كتاب روز تندر

بسم ‏اللَّه ‏الرحمن الرحیم

مرورى فشرده بر تحوّلات سیاسى - اجتماعى ایران زمین از واقعه مشروطه تا تجاوز مسلّحانه ارتش فاشیستى صدام حسین در 31 شهریور 1359

به نامِ خداوند جان و خرد
كزین برتر اندیشه بر نگذرد

هزاران سال از هبوط آدم صفى‏اللَّه بر سیاره زمین گذشته است و هنوز نبرد فى‏مابین حق و باطل بر پهنه خاك جریان دارد، اگر چه دیگر دیرى است كه شبِ دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجرِ اول رسیده و صبح نزدیك است. تاریخ انبیاءu، سراسر، صحنه نبرد حق و باطل است و تاریخ جباران نیز سراسر عرصه جنگ‏هاى بزرگترى است كه بر سر قدرت در مى‏گیرد، و هستند كسانى كه فى ما بینِ این دو نبرد، تفاوتى نمى‏بینند. ما را با آنان كارى نیست چرا كه مردگانند؛ وَ ما اَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فى القُبُور!

روى سخنِ ما در این مجموعه، با آنان است كه هنوز عرصه وجودشان را یكسره تسلیم ظلمت فراگیر عصر رو به انقراضِ جاهلیت ثانى و دمدمه‏هاى فریبنده‏اى از قماش «انفجار اطلاعات» نكرده‏اند و بذرِ فطرتشان در انتظار رسیدن بارانى، از سحابِ سپهر حقیقت است. هر چند، شاید ارائه چنین تعابیرى در مطلع یك اثر مستند - تاریخى، براى برخى ارباب نظر و احبابِ اهل تأمّل اندكى ثقیل در نظر آید، لیكن برآنیم كه با صرف اندكى حوصله و صبر جمیل، این زمره خرده‏گیرانِ نكته‏سنج نیز بر صحت مدعاى ما صحه خواهند نهاد؛ ان‏شاءاللَّه.

«جلال آل قلم»(1) در جایى گفته است: «به اسم‏ها و عناوین دقیق شوید. در خواهید یافت كه برخى اوقات، اسم‏ها و عنوان‏ها، سخت هدایتگرند براى گشایشِ اذهان.»

عنوان اصلى نقش بسته بر تارك كتاب؛ «روز تندر» است و زیر تیترِ آن، «مرورى شتابزده بر تحولات سیاسى اجتماعى ایران زمین از واقعه مشروطه تا تجاوز مسلحانه ارتش فاشیستى صدام حسین در 31 شهریور 1359 از تأسیس تا فرجام دفاع مقدس».از تیتر اصلى؛ «روز تندر» - كه در اصل عنوان پروژه تهاجم مسلحانه ارتش عراق به خاك ایران، در اسناد وزارت دفاع رژیم بعث صدام حسین بوده است - عبور مى‏كنیم و مى‏پردازیم به‏عنوان ثانوى؛ مرورى... .

در این مجال، بنا را بر اجمال نهاده‏ایم و هم از این روى، سَرِ بازى با عبارات و ملاعبه با اصطلاحات لغت‏نامه‏اى را نداریم. چه اینكه معتقدیم هر گونه عبارت‏پردازى دلنشین و شعارپردازى آهنگین پیرامون تبیین مفهوم دفاع مقدس، اگر متكى به پشتوانه منطق و استدلال نباشند، نه تنها ره به جایى نخواهند برد، بلكه در روزگار كنونى و گذرِ یازده سالِ تقویمى از پایان آن واقعه بى‏بدیل، كه نسل نوخاسته‏اى وارد عرصه حیات اجتماعى این آب و خاك شده است؛ نسلى كه به اقتضاى حوالتِ تاریخى و مقتضاى سِنّىِ خویش، نه شاهد حال و روز میهن و مردمش در روزگار سیاه رژیم ستم‏شاهى بوده، نه موجبات قیام امام(ره) و اقامه درفش انقلاب اسلامى در بهمن 57 را به عینه دیده، نه در فضاى ملتهب و سراپا توطئه و ترور و بحران و آشوب سه ساله نخست انقلاب نفس كشیده و نه از علل و عواملِ راستین تهاجم سراسرى ماشین جنگى قدرتمند رژیم عراق به خاك كشورش آنچنان كه باید و شاید با خبر است و نه... قُس علیهذا.

آرى، در شرایط كنونى و در برابر مخاطبینى از این دست كه بر شمردیم، عنان قلم را در عرصه نگارش اثرى تاریخى در باب جنگ هشت ساله به دست احساسات سپردن و دل‏خوش داشتن به شعارپردازى صرف و به دور از ارائه بُرهان و شواهد مستدل و منطقى پیرامون دفاع مقدس، مصداق دقیق آن بیان حكیمانه خواهد بود كه؛ «براى در هم كوبیدنِ بنیان یك حقیقت، لازم نیست خوب به آن حمله شود. كافیست بد از آن دفاع كنیم!»

پُر واضح است كه در یك ارزیابى مُتقن و متكى به روشِ «پدیدار شناختى»، ریشه‏ها و علل حدوثِ پدیده‏اى تاریخى - در اینجا؛ دفاع مقدس - را باید در مصدر و مولدِ اصلى آن پدیدار باز جُست. از هر منظر كه به ریشه‏ها، علل و عوامل حدوث پدیده دفاع مقدس بنگریم، لاجرم نقطه نظر ما به بهمن 57 و انقلاب اسلامى ایران معطوف خواهد شد. زنجیره‏اى از رخدادهاى بزرگ و كوچك - لكن هر یك در جاى خویش، بس مهم - این پیوند مستحكم و وثیق تاریخى را بوجود آورده‏اند. حوادث و وقایعى كه هر یك در جاى خود، مى‏تواند دستمایه نگارش مقاله‏اى تحقیقى و یا رساله‏اى مستقل قرار گیرد. اگر پذیرفته‏ایم كه علت اصلى نگارش این و جیزه مبتنى بر ضرورت‏هاى انكارناپذیر مقوله‏اى موسوم به «دفاع مقدس» است، به همین دلیل باید بپذیریم كه براى درك و فهم هر چه بهتر ماهیتِ «مقدّسِ» آن «دفاعِ» هشت ساله، چاره‏اى نیست، مگر رجوع به ریشه‏هاى اصلى رخداد شگفت‏انگیزِ «انقلاب اسلامى» در «ایران».

اكنون این پرسش‏ها مطرح مى‏شوند:
- به راستى چرا پدیده واژگون سازى رژیم استبدادى 2500 ساله شاهنشاهى در ایران، ذیل عبارت «انقلاب اسلامى» معنا مى‏شود؟
- اصولاً چه شد كه این پدیده به سال 1979، در قرن بیستم میلادى در كشورى خاورمیانه‏اى همچون ایران به وقوع پیوست؟
- چه شد كه هرم قدرت رژیمى تا بن دندان مسلح، سخت متشكل، مجهز به یكى از مخوف‏ترین سیستم‏هاى پلیس امنیتى جهان؛ «ساواك»، برخوردار از حمایت فراگیر و همه جانبه ابرقدرت آمریكا و دیگر دولت‏هاى مغرب زمین، در اختیار داشتن ذخایر ارزى و منابع انرژى سرشار كه در رأس آن «محمدرضا پهلوى» قرار داشت، طى سیزده ماه(2) در مقابله با مردمى دست خالى، فاقد تشكیلات - به معناى متعارف - و بى‏بهره از كمترین میزان حمایت سیاسى، اقتصادى و تسلیحاتى یكى از دو قطب قدرت جهانى آن روزگار، به چنان فلاكتى مبتلا شد كه در آخرین روزهاى قبل از سرنگونى آن، ژنرال سوگلى شاه؛ تیمسار ارتشبد قره‏باغى در توصیف تقابل ملت و رژیم، مردم را چون «خورشید تموز» و رژیم «اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران»! را به سان آدمكى برفى به تصویر كشید و گفت: «مثل برف داریم آب مى‏شویم»!(3) پاسخ تمامى این پرسش‏ها را مى‏توان در سه شعار كلیدى ملت ایران در آن مقطع حساس تاریخى؛ یعنى «استقلال»، «آزادى» و «جمهورى اسلامى» باز جست.

ملت، به تنگ آمده از استیلاى دیرپاى قدرت‏هاى بیگانه بر مقدرات خویش و به ستوه آمده از اختناق و سركوب رژیم مستبد، با بهره‏گیرى از تجارب مغتنم قیام‏ها و جنبش‏هاى سیاسى - اجتماعى دو سده اخیر، تحقق دو موهبت. گرانسنگ «سیادت ملى» و «حریت فردى و اجتماعى» خود را مشروط به اقامه حاكمیتى با دو مشخصه «جمهوریت» و «اسلامیت» امكان‏پذیر مى‏دانست. جمهوریتى راستین، برآمده از آراء آزاد شهروندان و متكى به اعتقادات مستحكم دینى اكثریت قریب به اتفاق مردمان این دیار و اسلامیتى ناب و پویا؛ مستظهر به منظومه نورانى فقه، علوم و معارف اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، كه با توجه به شرایط عصر غیبت كبرى، در هیأت ولایت امر امت توسط نائب عام امام زمان(عج) تجسد عینى بیابد و حافظ حدود احكام الهى و مشروعیت حاكمیت ملى و قوانین آن باشد.(4)

انقلاب 57، در واقع بستر چالش نهایى دو نیروى عمده در صحنه حیات سیاسى - اجتماعى ایران بود. از یك سو؛ نیروى ملتى بپاخاسته، خواهان رجعت به هویت فطرى خویش و مدافع مجموعه ارزش‏ها و سنن منبعث از مكتب اسلام، آیینى اصیل كه طى 1400 سال، هماره در حكم سنگ بناى وحدت ملى مردمان این آب و خاك - صرفنظر از تفاوت‏هاى لسانى و قومى ایشان - بوده است، و از سوى دیگر، جریانى فاقد هویت اصیل، مذهب ستیز، غرب‏زده و متكى به حمایت قدرت‏هاى بیگانه، مبلغ و مدافع سرسخت شبه ارزش‏هایى مغایر با معتقدات، باورها و سنن مذهبى - ملى ایرانیان. جان كلام؛ انقلاب بهمن، در حكم مصاف ضرب‏الرقاب میان سنت و مدرنیته بود. چنانكه گفتیم، نهضت اسلامى سال 57، بستر چالش نهایى این دو نیروى عمده بود. حال ببینیم اصولاً این چالش چگونه آغاز شد؟ چه صیرورتى داشت و از چه مراحلى گذشت تا وارد مرحله نهایى خویش - در بهمن 1357 - گردید؟

شكست نهضت مشروطیت را كه محصول بلافصل حذف جریان اصیل روحانیت بیدار و ستیهنده و استیلا یافتن جریان شبه روشنفكرى غربزده بر مقدرات كشور بود، شاید بتوان به مثابه آغاز روند حاكمیت جریان هویت زداى «مدرنیته» و در محاق رفتن هویت راستین ملت ایران در نظر گرفت. به دار آویختن زعیم نهضت و منادى «مشروطه مشروعه»؛ شهید «شیخ فضل اللَّه نورى» توسط «یپرم خان» ارمنى؛ میرغضب جناح منورالفكرى!، واقعه پارك اتابك و خلع سلاح مجاهدان پاكباز مشروطه، ترور نافرجام و خانه نشین كردن «ستارخان»؛ سردار ملى، ترور مرحوم «آیت‏اللَّه بهبهانى» توسط لیدر جناح چپ شبه روشنفكران؛ «حیدرخان عمو اوغلى»؛ مشهور به حیدر بمبى!، بر سر كار آوردن پى‏درپى كابینه‏هایى ضعیف كه اكثریت قریب به اتفاق دولتمردان آنها تا پیش از فتح تهران به دست مجاهدان مشروطه از دشمنان سفاك نهضت بودند و از فرداى شكست و انحراف انقلاب مشروطه رنگ عوض كرده و خود را در صف اول آزادیخواهان و فدائیان سینه‏چاك مشروطیت جا مى‏زند، گسترشِ وحشتناك كه نفوذ همسایه شرقى؛(5) امپراطورى بریتانیا بر كلیه اركان مقدرات كشور، ادامه سیاست خائنانه «استقراض» از انگلستان و روسیه تزارى جهت تأمین مخارج سفرهاى ادوارى تفریحى شاه بى‏كفایت و درباریان فاسد قاجارى به بلاد راقیه فنگ!، به بهاى دادن امتیازات سیاسى - اقتصادى روزافزون به بیگانگان، استمرار روند غارت منابع نفتى كشور توسط كمپانى نفت انگلیس، تداوم فقر وحشتناك اقشار فرودست جامعه در ازاى یكه‏خوارى لجام‏گسیخته رهبران قلابى حكومت مشروطه، تشدید روند ملوك الطوایفى و سیطره فئودالیزم بر شئون اقتصاد مبتنى بر زراعت مملكت، مسكوت نهادن و اتخاذ رویه بى‏عملى مطلق در قبال قراردادهاى منعقده میان دولتین انگلستان و روسیه تزارى در سال 1907 و 1915 میلادى - (دایر بر تقسیم ایران) از سوى دولت‏هاى عهد مشروطه! و... اینها همگى گوشه‏هایى از ره‏آورد تفوّق جریان منوّرالفكرى در فرداى شكست جنبش مشروطه و حذف رهبرى اصیل و مردمى آن؛ روحانیت مبارز از صحنه حیات اجتماعى ملت ایران بود.

در پى قریب به سه دهه آشوب و هرج و مرج، سرانجام در شامگاه سوم حوت - اسفند - سال 1299 ه.ش، قشون تحت فرمان قزّاقى بى‏سواد و قلدر به نام «رضا پالانى»؛ معروف به رضاخان شصت تیرى!، در كنف حمایت ژنرال «آیرون ساید» فرمانده ارتش بریتانیا در بین‏النهرین و ژنرال «دَنْسْتِرویل» فرمانده نیروهاى انگلیس در ایران، ضمن هماهنگى با سفارت انگلیس در تهران، پایتخت را یك شبه به تصرّف خود درآورد(6) و... شد آنچه كه شد. شاید پُر بیراه نباشد اگر بگوییم كه براى دفن لاشه بویناك مشروطیت به هباء و هدر رفته توسط «جریان منوّرالفكرى بیمار»(7)، هیچ گوركنى مناسب‏تر از رضاخان شصت‏تیرى پیدا نمى‏شد.

چكمه‏پوش شیادى كه یك روز براى فریب افكار عمومى و كسب وجهه ترّقى خواهى!، براى از میدان به در كردن سیاستمردى مردمى چون «سید حسین مدّرس(ره)»، دعوى جمهورى‏خواهى و ضدیت با سلطنت موروثى داشت و دیگر روز به اتّكاى سرنیزه فوج قزاق و حمایت سفارت انگلیس با براه انداختن بساط خیمه شب‏بازى «مجلس مؤسسان» تاج سلطنت بر سر نهاد. یك روز جهت به بازى گرفتن عواطف مذهبى مردم كوچه و بازار، در رأس دسته قزاقان به اسم اقامه عزاىِ خامس آل عباu به خیابان مى‏آمد و گل و كاه به سر مى‏كرد و دیگر روز، نشسته بر تخت پادشاهى، فرمان تخریب تكیه دولت و منع عزادارى سیدالشهداu را به اسم «مبارزه با كهنه‏پرستى و خرافات»! صادر مى‏كرد.

عَلى‏ اَىِّ حال، با خلع خاندان بى‏كفایت قاجار از اریكه قدرت و بر تخت نشستنِ قزاق بى‏سواد، دوره دیكتاتورى سیاه بیست ساله «پهلوىِ اوّل» آغاز شد. حكومت بریتانیا؛ قدرت مسلط امپریالیستى آن روزگار، كه از كوران جنگ جهانى اول (1919-1914) پیروزمند بدر آمده بود، سرمست از نابودى رقیب دیرینه خود رژیم روسیه تزارى - در جریان انقلاب مارس 1917 و متعاقب آن كودتاى حزب بلشویك «لنین» علیه دولت موقت انقلاب در 25 اكتبر همان سال كه سرمنشاء جنگ‏هاى داخلى وحشتناك سه ساله (1920-1917) گردید -، سرخوش از تجزیه و انهدام امپراطورى مسلمان عثمانى و آسوده خاطر از بابت مهار رژیم بلشویكى روسیه،(8) سر آن داشت تا در حوزه نفوذ خویش - خاصه منطقه غرب آسیا - طرحى نو در اندازد.

در پى چندین قرن زورآزمایى قدرت‏هاى صلیبى مغرب زمین با خلافت عثمانى - كه به هر جهت نماد عینى اقتدار ملل اسلامى محسوب مى‏شد - و انهدام این امپراطورى در فرداى جنگ جهانى اول، انگلستان در رأس مجموعه قدرت‏هاى استعمارى اروپا، بر آن شد تا یك بار براى همیشه، زمینه تشكیل یك حكومت مقتدر، فراگیر و یكپارچه اسلامى كه طبعاً منافع نامشروع استعمارگران غربى را در مشرق زمین به خطر مى‏انداخت، از بین ببرد.

امپراطورى بریتانیا در راه تحقق این استراتژى، دو سر خط را مد نظر خویش قرار داد:
1- واگذارى تدریجى فلسطین - این سَرپُلِ ارتباطى سه قاره اروپا، آسیا و آفریقا - به همگرایانِ صهیونیست غرب.
این روند كه نخست صبغه‏اى نظامى داشت، با بیرون راندن نیروهاى ارتش عثمانى توسط ارتش‏هاى به اصطلاح عربى تحت فرمان «توماس. ادوارد.لاورنس(9)» از اقطار عرب‏نشین خلافت عثمانى و در پى آن اشغال نظامى فلسطین توسط لشكریان ژنرال «ادموند آلن باى» و اعراب بدوى بازیخورده «لاورنس» - كه به ایشان وعده استقلال مى‏داد - در جریان جنگ جهانى اول آغاز گردید و با اعلام قیمومیت انگلستان بر فلسطین و علنى شدن وعده «بالفور(10)» به صهیونیست‏ها، دایر بر موافقت اصولى حكومت لندن با واگذارى فلسطین به ایشان جهت ایجاد به اصطلاح «كانون ملى یهود» رنگى سیاسى به خود گرفت.
كاركرد این سیاست صددرصد به سود قدرت‏هاى استعمارى غرب بود. چرا كه با تأسیس رژیم صهیونیستى در فلسطین، «كشور یهود» عملاً به مثابه دژ مستحكم غرب در قلب سرزمین‏هاى اسلامى ایفاى نقش مى‏كرد.
از یك سو به علت موقعیت جغرافیایى ویژه فلسطین، با اعمال این ترفند یكپارچگى ژئوپلیتیك دو كرانه شرقى - آسیایى - و غربى - آفریقایى - سرزمین‏هاى اسلامى دستخوش از هم گسیختگى مى‏شد و از دیگر سو، به محض در خطر قرار گرفتن منافع نامشروع غربیان توسط خیزش‏هاى ضداستعمارى ملل مسلمان منطقه، رژیم صهیونیستى؛ به مثابه ژاندارم منطقه‏اى غرب در مركز جهان اسلام، نقش سركوبگر خویش را ایفا مى‏كرد.
2- روى كار آوردن یك سرى رژیم‏هاى اقتدارگرا و وابسته، با حمایت به اصطلاح منوّرالفكران طرفدار غرب در كشورهاى اسلامى. فى‏المثل رژیم مصطفى كمال پاشا در تركیه، رژیم سلطنتى خاندان هاشمى در عراق و اردن، رژیم رضاخان در ایران، رژیم امان‏اللَّه خان در افغانستان و... امثالهم.

استعمار بریتانیا براى نفوذ هر چه بیشتر و كنترل هر چه بهتر این سرى رژیم‏هاى دست نشانده، كه تقریباً همگى همزمان به قدرت رسیدند، تدابیر ویژه‏اى نیز اندیشیده بود. از جمله مدنظر قرار دادن ایجاد نقاط مبهم یا به اصطلاح متعارف؛ قرار دادن یك سرى «بمب ساعتى(11)» در جریان تعیین خطوط مرزى میان این كشورها، جهت فعال ساختن آنها در وقت مقتضى، شالوده‏ریزى حاكمیتى متمركز و تأسیس نهادهاى سلطه مدنى؛ كپى‏بردارى شده از سیستم‏هاى حكومتى مغرب زمین، ایجاد ارتش‏هاى حرفه‏اى متكى به خدمت نظام اجبارى براساس الگوى نظام میلیتاریستى متعارف غرب و در اختیار داشتن زمام امور این ارتش‏ها به دلیل نوع ساختار، حضور مستشاران نظامى و وابستگى شدید تسلیحاتى - تداركاتى به خارج، ایجاد ارگان‏هاى انتظامى حافظ ثبات اجتماعى براساس الگوى غربى - واحدهاى پلیس شهرى و پلیس روستایى؛ «قواى ژاندارم»، برقرارى نظام پولى متمركز مبتنى بر برنامه مالى تجدید شونده و بودجه‏بندى درآمد ملى جهت نظارت مستمر بر میزان درآمد و نحوه هزینه نمودن آنها توسط رژیم‏هاى اقتدارگراى دست نشانده و...

اینها جملگى در اصل، به نیت اصلاح وضعیت این بلاد، كه به عكس، با هدف تسلط هر چه مؤثرتر قدرت متروپل(12) غرب بر مقدّرات جوامع مزبور طرح‏ریزى شد و به مورد فرهنگ‏زدایى و ستیزه‏جویى حساب شده و مستمر با معتقدات دینى مردمان ممالك اسلامى دانست. استعمارگران جزیره‏نشین، با لحاظ نمودن نقش ستیهنده اسلام و روحانیت آگاه و پیكارجوى مسلمان؛ مردان سازش‏ناپذیرى همچون «سیدجمال‏الدین اسدآبادى»، «آیت‏اللَّه شیرازى» زعیم نهضت تنباكو، مراجع و علماى حوزه‏هاى علمیه قم و مشهد و در رأس ایشان شهید مظلوم «آیت‏اللَّه حاج شیخ فضل‏اللَّه نورى» در جنبش مشروطه، علماى حوزه نجف اشرف در جریان انقلاب ضداستعمارى 1920.م (1299ه.ش) عراق، روحانیت ضداستبدادى افغانستان در قیام مردم كابل - 1919.م (1298 ه.ش)، عالمان دینى حوزه پرآوازه «دیوبند» در سلسله خیزش‏هاى ضدانگلیسى مسلمین شبه قاره هند همچون؛ مولانا «ابوالاعلى مودودى» و همفكران وى و...، بر آن شدند تا طى یك رشته مانورهاى ظریف و گام به گام، ضمن حذف جریان روحانیت مترقى و مردمى در كشورهاى اسلامى، زمینه مناسبى جهت هویت‏زدایى قطعى مردمان این ممالك و در نهایت، هدم و نابودى فرهنگ وحیانى اسلام، فراهم آورند.
«مبارزه با پان اسلامیزم» همان «دكترینِ(13)» اهریمنى بود كه علّت موجبه آن را سال‏ها پیشتر، «گلادستون» نخست‏وزیر انگلستان طى سخنرانى مشهور خود در مجلس لُردهاى این كشور، به اختصار و صراحت بر زبان آورد؛ آنجا كه با كوبیدن كلام‏اللَّه مجید بر روى تریبون مجلس، خشمگین و برآشفته گفت: «عالى جنابان! تا این كتاب در میان مسلمان‏ها حضور دارد، ما به اهداف خود دست نخواهیم یافت!»

همین است رمز و راز اقدام همزمان و سخت مشابه دیكتاتورهاى حاكم بر ممالك اسلامى؛ آتاتورك در تركیه، پهلوىِ اول در ایران، امان‏اللَّه خان در افغانستان و...، در اعلام ممنوعیت حجاب‏اسلامى، ممنوعیت تشكیل محاكم شرعى، تعطیل اجبارى مدارس سنتى؛ مكتب خانه‏ها، منع علماء و طلاب علوم دینى از پوشیدن لباس روحانیت در مجامع عمومى، اعمال محدودیت شدید؛ تا حد تعطیلى اجبارى حوزه‏هاى علوم فقهى و معارف اسلامى، در پیش گرفتن برخوردى تحقیرآمیز و موهن در قبال آداب، سنن و مفاخر فرهنگى - تاریخى مسلمین از یك طرف، و از طرف دیگر ترغیبِ تا سرحدّ اجبار! شهروندان زن و مرد به استفاده از البسه فرنگى، فراگیرى و رعایت آداب و رسوم معمول غربیان در زندگى روزمره، تشكیل محاكم كیفرى و خانواده براساس سیستم قضایى غرب و جایگزینى قوانین ترجمه شده از متون اروپایى به جاى احكام شرعى و حدود الهى متخذه از قرآن كریم، ایجاد سیستم آموزش و پرورش كُپى‏بردارى شده از نظام آموزشى لائیك مغرب زمین، كوشش مجدّانه؛ تحت هدایت و نظارت مستشرقانِ غربى جهت ایجاد هویتى جعلى و سر هم بندى شده از طریق احیاى سنت‏هاى پوسیده و موازین فرهنگ‏هاى مرده جاهلىِ قبل از اسلام؛ قالب «پان‏ایرانیزم»، «پان‏تركیزم»، «پان عربیزم» و... امثالهم. زنده یاد سیدجلال سادات آل احمد كه به تعبیر مقام معظم رهبرى؛ «در قلّه ادبیات مقاومت(14)» روزگار خود قرار داشت، در این باب دردمندانه روایت مى‏كند:... مى‏خواستند براى ایجاد اختلال در شعور تاریخى یك ملت، تاریخِ بلافصلِ آن دوره را (یعنى دوره قاجار را) ندیده بگیرند و شبِ كودتا[ى رضا خان‏] را یكسره بچسبانند به دمب كورش و اردشیر. و انگار نه انگار كه در این میانه، هزار و سیصد سال فاصله است. توجه كنید به این اساسِ امر، كه فقط از این راه و بالَقْ كردنِ زمینه «فرهنگى - مذهبى» مردِ معاصر مى‏شد زمینه را براى هجوم غرب‏زدگى آماده ساخت؛ كه اكنون تازه از سر خشتش برخاسته‏ایم. كشفِ حجاب، كلاه فرنگى، منع تظاهرات مذهبى، خراب كردن تكیه دولت، كشتن تعزیه، سخت‏گیرى به روحانیت... اینها همه وسایلِ اِعمالِ جنین سیاستى بود.(15)

... نه حزبى بود، نه اجتماعى، نه مطبوعاتِ آزادى، نه وسیله تربیتى و نه شورى و نه ایمانى. تنها یك شور را دامن مى‏زدند؛ شور به ایرانِ باستان را. شوق به كورش و داریوش و زرتشت را. ایمان به گذشته پیش از اسلامى ایران را. و با همین حرف‏ها رابطه جوانان را، حتى با وقایعِ صدر مشروطه و تغییر رژیم بریدند و نیز با دوره قاجار و از آن راه؛ با تمام دوره اسلامى.انگار كه پس از ساسانیان، تا طلوعِ حكومت كودتا، فقط دو روز و نصفى بوده است كه آن هم در خواب گذشته.(16)

شاید همین بیداد فراگیر و فرهنگ‏سوز بود كه حضرت امام(ره) را واداشت تا در همان سال‏ها، طى یك رباعى چنین بسراید:
از جور رضا شاه كجا داد كنیم‏
زین دیو، بَرِ كه ناله بنیاد كنیم‏
آن دم كه نفس بود، ره ناله ببست‏
اكنون نفسى نیست كه فریاد كنیم(17)
و این بود، تا آغاز جنگ جهانى دوم. پس از اشغال نظامى ایران در شهریور 1320 ه.ش و خلعِ پهلوى اول از سلطنت توسط آمریكا و انگلستان، كه با حمایت ضمنى روسیه شوروى صورت تحقق به خود گرفت، دو جریان عمده سیاسى در عرصه حیات اجتماعى كشور فعال شدند. نخست؛ جریان سیاسى اسلامگرا، به زعامت علما و طلاب جوان پرشور حوزه‏هاى علمیه. چهره‏هاى شاخص و برجسته حركت مزبور عبارت بودند از آیت‏اللَّه «سیدابوالقاسم كاشانى» و حجت‏الاسلام «سید مجتبى نواب صفوى»؛ رهبر جنبش «فدائیان اسلام(18)».

این جریان اصیل، به اتكاى برآمدن عناصر آن از اعماق جامعه مذهبى ایران، پشتگرم به حمایت بى‏شائبه اقشار وسیع مردم متدین شهرى و روستایى و مؤید به تأیید مرجع بزرگوار زمانه؛ حضرت آیت‏اللَّه العظمى بروجردى(ره)، با تلفیق شیوه مسالمت‏آمیز و مبارزه سیاسى - پارلمانى با روش‏هاى سیاسى - نظامى و چریك شهرى(19)، خیلى زود در عرصه مبارزات ضداستعمارى - ضداستبدادى ملت مسلمان ایران نقش عنصر پیشقراول را به عهده گرفت. جریان دوم، طیفى نسبتاً وسیع از ناسیونالیست‏هاى دموكرات مأبِ عضو احزاب ریز و درشت گرد آمده در «جبهه ملى(20)» را شامل مى‏شد و چهره شاخص و رهبر بلامنازع آن دكتر «محمدمصدق» بود. این جریان به دلیل ماهیت غیرمذهبى و سیاسى‏كار خویش، به موازین و روش‏هاى دمكراسى غربى باور داشت و مخاطبین خود را بیشتر در اقشار تحصیل كرده و مرفه شهرى و خوانین قدرتمند عشایر و روستاهاى كشور جست‏وجو مى‏كرد.(21)جبهه ملى به تصریح شخص مصدق و دستیاران نزدیك به وى؛ از قبیل دكتر فاطمى، سقف مبارزاتى خود را به فعالیت در چهارچوب فرتوت مبارزات پارلمانى حكومت شاهنشاهى در داخل، و رویكرد و مغازله با قدرت امپریالیستى نوخاسته ایالات متحده آمریكا در خارج؛ با هدف جلب مقبولیت جهانى محدود كرده بود، نقطه تلاقى و در پى آن، همگرایى جریان مردمى - مذهبى اول با این جریان ملى گراى لیبرال دمكراتِ غیرمذهبى، نهضت ملى شدن نفت و اخراج كمپانى نفت انگلستان از كشور بود. (1332-1329)

با این همه، به دلیل تفاوت ماهوى آرمان‏ها، معتقدات و اهداف سران و عناصر مؤثر دو جناح موصوف، در نهایت مصدق و اطرافیان وى؛ مغرور به در اختیار داشتن اهرم قوه مجریه و حمایت‏هاى فاقد پشتوانه «مطبوعاتِ زرد» و جنجالى و سیاستمداران ابن‏الوقت و مفتون مراوده با «لوى هندرسون»؛ سفیر و بعضى كارمندان بخش سیاسى سفارت آمریكا در تهران، رسماً از در مخالفت با جناح مذهبى - مردمى نهضت درآمدند. صدور حكم دستگیرى شهید سید مجتبى نواب صفوى و اعضاء و طرفداران «جمعیت فدائیان اسلام»، تقلب وسیع و مفتضحانه طرفداران مصدق در انتخابات مجلس جهت ممانعت از ورود نامزدهاى مستقلِ مذهبى طرفدار آیت‏اللَّه كاشانى به مجلس شورا، اتخاذ شگرد جنگ روانى، جوسازى و اسائه ادب مستمر به ساحت علماء و پیشقراولان مذهبى نهضت؛ خاصه مرحوم آیت‏اللَّه سیدابوالقاسم كاشانى توسط جراید و تریبون‏هاى وابسته به جبهه ملى و...

همه این كافر نعمتى‏ها در حق جناح مسلمان نهضت، در شرایطى از سوى حكومت مصدق به مورد اجرا گذاشته شد كه دسیسه‏بازان كار كشته جیره‏خوار استعمار و مجریان سیاست‏هاى خائنانه دربار پهلوى از قشام «سیدضیاءالدین طباطبایى(22)» و چكمه لیسان سرسپرده شاه در قواى مسلح از یك سو، و رهبران جریان الحادى وابسته به شوروى حزب توده و پیروان كلوپ‏ها و نشریات این فرقه بیگانه‏پرست از دیگر سو، در گستره آشفته بازار سیاست كشور، كوس لمن الملكى مى‏زدند و از حمایت و مماشاتِ حكومت ملى! مصدق برخوردار بودند. موفقیت «عملیات آژاكس(23)»؛ كودتاى ننگین آمریكایى - انگلیسى توسط مشتى فواحش و اوباش در روز 28 مرداد سال 1332، در حقیقت محصول اجرایى شدن همین سیاست‏ها توسط حكومتِ مصدق بود.

رژیم كودتا، مأموریت ناتمام حكومت مصدق در قلع و قمع مذهبیون استعمارستیز را به نحو احسن استمرار بخشید. آیت‏اللَّه كاشانى محكوم به خانه‏نشینى شد و موج ترور و سركوبى عمال فرماندارى نظامى دولت كودتا و ساواك نوبنیاد رژیم، شامل حال دانشجویان و طلاب جوان طرفدار جناح مذهبى نهضت گردید. حال و روز جناح منوّرالفكرى نیز سخت عبرت‏انگیز بود. صرف‏نظر از مصدق، كه پس از یك رشته محاكمه نمایشى به حبس و تبعید محكوم شد و یا دكتر «فاطمى» كه به علت خصومت شخصى شاه با وى محكوم به تیرباران شده بود، بخش اعظم طرفداران سینه‏چاك! مصدق یا به آمریكا و اروپا گریختند و یا با نوشتن «ندامت‏نامه» و ابراز وفادارى مجدد به اساس سلطنت، به خدمت رژیم كودتا درآمدند. وضعیت كمونیست‏ها نیز از این مدار خارج نبود. سواى آن دسته از سران حزب توده؛ همچون «كیانورى»، «رادمنش» و امثالهم كه پس از كودتا فرار را برقرار ترجیح داده به دامان كرملین نشینان پناه بردند، سایر رهبران حزبى - از قماش دكتر «یزدى» و دكتر «بهرامى» - كه به چنگ حكومت كودتا گرفتار آمدند، سراسیمه و دسته جمعى «غلط كردم نامه»! نوشتند و از دیگر اعضاء و هواداران دستگیر نشده حزب نیز، خواستار تسلیم داوطلبانه و همكارى صادقانه! با رژیم كودتا شدند. شمشیر مجازات رژیم فقط بر سر افسران عضو سازمان نظامى مخفى حزب توده فرود آمد و شاه با هدف مرعوب نمودن رده‏هاى نیروهاى مسلح و دادن درس عبرت به نظامیان ماجراجو!، فرمان تیرباران سروان توپخانه «خسرو روزبه»(24) و دیگر كادرهاى رهبرى سازمان نظامى حزب را صادر كرد.

بدین سان، یك بار دیگر پس از واقعه مشروطه، جریان منوّرالفكرى به رسالت تاریخى خویش به وجه احسن عمل كرد. ملتى را به بازى گرفت، شكست نهضتى را رقم زد و خود در بزنگاه سرنوشت، بدون كمترین مقاومتى عرصه مقدّرات كشور را به كودتاچیان تحت‏الحمایه اجنبى واگذار كرد و سران آن نیز رهسپار موزه تاریخ؛ بخشِ «عوام فریبانِ ورشكسته به تقصیر»! شدند.جریان مذهبى نیز؛ پس از سركوبى خونین چهره‏هاى شاخص آن، خاصه تیرباران شهید سیدمجتبى نواب صفوى و دیگر سران «جمعیت فدائیان اسلام»، آزرده و تلخكام از باب اعتماد نابه‏جاى خویش به منورالفكرانِ بى‏حمیت، موقتاً مجبور به ترك صحنه مبارزات اجتماعى و بازنگرى نقاط ضعف و نقد اشتباهات تاكتیكى و خطاهاى استراتژیك خود شد.

چنانكه گفتیم، از لحظه پیروزى كودتاچیان، سیاست «داغ و درفش» به مورد اجرا درآمد و دست سركوب و اختناق برفضاى حیات اجتماعى كشور، خاك خاموشى و تخم سكوت پاشید و همین خاموشى و آرامش فراهم آمده در زیر سایه سرنیزه، رژیم و حامیان آمریكایى - انگلیسى آن را به این اشتباه انداخت كه... تمام شد! ملت مرده است و تا دنیا دنیاست، هیچ دیارالبشرى در این سرزمین، مجال قد برافراشتن و تاب ایستادگى در برابر مطامع و جنایات ایشان را نخواهد داشت. همین توهّم موجب گشت تا پهلوىِ دوم و اربابان وى دیگر بار دكترین هویت‏زدایى و مبارزه پیگیر و بى‏امان با اعتقادات، آرمان‏ها و باورهاى مذهبى اصیل ملت ایران را به مورد اجراء در آورده و با مردم ایران آن كنند كه با مردمان هویت‏زدایى شده «تركیه لائیك» كردند.همزمان با واگذارى مقدرات صنعت نفت؛ این طلاى سیاه و سرچشمه اصلى ثروت ملى كشور به كنسرسیوم نفتى آمریكایى - اروپایى در نیمه دوم دهه 1330 و عضویت ایران در گروه‏بندى نظامى استعمارى موسوم به «پیمان بغداد(25)»، برنامه‏هاى فجیع و میهن برباد ده اجتماعى - فرهنگى طراحى شده توسط اربابان غربى شاه یكى از پس دیگرى در مملكت به مورد اجرا گذاشته شد.

از سر گیرى مبارزه با نمادهاى فرهنگ اصیل مذهبى - ملى مردم ایران، به ویژه حجاب و پوشش اسلامى بانوان، ترویج نوشیدن مسكرات با احداث چندین كارخانه تولید مشروبات الكلى در كشور، تبلیغ مناسبات فردى و اجتماعى مغایر با آداب عرفى و شرعى ایرانیان؛ خاصه روابط بى‏بندوبار زن و مرد به شیوه فرهنگ مخرب غربى در بین اقشار مردم؛ خصوصاً نسل جوان، از طریق اكران نمودن فیلم‏هاى مبتذل هالیوودى بر پرده سینماها، چاپ تصاویر و مطالب سخیف به اصطلاح هنرى در جراید دولتى و رنگین نامه‏ها، ترجمه و نشر وسیع نوول‏ها و رُمان‏هاى بنجل سكسى - جنایى آمریكایى در قطع جیبى ارزان قیمت، واگذارى امر خطیر تألیف و تدوین كتب درسى از سطح ابتدایى تا دانشگاه به تراست‏هاى انتشاراتى وابسته به آمریكا از قبیل «بنگاه فرانكلین» و... اینها همگى در همان دهه نخست پس از كودتا، ضربات مهلكى را بر ساختار هویت ایمانى و فرهنگى ملّى جامعه ایرانى وارد آورد.(26)

   
 
 
https://old.aviny.com/books/book_Aviny/RoozTondar/2_1.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved