گردنهای ما ممكن است در زير غلهای سنگين خرد بشود ، مجروح و خونريزان‏
بشود ، ولی روح ما به هيچ وجه زير بار ذلت نمی‏رود ، ولو زنی اسير باشيم‏
.
اسرار را وارد مجلس پسر زياد می‏كنند . زنان اهل بيت و زنان بعضی از
اصحاب ، و خدمتكاران و كنيزان همه گويی دور زينب حلقه زده بودند . به‏
اين وضع حضرت زينب وارد مجلس ابن زياد شد . و زينب زنی بلند بالا بود
. در آن ميان ، او كه قدش بلندتر بود نمايان بود . زينب وارد شد و سلام‏
نكرد . ابن زياد توقع داشت بعد از اين حادثه كه به خيال خودش اينها را
خرد كرده و تمام نيروهايشان را گرفته است ، ديگر بايد اينها تسليم شده‏
باشند ، فكر می‏كرد اكنون وقت خواهش و التماس است ، و انتظار داشت‏
زينب لااقل سلامی به عنوان رشوه به او بدهد ، ولی چنين رشوه‏ای را هم زينب‏
نداد . ناراحت شد . نمی‏دانست كه روح آنها خرد شدنی نيست . وقتی زينب‏
نشست ، او با تجبر و تكبری گفت : من هذه المتكبرش ؟ يا : من هذه‏
المتنكرش ؟ ( دو جور نوشته‏اند ) يعنی اين زن پر تكبر كيست ؟ يعنی چرا به‏
ما سلام نكرد ؟ يا : اين زن ناشناس كيست ؟ كسی به او جواب نداد .
سؤالش را تكرار كرد . باز هم كسی جواب نداد . دفعه سوم يا چهارم يكی از
زنها گفت : « هذه زينب بنت علی بن ابی طالب » ( 1 ) اين زينب دختر
علی است . ابن زياد شروع كرد به رذالت و پستی نشان دادن ، گفت : ²
الحمد لله الذی فضحكم و اكذب احدوثتكم » ( 2 ) خدا را سپاس می‏گويم كه‏
شما را رسوا و دروغ شما را

پاورقی :
1 ) بحار الانوار ، ج 45 ، ص 115 ، باب . 39
2 ) لهوف ( با ترجمه ) ص . 160