هر كس كه چنين حرفی زده باشد چطور ممكن است انسان معتقد باشد به اين
مطلب كه راست را بايد گفت ولو اينكه راست فلسفه خودش را به كلی از
دست بدهد ، راستی را كه منشأ جنايتها در دنيا میشود بايد گفت ، دروغی
را كه جلو جنايتها را در عالم میگيرد و جانها و حقيقتهايی را نجات میدهد
نبايد گفت ! آيا وجدان چنين حكمی میكند ؟ ! اگر كسی درباره راست و دروغ
تجربه داشته باشد اين حرف را نمیزند گاهی بعضی از حرفها را يك آدمهايی
میزنند كه در آن زمينه تجربه ندارند مثلا آدمی كه در عمرش پايبند
راستگويی نبوده و هميشه دروغ گفته است ، اگر از او بپرسيد آيا چنانچه
مصلحت ايجاب كند میتوان دروغ گفت ؟ میگويد هيچوقت نبايد دروغ گفت ،
اصلا نبايد دروغ گفت ، چون به عمرش راست نگفته كه بعد ببيند در مواردی
واقعا از راستی مفسده بر میخيزد چون اين جور نيست ، حرفش هم با واقعيت
تطبيق نمیكند يك آدمی كه تجربه دارد يعنی در عمرش راستگو بوده است ،
يك راستگوی واقعی میفهمد كه در مواردی راستی فلسفه خودش را از دست
میدهد در فقه اسلامی هم غيبت و دروغ هر كدام موارد استثنائی دارند ، و حق
هم اين است .
مثلی میآورند كه شخصی از دكان مرغ فروشی ، خروسی خريد به قيمتهای قديم
دو قران ، خروس خيلی خوبی كه بيشتر از اين هم میارزيد رفت خانه اش تا
وارد شد زنش گفت اين چيست كه آورده ای ؟ گفت : خروس گفت يك آدم با
غيرت هم خروس میآورد در خانه ؟ ! ، آدمی كه زنش در خانه اش است زود
صورتش را پوشيد و خودش را مخفی كرد ، گفت من هرگز حاضر نيستم در خانه
ای كه جنس نر وجود داشته باشد زندگی كنم يا اين بايد باشد يا من ، ديگر
از كنج خانه بيرون نمیآيم . مرد
|