روشنفکران و معاصر بودن


« تلقی شما از معاصر بودن چیست؟ »
وقتی انسان برای اولین بار با این پرسش، آن هم در نشریه ای چون « دنیای سخن » روبرو می شود، پیش از آنکه ذهنش به دنبال جواب برود، به فکر می افتد که ضرورت طرح سوالی اینچنین در وضعیتی که ما داریم چه می تواند باشد. سوال کاملاً مشکوک است و از آن مشکوک تر کسانی که به آن جواب گفته اند. آنها، با چند استثنا، همه بازماندگان آن تفکری هستند که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران « عصر » شان سپری گشته است و غرابتشان با این عهدِ تازه آنان را به انزوای قرون پرتاب کرده.
انقلاب اسلامی، همچون دیگر انقلاب ها، در چهره ای سیاسی ظاهر شده است و مخالفینی که باطن اسلام را در پسِ این چهره تشخیص نمی دهند، ناگزیر تیر در تاریکی می اندازند. اسلام را جز مومنین حقیقی نمی شناسند و مخالفین، از آنجا که راهی برای شناخت اسلام ندارند، لاجرم نمی دانند که « چه را باید نشانه گرفت. »
برای آنکه در یابیم اینان در این سوال، تیر را به کدامین نشانه رها کرده اند، تأملی چندان ضرورت نداشت، خصوصاً آنجا که خود در مقدمه بحث « معاصر بودن » را « امروزی بودن » معنا کرده بودند. و دیدم اینجا هم همان اشتباه مضحک یک بار دیگر اتفاق افتاده است، اشتباهی که در همه تفسیرهای غربی ها مانع رجوعشان به حقیقت اسلام و انقلاب بوده است. گریزی هم نداشته اند چرا که آنان لاجرم با عقلی به قضاوت برخاسته اند که در انتهای سیر تفکر فلسفیِ این چند ساله غرب، به بن بست تاریخی «محال» رسیده و در این باتلاق عفن جهل مرکب، فرومانده و مغلوب، حتی از لنگیدن نیز بازمانده است.
معاصر بودن یا امروزی بودن مسئله کسانی است که انقلاب اسلامی را در پناه چترِ « ارتجاع » می جو یند و در این تاریکی هزار لاگمان برده اند که اگر تیر را به ارتجاع ننشانه روند به ما می خورد. و شکر خدای را که دشمنان ما همه اینچنین اند. « بنیاد گرایی » یا « اصول گری » همان عنوانی است که غربی ها تفکر ما را در آن خلاصه کرده اند و اگر چه در ظاهر این تعبیر برای ما نشانی از طعن و لعن مشهود نیست، اما آنان خود از این لفظ مفهومی نزدیک به ارتجاع مراد کرده اند… و روشن است که چرا. خواهم گفت.
روشنفکران این مرز و بوم اگر چه از همان آغاز ایمان به قبله انتلکتوئل های قرن نوزدهم آورده اند> اما هرگز حقیفتاً در تاریخ و تفکر غرب شرکت نیافته اند. آنها مقلدانی ظاهر گرا بیش نبوده اند و به عبارت بهتر، غرب زده بوده اند نه غربی. غرب زدگی تقلیدی ظاهری از احکام عملی انتلکتوئلیسم بیش نیست و این خاک اصلاً خاکی نیست که در آن روشنفکری پا بگیرد. از همان آغاز، انتلکتوئل های این مرز و بوم نقابدارانی پهلوان پنبه بیش نبوده اند؛ طبل هایی تو خالی، شیرهای عَلَم> نه ماتریالیسم دیالکتیک، نه مارکسیسم، نه لیبرالیسم، نه اندیویدوالیسم، نه نیهلیسم… نه اتمیسم منطقی، نه حتی ناسیو نالیسم. روشنفکران این مُلک،خمیازه کشانی مفلوک بیش نبوده اند و این شجره ریشه در خاک ندارد و به فوتی بند است که هیچ، حتی ستبر نیز نمی نماید خود را. نکبت و فلاکت، تقدیر تاریخی آننهاست و خود نیز این فلک زدگی را خیلی خوب در یافته اند.
عرض کردم که آنان غرب زده هستند نه غربی، و اگر نه، در می یافتند که هر نهضتی لا جرم با رجوع به اصولی ثابت اقامه می شود، چنانچه قبله آمال آنان، عهد تاریخی رنسانس، نیز با روی آوردن و استفنای در تفکر و تمدن یونان و روم آغاز شده. اگر اصولی ثابت و حقایقی لایتغیر می کند، که اصلاً این خاصیت هر نظام فکری است؛ و اگر بدان اعتبار زشت است که اصول ثابت خویش را از گذشته اخذ کرده، که تاریخ جدید غرب نیز بر همین رجعت میتنی است.
مقدمه طرح این پرسش معاصر بودن خود پیشاپیش حکایت از مقصود داشت. پرسیده بود:
آیا می توان روابط زنجیره ای کشورها را در این جهانشهر هر روز کوچکتر شونده، ندیده گرفت؟ دل خوش کردن به افتخارات نیاکان، یا دل سپردن به آرزوهای تحقق نیافته در اعصار دیگر، تا چه حد ما را در مقابله با مسائل جاری – فردی و اجتماعی – نیرو می بخشد؟
توهّم برشان داشته که ما نیز حکم بر تقلید نیاکان نهاده ایم و تفکرمان سر راهی است و چون با این پرشس های حکیمانه (!) روبه رو شویم ترس برمان می دارد و دستپاچه می شویم و قافیه را می بازیم. ما را به همان « باغ سبزی » می خوانند که در انگار آنان « بهشت زمینی » است. ما با نهج البلاغه انقلاب کرده ایم و اینها با تحلیل های احمقانه ی « موج سوم » و « تکاپوی جهانی » می خواهند از راه بازمان دارند؛ با همان کلیشه هایی دام فریب گسترده اند که دانه دام خودشان بوده است: « جهانشهرِ هر روز کوچک تر شونده ». اگر ظلمی به وسعت یک جهان گسترده شود آیا ضرورت مبارزه با آن از میان می رود؟
نشانه ای که به سویش تیر می اندازند کاملاً خیالی است. خود، طرح سوال می کنند و خود بدان پاسخ می دهند و بعد بر مبنای این پاسخ حُکمی می سازند و با این حکم ما را محکوم می دارند. و آن عقلی که مرتکب همه این اشتباهاتِ مکرر شده « عقل دکارتی » است نه عقل قرآنی، نه عقل مویَّد به وحی. پُر روشن است. و اگر نبود خطر اینکه جوانانی مشتاق فریب خز عبلاتی را بخورند که از جانب آنان سرریز شده است، پشت مردگان سخن نمی راندیم و وامی گذاشتمیشان به همان تقدیر تاریخی انتلکتوئل های ایرانی. اما اکنون باید لاجرم جوابی در خور بگوییم، همان جوابی که به غربی ها گفتیم:
آقایان! از همین آغاز باید عرض کنم که مسائل ما و شما یکی نیست. این اشتراک تنها در لفظ است و نه در معنا. اگر ما نیز چون شما در جست و جوی بهشت زمینی بودیم، دیگر چه داعیه ای داشتیم برای انقلاب و غلبه بر اهوای نفس امّاره؟ بهشت ما در قطع تعلقات است و بهشت شما در اثبات آنها. این دو خط متنافر است و هیچ جا به هم نمی رسد جز در لامکان. پس دیگر دم از مسائل جاری فردی و اجتماعی نزنید. مسئله ما، مسئله بطن و فرج نیست که با توسعه دامداری ها و غیره حل شود. شیوه های حلّ این مسائل جاری مورد نظر شما، همراه با خود مسائل، از غرب آمده است. آگر کسی در این مسائل با آنان اشتراک یافت، ناگزیر برای حلّ این معضلات نیز باید به شیوه های آنان روی بیاورد. مسئله ما اقامه عدل و استقرار حکومت اسلامی است و این هرگز در تاریخ تجربه نشده است، جز یک بار، هزار و چخارصد سال پیش. اسلام « دین حنیف » است، مطابق با حقیقت عالم و فطرت انسان… و چه شما بپذیرید یا نپذیرید، از جانب خالق عالم و توسط پیامبران تشریع شده است. ما به توهّمات ماتریالیستی شما و تفکرات روز کاری نداریم؛ هر چه هست، این حقیقتِ امر است. بنابراین، مسئله ما امروزی بودنیا نیودن نیست.
آقایان! این عصری که شما سنگ آن را به سینه می زنید یکی از اعصار جاهلیت است و تفاوت آن با دیگر اعصار جاهلی در آنجاست که این بار جاهلیت را تئوریزه کرده اند و به آن صورتی عملی بخشیده اند. این عصر، چه قبول بکنید و چه نگنید، عصر خرافات است و ما مأمور به مبارزه با این خرافه گرایی مدرن هستیم… و یکی از بزرگترین خرافه های رایج در این عصر، « نظریه ترقی » است. نظریه ترقی در این فرض که ارتقای تاریخی انسان سیری خطی دارد بنا شده است و از لفظ « ارتقا » نیز صرفاً ملاحظات مادی و حیوانی زندگی بشر را مراد کرده اند، حال آنکه تکامل و تعالی انسان درارتقای مادی، و لنگاری و رفاه بیش تر نیست. کمال انسان در قرب خداست و این قرب، خلاف تصور آقایان، با قناعت بیش تر ملازمه دارد تا اسراف در مصرف و تمتع دیوانه وار. ما کمال بشر را در تکنولوژی پُست مدرن نمی جوییم تا برای دستیابی بدان، خود را به غرب و شرق تسلیم کنیم… و البته از جانبی دیگر، معتقدیم که می توان تکنولوژی را در یک نظام هدایتی مناسب به استخدام کشید – با احتیاط فراوان، چرا که ماشینیسم ذات تکنولوژی است.
پُر روشن است که اگر تاریخ سیری آنچنان داشت که در نظریه ترقی عنوان می شود، رجعت به گذشته فی نفسه امری بود زشت و نامعقول؛ اگر چه همان طور که عرض کردم تاریخ جدید غرب که معبد شما انتلکتوئل های غرب رده است، با یک چنین رجعتی به گذشته آغاز می گردد. اما تاریخ سیری « ادواری » دارد، مبتنی بر قواعد و حقایقی ثابت. اتفاقات تکرار نمی شوند، اما این قواعد و سنّت ها لا یتغیّرند. و باز هم ما هرگز توقع نداریم که شما بتوانید بیرون از سرپوش گنبدی پوک و بزرگ تبلیغات سیانتیستی غرب بیندیشید و بنابراین، هر چه بگوییم در میان پژواک های کر کننده این سرپوش گم می شود و به گوش های شما نمی رسد: صُمّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَعقِلُونَ.
با همین پندارها و انگارهاست که معاصر بودن مسئله شما می شود. معاصر بودن برای شما میزان حُسن و قبح است. شما اخلاق عملی خود را نیز از معیارهای روز می گیرید و ما هنوز فراموش نکرده ایم سرنوشت منافقینی را که « انقلابی بودن » برایشان میزان حُسن و قبح بود؛ بت پرستی شاخ و دم که ندارد، همین است! اینجا دیگر چه تفاوتی می کند که آدم کدام بت را بپرستد: انقلابی بودن را و یا معاصر بودن را. با آن معیار، فعل حرام آقای رجوی « ارتقای ایدئولوژیک » نام می گیرد و با این معیار، یک شاعر درجه سه هشت هزار متر ارتفاع پیدا می کند. وقتی انسان با همین میزان امروزی بودن به جهان نگاه کند آنگاه حافظ (ره)، این انیس روح القدس را تا آنجا پایین می آورد که می گوید:
هنوز باهوش ترین شاعران و منتقدان ما دنبال راز جاودانگی حافظ هستند و هیچکدام به این حقیقت نرسیده اند که: « راز جاودانگی حافظ » در « راز ماندگاری و بی تحرکی ما » نهفته است.
و آن وقت پیرمرد مفلوکی را که مدت هاست دیگر از ذهن علیلش حتی یک خط شعر ناب هم نجوشیده است، به اِورست می رسانند.
امروزی بودن بت بزرگ معبد نفس آنهاست و تفکر روز را هم لاجرم از طریق رسانه ها از همان عقل بزرگی می گیرند که برای آدم هایی چون خودشان می اندیشد. ما خدا را شکر می گوییم که فرهنگ تراکتور و کمباین و شوبرت و شوپن جزو « زیر ساخت اصلی معاش ما » نشده است، چرا که ما اصلاً تاریخ را بر اساس تفکر پوسیده ماتریالیسم تاریخی معنا نمی کنیم. تحول تاریخ را در تحول ابزار دیدن زیبنده کوردلانی است که نمی دانند که غایت تکامل روح پیوستن به خداست و تاریخ در معنای حقیقی خویش مسیری است که روح کلی انسان در پیوستن به غایت کمالی خویش می پیماید: از مبدأ تا معاد، از خدا تا خود و از خود تا خدا. شوبرت و شوپن – در عین احترامی که برای آنان قائلیم – اصلاً متعلق به فرهنگ بیگانه ای هستند و اگر صدها هزار سال هم بگذرد، روح ایرانی نمی تواند خود را در موسیقی غربی – کلاسیک یا مدرن – پیدا کند.
احترام و ارزشی که ما برای هنر و تفکر قائل هستیم هرگز مانع از آن نمی شود که بگوییم: هنر جدید اگر چه مرتبه ای از مراتب تحولات تاریخی تفکر بشر است که در همینگوی، کافکا، کامو، پیکاسو، دالی، مارکز، تی.اس. الیون، اِزرا پاوند و… نیما، و حتی صادق هدایت، ظاهر شده اما انسان در آغاز عصر تاریخی جدیدی است که با « عبور از این مرحله » محقق می گردد. مشخصه اصلی انسان اختیار و آزادی اوست و همین اختیار است که تاریخ را بر اساس قواعدی ثابت و لایتغیر شکل می دهد. اگر انسان هایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر هیچ تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. هر دوره از تاریخ با عهد جدیدی آغاز می شود که متضمن شکستن عهد پیشین است و لذا، در آغاز این تحول عظیم تاریخ، ما را نمی توان با توّهم امروزی بودن یا نبودن فریفت. اگر بنا بود ما معیارهای روز را بپذیریم، دیگر چه داعیه ای بود که خود را به رنج انقلاب و جنگ دچار کنیم؟ جنگ را بر ما تحمیل کردند تا این فکر تازه را به بند کشند و نتوانستند.
ما می دانیم که امروزی نیستیم و معاصر بودن هم برایمان بُتی نیست که تا بگویند هنرمند معاصر (!) آب از لب و لوچه مان سرازیر شود. ما نه تنها خیال نداریم معیارهای این « جهانشهر هر روز کوچک تر شونده » را بپذیریم، بلکه کاملاً مُصرّیم که این تفکر تازه را به این جهانشهرعرضه کنیم و یک انقلاب جهانی به راه بیندازیم… و همه شاهدند که این تفکر جدید چگونه دارد چهره سیاسی جهان را تغییر می دهد و با این تحول، زمینه ای آماده ایجاد خوهد شد برای تجلی شئون باطنی فرهنگی و هنری اسلام.
آقایان! شما در میان این اقیانوس عظیم جزیره تنها و کوچکی هستید یادگار احاطه غرب بر کشورمان. پشت به تاریخ نکنید و روی به فرهنگ و مردم و تقدیر تاریخی قوم خویش بیاورید و اگر نه، این دریای موّاج شما را خواهد بلعید و حتی جای پاهایتان را نیز خواهد شُست، چنان که از هم امروز نیز این سرنوشت محتوم در پیشانی های سیاهتان که با تربت خدا بیگانه است ظهر شده و دیگر نه نامتان و نه تراوشات کثیف فکرتان منشأ کوچک ترین اثری در تارخ این مرز و بوم نیست. شما هم با شاه مرده اید و فقط جنازه هایتان در اینجا مانده است.
… و اما سخنی نیز در باب وظیفه روشنفکران در تاریخ این کشور با شما بگویم: آقایان! شما باید در تاریخ ایران دریافته باشید که انتلکتوئل ها در این مرز و یوم هیچ کاره اند. اگر در تاریخ جدید غرب روشنفکران منشأ اثرات سیاسی بوده اند، در اینجا این وظیفه همواره بر گرده روحانیون و رهبران مذهبی مردم بوده است. در این کشور مردم هرگز گرفتار دام انتلکتوئلیسم نشده اند و واکنش آنها در برابر خود شما آقایان، مؤیدی است بر این مدعا. در اینجا آیت الله شیرازی (ره) حکم حرمت تنباکو می دهد و اگر مصدق السلطنه توسط آیت الله کاشانی (ره) حمایت نگردد، همان خواهد شد که دیدید. دیدید یا نه؟ در اینجا مردم، چه انقلابی و چه غیر انقلابی، مقلد مراجع مذهبی خویش هستند و البته شما به این پیوند مبارک عنوان ارتجاع می دهید. چه تفاوتی می کند که شما چه بگویید؟
در اینجا مردم اصلاً با عقل راسیونالیستی نمی اندیشیدند و غالب دانشگاهیان نیز اگر چه با تمدن غربی سرو کار دارند، اما هرگز اجازه نمی دهند که در زندگیشان احکام راسیونالیستی عقل دکارتی جانشین تقلید مذهبی شود. اما روشنفکران غرب زده، بالعکس، با این عقل راسیونالیستی می اندیشند – که عقیم است و زمیتی و تنگ نظر و فلک زده. کار این عقل در نهایت به فکر و الحاد می انجامد و بنابراین، انتلکتوئل ها در سراسر جهان اگر ماتریالیست و ملحد نباشند، کافر هستند.
روشنفکر در مغرب زمین با وابستگی به ایدئولوژی های سیاسی و اراده به قدرت موجودیت می یابد و بنابراین، سیاسی بودن در آنجا جزء روشنفکری است. اما در اینجا روشنفکران مفلوک بدشانسی آورده اند و در خاکی روییده اند که مردم آنها را نمی فهمند، چرا که بین ایشان و مرام دینشان پیوندی است که حتی حکومت پنجاه ساله پهلوی نیز نمی تواند آن را نابود کند. تاریخ در خطه اصلاً تابع دین است نه ایدئولوژی های سیاسی. و لذا ضرورت تاریخی در اینجا روشنفکرها را خواه ناخواه بدین سمت می راند که اصلاً هویت سیاسی خود را انکار کنند و برای توجیه این سترونی بگویند: «… بین هنر و سیاست روز باید فاصله قائل شد. »
به هر تقدیر، روشنفکر در همه جای دنیا، به دلایلی که در این نوشته مجال ذکر ندارد، محکوم به یک سرنوشت نیهیلیستی است، اما در این مرز و بوم، به دلایلی که عرض کردم، انتلکتوئل در مقام « نفی» می ماند و کارش به « نفی در نفی » و « اثبات » نمی کشد و به نحوی حتی منکر ذات خویش می شود. می گوید: « روشنفکر هیچ وقت مدافع چیزی نیست…» آیا حضرات در این عدم دفاع از چیزی، آن همه استوار هستند که از این سخن نیز دفاع نکنند؟ و یا نه، در مقام دفاع از این سخن که « روشنفکر مدافع چیزی نیست » پافشاری خواهند کرد؟ اگر چه این عبارت که « روشنفکر مدافع چیزی نیست » لفظی بدون معناست چرا که از آغاز در مقام « دفاع » از محتوای این عبارت بیان شده است، اما در عین حال به بهترین نحو از عهده بیان ماهیت روشنفکری در کشور ما بر می آید.
نظام اجتماعی ما ترکیبی دارد که در آن هرگز جایی برای روشنفکر جماعت پیدا نمی شود. آنها موجوداتی هستند هُرهری، بی رگ و ریشه، پا در هوا، گرفتار وهم و خیال، بادگرا و بیگانه با تاریخ، فرهنگ و مردم خویش که اگر هم بخواهند، چیزی ندارند که در مقام دفاع از آن برآیند.
بالأخره، اگر چه رهبری تاریخی این خطه با رهبران دینی است، اما ضرورتاً با اشاعه تمدن غرب و ارزش های ملازم با آن در سراسر جهان، در حد واسط بین تفکر اصولی دینی و تفکر متدیکِ رسمی، گروهب از انسان ها واقع خواهند شد که نامشان را هر چه بگذاریم، روشنفکر یا غیر روشنفکر، وظیفه تاریخی آنها دفاع از شریعت و انحلال تفکر متدیک غربی در آن است. روشنفکران این مرز و بوم، اگر صداقت داشته باشند و شجاعتی که با آن به غرب و شرق و عُجب و کبر ملازم با روشنفکری پشت کنند، آنگاه همچون مرحوم جلال آل احمد و شهید دکتر شریعتی و بسیاری از اقرانشان که هنوز در قید حیات هستند، خواهند توانست هویت تاریخی خویش را باز یابتد و از عهده انجام وظیفه ای که در خور آنهاست بر آیند.

 



Copyright ? 2003 - AVINY.COM - All Rights Reserved