بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

عمليات شهيد «ميثم صبحى ‏دبوق»

عمليات

روز جمعه 1367/5/28 ه.ش (6 محرم‏الحرام 1408ه.ق، 19اوت 1988 م) هنگامى كه شيعيان لبنان، مى‏رفتند تا براى بر پايى نمازجمعه، خود را به مساجد و مصلاها برسانند، در ساعت 12/30 ظهر به وقت محلى، انفجارى شديد جنوب اشغال شده‏ى لبنان را به لرزه در آورد. ساعتى بعد، اخبارى متفاوت، از منابع رسمى و غير رسمى، سراسر لبنان و فلسطين اشغالى را فراگرفت و همچون موريانه‏اى اعصاب و روحيه‏ى سربازان غاصب اسرائيلى را متزلزل ساخت.
در آن ظهر گرم تابستان، زمانى كه مردم مناطق اشغالى جنوب، در سوگ حضرت اباعبداللَّه الحسين‏عليه السلام لباس سياه بر تن كرده و با وجود فشارها و محدوديت‏هايى كه از جانب صهيونيست‏ها اعمال مى‏شد، خود را براى برگزارى هر چه با شكوه‏تر مراسم عاشورا آماده مى‏كردند، در نزديكى شهرك «مَرجَعيون» در عمق مناطق اشغالى و تحت سلطه‏ى صهيونيست‏ها، عمليات شهادت‏طلبانه‏ى ديگرى، ضربه‏اى مرگبار بر پيكر نظاميان يهود فرود آورد و به آنان ثابت نمود كه مكافات اشغال و تجاوز، چيزى جز مرگى خفت بار نيست.
قافله‏اى از سربازان اسرائيلى متشكل از سه كاميون پر از نيرو كه يك جيپ با چهار سرنشين در جلو، و يك جيپ ديگر نيز در عقب، آن‏ها را اسكورت مى‏كردند، در راه «تل‏النحاس» نزديك مرجعيون، به طرف مرز فلسطين در حركت بودند كه يك دستگاه خودروى سوارىِ «رنو5« تك سرنشين با پلاك لبنانى، از مقابل به سمت آنان مى‏آيد.
«هِيثَم صُبحى دُبوق» (عبدالرئوف) ساعتى پيش از آمدن كاروان نظامى، در كناره‏ى خاكى جاده، داخل ماشين نشسته و در حالى كه به ذكر خدا مشغول بود، دور دست‏هاى جاده را مى‏پائيد. هنگامى كه چشمش به كاميون‏هايى كه از روبه‏رو مى‏آمدند، افتاد، «اللَّه اكبر» گويان، ماشين را روشن كرد و از جاده‏ى فرعى، وارد مسير اصلى شد. در حالى كه آرام و با طمانينه حركت مى‏كرد و سعى داشت شك كسى را برنيانگيزد، به پيش رفت.
جيپ اسكورت جلو، در حالى كه افسرِ داخل آن، با شكّ و ظّن به جوانى كه پشت فرمان رنو نشسته بود، نگاه مى‏كرد، از مقابلش رد شد. به‏دنبال آن، كاميون اول نيز گذشت. با گذر كاميون دوم، هيثمِ جوان، فرمان ماشين را چرخاند و آن را به فاصله‏ى ميان كاميون دوم و سوم هدايت كرد.فرياد «يا ابا عبداللَّه» او كه از عمق جانش برخاست، يك لحظه نفرات عقب كاميون را متوجه آن‏چه كه بر سرشان خواهد آمد، كرد. به دنبال آن،چاشنى به دست خود هيثم زده شد و در يك چشم بر هم زدن، انفجارى عظيم همراه با دود و آتش، كاروان را در بر گرفت.
كاميون‏ها در آتش سوختند. آنانى كه سالم مانده بودند، هراسان و وحشت زده، در اطراف جاده مى‏دويدند تا جانپناهى براى خود بيابند.بعضى از سربازان، ديوانه وار، دست به اسلحه‏هاى «ام 16« خود برده و بى‏هدف و جنون آميز، اقدام به تيراندازى به اطراف كردند. اجساد كشتگان و زخمى‏ها، داخل خودروها و روى زمين ولو بود. در دقايق اول كسى جرأت نزديك شدن به آن‏ها را نداشت. ماشين رنو 5 به تكه‏هاى ريز و درشت آهن، تبديل شده بود و از اتاقك آن چيزى به چشم نمى‏خورد.حفره‏اى به عمق بيش از يك متر و قطر 2 متر، آن‏سوتر از محل افتادن ماشين، ميان دو كاميون اصلى، محل انفجار را به‏خوبى نشان مى‏داد.كارشناسان اسرائيلى مقدار مواد منفجر شده‏ى داخل ماشين را 100كيلوگرم «تى.ان.تى» تخمين زدند.

اعلام خبر
عمليات شهادت‏طلبانه، ولوله‏اى در دستگاه‏هاى تبليغاتى رژيم صهيونيستى به راه انداخت. رسانه‏هاى گروهى اسرائيل كه سعى در پوشاندن اخبار اين حمله داشتند، به تلاش و تكاپو افتادند. بزرگ‏ترين ضربه تبليغاتى اين عمليات بر حكومت غاصب، اين بود كه حمله به كاروان نظاميان آن در قلب منطقه‏ى اشغالى انجام شده بود و بدون شك اين مسئله مى‏توانست روحيه‏ى سربازانش را تا حدود زيادى تخريب كند؛ لذا وسايل تبليغاتى صهيونيسم، در اولين اخبار خود اعلام كردند: «يك ماشين بمب‏گذارى شده در فاصله 2 كيلومترى كاروان نظامى منفجر شده و به‏كسى آسيبى نرسيده است.» سپس گفتند: «اين ماشين در 40 مترى ماشين جيپ اسكورت جلوى كاروان منفجر شد و فقط يك نفر زخمى شده است».
در پى اعلام خبر عمليات و انعكاس آن در راديوهاى محلى منطقه، رسانه‏هاى خبرى صهيونيستى اعتراف كردند كه جيپ اسكورت منهدم شده است؛ ولى فقط 3 نفر زخمى شده‏اند». اين برنامه روز به روز ادامه داشت و ضمن آن‏كه فاصله‏ى ماشين حامل بمب با كاروان نزديك‏تر عنوان مى‏شد، آمار تلفات نيز افزون مى‏گشت.
على‏رغم ادعاهاى روزانه‏ى مقامات اسرائيلى، هفت آمبولانس و چند هلى‏كوپترى كه براى انتقال مجروحين و كشته‏ها به صحنه‏ى حادثه آمده بودند، ميزان بالاى تلفات را تاييد مى‏كردند. يك خبرنگار محلى كه بلافاصه پس از انفجار به محل عمليات شتافته و شاهد صحنه‏هاى مختلف اوليه بود، در اين باره گفته است: «اين عمليات حداقل 15 كشته و زخمى در برداشت كه يك سروان صهيونيست نيز جزو آن‏ها بود. سه ماشين به طور كامل منهدم شده و يك ماشين ديگر به صورت نيمه منهدم در آمده بود».
منابع مقاومت اسلامى اعلام كردند كه در اين عمليات 30 تن از نيروهاى اشغال‏گر كشته و زخمى شده‏اند و شاهد اين مدعا نيز تكه‏هاى اجساد اسرائيلى پخش شده در محل حادثه بود.
ساعتى پس از انفجار، واحدهاى توپخانه‏ى ارتش اسرائيل، روستاهاى بخش‏هاى «نَبَطيه» و «اقِليم اَلتُفّاح» را هدف آتش سنگين خود قرار داده و گلوله باران كردند. در همان دقايق و لحظات، به طرف هر خودروى «تك سرنشين» تيراندازى مى‏شد؛ علت آن هم هراس از عمليات مجدد بود.
در بيانيه‏ى نظامى ارتش اسرائيل كه پس از اين حمله صادر شد، به مردم گوشزد شده بود كه همه‏ى ماشين‏هاى شخصى و عادى بايد به هنگام گذر كاروان‏هاى نظامى، حداقل ده متر از جاده فاصله بگيرند، و گر نه به‏طرف آن‏ها تيراندازى خواهد شد. فرماندهى نظامى منطقه، نيروهاى بازرسى و پست‏هاى مستقر در جاده‏هاى منتهى به محل حادثه را در «پادگان مرجعيون» جمع كرده و تاكيد كرد كه ماشين حاوى مواد منفجره بايد تعدادى از پست‏هاى بازرسى و امنيتى نيروهاى لحدى را پشت سر گذاشته و به شش كيلومترى مرز فلسطين در عمق مناطق تحت سلطه‏ى اسرائيل رسيده باشد».

مسئوليت حمله
بلافاصله پس از عمليات، «جنبش مقاومت اسلامى» با صدور بيانيه‏اى در بيروت، مسئوليت اين عمليات شهادت‏طلبانه را بر عهده گرفت و ضمن معرفى شهيدِ اين حمله،اعلام كرد:
«شهيد اين عمليات «هيثم دبوق» با نداى «يا اباعبداللَّه» در عمليات «بيعت با اهل بيت‏عليه السلام» بر پيمان مجاهدين مقاومت اسلامى با اهل بيت‏عليه السلام و امام خمينى تاكيد كرد».

شخصيت شهيد
شهيد 20 ساله‏ى عمليات «بيعت با اهل‏بيت‏عليه السلام»، «هيثم صبحى دبوق،» متولد سال 1347ه.ش (1968 م) شهر «صور» در جنوب لبنان، كناره‏ى درياى مديترانه بود. او كه از كودكى بچه‏ى پرشورى بود، نسبت به تربيت و آداب اسلامى علاقه‏ى وافرى نشان مى‏داد. در دوران نوجوانى، در حالى كه علاقه‏ى شديدى به موسيقى داشت و براى آن وقت زيادى صرف مى‏كرد، نمرات درسى‏اش بسيار عالى و بالا بود و اين نشان از استعداد درونى او داشت.
هنگامى كه ده سال بيش‏تر نداشت، سازهايى همچون «گيتار»، «آكاردئون»، «عود» و «پيانو» را با مهارت و تسلط زيادى مى‏نواخت.هنگامى كه به سن بلوغ نزديك مى‏شد و رابطه‏اش با مراكز و مجالس مذهبى بيش‏تر شد، به يك‏باره همه‏ى دلبستگى‏ها، به خصوص علاقه‏ى وافرش به‏موسيقى را به كنارى نهاد و به صورت فعال رو به مسجد آورد. حضور او در جمع جوانان مسجد بدان حد بود كه حتماً بايد نمازهاى يوميه‏اش رادر مسجد و به جماعت مى‏خواند.
در دوره‏ى تحصيلات متوسطه، خانواده متوجه شدند كه نمرات درسى هيثم، نسبت به سال‏هاى قبل اُفت پيدا كرده است. با وجودى كه علت اين امر را از مسئولين مدرسه و دوستان و همكلاسانش پى‏گيرى كردند، متوجه نشدند كه فرزندشان به صفوف مجاهدين مقاومت اسلامى پيوسته و خود را براى دفاع از اسلام و آزادى لبنان، در اختيار مقاومت گذارده است.
از خصوصيات بارز و زيباى هيثم اين بود كه به هنگام نماز،دوستان، همبازى‏ها و همكلاسى‏هايش را به نماز فرا مى‏خواند و با رويى‏گشاده آنان را دعوت مى‏كرد كه با هم نماز بخوانند.
به مرور زمان، در اخلاق و رفتار هيثم تغييرات محسوسى نمايان شد. با وجودى كه از لحاظ رفاهى در موقعيت خوبى بود، همواره كم‏غذا مى‏خورد و در برابر سوال اهل خانه در اين باره، مى‏گفت: «در حالى كه خيلى از مردم گرسنه هستند و حتى غذايى ندارند كه بخورند،من چه‏طور مى‏توانم زياد غذا بخورم».
او هيچ‏گاه لباس گران قيمت نمى‏خريد و سعى داشت تا خود را با زندگى‏اى ساده وفق دهد. به هنگام خواب، با وجودى كه تختخواب نرم برايش فراهم بود، ترجيح مى‏داد بر روى زمينِ سخت و غير نرم بخوابد؛ بلكه گوشه‏اى از درد مظلوميت و استضعاف هموطنانش را احساس كند و در عين حال، خود را براى هدف عالى‏اى كه به دنبال آن بود، آماده سازد. به هيچ وجه در خانه و ميان بستگان از فعاليت خود در مقاومت اسلامى، كلامى به ميان نمى‏آورد. يكى از نكات جالب زندگى مبارزاتى او، اين بود كه خانواده‏اش به هيچ وجه نمى‏دانستند هيثم رانندگى بلد است و هنگامى كه شنيدند او با ماشينِ پر از مواد منفجره اقدام به عمليات كرده است، تعجب كردند.
بعد از شهادتش بود كه همرزمانش گفتند كه هيثم در عمليات «سُجُد» و «بئركلاب» نقش فعالى داشته و مستقيم در درگيرى شركت كرده و از ناحيه‏ى سر نيز مجروح شده بود؛ ولى به گونه‏اى با خانواده برخورد كرد كه هيچ يك از بستگان متوجه جراحت او نشد.
پدر و مادرش در اين تصور بودند كه هيثمِ جوان، مشغول تحصيل در دانشگاه، آن هم در رشته موسيقى است و با فعاليت‏هاى اخيرش، فكر كردند قصد دارد براى ادامه‏ى تحصيل به خارج از لبنان برود. او كه علاقه زيادى به ورزش و پرورش جسم داشت، در تيم فوتبال «المصطفى» نيز بازى مى‏كرد.
هنگامى كه هيثم براى زيارت، عازم جمهورى اسلامى ايران شد،سر از پا نمى‏شناخت؛ چرا كه بسيارى از آرزوها و آمال خود را در اين سفر محقق ديد.
سه سال از اولين روزى كه هيثم از فرماندهان خود درخواست كرد تا نام او را در ليست منتظران عمليات شهادت‏طلبانه ثبت كنند، مى‏گذشت. هيچ كدام از دوستان، حتى همرزمانش، از اين مسئله خبر نداشتند. از روزى كه به او اعلام شد نامش در فهرست شهادت‏طلبان ثبت شده است، به فرماندهان و مسئولين خود التماس مى‏كرد تا هر چه زودتر نسبت به اعزام او براى عمليات اقدام كنند؛ ولى بايد موقعيت فراهم مى‏شد، كه شد.
چند روزى قبل از عمليات، در خانه اين گونه عنوان كرد كه عازم «قبرص» است. يك به يك اعضاى خانواده را در آغوش گرفت، با آن‏ها وداع كرد و از خانه خارج شد. هنگامى كه به پدر او خبر دادند هيثم دريك عمليات شهادت‏طلبانه به شهادت رسيده است، شوكه شد و تا دقايقى نتوانست هيچ حركتى انجام بدهد؛ چرا كه او فكر مى‏كرد هيثم در قبرص است.
حجت‏الاسلام والمسلمين «سيدحسن ‏نصراللَّه» دبير كل حزب‏اللَّه لبنان، از قول يكى از همرزمان و فرماندهان هيثم، كه در آخرين دقايق همراه او بود و قبل از ورود او به منطقه‏ى اصلى، از هيثم خداحافظى كرده است، مى‏گويد: نزديك منطقه‏ى مورد نظر، در كنارى ايستاده بوديم. به هيثم گفتم: كه الان چه احساسى دارى؟ او خنديد و با نگاهى زيبا گفت: «دوست دارى نحوه‏ى شهادتم را به تو نشان بدهم؟ تعجب كردم. چه‏طورى مى‏خواست اين كار را بكند. به او جواب مثبت دادم. دستى به چشمانم كشيد. يك آن صحنه‏اى را در مقابلم ديدم كه هيثم سوار بر ماشين شد و به طرف قافله‏اى كه از دور مى‏آمد حركت كرد و پس از رسيدن به آن‏جا، ماشين را منفجر كرد. لحظه‏اى بعد، با صداى او به حال عادى بازگشتم. هنگامى كه دقايقى قبل از عمليات، از هيثم خداحافظى كردم و رويش را بوسيدم و او رفت تا كار خود را انجام دهد، از دور كه به صحنه‏ى انفجار و چگونگى عمليات نگاه مى‏كردم، آن‏چه كه ديدم، درست همان صحنه‏اى بود كه ساعتى قبل هيثم نشانم داده بود».

 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved