را خواندم ، آنچنان تحت تأثيرش قرار گرفتم كه بيهوش شدم غزل معروفی
است :
زان يار دلنوازم شكری است با شكايت گر نكته دان عشقی بشنو تو اين
حكايت
بی مزد بود و منت هر خدمتی كه كردم يارب مباد كس را مخدوم بی
عنايت
دندان تشنه لب را آبی نمیدهد كس گوئی ولی شناسان رفتند از اين
ولايت
در اين شب سيا هم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای كوكب
هدايت
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود زنها از اين بيابان وين راه بی
نهايت
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست كش صد هزار منزل بيش است
در بدايت
در زلف چون كمندش ای دل مپيچ كانجا سرها بريده بينی بی جرم و بی
جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جانا روا نباشد خونريز را
حمايت
ای آفتاب خوبان میسوزد اندرونم
|
يكساعتم بگنجان در سايه عنايت
|
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبيب خوشتر كز مدعی
رعايت
عشقت رسد به فرياد گر خود به سان حافظ قرآن زبر بخوانی در چارده
روايت
گفته است من يك دفعه اين شعرها را خواندم ، آنچنان مجذوب شدم كه بی
هوش شدم و افتادم اين زيبايی شعر است كه يك اديب را در اين حد مجذوب
خودش میكند تازه اين يك اديب است يك عارف اگر شعرهای حافظ را
بخواند قطعا اين غزل را انتخاب نخواهد كرد . او غزلهای عارفانه را
انتخاب میكند و كمتر كسی است كه ذوق عرفانی داشته باشد و غزلهای عرفانی
حافظ مثل غزل زير را بخواند و تحت تأثير شديد قرار نگيرد :
سالها دل طلب جام جم از ما میكرد
|
آنچه خود داشت زبيگانه تمنا میكرد
|
گوهری كز صدف كون و مكان بيرون بود
|
طلب از گمشدگان لب دريا میكرد
|
بيدلی در همه احوال خدا با او بود
|
او نمیديدش و از دور خدايا میكرد
|