بشاگرد دیروز

در سفری كه به بشاگرد رفته بودم از حاج عبدالله خواستم از گذشته بشاگرد بگوید. گفت بهتر است بروید از خود بشاگردی‌ها سوال كنید. گفتم دوست دارم از زبان شما بشنوم. ایشان گفت:

« بشاگرد راه نداشت. عموماً با شتر رفت و آمد می‌كردند. چند روز در راه بودند، مدتها با بچه‌ها كار كردیم تا توانستیم برای مقر كمیته امداد یك راهِ دست‌ساز باز كنیم. از خمینی شهر تا میناب حدود هفده ساعت راه بود. اگر در راه توقف هم داشتی، به این هفده ساعت اضافه می شد. آرزوی بچه‌ها این بود كه موقع رانندگی از دنده دو بروند دنده سه. امّا امروز اگر شما صبحانه را در میناب بخورید، ناهار را می‌توانید در خمینی‌شهر باشید، با بریدن میلی‌متر میلی‌متر كوهها و زحمت طاقت فرسای بچه‌ها این راه درست شده است. بیش از سه سال برق نداشتیم و بچه‌ها نمی‌توانستند مواد غذایی مثل پروتئین و گوشت بیاورند اینجا، بخورند. بنابراین هر پانزده روز یكبار به نوبت می‌فرستادمشان شهر كه یكی دو بار غذا بخورند تا مبادا بدنشان كمبود مواد غذایی پیدا كند و دچار سوء تغذیه شوند. وقتی بیمار می‌شدند، در راه رساندن به شهر جهت درمان می‌مردند. شاید نسل امروز بشاگرد حتی جوانهایی كه در مدارس شبانه‌روزی خودمان درس می‌خوانند، این حرفها را باور نكنند امّا این عین واقعیت است. بروند از پدرانشان بپرسند. من فكر می‌كنم بشاگرد دیروز، صد و هشتاد درجه زیر صفر بود امّا بشاگرد امروز نزدیك به صفر رسیده و خیلی جاها هم چندین درجه بالای صفر و این بهترین تعبیری است كه می‌شود در مورد بشاگرد دیروز و امروز داشت.»

مختار پور ولی

 
انسان نورانی

خداوند به من توفیق داد، در سال 1365 هنگامی كه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بودم و به استان هرمزگان سفر كرده بودم، سفری را به منطقه بشاگرد داشته باشم كه آن روز اصلا امكان ارتباط زمینی نبود و توسط هلی‌كوپتر در 6 یا 7 نقطه بشاگرد از جمله همین «گوهران» توقف كردم. در كپرها نزد مردم خوب و در كوچه و بازار با مردم صحبت كردم و واقعاً زخمی كه از محرومیت آنجا به روح من نهاده شد، همچنان پابرجاست. امّا در آن روزگار یك انسان نورانی، یك انسان پرنشاط و پر ایمان ما را در بشاگرد راهنمایی می‌كرد، اطلاعات لازم را می‌داد، ما را به نقاط مخصوص می‌برد. نام او عبدالله والی بود. انسان بزرگواری كه بیش از ما دردمندانه برای خدمت به این مردم خوب و صاحب این فرهنگ والا خود را وقف كرده بود. عبدالله والی در آن روز جوان بود، انسانی بود كه زندگی را در تهران رها كرده بود و در خدمت كمیته امداد به این منطقه آمده بود تا در حد توان خود به شما مردم بزرگوار خدمت كند و انصاف باید داد كه نقش كمیته امداد و بخصوص نقش مرحوم والی در پیشرفت امور بشاگرد فوق‌العاده تأثیرگذار بود و امروز هنگامی من خدمت شما هستم كه این عزیز بزرگوار كه چندین سال در كنار شما بود، به جوار رحمت حق رفته است. مطمئن هستم كه نتیجه خدمات و زحمات او را خداوند با رحمت و عنایت واسعه خود به او خواهد داد و نیز تبریك می‌گویم به برادر بزرگوارش كه این توفیق را داشت كه پا در جای پای برادر عزیزش بگذارد و افتخار خدمت به شما را به نام خاندان والی ادامه دهد و برای این برادر عزیز نیز آرزوی موفقیت می‌كنم.

سید محمد خاتمی
 

پیرو ولایت

مرحوم والی به سبب اخلاص و همت بلندش، همواره مورد عنایت ولی فقیه زمان ، حضرت امام خمینی «قدس سره» و بعد از آن حضرت آیت الله خامنه‌ای(مدظله‌العالی) قرار داشت. این طور كه خود ایشان نقل می‌كردند، در جلسه‌ای حضرت امام، ایشان را مورد تفقد خاص خود قرار داده بودند و این امر در تقویت روحیه‌ی جهادگرانه و تداوم خدمتگزاری او موثر و نافذ بوده است.

والی به این حقیقت رسیده بود كه بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی)، رهرو راستین قرآن كریم و عترت پیامبر اكرم (ص) هستند. از این رو با عشق و ارادت ، شنوا و عامل به رهنمودها و هدایت‌های مقام ولایت بود و به حسب فرموده رهبر فقید انقلاب كه از آخر شروع كنید، از محرومترین نقاط كشور شروع كرده بود و بشاگرد انصافاً مظلوم‌ترین و فقیرترین منطقه‌ی كشور بود كه والی مامور به عمران و احیای آن گردید.

محسن صراف زاده

 

شكست طلسم بشاگرد

حاج عبدالله با همتی الهی و جهادی جوانمردانه، راه دشوار خدمتگزاری در آن منطقه محروم را پیمود. ایشان در بشاگرد زیر چادر زندگی می‌كرد و با حداقل امكانات امور عمرانی و انسانی آنجا را دنبال می‌نمود. بعد از مراجعت از بشاگرد وقتی به والی گفتم شما در حال حاضر چه نیازی دارید؟ گفت: اگر یك بولدزر به ما بدهید، آن را به یك هلی كوپتر می‌بندم و با آن به آخر بشاگرد می‌روم و از همان جا، جاده‌ای برای مردم این منطقه درست می‌كنم. آن‌چنان این كلمات را با شور و احساس بیان می‌كرد كه واقعاً هر شنونده‌ای را تحت تاثیر قرار می‌داد. به هر حال بعد از مدتی از بركات این سفر، هیأتی به نام هیأت خدمتگزاران بشاگرد از افراد متدین ، خیر و تاجر تشكیل شد و هر كدام تعهداتی را تقبل كردند كه از جمله آن تعهدات، تهیه یك دستگاه لودر ، یك دستگاه گریدر و یك دستگاه بولدزر بود كه خوشبختانه تماماً تهیه و ارسال شد.

جالب است بدانید این شور و حركت حاج عبدالله والی در زمانی بود كه بعضی از مسئولین در مركز و مسئولین منطقه‌ای معتقد بودند «طلسم بشاگرد» با یك هجوم تجهیزات و امكانات همانند جنگ شكسته خواهد شد و تا این حركت عظیم نباشد كاری در بشاگرد انجام نخواهد شد. امّا حاج عبدالله والی یقین داشت كه در این حركت مقدس خدا به او كمك می‌كند و همینطور هم بود و خدا، هم از نظر معنوی و هم از بُعد مادی كمك كرد.

محسن صراف زاده
 

كسب تكلیف

در زمان جنگ حاج عبدالله باتفاق چندین نفر از بنیاد امام صادقCعلیه‌السلامB خدمت امام خمینی (ره) رسیده بودند. حاجی برایم تعریف می‌كرد كه وقتی امام تشریف آوردند داخل اطاق، همه ساكت شدند. آن برادری هم كه قرار بود صحبت كند همینطور ساكت مانده بود. در این فرصت من از خود امام كسب تكلیف كردم كه در این شرایط، وظیفه‌ی ما، ماندن در بشاگرد است یا شركت در جبهه جنگ؟ امام فرمودند شما همانجا باشید، بهتر است.

حاجی به همراه خود عده‌ای از بچه‌های جبهه و جنگ را به بشاگرد آورده بود و آنها گاهی تردید می‌كردند كه شاید وظیفه آنها رفتن به جبهه باشد... این پاسخ امام جواب محكمی به این تردیدها بود.

محمود والی


 
سفر به لبنان

سال 81 حاج عبدالله همراه با حاج آقای نیری رفتند لبنان، در آنجا عجیب علاقمند به حاجی شده بودند. وقتی از لبنان برگشت مرتب با او تماس تلفنی داشتند. حاجی یك جمع‌بندی از این سفر داشت. پیشنهاداتی هم ارائه نمود كه مورد قبول واقع شد. حاج آقا نیری می‌گفتند: «چندماه قبل كه دوباره رفتم لبنان اولین سوال آنها از من درباره حاج عبدالله بود. گفتند چرا والی را نیاوردید؟ بغض گلویم را گرفته بود، گفتم حاجی فوت كرد. همه به گریه افتادند.»

امیر والی

 

امین مردم

بالاترین و بهترین بهره‌وری را حاجی از كمكهای مردمی و خیرین داشت. رشته من مدیریت صنعتی است و به این مسائل آشنا هستم. نمی‌شود گفت بهره‌وری صددرصد است، چون در هیچ كجای دنیا بهره‌وری صددرصد نیست، امّا می‌توان گفت از پولهایی كه به بشاگرد می‌آمد، حاجی به نحو احسن استفاده می‌كرد.

به اتفاق یكی از مهندسین مشاور كه در تهران نظارت طرحهای مهم را به عهده داشت به بشاگرد رفتیم. او را به مسجد خمینی‌شهر بردم و پرسیدم به نظر شما ساختمان این مسجد چگونه است؟

مدتی بررسی كرد و جاهای مختلف مسجد را دید و بعد گفت: ما مشاورین پول از مردم می گیریم كه به كار خودشان ایراد بگیریم، ولی من هر چه امروز این مسجد را بررسی كردم تا یك ایراد فنی به مسجد بگیرم، دیدم ایرادی وارد نیست.

سید مهدی طباطبایی پور
 

مهمان نوازی

در یكی از سفرهای تبلیغی به بشاگرد در راه بازگشت آمدم به میناب. حاجی هم می‌خواست بیاید تهران. البته با ماشین. چون مقداری میوه‌های باغهای بشاگرد را می‌خواست به تهران بیاورد. توفیق یارمان شد و شدیم همسفر حاجی. نزدیكی‌های غروب بود كه حاجی آماده حركت شد، امّا رأی حاجی را زدم و گفتم رانندگی در شب درست نیست و... سحر حركت كنیم بهتر است، حاجی هم قبول كرد. نماز مغرب و عشا را خواندیم و بعد از شام گعده‌ی همیشگی ما با حاجی شروع شد. صحبت‌های جدی و شوخی رد و بدل می‌شد. در بین صحبت‌ها من از روی مزاح و شوخی به حاج محمود گفتم، شنیدم كله‌پاچه انبار كردی. حاج محمود جواب داد درست به عرضتان رسانده‌اند. حدود 12 شب بود كه رفتیم برای خواب و صبح هم همه با صدای دلنشین اذان حاج عبدالله بیدار شدیم و نماز جماعتی خواندیم و توسلی پیدا كردیم و به حاجی گفتم حاج عبدالله من آماده‌ام برویم.

حاجی گفت عجله نكن. دست من را گرفت و رفتیم داخل اطاق ایشان. دیدم سفره صبحانه را انداخته‌اند. تا نشستیم دیدم كله‌پاچه را آوردند و در كنار حاج عبدالله و حاج محمود آن هم با رعایت آداب خاص كله‌خوری، كله را خوردیم. واقعاً، در كنار حاجی حتی صبحانه خوردن هم لذت داشت، امّا چند دقیقه نكشید كه این لذت زهر مارم شد. چون متوجه شدم دیشب حاج عبدالله متوجه شوخی من شده كه گفتم شنیدم كله پاچه انبار كردید و شب تا صبح بیدار مانده و كله‌پاچه را پخته است. همه می‌دانند حاجی بسیار با محبت و مهمان‌نواز بود، امّا فكر این یكی را نكرده بودم. وقتی می‌خواستیم حركت كنیم گفتم: حاجی شما دیشب تا صبح نخوابیدی، یك موقع پشت ماشین خوابت می‌بره. گفت: خیالت راحت باشه خدا لطفی كرده تا پشت فرمان هستم خوابم نمی‌بره. راه افتادیم. مقدار زیادی از راه را بیدار بودم، امّا نزدیكی‌های قم خوابم برد. در حال خواب و بیداری بودم كه حاجی ماشین را كناری پارك كرد، پیاده شده و با آبی كه داشت تجدید وضو كرد. وقتی پشت فرمان نشست برنامه تهجد و شب زنده‌داری را آغاز كرد. به قم كه رسیدیم هر چه اصرار كردم چند ساعتی در منزل ما بماند قبول نكرد و گفت دخترم منتظرم است. بعدها فهمیدم كه چه علاقه وافری به دخترش دارد.

سید مرتضی هرندی

 

الگوی صبر

در سال 83 قرار بود كه حوزه علمیه خواهران هم در خمینی‌شهر تأسیس گردد. حاجی همانند راه‌اندازی حوزه علمیه برادران جدیت داشت و تلاش می‌كرد. امّا متاسفانه بنا به بعضی از عوامل و مشكلات موافقت با تاسیس حوزه علمیه خواهران، امروز و فردا می‌شد و در نهایت قرار شد جلسه‌ای در مركز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران در قم تشكیل گردد و حاج آقا والی از ضرورت تأسیس آن دفاع كند.

حاجی به قم آمدند و به اتفاق در جلسه شركت كردیم و به حمد خداوند موفقیت‌آمیز بود. پس از جلسه هر چه به ایشان اصرار كردم كه برای ناهار قم بماند، ایشان نپذیرفت و گفت حالم خوب نیست. باید خودم را به تهران برسانم. گفتم چی شده؟ گفت سنگ كلیه‌ام از كلیه خارج شده و در حالب است و اذیتم می‌كند. گفتم الان اینطور شد؟ گفت نه دیشب. گفتم حاجی باید امروز استراحت می‌كردی، با این وضعیت چطور از تهران راه افتادی آمدی؟ گفت: جلسه مهم بود، باید از ضرورت تاسیس حوزه خواهران در بشاگرد دفاع می‌كردم و اگر حالم از این هم بدتر بود، می‌آمدم.»

سید محمد باقر مهاجر

 

مردی از تبار بهار

 والی وقتی به بشاگرد آمد هنوز گرد و خاك كردستان روی تنش بود. خستگی در وجودش بود، امّا خسته نبود. چندین بیماری داشت، ولی هیچ وقت او را مریض نمی‌دیدید. چندین بار آقای نیری معاونت خودش را به حاج عبدالله پیشنهاد كرد. در همین اواخر معاونت پشتیبانی را پیشنهاد داد، امّا حاجی حاضر نبود بشاگرد را رها كند، بیاید تهران در كنار خانه و خانواده. حتی حاضر نشد خانه 60 یا 70 متری خود را عوض كند. همانگونه كه حاضر نشد افكارش را عوض كند. خیلی‌ها عوض شدند، امّا حاجی والی همان حاجی والی سال 61 بود كه برای اولین بار به بشاگرد آمد. والی، انسانی تمام عیار بود و باید به جامعه اسلامی بویژه مدیران معرفی شوند.

