آشكار كرد . خدا را سپاس می‏گويم كه عقده و كينه مرا نسبت به برادرت‏
شفا داد . از اين جور زخم زبانها . زينب به سخن در آمد . فرمود : خدا را
سپاس می‏گويم كه عزت شهادت را نصيب ما كرد . خدا را سپاس می‏گويم كه‏
نبوت را در خاندان ما قرار داد « انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو
غيرنا ثكلتك امك يا ابن مرجانة » ( 1 ) رسوايی مال فاسق و فاجرهاست .
شهادت افتخار است نه رسوايی . دروغ را فاسق و فاجرها می‏گويند نه اهل‏
حقيقت . دروغ از ساحت ما به دور است . خدا مرگ بدهد تو را پسر مرجانه‏
! زير اين كلمه " پسر مرجانه " يك كتاب حرف بود ، چون " مرجانه "
زن بدنا می‏بود . با گفتن اينكه تو پسر مرجانه هستی يك كتاب مطلب به‏
ياد ابن زياد و همه حضار مجلس آورد . ابن زياد گفت : شما هم هنوز زبان‏
داريد ؟ ! هنوز داريد حرف می‏زنيد ؟ ! هنوز سرجای خودتان ننشسته‏ايد ؟ !
كار به جايی می‏رسد كه می‏گويد جلاد بيا گردن اين زن را بزن . با زين‏
العابدين صحبت می‏كند . او نيز عينا همينجور جواب می‏دهد . ابن زياد
می‏گويد جلاد بيا گردن اين جوان را بزن . ناگهان زينب از جا حركت می‏كند و
زين العابدين را در بغل می‏گيرد ، می‏گويد به خدا قسم گردن اين ، زده‏
نخواهد شد مگر اينكه اول گردن زينب زده بشود . ابن زياد نگاهی كرد و
گفت : عجبا للرحم ، سبحان الله ( 1 ) من می‏بينم الان كه اگر بخواهم گردن‏
اين جوان را بزنم اول بايد گردن اين زن را بزنم
و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله‏
الطاهرين باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . .

پاورقی :
1 ) بحار الانوار ، ج 45 ، باب 39 ، ص . 117