شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:  
ایمیل:  اختیاری
شهر:    
درج مطلب
 
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
139101
نام: بهار
شهر: ارومیه
تاریخ: 2/19/2018 7:13:13 AM
کاربر مهمان
 

در روستایی کشاورزی زندگی می کرد که پول زیادی را از پیرمردی قرض گرفته بود و باید هرچه زودتر به او پس می داد،
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.
وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد معامله ای پیشنهاد داد
او گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهیش را خواهد بخشد
دختر از شنیدن این حرف به وحشت افتاد!
پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:

اصلا یک کاری می کنیم
من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم
دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون آورد
اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود
و بدهی بخشیده می شود
و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند
و بدهی نیز بخشیده می شود
اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود

این گفت و گو در جلوی خانه ی کشاورز انجام شد
زمین آنجا پر از سنگریزه بود
پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد
که او دو سنگریزه ی سیاه از زمین برداشته است
ولی چیزی نگفت !
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون آورد

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟
چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند
2ـ هر دو سنگریزه را در آورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون آورده
با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد

لحظه ای به این شرایط فکر کنید
هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود
معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید
اگر شما بودید چه کار می کردید؟

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت
و به سرعت و بدون اینکه سنگریزه دیده شود
وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده
پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود

در همین لحظه دختر گفت:
آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم !
اما مهم نیست
اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است درآوریم
معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاده چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود
پس باید طبق قرار، سنگریزه ی گم شده سفید باشد
پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند
و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت
و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود

1ـ همیشه یک «راه حل» برای مشکلات پیچیده وجود دارد
2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه ی «خوب» به مسایل نگاه نمی کنیم
3ـ همه ی شما می توانید سرشار از «افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه» باشید.
139100
نام: بهار
شهر: ارومیه
تاریخ: 2/18/2018 10:36:48 PM
کاربر مهمان
  هر روز صبح مردی سرکار می‌رفت و همسرش هنگام بدرقه به او می‌گفت: مواظب خودت باش عزیزم. شوهرش هم می‌گفت: چشم.

روزی همسرش به محل کار شوهرش رفت و از پشت در دید که همسرش با منشی در حال بگو بخند و دلبری از هم هستند.

به خانه برگشت و در راه پیامکی به همسرش زد و نوشت: «همسرم یادت باشد وقتی صبح سرکار می‌روی همیشه می‌گویم مراقب خودت باش، مقصودم این نیست که مواظب باشی در هنگام رد شدن از خیابان زیر ماشین نروی، تو کودک نیستی.

مقصودم این است مراقبِ دلت و روحت باش که کسی آن را از من نگیرد. اگر جسمت خدای ‌نکرده ناقص شود برای من عزیزی، عزیزتر می‌شوی و تا زنده‌ام مراقب تو می‌شوم. پرستار روز و شب تو می‌شوم.

اما اگر قلبت زیرِ مهر کسی برود، حتی اگر تن تو سالم باشد، نه تنها روحم بلکه جسمم هم برای تو نخواهد بود. پس مواظب قلبت بیشتر از همه چیز باش.
***********************
زن و شوهری، پس از یازده سال ازدواج، صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند.

فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد، بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار، دیرش شده بود؛ به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد.

مادر پرمشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه‌ی آن را خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد.

مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود؛ وحشت داشت.

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر می‌کنید آن سه کلمه چه بودند؟!!!شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم...!"

عکس‌العمل کاملاً غیر منتظره شوهر، یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته‌ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می‌داد، آن اتفاق نمی‌افتاد.

مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت؛ دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد...
**********************
💖گرم‌ترین خانه ،
خانه‌ایست که در آن
مردِ خانه محترم شمرده شود و
زنِ خانه محبوب باشد
#فقط_همین

💞مرد تشنهء احترام است و
💞زن عاشق محبت است
********************
بعضی‌ها چهره‌شان خیلی معمولی است امّا
آنچه در قسمت چپ سینه‌شان می‌تپد دل نیست،
اقیانوس محبّت است
بعضی‌ها تُنِ صدایشان خیلی معمولیست‌، امّا
سخن که میگویند،
در جادوی کلامشان غرق می شوی
بعضی‌ها قد و قامتشان معمولیست امّا
حضورشان تپش قلب می‌آورد
بعضی‌ها خیلی معمولی هستند امّا
همین معمولی بودنشان‌ است که در کنارشان به آرامش میرسی
فقط آرامش مهم است.
ثروت، شهرت، زیبایی و جمال همه عادی می شوند.
فقط قلب❣️آدم‌هاست که اهمیت دارد🌺🍃
***************
امروز ۲۹ بهمن ماه، روز عشق در ایران است. این جشن که بسیار قدیمی‌تر از ولنتاین است؛ در تقویم زرتشتی پنجم اسفند ماه و در تقویم جدید ایرانی ۲۹ بهمن ماه است.

عشاق ایرانی روزتون مبارک❤️❤️
139099
نام: بهار
شهر: ارومیه
تاریخ: 2/18/2018 9:22:40 PM
کاربر مهمان
  فضای رابطه دو نفره تان
یک محیط کاملا خصوصی است
نباید همه اش را عمومی کنید
آدم هایی که درکشان از رابطه
تنها قربان صدقه رفتن و عشقم و عزیزم است
آنهایی که منتظرند تا از طرف مقابلشان
نازکتر از گل بشنوند
بعد تند و تند پست ها و تصاویر پروفایلی که میگوید
آی مردم من از زندگی خسته ام
فلانی به من گفت بالای چشمانت ابرو
کمی خود داری و صبر را یاد بگیرید
تصویر پروفایل شما را کسانی که
حتی فکرش را نمیکنید میبینند
افرادی که منتظر فرصتند تا وارد حریمتان شوند
پس دلخوری های پیش آمده در
محیط خصوصی تان را در بوق و کرنا نکنید.
139098
نام: مهدی
شهر: ماهشهر
تاریخ: 2/18/2018 7:30:23 PM
کاربر مهمان
  💎الماس از تراش و
انسان از تلاش می درخشد!

