عمليات شهيد «صلاح محمدعلى غندور»
شخصيت شهيد
«صلاح محمد على غندور» سال 1347ه.ش (1968م) در روستاى «كَفَر مِلكى» از نواحى
كوهستانى و سرسبز مقاوم جنوب لبنان «اقليمالتفاح» در خانوادهاى شيعه، كارگر و
مستضعف، ديده به جهان گشود.دوران طفوليت او تا پنج سالگى در كفر ملكى سپرى شد؛
ولى سال 1352ه.ش (1973م) در حالى كه وارد ششمين سال زندگى مىشد، خانوادهى
غندور عازم «امارات متحدهى عربى» شدند. صلاح از همان اولين سالها، تحت نظر
پدر و تربيت مذهبى خانواده پرورش يافت و پدرش نيز برروى او سرمايهى معنوى
زيادى گذاشت.
با شروع و اوجگيرى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى(ره) در زمستان 1357ه.ش
(1978 79م) در ايران، كه اثر زيادى بر تحولات جهانى ايجاد كرد، صلاح نيز كه
يازده سال بيشتر نداشت، علاقهى خاصى به انقلاب ايران، در درون خويش احساس
كرد. او همواره در اخبار نشريات و تلويزيون، پىگير گزارشهايى بود كه دربارهى
انقلاب ايران ارائه مىشد. او با ديدن تصاوير امام خمينى(ره) شعف و شور، وجودش
را لبريز مىساخت. سرانجام دل او نيز به شادى پيروزى انقلاب اسلامى شاد گرديد و
آرزوهاى خويش را دست يافتنى ديد.
سال 1363ه.ش (1984م) سرانجام خانوادهى غندور پس از يازده سال زندگى دور از
لبنان، به كشور خود باز گشتند. صلاحِ شانزده ساله، به محض ورود به لبنان، سراغ
زادگاه خويش را گرفت و هنگامى كه آنجا را در اشغال و و سيطرهى صهيونيسم ديد،
خونش به جوش آمد. از همان لحظه، تصميم خود را مبنى بر حضور همه جانبه در نبرد
با متجاوزين گرفت. اوائل سال 1364ه.ش (1985م) به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامى
لبنان پيوست تا هر چه بيشتر در جبهههاى دفاع از اسلام و كشور خويش حضور پيدا
كند.
در طى سه سال حضور در صحنههاى نبرد رويارو با دشمن اشغالگر، دوستان زيادى را
از دست داد.خود او در اينباره مىگويد: «در اين مدت با بيش از 40 شهيد روبوسى
و مصافحه داشتهام كه بعدها رفته و به شهادت رسيدهاند.»
شهيد «غَسّان عَلويِه» از جمله دوستان و همرزمان وى بود كه شهادتش اثرى شگرف بر
روحيهاش گذاشت. پس از شهادت او، همواره مىگريست و از روح مطهر آن شهيد طلب
مىكرد كه او را بپذيرد و با خود ببرد.
صلاح تا يك سال پس از پيوستن به صفوف مقاومت اسلامى سال 1365ه.ق، 1986م در واحد
شناسايى و اطلاعات و عمليات مشغول فعاليت مداوم بود. گزارشهايى قوى از مواضع
داخلى دشمن به دست آورده بود؛ ولى مسئلهاى در وجود او بود كه ماندن در واحد
شناسايى را برايش سخت مىكرد. سرانجام پس از درخواستهاى مكرر، مسئولين واحد
نظامى حزباللَّه با انتقال او به واحدهاى رزمى و عملياتى موافقت كردند. اين
انتقال، براى وى موفقيتى عظيم به شمار مىآمد؛ چرا كه او همواره مىگفت: «دوست
دارم مستقيماً و رو در رو با دشمن بجنگم».
وى در لحظات سخت نبرد، آداب و رسوم خاصى براى رزم داشت و در بدترين شرايط جنگى
نيز مراقب اعمال خويش بود، و همواره رزمندگان را به صرفه جويى و عدم اسراف در
تيراندازى سفارش مىكرد. او مىگفت: «بايد مطمئن شويم گلولهاى كه شليك
مىكنيم، به هدف مورد نظر مىخورد، آن وقت ماشه را فشار دهيم».
صلاح غندور از سرى نترس و شجاع برخوردار بود و در كار، انجام مأموريت محوله را
مقدم بر همه چيز مىدانست. در يكى از عملياتها بايد بمبى در مسير تردد
خودروهاى نظامى اسرائيلى كار گذاشته مىشد. در تاريكى شب، وقتى همراه چند تن از
همرزمانش به طرف پستبازرسى اسرائيلى مىرفتند، از نيروها جدا شد و خود به طرف
پايگاه دشمن رفت. آن قدر به سنگر آنان نزديك شد كه به راحتى دستش را به آنجا
زد و در كمال آرامش، بمب را كار گذاشت و به طرف بقيه برگشت.روز بعد كه يكى از
خودروهاى نظامى از آنجا گذشت و بر اثر انفجار آن مين منهدم شد، صلاح كه از دور
ناظر انفجار خودروى صهيونيستها بود،مىخنديد و شادمان مىگفت: «الحمدلله».
وى استعداد خوبى در فراگرفتن مطالب داشت و آموزشهايى را كه مىديد، خيلى سريع
به خاطر سپرده و ياد مىگرفت؛ به همين دليل به روشهاى جنگ روانى با دشمن
بهخوبى آشنا بود و دورههاى تخصصى را با وضعيت عالى طى كرد.
اوائل سال 1369ه.ش (1990م) به لحاظ رشادتهاى خاص و بيشتر به جهت اينكه در
گذراندن دورههاى ويژهى آموزشهاى نظامى، استعداد درونى خويش را نمودار ساخت،
مسئوليت يكى از محورهاى عملياتى مهم منطقهى جنوب به او واگذار شد. از آن روز
نام مستعار نظامى «بِلال» را براى خود برگزيد. در همان سالها بود كه به اصرار
خانواده، با دخترى مومنه ازدواج كرد و براى ادامهى زندگى مشترك و گام نهادن در
برههاى جديد از حيات مبارزاتى خويش، خانهاى در محلهى «مُعَوَّض» در بخش
جنوبى بيروت اجاره كرد. حاصل زندگى مشترك آنان دو دختر و يك پسر است كه به
هنگام شهادت صلاح، «محمد حسين» سه سال و نيم، «فاطمه» دو سال و «زينب» چهار ماه
داشت.
دو تن از دوستان نزديك صلاح، «هيثم صبحى دبوق» و «سيدعبداللَّه عطوى»، از جمله
افرادى بودند كه داوطلبانه نام خود را در فهرست شهادتطلبان ثبت كردند و در اوج
شجاعت و رشادت، خود را بر قلب ارتش صهيونيسم كوبيدند و با شهادت خود، آتشى
فروزان برپا ساختند. صلاح كه از همرزم بودن با آنان احساس افتخار و شعف مىكرد،
از شهادتشان نيز اثر بسيارى گرفت و عزم خود را براى پيوستن به گردان
شهادتطلبان جزم كرد.
پيشقدم شدن در كارهاى مشكل و عملياتهاى سخت شناسايى در خطرناكترين معابر و
محورها، باعث شده بود تا دوستان و همرزمان صلاح به او لقب «مرد مأموريتهاى
سخت» را بدهند. وى چندين بار براى شناسايى استعداد و قواى دشمن، به عمق مناطق
اشغالى نفوذ كرد. «بِنتِجُبَيل» يكى از محورهايى بود كه به كرّات آنجا را
شناسايى كرده و راهها، معابر و پايگاههاى آن را به خوبى مىشناخت. همين امر
باعث شده بود تا در بيشتر عملياتهايى كه در آن منطقه انجام مىشد، حضور فعال
داشته باشد. صلاح بدان حدّ با وضعيت جغرافيايى و اطلاعاتى روستاها، راهها،
باغها و تپههاى منطقه آشنا بود كه درباره او مىگفتند: «صلاح با لمس خاك و
بوئيدن آن، تشخيص مىدهد كه روى زمين فلسطين است يا لبنان»!
مدتها طرحى مهم ذهن صلاح را به خود مشغول ساخته بود. شايد بعد از شهادت هيثم و
عطوى بود كه تا اين حد به فكر فرو رفت. او كه براى نماز و ادعيه اهميت
فوقالعادهاى قائل بود، و آنها را بهترين و تنهاترين راه ارتباط با پروردگار
و معشوق خويش مىدانست، حال و هوايش دو چندان شده بود. در تعقيبات نماز و
دعاهاى خود، عاجزانه مىگريست و از خدا طلب مىكرد كه او را نيز بپذيرد و اجازه
دهد تا به ياران شهيدش بپيوندد.
سرانجام تصميم خود را گرفت. هنگامى كه براى ديدن دورهاى خاص به اردوگاه آموزشى
رفته بود (سه سال قبل از شهادت) نامهاى به اين مضمون براى فرماندهى نظامى
مقاومت اسلامى نوشت و در خواست عاشقانه و قلبى خويش را مطرح كرد:
«برادران عزيز فرماندهى مقاومت اسلامى
اينجانب صلاح محمدعلى غندور، كه مدتهاست در محورهاى مختلف عملياتى جنوب مشغول
نبرد مىباشم و در حال حاضر دورهى آموزشى ويژه رامى گذرانم، مصرّانه از شما
برادران و به خصوص دبير كل محترم حزباللَّه لبنان مىخواهم تا مرا نيز در
گردان شهادتطلبان ثبت نام فرمائيد و اجازه دهيد در اولين فرصت ممكن، بنده،
اولين شهيد عمليات شهادتطلبانه باشم...»
از آن روز به بعد، همواره چشم انتظار بود تا پاسخى مساعد دريافت كند. سرانجام
آن روز رسيد و فرماندهاش به او خبر داد كه نامش در فهرست شهادتطلبان ثبت شده
است. از آن لحظه به بعد، شور و شوق عجيبى وجودش را فرا گرفت. با وجودى كه
مىدانست دهها و بلكه صدها رزمندهى ديگر قبل از او در نوبت عمليات هستند، ولى
مطمئن بود كه شهيد بعدى، خودِ او خواهد بود. اطمينان قلبى صلاح از آنجا سرچشمه
مىگرفت كه با شناسايىهايى كه در منطقهى بنت جبيل انجام داده بود، بهتر از هر
كسى با آنجا آشنا بود و به راهها و پايگاههاى دشمن در منطقه وارد بود؛ به
خصوص اينكه زمان تردد كاروانهاى نظامى و جابهجايى نيروهاى اسرائيلى را
مىدانست.
بحث مفصلى در گرفته بود. مسئولين نظامى، با رفتن صلاح مخالف بودند. او مسئوليت
اطلاعات و شناسايى يكى از محورهاى مهم عملياتى جنوب را بر عهده داشت و بدون شك،
در آينده، عدم حضورش بسيار مشكل آفرين مىشد؛ ولى با وجود همهى مخالفتها،
صلاح، ماندن را نپذيرفت. از لحظهاى كه شنيده بود طرح انجام عمليات
شهادتطلبانه در منطقهى بنتجبيل مورد تاييد قرار گرفته است، سر از پا
نمىشناخت.اسمش در فهرست شهادتطلبان بود؛ ولى دو مانع بزرگ بر سر راهش وجود
داشت: اول اينكه او متأهل و داراى سهفرزند بود، كه بسيارى از داوطلبان
عمليات، متأهل نبودند و در اين مسئله بر او اولويت داشتند. دوم اينكه او
مسئوليت مهمى داشت و دانستهها و تجربياتش در امر شناسايى محورهاى دشمن، براى
مقاومت بسيار ارزشمند بود؛ همين مسائل باعث شده بود تا فرماندهان از درِ مخالفت
وارد شوند و براى رفتن وى نظر موافق ندهند؛ ولى صلاح از پاى ننشست.او مىگفت:
«سه سال است كه مدام روى آن منطقه كار كردهام و آنجا را بهتر از كف دستم
مىشناسم. لحظه به لحظهى تردد و نقل و انتقال نيروهاى دشمن را مىدانم و از آن
اطلاع كامل دارم. همهى اين زحمات به خاطر آن بود كه خودم براى عمليات بروم.
مگر شيخ «اسعدبرّو» زن و بچه نداشت؟ اگر قرار باشد اين روش پيش گرفته شود، باعث
مىشويد تا نيروهاى مقاومت اسلامى كه هر لحظه آرزوى شهادت دارند و براى عمليات
استشهادى لحظهشمارى مىكنند، از تأهل و ازدواج دورى كنند و خانواده تشكيل
ندهند كه اين امر به ضرر شيعيان در لبنان است...».
هنگامى كه مسئله با دبير كل حزباللَّه مطرح شد، او هم سخنان فرماندهان نظامى
را تكرار كرد؛ ولى وقتى حرفهاى صلاح منتقل شد، سرانجام او هم موافقت كرد.
از خوشحالى مىگريست. باورش نمىشد كه چيزى به ديدار با هيثم و عبداللَّه و
ديگر شهداى مقاومت نمانده است. از وقتى خبر پذيرفته شدن درخواستش را شنيد، ذوق
زده شد و مدام الحمدلله مىگفت.
اواخر بهمن ماه سال 1373ه.ش (اوائل 1995م) بود كه از طرف فرماندهى واحد نظامى
حزباللَّه، به صلاح غندور ابلاغ شد تا براى مدت سه ماه به مرخصى برود؛ به او
گفته شد كه در اين مدت نيازهاى خانوادهى خويش را برطرف كند و قبل از عمليات در
كنار آنان باشد؛ ولى اصل مسئله ديگرى بود. به گفتهى يكى از فرماندهان، همه با
اعزام او مخالف بودند؛ چرا كه او يكى از بهترين رزمندگان بود. تصور مسئولين بر
اين بود كه با دادن اين مرخصىِ 90 روزه، و اينكه صلاح در طى اين مدت نزد
خانوادهى خود باشد، به احتمال زياد احساسات، عواطف، عشق و علاقه به خانواده
باعث خواهد شد تا از فكر عمليات منصرف شود و اجازه دهد فرد ديگرى به جاى او
برود.
همه در اشتباه بودند. صلاح از آن دست آدمهايى نبود كه معامله سودمند با خدا
را، به خاطر عواطف خانوادگى رد كند. او تصميم مقدس خويش را گرفته بود و در طى
سه ماهى كه در مرخصى به سر مىبرد، سعى كرد همسر خويش را براى اينكه هر لحظه
منتظر شنيدن خبر شهادتش باشد، آماده سازد.
در آخرين روز، هنگامى كه در خانهى مسكونىشان خواست با خانوادهى خويش
خداحافظى كند، دوربين فيلمبردارىاى تهيه كرد و در حالى كه بالاى سرش تابلويى
زيبا با عبارت «واعدوالهم ما استطعتم منقوّه» و در گوشههاى آن تصاويرى از
امام خمينى(ره) و حضرت آيتاللَّه خامنهاى قرار داشت، به وداع با اهل بيت خويش
پرداخت. او به همسر و پدر و مادرش گفته بود كه عازم حج مىباشد؛ ولى حالات خاصش
و اينكه هنگام وداع، گاهى اشك از گوشهى چشمانش جارى مىشد، روحيهى درونى وى
را نشان مىداد؛ به خصوص زمانى كه دختر كوچك خود را در آغوش گرفت. فاطمه، پدر
را بوسيد و پدر، او را.
همسر شهيد صلاح دربارهى آخرين ديدارشان مىگويد: «او گفت كه عازم سفر حج است.
ايام حج بود. خيلى التماس دعا داشت. برايم جالب بود. به جاى اينكه ما از او
التماس دعا داشته باشيم، او التماس حلاليت و دعا مىكرد. در ميان حرفهايش، گاه
اشاراتى مىكرد و مىگفت كه شايد برنگردد و اين احتمال را هم عنوان كرد كه حتى
اين امكان هم وجود دارد كه خبر شهادتش را زودتر از ايام حج بشنويم. او به من
توصيه مىكرد كه هر لحظه آمادهى شنيدن خبر شهادتش باشم. مىدانستم كه در
مقاومت اسلامى فعاليت مىكند و امكان خطر زيادى هست؛ ولى روزهاى آخر، حالاتش
فرق مىكرد. مطمئن بود كه شهيد مىشود و مىخواست اين اطمينان را به من هم
منتقل كند.».
جهاد اكبر
شهيد صلاح غندور آداب و رسوم خاصى براى خودسازى و مبارزه با نفس امّارهى خويش
داشت. او غالباً براى دفع بلا از مسلمين جهان، روزهى مستحبى مىگرفت كه گاه
چند ماه طول مىكشيد. وى براى مسائل معنوى و عبادى خويش برنامهاى تنظيم كرده
بود كه بخشهايى از آن به اين شرح بود:
مراقبت بر پاكيزگى و طهارت و دائم الوضو بودن. مراقبت بر نماز اول وقت و خواندن
نماز با آرامش و اطمينان، آنگونه كه امر شدهاست. گرفتن روزههاى مستحبى.
مداومت بر تلاوت قرآن با تدبُّر و توجه، و مداومت بر گوش دادن به نوارهاى قرائت
قرآن در اوقاتى كه امكان و فرصت خواندن نيست. مداومت بر خواندن دعاهاى كميل،
توسل، مناجات شعبانيه، ابوحمزه ثمالى، عهدوندبه. مراقبت بر خواندن زيارت عاشورا
و زيارت جامع. مراقبت بر خواندن نماز شب و اگر اوقات آن فوت شد، مداومت
برخواندن نافلههاى صبح و كسب فيض از نافلهى مغرب و عشاء. طولانى شدن سجود
براى خداوند به خصوص در نمازهاى شب. حضور در نماز جماعت، با عشق به آن و دعوت
ديگران به اقامهى نماز جماعت. قرار دادن اوقاتى از شب براى خلوت با خداوند و
تأمل و تفكر و محاسبهى نفس، در مكانى خاص. سؤال و مراقبت دائم از حيلههاى
خفيِّ شيطان كه برنامههاي انسان سالك را مورد هجوم قرار مىدهند. دورى جستن و
ترس دائم از ورود ريا، يا عُجب در كارها، همان گونه كه امام خمينى فرموده است
كه آنها شِركِ خفى هستند. شدت مراقبت از اسرار عبادى خود در برابر ديگران و
عدم اشاره و يا صحبت دربارهى آنها. سعى در كسب صفات متّقين، آن چيزهايى كه
حضرت اميرالمومنين علىعليه السلام در خطبهى متقين خطاب به «همام» ذكر كرده
است. مطالعهى مستمر كتابهاى اخلاقى و عرفانى، به خصوص كتاب چهل حديث امام
خمينى(ره)، كتابهاى شهيد محراب آيتاللَّه دستغيب(ره)، مطالعهى مسائل اخلاقى
و دينى در مجلاتى مثل «بقيهاللَّه». التزام كامل به حدود و مسائل شرعى در
زندگى و مسائل نظامى و مقاومت. عدم سرباز زدن از وظيفه؛ حتى اگر آن مأموريت و
وظيفه به نظر خوشايند نيايد. پيشه كردن حلم و صبر؛ همان چيزى كه كوهها را عاجز
كرده و اين روش حيات و جهاد است.
شهيد صلاح غندور دربارهى ولايت فقيه و رهبرى انقلاب اسلامى،نگاه و نظر خاصى
داشت كه همسرش ديدگاه او را اين گونه بيان مىكند: «صلاح دربارهى حضرت
آيتاللَّه خامنهاى و جانشينى ايشان براى حضرت امام خمينى(ره)، معتقد بود كه
درست مثل ولايت حضرت علىعليه السلام پس از فوت رسول اكرمصلى الله عليه وآله
وسلم است. هر كس به آنها بپيوندد و بيعت كند، بدون شك سعادتمند و رستگار خواهد
شد و هر كس از آن روى گرداند و تخلّف كند، گمراه خواهد شد و در ذلالت خواهد
افتاد.».
«سيد حسن نصراللَّه» دبير كل حزباللَّه لبنان، در ملاقاتى كه با صلاح داشت، از
او خواست كه اگر امكان دارد،براى انجام اين عمليات، يكى از نيروهاى زيردستش را
معرفى كند و خودش از رفتن انصراف دهد؛ اين خواستهى دبير كل حزباللَّه، به اين
دليل بود كه صلاح نيروهاى زيادى را به عنوان «نخبههاى مقاومت» آموزش داده بود
كه به «بچههاى مَلاك» (مَلاك، اسم جديد نظامىاى بود كه صلاح براى خود برگزيده
بود.) معروف شده بودند؛ ولى صلاح نپذيرفت كه كسى غير از او براى اين مأموريت
پيش برود و از دبير كل حزباللَّه خواست تا همچنان اجازه دهد او اولين عمليات
استشهادى را كه در پيش است انجام دهد.
موقعيت هدف
مدتى بود كه رژيم صهيونيستى حالت تهاجمىِ مشكوكى به خود گرفته بود و بعيد به
نظر نمىرسيد كه در آيندهاى نزديك، دست به حملهاى گسترده به لبنان بزند. در
بعضى مناطق، حملاتى به مواضع مقاومت اسلامى انجام شده بود و اينها، نشان از يك
طرح سنگين داشت.
از آخرين عمليات شهادتطلبانه كه شهيد «اسعد برّو» در مردادماه سال 1368ه.ش
(اوت 1989م) انجام داده بود، نزديك به شش سال مىگذشت و رژيم صهيونيستى اين
گونه مىپنداشت كه حزباللَّه لبنان ديگر توان و امكان انجام عمليات استشهادى
در داخل مناطق تحت سلطه و اشغال اسرائيل را ندارد؛ چرا كه تدابير شديد امنيتى
جديد و محكمى در مناطق اشغالى بهكار بسته بود تا از اين گونه حملات جلوگيرى
شود.
يكى از اقدامات اسرائيل براى مقابله با آسيب پذيرى پايگاههايش، ايجاد
مجتمعهاى نظامى در نزديكى شهركهاى اشغالى جنوب لبنان بود.مجتمعهايى كه اطراف
آن با ديوارهاى عظيم بتونى و خاكريزهاى بلند محاصره شده بود و همهى ادارات و
پايگاههاى نظامى و دولتى و ديگر مراكز اصلى و سكونتگاههاى عوامل اصلى نظامى
و اطلاعاتى ارتش و نيروهاى مزدور لحدى، در آنجا قرار مىگرفتند و براى حفاظت
از آنجا تدابير شديدى اتّخاذ شده بود. دشمن مغرورانه و سرمست، مطمئن بود كه
ديگر كسى نمىتواند حملاتى چون مقر فرماندار نظامى در صور و مدرسهالشجره و...
را به وجود بياورد.
تأخير شش ساله پس از آخرين عمليات استشهادى، باعث شده بود پستهاى بازرسى
نيروهاى لحدى كه كنترل بيشتر راههاى منطقه را بر عهده داشتند تا حدودى نسبت
به انجام وظايف خود سست شوند؛ چرا كه احساس مىكردند ديگر ماشينهاى بمبگذارى
شده، آنان را تهديد نمىكند؛ پس لزومى براى آماده باش كامل وجود ندارد.
اين تفكر و احساس امنيت و آرامش، بر نيروهاى اسرائيلى نيز حاكم شده بود و با
خيال راحتتر در جادههاى مناطق اشغالى، به خصوص در عمق مناطق نزديك به مرز
فلسطين تردد داشتند و احساس مىكردند به جز كمين نيروها و موشكهاى دور برد،
هيچ چيز نمىتواند آرامش آنان را برهم زده و تهديدشان كند.
يك سال پيش از آن، نيروى هوايى اسرائيل با استفاده از هلىكوپترهاى پيشرفتهى
«آپاچى» ساخت آمريكا، پادگان آموزشى «عين كوكب» در درهى بِقاع را شبانه مورد
هجوم قرار داد و تعدادى از جوانان رزمندهى مقاومت را مظلومانه در زير نور
پرژكتورهاى خود و به دنبال آن شليك موشكها و گلولههاى انفجارى دو زمانه،به
شهادت رساند.
رژيم اسرائيل مىپنداشت با اين حمله و شبيخون، ضربهى سنگين و جبرانناپذيرى بر
حزباللَّه و مقاومت اسلامى وارد آورده و توانسته است از آنها زَهرِ چشم بگيرد
و آنان را از سلاح پيشرفته و هلىكوپترهاى مدرن آمريكايى كه بيشترين حجم بمب،
موشك و گلولهى ممكن را حمل و شليك مىكردند، بترساند و تا مدتها از حملات
نيروهاى رزمندهى مسلمان در امان خواهد بود.
عمليات شهيد صلاح غندور پاسخى بود محكم به تفكرات ناقصِ مسئولان نظامى رژيم
صهيونيستى كه فكر مىكردند حزباللَّه تا مدتها قدرت سازماندهى مجدد و تجهيز و
جذب نيرو براى عمليات را نخواهد داشت.
در نزديكى شهرك «بِنتِ جُبَيل» در پنج كيلومترى شمال مرز فلسطين در «صفَّ
الخَضراء» در مقابل سه راهىاى كه از شمال، به طرف «بِيت ياحون»، از غرب به
«عِينِابِل» و از شرق به طرف «عِيناتا» و از آنجا به بنت جبيل منتهى مىشد،
محوطهى وسيع «مقر17« ارتش اسرائيل محصور در ديوارهاى دفاعى و سيمهاى خاردار و
ميادين مين قرار داشت.اين منطقه از خرداد 1361ه.ش (ژوئن1982م) در اشغال نيروهاى
صهيونيستى بود.
در بيرون از مقر، ساختمان «حسن دياب» مجتمع ارتش مزدوران در سمت شمال قرار داشت
كه اتاق بازرسى نيروهاى لحدى هم آنجا بود و در غرب آن نيز مقابل درِ بيمارستان
17، پاركينگ وسيع آمبولانسهاى نظامى قرار داشت.
مقر 17 از مهمترين مراكز فرماندهى و ستادى ارتش اشغالگر در منطقه بود كه شامل
بخشهاى زير بود:
1- ساختمان «البيطار» كه سه طبقه داشت و طبقهى اول آن بازداشتگاه موقت و محل
بازجويى اوليه از اسرا و بازداشت شدگان بود. در طبقهى دوم اين ساختمان، دفاتر
مسئولين اسرائيلى و مركز فرماندار نظامى منطقه، سرهنگ دوم يهودى «صالح» قرار
داشت. در طبقهى سوم ساختمان، اتاق عمليات مستقر بود.
2- در كنار ساختمان البيطار، ساختمانى يك طبقه با سه سالن مخصوص اجتماعات و
غذاخورى نيروهاى اسرائيلى قرار داشت. كه در كنار آن نيز يك قبضهى خمپارهانداز
مستقر بود و در مدخل ورودى آن نيز تعدادى نگهبان به حفاظت مشغول بودند.
3- در سمت غرب مقر، بر روى تپهى خاكى ايجاد شده، برجك نگهبانى به چشم مىخورد
و در نزديكى آن يك دستگاه تانك پيشرفته از نوع «ميركاوا» و دو دستگاه كاميون
بزرگ نظامى قرار داشتند كه در لحظهى انفجار، نيروهاى اسرائيلى سوار بر آنها
آمادهى حركت به خارج از مقر و به طرف مرز فلسطين بودند. در پايين محل نگهبانى
نيز يك قبضهى توپ ضد هوايى آماده شليك قرار داشت.
4- در بخش شرقى مقر، يك ساختمان دو طبقه قرار داشت كه طبقهى اول آن دفتر «عَقل
هاشم» فرمانده تيپ غربى ارتش مزدوران لحدى بود.
در طبقهى دوم، ادارهى شهرى مستقر بود كه وظيفهى امنيتى شهر را بر عهده داشت
و به تازگى از ساختمان ادارهى پست بنت جبيل به آنجا منتقل شده بود. در اين
طبقه، جلسات حفاظتى امنيتى ادارهى شهر متشكل از مسئولين نظامى و امنيتى
اسرائيل و لحدى بر گزار مىشد.اين ساختمان مستحكم و بتونى، از سمت غرب و جنوب
در سيمهاى خاردار محصور بود.
5- در اين مقر، محلى براى آمادهسازى و اعزام جاسوسان بومى براى ورود به داخل
مناطق آزاد لبنان و انجام عمليات تروريستى و همچنين آمادهسازى ماشينهاى بمب
گذارى شده براى انفجار در مناطق آزاد، وجود داشت.
6- در سمت شرق، ساختمان بيمارستان در كنار جادهى اصلى قرار داشت. در سمت غرب
اين ساختمان، دو اتاق به هم چسبيده قرار داشت كه سرهنگ دوم صالح از آنجا براى
جلسات خود با نمايندگان و اشخاص خاص استفاده مىكرد و هيچ كس حق ورود به آن را
نداشت مگر نيروهاى اسرائيلى و بعضى مسئولين رده بالا و خاص لحدى؛ آن هم فقط در
موارد اضطرارى و لازم.
7- در ساختمان ادارهى شهرى، همچنين «واحد اطلاعاتىِ اسرائيلى 504« قرار داشت
كه سرهنگ دوم صهيونيست «فلاح» و سرهنگ دوم «صالح» در آنجا بودند و بر توجيه و
اجير كردن مزدوران و شبكهى انفجارى و كسب اطلاعات، نظارت و كنترل مىكردند.
«جريس الخورى» متهم به بمبگذارى در كليساى «سَيدهالنجاه» بيروت، در اعترافات
خود به اين محل و آموزشهايى كه توسط سرهنگ فلاح ديده بود، اشاره كرد.
8- كل مقر با خيابانى به دو بخش شرقى و غربى تقسيم مىشد كه سمت غرب فقط مختص
نيروهاى اسرائيلى بود و نسبت به بخش شرقى،از آن حفاظت بيشترى مىشد و در سمت
شرق، فرماندهى نيروهاى لحدى مستقر بود.
9- در مقابل در ورودى مقر 17 اتاق نگهبانى با چند نيروى مسلح لحدى و اسرائيلى
قرار داشت كه تمام رفت و آمدهاى مقر را كنترل و ثبت مىكردند.
10- در شمال منطقه، خارج از مقر، پايگاه نيروهاى لحدى به نام «الَّشعيره» بر
روى تپهاى، حفاظت از بيرونِ مقر را بر عهده داشت.
آمادگى عمليات
تهيهى ماشين براى انجام عمليات در عمق مناطق اشغالى، يكى از مشكلات بسيار مهم
محسوب مىشد. با توجه به گزارشهاى مقاومت اسلامى مبنى بر اينكه: به هيچ وجه
امكان وارد كردن ماشين از منطقهى آزاد به داخل مناطق اشغالى وجود ندارد، تصميم
بر اين شد تا در يكى از روستاهاى نزديك بنت جبيل، خودرويى اسقاطى كه از لحاظ
تملك وضعيت درست و حسابى نداشت، توسط نيروهاى اطلاعات، تحتپوششى مناسب خريدارى
و آمادهسازى شود. پس از ابلاغ فرمان، نيروهاى اطلاعات با مراجعه به يكى از
گاراژهاى روستاى «طيرى»، اتومبيلى اوراق را كه در آنجا افتاده بود، به بهانهى
استفاده از قطعات و لوازم آن، خريدارى كردند.
يكى از مهمترين مراحل عمليات آغاز شده بود و آن بازسازى و راهاندازى ماشين
بود. قطعات يدكى زيادى براى اين كار مورد نياز بود كه با وجود كنترل دقيق و
اشراف نيروهاى لحدى و اسرائيلى در مناطق اشغالى، امكان فراهم كردن آنها وجود
نداشت. هنگامى كه صلاح مطلع شد مرسدس بنز سفيد رنگى براى اين كار خريده شده و
بايد لوازم يدكى از مناطق آزاد به آنجا حمل شود، از فرماندهى در خواست كرد كه
خود او مستقيماً در آماده سازى ماشين شركت داشته باشد، كه با اين خواسته موافقت
شد.
«واحد تأمين و تجهيز» مقاومت اسلامى، با مهارت تمام لوازم و قطعات را به داخل
منطقهى تحت سلطه شديد دشمن منتقل كردند. سه ماه زمان صرف شد تا تعميرات اساسى
ماشين انجام شده و ماشين، براى حركت آماده شد. همهى اين كارها در حالى بود كه
نيروهاى گشتى دشمن، بازرسى اماكن مشكوك را اجرا مىكردند. نيروهاى مقاومت، لباس
رزم بر تن، قطعات ماشين را در كولهپشتى قرار داده و يا بر دوش خود حمل
مىكردند تا به گاراژ مورد نظر برسانند. در همهى اين مراحل، صلاح غندور خود
شخصاً با آنان همراه بود. سرانجام و بدون اينكه كسى از اهالى روستا متوجه
ترددهاى شبانه آنان شود، ماشين آماده حركت شد.
پس از آنكه واحد تأمين و تجهيز در گزارش نهايى خود اعلام كرد كه ماشين مورد
نظر مهيا شده است، واحد ديگرى مأمور انتقال صدها كيلو مواد منفجره به محل
اختفاى ماشين در منطقهى اشغالى و جاسازى دقيق در آن شد. اين بار نيز صلاح
خواست تا خودش هم در جاسازى مواد منفجره شركت داشته باشد كه اين كار نيز انجام
شد.
هنگامى كه نيروهاى مقاومت مواد و چاشنىهاى لازم را در جاى جاى مختلف ماشين
قرار مىدادند، صلاح جلو رفت و خطاب به آنان گفت: «آنقدر مواد منفجر داخل
ماشين كار بگذاريد كه زمين را بر سرصهيونيستهاى اشغالگر بكوبد...»
او خطاب به همرزمانش گفت: «تا آنجا كه ممكن است در زير صندلى راننده كه
مىخواهم روى آن بنشينم، مواد منفجره زيادى كار بگذاريد تا بدنم آنچنان تكه
تكه شود كه جلوى امام حسينعليه السلام شرمنده نشوم و هيچ تكهاى از بدنم به
دست دشمن نيفتد».
حدود 450 كيلومتر مواد شديدالانفجار به همراه تعداد زيادى ساچمههاى فلزى، داخل
ماشين جا سازى شد.
پس از آنكه كار جا سازى مواد به پايان رسيد، فرمانده نظامى مقاومت اسلامى،
گزارش كامل آن را به حضور دبير كل حزباللَّه،سيدحسن نصراللَّه داد و اعلام
آمادگى كرد. چندى بعد جلسهاى با حضور صلاح غندور، فرمانده نظامى حزباللَّه و
تنى چند از نيروهاى اطلاعات و عمليات در حضور دبير كل حزباللَّه تشكيل شد.
هنگامى كه نقشه بر روى ميز قرار گرفت و فرماندهان خواستند تا طرح عمليات را
براى صلاح توجيه كنند، اشراف او بر تمام زواياى منطقه تعجب همگان را برانگيخت.
پس از آن، طى مراسمى خاص كه از آن فيلمبردارى شد، صلاح غندور پس از اخذ اجازه
از محضر دبير كل حزباللَّه لبنان براى انجام عمليات، با او و فرماندهان خويش
وداع كرد.
ساعاتى قبل از عمليات، صلاح كه لباس كماندويى بر تن داشت، در مقابل دوربين
ويدئويى، در حالى كه تصويرى از امام خمينى (ره) و حضرت آيتاللَّه خامنهاى و
شهيد حجتالاسلام والمسلمين «سيدعباس موسوى» (دبير كل سابق حزباللَّه لبنان)
بالاى سرش، بر ديوار نصب شده بود، وصيتنامهى خويش را قرائت كرد.
در حالى كه دوستانش با حسرت بر او مىنگريستند، به حمام رفت. غسل شهادت كرد و
پس از آنكه وضو ساخت، دو ركعت نماز شكر به درگاه پروردگار به خاطر نعمت و
سعادت عظيمى كه نصيبش شده بود، به جاى آورد. همرزمانش كه داخل اتاق، اعمال
معنوى او را مىنگريستند و به حال او غبطه مىخوردند. صلاح، شده بود پرندهاى
كه تا ساعاتى ديگر به اوج پر مىكشيد و گذر اين لحظات براى دوستان و همرزمانش
سخت بود.
هنگامى كه صلاح سرش را بر مهر نهاد و ذكر آخرين سجده نماز شكر را ادا مىكرد،
با حال معنوى خويش خواند: «يا ولى العافيه اسئلك العفو و العافيه الدنيا و
الاخره يا ارحمالراحمين».
پس از آنكه سلام نماز را داد، يكى از دوستانش كه از دعا و خواستهى او از
پروردگار سخت متعجب شده بود، جلو رفت و در حالى كه روى او را مىبوسيد، پرسيد:
خودت خوب مىدانى كه يكى - دو ساعت بيشتر به لحظهى عمليات باقى نمانده و
مطمئناً به شهادت خواهى رسيد؛ ولى چرا در سجدهات از خدا طلب عافيت و سلامت در
دنيا كردى؟
صلاح، در حالى كه اشك شوق در چشمانش برق مىزد، دستش را بر شانه او گذاشت،
تبسمى كرد و گفت: مگر نه اينكه دنيا و همهى آنچه در آن است، به يك چشم بر
همزدنى انسان را فريب مىدهد و گول مىزند، پس اين خطر براى من بيشتر وجود
دارد، به همين خاطر از خدا طلب عافيت كردم كه بگذارد به سلامت براى عمليات بروم
و به هدف خودم برسم...
يكى از همرزمان او كه در آخرين ساعات و لحظاتى قبل از عمليات، افتخار همراهى با
او را داشت و در آمادهسازى زمينهى عمليات نيز شركت داشته، آخرين ديدار خود را
با صلاح اين گونه تعريف مىكند: براى اينكه هر چه بيشتر و بهتر بتواند دشمن
را گول بزند و به راحتى از مواضع و پستهاى بازرسى نيروهاى لحدى و اسرائيلى
عبور كند، بايد از لحاظ چهره و لباس خود را به آنان شبيه مىساخت. قرار بر اين
بود كه لباس افسران و نظاميان آنتوان لحد را بپوشد و محاسنش را نيز بتراشد.
هنگامى كه ماشين ريشتراشى را به من داد و گفت كه اين كار را انجام دهم، خوشحال
شدم! ولى وقتى داشتم محاسنش را كوتاه مىكردم،هنگامى كه دستم صورت او را لمس
كرد، ناخواسته به او غبطه خوردم و اشك در چشمانم حلقه زد. سرم را پايين گرفتم
تا اشكهايم را نبيند؛ ولى او كه متوجه شده بود، با لطف و مهربانى خاص خود،
دستهايش را بر چشمانم كشيد و اشكهايم را پاك كرد. احساس مىكردم كه هر لحظه
او خواهد رفت. حالِ مرا كه ديد، چند لطيفهى خندهدار و بامزه تعريف كرد تا مرا
بخنداند. در آن لحظات، نكتهى جالبى برايم تعريف كرد. او گفت در اين حالت كه من
دارم ريش او را مىتراشم، به ياد فيلم ايرانى «بلمى به سوى ساحل» افتاده است.
در آن فيلم، چند تن از نيروهاى سپاه پاسداران براى نفوذ به مواضع نيروهاى دشمن
در خرمشهر، لباس سربازان عراقى را بر تن مىكنند و محاسنشان را نيز مىتراشند و
در لحظهى تراشيدن ريش، از چهرهى جديد همديگر خندهشان مىگيرد و با هم به
مزاح و خنده مىپردازند. صلاح پس از آنكه صحنههاى زيباى آن فيلم را برايم
تعريف كرد، گفت كه لحظات مثل زمانى است كه آنها طى مىكردند و توصيه كرد كه
همواره اين صحنهها را در خاطر داشته باشم. سپس درخواست كرد يك نوار كاست قرآن
به او بدهم تا انيسش در لحظات قبل از عمليات باشد. يك دستگاه بىسيم هم براى
ارتباط راديويى با فرماندهى عمليات طلب كرد كه به او دادند.
پس از آن، يكى از اسلحههايى را كه چندى پيش نيروهاى مقاومت اسلامى از مزدوران
لحدى به غنيمت گرفته بودند، برداشت تا از همه لحاظ شبيه آنان باشد و كسى شك
نَبَرد و خدايى ناكرده عمليات لو برود.بعد ميان دوستانش نشست و در حالى كه
همرزمان، او را غرق در بوسه مىكردند و اشك از ديدگانشان جارى بود، منتظر ماند
تا فرمان عمليات صادر شود.
هنگامى كه بىسيم به صدا در آمد و به صلاح محمد غندور اجازه داده شد تا عازم
منطقهى عملياتى شود، مشتاقانه در ميان اشك و خنده، سه صلوات فرستاد، برخاست و
با روحيهاى شاد و حماسى، رو به تصاوير حضرت امام خمينى(ره)، حضرت آيتاللَّه
خامنهاى و شهيد سيد عباس موسوى، سلام نظامى داده، اداى احترام كرد و از اينكه
تا ساعتى ديگر نزد بزرگ رهبر خويش خمينى كبير خواهد بود، احساس شعف
مىكرد.دوستان يكى - يكى او را در آغوش كشيدند. مىگريستند و
مىخنديدند.گريهشان از اين بود كه آنان نيز منتظر چنين لحظاتى بودند و نامشان
در فهرست شهادتطلبان بود؛ ولى بايد مىماندند تا نوبتشان شود.مىخنديدند و شاد
بودند از اينكه مىديدند گريهها و مناجات صلاح كه همواره شاهدش بودند، كار
خودش را كرده و او را به سوى حق پرواز مىدهد.
صلاح كه بر رفتن شتاب داشت، سعى كرد زياد به خداحافظى با دوستان مشغول نباشد؛
سريع خود را جدا كرد تا هر چه زودتر به كار مهم خويش برسد. با همهى آنان
خداحافظى كرد و در آخرين نگاهها كه دم در خروجى برگشت و به آنان انداخت، با
تبسمى زيبا گفت: «همچنان استوار و پا بر جا در خط مقاومت اسلامى بمانيد و در خط
ولايت فقيه، استوارتر از هميشه باشيد».
عمليات
در ساعت 16/24 بعد از ظهر روز سهشنبه 1374/2/5ه.ش (25ذيقعده 1415ه.ق، 25 آوريل
1995م) در آستانهى سالگرد شهداى اردوگاه عين كوكب، و در زمانى كه مدت چندانى
از ترور شهيد «ابوعلى رضا ياسين» توسط هلىكوپترهاى اسرائيلى نمىگذشت، نيروهاى
صهيونيستى داخل مقر، سوار بر كاميونها، آمادهى بازگشت به فلسطين اشغالى و
تعويض با نيروهاى جديد بودند. در مقابل درِ ورودى مقر،نيروهاى پست بازرسى لحدى
متوجه يك دستگاه مرسدس بنز سفيدرنگ شخصى شدند كه روبه روى مقر توقف كرده بود.
راننده با ديدنشك و ظن نگهبانان، مسافتى را دنده عقب رفت و سعى كرد به آنها
توجهى نكند. نيروهاى ضربت لحدى، سوار بر يك دستگاه مرسدس بنز، با سرعت به طرفش
رفتند و از او خواستند كه توقف كند. پس از توقف ماشين، متوجه شدند شخصى كه پشت
فرمان نشسته، لباس نيروهاى لحدى بر تن كرده و درجه افسرى بر دوش دارد. ضمن
عذرخواهى، دربارهى علت توقف او در مقابل مقر سؤال كردند. جوان، با خونسردى
تمام، حتى بدون اينكه از ماشين پياده شود، با تحكُّم آنها را خطاب قرار داد و
باعث شد تا معذرت خواهى كرده، سوار بر ماشين شده و به طرف مقر بر گردند.
از دوردست، از طرف «عين ابل» در جادهاى كه پيچ مىخورد، سه كاميون نظامى
«كامانكار» به چشم خوردند. داخل هر كدام هشت سرباز اسرائيلى قرار داشت و
مىآمدند تا جايگزين نيروهاى قبلى شوند.
در جلوى كاميونها، طبق روال هميشه، يك دستگاه جيپ اسكورت نظامى حركت مىكرد كه
چهار سرنشينِ داخل آن مراقب بودند تا خطرى كاروان را تهديد نكند. نگهبانها كه
منتظر رسيدن كاميونها بودند، متوجه شدند مرسدس بنز سفيد رنگى كه جوانى با لباس
افسران لحدى پشت فرمان آن نشسته است، بهمقر نزديك مىشود. چون دقايقى قبل با
او صحبت كرده بودند، هيچشك و ترديدى نسبت به او پيدا نكرده، و حساسيت خاصى هم
به خرج ندادند.
اين بار يك زن كه روسرى بر سر داشت، كنار راننده به چشم مىخورد. با ديدن آن
زن، خيال نگهبانها بيشتر جمع شد كه خطرى آنجا را تهديد نمىكند؛ ولى زن هيچ
تكانى نمىخورد، چون او فقط عروسكى ساختگى بود كه براى تسهيل در امر عمليات
تهيه شده بود؛ چرا كه در مناطق اشغالى، نيروهاى دشمن تمام ماشينهاى تك سرنشين
را به تصور حملات شهادتطلبانه، مورد هجوم قرار مىداد.
جيپ اسكورت، مقابل در ورودى ايستاد. افسرى كه جلوى آن نشسته بود، برگشت و نگاهى
به كاميونهاى حامل نفرات كه يكى بعد از ديگرى مىآمدند، انداخت. ماشين سفيد
رنگ از روبه رو به كاروان نزديك شد. افسر اسكورت شك كرد. در هنگام تردد
كاروانهاى نظامى اسرائيلى، هيچ خود رويى حق نزديك شدن به آنها را نداشت و
بايد از جاده خارج مىشد تا كاروان بگذرد؛ ولى اين ماشين سفيد، آرام پيش مىآمد
و چه بسا مىخواست به دروازهى مقر 17 نزديك و يا وارد شود.
كاميون سوم، با فاصلهاى كم، در حال نزديك شدن بود. نگهبانها دروازهى مقر را
گشوده بودند تا كاروان وارد شود. افسر اسكورت كه به رانندهاى كه لباس افسران
لحدى را بر تن داشت، شك كرده بود، بهتر آن ديد كه اتومبيل مشكوك را مورد بازرسى
قرار دهد. شايد اگر او دستور توقف جيپ در مقابل در ورودى مقر و به دنبال آن
كاميونها را نمىداد،كاروان وارد شده و تلفات كمترى وارد مىآمد. همين كه افسر
با نگاههاى مشكوكش به طرف اتومبيل سفيد به راه افتاد، رانندهى جوان يكباره
بر سرعت ماشين افزوده و با تكابى كه صداى بلندى داشت اتومبيل را موازى با
كاروان قرار داد و با فرياد «اللَّه اكبر» كه در بىسيمهاى مقاومت اسلامى كه
در دور دست مشغول فيلمبردارى از صحنه بودند، به گوش رسيد، چاشنى انفجارى را
زد.
اتومبيل در فاصلهى ميان دو كاميون منفجر شد و لحظهاى بعد، انفجار دوم رخ داد
و دود و آتش از محل حادثه به هوا برخاست. بنابر اظهار كارشناسان، 450 كيلوگرم
مواد شديد الانفجار «سى 4« به همراه حدود 150 كيلو گرم ساچمههاى فلزى، با شدت
انفجار 6000 متر در ثانيه و حرارت 3000 درجه، تمام وسايل نظامى را به اطراف
پرتاب كرد.از ماشين سفيد و رانندهاش هيچ اثرى به جاى نماند، جز گودالى عميق در
محل انفجار.
اجساد متلاشى شدهى سربازان، در گوشه و كنار افتاده بود. عدهاى از آنان داخل
كاميونهاى مشتعل سوختند؛ ولى كسى جرأت نزديك شدن نداشت. دقايقى بعد نيروهايى
كه داخل مقر، به حالت آماده باش منتظر بودند تا به كاميونهايشان سوار شده و به
داخل فلسطين اشغالى باز گردند،هراسان به طرف دروازهى مقر دويدند. آنان كه از
مهلكه جان سالم به در برده بودند، ديوانهوار به تيراندازى بىهدف به همه طرف
اقدام كردند. خوب كه چشمانشان را گشودند، تكه پارههاى بدن همرزمان خود را كه
دقايقى قبل، داخل كاميون نشسته و از مرخصى آمده بودند، پراكنده در خيابان و
ميان قطعات سوخته ماشينها ديدند. بوى گوشت سوخته فضا را پر كرده و بر بهتِ
ناباورانه و حالات روانى سربازان اشغالگر افزوده بود.
نيروهايى كه از مقر خارج شدند، بلافاصله منطقه را به محاصرهى كامل در آورده و
از نزديك شدن مردم شخصى و به خصوص خبرنگاران رسانههاى گروهى به آنجا، خوددارى
كردند. در آن ميان، نيروهاى اطلاعات اسرائيل توانستند چند تن از خبرنگارانى را
كه در اولين دقايق به محل حادثه شتافته و عكس و فيلم گرفته بودند، شناسايى كرده
و همهى آنچه را كه موفق به تهيهاش شده بودند، به زور ضبط كنند.
تلفات
رژيم صهيونيستى كه از شروع مجدد موج حملات شهادتطلبانه سخت به وحشت افتاده
بود، سعى كرد با كمرنگ جلوه دادن آن، بر اثرات روانى عمليات بر روحيهى نيروهاى
نظامى و مردم اسرائيل سرپوش بگذارد. در اولين ساعات پس از حمله، سخنگوى نظامى
اسرائيل مدعى شد: اين حادثه فقط حاصل انفجار يك ماشين بمبگذارى شده كه در
فاصلهاى دور از مقر قرار داشت، بوده و فقط يك سرباز اسرائيلى كشته شده است.
همين منبع در خبرى ديگر كه ساعتى بعد پخش شد، اعلام كرد: فقط 9 سرباز مجروح
شدهاند كه دو نفرشان زخم متوسط برداشتهاند و حال بقيه خوب است و كسى كشته
نشده است.
ساعت 12 شب، راديو اسرائيل به نقل از مسئولين نظامى گفت: «در اين حمله 11 سرباز
زخمى شدهاند.» آنها مدعى شدند كه ماشين حامل بمب در فاصلهى 50 مترى مقر و
كاروان منفجر شده و در يك معجزهى باور نكردنى! فقط دو ماشين ارتش صدمه
ديدهاند».
بر خلاف گفتهها و ادعاهاى ضد و نقيض مسئولين رژيم صهيونيستى، در اين عمليات
شهادتطلبانه، بيش از 40 نيروى نظامى اين رژيم در صحنهى انفجار حضور مستقيم
داشتهاند كه بنابر اظهارات منابع مقاومت اسلامى، 30 سرباز كشته و مجروح
شدند.حضور هفت فروند هلىكوپترى كه كشتهها و زخمىها را به بيمارستان «رِميام»
در شهر «حيفا» داخل فلسطين اشغالى، منتقل كردند، نشان از بالا بودن تلفات ارتش
اسرائيل داشت.
در اين عمليات، قسمتهايى از ساختمانهاى نظامىِ نزديك، ويران شد و حداقل دو
كاميون و يك جيپ، به طور كامل، همراه با سرنشينانشان منهدم شدند. داخل هر
كاميون، هشت نفر و داخل جيپ چهار نفر قرار داشتهاند. ساختمان بازرسى نيروهاى
لحدى به طور كامل منهدم شد كه داخل آن نيز چند سرباز مشغول نگهبانى بودند.
با توجه به شدت اعمال وحشيانهى نيروهاى اسرائيلى در حمله به شهركهاى
«عِيناتا» و «بنتجبيل» و دستگيرى مردم، و به دنبال آن بازداشت چهل نفر از
جوانان اين شهرها و انتقال آنان به پادگان نظامى بنت جبيل، و دهها خانهاى كه
در بنت جبيل مورد هجوم قرار گرفته و ويران شدند، به خوبى مىتوان دريافت كه
ضربهى وارده شده، بسيار كارى و سنگين بوده است.
كابينهى رژيم صهيونيستى، بلافاصله براى بررسى چگونگى رخنهى مبارزان
حزباللَّه به يك مركز مهم نظامى در عمق منطقهاى كه اسرائيل آن را «كمربند
امنيتى» مىناميد، جلسهاى اضطرارى تشكيل داد و به بحث بر سر اين موضوع پرداخت
كه رانندهى ماشين، چگونه از پايگاهها و دژبانىهاى بازرسى بين راه گذشته و به
هدف خود دست پيدا كرده است؟
از آنجا كه مقاومت اسلامى، از قبل پيش بينى تكذيب اين عمليات را همچون گذشته
كرده بود، اقدام به ضبط ويدئويى تصاوير قبل و هنگام عمليات، لحظهى نزديك شدن
ماشين به مقر17 و انفجار آن، كردند. با پخش اين تصاوير از كانال تلويزيونى
«اَلمِنار» متعلق به حزباللَّه لبنان اين ادعاى اسرائيل را كه «يك ماشين
بمبگذارى شده در فاصلهاى زياد از كاروان و مقر منفجر شده است» تكذيب كرد.
كانال 2 تلويزيون اسرائيل نيز به اجبار تصاوير پخش شدهى حزباللَّه را نشان
داد و به دنبال آن تصاويرى از پاكسازى صحنهى انفجار. ساعاتى پس از عمليات را
نشان داد كه همان تصاوير كم و كوتاه، بهخوبى نشاندهندهى تلفات بالاى دشمن
بود؛ چرا كه دو كاميونِ نفربر كاملاً منهدم شده و سوخته، در صحنه ديده مىشد.
پس از آن، همين كانال تلويزيونى اسرائيل، مصاحبههايى با سربازانشان در منطقهى
اشغالى و كمربند امنيتى انجام داد. يكى از آنان مدعى شد: اين دو عمليات اخير از
خانههاى متروكهى اطراف انجام گرفتهاست، به اين صورت كه از طرف آنها به سوى
ما حمله و تيراندازى مىشود.
يكى ديگر از مجروحين حادثه نيز در مصاحبه با تلويزيون اسرائيل گفت: «ما در
كاروان و داخل يك كاميون در حال حركت بوديم. هنوز به دژبانى در ورودى مقر 17
نرسيده بوديم كه ناگهان ماشين حامل بمب در برابرمان منفجر شد. اين ماشين در
نزديكى درِ اصلى مقر، به وسط كاروان آمد و منفجر شد و سربازان مورد اصابت قرار
گرفتند. در آن لحظه، هر كس به دنبال پناهگاهى بود».
«عيور امبار» فرماندهى «واحد ارتباطات ارتش اسرائيل» در مصاحبه با خبرنگاران
خارجى، پيرامون عمليات شهيد صلاح غندور، گفت: «منطقهى جنوب لبنان، در برابر
عمليات نفوذى به خوبى قابل حفاظت نيست و موكداً حدس مىزنيم كه عملياتهايى از
اين نوع، باز هم ممكن است بهوقوع بپيوندد...»
وى دربارهى چگونگى انجام اين عمليات مدعى شد: «خرابكاران در روستاى بيت يارون
كه در مناطق اشغالى است، ماشين را تهيه كرده و آماده كردهاند؛ ولى خرابكاران
از مناطق شمالى ]مناطق آزاد [آمدهاند.»
اين عمليات جسورانه كه به لحاظ وسيله و هدف، از ساير عمليات مشابه متمايز بود،
خشم و عصبانيت ژنرالهاى صهيونيست را برانگيخت؛ چرا كه آنها براى مقابله با
چنين اقداماتى، تمهيدات و تلاشهاى زيادى بهكار برده بودند؛ از جملهى جايگزين
كردن ژنرال «عِميرام ليوين» به جاى ژنرال «اسحاق موردِخاى» به عنوان فرمانده
نظامى منطقهى شمال فلسطين بود.
ژنرال موردخاى، مىپنداشت كه در عرض چند روز مىتواند مقاومت اسلامى جنوب لبنان
را نابود و يا محدود سازد؛ اما جز شدت بخشيدن به مراقبتهاى نظامى و ممانعت از
پخش اطلاعات دربارهى ميزان كشتهها و تلفات ارتش اسرائيل، كار ديگرى از عهدهى
او بر نيامد.
عميرام ليوين كه همواره قاطعانه و محكم، هر گونه عمليات شهادتطلبانه رزمندگان
مقاومت اسلامى را رد مىكرد و وقوع اين گونه حملات را ديگر نمىپذيرفت، اين بار
مجبور شد در برابر رسانههاى گروهى و خبرنگاران داخلى و خارجى، به عمق فاجعهاى
كه براى سربازان ارتش اسرائيل پيش آمده بود، اعتراف كند. اين ژنرال كه پيش از
آن ادعاهاى عجيبى داشت، در حالى كه سعى مىكرد همچنان برگفتههاى پيشين خود
پايبند باشد، در يك مصاحبهى تلويزيونى، دربارهى عمليات استشهادى عليه مقر 17
گفت: «جنگ همچنان وجود دارد و حزباللَّه سعى مىكند با همهى توانش كمربند
امنيتى را در اختيار بگيرد و ارتش جنوب لبنان ]مزدوران آنتوان لحد[ را با شكست
مواجه كند. حزباللَّه در اين راه موفقيتهايى نيز كسب مىكند؛ ولى ما همان طور
كه شايسته است با حزباللَّه خواهيم جنگيد».
ليوين، اين حادثه را پيامد سستى و كوتاهى نيروهاى آنتوان لحد در پستهاى
بازرسى، و حفاظت ضعيف از راهها و معابر دانست و فرماندهى ميليشياى لحد در
منطقه را مقصر دانست. متعاقب آن، فرماندهى نيروهاى مزدور لحد نيز ضربهى وارده
را به نظاميان اسرائيل نسبت داد و خودِ آنان را مسئول هر گونه كوتاهى و اهمال
كارى دانست.
ژنرال ليوين كه از مجروحين اين عمليات در بيمارستانى داخل فلسطين اشغالى عيادت
مىكرد، در پاسخ به سؤال يكى از خبرنگاران مبنى بر اينكه: آيا اين مسئله نشان
دهنده بالا بودن شجاعت و جرأت حزباللَّه در عملياتهاى انتحارى نيست؟» اظهار
داشت: «من نمىخواهم در اينجا عمليات را تشريح كنم و يا اينكه براى شما توضيح
بدهم و بگويم كه اين عمليات در اوج شجاعت و يا در كمترين حد شجاعت بوده است».
عكس العملها
با توجه به اينكه احتمال زيادى در انتقامگيرى اسرائيل از مردم غيرنظامى و
روستاهاى آزاد شده وجود داشت، حجتالاسلام والمسلمين سيدحسن نصراللَّه، دبير كل
حزباللَّه لبنان، عصر روز سهشنبه ساعاتى پس از عمليات در پيامى خطاب به همهى
مجاهدان و رزمندگان مقاومت اسلامى در سراسر مواضع و جبهههاى نبرد با اسرائيل،
تصريح كرد: «فرزندان مقاومت اسلامى به طور كامل آمادگى رويا رويى با هر نوع
عكسالعمل انتقامجويانه از طرف رژيم صهيونيستى را داشته باشند. از
جمله،عكسالعملهاى وحشيانهى اسرائيل كه نسبت به روستاها و شهركهاى ما به آن
متوسل مىشوند. همه بايد آمادگى كامل براى اجراى دستورات مبنى بر شليك موشك به
طرف شهركهاى يهودى نشين در عمق مواضع اسرائيل را در صورتى كه دشمن بخواهد
انتقامش را از مردم بگيرد، داشته باشند».
دبير كل حزباللَّه، در ادامهى پيام خود، خطاب به سردمداران صهيونيسم گفت: «من
شما را از هر گونه دشمنى و يا اشتباهى كه نسبت به مردم غير نظامى و ملت ما
انجام دهيد، بر حذر مىدارم؛ در غير اين صورت، شهركهاى شما متقابلاً سالم
نخواهند ماند. همان گونه كه در دو روز گذشته متذكر شديم و بارها در جاهاى ديگر
تكرار كرديم».
مدتى پس از عمليات، واحدهاى تحقيق و بررسى انفجارات اطلاعات ارتش اسرائيل، موفق
شدند پس از تلاشهاى بسيار، از روى قطعات بر جاى مانده اتومبيل، آن را شناسايى
كرده و فروشندهى آن را در داخل مناطق اشغالى بيابند؛ ولى موفقيت خاصى نيافتند؛
چرا كه ماشين مورد نظر اوراقى بوده و توسط يك فرد لبنانى، براى تعمير و
راهاندازى، به صورت عادى خريدارى شده بود؛ به همين لحاظ دستگاه عريض و طويل
اطلاعات رژيم صهيونيستى، با بنبست ديگرى در تحقيقات خود براى شناسايى و مقابله
با حملات شهادتطلبانه رو به رو شدند.
بيانيه مقاومت اسلامى
ساعاتى پس از انفجار عظيم در بنت جبيل، كه به واقع زلزلهاى وحشتناك براى
سربازان صهيونيسم بود،در بيروت، مقاومت اسلامى طى بيانيهاى مسئوليت اين عمليات
را بر عهده گرفت. متن بيانيه به اين شرح بود:
بسماللَّه الرحمنالرحيم
قهرمان حسينى از مجاهدين مقاومت اسلامى و شهادتطلبى از فرزندان محمدصلى الله
عليه وآله وسلم و علىعليه السلام، يكى از زخم خوردگان اين امّت و يكى از آن
افرادى كه وجودش مايهى بركت و فزونى بود، يكى از خدمتگزاران قدس شريف، در
حالى كه راه پيشگام اول «احمد قصير» را تكميل مىكرد، خون پاك و مباركش را و
پيكر نحيف و ظاهرىاش را با عزت و بزرگى به برادران همرزمش تقديم كرد. به
قهرمانان انتفاضه و شهادت طلبان از فرزندان جنبش «حماس» و «جهاداسلامى» فلسطين،
«خالد خطيب» از جهاد اسلامى و «عماد محمد اَبواَمونِه» از جنبش حماس كه در دو
عمليات شهادتطلبانهى «نِتزايم» و «كَفَر داروم» به شهادت رسيدند و تقديم به
شهداى مظلومى كه در انفجار ساختمان محلهى «شيخ رضوان» در «غَزّه» به شهادت
رسيدند.
اين عمليات، جوابى بود به تمام روشهاى جنايتكارانه و وحشيانهاى كه دشمن در حق
ملت ما بهكار مىبرد و از جملهى آنها انجام عمليات ترورِ مجاهد بزرگ، شهيد
«ابوعلى رضا ياسين» به وسيله هلى كوپترهاى اسرائيلى كه يكى از نمونههاى اخير
آن بود و به خاطر آمادگى براى شهادت و خون دادنى كه بيهوده و بىثمر نيست و به
هدر نخواهد رفت و در آستانهى سالگرد شهادت مظلومانه شهداى اردوگاه آموزشى «عين
كوكب»، اين شهادتطلبِ عاشق، به خدايش تقرب مىجويد؛ در حالى كه از خلال اين
عمليات شهادتطلبانه تاكيد مىكند كه شهادت، رمز پيروزى است و اينكه شهادت
نعمتى است الهى در رد تكنولوژى وحشيانه و جنايتكارانه دشمن، و اينكه، شهادت،
كمينگاه محكمى است در دفاع امت از خود و حفاظت از وجودى كه مورد حمله قرار
گرفته است و تأمين آيندهى روشنى براى خودش.
تفصيل عمليات
مجاهد شهادتطلب، با روحيهاى آرام و چهرهاى سرشار از اطمينان، ساعت 16/24
دقيقه بعد از ظهر روز سهشنبه 25 ذىالقعده در شهر بنتجبيل، هنگامى كه دو
كاروان از نيروهاى صهيونيسم با يكديگر روبهرو مىشدند، به آنها حملهور شد.
يكى از كاروانها از فلسطين اشغالى، وارد جنوب لبنان مىشد تا جاى كاروانى را
كه در حال ترك منطقه بود، بگيرد. محل انفجار در مقابل در ورودى «مقر 17« بود كه
شامل ساختمان فرماندهى عمليات تيپ غربى و ساختمان ادارهى شهرى و ساختمان
فرماندهى ستاد مىشد. اين انفجار، به وارد آمدن خسارات سنگينى به دو بخش
ادارهى شهرى و ساختمان تيپ غربى و منهدم شدن پنج خودروى نظامى كه دو دستگاه از
آنها به طور كامل نابود شدند، انجاميد. تعداد زيادى از اجساد در محل انفجار
پراكنده بودند و از صداى انفجار مسافتهاى دور در نوار اشغالى و مناطق آزاد
شده، شنيده شد.
مقاومت اسلامى به صاحب العصر و الزمان(عج) و همچنين به ولى امت حضرت آيتاللَّه
خامنهاى و به امت مسلمان كه مجاهد شهادتطلبش را باكمال عزت و سرافرازانه به
اسلام تقديم كرد، تبريك و تهنيت عرض مىنمايد و فرصت را غنيمت شمرده تا بار
ديگر تاكيد كند كه مقاومت اسلامى در راه شهادت و به دست آوردن آزادى تا پس
گرفتن آخرين وجب از خاك مقدسمان، باقى خواهد ماند و اين دشمن غاصبِ مُستَبد، از
ما به جز ضربات سهمگين چيزى دريافت نخواهد كرد. مزدوران رژيم صهيونيستى يكى از
اين دو راه را پيش رو دارند: يا مرگ در زير پاهاى قدرتمند مجاهدان، و يا تسليم
كردن خود و اعلام توبه و باز گشت در مقابل مردم و جامعه خودشان.
و نيست پيروزى، مگر از طرف خداوند تواناى جبار
مقاومت اسلامى لبنان
«محمد غندور» پدر بزرگوار صلاح، پس از شهادت فرزندش،هنگامى كه همرزمان او به
ديدارش رفتند، در حالى كه دستهاى گل در دست داشت، به استقبال آن جمع رفت و در
حالى كه تبسمى زيبا بر لب داشت، خطاب به رزمندگان مقاومت اسلامى گفت: «بفرماييد
فرزندانم...» او خطاب به دوستان صلاح گفت: «من جداً نسبت به داشتن فرزندم صلاح
افتخار مىكنم. من هميشه او را نسبت به فعاليت در جهاد و مقاومت تشويق و تشجيع
مىكردم. او از ده سال پيش به مقاومت پيوسته بود. خداوند را سپاسگزارم كه او با
اين عمليات شهادتطلبانه ما را سرافراز كرد. فرزندانم، به همين مناسبت به همهى
شما تاكيد مىكنم كه ما در مسيرى حسينى گام برمىداريم. ما در راه مقاومت
اسلامى پاى گذاشتهايم. ما آمادهايم كه بيشتر از اين قربانى بدهيم و
گرانبهاترين چيزهاى خود را تقديم كنيم. به مناسبت شهادت فرزندم صلاح، به همهى
پدران شهيد داده تبريك مىگويم و همهى جوانان را دعا مىكنم تا در اين راه
سعادتمند، موفق شوند.
عزيزان من! در راه مقاومت اسلامى نسبت به هيچ چيز بخل نورزيد.به خدا قسم و به
خدا قسم، آرزو مىكردم كه شهيد صلاح مرا نسبت به اين عمليات آگاه مىكرد تا با
او شهيد شوم و حتى اينكه قبل از او و جلوتر از او شهيد شوم. به خدا سوگند كه
من آمادهام تا هر گونه عمليات شهادتطلبانهاى را به انجام برسانم و در هر
لحظه آمادگى كامل براى اينكار دارم. در هر دقيقه و هر ثانيه. درست مثل پسرم.
من هنگامى كه چندى پس از شهادت صلاح به ايران رفتم، وقتى در مراسم تشييع جنازه
پيكر سه هزار شهيد بسيجى شركت كردم، از خودم شرمم آمد، همانجا گفتم: خدايا
قربانى من در برابر اين سه هزار شهيد انقلاب اسلامى چهقدر ناچيز و قليل است،
خداوندا، اين قربانى را از من بپذير.»
مادر شهيد صلاح غندور دربارهى شهادت فرزندش مىگويد: «گوارايت باد اى صلاح اين
شهادت. گوارايت باد. چرا كه توانستى داخل منطقهى اشغالى بروى و اسرائيل را به
لرزه در آورى. من خداوند را بر اين نعمت كه به ما عنايت كرد، شكرگزارم. من به
او افتخار مىكنم و همهى جوانان را دعوت مىكنم كه در راه او گام بردارند و من
بسيار زياد به فرزند شهيدم افتخار مىكنم. خواهش من از همهى مادران اين است كه
هر كدام شهيدى در راه مقاومت اسلامى و براى آزادى جنوب لبنان تقديم كنند».
همسر شهيد صلاح غندور دربارهى شوهر خويش و پدر سه فرزندش مىگويد: خداوند را
سپاسگزارم و به اين شهادت افتخار مىكنم. هر چه اسرائيل قوى باشد، ما از او
قوىتر هستيم و خواهيم بود. قوىتر در اراده،ايمان و جهاد. من از خداوند مسئلت
مىكنم كه مقاومت اسلامى را مورد لطف و عنايات خويش قرار دهد. شهيد صلاح هميشه
به من مىگفت كه بايد فرزندانمان را همچون او مجاهد و مقاوم تربيت كنم و من نيز
امروز پس از شهادت او، اين وصيت او را عملى خواهم كرد و انشاءاللَّه فرزندان
او را مثل خودش استوار و مقاوم بار خواهم آورد. من به اين وصيت او عمل خواهم
كرد؛ چون امام عزيزمان خمينى كبير فرموده است: «اسرائيل بايد از صحنهى روزگار
محو شود».
خواهر شهيد صلاح، دربارهى آخرين آرزوهاى برادرش مىگويد: «از دبير كل
حزباللَّه شنيدم كه مىگفت: از صلاح پرسيدم حالا كه راهى عمليات مىشوى، آيا
آرزو و يا خواستهاى دارى؟ صلاح پاسخ داده بود: تنها آرزوى من، ديدار سيدنا
القائد حضرت آيتاللَّه خامنهاى بود؛ ولى شايد تقدير اين بوده كه نتوانم رهبرم
را در اين دنيا زيارت كنم. بعد با لبخندى خداحافظى كرد و رفت.
پاسخ حضرت آيت اللَّه العظمى خامنه اى
به نامهى همسر شهيد صلاح غندور
بسمهتعالى
«به همسر گرامى شهيد عزيز ما، صلاح محمدعلى غندور معروف به ملاك، پس از اهداى
سلام گرم و سپاس بهخاطر فرستادن كتاب حامل شرح حال و وصيت شهيد عزيز، بگوييد:
من نه فقط به آن شهيد، كه امثال او ستارگان درخشان تاريخ مايند افتخار مىكنم،
بلكه به شما و ديگر بازماندگان اين شهداى گرانقدر كه با صبر و بردبارى
بزرگوارانهى خود نمونههاى كم نظير صدر اسلام را تكرار كرديد، مباهات
مىنمايم.
به شما و فرزندان عزيزتان دعا مىكنم و موفقيت در همهى عرصههاى زندگى از
خداوند برايتان مسئلت مىنمايم.»
والسلام عليكم
سيدعلى خامنهاى
1378/4/31ه.ش
وصيت نامهى شهيد «صلاح محمدعلى غندور»
بسماللَّه الرحمنالرحيم
«ولتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا»
صدقاللَّه العلىالعظيم.
همانا سختترين مردم را نسبت به اهل ايمان، يهود و مشركين مىيابى.
من، صلاح محمد غندور معروف به ملاك، از خداوند مىخواهم كهمرا به ديدار حضرت
سيد الشهداء اباعبداللَّه الحسينعليه السلام موفق گرداند. آنامام بزرگوارى كه
همهى احرار و آزادگان را آموخت كه چگونه انتقام خود را از ستمكاران بگيرند.
به اميد خداوند متعال، لحظاتى بعد از قرائت اين كلمات، خداوند را در حالى كه
سرافراز و مفتخر مىباشم، و انتقام گيرندهى دينم و همهى شهدايى كه در اين
مسير بر من سبقت گرفتهاند، مىباشم، ملاقات خواهم كرد.
زمانى بيش نخواهد گذشت كه من براى گرفتن انتقام تمامى شهداى مظلوم و مستضعفين،
فرزندان «جبل عامل» و فرزندان مقاومت در فلسطين اشغالى، به پا خواهم خاست و به
زودى انتقام تمامى شكنجهشدگان در نوار اشغالى جنوب را خواهم گرفت.
به زودى و در صورت توفيق الهى، مجاهدى از مجاهدان مقاومت اسلامى خواهم بود.
مقاومت بزرگى كه نه هواپيماهاى دشمن و نه تانكهاى آنها توانست آن را به ترس
از صهيونيسم وادار سازد. نه همهى اسلحههايى كه داشتند و نه تمام كمكها و
پشتيبانىهايى كه از طرف دولتهاى كفر به آنها مىشود، خواهد توانست دشمنان را
به مقصودشان برساند.
ديدارِ الهى آيندهام، درسى جديد خواهد بود. درسى كربلايى كه مايهى فخر و
مباهات مسلمانان خواهد بود و آتش وزر و وبالى براى اين دشمن متكبر كه هيبت و
جلالش قبلاً به دست برادران مجاهد مسلمان شكسته شده، خواهد بود. دشمنى كه
هيمنهاش به دست شهدايى چون «احمد قصير»، «حرعاملى»، «ابوزينب»، «هيثم دبوق» و
«شيخ اسعدبرّو» و تمامى شهدايى كه در عملياتهاى شهادتطلبانه و عملياتهاى
رزمى، با دشمن متجاوز جنگيدند، شكسته شد.
برادران مجاهدم!
يقين بدانيد كه ما به طور حتم پيروز خواهيم بود و در اين شكى نيست؛ البته تا
وقتى كه براى خدا كار كنيم و خداشناس باشيم؛ چرا كه خداوند به وعدهاش وفا
مىكند و بندگانش را يارى خواهد كرد. بدون شك مومنين را عزت خواهد بخشيد و
كافرين را ذليل خواهد كرد و ذلت كافران به دست شما خواهد بود.
اى قهرمانان مقاومت اسلامى؛ اى فرزندان على و حسينعليه السلام و اى فرزندان
امام خمينى، اى فرزندان رهبرمان آيتاللَّه خامنهاى و اى فرزندان شهيد سيد
عباس موسوى و شيخ راغب حرب! بجنگيد؛ چرا كه جهاد شما به اميد خداوند، جهادى است
كه زمينهساز دولت صاحبالعصر و الزمان(عج) خواهد بود.
و اين جهاد بايد استمرار پيدا كند تا اينكه هدفِ وعده داده شده در تحقق كامل
رضاى الهى و رسيدن به وعدهى الهى، محقق شود.
انا للَّه و انااليه راجعون
والسلام عليكم و رحمهاللَّه و بركاته