در مورد انقلابهای اجتماعی يك سؤال اساسی مطرح است و آن اينكه آيا
واقعا اين انقلابها ماهيتا با هم تفاوت دارند يا نه با آنكه شكلهای‏
انقلابها مختلف است اما ماهيت همه آنها يكی است ؟ اجمالا در اينجا
اشاره ميكنم كه برخی ، همه انقلابها را از يك اصل و يك ريشه ميدانند كه‏
آن عبارتست از تقسيم جامعه بدو قطب مرفه و محروم ، استثمارگر و استثمار
شده ، و خود اين وضع نيز ريشه‏ای در كار مجسم يعنی ابزار توليد از يك‏
طرف و روابط توليدی و توزيعی از طرف ديگر دارد لازمه اين نظريه اينست‏
كه نوعی رشد هماهنگ ميان نهادهای اجتماعی اعم از صنعتی ، فلسفی ، ادبی ،
قضايی ، فرهنگی ، مذهبی ، اخلاقی و وجود داشته باشد زيرا ريشه همه اين‏
نهادها كار مجسم است و اوست كه آنها را به دنبال خود ميكشاند عليهذا
امكان ندارد كه فی المثل جريانی مذهبی يا فلسفی يا هنری كه در مرحله‏ای از
تكامل ابزار توليد پديدار ميشود ، كاملتر و يا برابر با همين نوع جريانها
در مرحله‏ای كاملتر و برتر از تكامل ابزار توليد باشد .
نقطه مقابل اين نظريه نظريه ايست كه اولا برای انقلاب ماهيت‏های مختلف‏
و متفاوتی قائل است و قهرا همه انقلابها حتی

پاورقی :
> يعنی با نفی غير خدا ، در مفهوم توحيد اسلامی تمرد ، عصيان ، و حتی‏

كفر مندرج است اين صريح خود قرآن است . لا اكراه فی الدين قد تبين‏

الرشد من الغی فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله »
قرآن تنها نمی‏گويد و من يومن بالله ، بلكه اين ايمان بخدا را ملازم‏
می‏داند با كفر به طاغوت اسلام تسليم و طاعت محض نيست عصيان نفی هم‏
هست ، عصيان و نفی نسبت به هواها ، به طاغوتها به معبودهای غير خدا .
همانطور كه گفتيم در مفهوم انقلاب ، اين كلمه " لا " كلمه نفی خوابيده‏
است در مفهوم ايمان اسلامی ، كفر كه نوعی جحود و انكار است ، خوابيده‏
انسان تا آن كفرها را طی نكند به ايمان اسلامی نمی‏رسد .