنه كه در گِلْ پیدا شود و بعضی گفته اند: وقتی كه بالای سنگ ایستاد تا خلق را به حج بخواند، اثر قدم های مبارك بر آن نشست. زنش گفت: من اثر انگشتان و پاشنه در آنجا دیدم، از بس كه مردم دست مالیدند، اثرش برطرف شد. و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ پرسیدند كه چرا مقام در طرف دست چپ واقع شد؟ فرمود: برای آن كه جای حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ در روز قیامت بر طرف دست چپ عرش پروردگار است و جای حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بر طرف دست راست، و چون خانه محاذی عرش است، لهذا مقام در طرف دست چپ واقع شده.

و از وَهْب بن مُنَبِّه منقول است كه گفت: ركن و مقام دو یاقوت سرخ بودند از بهشت كه فرود آوردند، هر دو را بر كوه صفا گذاشتند، پس روشن گردانیدند هر دو زمین را از مشرق و مغرب، چنانكه روشن می گرداند چراغ، شب تاریك را، و شهادت می دهند هر دو روز قیامت برای كسی كه وفا كرده است به آن عهدی كه بود موفات را; پس برداشت الله تعالی روشنی را از ایشان برای مصلحتی كه حكمت او تقاضا می كرد و تغییر داد حسن هر دو را و گذاشت در جایی كه هستند.

و در آثار و اخبار حجرالاسود چنین وارد است كه حجرالاسود فرشته بود از بزرگان فرشته نزد خدای تعالی در وقتی كه عهد و میثاق می گرفت از خلایق و گفت: آیا نیستم من پروردگار شما و محمد فرستاده و رسول من، و علی و اولادش اوصیای پیغمبر من؟ اوّل كسی كه از خلایق گفت بلی و اقرار كرد به همه آنها او بود. پس الله تعالی گردانید او را امین به همه خلق، و این عهد و میثاق را به ودیعت نزد او گذاشت; و چون آدم را آفرید، او را در بهشت نزد آدم فرستاد برای یادآوری میثاق مذكور، پس آدم هر سال تجدید عهد و میثاق می نمود به نزد او; و چون آدم از بهشت بیرون آمد عهد و میثاق را فراموش كرد. حضرت عزّت، بنا بر مصلحتی كه می دانست آن ملك را به صورت دُرّه بیضا كرد و نزد آدم فرستاد و آدم در زمین هند بود و به آن اُنس گرفته بود و نمی شناخت او را; پس حق تعالی گویا گردانید او را و گفت: ای آدم! می شناسی مرا؟ آدم گفت: نه; گفت: بلی غلبه كرده است تو را فراموشی و فراموش كردی عهد و میثاق كه كرده بودی با خدای تعالی; باز خالق بی چون آن را به صورت اوّل كه به همراه آدم در بهشت بود گردانید. گفت: ای آدم! كجاست عهد و میثاق تو؟ و به آن یاد دهانید آنها را; پس آدم گریه كرد و خضوع نمود و بوسید آن را و تجدید كرد عهد و میثاق را. باز الله تعالی او را به صورت دُرّه بیضا كرد و بود آن كه روشنی می داد; پس برداشت آدم آن را بر كتف خود، و هرگاه مانده می شد برمی داشت جبرئیل ـ علیه السلام ـ تا رسیدند به مكه و آدم همیشه به آن اُنس می گرفت و تجدید عهد و میثاق می كرد نزد آن هر روز و هر شب، وقتی كه جبرئیل ـ علیه السلام ـ بنای كعبه می كرد در آورد آن را ركن و باب، و در آن مكان مابین خاك و آدم بود در هنگام گرفتن میثاق; و در آن موضع بود دهن فرشته میثاق، لهذا به آنجا مقرر شد و هرگاه كه می آمد آدم از مكان خانه به طرف صفا، و حوا به طرف مروه، و بود حجر در ركن، پس تكبیر و تهلیل و تحمید می گفتند خدای را، لهذا جاری شده است به گفتن تكبیر در استقبال ركن از طرف صفا،10 و بود حجر «اشدّ حُبّاً» در میان فرشتگان،11 بمحمد و آل محمد، و برای همین، الله تعالی او را اختیار كرد، و به او سپرد میثاق را; و لهذا چون به او می رسند [می خوانند:] أمانتی أدَّیتُها و مِیثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاة،12 و روز قیامت می آید او در حالتی كه او راست زبان گویا و دو چشم بینا به صورت اوّل و شهادت می دهد برای كسی كه دریافته او را در آن مكان و ادای امانت و عهدی كه كرده بود، و گواهی می دهد برای جمعی كه آنجا عبور نكرده و سرباز زده و ادای امانت نكرده.

و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است كه وقتی كه آدم از وحشت تنهایی شكایت كرد به حضرت باری; پس جبرئیل ـ علیه السلام ـ آورد یاقوتی سفیدتر از شیر از بهشت، و وقتی كه آدم در بهشت بود، هرگاه به آن می رسید پای می زد آن را، و چون جبرئیل آورد شناخت آن را و پیشدستی كرد به رسانیدن دهن; لهذا جاری شد به رسانیدن دهان به آن.

و ابن عباس روایت كرده كه چون حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با عایشه طواف می كرد، [می فرمود:] و اگر می بود حجرالاسود به صورتی كه اوّل آمده بود، برنمی خورد آن را كسی مگر آنكه شفا می یافت از هر دردی و المی،13 لیكن تغییر داد حق تعالی صورت آن را به سبب اَرْجاس جاهلیت و معصیت گنهكاران كه دست رسانیدند آن را، و حال آن كه سزاوار نبود اهل جاهلیت و معاصی را كه ببینند آن را به صورتی كه آمده بود از بهشت; زیرا كه كسی كه نظر كند به چیزی كه از بهشت است، واجب می شود او را بهشت، و این ركن خداست در زمین.14 و امروز كه زمان غیبت رسول خداست، شهادت خواهد داد او برای جمعی كه یافته اند او را مثل كسی كه دریافته است بیعت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را.

و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است كه استلام ركن كنید یمانی را، به درستی كه آن یمین خداست15 و یمین راه خداست كه می روند مؤمنان از آن راه به بهشت; لهذا حضرت فرمودند كه این ركن بابی است كه داخل بهشت می شوند.16 و به روایت دیگر آمده كه این ركن بابی است از باب های بهشت و بسته نمی شود هرگز،17 و در زیر آن جوبی است از بهشت كه ملاقی می شود در آن اعمال بندگان.

و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است كه در ملتزم18 برای این یاد می كنند گناهان خود را كه نزدیك آن جوبی است از بهشت كه ملاقی می شود به آن اعمال بندگان.19و از آن حضرت پرسیدند كه چرا استلام حجر و ركن یمانی می كنند و آن دو ركن دیگر را استلام نمی كنند؟ فرمود: كه حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ استلام كردند این هر دو را و استلام نكرده اند آن دوی دیگر را.20 و دیگر حجر و ركن یمانی در طرف راست عرش اند و حضرت عزّت، امر كرده است به استلام آنچه در طرف راست عرش است; و گفته اند چون تبّع بیامد تا خانه مبارك را خراب كند، چون به غدیر خم رسید به آزار فالج مبتلا شد و بزرگان اطبّا را بخواند، گفتند: ای مَلِك! این خانه بزرگوار دیرینه است و خانه خداست، و هر كس قصد كرد به بدی گرفت خانه او را; از این قصد كه كرده ای باز آی، اگر خواهی در آنجا رو و كار دیگر كه داری بكن و آن را تعرّض مرسان; او بیامد و فرمود كه خانه را جامه نیكو پوشانیدند و اوّل كسی كه خانه را جامه پوشانید او بود و هزار شتر قربانی كرد و به اهل حرم صله ها داد و آن مكان كه ایشان فرود آمده بودند «مطابخ»21 نامیدند.

فصل اول

در بیان كیفیت تعمیر خانه مبارك كه بعد از حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ شده و مقدار مساحت طول و عرض و ارتفاع به نحوی كه بالفعل موجود است. بدانكه خانه مبارك به نحوی كه حضرت رسول [ابراهیم]22 خلیل الرحمن ... نموده بود تا زمان حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ باقی بود و در آن تصرفی نشده و بعد از آن حضرت تا زمان خلیفه ثانی نیز به همان نحو بود. و از ابوهریره نقل است كه حد مسجدالحرام تا مسعی است كه مابین صفا و مروه باشد.

و از عبدالله بن عباس مروی است كه اساس مسجدالحرام كه خلیل الرحمن بنا نهاده بود از مروه است تا صفا.

و از عطا مروی است كه زمین حرم تمام مسجدالحرام است و در اطراف حرم خانه ها بود و از میان خانه ها راه ها بود كه مردم از آن طرف، آمد و شد می كردند تا زمان خلیفه دوم، و خلیفه، خانه های متصل به حرم [را] گرفته داخل حرم كرد و بر دور مسجد دیواری برآورد كمتر از قد آدمی، و چراغ های مسجد را بر سر دیوار می نهادند. پس اول كسی كه بر دور مسجدالحرام دیوار بنا كرد او بود; و چون زمان خلیفه سوم شد او نیز خانه ها [را] گرفته در حرم افزود و حرم را وسیع گردانید و گرداگرد مسجد را ایوان ها بنا كرد و سقف پوشانید. پس اول كسی كه بر دور حرم ایوان ها [بنا] كرد و سقف نمود او بود، بعد از او عبدالله بن زبیر در تاریخ شصت و چهار از هجرت تا شصت و هفت كه مدت حكومت و امارت او بود23 بسیار در حرم افزود، و خانه های بسیار از آن جمله خانه زقی بود كه داخل حرم كرد و بعد از او عبدالملك بن مروان كه از خلفای بنی امیه بود، حرم را عمارت كرد و لیكن چیزی زیاد نكرد اما دیوارهای مسجد را بلندتر برآورد و ایوان ها را بنا كرد و از چوب ساج مُسَقَّف و منقَّش و مزَین گردانید و قنادلی ها از سقف مسجد آویخت. پس اول كسی كه تزیین حرم نمود او بود. بعد از او ولید بن عبدالملك اندكی در یك جانب حرم و بعضی ستون ها را رخام كرد.

مروی است از ابان بن تغلب كه گفت: هنگامی كه خراب كرد حَجّاج خانه مبارك را، و متفرق ساختند مردم خاك آنها را، و مرتبه دیگر كه متوجه شد كه بنا كند كعبه را و برآرد بنای آن را، ماری برآمد و مانع شد مردم را از بنای خانه و گریختند همه مردم و به پیش حجاج آمده خبر كردند او را; پس حجاج ترسید از این كه ممنوع شده باشد از بنایی كه می خواست. پس بر منبر برآمد و خواند مرد و زن، و گفت: قسم می دهم به حق خدای تعالی هر بنده را كه نزد او باشد از چیزی كه به آن گرفتار شده ام خبر دهد مرا به آن، پس ایستاده شد به طرف حَجاج پیری و گفت: اگر باشد كسی را از این خبر، پس خواهد بود آن، نزد شخصی كه من دیدم او را آمده به خانه و گرفت اندازه كعبه را و رفت. گفت حجاج كه كیست آن مرد؟ پیر گفت كه آن شخص علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ ; پس گفت حجاج كه او كان علم است، پس فرستاد به طلب او و آمد آن حضرت و خبر داد حجاج را به چیزی كه سبب منع الهی بود او را از بنای كعبه; پس حضرت به حجاج گفت: ای حجاج! قصد كردی به خراب كردن بنای ابراهیم و اسماعیل ـ علیهما السلام ـ و انداختی او را و به غارت دادی آن را، چنانچه دانستی كه آن خاك مِلْك تست، پس سوار شو به منبر و خبر ده و قسم ده به مردم كه نماند هیچ یك از آنها كه گرفته است از آن خاك چیزی را مگر آنكه باز آرد. پس سوار شد حجاج به منبر و خواند مردم را و قسم داد ایشان را كه نماند هیچ یك از آنها كه گرفته اند خاك مذكور را نزد خود، مگر آن كه باز آرند همه آن را; پس آوردند همه خاك كعبه را، پس وقتی كه دید همه خاك را علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ برای بنا نهادن بنیاد، و امر كرد به مردم كه بكنَنَد زمین را، پس پنهان شد آن مار از آنها، و كندند زمین را تا آنكه به جای های قواعد بیت، پس گفت علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ به مردم كه یك طرف شدن، پس نزدیك شد آن حضرت به جای های قواعد بیت، پوشید آن را به پارچه خود و گریه كرد كه این قواعد عظیمه به این مرتبه كشف سررسید به فعل ظالم عنید، بازپوشید آن مواضع را به خاك و به دست مبارك خود و طلبید فعله و بنا را و فرمود بكنید كار بنای كعبه را، پس كردند بنا را، وقتی كه بلند شد دیوار بیت الله، حكم كرد كه آن خاك جمع كرده را انداختند در آن لعاطه (كذا) برای همین گشت بیت الله بلند كه بالا می روند به آن خانه مبارك به زینه24 پایه، چنانكه الحال آن زینه پایه از چوب است و روز فتح الباب می گذارند آن را.25

چون خلافت و امارت به آل عباس رسید، ابوجعفر منصور26 در طرف شمال حرم قدری افزود و عمارت فرمود و ستون های رخام ترتیب كرد. بعد از او مهدی بن منصور مذكور دوبار حرم را زیاده كرد; یكی در تاریخ صد و شصت از هجرت و دیگری در تاریخ صد و شصت و نُه; و گویند كه مهدی، مسجد بر مسعی بنا نهاد. و این مهدی پدر هارون الرشید است. و چنین به صحت پیوسه كه كعبه مشرفه در یك جانب مسجد بود، چون مهدی مذكور عمارت بنیاد كرد، از دور حرم خانه ها خرید و در حرم افزود و به نوعی ساخت كه كعبه در میان مسجد واقع شد. و اهل مناسك تواریخ ذكر كرده اند كه زیادتی مهدی آن است كه امروز به باب دارالندوه كه در پس مقام حنفی مشهور است. و مهدی در سال صد و شصت از هجرت بعد از وداع حج، فرمود كه تمام ستون های حرم را از سنگ مرمر كنند به حكم او و از دیار صعید كه از جمله بلاد مصر است تراشیده اند از آنجا به كشتی ها، تا بندر جده آوردند و از بندر جده به عرابه ها به مكه آوردند و در زیر ایوان های حرم بپا كردند و آن ستون ها همچنان تا امروز باقی است مگر جانب غربی حرم كه سقف حرم سوخته و از حرارت آتش پاره پاره شده و به جای آن از سنگ كوه های مكه ستون ها ساخته به جای آن نصب كردند. بدان كه بلندی خانه مبارك كعبه كه ظاهر است، بیست و هفت گز و ربع گز است، و گز به اصطلاح اهل شرع مقدار بیست و چهار انگشت بهم چسبیده است غیر انگشتان كلان، و هر انگشتی را شش جو میانه كه در پهلوی هم به نحوی كه پشت یكی به شكم دیگری پیوسته باشد، گفته اند; و هر جوی را شش موی اشتر اعتبار كرده اند. اما طول خانه از ركن حجرالاسود تا ركن عراقی كه جانب ركن شرقی است بیست و پنج گز و از ركن یمانی تا ركن شامی كه جانب غربی خانه است بیست و پنج گز است اما عرض خانه از ركن یمانی تا ركن حجرالاسود كه جانب جنوبی خانه است بیست و پنج گز و از ركن شامی تا ركن عراقی كه طرف شمال خانه است بیست گز است. اما عرض دیوار خانه مبارك دو گز است. اما طول درِ خانه شش گز و ثلث و نصف سدس گز است و عرض درِ خانه مبارك چهار گز است. و در خانه مبارك در دیوار شرقی واقع شده است و هر دو طبقه در خانه از چوب ساج است و ساج درختی است در جزایر هندوستان و ساحل دریای عمان و از برای عمارت و كشتی ها به اطراف می برند و عربان خشب البحر نیز گویند; و تنك های نقره بر آن گرفته اند و به میخ های نقره استوار كرده اند و بلندی زیر آستانه در مبارك از روی زمین چهار گز و ثمن گز است و مابین در خانه مبارك و حجرالاسود كه ملتزم است، چهار گز است و ملتزم برای آن می گویند كه مردم آن را التزام كردن [كرده اند] برای دعا; اما بلندی موضع حجرالاسود از روی زمین دو گز و نصف سدس گز است، قدری زیاده; و عرض آن مقدار كه دیده می شود یك وجب و چهار انگشت مضموم است و عرض مستجار چهار گز و پنج انگشت مضومه است و این را مستجار برای همین می گویند كه سینه خود را چسبانیده از گناهان آمرزش می خواهند و این در مقابل ملتزم واقع است. و این مستجار مابین ركن یمانی و ركن شامی در است كه اكنون مسدود است و آن در را قریش در زمان جاهلیت به سنگی برآورده بودند. بعد از ایشان عبدالله بن زبیر در زمان امارت خود آن در را گشاد; بعد از او، حجاج او را مسدود كرده و از آن تاریخ تا امروز مسدود مانده; اما عرض بابِ مسدود سه گز است و طول آن پنج گز است، قدری اضافه; اما حِجر به كسر حاء مهمله و سكون جیم كه آن را حطیم نیز گویند27 محوطه ای است به دور، مانندِ نصف دایره و در جانب شمال خانه مبارك واقع است و آن را فرش و منقَّش از سنگ های مرمر سفید و سیاه و سرخ و زرد كرده اند و حد آن از دیوار خانه مبارك تا دیوار دایره حِجْر هفده گز است. و مقدار هفت گز یا شش گز و یك وجب از زمین خانه مبارك است و باقی از گوسفندان اسماعیل بوده كه جای آنها بود كه داخل كرده اند و حد دیگر از ركن عراقی تا ركن شامی است و ناودان بام مبارك را میزاب الرحمه گویند در میان ركن عراقی و ركن شامی واقع شده است و سرش مشرف بر زمین; و این حجر دو در دارد، یكی نزد ركن عراقی و دیگر نزد ركن شامی و مابین دو در بیست گز است. و بلندی دیوار حِجر دو گز است و از جانب برون سی و هشت گز است و در زمان طواف، حجر را داخل كعبه می دارند و از بیرونِ حِجْر طواف می كنند; پس هر یك طواف از طواف هفتگانه، صد و بیست و سه گز و نصف گز می شود امّا حفره كه پیوسته است به دیوار شرقی خانه مبارك نزدیك زیر آستانه كعبه كه در این ایام به مقام ابراهیم28 ـ علیه السلام ـ مشهور است و بعضی گویند كه این حفره جاهلیت كه ابراهیم ـ علیه السلام ـ برای بنای كعبه تر (كذا) می كرد و [از] این جهت، اهل مكّه اینجای را معجنه گویند و درازی آن هشت وجب و هفت انگشت مضمومه است و عرض آن پنج وجب و سه انگشت است و عمق آن یك وجب و چهار انگشت. و بلندی مقام از روی زمین یك گز است و سه قیراط كم، به گز قماش مصر; و گز قماش مصر، بیست و چهار انگشت است چنانچه [چنانكه] دانسته شد و بالای سنگ مربع است از طرف سه حصّه گز. و موضع قدمین مبارك را تنك نقره گرفته اند; پستی قدمین از روی نقره هفت قیراط و نصف قیراط است به حساب گز مذكور. و مقام در این ایام در درون صندوق است از آهن و بلندی آن یك قدم آدمی است و چهار جانب صندوق مذكور در زمین استوار است و دری دارد از پنجره آهنین كه می بندند و می گشایند. و پرده از اطلس سیاه زربفت بر روی صندوق كشیده اند و هر سال آن را نو می كنند.

بدانكه خانه مبارك، اندكی میل دارد از جهات اربعه; چنانچه [چنانكه] ركن حجرالاسود مقابل بین المشرقین واقع شده است و ستاره جُدی در برابر ركن عراقی مَرئی می شود و باقی انحراف بر این قیاس است و این، در كتب هیئتْ مبین است و بر چهار جانب صندوقِ مقام، چهار ستون نهاده اند و چهار شبكه; هفت جوش بر چهار جانب ستون ها محكم كرده اند و كندی كوچك از چوب ساج بر بالای ستون ها ترتیب داده اند و در آن را به طلا منقَّش كرده اند و تنك های سرب در غایت زینت ترتیب داده اند و در عقب شبكه، ایوانی ساخته اند متصل به گنبد و دو ستون در دو جانب ایوان نهاده اند و سقف آن را نیز منقَّش كرده اند و این ایوان را خَلْف مقام می گویند و بعد از فراغ از طواف، دو ركعت نماز طواف در اینجا ادا می كنند و طول مصلّی كه در زیر ایوان است پنج گز و سُدس گز است و از صندوق كه درون شبكه كه مقام در اندرون اوست تا شاذروان كعبه بیست گز و ثُلْثان و ثُمْن گز است. و شاذروان29 پُشْتی به آن دیوار را گویند. و از حجرالاسود تا مقام بیست و هفت گز است. اما چاه زمزم از بالای تا پایین او شصت و هفت گز است و عرض سر چاه زمزم سی و سه گز است و مابین مقام و چاه زمزم بیست و یك گز است. و اما عرض زمینِ مطاف كه بر دور خانه مبارك سنگ فرش كرده اند از طرف شرقی از پهلوی شبكه مقام تا شاذروان كعبه كه مقابل اوست چهل و چهار قدم است و از جانب شمالی كنار مطاف تا دیوار حِجْر كه محاذی اوست چهل و هشت قدم است و از جانب غربی از كنار مطاف تا شاذروان خانه كه در برابر اوست شصت و پنج قدم است و این اَبْعد جوانب است و از طرف جنوبی او كنار مطاف تا شاذروان كعبه، آنجا كه زیر حجرالاسود است، چهل و هفت قدم است. اما مقام ائمه اربعه كه مشهور به مصلی كه جای نمازگزاران مقلدان ایشان است:

مقام شافعی در این ایام در طرف شرقی خانه مبارك است، مقابل روی كعبه در عقب مقام ابراهیم ـ علیه السلام ـ است.

و مقام حنفی در شمالی خانه مبارك، مقابل ظهر كعبه است.

و مقام حنبلی در جانب جنوبی خانه مبارك، اندكی مایل به جانب شرقی مقابل حجرالاسود; و این هر چهار مقام30 مذكور بیرون مطاف است و مطاف جای طواف كردن است. اما در عقب خانه مبارك كه چاه زمزم در اوست، گنبدی است كه قبة الفراشین و سقایة الحاج گویند و آن را ابتدا عباس ـ رضی الله عنه ـ بنا كرده تا حاجیان از آنجا آب زمزم بیاشامند. اما طول مسجدالحرام در این ایام از باب السلام با هر دو باب عمره، چهارصد و چهار گز است و این دو صد و هشتاد گام می شود. اما عرض مسجدالحرام از باب الصفا تا دیوار اصل مسجد كه در پس مقام حنفی است سیصد و چهار گز است و این دو صد و شش گز می شود.

اما عدد درهای مسجدالحرام: بدان كه درهای در اطراف حرم نوزده در است و هر دری مشتمل بر چند مدخل، چنانكه مداخل باب ها سی و هشت است چنانكه بیاید. اما [در] دیوار شرقی خانه مبارك چهار در است:

اول باب بنی شیبه كه در این ایام به باب السلام مشهور است و نزد اهل مكه به باب بنی عبدشمس بن عبدمناف مشهور بوده در جاهلیت31 و این باب را سه مدخل است.

دوم باب النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ; و وجه تسمیه آن است كه به سبب این باب النبی می گویند كه حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ از این در به خانه خدیجه32می رفتند كه اكنون به باب جنایز و باب النساء اشتهار دارد و باب الحریر33 نیز می گویند و این باب را دو مدخل است.

سیم باب عباس بن عبدالمطلب است و در پیش این باب از جانب بیرون دو میل سبز است كه علامت مسعی است و این باب سه مدخل دارد.

چهارم را باب علی34 ـ علیه السلام ـ گویند و این باب نیز سه مدخل دارد.35

اما [در] جانب دیوار جنوبی خانه مبارك هفت در است:

اوّل باب عایذ كه این زمان به باب السوق مشهور است و ابن باب را دو مدخل است.

دویم باب بنی سفیان بن اسد36 كه اكنون به [باب] البغله مشهور است و بعضی این را باب الحناطین37 گفته اند و این باب را دو مدخل است.

سیم باب بنی مخزوم كه در این ایام به باب الصفا مشهور است و این باب را پنج مدخل است.

چهارم باب الاجیادالصغیر كه در این اوقات باب الجیاد می گویند و این باب را دو مدخل است و وجه تسمیه اجیاد را دو نوع گفته اند: اول آنكه در آن محله اسبان گرانبهای اعلا تربیت می كرده اند در این صورت جمع جَید به فتح جیم و تشدید یاء است. دوم آنكه گویند در یك روز صد كس را در آن محله سر از تن جدا كردند، بر این تقدیر جمع جِید به كسر جیم و سكون یاء است.

پنجم باب مجاهدیه38 كه امروز به باب الرحمه مشهور است و این نیز از جمله ابواب بنی مخزوم است و باب39 اجیادالكبیر نیز گویند و این باب را دو مدخل است.

ششم باب شریف مدرسه حسن است كه یكی از سلاطین مكه بوده و جدّ اعلای شریف مكه است، و این در را در قدیم باب بنی تیم گفتندی و بعضی باب علافین40 گفته اند; و این باب را دو مدخل است.

هفت باب ام هانی41 بنت ابی طالب است كه باب ملاعبه و باب الفَرَج42 نیز گویند.

اما [در] جانب غربی خانه سه در است:

اول باب حزوره43 و این قریب به [باب] اجیادكبیر است و صغیر [كه] دو محله است از محله های مكه. و این باب [را] برای همین حزوره می گویند كه شخصی بود نام او وكیع بن سلام و او حاكم مكه بود و تعمیر و تزیین حرم به او مفوَّض بود و از برای او تختی بزرگ از چوب ساخته بودند نزدیك به همین باب، كه گاه گاهی بهر حكومت، آنجا می نشست. و او خادمی آنجا مقرر كرده بود از برای محافظت آن تخت كه نام او حزوره بود و این باب به نام او مشهور شد. و در این ایام باب قروه می گویند. و باب [بنی] حكم بن حزام و بنی زبیر بن عوام44 نیز می گویند اما بیشتر به باب حزامیه اشتهار داشت.45 و این باب را دو مدخل است.

دوم باب ابراهیم و گفته اند ابراهیمی كه این باب به او منسوب است خیاطی بود كه آنجا می نشست. و بعضی گفته اند كه این ابراهیم، اصفهانی است و بعضی دیگر منسوب به خلیل الرحمن ـ علیه السلام ـ می كنند و بعضی باب الخیاطین گفته اند46 و الله یعلم. و این باب سابقاً دو مدخل داشته یكی بزرگ و یكی كوچك; اما در این ایام دری است كه از جمیع ابواب بزرگتر [است].

سیم باب بنی سهم است كه [به] باب عمره مشهور گشته47 و این باب را دو مدخل است.

اما [در] جانب دیوار شمالی پنج در است:48

اول باب السُّده است كه سابقاً مشهور به باب عمرو بن عاص بوده و این باب یك مدخل دارد.

دوم باب العجله است و این باب نیز یك مدخل دارد.

سیم باب دارالندوه است و این باب نیز یك مدخل دارد.

چهارم باب زیاده49 است و بعضی باب دار شیبة بن عثمان گفته اند و این باب قریب به سویقه است كه اعظم محله های شهر مكه است.

پنجم باب الدریبه و این باب را یك مدخل صغیر است كه كوچكترین درها است.

اما عدد ستون ها كه در زیر ایوان هاست بر چهار طرف، غیر ستون های باب زیاده و باب ابراهیم چهارصد و شصت و نه ستون است و در هر طرفی سه قطار است و ستون های زیادتی باب زیاده دارالندوه شصت و شش است. و اما ستون های بر گرد مطاف كه از جهت آویختن قنادیل برپا كرده اند سی و سه عدد است و سابقاً هم از سنگ مرمر سفید بوده و در عهد امارت سلطان سلیمان از هفت جوش ستون ها ریخته و به جای ستون های اوّلین نهاده اند، غیر از دو ستون كه در دو جانب مقام ابراهیم ـ علیه السلام ـ است كه از سنگ اولین است و سی و یك عدد دیگر از هفت جوش است و چهار مدرسه و یك منار دیگر; نام سلطان مذكور مابین باب الزیاده و دارالندوه و باب الدریبه ساخته اند. و بعضی گویند كه مادر سلطان ساخته و بنام سلطان كرده.

اما مناره كه در دور مسجد است چهار مناره در چهار كنج حرم است و یكی در پهلوی باب الزیاده و یكی در میان مدرسه های سلطان سلیمان و یكی بر بالای دروازه مدرسه كه از پادشاهان مصر بوده و آن مدرسه در دیوار شرقی حرم متصل به باب السلام است. و اما چون عمارت و سلطنت به سلطان سلیم بن سلیمان رسید امر كرد به تجدید و عمارت مسجدالحرام و بنای قدیم را ایشان انداختند و مسجدالحرام را گنبدی پوشیدند و بر سر هر گنبد به شكل هلال از برنج صورتی راست كرده گذاردند و آنها را اهلیه می گویند و جمیع ستون ها كه در جانب دیوار غربی بود همه را در دیوار مسجد نهادند و به جای آن ستون ها از سه جانب مسجد از ستون های مرمر كم كرده بودند از سنگ سرخ و زرد و ابلق تراشیده و ستون ها به طریق مناره بستند و غلظ هر یكی از آن ستون ها به نوعی است كه دو كس می باید تا دست به دست گرفته یكی از آنها را در كنار گیرند. اكنون در چهار جانب مسجد ستون ها بدین نوع قرار گرفته كه در میان هر شش ستون مرمر یكی از آن ستون های مذكوره را نصب كرده اند.

اما این عمارت در تاریخ نهصد و هشتاد هجری و سال دوم سلطان سلیم شده و در تاریخ نهصد و نود به امر سلطان مراد بر پایین باب علی و عباس كه در دیوار شرقی حرم است از جانب درون دیوار مسجد، لفظ الله، محمد، ابوبكر، عمر، عثمان و علی به ترتیب نقش كردند. از جانب میلین اخضرین را كتاب ها به آیات مناسب آن به آب طلا نوشته اند و بر سر هر ستون مرمر كه جانب صحن حرم است از چهار جانب لفظ الله را به خط ثلث جلی كندند و به آب طلا و مطلاّ گردانیدند و بر سر هر یكی از ستون های بزرگ كه سابقاً مذكور شد در آن دوره مذكوره اسم حضرت رسول ـ صلی الله و علیه و آله و سلم ـ و خلفا برین ترتیب كه بر ستون بزرگ اول كه قریب باب علی است محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ كنده و نقش كرده اند و در دوم ابوبكر صدیق و در سیم عمر و در چهارم عثمان و در پنجم علی ـ علیه السلام ـ ; به همین ترتیب كنده و نقش كرده و در تاریخ هزار و چهار از هجرت، سلطان مراد امر به تجدید فرش مطاف كرد و مطاف [را] به امر سلطان مذكور مفروش به فرش مرمر ساختند و سنگ های فرش او را در حواشی مطاف و غیر آن فرش كردند و در قصیده عربی كه به امر او و برای تاریخ گفته بودند، گفت كه در مسجدالحرام هر جای مناسب باشد نویسانند، آنها را در الواح مرمر كندند و به آب طلا نقاشان مزین و مطلاّ گردانیده در دیوار زمزم مقابل باب كعبه و ملتزم مستحكم ساختند ... .

پی نوشت ها:

1- نك: ذریعه، ج8، ص49، ش125؛ الروضه النضره، ص576
2- علل الشرائع، ص398؛ بحارالانوار، ج96، ص57
3- علل الشرائع، ص146؛ بحارالانوار، ج11، ص213
4- نك: بحارالانوار، ج11، ص211
5- علل الشرائع، ص146؛ بحارالانوار، ج11، صص209-208
6- شاید:گودی
7- درباره اندازه های متفاوتی كه برای گز گفته شده نك: فرهنگ معین؛ ج3، صص 3301-3300؛ مؤلف بعد از این، مقصود خود را از گز بیان كرده است.
8- نك: بحارالانوار، ج12، صص97 و 98
9- بحارالانوار؛ ج12، صص85-84 ،112-111
10- علل الشرائع، صص148 و 149؛ الكافی، ج1، ص215، ج4، صص185 و 186؛ بحارالانوار، ج11، صص207-205
11- نك:الكافی، ج4، صص185 و 186، علل الشرائع، صص431-429
12- الكافی، ص184
13- و در روایت دیگر آمده كه: دست نمی رسانید به آن هر صاحب دردی، مگر این كه شفا می یافت.
14- علل الشرائع، ج1، ص427
15- نك: الكافی، ج4، ص406
16- الوافی، ج2، ص128 (كتاب الحج)
17- الكافی، ج4، ص409؛ من لایحضره الفقیه، ج2، ص134
18- در اصل و در همه موارد در كتاب: تلزم(!)
19- الوافی، ج2، ص128
20- علل الشرائع، ص428 و 429
21- در اصل: مطابیخ.
22- در اصل: رسول.
23- عبداللّه بن زبیر تا سال73 در مكه حكومت كرد.
24- زینه: پلكان.
25- الكافی، ج4، ص222؛ علل الشرائع، ص448؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج2، ص281، از: بحارالانوار، ج46، صص116-115، ج96، صص53-52
26- در اصل: منصور بن جعفر.
27- حطیم با حجر اسماعیل برابر نیست؛ در تعریف آن نظرات متفاوتی هست؛ از جمله حد فاصله سطح میان حجرالاسود ـ مقام ابراهیم ـ حجر اسماعیل را حطیم گفته اند. نك: آثار اسلامی مكه و مدینه، صص33 و 34 (تهران1371)
28- در اصل: جبرییل.
29- در اصل نسخه در همة موارد آن: شادروان.
30- مؤلف از محل مقام مالكی سخنی نگفته است، و احتمالاً كاتب آن را انداخته است.
31- نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص87
32- مسجد خدیجه؛ نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص88 و نك: پاورقی1
33- باب الحریرین ؛ بدین مناسبت كه در بیرون این در، حریر می فروخته اند. نك: ازرقی، اخبارمكه، ج2، ص88
34- باب بنی هاشم؛ نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص88
35- باب بنی عائذ ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص89
36- ازرقی، اخبار مكه، 2: 89، عبدالاسد.
37- ازرقی و محقق كتاب او بدین نام اشاره ای نكرده اند. نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص89
38- بنام مدرسه الملك المجاهد صاحب الیمن، ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص90
39- در اصل: به باب.
40- به مناسب سوق العلافه، ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص90
41- در اصل: ام یمانی.
42- نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص91، پاورقی2
43- نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص91، پاورقی6
44- در اصل: بنی زبیر من القوم، نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص91
45- نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص91
46- نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص92
47- و ایضاً باب بنی جمع؛ نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص93
48- درباره این ابواب و اسامی دیگر آنها نك: ازرقی، اخبار مكه، ج2، ص93
49- بعد از زیاده«دار الندوه» آمده كه ظاهراً یا زاید است یا كلمه ای شبیه«نزدیك باب» بین آنها بوده كه سقط شده است.

تألیف : محمد معصوم بن محمد صالح دماوندی / رسول جعفریان
منبع:سایت حج

Logo
https://old.aviny.com/news/83/09/24/03.aspx?&mode=print