عبدالمجید مرادی نسب
 

صولت حیدری

 شنیده بودم كه حاجی با كسی رودربایستی ندارد و آنچه را حق بداند می‌گوید. از كسی هم پروا و ترسی ندارد، امّا به قول معروف شنیدن كی بود مانند دیدن! سال 79 بود كه رفته بودم بشاگرد. در دبیرستان برنامه سخنرانی بود و قرار شد ما هم شركت كنیم. یكی از یاران دیرین حاجی كه سالیان سال است در كنار ایشان خدمت می‌كند، پشت فرمان ماشین نشست و رفتیم به دبیرستان. در بازگشت وقتی از حیاط دبیرستان خارج می‌شدیم بدنه ماشین به درب حیاط برخورد كرد و مختصر خسارتی به بدنه ماشین وارد شد. شب برای نماز مغرب و عشا به مسجد رفتیم. پس از نماز حاج عبدالله ایشان را صدا زد و گفت شنیدم ماشین را به درب مدرسه كوبیده‌ای. فردا صبح به موتوری مراجعه كن تا تعیین خسارت كنند و خسارت را پرداخت كن.

واقعاً تعجب كردم. تازه ایشان می‌گفت چون الان مهمان داریم و شما هم در كنار من بودید حاجی ملاحظه كرد والّا از این تندتر برخورد می‌كرد.

خدا رحمتش كند، كارگزار واقعی علوی بود.

سید محمد باقر مهاجر
 

پدر

علاقه خیلی زیادی به بچه‌ها داشت. اگر به یك بچه‌ای می‌رسید و آن بچه یك شعر می‌خواند، بلافاصله دست به جیب می‌‌كرد یك هزار تومانی به آن بچه جایزه می‌داد. اگر در جمعی غذا می‌خورد كه بچه‌ای حضور داشت، اول غذا را جلوی او می‌گذاشت. با پسرهای من آنچنان گرم می‌گرفت كه الان هر وقت از جلوی بهشت زهرا رَد می‌شویم می‌گویند بابا برویم سر قبر حاج عبدالله. وقتی می‌رویم می‌نشینند سر قبر او و اشك می‌ریزند.

سید مهدی لواسانی

 

برخورد قاطع

حاجی با كسی تعارف و رودربایستی نداشت. اگر حركت ناصحیحی می‌دید، اگر كم‌كاری از كسی می‌دید، فوری تذكر می‌داد. هیچ فرقی هم بین برادر، پرسنل، روحانی و... قایل نبود. البته گاهی به صورت جدی و با چهره‌ای درهم‌كشیده تذكر می‌داد، گاهی هم با لبخند و در قالب طنز و كنایه.

یك روز من را صدا زد و گفت: «مدتی است روستاهایی كه برای سركشی می‌روم می‌گویند حاجی پس مصالح ساخت مسجد چی شد؟ ما منتظر هستیم. تعجب می‌كنم ما كه در آن روستا برنامه ساخت مسجد نداریم ! سوال می‌كنم مگر بناست مسجد بسازیم؟ می‌گویند بله، حاج آقا كلنگش را زده! بعد با لبخند زیبایی كه به لب داشت ادامه ‌داد: حاج آقا لواسانی بهتر است از این به بعد شما دیگر كلنگ مسجد نزنید، بلكه مسجد افتتاح كنید.»

سید مهدی لواسانی

 

عاشق مردم بشاگرد

حاجی واقعاً عاشق مردم بشاگرد بود. با آنها همانند یك پدر معاشرت می‌كرد. با لهجه خودشان با آنها صحبت می‌كرد و از همه مهمتر توان دیدن گرسنگی و فقر آنان را نداشت.

ماه رمضان بود، شب خسته و كوفته از مناطق دور دست بشاگرد برگشته بود، حاضر نبود افطار كند. گفتم حاجی چی شده، چرا اینقدر ناراحتی؟ در پاسخ گفت رفتم در یك روستا (متأسفانه نام روستا یادم رفته) دیدم با نان و پیاز افطار می‌كنند. تا یك افطاری مناسب برای آنها نبرم نمی‌توانم افطار كنم. همه مشغول شدند، مقداری غذای مناسب آماده كردند و با چند وانت راهی آن روستا شدند. آن موقع بود كه دیدم حاجی آسوده شد.

محمود بكتاشیان(مهدوی)

 

مدیر موفق

 حاجی وقتی كسی را جذب می‌كرد و امكانات در اختیارش می‌گذاشت كاملاً به كار او نظارت داشت. از روز اول تا آخر، او را رها نمی‌كرد. حتی بر حوزه علمیه هم نظارت می‌كرد. یك روز رفته بود حوزه و دیده بود وضع نظم و نظافت حجره‌ها مطلوب نیست. اساتید حوزه را خواسته بود و برخورد كرده بود. آن دو بنده خدا كه مسئول مستقیم بچه‌ها نبودند، در آن زمان من مدیر حوزه بودم، امّا به اصطلاح به در می‌گفت كه دیوار بشنود. البته بعداً مرا هم خواست و تذكر داد.

سید مهدی لواسانی
 

مرد آسمانی

یك كتاب دعا همیشه در دستشان بود با یك تسبیح. در حین كار كردن هم در فرصتهایی كه پیش می‌آمد دعا می‌خواند. در این اواخر با این‌كه بیماری قندشان شدید شده بود، نماز شب‌شان ترك نمی‌شد. یك بار چند نفر از كمیته امداد مركز همراه با مدیر كل آمده بودند بشاگرد. موقع برگشت آنها را بردیم بندر عباس. پروازشان به علت خرابی هوا از 30/9 شب به ساعت 3 نیمه شب افتاد. آنها كه سوار هواپیما شدند به میناب برگشتیم. حاجی خودش پشت فرمان نشست ، یكدفعه دیدم كه مهرشان را گذاشتند و همان پشت فرمان ماشین نماز شب‌شان را خواندند.

علی بحیرایی
 

كار، كار

در زمان كار، اهل كار بود و خارج از محیط كار با آدم دوست بود. زمان كار باید كار می‌كردیم. دوست و رفیق و فامیل برایش مطرح نبود. همیشه می‌گفت در كار عهد اخوت با هیچ‌كس نبسته‌ام. امّا خارج از محیط كار با همه خوب برخورد می‌كرد و مهربان بود. اگر در محیط كار، عصبانی می‌شد و برخوردی می‌كرد، بعد از كار به هر شكلی بود از دل طرف در می‌آورد ولو خودش مقصر نباشد. مثلاً دست فرد را می‌گرفت و می‌گفت بیا برویم اطاق بنشینیم، یك چایی دارچین بخوریم...

علی بحیرایی
 

بشاگردِ آباد

دیدگاه حاجی این بود كه بشاگرد را باید بشاگردی آباد كند و به آینده جوانان بشاگردی امید داشت. همه تلاش خود را می‌كرد كه بشاگرد در آینده از خودش روحانی، پزشك، مهندس و... داشته باشد.

سعی حاجی این بود كه به مردم بشاگرد و مسئولین نظام ثابت كند كه در این منطقه می‌توان كار كرد و در همین راستا بود كه به طرح «آبخیزداری» اهتمام ویژه داشت. حاجی می‌گفت سه باغ «امام مهدی(ع)»، « امام علی (ع)» و « فدك» را از طریق آب‌خیزداری ایجاد كردم كه به مردم بشاگرد و مسئولین نشان بدهم كه در بشاگرد می‌شود كار كرد.

محمود بكتاشیان(مهدوی)


 

 
 
https://old.aviny.com/books/book_Aviny/ostoreh_khedmat/02.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved