بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

(ورسلا قد قصصناهم عليك من قبل ورسلا لم نقصصهم عليك) و از اين بالاتر ((خداوند رسما با موسى سخن گفت)) (وكلم اللّه موسى تكليما).

(آيه 165)ـ بنابراين ، رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان را بـدون راهنما و رهبر بگذرانيم و در عين حال براى آنهامسؤوليت و تكليف قائل شويم ؟ لذا ((ما اين پيامبران را بشارت دهنده و انذار كننده قرار داديم تا به رحمت و پاداش الهى ، مردم را اميدوار سـازنـد و از كـيـفـرهـاى او بـيم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانه اى نداشته باشند)) (رسلا مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على اللّه حجة بعد الرسل).

خـداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده ، چرا چنين نباشد بااين كه : ((او بر همه چيز توانا و حكيم است)) (وكان اللّه عزيزا حكيما).

حكمت او ايجاب مى كند كه اين كار عملى شود و قدرت او راه را هموارمى سازد.

(آيـه 166)ـ و در ايـن آيـه بـه پـيـامبر دلدارى و قوت قلب مى بخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسـالـت تـو را انـكـار كردند اهميتى ندارد، زيرا: ((خداوند گواه چيزى است كه بر تو نازل كرده است)) (لكن اللّه يشهد بم انزل اليك).

و الـبـتـه انـتـخاب تو براى اين منصب بى حساب نبوده بلكه ((اين آيات را از روى علم به لياقت و شايستگى تو براى ماموريت ، نازل كرده است)) (انزله بعلمه).

و در پـايـان اضـافـه مـى كـنـد كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو مى دهد،بلكه ((فرشتگان پروردگار نيز گواهى مى دهند اگرچه گواهى خدا كافى است))(والملائكة يشهدون وكفى باللّه شهيدا).

(آيـه 167)ـ در آيـات گـذشته بحثهايى در باره افراد بى ايمان و با ايمان ذكرشده بود، در اين آيه اشـاره به دسته اى ديگر مى كند كه بدترين نوع كفر را انتخاب كردند، آنها كسانى هستند كه علاوه بر گمراهى خود، كوشش براى گمراه ساختن ديگران مى كنند، نه خود راه هدايت را پيمودند و نه مـى گـذارنـد ديگران اين راه رابپيمايند; آيه مى فرمايد: ((كسانى كه كافر شدند و مردم را از گام گذاشتن در راه خدامانع گشتند، در گمراهى دور و درازى گرفتار شده اند)) (ان الذين كفروا وصدوا عن سبيل اللّه قد ضلوا ضلالا بعيدا).

(آيه 168)ـ در اين آيه اضافه مى فرمايد: ((آنها كه كافر شدند و ستم كردند(هم ستم به حق كردند كـه آنچه شايسته آن بود انجام ندادند و هم ستم به خويش كه خود را از سعادت محروم ساختند و در دره ضـلالـت سقوط كردند و هم به ديگران ستم كردند كه آنها را از راه حق بازداشتند) چنين افـرادى هـرگـز مـشـمـول آمرزش پروردگار نخواهند شد و خداوند آنها را به هيچ راهى هدايت نمى كند)) (ان الذين كفروا وظلموا لم يكن اللّه ليغفر لهم ولا ليهديهم طريقا).

(آيـه 169)ـ ((مـگـر بـه سوى دوزخ ! و آنها براى هميشه در دوزخ مى مانند))(الا طريق جهنم خا لدين فيها ابدا).

آنها بايد بدانند كه اين تهديد الهى صورت مى پذيرد، زيرا: ((اين كار براى خداآسان است و قدرت بر آن دارد)) (وكان ذلك على اللّه يسيرا).

(آيـه 170)ـ در آيـات گذشته سرنوشت افراد بى ايمان بيان شد، و در اين آيه دعوت به سوى ايمان آميخته با ذكر نتيجه آن مى كند، و با تعبيرات مختلفى كه شوق و علاقه انسان را بر مى انگيزد همه مردم را به اين هدف عالى تشويق مى نمايد.

نخست مى گويد: ((اى مردم همان پيامبرى كه در انتظار او بوديد و در كتب آسمانى پيشين به او اشـاره شـده بود با آيين حق به سوى شما آمده است)) (ي ايهاالناس قد جكم الرسول بالحق) سپس مى فرمايد: ((اين پيامبر از طرف آن كس كه پرورش و تربيت شما را بر عهده دارد آمده است)) (من ربكم).

بـعـد اضـافـه مـى كـند: ((اگر ايمان بياوريد به سود شماست)) به ديگرى خدمت نكرده ايد، بلكه به خودتان خدمت نموده ايد (فمنوا خيرا لكم).

و در پـايـان مـى فـرمـايد: ((فكر نكنيد اگر شما راه كفر پيش گيريد به خدا زيانى مى رسد چنين نـيـسـت ، زيـرا خـداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد))(وان تكفروا فان للّه ما فى السموات والا رض).

بـه عـلاوه چون ((خداوند، عالم و حكيم است)) (وكان اللّه عليما حكيما)دستورهايى را كه به شما داده و برنامه هايى را كه تنظيم كرده همگى روى فلسفه ومصالحى بوده و به سود شماست.

(آيه 171).

تثليث موهوم است !.

در ايـن آيـه و آيـه بـعـد بـه تـناسب بحثهايى كه در باره اهل كتاب و كفار بود به يكى از مهمترين انـحـرافـات جـامعه مسيحيت يعنى ((مساله تثليث و خدايان سه گانه))اشاره كرده و با جمله اى كوتاه و مستدل آنها را از اين انحراف بزرگ برحذر مى دارد.

نخست به آنان اخطار مى كند كه : ((اى اهل كتاب ! در دين خود راه غلو رانپوييد و جز حق ، در باره خدا نگوييد)) (ي اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم ولا تقولواعلى اللّه الا الحق).

مـسـالـه ((غلو)) در باره پيشوايان ، يكى از مهمترين سرچشمه هاى انحراف در اديان آسمانى بوده است ، به همين جهت اسلام در باره غلات سختگيرى شديدى كرده ودر كتب ((عقايد)) و ((فقه)) غلات از بدترين كفار معرفى شده اند!.

سپس به چند نكته كه هركدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح است اشاره مى كند:.

1ـ ((عيسى فقط فرزند مريم بود)) (انما المسيح عيسى ابن مريم).

ايـن تـعـبـيـر خاطرنشان مى سازد كه مسيح همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جـنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شيرخورد و در آغوش مادر پرورش يـافـت يـعـنى ، تمام صفات بشرى در او بود، چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد.

2ـ ((عيسى فرستاده خدا بود)) (رسول اللّه) ـاين موقعيت نيز تناسبى باالوهيت اوندارد.

3ـ ((عيسى كلمه خدا بود كه به مريم القا شد)) (وكلمته القيه الى مريم).

ايـن تع� آنـان برداشته و در بيراهه ها گمراهشان ساخته ((وهركس را خدا گمراه كند هيچ گاه راه نجاتى براى آنان نخواهى يافت)) (ومن يضلل اللّه فلن تجد له سبيل).

(آيه 144)ـ در آيات گذشته اشاره به گوشه اى از صفات منافقان و كافران شد و در اين آيه نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! كافران (ومنافقان) را به جاى مؤمنان تكيه گاه و ولى خود انتخاب نكنيد)) (ي ايها الذين آمنوالا تتخذوا الكافرين اولي من دون المؤمنين).

چـرا كـه اين عمل يك جرم و قانون شكنى آشكار و شرك به خداوند است و باتوجه به قانون عدالت پـروردگـار مـوجـب استحقاق مجازات شديدى است ; لذا به دنبال آن مى فرمايد: ((آيا مى خواهيد دلـيـل روشـنـى بـر ضد خود در پيشگاه پروردگاردرست كنيد)) (اتريدون ان تجعلوا للّه عليكم سلطانا مبينا).

(آيـه 145)ـ در ايـن آيـه براى روشن ساختن حال منافقانى كه اين دسته ازمسلمانان غافل ، طوق دوسـتـى آنـان را بر گردن مى نهند، مى فرمايد: ((منافقان درپايين ترين و نازلترين مراحل دوزخ قرار دارند و هيچ گونه ياورى براى آنها نخواهى يافت)) (ان المنافقين فى الدرك الا سفل من النار ولن تجد لهم نصيرا).

از ايـن آيـه بـه خـوبى استفاده مى شود كه از نظر اسلام نفاق بدترين انواع كفر، ومنافقان دورترين مردم از خدا هستند، و به همين دليل جايگاه آنها بدترين وپست ترين نقطه دوزخ است.

(آيه 146)ـ اما براى اين كه روشن شود حتى اين افراد فوق العاده آلوده ، راه بازگشت به سوى خدا و اصـلاح مـوقـعـيت خويشتن دارند، اضافه مى كند: ((مگر آنهاكه توبه كرده و اعمال خود را اصلاح نـمـايند (و گذشته را جبران كنند) و به دامن لطف پروردگار چنگ بزنند و دين و ايمان خود را بـراى خـدا خالص گردانند)) (الا الذين تابوا واصلحوا واعتصموا باللّه واخلصوا دي نهم للّه) ((چنين كـسـانى (سرانجام اهل نجات خواهند شد) و با مؤمنان قرين مى گردند)) (فاولئك مع المؤمنين) ((و خـداونـد پـاداش عـظيمى به همه افراد با ايمان خواهد داد)) (وسوف يؤت اللّه المؤمنين اجرا عظيما).

(آيه 147).

مجازاتهاى خدا انتقامى نيست !.

در اين آيه به يك ((واقعيت مهم)) اشاره مى شود و آن اين كه مجازاتهاى دردناك الهى نه به خاطر آن اسـت كـه خـداونـد بخواهد از بندگان عاصى ((انتقام))بگيرد و يا ((قدرت نمايى)) كند، و يا زيـانـى كـه از رهگذر عصيان آنها بدو رسيده است ((جبران)) نمايد، زيرا همه اينها لازمه نقايص و كمبودهاست كه ذات پاك خدا از آنهامبراست ، بلكه اين مجازاتها همگى بازتابها و نتايج سؤاعمال و عقايد خودانسانهاست.

و لـذا آيـه مـى فـرمايد: ((خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شماشكرگزارى كنيد و ايمان بياوريد)) ؟ (وما يفعل اللّه بعذبكم ان شكرتم وآمنتم).

يـعنى ، اگر شما ايمان و عمل صالحى داشته باشيد و از مواهب الهى سؤاستفاده نكنيد، بدون شك كمترين مجازاتى دامن شما را نخواهد گرفت.

و بـراى تـاكـيد اين موضوع اضافه مى كند: ((خداوند هم از اعمال و نيات شماآگاه است و هم در برابر اعمال نيك شما شاكر و پاداش دهنده است)) (وكان اللّه شاكرا عليما).

در آيـه فـوق مـوضـوع ((شكرگزارى)) بر ((ايمان)) مقدم شده است و اين به خاطرآن است كه تا انـسـان نـعمتها و مواهب خدا را نشناسد و به مقام شكرگزارى نرسد،نمى تواند خود او را بشناسد ـدقت كنيد.

آغاز جز ششم قرآن مجيد.

(آيه 148)ـ در اين آيه و آيه بعد اشاره به بخشى از دستورات اخلاقى اسلام شده ،نخست مى فرمايد: ((خـدا دوسـت نمى دارد كه بدگويى شود و يا عيوب و اعمال زشت اشخاص با سخن برملا شود)) (لا يحب اللّه الجهر بالسو من القول).

زيـرا هـمـان گونه كه خداوند ((ستارالعيوب)) است ، دوست ندارد كه افراد بشرپرده درى كنند و عيوب مردم را فاش سازند و آبروى آنها را ببرند.

سپس به بعضى از امور كه مجوز اين گونه بدگوييها و پرده دريها مى شود اشاره كرده ، مى فرمايد: ((مگر كسى كه مظلوم واقع شده)) (الا من ظلم).

چنين افراد براى دفاع از خويشتن در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شكايت كنند و يا از مظالم و ستمگريها آشكارا مذمت و انتقاد و غيبت نمايند و تاحق خود را نگيرند و دفع ستم ننمايند از پاى ننشينند.

و در پـايـان آيـه ـهمان طور كه روش قرآن است ـ براى اين كه افرادى از اين استثنا نيز سؤاستفاده نـكـنند و به بهانه اين كه مظلوم واقع شده اند عيوب مردم رابدون جهت آشكار نسازند مى فرمايد: ((خداوند سخنان را مى شنود و از نيات آگاه است)) (وكان اللّه سميعا عليما).

(آيـه 149)ـ در ايـن آيـه ، به نقطه مقابل اين حكم اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اگرنيكيهاى افراد را اظهار كنيد و يا مخفى نماييد مانعى ندارد (به خلاف بديها كه مطلقاجز در مواردى استثنايى بايد كتمان شود) و نيز اگر در برابر بديهايى كه افراد به شماكرده اند راه عفو و بخشش را پيش گيريد بـهـتـر است زيرا اين كار در حقيقت يك نوع كار الهى است كه با داشتن قدرت بر هرگونه انتقام ، بـندگان شايسته خود را مورد عفوقرار مى دهد)) (ان تبدوا خيرا او تخفوه او تعفوا عن سو فان اللّه كان عفوا قديرا).

(آيه 150)ـ.

ميان پيامبران تبعيض نيست !.

در ايـن آيـه و آيه بعد توصيفى از حال جمعى از كافران و مؤمنان و سرنوشت آنها آمده است و آيات گذشته را كه در باره منافقان بود تكميل مى كند.

نـخـسـت بـه كـسـانى كه ميان پيامبران الهى فرق گذاشته ، بعضى را بر حق وبعضى را بر باطل مـى دانـند اشاره كرده ، مى فرمايد: ((آنها كه به خدا و پيامبرانش كافرمى شوند و مى خواهند ميان خـدا و پيامبران تفرقه بيندازند و اظهار مى دارند كه مانسبت به بعضى از آنها ايمان داريم اگرچه بعضى ديگر را به رسميت نمى شناسيم ، وبه گمان خود مى خواهند در اين ميان راهى پيدا كنند)) (ان الـذيـن يـكـفـرون بـاللّه ورسله ويريدون ان يفرقوا بين اللّه ورسله ويقولون نؤمن ببعض ونكفر ببعض ويريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيل).

در حقيقت اين جمله حال يهوديان و مسيحيان را روشن مى سازد كه يهوديان مسيح را به رسميت نـمـى شـنـاخـتـنـد، و هر دو، پيامبر اسلام (ص) ر، در حالى كه طبق كتب آسمانى آنها نبوت اين پيامبران بر ايشان ثابت شده بود.

بـنابراين ، ايمان آنها حتى در مواردى كه نسبت به آن اظهار ايمان مى كنند،بى ارزش قلمداد شده است ، چرا كه از روح حق جويى سرچشمه نمى گيرد.

(آيـه 151)ـ در ايـن آيـه مـاهيت اين افراد را بيان كرده ، مى فرمايد: ((آنها كافران واقعى هستند)) (اولئك هم الكافرون حقا).

و در پايان آنها را تهديد كرده ، مى گويد: ((ما براى كافران عذاب توهين آميز وخواركننده اى فراهم ساخته ايم)) (واعتدنا للكافرين عذابا مهينا).

(آيـه 152)ـ در اين آيه به وضع مؤمنان و سرنوشت آنها اشاره كرده ومى گويد: ((كسانى كه ايمان بـه خـدا و هـمـه پـيـامـبران او آورده اند و در ميان هيچ يك ازآنها تفرقه نينداختند (و با اين كار، ((تـسـلـيـم و اخلاص)) خود در برابر حق ، و مبارزه باهرگونه ((تعصب)) نابجا را اثبات نمودند) به زودى خداوند پاداشهاى آنها را به آنهاخواهد داد)) (والذين آمنوا باللّه ورسله ولم يفرقوا بين احد منهم اولئك سوف يؤتيهم اجورهم).

و در پـايان آيه به اين مطلب اشاره مى شود كه اگر اين دسته از مؤمنان درگذشته مرتكب چنان تـعـصبها و تفرقه ها و گناهان ديگر شدند اگر ايمان خود راخالص كرده و به سوى خدا بازگردند خـداونـد آنـهـا را مى بخشد ((و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده و هست)) (وكان اللّه غفورا رحيما).

آيـه 153ـ شان نزول : جمعى از يهود نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: اگر توپيغمبر خدايى كتاب آسمانى خود را يكجا به ما عرضه كن ، همانطور كه موسى تورات را يكجا آورد، اين آيه و آيه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:.

بهانه جويى يهودـ.

در ايـن آيـه ، نـخست اشاره به درخواست اهل كتاب (يهود) مى كند و مى گويد:((اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كه كتابى از آسمان (يكجا) بر آنها نازل كنى)) (يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السم).

شـك نـيـسـت كـه آنها در اين تقاضاى خود حسن نيت نداشتند، زيرا هدف ازنزول كتاب آسمانى همان ارشاد و هدايت و تربيت است ، گاهى اين هدف با نزول كتاب آسمانى يكجا تامين مى شود، و گاهى تدريجى بودن آن به اين هدف بيشتركمك مى كند.

لـذا بـه دنـبال اين تقاضا خداوند به عدم حسن نيت آنها اشاره كرده ، و ضمن دلدارى به پيامبرش ، سـابـقـه لـجـاجـت و عناد و بهانه جويى يهود را در برابر پيامبربزرگشان موسى بن عمران بازگو مى كند.

نـخـست مى گويد: ((اينها از موسى چيزهايى بزرگتر و عجيبتر از اين خواستندو گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده)) ! (فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقلوا ارنااللّه جهرة).

ايـن درخـواست عجيب و غيرمنطقى كه نوعى از عقيده بت پرستان رامنعكس مى ساخت و خدا را جسم و محدود معرفى مى كرد و بدون شك ازلجاجت و عناد سرچشمه گرفته بود، سبب شد كه ((صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم آنها را فرا گرفت)) (فاخذتهم الصاعقة بظلمهم).

سـپـس بـه يـكـى ديـگـر از اعـمال زشت آنها كه مساله ((گوساله پرستى)) بود، اشاره مى كند و مى گويد: ((آنها پس از مشاهده آن همه معجزات و دلايل روشن ، گوساله رابه عنوان معبود خود انتخاب كردند)) ! (ثم اتخذوا العجل من بعد ما جتهم البينات).

ولـى بـا اين همه براى اين كه به راه باز گردند ((ما آنها را بخشيديم و به موسى برترى و حكومت آشـكـارى داديم)) و بساط رسواى سامرى و گوساله پرستان رابرچيديم)) (فعفونا عن ذلك وآتينا موسى سلطانا مبينا).

(آيـه 154)ـ باز آنها از خواب غفلت بيدار نشدند و از مركب غرور و لجاجت پايين نيامدند، به همين جهت ((ما كوه طور را بر بالاى سر آنها به حركت در آورديم ،و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم كه به عنوان توبه از گناهانتان از دربيت المقدس با خضوع و خشوع وارد شويد، و نـيـز به آنها تاكيد كرديم كه در روزشنبه دست از كسب و كار بكشيد و راه تعدى و تجاوز را پيش نگيريد (و از ماهيان دريا كه در آن روز صيدش حرام بود استفاده نكنيد) و در برابر همه اينها پيمان شديداز آنان گرفتيم)) اما آنها به هيچ يك از اين پيمانهاى مؤكد وفا نكردند ! (ورفعنا فوقهم الطور بميثاقهم وقلنا لهم ادخلوا الباب سجدا وقلنا لهم لا تعدوا فى السبت واخذنامنهم ميثاقا غليظا).

(آيه 155).

گوشه ديگرى از خلافكاريهاى يهود!.

در ايـنـجا قرآن به قسمتهاى ديگرى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل و كارشكنيها و دشمنيهاى آنها با پيامبران خدا اشاره كرده است.

نـخـسـت ، بـه پـيـمـان شكنى و كفر جمعى از آنها و قتل پيامبران به دست آنان اشاره كرده چنين مـى فـرمايد: ((ما آنها را به خاطر پيمان شكنى)) از رحمت خود دورساختيم يا قسمتى از نعمتهاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم (فبما نقضهم ميثاقهم).

آنـهـا بـه دنـبال اين پيمان شكنى ، ((آيات پروردگار را انكار كردند و راه مخالفت پيش گرفتند)) (وكفرهم بيات اللّه).

و بـه ايـن نـيـز قناعت نكردند، ((بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى كه قتل وكشتن راهنمايان و هاديان راه حق يعنى پيامبران زدند و بدون هيچ مجوزى آنها را ازبين بردند)) (وقتلهم الا نبي بغير حق).

آنها به قدرى در اعمال خلاف جسور و بى باك بودند كه گفتار پيامبران را به باداستهزا مى گرفتند و صـريـحـا بـه آنـهـا ((گـفـتند: بر دلهاى ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و پذيرش دعوت شماست)) ! (وقولهم قلوبنا غلف).

در ايـنجا قرآن اضافه مى كند: دلهاى آنها به كلى مهر شده و هيچ گونه حقى در آن نفوذ نمى كند ولـى عـامـل آن كـفـر و بـى ايمانى ، خود آنها هستند و به همين دليل جزافراد كمى كه خود را از ايـن گونه لجاجتها بركنار داشته اند ايمان نمى آورند،مى فرمايد: ((آرى ! خداوند به علت كفرشان ، بـر دلـهـاى آنها مهر زده ، كه جز عده كمى (كه راه حق مى پويند و لجاج ندارند) ايمان مى آورند)) (بل طبع اللّه عليها بكفرهم فلايؤمنون الا قليل).

(آيه 156)ـ ((آنها در راه كفر آن چنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن ، مادرپيامبر بزرگ خدا كه بـه فـرمـان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند))(وبكفرهم وقولهم على مريم بهتانا عظيما).

(آيـه 157)ـ حتى آنها به كشتن پيامبران افتخار مى كردند ((و مى گفتند مامسيح عيسى بن مريم رسـولـخـدا را كـشـته ايم)) (وقولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريـم رسول اللّه) و شايد تعبير به رسول اللّه را در مورد مسيح از روى استهزا وسخريه مى گفتند.

در حـالـى كـه در ايـن ادعـاى خـود نـيـز كاذب بودند، ((آنها هرگز مسيح را نكشتندو نه به دار آويـختند، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند))(وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبه لهم).

سـپس قرآن مى گويد: ((آنها كه در باره مسيح اختلاف كردند، خودشان درشك بودند و هيچ يك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروى مى كردند)) (وان الذين اختلفوا فيه لـفـى شـك منه مالهم به من علم الا اتباع الظن)آنگاه قرآن به عنوان تاكيد مطلب مى گويد: ((و قطعا او را نكشتند)) (وما قتلوه يقينا).

(آيـه 158)ـ ((بـلكه خداوند او را به سوى خود برد و خداوند قادر و حكيم است)) (بل رفعه اللّه اليه وكان اللّه عزيزا حكيما).

اگـر مـى بـيـنيم قرآن مخصوصا روى مصلوب نشدن مسيح (ع) تكيه كرده ،به خاطر اين است كه عقيده خرافى فدا و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد،تا مسيحيان نجات را در گروه اعمال خويش ببينند، نه در پناه بردن به صليب !.

(آيه 159)ـ در تفسير اين آيه دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است :.

1ـ آيه مى فرمايد: ((هيچ كس از اهل كتاب نيست مگر اين كه به مسيح (ع)پيش از مرگ خود ايمان مى آورد)) (وان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته).

و آن هـنـگـامـى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و ارتباط او با اين جهان ضعيف و با جـهـان بـعـد از مـرگ قوى مى گردد، پرده ها از برابر چشم او كنارمى رود و بسيارى از حقايق را مـى بـيـند، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين اومقام مسيح را مشاهده مى كند و در برابر او تـسليم مى گردد، آنها كه منكر او شدند به او مؤمن مى شوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباه خـود پـى مى برند در حالى كه اين ايمان هيچ گونه سودى براى آنها ندارد ـپس چه بهتر اكنون كه ايمان مفيد است مؤمن شوند!.

2ـ مـنـظور اين است كه تمام اهل كتاب به حضرت مسيح (ع) پيش از ((مرگ او))ايمان مى آوردند يهوديان او را به نبوت مى پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت اومى كشند و اين به هنگامى است كه مسيح (ع) طبق روايات اسلامى درموقع ظهورحضرت مهدى (عج) از آسمان فرود مى آيد، و پشت سـر او نـمـاز مـى گذارد و يهود ونصارا نيز او را مى بينند و به او و مهدى (عج) ايمان مى آورند، و روشـن است كه مسيح به حكم اين كه آيينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آيين موجود يعنى آيين اسلام كه مهدى (عج) مجرى آن است پيروى كند.

و در پـايـان آيه مى فرمايد: ((در روز رستاخيز، مسيح گواه بر آنها خواهد بود))(ويوم القيمة يكون عليهم شهيدا).

منظور از گواهى مسيح بر ضد آنها اين است كه او گواهى مى دهدكه تبليغ ‌رسالت كرده و آنها را هيچ گاه به خدايى و الوهيت خود دعوت ننموده بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است.

(آيه 160).

سرنوشت صالحان و ناصالحان يهود!.

در آيـات گـذشته به چند نمونه از خلافكاريهاى يهود اشاره شد، در اين آيه ودوآيه بعد نيز پس از ذكـر چـنـد قـسمت ديگر از اعمال ناشايست آنه، كيفرهايى را كه بر اثر اين اعمال دردنيا و آخرت دامان آنها را گرفته و مى گيرد، بيان مى دارد.

نـخست مى فرمايد: ((به خاطر ظلم و ستمى كه يهود كردند، و به خاطر بازداشتن مردم از راه خد، قسمتى از چيزهاى پاك و پاكيزه را كه بر آنها حلال بود تحريم كرديم)) وآنان را از استفاده كردن از آن محروم ساختيم (فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم وبصدهم عن سبيل اللّه كثيرا) ((33)).

(آيه 161)ـ و نيز به خاطر اين كه ((رباخوارى مى كردند با اين كه از آن نهى شده بودند، و همچنين اموال مردم را به ناحق مى خوردند، همه اينها سبب شد كه گرفتار آن محروميت شوند)) (واخذهم الربوا وقد نهوا عنه واكلهم اموال الناس بالباطل).

گذشته از اين كيفر دنيوى ، ما آنها را به كيفرهاى اخروى گرفتار خواهيم ساخت ((و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم)) (واعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما).

(آيـه 162)ـ در ايـن آيه به واقعيت مهمى اشاره شده كه قرآن كرارا به آن تكيه كرده است و آن اين كـه مـذمـت و نكوهش قرآن از يهود به هيچ وجه جنبه مبارزه نژادى و طائفه اى ندارد، اسلام هيچ نـژادى را بـه عـنوان ((نژاد)) مذمت نمى كند بلكه نكوهشها و حملات آن تنها متوجه آلودگان و مـنـحـرفان است ، لذا در اين آيه افراد باايمان و پاكدامن يهود را استثنا كرده ، و مورد ستايش قرار داده و پاداش بزرگى به آنها نويد مى دهد، و مى گويد: ((ولى آن دسته از يهود كه در علم و دانش راسخند ومؤمنان (از دست اسلام) به آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر پيامبران پيشين نازل گرديده ايمان مى آورند (همچنين) نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز قيامت بـه زودى پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد)) (لكن الراسخون فى العلم منهم والمؤمنون يؤمنون بـمـ انزل اليك وم انزل من قبلك والمقيمين الصلوة والمؤتون الزكوة والمؤمنون باللّه واليوم الا خر اولئك سنؤتيهم اجرا عظيما).

بـه هـمين دليل مى بينيم كه جمعى از بزرگان يهود به هنگام ظهورپيامبراسلام (ص) و مشاهده دلايل حقانيت او به اسلام گرويدند و با جان و دل از آن حمايت كردند و مورد احترام پيامبر(ص) و ساير مسلمانان بودند.

(آيـه 163)ـ در آيـات گذشته خوانديم كه يهود در ميان پيامبران خدا تفرقه مى افكندند بعضى را تـصـديق و بعضى را انكار مى كردند در اين آيه ، بار ديگر به آنهاپاسخ مى گويد كه : ((ما بر تو وحى فـرسـتـاديـم هـمانطور كه بر نوح و پيامبران بعد از اووحى فرستاديم و همانطور كه بر ابراهيم و اسـمـاعـيـل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى كه از فرزندان يعقوب بودند و عيسى و ايوب و يونس و هـارون و سـلـيمان وحى نموديم و به داوود كتاب زبور داديم)) (ان اوحين اليك كما اوحين الى نوح والـنبيين من بعده واوحين الى ابرهيم واسمعيل واسحق ويعقوب والا سباط وعيسى وايوب ويونس وهرون وسليمن وآتينا داود زبورا).

(آيه 164)ـ در اين آيه اضافه مى كند پيامبرانى كه وحى بر آنان نازل گرديدمنحصر به اينها نبودند بـلـكـه ((پيامبران ديگرى كه قبلا سرگذشت آنها را براى تو بيان كرده ايم و پيامبرانى را كه هنوز سـرگـذشـت آنـهـا را شـرح نـداده ايم همگى همين ماموريت را داشتند و وحى الهى بر آنها نازل گرديد)) (ورسلا قد قصصناهم عليك من قبل ورسلا لم نقصصهم عليك) و از اين بالاتر ((خداوند رسما با موسى سخن گفت)) (وكلم اللّه موسى تكليما).

(آيه 165)ـ بنابراين ، رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان را بـدون راهنما و رهبر بگذرانيم و در عين حال براى آنهامسؤوليت و تكليف قائل شويم ؟ لذا ((ما اين پيامبران را بشارت دهنده و انذار كننده قرار داديم تا به رحمت و پاداش الهى ، مردم را اميدوار سـازنـد و از كـيـفـرهـاى او بـيم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانه اى نداشته باشند)) (رسلا مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على اللّه حجة بعد الرسل).

خـداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده ، چرا چنين نباشد بااين كه : ((او بر همه چيز توانا و حكيم است)) (وكان اللّه عزيزا حكيما).

حكمت او ايجاب مى كند كه اين كار عملى شود و قدرت او راه را هموارمى سازد.

(آيـه 166)ـ و در ايـن آيـه بـه پـيـامبر دلدارى و قوت قلب مى بخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسـالـت تـو را انـكـار كردند اهميتى ندارد، زيرا: ((خداوند گواه چيزى است كه بر تو نازل كرده است)) (لكن اللّه يشهد بم انزل اليك).

و الـبـتـه انـتـخاب تو براى اين منصب بى حساب نبوده بلكه ((اين آيات را از روى علم به لياقت و شايستگى تو براى ماموريت ، نازل كرده است)) (انزله بعلمه).

و در پـايـان اضـافـه مـى كـنـد كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو مى دهد،بلكه ((فرشتگان پروردگار نيز گواهى مى دهند اگرچه گواهى خدا كافى است))(والملائكة يشهدون وكفى باللّه شهيدا).

(آيـه 167)ـ در آيـات گـذشته بحثهايى در باره افراد بى ايمان و با ايمان ذكرشده بود، در اين آيه اشـاره به دسته اى ديگر مى كند كه بدترين نوع كفر را انتخاب كردند، آنها كسانى هستند كه علاوه بر گمراهى خود، كوشش براى گمراه ساختن ديگران مى كنند، نه خود راه هدايت را پيمودند و نه مـى گـذارنـد ديگران اين راه رابپيمايند; آيه مى فرمايد: ((كسانى كه كافر شدند و مردم را از گام گذاشتن در راه خدامانع گشتند، در گمراهى دور و درازى گرفتار شده اند)) (ان الذين كفروا وصدوا عن سبيل اللّه قد ضلوا ضلالا بعيدا).

(آيه 168)ـ در اين آيه اضافه مى فرمايد: ((آنها كه كافر شدند و ستم كردند(هم ستم به حق كردند كـه آنچه شايسته آن بود انجام ندادند و هم ستم به خويش كه خود را از سعادت محروم ساختند و در دره ضـلالـت سقوط كردند و هم به ديگران ستم كردند كه آنها را از راه حق بازداشتند) چنين افـرادى هـرگـز مـشـمـول آمرزش پروردگار نخواهند شد و خداوند آنها را به هيچ راهى هدايت نمى كند)) (ان الذين كفروا وظلموا لم يكن اللّه ليغفر لهم ولا ليهديهم طريقا).

(آيـه 169)ـ ((مـگـر بـه سوى دوزخ ! و آنها براى هميشه در دوزخ مى مانند))(الا طريق جهنم خا لدين فيها ابدا).

آنها بايد بدانند كه اين تهديد الهى صورت مى پذيرد، زيرا: ((اين كار براى خداآسان است و قدرت بر آن دارد)) (وكان ذلك على اللّه يسيرا).

(آيـه 170)ـ در آيـات گذشته سرنوشت افراد بى ايمان بيان شد، و در اين آيه دعوت به سوى ايمان آميخته با ذكر نتيجه آن مى كند، و با تعبيرات مختلفى كه شوق و علاقه انسان را بر مى انگيزد همه مردم را به اين هدف عالى تشويق مى نمايد.

نخست مى گويد: ((اى مردم همان پيامبرى كه در انتظار او بوديد و در كتب آسمانى پيشين به او اشـاره شـده بود با آيين حق به سوى شما آمده است)) (ي ايهاالناس قد جكم الرسول بالحق) سپس مى فرمايد: ((اين پيامبر از طرف آن كس كه پرورش و تربيت شما را بر عهده دارد آمده است)) (من ربكم).

بـعـد اضـافـه مـى كـند: ((اگر ايمان بياوريد به سود شماست)) به ديگرى خدمت نكرده ايد، بلكه به خودتان خدمت نموده ايد (فمنوا خيرا لكم).

و در پـايـان مـى فـرمـايد: ((فكر نكنيد اگر شما راه كفر پيش گيريد به خدا زيانى مى رسد چنين نـيـسـت ، زيـرا خـداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد))(وان تكفروا فان للّه ما فى السموات والا رض).

بـه عـلاوه چون ((خداوند، عالم و حكيم است)) (وكان اللّه عليما حكيما)دستورهايى را كه به شما داده و برنامه هايى را كه تنظيم كرده همگى روى فلسفه ومصالحى بوده و به سود شماست.

(آيه 171).

تثليث موهوم است !.

در ايـن آيـه و آيـه بـعـد بـه تـناسب بحثهايى كه در باره اهل كتاب و كفار بود به يكى از مهمترين انـحـرافـات جـامعه مسيحيت يعنى ((مساله تثليث و خدايان سه گانه))اشاره كرده و با جمله اى كوتاه و مستدل آنها را از اين انحراف بزرگ برحذر مى دارد.

نخست به آنان اخطار مى كند كه : ((اى اهل كتاب ! در دين خود راه غلو رانپوييد و جز حق ، در باره خدا نگوييد)) (ي اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم ولا تقولواعلى اللّه الا الحق).

مـسـالـه ((غلو)) در باره پيشوايان ، يكى از مهمترين سرچشمه هاى انحراف در اديان آسمانى بوده است ، به همين جهت اسلام در باره غلات سختگيرى شديدى كرده ودر كتب ((عقايد)) و ((فقه)) غلات از بدترين كفار معرفى شده اند!.

سپس به چند نكته كه هركدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح است اشاره مى كند:.

1ـ ((عيسى فقط فرزند مريم بود)) (انما المسيح عيسى ابن مريم).

ايـن تـعـبـيـر خاطرنشان مى سازد كه مسيح همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جـنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شيرخورد و در آغوش مادر پرورش يـافـت يـعـنى ، تمام صفات بشرى در او بود، چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد.

2ـ ((عيسى فرستاده خدا بود)) (رسول اللّه) ـاين موقعيت نيز تناسبى باالوهيت اوندارد.

3ـ ((عيسى كلمه خدا بود كه به مريم القا شد)) (وكلمته القيه الى مريم).

ايـن تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح كند، همانطور كه ((كلمات)) مخلوق ما است ، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند.

4ـ ((عيسى روحى است كه از طرف خدا آفريده شد)) (وروح منه).

اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يك معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموماو مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد.

سپس قرآن به دنبال اين بيان مى گويد: ((اكنون كه چنين است به خداى يگانه وپيامبران او ايمان بـيـاوريد و نگوييد خدايان سه گانه اند و اگر از اين سخن بپرهيزيد،به سود شماست)) (فمنوا باللّه ورسله ولا تقولوا ثلثة انتهو خيرا لكم).

بار ديگر تاكيد مى كند كه : ((تنها خداوند معبود يگانه است)) (انما اللّه اله واحد).

يـعـنى ، شما قبول داريد كه در عين تثليث ، خدا يگانه است در حالى كه اگرفرزندى داشته باشد شـبيه او خواهد بود و با اين حال يگانگى معنى ندارد ((چگونه ممكن است خداوند فرزندى داشته بـاشـد در حالى كه او از نقيصه احتياج به همسرو فرزند و نقيصه جسمانيت و عوارض جسم بودن مبراست)) (سبحنه ان يكون له ولد).

به علاوه ((او مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد، همگى مخلوق اويند و او خالق آنهاست ، و مسيح نيز يكى از اين مخلوقات اوست)) (له ما فى السموات وما فى الا رض).

چگونه مى توان يك حالت استثنايى براى وى قائل شد؟ آيا مملوك ومخلوق مى تواند فرزند مالك و خـالـق خود باشد؟ خداوند نه تنها خالق و مالك آنهاست بلكه مدبر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نيز مى باشد ((و براى تدبير وسرپرستى آنها خداوند كافى است (وكفى باللّه وكيل).

اصـولا خـدايـى كه ازلى و ابدى است ، و سرپرستى همه موجودات را از ازل تاابد بر عهده دارد چه نيازى به فرزند دارد، مگر او همانند ما است كه فرزندى براى جانشين بعد از مرگ خود بخواهد ؟!.

آيـه 172ـ شـان نـزول : روايـت شـده كـه : طـايفه اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبراسلام (ص) رسـيـدنـد و عـرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خرده مى گيرى ؟پيامبر(ص) فرمود: من چه عيبى بر او گذاشتم ؟ گفتند: تو مى گويى او بنده خدا وپيامبر او بوده است آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:.

مسيح بنده خدا بودـ.

پـيـونـد و ارتـباط اين آيه با آيات گذشته كه در باره نفى الوهيت مسيح و ابطال مساله تثليث بود آشكار است.

نـخـسـت بـا بيان ديگرى مساله الوهيت مسيح را ابطال مى كند و مى گويد شماچگونه معتقد به الـوهيت عيسى هستيد در حالى كه ((نه مسيح استنكاف از عبوديت و بندگى پروردگار داشت و نـه فـرشـتـگـان مـقـرب پروردگار استنكاف دارند)) (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا للّه ولا الملائكة المقربون).

و مسلم است كسى كه خود عبادت كننده است معنى ندارد كه معبود باشد.

در حـديثى مى خوانيم كه امام على بن موسى الرضا(ع) براى محكوم ساختن مسيحيان منحرف كه مـدعـى الوهيت او بودند به ((جاثليق)) بزرگ مسيحيان فرمود:عيسى (ع) همه چيزش خوب بود تنها يك عيب داشت و آن اين كه عبادت چندانى نداشت ، مرد مسيحى برآشفت و به امام گفت چه اشـتـبـاه بـزرگى مى كنى ؟ اتفاقا او ازعابدترين مردم بود، امام فورا فرمود: او چه كسى را عبادت مـى كـرد؟ آيـا كـسـى جـزخـدا را مـى پرستيد؟ بنابراين ، به اعتراف خودت مسيح بنده و مخلوق وعبادت كننده خدا بود، نه معبود و خد، مرد مسيحى خاموش شد و پاسخى نداشت !.

سـپس قرآن اضافه مى كند: ((كسانى كه از عبادت و بندگى پروردگار امتناع ورزند و اين امتناع از تـكبر و خودبينى سرچشمه بگيرد، خداوند همه آنها را در روزرستاخيز حاضر خواهد ساخت)) و به هركدام كيفر مناسب خواهد داد (ومن يستنكف عن عبادته ويستكبر فسيحشرهم اليه جميعا).

(آيـه 173)ـ ((در آن روز آنها كه داراى ايمان و عمل صالح بوده اند پاداششان را بطوركامل خواهد داد، و از فضل و رحمت خدا بر آن خواهد افزود، آنها كه ازبندگى خدا امتناع ورزيدند و راه تكبر را پيش گرفتند به عذاب دردناكى گرفتارخواهد كرد و غير از خدا هيچ سرپرست و حامى و ياورى نـخـواهـنـد يـافت)) (فاماالذين آمنوا وعملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ويزيدهم من فضله واما الذين استنكفوا واستكبروا فيعذبهم عذابا اليما ولا يجدون لهم من دون اللّه وليا ولانصيرا).

(آيه 174).

نور آشكار!.

در تـعـقيب بحثهايى كه در باره انحرافات اهل كتاب از اصل توحيد و اصول تعليمات انبيا در آيات سـابـق گـذشت در اين آيه و آيه بعد سخن نهايى گفته شده وراه نجات مشخص گرديده است ، نـخـسـت عـمـوم مـردم جهان را مخاطب ساخته ،مى گويد: ((اى مردم از طرف پروردگار شما پيامبرى آمده است كه براهين و دلايل آشكار دارد و همچنين نور آشكارى به نام قرآن با او فرستاده شـده كـه روشـنـگـر راه سـعـادت شـماست)) (ي ايها الناس قد جكم برهان من ربكم وانزلن اليكم نورامبينا).

منظور از ((برهان)) شخص پيامبراسلام (ص) است و منظور از ((نور)) قرآن مجيداست كه در آيات ديگر نيز از آن تعبير به نور شده است

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved