بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است ; بشارت تولد فرزندى پسر، و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى ، و بشارت به صفت والاى حلم.

(آيـه)ـ سـرانـجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر راروشن ساخت ، دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.

در ايـنـجـا قـرآن مى گويد: ((پس هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد))(فلما بلغ معه السعى).

يعنى به مرحله اى رسيد كه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدرتلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.

بـه هـر حـال به گفته جمعى از مفسران ، فرزندش در آن وقت سيزده ساله بود كه ابراهيم خواب عـجـيـب شـگـفـت انـگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عـظيم الشان است ، در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.

ابراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سر فراز بيرون آمده بود، اين بار نيزبايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد.

ولـى بـايـد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين كار كند، رو به سوى او كرد و ((گفت :پسرم ! من در خـواب ديـدم كـه تو را ذبح مى كنم ، نظر تو چيست))؟! (قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى).

فـرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت وايمان را در همين عمر كـوتـاهـش در مـكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد، و با صراحت و قاطعيت ((گفت : پدرم هردستور دارى اجرا كن)) (قال يا ابت افعل ما تؤمر).

و از نـاحيه من فكر تو راحت باشد كه ((به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت)) (ستجدنى ان شا اللّه من الصابرين).

ايـن تـعبيرات پدر و پسر چقدر پرمعنى است ; از يك سو پدر با صراحت مساله ذبح را با فرزند سيزده ساله مطرح مى كند و براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى شود، از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد.

و بـه ايـن تـرتـيـب هـم پـدر و هـم پـسـر نـخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را باپيروزى كامل مى گذرانند.

(آيه)ـ در اين ميان چه ها گذشت ؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده ، وتنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مى گذارد.

بـعضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اين كه پدر را در انجام اين ماموريت كمك كند، گفت : پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پانزنم ، مى ترسم از پاداشم كاسته شود!.

پدرجان ! كارد را تيزكن و باسرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو)آسانترباشد!.

پـدرم ! قـبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چون مادرم آن را ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.

آنـگـاه افـزود: سـلامـم را بـه مـادرم بـرسـان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى اوست ، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت ، و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى فشارد و سوز درونش راتخفيف خواهد داد.

لحظه هاى حساسى فرارسيد; ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را درآغوش كشيد، و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند.

قـرآن هـمـيـن انـدازه در عـبارتى كوتاه و پرمعنى مى گويد: ((هنگامى كه هر دوتسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد)) (فلما اسلما وتله للجبين).

ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و باسرعت و قدرت كارد را بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد!.

ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت درآورد ولى باز كارگرنيفتاد.

آرى ! ابراهيم ((خليل)) مى گويد: ببر! اما خداوند ((جليل)) فرمان مى دهد نبر! وكارد تنها گوش بر فرمان او دارد.

(آيـه)ـ ايـنجاست كه قرآن با يك جمله كوتاه و پرمعنى به همه انتظارها پايان داده ، مى گويد: در اين هنگام ((او را ندا داديم كه : اى ابراهيم !)) (وناديناه ان ياابرهيم).

(آيه)ـ ((آن رؤيا را تحقق بخشيدى)) و به ماموريت خود عمل كردى (قدصدقت الريا).

((ما اين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم)) (انا كذلك نجزى المحسنين).

هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم ، و هم نمى گذاريم فرزنددلبندشان از دست برود.

(آيه)ـ سپس مى افزايد: ((اين مسلما همان امتحان آشكار است)) (ان هذالهو البلوا المبين).

ذبـح كـردن فرزند با دست خود، آن هم فرزندى برومند و لايق ، براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده ، كار ساده و آسانى نيست.

و از آن عـجـيـب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه باآغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار به استقبال ذبح شتافت.

(آيـه)ـ امـا بـراى اين كه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خداقربانى كرده باشد و آرزوى ابـراهـيـم بـرآورده شـود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم ((حج)) و سرزمين ((منى)) ازخود بگذارد، چنانكه قرآن مى گويد: ((ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم)) (وفديناه بذبح عظيم).

يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشترى يافته ، و الان در هـر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارند.

(آيه)ـ نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روزستود، بلكه خاطره آن را جـاويـدان سـاخـت ، چـنانكه در اين آيه مى گويد: ((و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى نهاديم)) (وتركنا عليه فى الا خرين).

(آيه)ـ ((سلام بر ابراهيم)) آن بنده مخلص و پاكباز (سلا م على ابرهيم).

(آيـه)ـ آرى ((ايـن گـونـه نيكوكاران را پاداش مى دهيم)) (كذلك نجزى المحسنين) پاداشى به عظمت دني، پاداشى جاودان در سراسر زمان ، پاداشى درخور سلام و درود خداوند بزرگ !.

ذبيح اللّه كيست ؟.

آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح ((اسماعيل)) بوده است.

روايات بسيارى نيز در منابع اسلامى آمده است كه نشان مى دهد ذبيح ((اسماعيل)) بوده است نه اسحاق.

(آيه)ـ.

ابراهيم بنده مؤمن خدا:.

ايـن آيه و دو آيه بعد آخرين آياتى است كه ماجراى ابراهيم و فرزندانش را دراينجا تعقيب و تكميل مى كند.

نخست مى گويد: ((او از بندگان با ايمان ماست)) (انه من عبادنا المؤمنين).

در حـقـيقت اين جمله دليلى است بر آنچه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر ابراهيم هـمـه هـستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش رايك جا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق وقويش بود.

(آيه)ـ سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مى گويد:مى فرمايد: ((ما او را به اسحاق ـپيامبرى از شايستگان ـ بشارت داديم)) (وبشرناه باسحق نبيا من الصالحين).

(آيـه)ـ و در ايـن آيـه ، سـخـن از بركتى درميان است كه خدا به ابراهيم وفرزندش اسحاق ارزانى داشت ، مى فرمايد: ((ما به او و اسحاق بركت داديم))(وباركنا عليه وعلى اسحق).

بركت در همه چيز، در عمر و زندگى ، در نسلهاى آينده ، در تاريخ و مكتب ودر همه چيز.

امـا بـراى ايـن كه توهم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبه نسب وقبيله اى دارد بلكه در ارتـبـاط با مذهب و مكتب و ايمان است ، در آخر آيه مى افزايد:((و از دودمان آن دو، افرادى بودند نـيـكـوكـار و افرادى (كه به خاطرعدم ايمان) آشكارا به خود ستم كردند)) (ومن ذريتهما محسن وظالم لنفسه مبين).

و به اين ترتيب آيه فوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما ازفرزندان انبيا هستيم پـاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست ،مگر اين كه در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.

(آيه)ـ.

مواهب الهى بر موسى و هارون :.

در اينجا به گوشه اى از الطاف الهى نسبت به ((موسى)) و برادرش ((هارون))اشاره شده ، نخست مـى گويد: ((ما به موسى و هارون منت بخشيديم)) و آنها رامرهون نعمتهاى خود ساختيم (ولقد مننا على موسى وهرون).

(آيـه)ـ در نـخـسـتـيـن مـرحـلـه مى فرمايد: و آن دو و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم)) (ونجيناهما وقومهما من الكرب العظيم).

چـه انـدوهـى از اين بزرگتر كه بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان جبار وخونخوار گرفتار بودند؟ پـسـرانـشـان را سـر مـى بـريـدنـد، و زنانشان را به خدمتكارى ومردان را به بردگى و بيگارى وا مى داشتند.

(آيـه)ـ در مـرحـلـه دوم مى فرمايد: ((و آنها (موسى و هارون و بنى اسرائيل)را يارى كرديم تا (بر دشمنان خود) پيروز شدند)) (ونصرناهم فكانوا هم الغالبين).

در آن روز كه لشكر خونخوار فرعونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنها شخص فرعون به حـركـت درآمـد، بـنـى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقدمردان جنگى و سلاح كافى بودند، اما دسـت لـطـف خدا به يارى آنها آمد، فرعونيان را در ميان امواج دفن كرد، و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروت و باغهاو گنجهاى فرعونيان را به آنها سپرد.

(آيـه)ـ در سـومـيـن مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره كرده ، مى گويد: ((ما به آن دو كتاب روشنگر داديم)) (وآتيناهماالكتاب المستبين).

آرى ((تـورات)) كـتـاب مـسـتـبين يعنى كتاب روشنگر بود، و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياى بـنى اسرائيل در آن روز پاسخ مى گفت ، همان گونه كه در آيه 44 سوره مائده نيز مى خوانيم : ((ما تورات را نازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور وروشنائى)).

(آيـه)ـ در مـرحـلـه چهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى ـموهبت هدايت به صراط مستقيم ـ اشاره كرده ، مى گويد: ((و آن دو را به راه راست هدايت نموديم)) (وهديناهما الصراط المستقيم).

هـمـان راه راسـت و خـالـى از هرگونه كجى و اعوجاج كه راه انبيا و اوليا است ، وخطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.

(آيـه)ـ در پـنـجـمـيـن مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته ،مى گويد: ((و نام نيكشان را در اقوام بعد باقى گذارديم)) تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند، و مردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند (وتركنا عليهما فى الا خرين).

(آيه)ـ در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى وهارون است مى فرمايد: ((سلام بر موسى و هارون)) (سلا م على موسى وهرون).

سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان ، در اعتقاد و مكتب ، و در خط ومذهب است.

سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است.

(آيـه)ـ و در هـفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنهاپرداخته ، مى گويد: آرى ! ((ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم)) (انا كذلك نجزى المحسنين).

اگـر آنـها به اين افتخارات نائل شدند بى دليل نبود، آنها محسن بودند، مؤمن ومخلص و فداكار و نيكوكار، و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند.

(آيـه)ـ سـرانـجام در اين آيه به همان دليلى اشاره مى كند كه در داستان ابراهيم ونوح قبل از آن آمد، مى گويد: ((آن دو (موسى و هارون) از بندگان مؤمن ما بودند))(انهما من عبادنا المؤمنين).

ايـمـان اسـت كـه روح انسان را چنان روشن و نيرومند مى سازد كه به سراغ احسان و نيكوكارى و پاكى و تقوا مى رود.

(آيه)ـ.

پيامبر خدا الياس در برابر مشركان :.

چـهـارمـيـن سـرگـذشـتـى كه از انبيا پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشرده اى از ((الياس)) است ، مى فرمايد: ((و الياس از رسولان (ما) بود)) (وان الياس لمن المرسلين).

(آيه)ـ سپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته ، مى گويد: به خاطربياور ((هنگامى را كه به قومش گفت : آيا تقوا پيشه نمى كنيد))؟ (اذ قال لقومه الا تتقون).

(آيـه)ـ در ايـن آيـه باصراحت بيشترى از اين مساله سخن مى گويد: ((آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين آفريدگارها را رها مى سازيد))؟! (اتدعون بعلا وتذرون احسن الخالقين).

گـفـته اند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به بيست زراغ مى رسيد!و چهار صورت داشت ، و خدمه او بالغ بر چهارصد نفر بود!.

(آيه)ـ به هر حال ((الياس)) اين قوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، وادامه داد: ((خدائى (را رها مى كنيد) كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست))(اللّه ربكم ورب آبائكم الا ولين).

مالك و مربى همه شما او بوده و هست ، هر نعمتى داريد از اوست ، و حل هرمشكلى با دست قدرت او ميسر است ، غير از او نه سرچشمه خير و بركتى وجوددارد و نه دفع كننده شر و آفتى.

(آيه)ـ اما اين قوم خيره سر و خودخواه گوش به اندرزهاى مستدل ، وهدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند، ((و به تكذيب او برخاستند))(فكذبوه).

خـداونـد هـم مجازات آنها را در يك جمله كوتاه بيان كرده ، مى فرمايد: ((ولى به يقين همگى (در دادگاه عدل الهى) احضار مى شوند)) (فانهم لمحضرون).

و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.

(آيـه)ـ ولـى ظاهرا گروه اندكى از پاكان و نيكان و خالصان به الياس ايمان آوردند،براى آنكه حق آنها فراموش نگردد، بلافاصله مى فرمايد: ((مگر بندگان مخلص خدا)) (الا عباداللّه المخلصين).

(آيـه)ـ در قـسـمت اخير اين داستان همان مسائل چهارگانه اى را كه درسرگذشتهاى پيامبران ديگر ـموسى و هارون و ابراهيم و نوح ـ آمده بود به خاطراهميتى كه دارد تكرار شده است.

نـخـسـت مـى فرمايد: ((ما نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى گذارديم))(وتركنا عليه فى الا خرين).

امـتـهـاى ديگر زحمات اين انبيا بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد، و آبيارى بذر ايمان منتهاى تـلاش و كوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند كرد، وتا دنيا برقرار است ياد و مكتب آنها نيز جاويدان است.

(آيه)ـ در مرحله دوم مى افزايد: ((سلام بر الياسين)) (سلا م على ال ياسين).

(آيـه)ـ در مرحله سوم مى فرمايد: ((ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم)) (انا كذلك نجزى المحسنين).

(آيـه)ـ و در مـرحـلـه چـهارم ريشه اصلى همه اينها را كه ((ايمان)) است طرح كرده ، مى گويد: ((مسلما او (الياس) از بندگان مؤمن ماست)) (انه من عبادناالمؤمنين).

((ايـمـان)) و ((عـبـوديـت)) سـرچـشمه احسان و احسان عامل قرارگرفتن در صف مخلصين و مشمول سلام خدا شدن است.

(آيه)ـ.

سرزمين بلازده اين قوم در برابر شماست !.

پـنـجـمـيـن پـيامبرى كه در اين سوره ، نامش به ميان آمده ((لوط)) است ، كه طبق صريح قرآن همزمان و معاصر با ابراهيم (ع) بوده است.

نخست مى گويد: ((و لوط از رسولان (ما) است)) (وان لوطا لمن المرسلين).

(آيـه)ـ و بـعـد از بـيـان اين اجمال طبق روش اجمال و تفصيل كه قرآن دارد به شرح قسمتى از مـاجراى او پرداخته ، مى گويد: به خاطر بياور ((زمانى را كه او و خاندانش راهمگى نجات داديم)) (اذ نجيناه واهله اجمعين).

(آيـه)ـ ((مـگـر (همسرش) پيرزنى كه از بازماندگان بود)) و به سرنوشت آنان گرفتار شد)) (الا عجوزا فى الغابرين).

(آيه)ـ ((سپس بقيه را نابود كرديم)) (ثم دمرنا الا خرين).

جمله هاى كوتاه فوق اشاراتى به تاريخ پرماجراى اين قوم است كه شرح آن در سوره هاى ((هود)) و ((شعرا)) و ((عنكبوت)) گذشت.

(آيـه)ـ و از آنـجـا كه همه اينها مقدمه اى است براى بيدار كردن غافلان مغرور در پايان اين سخن اضافه مى كند: ((و شما پيوسته صبحگاهان از كنار(ويرانه هاى شهرهاى) آنها مى گذريد)) (وانكم لتمرون عليهم مصبحين).

(آيه)ـ ((و (همچنين) شبانگاه (نيز از آنجا عبور مى كنيد) آيانمى انديشيد))؟ (وبالليل افلا تعقلون).

اين تعبير به خاطر آن است كه شهرهاى قوم لوط در مسير كاروانهاى مردم حجاز به سوى شام قرار داشت ، و اينها در سفرهاى روزانه و شبانه خود از كنار آن عبور مى كردند اگر گوش شنوا داشتند فرياد دلخراش و جانكاه اين قوم گنهكاربلاديده را مى شنيدند.

آرى ! درس عبرت بسيار است اما عبرت گيرندگان كمند.

(آيه)ـ.

يونس در بوته امتحان :.

ايـن شـشـمـيـن و آخرين سرگذشت انبيا و اقوام پيشين است كه در اين سوره آمده سرگذشت ((يونس)) و قوم توبه كارش.

نخست همچون داستانهاى گذشته سخن از مقام رسالت او به ميان آورده ،مى گويد: ((و يونس از رسولان (ما) است)) (وان يونس لمن المرسلين).

يـونـس (ع) هـمانند ساير انبيا دعوت خود را از توحيد و مبارزه با بت پرستى شروع كرد، و سپس با مفاسدى كه در محيط رائج بود به مبارزه پرداخت ، اما آن قوم در برابر دعوت او تسليم نشدند.

تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نكردند عابد و عالمى به او ايمان آوردند.

يونس آنقدر تبليغ كرد كه تقريبا از آنها مايوس شد و به آنها نفرين كرد، به اووحى آمد كه در فلان زمان عذاب الهى نازل مى شود، هنگامى كه موعد عذاب نزديك شد يونس همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت در حالى كه خشمگين بود، تا به ساحل دريا رسيد در آنجا يك كشتى پر از جمعيت و بار را مشاهده كرد، واز آنها خواهش نمود كه او را نيز همراه خود ببرند.

(آيه)ـ اين همان است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره كرده ، مى گويد:به خاطر بياور ((هنگامى را كه به سوى كشتى پر (از جمعيت و بار) فرار كرد)) (اذ ابق الى الفلك المشحون).

(آيـه)ـ بـه هـر حـال يـونـس سـوار بر كشتى شد، طبق روايات ماهى عظيمى سر راه را بر كشتى گـرفـت ، دهـان بـاز كـرد گـوئى غـذائى مـى طلبد، سرنشينان كشتى گفتند: به نظر مى رسد گـناهكارى در ميان ماست ! ـكه بايد طعمه اين ماهى شود، وچاره اى جز استفاده از قرعه نيست ـ در اينجا قرعه افكندند قرعه به نام يونس درآمد!.

قرآن در اينجا با يك جمله كوتاه به اين ماجرا اشاره كرده ، مى گويد: ((و با آنهاقرعه افكند (و قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد))! (فساهم فكان من المدحضين).

(آيـه)ـ به هرحال قرآن مى گويد: او را به دريا افكندند ((و ماهى عظيمى اورا بلعيد، در حالى كه مستحق سرزنش بود))! (فالتقمه الحوت وهو مليم).

مسلم است اين ملامت و سرزنش به خاطر ارتكاب گناه كبيره يا صغيره اى نبود، بلكه علت آن تنها ترك اولائى بود كه از او سرزد، و آن عجله در ترك قوم خويش و هجرت از آنان بود.

در روايـتـى آمده است كه : ((خداوند به آن ماهى وحى فرستاد كه هيچ استخوانى را از او مشكن ، و هيچ پيوندى را از او قطع مكن))!.

(آيـه)ـ يـونـس خـيـلى زود متوجه ماجرا شد، و با تمام وجودش رو به درگاه خدا آورد، و از ترك اولاى خويش استغفار كرد.

در اينجا ذكر معروف و پرمحتوايى از قول يونس نقل شده كه در آيه 87 سوره انبياآمده ، و در ميان اهـل عـرفان به ذكر ((يونسيه)) معروف است : ((فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ; او در ميان ظلمتهاى متراكم فرياد زدكه معبودى جز تونيست ، منزهى تو، من از ظالمان وستمكاران بودم))!.

اكـنـون بـبـيـنـم آيـه در ايـن زمـينه چه مى گويد؟ در يك جمله كوتاه مى گويد: ((و اگراو از تسبيح كنندگان نبود)) (فلولا انه كان من المسبحين).

(آيه)ـ ((تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند))! (للبث فى بطنه الى يوم يبعثون) و اين زندان موقت تبديل به يك زندان دائم مى شد، و آن زندان دائم مبدل به گورستان او مى گشت !.

(آيـه)ـ سـپـس خـداونـد مـى فـرمايد: ((ما او را در يك سرزمين خشك و خالى از درخت و گياه افكنديم ، در حالى كه بيمار بود)) (فنبذناه بالعرا وهو سقيم).

مـاهـى عظيم در كنار ساحل خشك و بى گياهى آمد، و به فرمان خدا لقمه اى را كه از او زياد بود بـيرون افكند، اما پيداست اين زندان عجيب سلامت جسم يونس را برهم زده بود، بيمار و ناتوان از اين زندان آزاد شد.

(آيـه)ـ بـاز در ايـنـجـا لطف الهى به سراغ او آمد، چرا كه بدنش بيمار وآزرده ، و اندامش خسته و ناتوان بود، آفتاب ساحل او را آزار مى داد، پوششى لطيف لازم بود تا بدنش در زير آن بيارامد.

قـرآن در ايـنـجا مى گويد: ((ما بوته كدوئى بر او رويانديم)) تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش آرامش بيابد (وانبتنا عليه شجرة من يقطين).

(آيه)ـ ((يونس)) را در اينجا رها مى كنيم و به سراغ قومش مى رويم.

هـنـگـامى كه يونس با حالت خشم و غضب قوم را رها كرد، و مقدمات خشم الهى نيز بر آنها ظاهر شـد، تـكـان سـخـتـى خـوردند و به خود آمدند، اطراف عالم ودانشمندى را كه در ميان آنها بود گـرفـتـنـد، و با رهبرى او در مقام توبه برآمدند، گريه سردادند و مخلصانه از گناهان خويش و تقصيراتى كه درباره پيامبر خدا يونس داشتند توبه كردند.

در اينجا پرده هاى عذاب كنار رفت و حادثه بر كوهها ريخت ، و جمعيت مؤمن توبه كار به لطف الهى نجات يافتند.

هـنـگامى كه يونس بعد از اين ماجرا به سراغ قومش آمد در تعجب فرو رفت كه چگونه آنها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولى اكنون همه موحدخداپرست شده اند؟.

قرآن در اينجا مى گويد: ((و او را به سوى جمعيت يكصدهزارنفرى ـيا بيشترـ.

فرستاديم))! (وارسلناه الى مائة الف او يزيدون).

(آيه)ـ ((آنها ايمان آوردند، از اين رو تا مدت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساختيم)) (فـامنوا فمتعناهم الى حين).

الـبـتـه ايـمان اجمالى و توبه آنها قبلا بود، ولى ايمان آنها بطور تفصيل به خدا وپيامبرش يونس و تعليمات و دستورات او هنگامى صورت گرفت كه ((يونس)) به ميان آنها بازگشت.

درسهايى بزرگ :.

مى دانيم طرح اين سرگذشتها در قرآن مجيد همه براى هدفهاى تربيتى است چرا كه قرآن كتاب داستان نيست كتاب انسانسازى وتربيت است.

از اين سرگذشت عجيب پندهاى بزرگى مى توان گرفت :.

الـف) ايـن مـاجرا نشان مى دهد كه چگونه يك قوم گنهكار و مستحق عذاب مى توانند در آخرين لحظات مسير تاريخ خود را عوض كنند، و به آغوش پرمهر ورحمت الهى باز گردند و نجات يابند.

ب) ايـن مـاجرا نشان مى دهد كه ايمان به خدا و توبه از گناه علاوه بر آثار وبركات معنوى مواهب ظـاهـرى دنـيـا را نـيـز مـتـوجـه انـسان مى سازد، عمران و آبادى مى آفريند، و مايه طول عمر و بهره گيرى از مواهب حيات مى شود.

ج) قـدرت خداوند آنقدر وسيع و گسترده است كه چيزى در برابر آن مشكل نيست ،تا آن حد كه مى تواند انسانى را در دهان و شكم جانور عظيم و وحشتناكى سالم نگهدارد، و سالم بيرون فرستد.

(آيه)ـ.

تهمتهاى زشت و رسوا:.

بـعد از ذكر شش داستان از سرگذشت انبيا پيشين و درسهاى آموزنده اى كه در هريك نهفته بود موضوع سخن را تغيير داده ، به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتباط داشته مى پردازد.

مـسـالـه اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن هيچ گونه علم و دانش خدا را با خود قياس مى كردند و براى او فرزند و گاهى همسرقائل بودند.

نـخـسـت مـى فـرمايد: ((از آنان بپرس : آيا پروردگارت دخترانى دارد و پسران ازآن آنهاست))؟! (فاستفتهم الربك البنات ولهم البنون).

چگونه آنچه را براى خود نمى پسنديد براى خدا قائل هستيد!.

ايـن سـخـن طـبق عقيده باطل آنهاست كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسرسخت علاقمند، وگرنه پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقواست.

(آيـه)ـ سـپـس بـه دلـيـل حسى مساله پرداخته ، باز به طريق استفهام انكارى مى گويد: ((آيا ما فرشتگان را مؤنث آفريديم و آنها ناظر بودند))؟ (ام خلقنا الملا ئكة اناثا وهم شاهدون).

بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود، چه اين كه هيچ كدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.

(آيـه)ـ بـار ديگر به دليل عقلى كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده بازمى گردد و مى گويد: ((بدانيد آنها با اين تهمت بزرگشان مى گويند:)) (الا انهم من افكهم ليقولون).

(آيه)ـ ((خداوند فرزند آورده ، ولى آنها به يقين دروغ مى گويند))! (ولداللّه وانهم لكاذبون).

(آيه)ـ در اينجا بار ديگر خداوند آنها را مورد عتاب و سرزنش قرارداده ،مى فرمايد: ((آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است))؟! (اصطفى البنات على البنين).

(آيـه)ـ ((شما را چه شده است ؟ چگونه حكم مى كنيد))؟! هيچ مى فهميدچه مى گوئيد؟ (ما لكم كيف تحكمون).

(آيه)ـ آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لاطائلات و خرافات زشت ورسوا دست برداريد؟ ((آيات متذكر نمى شويد))؟ (افلا تذكرون).

ايـن سـخـنـان بـه قـدرى باطل و بى پايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مى نمايد.

(آيـه)ـ بـعـد از ابـطـال ادعـاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى ، به سومين دليل مى پردازد كه دليل نقلى است ، مى گويد: اگر چنين چيزى كه شما مى گوئيد صحت داشت بايد اثـرى از آن در كـتـب پـيـشين باشد ((يا شما دليل روشنى در اين باره داريد))؟! (ام لكم سلطان مبين).

(آيـه)ـ اگـر داريـد ((پـس كـتـابتان را بياوريد اگر راست مى گوئيد))! (فاتوابكتابكم ان كنتم صادقين).

در كـدام كتاب ؟ در كدام نوشته ؟ و دركدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده ،و بركدام پيامبر نازل شده است ؟!.

(آيـه)ـ در ايـن آيـه بـه يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مى پردازد، و آن نسبتى است كه ميان ((خـدا)) و ((جـن)) قـائل بـودنـد! سخن را از صورت ((خطاب))درآورده و به صورت ((غائب)) مطرح مى كند، گوئى آنها چنان بى ارزشند كه بيش ازاين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را ندارند، مى فرمايد: ((آنها [مشركان ]ميان او [خداوند] و جن (خويشاوندى و) نسبتى قائل شدند))! (وجعلوا بينه وبين الجنة نسبا).

مـنـظـور از ((نـسـب)) هـرگونه نسبت و رابطه است ، هرچند جنبه خويشاوندى نداشته باشد، و مـى دانـيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مى پرستيدند و آنها راشريك خدا مى پنداشتند، و به اين ترتيب رابطه اى ميان آنها و خداوند قائل بودند.

بـه هـرحـال قـرآن مـجيد اين عقيده خرافى را سخت انكار كرده ، مى گويد: ((در حالى كه جنيان بـه خـوبى مى دانند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى شوند)) (ولقدعلمت الجنة انهم لمحضرون).

(آيه)ـ بعد مى افزايد: ((منزه است خداوند از آنچه توصيف مى كنند))(سبحان اللّه عما يصفون).

(آيـه)ـ هيچ توصيفى شايسته ذات مقدس پروردگار نيست ((مگر (آنچه)بندگان مخلص خدا)) از روى آگاهى در مورد او دارند (الا عباداللّه المخلصين).

بـندگانى كه از هرگونه شرك و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، وخدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمى كنند.

آرى ! بايد به سراغ سخنان پيامبر(ص) و خطبه هاى نهج البلاغه على (ع) ودعاهاى پرمغز امام سجاد در صحيفه سجاديه رفت ، و در پرتو توصيفهاى اين بندگان مخلص خد، خدا را شناخت.

(آيه)ـ.

ادعاهاى دروغين !.

در آيـات پـيـشين سخن از معبودهاى مختلف مشركين به ميان آمد، قرآن همين مساله را تعقيب كرده ، نخست اين بحث را به ميان مى آورد كه وسوسه هاى شمابت پرستان در دلهاى پاكان و نيكان اثـرى نـدارد، و تـنها قلوب آلوده و ارواح دوزخى ومتمايل به فساد شماست كه خود را تسليم اين وسوسه ها مى سازد، مى فرمايد:((شما و آنچه را پرستش مى كنيد)) (فانكم ومـا تعبدون).

(آيه)ـ ((هرگز نمى توانيد كسى را (با آن) فريب دهيد)) و با فتنه و فساد ازخداوند منحرف سازيد (ما انتم عليه بفاتنين).

(آيه)ـ ((مگر آنها كه در آتش دوزخ وارد مى شوند))! (الا من هو صال الجحيم).

(آيـه)ـ بـعـد از ايـن سه آيه كه مساله اختيار انسانها را در برابر فتنه جوئى واغواگرى بت پرستان روشن مى سازد، ضمن سه آيه ديگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مى گويد، همان فرشتگانى كـه بـت پـرسـتان آنها را دختران خدامى پنداشتند، و جالب اين كه سخن را از زبان خود آنها بيان كرده ، مى گويد: ((وهيچ يك از ما نيست جز آنكه مقام معلومى دارد)) (وما منا الا له مقام معلوم).

(آيه)ـ ((و ما همگى (براى اطاعت فرمان خداوند به صف ايستاده ايم)) وچشم بر امر او داريم (وانا لنحن الصافون).

(آيه)ـ ((و ما همه تسبيح گوى او هستيم))، و او را از آنچه لايق ذات پاكش نيست منزه مى شمريم (وانا لنحن المسبحون).

آرى ! ما بندگانيم كه جان و دل بركف داريم ، همواره چشم بر امر، و گوش برفرمانش سپرده ايم ، ما كجا و فرزندى خدا كجا؟.

در حـقـيـقـت آيات سه گانه فوق به سه قسمت از صفات فرشتگان اشاره مى كند: نخست اين كه هركدام رتبه و منزلتى دارند كه از آن تجاوز نمى كنند.

ديـگـر ايـن كه آنها دائما آماده اطاعت فرمان خدا در عرصه آفرينش و اجراى اوامر او در پهنه عالم هستى هستند.

سوم اين كه آنها پيوسته تسبيح خدا مى گويند و او را از آنچه لايق مقامش نيست منزه مى شمرند.

(آيـه)ـ سـپس در چهار آيه ديگر به يكى از عذرهاى ناموجه اين مشركان در ارتباط با همين مساله بت پرستى و مطالب ديگر اشاره كرده و پاسخ مى دهد،مى فرمايد: ((آنها پيوسته مى گفتند:)) (وان كانوا ليقولون).

(آيه)ـ اگر يكى از كتابهاى پيشينيان نزد ما بود)) (لو ان عندنا ذكرا من الا ولين).

(آيه)ـ ((به يقين ما بندگان مخلص خدا بوديم)) (لكنا عباداللّه المخلصين).

اين همه از بندگان مخلص و آنان كه خدايشان خالص كرده است سخن مگوى ، و پيامبران بزرگى هـمـچـون نوح و ابراهيم و موسى و غير آنها را به رخ مامكش ، ما هم اگر مشمول لطف خدا شده بوديم و يكى از كتب آسمانى بر ما نازل مى شد، در زمره اين بندگان مخلص بوديم !.

(آيـه)ـ ايـن آيه مى گويد اين آرزوى آنها هم اكنون جامه عمل به خود پوشيده وبزرگترين كتاب آسمانى خدا ((قرآن مجيد)) بر آنان نازل شده ، اما اين دروغ پردازان پرادعا ((به آن كافر شدند (و از در مـخـالـفـت و انـكـار و دشمنى درآمدند) ولى به زودى (نتيجه كار خود را) خواهند دانست)) (فكفروا به فسوف يعلمون).

(آيه)ـ.

حزب اللّه پيروز است !.

به دنبال بحثهاى گوناگونى كه پيرامون مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنيهاى مشركان بى ايمان طى آيات اين سوره آمده است ، اكنون كه به آخرين آيات سوره نزديك مى شويم مهمترين مساله را در ايـن رابـطه بيان مى كند، و آن خبر از پيروزى نهائى لشكر خدا بر لشكر شيطان و دشمنان حق اسـت ، تـا مـؤمـنان در هر عصر و زمان به اين وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و براى ادامه مبارزه با لشكر باطل آماده و مقاوم گردند.

مى فرمايد: ((وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پيش مسلم شده))(ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين).

(آيه)ـ ((كه آنان يارى شدگانند)) (انهم لهم المنصورون).

(آيه)ـ ((و لشكر ما (در تمام صحنه ها) پيروزند)) (وان جندنا لهم الغالبون).

چه عبارت صريح و گوي، و چه وعده روح پرور و اميدبخشى ؟!.

(آيـه)ـ سـپس در ادامه اين آيات ، هم براى دلدارى پيامبر(ص) و مؤمنان وتاكيد بر پيروزى ، و هم تهديد مشركان بى خبر مى گويد: ((از آنها [كافران ] روى بگردان تا زمان معينى)) كه فرمان جهاد فرا رسد (فتول عنهم حتى حين).

(آيـه)ـ سـپـس ايـن جـمـلـه را بـا تهديد ديگرى تاكيد كرده ، مى فرمايد: ((وضع آنها را بنگر (چه بى محتواست) اما به زودى (نتيجه اعمال خود را) مى بينند))(وابصرهم فسوف يبصرون) به زودى پـيـروزى تـو و مـؤمـنـان ، و شكست ذلت بارخود را در اين دني، و مجازات الهى را در جهان ديگر خواهند ديد.

(آيـه)ـ و از آنـجـا كه اين خيره سران بى شرم پيوسته اين سخن را تكرارمى كردند كه وعده عذاب الـهـى چـه شـد؟ و اگـر راسـت مـى گـوئى چرا معطلى ؟ قرآن بالحنى تهديدآميز در پاسخ آنها مى گويد: ((آيا اينها براى عذاب ما عجله مى كنند))؟(افبعذابنا يستعجلون).

گاه مى گويند: اين وعده الهى چه شد؟ و گاه مى گويند اين پيروزى كى خواهد آمد؟.

(آيـه)ـ ((امـا هـنـگـامى كه عذاب ما در آستانه خانه هايشان فرود آيدانذارشدگان صبحگاه بدى خواهند داشت)) (فاذا نزل بساحتهم فسا صباح المنذرين).

ايـن تـعـبـيـر نزول عذاب را در متن زندگى آنها و مبدل شدن كانون آرامش آنها رابه كانونى از وحشت و اضطراب نشان مى دهد.

(آيه)ـ.

به آنها اعتنا مكن !.

گـفـتـيـم آيـات آخـر ايـن سوره در حقيقت وسيله اى است براى دلدارى پيامبرومؤمنان راستين وتهديدى است براى كفارلجوج.

ايـن آيـه بـار ديـگـر بـا لـحنى تهديدآميز مى فرمايد: ((از آنها روى بگردان (و آنان رابه حال خود واگذار) تا زمان معينى)) (وتول عنهم حتى حين).

(آيـه)ـ ((و وضـع كـارشـان را بـبين ، آنها نيز به زودى (نتيجه اعمال خود را)مى بينند))! (وابصر فسوف يبصرون).

ايـن تـكـرار بـه خاطر تاكيد است كه آنها بدانند اين يك مساله قطعى است كه به زودى مجازات و شـكـست و ناكامى خود را خواهند ديد، و به نتائج مرارت باراعمالشان گرفتار مى شوند و پيروزى مؤمنان نيز قطعى و مسلم است.

(آيـه)ـ سـپـس سوره با سه جمله پرمعنى درباره ((خداوند)) و ((پيامبران)) و((جهانيان)) پايان مى يابد.

مى فرمايد: ((منزه است پروردگار تو، پروردگار عزت (و قدرت) از آنچه آنان [مشركان و جاهلان ] توصيف مى كنند)) (سبحان ربك رب العزة عما يصفون).

گـاه فـرشـتـگـان را دخـتـران او مـى نامند، گاه درميان او و جن نسبتى قائل مى شوند، و گاه موجودات بى ارزشى همچون قطعات سنگ و چوب را همرديف اوقرار مى دهند.

(آيـه)ـ و در جمله دوم همه پيامبران را مورد لطف بى پايان خويش قرار داده ،مى گويد: ((و سلام بر رسولان)) (وسلا م على المرسلين).

سـلامـى كه نشانه سلامت و عافيت از هرگونه عذاب و كيفر روز قيامت ،سلامى كه امان در برابر شكستها و دليل بر پيروزى بر دشمنان است.

(آيـه)ـ و سـرانـجـام سـخـن را بـا حمد الهى پايان داده ، مى گويد: ((و حمد وستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است)) (والحمدللّه رب العالمين).

سه آيه اخير مى تواند اشاره و مرورى اجمالى بر تمام مسائل اين سوره باشد،چرا كه بخش مهمى از ايـن سـوره پـيـرامـون تـوحـيـد و مـبارزه با انواع شرك بود، و آيه اول با تسبيح و تنزيه خداوند از توصيفهاى مشركان ، همه را بازگو مى كند.

بـخـش ديگرى از اين سوره بيان گوشه هائى از حالات هفت پيامبر بزرگ بود،آيه دوم اشاره اى به آنهاست.

و بالاخره بخش ديگرى از نعمتهاى الهى ، مخصوصا انواع نعمتهاى بهشتى ،و پيروزى جنود الهى بر لشكر كفر سخن مى گفت ، و حمد و ستايش خدا در پايان كاراشاره اى به همه اينهاست.

در روايات متعددى مى خوانيم : ((كسى كه مى خواهد در روز قيامت اجر وپاداش او با پيمانه بزرگ و كامل داده شود بايد آخرين سخنش در هر مجلسى كه مى نشيند اين بوده باشد: سبحان ربك رب العزة عما يصفون وسلا م على المرسلين والحمدللّه رب العالمين)).

((پايان سوره صافات)).

سوره ص [38].

اين سوره در ((مكه)) نازل شده و داراى 88 آيه است.

محتواى سوره :.

ايـن سـوره در حـقـيـقت مكملى براى سوره ((صافات))است ، و استخوان بندى مطالبش شباهت زيادى با استخوان بندى سوره ((صافات))دارد.

محتواى اين سوره را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد:.

بخش اول : از مساله توحيد و مبارزه با شرك و مساله نبوت پيامبر اسلام (ص)و سرسختى و لجاجت دشمنان مشرك در برابر اين دو امر سخن مى گويد.

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved