وجدان اخلاقی و سعادت

می‏گويد اين وجدان يعنی وجدان اخلاقی ، انسان را دعوت به كمال می‏كند نه‏
به سعادت سعادت يك مطلب است ، كمال مطلب ديگر چون كانت يك خوبی‏
بيشتر نمی‏شناسد ، می‏گويد در همه دنيا يك خوبی وجود دارد و آن اراده نيك‏
است اراده نيك هم يعنی در مقابل فرمانهای وجدان ، مطيع مطلق بودن حالا
كه انسان بايد در مقابل فرمان وجدان مطيع مطلق باشد پس بايد امر او را
اطاعت كند و تسليم مطلق او باشد ، و چون وجدان اخلاقی به نتايج كار ،
توجه ندارد و می‏گويد خواه برای تو مفيد فايده يا لذتی باشد يا نباشد ،
خوشی به دنبال بياورد يا رنج ، آن را انجام بده ، پس با سعادت انسان‏
كار ندارد چون سعادت در نهايت امر يعنی خوشی ، منتها هر لذتی خوشی‏
نيست ، لذتی كه به دنبال خودش رنج بياورد خوشی نيست " سعادت " يعنی‏
خوشی هر چه بيشتر كه در آن هيچگونه رنج و المی اعم از روحی ، جسمی ،
دنيوی و اخروی وجود نداشته باشد ، و " شقاوت " يعنی درد و رنج مجموع‏
درد و رنجها و مجموع خوشيها اعم از جسمی ، روحی ، دنيوی و اخروی را بايد
حساب كرد ، آنكه بيشتر از همه خوشی ايجاد می‏كند ، سعادت است پس مبنای‏
سعادت ، خوشی است ، ولی اين وجدان به خوشی كار ندارد ، به كمال كار
دارد ، می‏گويد تو اين كار را بكن برای اينكه خودش فی حد ذاته كمال است‏
، سعادت ديگران را بخواه كه كمال توست اينجاست كه آقای كانت ميان‏
كمال و سعادت فرق گذاشته و اين فكر از زمان او تا