پاورقی : 1 - " بلاشرط " را مخصوصا قيد میكند .
و میگويد : بعضی چيزها را انسان در وجدان خودش به صورت يك تكليف و
يك امر و نهی احساس میكند اينكه ظلم نكن ، در وجدان انسان به صورت يك
امر فطری هست اينكه دروغ نگو و راست بگو ، اين كه نسبت به ديگران
محبت بورز ، اين كه خيانت نكن ، اينها يك سلسله دستورهاست كه به حكم
فطرت در وجدان انسان قرار داده شده وجدان انسان خودش به انسان امر
میكند ، میگويد اينجور بكن ، آن جور نكن .
او میگويد : هر كاری را كه انسان به حكم اطاعت بلاشرط ( 1 ) وجدان
انجام بدهد ، يعنی فقط به اين دليل انجام بدهد كه قلبم به من دستور میدهد
، دلم به من فرمان میدهد ، وجدانم فرمان میدهد ، و هيچ غرض و غايتی
نداشته باشد ، [ چنين كاری يك كار اخلاقی است ] بر عكس آن نظر اول كه
میگفت غايت ، ديگری باشد ، اين نظر ، به اصطلاح درونگرايی میكند آن
نظريه ، برونگرا بود ، و اين نظريه ، درونگراست ، يعنی میگويد : آن وقت
يك فعل ، فعل اخلاقی است كه شكل اطاعت محضر از وجدان را داشته باشد ،
بدون آن كه هيچ شرطی و هيچ غايتی در نظر گرفته شده باشد ، به طوری كه اگر
از شخص بپرسند : چرا اين كار را میكنی ؟ بگويد : چون وجدانم میگويد غير
از اينكه وجدان گفته ، [ به خاطر ] چيز ديگری نباشد اگر بگويی اين كار را
من برای فلان هدف ديگر انجام میدهم ، میگويد ديگر اخلاقی نيست پس اين
شخص معيار فعل اخلاقی را انجام تكليف فطری وجدانی میداند به شرط اينكه
اين انجام تكليف ، بلاشرط صورت بگيرد . او اخلاق را میبرد
پاورقی : 1 - " بلاشرط " را مخصوصا قيد میكند . |