صادق باش
هنگامی که فقیری !

ساده باش
وقتی که ثروتمندی !

مودب باش
وقتی در قدرتی!
139097
نام: بهار
شهر: ارومیه
تاریخ: 2/18/2018 4:16:36 PM
کاربر مهمان
  ***تــــــــــــــرکی هنـــــــــــــر است***
آيا مى دانيد:
1-زبان تركى سومين زبان زنده و توانمند دنياست؟
آيا مى دانيد:
2- زبان تركى 500 ميليون متكلم در جهان دارد؟
آيا مى دانيد:
3- زبان تركى 7200 سال قدمت دارد؟
آيا مى دانيد:
4- زبان تركى 100/000 وازه ى اصيل دارد؟
آيا مى دانيد:
5- زبان تركى 3500 فعل اصلى دارد؟
آيا مى دانيد :
6- زبان تركى 24/000 فعل غير اصيل دارد؟
آيا مى دانيد:
7- زبان تركى 46 زمان فعلى دارد؟
آيا مى دانيد:
8- 100% كلمات زبان تركى ريشه دارند؟
آيا مى دانيد:
9- زبان تركى زبان اكثريت مردم ايران است؟
آيا مى دانيد :
10- زبان تركى داراى 9 آوا است؟
آيا مى دانيد :
11- زبان تركى بعنوان زبان بين المللى در جهان به ثبت رسيده است؟
آيا مى دانيد :
12- زبان تركى بعنوان شاهكار زبان ها و ادبيات بشرى شناخته شده است؟
آيا مى دانيد:
13- از زبان تركى براى ارسال ديتاهاى رادارهاى جهان استفاده مى كنند؟
آيا مى دانيد :
14- زبان تركى را بعنوان زبان استاندارد يونسكو در اروپا و آمريكا مى شناسند؟
آيا مى دانيد:
15- زبان تركى داراى 450/000 عنوان كتاب در جهان است؟
آيا مى دانيد:
16- زبان تركى صاحب اولين دومين و سومين خط بشرى در جهان است
🍃پس به ترکی صحبت کردنت افتخار کن🍃



139096
نام: مهدی
شهر: ماهشهر
تاریخ: 2/18/2018 2:28:21 PM
کاربر مهمان
  💎خواب یک مرد

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.
139095
نام: مریم
شهر: اصفهان
تاریخ: 2/18/2018 12:08:09 PM
کاربر مهمان
  اونقدری بغض گلویم را می فشارد که نمی توانم حرفی بزنم.
فقط می خواهم برایم دعا کنید.
همین
139094
نام: بهار
شهر: ارومیه
تاریخ: 2/18/2018 11:50:08 AM
کاربر مهمان
  سلام
روزگارتون قشنگ
‎برای امروزتون برکتی عظیم
‎و معجزاتی بی دلیل آرزومندم
139093
نام: بهار
شهر: ارومیه
تاریخ: 2/18/2018 10:56:18 AM
کاربر مهمان
  عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.

کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟

جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.!!

«زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل انسانی زندگی کنیم ...»
139092
نام: بهار
شهر: ارومیه
تاریخ: 2/17/2018 10:24:39 AM
کاربر مهمان
  💕چند نکته از راز آرامش درون

🍃 راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد،
حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند.

🍃 راز آرامش درون در این است که بجای توقع خوشحالی از دیگران،
خودت آنها را خوشحال کنی ..

🍃 راز آرامش درون در این است که خیر و
سلامت دیگران را خیرو سلامت خود بدانی.

🍃 راز آرامش درون در بی آزار بودن است، هرگز کسی را نرنجان ..

🍃راز آرامش درون، کار کردن درکناردیگران
است، نه در مقابل آنها ..

************
🏖 ۵ نکته طلایی از دکتر حلت

۱- قضاوت و نظر دادن بی‌جا در مورد دیگران انتقاد نیست توهين است.

۲- هر کار یا حرفی که از عمد بزنیم در آخرش بگوییم شوخی كردم ، شوخی نیست حمله به شخصیت آن فرد است.

۳- بازی کردن با احساسات مردم، زرنگی نیست، نامردی است.

۴- خراب کردن یک نفر در جمع کار طنزی نیست، كمبود شخصيت است.

۵- انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است
********
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود .
استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت .
استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد . لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت.
بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت: دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی . لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت .
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت : لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد ، اما از ضربه آهسته دست تو اشکش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی .
مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی....
*********
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند.

شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند و از شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند...

وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!"

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت.
سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان.
وقتی راز موفقیتش را جویا شدند،

زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم ویک روز صبح دیدیم که مرده!!
مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم.
فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت.
فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد...

مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن، مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد.
**********
💕فراموشکاریم...!
یادمان میرود چند نفر در زندگی داریم که دوستمان دارند
که پای همه چیز عاشقانه مانده‌اند.

همیشه بازمیگردیم به گذشته
که چند نفر رفته اند و
به همه چیز پشت پا زده اند،
و این‌گونه خوشی ها و زیبایی
لحظه های اکنون پا
<<ابتدا <قبلی 13916 13915 13914 13913 13912 13911 13910 13909 13908 13907 13906 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved