آسمان

بابایی به روایت همسر شهید

نوشته: علی مرج

 چاپ و صحافی: روایت فتح

 چاپ سوم: 1382

شمارگان: 5500 نسخه

قیمت: 5000 ریال

مجموعه بابایی به روایت همسر تحت عنوان آسمان توسط علی مرج به نگارش در آمده است در این کتاب گوینده، همسر شهید بابایی صدیقه حکمت ، است که در آن از رابطه خود با شهید بابایی و دلبستگی هایشان سخت به میان می آورد. تثر این کتاب بسیار روان و صمیمی است و علاقه فی ما بین بسیار زیبا به تصویر کشیده شده است.
اولین ماجرایی که در کتاب روایت می شود و نقطه عطف ها نیز هست، ماجرای سفر همسفرش به حج است که در ابتدا قرار بوده هر دو راهی شوند ولی در آخر شهید بابایی منصرف می شود و همسرش به تنهایی راهی خانه خدا می شود. پس از بیان این ماجرا، خانم حکمت از سابقه آشنایی خود با عباس بابایی سخن به میان می آورد.
عباس بابایی پسر عمه او بوده که هقت سال از او بزرگتر است و با خانواره ایشان رابطه نزدیک دارد. پسر عمه اش عباس دانشجوی رشته خلبانی است که برای آموزش خلبانی 2 سال به آمریکا اعزام شده است.وقتی که می فهمد عباس برای خواستگاریش آمده، خیلی ناراحت می شود و از او نفرتی در دل می گیرد. به مادرش شکایت می کند که در 16 سالگی از او خسته شده اند ولی با گذشت چند ساعت با صحبت های مادر، آرام می شود و رضایت خودش را اعلام می کند.
عباس از قبل، یعنی هنگامی که در امریکا بوده او را همسر خود می دانسته است و حتی وقتی که دختری آمریکایی با او صحبتی می کند عکس همسر آینده اش را نشان او می دهد و می گوید که زن دارد.
هنگام خواستگاری به تنهایی با دایی و زن دایی اش صحبت می کند ولی زندایی اش به خاطر سن کم دخترش و به خاطر ازدواج خانوادگی با او مخالفت می کند ولی عباس بسیار سماجت به خرج میدهد. او که خلبان است تهدید میکند که خود را از هواپیما پرت می کند حتی اگر خودش هم نخواهد بایستی شوهر آینده اش را او انتخاب کند و جهیزیه اش را هم او تقبل می کند و بعد از آن ناپدید می شود .
در هر حال عباس 23 ساله طی مراسم هفت روزه با صدیقه در سال 1354 ازدواج می کند. سختی و شادی های این زوج جوان حکایت بسیار دارد همسر شهید تنهاییهای بسیاری را تحمل می کند ولی همیشه از همسرش رضایت دارد.
مطالعه سرگذشت این دو جوان نمونه را پس از ازدواج به شما می سپاریم تا با مطالعه این نوشتارها که سرشار از محبت های الهی هستند بیشتر با شهدایمان آشنا شوید و بتوانید راه و رسم آنها را ادمه دهید

«زن می دانست که مرد دوباره مجابش می کند برایش منطق و استدلال می کند. قربان صدقه اش می رود و می خنداندش. این بار اما خنده به لب هایش نمی آمد. مرد داشت می گفت که او که این مدت این همه زجر کشیده، قدرت تحملش برای پذیرفتن این یکی هم زیاد شده. می گفت وقتی تابوتش را دید گریه و زاری نکند. از خدا خواسته بود که اول صبر به زن بدهد و بعد شهادت به خودش. به زن می گفت که می رود حج و صبر از خدا می گیرد و بعد... قبولش مشکل بود. همه عمر یازده ساله زندگی مشترکشان از این ترسیده بود و حالا مرد داشت دقیقاً راجع به همین صحبت می کرد. هر چه قدر هم مرد برایش حرف می زد این یکی را نمی توانست بپذیرد.»(صفحه 40)


آرشیو معرفی کتاب

 
 
https://old.aviny.com/books/babaie.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved